دانستنيهاي سرزمين وحي (روضه رضوان)

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1387

عنوان و نام پديدآور:دانستنيهاي سرزمين وحي (روضه رضوان)/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان .

مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان ، 1387.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

ص: 1

اعمال و ادعيه مكّه مكرّمه

پيشگفتار

دعا و اقسام آن

مركز تحقيقات حج

دعا در لغت به معناي خواندن و در اصطلاح، درخواست حاجت از خداوند مي باشد.

دعا بر دو قسم است:

1. گاه دعا كننده مطالب و نيازهاي خود را به زبان خود و به هر بياني كه قدرت بر آن دارد در پيشگاه خداوند اظهار مي كند، اين قسم را «دعاهاي غير وارده» مي نامند.

2. وگاه دعا كننده مطالب و خواسته هاي خود را با الفاظ مخصوصي كه از معصومين(عليهم السلام) رسيده است اظهار مي نمايد، اين قسم ادعيه را «دعاهاي وارده» يا «ادعيه مأثوره» مي نامند.

ادعيه مأثوره نيز بر دو قسم است:

الف ادعيه اي كه بايد در شرايط خاصّي خوانده شود، مثلاً در وقت مخصوص يا محل معلوم، و بالاخره آداب و شرايط ويژه اي از زبان معصوم عليه السلام براي آن ذكر شده باشد.

ب دعاهايي كه از معصوم رسيده ولي براي آنها هيچ گونه شرطي ذكر نشده است.

البته هر نوع دعا و درخواست از پروردگار يكتا، مطلوب شارع است، و در روايت وارد شده: «الدُّعاءُ مُخُّ العِبادة» (بحار، ج93، ص300) مغز و روح عبادت همان دعا است. همچنين در قرآن كريم در مناسبت هاي مختلف از زبان پيامبران و اولياي الهي دعاهايي نقل شده است، لكن ثواب و فضيلت دعاهاي مأثوره وارده از معصوم عليه السلام براي كسي كه آشنا به معاني آنها باشد، به مراتب بيش از

ص: 2

دعاهاي معمولي است، زيرا معصومين(عليهم السلام) به امراض روحي فرد و جامعه آشناتر و به كيفيّت راز و نياز با حق تعالي آگاه تر هستند، و ساير انسان ها گاهي به جاي خير خويش شرّ، و گاهي به جاي سود و سعادت، زيان و شقاوت مي طلبند: " وَيَدْعُ الاِْنسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الاْنْسانُ عَجُولاً ".(اِسراء: 11، ترجمه: «انسان (بر اثر شتابزدگي) بديها را طلب مي كند آنگونه كه نيكي ها را مي طلبد و انسان هميشه عجول بوده است.») بنابر اين سزاوار است دعا كننده چگونگي درخواست مطالب و حاجات خود را از معصوم فرا گيرد.البته تشخيص دادن دعاهاي وارده و آگاهي از سخن معصوم كار آساني نيست. اگر كسي بتواند از مدارك موجود، و با موازين علمي صحّت صدور دعا از معصوم را به دست آورد، مي تواند آن را به قصد ورود بخواند، ولي اگر دليل معتبر و مدرك قابل اعتمادي پيدا نكند و در پژوهش ها و بررسي هاي خود به اين نتيجه برسد كه سند فلان دعا ضعيف و غير قابل اعتماد است، نبايد آن را به طور جزم به معصوم نسبت دهد، بلكه به اميد درك ثواب و رسيدن به پاداش آن را بخواند، در اين صورت حتّي اگر در تشخيص خود به خطا رفته باشد، به ثواب آن خواهد رسيد.

رجاء مطلوبيت

گاهي دعا يا عملي كه سند معتبر هم دارد مربوط به زمان يا مكان خاصّي است، مانند دعاهاي ماه رمضان يا مناجات مسجد كوفه، در چنين مواردي اگر كسي بخواهد آنها را در غير آن زمان يا آن مكان انجام دهد بايد آنها را فقط به

ص: 3

عنوان رجاء و احتمال مطلوبيت بجا آورد، نه به قصد استحباب يا ثواب ثابت، يعني چنين نيت كند: «اين دعا را مي خوانم و اين عمل را انجام مي دهم به اميد آنكه مطلوب باشد و مأجور باشم».

شرايط استجابت و قبولي دعا:

در احاديث و روايات ما براي اجابت دعا شرايط متعدّدي بيان شده كه براي آگاهي از آنها مي توان به كتاب هاي مفصّل روايي مراجعه كرد كه ما در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم(نك: بحار، ج93 طبع ايران.):امام صادق عليه السلام در جواب قومي كه عرض كردند:ما دعا مي كنيم ولي مستجاب نمي شود، فرمودند: چون كسي را مي خوانيد كه نمي شناسيد: «لاَِنَّكُمْ تَدْعُونَ مَنْ لا تَعْرِفُونَهُ».(بحار، ج90، ص368)شرط اوّل استجابت دعا معرفت پروردگار است، زيرا هر كس را به قدر معرفتش مزد مي دهند.از حضرت علي عليه السلام سؤال شد: «فَما بالُنا نَدْعُوا فَلا نُجابُ؟» چرا دعاي ما مستجاب نمي شود؟ حضرت فرمود:«إِنَّ قُلُوبَكُمْ خانَتْ بِثَمَانِ خِصال: أَوَّلُها أَنَّكُمْ عَرَفْتُمُ اللَّهَ فَلَمْ تُؤَدُّوا حَقَّهُ كَما أَوْجَبَ عَلَيْكُمْ...». (بحار، ج90، ص376)اوّلين علّت آن است كه نسبت به خداوند معرفت و شناخت پيدا كرديد، ولي حقّ معرفت را عملاً پياده نكرديد.رسول اكرم صلي الله عليه وآله فرمود: هر كس مي خواهد دعايش مستجاب شود بايد لقمه و كارش حلال باشد.(همان، ص372)امام باقر عليه السلام فرمود: خداوند دعاي بنده اي را كه برعهده اش، مظالم و حقوق مردم باشد يا غذاي حرام بخورد، قبول نمي كند.(. همان، ص372)رسول اكرم صلي الله عليه وآله فرمود: خداوند دعاي كسي را كه حضور قلب ندارد، قبول نمي كند.(همان، ص321)

امام صادق عليه السلام

ص: 4

فرمود: خداوند به عزّت و جلال خود قسم ياد كرده كه من دعاي مظلومي را كه خود در حقّ ديگري چنين ظلمي نموده است، مستجاب نمي كنم.(بحار، ج90، ص320) رسول اكرم صلي الله عليه وآله فرمود: دعايي كه اوّلش «بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمِ» باشد، رَد نمي شود.(همان، ص313)رسول گرامي صلي الله عليه وآله فرمود: صلوات شما بر من مايه اجابت دعاي شما خواهد بود.(بحار، ج91، ص54)امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس پيش از خود به چهل مؤمن دعا كند، دعايش مستجاب مي شود.(بحار، ج90، ص317)در حديث قُدسي وارد شده است: خداوند به حضرت عيسي عليه السلام فرمود: اي عيسي مرا بخوان همانند خواندن شخص اندوهناك و غرق شده اي كه هيچ فريادرسي ندارد(همان، ص314).

ملاحظه مي كنيد كه براي اجابت دعا شرايطي بيان شده است، و از همه بيشتر بر روي خود سازي و آمادگي براي ضيافت پروردگار و شناخت ميزبان حقيقي تكيه شده است.

آثار پذيرفته شدن دعا و زيارت در زندگي انسان

قبولي دعا و زيارت از دو جهت قابل بررسي است:الف: صحيح خواندن و قصد قربت داشتن ادعيه و زيارات و اگر غلط خوانده شود معناي آن به كلّي تغيير يافته و انسان را از رسيدن به اهداف آن دور مي كند.

ب: قبولي دعا و زيارت و پذيرفته شدن عند الله. يعني علاوه بر اينكه قربةً إلَي الله انجام داده است، حضور قلب و معرفت الهي هم داشته و توانسته از تمايلات نفساني رهايي پيدا كند، و با خضوع و خشوع دعا و زيارت را انجام دهد، و در طول سفر خصلت هاي زشت دروني را يكي پس از ديگري ترك كرده و از سفره گسترده حق تعالي بهره

ص: 5

مند شود، يعني در مهماني رسول خدا صلي الله عليه وآله و زهراي مرضيه(عليها السلام) و ائمه بقيع(عليهم السلام) شركت نمايد و به قدر توان از غذاهاي معنوي تناول كند. چنين فردي توانسته است درجاتي از تقوا را به دست آورد. قرآن كريم مي فرمايد: گوشت و خون قرباني به خدا نمي رسد، "...وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوي مِنْكُمْ... " (حج: 37) بلكه تقواي حاصل از قرباني است كه انسان را بالا مي برد و به خدا نزديك مي كند. در آيه ديگر مي فرمايد: در روزهاي مشخّص به ياد خدا باشيد (اشاره به مَناسك منا).آنگاه مي فرمايد: "...وَاتَّقُوا اللهَ... " ؛(بقره: 203) «از خدا پروا كنيد.» اگر زائر حرمين شريفين به ياد خدا باشد، خود را از گناه حفظ نمايد، تمرين ترك معاصي داشته باشد، و حالت تقوا و پرهيزكاري پيدا كند، پس از حج مرتكب گناه نمي شود، و خصلت هاي خدايي در درونش جوانه مي زند، رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله مي فرمايد: «آيَةُ قَبُولِ الْحَجِّ تَرْكُ ما كانَ عَلَيْهِ الْعَبْدُ مُقِيماً مِنَ الذُّنُوبِ»،(مستدرك الوسائل، ج10، ص165، ح11767) نشانه قبولي حج، ترك گناهان گذشته است.بنابراين نشانه قبولي اعمال، دستيابي به تقوا و مراعات حدود الهي، پرهيز از گناه، و دوري از خصلت هاي زشت است، و اين معنا امكان ندارد مگر اينكه انسان هميشه خود را در محضر حق سبحانه و تعالي ببيند، و مراقب اعمال و رفتار خود باشد، هر كاري را جهت رضاي پروردگار انجام دهد، با مردم آن گونه رفتار نمايد كه دوست دارد مردم با او رفتار كنند، بندگان خدا از دست و زبانش در امان باشند،

ص: 6

در سختي ها و گرفتاري ها تكيه گاه محكمي براي نزديكان به حساب آيد، به اعمال عبادي بويژه نماز اهميّت دهد، و سعي كند نمازهاي واجب را اوّل وقت و به «جماعت» برگزار نمايد.

چند توصيه در زمينه وحدت امّت اسلامي

اشاره

اگرچه درباره توصيه هاي لازم به حجّاج محترم كتاب هاي جداگانه اي نوشته شده و به طور مفصّل نكاتي را تذكّر داده اند، و ما هم در همين كتاب به مناسبت هاي مختلف به بعضي از آنها اشاره كرده ايم، لكن به خاطر اهمّيّت موضوع سزاوار است برخي از نكات يادآوري شود:

الف اهميّت وحدت امّت اسلامي

يكي از اسرار اعمال و مناسك حج و زيارت مَشاهد مشرّفه، تمرين تواضع و اخلاص، متخلّق شدن به اخلاق الهي، نمايش وحدت و عزّت امّت اسلامي و ارتباط نزديك با برادران ديني، و همدلي و تبادل نظر با آنها است. از اين رو زائر بيت الله الحرام و حرم نبوي صلي الله عليه وآله بايد به همه ميهمانان خانه خدا با هر مليّت و مذهب و از هر سرزميني كه باشند، با چشم عزّت و برادري بنگرد، و با برخورد مودّت آميز، آنگونه كه مايل است بندگان خدا با او رفتار نمايند، با ديگران رفتار كند، و با اقتدا به پيشوايان ديني خود مايه عزّت و زينت اسلام و رسول الله صلي الله عليه وآله و ائمّه اطهار (عليهم السلام) باشد، و در يك سخن اختلاف در مذهب نبايد موجب بدبيني و تشتّت گردد؛ زيرا مشتركات موجود ميان ما و مسلمانان فراوان است، و بايد تمام مسلمين در برابر دشمنان قرآن و انسانيّت يَد واحده باشند، و از عظمت و عزّت قرآن و اسلام دفاع كنند، و شايد به

ص: 7

همين دليل است كه در روايات ما توصيه هاي مؤكّد درباره شركت در جماعات برادران ديني شده است.پس زائران محترم از انجام كارهايي كه موجب بدبيني و تفرقه وجدايي امّت بزرگ اسلامي مي شود بايد پرهيز نمايند.

ب ميهمانان خدا در سفر الهي حج

زيارت خانه خدا وقبر مطهر پيامبر اكرم وائمّه بقيع صلوات الله عليهم اجمعين سفر الهي و داراي ابعاد گوناگون مي باشد، و چه بسا در زندگي تنها يك بار توفيق اين سفر معنوي نصيب انسان گردد، لذا سزاوار است به اهميّت و سازندگي آن بيش از پيش توجّه كنيم، و از هنگام تصميم و عزم به مسافرت تا پايان آن قدم به قدم، الهي بودنِ اين ميهماني را مدّ نظر داشته باشيم، و از ارزش و منزلت همسفران و رعايت حقوق آنها غفلت نكنيم، و در مواقع ازدحام و شلوغي روحيه عفو و اغماض و چشم پوشي از خطاي ديگران را پيشه خود سازيم، و از كمك و همراهي و خدمت به ميهمانان خانه خدا غفلت نورزيم، و اين سنّت ارزشمند پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و ائمّه معصومين (عليهم السلام) را زنده نگه داريم.

ج فرصت را مغتنم بشماريم

عمر سفر كوتاه، و ايّام زيارت به زودي سپري مي گردد، بايد با برنامه ريزي منظم بهترين استفاده را از اوقات شبانه روز خود بنماييم، و به جاي وقت گذراني براي كارهاي بي نتيجه يا كم نتيجه، بيشترين وقت خود را صرف شناخت احكام و آداب و اسرار حج و زيارت و بهره مندي از مَشاهد شريفه و مواقف كريمه نماييم، كه از جمله آنها، حضور و شركت به موقع در نمازهاي جماعت مسجدالحرام و مسجدالنبي صلي الله عليه وآله و قرائت

ص: 8

قرآن در اين دو مسجد با عظمت (حداقل يك ختم قرآن در مسجدالحرام و يك ختم در مسجدالنبي صلي الله عليه وآله) و خواندن دعاها و مناجات هاي وارده از طرف معصومين (عليهم السلام)در ايّام و مناسبت هاي مختلف مي باشد.

د كيفيّت عبادت را فداي كميّت آن نكنيم

همان گونه كه قبلاً تذكّر داديم، روح و عظمت دعا و عبادت و مناسك حجّ به معرفت و اخلاص و رعايت ادب و حضور در محضر خداوند متعال بستگي دارد. لذا بايد تنها به مقدار و كميّت اعمال و عبادات خود اكتفا نكرده، بيشتر به كيفيّت آن بپردازيم؛ زيرا اگر يك دعا يا زيارت و يا نماز، از روي معرفت واخلاص باشد، موجب شكستن دل و تحوّل دروني انسان مي گردد، و باعث نجات از عذاب الهي و دست يافتن به بهشت جاويد خواهد شد. «رَزَقَنَا اللهُ وَإِيّاكُمْ إِنْ شاءَ اللهُ تَعالي».

جايگاه حج

حج در لغت به معناي: «قصد» ودر اصطلاح شرع به معناي: قصد زيارت خانه خدا وانجام اعمال ومناسك مخصوص مي باشد.حجّ به معناي زيارت خانه خدا وانجام اعمال مخصوصه و يكي از اركان پنج گانه اسلام است، و به اتفاق نظر علماي فريقين، از ضروريات دين، ومنكر آن كافر مي باشد ولذا تارك حج مورد تهديد شديد خداوند واقع شده است.و رسول اكرم صلي الله عليه وآله فرموده:«مَنْ سَوَّفَ الْحَجَّ حَتّي يَمُوتَ بَعَثَهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَهُودِيّاً «كسي كه حجّ رابه تأخير اندازد تا مرگ او فرا رسد، خداوند در روز رستاخيز اورا يهودي ويا أَوْ نَصْرانِيّاً».(وسائل الشيعه، ج5، ص21 چاپ اسلاميه تهران.) نصراني محشور سازد.»و اميرالمؤمنين عليه السلام در وصيّت نامه خود مي فرمايد: وَ اللهَ، اللهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ لا

ص: 9

تُخَلُّوهُ ما بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُناظَرُوا».(نهج البلاغه، نامه 47 ؛ وسائل الشيعه، ج5، ص15) وخدا را، خدا را، در مورد خانه خدا «كعبه» تا هستيد، مبادا آن را خالي بگذاريد، كه اگر ترك شود مهلت داده نمي شويد.»

فلسفه تشريع حجّ

دستور وجوب حجّ، بعد از هجرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله به مدينه نازل گرديده، واز هر مسلمان مستطيعي در تمام دوران عمر يك بار به عنوان حج واجب (حَجَّةُ الإسلام) خواسته شده است. (صرف نظر از عناوين ديگري كه موجب وجوب حج مي شود مانند نذر و...).حجّ گرچه جزو فروع دين به حساب مي آيد، ولي از افضل عبادات است. وداراي فوايد وآثار بسيار عظيم دنيوي، اُخروي، فردي، اجتماعي، سياسي ومعنوي است كه در كمتر عبادتي ديده مي شود.حجّ نمايش تعبّد محض وعبادت خالص خدا واظهار بندگي وايجاد ارتباط قلبي با خداوند است.حجّ كلاس تعليم و تربيت است، زمينه اي است براي تحصيل علم زندگي و حسن معاشرت، وتحكيم مباني اخلاق اسلامي در عمل.حجّ درس جهاد و فداكاري بامال و جان و گسستن از خود و خودخواهي ها، و جدا شدن از تعلّقات و جذبات زندگي مادّي، و رو آوردن به عالم معنا، و حركت به سوي خدا است.حجّ به ما آموزش توحيد در عقيده ووحدت در رويّه و ضرورت تبادل افكار و آرا و همكاري هاي اجتماعي، علمي، فرهنگي، اقتصادي وسياسي را مي دهد، و خلاصه حجّ در مجموعه اعمال ومناسك، تابلويي از تماميّت دين مقدس اسلام وحيات دنيا وآخرت را به نمايش مي گذارد، وانسان حج گزار را از عالَم خاكي به اوج مي برد، وبه عالَم قدس وملكوت پرواز مي

ص: 10

دهد، وحياتي نوين از معنويت وارتباط با حقّ وحضور نزد ربّ، در كالبد خسته حاجي مي دمد.امام صادق عليه السلام در بيان آداب باطني حجّ مي فرمايند:«إِذا أَرَدْتَ الْحَجَّ فَجَرِّدْ قَلْبَكَ لِلّهِ عَزَّ وَجَلَّ مِنْ قَبْلِ عَزْمِكَ مِنْ كُلِّ شاغِل وَحِجابِ كُلِّ حاجِب، وَفَوِّضْ أُمُورَكَ كُلَّها إِلي خالِقِكَ، وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ فِي جَمِيعِ ما يَظْهَرُ مِنْ حَرَكاتِكَ وَسَكَناتِكَ، وَسَلِّمْ لِقَضائِهِ وَحُكْمِهِ وَقَدَرِهِ، وَوَدِّعِ الدُّنْيا وَالرّاحَةَ وَالْخَلْقَ... ثُمَّ اغْتَسِلْ بِماءِ التَّوْبَةِ الْخالِصَةِ مِنَ الذُّنُوبِ، وَ الْبَسْ كِسْوَةَ الصِّدْقِ وَالصَّفاءِ وَ الْخُضُوعِ وَ الْخُشُوعِ، وَ أَحْرِمْ عَنْ كُلِّشَيْء يَمْنَعُكَ مِنْ ذِكْرِاللهِ عَزَّ وَجَلَّ وَيَحْجُبُكَ عَنْ طاعَتِهِ، وَلَبِّ بِمَعْني إِجابَة صافِيَة خالِصَة زاكِيَة لِلّهِ عَزَّ وَجَلَّ فِي دَعْوَتِكَ، مُتَمَسِّكاً بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقي، وَطُفْ بِقَلْبِكَ مَعَ الْمَلائِكَةِ حَوْلَ الْعَرْشِ كَطَوافِكَ مَع الْمُسْلِمِينَ بِنَفْسِكَ حَوْلَ الْبَيْتِ...».(مصباح الشريعه، ص16 و 17) «هنگامي كه اراده حج نمودي، پيش از هر تصميم دل خود را از هر چه غير خدا است خالي،وهر حجابي راكه ميان تو و او حاجب وحائل شده است برطرف كن، وتمام امور خويش رابه آفريدگارت واگذار.در تمام حركات وسكنات خود، بر او تو كّل كن،وبر قضا و قدر الهي وحكم وتقدير او تسليم باش، و از آسايش دنيا و مردم منقطع شو...،سپس با آب زلال وخالص توبه گناهانت را شستشو كن، ولباس صداقت وراستي، پاكي، صفا، خضوع وخشوع را بر تن نما، واز آنچه كه تو را از ياد وذكر خدا باز مي دارد ومانع تو از اطاعت او ميگردد، «اِحرام» بند، ولبّيكهايت، شفافترين وخالصانه ترين پاسخ واجابت دعوت خداي متعال باشد. در حالي كهبه ريسمان محكم الهي تمسّك جسته (از غير او دل بريده اي). از صميم قلب ودر عالَم

ص: 11

دل،به همراهي فرشتگان عرش الهي طواف كن، هم چنان كه خود با مسلمانان، دور كعبه طواف مي كني».

حضور قلب در دعا در مراسم حج

قبلاً اشاره كرديم كه حجّ از اعظم عبادات اسلامي است، ومي دانيم كه هر عبادتي را ظاهري است وباطني.

وباطن عبادات را، توجّه خالص وارتباط دائم قلبي ومراقبت ومواظبت هميشگي تشكيل مي دهد.كه بنده خود را در محضر ربّ العالمين مشاهده كند.بر اين اساس، دعا در لسان پيشوايان بزرگوار اسلام به «مُخُّ الْعِبادَةِ»، «أَفْضَلُ الْعِبادَةِ»، «سِلاحُ الْمُؤْمِنِ»، «عَمُودُ الدِّينِ»، «نُورُ السَّماواتِ وَالاَْرْضِ»، «تُرْسُ الْمُؤْمِنِ»، «سِلاحُ الاَْنْبِياءِ»، «مَفاتِيحُ النَّجاحِ» و«مَقالِيدُ الْفَلاحِ» تعبير شده است.(بحار، ج93)

يعني دعا مغز عبادت، برترين نيايش، سلاح مؤمن، ستون دين، فروغ آسمان و زمين، سپر مؤمن، سلاح انبيا، كليد پيروزي و رستگاري مي باشد.و مرحوم كليني در «اصول كافي» به اسناد خود از زراره از امام باقر عليه السلام ذيل آيه شريفه " إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ ".(مؤمن: 60، ترجمه: «آناني كه از عبادت من تكبّر ورزند به زودي با خفت و خواري وارد دوزخ گردند.»)آورده كه حضرت فرمودند: منظور از عبادت در آيه شريفه دعا است. وبعد فرمودند: «وَأَفْضَلُ الْعِبادَةِ الدُّعاءُ»، «وبهترين عبادتها، دعا است».(اصول كافي، ج2، ص467)و آنچه از شيوه زندگي معنوي پيامبران الهي وائمه معصومين وبزرگان اسلام به ما رسيده نيز اين معنا را تصديق و تأييد مي كند، كه بالاترين مقام انسان، مقام عبوديّت است كه توفيق بندگي حضرت ذوالجلال نصيبش مي گردد، و اصلي ترين مرتبه و شيرين ترين مرحله عبادت، مرحله دعا و ايجاد ارتباط بنده با خدا، وتوفيق تضرّع و توبه، واظهار خضوع وخشوع، واعلان تقديس وتسبيح وتحميد حقّ است، كه اگر

ص: 12

بنده اهل دعا نباشد مورد توجّه خدا نخواهد بود: "...قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ... ".(فرقان: 77، ترجمه: «بگو: اگر دعاي شما نبود، پروردگار من چه اعتنا وتوجهي به شما مي كرد؟») و حاجي بايد بداند كه گرچه در عتبات عاليات ومَشاهد مشرّفه واماكن وازمنه حجّ، عرض حاجت دنيوي واُخروي به محضر حضرت حقّ بردن خلاف نيست ولي نزد اولياي خدا وشيفتگان جمال ذوالجلالش دعا براي رسيدن به مرحله «كمال الانقطاع» وتحصيل نورانيّت، بصيرت قلوب و وصول و اتّصال به معدن عظمت، وكنار زدن حجاب هاي ظلمت، وسر بر آستانش سودن، و آسودن است.اي برادران وخواهران، اينك كه به توفيق حقّ عازم حريم حرم امن «الهي» وراهي سرزمين مقدّس وحي، گشته ايد.به آواي آن شب زنده دار معصوم؛ حضرت سالار شهيدان، گوش فرا دهيد، كه در مناجات شعبانيه اش به درگاه واهب المواهب عرض مي كند:«...إِلهِي هَبْ لِي كَمالَ الاِْنْقِطاعِ إِلَيْكَ، وَ أَنِرْ أَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيْكَ، حَتّي تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ،فَتَصِلَ إِلي مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ، وَ تَصِيرَ أَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ...». «بار الها كمال انقطاع وبريدن از ديگران وپيوستن به خويش رابه من عنايت فرما، وديدگان دل هاي ما را به نور ديدارت روشن گردان. تا آنجا كه ديدگان و بصيرت دل، حجاب هاي مانع نور را پاره كنند،وبه معدن عظمت واصل گردند، و روح وجان ما (تنها وتنها) به پيشگاه مقدّس تو تعلّق و وابستگي بيابند، وبه مقام قدس تو بياويزند».وبه دعاي امام حسين عليه السلام كه در سرزمين عرفات به درگاه خداوند مي نالد، توجه كنيد:

«إِلهِي تَرَدُّدِي فِي الاْثارِ يُوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ، فَاجْمَعْنِي عَلَيْكَ بِخِدْمَة تُوصِلُنِي إِلَيْكَ، كَيْفَ

ص: 13

يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ، أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ،حَتّي يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرُ لَكَ، مَتي غِبْتَ حَتّي تَحْتاجَ إِلي دَلِيل يَدُلُّ عَلَيْكَ، وَ مَتي بَعُدْتَ حَتّي تَكُونَ الاْثارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ وَمَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الاِْعْتِمادِ عَلَيْها، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ».تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيباً، إِلهِي أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَي الاْثارِ، فَارْجِعْنِي إِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الاَْنْوارِ وَ هِدايَةِ الاِْسْتِبْصارِ، حَتّي أَرْجِعَ إِلَيْكَ مِنْها كَما دَخَلْتُ إِلَيْكَ مِنْها، مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَيْها، إِلَيْكَ، عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها رَقِيباً، وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْد لَمْ «خداوندا جستجويم در آثار قدرت و عظمت تو، موجب دوريم از زيارت جمالت مي گردد، پس مرا خدمتي فرماتا به مقام وصلت نايل گردم. چگونه براي قرب وجودت، به آثاري استدلال شود كه خود در وجود خويش نيازمند تو مي باشند. آيا ظهور وپيدايش براي غير تو هست كه آن ظهور، از تو و براي تو نباشد تا در نتيجه دليل ظهور تو گردد؟ چه وقت غايب از نظر بوده اي تا براي ظهورت نياز به دليل و برهان باشد؟ و چه وقت دور بوده اي تا آثار وپديده هايت دليل نزديكي و وصلت باشند؟ كور است ديده اي كه تو را نبيند، در صورتي كه همواره مراقب او، با او و در كنار او هستي در خسران و زيان است بنده اي كه از عشق ومحبت تو نصيبي ندارد معبودا! همگان را امر كردي كه به آثار قدرت وعظمتت رجوع كنند، ولي مرا به تجلّيات انوار خودت رجوع ده، وبا مشاهده واستبصار، هدايتم فرما، تا از آثار بگذرم و به تو واصل گردم، همچنان كه از

ص: 14

آنها گذشته ودر سِرّ درونم بدون توجّه به آنها، بر تو وارد گشته. همّتم را چنان بلند گردان كه نياز واعتماد بر پديده و آثار نداشته باشم كه تنها تو بر همه چيز توانايي...» وشما زائران محترم خانه خدا در تمام مراحل ومواقيت ومواقف ودر ضمن اعمال ومناسك، اذكار وادعيه اي داريد كه سزاوار است آنها را با توجّه وخلوص كامل بخوانيد، و بدانيد كه روح حجّ، تزكيه وتعالي روحي است كه با انجام مناسك حجّ و ملازمت بر دعوات و اذكار وارده وقرائت قرآن كريم ودقّت در ثمرات معنوي واسرار باطني و عمل به واجبات و مستحبّات، حاصل مي گردد.

بخش اول اعمال وآداب حجّ

واجبات عمره تمتّع

در عمره تمتع پنج چيز واجب است:

1. اِحرام.

2. طواف كعبه.

3. نماز طواف.

4. سعي بين صفا و مروه.

5. تقصير (گرفتن قدري از مو يا ناخُن).

احكام مربوط به عمره تمتع را در مناسك بخوانيد، وادعيه واذكار در همين كتاب خواهد آمد.

واجبات عمره مفرده

در عمره مفرده هفت چيز واجب است:

1. احرام.

2. طواف كعبه.

3. نماز طواف.

4. سعي بين صفا ومروه.

5. تقصير (كوتاه كردن ناخن يا مو).

6. طواف نساء.

7. نماز طواف نساء.

احكام مربوط به واجبات عمره مفرده را در كتاب هاي مناسك، وادعيه واذكار مربوطه را در همين كتاب بخوانيد.

ميقات هاي احرام

كساني كه به قصد حج يا عمره عازم بيت الله الحرام مي باشند، بايد با احرام وارد مكّه شوند. محلّي كه براي احرام بستن معيّن شده «ميقات» ناميده مي شود. وميقات حجّاج به اختلاف راههايي كه از آنها به طرف مكّه مي روند مختلف مي شود، وآن پنج محلّ است:

1. ميقات كساني كه از طرف

ص: 15

مدينه به مكه عازم

هستند «ذو الْحُلَيْفَه» است كه همان «مسجد شجره»

مي باشد.

2. و براي كساني كه از طرف شام مي آيند «جُحفه» است.

3. و براي كساني كه از عراق ونجد عازمند «وادي عقيق» است.

4. وبراي كساني كه از طرف طائف مي آيند «قَرْنُ المنازل» است.

5. و براي كساني كه از سوي يمن عازم هستند «يَلَمْلَم» مي باشد.

واجبات احرام:

براي مُحرِم شدن سه امر واجب است.

1. پوشيدن دو قطعه لباس اِحرام (لنگ و رِدا).

2. نيّت: در نيّت بايد به سه نكته توجّه شود:

الف: قربةً الي الله باشد.

ب: همراه با شروع پوشيدن لباس احرام باشد.

ج: تعيين نوع احرام كه براي عمره، حجّ، براي خود يا به نيابت است.

3. تلبيه: كه گفتن اين ذكر شريف مي باشد:

«لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ، اِنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ، لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ». «اجابت كردم خداوند را! اجابت كردم، اجابت كردم، شريكي برايت نمي باشد، اجابت كردم، سپاس و نعمت و ملك هستي ترا است، شريكي برايت نيست، اجابت كردم.»

مستحبّات احرام

1. غسل: مستحب است قبل از اِحرام، به قصد اِحرام غسل كنند، وبهتر است كه بعد از اداي نماز فريضه اِحرام ببندند.شيخ صدوق فرموده: مستحب است اين دعا هنگام غسل اِحرام خوانده شود: «بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ. اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ لِي نُوراً وَطَهُوراً وَحِرْزًا وَأَمْنًا مِنْ كُلِّ خَوْف، وَشِفاءً مِنْ كُلِّ داء وَسُقْم. اَللّهُمَّ طَهِّرْنِي وَطَهِّرْ لِي قَلْبِي، وَاشْرَحْ لِي صَدْرِي، وَ أَجْرِ عَلي لِسانِي مَحَبَّتَكَ وَمِدْحَتَكَ وَ الثَّناءَ عَلَيْكَ، فَإِنَّهُ لا قُوَّةَ لِي إِلاّ بِكَ، وَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّ قِوامَ دِينِي التَّسْلِيمُ لاَِمْرِكَ، وَالاِْتِّباعُ لِسُنَّةِ نَبِيِّكَ، صَلَواتُكَ عَلَيْهِ

ص: 16

وَآلِهِ».

سپس جامه هاي احرام را پوشيده واين دعا را بخواند: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي رَزَقَنِي ما أُوارِي بِهِ عَوْرَتِي، وَأُؤَدِّي بِهِ فَرْضِي، وَأَعْبُدُ فِيهِ رَبِّي، وَأَنْتَهِي فِيهِ إِلي ما أَمَرَنِي، اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي قَصَدْتُهُ فَبَلَّغَنِي، وَأَرَدْتُهُ فَأَعانَنِي وَقَبِلَنِي، وَلَمْ يَقْطَعْ بِي، وَوَجْهَهُ أَرَدْتُ فَسَلَّمَنِي، فَهُوَ حِصْنِي وَكَهْفِي وَحِرْزِي وَظَهْرِي ومَلاذِي وَمَلْجَئِيوَمَنْجايَوذُخْرِيوَعُدَّتِي فِي شِدَّتِي وَرَخائِي».

و مستحب است بعد از تلبيه واجب بگويد: «لَبَّيْكَ ذَا الْمَعارِجِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ داعِيًا إِلي دارِ السَّلامِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ غَفّارَ الذُّنُوبِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ أَهْلَ التَّلْبِيَةِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ ذَا الْجَلالِ وَالاِْكْرامِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ تُبْدِئُ وَ الْمَعادُ إِلَيْكَ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ تَسْتَغْنِي وَيُفْتَقَرُ إِلَيْكَ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ مَرْهُوباً وَمَرْغُوباً إِلَيْكَ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ إِلهَ الْحَقِّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ ذَا النَّعْماءِ وَالْفَضْلِ الْحَسَنِ الْجَمِيلِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ كَشّافَ الْكُرَبِ الْعِظامِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدَيْكَ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ يا كَرِيمُ لَبَّيْكَ.»

و خوب است اين جملات را نيز بگويد:

لَبَّيْكَ أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ بِمُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ بِحَجَّة وَعُمْرَة مَعاً لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ هذِهِ عُمْرَةُ مُتْعَة إِلَي الْحَجِّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ أَهْلَ التَّلْبِيَةِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ تَلْبِيَةً تَمامُها وَبَلاغُها عَلَيْكَ.»

محرّمات اِحرام

پس از آنكه حاجي مُحرِم شد، بيست و چهار چيز بر او حرام مي شود، كه عبارتند از:

1. شكار حيوان صحرايي (وحشي).

2. جماع كردن با زن، وبوسيدن ونگاه به شهوت وهر نوع لذّت بردن از او.

3. عقد كردن زن براي خود يا غير.

4. استمنا.

5. استعمال عطريات وبوي خوش.

6. پوشيدن پوشش هاي دوخته براي مردان.

7. سرمه كشيدن به سياهي كه در آن زينت باشد.

8. نگاه كردن در آيينه.

9. پوشيدن كفشي كه تمام روي پا را مي گيرد.

10. فسوق (اعمّ از دروغ گفتن وفحش دادن

ص: 17

يا فخر ومباهات كردن).

11. جدال وگفتن لا وَالله، وَبلَي وَالله (قسم ياد كردن به نام الله).

12. كشتن جانوراني كه در بدن ساكن مي شوند.

13. انگشتر به دست كردن به جهت زينت.

14. پوشيدن زيور براي زن.

15. روغن ماليدن به بدن.

16. ازاله مو از بدن خود يا غير چه مُحرِم باشد چه مُحِلّ.

17. پوشانيدن مرد سر خود را، با هرچه كه آن را بپوشاند.

18. پوشانيدن صورت براي زنان.

19. زير سايه قرار گرفتن براي مردان، در حال راه رفتن وطيّ طريق.

20. بيرون آوردن خون از بدن.

21. ناخن گرفتن.

22. كندن دندان.

23. كندن درخت يا گياه از حرم.

24. سلاح برداشتن (حمل سلاح).

مستحبات ورود به حرم:

1. غسل كردن.

2. پياده شدن از وسيله نقليّه.

3. خواندن اين دعا:

«اَللّهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ فِي كِتابِكَ الْمُنْزَلِ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ: " وَأَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَعَلي كُلِّ ضامِر يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِيق "،اَللّهُمَّ إِنِّي أَرْجُو أَنْ أَكُونَ مِمَّنْ أَجابَ دَعْوَتَكَ، وَقَدْ جِئْتُ مِنْ شُقَّة بَعِيدَة وَ مِنْ فَجّ عَمِيق، سامِعاً لِنِدائِكَ، وَمُسْتَجِيباً لَكَ، مُطِيعًا لاَِمْرِكَ، وَكُلُّ ذلِكَ بِفَضْلِكَ عَلَيَّ وَإِحْسانِكَ إِلَيَّ، فَلَكَ الْحَمْدُ عَلي مَا وَفَّقْتَنِي لَهُ،أَبْتَغِي بِذلِكَ الزُّلْفَةَ عِنْدَكَ،وَالْقُرْبَةَ إِلَيْكَ، وَ الْمَنْزِلَةَ لَدَيْكَ، وَالْمَغْفِرَةَ لِذُنُوبِي، وَالتَّوْبَةَ عَلَيَّ مِنْها بِمَنِّكَ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَحَرِّمْ بَدَنِي عَلَي النّارِ، وَ آمِنِّي مِنْ عَذابِكَ وَعِقابِكَ، بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

آداب ورود به مسجد الحرام

1. غسل كردن.

2. پاي برهنه با حالت متانت ووقار قدم برداشتن.

3. ورود از باب بني شيبه كه مقابل باب السّلام كنوني مي باشد.

ومستحب است بر در مسجدالحرام ايستاده، بگويد:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَرَحْمَةُ

ص: 18

اللهِ وَبَرَكاتُهُ، بِسْمِ اللهِ

وَبِاللهِ وَمِنَ اللهِ وَماشاءَ اللهُ، اَلسَّلامُ عَلي رَسُولِ اللهِ وَ آلِهِ، اَلسَّلاَمُ عَلي اِبْراهِيمَ وَآلِهِ، وَالسَّلامُ عَلي أَنْبِياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ».

و در روايت ديگر وارد است كه نزد در مسجد بگويد:

«بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ وَمِنَ اللهِ وَإِلَي اللهِ وَما شاءَ اللهُ وَعَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ، صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَخَيْرُ الاَْسْماءِ لِلّهِ،

وَالْحَمْدُ لِلّهِ، وَالسَّلامُ عَلي رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلي أَنْبِياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ، اَلسَّلامُ عَلي إِبْراهِيمَ خَلِيلِ الرَّحْمانِ، اَلسَّلامُ عَلَي الْمُرْسَلِينَ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَعَلي عِبادِ اللهِ الصّالِحِينَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَبارِكْ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَارْحَمْ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّد، كَماصَلَّيْتَ وَبارَكْتَ وَتَرَحَّمْتَ عَلي إِبْراهِيمَ وَآلِ إِبْراهِيمَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ، وَعَلي إِبْراهِيمَ خَلِيلِكَ وَعَلي أَنْبِيائِكَ وَرُسُلِكَ وَسَلِّمْ عَلَيْهِمْ، وَسَلامٌ عَلَي الْمُرْسَلِينَ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، اَللّهُمَّ افْتَحْ لِي أَبْوابَ رَحْمَتِكَ، وَاسْتَعْمِلْنِي فِي طاعَتِكَ وَمَرْضاتِكَ، وَاحْفَظْنِي بِحِفْظِ الاِْيمانِ أَبَداً ما أَبْقَيْتَنِي، جَلَّ ثَناءُ وَجْهِكَ، اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي جَعَلَنِي مِنْ وَفْدِهِ وَزُوّارِهِ، وَجَعَلَنِي مِمَّنْ يَعْمُرُ مَساجِدَهُ،وَجَعَلَنِي مِمَّنْ يُناجِيهِ.اَللّهُمَّ إِنِّي عَبْدُكَ وَزائِرُكَ فِي بَيْتِكَ، وَعَلي كُلِّ مَأْتِيّ حَقٌّ لِمَنْ أَتاهُ وَزارَهُ، وَأَنْتَ خَيْرُ مَأْتِيّ وَأَكْرَمُ مَزُور، فَأَسْأَلُكَ يا اَللهُ يا رَحْمانُ بِأَنَّكَ أَنْتَ اللهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ، بِأَنَّكَ واحِدٌ أَحَدٌ صَمَدٌ، لَمْ تَلِدْ وَلَمْ تُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ] لَكَ[كُفُواً أَحَدٌ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ، صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَعَلي أَهْلِ بَيْتِهِ، يا جَوادُ يا كَرِيمُ يا ماجِدُ يا جَبّارُ يا كَرِيمُ، أَسْأَلُكَ أَنْ تَجْعَلَ تُحْفَتَكَ إِيّايَ بِزِيارَتِي إِيّاكَ

ص: 19

أَوَّلَ شَيْء تُعْطِيَنِي فَكاكَ رَقَبَتِي مِنَ النّارِ».

پس سه مرتبه بگويد: «اَللّهُمَّ فُكَّ رَقَبَتِي مِنَ النّارِ».

آنگاه چنين ادامه دهد:

«وَ أَوْسِعْ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلالِ الطَيِّبِ، وَادْرَأْ عَنِّي شَرَّ شَياطِينِ الاِْنْسِ وَالْجِنِّ وَشَرَّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ». «اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ فِي مَقامِي هذا، فِي أَوَّلِ مَناسِكِي أَنْ تَقْبَلَ تَوْبَتِي، وَ أَنْ تَجاوَزَ عَنْ خَطِيئَتِي وَ تَضَعَ عَنِّي وِزْرِي، اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي بَلَّغَنِي بَيْتَهُ الْحَرامَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَشْهَدُ أَنَّ هذا بَيْتُكَ الْحَرامُ الَّذِي جَعَلْتَهُ مَثابَةً لِلنّاسِ وَأَمْناً مُبارَكاً وَ هُديً لِلْعالَمِينَ. اَللّهُمَّ إِنِّي عَبْدُكَ، وَالْبَلَدَ بَلَدُكَ، وَالْبَيْتَ بَيْتُكَ، جِئْتُ أَطْلُبُ رَحْمَتَكَ، وَأَؤُمُّ طاعَتَكَ، مُطِيعًا لاَِمْرِكَ، راضِياً بِقَدَرِكَ، أَسْأَلُكَ مَسْأَلَةَ الْمُضْطَرِّ إِلَيْكَ الْخائِفِ لِعُقُوبَتِكَ. اَللّهُمَّ افْتَحْ لِي أَبْوابَ رَحْمَتِكَ، وَاسْتَعْمِلْنِي بِطاعَتِكَ وَمَرْضاتِكَ».

بعد خطاب كند به كعبه و بگويد:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي عَظَّمَكِ وَشَرَّفَكِ وَكَرَّمَكِ وَجَعَلَكِ مَثابَةً لِلنّاسِ وَأَمْناً مُبارَكاً وَهُديً لِلْعالَمِينَ».

ومستحب است وقتي به محاذي «حجر الأسود» رسيد، بگويد: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ،

وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، آمَنْتُ بِاللهِ، وَكَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَالطّاغُوتِ وَبِاللاّتِ وَالْعُزّي، وَعِبادَةِ الشَّيْطانِ، وَعِبادَةِ كُلِّ نِدّ يُدْعي مِنْ دُونِ اللّهِ».

امام صادق عليه السلام به ابوبصير فرمود: هنگامي كه داخل مسجد شدي جلو برو تا روبروي «حجرالأسود» كه رسيدي متوجّه آن شده، اين دعا را بخوان:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلا أَنْ هَدانَا اللهُ، سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَلا إِلهَ إلاَّ اللهُ وَاللهُ أَكْبَرُ، أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِهِ، وَأَكْبَرُ مِمّا أَخْشي وَأَحْذَرُ، لا إِلهَ إلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُوَلَهُ الْحَمْدُ،يُحْيِي وَيُمِيتُ، وَيُمِيتُ وَيُحْيِي، بِيَدِهِ الْخَيْرُ، وَهُوَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَبارِكْ عَلي مُحَمَّد وَآلِ

ص: 20

مُحَمَّد، كَأَفْضَلِ ما صَلَّيْتَ وَ بارَكْتَ وَتَرَحَّمْتَ عَلي إِبْراهِيمَ وَآلِ إِبْراهِيمَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ، وَسَلامٌ عَلي جَمِيعِ النَّبِيِّينَ وَالْمُرْسَلِينَ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أُومِنُ بِوَعْدِكَ، وَأُصَدِّقُ رُسُلَكَ، وَأَتَّبِعُ كِتابَكَ». و در روايت معتبر وارد است كه وقتي نزديك حجرالأسود رسيدي دست هاي خود را بلند كن، وحمد وثناي الهي را بجا آور، وصلوات بر پيغمبر بفرست، واز خداوندِ عالَم بخواه كه حجّ تو را قبول كند، پس از آن حَجَر را بوسيده واستلام نما. واگر بوسيدن ممكن نشد لمس كن، واگر آن هم ممكن نشد اشاره به آن كن، وبگو: «اَللّهُمَّ أَمانَتِي أَدَّيْتُها وَمِيثاقِي تَعاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِي بِالْمُوافاةِ، اَللّهُمَّ تَصْدِيقاً بِكِتابِكَ وَعَلي سُنَّةِ نَبِيِّكَ، أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، آمَنْتُ بِاللهِ، وَكَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَالطّاغُوتِ وَبِاللاّتِ وَالْعُزّي، وَعِبادَةِ الشَّيْطانِ، وَعَبادَةِ كُلِّ نِدّ يُدْعي مِنْ دُونِ اللهِ». اَللَّهُمَّ إِلَيْكَ بَسَطْتُ يَدِي وَ فِيما عِنْدَكَ عَظُمَتْ رَغْبَتِي فَاقْبَلْ سُبْحَتِي، وَاغْفِرْ لِي وَارْحَمْنِي،اَللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكُفْرِ وَالْفَقْرِ وَمَواقِفِ الْخِزْيِ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ».

مستحبات طواف

مستحب است حاجي در حال طواف، با كمال خلوص وتوجّه به خدا، در هر دوري از طواف هاي هفت گانه، راز و نيازي آهسته و آرام، با حضرت حق داشته باشد، پس علاوه بر اذكاري كه دارد، مي تواند در هر شوط اين ادعيه را بخواند:

دعاي اشواط طواف

اشاره

براي اينكه طواف كننده در تعداد دورهاي طواف شك نكند، مي تواند دعاهاي وارده را تقسيم كرده و در هر دور طواف بخشي از آن را به قصد رجاء بخواند، واگر تكرار شد مانعي ندارد.

دعاي دور اوّل

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي يُمْشي بِه عَلي طَلَلِ الْماءِ،كَما يُمْشي بِه عَلي

ص: 21

جَدَدِ الاَْرْضِ، وَأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي يَهْتَزُّلَهُ عَرْشُكَ، وَأَسْأَلُكَ بِاِسْمِكَ الَّذِي تَهْتَزُّ لَهُ أَقْدامُ مَلائِكَتِكَ،وَأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي دَعاكَ بِهِ مُوسي مِنْ جانِبِ الطُّورِ، فَاسْتَجَبْتَ لَهُ، وَأَلْقَيْتَ عَلَيْهِ مَحَبَّةً مِنْكَ، وَأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي غَفَرْتَ بِهِ لِمُحَمَّد صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَما تَأَخَّرَ، وَأَتْمَمْتَ عَلَيْهِ نِعْمَتَكَ، أَنْ تَرْزُقَنِي خَيْرَ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ» و حاجات خود را مي خواهي.

دعاي دور دوم

«اَللّهُمَّ إِنِّي إِلَيْكَ فَقِيرٌ، وَإِنِّي خائِفٌ مُسْتَجِيرٌ، فَلا تُغَيِّرْ جِسْمِي وَلا تُبَدِّلِ اسْمِي».

سپس مي گويي:سائِلُكَ فَقِيرُكَ مِسْكِينُكَ بِبابِكَ، فَتَصَدَّقْ عَلَيْهِ بِالْجَنَّةِ. اَللّهُمَّ الْبَيْتُ بَيْتُكَ، وَالْحَرَمُ حَرَمُكَ، وَالْعَبْدُ عَبْدُكَ، وَهذا مَقامُ الْعائِذِ الْمُسْتَجِيرِ بِكَ مِنَ النّارِ، فَأَعْتِقْنِي وَ والِدَيَّ وَ أَهْلِي وَوُلْدِي وَإِخْوانِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنَ النّارِ، يا جَوادُ يا كَرِيمُ».

دعاي دور سوم

«اَللّهُمَّ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ، وَأَجِرْنِي بِرَحْمَتِكَ مِنَ النّارِ، وَعافِنِي مِنَ السُّقْمِ، وَأَوْسِعْ عَلَيَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلالِ، وَادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ، وَشَرَّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ، يا ذَا الْمَنِّ وَالطَّوْلِ، وَالْجُودِ وَالْكَرَمِ، اِنَّ عَمَلِي ضَعِيفٌ فَضاعِفْهُ لِي، وَتَقَبَّلْهُ مِنِّي، إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ».

دعاي دور چهارم

«يا اَللهُ يا وَلِيَّ الْعافِيَةِ، وَخالِقَ الْعافِيَةِ، وَرازِقَ الْعافِيَةِ، وَالْمُنْعِمَ بِالْعافِيَةِ، وَ الْمَنَّانَ بِالْعَافِيَةِ، وَالْمُتَفَضِّلُ بِالْعافِيَةِ عَلَيَّ وَعَلي جَمِيعِ خَلْقِكَ، يا رَحْمانَ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَرَحِيمَهُما، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَارْزُقْنا الْعافِيَةَ، وَ دَوَامَ الْعَافِيَةِ، وَتَمامَ الْعافِيَةِ، وَشُكْرَ الْعافِيَةِ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

دعاي دور پنجم

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي شَرَّفَكِ وَعَظَّمَكِ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً نَبِيّاً، وَجَعَلَ عَلِيّاً إِماماً. اَللّهُمَّ اهْدِ لَهُ خِيارَ خَلْقِكَ، وَجَنِّبْهُ شِرارَ خَلْقِكَ».

آنگاه مي گويي:" رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ ".

دعاي دور ششم

«اَللّهُمَّ الْبَيْتُ بَيْتُكَ، وَالْعَبْدُ عَبْدُكَ، وَ هذا مَقامُ الْعائِذِ بِكَ مِنَ النّارِ. اَللّهُمَّ مِنْ قِبَلِكَ الرَّوْحُ وَالْفَرَجُ وَالْعافِيَةُ. اَللّهُمَّ اِنَّ

ص: 22

عَمَلِي ضَعِيفٌ فَضاعِفْهُ لِي، وَاغْفِرْ لِي مَا اطَّلَعْتَ عَلَيْهِ مِنِّي وَ خَفِيَ عَلي خَلْقِكَ، أَسْتَجِيرُ بِاللهِ مِنَ النّارِ».

دعاي دور هفتم

«اَللّهُمَّ إِنَّ عِنْدِي أَفْواجاً مِنْ ذُنُوب، وَ أَفْواجاً مِنْ خَطايا وَعِنْدَكَ أَفْواجٌ مِنْ رَحْمَة، وَ أَفْواجٌ مِنْ مَغْفِرَة، يا مَنِ اسْتَجابَ لاَِبْغَضِ خَلْقِهِ إِلَيْهِ إِذْ قالَ أَنْظِرْنِي إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ، اِسْتَجِبْ لِي». سپس حاجاتت را بخواه و آنگاه بگو:

«اَللّهُمَّ قَنِّعْنِي بِما رَزَقْتَنِي، وَبارِكْ لِي فِيما آتَيْتَنِي». و هنگامي كه مقابل مقام حضرت ابراهيم رسيدي، بگو:«اَللّهُمَّ أَعْتِقْ رَقَبَتِي مِنَ النّارِ، وَوَسِّعْ عَلَيَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلالِ، وَادْرَأْ عَنِّي شَرَّفَسَقَةِ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ وَشَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ». وامام سجّاد عليه السلام هنگام طواف، به ناودان نگاه مي كرد، و عرضه مي داشت:

«اَللّهُمَّ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ، وَأَجِرْنِي بِرَحْمَتِكَ مِنَ النّارِ، وَعافِنِي مِنَ السُّقْمِ، وَأَوْسِعْ عَلَيَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلالِ، وَادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ، وَشَرَّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ».

مستحبات نماز طواف

در نماز طواف مستحب است بعد از حمد، در ركعت اوّل سوره «توحيد» ودر ركعت دوّم سوره " قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ " را بخواند، وپس از نماز، حمد وثناي الهي را بجا آورده وصلوات بر محمّد وآل محمّد بفرستد، واز خداوند عالم طلب قبول نمايد، وبگويد:«اَللّهُمَّ تَقَبَّلْ مِنِّي، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي، اَلْحَمْدُ لِلّهِ بِمَحامِدِهِ كُلِّها عَلي نَعْمائِهِ كُلِّها، حَتّي يَنْتَهِيَ الْحَمْدُ إِلي ما يُحِبُّ رَبِّي وَيَرْضي. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ، وَتَقَبَّلْ مِنِّي، وَطَهِّرْ قَلْبِي، وَزَكِّ عَمَلِي». و در روايت ديگر چنين آمده است: «اَللّهُمَّ ارْحَمْنِي بِطَواعِيَتِي إِيّاكَ، وَطَواعِيَتِي رَسُولِكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ. اَللّهُمَّ جَنِّبْنِي أَنْ أَتَعَدّي حُدُودَكَ، وَاجْعَلْنِي مِمَّنْ يُحِبُّكَ وَيُحِبُّ رَسُولَكَ وَمَلائِكَتَكَ وَعِبادَكَ الصّالِحِينَ».

و در بعضي از روايات است كه حضرت صادق عليه السلام بعد

ص: 23

از نماز طواف به سجده رفته و چنين مي گفت: «سَجَدَ وَجْهِي لَكَ تَعَبُّداً وَرِقّاً، لاإِلهَ إِلاّ أَنْتَ حَقّاً حَقّاً، اَلاَْوَّلُ قَبْلَ كُلِّ شَيْء، وَالاْخِرُ بَعْدَ كُلِّ شَيْء، وَها أَنَا ذا بَيْنَ يَدَيْكَ ناصِيَتِي بِيَدِكَ، فَاغْفِرْ لِي، إِنَّهُ لا يَغْفِرُ الذَّنْبَ الْعَظِيمَ غَيْرُكَ، فَاغْفِرْ لِي، فَإِنِّي مُقِرٌّ بِذُنُوبِي عَلي نَفْسِي، وَلا يَدْفَعُ الذَّنْبَ الْعَظِيمَ غَيْرُكَ». و بعد از سجده، روي مبارك آن حضرت از گريه چنان بود كه گويا در آب فرو رفته باشد.

مستحبّات سعي

مستحب است پس از خواندن نماز طواف وپيش از سعي، مقداري از آب زمزم بياشامد و به سر و پشت و شكم خود بريزد و بگويد:«اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ عِلْماً نافِعاً، وَرِزْقاً واسِعاً، وَشِفاءً مِنْ كُلِّ داء وَسُقْم». پس از آن نزديك حجرالأسود بيايد، ومستحب است از دري كه روبروي حجرالأسود است به سوي صفا متوجه شود، و با آرامش دل وبدن بالاي صفا رفته، وبه خانه كعبه نظر كند، و به ركني كه حجرالأسود در آن است رو نمايد، وحمد وثناي الهي را بجا آورد، ونعمت هاي الهي را به خاطر بياورد، آنگاه اين ذكر را بگويد: «اَللهُ أَكْبَرُ» هفت مرتبه.

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ» هفت مرتبه. «لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ» هفت مرتبه. «لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَيُمِيتُ، وَهُوَ حَيٌّ لا يَمُوتُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ، وَهُوَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ» (سه مرتبه).پس صلوات بر محمّد وآل محمّد بفرستد، وسه مرتبه بگويد: «اَللهُ أَكْبَرُ عَلي ما هَدانا، وَالْحَمْدُ لِلّهِ عَلي ما أَبْلانا، وَالْحَمْدُلِلّهِ الْحَيِّ الْقَيُّومِ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ الْحَيِّ الدّائِمِ».

پس سه مرتبه بگويد:

«أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، لا نَعْبُدُ إِلاّ

ص: 24

إِيّاهُ، مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ، وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ».

پس سه مرتبه بگويد:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْعَفْوَ وَالْعافِيَةَ وَالْيَقِينَ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ».

و سه مرتبه بگويد:

«اَللّهُمَّ آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِي الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنا عَذابَ النّارِ».

پس بگويد:

«اَللهُ أَكْبَرُ» صد مرتبه. «لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ» صد مرتبه. «اَلْحَمْدُ لِلّهِ» صد مرتبه. «سُبْحانَ اللهِ» صد مرتبه.

پس بگويد:«لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ، أَنْجَزَ وَعْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ، وَغَلَبَ الاَْحْزابَ وَحْدَهُ، فَلَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَحْدَهُ. اَللّهُمَّ بارِكْ لِي فِي الْمَوْتِ وَفِيما بَعْدَ الْمَوتِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ ظُلْمَةِ الْقَبْرِ وَوَحْشَتِهِ. اَللّهُمَّ أَظِلَّنِي فِي ظِلِّ عَرْشِكَ يَوْمَ لا ظِلَّ إِلاّ ظِلُّكَ».

و بسيار دعاي بعد را كه سپردن دين و نفس و اهل و مال خود به خداوند عالم است، تكرار كند، بگويد:

«اَسْتَوْدِعُ اللهَ الرَّحْمنَ الرَّحِيمَ الَّذِي لا تَضِيعُ وَدائِعُهُ دِينِي وَنَفْسِي وَأَهْلِي. اَللّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِي عَلي كِتَابِكَ وَسُنَّةِ نَبِيِّكَ، وَتَوَفَّنِي عَلي مِلَّتِهِ، وَاَعِذْنِي مِنَ الْفِتْنَةِ». پس «اَللهُ أَكْبَرُ» سه مرتبه بگويد.

بعد دعاي سابق را دو مرتبه تكرار كند، آنگاه يك بار ديگر تكبير ودعا را بخواند، واگر تمام اين عمل رانتواند انجام دهد هر قدر كه مي تواند بخواند. و مستحب است كه رو به كعبه نمايد، واين دعا را بخواند:

«اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِي كُلَّ ذَنْب أَذْنَبْتُهُ قَطُّ، فَإِنْ عُدْتُ فَعُدْ عَلَيَّ بِالْمَغْفِرَةِ، فَإِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ. اَللّهُمَّ افْعَلْ بِي ما أَنْتَ أَهْلُهُ، فَإِنَّكَ إِنْ تَفْعَلْ بِي ما أَنْتَ أَهْلُهُ تَرْحَمْنِي، وَإِنْ تُعَذِّبْنِي فَأَنْتَ غَنِيٌّ عَنْ عَذابِي، وَأَنَا مُحْتَاجٌ إِلي رَحْمَتِكَ، فَيا مَنْ أَنَا مُحْتاجٌ إِلي رَحْمَتِهِ اِرْحَمْنِي. اَللّهُمَّ لا تَفْعَلْ بِي ما أَنَا أَهْلُهُ، فَإِنَّكَ إِنْ تَفْعَلْ بِي ما أَنَا اهْلُهُ تُعَذِّبْنِي، وَلَمْ تَظْلِمْنِي،

ص: 25

أَصْبَحْتُ أَتَّقِي عَدْلَكَ، وَلا أَخافُ جَوْرَكَ، فَيا مَنْ هُوَ عَدْلٌ لا يَجُورُ اِرْحَمْنِي».

پس بگويد: «يا مَنْ لا يَخِيبُ سائِلُهُ، وَلا يَنْفَدُ نائِلُهُ، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَعِذْنِي مِنَ النّارِ بِرَحْمَتِكَ».

و در حديث شريف وارد شده است: ايستادن بر صفا را طول دهد، وهنگامي كه از صفا پايين مي آيد رو به خانه كعبه كند و بگويد: «اَللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ عَذابِ الْقَبْرِ وَفِتْنَتِهِ وَغُرْبَتِهِ وَوَحْشَتِهِ وَظُلْمَتِهِ وَضِيقِهِ وَضَنْكِهِ. اَللّهُمَّ اَظِلَّنِي فِي ظِلِّ عَرْشِكَ يَوْمَ لا ظِلَّ إِلاّ ظِلُّكَ».

سپس مي گويي:

«يا رَبَّ الْعَفْوِ، يا مَنْ أَمَرَ بِالْعَفْوِ، يا مَنْ هُوَ أَوْلي بِالْعَفْوِ،يامَنْ يُثِيبُ عَلَي الْعَفْوِ، اَلْعَفْوَ اَلْعَفْوَ اَلْعَفْوَ، يَا جَوادُ يَاكَرِيمُ يَا قَرِيبُ، يَا بَعِيدُ، اُرْدُدْ عَلَيَّ نِعْمَتَكَ، وَاسْتَعْمِلْنِي بِطاعَتِكَ وَمَرْضاتِكَ». و مستحب است پياده سعي نمايد، و از صفا تا مناره ميانه، راه رود، واز آنجا تا جايي كه محل بازار عطاران بوده است (اين فاصله با چراغ سبز مشخص شده)، (هَرْوَلَه كند)، و اگر سوار باشد اين فاصله را كمي تند نمايد، و از براي زنها هَرْوَلَه نيست، و مستحب است در هنگامي كه به اين محل مي رسد، بگويد:

«بِسْمِ اللهِ وَاللهُ أَكْبَرُ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اَللّهُمَّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَتَجاوَزْ عَمّا تَعْلَمُ، إِنَّكَ أَنْتَ الاَْعَزُّ الاَْكْرَمُ، وَاهْدِنِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ. اَللّهُمَّ إِنَّ عَمَلِي ضَعِيفٌ فَضاعِفْهُ لِي، وَتَقَبَّلْ مِنِّي. اَللّهُمَّ لَكَ سَعْيِي، وَبِكَ حَوْلِي

وَقُوَّتِي، تَقَبَّلْ عَمَلِي، يا مَنْ يَقْبَلُ عَمَلَ الْمُتَّقِينَ».

و چون از اين قسمت گذشتي بگو:

«يا ذَا الْمَنِّ وَالْفَضْلِ وَالْكَرَمِ وَالنَّعْماءِ وَالْجُودِ، اِغْفِرْ لِي ذُنُوبِي، إِنَّهُ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاّ أَنْتَ».

و هنگامي كه به مروه رسيد بالاي آن برود، وبجا

ص: 26

آورد آنچه را كه در صفا بجا آورد، وبخواند دعاهاي آنجا را به ترتيبي كه ذكر شد. وپس از آن بگويد:

«يا مَنْ أَمَرَ بِالْعَفْوِ، يا مَنْ يُحِبُّ الْعَفْوَ، يا مَنْ يُعْطِي عَلَي الْعَفْوِ، يا مَنْ يَعْفُو عَلَي الْعَفْوِ، يارَبَّ الْعَفْوِ، اَلْعَفْوَ اَلْعَفْوَ اَلْعَفْوَ». و مستحب است در گريه كردن بكوشد و خود را به گريه وا دارد، ودر حال سعي دعا بسيار كند، وبخواند اين دعا را:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ حُسْنَ الظَّنِّ بِكَ عَلي كُلِّ حَال، وَصِدْقَ النِّيَّةِ فِي التَّوَكُّلِ عَلَيْكَ».

آداب تقصير عمره

واجب است پس از اتمام دور سعي بين صفا و مروه، قسمتي از مو يا ناخن خود را به نيّت تقصير كوتاه كند، وبهتر آن است كه اكتفا به گرفتن ناخن نكند بلكه از موي خود هم قدري كوتاه كند، كه موافق احتياط است، وتراشيدن سر در تقصير عمره تمتع كفايت نمي كند، بلكه حرام مي باشد.و هنگام تقصير مناسب است اين دعا را بخواند:«اَللّهُمَّ أَعْطِنِي بِكُلِّ شَعْرَة نُوراً يَوْمَ الْقِيامَةِ».

اقسام حج

حجّ بر سه قسم است:

1. «حجّ تمتّع» وآن وظيفه كساني است كه 48 ميل(يعني شانزده فرسخ) از مكّه دور باشند، وحجّ تمتع همراه عمره تمتع است.

2. «حجّ افراد» كه عين حجّ تمتع است با اين فرق كه در حجّ تمتّع قرباني واجب است و در حجّ إفراد واجب نيست.

3. «حجّ قِران» مانند حجّ افراد است با اين تفاوت كه در حجّ قِران، همراه آوردن قرباني لازم است. تفصيل مسائل اقسام حجّ را در مناسك مطالعه كنيد.

واجبات حجّ تمتع

واجبات حجّ تمتّع 13 عمل است:

1. احرام بستن در مكّه.

2. وقوف در عرفات.

3. وقوف در مشعرالحرام.

4. زدن سنگ بر جمره عقبه در روز عيد.

5. قرباني در منا.

6. تراشيدن

ص: 27

سر يا تقصير كردن در منا.

7. طواف زيارت در مكّه.

8. دو ركعت نماز طواف.

9. سعي بين صفا ومروه.

10. طواف نساء.

11. دو ركعت نماز طواف نساء.

12. ماندن در منا شب يازدهم ودوازدهم (ودر بعضي موارد شب سيزدهم).

13. رمي جمرات در روز يازدهم ودوازدهم.

ودعاهاي وارده ضمن اين اعمال از قرار زير مي باشد:

مستحبات إحرام حجّ تا وقوف به عرفات

اموري كه در احرام عمره مستحب بود در احرام حجّ نيز مستحب است، وپس از اين كه شخص احرام بست واز مكه بيرون آمد، همين كه بر «أَبْطَح» مشرِف شد، به آواز بلند تلبيه

گويد، وچون متوجّه منا شود بگويد:

«اَللّهُمَّ إِيّاكَ أَرْجُو وَإِيّاكَ أَدْعُو، فَبَلِّغْنِي أَمَلِي، وَأَصْلِحْ لِي عَمَلِي».

و با وقار و دل آرام، و در حال گفتن سبحان الله و ذكر حق تعالي حركت كند، وچون به منا رسيد بگويد:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي أَقْدَمَنِيها صالِحاً فِي عافِيَة وَبَلَّغَنِي هذَا الْمَكانَ».

پس بگويد:

«اَللّهُمَّ هذِهِ مِنًي وَهِيَ مِمّا مَنَنْتَ بِهِ مِنَ الْمَناسِكِ، فَأَسْأَلُكَ أَنْ تَمُنَّ عَلَيَّ فِيها بِما مَنَنْتَ بِهِ عَلي أَوْلِيائِكَ، فَإِنَّما أَنَا عَبْدُكَ وَفِي قَبْضَتِكَ».

ومستحب است شب عرفه را در منا بوده، وبه اطاعت الهي مشغول باشد، وبهتر آن است كه عبادات وخصوصاً نمازها را در مسجد خَيفْ بجا آورد، وچون نماز صبح را خواند تا طلوع آفتاب تعقيب نماز بخواند، پس به سوي عرفات روانه شود، واگر خواسته باشد بعد از طلوع صبح برود مانعي ندارد، ولي سنّت آن است كه تا آفتاب طلوع نكرده از وادي مُحَسَّر رد نشود، وروانه شدن پيش از صبح مكروه است، وچون به عرفات متوجّه شود، اين دعا را بخواند:«اَللّهُمَّ إِلَيْكَ صَمَدْتُ، وَإِيّاكَ اعْتَمَدْتُ،

ص: 28

وَوَجْهَكَ أَرَدْتُ، أَسْأَلُكَ أَنْ تُبارِكَ لِي فِي رِحْلَتِي، وَأَنْ تَقْضِيَ لِي حاجَتِي، وَأَنْ تَجْعَلَنِي مِمَّنْ تُباهِي بِهِ الْيَوْمَ مَنْ هُوَ أَفْضَلُ مِنِّي».

مستحبات واعمال شب عرفه

شب نهم ذي حجه كه شب عرفه است در فضيلت و احيا و دعا وعبادت مانند روز عرفه است، و مستحب است كه در آن شب اين دعاها خوانده شود.

دعاي شب عرفه

«اَللّهُمَّ يا شاهِدَ كُلِّ نَجْوي، وَمَوْضِعَ كُلِّ شَكْوي، وَعالِمَ كُلِّ خَفِيَّة، وَمُنْتَهي كُلِّ حاجَة، يا مُبْتَدِئاً بِالنِّعَمِ عَلَي الْعِبادِ،يا كَرِيمَ الْعَفْوِ، يا حَسَنَ التَّجاوُزِ، يا جَوادُ، يا مَنْ لا يُوارِي مِنْهُ لَيْلٌ داج، وَلا بَحْرٌ عَجّاجٌ، وَلا سَماءٌ ذاتُ أَبْراج، وَلا ظُلَمٌ ذاتُ ارْتِتاج، يا مَنِ الظُّلْمَةُ عِنْدَهُ ضِياءٌ،أَسْأَلُكَ بِنُورِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ، الَّذِي تَجَلَّيْتَ بِهِ لِلْجَبَلِ، فَجَعَلْتَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسي صَعِقاً، وَبِاسْمِكَ الَّذِي رَفَعْتَ بِهِ السَّماواتِ بِلا عَمَد، وَسَطَحْتَ بِهِ الاَْرْضَ عَلي وَجْهِ ماء جَمَد، وَبِاسْمِكَ الْمَخْزُونِ الْمَكْنُونِ الْمَكْتُوبِ الطّاهِرِ الَّذِي إِذا دُعِيتَ بِهِ اَجَبْتَ، وَإِذا سُئِلْتَ بِهِ أَعْطَيْتَ، وَبِاسْمِكَ السُّبُّوحِ الْقُدُّوسِ الْبُرْهانِ الَّذِي هُوَ نُورٌ عَلي كُلِّ نُور، وَنُورٌ مِنْ نُور، يُضِيْءُ مِنْهُ كُلُّ نُور، إِذا بَلَغَ الاَْرْضَ انْشَقَّتْ، وَإِذا بَلَغَ السَّماواتِ فُتِحَتْ، وَإِذا بَلَغَ الْعَرْشَ اهْتَزَّ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي تَرْتَعِدُ مِنْهُ فَرائِصُ مَلائِكَتِكَ، وَأَسْأَلُكَ بِحَقِّ جَبْرَئِيلَ وَمِيكائِيلَ وَاِسْرافِيلَ، وَبِحَقِّ مُحَمَّد الْمُصْطَفي صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَعَلي جَمِيعِ الاَْنْبِياءِ وَجَمِيعِ الْمَلائِكَةِ، وَبِالاِْسْمِ الَّذِي مَشي بِهِ الْخِْضرُ عَلي طَلَلِ الْماءِ كَما مَشي بِهِ عَلي جَدَدِ الاَْرْضِ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي فَلَقْتَ بِهِ الْبَحْرَ لِمُوسي، وَأَغْرَقْتَ فِرْعَونَ وَقَوْمَهُ، وَأَنْجَيْتَ بِهِ مُوسَي بْنَ عِمْرانَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الاَْيْمَنِ، فَاسْتَجَبْتَ لَهُ وَاَلْقَيْتَ عَلَيْهِ مَحَبَّةً مِنْكَ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي بِهِ أَحْيا عِيسَي بْنُ مَرْيمَ الْمَوْتي، وَتَكَلَّمَ فِي المَهْدِ صَبِيّاً، وَأَبْرَءَ الاَْكْمَهَ وَالاَْبْرَصَ بِإِذْنِكَ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي دَعاكَ بِهِ حَمَلَةُ عَرْشِكَ وَجَبْرَئِيلُ وَمِيكائِيلُ وَأِسْرافِيلُ،

ص: 29

وَحَبِيبُكَ مُحَمَّدٌ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَلائِكَتُكَ الْمُقَرَّبُونَ، وَأَنْبِياؤُكَ الْمُرسَلُونَ، وَعِبادُكَ الصّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ السَّماواتِ وَالاَْرَضِينَ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي دَعاكَ بِهِ ذُوالنُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِبِاً فَظَنَّ أَنْ لَنْ تَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادي فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ، فَاسْتَجَبْتَ لَهُ وَنَجَّيْتَهُ مِنَ الْغَمِّ، وَكَذلِكَ تُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ، وَبِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الَّذِي دَعاكَ بِهِ داوُدُ وَخَرَّ لَكَ ساجِداً، فَغَفَرْتَ لَهُ ذَنْبَهُ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي دَعَتْكَ بِهِ آسِيَةُ امْرَاَةُ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَونَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ، فَاسْتَجَبْتَ لَها دُعاءَها، وَبِاسْمِكَ الَّذِي دَعاكَ بِهِ أَيُّوبُ إِذْحَلَّ بِهِ الْبَلاءُ، فَعافَيْتَهُ وَآتَيْتَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِكَ وَذِكْري لِلْعابِدِينَ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي دَعاكَ بِهِ يَعْقُوبُ، فَرَدَدْتَ عَلَيْهِ بَصَرَهُ وَقُرَّةَ عَيْنِهِ يُوسُفَ، وَجَمَعْتَ شَمْلَهُ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي دَعاكَ بِهِ سُلَيمانُ، فَوَهَبْتَ لَهُ مُلْكاً لا يَنْبَغِي لاَِحَد مِنْ بَعْدِهِ، إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي سَخَّرْتَ بِهِ الْبُراقَ لِمُحَمَّد صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَآلِه، إِذْ قالَ تَعالي: " سُبْحانَ الَّذِي اَسْري بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الاَْقْصي "، وَقَوْلُهُ: " سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَما كُنّا لَهُ مُقْرِنِينَ وَاِنّا إِلي رَبِّنا لَمنُقَلِبُونَ "، وَبِاسْمِكَ الَّذِي تَنَزَّلَ بِهِ جَبْرَئِيلُ عَلي مُحَمَّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَباِسْمِكَ الَّذِي دَعاكَ بِهِ آدَمُ، فَغَفَرْتَ لَهُ ذَنْبَهُ وَاَسْكَنْتَهُ جَنَّتَكَ، وأَسْأَلُكَ بِحَقِّ الْقُرْآنِ الْعَظِيمِ، وَبِحَقِّ مُحَمَّد خاتَمِ النَّبِيِّينَ، وَبِحَقِّ اِبراهِيمَ وَبِحَقِّ فَصْلِكَ يَوْمَ الْقَضاءِ، وَبِحَقِّ الْمَوازِينِ إِذا نُصِبَتْ، وَ الصُّحُفِ إِذا نُشِرَتْ، وَبِحَقِّ الْقَلَمِ وَما جَري وَاللَّوْحِ وَما أَحْصي، وَبِحَقِّ الاِْسْمِ الَّذِي كَتَبْتَهُ عَلي سُرادِقِ الْعَرْشِ قَبْلَ خَلْقِكَ الْخَلْقَ وَالدُّنْيا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ بِأَلْفَيْ عام، وَأَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً

ص: 30

عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ،وأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْمَخْزُونِ فِي خَزائِنِكَ الَّذِي خَلْقِكَ، لا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَلا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَلا عَبْدٌ مُصْطَفيً، وَأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي شَقَقْتَ بِهِ الْبِحارَ، وَقامَتْ بِهِ الْجِبالُ، وَاخْتَلَفَ بِهِ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ، وَبِحَقِّ السَّبْعِ الْمَثانِي وَالْقُرْآنِ الْعَظِيمِ، وَبِحَقِّ الْكِرامِ الْكاتِبِينَ، وَبِحَقِّ «طا ها» وَ «يا سِينِ» وَ «كاف ها يا عين صاد» وَ«حا ميم عين سين قاف»،وَبِحَقِّ تَوْراةِ مُوسي، وَإِنْجِيلِ عِيسي، وَزَبُورِ داوُدَ، وَفُرْقانِ مُحَمَّد، صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَعَلي جَمِيعِ الرُّسُلِوَبِآهِيّاًوَشَراهِيّاً.اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ تِلْكَ الْمُناجاةِ الَّتِي كانَتْ بَيْنَكَ وَبَيْنَ مُوسَي بنِ عِمْرانَ فَوْقَ جَبَلِ طُورِ سَيْناءَ،وأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي عَلَّمْتَهُ مَلَكَ الْمَوْتِ لِقَبْضِ الاَْرْواحِ، وأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي كُتِبَ عَلي وَرَقِ الزَّيْتُونِ، فَخَضَعَتِ النِّيرانُ لِتِلْكَ الوَرَقَةِ، فَقُلْتَ: " يا نارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاماً "، وَأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي كَتَبْتَهُ عَلي سُرادِقِ الْمَجْدِ وَالْكَرامَةِ، يامَنْ لايُحْفِيهِ سائِلٌ وَلا يَنْقُصُهُ نائِلٌ، يا مَنْ بِه ِيُسْتَغاثُ وَإِلَيْهِ يُلْجَاُ،أَسْأَلُكَ بِمَعاقِدِ الْعِزِّ مِنْ عَرْشِكَ، وَمُنْتَهَي الرَّحْمَةِ مِنْ كِتابِكَ، وَبِاسْمِكَ الاَْعْظَمِ، وَجَدِّكَ الاَْعْلي، وَكَلِماتِكَ التّامّاتِ الْعُلي. اَللّهُمَّ رَبَّ الرِّياحِ وَما ذَرَتْ، وَالسَّماءِ وَما أَظَلَّتْ، وَالاَْرْضِ وَما أَقَلَّتْ، وَالشَّياطِينِ وَما اَضَلَّتْ، وَالْبِحارِ وَما جَرَتْ، وَبحَقِّ كُلِّ حَقّ هُوَ عَلَيْكَ حَقٌّ، وَبِحَقِّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَالرَّوْحانِيِّينَ وَالْكَرُّوبِيِّينَ وَالْمُسَبِّحِينَ لَكَ بِاللَّيْلِ وَالنَّهارِ لا يَفْتُرُونَ، وَبِحَقِّ اِبْراهِيمَ خَلِيلِكَ، وَبِحَقِّ كُلِّ وَلِيّ يُنادِيكَ بَيْنَ الصَّفا وَالْمَرْوَةِ، وَتَسْتَجِيبُ لَهُ دُعاءَهُ يا مُجِيبُ، أَسْأَلُكَ بِحَقِّ هذِهِ الاَْسْماءِ وَبِهذِهِ الدَّعَواتِ أَنْ تَغْفِرَ لَنا ما قَدَّمْنا وَما اَخَّرْنا وَما أَسْرَرْنا وَما أَعْلَنّا وَما أَبْدَيْنا وَما أَخْفَيْنا وَما أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنّا، إِنَّكَ عَلي كُلِّشَيْء قَدِيرٌ، بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ، يا حافِظَ كُلِّ غَرِيب، يا مُونِسَ كُلِّ وَحِيد، يا قُوَّةَ كُلِّ ضَعِيف، يا ناصِرَ كُلِّ مَظْلُوم، يا رازِقَ كُلِّ مَحْرُوم، يا مُونِسَ كُلِّ مُسْتَوْحِش، يا

ص: 31

صاحِبَ كُلِّ مُسافِر، يا عِمادَ كُلِّ حاضِر، يا غافِرَ كُلِّ ذَنْب وَخَطِيئَة، يا غِياثَ الْمُسْتَغِيثِينَ، يا صَرِيخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ، يا كاشِفَ كَرْبِ الْمَكْرُوبِينَ، يا فارِجَ هَمِّ الْمَهْمُومِينَ،يا بَدِيعَ السَّماواتِ وَالاَْرَضِينَ، يا مُنْتَهي غايَةِ الطّالِبِينَ، يا مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ، يا رَبَّ الْعالَمِينَ، يا دَيّانَ يَوْمِ الدِّينِ، يا أَجْوَدَ الاَْجْوَدِينَ، يا أَكْرَمَ الاَْكْرَمِينَ، يا أَسْمَعَ السّامِعِينَ، يا أَبْصَرَ النّاظِرِينَ، يا أَقْدَرَ الْقادِرِينَ، اِغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُغَيِّرُ النِّعَمَ، وَاغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُورِثُ النَّدَمَ، وَاغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُورِثُ السَّقَمَ، وَاغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَهْتِكُ الْعِصَمَ، وَاغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَرُدُّ الدُّعاءَ، وَاغْفِرْ ليَِ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ قَطْرَ السَّماءِ، وَاغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُعَجِّلُ الْفَناءَ، وَاغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَجْلِبُ الشَّقاءَ، وَاغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُظْلِمُ الْهَواءَ، وَاغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَكْشِفُ الْغِطاءَ، وَاغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي لا يَغْفِرُها غَيْرُكَ يا اَللهُ، وَاحْمِلْ عَنِّي كُلَّ تَبِعَة لاَِحَد مِنْ خَلْقِكَ، وَاجْعَلْ لِي مِنْ أَمْرِي فَرَجاً وَمَخْرَجاً وَيُسْراً، وَأَنْزِلْ يَقِينَكَ فِي صَدْرِي، وَرَجاءَكَ فِي قَلبِْي، حَتّي لا أَرْجُوَ غَيْرَكَ. اَللّهُمَّ احْفَظْنِي، وَعافِنِي فِي مَقامِي، وَاصْحَبْنِي فِي لَيْلِي وَنَهارِي وَمِنْ بَيْنِ يَدَيَّ وَمِنْ خَلْفِي وَعَنْ يَمِينِي وَعَنْ شِمالِي وَمِنْ فَوْقِي وَمِنْ تَحْتِي، وَيَسِّرْ لِيَ السَّبِيلَ، وَأَحْسِنْ لِيَ التَّيْسِيرَ، وَلا تَخْذُلْنِي فِي الْعَسِيرِ، وَاهْدِنِي يا خَيْرَ دَلِيل، وَلا تَكِلْنِي إِلي نَفْسِي فِي الاُْمُورِ، وَلَقِّنِي كُلَّ سُرُور، وَاقْلِبْنِي إِلي أَهْلِي بِالْفَلاِح وَالنَّجاحِ مَحْبُوراً فِي الْعاجِلِ وَالاْجِلِ، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ، وَارْزُقْنِي مِنْ فَضْلِكَ، وَأَوْسِعْ عَلَيَّ مِنْ طَيِّباتِ رِزْقِكَ، وَاسْتَعْمِلْنِي فِي طاعَتِكَ، وَأَجِرْنِي مِنْ عَذابِكَ وَنارِكَ، وَاقْلِبْنِي إِذا تَوَفَّيْتَنِي إِلي جَنَّتِكَ بِرَحْمَتِكَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ زَوالِ نِعْمَتِكَ، وَمِنْ تَحْوِيلِ عافِيَتِكَ، وَمِنْ حُلُولِ نَقِمَتِكَ، وَمِنْ نُزُولِ عَذابِكَ، وَأَعُوذُ بِكَ

ص: 32

مِنْ جَهْدِ الْبَلاءِ، وَدَرَكِ الشَّقاءِ، وَمِنْ سُوءِ الْقَضاءِ وَشَماتَةِ الاَْعْداءِ، وَمِنْ شَرِّ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ، وَمِنْ شَرِّ ما فِي الْكِتابِ الْمُنْزَلِ. اَللّهُمَّ لا تَجْعَلْنِي مِنَ الاَْشْرارِ، وَلا مِنْ أَصْحابِ النّارِ، وَلا تَحْرِمْنِي صُحْبَةَ الاَْخْيارِ، وَأَحْيِنِي حَياةً طَيِّبَةً، وَتَوَفَّنِي وَفاةً طَيِّبَةً تُلْحِقُنِي بِالاَْبْرارِ، وَارْزُقْنِي مُرافَقَةَ الاَْنْبِياءِ فِي مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِيك مُقْتَدِر. اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلي حُسْنِ بَلائِكَ وَصُنْعِكَ، وَلَكَ الْحَمْدُ عَلَي الاِْسْلامِ، وَاتِّباعِ السُنَّةِ، يا رَبِّكَما هَدَيْتَهُمْ لِدِينِكَ، وَعَلَّمْتَهُمْ كِتابَكَ، فَاهْدِنا وَعَلِّمْنا، وَلَكَ الْحَمْدُ عَلي حُسْنِ بَلائِكَ، وَصُنْعِكَ عِنْدِي خاصَّةً، كَما خَلَقْتَنِي فَأَحْسَنْتَ خَلْقِي، وَعَلَّمْتَنِي فَأَحْسَنْتَ تَعْلِيمِي، وَهَدَيْتَنِي فَأَحْسَنْتَ هِدايَتِي، فَلَكَ الْحَمْدُ عَلي إِنْعامِكَ عَلَيَّ قَدِيماً وَحَدِيثاً، فَكَمْ مِنْ كَرْب يا سَيِّدِي قَدْ فَرَّجْتَهُ، وَكَمْ مِنْ غَمّ يا سَيِّدِي قَدْ نَفَّسْتَهُ، وَكَمْ مِنْ هَمّ يا سَيِّدِي قَدْ كَشَفْتَهُ، وَكَمْ مِنْ بَلاء يا سَيِّدِي قَدْ صَرَفْتَهُ، وَكَمْ مِنْ عَيْب يا سَيِّدِي قَدْ سَتَرْتَهُ، فَلَكَ الْحَمْدُ عَلي كُلِّ حال فِي كُلِّ مَثْويً وَزَمان، وَمُنْقَلَب وَمَقام، وَعَلي هذِهِ الْحالِ وَكُلِّ حال. اَللّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ أَفْضَلِ عِبادِكَ نَصِيباً فِي هذَا الْيَوْمِ، مِنْ خَيْر تَقْسِمُهُ، أَوْ ضُرّ تَكْشِفُهُ، أَوْ سُوء تَصْرِفُهُ، أَوْ بَلاء تَدْفَعُهُ، أَوْ خَيْر تَسُوقُهُ، أَوْ رَحْمَة تَنْشُرُها، أَو عافِيَة تُلْبِسُها، فَإِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ، وَبِيَدِكَ خَزائِنُ السَّماواتِ وَالاَْرْضِ، وَأَنْتَ الْواحِدُ الْكَرِيمُ الْمُعْطِي الَّذِي لا يُرَدُّ سائِلُهُ، وَلا يُخَيَّبُ آمِلُهُ، وَلا يَنْقُصُ نائِلُهُ، وَلا يَنْفَدُ ما عِنْدَهُ، بَلْ يَزْدادُ كَثْرَةً وَطِيباً وَعَطاءً وَجُوداً، وَارْزُقْنِي مِنْ خَزائِنِكَ الَّتِي لا تَفْني، وَمِنْ رَحْمَتِكَ الْواسِعَةِ، اِنَّ عَطاءَكَ لَمْ يَكُنْ مَحْظُوراً، وَأَنْتَ عَلي كُلِّشَيْء قَدِيرٌ، بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

ونيز اين دعا را كه جمعي از بزرگان علما آن را، از جمله اعمال شب و روز جمعه وعرفه ذكر كرده

ص: 33

اند بخواند. دعا به نقل مرحوم كفعمي در مصباح اين است: «اَللّهُمَّ مَنْ تَعَبَّأَ وَتَهَيَّأَ وَأَعَدَّ وَاسْتَعَدَّ لِوِفادَة إِلي مَخْلُوق، رَجاءَ رِفْدِهِ وَطَلَبَ نائِلِهِ وَجائِزَتِهِ، فَإِلَيْكَ يارَبِّ تَعْبِيَتِي وَاسْتِعْدادي، رَجاءَ عَفْوِكَ، وَطَلَبَ نائِلِكَ وَجائِزَتِكَ، فَلا تُخَيِّبْ دُعائِي، يا مَنْ لا يَخِيبُ عَلَيْهِ سائِلٌ وَلا يَنْقُصُهُ نائِلٌ، فَإِنِّي لَمْ آتِكَ ثِقَةً بِعَمَل صالِح عَمِلْتُهُ، وَلا لِوِفادَة إِلي مَخْلُوق رَجَوْتُهُ، أَتَيْتُكَ مُقِرّاً عَلي نَفْسِي بِالاِْساءَةِ وَالظُّلْمِ، مُعْتَرِفاً بِأَنْ لا حُجَّةَ لِي وَلا عُذْرَ، أَتَيْتُكَ أَرْجُو عَظِيمَ عَفْوِكَ، الَّذِي عَفَوْتَ بِهِ عَنِ الْخاطِئِينَ، فَلَمْ يَمْنَعْكَ طُولُ عُكُوفِهِمْ عَلي عَظِيمِ الْجُرْمِ، أَنْ عُدْتَ عَلَيْهِمْ بِالرَّحْمَةِ، فَيا مَنْ رَحْمَتُهُ واسِعَةٌ وَعَفْوُهُ عَظِيمٌ، يا عَظِيمُ يا عَظِيمُ يا عَظِيمُ، لا يَرُدُّ غَضَبَكَ إِلاّ حِلْمُكَ، وَلا يُنْجِي مِنْ سَخَطِكَ إِلاَّ التَّضَرُّعُ إِلَيْكَ، فَهَبْ لِي يا إِلهِي فَرَجاً بالقُدْرَةِ الَّتِي تُحْيِي بِها مَيْتَ الْبِلادِ، وَلا تُهْلِكْنِي غَمّاً حَتّي تَسْتَجِيبَ لِي، وَتُعَرِّفَنِي الاِْجابَةَ فِي دُعائي، وَأَذِقْنِي طَعْمَ الْعافِيَةِ إِلي مُنْتَهي أَجَلِي، وَلا تُشْمِتْ بِي عَدُوِّي، وَلا تُسَلِّطْهُ عَلَيَّ، وَلا تُمَكِّنْهُ مِنْ عُنُقِي. اَللّهُمَّ إِنْ وَضَعْتَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي يَرْفَعُنِي،وَإِنْ رَفَعْتَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي يَضَعُنِي، وَإِنْ أَهْلَكْتَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي يَعْرُضُ لَكَ فِي عَبْدِكَ، أَوْ يَسْأَلُكَ عَنْ أَمْرِهِ، وَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّهُ لَيْسَ فِي حُكْمِكَ ظُلْمٌ، وَلا فِي نَقِمَتِكَ عَجَلَةٌ، وَإِنَّما يَعْجَلُ مَنْ يَخافُ الْفَوْتَ، وَإِنَّما يَحْتاجُ إِلَي الظُّلْمِ الضَّعِيفُ، وَقَدْ تَعالَيْتَ يا إِلهِي عَنْ ذلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً. اَللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ فَأَعِذْنِي، وَاَسْتَجِيرُ بِكَ فَأَجِرْنِي، وَاَسْتَرْزِقُكَ فَارْزُقْنِي، وَ أَتَوَكَّلُ عَلَيْكَ فَاكْفِنِي، وَاَسْتَنْصِرُكَ عَلي عَدُوِّي فَانْصُرْنِي، وَاَسْتَعِينُ بِكَ فَأَعِنِّي، وَاَسْتَغْفِرُكَ يا إِلهِي فَاغْفِرْ لِي، آمِينَ آمِينَ آمِينَ».

مستحبات وقوف به عرفات

در هنگام وقوف در عرفات چند چيز مستحب است.

1. با طهارت بودن.

2. غسل نمودن وبهتر است نزديك

ص: 34

ظهر باشد.

3. توجه قلبي به خدا، واز خود دور ساختن چيزهايي كه موجب تفرقه حواس مي شود.

4. وقوف در طرف چپ جبل الرّحمه.

5. وقوف در زمين هموار.

6. خواندن نماز ظهر وعصر با يك اذان ودو اقامه.

7. خواندن دعاهاي وارده وتضرع به درگاه خداوند.

ادعيه وقوف به عرفات

وآنها بسيار است از جمله گفتن «اَللهُ أَكْبَرُ» صد مرتبه، و «لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ» صد مرتبه، و«اَلْحَمْدُ لِلّهِ» صد مرتبه، و«سُبْحانَ اللهِ» صد مرتبه، و«ما شاءَ اللهُ وَلا قُوَّةَ إِلاّ بِاللهِ» صد مرتبه، و«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد» صد مرتبه.

نيز صد مرتبه بگويد:

«أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، لَه الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَيُمِيتُ، وَيُمِيتُ وَيُحْيِي، وَهُوَ حَيٌّ لا يَمُوتُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ، وَهُوَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ».

هر كدام از سوره " قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ " و «آية الْكُرْسِي» و سوره " إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ " را صد مرتبه بخواند.

ومستحب است خواندن اين دعا:

«أَسْأَلُ اللهَ بِأَنَّهُ هُوَ اللهُ الَّذِي لا إِلهَ إلاّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبّارُ الْمُتَكَبِّرُ، سُبْحانَ اللهِ عَمّا يُشْرِكُونَ، هُوَ اللهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الاَْسْماءُ الْحُسْني، يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَالاَْرْضِ، وَهُوَ الْعَزِيْزُ الْحَكِيمُ».

پس بگو: «اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلي نَعْمائِكَ الَّتِي لا تُحصي بِعَدَد، وَلا تُكافَأُ بِعَمَل».

پس بخوان اين دعا را:

«أَسْأَلُكَ يا اَللهُ يا رَحْمانُ بِكُلِّ اسْم هُوَ لَكَ، وَأَسْأَلُكَ بِقُوَّتِكَ وَقُدْرَتِكَ وَعِزَّتِكَ وَبجَمِيعِ ما أَحاطَ بِهِ عِلْمُكَ وَبِأَرْكانِكَ كُلِّها، وَبِحَقِّ رَسُولِكَ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَبِاسْمِكَ الاَْكْبَرِ الاَْكْبَرِ، وَبِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الَّذِي مَنْ دَعاكَ بِهِ كانَ حَقّاً عَلَيْكَ أَنْ لا تُخَيِّبَهُ، وَبِاسْمِكَ الاَْعْظَمِ

ص: 35

الاَْعْظَمِ الاَْعْظَمِ الَّذِي مَنْ دَعاكَ بِهِ كانَ حَقّاً عَلَيْكَ أَنْ لا تَرُدَّهُ، وَأَنْ تُعْطِيَهُ ما سَئَلَ، أَنْ تَغْفِرَ لِي ذُنُوبِي فِي جَمِيعِ عِلْمِكَ فِيَّ» و اين دُعا را نيز بخوان:

«اَللّهُمَّ فُكَّنِي مِنَ النّارِ، وَأَوْسِعْ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلالِ الطَّيِّبِ، وَادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ، وَشَرَّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ»، وبخواند اين دُعا را:

«اَللّهُمَّ إِنِّي عَبْدُكَ، فَلا تَجْعَلْنِي مِنْ أَخْيَبِ وَفْدِكَ، وَارْحَمْ مَسِيرِي إِلَيْكَ مِنَ الْفَجِّ الْعَمِيقِ. اَللّهُمَّ رَبَّ الْمَشاعِرِ كُلِّها، فُكَّ رَقَبَتِي مِنَ النّارِ، وَأَوْسِعْ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلالِ، وَادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ. اَللّهُمَّ لا تَمْكُرْ بِي، وَلا تَخْدَعْنِي، وَلا تَستَدْرِجْنِي. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَوْلِكَ وَجُودِكَ وَكَرَمِكَ وَمَنِّكَ وَفَضْلِكَ، يا أَسْمَعَ السّامِعِينَ، وَيا أَبْصَرَ النّاظِرِينَ، وَيا أَسْرَعَ الْحاسِبِينَ، وَيا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ، أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد.(وَأَنْ تَرْزُقَنِي خَيْرَ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ». پس حاجت خود را بخواهد، آنگاه دست به آسمان بردارد واين دُعا را بخواند:

اَللّهُمَّ حاجَتِي إِلَيْكَ الَّتِي إِنْ أَعْطَيْتَنِيها لَمْ يَضُرَّنِي ما مَنَعْتَنِي، وَالَّتِي إِنْ مَنَعْتَنِيها لَمْ يَنْفَعْنِي ما أَعْطَيْتَنِي، أَسْأَلُكَ خَلاصَ رَقَبَتِي مِنَ النّارِ، اَللّهُمَّ إِنِّي عَبْدُكَ، وَمِلْكُ يَدِكَ ناصِيَتِي بِيَدِكَ، وَأَجَلِي بِعِلْمِكَ، أَسْأَلُكَ أَنْ تُوَفِّقَنِي لِما يُرْضِيكَ عَنِّي، وَأَنْ تُسَلِّمَ مِنِّي مَناسِكِي الَّتِي اَرَيْتَها خَلِيلَكَ اِبراهِيمَ عليه السلام ، وَدَلَلْتَ عَلَيْها نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ. اَللّهُمَّ اجْعَلْنِي مِمَّنْ رَضِيتَ عَمَلَهُ، وَأَطَلْتَ عُمُرَهُ، وَأَحْيَيْتَهُ بَعْدَ الْمَوْتِ حَياةً طَيِّبَةً».

ونيز مُستحبّ است در روز عَرَفه هنگام غرُوب آفتاب اين دُعا خوانده شود:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْفَقْرِ، وَمِنْ تَشَتُّتِ الاْمْرِ، وَمِنْ شَرِّ ما يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَالنَّهارِ، أَمْسي ظُلْمِي مُسْتَجِيراً بِعَفْوِكَ، وَأَمْسي خَوْفِي مُسْتَجِيراً بِأَمانِكَ، وَأَمْسي ذُلِّي مُسْتَجِيراً بِعِزِّكَ، وَأَمْسي وَجْهِيَ الْفانِي مُسْتَجِيراً بِوَجْهِكَ الْباقِي، يا خَيْرَ

ص: 36

مَنْ سُئِلَ، وَيا أَجْوَدَ مَنْ أَعْطي، يا أَرْحَمَ مَنِ اسْتُرْحِمَ، جَلِّلْنِي بِرَحْمَتِكَ، وَأَلْبِسْنِي عافِيَتَكَ، وَاصْرِفْ عَنِّي شَرَّ جَمِيعِ خَلْقِكَ وَارْزُقْنِي خَيْرَ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ».

ونيز مُستحبّ است بعد از غرُوب آفتاب اين دُعا خوانده شود:

«اَللّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ هذَا الْمَوْقِفِ، وَارْزُقْنِيهِ أَبَداً ما أَبْقَيْتَنِي، وَاقْلِبْنِي الْيَوْمَ مُفْلِحاً مُنْجِحاً مُسْتَجاباً لِي،مَرْحُوماً مَغْفُوراً لِي، بِأَفْضَلِ ما يَنْقَلِبُ بِهِ الْيَوْمَ أَحَدٌ مِنْ وَفْدِكَ، وَحُجّاجِ بَيْتِكَ الْحَرامِ، وَاجْعَلْنِي الْيَوْمَ مِنْ أَكْرَمِ وَفْدِكَ عَلَيْكَ، وَأَعْطِنِي أَفْضَلَ ما أَعْطَيْتَ أَحَداً مِنْهُمْ مِنَ الْخَيْرِ وَالْبَرَكَةِ وَالْعافِيَةِ وَالرَّحْمَةِ وَالرِّضوانِ وَالْمَغْفِرَةِ، وَبارِكْ لِي فِيما أَرْجِعُ إِلَيْهِ مِنْ أَهْل أَوْ مال أَوْ قَلِيل أَوْ كَثِير، وَبارِكْ لَهُمْ فِيَّ».

دعاي امام حسين(ع) در روز عَرَفه

دعاي امام حسين عليه السلام در روز عَرَفه: «اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِي لَيْسَ لِقَضائِهِ دافِعٌ، وَلا لِعَطائِهِ مانِعٌ، وَلا كَصُنْعِهِ صُنْعُ صانِع، وَهُوَ الْجَوادُ الْواسِعُ، فَطَرَ أَجْناسَ الْبَدائِعِ، وَأَتْقَنَ بِحِكْمَتِهِ الصَّنائِعَ، لا تَخْفي عَلَيْهِ الطَّلائِعُ، وَلا تَضِيعُ عِنْدَهُ الْوَدائِعُ، جازِي كُلِّ صانِع، وَرائِشُ كُلِّ قانع، وَراحِمُ كُلِّ ضارِ ع، وَمُنْزِلُ الْمَنافِعِ، وَالْكِتابِ الْجامِعِ، بِالنُّورِالسّاطِعِ، وَهُوَلِلدَّعَواتِ سامِعٌ، وَلِلْكُرُباتِ دافِعٌ، وَلِلدَّرَجاتِ رافِعٌ، وَلِلْجَبابِرَةِ قامِعٌ، فَلا إِلهَ غَيْرُهُ، وَلا شَيْءَ يَعْدِلُهُ، وَلَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ، وَهُوَالسَّمِيعُ الْبَصِيرُ، اَللَّطِيفُ الْخَبِيرُ، وَهُوَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَرْغَبُ إِلَيْكَ، وَأَشْهَدُ بِالرُّبُوبِيَّةِ لَكَ، مُقِرّاً بِأَنَّكَ رَبِّي، وَإِلَيْكَ مَرَدِّ ي، اِبْتَدَأْتَنِي بِنِعْمَتِكَ قَبْلَ أَنْ أَكُونَ شَيْئاً مَذْكُوراً، وَخَلَقْتَنِي مِنَ التُّرابِ، ثُمَّ أَسْكَنْتَنِي الاَْصْلابَ، آمِناً لِرَيْبِ الْمَنُونِ، وَاخْتِلافِ الدُّهُورِ والسِّنِينَ، فَلَمْ أَزَلْ ظاعِناً مِنْ صُلْب إِلي رَحِم، فِي تَقادُم مِنَ الاَْيّامِ الْماضِيَةِ، وَالْقُرُونِ الْخالِيَةِ، لَمْ تُخْرِجْنِي ِرَأْفَتِكَ بِي، وَلُطْفِكَ لِي، وَإِحْسانِكَ إِلَيَّ، فِي دَوْلَةِ أَئِمَّةِ الْكُفْرِ، اَلَّذِينَ نَقَضُواعَهْدَكَ، وَكَذَّبُوا رُسُلَكَ، لكِنَّكَ أَخْرَجْتَنِي رَأْفَةً مِنْكَ وَتَحَنُّناًعَلَيَّ لِلَّذِي سَبَقَ لِي مِنَ الْهُدي،الَّذِي لَهُ يَسَّرْتَنِي،وَفِيهِ أَنْشَأْتَنِي، َمِنْ

ص: 37

قَبْلِ ذلِكَ رَؤُفْتَ بِي بِجَمِيلِ صُنْعِكَ،وَسَوابِغِ نِعَمِكَ، فَابْتَدَعْتَ خَلْقِي مِنْ مَنِيّ يُمْني، وَأَسْكَنْتَنِي فِي ظُلُمات ثَلاث، مِنْ بَيْنَ لَحْم وَدَم وَجِلْد، لَمْ تُشْهِدْنِي خَلْقِي، وَلَمْ تَجْعَلْ لِي شَيْئاًمِنْ أَمْرِي، ثُمَّ أَخْرَجْتَنِي لِلَّذِي سَبَقَ لِي مِنَ الْهُدي إِلَي الدُّنْيا تامّاً سَوِيّاً، وَحَفِظْتَنِي فِي الْمَهْدِ طِفْلاً صَبِيّاً، وَرَزَقْتَنِي مِنَ الْغِذاءِ لَبَناً مَرِيّاً، وَعَطَفْتَ عَلَيَّ قُلُوبَ الْحَواضِنِ، وَكَفَّلْتَنِي الاُْمَّهاتِ الرَّواحِمَ، وَكَلاَْتَنِي مِنْ طَوارِقِ الْجانِّ، وَسَلَّمْتَنِي مِنَ الزِّ يادَةِ وَالنُّقْصانِ، فَتَعالَيْتَ يا رَحِيمُ يا رَحْمانُ. حَتّي إِذَا اسْتَهْلَلْتُ ناطِقاً بِالْكَلامِ، أَتْمَمْتَ عَلَيَّ سَوابِغَ الاِْنْعامِ، وَرَبَّيْتَنِي زائِداً فِي كُلِّ عام، حَتّي إِذَا اكْتَمَلَتْ فِطْرَتِي، وَاعْتَدَلَتْ مِرَّتِي، أَوْجَبْتَ عَلَيَّ حُجَّتَكَ، بِأَنْ أَلْهَمْتَنِي مَعْرِفَتَكَ، وَرَوَّعْتَنِي بِعَجائِبِ حِكْمَتِكَ، وَأَيْقَظْتَنِي لِما ذَرَأْتَ فِي سَمائِكَ وَأَرْضِكَ مِنْ بَدائِعِ خَلْقِكَ، وَنَبَّهْتَنِي لِشُكْرِكَ وَذِكْرِكَ، وَأَوجَبْتَ عَلَيَّ طاعَتَكَ وَعِبادَتَكَ، وَفَهَّمْتَنِي ما جاءَتْ بِهِ رُسُلُكَ، وَيَسَّرْتَ لِي تَقَبُّلَ مَرْضاتِكَ، وَمَنَنْتَ عَلَيَّ فِي جَمِيعِ ذلِكَ بِعَونِكَ وَلُطْفِكَ. ثُمَّ إِذْ خَلَقْتَنِي مِنْ حَرِّ الثَّري، لَمْ تَرْضَ لِي يا إِلهِي نِعْمَةً دُونَ أُخْري، وَرَزَقْتَنِي مِنْ أَنْواعِ الْمَعاشِ، وَصُنُوفِ الرِّ ياشِ بِمَنِّكَ الْعَظِيمِ الاَْعْظَمِ عَلَيَّ، وَإِحْسانِكَ الْقَدِيمِ إِلَيَّ. حَتّي إِذا أَتْمَمْتَ عَلَيَّ جَمِيعَ النِّعَمِ، وَصَرَفْتَ عَنِّي كُلَّ النِّقَمِ، لَمْ يَمْنَعْكَ جَهْلِي وَجُرْأَتِي عَلَيْكَ أَنْ دَلَلْتَنِي إِلي ما يُقَرِّبُنِي إِلَيْكَ، وَوَفَّقْتَنِي لِما يُزْلِفُنِي لَدَيْكَ، فَإِنْ دَعَوْتُكَ أَجَبْتَنِي، وَإِنْ سَأَلْتُكَ أَعْطَيْتَنِي، وَإِنْ أَطَعْتُكَ شَكَرْتَنِي، وَإِنْ شَكَرْتُكَ زِدْتَنِي، كُلُّ ذلِكَ إِكْمالٌ لاَِنْعُمِكَ عَلَيَّ، وَإِحْسانِكَ إِلَيَّ، فَسُبْحانَكَ سُبْحانَكَ، مِنْ مُبْدِئ مُعِيد حَمِيد مجِيد، تَقَدَّسَتْ أَسْماؤُكَ، وَعَظُمَتْ آلاؤُكَ، فَأَيُّ نِعَمِكَ يا إِلهِي أُحْصِي عَدَداًوَذِكْراً، أَمْ أَيُّ عَطاياكَ أَقُومُ بِهاشُكْراً، وَهِيَ يا رَبِّ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ يُحْصِيَهَا الْعادّوُنَ، أَوْ يَبْلُغَ عِلْماً بِهَا الْحافِظُونَ، ثُمَّ ما صَرَفْتَ وَدَرَأْتَ عَنِّي اَللّهُمَّ مِنَ الضُرِّ وَالضَّرّاءِ أَكْثَرُ مِمّا ظَهَرَ لِي مِنَ الْعافِيَةِ وَالسَّرّاءِ.

ص: 38

فَأَنَا أَشْهَدُ يا إِلهِي بِحَقِيقَةِ إِيمانِي، وَعَقْدِ عَزَماتِ يَقِينِي، وَخالِصِ صَرِيحِ تَوْحِيدِي،

وَباطِنِ مَكْنُونِ ضَمِيرِي، وَعَلائِقِ مَجارِي نُورِ بَصَرِي، وَأَسارِيرِ صَفْحَةِ جَبِينِي، وَخُرْقِ مَسارِبِ نَفَسِي، وَخَذارِيفِ مارِنِ عِرْنِينِي، وَمَسارِبِ صِماخِ سَمْعِي، وَما ضُمَّتْ وَأَطْبَقَتْ عَلَيْهِ شَفَتايَ، وَحَرَكاتِ لَفْظِ لِسانِي، وَمَغْرَزِ حَنَكِ فَمِي وَفَكِّي، وَمَنابِتِ أَضْراسِي، وَمَساغِ مَطْعَمِي وَمَشْرَبِي، وَحِمالَةِ أُمِّ رَأْسِي، وَبُلُوغِ فارِغِ حَبائِلِ عُنُقِي. وَمَا اشْتَمَلَ عَلَيْهِ تامُورُ صَدْرِي، وَحَمائِلِ حَبْلِ وَتِينِي، وَنِياطِ حِجابِ قَلْبِي، وَأَفْلاذِ حَواشِي كَبِدِي. وَما حَوَتْهُ شَراسِيفُ أَضْلاعِي، وَحِقاقُ مَفاصِلِي، وَقَبضُ عَوامِلِي، وَأَطرافُ أَنامِلِي وَلَحْمِي وَدَمِي، وَشَعْرِي وَبَشَرِي، وَعَصَبِي وَقَصَبِي، وَعِظامِي وَمُخِّي وَعُرُوقِي، وَجَمِيعُ جَوارِحِي، وَمَا انْتَسَجَ عَلي ذلِكَ أَيّامَ رِضاعِي، وَما أَقَلَّتِ الاَْرْضُ مِنِّي، وَنَوْمِي وَيقْظَتِي وَسُكُونِي، وَحَرَكاتِ رُكُوعِي وَسُجُودِي، أَنْ لَوْ حاوَلْتُ وَاجْتَهَدْتُ مَدَي الاَْعصارِ وَالاَْحْقابِ لَوْ عُمِّرْتُها أَنْ أُؤَدِّيَ شُكْرَ واحِدَة مِنْ أَنْعُمِكَ مَا اسْتَطَعْتُ ذلِكَ، إِلاّ بِمَنِّكَ، اَلْمُوجَبِ عَلَيَّ بِهِ شُكْرُكَ أَبَداً جَدِيداً، وَثَناءً طارِفاً عَتِيداً. أَجَلْ، وَلَوْ حَرَصْتُ أَنَا وَالْعادُّونَ مِنْ أَنامِكَ، أَنْ نُحْصِيَ مَدي إِنْعامِكَ، سالِفِهِ وَآنِفِهِ ما حَصَرْناهُ عَدَداً، وَلا أَحْصَيناهُ أَمَداً. هَيْهاتَ أَنّي ذلِكَ وَأَنْتَ الْمُخْبِرُ فِي كِتابِكَ النّاطِقِ، وَالنَّبَأِ الصّادِقِ: وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللهِ لا تُحْصُوها، صَدَقَ كِتابُكَ اللّهُمَّ وَ نَبَؤُكَ، وَبَلَّغَتْ أَنْبِياؤُكَ وَرُسُلُكَ، ما أَنْزَلْتَ عَلَيْهِمْ مِنْ وَحْيِكَ، وَشَرَعْتَ لَهُمْ وَبِهِمْ مِنْ دِينِكَ. غَيْرَ أَنِّي يا إِلهِي أَشْهَدُ بِجُهْدِي وَجِدِّي، وَمَبْلَغِ طاقَتِي وَوُسْعِي، وَأَقُولُ مُؤْمِناً مُوقِناً، اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً فَيَكُونَ مَوْرُوثاً، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ فَيُضادَّهُ فِيمَا ابْتَدَعَ، وَلا وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ فَيُرْفِدَهُ فِيما صَنَعَ، فَسُبْحانَهُ سُبْحانَهُ، لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللهُ لَفَسَدَتا وَتَفَطَّرَتا. سُبْحانَ اللهِ الْواحِدِ الاَْحَدِ الصَّمَدِ الَّذِي لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ، اَلْحَمْدُ للهِِ حَمْداً يُعادِلُ حَمْدَ

ص: 39

مَلائِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ، وَأَنْبِيائِهِ الْمُرْسَلِينَ. وَصَلَّي اللهُ عَلي خِيَرَتِهِ مُحَمَّد خاتَمِ النَّبِيِّينَ، وَآلِهِ الطَّيِّبِينَ الطّاهِرِينَ الْمُخْلَصِينَ».

آنگاه حضرت شروع كرد به درخواست از پيشگاه خداوند متعال و سعي و اهتمام نمود در دعا و اشك از ديدگان مباركش جاري بود، پس گفت: «اَللّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشاكَ كَأَنِّي أَراكَ، وَأَسْعِدْنِي بِتَقْواكَ، وَلا تُشْقِنِي بِمَعْصِيَتِكَ، وَخِرْ لِي فِي قَضائِكَ، وَبارِكْ لِي فِي قَدَرِكَ، حَتّي لا أُحِبَّ تَعْجِيلَ ماأَخَّرْتَ، وَلا تَأْخِيرَ ما عَجَّلْتَ.

اَللّهُمَّ اجْعَلْ غِنايَ فِي نَفْسِي، وَالْيَقِينَ فِي قَلْبِي، وَالاِْخْلاصَ فِي عَمَلِي، وَالنُّورَ فِي بَصَرِي، وَالْبَصِيرَةَ فِي دِينِي، وَمَتِّعْنِي بِجَوارِحِي، وَاجْعَلْ سَمْعِي وَبَصَرِيَ الْوارِثَيْنِ مِنِّي، وَانْصُرْنِي عَلي مَنْ ظَلَمَنِي، وَأَرِنِي فِيهِ ثارِي وَمَآرِبِي، وَأَقِرَّ بِذلِكَ عَيْنِي. اَللَّهُمَّ اكْشِفْ كُرْبَتِي، وَاسْتُرْ عَوْرَتِي، وَاغْفِرْ لِي خَطِيئَتِي، وَاخْسَأْ شَيْطانِي، وَفُكَّ رِهانِي، وَاجْعَلْ لِي يا إِلهِي الدَّرَجَةَ الْعُلْيا فِي الاْخِرَةِ وَالاُْولي. اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ كَما خَلَقْتَنِي فَجَعَلْتَنِي سَمِيعاً بَصِيراً، وَلَكَ الْحَمْدُ كَما خَلَقْتَنِي فَجَعَلْتَنِي خَلْقاً سَوِيّاً رَحْمَةً بِي، وَقَدْ كُنْتَ عَنْ خَلْقِي غَنِيّاً، رَبِّ بِمابَرَأْتَنِْي فَعَدَّلْتَ فِطْرَتِي، رَبِّ بِما أَنْشَأْتَنِي فَأَحْسَنْتَ صُورَتِي، رَبِّ بِما أَحْسَنْتَ إِلَيَّ وَفِي نَفْسِي عافَيْتَنِي، رَبِّ بِما كَلاَْتَنِي وَوَفَّقْتَنِي، رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَهَدَيْتَنِي، رَبِّ بِما أَوْلَيْتَنِي وَمِنْ كُلِّ خَيْر أَعْطَيْتَنِي، رَبِّ بِما أَطْعَمْتَنِي وَسَقَيْتَنِي، رَبِّ بِما أَغْنَيْتَنِي وَأَقْنَيْتَنِي، رَبِّ بِما أَعَنْتَنِي وَأَعْزَزْتَنِي، رَبِّ بِما أَلْبَسْتَنِي مِنْ سِتْرِكَ الصّافِي، وَيَسَّرْتَ لِي مِنْ صُنْعِكَ الْكافِي، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَعِنِّي عَلي بَوائِقِ الدُّهُورِ، وَصُرُوفِ اللَّيالِي وَالاَْيّامِ، وَنَجِّنِي مِنْ أَهْوالِ الدُّنْيا وَكُرُباتِ الاْخِرَةِ، وَاكْفِنِي شَرَّ ما يَعْمَلُ الظّالِمُونَ فِي الاَْرْضِ. اَللّهُمَّ ما أَخافُ فَاكْفِنِي، وَما أَحْذَرُ فَقِنِي، وَفِي نَفْسِي وَدِينِي فَاحْرُسْنِي، وَفِي سَفَرِي فَاحْفَظْنِي، وَفِي أَهْلِي وَمالِي فَاخْلُفْنِي، وَفِي ما رَزَقْتَنِي فَبارِكْ لِي، وَفِي نَفْسِي فَذَلِّلْنِي، وَفِي أَعْيُنِ النّاسِ

ص: 40

فَعَظِّمْنِي، وَمِنْ شَرِّ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ فَسَلِّمْنِي، وَبِذُ نُوبِي فَلا تَفْضَحْنِي وَبِسَرِيرَتِي فَلا تُخْزِنِي، وَبِعَمَلِي فَلا تَبْتَلِنِي، وَنِعَمَكَ فَلا تَسْلُبْنِي، وَإِلي غَيْرِكَ فَلا تَكِلْنِي، إِلهِي إِلي مَنْ تَكِلُنِي، إِلي قَرِيب فَيَقْطَعُنِي، أَمْ إِلي بَعيد فَيَتَجَهَّمُنِي، أَمْ إِلَي الْمُسْتَضْعَفِينَ لِي، وَأَنْتَ رَبِّيوَمَلِيكُ أَمْرِي، أَشْكُو إِلَيْكَ غُرْبَتِي، وَبُعْدَ دارِي، وَهَوانِي عَلي مَنْ مَلَّكْتَهُ أَمْرِي. إِلهِي فَلا تُحْلِلْ عَلَيَّ غَضَبَكَ، فَإِنْ لَمْ تَكُنْ غَضِبْتَ عَلَيَّ فَلا أُبالِي سِواكَ، سُبْحانَكَ غَيْرَ أَنَّ عافِيَتَكَ أَوْسَعُ لِي، فَأَسْأَ لُكَ يا رَبِّ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذِي أَشْرَقَتْ لَهُ الاَْرْضُ وَالسَّماواتُ، وَكُشِفَتْ بِهِ الظُّلُماتُ، وَصَلُحَ بِهِ أَمْرُ الاَْوَّلِينَ وَالاْخِرِينَ، أَنْ لا تُمِيتَنِي عَلي غَضَبِكَ، وَلا تُنْزِلْ بِي سَخَطَكَ، لَكَ الْعُتْبي حَتّي تَرْضي قَبْلَ ذلِكَ. لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، رَبَّ الْبَلَدِ الْحَرامِ وَالْمَشْعَرِ الْحَرامِ، وَالْبَيْتِ الْعَتِيقِ، الَّذِي أَحْلَلْتَهُ الْبَرَكَةَ، وَجَعَلْتَهُ لِلنّاسِ أَمْنَاً، يا مَنْ عَفا عَنْ عَظِيمِ الذُّنُوبِ بِحِلْمِهِ، يا مَنْ أَسْبَغَ النَّعْماءَ بِفَضْلِهِ، يا مَنْ أَعْطَي الْجَزِيلَ بِكَرَمِهِ، يا عُدَّتِي فِي شِدَّتِي، يا صاحِبِي فِي وَحْدَتِي، يا غِياثِي فِي كُرْبَتِي، يا وَلِيِّي فِي نِعْمَتِي، يا إِلهِي وَإِلهَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَإِسْماعِيلَ وَإِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ، وَرَبَّ جَبْرَئِيلَ وَمِيكائِيلَ وَإِسْرافِيلَ، وَربَّ مُحَمَّد خاتَمِ النَّبِيِّينَ وَآلِهِ الْمُنْتَجَبِينَ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالاِْنْجِيلِ، وَالزَّبُورِ وَالْفُرْقانِ، وَمُنَزِّلَ كهيعص، وَطه وَيس، وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ، أَنْتَ كَهْفِي حِينَ تُعِْيينِي الْمَذاهِبُ فِي سَعَتِها، وَتَضِيقُ بِيَ الاَْرْضُ بِرُحْبِها، وَلَوْلا رَحْمَتُكَ لَكُنْتُ مِنَ الْهالِكِينَ، وَأَنْتَ مُقِيلُ عَثْرَتِي، وَلَوْلا سَتْرُكَ إِيّايَ لَكُنْتُ مِنَ الْمَفْضُوحِينَ، وَأَنْتَ مُؤَيِّدِي بِالنَّصْرِ عَلي أَعْدائِي، وَلَوْلا نَصْرُكَ إِيّايَ لَكُنْتُ مِنَ الْمَغْلُوبِينَ. يا مَنْ خَصَّ نَفْسَهُ بِالْسُّمُوِّ وَالرِّفْعَةِ، فَأَوْلِياؤُهُ بِعِزِّهِ يَعْتَزُّونَ، يا مَنْ جَعَلَتْ لَهُ الْمُلُوكُ نِيرَ الْمَذَلَّةِ عَلي أَعْناقِهِمْ، فَهُمْ مِنْ سَطَواتِهِ خائِفُونَ، يَعْلَمُ خائِنَةَ الاَْعْيُنِ وَما تُخْفِي الصُّدُورُ، وَغَيْبَ ما تَأْتِي بِهِ الاَْزْمِنَةُ وَالدُّهُورُ، يا مَنْ

ص: 41

لا يَعْلَمُ كَيْفَ هُوَ إِلاّ هُوَ، يا مَنْ لا يَعْلَمُ ماهُوَ إِلاّ هُوَ، يامَنْ لايَعْلَمُ مايَعْلَمُهُ إِلاّهُوَ، يامَنْ كَبَسَ الاَْرْضَ عَلَي الْماءِ، وَسَدَّ الْهَواءَ بِالسَّماءِ، يا مَنْ لَهُ أَكْرَمُ الاَْسْماءِ، يا ذَا الْمَعْرُوفِ الَّذِي لا يَنْقَطِعُ أَبَداً، يا مُقَيِّضَ الرَّكْبِ لِيُوسُفَ فِي الْبَلَدِ الْقَفْرِ، وَمُخْرِجَهُ مِنَ الْجُبِّ وَجاعِلَهُ بَعْدَ الْعُبُودِيَّةِ مَلِكاً، يا رآدَّهُ عَلي يَعْقُوبَ بَعْدَ أَنِ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَكَظِيمٌ، يا كاشِفَ الضُّرِّ وَالْبَلْوي عَنْ أَيُّوبَ، وَمُمْسِكَ يَدَيْ إِبْراهِيمَ عَنْ ذَبْحِ ابْنِهِ بَعْدَ كِبَرِ سِنِّهِ، وَفَناءِ عُمُرِهِ، يا مَنِ اسْتَجابَ لِزَكَرِيّا فَوَهَبَ لَهُ يَحْيي، وَلَمْ يَدَعْهُ فَرْداً وَحِيداً، يامَنْ أَخْرَجَ يُونُسَ مِنْ بَطْنِ الْحُوتِ، يا مَنْ فَلَقَ الْبَحْرَ لِبَنِي إِسْرائِيلَ فَأَنْجاهُمْ، وَجَعَلَ فِرْعَوْنَ وَجُنُودَهُ مِنَ الْمُغْرَقِينَ، يا مَنْ أَرْسَلَ الرِّياحَ مُبَشِّرات بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ، يا مَنْ لَمْ يَعْجَلْ عَلي مَنْ عَصاهُ مِنْ خَلْقِهِ، يا مَنِ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ، وَقَدْ غَدَوْا فِي نِعْمَتِهِ يَأْكُلُونَ رِزْقَهُ، وَيَعْبُدُونَ غَيْرَهُ،وَقَدْ حادُّوهُ وَنادُّوهُ وَكَذَّبُوا رُسُلَهُ. يا اَللهُ يا اَللهُ يا بَدِيُ يا بَدِيعُ، لا نِدَّ لَكَ، يا دائِمُ لا نَفَادَ لَكَ، يا حَيُّ حِينَ لا حَيَّ، يا مُحْيِيَ الْمَوْتي، يا مَنْ هُوَ قائِمٌ عَلي كُلِّ نَفْس بِما كَسَبَتْ، يا مَنْ قَلَّ لَهُ شُكْرِي فَلَمْ يَحْرِمْنِي، وَعَظُمَتْ خَطِيئَتِي فَلَمْ يَفْضَحْنِي، وَرَآنِي عَلَي الْمَعاصِي فَلَمْ يَشْهَرْنِي، يا مَنْ حَفِظَنِي فِي صِغَرِي، يا مَنْ رَزَقَنِي فِي كِبَرِي، يا مَنْ أَيادِيهِ عِنْدِي لاتُحْصي، وَنِعَمُهُ لاتُجازي، يامَنْ عارَضَنِي بِالْخَيْرِ وَالاِْحْسانِ، وَعارَضْتُهُ بِالاِْساءَةِ وَالْعِصْيانِ، يامَنْ هَدانِي لِلاِْيمانِ مِنْ قَبْلِ أَنْ أَعْرِفَ شُكْرَ الاِمْتِنانِ، يا مَنْ دَعَوْتُهُ مَرِيضاً فَشَفانِي، وَعُرْياناً فَكَسانِي، وَجائِعاً فَأَشْبَعَنِي، وَعَطْشانَ فَأَرْوانِي، وَذَلِيلاً فَأَعَزَّنِي، وَجاهِلاً فَعَرَّفَنِي، وَوَحِيداً فَكَثَّرَنِي، وَغائِباً فَرَدَّنِي، وَمُقِلاًّ فَأَغْنانِي، وَمُنْتَصِراً فَنَصَرَنِي، وَغَنِيّاً فَلَمْ يَسْلُبْنِي، وَأَمْسَكْتُ عَنْ

ص: 42

جَمِيعِ ذلِكَ فَابْتَدَأَنِي. فَلَكَ الْحَمْدُ وَالشُّكْرُ، يامَنْ أَقالَ عَثْرَتِي، وَنَفَّسَ كُرْبَتِي، وَأَجابَ دَعْوَتِي، وَسَتَرَ عَوْرَتِي،وَغَفَرَ ذُ نُوبِي، وَبَلَّغَنِي طَلِبَتِي، وَنَصَرَنِي عَلي عَدُوِّي، وَإِنْ أَعُدَّ نِعَمَكَ وَمِنَنَكَ وَكَرائِمَ مِنَحِكَ لاأُحْصِيها. يامَوْلايَ أَنْتَ الَّذِي مَنَنْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَنْعَمْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَحْسَنْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَجْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَفْضَلْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَكْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِي رَزَقْتَ، أَنْتَ الَّذِي وَفَّقْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَعْطَيْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَغْنَيْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَقْنَيْتَ، أَنْتَ الَّذِي آوَيْتَ، أَنْتَ الَّذِي كَفَيْتَ، أَنْتَ الَّذِي هَدَيْتَ،أَنْتَ الَّذِي عَصَمْتَ،أَنْتَ الَّذِي سَتَرْتَ،أَنْتَ الَّذِي غَفَرْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَقَلْتَ، أَنْتَ الَّذِي مَكَّنْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَعْزَزْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَعَنْتَ، أَنْتَ الَّذِي عَضَدْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَيَّدْتَ، أَنْتَ الَّذِي نَصَرْتَ، أَنْتَ الَّذِي شَفَيْتَ، أَنْتَ الَّذِي عافَيْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَكْرَمْتَ،تَبارَكْتَ وَتَعالَيْتَ، فَلَكَ الْحَمْدُدائِماً، وَلَكَ الشُّكْرُ واصِباً أَبَداً. ثُمَّ أَنَا يا إِلهِي اَلْمُعْتَرِفُ بِذُ نُوبِي فَاغْفِرْها لِي، أَنَا الَّذِي أَسَأْتُ، أَنَا الَّذِي أَخْطَأْتُ، أَنَا الَّذِي هَمَمْتُ،أَنَاالَّذِي جَهِلْتُ،أَنَاالَّذِي غَفَلْتُ،أَنَاالَّذِي سَهَوْتُ، أَنَاالَّذِي اعْتَمَدْتُ، أَنَا الَّذِي تَعَمَّدْتُ، أَنَا الَّذِي وَعَدْتُ، أَنَا الَّذِي أَخْلَفْتُ، أَنَا الَّذِي نَكَثْتُ، أَنَا الَّذِي أَقْرَرْتُ، أَنَا الَّذِي اعْتَرَفْتُ بِنِعْمَتِكَ عَلَيَّ وَعِنْدِي، وَأَبُوءُ بِذُ نُوبِي فَاغْفِرْها لِي. يا مَنْ لا تَضُرُّهُ ذُنُوبُ عِبادِهِ، وَهُوَ الْغَنِيُّ عَنْ طاعَتِهِمْ، وَالْمُوَفِّقُ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْهُمْ بِمَعُونَتِهِ وَرَحْمَتِهِ، فَلَكَ الْحَمْدُ إِلهِي وَسيِّدِي، إِلهِي أَمَرْتَنِي فَعَصَيْتُكَ، وَنَهَيْتَنِي فَارْتَكَبْتُ نَهْيَكَ، فَأَصْبَحْتُ لا ذا بَراءَة لِي فَأَعْتَذِرُ، وَلاذا قُوَّة فَأَنْتَصِرُ، فَبِأَيِّ شَيْء أَسْتَقْبِلُكَ يامَوْلايَ،أَبِسَمْعِي أَمْ بِبَصَرِي، أَمْ بِلِسانِي،أَمْ بِيَدِي، أَمْ بِرِجْلِي، أَ لَيْسَ كُلُّها نِعَمَكَ عِندِي، وَبِكُلِّها عَصَيْتُكَ يا مَوْلايَ، فَلَكَ الْحُجَّةُ وَالسَّبِيلُ عَليَّ، يا مَنْ سَتَرَنِي مِنَ الاْباءِ وَالاُْمَّهاتِ أَنْ يَزْجُرُونِي، وَمِنَ الْعَشائِرِ وَالاِْخْوانِ أَنْ يُعَيِّرُونِي، وَمِنَ السَّلاطِينِ أَنْ يُعاقِبُونِي، وَلَوِاطَّلَعُوا يامَوْلايَ عَلي مَا اطَّلَعْتَ عَلَيْهِ مِنِّي إِذاً ما أَنْظَرُونِي، وَلَرَفَضُونِي وَقَطَعُونِي. فَها أَنَا

ص: 43

ذا يا إِلهِي، بَيْنَ يَدَيْكَ يا سَيِّدِي، خاضِعٌ ذَلِيلٌ حَصِيرٌحَقِيرٌ، لا ذُو بَراءَة فَأَعْتَذِرُ، وَلا ذُو قُوَّة فَأَنْتَصِرُ، وَلا ذُوحُجَّة فَأَحْتَجُّ بِها، وَلا قائِلٌ لَمْ أَجْتَرِحْ، وَلَمْ أَعْمَلْ سُوءًا، وَما عَسَي الْجُحُودُ لَوْ جَحَدْتُ يامَوْلايَ يَنْفَعُنِي، كَيْفَ وَأَنّي ذلِكَ وَجَوارِحِي كُلُّها شاهِدَةٌ عَلَيَّ بِما قَدْ عَمِلْتُ، وَقَدْ عَلِمْتُ يَقِيناً غَيْرَ ذِي شَكٍّ أَنَّكَ سائِلِي مِنْ عَظائِمِ الاُْمُورِ، وَأَنَّكَ الْحَكَمُ الْعَدْلُ الَّذِي لا تَجُورُ، وَعَدْلُكَ مُهْلِكِي، وَمِنْ كُلِّ عَدْلِكَ مَهْرَبِي، فَإِنْ تُعَذِّبْنِي يا إِلهِي فَبِذُ نُوبِي بَعْدَ حُجَّتِكَ عَلَيَّ، وَإِنْ تَعْفُ عَنِّي فَبِحِلْمِكَ وَجُودِكَ وَكَرَمِكَ. لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْمُوَحِّدِينَ، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْخائِفِينَ، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْوَجِلِينَ، لاإِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الرّاجِينَ، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الرّاغِبِينَ، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْمُهَلِّلِينَ، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ السّائِلِينَ، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْمُكَبِّرِينَ، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ رَبِّيوَرَبُّ آبائِيَ الاَْوَّلِينَ. اَللّهُمَّ هذا ثَنائِي عَلَيْكَ مُمَجِّداً، وَإِخْلاصِي لِذِكْرِكَ مُوَحِّداً، وَإِقْرارِي بِآلائكَ مَعَدِّداً، وَإِنْ كُنْتُ مُقِرّاً أَنِّي لَمْ أُحْصِها لِكَثْرَتِها وَسُبُوغِها، وَتَظاهُرِهاوَتَقادُمِهاإِلي حادِث،مالَمْ تَزَلْ تَتَعَهَّدُنِي بِهِ مَعَهامُنْذُخَلَقْتَنِي وَبَرَأْتَنِي مِنْ أَوَّلِ الْعُمُرِ مِنَ الاِْغْناءِ مِنَ الْفَقْرِ، وَكَشْفِ الضُّرِّ، وَتَسْبِيبِ الْيُسْرِ، وَدَفْعِ الْعُسْرِ، وَتَفرِيجِ الْكَرْبِ، وَالْعافِيَةِ فِي الْبَدَنِ، وَالسَّلامَةِ فِي الدِّينِ. وَلَوْ رَفَدَنِي عَلي قَدْرِ ذِكْرِ نِعْمَتِكَ جَمِيعُ الْعالَمِينَ مِنَ الاَْوَّلِينَ وَالاْخِرِينَ،، ما قَدَرْتُ وَلاهُمْ عَلي ذلِكَ. تَقَدَّسْتَ وَتَعالَيْتَ

ص: 44

مِنْ رَبٍّ كَرِيم، عَظِيم رَحِيم، لا تُحْصي آلاؤُكَ، وَلا يُبْلَغُ ثَناؤُكَ، وَلا تُكافَأُ نَعْماؤُكَ، صَلِّعَلي مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد،وَأَتْمِمْ عَلَيْنانِعَمَكَ،وَأَسْعِدْنابِطاعَتِكَ. سُبْحانَكَ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، أَللَّهُمَّ إِنَّكَ تُجِيبُ الْمُضْطَرَّ، وَتَكْشِفُ السُّوءَ، وَتُغِيثُ الْمَكْرُوبَ، وَتَشْفِي السَّقِيمَ، وَتُغْنِي الْفَقِيرَ، وَتَجْبُرُ الْكَسِيرَ، وَتَرْحَمُ الصَّغِيرَ، وَتُعِينُ الْكَبِيرَ، وَلَيْسَ دُونَكَ ظَهِيرٌ، وَلا فَوْقَكَ قَدِيرٌ، وَأَنْتَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ. يا مُطْلِقَ الْمُكَبَّلِ الاَْسِيرِ، يا رازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِيرِ، يا عِصْمَةَ الْخائِفِ الْمُسْتَجِيرِ، يا مَنْ لا شَرِيكَ لَهُ وَلا وَزِيرَ، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَعْطِنِي فِي هذِهِ الْعَشِيَّةِ، أَفْضَلَ ما أَعْطَيْتَ وَأَنَلْتَ أَحَداً مِنْ عِبادِكَ، مِنْ نِعْمَة تُولِيها، وَآلاء تُجَدِّدُها، وَبَلِيَّة تَصْرِفُها، وَكُرْبَة تَكْشِفُها، وَدَعْوَة تَسْمَعُها، وَحَسَنَة تَتَقَبَّلُها، وَسَيِّئَة تَتَغَمَّدُها، إِنَّكَ لَطِيفٌ بِما تَشاءُ خَبِيرٌ، وَعَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ. أَللَّهُمَّ إِنَّكَ أَقْرَبُ مَنْ دُعِيَ، وَأَسْرَعُ مَنْ أَجابَ، وَأَكْرَمُ مَنْ عَفا، وَأَوْسَعُ مَنْ أَعْطي، وَأَسْمَعُ مَنْ سُئِلَ، يا رَحْمانُ الدُّنْيا والاْخِرَةِ وَرحِيمَهُما، لَيْسَ كَمِثْلِكَ مَسْؤُولٌ، وَلا سِواكَ مَأْمُولٌ، دَعَوْتُكَ فَأَجَبْتَنِي، وَسَأَلْتُكَ فَأَعْطَيْتَنِي، وَرَغِبْتُ إِلَيْكَ فَرَحِمْتَنِي، وَوَثِقْتُ بِكَ فَنَجَّيْتَنِي، وَفَزِعْتُ إِلَيْكَ فَكَفَيْتَنِي. اَللّهُمَّ فَصَلِّعَلي مُحَمَّد عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ وَنَبِيِّكَ، وَعَلي آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطّاهِرِينَ أَجْمَعِينَ، وَتَمِّمْ لَنا نَعْماءَكَ، وَهَنِّئْناعَطاءَكَ، وَاكْتُبْنا لَكَ شاكِرِينَ، وَلاِلائِكَ ذاكِرِينَ، آمِينَ آمِينَ رَبَّ الْعالَمِينَ. اَللّهُمَّ يا مَنْ مَلَكَ فَقَدَرَ، وَقَدَرَ فَقَهَرَ، وَعُصِيَ فَسَتَرَ، وَاسْتُغْفِرَ فَغَفَرَ، يا غايَةَ الطّالِبِينَ، وَمُنْتَهي أَمَلِ الرّاجِينَ، يا مَنْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْء عِلْماً، وَوَسِعَ الْمُسْتَقِيلِينَ رَأْفَةً وَرَحْمَةً وَحِلْماً. اَللّهُمَّ إِنّا نَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ فِي هذِهِ الْعَشِيَّةِ، الَّتِي شَرَّفْتَها وَعَظَّمْتَها بِمُحَمَّد نَبِيِّكَ وَرَسُولِكَ، وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ، وَأَمِينِكَ عَلي وَحْيِكَ، اَلْبَشِيرِ النَّذِيرِ، اَلسِّراجِ الْمُنِيرِ، اَلَّذِي أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَي الْمُسْلِمِينَ، وَجَعَلْتَهُ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ.اَللّهُمَّ فَصَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، كَما مُحَمَّدٌ أَهْلٌ لِذلِكَ مِنْكَ يا عَظِيمُ، فَصَلِّ عَلَيْهِ وَعَلَي الْمُنْتَجَبِينَ الطَّيِّبِينَ الطّاهِرِينَ أَجْمَعِينَ، وَتَغَمَّدْنا بِعَفْوِكَ عَنّا،

ص: 45

فَإِلَيْكَ عَجَّتِ الاَْصْواتُ بِصُنُوفِ اللُّغاتِ، فَاجْعَلْ لَنَا اللّهُمَّ فِي هذِهِ الْعَشِيَّةِ نَصِيباً مِنْ كُلِّ خَيْر تَقْسِمُهُ بَيْنَ عِبادِكَ، وَنُور تَهْدِي بِهِ، وَرَحْمَة تَنْشُرُها، وَبَرَكَة تُنْزِلُها، وَعافِيَة تُجَلِّلُها، وَرِزْق تَبْسُطُهُ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ. اَللّهُمَّ أَقْلِبْنا فِي هذَا الْوَقْتِ مُنْجِحِينَ مُفْلِحِينَ مَبْرُورِينَ غانِمِينَ، وَلا تَجْعَلْنا مِنَ الْقانِطِينَ، وَلا تُخْلِنا مِنْ رَحْمَتِكَ، وَلا تَحْرِمْنا ما نُؤَمِّلُهُ مِنْ فَضْلِكَ، وَلاتَجْعَلْنا مِنْ رَحْمَتِكَ مَحْرُومِينَ، وَلا لِفَضْلِ مانُؤَمِّلُهُ مِنْ عَطائِكَ قانِطِينَ، وَلا تَرُدَّنا خائِبِينَ، وَلا مِنْ بابِكَ مَطْرُودِينَ، يا أَجْوَدَ الاَْجْوَدِينَ، وَأَكْرَمَ الاَْكْرَمِينَ، إِلَيْكَ أَقْبَلْنا مُوقِنِينَ، وَلِبَيْتِكَ الْحَرامِ آمِّينَ قاصِدِينَ، فَأَعِنّاعَلي مَناسِكِنا، وَأَكْمِلْ لَناحَجَّنا، وَاْعْفُ عَنّا وَعافِنا، فَقَدْ مَدَدْنا إِلَيْكَ أَيْدِيَنا، فَهِيَ بِذِلَّةِ الاِعْتِرافِ مَوْسُومَةٌ. اَللّهُمَّ فَأَعْطِنا فِي هذِهِ الْعَشِيَّةِ ما سَأَلْناكَ، وَاكْفِنا مَا اسْتَكْفَيْناكَ، فَلا كافِيَ لَنا سِواكَ، وَلا رَبَّ لَنا غَيْرُكَ، نافِذٌ فِينا حُكْمُكَ، مُحِيطٌ بِنا عِلْمُكَ، عَدْلٌ فِينا قَضاؤُكَ، اِقْضِ لَنَا الْخَيْرَ، وَاجْعَلْنا مِنْ أَهْلِ الْخَيْرِ. اَللّهُمَّ أَوْجِبْ لَنا بِجُودِكَ عَظِيمَ الاَْجْرِ، وَكَرِيمَ الذُّخْرِ، وَدَوامَ الْيُسْرِ، وَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا أَجْمَعِينَ، وَلاتُهْلِكْنامَعَ الْهالِكِينَ، وَلاتَصْرِفْ عَنّارَأْفَتَكَوَرَحْمَتَكَ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ. اَللّهُمَّ اجْعَلْنا فِي هذَا الْوَقْتِ مِمَّنْ سَأَلَكَ فَأَعْطَيْتَهُ، وَشَكَرَكَ فَزِدْتَهُ، وَتابَ إِلَيْكَ فَقَبِلْتَهُ، وَتَنَصَّلَ إِلَيْكَ مِنْ ذُنُوبِهِ كُلِّها فَغَفَرْتَها لَهُ، يا ذَا الْجَلالِ وَالاِْكْرامِ. اَللّهُمَّ وَفِّقْنا وَسَدِّدْنا وَاعصِمنا وَاقْبَلْ تَضَرُّعَنا، يا خَيْرَ مَنْ سُئِلَ، وَيا أَرْحَمَ مَنِ اسْتُرْحِمَ، يا مَنْ لا يَخْفي عَلَيْهِ إِغْماضُ الْجُفُونِ، وَلا لَحْظُ الْعُيُونِ، وَلا مَااسْتَقَرَّ فِي الْمَكْنُونِ، وَلا مَا انْطَوَتْ عَلَيْهِ مُضْمَراتُ الْقُلُوبِ، أَلا كُلُّ ذلِكَ قَدْ أَحْصاهُ عِلْمُكَ، وَوَسِعَهُ حِلْمُكَ، سُبْحانَكَ وَتَعالَيْتَ عَمّا يَقُولُ الظّالِمُونَ عُلُوّاً كَبِيراً، تُسَبِّحُ لَكَ السَّماواتُ السَّبْعُ، وَالاَْرَضُونَ وَمَنْ فِيهِنَّ، وَإِنْ مِنْ شَيْء إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ، فَلَكَ الْحَمْدُ وَالْمَجْدُ، وَعُلُوُّ الْجَدِّ، يا ذَا الْجَلالِ وَالاِْكْرامِ، وَالْفَضْلِ وَالاِْنْعامِ، وَالاَْيادِي الْجِسامِ، وَأَنْتَ الْجَوادُ

ص: 46

الْكَرِيمُ، الرَّؤُوفُ الرَّحِيمُ. اَللّهُمَّ أَوْسِعْ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلالِ، وَعافِنِي فِي بَدَنِي وَدِينِي، وَآمِنْ خَوْفِي، وَأَعْتِقْ رَقَبَتِي مِنَ النّارِ. اَللّهُمَّ لا تَمْكُرْ بِي، وَلا تَسْتَدْرِجْنِي، وَلا تَخْدَعْنِي، وَادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ».

آنگاه صورت را به سوي آسمان كرد، درحالي كه از ديده هاي مباركش اشك مي ريخت، با صداي بلند عرضه مي داشت: «ياأَسْمَعَ السّامِعِينَ، وَياأَبْصَرَالنّاظِرِينَ، وَياأَسْرَعَ الْحاسِبِينَ، وَيا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد السّادَةِ الْمَيامِينِ، وَأَسْأَ لُكَ اللّهُمَّ حاجَتِيَ الَّتِي إِنْ أَعْطَيْتَنِيها لَمْ يَضُرَّنِي ما مَنَعْتَنِي، وَإِنْ مَنَعْتَنِيها لَمْ يَنْفَعْنِي ما أَعْطَيْتَنِي، أَسْأَ لُكَ فَكاكَ رَقَبَتِي مِنَ النّارِ، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ، لَكَ الْمُلْكُ، وَلَكَ الْحَمْدُ، وَأَنْتَ عَلي كُلِّ شَيء قَدِيرٌ، يارَبِّ يا رَبِّ».

پس مكرّر مي گفت: يا رَبِّ، و كساني كه دور آن حضرت بودند گوش به دعاي آن حضرت فراداده، و به آمين گفتن اكتفا كرده بودند. و صدايشان همراه حضرت به گريه بلند شد تا آفتاب غُروب كرد، آنگاه روانه به سوي مشعرالحرام شدند. سيّد بن طاووس در اقبال بعد از «يارَبِّ يا رَبِّ يا رَبِّ» نقل كرده، كه حضرت در ادامه عرضه داشت: «إِلهِي أَنَا الْفَقِيرُ فِي غِنايَ فَكَيْفَ لا أَكُونُ فَقِيراً فِي فَقْرِي، إِلهِي أَنَا الْجاهِلُ فِي عِلْمِي فَكَيْفَ لا أَكُونُ جَهُولاً فِي جَهْلِي، إِلهِي إِنَّ اخْتِلافَ تَدْبِيرِكَ، وَسُرْعَةَ طَواءِ مَقادِيرِكَ، مَنَعا عِبادَكَ الْعارِفِينَ بِكَ عَنِ السُّكُونِ إِلي عَطاء، وَالْيَأْسِ مِنْكَ فِي بَلاء. إِلهِي مِنِّي ما يَلِيقُ بِلُؤْمِي، وَمِنْكَ مايَلِيقُ بِكَرَمِكَ. إِلهِي وَصَفْتَ نَفْسَكَ بِاللُّطْفِ وَالرَّأْفَةِ لِي قَبْلَ وُجُودِ ضَعْفِي، أَفَتَمْنَعُنِي مِنْهُما بَعْدَ وُجُودِ ضَعْفِي، إِلهِي إِنْ ظَهَرَتِ الْمَحاسِنُ مِنِّي فَبِفَضْلِكَ، وَلَكَ الْمِنَّةُ عَلَيَّ، وَإِنْ ظَهَرَتِ الْمَساوِيُ مِنِّي فَبِعَدْلِكَ، وَلَكَ

ص: 47

الْحُجَّةُ عَلَيَّ. إِلهِي كَيْفَ تَكِلُنِيوَقَدْتَكَفَّلْتَ لِي، وَكَيْفَ أُضامُ وَأَنْتَ النّاصِرُ لِي، أَمْ كَيْفَ أَخِيبُ وَأَنْتَ الْحَفِيُّ بِي، ها أَنَا أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِفَقْرِي إِلَيْكَ، وَكَيْفَ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِما هُوَ مَحالٌ أَنْ يَصِلَ إِلَيْكَ، أَمْ كَيْفَ أَشْكُوإِلَيْكَ حالِي وَهُوَ لا يَخْفي عَلَيْكَ،أَمْ كَيْفَ أُتَرْجِمُ بِمَقالِي، وَهُوَمِنْكَ بَرَزٌ إِلَيْكَ، أَمْ كَيْفَ تُخَيِّبُ آمالِي وَهِيَ قَدْ وَفَدَتْ إِلَيْكَ، أَمْ كَيْفَ لا تُحْسِنُ أَحْوالِيوَبِكَ قامَتْ يا إِلهِي ما أَلْطَفَكَ بِي مَعَ عَظِيمِ جَهْلِي وَما أَرْحَمَكَ بِي مَعَ قَبِيحِ فِعْلِي إِلهِي ما أَقْرَبَكَ مِنِّي وَ قَدْ أَبْعَدَنِي عَنْكَ! وَما أَرْأَفَكَ بِي فَمَاالَّذِي يَحْجُبُنِي عَنْكَ، إِلهِي عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الاْثارِ، وَتَنَقُّلاتِ الاَْطْوارِ، أَنَّ مُرادَكَ مِنِّي أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَيَّ فِي كُلِّ شَيْء، حَتّي لا أَجْهَلَكَ فِي شَيْء. إِلهِي كُلَّماأَخْرَسَنِي لُؤْمِي أَنْطَقَنِي كَرَمُكَ، وَكُلَّما آيَسَتْنِي أَوْصافِي أَطْمَعَتْنِي مِنَنُكَ. إِلهِي مَنْ كانَتْ مَحاسِنُهُ مَساوِيَ فَكَيْفَ لا تَكُونُ مَساوِيهِ مَساوِيَ، وَمَنْ كانَتْ حَقائِقُهُ دَعاوِيَ، فَكَيْفَ لاتَكُونُ دَعاوِيهِ دَعاوِيَ، إِلهِي حُكْمُكَ النّافِذُ وَمَشِيَّتُكَ الْقاهِرَةُ لَمْ يَتْرُكا لِذِي مَقال مَقالاً، وَلا لِذِي حال حالاً. إِلهِي كَمْ مِنْ طاعَة بَنَيْتُها، وَحالَة شَيَّدْتُها، هَدَمَ اعْتِمادِي عَلَيْها عَدْلُكَ، بَلْ أَقالَنِي مِنْها فَضْلُكَ. إِلهِي إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنِّي وَإِنْ لَمْ تَدُمِ الطّاعَةُ مِنِّي فِعْلاً جَزْماً فَقَدْ دامَتْ مَحَبَّةً وَعَزْماً. إِلهِي كَيْفَ أَعْزِمُوَأَنْتَ الْقاهِرُ،وَكَيْفَ لاأَعْزِمُوَأَنْتَ الاْمِرُ،إِلهِي تَرَدُّدِي فِي الاْثارِ يُوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ، فَاجْمَعْنِي عَلَيْكَ بِخِدْمَة تُوصِلُنِي إِلَيْكَ، كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ، أَيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتّي يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَلَكَ، مَتي غِبْتَ حَتّي تَحْتاجَ إِلي دَلِيل يَدُلُّ عَلَيْكَ، وَمَتي َعُدْتَ حَتّي تَكُونَ الاْثارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ، عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها رَقِيباً، وَخَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْد لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيباً.إِلهِي أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَي الاْثارِ،فَأَرْجِعْنِي إِلَيْكَ بِكِسْوَةِ

ص: 48

الاَْنْوارِ، وَهِدايَةِ الاِسْتِبْصارِ، حَتّي أَرْجِعَ إِلَيْكَ مِنْها كَما دَخَلْتُ إِلَيْكَ مِنْها، مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَيْها، وَمَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الاِعْتِمادِعَلَيْها، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيءقَدِيرٌ. إِلهِي هذاذُلِّي ظاهِرٌ بَيْنَ يَدَيْكَ، وَهذا حالِي لا يَخْفي عَلَيْكَ، مِنْكَ أَطْلُبُ الْوُصُولَ إِلَيْكَ، وَبِكَ أَسْتَدِلُّ عَلَيْكَ، فَاهْدِنِي بِنُورِكَ إِلَيْكَ، وَأَقِمْنِي بِصِدْقِ الْعُبُودِيَّةِ بَيْنَ يَدَيْكَ. إِلهِي عَلِّمْنِي مِنْ عِلْمِكَ الْمَخْزُونِ، وَصُنِّي بِسِتْرِكَ الْمَصُونِ. إِلهِي حَقِّقْنِي بِحَقائِقِ أَهْلِ الْقُرْبِ، وَاسْلُكْ بِي مَسْلَكَ أَهْلِ الْجَذْبِ. إِلهِي أَغْنِنِي بِتَدْبِيرِكَ لِي عَنْ تَدْبِيرِي، وَبِاخْتِيارِكَ عَنِ اخْتِيارِي، وَأَوْقِفْنِي عَلي مَراكِزِ اضْطِرارِي. إِلهِي أَخْرِجْنِي مِنْ ذُلِّ نَفْسِي، وَطَهِّرْنِي مِنْ شَكِّي وَشِرْكِي قَبْلَ حُلُولِ رَمْسِي، بِكَ أَنْتَصِرُ فَانْصُرْنِي، وَعَلَيْكَ أَتَوَكَّلُ فَلا تَكِلْنِي، وَإِيّاكَ أَسْأَلُ فَلا تُخَيِّبْنِي، وَفِي فَضْلِكَ رْغَبُ فَلا تَحْرِمْنِي، وَبِجَنابِكَ أَنْتَسِبُ فَلا تُبْعِدْنِي، وَبِبابِكَ أَقِفُ فَلا تَطْرُدْنِي. إِلهِي تَقَدَّسَ رِضاكَ أَنْ تَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ، فَكَيْفَ يَكُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنِّي، إِلهِي أَنْتَ الْغَنِيُّ بِذاتِكَ أَنْ يَصِلَ إِلَيْكَ النَّفْعُ مِنْكَ، فَكَيْفَ لا تَكُونُ غَنِيّاً عَنِّي، إِلهِي إِنَّ الْقَضآءَ وَالْقَدَرَ يُمَنِّينِي، وَإِنَّ الْهَوي بِوَثائِقِ الشَّهْوَةِ أَسَرَنِي، فَكُنْ أَنْتَ النَّصِيرَ لِي، حَتّي تَنْصُرَنِي وَتُبَصِّرَنِي، وَأَغْنِنِي بِفَضْلِكَ حَتّي أَسْتَغْنِيَ بِكَ عَنْ طَلَبِي، أَنْتَ الَّذِي أَشْرَقْتَ الاَْنْوارَ فِي قُلُوبِ أَوْلِيائِكَ حَتّي عَرَفُوكَ وَوَحَّدُوكَ، وَأَنْتَ الَّذِي أَزَلْتَ الاَْغْيارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبّائِكَ حَتّي لَمْ يُحِبُّوا سِواكَ، وَلَمْ يَلْجَأُوا إِلي غَيْرِكَ، أَنْتَ الْمُونِسُ لَهُمْ حَيْثُ أَوْحَشَتْهُمُ الْعَوالِمُ، وَأَنْتَ الَّذِي هَدَيْتَهُمْ حَيْثُ اسْتَبانَتْ لَهُمُ الْمَعالِمُ. يا إِلهِي ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ؟ وَمَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ؟ لَقَدْ خابَ مَنْ رَضِيَ دُونَكَ بَدَلاً، وَلَقَدْ خَسِرَ مَنْ بَغي عَنْكَ مُتَحَوِّلاً، كَيْفَ يُرْجي سِواكَ وَأَنْتَ ماقَطَعْتَ الاِْحْسانَ، وَكَيْفَ يُطْلَبُ مِنْ غَيْرِكَ وَأَنْتَ ما بَدَّلْتَ عادَةَ الاِمْتِنانِ، يا مَنْ أَذاقَ أَحِبّاءَهُ حَلاوَةَ الْمُؤانَسَةِ، فَقامُوا بَيْنَ يَدَيْهِ مُتَمَلِّقِينَ، وَيا مَنْ

ص: 49

أَلْبَسَ أَوْلِياءَهُ مَلابِسَ هَيْبَتِهِ، فَقامُوا بَيْنَ يَدَيْهِ مُسْتَغْفِرِينَ. أَنْتَ الذّاكِرُ قَبْلَ الذّاكِرِينَ، وَأَنْتَ الْبادِي بِالاِْحْسانِ قَبْلَ تَوَجُّهِ الْعابِدِينَ، وَأَنْتَ الْجَوادُ بِالْعَطاءِ قَبْلَ طَلَبِ الطّالِبِينَ، وَأَنْتَ الْوَهّابُ ثُمَّ لِما وَهَبْتَ لَنا مِنَ الْمُسْتَقْرِضِينَ. إِلهِي اُطْلُبْنِي بِرَحْمَتِكَ حَتّي أَصِلَ إِلَيْكَ، وَاجْذِبْنِي بِمَنِّكَ حَتّي أُقْبِلَ عَلَيْكَ. إِلهِي إِنَّ رَجائِي لا يَنْقَطِعُ عَنْكَ وَإِنْ عَصَيْتُكَ، كَما أَنَّ خَوْفِي لا يُزايِلُنِي وَإِنْ أَطَعْتُكَ، فَقَدْ دَفَعْتَنِي الْعَوالِمُ إِلَيْكَ، وَقَدْ أَوْقَعَنِي عِلْمِي بِكَرَمِكَ عَلَيْكَ. إِلهِي كَيْفَ أَخِيبُ وَأَنْتَ أَمَلِي، أَمْ كَيْفَ أُهانُ وَعَلَيْكَ مُتَّكَلِي، إِلهِي كَيْفَ أَسْتَعِزُّ وَفِي الذِّلَّةِ أَرْكَزْتَنِي، أَمْ كَيْفَ لا أَسْتَعِزُّوَإِلَيْكَ نَسَبْتَنِي، إِلهِي كَيْفَ لا أَفْتَقِرُ وَأَنْتَ الَّذِي فِي الْفُقَرآءِأَقَمْتَنِي، أَمْ كَيْفَ أَفْتَقِرُ وَأَنْتَ الَّذِي بِجُودِكَ أَغْنَيْتَنِي، وَأَنْتَ الَّذِي لا إِلهَ غَيْرُكَ تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَيْء فَما جَهِلَكَ شَيْءٌ، وَأَنْتَ الَّذِي تَعَرَّفْتَ إِلَيَّ فِي كُلِّ شَيْء، فَرَأَيْتُكَ ظاهِراً فِي كُلِّ شَيْء، وَأَنْتَ الظّاهِرُ لِكُلِّ شَيْء، يا مَنِ اسْتَوي بِرَحْمانِيَّتِهِ فَصارَ الْعَرْشُ غَيْباً فِي ذاتِهِ، مَحَقْتَ الاْثارَ بِالاْثارِ، وَمَحَوْتَ الاَْغْيارَ بِمُحِيطاتِ أَفْلاكِ الاَْنْوارِ، يا مَنِ احْتَجَبَ فِي سُرادِقاتِ عَرْشِهِ عَنْ أَنْ تُدْرِكَهُ الاَْبْصارُ، يا مَنْ تَجَلّي بِكَمالِ بَهائِهِ، فَتَحَقَّقَتْ عَظَمَتُهُ الاِسْتِواءَ، كَيْفَ تَخْفي وَأَنْتَ الظّاهِرُ، أَمْ كَيْفَ تَغِيبُ وَأَنْتَ الرَّقِيبُ الْحاضِرُ، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِير، وَالْحَمْدُ للهِِ وَحْدَهُ».

دعاي امام سجّاد(ع) در روز عرفه

دعاي امام سجّاد عليه السلام در روز عرفه «اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ بَدِيعَ السَّماواتِ وَالاَْرْضِ، ذَا الْجَلالِ وَالاِْكْرامِ، رَبَّ الاَْرْبابِ، وَإِلهَ كُلِّ مَأْلُوه، وَخالِقَ كُلِّ مَخْلُوق، وَوارِثَ كُلِّ شَيْء، لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ، وَ لايَعْزُبُ عَنْهُ عِلْمُ شَيْء، وَهُوَ بِكُلِّ شَيْء مُحِيطٌ، وَهُوَ عَلي كُلِّشَيْء رَقِيبٌ، أَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، اَلاَْحَدُ الْمُتَوَحِّدُ، اَلْفَرْدُ الْمُتَفَرِّدُ، وَأَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، اَلْكَرِيمُ الْمُتَكَرِّمُ، اَلْعَظِيمُ الْمُتَعَظِّمُ، اَلْكَبِيرُ الْمُتَكَبِّرُ، وَأَنْتَ اللهُ

ص: 50

لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، اَلْعَلِيُّ الْمُتَعالِ، اَلشَّدِيدُ الْمِحالِ، وَأَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، اَلرَّحْمنُ الرَّحِيمُ، اَلْعَلِيمُ الْحَكِيمُ، وَأَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، اَلسَّمِيعُ الْبَصِيرُ، اَلْقَدِيمُ الْخَبِيرُ، وَأَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، اَلْكَرِيمُ الاَْكْرَمُ، اَلدّائِمُ الاَْدْوَمُ، وَأَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، اَلاَْوَّلُ قَبْلَ كُلِّ أَحَد، وَالاْخِرُ بَعْدَ كُلِّ عَدَد، وَأَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، اَلدّانِي فِي عُلُوِّهِ، وَالْعالِي فِي دُنُوِّهِ، وَأَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، ذُوالْبَهاءِ وَالْمَجْدِ، وَالْكِبْرِياءِ وَالْحَمْدِ، وَأَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، الَّذِي أَنْشَأْتَ الاَْشْياءَ مِنْ غَيْرِ سِنْخ، وَصَوَّرْتَ ما صَوَّرْتَ مِنْ غَيْرِ مِثال،وَابْتَدَعْتَ الْمُبْتَدَعاتِ بِلاَ احْتِذاء، أَنْتَ الَّذِي قَدَّرْتَ كُلَّ شَيْء تَقْدِيراً، وَيَسَّرْتَ كُلَّ شَيْء تَيْسِيراً، وَدَبَّرْتَ ما دُونَكَ تَدْبِيراً، أَنْتَ الَّذِي لَمْ يُعِنْكَ عَلي خَلْقِكَ شَرِيكٌ، وَلَمْ يُؤازِرْكَ فِي أَمْرِكَ وَزِيرٌ، وَلَمْ يَكُنْ لَكَ مُشاهِدٌ وَلا نَظِيرٌ، أَنْتَ الَّذِي أَرَدْتَ فَكانَ حَتْماً ما أَرَدْتَ، وَقَضَيْتَ فَكانَ عَدْلاً ما قَضَيْتَ، وَحَكَمْتَ فَكانَ نِصْفاً ما حَكَمْتَ، أَنْتَ الَّذِي لا يَحْوِيكَ مَكانٌ، وَلَمْ يَقُمْ لِسُلْطانِكَ سُلْطانٌ، وَلَمْ يُعْيِكَ بُرْهانٌ وَلا بَيانٌ، أَنْتَ الَّذِي أَحْصَيْتَ كُلَّ شَيْء عَدَداً، وَجَعَلْتَ لِكُلِّ شَيْء أَمَداً، وَقَدَّرْتَ كُلَّ شَيْء تَقْدِيراً، أَنْتَ الَّذِي قَصُرَتِ الاَْوْهامُ عَنْ ذاتِيَّتِكَ، وَعَجَزَتِ الاَْفْهامُ عَنْ كَيْفِيَّتِكَ، وَلَمْ تُدْرِكِ الاَْبْصارُ مَوْضِعَ أَيْنِيَّتِكَ، أَنْتَ الَّذِي لا تُحَدُّ فَتَكُونَ مَحْدُوداً، وَلَمْ تُمَثَّلْ فَتَكُونَ مَوْجُوداً، وَلَمْ تَلِدْ فَتَكُونَ مَوْلُوداً، أَنْتَ الَّذِي لا ضِدَّ مَعَكَ فَيُعانِدَكَ، وَلا عِدْلَ لَكَ فَيُكاثِرَكَ، وَلانِدَّ لَكَ فَيُعارِضَكَ، أَنْتَ الَّذِي ابْتَدَأَ وَاخْتَرَعَ وَاسْتَحْدَثَ وَابْتَدَعَ، وَأَحْسَنَ صُنْعَ ما صَنَعَ، سُبْحانَكَ ما أَجَلَّ شَأْنَكَ، وَأَسْني فِي الاَْماكِنِ مَكانَكَ، وَأَصْدَعَ بِالْحَقِّ فُرْقانَكَ، سُبْحانَكَ مِنْ لَطِيف ما أَلْطَفَكَ، وَرَءُوف ما أَرْأَفَكَ، وَحَكِيم ما أَعْرَفَكَ، سُبْحانَكَ مِنْ مَلِيك ما أَمْنَعَكَ، وَجَواد ما أَوْسَعَكَ، وَرَفِيع

ص: 51

ما أَرْفَعَكَ، ذُو الْبَهاءِ وَالْمَجْدِ، وَالْكِبْرِياءِ وَالْحَمْدِ، سُبْحانَكَ بَسَطْتَ بِالْخَيْراتِ يَدَكَ، وَعُرِفَتِ الْهِدايَةُ مِنْ عِنْدِكَ، فَمَنِ الْتَمَسَكَ لِدِين أَوْ دُنْيا وَجَدَكَ، سُبْحانَكَ خَضَعَ لَكَ مَنْ جَري فِي عِلْمِكَ، وَخَشَعَ لِعَظَمَتِكَ ما دُونَ عَرْشِكَ، وَانْقادَ لِلتَّسْلِيمِ لَكَ كُلُّ خَلْقِكَ، سُبْحانَكَ لا تُحَسُّ وَلا تُجَسُّ وَلا تُمَسُّ، وَلا تُكادُ وَلا تُماطُ وَلا تُنازَعُ، وَلا تُجاري وَلا تُماري وَلا تُخادَعُ وَلا تُماكَرُ، سُبْحانَكَ سَبِيلُكَ جَدَدٌ، وَأَمْرُكَ رَشَدٌ، وَأَنْتَ حَيٌّ صَمَدٌ، سُبْحانَكَ قَوْلُكَ حُكْمٌ، وَقَضاؤُكَ حَتْمٌ، وَإِرادَتُكَ عَزْمٌ، سُبْحانَكَ لا رادَّ لِمَشِيَّتِكَ، وَلا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِكَ، سُبْحانَكَ قاهِرَ الاَْرْبابِ، باهِرَ لاْياتِ، فاطِرَ السَّماواتِ، بارِئَ النَّسَماتِ، لَكَ الْحَمْدُ حَمْداً يَدُومُ بِدَوامِكَ، وَلَكَ الْحَمْدُ حَمْداً خالِداً نِعْمَتِكَ، وَلَكَ الْحَمْدُ حَمْداً يُوازِي صُنْعَكَ، وَلَكَ الْحَمْدُ حَمْداً يَزِيدُ عَلي رِضاكَ، وَلَكَ الْحَمْدُ حَمْداً مَعَ حَمْدِ كُلِّ حامِد، وَشُكْراً يَقْصُرُ عَنْهُ شُكْرُ كُلِّ شاكِر، حَمْداً لا يَنْبَغِي إِلاّ لَكَ، وَلا يُتَقَرَّبُ بِهِ إِلاّ إِلَيْكَ، حَمْداً يُسْتَدامُ بِهِ الاَْوَّلُ، وَيُسْتَدْعي بِهِ دَوامُ الاْخِرِ، حَمْداً يَتَضاعَفُ عَلي كُرُورِ الاَْزْمِنَةِ، وَيَتَزايَدُ أَضْعافاً مُتَرادِفَةً، حَمْداً يَعْجِزُ عَنْ إِحْصائِهِ الْحَفَظَةُ، وَيَزِيدُ عَلي ما أَحْصَتْهُ فِي كِتابِكَ الْكَتَبَةُ، حَمْداً يُوازِنُ عَرْشَكَ الْمَجِيدَ، وَيُعادِلُ كُرْسِيَّكَ الرَّفِيعَ، حَمْداً يَكْمُلُ لَدَيْكَ ثَوابُهُ، وَيَسْتَغْرِقُ كُلَّ جَزاء جَزاؤُهُ، حَمْداً ظاهِرُهُ وَفْقٌ لِباطِنِهِ، وَ باطِنُهُ وَفْقٌ لِصِدْقِ النِّيَّةِ، حَمْداً لَمْ يَحْمَدْكَ خَلْقٌ مِثْلَهُ، وَلا يَعْرِفُ أَحَدٌ سِواكَ فَضْلَهُ، حَمْداً يُعانُ مَنِ اجْتَهَدَ فِي تَعْدِيدِهِ، وَيُؤَيَّدُ مَنْ أَغْرَقَ نَزْعاً فِي تَوْفِيَتِهِ، حَمْداً يَجْمَعُ ما خَلَقْتَ مِنَ الْحَمْدِ، وَيَنْتَظِمُ ما أَنْتَ خالِقُهُ مِنْ بَعْدُ، حَمْداً لا حَمْدَ أَقْرَبُ إِلي قَوْلِكَ مِنْهُ، وَلا أَحْمَدَ مِمَّنْ يَحْمَدُكَ بِهِ، حَمْداً يُوجِبُ بِكَرَمِكَ الْمَزِيدَ بِوُفُورِهِ، وَتَصِلُهُ بِمَزِيد بَعْدَ مَزِيد طَوْلاً مِنْكَ، حَمْداً يَجِبُ لِكَرَمِ وَجْهِكَ، وَيُقابِلُ عِزَّ جَلالِكَ، رَبِّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ

ص: 52

مُحَمَّد الْمُنْتَجَبِ الْمُصْطَفي الْمُكَرَّمِ الْمُقَرَّبِ أَفْضَلَ صَلَواتِكَ، وَبارِكْ عَلَيْهِ أَتَمَّ بَرَكاتِكَ، وَتَرَحَّمْ عَلَيْهِ أَمْتَعَ رَحَماتِكَ، رَبِّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ صَلاةً زاكِيَةً لا تَكُونُ صَلاةٌ أَزْكي مِنْها، وَصَلِّ عَلَيْهِ صَلاةً نامِيَةً لا تَكُونُ صَلاةٌ أَنْمي مِنْها، وَصَلِّ عَلَيْهِ صَلاةً راضِيَةً لا تَكُونُ صَلاةٌ رِضاهُ، وَصَلِّ عَلَيْهِ صَلاةً تُرْضِيكَ وَتَزِيدُ عَلي رِضاكَ لَهُ، وَصَلِّ عَلَيْهِ صَلاةً لا تَرْضي لَهُ إِلاّ بِها، وَلا تَري غَيْرَهُ لَها أَهْلاً، رَبِّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ صَلاةً تُجاوِزُ رِضْوانَكَ، وَيَتَّصِلُ اتِّصالُها بِبَقائِكَ، وَلا يَنْفَدُ كَما لا تَنْفَدُ كَلِماتُكَ، رَبِّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ صَلاةً تَنْتَظِمُ صَلَواتِ مَلائِكَتِكَ وَأَنْبِيائِكَ وَرُسُلِكَ وَأَهْلِ طاعَتِكَ، وَتَشْتَمِلُ عَلي صَلَواتِ عِبادِكَ مِنْ جِنِّكَ وَإِنْسِكَ وَأَهْلِ إِجابَتِكَ، وَتَجْتَمِعُ عَلي صَلاةِ كُلِّ مَنْ ذَرَأْتَ وَبَرَأْتَ مِنْ أَصْنافِ خَلْقِكَ، رَبِّ صَلِّ عَلَيْهِ وَآلِهِ صَلاةً تُحِيطُ بِكُلِّ صَلاة سالِفَة وَمُسْتَأْنَفَة، وَصَلِّ عَلَيْهِ وَعَلي آلِهِ صَلاةً مَرْضِيَّةً لَكَ وَلِمَنْ دُونَكَ، وَتُنْشِئُ مَعَ ذلِكَ صَلَوات تُضاعِفُ مَعَها تِلْكَ الصَّلَواتِ عِنْدَها، وَتَزِيدُها عَلي كُرُورِ الاَْيّامِ زِيادَةً فِي تَضاعِيفَ لا يَعُدُّها غَيْرُكَ، رَبِّ صَلِّ عَلي اَطائِبِ أَهْلِ بَيْتِهِ، اَلَّذِينَ اخْتَرْتَهُمْ لاَِمْرِكَ، وَجَعَلْتَهُمْ خَزَنَةَ عِلْمِكَ، وَحَفَظَةَ دِينِكَ، وَخُلَفاءَكَ فِي أَرْضِكَ، وَحُجَجَكَ عَلي عِبادِكَ، وَطَهَّرْتَهُمْ مِنَ الرِّجْسِ وَالدَّنَسِ تَطْهِيراً بِإِرادَتِكَ، وَجَعَلْتَهُمُ الْوَسِيلَةَ إِلَيْكَ، وَالْمَسْلَكَ إِلي جَنَّتِكَ، رَبِّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ صَلاةً تُجْزِلُ لَهُمْ بِها مِنْ نِحَلِكَ وَكَرامَتِكَ، وَتُكْمِلُ لَهُمُ الاَْشْياءَ مِنْ عَطاياكَ وَنَوافِلِكَ، وَتُوَفِّرُ عَلَيْهِمُ الْحَظَّ مِنْ عَوائِدِكَ وَفَوائِدِكَ، رَبِّ صَلّ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمْ صَلاةً لا أَمَدَ فِي أَوَّلِها، وَلا غايَةَ لاَِمَدِها، وَلانِهايَةَ لاِخِرِها، رَبِّ صَلِّ عَلَيْهِم ْزِنَةَ عَرْشِكَ وَما دُونَهُ، وَمِلاَْ سَماواتِكَ وَما فَوْقَهُنَّ، وَعَدَدَ أَرَضِيكَ وَما تَحْتَهُنَّ وَما بَيْنَهُنَّ، صَلاةً تُقَرِّبُهُمْ مِنْكَ زُلْفي، وَتَكُونُ لَكَ وَلَهُمْ رِضيً، وَمُتَّصِلَةً بِنَظائِرِهِنَّ أَبَداً. اَللّهُمَّ إِنَّكَ أَيَّدْتَ دِينَكَ فِي

ص: 53

كُلِّ أَوان بِاِمام أَقَمْتَهُ عَلَماً لِعِبادِكَ، وَمَناراً فِي بِلادِكَ، بَعْدَ أَنْ وَصَلْتَ حَبْلَهُ بِحَبْلِكَ، جَعَلْتَهُ الذَّرِيعَةَ إِلي رِضْوانِكَ، وَافْتَرَضْتَ طاعَتَهُ، وَحَذَّرْتَ مَعْصِيَتَهُ، وَأَمَرْتَ بِامْتِثالِ أَمْرِهِ وَ الاِْنْتِهاءِ عِنْدَ نَهْيِهِ، وَأَلاّ يَتَقَدَّمَهُ مُتَقَدِّمٌ، وَلا يَتَأَخَّرَ عَنْهُ مُتَأَخِّرٌ، فَهُوَعِصْمَةُ اللاَّئِذِينَ، وَكَهْفُ الْمُؤْمِنِينَ، وَعُرْوَةُ الْمُتَمَسِّكِينَ، وَبَهاءُ الْعالَمِينَ. اَللّهُمَّ فَأَوْزِ عْ لِوَلِيِّكَ شُكْرَ ما أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَيْهِ، وَأَوْزِعْنا مِثْلَهُ فِيهِ، وَآتِهِ مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً، وَافْتَحْ لَهُ فَتْحاً يَسِيراً، وَأَعِنْهُ بِرُكْنِكَ الاَْعَزِّ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَقَوِّ عَضُدَهُ، وَراعِهِ بِعَيْنِكَ، وَاحْمِهِ بِحِفْظِكَ، وَانْصُرْهُ بِمَلائِكَتِكَ، وَامْدُدْهُ بِجُنْدِكَ الاَْغْلَبِ، وَأَقِمْ بِهِ كِتابَكَ وَحُدُودَكَ وَشَرائِعَكَ وَسُنَنَ رَسُولِكَ صَلَواتُكَ اللّهُمَّ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَحْيِ بِهِ ما أَماتَهُ الظّالِمُونَ مِنْ مَعالِمِ دِينِكَ، وَاجْلُ بِهِ صَداءَ الْجَوْرِ عَنْ طَرِيقَتِكَ، وَأَبِنْ بِهِ الضَّرّاءَ مِنْ سَبِيلِكَ، وَأَزِلْ بِهِ النّاكِبِينَ عَنْ صِراطِكَ، وَامْحَقْ بِهِ بُغاةَ قَصْدِكَ عِوَجاً، وَأَلِنْ جانِبَهُ لاَِوْلِيائِكَ، وَابْسُطْ يَدَهُ عَلي أَعْدائِكَ، وَهَبْ لَنا رَأْفَتَهُ وَرَحْمَتَهُ وَتَعَطُّفَهُ وَتَحَنُّنَهُ، وَاجْعَلْنا لَهُ سامِعِينَ مُطِيعِينَ، وَفِي رِضاهُ ساعِينَ، وَإِلي نُصْرَتِهِ وَالْمُدافَعَةِ عَنْهُ مُكْنِفِينَ، وَإِلَيْكَ وَإِلي رَسُولِكَ صَلَواتُكَ اللّهُمَّ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِذلِكَ مُتَقَرِّبِينَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي أَوْلِياءِهِمُ الْمُعْتَرِفِينَ بِمَقامِهِمْ، اَلْمُتَّبِعِينَ مَنْهَجَهُمْ،اَلْمُقْتَفِينَ آثارَهُم، اَلْمُسْتَمْسِكِينَ بِعُرْوَتِهِمْ، اَلْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلايَتِهِم، اَلْمُؤْتَمِّينَ بِإِمامَتِهِم، اَلْمُسَلِّمِينَ لاَِمْرِهِم، اَلْمُجْتَهِدِينَ فِي طاعَتِهِمْ، اَلْمُنْتَظِرِينَ أَيّامَهُم، اَلْمادِّينَ إِلَيْهِمْ أَعْيُنَهُم، اَلصَّلَواتِ الْمُبارَكاتِ الزّاكِياتِ النّامِياتِ الْغادِياتِ الرّائِحاتِ، وَسَلِّمْ عَلَيْهِمْ وَعَلي أَرْواحِهِمْ، وَاجْمَعْ عَلَي التَّقْوي أَمْرَهُمْ،وَأَصْلِحْ لَهُمْ شُؤُونَهُمْ، وَتُبْ عَلَيْهِمْ، إِنَّكَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ، وَخَيْرُالْغافِرِينَ، وَاجْعَلْنا مَعَهُمْ فِي دارِ السَّلامِ، بِرَحْمَتِكَ ياأَرْحَمَ الرّاحِمِينَ. اَللّهُمَّ هذا يَوْمُ عَرَفَةَ، يَوْمٌ شَرَّفْتَهُ وَكَرَّمْتَهُ وَعَظَّمْتَهُ، نَشَرْتَ فِيهِ رَحْمَتَكَ، وَمَنَنْتَ فِيهِ بِعَفْوِكَ، وَأَجْزَلْتَ فِيهِ عَطِيَّتَكَ، وَتَفَضَّلْتَ بِهِ عَلي عِبادِكَ. اَللّهُمَّ وَأَنَا عَبْدُكَ الَّذِي أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ قَبْلَ خَلْقِكَ لَهُ، وَبَعْدَ خَلْقِكَ إِيّاهُ، فَجَعَلْتَهُ مِمَّنْ هَدَيْتَهُ لِدِينِكَ، وَوَفَّقْتَهُ لِحَقِّكَ، وَعَصَمْتَهُ بَحَبْلِكَ، وَأَدْخَلْتَهُ فِي حِزْبِكَ،

ص: 54

وَ أَرْشَدْتَهُ لِمُوالاةِ أَوْلِيائِكَ، وَمُعاداةِ أَعْدائِكَ، ثُمَّ أَمَرْتَهُ فَلَمْ يَأْتَمِرْ، وَزَجَرْتَهُ فَلَمْ يَنْزَجِرْ، وَنَهَيْتَهُ عَنْ مَعْصِيَتِكَ، فَخالَفَ أَمْرَكَ إِلي نَهْيِكَ، لا مُعانَدَةً لَكَ وَلاَ اسْتِكْباراً عَلَيْكَ، بَلْ دَعاهُ هَواهُ إِلي ما زَيَّلْتَهُ وَإِلي ما حَذَّرْتَهُ، وَأَعانَهُ عَلي ذلِكَ عَدُوُّكَ وَعَدُوُّهُ، فَأَقْدَمَ عَلَيْهِ عارِفاً بِوَعِيدِكَ، راجِياً لِعَفْوِكَ، واثِقاً بِتَجاوُزِكَ، وَكانَ أَحَقَّ عِبادِكَ مَعَ ما مَنَنْتَ عَلَيْهِ أَلاّ يَفْعَلَ، وَها أَنَاذا بَيْنَ يَدَيْكَ صاغِراً ذَلِيلاً، خاضِعاً خاشِعاً، خائِفاً مُعْتَرِفاً بِعَظِيم مِنَ الذُّنُوبِ تَحَمَّلْتُهُ، وَجَلِيل مِنَ الْخَطايَا اِجْتَرَمْتُهُ، مُسْتَجِيراً بِصَفْحِكَ، لائِذاً بِرَحْمَتِكَ، مُوقِناً أَنَّهُ لا يُجِيرُنِي مِنْكَ مُجِيرٌ، وَلا يَمْنَعُنِي مِنْكَ مانِعٌ، فَعُدْ عَلَيَّ بِما تَعُودُ بِهِ عَلي مَنِ اقْتَرَفَ مِنْ تَغَمُّدِكَ، وَجُدْ عَلَيَّ بما تَجُودُ بِهِ عَلي مَنْ أَلقي بِيَدِهِ إِلَيْكَ مِنْ عَفْوِكَ، وَامْنُنْ عَلَيَّ بِما لاْ يَتَعاظَمُكَ أَنْ تَمُنَّ بِهِ عَلي مَنْ أَمَّلَكَ مِنْ غُفْرانِكَ، وَاجْعَلْ لِي فِي هذَا الْيَوْمِ نَصِيباً أَنالُ بِهِ حَظّاً مِنْ رِضْوانِكَ، وَلا تَرُدَّنِي صِفْراً مِمّا يَنْقَلِبُ بِهِ الْمُتَعَبِّدُونَ لَكَ مِنْ عِبادِكَ، وَإِنِّي وَإِنْ لَمْ أُقَدِّمْ ما قَدَّمُوهُ مِنَ الصّالِحاتِ فَقَدْ قَدَّمْتُ تَوْحِيدَكَ، وَنَفْيَ الاَْضْدادِ وَالاَْنْدادِ وَالاَْشْباهِ عَنْكَ، وَأَتَيْتُكَ مِن الاَْبْوابِ الَّتِي أَمَرْتَ أَنْ تُؤْتي مِنْها، وَتَقَرَّبْتُ إِلَيْكَ بِما لا يَقْرُبُ بِهِ أَحَدٌ مِنْكَ إِلاّ بِالتَّقَرُّبِ بِهِ، ثُمَّ أَتْبَعْتُ ذلِكَ بِالاِْنابَةِ إِلَيْكَ، وَالتَّذَلُّلِ وَالاِسْتِكانَةِ لَكَ، وَحُسْنَ الظَّنِّ بِكَ، وَالثِّقَةِ بِما عِنْدَكَ، وَشَفَعْتُهُ بِرَجائِكَ الَّذِي قَلَّ ما يَخِيبُ عَلَيْهِ راجِيكَ، وَسَأَلْتُكَ مَسْأَلَةَ الْحَقِيرِ الذَّلِيلِ، اَلْبائِسِ الْفَقِيرِ، اَلْخائِفِ الْمُسْتَجِيرِ، وَمَعَ ذلِكَ خِيفَةً وَتَضَرُّعاً وَتَعَوُّذاً وَتَلَوُّذاً، لامُسْتَطِيلاً بِتَكَبُّرِ الْمُتَكَبِّرِينَ، وَلا مُتَعالِياً بِدالَّةِ الْمُطِيعِينَ، وَلا مُسْتَطِيلاً بِشَفاعَةِ الشّافِعِينَ، وَأَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الاَْقَلِّينَ، وَأَذَلُّ الاَْذَلِّينَ، وَمِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَها، فَيا مَنْ لَمْ يُعاجِلِ الْمُسِيئِينَ، وَلايَنْدَهُ الْمُتْرَفِينَ، وَيا مَنْ يَمُنُّ بِإِقالَةِ الْعاثِرِينَ، وَيَتَفَضَّلُ بِإِنْظارِ الْخاطِئِينَ، أَنَا الْمُسِيءُ الْمُعْتَرِفُ

ص: 55

الْخاطِئُ الْعاثِرُ، أَنَا الَّذِي أَقْدَمَ عَلَيْكَ مُجْتَرِئاً، أَنَا الَّذِي عَصاكَ مُتَعَمِّداً، أَنَا الَّذِي اسْتَخْفي مِنْ عِبادِكَ وَبارَزَكَ، أَنَا الَّذِي هابَ عِبادَكَ وَأَمِنَكَ، أَنَا الَّذِي لَمْ يَرْهَبْ سَطْوَتَكَ وَلَمْ يَخَفْ بَأْسَكَ، أَنَا الْجانِي عَلي نَفْسِهِ، أَنَا الْمُرْتَهَنُ بِبَلِيَّتِهِ، أَنَا الْقَلِيلُ الْحَياءِ، أَنَا الطَّوِيلُ الْعِناءِ، بِحَقِّ مَنِ انْتَجَبْتَ مِنْ خَلْقِكَ، وَبِمَنِ اصْطَفَيْتَهُ لِنَفْسِكَ، بِحَقِّ مَنِ اخْتَرْتَ مِنْ بَرِيَّتِكَ، وَمَنِ اجْتَبَيْتَ لِشَأْنِكَ، بِحَقِّ مَنْ وَصَلْتَ طاعَتَهُ بِطاعَتِكَ، وَمَنْ جَعَلْتَ مَعْصِيَتَهُ كَمَعْصِيَتِكَ، بِحَقِّ مَنْ قَرَنْتَ مُوالاتَهُ بِمُوالاتِكَ، وَمَنْ نُطْتَ مُعاداتَهُ بِمُعاداتِكَ، تَغَمَّدْنِي فِي يَوْمِي هذا بِما تَتَغَمَّدُ بِهِ مَنْ جَأَرَ إِلَيْكَ مُتَنَصِّلاً، وَعاذَ بِاسْتِغْفارِكَ تائِباً، وَتَوَلَّنِي بِما تَتَوَلّي بِهِ أَهْلَ طاعَتِكَ، وَالزُّلْفي لَدَيْكَ، وَالْمَكانَةِ مِنْكَ، وَتَوَحَّدْنِي بِما تَتَوَحَّدُ بِهِ مَنْ وَفي بِعَهْدِكَ، وَأَتْعَبَ نَفْسَهُ فِي ذاتِكَ، وَأَجْهَدَها فِي مَرْضاتِكَ، وَلاتُؤاخِذْنِي بِتَفْرِيطِي فِي جَنْبِكَ، وَتَعَدِّي طَوْرِي فِي حُدُودِكَ، وَمُجاوَزَةِ أَحْكامِكَ، وَلا تَسْتَدْرِجْنِي بِإِمْلائِكَ لِي اسْتِدْراجَ مَنْ مَنَعَنِي خَيْرَ ما عِنْدَهُ، وَلَمْ يَشْرَكْكَ فِي حُلُولِ نِعْمَتِهِ بِي، وَنَبِّهْنِي مِنْ رَقْدَةِ الْغافِلِينَ، وَسِنَةِ الْمُسْرِفِينَ، وَنَعْسَةِ الْمَخْذُولِينَ، وَخُذْ بِقَلْبِي إِلي مَا اسْتَعْمَلْتَ بِهِ الْقانِتِينَ، وَاسْتَعْبَدْتَ بِهِ الْمُتَعَبِّدِينَ، وَاسْتَنْقَذْتَ بِهِ الْمُتَهاوِنِينَ، وَأَعِذْنِي مِمّا يُباعِدُنِي عَنْكَ، وَيَحُولُ بَيْنِي وَبَيْنَ حَظِّي مِنْكَ، وَ يَصُدُّنِي عَمّا أُحاوِلُ لَدَيْكَ، وَسَهِّلْ لِي مَسْلَكَ الْخَيْراتِ إِلَيْكَ، وَالْمُسابَقَةَ إِلَيْها مِنْ حَيْثُ أَمَرْتَ، وَالْمُشاحَّةَ فِيها عَلي ما أَرَدْتَ، وَلا تَمْحَقْنِي فِيمَنْ تَمْحَقُ مِنَ الْمُسْتَخِفِّينَ بِما أَوْعَدْتَ، وَلا تُهْلِكْنِي مَعَ مَنْ تُهْلِكُ مِنَ الْمُتَعَرِّضِينَ لِمَقْتِكَ، وَلا تُتَبِّرْنِي فِيمَنْ تُتَبِّرُ مِنَ الْمُنْحَرِفِينَ عَنْ سُبُلِكَ، وَنَجِّنِي مِنْ غَمَراتِ الْفِتْنَةِ، وَخَلِّصْنِي مِنْ لَهَواتِ الْبَلْوي، وَأَجِرْنِي مِنْ أَخْذِ الاِْمْلاءِ،وَحُلْ بَيْنِي وَبَيْنَ عَدُوّ يُضِلُّنِي، وَهَويً يُوبِقُنِي، وَمَنْقَصَة تَرْهَقُنِي، وَلا تُعْرِضْ عَنِّي إِعْراضَ مَنْ لا تَرْضي عَنْهُ بَعْدَ غَضَبِكَ، وَلا تُؤْيِسْنِي مِنَ الاَْمَلِ فِيكَ فَيَغْلِبَ عَلَيَّ الْقُنُوطُ مِنْ رَحْمَتِكَ،

ص: 56

وَلا تَمْتَحِنِّي بِما لا طاقَةَ لِي بِهِ فَتَبْهَظَنِي مِمّا تُحَمِّلُنِيهِ مِنْ فَضْلِ مَحَبَّتِكَ، وَلا تُرْسِلْنِي مِنْ يَدِكَ إِرْسالَ مَنْ لا خَيْرَ فِيهِ، وَلا حاجَةَ بِكَ إِلَيْهِ، وَلا إِنابَةَ لَهُ، وَ لاتَرْمِ بِي رَمْيَ مَنْ سَقَطَ مِنْ عَيْنِ رِعايَتِكَ، وَمَنِ اشْتَمَلَ عَلَيْهِ الْخِزْيُ مِنْ عِنْدِكَ، بَلْ خُذْ بِيَدِي مِنْ سَقْطَةِ الْمُتَرَدِّينَ، وَوَهْلَةِ الْمُتَعَسِّفِينَ، وَزَلَّةِ الْمَغْرُورِينَ، وَوَرْطَةِ الْهالِكِينَ، وَ عافِنِي مِمَّا ابْتَلَيْتَ بِهِ طَبَقاتِ عَبِيدِكَ وَ إِمائِكَ، وَبَلِّغْنِي مَبالِغَ مَنْ عُنِيتَ بِهِ، وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ وَرَضِيتَ عَنْهُ، فَأَعَشْتَهُ حَمِيداً، وَتَوَفَّيْتَهُ سَعِيداً، وَطَوِّقْنِي طَوْقَ الاِْقْلاعِ عَمّا يُحْبِطُ الْحَسَناتِ، وَيَذْهَبُ بِالْبَرَكاتِ، وَأَشْعِرْ قَلْبِيَ الاِْزْدِجارَ عَنْ قَبائِحِ السَّيِّئاتِ، وَفَواضِحِ الْحَوْباتِ، وَلا تَشْغَلْنِي بِما لا أُدْرِكُهُ إِلاّ بِكَ عَمّا لا يُرْضِيكَ عَنِّي غَيْرُهُ، وَأَنْزِعْ مِنْ قَلْبِي حُبَّ دُنْيا دَنِيَّة تَنْهي عَمّا عِنْدَكَ، وَتَصُدُّ عَنِ ابْتِغاءِ الْوَسِيلَةِ إِلَيْكَ، وَتُذْهِلُ عَنِ التَّقَرُّبِ مِنْكَ، وَزَيِّنْ لِيَ التَّفَرُّدَ بِمُناجاتِكَ بِاللَّيْلِ وَالنَّهارِ، وَهَبْ لِي عِصْمَةً تُدْنِينِي مِنْ خَشْيَتِكَ، وَتَقْطَعُنِي عَنْ رُكُوبِ مَحارِمِكَ، وَتَفُكَّنِي مِنْ أَسْرِ الْعَظائِمِ، وَهَبْ لِيَ التَّطْهِيرَ مِنْ دَنَسِ الْعِصْيانِ، وَأَذْهِبْ عَنِّي دَرَنَ الْخَطايا، وَسَرْبِلْنِي بِسِرْبالِ عافِيَتِكَ، وَرَدِّنِي رِداءَ مُعافاتِكَ، وَجَلِّلْنِي سَوابِغَ نَعْمائِكَ، وَظاهِرْ لَدَيَّ فَضْلَكَ وَطَوْلَكَ، وَأَيِّدْنِي بِتَوْفِيقِكَ وَتَسْدِيدِكَ، وَأَعِنِّي عَلي صالِحِ النِّيَّةِ، وَمَرْضِيِّ الْقَوْلِ، وَمُسْتَحْسَنِ الْعَمَلِ، وَلا تَكِلْنِي إِلي حَوْلِي وَقُوَّتِي دُونَ حَوْلِكَ وَقُوَّتِكَ، وَلا تُخْزِنِي يَوْمَ تَبْعَثُنِي لِلِقائِكَ، وَلا تَفْضَحْنِي بَيْنَ يَدَيْ أَوْلِيائِكَ، وَلا تُنْسِنِي ذِكْرَكَ، وَلا تُذْهِبْ عَنِّي شُكْرَكَ، بَلْ أَلْزِمْنِيهِ فِي أَحْوالِ السَّهْوِ عِنْدَ غَفَلاتِ الْجاهِلِينَ لاِلائِكَ، وَأَوْزِعْنِي أَنْ أُثْنِيَ بِما أَوْلَيْتَنِيهِ، وَأَعْتَرِفَ بِما أَسْدَيْتَهُ إِلَيَّ، وَاجْعَلْ رَغْبَتِي إِلَيْكَ فَوْقَ رَغْبَةِ الرّاغِبِينَ، وَحَمْدِي إِيّاكَ فَوْقَ حَمْدِ الْحامِدِينَ، وَلا تَخْذُلْنِي عِنْدَ فاقَتِي إِلَيْكَ، وَلا تُهْلِكْنِي بِما أَسْدَيْتُهُ إِلَيْكَ، وَلا تَجْبَهْنِي بِما جَبَهْتَ بِهِ الْمُعانِدِينَ لَكَ، فَإِنِّي لَكَ مُسَلِّمٌ، أَعْلَمُ أَنَّ الْحُجَّةَ

ص: 57

لَكَ، وَأَنَّكَ أَوْلي بِالْفَضْلِ، وَأَعْوَدُ بِالاِْحْسانِ، وَأَهْلُ التَّقْوي وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ، وَأَنَّكَ بِأَنْ تَعْفُوَ أَوْلي مِنْكَ بِأَنْ تُعاقِبَ، وَأَنَّكَ بِأَنْ تَسْتُرَ أَقْرَبُ مِنْكَ إِلي أَنْ تَشْهَرَ، فَأَحْيِنِي حَياةً طَيِّبَةً تَنْتَظِمُ بِما أُرِيدُ، وَتَبْلُغُ ما أُحِبُّ مِنْ حَيْثُ لا آتِي ما تَكْرَهُ، وَلا أَرْتَكِبُ ما نَهَيْتَ عَنْهُ، وَأَمِتْنِي مِيْتَةَ مَنْ يَسْعي نُورُهُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَعَنْ يَمِينِهِ، وَذَلِّلْنِي بَيْنَ يَدَيْكَ، وَأَعِزَّنِي عِنْدَ خَلْقِكَ، وَضَعْنِي إِذا خَلَوْتُ بِكَ، وَارْفَعْنِي بَيْنَ عِبادِكَ، وَأَغْنِنِي عَمَّنْ هُوَ غَنِيٌّ عَنِّي، وَزِدْنِي إِلَيْكَ فاقَةً وَفَقْراً، وَأَعِذْنِي مِنْ شَماتَةِ الاَْعْداءِ، وَمِنْ حُلُولِ الْبَلاءِ، وَمِنَ الذُّلِّ وَالْعَناءِ، تَغَمَّدْنِي فِيمَا اطَّلَعْتَ عَلَيْهِ مِنِّي بِما يَتَغَمَّدُ بِهِ الْقادِرُ عَلَي الْبَطْشِ لَوْلا حِلْمُهُ، وَالاْخِذُ عَلَي الْجَرِيرَةِ لَوْلا أَناتُهُ، وَإِذا أَرَدْتَ بِقَوْم فِتْنَةً أَوْ سُوءاً فَنَجِّنِي مِنْها لِواذاً بِكَ، وِإِذْ لَمْ تُقِمْنِي مَقامَ فَضِيحَة فِي دُنْياكَ فَلا تُقِمْنِي مِثْلَهُ فِي آخِرَتِكَ، وَاشْفَعْ لِي أَوائِلَ مِنَنِكَ بِأَواخِرِها، وَقَدِيمَ فَوائِدِكَ بَحَوادِثِها، وَلا تَمْدُدْ لِي

مَدّاً يَقْسُو مَعَهُ قَلْبِي، وَلا تَقْرَعْنِي قارِعَةً يَذْهَبُ لَها بَهائِي، وَ لاتَسُمْنِي خَسِيسَةً يَصْغُرُ لَها قَدْرِي، وَلا نَقِيصَةً يُجْهَلُ مِنْ أَجْلِها مَكانِي، وَلا تَرُعْنِي رَوْعَةً أُبْلِسُ بِها، وَلا خِيفَةً أُوجِسُ دُونَها، اِجْعَلْ هَيْبَتِي فِي وَعِيدِكَ، وَحَذَرِي مِنْ إِعْذارِكَ وَإِنْذارِكَ، وَرَهْبَتِي عِنْدَ تِلاوَةِ آياتِكَ، وَاعْمُرْ لَيْلِي بِإِيقاظِي فِيهِ لِعِبادَتِكَ، وَتَفَرُّدِي بِالتَّهَجُّدِ لَكَ، وَتَجَرُّدِي بِسُكُونِي إِلَيْكَ، وَإِنْزالِ حَوائِجِي بِكَ، وَمُنازَلَتِي إِيّاكَ فِي فَكاكِ رَقَبَتِي مِنْ نارِكَ، وَإِجارَتِي مِمّا فِيهِ أَهْلُها مِنْ عَذابِكَ، وَلا تَذَرْنِي فِي طُغْيانِي عامِهاً، وَلا فِي غَمْرَتِي سَاهِياً حَتّي حِين، وَلا تَجْعَلْنِي عِظَةً لِمَنِ اتَّعَظَ، وَلا نَكالاً لِمَنِ اعْتَبَرَ، وَلا فِتْنَةً لِمَنْ نَظَرَ، وَلا تَمْكُرْ بِي فِيمَنْ تَمْكُرُ بِهِ، وَلا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي، وَلا تُغَيِّرْ لِي اِسْماً، وَ لا تُبَدِّلْ لِي جِسْماً، وَلا تَتَّخِذْنِي هُزُواً لِخَلْقِكَ، وَلا

ص: 58

سُخْرِيّاً لَكَ وَلا تَبَعاً إِلاّ لِمَرْضاتِكَ، وَلا مُمْتَهَناً إِلاّ بِالاِنْتِقامِ لَكَ، وَأَوْجِدْنِي بَرْدَ عَفْوِكَ وَحَلاوَةَ رَحْمَتِكَ، وَرَوْحِكَوَرَيْحانِكَوَجَنَّةِ نَعِيمِكَ، وَأَذِقْنِي طَعْمَ الْفَراغِ لِما تُحِبُّ بِسَعَة مِنْ سَعَتِكَ، وَالاِجْتِهادِ فِيما يُزْلِفُ لَدَيْكَ وَعِنْدَكَ، وَ أَتْحِفْنِي بِتُحْفَة مِنْ تُحَفاتِكَ، وَاجْعَلْ تِجارَتِي رابِحَةً، وَكَرَّتِي غَيْرَ خاسِرَة، وَأَخِفْنِي مَقامَكَ، وَشَوِّقْنِي لِقاءَكَ، وَتُبْ عَلَيَّ تَوْبَةً نَصُوحاً، لا تُبْقِ مَعَها ذُنُوباً صَغِيرَةً وَلا كَبِيرَةً، وَلا تَذَرْ مَعَها عَلانِيَةً وَلا سَرِيرَةً، وَانْزِعِ الْغِلَّ مِنْ صَدْرِي لِلْمُؤْمِنِينَ، وَاعْطِفْ بِقَلْبِي عَلَي الْخاشِعِينَ، وَكُنْ لِي كَما تَكُونُ لِلصّالِحِينَ، وَحَلِّنِي حِلْيَةَ الْمُتَّقِينَ، وَاجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْق فِي الْغابِرِينَ، وَذِكْراًنامِياً فِي الاْخِرِينَ، وَوافِ بِي عَرْصَةَ الاَْوَّلِينَ، وَتَمِّمْ سُبُوغَ نِعْمَتِكَ عَلَيَّ، وَظاهِرْ كَراماتِها لَدَيَّ، إِمْلاَْ مِنْ فَوائِدِكَ يَدِي، وَسُقْ كَرائِمَ مَواهِبِكَ إِلَيَّ، وَجاوِرْ بِيَ الاَْطْيَبِينَ مِنْ أَوْلِيائِكَ فِي الْجِنانِ الَّتِي زَيَّنْتَها لاَِصْفِيائِكَ، وَجَلِّلْنِي شَرائِفَ نِحَلِكَ فِي الْمَقاماتِ الْمُعَدَّةِ لاَِحِبّائِكَ، وَاجْعَلْ لِي عِنْدَكَ مَقِيلاً آوِي إِلَيْهِ مُطْمَئِنّاً، وَمَثابَةً أَتَبَوَّأُها وَأَقَرُّ عَيْناً، وَلا تُقايِسْنِي بِعَظِيماتِ الْجَرائِرِ، وَلا تُهْلِكْنِي يَوْمَ تُبْلَي السَّرائِرُ، وَأَزِلْ عَنِّي كُلَّ شَكّ وَشُبْهَة، وَاجْعَلْ لِي فِي الْحَقِّ طَرِيقاً مِنْ كُلِّ رَحْمَة، وَأَجْزِلْ لِي قِسَمَ الْمَواهِبِ مِنْ نَوالِكَ، وَوَفِّرْ عَلَيَّ حُظُوظَ الاِْحْسانِ مِنْ إِفْضالِكَ، وَاجْعَلْ قَلْبِي واثِقاً بِما عِنْدَكَ، وَهَمِّي مُسْتَفْرَغاً لِما هُوَلَكَ، وَاسْتَعْمِلْنِي بِما تَسْتَعْمِلُ بِهِ خالِصَتَكَ، وَ أَشْرِبْ قَلْبِي عِنْدَ ذُهُولِ الْعُقُولِ طاعَتَكَ، وَاجْمَعْ لِيَ الْغِني وَالْعَفافَ وَالدَّعَةَ وَالْمُعافاةَ وَالصِّحَّةَ وَالسَّعَةَ وَالطُّمَأْنِينَةَ وَالْعافِيَةَ، وَلا تُحْبِطْ حَسَناتِي بِما يَشُوبُها مِنْ مَعْصِيَتِكَ، وَلا خَلَواتِي بِما يَعْرِضُ لِي مِنْ نَزَغاتِ فِتْنَتِكَ، وَصُنْ وَجْهِي عَنِ الطَّلَبِ إِلي أَحَد مِنَ الْعالَمِينَ، وَذُبَّنِي عَنِ الْتِماسِ ما عِنْدَ الْفاسِقِينَ، وَ لا تَجْعَلْنِي لِلظّالِمِينَ ظَهِيراً، وَلا لَهُمْ عَلي مَحْوِ كِتابِكَ يَداً وَنَصِيراً، وَحُطْنِي مِنْ حَيْثُ لا أَعْلَمُ حِياطَةً تَقِينِي بِها، وَافْتَحْ لِي أَبْوابَ تَوْبَتِكَ وَرَحْمَتِكَ

ص: 59

وَرَأْفَتِكَ وَرِزْقِكَ الْواسِعِ، إِنِّي إِلَيْكَ مِنَ الرّاغِبِينَ، وَأَتْمِمْ لِي إِنْعامَكَ إِنَّكَ خَيْرُ الْمُنْعِمِينَ، وَاجْعَلْ باقِيَ عُمُرِي فِي الْحَجِّ وَالْعُمْرَةِ ابْتِغاءَ وَجْهِكَ يا رَبَّ الْعالَمِينَ، وَصَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ الطَّيِّبِينَ الطّاهِرِينَ، وَالسَّلامُ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمْ أَبَدَ الاْبِدِينَ».

زيارت امام حسين عليه السلام در روز عرفه

از جمله مستحبات اين روز شريف، زيارت حضرت سيدالشهدا عليه السلام مي باشد و زيارتي كه براي آن حضرت دراين روز نقل شده است، اختصاص به كساني دارد كه در سرزمين مقدّس كربلا توفيق زيارت آن حضرت را پيدا مي كنند، علاقمندان به زيارت آن حضرت از راه دور، مي توانند همان زيارت وارث يا جامعه را كه در فصل نخست اين كتاب آمده است در اين روز بخوانند.

برخي از مستحبّات وقوف به مشعرالحرام

مستحبّ است حاجي با دلي آرام از عرفات به سوي مشعرالحرام حركت كرده و در حال استغفار باشد، امام صادق عليه السلام فرمود: در راه رفتن نه تند رود و نه آهسته،بلكه به طور معمول حركت كند و كسي را آزار ندهد، و مستحبّ است نماز را تا مزدلفه به تأخير اندازد، اگر چه ثلث شب نيز بگذرد، و هر دو نماز را با يك اذان و دو اقامه جمع كند، و نوافل مغرب را بعد از نماز عشا بجا آورد، و درصورتي كه از رسيدن به مزدلفه پيش از نصف شب مانعي رسيد، بايد نماز مغرب وعشا را به تأخير نياندازد، و در ميان راه بخواند.

ومستحبّ است كه در وسط وادي ازطرف راست نزول نمايد، واگر حاجي صروره باشد (سال اوّل حجّ او باشد)، مستحبّ است كه در مشعرالحرام قدم بگذارد، و آن شب را هر مقدار كه ممكن باشد به عبادت واطاعت الهي بسر برد، واين دعا

ص: 60

را بخواند:«اَللّهُمَّ هذِهِ جَمْعٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تَجْمَعَ لِي فِيها جَوامِعَ الْخَيْرِ. اَللّهُمَّ لا تُؤْيِسْنِي مِنَ الْخَيْرِ الَّذِي سَأَلْتُكَ أَنْ تَجْمَعَهُ لِي فِي قَلْبِي، وَأَطْلُبُ إِلَيْكَ أَنْ تُعَرِّفَنِي ماعَرَّفْتَ أَوْلِياءَكَ فِي مَنْزِلِي هذا، وَأَنْ تَقِيَنِي جَوامِعَ الشَّرِّ».

امام صادق عليه السلام فرمود: مستحبّ است بعد از نماز صبح در حال طهارت حمد و ثناي الهي را بجا آورد، و به هر مقدار كه بتواند از نعمتها وتفضّلات حضرت حق ذكر كند، و بر محمّد وآل محمّد صلوات بفرستد، آنگاه دعا نمايد، واين دعا را نيز بخواند:

«اَللّهُمَّ رَبَّ الْمَشْعَرِالْحَرامِ، فُكَّ رَقَبَتِي مِنَ النّارِ، وَأَوْسِعْ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلالِ، وَ ادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ، اَللّهُمَّ أَنْتَ خَيْرُ مَطْلُوب إِلَيْهِ، وَخَيْرُ مَدْعُوّ وَخَيْرُ مَسْؤُول، وَلِكُلِّ وافِد جائِزَةٌ، فَاجْعَلْ جائِزَتِي فِي مَوْطِنِي هذا أَنْ تُقِيلَنِي عَثْرَتِي، وَتَقْبَلَ مَعْذِرَتِي، وَأَنْ تَجاوَزَ عَنْ خَطِيئَتِي، ثُمَّ اجْعَلِ التَّقْوي مِنَ الدُّنْيا زادِي».

مستحبّ است سنگ ريزه هايي را كه در منا رمي خواهد نمود از مزدلفه بردارد، كه مجموع آنها هفتاد دانه است. ومستحبّ است وقتي از مزدلفه به سوي منا حركت كرد وبه وادي محسّر رسيد، به مقدار صد قدم هَرْوَلَه كند و بگويد:

«اَللّهُمَّ سَلِّمْ لِي عَهْدِي، وَاقْبَلْ تَوْبَتِي، وَأَجِبْ دَعْوَتِي، وَاخْلُفْنِي فِيمَنْ تَرَكْتُ بَعْدِي».

مستحبّات رمي جمرات

در رمي جمرات چند چيز مستحبّ است:

1. طهارت.

2. امام صادق عليه السلام فرمود: هنگامي كه سنگ ها را در دست

گرفته وآماده رمي است، اين دعا را بخواند:

«اَللّهُمَّ هذِهِ حَصَياتِي، فَأَحْصِهِنَّ لِي، وَارْفَعْهُنَّ فِي عَمَلِي».

3. با هر سنگي كه مي اندازد تكبير بگويد.

4. باهر سنگي كه مي اندازد اين دعا را بخواند:

«اَللهُ أَكْبَرُ. اَللّهُمَّ ادْحَرْ عَنِّي

ص: 61

الشَّيْطانَ. اَللّهُمَّ تَصْدِيقاً بِكِتابِكَ وَعَلي سُنَّةِ نَبِيِّكَ. اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ لِي حَجّاً مَبْرُوراً، وَعَمَلاً مَقْبُولاً، وَسَعْياً مَشْكُوراً، وَذَنْباً مَغْفُوراً».

5. در جمره عقبه ميان او و جمره، ده تا پانزده ذراع فاصله باشد، و در جَمَره اُولي و وُسطي كنار جمره بايستد.

6. جمره عقبه را رو به جمره وپشت به قبله رمي نمايد، وجمره اُولي ووُسطي را رو به قبله رمي نمايد.

7. سنگ ريزه را بر انگشت ابهام گذارده، وبا ناخنِ انگشت شهادت بيندازد.

8. پس از برگشت به جاي خود در منا، اين دعا را بخواند:

«اَللّهُمَّ بِكَ وَثِقْتُ، وَعَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ، فَنِعْمَ الرَّبُّ، وَنِعْمَ الْمَوْلي وَنِعْمَ النَّصِيرُ».

آداب قرباني

مستحبّات قرباني چند چيز است:

1. درصورت تمكّن، قرباني شتر باشد. اگر نبود گاو، واگر گاو هم نبود گوسفند باشد.

2. قرباني بسيار فربه و چاق باشد.

3. درصورت شتر يا گاو بودن از جنس ماده باشد. ودر صورت گوسفند يا بز بودن از جنس نر باشد.

4. اگر قرباني شتر است ايستاده او را نحر كنند. و از سر دست ها تا زانوي او را ببندند. و شخص از جانب راست او بايستد. كارد يا نيزه و يا خنجر به گودال گردن او فرو بَرَد.

امام صادق عليه السلام فرمود: قرباني را رو به قبله قرار داده، وهنگام ذبح يا نحر اين دعا را بخواند:

«وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَالاَْرْضَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ، اِنَّ صَلاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيايَ وَمَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، لا شَرِيكَ لَهُ، وَبِذلِكَ اُمِرْتُ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ، اَللّهُمَّ مِنْكَ وَلَكَ بِسْمِ اللهِ وَاللهُ أَكْبَرُ، اَللّهُمَ تَقَبَّلْ مِنِّي».

مستحبّات حلق وتقصير

مستحبّ است رو به قبله نام خدا را بر زبان جاري كرده،

ص: 62

و از جانب راست پيش سر را ابتدا كند، و اين دعا را بخواند:«اَللّهُمَّ أَعْطِنِيْ بِكُلِّ شَعْرَة نُوراً يَوْمَ الْقِيامَةِ، وَحَسَنات مُضاعَفات، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ».

ونيز مستحبّ است موي سر خود را در منا در خيمه خود دفن نمايد، و بهتر اين است كه بعد از حلق از اطراف ريش و شارب خود گرفته، و هم چنين ناخن ها را بگيرد.

مستحبّات منا

1. مستحبّ است حاجي ايّام تشريق يعني يازدهم، دوازدهم وسيزدهم را در منا بماند، و اين ماندن در منا

بهتر است از اينكه به مكه رفته، و طواف مستحبّي انجام

دهد.

2. مستحبّ است حاجي در منا بعد از پانزده نماز واجب ودر غير منا بعد از ده نماز كه اوّل آن نماز ظهر روز عيد است، اين تكبيرات را بخواند:

«اَللهُ أَكْبَرُ اَللهُ أَكْبَرُ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَاللهُ أَكْبَرُ، اَللهُ أَكْبَر وَلِلّهِ الْحَمْدُ، اَللهُ أَكْبرُ عَلي ما هَدانا، اَللهُ أَكْبَرُ عَلي ما رَزَقَنا مِنْ بَهِيمَةِ الاَْنْعامِ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ عَلي ما أَبْلانا».

مستحبّات مسجد خَيفْ

1. مستحبّ است حاجي نمازهاي شبانه روزي خود را چه واجب وچه مستحب در مسجد خَيفْ بخواند، و بهترين محلّ جايگاه نماز نبيّ اكرم صلي الله عليه وآله مي باشد كه از مناره تا سي ذراع از طرف قبله واز سمت راست وچپ و پشت سر قرار دارد.

2. صد مرتبه سُبْحانَ الله گفتن.

3. صد مرتبه لا إِلهَ إِلاَّ الله گفتن.

4. صد مرتبه اَلْحَمْدُ للهِ گفتن.

5. خواندن شش ركعت نماز در جايگاه اصلي مسجد، و بهتر است اين نماز را هنگام مراجعت به مكّه روز سيزدهم انجام دهد.

مستحبّات برگشت به مكّه معظّمه

1. غسل جهت ورود به شهر مكه معظّمه

ص: 63

ومسجد الحرام.

2. وارد شدن به مسجد الحرام ازباب السّلام.

3. از امام صادق عليه السلام روايت شده كه اگر روز عيد قربان به زيارت خانه خدا مشرّف شدي بر در مسجد بايست، واين دعا را بخوان:

«اَللّهُمَّ اَعِنِّي عَلي نُسُكِكَ، وَسَلِّمْنِي لَهُ وَسَلِّمْهُ لِي، أَسْأَلُكَ مَسْأَلَةَ الْعَلِيلِ الذَّلِيلِ الْمُعْتَرِفُ بِذَنْبِهِ، أَنْ تَغْفِرَ لِي ذُنُوبِي، وَأَنْ تَرْجِعَنِي بِحاجَتِي. اَللّهُمَّ إِنِّي عَبْدُكَ، وَالْبَلَدُ بَلَدُكَ، وَالْبَيْتُ بَيْتُكَ، جِئْتُ اَطْلُبُ رَحْمَتَكَ، وَاَؤُمُّ طاعَتَكَ، مُتَّبِعاً لاَِمْرِكَ، راضِياً بِقَدَرِكَ، أَسْأَلُكَ مَسْأَلَةَ الْمُضْطَرِّ إِلَيْكَ، اَلْمُطِيعِ لاَِمْرِكَ، اَلْمُشْفِقِ مِنْ عَذابِكَ، اَلْخائِفِ لِعُقُوبَتِكَ، أَنْ تُبَلِّغَنِي عَفْوَكَ، وَتُجِيرَنِي مِنَ النّارِ بِرَحْمَتِكَ».

مستحبّات واعمال مكّه مكرّمه

1. نمازهاي واجب را در مسجد الحرام بجا آورد.

2. ذكر خدا را بسيار بگويد، وحالت تذكّر وتنبّه را در خود حفظ نمايد.

3. قرآن را ختم نمايد، تا نميرد مگر اينكه جاي خود را در بهشت ديده، وحضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله را ببيند.

4. بسيار به كعبه معظّمه نگاه كند، كه موجب آمرزش گناهان مي شود.

5. به هر اندازه كه بتواند براي خود وپدر و مادر و خويشاوندان طواف مستحبّي انجام دهد، واگر بتواند به تعداد ايّام سال طواف نمايد ثواب بسيار دارد.

6. از آب زمزم بنوشد.

7. طواف وداع انجام دهد.

طواف وداع

بدان كه براي كسي كه مي خواهد از مكه بيرون رود، مستحبّ است طواف وداع نمايد، ودر هر دور حجرالأسود و ركن يماني را درصورت امكان استلام كند، و چون به مستجار كه نام ديگر آن ملتزم است و نزديك ركن يماني است رسد مستحبّاتي را كه قبلاً براي آن مكان ذكر شد بجا آورد، وآنچه خواهد دعا كند. بعد حجرالأسود را استلام نموده، وشكم

ص: 64

خود را به خانه كعبه بچسباند، يك دست را بر حَجَر ودست ديگر را به طرف در گذاشته، وحمد وثناي الهي نمايد، وصلوات بر پيغمبر وآل او بفرستد، واين دعا را بخواند:«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ، وَنَبِيِّكَ وَأَمِينِكَ، وَحَبِيبِكَ وَنَجِيِّكَ، وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ. اَللّهُمَّ كَما بَلَّغَ رِسالاتِكَ، وَجاهَدَ فِي سَبِيلِكَ، وَصَدَعَ بِأَمْرِكَ، وَأُوذِيَ فِي جَنْبِكَ حَتّي أَتاهُ الْيَقِينُ. اَللّهُمَّ اقْلِبْنِي مُفْلِحاً مُنْجِحاً مُسْتَجاباً لِي، بِأَفْضَلِ ما يَرْجِعُ بِهِ أَحَدٌ مِنْ وَفْدِكَ مِنَ الْمَغْفِرَةِ وَالْبَرَكَةِ وَالرِّضْوانِ وَالْعافِيَةِ، (مِمّا يَسَعُنِي أَنْ أَطْلُبَ أَنْ تُعْطِيَنِي مِثْلَ الَّذِي أَعْطَيْتَهُ أَفْضَلَ مَنْ عَبَدَكَ، وَتَزِيدُنِي عَلَيْهِ) اَللّهُمَّ إِنْ أَمَتَّنِي فَاغْفِرْ لِي وَإِنْ أَحْيَيْتَنِي فَارْزُقْنِيهِ مِنْ قابِل. اَللّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ بَيْتِكَ. اَللّهُمَّ إِنِّي عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدِكَ وَابْنُ أَمَتِكَ، حَمَلْتَنِي عَلي دابَّتِكَ، وَسَيَّرْتَنِي فِي بِلادِكَ، حَتّي أَدْخَلْتَنِي حَرَمَكَ وَأَمْنَكَ، وَقَدْ كانَ فِي حُسْنِ ظَنِّي بِكَ أَنْ تَغْفِرَلِي ذُنُوبِي، فَإِنْ كُنْتَ قَدْ غَفَرْتَ لِي ذُنُوبِي فَازْدَدْ عَنِّي رِضيً، وَقَرِّبْنِي إِلَيْكَ زُلْفي، وَلاتُباعِدْنِي، وَإِنْ كُنْتَ لَمْ تَغْفِرْلِي فَمِنَ الاْنَ فَاغْفِرْ لِي قَبْلَ أَنْ تَنْأي عَنْ بَيْتِكَ دارِي، وَهذا أَوانُ انْصِرافِي، إِنْ كُنْتَ أَذِنْتَ لِي غَيْرَ راغِب عَنْكَ وَلا عَنْ بَيْتِكَ، وَلا مُسْتَبْدِل بِكَ وَلا بِهِ. اَللّهُمَّ احْفَظْنِي مِنْ بَيْنِ يَدَيَّ وَمِنْ خَلْفِي وَعَنْ يَمِينِي وَعَنْ شِمالِي، حَتّي تُبَلِّغَنِي أَهْلِي، وَاكْفِنِي مَؤُونَةَ عِبادِكَ وَ عِيالِي، فَإِنَّكَ وَلِيُّ ذلِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَمِنِّي».

پس مقداري از آب زمزم بياشامد، واين دُعا را بخواند:

«آئِبُونَ تائِبُونَ عابِدُونَ لِرَبِّنا حامِدُونَ،إِلي رَبِّنا راغِبُونَ، إِلي اللهِ راجِعُونَ إِنْ شاءَ اللهُ».

بخش دوّم: زيارت مزارهاي متبرّكه مكّه مكرّمه

توضيحي كوتاه درباره مزارهاي مكّه مكرّمه

يكي از اعمال مفيد وسازنده كه با تأكيدات فراوان مورد توجّه وتوصيه ائمّه اطهار وپيشوايان دين قرار گرفته، ياد گذشتگان وزيارت قبور آنان مي باشد.

براين اساس محلّ

ص: 65

مراقدي كه در مكّه مشخص است و حجّاج محترم مي توانند با حضور در كنار قبور آن بزرگواران يا از دور درك فيض نمايند، يادآوري مي گردد:

1. قبرستان ابوطالب

اشاره

قبرستان ابوطالب كه به آن حُجُون وجنّة المُعلّي نيز گفته مي شود پس از بقيع اشرف مقابر است، و رسول اكرم صلي الله عليه وآله مكرّر به آنجا رفت وآمد داشته اند.

و در آنجا حضرت عبدمناف جدّ اعلاي پيامبر، حضرت عبدالمطّلب جدّ پيامبر، حضرت ابو طالب عموي پيامبر، حضرت خديجه همسر پيامبر، وعدّه اي از علماي بزرگ وجمع بسياري از مؤمنين، مدفون مي باشند.

وبنابر قولي مدفن والده مكرّمه حضرت نبيّ اَكرم «آمنه بنت وهب» نيز در اين قبرستان قرار دارد. گر چه مشهور اين است كه قبر آن جناب در أَبْواء بين مكّه و مدينه است.

زيارت عبد مناف عليه السلام جدّ اعلاي پيامبر خدا صلي الله عليه وآله

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا السَّيِّدُ النَّبِيلُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْغُصْنُ الْمُثْمِرُ مِنْ شَجَرَةِ إِبْراهِيمَ الْخَلِيلِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا جَدَّ خَيْرِ الْوَري، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ الاَْنْبِياءِ الاَْصْفِياءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ الاَْوْصِياءِ الاَْوْلِياءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ الْحَرَمِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ مَقامِ إِبْراهِيمَ،اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ بَيْتِ اللهِ الْعَظِيمِ،اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلي آبائِكَ الطّاهِرِينَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت عبدالمطّلب جدّ پيغمبر خدا صلي الله عليه وآله

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ الْبَطْحاءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ ناداهُ هاتِفُ الْغَيْبِ بِأَكْرَمِ نِداء، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ إِبْراهِيمَ الْخَلِيلِ،اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ الذَّبِيحِ إِسْماعِيلَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ أَهْلَكَ اللهُ بِدُعائِهِ أَصْحابَ الْفِيلِ، وَجَعَلَ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيل، وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ، تَرْمِيهِمْ بِحِجارَة مِنْ سِجِّيل، فَجَعَلَهُمْ كَعَصْف مَأْكُول، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ تَضَرَّعَ فِي حاجاتِهِ إِلَي اللهِ، وَتَوَسَّلَ فِي دُعائِهِ بِنُورِ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنِ اسْتَجابَ اللهُ دُعاءَهُ،وَنُودِيَ فِي الْكَعْبَةِ،

ص: 66

وَبُشِّرَ بِالاِْجابَةِ فِي دُعائِهِ، وَأَسْجَدَ اللهُ الْفِيلَ إِكْراماً وَإِعْظاماً لَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ أَنْبَعَ اللهُ لَهُ الْماءَ حَتّي شَرِبَ وَارْتَوي فِي الاَْرْضِ الْقَفْراءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ الذَّبِيحِ وَأَبَا الذَّبِيحِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ساقِيَ الْحَجِيجِ وَحافِرَ زَمْزَمَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ جَعَلَ اللهُ مِنْ نَسْلِهِ سَيِّدَ الْمُرْسَلِينَ وَخَيْرَ أَهْلِ السَّماواتِ وَالاَْرَضِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ طافَ حَوْلَ الْكَعْبَةِ وَجَعَلَهُ سَبْعَةَ أَشْواط، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ رَأي فِي الْمَنامِ سِلْسِلَةَ النُّورِ وَعَلِمَ أَنَّهُ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا شَيْبَةَ الْحَمْدِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلي آبائِكَ وَأَجْدادِكَ وَأَبْنائِكَ جَمِيعاً وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت حضرت ابوطالب عموي گرامي پيامبر صلي الله عليه وآلهو پدر بزرگوار اميرمؤمنان عليه السلام

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ الْبَطْحاءِ وَابْنَ رَئِيسِها، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ الْكَعْبَةِ بَعْدَ تَأْسِيسِها، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا كافِلَ الرَّسُولِ وَناصِرَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَمَّ الْمُصْطَفي وَأَبَا الْمُرْتَضي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَيْضَةَ الْبَلَدِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الذّابُّ عَنِ الدِّينِ، وَالْباذِلُ نَفْسَهُ فِي نُصْرَةِ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلي وَلَدِكَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت حضرت خديجه، همسر گرامي پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله

«اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ الْمُؤْمِنِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا أَوَّلَ الْمُؤْمِناتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ أَنْفَقَتْ مالَها فِي نُصْرَةِ سَيِّدِ الاَْنْبِياءِ، وَنَصَرَتْهُ مَااسْتَطاعَتْ وَدافَعَتْ عَنْهُ الاَْعْداءَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ سَلَّمَ عَلَيْها جَبْرَئِيلُ، وَبلَّغَهَا السَّلامَ مِنَ اللهِ الْجَلِيلِ، فَهَنِيئاً لَكِ بِما أَوْلاكِ اللهُ مِنْ فَضْل، وَالسَّلامُ عَلَيْكِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت حضرت قاسم فرزند رسول اكرم صلي الله عليه وآله

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَنا يا قاسِمَ بْنَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ نَبِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ حَبِيبِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ الْمُصْطَفي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلي مَنْ حَوْلِكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ، رَضِيَ اللهُ تَعالي عَنْكُمْ وَأَرْضاكُمْ أَحْسَنَ الرِّضا، وَجَعَلَ الْجَنَّةَ مَنْزِلَكُمْ وَمَسْكَنَكُمْ وَمَأْويكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

2. مزار شهداي فخّ

اشاره

در

ص: 67

اين مكان كه نزديك مسجد تنعيم است حدود صد نفر از فرزندان حضرت زهرا(عليها السلام) به دستور خليفه عبّاسي «موسي الهادي» به شهادت رسيده، و به خاك سپرده شده اند با همان زيارت كه امام زادگان زيارت مي شوند، آنان زيارت مي گردند:

مزار شهداي فخّ

«اَلسَّلامُ عَلي جَدِّكُمُ الْمُصْطَفي، اَلسَّلامُ عَلي أَبِيكُمُ الْمُرْتَضَي الرِّضا، اَلسَّلامُ عَلَي السَّيِّدَيْنِ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ، اَلسَّلامُ عَلي خَدِيجَةَ اُمِّ الْمُؤْمِنِينَ اُمِّ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ، اَلسَّلامُ عَلي فاطِمَةَ أُمِّ الاَْئِمَّةِ الطّاهِرِينَ، اَلسَّلامُ عَلَي النُّفُوسِ الْفاخِرَةِ، بُحُورِالْعُلُومِ الزّاخِرَةِ، شُفَعائِي فِي الاْخِرَةِ، وَأَوْلِيائِي عِنْدَ عَوْدِ الرُّوحِ إِلَي الْعِظامِ النَّخِرَةِ، أَئِمَّةِ الْخَلْقِ وَوُلاةِ الْحَقِّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَيُّها الاَْشْخاصُ الشَّرِيفَةُ الطّاهِرَةُ الْكَرِيمَةُ، أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَمُصْطَفاهُ، وَأَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّهُ وَمُجْتَباهُ، وَأَنَّ الاِْمامَةَ فِي وُلْدِهِ إِلي يَوْمِ الدِّينِ، نَعْلَمُ ذلِكَ عِلْمَ الْيَقِينِ، وَنَحْنُ لِذلِكَ مُعْتَقِدُونَ، وَفِي نَصْرِهِمْ مُجْتَهِدُونَ».

3. حِجر اسماعيل: در داخل مسجد الحرام كنار خانه كعبه حدّ فاصل ركن شمالي وركن غربي، خانه حضرت اسماعيل بوده است كه در آن قبر مبارك حضرت اسماعيل ومادرش هاجر وقبور جمع زيادي از پيامبران(عليهم السلام) قرار دارد. واز برخي روايات استفاده مي شود كه اطراف خانه كعبه قبور انبياي الهي فراوان است، كه در اين مكان زيارت مي شوند.

اشاره

ومستحبّ است اِحرام حجّ تمتُّع در حِجر اسماعيل زير ناودان رحمت انجام گيرد، و آن جا مكان دعا واستغفار وطلب رحمت وحاجت مي باشد.

زيارت حضرت اسماعيل وهاجر عليهما السلام در حِجر اسماعيل

«اَلسَّلامُ عَلي سَيِّدِنا إِسْماعِيلَ ذَبِيحِ اللهِ ابْنِ إِبْراهِيمَ خَلِيلِ الله اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نَبِيَّ اللهِ وَابْنَ نَبِيِّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صَفِيَّ اللهِ وَابْنَ صَفِيِّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ أَنْبَعَ اللهُ لَهُ بِئْرَ زَمْزَم حِينَ أَسْكَنَهُ أَبُوهُ بِواد غَيْرِ ذِي زَرْع عِنْدَ بَيْتِ اللهِ الْمُحَرَّمِ، وَاسْتَجابَ اللهُ فِيهِ دَعْوَةَ أَبِيهِ إِبْراهِيمَ حِينَ قَالَ: " رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِواد غَيْرِ ذِي زَرْع عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعلَّهُمْ يَشْكُرُونَ "، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ سَلَّمَ نَفْسَهُ لِلذَّبْحِ طاعَةً لاَِمْرِاللهِ تَعالي إِذْ قالَ لَهُ اَبُوهُ: " إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ

ص: 68

فَانْظُرْ ماذا تَري قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرِينَ "، فَدَفَعَ اللهُ عَنْهُ الذِّبْحَ وَفَداهُ بِذِبْح عَظِيم،اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ أَعانَ أَباهُ عَلي بِناءِ الْكَعْبَةِ كَما قالَ اللهُ تَعالي: " وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ "، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ مَدَحَهُ اللهُ تَعالي فِي كِتابِهِ بِقَوْلِهِ: " وَاذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَكانَ رَسُولاً نَبِيّاً وَكانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ وَكانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيّاً "، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ جَعَلَ اللهُ مِنْ ذُرّيَّتِهِ مُحَمَّداً سَيِّدَ الْمُرْسَلِينَ وَخاتَمَ النَّبِيِّينَ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلي أَبِيكَ إِبْراهِيمَ خَلِيلِ اللهِ، وَعَلي أَخِيكَ اِسْحقَ نَبِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلي جَمِيعِ أَنْبِياءِ اللهِ الْمَدْفُونِينَ بِهذِهِ الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ الْمُعَظَّمَةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلي أُمِّكَ الطّاهِرَةِ الصّابِرَةِ هاجَرَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، حَشَرَنَا اللهُ فِي زُمْرَتِكُمْ تَحْتَ لِواءِ مُحَمَّد صلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيارَتِكُمْ، وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

پس دو ركعت نماز زيارت بخوان، و ثوابش را به آن حضرت اهدا كن.

زيارت ساير انبياي عظام(عليهم السلام) در حجر اسماعيل

به نيّت زيارت ارواح طيّبه هريك از انبياي عظام الهي سلام الله عليهم اجمعين يا به نيّت زيارت تمامي آنان مي خواني زيارتي را كه مرحوم كُليني در كتاب شريف كافي، ومرحوم شيخ طوسي در تهذيب، وابن قولويه در كامل الزّيارات آورده اند. اين زيارت كه اوّل آن «اَلسَّلامُ عَلي أَوْلِياءِ اللهِ وَأَصْفِيائِهِ...» مي باشد، ودر فصل اوّل اين كتاب به عنوان زيارت جامعه اوّل قرار داده شده، در زيارت همه مرقدهاي متبرّكه جايز است، و پس از پايان آن بسيار بر محمَّد و آل

ص: 69

محمَّد صلوات مي فرستي، وبراي خود ومؤمنين ومؤمنات به هر نحو كه بخواهي دعا مي كني.

بخش سوّم: اماكن متبركه مكّه مكرّمه

اماكن متبركه مكّه مكرّمه

مركز جهاني اهل بيت عليه السلام

حدود حرم:

اطراف مكّه معظّمه، محدوده اي به عنوان حرم در نظر گرفته شده است، وحرم از هر جانب مكّه عبارت از آن حدّي است كه نمي شود بدون احرام از آن حدّ گذشت، وخداوند متعال آن حدّ را محلّ امن براي انسان و حيوان و گياهان قرار داده است. محدوده حرم از اين قرار مي باشد:

1. از جانب شمال مسجد تنعيم است، كه در راه مدينه و حدود شش كيلومتر تا مسجدالحرام فاصله دارد.

2. از جانب جنوب محلّ اِضائَةُ لِبْن است، كه سر راه يمن وفاصله آن تا مسجدالحرام حدود دوازده كيلومتر مي باشد.

3. از جانب شرق جعرانه است كه سر راه طائف قرار گرفته، ورسول اكرم صلي الله عليه وآله از اين حدّ براي عمره مُحرم شدند.

4 از جانب غرب منطقه حُدَيبيّه (شُمَيسي) مي باشد، كه در كنار راه سابق جدّه، و محل بيعت رضوان است.

حرم در فقه داراي احكامي است كه حجّاج و واردين به اين سرزمين بايد بدان توجّه نمايند، ودر كتب فقهيه و مناسك ذكر شده است.

برخي از مساجد شهر مكّه

در شهر مكّه علاوه بر مسجد الحرام مساجد تاريخي زيادي وجود دارد، كه از آن جمله است:

1. مسجد جِنّ، كه نزديك بازار معروف به ابوسفيان است، و محلّ نزول سوره مباركه جنّ بر پيامبر عظيم الشّأن مي باشد، و سزاوار است در آن دو ركعت نماز تحيّت خوانده شود.

2. مسجد الرّايه، كه بعد از فتح مكّه رسول اكرم صلي الله عليه وآله دستور

ص: 70

دادند آنجا پرچم پيروزي را به پا داشتند، وبه اين مناسبت آن جا مسجدي ساخته اند به نام مسجد الرّايه.

مسجد الحرام وخصوصيات كعبه

مسجد الحرام مسجدي است بسيار با عظمت كه در فضيلت و شرافت بي نظير مي باشد، يك نماز در آن برابري مي كند با صد هزار نماز در مساجد ديگر، پس بايستي وقت را غنيمت شمرده واز فضيلت هاي معنوي مسجدالحرام حدّاكثر بهره را بُرد.

كعبه در وسط مسجد الحرام قرار دارد با بنايي ساده ومكعب شكل، به ارتفاع حدود 15 متر.

وچون كعبه را مي بيني بگو:«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي عَظَّمَكِ وَشَرَّفَكِ وَجَعَلَكِ مَثابَةً لِلنّاسِ وَأَمْناً مُبارَكاً وَهُديً لِلْعالَمِينَ».

اركان كعبه

ركن شرقي: كه حجر الأسود در آن منصوب است.

ركن عراقي يا شمالي، بعد از در كعبه قرار دارد.

ركن غربي: در طواف از حِجر اسماعيل كه مي گذري به آن مي رسي.

ركن جنوبي: كه به نام ركن يماني معروف است، بعد از ركن غربي ومحاذي ركن شرقي است، امام صادق عليه السلام فرمود:

ركن يماني در ورود ما به بهشت مي باشد.(مجمع البيان، ج1، ص478، ركن يماني در ورود ما به بهشت مي باشد 1)

حَجَر الأسود: سنگ سياه رنگ بيضي شكلي است كه در ركن شرقي كعبه قرار دارد، و به دست حضرت اِبراهيم عليه السلام نصب گرديده است. ارتفاع آن از سطح زمين يك متر ونيم مي باشد.

مُلْتَزَم: نزديك ركن يماني مقابل در كعبه مي باشد و آنجا جاي دعا و استغفار است. ومستحبّ است انسان خود را به آنجا چسبانده، واين دعا را بخواند:

«اَللّهُمَّ الْبَيْتُ بَيْتُكَ، وَالْعَبْدُ عَبْدُكَ، وَهذا مَقامُ الْعائِذِ بِكَ مِنَ النّارِ...».

واز خدا طلب آمرزش نمايد.

ص: 71

ُسْتَجار: همان ملتزم است و آن مكاني است كه گناهكاران بدان جا پناه مي برند.

ناودان رحمت: بالاي كعبه در طرف حِجر اسماعيل قرار گرفته، وآنجا محلّ نزول رحمت وجاي تضرّع واستغفار است.

حَطِيم: محلّي است كه بين درب كعبه وحجر الأسود قرار دارد، وحطيم ناميده اند چون در اين جا مردم تلاش مي كنند تا استلام حجر نموده وبه يكديگر فشار مي آورند.

وبرخي گفته اند حطيم نام ديوار منحني نيم دايره اي است كه حِجر اسماعيل را محصور نموده، وما بين دو زاويه شمالي وغربي خانه كعبه به ارتفاع 31/1 متر وعرض 52/1 متر از بالا و 44/1 متر از پايين قرار دارد، وفاصله نهايي ديوار حِجر اسماعيل (حطيم) تا ديوار خانه از قسمت وسط حدود ده متر است.

حِجر اسماعيل:

بنايي است به شكل نيم دايره با ديواري به ارتفاع يك متر و 30 سانتيمتر كه در جانب شمالي كعبه قرار دارد، و قبر حضرت اسمعيل و هاجر، مادر آن حضرت در آن جا مي باشد، وبنابر بعض روايات قبور جمعي از انبيا(عليهم السلام) هم در آن جا است.

مقام ابراهيم:

محلي است در نزديك كعبه، به فاصله حدود 13 متر، داراي گنبدي كوچك كه با شيشه احاطه شده، و در آن سنگي قرار دارد، كه گفته مي شود حضرت ابراهيم خليل عليه السلام بر آن ايستاده، ومردم را به حجّ خدا دعوت كرده است، واثر پاهاي مباركش در آن پيدا مي باشد، حجاج محترم نماز طواف خود را پشت اين مقام بجاي مي آورند.

زمزم

نام چاه آبي است كه خداوند به لطف خود در زير پاي حضرت اسماعيل جاري ساخت، و در طول تاريخ و

ص: 72

پيش آمد حوادث، بارها مرمَّت ولايروبي گرديده، وفعلاً آب آن نيز مورد استفاده حُجّاج بيت الله الحرام قرار مي گيرد، و آب آن مورد توجّه خاصّ نبيّ اكرم صلي الله عليه وآله بوده است، و در طول تاريخ اسلام مؤمنين بدان تبرّك مي جسته اند. آب زمزم، مبارك و موجب شفاست.

رسول خدا صلي الله عليه وآله در مدينه آب زمزم را درخواست مي فرمودند. ودر روايت وارد شده: وقتي از آب زمزم نوشيدي، بگو:

«اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ عِلْماً نافِعاً وَرِزْقاً واسِعاً وَشِفاءاًمِنْ كُلِّ داء وَسُقْم».

نوشيدن آب زمزم بعد از نماز طواف مستحب است.

صفا و مروه

صفا در سمت جنوب شرقي ومروه در سمت شمال شرقي كعبه قرار دارند.

منظره صفا ومروه بسيار زيبا و باشكوه مي باشد، ومستحب است مردها قريب هفتاد متر از سعي را به طور «هَرْوَلَه» حركت كنند، كه حدود آن با رنگ وچراغ سبز مشخّص گرديده است.

شِعب ابي طالب

شعب ابي طالب در شمال شرقي مسجدالحرام و در نزديكي صفا ومروه واقع شده، و محلّ ولادت رسول خدا صلي الله عليه وآلهو فاطمه زهرا(عليها السلام) است. خاندان بني هاشم و عبدالمطلب در همين مكان زندگي مي كرده اند و پس از بعثت توسط مشركان حدود سه سال محاصره اقتصادي شدند. طبق نقل مورّخين

عده اي از سران قريش در دارالندوه گرد آمدند و عهدنامه اي تنظيم و پيمان بستند كه نسبت به فرزندان عبدالمطلب سختگيري وآنها را تحريم اقتصادي وتحت اذيت و آزار قرار دهند، سرانجام بعد از گذشت سه سال از اين پيمان پنج نفر از مشركين پشيمان شده وعهدنامه را پاره كردند.

محلّ ولادت پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله

در نزديكي صفا و مروه مي داني است كه در

ص: 73

آنجا كتابخانه اي به نام «مكتبة مكّة المكرّمه» واقع شده، در اين بقعه نور عالم تاب نبيّ اكرم صلي الله عليه وآله بر جهانيان تابيد، ودر همين محل مدّتي در كنار مادرش آمنه زندگي نمود. حجّاج محترم اين دعا را در اين مكان مقدّس مي خوانند:

«اَللّهُمَّ بِجاهِ نَبِيِّكَ الْمُصْطَفي، وَرَسُولِكَ الْمُرْتَضي، وَأَمِينِكَ عَلي وَحْيِ السَّماءِ، طَهِّرْ قُلُوبَنا مِنْ كُلِّ وَصْف يُباعِدُنا عَنْ مُشاهَدَتِكَ وَمَحَبَّتِكَ، وَأَمِتْنَا عَلي مُوالاةِ أَوْلِيائِكَ، وَمُعاداةِ أَعْدائِكَ، وَالشَّوْقِ إِلي لِقائِكَ، يا ذَاالْجَلالِ وَالاِْكْرامِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَوْدَعْتُ فِي هذَا الْمَحَلِّ الشَّرِيفِ مِنْ يَوْمِنا هذا إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ خالِصاً مُخْلِصاً، أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ».

غار حِرا

جبل النور، اسم كوهي است در داخل شهر مكه، و در

آن غاري مي باشد به نام غارِ حِرا كه رسول اكرم صلي الله عليه وآله قبل از بعثت در آن به تفكّر و عبادت خداوند مي پرداخت، و در هر فرصتي به سوي آن مي شتافت، تا اينكه در 27 رجب، جبرئيل بر آن حضرت نازل شد، وبا آوردن آيات سوره علق " اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ " آن حضرت به نبوّت مبعوث شد. مناسب است اگر موفّق به ديدن غار حرا شدي، با خواندن دو ركعت نماز وخواندن زيارت آن حضرت از راه دور ياد زحمات طاقت فرساي رسول اكرم صلي الله عليه وآلهرا گرامي داري.

كوه ثَوْر

كوهي است كه در پايين شهر مكّه، تقريباً در دو فرسخي مسجدالحرام واقع شده، در آن كوه غاري است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله در وقت مهاجرت به جانب مدينه در آن پنهان شدند، و اين كوه را جبل الثّور ناميده اند،از

ص: 74

آن جهت كه ثور بن عبد مناف زماني در آن نزول كرده است.

مرحوم شيخ انصاري(رحمه الله) در مناسك اين دعا را براي كوه ثور نقل كرده، كه به قصد رجاء مي خواني:

«اَللّهُمَّ بِجاهِ مُحَمَّد وَأَمِينِهِ وَصِدِّيقِهِ يَسِّرْ اُمُورَنا، وَاشْرَحْ صُدُورَنا، وَنَوِّرْ قُلُوبَنا، وَاخْتِمْ بِالْخَيْرِ اُمُورَنا،اَللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ

سِرِّي وَعَلانِيَتِي فَاقْبَلْ مَعْذِرَتِي، وَتَعْلَمُ حاجَتِي وَتَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي ذُنُوبِي، فَإِنَّهُ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاّ أَنْتَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَوْدَعْتُ فِي هذَا الْمَحَلِّ الشَّرِيفِ مِنْ يَوْمِنا هذا إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ خالِصاً مُخْلِصاً، أَنِّي أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ».

عَرَفات

سرزمين عرفات بيابان وسيع وهمواري است كه در شمال مكّه در مسافت حدود 21 كيلومتري واقع شده است، واز حدّ حرم خارج است.

عرفات سرزميني است كه آدم و حوّا عليهما السلام بعد از جدايي طولاني، در اين سرزمين به يكديگر رسيدند، ونسبت به هم آشنا وعارف گرديدند.

عرفات سرزميني است كه آدم در اين سرزمين اعتراف به گناه خويش كرده است.

عرفات سرزميني است كه دعا در آن مستجاب است، كوه عرفات را «جبل الرّحمه» مي گويند، وامام حسين عليه السلام دعاي معروف عرفه را در كنار همين كوه خواندند.

وقوف در عرفات از اركان حج مي باشد، و مستحبّات و دعاهاي مربوط به آن قبلاً گذشت.

مُزدَلفه (مشعرالحرام)

از انتهاي مأزَمَين در سمت عرفات تا وادي مُحَسِّر در سمت مِني، مُزدلفه يا مَشعرالحرام ناميده شده است، در سال هاي اخير حدود مشعرالحرام علامت گذاري شده. وقوف به مشعر در شب دهم ذي حجّه بين الطّلوعين از اركان حج مي باشد، مستحبّات و ادعيه مربوط به مشعر قبلاً بيان شد.

مِنا

منا، سرزميني

ص: 75

است ميان وادي مُحَسِّر و جمره عقبه كه جزو حرم مي باشد، و در فاصله كمي در جانب شرقي بين مكّه و مشعرالحرام قرار دارد. از جمره عقبه كه حدّ نهايي مكّه است تا وادي محسّر در طرف مُزدلفه، منا است، وطول آن حدود «3600 متر» مي باشد.

يكي از جهاتي كه اين جا را منا گفته اند آن است كه جبرئيل امين در اين حصار به حضرت ابراهيم گفت از خدا تمنّا و درخواست كن.

مسجد خَيفْ

از مساجد بسيار باعظمت است و در منا قرار دارد.

رمي جمرات، قرباني، حلق يا تقصير وبيتوته شب يازدهم ودوازدهم، ودر بعض موارد شب سيزدهم ذي حجه از اعمالي است كه بايد در منا انجام شود. اعمال مستحبّ منا ومسجد خَيفْ قبلاً گذشت.

بخش چهارم: اماكن مقدّسه بين راه مكّه ومدينه

اماكن مقدّسه بين راه مكّه ومدينه

پايان بخش اين قسمت يادي از اماكن ومَشاهد مقدّسه اي است كه در مسير راه مكّه ومدينه وجود دارد، مانند:

قبر عبدالله بن عبّاس در وادي طائف، قبر ميمونه همسر رسول اكرم صلي الله عليه وآله در سَرَف واقع در دو فرسخي مكه، قبر حوّا در جدّه، وآمنه در اَبواء، مسجد غدير خم در نزديكي جُحفه با فاصله سه ميل يا دو ميل از جُحفه، و قبور شهدا بدر در بدر، ومدفن عبدالله بن الحارث بن عبدالمطلب كه در مراجعه از جنگ بدر در اثر زخم هاي زيادي شهيد شد، و در «رَوحاء» 17 كيلومتري مدينه به خاك سپرده شد.

مناسب است در خاتمه كتاب درباره برخي از آنها بطور خلاصه مطالبي را يادآور شويم:

مسجد غدير خم:

غدير خم در سه ميلي جُحفه و به روايت ديگر در دو ميلي آن واقع شده است.

مرحوم شيخ صدوق در

ص: 76

«فقيه» از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه نماز در مسجد غدير خم مستحبّ است.

اَبواء

اَبواء، نام قريه اي است در سيزده ميلي ميقات جُحفه، كه مادر رسول خدا جناب آمنه بنت وهب پس از زيارت قبر همسرش عبدالله در مدينه، ومراجعت به سوي مكه در آن قريه مريض شد واز دنيا رفت، و در آن محل به خاك سپرده شد.

زيارت آمنه بنت وهب مادر گرامي حضرت رسول صلي الله عليه وآله

«اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الطّاهِرَةُ الْمُطَهَّرَةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ خَصَّهَا اللهُ بِأَعْلَي الشَّرَفِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ سَطَعَ مِنْ جَبِينِها نُورُ سَيِّدِ الاَْنْبِياءِ، فَأَضاءَتْ بِهِ الاَْرْضُ وَالسَّماءُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ نَزَلَتْ لاَِجْلِهَا الْمَلائِكَةُ، وَضُرِبَتْ لَها حُجُبُ الْجَنَّةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ نَزَلَتْ لِخِدْمَتِهَا الْحُورُ الْعِينُ، وَسَقَيْنَها مِنْ شَرابِ الْجَنَّةِ، وَبَشَّرْنَها بِوِلادَةِ خَيْرِ الاَْنْبِياءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا أُمَّ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا أُمَّ حَبِيبِ اللهِ، فَهَنِيئاً لَكِ بِما آتَاكِ اللهُ مِنْ فَضْل، وَالسَّلامُ عَلَيْكِ وَعَلي رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

بَدر

در رمضان سال دوّم هجري، جنگ بدر كبري در آنجا به وقوع پيوست كه در جريان آن چهارده تن از اصحاب

آن حضرت به شهادت رسيدند، در زيارت آن شهدا مي گويي:

«اَلسَّلامُ عَلي رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي نَبِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي أَهْلِ بَيْتِهِ الطّاهِرِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَيُّها الشُّهَداءُ الْمُؤْمِنُونَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَهْلَ بَيْتِ الاِْيمانِ وَالتَّوْحِيدِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَنْصارَ دِينِ اللهِ وَأَنْصارَ رَسُولِهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدّارِ، أَشْهَدُ أَنَّ اللهَ قَدِ اخْتارَكُمْ لِدِينِهِ وَاصْطَفاكُمْ لِرَسُولِهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّكُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ فِي اللهِ حَقَّ جِهادِهِ، وَنَصَرْتُمْ لِدِينِ اللهِ وَسُنَّةِ رَسُولِهِ، وَجُدْتُمْ بِأَنْفُسِكُمْ دُونَهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّكُمْ

ص: 77

قُتِلْتُمْ عَلي مِنْهاجِ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، فَجَزاكُمُ اللهُ عَنْ نَبِيِّهِ وَعَنِ الاِْسْلامِ وَأَهْلِهِ أَفْضَلَ الْجَزاءِ، وَعَرَّفَنا فِي مَحَلِّ رِضْوانِهِ وَمَوْضِعِ إِكْرامِهِ مَعَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحِينَ، وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً، أَشْهَدُ أَنَّكُمْ حِزْبُ اللهِ، وَأَنَّ مَنْ حارَبَكُمْ فَقَدْ حارَبَ اللهَ، وَأَنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ الْفائِزِينَ، اَلَّذِينَ هُمْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ، فَعَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَلائِكَةِ وَالنّاسِ أَجْمَعِينَ، وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ».

ربذه

«ربذه» در فاصله حدود 200 كيلومتري شمال شرقي مدينه در كوه هاي حجاز غربي، بر خط طولي 41-18 و خط عرضي 24-40 قراردارد. نزديك ترين راه براي رسيدن به آن، از راه قصيم به مدينه است كه حدود 70 كيلومتر از مدينه فاصله دارد.(ميقات حج، ش48، ربذه كجاست؟ سيد علي قاضي عسكر)جناب ابوذر غفاري و جمعي از صحابه در آن جا مدفون مي باشند.ومستحبّ است ابوذر را به اين عبارات زيارت كنيد:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَبا ذَرِّ الْغِفارِيُّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ،

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ قالَ فِي حَقِّهِ رَسُولُ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ: ما أَقَلَّتِ الْغَبْراءُ وَلا أَظَلَّتِ الْخَضْراءُ عَلي ذِي لَهْجَة أَصْدَقَ مِنْ أَبِي ذَرّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ نَطَقَ بِالْحَقِّ، وَلَمْ يَخَفْ فِي اللهِ لَوْمَةَ لائِم، وَلا ظُلْمَ ظالِم، أَتَيْتُكَ زائِراً شاكِراً لِبَلائِكَ فِي الاِْسْلامِ، فَأَسْأَلُ اللهَ الَّذِي خَصَّكَ بِصِدْقِ اللَّهْجَةِ وَالْخُشُونَةِ في ذاتِ اللهِ وَمُتابَعَةِ الْخَيِّرِينَ الْفاضِلِينَ أَنْ يُحْيِيَنِي حَياتَكَ، وَيُمِيتَنِي مَماتَكَ، وَيَحْشُرَنِي مَحْشَرَكَ، عَلي إِنْكارِ ما أَنْكَرْتَ، وَمُنابَذَةِ مَنْ نابَذْتَ، جَمَعَ اللهُ بَيْنَنا وَبَيْنَكَ وَبَيْنَ رَسُولِهِ وَآلِهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمْ فِي مُسْتَقَرِّ رَحْمَتِهِ، وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

اعمال و ادعيه مدينه منوره

آداب سفر

آداب و ادعيه سفر

مركز تحقيقات حج

آداب و

ص: 78

ادعيه سفر بسيار است، و ما در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 وصيّت: مستحب است انسان قبل از شروع به سفر وصيّت كند، خصوصاً نسبت به حقوق واجبه و اداي دُيون. در روايات اهل بيت(عليهم السلام) نيز درباره وصيّت كردن به ويژه براي كسي كه قصد سفر دارد، تأكيد زيادي شده است.

2 آگاه نمودن برادران ديني وآشنايان: از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله روايت شده كه فرمودند: از حقوق مسلمان بر برادر ديني خود، يكي اين است كه هرگاه خواست سفر كند آنان را مطّلع سازد، و او بر برادران ايماني حق دارد كه پس از مراجعت به ديدارش بيايند.

3 دعاي سفر: مجلسي در تحفة الزائر مي فرمايد: مستحب است كه پيش از مسافرت غسل كند، و بگويد:

«بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ وَلاحَوْلَ وَلاقُوَّةَ إِلاّ بِاللهِ وَعَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ وَالصّادِقِينَ عَنِ اللهِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ. اَللّهُمَّ طَهِّرْ بِهِ قَلْبِي وَاشْرَحْ بِهِ صَدْرِي وَنَوِّرْ بِهِ قَبْرِي. اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ لِي نُوراً وَطَهُوراً وَحِرْزاً وَشِفاءً مِنْ كُلِّ داء وَآفَة وَعاهَة وَسُوء مِمّا أَخافُ وَأَحْذَرُ، وَطَهِّرْ قَلْبِيوَجَوارِحِي وَعِظامِي وَدَمِي وَشَعْرِي وَبَشَرِي وَمُخِّي وَعَصَبِي وَما أَقَلَّتِ الاَْرْضُ مِنِّي. اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ لِي شاهِداً يَوْمَ حاجَتِي وَفَقْرِي وَفاقَتِي إِلَيْكَ يا رَبَّ الْعالَمِينَ، " إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ "».

4 خانواده خود را جمع كند و دو ركعت (و بنابر قولي چهار ركعت) نماز بگزارد، در ركعت اوّل حمد و سوره توحيد و در ركعت دوّم حمد و سوره قدر را بخواند، و بعد از نماز تسبيحات حضرت زهراء(عليها السلام) را بگويد و از خداوند طلب خير كند به اين كيفيت كه بگويد: «أَسْتَخِيرُ

ص: 79

اللهَ بِرَحْمَتِهِ خِيَرَةً فِي عافِيَة»، و آية الكرسي را بخواند، و حمد و ثناي الهي را بجا آورد، و صلوات و تحيّات بر حضرت رسول و آل او بفرستد، و بگويد:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْتَوْدِعُكَ الْيَوْمَ نَفْسِي وَأَهْلِي وَمالِي وَوُلْدِي وَمَنْ كانَ مِنِّي بِسَبِيلِ الاِْيمانِ الشّاهِدَ مِنْهُمْ وَالْغائِبَ. اَللّهُمَّ احْفَظْنا بِحِفْظِ الاِْيمانِ وَاحْفَظْ عَلَيْنا. اَللّهُمَّ اجْمَعْنا فِي رَحْمَتِكَ وَلا تَسْلُبْنا فَضْلَكَ إِنّا إِلَيْكَ راغِبُونَ. اَللّهُمَّ إِنّا نَعُوذُ بِكَ مِنْ وَعْثاءِ السَّفَرِ وَكَآبَةِ الْمُنْقَلَبِ وَسُوءِ الْمَنْظَرِ فِي الاَْهْلِ وَالْمالِ وَالْوَلَدِ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ هذَا التَّوَجُّهَ طَلَباً لِمَرْضاتِكَ وَتَقَرُّباًإِلَيْكَ،اَللّهُمَّ فَبَلِّغْنِي ما أُؤَمِّلُهُ وَأَرْجُوهُ فِيكَ وَفِي أَوْلِيائِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

و اگر خواست بگويد:

«اَللّهُمَّ إِنِّي خَرَجْتُ فِي وَجْهِي هذا بِلا ثِقَة مِنِّي لِغَيْرِكَ، وَلا رَجاء يَأْوِي بِي إِلاّ إِلَيْكَ، وَلا قُوَّة اَتَّكِلُ عَلَيْها، وَلا حِيلَة اَلْجَأُ إِلَيْها إِلاّ طَلَبَ رِضاكَ وَابْتِغاءَ رَحْمَتِكَ وَتَعَرُّضاً لِثَوابِكَ وَسُكُوناً إِلي حُسْنِ عائِدَتِكَ، وَأَنْتَ أَعْلَمُ بِما سَبَقَ لِي فِي عِلْمِكَ فِي وَجْهِي مِمّا أُحِبُّ وَأَكْرَهُ. اَللّهُمَّ فَاصْرِفْ عَنِّي مَقادِيرَ كُلِّ بَلاء وَمَقْضِيَّ كُلِّ لاَْواء، وَابْسُطْ عَلَيَّ كَنَفاً مِنْ رَحْمَتِكَ وَلُطْفًا مِنْ عَفْوِكَ وَحِرْزاً مِنْ حِفْظِكَ وَسَعَةً مِنْ رِزْقِكَ وَتَماماً مِنْ نِعْمَتِكَ وَجِماعاً مِنْ مُعافاتِكَ، وَوَفِّقْ لِي يارَبِّ فِيهِ جَمِيعَ قَضائِكَ عَلي مُوافَقَةِ هَوايَ وَحَقِيقَةِ أَمَلِي، وَادْفَعْ عَنِّي ما أَحْذَرُ وَما لا أَحْذَرُ عَلي نَفْسِي مِمّا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي، وَاجْعَلْ ذلِكَ خَيْراً لِي لاِخِرَتِي وَدُنْيايَ مَعَ ما أَسْأَلُكَ أَنْ تَخْلُفَنِي فِيمَنْ خَلَّفْتُ وَرائِي مِنْ وُلْدِي وَأَهْلِي وَمالِي وَإِخْوانِي وَجَمِيعِ حُزانَتِي بِأَفْضَلِ ما تَخْلُفُ فِيهِ غائِباً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي تَحْصِينِ كُلِّ عَوْرَة وَحِفْظِ كُلِّ مَضِيعَة وَتَمامِ كُلِّ نِعْمَة وَدِفاعِ كُلِّ سَيِّئَة وَكِفايَةِ كُلِّ مَحْذُور وَصَرْفِ كُلِّ مَكْرُوه وَكَمالِ ما تَجْمَعُ

ص: 80

لِي بِهِ الرِّضا وَالسُّرُورَ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ، ثُمَّ ارْزُقْنِي ذِكْرَكَ وَشُكْرَكَ وَطاعَتَكَ وَعِبادَتَكَ حَتّي تَرْضي وَبَعْدَ الرِّضا. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْتَوْدِعُكَ الْيَوْمَ دِينِي وَنَفْسِي وَمالِي وَأَهْلِي وَذُرِّيَّتِي وَجَمِيعَ إِخْوانِي. اَللّهُمَّ احْفَظِ الشّاهِدَ مِنّا وَالْغائِبَ. اَللّهُمَّ احْفَظْنا وَاحْفَظْ عَلَيْنا. اَللّهُمَّ اجْعَلْنا فِي جِوارِكَ وَلا تَسْلُبْنا نِعْمَتَكَ وَلا تُغَيِّرْ ما بِنا مِنْ نِعْمَة وَعافِيَة وَفَضْل».

5 روايت شده كه مسافر پيش از سفر، سوره حمد و " قُل أَعوذُ بِرَبِّ النّاس " و " قُل أَعوذُ بِرَبِّ الفَلَق " و آيةُ الكُرسي و سوره " إِنّا أَنزَلناهُ فِي لَيلَةِ القَدْرِ " و آيات 191 تا 194 سوره آل عمران را كه از اين قرار است بخواند:

" إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالاَْرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ لاَيات لاُِولِي الاَْلْبابِ * الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللهَ قِياماً وَقُعُوداً وَعَلي جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالاَْرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ * رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَما لِلظّالِمِينَ مِنْ أَنْصار * رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلاِْيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَكَفِّرْ عَنّا سَيِّئاتِنا وَتَوَفَّنا مَعَ الاَْبْرارِ * رَبَّنا وَآتِنا ما وَعَدْتَنا عَلي رُسُلِكَ وَلاتُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لاتُخْلِفُ الْمِيعاد ".

سپس بگويد:

«اَللّهُمَّ بِكَ يَصُولُ الصّائِلُ وَبِقُدْرَتِكَ يَطُولُ الطّائِلُ وَلاحَوْلَ لِكُلِّ ذِي حَوْل إِلاّ بِكَ وَلاقُوَّةً يَمْتَلِدُها ذُو قُوَّة إِلاّ مِنْكَ، أَسْأَلُكَ بِصَفْوَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَخِيَرَتِكَ مِنْ بَرِيَّتِكَ مُحَمَّد نَبِيِّكَ وَعِتْرَتِهِ وَسُلالَتِهِ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمُ السَّلامُ، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَعَلَيْهِمْ، وَاكْفِنِي شَرَّ هذَا الْيَوْمِ وَضُرَّهُ، وَارْزُقْنِي خَيْرَهُ ويُمْنَهُ، وَاقْضِ لِي فِي مُتَصَرِّفاتِي بِحُسْنِ الْعاقِبَةِ وَبُلُوغِ الْمَحَبَّةِ وَالظَّفَرِ بِالاُْمْنِيَّةِ وَكِفايَة ِالطّاغِيَةِ الْغَوِيَّةِ وَكُلِّ ذِي قُدْرَة لِي عَلي اَذِيَّة، حَتّي اَكُونَ فِي جُنَّة وَعِصْمَة

ص: 81

مِنْ كُلِّ بَلاء وَنِقْمَة، وَأَبْدِلْنِي فِيهِ مِنَ الْمَخاوِفِ أَمْناً وَمِنَ الْعَوائِقِ فِيهِ يُسْراً، حَتّي لايَصُدَّنِي صادٌّ عَنِ الْمُرادِ وَلايَحُلَّ بِي طارِقٌ مِنْ اَذَي الْعِبادِ، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ، وَالاُْمُورُ إِلَيْكَ تَصِيرُ، يامَنْ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَالسَّمِيعُ الْبَصِيرُ».

6 سپس با خانواده وداع كند، و بر درِ خانه بايستد، و تسبيح حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) را بگويد، وسوره حمد و آية الكرسي را از جلو و از طرف راست و چپ بخواند، و بگويد:

«اَللّهُمَّ إِلَيْكَوَجَّهْتُ وَجْهِي وَعَلَيْكَ خَلَّفْتُ أَهْلِي وَمالِي وَما خَوَّلْتَنِي وَقَدْ وَثِقْتُ بِكَ، فَلا تُخَيِّبْنِي يا مَنْ لايُخَيِّبُ مَنْ أَرادَهُ وَلا يُضَيِّعُ مَنْ حَفِظَهُ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وآلِهِ وَاحْفَظْنِي فِيما غِبْتُ عَنْهُ وَلاتَكِلْنِي إِلي نَفْسِي يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ. اَللّهُمَّ بَلِّغْنِي ما تَوَجَّهْتُ لَهُ وَسَبِّبْ لِيَ الْمُرادَ وَسَخِّرْ لِي عِبادَكَ وَبِلادَكَ وَارْزُقْنِي زِيارَةَ نَبِيِّكَ وَوَلِيِّكَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ وَالاَْئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ وَجَمِيعِ أَهْلِ بَيْتِهِ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمُ السَّلامُ، وَمُدَّنِي مِنْكَ بِالْمَعُونَةِ فِي جَمِيعِ أَحْوالِي، وَلاتَكِلْنِي إِلي نَفْسِي وَلا إِلي غَيْرِي فَأَكِلَّ وَأَعْطَبَ، وَزَوِّدْنِي التَّقْوي، وَاغْفِرْلِي فِي الاْخِرَةِ وَالاُْولي. اَللّهُمَّ اجْعَلْنِي أَوْجَهَ مَنْ تَوَجَّهَ إِلَيْكَ».

و باز مي گويي:

«بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ، تَوَكَّلْتُ عَلَي اللهِ وَاسْتَعَنْتُ بِاللهِ وَاَلْجَأْتُ ظَهْرِي إِلَي اللهِ وَفَوَّضْتُ أَمْرِي إِلَي اللهِ رَهْبَةً مِنَ اللهِ وَرَغْبَةً إِلَي اللهِ وَلامَلْجَأَ وَلامَنْجا وَلا مَفَرَّ مِنَ اللهِ إِلاّ إِلَي اللهِ، رَبِّ آمَنْتُ بِكِتابِكَ الَّذِي أَنْزَلْتَ وَبِنَبِيِّكَ الَّذِي أَرْسَلْتَ لاَِنَّهُ لايَأْتِي بِالْخَيْرِ إِلهِي إِلاّ أَنْتَ، وَلا يَصْرِفُ السُّوءَ إِلاّ أَنْتَ، عَزَّ جارُكَ وَجَلَّ ثَناؤُكَ وَتَقَدَّسَتْ أَسْماؤُكَ وَعَظُمَتْ آلاؤُكَ وَلا إِلهَ غَيْرُكَ».

روايت شده: «هر كس هنگام صبح اين دعا را بخواند و از خانه بيرون رود، تا شام بلايي به او نرسد تا به خانه برگردد، و

ص: 82

اگر شام شود و اين دعا را بخواند، بلايي به او نرسد تا صبح به منزل خود بازگردد.»(بحار، ج76، ص241)

7 پس از آن سوره «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» را يازده مرتبه، و سوره «إِنّا أَنْزَلْناهُ» و «آية الكرسي» و سوره «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ» و «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» را بخواند، و بعد دست بر بدن خود بكشد، و در لحظه سوار شدن به وسيله نقليه بگويد: " سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لنا هذا وَما كُنّا لَهُ مُقْرِنِينَ " (زخرف: 13)، پس هفت مرتبه بگويد: «سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُ للهِِ وَلا إِلهَ إِلاَّ اللهُ».

8 قبل از مسافرت صدقه دهد به هرچه ممكن باشد. «روايت شده: مردي از اصحاب امام باقر عليه السلام هنگامي كه اراده سفر كرد، خدمت آن حضرت آمد تا خدا حافظي كند، حضرت به او فرمود: پدرم عليّ بن الحسين عليهما السلام هرگاه آهنگ سفر مي كرد، سلامتي خود را با صدقه دادن از خداوند مي خريد، و چون از سفر به سلامت مراجعت مي كرد، خدا را شكر كرده و صدقه مي داد.(بحار، ج76، ص231 ؛ ج9، ص233)»

بعد از دادن صدقه بگويد:

«اَللّهُمَّ إِنِّي اشْتَرَيْتُ بِهذِهِ الصَّدَقَةِ سَلامَتِي وَسَلامَةَ سَفَرِي وَما مَعِي، فَسَلِّمْنِي وَسَلِّمْ ما مَعِي وَبَلِّغْنِي وَبَلِّغْ ما مَعِي بِبَلاغِكَ الْحَسَنِ الْجَمِيلِ».

پس بگويد:

«لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ، سُبْحانَ اللهِ رَبِّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَرَبِّ الاَْرَضِينَ السَّبْعِ وَما فِيهِنَّ وَما بَيْنَهُنَّ وَرَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ، وَسَلامٌ عَلَي الْمُرْسَلِينَ وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، وَصَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ الطَّيِّبِينَ الطّاهِرِينَ. اَللّهُمَّ كُنْ لِي جاراً مِنْ كُلِّ جَبّار عَنِيد وَمِنْ كُلِّ شَيْطان مَرِيد، بِسْمِ اللهِ

ص: 83

دَخَلْتُ وَبِسْمِ اللهِ خَرَجْتُ. اَللّهُمَّ إِنِّي اُقَدِّمُ بَيْنَ يَدَيْ نِسْيانِي وَعَجَلَتِي بِسْمِ اللهِ وَما شاءَ اللهُ فِي سَفَرِي هذا ذَكَرْتُهُ أَمْ نَسَيْتُهُ. اَللّهُمَّ أَنْتَ الْمُسْتَعانُ عَلَي الاُْمُورِ كُلِّها وَأَنْتَ الصّاحِبُ فِي السَّفَرِ وَالْخَلِيفَةُ فِي الاَْهْلِ. اَللّهُمَّ هَوِّنْ عَلَيْنا سَفَرَنا وَاطْوِ لَنَاالاَْرْضَ وَسَيِّرْنا فِيها بِطاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسُولِكَ. اَللّهُمَّ أَصْلِحْ لَنا ظَهْرَنا وَبارِكْ لَنا فِيما رَزَقْتَنا وَقِنا عَذابَ النّارِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ وَعْثاءِ السَّفَرِ وَكَآبَةِ الْمُنْقَلَبِ وَسُوءِ الْمَنْظَرِ فِي الاَْهْلِ وَالْمالِ وَالْوَلَدِ. اَللّهُمَّ أَنْتَ عَضُدِي وَناصِرِي. اَللّهُمَّ اقْطَعْ عَنِّي بُعْدَهُ وَمَشَقَّتَهُ وَاصْحَبْنِي فِيهِ وَاخْلُفْنِي فِي أَهْلِي بِخَيْر وَلاحَوْلَ وَلاقُوَّةَ إِلاّ بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ».

و هنگامي كه سوار بر وسيله نقليه شد، بگويد:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي هَدانا لِلاِْسْلامِ وَمَنَّ عَلَيْنا بِمُحَمَّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، " سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَما كُنّا لَهُ

مُقْرِنِينَ وَإِنّا إِلي رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ "، وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. اَللّهُمَّ أَنْتَ الْحامِلُ عَلَي الظَّهْرِ وَالْمُسْتَعانُ عَلَي الاَْمْرِ، اَللّهُمَّ بَلِّغْنا بَلاغاً يَبْلُغُ إِلي خَيْرِ بَلاغ وَيَبْلُغُ إِلي مَغْفِرَتِكَ وَرِضْوانِكَ. اَللّهُمَّ لا طَيْرَ إِلاّ طَيْرُكَ وَلا خَيْرَ إِلاّ خَيْرُكَ وَلاحافِظَ غَيْرُكَ».

9 ازامام صادق عليه السلام منقول است كسي كه در سفر هر شب آية الكرسي را بخواند، خود و آنچه با اوست سالم بماند.(مكارم الاخلاق، ص266 ؛ بحار، ج76، ص252)

10 در سفر اين دعا را بخواند تا در امان پروردگار باشد:

«بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ وَمِنَ اللهِ وَإِلَي اللهِ وَفِي سَبِيلِ اللهِ. اَللّهُمَّ إِلَيْكَ أَسْلَمْتُ نَفْسِي، وَإِلَيْكَ وَجَّهْتُ وَجْهِي، وَإِلَيْكَ فَوَّضْتُ أَمْرِي، فَاحْفَظْنِي بِحِفْظِ الاِْيمانِ مِنْ بَيْنِ يَدَيَّ وَمِنْ خَلْفِي وَعَنْ يَمِينِي وَعَنْ شِمالِي وَمِنْ فَوقِي وَمِنْ تَحْتِي وَادْفَعْ عَنِّي بِحَوْلِكَ وَقُوَّتِكَ، فَإِنَّهُ لاحَوْلَ وَلاقُوَّةَ إِلاّ بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ».

11 بر زائران

ص: 84

محترم سزاوار است بيش از ديگران

به اخلاص در اعمال و مراقبت از حدود الهي اهتمام

داشته باشند، زيرا گذشته از اينكه به مهماني پروردگار مي روند، و مهمان بايد رضايت صاحب خانه را فراهم

آورد، طبق حديث شريف: «كُونُوا لَنا زَيْناً وَلا تَكُونُوا عَلَيْنا شَيْناً»، (وسائل الشيعه، ج12، ص8) بايد آيينه تمام نماي اسلام ناب محمّدي باشند، و لازم است مراقب اعمال خود بوده، و به نمازهاي واجب در اوّل وقت اهتمام بيشتري دهند، در جماعات برادران اهل سنّت شركت كنند، تا از ثواب جماعت بهره مند شوند، و خداي نخواسته نبايد بعضي افراد ناآگاه كاري كنند كه در شأن يك زائر ايراني نبوده و موجب نفرت ديگران گردد، و در نتيجه اعمال صالحه سايرين را هم تحت الشُّعاع قرار دهد. خداوند به همه ما توفيق دهد تا بتوانيم به وظايف ديني خود عمل نماييم و آنگونه باشيم كه خداوند فرموده است.

12 در سفر تأكيد شده كه مسافر بعد از هر نماز، سي مرتبه بگويد: «سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَاللهُ أَكْبَرُ».

13 اخلاق حسنه و كمك به يكديگر: در سفر لازم است به همراهان كمك كرده، و در انجام كارها پيشقدم بوده، و از برآوردن احتياجات ديگران روگردان نباشد، تا خداوند متعال او را از گرفتاري هاي دنيا و آخرت نجات دهد، در حديث آمده است: در سفر، بدترين افراد آن كسي است كه بتواند به ديگران كمك نمايد ولي كوتاهي كند و منتظر كمك ديگران باشد. هم چنين اكيداً سفارش شده كه با دوستان و همراهان، با اخلاق خوب وخوش، برخورد نموده و به آنان كمك نماييم،

ص: 85

وبه ويژه در مشكلات و سختي ها صبور و بردبار باشيم.

فصل اوّل: ادعيه و زيارات

ادعيه و زيارات مشتركه

تعقيبات مشتركه نمازهاي روزانه»:

از مصباح شيخ طوسي(رحمه الله) و غيره نقل شده هرگاه سلام نماز را دادي، سه مرتبه اَللهُ أَكْبَر بگو، و در هر يك دست ها را تا محاذي گوش ها بلند كن و سپس بگو:

«لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ إِلهاً واحِداً وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، وَلا نَعْبُدُ إِلاّ إِيّاهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، رَبُّنا وَرَبُّ آباءِنَا الاَْوَّلِينَ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ، أَنْجَزَ وَعْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ، وَأَعَزَّ جُنْدَهُ، وَهَزَمَ الاَْحْزابَ وَحْدَهُ، فَلَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَيُمِيتُ، وَيُمِيتُ وَيُحْيِي، وَهُوَ حَيٌّ لا يَمُوتُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ، وَهُوَ عَلي كُلِّ شَيء قَدِيرٌ».

پس بگو:

«أَسْتَغْفِرُ اللهَ الَّذِي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ وَاَتُوبُ إِلَيْهِ».

آنگاه بگو:

«اَللّهُمَّ اهْدِنِي مِنْ عِنْدِكَ، وَاَفِضْ عَلَيَّ مِنْ فَضْلِكَ، وَانْشُرْ عَلَيَّ مِنْ رَحْمَتِكَ، وَأَنْزِلْ عَلَيَّ مِنْ بَرَكاتِكَ، سُبْحانَكَ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، اِغْفِرْ لِي ذُنُوبِي كُلَّها جَمِيعاً، فَإِنَّهُ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ كُلَّها جَمِيعاً إِلاّ أَنْتَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ كُلِّ خَيْر أَحاطَ بِهِ عِلْمُكَ وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ كُلِّ شَرّ أَحاطَ بِهِ عِلْمُكَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ عافِيَتَكَ فِي أُمُورِي كُلِّها، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ خِزْيِ الدُّنْيا وَعَذابِ الاْخِرَةِ، وَأَعُوذُ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ وَعِزَّتِكَ الَّتِي لا تُرامُ وَقُدْرَتِكَ الَّتِي لا يَمْتَنِعُ مِنْها شَيْءٌ مِنْ شَرِّ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَمِنْ شَرِّ الاَْوْجاعِ كُلِّها وَمِنْ شَرِّ كُلِّ دابَّة أَنْتَ آخِذٌ بِناصِيَتِها، إِنَّ رَبِّي عَلي صِراط مُسْتَقِيم، وَلاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلاّ بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ، تَوَكَّلْتُ عَلَي الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ وَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ

ص: 86

يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيراً».

پس تسبيح حضرت زهرا(عليها السلام) را مي گويي، و پيش از آنكه از جاي خود حركت كني ده مرتبه بگو: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، إِلهاً واحِداً أَحَداً

فَرْداً صَمَداً لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَلا وَلَداً».

و براي اين تهليل، به خصوص در تعقيب نماز صبح و شام و هنگام طلوع و غروب آفتاب، فضيلت بسيار وارد شده است، پس مي گويي:

«سُبْحانَ اللهِ كُلَّما سَبَّحَ اللهَ شَيْءٌ وَكَما يُحِبُّ اللهُ أَنْ يُسَبَّحَ وَكَما هُوَ أَهْلُهُ وَكَما يَنْبَغِي لِكَرَمِ وَجْهِهِ وَعِزِّ جَلالِهِ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ كُلَّما حَمِدَ اللهَ شَيْءٌ وَكَما يُحِبُّ اللهُ أَنْ يُحْمَدَ وَكَما هُوَ أَهْلُهُ وَكَما يَنْبَغِي لِكَرَمِ وَجْهِهِ وَعِزِّ جَلالِهِ، وَلا إِلهَ إِلاَّ اللهُ كُلَّما هَلَّلَ اللهَ شَيْءٌ وَكَما يُحِبُّ اللهُ أَنْ يُهَلَّلَ وَكَما هُوَ أَهْلُهُ وَكَما يَنْبَغِي لِكَرَمِ وَجْهِهِ وَعِزِّ جَلالِهِ، وَاللهُ أَكْبَرُ كُلَّما كَبَّرَ اللهَ شَيْءٌ وَكَما يُحِبُّ اللهُ أَنْ يُكَبَّرَ وَكَما هُوَ أَهْلُهُ وَكَما يَنْبَغِي لِكَرَمِ وَجْهِهِ وَعِزِّ جَلالِهِ، سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَلا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَاللهُ أَكْبَرُ عَلي كُلِّ نِعْمَة أَنْعَمَ بِها عَلَيَّ وَعَلي كُلِّ أَحَد مِنْ خَلْقِهِ مِمَّنْ كانَ أَوْ يَكُونُ إِلي يَوْمِ الْقِيامةِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَسْأَلُكَ مِنْ خَيْرِ ما أَرْجُو وَخَيْرِ ما لا أَرْجُو، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ ما أَحْذَرُ وَمِنْ شَرِّ ما لا أَحْذَرُ».

پس مي خواني سوره حمد و آية الكرسي " وَشَهِدَ اللهُ {وآيه " قُلِ اللّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ " و آيه سخره (و آن سه آيه است از سوره اعراف كه اوّل آن " إِنَّ رَبَّكُمُ اللهُ " و آخر آن " مِنَ الْمُحْسِنِينَ

ص: 87

" است، پس سه مرتبه مي گويي:

سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا يَصِفُونَ وَسَلامٌ عَلَي الْمُرْسَلِينَ وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِين ".

سپس سه مرتبه مي گويي:

«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاجْعَلْ لِي مِنْ أَمْرِي فَرَجاً وَمَخْرَجاً وَارْزُقْنِي مِنْ حَيْثُ أَحْتَسِبُ وَمِنْ حَيْثُ

لا أَحْتَسِبُ».

واين دعايي است كه جبرئيل تعليم حضرت يوسف) عليه السلام ) كرد هنگامي كه در زندان بود، پس محاسن خود را به دست گير، و كف دست چپ را به آسمان گرفته، هفت مرتبه بگو:

«يا رَبَّ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَ آلِ مُحَمَّد».

به همان حال سه مرتبه بگو:

«يا ذَا الْجَلالِ وَالاِْكْرامِ، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَارْحَمْنِي وَأَجِرْنِي مِنَ النّارِ».

پس مي خواني دوازده مرتبه " قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ " را و مي گويي:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْمَكْنُونِ الْمَخْزُونِ الطّاهِرِ الطُّهْرِ الْمُبارَكِ، وَأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ وَسُلْطانِكَ الْقَدِيمِ، يا واهِبَ الْعَطايا وَيا مُطْلِقَ الاُْساري وَيا فَكّاكَ الرِّقابِ مِنَ النّارِ، أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَنْ تُعْتِقَ رَقَبَتِي مِنَ النّارِ، وَأَنْ تُخْرِجَنِي مِنَ الدُّنْيا سالِماً وَتُدْخِلَنِي الْجَنَّةَ آمِناً، وَأَنْ تَجْعَلَ دُعائِي اَوَّلَهُ فَلاحاً وَأَوْسَطَهُ نَجاحاً وَآخِرَهُ صَلاحاً، إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ».

و در صحيفه علويّه است كه در تعقيب هر فريضه بخوان:

«يا مَنْ لا يَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْع، يا مَنْ لا يُغَلِّطُهُ السّائِلُونَ يا مَنْ لا يُبْرِمُهُ اِلْحاحُ الْمُلِحِّينَ، أَذِقْنِي بَرْدَ عَفْوِكَ وَحَلاوَةَ رَحْمَتِكَ وَمَغْفِرَتِكَ».

و نيز مي گويي:

«إِلهِي هذِهِ صَلاتِي صَلَّيْتُها لا لِحاجَة مِنْكَ إِلَيْها وَلا رَغْبَة مِنْكَ فِيها إِلاّ تَعْظِيماً وَطاعَةً وَإِجابَةً لَكَ إِلي ما أَمَرْتَنِي بِهِ، إِنْ كانَ فِيهاخَلَلٌ أَوْ نَقْصٌ مِنْ رُكُوعِها

ص: 88

أَوْ سُجُودِها فَلا تُؤاخِذْنِي وَتَفَضَّلْ عَلَيَّ بِالْقَبُولِ وَالْغُفْرانِ بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

و نيز بعد از هر نماز اين دعا را كه پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) براي تقويت حافظه تعليم اميرالمؤمنين عليه السلام نمود، مي خواني:

«سُبْحانَ مَنْ لا يَعْتَدِي عَلي أَهْلِ مَمْلَكَتِهِ، سُبْحانَ مَنْ لا يَأْخُذُ أَهْلَ الاَْرْضِ بِأَلْوانِ الْعَذابِ، سُبْحانَ الرَّءُوفِ الرَّحِيمِ، اَللّهُمَّ اجْعَلْ لِي فِي قَلْبِي نُوراً وَبَصَراً وَفَهْماً وَعِلْماً، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ».

و در البلد الأمين است كه سه مرتبه بعد از هر نماز بگو:

«اُعِيذُ نَفْسِي وَدِينِي وَأَهْلِي وَمالِي وَوُلْدِي وإِخْوانِي فِي دِينِي وَما رَزَقَنِي رَبِّي وَخَواتِيمِ عَمَلِي وَمَنْ يَعْنِينِي أَمْرُهُ بِاللهِ الْواحِدِ الاَْحَدِ الصَّمَدِ الَّذِي " لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ "، وَ " بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ وَمِنْ شَرِّ غاسِق إِذا وَقَبَ وَمِنْ شَرِّ النَّفّاثاتِ فِي الْعُقَدِ وَمِنْ شَرِّ حاسِد إِذا حَسَدَ "، وَ " بِرَبِّ النّاسِ مَلِكِ النّاسِ إِلهِ النّاسِ مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنّاسِ "».

و از شيخ شهيد نقل شده است كه حضرت رسول صلي الله عليه وآلهفرموده: هر كس بخواهد خدا او را در قيامت بر اعمال بدش مطّلع نگرداند و ديوان گناهانش نگشايد، بعد از هر نماز اين دعا را بخواند:

«اَللّهُمَّ إِنَّ مَغْفِرَتَكَ أَرْجي مِنْ عَمَلِي، وَإِنَّ رَحْمَتَكَ أَوْسَعُ مِنْ ذَنْبِي. اَللّهُمَّ إِنْ كانَ ذَنْبِي عِنْدَكَ عَظِيماً فَعَفْوُكَ أَعْظَمُ مِنْ ذَنْبِي. اَللّهُمَّ إِنْ لَمْ اَكُنْ أَهْلاً تَرْحَمَنِي فَرَحْمَتُكَ أَهْلٌ أَنْ تَبْلُغَنِي وَتَسَعَنِي،لاَِنَّها وَسِعَتْ كُلَّ شَيء بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

و از ابن بابويه(رحمه الله) نقل شده است كه فرموده: چون از تسبيح حضرت

ص: 89

فاطمه(عليها السلام) فارغ شوي، بگو:

«اَللّهُمَّ أَنْتَ السَّلامُ، وَمِنْكَ السَّلامُ، وَلَكَ السَّلامُ، وَإِلَيْكَ يَعُودُ السَّلامُ، " سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا يَصِفُونَ، وَسَلامٌ عَلَي الْمُرْسَلِينَ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ "، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَي الاَْئِمَّةِ الْهادِينَ الْمَهْدِيِّينَ، اَلسَّلامُ عَلي جَمِيعِ أَنْبِياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَعَلي عِبادِ اللهِ الصّالِحِينَ، اَلسَّلامُ عَلي عَلِيّ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ، اَلسَّلامُ عَلَي الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مِنَ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ، اَلسَّلامُ عَلي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ زَيْنِ الْعابِدِينَ، اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيّ باقِرِ عِلْمِ النَّبِيِّينَ، اَلسَّلامُ عَلي جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدالصّادِقِ،اَلسَّلامُ عَلي مُوسَي بْنِ جَعْفَر الْكاظِمِ، اَلسَّلامُ عَلي عَلِيِّ بْنِ مُوسَي الرِّضا، اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيّ الْجَوادِ، اَلسَّلامُ عَلي عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّد الْهادِي، اَلسَّلامُ عَلَي الْحَسَنِ بْنِ عَلِيّ الزَّكِيِّ الْعَسْكَرِيِّ، اَلسَّلامُ عَلَي الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ الْقائِمِ الْمَهْدِيّ، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ».

پس هر حاجت كه داري از خدا بخواه. شيخ كفعمي فرموده: بعد از هر نماز مي گويي:

«رَضِيتُ بِاللهِ رَبّاً، وَبِالاِْسْلامِ دِيناً، وَبِمُحَمَّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ نَبِيّاً وَبِعَلِيّ إِماماً وَبِالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ وَعِلِيّ وَمُحَمَّد وَجَعْفَر وَمُوسي وَعَلِيّ وَمُحَمَّدوَعَلِيّ وَالْحَسَنِ وَمُحَمَّد الْخَلَفِ الصّالِحِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ أَئِمَّةً وَسادَةً وَقادَةً، بِهِمْ أَتَوَلّي وَمِنْ أَعْدائِهِمْ أَتَبَرَّأُ».

پس سه مرتبه بگو:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْعَفْوَ وَالْعافِيَةَ وَالْمُعافاةَ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ».

دعاي كميل

اين دعا از دعاهاي معروفي است كه حضرت علي عليه السلام آن را به «كميل بن زياد» كه از اصحاب خاصّ وي بود تعليم داد. نيايشي عاشقانه و عارفانه است كه بنده اي به درگاه خداي غفّار انجام مي دهد، و از پروردگار، رحمت و بخشايش مي طلبد.

علامه مجلسي(رحمه الله) آن را از بهترين دعاها شمرده است.

ص: 90

ين دعا در شب هاي نيمه شعبان و در هر شب جمعه خوانده مي شود، و براي ايمني از گزند دشمنان و افزايش روزي و آمرزش گناهان مفيد است.

دعاي ندبه

اين دعاي شريف، از معروف ترين دعاهاي معتبر شيعه است، و مضامين بلند و مفاهيم والايي دارد، و نجوايي است كه يك مسلمان منتظر، به ياد آن امام غايب از نظر، به درگاه خداوندي عرضه مي كند. مروري بر اعتقادات و باورهاي شيعه نسبت به فضايل اهل بيت ونويد آمدن حضرت مهدي عجّل الله تعالي فرجه الشّريف و اصلاح جهان و گسترش عدل در سايه حكومت جهاني آن دادگستر موعود است، و مستحب است كه در چهار عيد، يعني روز هاي عيد فطر، قربان، غدير، و جمعه خوانده شود.

شيخ بزرگوار محمد بن مشهدي در كتاب «مزار» خود كه از مدارك كتاب «بحار» علامه مجلسي است و سيد بن طاوس در كتاب «مصباح الزائر» و ميرداماد در كتاب «الأيام الأربعة» و ديگران روايت كرده اند كه امام صادق عليه السلام دعاي ندبه را در روز عيد غدير، فطر، قربان و جمعه قرائت مي فرمود.

دعاي سمات

دعاي سمات كه به دعاي شبّور هم معروف است محتوايي اعتقادي و تاريخي دارد، و با اشاره به نامهاي پروردگار و شگفتي هاي خلقت خدا و قدرت بي نظير او كه در بعثت پيامبران و معجزه ها آشكار مي شد، و با يادي از حضرت موسي، حضرت ابراهيم، حضرت يعقوب، حضرت اسحاق، و حضرت محمّد صلي الله عليه وآله، و حوادث مربوط به پيامبران الهي، خداوند را به همه مقدّسات سوگند مي دهد، و مغفرت و رحمت او را مي طلبد.

اين

ص: 91

دعا در «مصباح» شيخ طوسي و «جمال الأسبوع» سيّد ابن طاووس وكتاب هاي كفعمي از«محمّدبن عثمان عمري» كه يكي از نوّاب چهارگانه حضرت مهدي عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف بود از امام باقر و امام صادق عليهما السلام روايت شده، و مستحب است اين دعا را در ساعات آخر روز جمعه بخوانند. بيشتر علماي گذشته بر خواندن اين دعا مواظبت مي كردند.

دعاي توسّل

حاجتها را بايد از خداوند خواست، امّا براي برآورده شدن آنها بايد كساني را كه مقرّب درگاه خدايند، وسيله قرار داد، و خدا را به حق و مقام و منزلت آنان قسم داد، و آنان را شفيع ساخت. اين كار «توسّل» نام دارد. مرحوم علامه مجلسي نقل مي فرمايد: دعاي توسل را محمّد بن بابويه از معصوم عليه السلام روايت كرده و گفته است: در هيچ امري اين دعا را نخواندم، مگر آن كه به زودي اثر اجابت آن را يافتم.

دعاي رفع گرفتاري

مرحوم شيخ كفعمي در بلدالأمين دعايي از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه هر ملهوف و مكروب و محزون و گرفتار و ترساني آنرا بخواند، حقّ تعالي او را فرج كرامت فرمايد، و آن دعا اين است:

«يا عِمادَ مَنْ لاعِمادَ لَهُ، وَيا ذُخْرَ مَنْ لاذُخْرَ لَهُ، وَيا سَنَدَ مَنْ لا سَنَدَ لَهُ، وَيا حِرْزَ مَنْ لا حِرْزَ لَهُ، وَيا غِياثَ مَنْ لاغِياثَ لَهُ، وَيا كَنْزَ مَنْ لا كَنْزَ لَهُ، وَيا عِزَّ مَنْ لا عِزَّ لَهُ، يا كَرِيمَ الْعَفْوِ، يا حَسَنَ التَّجاوُزِ، يا عَوْنَ الضُّعَفاءِ، يا كَنْزَ الْفُقَراءِ، يا عَظِيمَ الرَّجاءِ، يا مُنْقِذَ الْغَرْقي، يا مُنْجِيَ الْهَلْكي، يا مُحْسِنُ يا مُجْمِلُ يا مُنْعِمُ يا مُفْضِلُ، أَنْتَ الَّذِي سَجَدَ لَكَ سَوادُ اللَّيْلِ

ص: 92

وَنُورُ النَّهارِ وَضَوْءُ الْقَمَرِ وَشُعاعُ الشَّمْسِ وَحَفِيفُ الشَّجَرِ وَدَوِيُّ الْماءِ، يا اَللهُ يا اَللهُ يا اَللهُ، لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، وَحْدَكَ لاشَرِيكَ لَكَ، يا رَبّاهُ يا اَللهُ، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَافْعَلْ بِنا ما أَنْتَ أَهْلُهُ».

پس هر چه حاجت داري طلب كن.

دعاي فَرَج

مرحوم كفعمي در كتاب «مصباح» دعايي نقل كرده و فرموده است: اين دعا را امام هادي عليه السلام به «يَسَع بن حمزه قمي» تعليم داد، و فرمود كه آل محمّد صلي الله عليه وآله هنگام پيش آمدن بلاها و مواجهه با دشمنان و خوف از خطر و فقر اين دعا را مي خوانند، و براي ايمني مفيد مي باشد. و اين دعا، از دعاهاي صحيفه سجّاديه است:

«يا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَكارِهِ، وَيا مَنْ يُفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدائِدِ، وَيا مَنْ يُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلي رَوْحِ الْفَرَجِ، ذَلَّتْ لِقُدْرَتِكَ الصِّعابُ، وَتَسَبَّبَتْ بِلُطْفِكَ الاَْسْبابُ، وَجَري بِقُدْرَتِكَ الْقَضاءُ،وَمَضَتْ عَلي إِرادَتِكَ الاَْشْياءُ، فَهِيَ بِمَشِيَّتِكَ دُونَ قَوْلِكَ مُؤْتَمِرَةٌ، وَبِاِرادَتِكَ دُونَ نَهْيِكَ مُنْزَجِرَةٌ، أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمّاتِ، وَأَنْتَ الْمَفْزَعُ فِي الْمُلِمّاتِ، لا يَنْدَفِعُ مِنْها إِلاّ ما دَفَعْتَ، وَلا يَنْكَشِفُ مِنْها إِلاّ ما كَشَفْتَ، وَقَدْ نَزَلَ بِي يا رَبِّ ما قَدْ تَكَأَّدَنِي ثِقْلُهُ، وَاَلَمَّ بِي ما قَدْ بَهَظَنِي حَمْلُهُ، وَبِقُدْرَتِكَ أَوْرَدْتَهُ عَلَيَّ، وَبِسُلْطانِكَ وَجَّهْتَهُ إِلَيَّ، فَلا مُصْدِرَ لِما أَوْرَدْتَ، وَلا صارِفَ لِما وَجَّهْتَ، وَلا فاتِحَ لِما أَغْلَقْتَ، وَلا مُغْلِقَ لِما فَتَحْتَ، وَلا مُيَسِّرَ لِما عَسَّرْتَ، وَلا ناصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ، فَصَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ، وَافْتَحْ لِي يا رَبِّ بابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِكَ، وَاكْسِرْ عَنِّي سُلْطانَ الْهَمِّ بِحَوْلِكَ، وأَنِلْنِي حُسْنَ النَّظَرِ فِيما شَكَوْتُ، وَأَذِقْنِي حَلاوَةَ الصُّنْعِ فِيما سَأَلْتُ، وَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَفَرَجاً هَنِيئاً، وَاجْعَلْ لِي مِنْ عِنْدِكَ مَخْرَجاً وَحِيّاً،

ص: 93

وَلا تَشْغَلْنِي بِالاْهْتِمامِ عَنْ تَعاهُدِ فُرُوضِكَ وَاسْتِعْمالِ سُنَّتِكَ، فَقَدْ ضِقْتُ لِما نَزَلَ بِي يا رَبِّ ذَرْعاً، وَامْتَلاَْتُ بِحَمْلِ ما حَدَثَ عَلَيَّ هَمّاً، وَأَنْتَ الْقادِرُ عَلي كَشْفِ ما مُنِيتُ بِهِ، وَدَفْعِ ما وَقَعْتُ فِيهِ، فَافْعَلْ بِي ذلِكَ وَإِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْكَ، يا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِيمِ وَذَا الْمَنِّ الْكَرِيمِ، فَأَنْتَ قادِرٌ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ، آمِينَ رَبَّ الْعالَمِينَ».

دعاي سريع الإجابه

مرحوم كفعمي در «مصباح» دعايي از حضرت امام موسي كاظم عليه السلام نقل كرده، و فرموده است: اين دعا منزلتي عظيم دارد، و زود به اجابت مي رسد. متن دعا چنين است:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَطَعْتُكَ فِي أَحَبِّ الاَْشْياءِ إِلَيْكَ وَهُوَ التَّوْحِيدُ، وَلَمْ أَعْصِكَ فِي أَبْغَضِ الاَْشْياءِ إِلَيْكَ وَهُوَ الْكُفْرُ، فَاغْفِرْ لِي ما بَيْنَهُما يا مَنْ إِلَيْهِ مَفَرِّي، آمِنِّي مِمّا فَزِعْتُ مِنْهُ إِلَيْكَ. اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الْكَثِيرَ مِنْ مَعاصِيكَ، وَاقْبَلْ مِنِّي الْيَسِيرَ مِنْ طاعَتِكَ، يا عُدَّتِي دُونَ الْعُدَدِ، ويا رَجائِي وَالْمُعْتَمَدَ، وَيا كَهْفِي وَالسَّنَدَ، وَيا واحِدُ يا أَحَدُ، يا قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ، اَللهُ الصَّمَدُ، لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ، أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مَنِ اصْطَفَيْتَهُمْ مِنْ خَلْقِكَ، وَلَمْ تَجْعَلْ فِي خَلْقِكَ مِثْلَهُمْ أَحَداً، أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ، وَ أَنْ تَفْعَلَ بِي ما أَنْتَ أَهْلُهُ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِالْوَحْدانِيَّةِ الْكُبْري، وَالْمُحَمَّدِيَّةِ الْبَيْضاءَ، وَالْعَلَوِيَّةِ الْعُلْيا، وَبِجَمِيعِ مَا احْتَجَجْتَ بِهِ عَلي عِبادِكَ، وَبِالاِْسْمِ الَّذِي حَجَبْتَهُ عَنْ خَلْقِكَ، فَلَمْ يَخْرُجْ مِنْكَ إِلاّ إِلَيْكَ، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ، وَاجْعَلْ لِي مِنْ أَمْرِي فَرَجاً وَمَخْرَجاً، وَارْزُقْنِي مِنْ حَيْثُ أَحْتَسِبُ وَمِنْ حَيْثُ لا أَحْتَسِبُ، إِنَّكَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِساب».

دعاي حضرت مهدي صلوات اللّه عليه

«اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِيقَ الطّاعَةِ، وَبُعْدَ الْمَعْصِيَةِ، وَصِدْقَ النِّيَّةِ، وَعِرْفانَ الْحُرْمَةِ، وَأَكْرِمْنا بِالْهُدي وَالاِْسْتِقامَةِ، وَسَدِّدْ أَلْسِنَتَنا بِالصَّوابِ وَالْحِكْمَةِ، وَامْلاَْ قُلُوبَنا بِالْعِلْمِ وَالْمَعْرِفَةِ، وَطَهِّرْ بُطُونَنا مِنَ

ص: 94

الْحَرامِ وَالشُّبْهَةِ، وَاكْفُفْ اَيْدِيَنا عَنِ الظُّلْمِ وَالسَّرِقَةِ، وَاغْضُضْ أَبْصارَنا عَنِ الْفُجُورِ وَالْخِيانَةِ، وَاسْدُدْ أَسْماعَنا عَنِ اللَّغْوِ وَالْغِيبَةِ، وَتَفَضَّلْ عَلي عُلَمائِنا بِالزُّهْدِ وَالنَّصِيحَةِ، وَعَلَي الْمُتَعَلِّمِينَ بِالْجُهْدِ وَالرَّغْبَةِ، وَعَلَي الْمُسْتَمِعِينَ بِالاِْتِّباعِ وَالْمَوْعِظَةِ، وَعَلي مَرْضَي الْمُسْلِمِينَ بِالشِّفاءِ وَالرّاحَةِ، وَعَلي مَوْتاهُمْ بِالرَّأْفَةِ وَالرَّحْمَةِ، وَعَلي مَشايِخِنا بِالْوَقارِ وَالسَّكِينَةِ، وَعَلَي الشَّبابِ بِالاِْنابَةِ وَالتَّوْبَةِ، وَعَلَي النِّساءِ بِالْحَياءِ وَالْعِفَّةِ، وَعَلَي الاَْغْنِياءِ بِالتَّواضُعِ وَالسَّعَةِ، وَعَلَي الْفُقَراءِ بِالصَّبْرِ وَالْقَناعَةِ، وَعَلَي الْغُزاةِ بِالنَّصْرِ وَالْغَلَبَةِ، وَعَلَي الأُسَراءِ بِالْخَلاصِ وَالرّاحَةِ، وَعَلَي الاُْمَراءِ بِالْعَدْلِ وَالشَّفَقَةِ، وَعَلَي الرَّعِيَّةِ بِالاِْنْصافِ وَحُسْنِ السِّيرَةِ، وَبارِكْ لِلْحُجّاجِ وَالزُّوّارِ فِي الزّادِ وَالنَّفَقَةِ، وَاقْضِ ما أَوْجَبْتَ عَلَيْهِمْ مِنَ الْحَجِّ وَالْعُمْرَةِ، بِفَضْلِكَ وَرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

مناجات شعبانيّه

دعايي است سرشار از مضامين عرفاني و بلند، و اين دعا از «ابن خالويه» روايت شده است. وي گفته است: اين مناجات حضرت اميرالمؤمنين و ديگر امامان معصوم(عليهم السلام)بوده، و آنان بر خواندن اين دعا در ماه شعبان مداومت مي كردند. و بدين جهت بزرگان دين، مانند حضرت امام خميني(قدس سره) به اين مناجات علاقه خاصي داشتند.

خواندن اين مناجات، با مفاهيم عاليه اي كه دارد براي هر وقتي كه انسان حضور قلب و توجّه داشته باشد مناسب است.

«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاسْمَعْ دُعائِي إِذا دَعَوْتُكَ وَاسْمَعْ نِدائِي إِذا نادَيْتُكَ، وَأَقْبِلْ عَلَيَّ إِذا ناجَيْتُكَ، فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَيْكَ، وَوَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ،مُسْتَكِيناً] مِسْكِيْناً [لَكَ مُتَضَرِّعاً إِلَيْكَ، راجِياً لِمالَدَيْكَ ثَوابِي،وَتَعْلَمُ مافِي نَفْسِي،وَتَخْبُرُ حاجَتِي، وَتَعْرِفُ ضَمِيرِي، وَلا يَخْفي عَلَيْكَ أَمْرُ مُنْقَلَبِي وَمَثْوايَ، وَما اُرِيدُ أَنْ اُبْدِئَ بِهِ مِنْ مَنْطِقِي وَأَتَفَوَّهُ بِهِ مِنْ طَلِبَتِي، وَأَرْجُوهُ لِعاقِبَةِ أَمْرِي، وَقَدْ جَرَتْ مَقادِيرُكَ عَلَيَّ ياسَيِّدِي فِيما يَكُونُ مِنِّي إِلي آخِرِ عُمُرِي مِنْ سَرِيرَتِي وَعَلانِيَتِي، وَبِيَدِكَ لا بِيَدِ غَيْرِكَ زِيادَتِي وَنَقْصِي وَنَفْعِي وَضَرِّي، إِلهِي إِنْ حَرَمْتَنِي فَمَنْ

ص: 95

ذَا الَّذِي يَرْزُقُنِي، وَإِنْ خَذَلْتَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُنِي، إِلهِي أَعُوذُ بِكَ مِنْ غَضَبِكَ وَحُلُولِ سَخَطِكَ، إِلهِي إِنْ كُنْتُ غَيْرَ مُسْتَأْهِل لِرَحْمَتِكَ فَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تَجُودَ عَلَيَّ بِفَضْلِ سَعَتِكَ، إِلهِي كَأَنِّي بِنَفْسِي واقِفَةٌ بَيْنَ يَدَيْكَ وَقَدْ أَظَلَّها حُسْنُ تَوَكُّلِي عَلَيْكَ، فَفَعَلْتَ ما أَنْتَ أَهْلُهُ وَتَغَمَّدْتَنِي بِعَفْوِكَ، إِلهِي إِنْ عَفَوْتَ فَمَنْ أَوْلي مِنْكَ بِذلِكَ، وَإِنْ كانَ قَدْ دَنا اَجَلِي وَلَمْ يُدْنِنِي مِنْكَ عَمَلِي، فَقَدْ جَعَلْتُ الاِْقْرارَ بِالذَّنْبِ إِلَيْكَ وَسِيلَتِي، إِلهِي قَدْ جُرْتُ عَلي نَفْسِي فِي النَّظَرِ لَها، فَلَهَا الْوَيْلُ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَها، إِلهِي لَم يَزَلْ بِرُّكَ عَلَيَّ أَيّامَ حَياتِي، فَلا تَقْطَعْ بِرَّكَ عَنِّي فِي مَماتِي، إِلهِي كَيْفَ آيَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِكَ لِي بَعْدَ مَماتِي، وَأَنْتَ لَمْ تُوَلِّنِي إِلاَّ الْجَمِيلَ فِي حَياتِي، إِلهِي تَوَلَّ مِنْ أَمْرِي ما أَنْتَ أَهْلُهُ، وَعُدْ عَلَيَّ بِفَضْلِكَ عَلي مُذْنِب قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُهُ، إِلهِي قَدْ سَتَرْتَ عَلَيَّ ذُنُوباً فِي الدُّنْيا، وَأَنَا أَحْوَجُ إِلي سَتْرِها عَلَيَّ مِنْكَ فِي الاُْخْري، إِلهِي قَدْ أَحْسَنْتَ إِلَيَّ إِذْ لَمْ تُظْهِرْها لاَِحَد مِنْ عِبادِكَ الصّالِحِينَ، فَلا تَفْضَحْنِي يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلي رُؤُسِ الاَْشْهادِ، إِلهِي جُودُكَ بَسَطَ أَمَلِي، وَعَفْوُكَ أَفْضَلُ مِنْ عَمَلِي، إِلهِي فَسُرَّنِي بِلِقائِكَ يَوْمَ تَقْضِي فِيهِ بَيْنَ عِبادِكَ، إِلهِي اعْتِذارِي إِلَيْكَ اعْتِذارُ مَنْ لَمْ يَسْتَغْنِ عَنْ قَبُولِ عُذْرِهِ، فَاقْبَلْ عُذْرِي يا أَكْرَمَ مَنِ اعْتَذَرَ إِلَيْهِ الْمُسِيئُونَ، إِلهِي لا تَرُدَّ حاجَتِي وَلا تُخَيِّبْ طَمَعِي، وَلا تَقْطَعْ مِنْكَ رَجائِي وَأَمَلِي، إِلهِي لَوْ أَرَدْتَ هَوانِي لَمْ تَهْدِنِي، وَلَوْ أَرَدْتَ فَضِيحَتِي لَمْ تُعافِنِي، إِلهِي ما اَظُنُّكَ تَرُدُّنِي فِي حاجَة قَدْ أَفْنَيْتُ عُمُرِي فِي طَلَبِها مِنْكَ، إِلهِي فَلَكَ الْحَمْدُ أَبَداً أَبَداً دائِماً سَرْمَداً، يَزِيدُ وَلا يَبِيدُ كَما تُحِبُّ وَتَرْضي، إِلهِي إِنْ اَخَذْتَنِي بِجُرْمِي اَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ، وَإِنْ اَخَذْتَنِي بِذُنُوبِي اَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ، وَإِنْ أَدْخَلْتَنِي النّارَ

ص: 96

أَعْلَمْتُ أَهْلَها أَنِّي أُحِبُّكَ، إِلهِي إِنْ كانَ صَغُرَ فِي جَنْبِ طاعَتِكَ عَمَلِي، فَقَدْ كَبُرَ فِي جَنْبِ رَجائِكَ أَمَلِي، إِلهِي كَيْفَ أَنْقَلِبُ مِنْ عِنْدِكَ باِلْخَيْبَةِ مَحْرُوماً، وَقَدْ كانَ حُسْنُ ظَنِّي بِجُودِكَ أَنْ تَقْلِبَنِي بِالنَّجاةِ مَرْحُوماً، إِلهِي وَقَدْ أَفْنَيْتُ عُمُرِي فِي شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْكَ، وَأَبْلَيْتُ شَبابِي فِي سَكْرَةِ التَّباعُدِ مِنْكَ، إِلهِي فَلَمْ أَسْتَيْقِظْ أَيّامَ اغْتِرارِي بِكَ وَرُكُونِي إِلي سَبِيلِ سَخَطِكَ، إِلهِي وَأَنَا عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدِكَ قائِمٌ بَيْنَ يَدَيْكَ، مُتَوَسِّلٌ بِكَرَمِكَ إِلَيْكَ، إِلهِي أَنَا عَبْدٌ أَتَنَصَّلُ إِلَيْكَ مِمّا كُنْتُ اُواجِهُكَ بِهِ مِنْ قِلَّةِ اسْتِحْيائِي مِنْ نَظَرِكَ، وَأَطْلُبُ الْعَفْوَ مِنْكَ، اِذِ الْعَفْوُ نَعْتٌ لِكَرَمِكَ، إِلهِي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلاّ فِي وَقْت اَيْقَظْتَنِي لِمَحَبَّتِكَ، وَكَما أَرَدْتَ أَنْ أَكُونَ كُنْتُ، فَشَكَرْتُكَ بِإِدْخالِي فِي كَرَمِكَ وَلِتَطْهِيرِ قَلْبِي مِنْ أَوْساخِ الْغَفْلَةِ عَنْكَ، إِلهِي أُنْظُرْ إِلَيَّ نَظَرَ مَنْ نادَيْتَهُ فَأَجابَكَ، وَاسْتَعْمَلْتَهُ بِمَعُونَتِكَ فَأَطاعَكَ، يا قَرِيباً لا يَبْعُدُ عَنِ الْمُغْتَرِّ بِهِ، وَيا جَواداً لا يَبْخَلُ عَمَّنْ رَجا ثَوابَهُ، إِلهِي هَبْ لِي قَلْباً يُدْنِيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ، وَلِساناً يُرْفَعُهُ إِلَيْكَ صِدْقُهُ، وَنَظَراً يُقَرِّبُهُ مِنْكَ حَقُّهُ، إِلهِي إِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِكَ غَيْرُ مَجْهُول، وَمَنْ لاذَ بِكَ غَيْرُ مَخْذُول، وَمَنْ أَقْبَلْتَ عَلَيْهِ غَيْرُ مَمْلُول، إِلهِي إِنَّ مَنِ انْتَهَجَ بِكَ لَمُسْتَنِيرٌ، وَإِنَّ مَنِ اعْتَصَمَ بِكَ لَمُسْتَجِيرٌ، وَقَدْ لُذْتُ بِكَ يا إِلهِي، فَلا تُخَيِّبْ ظَنِّي مِنْ رَحْمَتِكَ وَلا تَحْجُبْنِي عَنْ رَاْفَتِكَ، إِلهِي اَقِمْنِي فِي أَهْلِ وِلايَتِكَ مُقامَ مَنْ رَجَا الزِّيادَةَ مِنْ مَحَبَّتِكَ، إِلهِي وَاَلْهِمْنِي وَلَهاً بِذِكْرِكَ إِلي ذِكْرِكَ، وَهِمَّتِي فِي رَوْحِ نَجاحِ أَسْمائِكَ وَمَحَلِّ قُدْسِكَ، إِلهِي بِكَ عَلَيْكَ إِلاّ اَلْحَقْتَنِي بِمَحَلِّ أَهْلِ طاعَتِكَ، وَالْمَثْوَي الصّالِحِ مِنْ مَرْضاتِكَ، فَإِنِّي لا أَقْدِرُ لِنَفْسِي دَفْعاً وَلا أَمْلِكُ لَها نَفْعاً، إِلهِي أَنَا عَبْدُكَ الضَّعِيفُ الْمُذْنِبُ وَمَمْلُوكُكَ الْمُنِيبُ، فَلا تَجْعَلْنِي مِمَّنْ

ص: 97

صَرَفْتَ عَنْهُ وَجْهَكَ، وَحَجَبَهُ سَهْوُهُ عَنْ عَفْوِكَ، إِلهِي هَبْ لِي كَمالَ الاِْنْقِطاعِ إِلَيْكَ، وَأَنِرْ أَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيْكَ، حَتّي تَخْرِقَ أَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ إِلي مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ، وَتَصِيرَ أَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ، إِلهِي وَاجْعَلْنِي مِمَّنْ نادَيْتَهُ فَأَجابَكَ، وَلاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِكَ، فَناجَيْتَهُ سِرّاً وَعَمِلَ لَكَ جَهْراً، إِلهِي لَمْ اُسَلِّطْ عَلي حُسْنِ ظَنِّي قُنُوطَ الاَْياسِ، وَلاَ انْقَطَعَ رَجائِي مِنْ جَمِيلِ كَرَمِكَ، إِلهِي إِنْ كانَتِ الْخَطايا قَدْ أَسْقَطَتْنِي لَدَيْكَ، فَاصْفَحْ عَنِّي بِحُسْنِ تَوَكُّلِي عَلَيْكَ، إِلهِي إِنْ حَطَّتْنِي الذُّنُوبُ مِنْ مَكارِمِ لُطْفِكَ، فَقَدْ نَبَّهَنِي الْيَقِينُ إِلي كَرَمِ عَطْفِكَ، إِلهِي إِنْ أَنامَتْنِي الْغَفْلَةُ عَنِ الاِْسْتِعْدادِ لِلِقائِكَ، فَقَدْ نَبَّهَتْنِي الْمَعْرِفَةُ بِكَرَمِ آلائِكَ، إِلهِي إِنْ دَعانِي إِلَي النّارِ عَظِيمُ عِقابِكَ فَقَدْ دَعانِي إِلَي الْجَنَّةِ جَزِيلُ ثَوابِكَ، إِلهِي فَلَكَ أَسْأَلُ وَإِلَيْكَ أَبْتَهِلُ وَأَرْغَبُ، وَأَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَنْ تَجْعَلَنِي مِمَّنْ يُدِيمُ ذِكْرَكَ، وَلا يَنْقُضُ عَهْدَكَ، وَلا يَغْفُلُ عَنْ شُكْرِكَ، وَلا يَسْتَخِفُّ بِأَمْرِكَ، إِلهِي وَاَلْحِقْنِي بِنُورِ عِزِّكَ الاَْبْهَجِ، فَأَكُونَ لَكَ عارِفاً وَعَنْ سِواكَ ُنْحَرِفاً وَمِنْكَ خائِفاً مُراقِباً، يا ذَا الْجَلالِ وَالاِْكْرامِ، وَصَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّد رَسُولِهِ وَآلِهِ الطّاهِرِينَ وَسَلَّمَ تَسْلِيماً كَثِيراً».

مناجات امير مؤمنان عليه السلام

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ «اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ الاَْمانَ يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَلا بَنُونَ إِلاّ مَنْ أَتَي اللهَ بِقَلْب سَليم، وَأَسْأَلُكَ الاَْمانَ يَومَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلي يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً، وَأَسْأَلُكَ الاَْمانَ يَوْمَ يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَالاَْقْدامِ، وَأَسْأَلُكَ الاَْمانَ يَوْمَ لا يَجْزِي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَلا مَوْلُودٌ هُوَ جاز عَنْ والِدِهِ شَيْئاً إِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ، وَأَسْأَلُكَ الاَْمانَ يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدّارِ، وَأَسْأَلُكَ الاَْمانَ يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْس شَيْئاً وَالاَْمْرُ يَومَئِذ لِلّهِ، وَأَسْأَلُكَ الاَْمانَ

ص: 98

يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ وَصاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ لِكُلِّ امْرِي مِنْهُمْ يَوْمَئِذ شَأْنٌ يُغْنِيهِ، وَأَسْأَلُكَ الاَْمانَ يَوْمَ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمَئِذ بِبَنِيهِ وَصاحِبَتِهِ وَاَخِيهِ وَفَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ وَمَنْ فِي الاَْرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ كَلاّ إِنَّها لَظي نَزّاعَةً لِلشَّوي، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْمَوْلي وَأَنَا الْعَبْدُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْعَبْدَ إِلاَّ الْمَوْلي، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْمالِكُ وَأَنَا الْمَمْلُوكُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمَمْلُوكَ إِلاَّ الْمالِكُ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْعَزِيزُ وَأَنَا الذَّلِيلُ وَهَلْ يَرْحَمُ الذَّلِيلَ إِلاَّ الْعَزِيزُ، مَوْلايَ يا

مَوْلايَ أَنْتَ الْخالِقُ وَأَنَا الْمَخْلُوقُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمَخْلُوقَ إِلاَّ الْخالِقُ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْعَظِيمُ وَأَنَا الْحَقِيرُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْحَقِيرَ إِلاَّالْعَظِيمُ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْقَوِيُّ وَ أَنَا الضَّعِيْفُ، وَهَلْ يَرْحَمُ الضَّعِيْفَ إِلاَّ الْقَوِيُّ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الغَنِيُّ وَأَنَا الْفَقِيرُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْفَقِيرَ إِلاَّ الْغَنِيُّ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْمُعْطِي وَأَنَا السَّائِلُ، وَهَلْ يَرْحَمُ السّائِلَ إِلاَّ الْمُعْطِي، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْحَيُّ، وَأَنَا الْمَيِّتُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمَيِّتَ إِلاَّ الْحَيُّ، مَوْلايَ يا

مَوْلايَ أَنْتَ الْباقِي وَأَنَا الْفانِي وَهَلْ يَرْحَمُ الْفانِيَ إِلاَّ الْباقِي، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الدّائِمُ وَأَنَا الزّائِلُ وَهَلْ يَرْحَمُ الزَّائِلَ إِلاَّ الدّائِمُ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الرّازِقُ وَأَنَا الْمَرْزُوقُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمَرْزُوقَ إِلاَّ الرّازِقُ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْجَوادُ وَأَنَا الْبَخِيلُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْبَخِيلَ إِلاَّ الْجَوادُ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْمُعافِي وَأَنَا الْمُبْتَلي وَهَلْ يَرْحَمُ الْمُبْتَلي إِلاَّ الْمُعافِي، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْكَبِيرُ وَأَنَا الصَّغِيرُ وَهَلْ يَرْحَمُ الصَّغِيرَ إِلاَّ الْكَبِيرُ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْهادِي وَأَنَا الضّالُّ وَهَلْ يَرْحَمُ الضّالَّ إِلاَّ الْهادِي، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الرَّحْمانُ وَأَنَا الْمَرْحُومُ وَهَلْ يَرْحَمُ

الْمَرْحُومَ إِلاَّ الرَّحْمانُ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ السُّلْطانُ وَأَنَا الْمُمْتَحَنُ وَهَلْ يَرْحَمُ

ص: 99

الْمُمْتَحَنَ إِلاَّ السُّلْطانُ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الدَّلِيلُ وَأَنَا الْمُتَحَيِّرُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمُتَحَيِّرَ إِلاَّ الدَّلِيلُ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْغَفُورُ، وَأَنَا الْمُذْنِبُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمُذْنِبَ إِلاَّ الْغَفُورُ مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْغالِبُ وَأَنَا الْمَغْلُوبُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمَغْلُوبَ إِلاَّ الْغالِبُ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الرَّبُّ وَأَنَا الْمَرْبُوبُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمَرْبُوبَ إِلاَّ الرَّبُّ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْمُتَكَبِّرُ وَأَنَا الْخاشِعُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْخاشِعَ إِلاَّ الْمُتَكَبِّرُ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ اِرْحَمْنِي بِرَحْمَتِكَ، وَارْضَ عَنِّي بِجُودِكَ وَكَرَمِكَ وَفَضْلِكَ يا ذَا

الْجُودِوَالاِْحْسانِوَالطَّوْلِوَالاِْمْتِنانِ بِرَحْمَتِكَ ياأَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

چند مناجات از مناجات خمسة عشر

اشاره

پانزده مناجات از امام زين العابدين عليه السلام روايت شده كه مرحوم علاّمه مجلسي در بحار الأنوار فرموده: من اين مناجات را در كتب بعضي از اصحاب ديدم. كه چند نمونه آن را در اينجا ذكر مي كنيم:

مناجات تائبين

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

«إِلهِي اَلْبَسَتْنِي الْخَطايا ثَوْبَ مَذَلَّتِي، وَجَلَّلَنِي التَّباعُدُ مِنْكَ لِباسَ مَسْكَنَتِي، وَأَماتَ قَلْبِي عَظِيمُ جِنايَتِي، فَأَحْيِهِ بِتَوْبَة مِنْكَ يا أَمَلِي وَبُغْيَتِي، وَيا سُؤْلِي وَمُنْيَتِي، فَوَعِزَّتِكَ ما أَجِدُ لِذُنُوبِي سِواكَ غافِراً، وَلا اَري لِكَسْرِي غَيْرَكَ جابِراً، وَقَدْ خَضَعْتُ بِالاِْنابَةِ إِلَيْكَ، وَعَنَوْتُ باِلاِْسْتِكانَةِ لَدَيْكَ، فَاِنْ طَرَدْتَنِي مِنْ بابِكَ فَبِمَنْ اَلُوذُ، وَإِنْ رَدَدْتَنِي عَنْ جَنابِكَ فَبِمَنْ أَعُوذُ، فَوا اَسَفاهُ مِنْ خَجْلَتِي وَافْتِضاحِي، وَوالَهْفاهُ مِنْ سُوءِ عَمَلِي وَ اجْتِراحِي، أَسْأَلُكَ يا غافِرَ الذَّنْبِ الْكَبِيرِ، وَيا جابِرَ الْعَظْمِ الْكَسِيرِ، أَنْ تَهَبَ لِي مُوبِقاتِ الْجَرائِرِ، وَتَسْتُرَ عَلَيَّ فاضِحاتِ السَّرائِرِ، وَلا تُخْلِنِي فِي مَشْهَدِ الْقِيامَةِ مِنْ بَرْدِ عَفْوِكَ وَغَفْرِكَ، وَلا تُعْرِنِي مِنْ جَمِيلِ صَفْحِكَ وَسَتْرِكَ، إِلهِي ظَلِّلْ عَلي ذُنُوبِي غَمامَ رَحْمَتِكَ، وَأَرْسِلْ عَلي عُيُوبِي سَحابَ رَأْفَتِكَ، إِلهِي هَلْ يَرْجِعُ الْعَبْدُ الاْبِقُ إِلاّ إِلي مَوْلاهُ، أَمْ هَلْ يُجِيرُهُ مِنْ سَخَطِهِ أَحَدٌ سِواهُ، إِلهِي إِنْ كانَ النَّدَمُ عَلَي الذَّنْبِ تَوْبَةً فَإِنِّي وَعِزَّتِكَ مِنَ النّادِمِينَ،

ص: 100

وَإِنْ كانَ الاِْسْتِغْفارُ مِنَ الْخَطِيئَةِ حِطَّةً فَإِنِّي لَكَ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ، لَكَ الْعُتْبي حَتّي تَرْضي، إِلهِي بِقُدْرَتِكَ عَلَيَّ تُبْ عَلَيَّ، وَبِحِلْمِكَ عَنِّي اعْفُ عَنِّي، وَبِعِلْمِكَ بِي اِرْفَقْ بِي، إِلهِي أَنْتَ الَّذِي فَتَحْتَ لِعِبادِكَ باباً إِلي عَفْوِكَ سَمَّيْتَهُ التَّوْبَةَ، فَقُلْتَ تُوبُوا إِلَي اللهِ تَوْبَةً نَصُوحاً، فَما عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبابِ بَعْدَ فَتْحِهِ، إِلهِي إِنْ كانَ قَبُحَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ، إِلهِي ما أَنَا بِأَوَّلِ مَنْ عَصاكَ فَتُبْتَ عَلَيْهِ وَتَعَرَّضَ لِمَعْرُوفِكَ فَجُدْتَ عَلَيْهِ، يا مُجِيبَ الْمُضْطَرِّ، يا كاشِفَ الضُّرِّ، يا عَظِيمَ الْبِرِّ، يا عَلِيماً بِما فِي السِّرِّ، يا جَمِيلَ السِّتْرِ، اِسْتَشْفَعْتُ بِجُودِكَ وَكَرَمِكَ إِلَيْكَ، وَتَوَسَّلْتُ بِحَنانِكَ، وَتَرَحُّمِكَ لَدَيْكَ، فَاسْتَجِبْ دُعائِي، وَلا تُخَيِّبْ فِيكَ رَجائِي، وَتَقَبَّلْ تَوْبَتِي، وَكَفِّرْ خَطِيئَتِي، بِمَنِّكَ وَرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

مناجات شاكين

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

«إِلهِي إِلَيْكَ أَشْكُو نَفْساً بِالسُّوءِ اَمّارَةً، وَإِلَي الْخَطِيئَةِ مُبادِرَةً، وَبِمَعاصِيكَ مُولَعَةً، وَ لِسَخَطِكَ مُتَعَرِّضَةً، تَسْلُكُ بِي مَسالِكَ الْمَهالِكَ، وَتَجْعَلُنِي عِنْدَكَ أَهْوَنَ هالِك، كَثِيرَةَ الْعِلَلِ طَوِيلَةَ الاَْمَلِ، إِنْ مَسَّهَا الشَّرُّ تَجْزَعُ، وَإِنْ مَسَّهَا الْخَيْرُ تَمْنَعُ، مَيّالَةً إِلَي اللَّعِبِ وَاللَّهْوِ، مَمْلُوَّةً بِالْغَفْلَةِ وَالسَّهْوِ، تُسْرِعُ بِي إِلَي الْحَوْبَةِ، وَتُسَوِّفُنِي بِالتَّوْبَةِ، إِلهِي أَشْكُو إِلَيْكَ عَدُوّاً يُضِلُّنِي، وَشَيْطاناً يُغْوِينِي، قَدْ مَلاََ بِالْوَسْواسِ صَدْرِي، وَأَحاطَتْ هَواجِسُهُ بِقَلْبِي، يُعاضِدُ لِيَ الْهَوي، وَيُزَيِّنُ لِي حُبَّ الدُّنْيا، وَيَحُولُ بَيْنِي وَبَيْنَ الطّاعَةِ وَالزُّلْفي، إِلهِي إِلَيْكَ أَشْكُو قَلْباً قاسِياً، مَعَ الْوَسْواسِ مُتَقَلِّباً، وَبِالرَّيْنِ وَ الطَّبْعِ مُتَلَبِّساً، وَ عَيْناً عَنِ الْبُكاءِ مِنْ خَوْفِكَ جامِدَةً، وَ إِلي ما يَسُرُّها طامِحَةً، إِلهِي لا حَوْلَ لِي وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِقُدْرَتِكَ، وَلا نَجاةَ لِي مِنْ مَكارِهِ الدُّنْيا إِلاّ بِعِصْمَتِكَ، فَأَسْأَلُكَ بِبَلاغَةِ حِكْمَتِكَ، وَنَفاذِ مَشِيَّتِكَ، أَنْ لا تَجْعَلَنِي لِغَيْرِ جُودِكَ مُتَعَرِّضاً، وَلا تُصَيِّرَنِي لِلْفِتَنِ غَرَضاً، وَكُنْ لِي عَلَي الاَْعْداءِ ناصِراً، وَعَلَي الْمَخازِي وَالْعُيُوبِ

ص: 101

ساتِراً، وَمِنَ الْبَلايا واقِياً، وَعَنِ الْمَعاصِي عاصِماً، بِرَأْفَتِكَ وَرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

مناجات خائفين

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

«إِلهِي أَتَراكَ بَعْدَ الاِْيمانِ بِكَ تُعَذِّبُنِي، أَمْ بَعْدِ حُبِّي إِيّاكَ تُبَعِّدُنِي، أَمْ مَعَ رَجائِي لِرَحْمَتِكَ وَصَفْحِكَ تَحْرِمُنِي، اَم مَعَ اسْتِجارَتِي بِعَفْوِكَ تُسْلِمُنِي، حاشا لِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ أَنْ تُخَيِّبَنِي، لَيْتَ شِعْرِي اَلِلشَّقاءِ وَلَدَتْنِي أُمِّي، أَمْ لِلْعَناءِ رَبَّتْنِي، فَلَيْتَها لَمْ تَلِدْنِي وَلَمْ تُرَبِّنِي، وَلَيْتَنِي عَلِمْتُ اَمِنْ أَهْلِ السَّعادَةِ جَعَلْتَنِي، وَبِقُرْبِكَ وَجِوارِكَ خَصَصْتَنِي، فَتَقَرَّ بِذلِكَ عَيْنِي وَتَطْمَئِنَّ لَهُ نَفْسِي، إِلهِي هَلْ تُسَوِّدُ وُجُوهاً خَرَّتْ ساجِدَةً لِعَظَمَتِكَ، أَوْ تُخْرِسُ أَلْسِنَةً نَطَقَتْ بِالثَّناءِ عَلي مَجْدِكَ وَجَلالَتِكَ، أَوْ تَطْبَعُ عَلي قُلُوب انْطَوَتْ عَلي مَحَبَّتِكَ، أَوْ تُصِمُّ أَسْماعاً تَلَذَّذَتْ بِسَماعِ ذِكْرِكَ فِي إِرادَتِكَ، أَوْ تَغُلُّ اَكُفّاً رَفَعَتْهَا الاْمالُ إِلَيْكَ رَجاءَ رَأْفَتِكَ، أَوْ تُعاقِبُ أَبْداناً عَمِلَتْ بِطاعَتِكَ حَتّي نَحِلَتْ فِي مُجاهَدَتِكَ، أَوْ تُعَذِّبُ أَرْجُلاً سَعَتْ فِي عِبادَتِكَ، إِلهِي لا تُغْلِقْ عَلي مُوَحِّدِيكَ أَبْوابَ رَحْمَتِكَ، وَلا تَحْجُبْ مُشْتاقِيكَ عَنِ النَّظَرِ إِلي جَمِيلِ رُؤْيَتِكَ، إِلهِي نَفْسٌ أَعْزَزْتَها بِتَوْحِيدِكَ كَيْفَ تُذِلُّها بِمَهانَةِ هِجْرانِكَ، وَضَمِيرٌ نْعَقَدَ عَلي مَوَدَّتِكَ كَيْفَ تُحْرِقُهُ بِحَرارَةِ نِيرانِكَ، إِلهِي أَجِرْنِي مِنْ أَلِيمِ غَضَبِكَ وَعَظِيمِ سَخَطِكَ، يا حَنّانُ يا مَنّانُ، يا رَحِيمُ يا رَحْمانُ، يا جَبّارُ ياقَهّارُ، يا غَفّارُ يا سَتّارُ، نَجِّنِي بِرَحْمَتِكَ مِنْ عَذابِ النّارِ، وَفَضِيحَةِ الْعارِ، اِذَا امْتازَ الاَْخْيارُ مِنَ الاَْشْرارِ، وَحالَتِ الاَْحْوالُ، وَقَرُبَ الْمُحْسِنُونَ، وَبَعُدَ الْمُسِيئُونَ، " وَوُفِّيَتْ كُلُّ نَفْس ما كَسَبَتْ وَهُمْ لايُظْلَمُونَ "».

زيارت اوّل جامعه

اين زيارت در كتب كافي، تهذيب و كامل الزيارات نقل شده است، و در تمام زيارتگاه هاي ائمّه و انبيا واوصيا(عليهم السلام)خوانده مي شود:

«اَلسَّلامُ عَلي أَوْلِياءِ اللهِ وَأَصْفِيائِهِ، اَلسَّلامُ عَلي اُمَناءِ اللهِ وَأَحِبّائِهِ، اَلسَّلامُ عَلي أَنْصارِ اللهِ وَخُلَفائِهِ، اَلسَّلامُ عَلي مَحالِّ مَعْرِفَةِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي مَساكِنِ ذِكْرِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي

ص: 102

مُظهِرِي أَمْرِ اللهِ وَنَهْيِهِ، اَلسَّلامُ عَلَي الدُّعاةِ إِلَي اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَي المُسْتَقِرِّينَ فِي مَرْضاةِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَي الْمُخْلِصِينَ فِي طاعَةِ اللهِ، السَّلامُ عَلَي الاَْدِلاّءِ عَلَي اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَي الَّذِينَ مَنْ والاهُمْ فَقَدْ والَي اللهَ، وَمَنْ عاداهُمْ فَقَدْ عادَي اللهَ، وَمَنْ عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَ اللهَ، وَمَنْ جَهِلَهُمْ فَقَدْ جَهِلَ اللهَ، وَمَنِ اعْتَصَمَ بِهِمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللهِ، وَمَنْ تَخَلّي مِنْهُمْ فَقَدْ تَخَلّي مِنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ، وَاُشْهِدُ اللهَ أَنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سالَمْتُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبْتُمْ، مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَعَلانِيَتِكُمْ، مُفَوِّضٌ فِي ذلِكَ كُلِّهِ إِلَيْكُمْ، لَعَنَ اللهُ عَدُوَّ آلِ مُحَمَّد مِنَ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ، وَأَبْرَأُ إِلَي اللهِ مِنْهُمْ، وَصَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ».

زيارت جامعه كبيره

زيارت جامعه، زيارتي است كه به خاطر جامع بودن مطالب و تعبيرها و صفات و خصوصيات امامان (عليهم السلام) كه در آن بيان شده، جامعيّت خاصّي دارد، و مي توان هر يك از امامان و معصومين(عليهم السلام) را با آن زيارت كرد.

نمونه هاي متعدّدي به عنوان زيارت جامعه در كتاب ها آمده است، كه «زيارت جامعه كبيره» مفصّل تر و جامع تر از همه است، و يك دوره «امام شناسي» به حساب مي آيد. صفات و فضايل و ويژگي هاي ائمّه معصومين(عليهم السلام) در اين زيارت گرد آمده، و كتاب هاي متعدّدي هم در شرح آن نوشته شده است.

زائري كه با معرفت و از روي بصيرت اين زيارت را با توجه به معنايش در كنار قبور ائمّه(عليهم السلام) بخواند، نوعي مرور بر اعتقادات و باورها و تجديد ميثاق با اولياي دين كرده است.

زيارت امين اللّه

يكي از زيارت هاي بسيار معروف و معتبر است كه در كتاب هاي زيارات نقل شده است. مرحوم علامه مجلسي آن را از

ص: 103

نظر متن و سند از بهترين زيارات دانسته كه مناسب است در همه حرمها و مزارهاي ائمّه(عليهم السلام) بر آن مداومت شود.

اين زيارت، هم از زيارتهاي مطلقه محسوب مي شود كه در هر وقت مي توان خواند، هم از زيارتهاي مخصوصه روز غديرخم است، و هم از زيارات جامعه اي است كه در همه حرمهاي مقدّس ائمّه(عليهم السلام) خوانده مي شود. محتوايي عرفاني و سراسر شور و اشتياق به قرب الهي دارد. كيفيّت آن چنان است كه به سندهاي معتبر روايت شده از جابر از امام محمّدباقر عليه السلام كه امام زين العابدين عليه السلام به زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام آمد، و نزد قبر آن حضرت ايستاد، و گريست، و گفت:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَمِينَ اللهِ فِي أَرْضِهِ وَحُجَّتَهُ عَلي عِبادِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ، أَشْهَدُ أَنَّكَ جاهَدْتَ فِي اللهِ حَقَّ جِهادِهِ، وَعَمِلْتَ بِكِتابِهِ، وَاتَّبَعْتَ سُنَنَ نَبِيِّهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، حَتّي دَعاكَ اللهُ إِلي جِوارِهِ، فَقَبَضَكَ إِلَيْهِ بِاخْتِيارِهِ، وَاَلْزَمَ أَعْداءَكَ الْحُجَّةَ مَعَ ما لَكَ مِنَ الْحُجَجِ الْبالِغَةِ عَلي جَمِيعِ خَلْقِهِ، اَللّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ، راضِيَةً بِقَضائِكَ، مُولَعَةً بِذِكْرِكَ وَدُعائِكَ، مُحِبَّةً لِصَفْوَةِ أَوْلِيائِكَ، مَحْبُوبَةً فِي أَرْضِكَ وَسَمائِكَ، صابِرَةً عَلي نُزُولِ بَلائِكَ، شاكِرَةً لِفَواضِلِ نَعْمائِكَ، ذاكِرَةً لِسَوابِغِ آلائِكَ، مُشْتاقَةً إِلي فَرْحَةِ لِقائِكَ، مُتَزَوِّدَةً التَّقْوي لِيَوْمِ جَزائِكَ، مُسْتَنَّةً بِسُنَنِ أَوْلِيائِكَ، مُفارِقَةً لاَِخْلاقِ أَعْدائِكَ، مَشْغُولَةً عَنِ الدُّنْيا بِحَمْدِكَ وَثَنائِكَ».

پس گونه خود را بر قبر گذاشت و گفت:

«اَللّهُمَّ إِنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتِينَ إِلَيْكَ والِهَةٌ، وَسُبُلَ الرّاغِبِينَ إِلَيْكَ شارِعَةٌ،وَأَعْلامَ الْقاصِدِينَ إِلَيْكَ واضِحَةٌ، وَأَفْئِدَةَ الْعارِفِينَ مِنْكَ فازِعَةٌ، وَأَصْواتَ الدّاعِينَ إِلَيْكَ صاعِدَةٌ، وَأَبْوابَ الاِْجابَةِ لَهُمْ مُفَتَّحَةٌ، وَدَعْوَةَ مَنْ ناجاكَ مُسْتَجابَةٌ، وَتَوْبَةَ مَنْ أَنابَ إِلَيْكَ مَقْبُولَةٌ، وَعَبْرَةَ مَنْ بَكي مِنْ

ص: 104

خَوْفِكَ مَرْحُومَةٌ، وَالاِْغاثَةَ لِمَنِ اسْتَغاثَ بِكَ مَوْجُودَةٌ، وَالاِْعانَةَ لِمَنِ اسْتَعانَ بِكَ مَبْذُولَةٌ، وَعِداتِكَ لِعِبادِكَ مُنْجَزَةٌ، وَزَلَلَ مَنِ اسْتَقالَكَ مُقالَةٌ، وَأَعْمالَ الْعامِلِينَ لَدَيْكَ مَحْفُوظَةٌ، وَأَرْزاقَكَ إِلَي الْخَلائِقِ مِنْ لَدُنْكَ ناِزلَةٌ، وَعَوائِدَ الْمَزِيدِ إِلَيْهِمْ واصِلَةٌ، وَذُنُوبَ الْمُسْتَغْفِرِينَ مَغْفُورَةٌ، وَحَوائِجَ خَلْقِكَ عِنْدَكَ مَقْضِيَّةٌ، وَجَوائِزَ السّائِلِينَ عِنْدَكَ مُوَفَّرَةٌ، وَعَوائِدَ الْمَزِيدِ مُتَواتِرَةٌ، وَمَوائِدَ الْمُسْتَطْعِمِينَ مُعَدَّةٌ، وَمَناهِلَ الظِّماءِ لَدَيْكَ مُتْرَعَةٌ. اَللّهُمَّ فَاسْتَجِبْ دُعائِي، وَاقْبَلْ ثَنائِي، وَاجْمَعْ بَيْنِي وَبَيْنَ أَوْلِيائِي، بِحَقِّ مُحَمَّد وَعَلِيّ وَفاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ، إِنَّكَ وَلِيُّ نَعْمائِي وَمُنْتَهي مُنايَ وَغايَةُ رَجائِي فِي مُنْقَلَبِي وَمَثْوايَ». «أَنْتَ إِلهِي وَسَيِّدِي وَمَوْلايَ، اِغْفِرْ لِي وَ لاَِوْلِيائِنا، وَكُفَّ عَنّا أَعْداءَنا، وَاشْغَلْهُمْ عَنْ اَذانا، وَاَظْهِرْ كَلِمَةَ الْحَقِّ وَاجْعَلْهَا الْعُلْيا، وَأَدْحِضْ كَلِمَةَ الْباطِلِ وَاجْعَلْهَاالسُّفْلي، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ».

زيارت وارث

زيارت مطلقه امام حسين عليه السلام معروف به زيارت وارث اين زيارت معتبر و پرمحتوا، ابراز علاقه و همبستگي با سيدالشّهدا و شهداي ديگر(عليهم السلام) كربلاست، و سلسله نوراني نياكان امام حسين و دودمان رسالت(عليهم السلام) را به ياد مي آورد. و پيوند زائر را با اهلبيت عصمت تحكيم مي كند. پس چون قصد زيارت امام حسين عليه السلام نمودي بگو:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ نُوح نَبِيِّ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ إِبْراهِيمَ خَلِيلِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ ياوارِثَ مُوسي كَلِيمِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ عِيسي رُوحِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ مُحَمَّد حَبِيبِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ مُحَمَّد الْمُصْطَفي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ عَلِيّ الْمُرْتَضي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراءَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ خَدِيجَةَ الْكُبْري،اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ، وَآتَيْتَ الزَّكاةَ، وَأَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَأَطَعْتَ اللهَ

ص: 105

وَرَسُولَهُ حَتّي أَتاكَ الْيَقِينُ، فَلَعَنَ اللهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ، وَلَعَنَ اللهُ أُمَّةً ظَلَمَتْكَ، وَلَعَنَ اللهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ، يا مَوْلايَ ياأَباعَبْدِاللهِ، أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الاَْصْلابِ الشّامِخَةِ وَالاَْرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ، لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجاهِلِيَّةُ بِأَنْجاسِها،وَلَمْ تُلْبِسْكَ مِنْ مُدْلَهِمّاتِ ثِيابِها، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ مِنْ دَعائِمِ الدِّينِ وَأَرْكانِ الْمُؤْمِنِينَ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ الاِْمامُ الْبَرُّ التَّقِيُّ الرَّضِيُّ الزَّكِيُّ الْهادِي الْمَهْدِيُّ، وَأَشْهَدُ أَنَّ الاَْئِمَّةَ مِنْ وُلْدِكَ كَلِمَةُ التَّقْوي، وَأَعْلامُ الْهُدي، وَالْعُرْوَةُ الْوُثْقي، وَالْحُجَّةُ عَلي أَهْلِ الدُّنْيا، وَاُشْهِدُ اللهَ وَمَلائِكَتَهُ وَأَنْبِياءَهُ وَرُسُلَهُ، أَنِّي بِكُمْ مُؤْمِنٌ وَبِاِيابِكُمْ مُوقِنٌ، بِشَرائِعِ دِينِي وَخَواتِيمِ عَمَلِي، وَقَلْبِي لِقَلْبِكُمْ سِلْمٌ، وَأَمْرِي لاَِمْرِكُمْ مُتَّبِعٌ، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكُمْ، وَعَلي أَرْواحِكُمْ، وَعَلي أَجْسادِكُمْ، وَعَلي أَجْسامِكُمْ، وَعَلي شاهِدِكُمْ، وَعَلي غائِبِكُمْ، وَعَلي ظاهِرِكُمْ، وَعَلي باطِنِكُمْ، بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي يَاابْنَ رَسُولِ اللهِ، بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي يا أَباعَبْدِاللهِ، لَقَدْعَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ، وَجَلَّتِ الْمُصِيبَةُ بِكَ عَلَيْنا وَعَلي جَمِيعِ أَهْلِ السَّماواتِ وَالاَْرْضِ، فَلَعَنَ اللهُ أُمَّةً أَسْرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ وَتَهَيَّأَتْ لِقِتالِكَ، يا مَوْلايَ يا أَباعَبْدِاللهِ، قَصَدْتُ حَرَمَكَ وَأَتَيْتُ مَشْهَدَكَ أَسْأَلُ اللهَ بِالشَّأنِ الَّذِي لَكَ عِنْدَهُ وَبِالْمَحَلِّ الَّذِي لَكَ لَدَيْهِ أَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَنْ يَجْعَلَنِي مَعَكُمْ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ». «اَللّهُمَّ إِنِّي صَلَّيْتُ وَرَكَعْتُ وَسَجَدْتُ لَكَ، وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ، لاَِنَّ الصَّلاةَ وَالرُّكُوعَ وَالسُّجُودَ لا تَكُونُ إِلاّ لَكَ، لاَِنَّكَ أَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد، وَأَبْلِغْهُمْ عَنِّي أَفْضَلَ السَّلامِ وَالتَّحِيَّةِ، وَارْدُدْ عَلَيَّ مِنْهُمُ السَّلامَ. اَللّهُمَّ وَهاتانِ الرَّكْعَتانِ هَدِيَّةٌ مِنِّي إِلي مَوْلايَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيّ عليهما السلام ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَعَلَيْهِ، وَتَقَبَّلْ مِنِّي، وَاجْزِنِي عَلي ذلِكَ بِأَفْضَلِ أَمَلِي وَرَجائِي فِيكَ وفِي وَلِيِّكَ، يا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ».

آنگاه به قصد زيارت عليّ بن الحسين عليهما السلام بگو:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ

ص: 106

عَلَيْكَ يَاابْنَ نَبِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ الْحُسَيْنِ الشَّهِيدِ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الشَّهِيدُ بْنُ الشَّهِيدِ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمَظْلُومُ بْنُ الْمَظْلُومِ، لَعَنَ اللهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ، وَ لَعَنَ اللهُ أُمَّةً ظَلَمَتْكَ، وَ لَعَنَ اللهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ. أَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِيَّ اللهِ وَ ابْنَ وَلِيِّهِ، لَقَدْ عَظُمَتِ الْمُصِيبَةُ وَ جَلَّتِ الرَّزِيَّةُ بِكَ عَلَيْنا وَ عَلي جَمِيعِ الْمُسْلِمِينَ، فَلَعَنَ اللهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ، وَ أَبْرَأُ إِلَي اللهِ وَ إِلَيْكَ مِنْهُمْ».

سپس به نيّت زيارت ديگر شهداي كربلا بگو:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَوْلِياءَ اللهِ وَ أَحِبّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَصْفِياءَ اللهِ وَ اَوِدّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَنْصارَ دِينِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَنْصارَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَنْصارَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنصارَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَنْصارَ أَبِي مُحَمَّد الْحَسَنِ بْنِ عَلِيّ الْوَلِيِّ الزَّكِيِّ النّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَنْصارَ أَبِي عَبْدِاللهِ، بِأَبِي أَنْتُمْ وَأُمِّي، طِبْتُمْ وَطابَتِ الاَْرْضُ الَّتِي فِيها دُفِنْتُمْ، وَفُزْتُمْ فَوْزاً عَظِيماً، فَيا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ مَعَكُمْ فِي الجِنانِ مَعَ الشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفيقاً وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارة آل يس

مرحوم مجلسي در كتاب بحار الأنوار به نقل از ناحيه مقدّسه چنين آورده است كه هرگاه خواستي به وسيله ما به سوي خداوند تبارك وتعالي و به سوي ما توجه كنيد، بگوييد:

«سَلامٌ عَلي آلِ يس، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا داعِيَ اللهِ وَرَبّانِيَّ آياتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بابَ اللهِ وَدَيّانَ دِينِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خَلِيفَةَ اللهِ وَناصِرَ حَقِّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ وَدَلِيلَ إِرادَتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا تالِيَ كِتابِ اللهِ وَتَرْجُمانَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ فِي آناءِ لَيْلِكَ وَأَطْرافِ نَهارِكَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقِيَّةَ اللهِ فِي أَرْضِهِ، اَلسَّلامُ

ص: 107

عَلَيْكَ يا ميثاقَ اللهِ الَّذِي اَخَذَهُ وَوَكَّدَهُ،اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَعْدَ اللهِ الَّذي ضَمِنَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ، وَالْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ، وَالْغَوْثُ وَالرَّحْمَةُ الْواسِعَةُ وَعْداً غَيْرَ مَكْذُوب، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقُومُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَقْعُدُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَقْرَأُ وَتُبَيِّنُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تُصَلِّي وَتَقْنُتُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تَرْكَعُ وَتَسْجُدُ، اَلسَّلامُ

عَلَيْكَ حِينَ تُهَلِّلُ وَتُكَبِّرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَحْمَدُ وَتَسْتَغْفِرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تُصْبِحُ وَتُمْسِي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ فِي اللَّيْلِ إِذا يَغْشي وَالنَّهارِ اِذا تَجَلّي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الاِْمامُ الْمَأْمُونُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأْمُولُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ بِجَوامِعِ السَّلام، أُشْهِدُكَ يا مَوْلايَ أَنِّي أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عبْدُهُ وَرَسُولُهُ لا حَبِيبَ إِلاّ هُوَ وَأَهْلُهُ، وَأُشْهِدُكَ يا مَوْلايَ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنينَ حُجَّتُهُ، وَالْحَسَنَ حُجَّتُهُ، وَالْحُسَيْنَ حُجَّتُهُ وَعَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ حُجَّتُهُ، وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيّ حُجَّتُهُ، وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدّ حُجَّتُهُ، وَ مُوسَي بْنَ جَعْفَر حُجَّتُهُ، وَعَلِيَّ بْنَ مُوسي حُجَّتُهُ، وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيّ حُجَّتُهُ، وَعَلِيَّ ابْنَ مُحَمَّد حُجَّتُهُ، وَالْحَسَنَ بْنَ عَلِيّ حُجَّتُهُ،وَأَشْهَدُأَنَّكَ حُجَّةُ اللهِ، أَنْتُمُ الاَْوَّلُ وَالاْخِرُ، وَأَنَّ رَجْعَتَكُمْ حَقٌّ " لا رَيْبَ فِيها، يَوْمَ لا يَنْفَعُ نَفْساً اِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي اِيمانِها خَيْراً "، وَأَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ، وَأَنَّ ناكِراً وَنَكِيراًحَقٌّ، وَأَشْهَدُ أَنَّ النَّشْرَ حَقٌّ، وَالْبَعْثَ حَقٌّ، وَأَنَّ الصِّراطَ حَقٌّ، وَالْمِرْصادَ حَقٌّ، وَالْمِيزانَ حَقٌّ، وَالْحَشْرَ حَقٌّ، وَالْحِسابَ حَقٌّ، وَالْجَنَّةَ وَالنَّارَ حَقٌّ، وَالْوَعْدَ وَالْوَعِيدَ بِهِما حَقٌّ، يا مَوْلايَ شَقِيَ مَنْ خالَفَكُمْ وَسَعِدَ مَنْ أَطاعَكُمْ، فَاشْهَدْ عَلي ما أَشْهَدْتُكَ عَلَيْهِ، وَأَنَا وَلِيٌّ لَكَ بَرِيءٌ مِنْ عَدُوِّكَ، فَالْحَقُّ ما رَضِيتُمُوهُ، وَالْباطِلُ ما سَخَطْتُمُوهُ، وَالْمَعْرُوفُ ما أَمَرْتُمْ بِهِ، وَالْمُنْكَرُ ما نَهَيْتُمْ عَنْهُ، فَنَفْسِي مُؤْمِنَةٌ بِاللهِ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَبِرَسُولِهِ وَبِأَميرِ

ص: 108

الْمُؤْمِنينَ وَبِكُمْ يا مَوْلايَ اَوَّلِكُمْ وَآخِرِكُمْ، وَنُصْرَتِي مُعَدَّةٌ لَكُمْ، وَمَوَدَّتِي خالِصَةٌ لَكُمْ آمينَ آمينَ».

سپس بگو:

«اَللّهُمَّ اِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد نَبِيِّ رَحْمَتِكَ وَكَلِمَةِ نُورِكَ، وَأَنْ تَمْلاََ قَلْبِي نُورَ الْيَقِينِ، وَصَدْرِي نُورَ الاِْيمانِ، وَفِكْرِي نُورَ النِّيّاتِ، وَعَزْمِي نُورَ الْعِلْمِ، وَقُوَّتِي نُورَ الْعَمَلِ، وَلِسانِي نُورَ الصِّدْقِ، وَدِينِي نُورَ الْبَصائِرِ مِنْ عِنْدِكَ،وَبَصَرِي نُورَ الضِّياءِ، وَسَمْعِي نُورَ الْحِكْمَةِ، وَمَوَدَّتِي نُورَ الْمُوالاةِ لِمُحَمَّد وَآلِهِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ حَتّي أَلْقاكَ وَقَدْ وَفَيْتُ بِعَهْدِكَ وَميثاقِكَ فَتُغَشِّيَنِي رَحْمَتَكَ يا وَلِيُّ يا حَمِيدُ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد حُجَّتِكَ فِي أَرْضِكَ، وَخَليفَتِكَ فِي بِلادِكَ، وَالدّاعِي إِلي سَبِيلِكَ، وَالْقائِمِ بِقِسْطِكَ،وَالثّائِرِ بِأَمْرِكَ، وَلِيِّ الْمُؤْمِنِينَ وَبَوارِ الْكافِرِينَ، وَمُجَلِّي الظُّلْمَةِ، وَمُنِيرِ الْحَقِّ، وَالنّاطِقِ بِالْحِكْمَةِ وَالصِّدْقِ، وَكَلِمَتِكَ التّامَّةِ فِي أَرْضِكَ، الْمُرْتَقِبِ الْخائِفِ وَالْوَلِيِّ النّاصِحِ، سَفِينَةِ النَّجاةِ وَعَلَمِ الْهُدي وَنُورِ أَبْصارِ الْوَري، وَخَيْرِ مَنْ تَقَمَّصَ وَارْتَدي، وَمُجَلِّي الْعَمي الَّذِي يَمْلاَُ الاَْرْضَ عَدْلاً وَقِسْطاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي وَلِيِّكَ وَابْنِ أَوْلِيائِكَ الَّذِينَ فَرَضْتَ طاعَتَهُمْ، وَأَوْجَبْتَ حَقَّهُمْ، وَأَذْهَبْتَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرْتَهُمْ تَطْهِيراً، اَللّهُمَّ انْصُرْهُ وَانْتَصِرْ بِهِ لِدِينِكَ، وَانْصُرْ بِهِ أَوْلِياءَكَ وَأَوْلِياءَهُ وَشيعَتَهُ وَأَنْصارَهُ، وَاجْعَلْنا مِنْهُمْ. اَللّهُمَّ اَعِذْهُ مِنْ شَرِّ كُلِّ باغ وَطاغ وَمِنْ شَرِّ جَمِيعِ خَلْقِكَ، وَاحْفَظْهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ وَعَنْ يَمِينِهِ وَعَنْ شِمالِهِ، وَاحْرُسْهُ وَامْنَعْهُ مِنْ أَنْ يُوصَلَ إِلَيْهِ بِسُوء، وَاحْفَظْ فيهِ رَسُولَكَ وَآلَ رَسُولِكَ، وَاَظْهِرْ بِهِ الْعَدْلَ، وَاَيِّدْهُ بِالنَّصْرِ، وَانْصُرْ ناصِرِيهِ، وَاخْذُلْ خاذِلِيهِ، وَاقْصِمْ

قاصِمِيهِ، وَاقْصِمْ بِهِ جَبابِرَةَ الْكُفْرِ، وَاقْتُلْ بِهِ الْكُفّارَ وَالْمُنافِقِينَ وَجَمِيعَ الْمُلْحِدِينَ حَيْثُ كانُوا مِنْ مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها بَرِّها وَبَحْرِها، وَامْلاَْ بِهِ الاَْرْضَ عَدْلاً، وَاَظْهِرْ بِهِ دِينَ نَبِيِّكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَاجْعَلْنِي اللّهُمَّ مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ وَأَتْباعِهِ وَشِيعَتِهِ، وَأَرِنِي فِي آلِ مُحَمَّد عَلَيْهِمُ السَّلامُ ما

ص: 109

يَأْمُلُونَ وَفِي عَدُوِّهِمْ ما يَحْذَرُونَ، إِلهَ الْحَقِّ آمِينَ، يا ذَا الْجَلالِ وَالاِْكْرامِ يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ».

دعاي بعد از زيارت ائمّه(عليهم السلام)

اين دعا به خاطر مفاهيم بسيار ارزشمند و عالي آن، به دعاي عالية المضامين معروف است كه آن را سيد بن طاوس در مصباح الزاير بعد از زيارت جامعه مذكوره نقل فرموده و آن دعاي شريف اين است:

«اَللَّهُمَّ إِنِّي زُرْتُ هَذَا الاِْمامَ مُقِرّاً بِإِمامَتِهِ مُعْتَقِداً لِفَرْضِ طَاعَتِهِ فَقَصَدْتُ مَشْهَدَهُ بِذُنُوبِي وَ عُيُوبِي وَ مُوبِقاتِ آثامِي وَ كَثْرَةِ سَيِّئاتِي وَ خَطَايايَ وَ ما تَعْرِفُهُ مِنِّي مُسْتَجِيراً بِعَفْوِكَ مُسْتَعِيذاً بِحِلْمِكَ راجِياً رَحْمَتَكَ لاجِئاً إِلَي رُكْنِكَ عَائِذاً بِرَأْفَتِكَ مُسْتَشْفِعاً بِوَلِيِّكَ وَ ابْنِ أَوْلِيَائِكَ وَ صَفِيِّكَ وَ ابْنِ أَصْفِيَائِكَ وَ أَمِينِكَ وَ ابْنِ أُمَنائِكَ وَ خَلِيفَتِكَ وَ ابْنِ خُلَفَائِكَ الَّذِينَ جَعَلْتَهُمُ الْوَسِيلَةَ إِلي رَحْمَتِكَ وَ رِضْوانِكَ وَ الذَّرِيعَةَ إِلَي رَأْفَتِكَ وَ غُفْرَانِكَ أَللَّهُمَّ وَ أَوَّلُ حَاجَتِي إِلَيْكَ أَنْ تَغْفِرَ لِي مَا سَلَفَ مِنْ ذُنُوبِي عَلي كَثْرَتِهَا وَ أَنْ تَعْصِمَنِي فِيما بَقِيَ مِنْ عُمُرِي وَ تُطَهِّرَ دِينِي مِمَّا يُدَنِّسُهُ وَ يَشِينُهُ وَ يُزْرِي بِهِ وَ تَحْمِيَهُ مِنَ الرَّيْبِ وَ الشَّكِّ وَ الْفَسَادِ وَ الشِّرْكِ وَ تُثَبِّتَنِي عَلي طَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ رَسُولِكَ وَ ذُرِّيَّتِهِ النُّجَبَاءِ السُّعَدَاءِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِمْ وَ رَحْمَتُكَ وَ سَلامُكَ وَ بَرَكَاتُكَ وَ تُحْيِيَنِي ما أَحْيَيْتَنِي عَلَي طَاعَتِهِمْ وَ تُمِيتَنِي إِذَا أَمَتَّنِي عَلي طَاعَتِهِمْ وَ أَنْ لا تَمْحُوَ مِنْ قَلْبِي مَوَدَّتَهُمْ وَ مَحَبَّتَهُمْ وَ بُغْضَ أَعْدَائِهِمْ وَ مُرَافَقَةَ أَوْلِيَائِهِمْ وَ بِرَّهُمْ وَ أَسْأَلُكَ يا رَبِّ أَنْ تَقْبَلَ ذَلِكَ مِنِّي وَ تُحَبِّبَ إِلَيَّ عِبَادَتَكَ وَ الْمُواظَبَةَ عَلَيْهَا وَ تُنَشِّطَنِي لَهَا وَ تُبَغِّضَ إِلَيَّ مَعَاصِيَكَ وَ مَحَارِمَكَ وَ تَدْفَعَنِي عَنْهَا وَ تُجَنِّبَنِي التَّقْصِيرَ فِي صَلاتِي وَالاِْسْتِهَانَةَ بِهَا وَ التَّرَاخِيَ عَنْهَا وَ تُوَفِّقَنِي لِتَأْدِيَتِهَا كَما فَرَضْتَ

ص: 110

وَ أَمَرْتَ بِهِ عَلي سُنَّةِ رَسُولِكَ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ رَحْمَتُكَ وَ بَرَكَاتُكَ خُضُوعاً وَ خُشُوعاً وَ تَشْرَحَ صَدْرِي لاِِيتاءِ الزَّكَاةِ وَ إِعْطَاءِ الصَّدَقَاتِ وَ بَذْلِ الْمَعْرُوفِ وَ الاِْحْسَانِ إِلَي شِيعَةِ آلِ مُحَمَّد عَلَيْهِمُ السَّلامُ وَ مُواسَاتِهِمْ وَ لا تَتَوَفَّانِي إِلاّ بَعْدَ أَنْ تَرْزُقَنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ وَ زِيَارَةَ قَبْرِ نَبِيِّكَ وَقُبُورِ الاَْئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ وَ أَسْأَلُكَ يا رَبِّ تَوْبَةً نَصُوحاً تَرْضَاهَا وَ نِيَّةً تَحْمَدُهَا وَ عَمَلاً صَالِحاً تَقْبَلُهُ وَ أَنْ تَغْفِرَ لِي وَ تَرْحَمَنِي إِذَا تَوَفَّيْتَنِي وَ تُهَوِّنَ عَلَيَّ سَكَرَاتِ الْمَوْتِ وَ تَحْشُرَنِي فِي زُمْرَةِ مُحَمَّد وَ آلِهِ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ وَ تُدْخِلَنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ وَ تَجْعَلَ دَمْعِي غَزِيراً فِي طَاعَتِكَ وَ عَبْرَتِي جَارِيَةً فِيما يُقَرِّبُنِي مِنْكَ وَ قَلْبِي عَطُوفاً عَلي أَوْلِيَائِكَ وَ تَصُونَنِي فِي هَذِهِ الدُّنْيَا مِنَ الْعَاهَاتِ وَ الاْفَاتِ وَ الاَْمْرَاضِ الشَّدِيدَةِ وَ الاَْسْقامِ الْمُزْمِنَةِ وَ

جَمِيعِ أَنْواعِ الْبَلاءِ وَ الْحَوادِثِ وَ تَصْرِفَ قَلْبِي عَنِ الْحَرَامِ وَ تُبَغِّضَ إِلَيَّ مَعَاصِيَكَ وَ تُحَبِّبَ إِلَيَّ الْحَلالَ وَ تَفْتَحَ لِي أَبْوابَهُ وَ تُثَبِّتَ نِيَّتِي وَ فِعْلِي عَلَيْهِ وَ تَمُدَّ فِي عُمُرِي وَ تُغْلِقَ أَبْوابَ الْمِحَنِ عَنِّي وَ لا تَسْلُبَنِي ما مَنَنْتَ بِهِ عَلَيَّ وَ لا تَسْتَرِدَّ شَيْئاً مِمَّا أَحْسَنْتَ بِهِ إِلَيَّ وَ لا تَنْزِعَ مِنِّي النِّعَمَ الَّتِي أَنْعَمْتَ بِهَا عَلَيَّ وَ تَزِيدَ فِيما خَوَّلْتَنِي وَ تُضَاعِفَهُ أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً وَ تَرْزُقَنِي مَالاً كَثِيراً وَاسِعاً سَائِغاً هَنِيئاً نَامِياً وَافِياً وَ عِزّاً بَاقِياً كَافِياً وَ جَاهاً عَرِيضاً مَنِيعاً وَ

نِعْمَةً سَابِغَةً عَامَّةً وَ تُغْنِيَنِي بِذَلِكَ عَنِ الْمَطَالِبِ الْمُنَكَّدَةِ وَ الْمَوارِدِ الصَّعْبَةِ وَ تُخَلِّصَنِي مِنْهَا مُعَافيً فِي دِينِي وَ نَفْسِي وَ وُلْدِي وَ ما أَعْطَيْتَنِي وَ مَنَحْتَنِي وَ تَحْفَظَ عَلَيَّ مَالِي وَ جَمِيعَ مَا خَوَّلْتَنِي وَ

ص: 111

تَقْبِضَ عَنِّي أَيْدِيَ الْجَبَابِرَةِ وَ تَرُدَّنِي إِلَي وَطَنِي وَ تُبَلِّغَنِي نِهَايَةَ أَمَلِي فِي دُنْيَايَ وَ آخِرَتِي وَ تَجْعَلَ عَاقِبَةَ أَمْرِي مَحْمُودَةً حَسَنَةً سَلِيمَةً وَ تَجْعَلَنِي رَحِيبَ الصَّدْرِ وَاسِعَ الْحَالِ حَسَنَ الْخُلْقِ بَعِيداً مِنَ الْبُخْلِ وَ الْمَنْعِ وَ النِّفَاقِ وَالْكِذْبِ وَالْبَهْتِ وَ قَوْلِ الزُّورِ وَتُرْسِخَ فِي قَلْبِي مَحَبَّةَ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ شِيعَتِهِمْ وَ تَحْرُسَنِي يا رَبِّ فِي نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ مَالِي وَ وُلْدِي وَ أَهْلِ حُزَانَتِي وَ إِخْوانِي وَ أَهْلِ مَوَدَّتِي وَ ذُرِّيَّتِي بِرَحْمَتِكَ وَ جُودِكَ اللَّهُمَّ هَذِهِ حَاجَاتِي عِنْدَكَ وَ قَدِ اسْتَكْثَرْتُهَا لِلُؤْمِي وَ

شُحِّي وَ هِيَ عِنْدَكَ صَغِيرَةٌ حَقِيرَةٌ وَ عَلَيْكَ سَهْلَةٌ يَسِيرَةٌ فَأَسْأَلُكَ بِجَاهِ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ عِنْدَكَ وَ بِحَقِّهِمْ عَلَيْكَ وَ بِما أَوْجَبْتَ لَهُمْ وَ بِسَائِرِ أَنْبِيَائِكَ وَ رُسُلِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ وَ أَوْلِيَائِكَ الْمُخْلَصِينَ مِنْ عِبَادِكَ وَ بِاسْمِكَ الاَْعْظَمِ الاَْعْظَمِ لَمَّا قَضَيْتَها كُلَّها وَ أَسْعَفْتَنِي بِهَا وَ لَمْ تُخَيِّبْ أَمَلِي وَ رَجَائِي، اَللَّهُمَّ وَشَفِّعْ صَاحِبَ هَذَا الْقَبْرِ فِيَّ يا سَيِّدِي يا وَلِيَّ اللَّهِ يا أَمِينَ اللَّهِ أَسْأَلُكَ أَنْ تَشْفَعَ لِي إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي هَذِهِ

الْحَاجَاتِ كُلِّهَا بِحَقِّ آبَائِكَ الطَّاهِرِينَ وَ بِحَقِّ أَوْلادِكَ الْمُنْتَجَبِينَ فَإِنَّ لَكَ عِنْدَاللهِ تَقَدَّسَتْ أَسْماؤُهُ الْمَنْزِلَةَ الشَّرِيفَةَ وَ الْمَرْتَبَةَ الْجَلِيلَةَ وَ الْجَاهَ الْعَرِيضَ اَللَّهُمَّ لَوْ عَرَفْتُ مَنْ هُوَ أَوْجَهُ عِنْدَكَ مِنْ هَذَا الاِْمامِ وَ مِنْ آبَائِهِ وَ أَبْنائِهِ الطَّاهِرِينَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ وَ الصَّلاةُ لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعَائِي وَ قَدَّمْتُهُمْ أَمامَ حَاجَتِي وَ طَلِبَاتِي هَذِهِ فَاسْمَعْ مِنِّي وَ اسْتَجِبْ لِي وَ افْعَلْ بِي ما أَنْتَ أَهْلُهُ يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ، اَللَّهُمَّ وَ ما قَصُرَتْ عَنْهُ مَسْأَلَتِي وَ عَجَزَتْ عَنْهُ قُوَّتِي وَ لَمْ تَبْلُغْهُ فِطْنَتِي مِنْ صَالِحِ دِينِي وَ دُنْيَايَ وَ آخِرَتِي فَامْنُنْ

ص: 112

بِهِ عَلَيَّ وَ احْفَظْنِي وَ احْرُسْنِي وَ هَبْ لِي وَ اغْفِرْ لِي وَ مَنْ

أَرَادَنِي بِسُوء أَوْ مَكْرُوه مِنْ شَيْطَان مَرِيد أَوْ سُلْطَان عَنِيد أَوْ مُخَالِف فِي دِين أَوْ مُنازِ ع فِي دُنْيَا أَوْ حاسِد عَلَيَّ نِعْمَةً أَوْ ظالِم أَوْ بَاغ فَاقْبِضْ عَنِّي يَدَهُ وَ اصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُ وَ اشْغَلْهُ عَنِّي بِنَفْسِهِ وَ اكْفِنِي شَرَّهُ وَ شَرَّ أَتْباعِهِ وَ شَيَاطِينِهِ وَ أَجِرْنِي مِنْ كُلِّ مَا يَضُرُّنِي وَ يُجْحِفُ بِي وَ أَعْطِنِي جَمِيعَ الْخَيْرِ كُلِّهِ مِمَّا أَعْلَمُ وَ مِمَّا لا أَعْلَمُ، اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لاِِخْوانِي وَ أَخَواتِي وَ أَعْمامِي وَ عَمَّاتِي وَ أَخْوالِي وَ خَالاتِي وَ أَجْدَادِي وَ جَدَّاتِي وَ أَوْلادِهِمْ وَ ذَرَارِيهِمْ وَ أَزْوَاجِي وَ ذُرِّيَّاتِي وَ أَقْرِبَائِي وَ أَصْدِقَائِي وَ جِيرَانِي وَ إِخْوانِي فِيكَ مِنْ أَهْلِ الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ وَ لِجَمِيعِ أَهْلِ مَوَدَّتِي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ، اَلاَْحْيَاءِ مِنْهُمْ وَ الاَْمْواتِ وَ لِجَمِيعِ مَنْ عَلَّمَنِي خَيْراً أَوْ تَعَلَّمَ مِنِّي عِلْماً، اَللَّهُمَّ أَشْرِكْهُمْ فِي صَالِحِ دُعَائِي وَ زِيَارَتِي لِمَشْهَدِ حُجَّتِكَ وَ وَلِيِّكَ وَ أَشْرِكْنِي فِي صَالِحِ أَدْعِيَتِهِمْ بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ وَ بَلِّغْ وَلِيَّكَ مِنْهُمُ السَّلامَ وَ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ يا سَيِّدِي وَ مَوْلايَ يَا فُلانَ بْنَ فُلان بجاي «فلان بن فلان» نام امامي را كه زيارت مي كند و نام پدر آن بزرگوار را بگويد:

صَلَّي اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلي رُوحِكَ وَ بَدَنِكَ أَنْتَ وَسِيلَتِي إِلَي اللَّهِ وَ ذَرِيعَتِي إِلَيْهِ وَ لِي حَقُّ مُوالاتِي وَ تَأْمِيلِي فَكُنْ شَفِيعِي إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْوُقُوفِ عَلَي قِصَّتِي هَذِهِ وَ صَرْفِي عَنْ مَوْقِفِي هَذَا بِالنُّجْحِ بِما سَأَلْتُهُ كُلِّهِ بِرَحْمَتِهِ وَ قُدْرَتِهِ

ص: 113

اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي عَقْلاً كَامِلاً وَ لُبّاً رَاجِحاً وَ عِزّاً بَاقِياً وَ قَلْباً زَكِيّاً وَ عَمَلاً كَثِيراً وَ أَدَباً بَارِعاً وَ اجْعَلْ ذَلِكَ كُلَّهُ لِي وَ لا تَجْعَلْهُ عَلَيَّ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ».

دعا براي حضرت حجة بن الحسن عجل الله فرجه الشريف

هرگاه بخواهي براي خويش يا ديگران دست به دعا برداري بهتر آن است كه نخست به نيّت دعا براي حضرت ولي عصر (عجل اللّه فرجه الشريف) اين دعا را بخواني:

«اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ، صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلي آبائِهِ، فِي هذِهِ السّاعَةِ وَفِي كُلِّ ساعَة، وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلِيلاً وَعَيْناً، حَتّي تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً، وَتُمَتِّعَهُ فِيها طَوِيلاً».

دعاي عهد

از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه هر كس چهل بامداد اين دعا را بخواند از ياوران قائم ما باشد و چنانچه پيش از ظهور آن حضرت بميرد خداوند او را زنده سازد تا در خدمت آن حضرت باشد و خداوند به هر كلمه اين دعا هزار حسنه به او كرامت فرمايد و هزار گناه از او محو كند.

«اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفِيعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالاِْنْجِيلِ وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ

وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظِيمِ، وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَالاَْنْبِياءِ وَالْمُرْسَلِينَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ،وَبِنُور وَجْهِكَ الْمُنِيرِ وَمُلْكِكَ الْقَدِيمِ، يا حَيُّ يا قَيُّومُ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي أَشْرَقَتْ بِهِ السَّماواتُ وَالاَْرَضُونَ، وَبِاسْمِكَ الَّذي يَصْلَحُ بِهِ الاَْوَّلُونَ وَالآخِرُونَ، يا حَيٌّ قَبْلَ كُلِّ حَيّ، وَيا حَيٌّ بَعْدَ كُلِّ حَيّ،وَيا حَيٌّ حِينَ لا حَيَّ، يا مُحْيِيَ الْمَوْتي وَمُمِيتَ الاَْحْياءِ، يا حَيُّ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ. اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَاالاِْمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقائِمَ بِأَمْرِكَ، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ وَعَلي آبائِهِ الطّاهِرِينَ، عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ فِي مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها، سَهْلِها وَجَبَلِها وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنِّي وَ عَنْ

ص: 114

والِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ وَما أَحْصاهُ عِلْمُهُ وَأَحاطَ بِهِ كِتابُهُ. اَللّهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبِيحَةِ يَوْمِي هذا وَما عِشْتُ مِنْ أَيّامِي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي، لا أَحُولُ عَنْها وَلا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ، وَالذّابِّينَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلِينَ لاَِوامِرِهِ، وَالْمُحامِينَ عَنْهُ،وَالسَّابِقِينَ إِلي إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ. اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَيْنِي وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلي عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً، فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي، مُؤْتَزِراً كَفَنِي، شاهِراً سَيْفِي، مُجَرَّداً قَناتِي، مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدّاعِي فِي الْحاضِرِ وَالْبادِي. اَللّهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ، والْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ، وَاكْحَلْ ناظِرِي بِنَظْرَة مِنِّي إِلَيْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَأَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَاسْلُكْ بِي مَحَجَّتَهُ، وَأَنْفِذْ أَمْرَهُ وَاشْدُدْ اَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَكَ، وَأَحْيِ بِهِ عِبادَكَ، فَإِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ: " ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدِي النّاسِ "، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمّي بِاسْمِ رَسُولِكَ حَتّي لا يَظْفَرَ بِشَيْء مِنَ الْباطِلِ إِلاّ مَزَّقَهُ، ويُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ، وَناصِراً لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ، وَمُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْكامِ كِتابِكَ، وَمُشَيِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّن حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِينَ. اَللّهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلي دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ، اَللّهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداًوَنَراهُ قَرِيباً، بِرَحْمَتِكَ ياأَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

پس سه بار دست بر ران راست خود مي زني و هر بار مي گويي:

«اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ».

نماز شب

روايات وارده از سوي پيشوايان معصوم در فضيلت نماز

ص: 115

شب فراوان است كه به ذكر برخي از آنها مي پردازيم:

امام صادق عليه السلام از پيامبر خدا صلي الله عليه وآله روايت كرده است كه آن حضرت به وصيّش حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام فرمود: يا علي ترا به چند چيز سفارش مي كنم به خاطر بسپار... و بر تو باد به نماز شب، و بر تو باد به نماز شب، و بر تو باد به نماز شب،(كافي، ج8، ص79) و از انس نقل شده است كه گويد: از پيامبر شنيدم كه مي فرمود: دو ركعت نماز در دل شب بهتر است از دنيا و آنچه كه در اوست. (بحار، ج87، ص148)

كيفيت نماز شب

نماز شب يازده ركعت است، و مي توان در هر ركعت به حمد تنها اكتفا كرد، هشت ركعت آن را به نيت نماز شب بايد خواند و بعد از هر دو ركعت سلام گفت، سپس دو ركعت به نيت نماز شَفْع و يك ركعت به نيت نماز وِتْر و بهتر است كه نمازگزار در قنوت نماز وتر هفتاد مرتبه «أَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبّي وَاَتُوبُ إِلَيْهِ» و سپس هفت بار: «هذا مَقامُ الْعائِذِ بِكَ مِنَ النّارِ» و بعد سيصد مرتبه «اَلْعَفْو» بگويد و آنگاه براي چهل نفر از مؤمنان دعا كند و بعد براي خويش دعا نمايد و چون از قنوت فارغ شد ركوع و سجود گزارد و نماز را تمام نمايد و پس از نماز، تسبيح حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) را انجام دهد و بعد هر چه مي خواهد دعا كند.

نماز حضرت فاطمه (عليها السلام)

روايت شده كه حضرت فاطمه(عليها السلام) دو ركعت نماز مي گزارد كه جبرئيل عليه السلام تعليم او كرده بود، در

ص: 116

ركعت اوّل بعد از حمد صد مرتبه سوره قَدْر و در ركعت دوّم بعد از حمد صد مرتبه سوره توحيد و چون سلام مي گفت اين دعا را مي خواند:

«سُبْحانَ ذِي الْعِزِّ الشّامِخِ الْمُنِيفِ، سُبْحانَ ذِي الْجَلالِ الْباذِخِ الْعَظِيمِ، سُبْحانَ ذِي الْمُلْكِ الْفاخِرِ الْقَدِيمِ، سُبْحانَ مَنْ لَبِسَ الْبَهْجَةَ وَالْجَمالَ، سُبْحانَ مَنْ تَرَدّي بِالنُّورِ وَالْوَقارِ، سُبْحانَ مَنْ يَري اَثَرَ النَّمْلِ فِي الصَّفا، سُبْحانَ مَنْ يَري وَقْعَ الطَّيْرِ فِي الْهَواءِ، سُبْحانَ مَنْ هُوَ هكَذا لا هكَذا غَيْرُهُ».

شيخ در مصباح المتهجدين فرموده: سزاوار است كسي كه اين نماز را بجا مي آورد چون از تسبيح فارغ شود زانوها و ذراعها را برهنه نمايد و بچسباند همه مواضِع سجود خود را بزمين بدون حاجز و حايلي و حاجت خود را از خدا بخواهد و دعا كند آنچه مي خواهد و در همان حال سجده بگويد:

«يا مَنْ لَيْسَ غَيْرَهُ رَبٌّ يُدْعي، يا مَنْ لَيْسَ فَوْقَهُ إِلهٌ يُخْشي، يا مَنْ لَيْسَ دُونَهُ مَلِكٌ يُتَّقي، يا مَنْ لَيْسَ لَهُ وَزِيرٌ يُؤْتي، يا مَنْ لَيْسَ لَهُ حاجِبٌ يُرْشي، يا مَنْ لَيْسَ لَهُ بَوّابٌ يُغْشي، يا مَنْ لا يَزْدادُ عَلي كَثْرَةِ السُّؤالِ إِلاّ كَرَماً وَ جُوداً وَعَلي كَثْرَةِ الذُّنُوبِ إِلاّ عَفْواً وَصَفْحاً، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَافْعَلْ بي كَذا وَكَذا».و بجاي كلمه «كذا و كذا» حاجات خود را از خدا بخواهد.

نماز ديگر از حضرت فاطمه(عليها السلام)

شيخ طوسي و سيّد بن طاوس روايت كرده اند از صفوان كه محمّد بن عليّ حلبي روز جمعه خدمت حضرت صادق عليه السلام شرفياب شد و عرض كرد: مي خواهم مرا عملي تعليم فرمائي كه در اين روز بهترين اعمال باشد.

حضرت فرمود: من كسي را بهتر از حضرت

ص: 117

فاطمه(عليها السلام)، نزد پيامبر سراغ ندارم و چيزي را بهتر از آنچه حضرت به او آموخت نشان ندارم.

سپس فرمود: هر كس در روز جمعه غسل كند و چهار ركعت نماز گزارد بدو سلام و بخواند در ركعت اوّل بعد از حمد پنجاه مرتبه توحيد، در ركعت دوّم بعد از حمد پنجاه مرتبه " وَالْعادِياتِ " در ركعت سوّم بعد از حمد پنجاه مرتبه " إِذا زُلزِلَتْ " و در ركعت چهارم بعد از حمد پنجاه مرتبه (إِذا جآءَ نَصْرُ اللهِ " چون از نماز فارغ شود اين دعا بخواند: «إِلهِي وَسَيِّدِي مَنْ تَهَيَّأَ أَوْ تَعَبَّأَ أَوْ اَعَدَّ اَوِ اسْتَعَدَّ لِوِفادَةِ مَخْلُوق رَجاءَ رِفْدِهِ وَفَوائِدِهِ ونائِلِهِ وَفَواضِلِهِ وَجَوائِزِهِ، فَإِلَيْكَ يا إِلهِي كانَتْ تَهْيِئَتِي وَتَعْبِئَتِي وَإِعْدادِي وَاسْتِعْدادِي، رَجاءَ فَوائِدِكَ وَمَعْرُوفِكَ وَنائِلِكَ وَجَوائِزِكَ، فَلاتُخَيِّبْنِي مِنْ ذلِكَ، يا مَنْ لا تَخِيبُ عَلَيْهِ مَسْأَلَةُ السّائِلِ، وَلا تَنْقُصُهُ عَطِيَّةُ نائِل، فَإِنِّي لَمْ آتِكَ بِعَمَل صالِح قَدَّمْتُهُ، وَلا شَفاعَةِ مَخْلُوق رَجَوْتُهُ أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ بِشَفاعَتِهِ، إِلاّ مُحَمَّداً وَأَهْلَ بَيْتِهِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمْ، أَتَيْتُكَ أَرْجُو عَظيمَ عَفْوِكَ الَّذِي عُدْتَ بِهِ عَلَي الْخاطِئِينَ عِنْدَ عُكُوفِهِمْ عَلَي الْمَحارِمِ، فَلَمْ يَمْنَعْكَ طُولُ عُكُوفِهِمْ عَلَي الْمَحارِمِ أَنْ جُدْتَ عَلَيْهِمْ بِالْمَغْفِرَةِ، وَأَنْتَ سَيِّدِي الْعَوّادُ بِالنَّعْماءِ، وَأَنَا الْعَوّادُ بِالْخَطاءِ، أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرِينَ أَنْ تَغْفِرَ لِي ذَنْبِيَ الْعَظِيمَ، فَإِنَّهُ لا يَغْفِرُ الْعَظِيمَ إِلاَّ الْعَظِيمُ،ياعَظِيمُ ياعَظِيمُ ياعَظِيمُ ياعَظِيمُ ياعَظِيمُ ياعَظِيمُ ياعَظيمُ».

نماز حضرت صاحب الزَّمان عليه السلام

نماز حضرت صاحب الزَّمان عَجَّلَ اللهُ تَعالي فَرَجَهُ دو ركعت است مي خواني در هر ركعت سوره حَمْد را و چون به " إِيّاكَ نَعْبُدُ وَإِيّاكَ نَسْتَعِينُ " رسيدي آن را صد مرتبه تكرار مي كني و سپس بقيه سوره را مي خواني و بعد " قُلْ هُوَ

ص: 118

اللهُ أَحَدٌ " را يكبار مي خواني و چون از نماز فارغ شدي اين دعا را مي خواني:

«اَللّهُمَّ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَضاقَتِ الأَرْضُ بِما وَسِعَتِ السَّماءُ، وَإِلَيْكَ يا رَبِّ الْمُشْتَكي،

وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَةِ وَالرَّخاءِ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اَلَّذِينَ أَمَرْتَنا بِطاعَتِهِمْ، وَعَجِّلِ اللّهُمَّ فَرَجَهُمْ بِقائِمِهِمْ، وَاَظْهِرْ إِعْزازَهُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ، اِكْفِيانِي فَإِنَّكُما كافِيايَ، يا مُحَمَّدُ يا عَليُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ، اُنْصُرانِي فَإِنَّكُما ناصِرايَ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ، اِحْفَظانِي فَإِنَّكُما حافِظايَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ، اَلْغَوثَ الْغَوثَ الْغَوْثَ، أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي، اَلأَمانَ الاَْمانَ الاَْمانَ».

نماز حاجت

نماز حاجت به صورت هاي مختلفي روايت شده است و از جمله آنها نمازي است كه مرحوم كليني(رحمه الله) در كتاب كافي به سند معتبر از عبدالرحيم قصير روايت كرده است كه مي گويد: حضرت صادق عليه السلام به من فرمود: چون مشكلي به تو روي آورد، پناه بياور به رسول خدا صلي الله عليه وآله و سپس دو ركعت نماز بگزار و آن را به آن حضرت هديه كن، و چون سلام گفتي اين دعا را بخوان:

«اَللّهُمَّ أَنْتَ السَّلامُ وَمِنْكَ السَّلامُ، وَإِلَيْكَ يَرجِعُ السَّلامُ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَبَلِّغْ رُوحَ مُحَمَّد مِنِّي السَّلامُ، وَ أَرْواحَ الاَْئِمَّةِ الصادِقِينَ سَلامِي، وَارْدُدْ عَلَيَّ مِنْهُمُ السَّلامُ، وَالسَّلامُ عَلَيْهِمْ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ. اَللّهُمَّ إِنَّ هاتَيْنِ الرَّكْعَتَيْنِ هَدِيَّةٌ مِنِّي إِلي رَسُولِ اللهِ صلَّي اللهُ عَلَيْه ِو آله و َسَلَّمَ فَأَثِبْنِي عَلَيْهِما ما أَمَّلْتُ وَرَجَوْتُ فِيكَ وَفِي رَسُولِكَ يا وَلِيَّ المُؤْمِنينَ». سپس سجده كن و چهل مرتبه

ص: 119

بگو:

«يا حَيُّ يا قَيُّومُ، يا حَيُّ لايَمُوتُ، يا حَيُّ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ، يا ذَا الْجَلالِ وَالإكْرامِ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

آنگاه گونه راست را بر زمين گذار و همين دعا را كه در سجده گفتي چهل بار بگو بعد گونه چپ را به زمين بگذار و همين دعا را چهل بار تكرار كن، پس سر از سجده بردار و دست راست را بلند كن و چهل مرتبه آن را بخوان، بعد دست ها را روي گردن خود بگذار و با انگشت سبّابه اشاره كن و چهل مرتبه آن دعا را بگو، سپس محاسن خود را به دست چپ بگير و شروع به گريه نما و چنانچه نتوانستي گريه كني حالت گريه و زاري بخود بگير و بگو:

«يا مُحَمَّدُ يا رَسُولَ اللّهِ صلي الله عليه وآله أَشْكُو إِلَي اللهِ وَإِلَيكَ حاجَتِي، وإِلي أَهْلِ بَيْتِكَ الرّاشِدِينَ حاجَتِي، وَبِكُمْ أَتَوَجَّهُ إِلَي اللهِ فِي حاجَتِي».

سپس سجده كن و در همان حال به اندازه يك نفس بگو: «يا اَللهُ يا اَللهُ»، بعد صلوات فرست وحاجتت را از خدا بخواه.

امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه اين عمل را به جا آورد، من از سوي خداي عزّوجل ضمانت مي كنم كه از جاي خود برنخيزد جز آنكه حاجت او برآورده گردد.

نماز جعفر طيّار

نماز جعفر طيّار عليه السلام با فضيلت وسند بسيار معتبر وارد شده، كه مهمترين فضيلت آن، بخشيده شدن گناهان كبيره است، و افضل اوقات آن پيش از ظهر روز جمعه است، وچگونگي آن چهار ركعت است؛ دو نماز دو ركعتي، در هر ركعت پس از حمد و سوره، قبل از آن كه ركوع كند، پانزده مرتبه

ص: 120

بگويد:

«سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَلا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَاللهُ أَكْبَرُ»، و در ركوع پس از ذكر ركوع ده مرتبه آن را بگويد، و پس از ركوع در حال قيام ده مرتبه، و در سجده بعد از ذكر سجده ده مرتبه، و در جلوس بين دو سجده ده مرتبه، و در سجده دوم ده مرتبه، و پس از سجده دوم ده مرتبه بگويد، و در هر چهار ركعت به همين كيفيّت عمل كند، كه مجموع آن سيصد تسبيح مي شود، و سوره مخصوصي در اين نماز معيّن نشده، ولي افضل است كه در ركعت اوّل پس از حمد، سوره «إِذا زُلْزِلَت» و در ركعت دوّم بعد از حمد، سوره «وَالْعادِيات» و در ركعت سوّم «إِذا جاءَ نَصْرُ اللّه» و در ركعت چهارم «قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ» را بخواند. و نيز مستحب است در سجده دوم از ركعت چهارم پس از اتمامِ تسبيحات بگويد:

«سُبْحانَ مَنْ لَبِسَ الْعِزَّ وَالْوَقارَ، سُبْحانَ مَنْ تَعَطَّفَ بِالْمَجْدِ وَتَكَرَّمَ بِهِ، سُبْحانَ مَنْ لا يَنْبَغِي التَّسْبِيحُ إِلاّ لَهُ، سُبْحانَ مَنْ أَحْصي كُلَّ شَيْء عِلْمُهُ، سُبْحانَ ذِي الْمَنِّ وَالنِّعَمِ، سُبْحانَ ذِي الْقُدْرَةِ وَالْكَرَمِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعاقِدِ الْعِزِّ مِنْ عَرْشِكَ، وَمُنتَهَي الرَّحْمَةِ مِن كِتابِكَ، وَاسْمِكَ الاَْعْظَمِ، وَكَلِماتِكَ التّامَّةِ الَّتِي تَمَّتْ صِدْقاً وَعَدْلاً، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَأَهْلِ بَيْتِهِ وَافْعَلْ بِي كَذا وَكَذا».

و به جاي «وَافْعَلْ بِي كَذا وَكَذا» حاجت خود را از خدا بخواهد كه برآورده مي شود إن شاء اللّه تعالي و مستحبّ است پس از اتمام چهار ركعت نماز دست ها را به دعا بردارد و بگويد:

«يا رَبّ يا رَبّ» به قدر يك نفس و نيز كلمه «يا رَبّاهُ يا

ص: 121

رَبّاهُ» را تكرار كند به قدر يك نفس، و «رَبِّ رَبِّ» به اندازه يك نفس، و «يا اَللهُ يا اَللهُ» به قدر يك نفس، و «يا حَيُّ يا حَيُّ» به اندازه يك نفس، و «يا رَحِيمُ يا رَحِيمُ» به اندازه يك نفس، و بعد «يا رَحْمانُ يا رَحْمانُ» هفت مرتبه، و «يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ» هفت مرتبه، بگويد و آنگاه اين دعا را بخواند:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَفْتَتِحُ الْقَوْلَ بِحَمْدِكَ، وَأَنْطِقُ بِالثَّناءِ عَلَيْكَ، وَاُمَجِّدُكَ وَلا غايَةَ لِمَدْحِكَ، وَاُثْنِي عَلَيْكَ، وَمَنْ يَبْلُغُ غايَةَ ثَنائِكَ، وَأَمَدَ مَجْدِكَ وَأَنّي لِخَلِيقَتِكَ كُنْهُ مَعْرِفَةِ مَجْدِكَ؟ وَأَيَّ زَمَن لَمْ تَكُنْ مَمْدُوحاً بِفَضْلِكَ، مَوْصُوفاً بِمَجْدِكَ، عَوّاداً عَلَي الْمُذْنِبِينَ بِحِلْمِكَ تَخَلَّفَ سُكّانُ أَرْضِكَ عَنْ طاعَتِكَ، فَكُنْتَ عَلَيْهِمْ عَطُوفاً بِجُودِكَ، جَواداً بِفَضْلِكَ، عَوّاداً بِكَرَمِكَ، يا لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ الْمَنّانُ ذُوالْجَلالِ وَالاِْكْرامِ».

اعمال دهه اوّل ذي حجّه

ذي حجّه از ماه هاي شريف است، و از اين رو چون اين ماه داخل مي شد صُلَحاي صحابه و تابعين در عبادت و نماز و نيايش نهايت سعي و اهتمام را داشتند. و ايّام دهه اوّل آن «ايّام معلومات» است كه در قرآن كريم ذكر شده است، و در نهايتِ فضيلت و بركت است. از رسول خدا صلي الله عليه وآلهروايت شده: كه عمل خير و عبادت در هيچ ايّامي نزد حقّ تعالي از اين دهه محبوبتر نمي باشد، و از براي اين دهه اعمالي است:

اوّل: روزه گرفتن نُه روز اوّل اين دهه كه ثواب روزه تمام عُمر را دارد.

دوّم: خواندن دو ركعت نماز بين مغرب و عشاء در تمام شب هاي اين دهه، در هر ركعت بعد از حمد يك مرتبه توحيد، و آيه " وَواعَدْنا مُوسي ثَلثِينَ لَيْلَةً وَ

ص: 122

أَتْمَمْناها بِعَشْر فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيلَةً وَقالَ مُوسي لاَِخِيهِ هرُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ " را بخواند تا با ثواب حاجيان شريك شود.

سوّم: از روز اوّل تا عصر روز عَرَفه بعد از نماز صبح و پيش از مغرب اين دعا را، كه شيخ و سيّد از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده اند بخواند:

«اَللّهُمَّ هذِهِ الاَْيّامُ الَّتِي فَضَّلْتَها عَلَي غَيْرِها مِنَ الاَْيّامِ وَشَرَّفْتَها، وَقَدْ بَلَّغْتَنِيها بِمَنِّكَ وَرَحْمَتِكَ، فَأَنْزِلْ عَلَيْنا مِنْ بَرَكاتِكَ، وَأَوْسِعْ عَلَيْنا فِيها مِنْ نَعْمائِكَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَنْ تَهْدِيَنا فِيها لِسَبِيلِ الْهُدي وَالْعَفافِ وَالْغِني، وَالْعَمَلِ فِيها بِما تُحِبُّ وتَرْضي. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ يا مَوْضِعَ كُلِّ شَكْوي، وَيا سامِعَ كُلِّ نَجْوي، وَيا شاهِدَكُلِّ مَلاَء، وَياعالِمَ كُلِّ خَفِيَّة، أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَنْ تَكْشِفَ عَنّا فِيهَا الْبَلاءَ، وَتَسْتَجِيبَ لَنا فِيهَا الدُّعاءَ، وَتُقَوِّيَنا فِيها وَتُعِينَنا، وَتُوَفِّقَنا فِيها لِما تُحِبُّ رَبَّنا وَتَرْضي، وَعَلي مَا افْتَرَضْتَ عَلَيْنا مِنْ طاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسُولِكَ وَأَهْلِ وِلايَتِكَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَنْ تَهَبَ لَنا فِيهَا الرِّضا، إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ، وَلا تَحْرِمْنا خَيْرَ ما تُنْزِلُ فِيها مِنَ السَّماءِ، وَطَهِّرْنا مِنَ الذُّنُوبِ يا عَلّامَ الْغُيُوبِ، وَأَوْجِبْ لَنا فِيها دارَ الْخُلُودِ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَلا تَتْرُكْ لَنا فِيها ذَنْباً إِلاّغَفَرْتَهُ، وَلا هَمّاً إِلاّفَرَّجْتَهُ، وَلا دَيْناً إِلاّ قَضَيْتَهُ، وَلا غائِباً إِلاّ أَدَّيْتَهُ، وَلا حاجَةً مِنْ حَوائِجِ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ إِلاّ سَهَّلْتَها وَيَسَّرْتَها، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ. اَللّهُمَّ يا عالِمَ الْخَفِيّاتِ، يا راحِمَ الْعَبَراتِ، يا مُجِيبَ الدَّعَواتِ، يا رَبَّ الاَْرَضِينَ وَالسَّماواتِ، يا مَنْ لا تَتَشابَهُ عَلَيْهِ الاَْصْواتُ، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ

ص: 123

مُحَمَّد، وَاجْعَلْنا فِيها مِنْ عُتَقائِكَ وَطُلَقائِكَ مِنَ النّارِ، وَالْفائِزِينَ بِجَنَّتِكَ، النّاجِينَ بِرَحْمَتِكَ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ، وَصَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِنامُحَمَّدوَآلِهِ أَجْمَعِينَ، وَسَلِّمْ عَلَيْهِمْ تَسْلِيماً».

چهارم: در هر روز از دهه بخواند پنج دعايي را كه حضرت جبرئيل از سوي خداوند براي حضرت عيسي هديه آورده كه در اين دهه بخواند، و آن پنچ دعا اين است:

(1) «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ، وَهُوَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ». (2) «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، أَحَداً صَمَداً لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَلا وَلَداً». (3) «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، أَحَداًصَمَداً لَم يَلِدْ وَلَم يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ». (4) «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَيُمِيتُ، وَهُوَ حَيٌّ لا يَمُوتُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ، وَهُوَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ». (5) «حَسْبِيَ اللهُ وكَفي، سَمِعَ اللهُ لِمَنْ دَعا، لَيْسَ وَراءَ اللهِ مُنْتَهي، أَشْهَدُ لِلّهِ بِما دَعا، وَأَنَّهُ بَرِيءٌ مِمَّنْ تَبَرَّءَ، وَأَنَّ لِلّهِ الاْخِرَةَ وَالاُْولي».

حضرت عيسي عليه السلام ثواب بسياري براي خواندن هر كدام از اين پنج دعا را صد بار، نقل كرده است.

پنجم: بخواند در هر روزِ اين دهه اين تهليلات را كه از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است با ثواب بسيار، و اگر روزي ده مرتبه بخواند بهتر است.

«لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ عَدَدَ اللَّيالِي وَالدُّهُورِ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ عَدَدَ أَمْواجِ الْبُحُورِ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَرَحْمَتُهُ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ عَدَدَ الشَّوْكِ وَالشَّجَرِ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ عَدَدَ الشَّعْرِ وَالْوَبَرِ، لا إِلهَ

ص: 124

إِلاَّ اللهُ عَدَدَ الْحَجَرِ وَالْمَدَرِ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ عَدَدَ لَمْحِ الْعُيُونِ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ " فِي اللَّيْلِ إِذاعَسْعَسَ "، وَفِي " الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ "، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ عَدَدَ الرِّ ياحِ فِي البَرارِي وَالصُّخُورِ، لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ مِنَ الْيَوْمِ إِلي يَوْمِ " يُنْفَخُ فِي الصُّورِ "».

روز اوّل ذي حجّه: روز بسيار مباركي است، و در آن چند عمل وارد است:

اوّل: روزه كه ثواب روزه هشتاد ماه را دارد.

دوّم: خواندن نماز حضرت فاطمه(عليها السلام)، و طبق روايتي كه شيخ نقل كرده، چهار ركعت است؛ دو نماز دو ركعتي، مثل نماز اميرالمؤمنين عليه السلام ، در هر ركعت حمد يك مرتبه، و توحيد پنجاه مرتبه، وبعد از نماز، تسبيح حضرت را بخواند، و بگويد:

«سُبْحانَ ذِي الْعِزِّ الشّامِخِ الْمُنِيفِ، سُبْحانَ ذِي الْجَلالِ الْباذِخِ الْعَظِيمِ، سُبْحانَ ذِي الْمُلْكِ الْفاخِرِ الْقَدِيمِ، سُبْحانَ مَنْ يَري اَثَرَ النَّمْلَةِ فِي الصَّفا، سُبْحانَ مَنْ يَري وَقْعَ الطَّيْرِ فِي الْهَواءِ، سُبْحانَ مَنْ هُوَ هكَذا وَلا هكَذا غَيْرُهُ».

سوّم: نيم ساعت پيش از اذان ظهر، دو ركعت نماز گزارد، در هر ركعت حمد يك مرتبه، و بعد هر كدام از توحيد و آية الكرسي و سوره قدر، را ده مرتبه بخواند.

چهارم: هر كس از ظالمي بترسد در اين روز بگويد:«حَسْبِي حَسْبِي حَسْبِي مِنْ سُؤالِي عِلْمُكَ بِحالِي».

و بدان كه در اين روز حضرت ابراهيم خليل عليه السلام متولّد شده، و به روايت شيخين تزويج حضرت فاطمه با امير المؤمنين عليهما السلام در اين روز مي باشد.

روز هفتم: سال صد و چهارده هجري قمري، شهادت حضرت امام محمّد باقر عليه السلام در مدينه واقع شده، كه روز

ص: 125

حُزن شيعه است.

روز هشتم: روز ترْوِيَه است، وروزه اش فضيلت دارد، و روايت شده كه كفّاره شصت سال گناه است، و شيخ شهيد غسل اين روز را مستحب دانسته است.

شب نهم: شب عرفه، كه از ليالي متبرّكه و شب مناجات با قاضي الحاجات است، و توبه در آن شب مقبول، و دعا در آن مستجاب است، و كسي كه آن شب را به عبادت به سر آورد اجر صد و هفتاد سال عبادت دارد، و از براي آن شب چند عمل است كه در بخش اوّل فصل سوّم ذكر مي شود.

روز نُهم: روز عرفه، و از اعياد عظيمه است، اگر چه به اسم عيد ناميده نشده است، و روزي است كه حق تعالي بندگان خويش را به عبادت و اطاعت خود خوانده، و جود و احسان خود را براي ايشان گسترانيده، و شيطان در اين روز خوار و حقير و رانده تر و خشمگين تر از همه اوقات خواهد بود.

براي اين روز چند عمل است، كه بعضي از آنها در اعمال روز عرفه (ادعيه و زيارات مكه مكرمه) خواهد آمد.

شب دهم: از ليالي متبرّكه و از جمله چهار شبي است كه احياي آنها مستحب است، و درهاي آسمان در اين شب باز است، و سنّت است در آن زيارت امام حسين عليه السلام و دعاي:

«يا دائِمَ الْفَضْلِ عَلَي الْبَرِيَّةِ، يا باسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ، يا صاحِبَ الْمَواهِبِ السَّنِيَّةِ، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ خَيْرِ الْوَري سَجِيَّة، وَاغْفِرْ لَنا يا ذَا الْعُلي فِي هذِهِ الْعَشِيَّةِ».

روز دهم: روز عيد قربان وبسيار روز شريفي است،وبعضي اعمال آن در (ادعيه و زيارات مكه مكرمه)

ص: 126

خواهد آمد.

اعمال عيد غدير

عيد غدير، براي پيروان اهل بيت (عليهم السلام)، از اهميّت خاصّي برخوردار است، چرا كه عيد آل محمّد (عليهم السلام)و عيد عدالت و رهبري است، و نزد ائمّه داراي حرمت و قداست بسياري مي باشد. در اين روز رسول خدا صلي الله عليه وآله در غدير خم حضرت علي عليه السلام را به ولايت و جانشيني خويش منصوب فرمود.

اعمالي كه براي اين روز مبارك نوشته اند بسيار است، از جمله چند عمل زير است:

اوّل: روزه، كه كفّاره گناهان است و پاداش بسيار دارد.

دوّم: غسل.

سوّم: زيارت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ، بخصوص «زيارت امينُ اللّه».

چهارم: دو ركعت نماز و بهتر است در ركعت اوّل بعد از حمد سوره قَدْر و در ركعت دوّم بعد از حمد سوره توحيد را بخواند وپس از پايان نماز به سجده رود وصد مرتبه شكر خدا كند (شُكْراً للهِِ)، سپس سر از سجده بردارد واين دعارا بخواند:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِأَنَّ لَكَ الْحَمْدَ وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ، وَأَنَّكَ واحِدٌ أَحَدٌ صَمَدٌ، لَمْ تَلِدْ وَلَمْ تُولَدْ، وَلَمْ يَكُنْ لَكَ كُفُواً أَحَدٌ، وَأَنَّ مَحَمَّداً عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ، صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ، يا مَنْ هُوَ كُلَّ يَوْم فِي شَأْن، كَما كانَ مِنْ شَأْنِكَ أَنْ تَفَضَّلْتَ عَلَيَّ بِأَنْ جَعَلْتَنِي مِنْ أَهْلِ إِجابَتِكَ، وَأَهْلِ دِينِكَ، وَأَهْلِ دَعْوَتِكَ، وَوَفَّقْتَنِي لِذلِكَ فِي مُبْتَدَإ خَلْقِي، تَفَضُّلاً مِنْكَ وَكَرَماً وَجُوداً، ثُمَّ أَرْدَفْتَ الْفَضْلَ فَضْلاً وَالْجُودَ جُوداً وَالْكَرَمَ كَرَماً، رَأْفَةً مِنْكَ وَرَحْمَةً، إِلي أَنْ جَدَّدْتَ ذلِكَ الْعَهْدَ لِي تَجْدِيداً بَعْدَ تَجْدِيدِكَ خَلْقِي، وَكُنْتُ نَسْياً مَنْسِيّاً ناسِياً ساهِياً غافِلاً، فَأَتْمَمْتَ نِعْمَتَكَ بِأَنْ ذَكَّرْتَنِي ذلِكَ، وَمَنَنْتَ بِهِ عَلَيَّ، وَهَدَيْتَنِي لَهُ، فَلْيَكُنْ مِنْ شَأْنِكَ يا إِلهِي وَسَيِّدِي وَمَوْلايَ أَنْ

ص: 127

تُتِمَّ لِي ذلِكَ، ولا تَسْلُبْنِيهِ حَتّي تَتَوَفّانِي عَلي ذلِكَ وَأَنْتَ عَنِّي راض، فَإِنَّكَ أَحَقُّ الْمُنْعِمِينَ أَنْ تُتِمَّ نِعْمَتَكَ عَلَيَّ. اَللّهُمَّ سَمِعْنا وأَطَعْنا وَاَجَبْنا داعِيكَ بِمَنِّكَ، فَلَكَ الْحَمْدُ، " غُفْرانَكَ رَبَّناوَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ "، آمَنّا بِاللهِ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَبِرَسُولِهِ مَحَمَّد، وَصَدَّقْنا وَاَجَبْنا داعِيَ اللهِ، وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فِي مُوالاةِ مَوْلانا وَمَوْلَي المُؤْمِنِينَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طالِب، عَبْدِ اللهِ وَاَخِي رَسُولِهِ، وَالصِّدِّيقِ الاَْكْبَرِ وَالْحُجَّةِ عَلي بَرِيَّتِهِ، اَلْمُؤَيِّدِ بِهِ نَبِيَّهُ وَدِينَهُ الْحَقَّ الْمُبِينَ، عَلَماً لِدِينِ اللهِ، وَخازِناً لِعِلْمِهِ، وَعَيْبَةَ غَيْبِ اللهِ، وَمَوْضِعَ سِرِّ اللهِ، وَأَمِينَ اللهِ عَلي خَلْقِهِ، وَشاهِدَهُ فِي بَريَّتِهِ. اَللّهُمَّ " رَبَّناإِنَّناسَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلاِْيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فآمَنّا، رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَكَفِّرْ عَنّا سَيِّئاتِنا وَتَوَفَّنا مَعَ الاَْبْرارِ، رَبَّنا وَآتِنا ما وَعَدْتَنا عَلي رُسُلِكَ وَلا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ "، فَاِنّا يارَبَّنا بِمَنِّكَ وَلُطْفِكَ اَجَبْنا داعِيكَ، وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ، وَصَدَّقْناهُ وَصَدَّقْنا مَوْلَي الْمُؤْمِنِينَ، وَكَفَرْنا بِالْجِبْتِ وَالطّاغُوتِ، فَوَلِّنا ما تَوَلَّيْنا، وَاحْشُرْنا مَعَ أَئِمَّتِنا، فَاِنّا بِهِمْ مُؤْمِنُونَ مُوقِنُونَ، وَلَهُمْ مُسَلِّمُونَ، آمَنّا بِسِرِّهِمْ وَعَلانِيَتِهِمْ وَشاهِدِهِمْ وَغائِبِهِمْ وَحَيِّهِمْ وَمَيِّتِهِمْ، وَرَضِينا بِهِمْ أَئِمَّةً وَقادَةً وَسادَةً، وَحَسْبُنا بِهِمْ بَيْنَنا وَبَيْنَ اللهِ دُونَ خَلْقِهِ، لا نَبْتَغِي بِهِمْ بَدَلاً، ولا نَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِمْ وَلِيجَةً، وَبَرِئْنا إِلَي اللهِ مِنْ كُلِّ مَنْ نَصَبَ لَهُمْ حَرْباً مِنَ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ مِنَ الاَْوَّلِينَ وَالاْخِرِينَ، وَكَفَرْنا بِالْجِبْتِ وَالطّاغُوتِ وَالاَْوْثانِ الاَْرْبَعَةِ وَأَشْياعِهِمْ وَأَتْباعِهِمْ وَكُلِّ مَنْ والاهُمْ مِنَ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ، مِنْ أَوَّلِ الدَّهْرِ إِلي آخِرِهِ. اَللّهُمَّ إِنّا نُشْهِدُكَ أَنّا نَدِينُ بِما دانَ بِهِ مُحَمَّدٌ وَآلُ مُحَمَّد، صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمْ، وَقَوْلُنا ما قالُوا، وَدِينُنا ما دانُوا بِهِ، ما قالُوا بِهِ قُلْنا، وَما دانُوا بِهِ دِنّا،وَما أَنْكَرُوا أَنْكَرْنا، وَمَنْ والَوْا والَيْنا، وَمَنْ عادَوْا عادَيْنا، وَمَنْ لَعَنُوا لَعَنّا، وَمَنْ تَبَرَّءُوا

ص: 128

مِنْهُ تَبَرَّأْنا مِنْهُ، وَمَنْ تَرَحَّمُوا عَلَيْهِ تَرَحَّمْنا عَلَيْهِ، آمَنّا وَسَلَّمْنا وَرَضِينا وَاتَّبَعْنا مَوالِيَنا، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ. اَللّهُمَّ فَتَمِّمْ لَنا ذلِكَ وَلا تَسْلُبْناهُ، وَاجْعَلْهُ مُسْتَقِرّاً ثابِتاً عِنْدَنا وَلا تَجْعَلْهُ مُسْتَعاراً، وَأَحْيِنا ما أَحْيَيْتَنا عَلَيْهِ، وَاَمِتْنا إِذا أَمَتَّنا عَلَيْهِ، آلُ مُحَمَّد أَئِمَّتُنا، فَبِهِمْ نَأْتَمُّ وَإِيّاهُمْ نُوالِي، وَعَدُوَّهُمْ عَدُوَّ اللهِ نُعادِي، فَاجْعَلْنا مَعَهُمْ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ، فَاِنّا بِذلِكَ راضُونَ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

باز به سجده رود و صد مرتبه «اَلْحَمْدُ للهِِ» و صد مرتبه «شُكْراً لِلّهِ» بگويد. و روايت شده كه هر كس اين عمل را بجا آورد ثواب كسي داشته باشد كه در روز عيد غدير نزد حضرت رسول خدا صلي الله عليه وآله حاضر شده باشد، و با آن حضرت بر ولايت بيعت كرده باشد، و بهتر آن است كه اين نماز را نزديك زوال گذارد، كه حضرت در آن ساعت اميرالمؤمنين عليه السلام را در غدير خم به امامت و خلافت براي مردم نصب فرمود.

پنجم: خواندن دعاي ندبه.

ششم: خواندن اين دعا، كه سيد بن طاوس از شيخ مفيد نقل كرده است:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّد نَبِيِّكَ، وَعَلِيّ وَلِيِّكَ، وَالشَّأْنِ وَالْقَدْرِ الَّذِي خَصَصْتَهُما بِهِ دُونَ خَلْقِكَ، أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَعَلِيّ، وَأَنْ تَبْدَأَ بِهِما فِي كُلِّ خَيْر عاجِل. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اَلاَْئِمَّةِ الْقادَةِ، وَالدُّعاةِ السّادَةِ، وَالنُّجُومِ الزّاهِرَةِ، وَالاَْعْلامِ الْباهِرَةِ، وَساسَةِ الْعِبادِ، وَأَرْكانِ الْبِلادِ، وَالنّاقَةِ الْمُرْسَلَةِ، وَالسَّفِينَةِ النّاجِيَةِ الْجارِيَةِ فِي اللُّجَجِ الْغامِرَةِ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، خُزّانِ عِلْمِكَ، وَأَرْكانِ تَوْحِيدِكَ، وَدَعائِمِ دِينِكَ، وَمَعادِنِ كَرامَتِكَ، وَصَفْوَتِكَ مِنْ بَرِيَّتِكَ، وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ، اَلاَْتْقِياءِ الاَْنْقِياءِ النُّجَباءِ الاَْبْرارِ، وَالْبابِ الْمُبْتَلي بِهِ النّاسُ، مَنْ اَتاهُ نَجا، وَمَنْ أَباهُ هَوي. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي

ص: 129

مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، أَهْلِ الذِّكْرِ الَّذِينَ أَمَرْتَ بِمَسْأَلَتِهِمْ، وَذَوِي الْقُرْبَي الَّذِينَ أَمَرْتَ بِمَوَدَّتِهِمْ، وَفَرَضْتَ حَقَّهُمْ، وَجَعَلْتَ الْجَنَّةَ مَعادَ مَنِ اقْتَصَّ آثارَهُمْ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، كَما أَمَرُوا بِطاعَتِكَ، وَنَهَوْا عَنْ مَعْصِيَتِكَ، وَدَلُّوا عِبادَكَ عَلي وَحْدانِيَّتِكَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِحَقِّ مُحَمَّد نَبِيِّكَ وَنَجِيِّكَ وَصَفْوَتِكَ وَأَمِينِكَ وَرَسُولِكَ إِلي خَلْقِكَ، وَبِحَقِّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِنَ، وَيَعْسُوبِ الدِّينِ، وَقائِدِ الغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ، الْوَصِيِّ الْوَفِيِّ، وَالصِّدِّيقِ الاَْكْبَرِ، وَالْفارُوقِ بَيْنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ، وَالشّاهِدِ لَكَ، وَالدّالِّ عَلَيْكَ، وَالصّادِعِ بِأَمْرِكَ، وَالْمُجاهِدِ فِي سَبِيلِكَ، لَمْ تَأْخُذْهُ فِيكَ لَوْمَةُ لائِم، أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَنْ تَجْعَلَنِي فِي هذَا الْيَوْمِ الَّذِي عَقَدْتَ فِيهِ لِوَلِيِّكَ الْعَهْدَ فِي أَعْناقِ خَلْقِكَ، وَأَكْمَلْتَ لَهُمُ الدِّينَ مِنَ الْعارِفِينَ بِحُرْمَتِهِ، وَالْمُقِرِّينَ بِفَضْلِهِ، مِنْ عُتَقائِكَ وَطُلَقائِكَ مِنَ النّارِ، وَلا تُشْمِتْ بِي حاسِدِي النِّعَمِ. اَللّهُمَّ فَكَما جَعَلْتَهُ عِيدَكَ الاَْكْبَرَ، وَسَمَّيْتَهُ فِي السَّماءِ يَوْمَ الْعَهْدِ الْمَعْهُودِ، وَفِي الاَْرْضِ يَوْمَ الْمِيثاقِ الْمَأْخُوذِ وَالْجَمْعِ الْمَسْؤُولِ، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مَحَمَّد، وَأَقْرِرْ بِهِ عُيُونَنا، وَاجْمَعْ بِهِ شَمْلَنا، وَلاتُضِلَّنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا، وَاجْعَلْنا لاَِنْعُمِكَ مِنَ الشّاكِرِينَ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ، اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي عَرَّفَنا فَضْلَ هذَا الْيَوْمِ، وَبَصَّرَنا حُرْمَتَهُ، وَكَرَّمَنا بِهِ، وَشَرَّفَنا بِمَعْرِفَتِهِ، وَهَدانا بِنُورِهِ، يا رَسُولَ اللهِ، يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، عَلَيْكُما وَعَلي عِتْرَتِكُما وَعَلي مُحِبِّيكُما مِنِّي أَفْضَلُ السَّلامِ ما بَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ، وَبِكُما أَتَوَجَّهُ إِلَي اللهِ رَبِّي وَربِّكُما فِي نَجاحِ طَلِبَتِي، وَقَضاءِ حَوائِجِي، وتَيْسِيرِ أُمُورِي».

هفتم: آنكه در ديدار با برادران مؤمن، اين تهنيت را به يكديگر بگويند كه سپاس نعمت ولايت است:

«اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِي جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلايَةِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ وَالاَْئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ».

ونيز بخواند:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي أَكْرَمَنا بِهذَا الْيَوْمِ، وَجَعَلَنا مِنَ الْمُوفِينَ بِعَهْدِهِ إِلَيْنا وَمِيثاقِهِ الَّذِي واثَقَنا بِهِ مِنْ وِلايَةِ وُلاةِ أَمْرِهِ، وَالْقُوّامِ بِقِسْطِهِ،

ص: 130

وَلَمْ يَجْعَلْنا مِنَ الْجاحِدِينَ وَالْمُكَذِّبِينَ بِيَوْمِ الدِّينِ».

هشتم آنكه صد مرتبه بگويد:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي جَعَلَ كَمالَ دِينِهِ وَتَمامَ نِعْمَتِهِ بِوِلايَةِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طالِب عليه السلام ».

اعمال روز مباهله

طبق يك سنّت ديرين، گاه دو نفر يا دو گروه با هم در مسأله اي اختلاف نظر داشتند و هيچ يك به گفته ديگري قانع نمي شدند، باهم «مباهله» مي كردند، و از خداوند مي خواستند كه طرف باطل را با فرستادن عذابي هلاك كند و طرف حق پيروز شود.

مسيحيان نجران، چون به رسالت پيامبر خدا صلي الله عليه وآله ايمان نداشتند، مي خواستند كه با مباهله، حق آشكار شود. نصاراي نجران در تاريخ مقرّر و مكان معيّن با همه زيورها و آرايش ها و تشريفات حاضر شدند. رسول خدا صلي الله عليه وآله هم همراه با اهل بيت خاصّ خود براي مباهله حاضر شدند.

رسول خدا پيش از آنكه خواست مباهله كند، عبا بر دوش مبارك گرفت و سپس اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) را داخل در زير عبا نمود، و گفت: پروردگارا! هر پيغمبري را اهل بيتي بوده است كه مخصوصترين خلق بوده اند، بار خداوندا! اينها اهل بيت من مي باشند، پس از ايشان برطرف كن شكّ و گناه را، و پاك كن ايشان را. پس جبرئيل نازل شد و آيه تطهير را در شأن ايشان آورد. پس حضرت رسول صلي الله عليه وآله آن چهار بزرگوار را بيرون برد از براي مباهله، چون نگاه نصاري بر ايشان افتاد و حقّانيّت آن حضرت و آثار نزول عذاب را مشاهده كردند، جرأت مباهله ننمودند، و درخواست مصالحه و قبول جزيه

ص: 131

نمودند.

در اين روز نيز حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در حال ركوع انگشتري خود را به سائل داد، و آيه " إنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ... " در شأنش نازل شد، وبالجمله اين روز، روز شريفي است، ودر آن چند عمل وارد است:

اوّل: غسل، دوّم: روزه، سوّم: دو ركعت نماز، مثل نمازِ روز عيد غدير كه از نظر وقت و كيفيّت و ثواب و خواندن آية الكرسي مثل نماز روز عيد غدير است.

چهارم: خواندن دعاي مباهله كه شبيه به دعاي سحر ماه رمضان است، و شيخ و سيّد هر دو دعاي روز مباهله را از حضرت صادق عليه السلام چنين نقل كرده اند:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ بَهائِكَ بِأَبْهاهُ وكُلُّ بَهائِكَ بَهِيٌّ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِبَهائِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ جَلالِكَ بِأَجَلِّهِ وَكُلُّ جَلالِكَ جَلِيلٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِجَلالِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ جَمالِكَ بِأَجْمَلِهِ وَكُلُّ جَمالِكَ جَمِيلٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِجَمالِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ كَما أَمَرْتَنِي، فَاسْتَجِبْ لِي كَما وَعَدْتَنِي. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ عَظَمَتِكَ بِأَعْظَمِها وَكُلُّ عَظَمَتِكَ عَظِيمَةٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِعَظَمَتِكَ كُلِّها. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ نُورِكَ بِأَنْوَرِهِ وَكُلُّ نُورِكَ نَيِّرٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِنُورِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ رَحْمَتِكَ بِأَوْسَعِها وَكُلُّ رَحْمَتِكَ واسِعَةٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِرَحْمَتِكَ كُلِّها. اَللّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ كَما أَمَرْتَنِي، فَاسْتَجِبْ لِي كَما وَعَدْتَنِي. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ كَمالِكَ بِأَكْمَلِهِ وَكُلُّ كَمالِكَ كامِلٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِكَمالِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ كَلِماتِكَ بِأَتَمِّها وَكُلُّ كَلِماتِكَ تامَّةٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِكَلِماتِكَ كُلِّها. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ أَسْمائِكَ بِأَكْبَرِها وَكُلُّ أَسْمائِكَ

ص: 132

كَبِيرَةٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِأَسْمائِكَ كُلِّها. اَللّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ كَما أَمَرْتَنِي، فَاسْتَجِبْ لِي كَما وَعَدْتَنِي. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ عِزَّتِكَ بِأَعَزِّها وَكُلُّ عِزَّتِكَ عَزِيزَةٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِعِزَّتِكَ كُلِّها. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ مَشِيَّتِكَ بِأَمْضاها وَكُلُّ مَشِيَّتِكَ ماضِيَةٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ

بِمَشِيَّتِكَ كُلِّها. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِقُدْرَتِكَ الَّتِي اسْتَطَلْتَ بِها عَلي كُلِّ شَيْء وَكُلُّ قُدْرَتِكَ مُسْتَطِيلَةٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِقُدْرَتِكَ كُلِّها. اَللّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ كَما أَمَرْتَنِي، فَاسْتَجِبْ لِي كَما وَعَدْتَنِي. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ عِلْمِكَ بِأَنْفَذِهِ وَكُلُّ عِلْمِكَ نافِذٌ، اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِعِلْمِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ قَوْلِكَ بِأَرْضاهُ وَكُلُّ قَوْلِكَ رَضِيٌّ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِقَوْلِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ مَسائِلِكَ بِأَحَبِّهاإِلَيْكَ وَكُلُّهاإِلَيْكَ حَبِيبَةٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِمَسائِلِكَ كُلِّها. اَللّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ كَما أَمَرْتَنِي، فَاسْتَجِبْ لِي كَما وَعَدْتَنِي. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ شَرَفِكَ بِأَشْرَفِهِ وَكُلُّ شَرَفِكَ شَرِيفٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِشَرَفِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ سُلْطانِكَ بِأَدْوَمِهِ وَكُلُّ سُلْطانِكَ دائِمٌ، اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِسُلْطانِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ مُلْكِكَ بِأَفْخَرِهِ وَكُلُّ

مُلْكِكَ فاخِرٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِمُلْكِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ كَما أَمَرْتَنِي، فَاسْتَجِبْ لِي كَما وَعَدْتَنِي. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ عَلائِكَ بِأَعْلاهُ وَكُلُّ عَلائِكَ عال. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِعَلائِكَ كُلِّهِ، اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ آياتِكَ بِأَعْجَبِها وَكُلُّ آياتِكَ عَجِيبَةٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِآياتِكَ كُلِّها. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ مَنِّكَ بِأَقْدَمِهِ وَكُلُّ مَنِّكَ قَدِيمٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِمَنِّكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ كَما أَمَرْتَنِي، فَاسْتَجِبْ لِي كَما وَعَدْتَنِي. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِما أَنْتَ فِيهِ مِنَ الشُّئُونِ

ص: 133

وَالْجَبَرُوتِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِكُلِّ شَأْن وَكُلِّ جَبَرُوت. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِما تُجِيبُنِي بِهِ حِينَ أَسْأَلُكَ، يا اَللهُ يا لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ،أَسْأَ لُكَ بِبَهاءِ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، يا لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ،أَسْأَ لُكَ بِجَلالِ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، يا لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ،أَسْأَ لُكَ بِلا إِلهَ إلاّ أَنْتَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ كَما أَمَرْتَنِي، فَاسْتَجِبْ لِي كَما وَعَدْتَنِي. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ رِزْقِكَ بِأَعَمِّهِ وَكُلُّ رِزْقِكَ عامٌّ، اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرِزْقِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ عَطائِكَ بِأَهْنَئِهِ وَكُلُّ عَطائِكَ هَنِيئٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِعَطائِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ خَيْرِكَ بِأَعْجَلِهِ وَكُلُّ خَيْرِكَ عاجِلٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِخَيْرِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ فَضْلِكَ بِأَفْضَلِهِ وَكُلُّ فَضْلِكَ فاضِلٌ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِفَضْلِكَ كُلِّهِ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ كَما أَمَرْتَنِي، فَاسْتَجِبْ لِي كَما وَعَدْتَنِي. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَابْعَثْنِي عَلَي الاِْيمانِ بِكَ وَالتَّصْدِيقِ بِرَسُولِكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ السَّلامُ، وَالْوِلايَةِ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طالِب، وَالْبَراءَةِ مِنْ عَدُوِّهِ، وَالاِْيتِمامِ بِالاَْئِمَّةِ مِنْ آلِ مُحَمَّد عَلَيْهِمُ السَّلامُ، فَإِنِّي قَدْ رَضِيتُ بِذلِكَ يا رَبِّ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ فِي الاَْوَّلِينَ، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّد فِي الاْخِرِينَ، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّد فِي الْمَلاَِ الاَْعْلي، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّد فِي الْمُرْسَلِينَ. اَللّهُمَّ أَعْطِ مُحَمَّداً الْوَسِيلَةَ وَالشَّرَفَ وَالْفَضِيلَةَ وَالدَّرَجَةَ الْكَبِيرَةَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَقَنِّعْنِي بِما رَزَقْتَنِي، وَبارِكْ لِي فِيما أَعْطَيْتَنِي، وَاحْفَظْنِي فِي غَيْبَتِي وَفِي كُلِّ غائِب هُوَ لِي. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَابْعَثْنِي عَلَي الاِْيمانِ بِكَ وَالتَّصْدِيقِ بِرَسُولِكَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَسْأَلُكَ خَيْرَ الْخَيْرِ رِضْوانَكَ وَالْجَنَّةَ، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ الشَّرِّ سَخَطِكَ وَالنّارِ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاحْفَظْنِي مِنْ كُلِّ

ص: 134

مُصِيبَة، وَمِنْ كُلِّ بَلِيَّة، وَمِنْ كُلِّ عُقُوبَة، وَمِنْ كُلِّ فِتْنَة، وَمِنْ كُلِّ بَلاء، وَمِنْ كُلِّ شَرّ، وَمِنْ كُلِّ مَكْرُوه، وَمِنْ كُلِّ مُصِيبَة، وَمِنْ كُلِّ آفَة نَزَلَتْ أَوْ تَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ إِلَي الاَْرْضِ، فِي هذِهِ السّاعَةِ، وَفِي هذِهِ اللَّيْلَةِ، وَفِي هذَا الْيَوْمِ، وَفِي هذَا الشَّهْرِ، وَفِي هذِهِ السَّنَةِ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاقْسِمْ لِي مِنْ كُلِّ سُرُور، وَمِنْ كُلِّ بَهْجَة، وَمِنْ كُلِّ اِسْتِقامَة، وَمِنْ كُلِّ فَرَج، وَمِنْ كُلِّ عافِيَة، وَمِنْ كُلِّ سَلامَة، وَمِنْ كُلِّ كَرامَة، وَمِنْ كُلِّ رِزْق واسِع حَلال طَيِّب، وَمِنْ كُلِّ نِعْمَة، وَمِنْ كُلِّ سَعَة نَزَلَتْ أَوْ تَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ إِلَي الاَْرْضِ، فِي هذِهِ السّاعَةِ، وَفِي هذِهِ اللَّيْلَةِ، وَفِي هذَا الْيَوْمِ، وَفِي هذَا الشَّهْرِ، وَفِي هذِهِ السَّنَةِ. اَللّهُمَّ إِنْ كانَتْ ذُنُوبِي قَدْ أَخْلَقَتْ وَجْهِي عِنْدَكَ، وَحالَتْ بَيْنِي وَبَيْنَكَ، وَغَيَّرَتْ حالِي عِنْدَكَ، فَإِنِّي أَسْأَلُكَ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذِي لايُطْفَأُ، وَبِوَجْهِ مُحَمَّد حَبِيبِكَ الْمُصْطَفي، وَبِوَجْهِ وَلِيِّكَ عَلِيّ الْمُرْتَضي، وَبِحَقِّ أَوْلِيائِكَ الَّذِينَ انْتَجَبْتَهُمْ، أَنْ

تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَنْ تَغْفِرَلِي ما مَضي مِنْ ذُنُوبِي، وَأَنْ تَعْصِمَنِي فِيما بَقِيَ مِنْ عُمُرِي، وَأَعُوذُ بِكَ اَللّهُمَّ أَنْ أَعُودَ فِي شَيْء مِنْ مَعاصِيكَ أَبَداً ما أَبقَيْتَنِي، حَتّي تَتَوَفّانِي وَأَنَا لَكَ مُطِيعٌ وَأَنْتَ عَنِّي راض، وَأَنْ تَخْتِمَ لِي عَمَلِي بِأَحْسَنِهِ، وَتَجْعَلَ لِي ثَوابَهُ الْجَنَّةَ، وَأَنْ تَفْعَلَ بِي ما أَنْتَ أَهْلُهُ، يا أَهْلَ التَّقْوي وَيا أَهْلَ الْمَغْفِرَةِ، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَارْحَمْنِي بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

فصل دوّم: اعمال مدينه منوّره

فضيلت زيارت پيامبر صلي الله عليه وآله و حضرت فاطمه زهرا و ائمّه بقيع عليهم السلام

مستحب موٌكّد است براي مردم، خصوصاً حُجّاج، مُشرّف شدن به زيارت روضه مُطهّره و آستانه منوّره فخر عالميان حضرت سيّد المرسلين محمّد بن عبداللّه صلي الله عليه وآله، و ترك زيارت آن حضرت باعث جفا در حقّ او مي شود.

و شيخ شهيد فرموده:

ص: 135

اگر مردم ترك زيارت آن حضرت كنند، بر امام است كه ايشان را مجبور كند به رفتن زيارت آن حضرت، زيرا كه ترك زيارت آن حضرت موجب جفا در حقّ پيامبر صلي الله عليه وآله است.

شيخ صدوق از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: هرگاه كسي از شما حجّ كند، بايد حَجّش را ختم كند به زيارت ما، زيرا كه اين از تمامي حجّ است. و نيز روايت كرده از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه فرمود: تمام كنيد حجّ خود را به زيارت حضرت رسول صلي الله عليه وآله كه ترك زيارت آن حضرت بعد از حجّ جفا و خلاف ادب است، و شما را امر به اين كرده اند، و برويد به زيارت قبوري كه حق تعالي لازم گردانيده است بر شما حقّ آنها و زيارت آنها را، و روزي از حق تعالي طلب كنيد نزد آن قبرها، و نيز از ابو الصّلت هَرَوي روايت كرده كه گفت: به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه نظر شما درباره اين حديث كه مؤمنين از منازل خويش در بهشت، زيارت مي كنند پروردگارشان را چيست؟

حضرت در جواب او فرمودند: اي ابا الصّلت! حق تعالي پيغمبرش حضرت محمّد صلي الله عليه وآله را بر جميع خلقش از پيغمبران و فرشتگان برتري بخشيده و اطاعت او را اطاعت خود، و بيعت با او را بيعت با خود، و زيارت او را زيارت خودش شمرده است، چنانچه در سوره نساء آيه 80 فرمود: " مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللهَ "، و در سوره فتح، آيه 48 فرموده: " إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ

ص: 136

إِنَّما يُبايِعُونَ اللهَ يَدُ اللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ ".

حضرت رسُول صلي الله عليه وآله فرموده: «هر كس مرا زيارت كند در حال حيات يا بعد از فوت من چنان است كه حق تعالي را زيارت كرده باشد...».

و حِميَري در «قرب الاسناد» از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: رسُول خدا صلي الله عليه وآله فرموده: هركس مرا زيارت كند در حيات من يا بعد از فوت من شفيع او گردم در روز قيامت.

و در حديثي است كه حضرت صادق عليه السلام روز عيدي رفت به زيارت رسول اللّه صلي الله عليه وآله و بر آن حضرت سلام كرد، و فرمود: ما به سبب زيارت و سلام بر رسول خدا صلي الله عليه وآله بر اهل همه شهرها مكّه و غير مكّه، فضيلت داريم.

و مرحوم شيخ طوسي در تهذيب از يزيد بن عبدالملك روايت كرده، و او از پدرش، از جدّش، كه گفت: به خدمت حضرت فاطمه(عليها السلام) مشرّف شدم، آن حضرت بر من سلام كرد، سپس از من پرسيد كه براي چه آمده اي؟ عرض كردم: براي طلب بركت و ثواب. فرمود: خبر داد مرا پدرم، و اينك حاضر است كه هر كس بر او و بر من سه روز سلام كند، حق تعالي بهشت را از براي او واجب گرداند، گفتم: در حال حياتتان؟ فرمود: بلي، و هم چنين بعد از موت ما.

علاّمه مجلسي فرموده كه در حديث معتبر از عبداللّه بن عبّاس منقول است كه حضرت رسول صلي الله عليه وآله فرمود: هر كس امام حسن عليه السلام را در بقيع زيارت كند قدمش بر صراط ثابت

ص: 137

گردد و نلغزد در روزي كه قدم ها بر آن بلغزد.

و در «مقنعه» از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: هر كس مرا زيارت كند گناهانش آمرزيده شود و فقير و پريشان نميرد.

ابن قولويه در كامل الزيارات حديث طولاني از هشام بن سالم از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده و از جمله فرازهاي آن اين است كه: مردي به خدمت حضرت صادق عليه السلام شرفياب شد، و عرض كرد: آيا بايد زيارت كرد پدرت را؟ فرمود: بلي. عرض كرد: پاداش آن چيست؟ فرمود: اگر با اعتقاد و متابعت از امامت او باشد پاداش آن بهشت است. عرض كرد: كسي كه اعراض كند از زيارت او چه خواهد داشت؟ فرمود: حسرت خواهد داشت در يوم الحسرة كه روز قيامت است... و احاديث در اين باب بسيار است.

آداب زيارت

زيارت، ديدار با روحهاي پاك و الگوهاي كمال و آيينه هاي حق نماست. زائر، خود را در برابر وجودهاي والا و پيشوايان معصومي ديده، با اعتراف به نقص خود و كمال آن اولياي الهي، به فضايل آنان اشاره مي كند، و درودهاي خود را نثارشان مي نمايد، و پيوند خويش را با آنان و با راه و تعاليم و فرهنگشان ابراز مي دارد.

از اين رو، نخستين شرط زيارت، «ادب» است، و ادب هم در سايه معرفت و محبّت پديد مي آيد.

خود را در محضر رسول الله صلي الله عليه وآله ديدن، و در برابر قبور پاك امامان ايستادن، هم آدابِ ظاهري دارد، هم آدابِ باطني.

آنچه در منابع روايي مانند «بحار الأنوار» و نوشته هاي علما درباره آداب زيارت آمده، بسيار است،

ص: 138

و در اين جا برخي از آن آداب را نقل مي كنيم:

1 قبل از ورود به زيارتگاه، غسل كردن و باطهارت بودن و خواندن اين دعا هنگام غسل زيارت مستحب است:«بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ. اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ نُوراً وَطَهُوراً وَحِرْزاً وَشِفاءً مِنْ كُلِّ داء وَسُقْم وَآفَة وَعاهَة. اَللّهُمَّ طَهِّرْ بِهِ قَلْبِي،

وَاشْرَحْ بِهِ صَدْرِي، وَسَهِّلْ لِي بِهِ أَمْرِي».

2 لباس هاي پاكيزه پوشيدن و عطر و بوي خوش استعمال كردن.

3 هنگام رفتن به زيارت، قدم هاي كوتاه برداشتن، با آرامش و وقار راه رفتن، با خضوع و خشوع آمدن، سر به زير انداختن و به اين طرف و آن طرف و بالا نگاه نكردن، و ترك كلمات بيهوده و مخاصمه و مجادله نمودن در راه، تا رسيدن به حرم.

4 هنگام رفتن به حرم و زيارت، زبان به تسبيح و حمد خدا گشودن، و صلوات بر محمّد و آل او فرستادن، ودهان را با ياد خدا و نام اهل بيت معطّر ساختن.

5 بر درگاه حرم ايستادن، و دعا خواندن، و اجازه ورود خواستن، و سعي در تحصيل رقّت قلب و خشوع دل نمودن، و مقام و عظمت صاحب قبر را تصوّر نمودن، و اين كه او ما را مي بيند، سخن ما را مي شنود، و سلام ما را پاسخ مي دهد. هرگاه رقّت قلب حاصل شد و آمادگي روحي پديد آمد، در اين حال وارد شود، و زيارت نمايد

6 در وقت داخل شدن، پاي راست را مقدّم داشتن، و هنگام خروج از حرم پاي چپ را، آن گونه كه در ورود و خروج مسجد مستحب است.

7 در برابر ضريح ايستادن و

ص: 139

زيارت نامه هايي را كه از ائمه(عليهم السلام) رسيده، خواندن.

8 در زيارت قبر معصومين(عليهم السلام) رو به قبر منوّر آنها ايستادن، و پس از فراغت از زيارت، با تضرّع دعا كردن، و از خداوند حاجت خواستن، سپس به طرف بالاي سر رفتن، و رو به قبله دعا كردن، و زيارت خواندن.

9 صاحب قبر را براي بر آمدن حاجت و رفع نياز نزد خداوند شفيع قرار دادن.

10 ايستادن هنگام خواندن زيارت، اگر عذري و ضعفي ندارد.

11 هنگام مشاهده قبر مطهّر و پيش از خواندن زيارت، (آرام) اَللّهُ أَكْبَر بگويد.

12 خواندن دو ركعت نماز زيارت در حرم مطهّر، و اگر زيارت ائمّه است، بالاي سر بهتر است. و پس از نماز، دعاهاي منقول را خواندن، و حاجت طلبيدن، و تلاوت قرآن با آرامش و ترتيل و طمأنينه، و هديه كردن ثواب آن به روح مقدّس آن معصوم.

13 پرهيز از سخنان ناشايست، و كلمات لغو و بيهوده، و جدال هاي بي مورد در حرم ها و زيارتگاه ها.

14 صداي خود را در نماز و زيارت خيلي بلند نكردن، كه مزاحم زيارت ديگران نشود.

15 وداع كردن با پيامبر صلي الله عليه وآله و امام عليه السلام ، هنگام بيرون آمدن از شهر(زيارت وداع حضرت رسول صلي الله عليه وآله و ائمّه در همين كتاب آمده است).

16 پس از زيارت، تعجيل در بيرون آمدن، تا هم شدّت شوق براي رجوع به زيارت بيشتر شود و هم نوبت و فرصت براي ديگران باشد، و پرهيز از اختلاط با زنان در مَشاهد مشرّفه، و رعايت حرمت و دوري از هر نوع خطا و

ص: 140

گناه. هم چنين در صورت ازدحام و كثرت زوّار، رعايت حال آنان را كردن، و مكان و فرصت زيارت به آنان دادن.

17 حضور قلب داشتن در تمام مراحل زيارت، و نيز توبه و استغفار و صدقه به نيازمندان و انفاق به مستحقّان.

18 هنگام زيارت، بايد زمينه اي براي كمال روحي و رشد معنوي و تصفيه قلب انسان فراهم شود، تا زائر را در اخلاق و زندگي و عفاف و تقوا به اولياء اللّه نزديك سازد، و وسيله اي براي توبه، تطهير، و تزكيه باطني وي گردد. اين جز با توفيق الهي و جز با داشتن «معرفت» و «محبّت» نسبت به اين بزرگواران، فراهم نمي شود. اساس ارزش زيارت هم به معرفت است، و درباره زيارت ائمّه و معصومين (عليهم السلام) تعبير «عارِفاً بِحَقِّهِ» اشاره به همين نكته است، و گرنه، زيارت بي معرفت، آن ثواب و كمال مطلوب را ندارد.

زيارت اوّل حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم

هرگاه به مدينة الرّسول وارد شدي، پس از غسل زيارت اذن دخول بخوان:

«اَللّهُمَّ اِنِّي قَدْ وَقَفْتُ عَلي باب مِنْ اَبْوابِ بُيُوتِ نَبِيِّكَ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَقَدْ مَنَعْتَ النّاسَ أَنْ يَدْخُلُوا إِلاّ بِإِذْنِهِ،

فَقُلْتَ: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ»، اَللّهُمَّ إِنِّي أَعْتَقِدُ حُرْمَةَ صاحِبِ هذَا الْمَشْهَدِ

الشَّرِيفِ فِي غَيْبَتِهِ، كَماأَعْتَقِدُها فِي حَضْرَتِهِ، وَاَعْلَمُ أَنَّ رَسُولَكَ وَخُلَفاءَكَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ أَحْياءٌ عِنْدَكَ يُرْزَقُونَ، يَرَوْنَ مَقامِي وَيَسْمَعُونَ كَلامِي وَيَرُدُّونَ سَلامِي، وَأَنَّكَ حَجَبْتَ عَنْ سَمْعِي كَلامَهُمْ، وَفَتَحْتَ بابَ فَهْمِي بِلَذِيذِ مُناجاتِهِمْ، وَإِنِّي أَسْتَأذِنُكَ يا رَبِّ أَوَّلاً، وَأَسْتَأْذِنُ رَسُولَكَ صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ ثانِياً... ءَاَدْخُلُ يارَسُولَ اللّهِ، ءَاَدْخُلُ يا حُجَّةَ اللّهِ، ءَاَدْخُلُ يا مَلائِكَةَ اللّهِ الْمُقَرَّبِينَ اَلْمُقِيمِينَ فِي هذَا الْمَشْهَدِ، فَأْذَنْ

ص: 141

لِي يا مَوْلايَ فِي الدُّخُولِ أَفْضَلَ ما اَذِنْتَ لاَِحَد مِنْ أَوْلِياءِكَ، فَاِنْ لَمْ أَكُنْ أَهْلاً لِذلِكَ فَاَنْتَ اَهْلٌ لِذلِكَ»،

پس داخل شو، وبگو:

«بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ وَفِي سَبِيلِ اللهِ، وَعَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِي وَارْحَمْنِي، وَتُبْ عَلَيَّ، اِنَّكَ اَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ».

از در جبرئيل داخل شو، و مُقدّم دار پاي راست را، و صد مرتبه اَللهُ أَكْبَرُ بگو. آنگاه دو ركعت نماز تحيّت مسجد «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نَبِيَّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُحَمَّدَبْنَ عَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خاتَمَ

النَّبِيِّينَ، أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ الرِّسالَةَ، وَأَقَمْتَ الصَّلاَةَ، وَآتَيْتَ الزَّكَاةَ، وَأَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَعَبَدْتَ اللهَ مُخْلِصاً حَتّي أَتاكَ الْيَقِينُ، فَصَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ وَعَلي أَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرِينَ».

سپس رو به قبله در كنار ستوني كه در سمت راست مرقد مطهّر است بايست، در حالي كه قبر مطهّر در سمت چپ تو و منبر در سمت راست تو باشد كه در اين حال در بالا سَرِ رسول خدا صلي الله عليه وآله قرار رفته اي و بگو:

«أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ اللهِ، وَأَنَّكَ مُحَمَّدُ ابْنُ عَبْدِاللهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ رِسالاتِ رَبِّكَ، وَنَصَحْتَ لاُِمَّتِكَ، وَجاهَدْتَ فِي سَبِيلِ اللهِ، وَعَبَدْتَ اللهَ مُخْلِصاً حَتّي أَتاكَ الْيَقِينُ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ،وَأَدَّيْتَ الَّذِي عَلَيْكَ مِنَ الْحَقِّ، وَأَنَّكَ قَدْ رَؤُفْتَ بِالْمُؤْمِنِينَ، وَغَلُظْتَ عَلَي الْكافِرِينَ، فَبَلَغَ اللهُ بِكَ أَفْضَلَ شَرَفِ مَحَلِّ الْمُكْرَمِينَ، اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي اسْتَنْقَذَنا بِكَ مِنَ الشِّرْكِ وَالضَّلالَةِ. اَللّهُمَّ فَاجْعَلْ صَلَواتِكَ وَصَلَواتِ مَلائِكَتِكَ الْمُقَرَّبِينَ وَأَنْبِيائِكَ الْمُرْسَلِينَ وَعِبادِكَ الصّالِحِينَ، وَأَهْلِ السَّماواتِوَالاَْرَضِينَ، وَمَنْ سَبَّحَ لَكَ يارَبَّ الْعالَمِينَ مِنَ

ص: 142

الاَْوَّلِينَ وَالاْخِرِينَ، عَلي مُحَمَّد عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ وَنَبِيِّكَ وَأَمِينِكَ وَنَجِيِّكَ وَحَبِيبِكَ وَصَفِيِّكَ وَخاصَّتِكَ وَصَفْوَتِكَ وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ. اَللّهُمَّ أَعْطِهِ الدَّرَجَةَ الرَّفِيعَةَ، وَآتِهِ الْوَسِيلَةَ مِنَ الْجَنَّةِ، وَابْعَثْهُ مَقاماً مَحْمُوداً يَغْبِطُهُ بِهِ الاَْوَّلُون وَالاْخِرُونَ. اَللّهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ: " وَلَو أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِيماً "، وَإِنِّي أَتَيْتُكَ مُسْتَغْفِراً تائِباً مِنْ ذُنُوبِي، وَإِنِّي أَتَوَجَّهُ بِكَ إِلَي اللهِ رَبِّي وَرَبِّكَ لِيَغْفِرَ لِي ذُنُوبِي».

و حاجت خود را بطلب، اميد است كه برآورده شود.

پس صلوات و درودهاي مخصوص بر رسول اكرم صلي الله عليه وآله را بخوان:

«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد كَما حَمَلَ وَحْيَكَ وَ بَلَّغَ رِسالاتِكَ، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّد كَما أَحَلَّ حَلالَكَ، وَحَرَّمَ حَرامَكَ، وَعَلَّمَ كِتَابَكَ، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّد كَما اَقامَ الصَّلاةَ، وَآتَي الزَّكَاةَ، وَدَعا إِلي دِينِكَ، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّد كَما صَدَّقَ بِوَعْدِكَ، وَأَشْفَقَ مِنْ وَعِيدِكَ، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّد كَما غَفَرْتَ بِهِ الذُّنُوبَ، وَسَتَرْتَ بِهِ الْعُيُوبَ، وَفَرَّجْتَ بِهِ الْكُرُوبَ، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّد كَما دَفَعْتَ بِهِ الشَّقاءَ، وَكَشَفْتَ بِهِ الْغَمّاءَ، وَأَجَبْتَ بِهِ الدُّعاءَ، وَنَجَّيْتَ بِهِ مِنَ الْبَلاءِ، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّد كَما رَحِمْتَ بِهِ الْعِبادَ، وَأَحْيَيْتَ بِهِ الْبِلادَ، وَقَصَمْتَ بِهِ الْجَبابِرَةَ، وَأَهْلَكْتَ بِهِ الْفَراعِنَةَ، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّد كَما أَضْعَفْتَ بِهِ الاَْمْوالَ، وَأَحْرَزْتَ بِهِ مِنَ الاَْهْوالِ، وَكَسَرْتَ بِهِ الاَْصْنامَ، وَرَحِمْتَ بِهِ الاَْنامَ، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّد كَما بَعَثْتَهُ بِخَيْرِ الاَْدْيانِ، وَأَعْزَزْتَ بِهِ الاِْيمانَ، وَتَبَّرْتَ بِهِ الاَْوْثانَ، وَعَظَّمْتَ بِهِ الْبَيْتَ الْحَرامَ، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّد وَأَهْلِ بَيْتِهِ الطّاهِرِينَ الاَْخْيارِ وَسَلِّمْ تَسْلِيماً».

زيارت دوّم حضرت رسول صلي الله عليه وآله

با سند صحيح و با دو روايت، از امام رضا عليه السلام روايت شده است كه رو به قبر مطهّر پيامبر صلي الله عليه وآله ايستاده، و چنين مي خواني:

«اَلسَّلامُ عَلي رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ

ص: 143

عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خِيَرَةَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حَبِيبَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صَِفْوَةَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَمِينَ اللهِ. أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ اللهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِاللهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ نَصَحْتَ لاُِمَّتِكَ، وجاهَدْتَ فِي سَبِيلِ رَبِّكَ، وَعَبَدْتَهُ

حَتّي اَتيكَ الْيَقِينُ، فَجَزاكَ اللهُ أَفْضَلَ ما جَزي نَبِيّاً عَنْ أُمَّتِهِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، أَفْضَلَ ما صَلَّيْتَ عَلي اِبراهِيمَ وَآلِ اِبراهِيمَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ».

سپس رو به قبله كن، و اين دعا را كه امام سجاد عليه السلام پس از زيارت قبر رسول خدا صلي الله عليه وآله مي خواند، بخوان:

«اَللّهُمَّ إِلَيْكَ اَلْجَأْتُ أَمْرِي، وَإِلي قَبْرِ نَبِيِّكَ مُحَمَّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ أَسْنَدْتُ ظَهْرِي، وَالْقِبْلَةَ الَّتِي رَضِيتَ لِمُحَمَّد صلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ اسْتَقْبَلْتُ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَصْبَحْتُ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي خَيْرَ ماأَرْجُو لَها، وَلا أَدْفَعُ عَنْها شَرَّ ما أَحْذَرُعَلَيْها، وَأَصْبَحَتِ الاُْمُورُكُلُّهابِيَدِكَ، وَلا فَقِيرَ أَفْقَرُ مِنِّي، إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْر فَقِيرٌ. اَللّهُمَّ ارْدُدْنِي مِنْكَ بِخَيْر وَلا رَادَّ لِفَضْلِكَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ أَنْ تُبَدِّلَ اسْمِي، وَأَنْ تُغَيِّرَ جِسْمِي، أَوْ تُزِيلَ نِعْمَتَكَ عَنِّي. اَللّهُمَّ زَيِّنِّي بِالتَّقْوي، وَجَمِّلْنِي بِالنِّعَمِ، وَاغْمُرْنِي بِالْعافِيَةِ، وَارْزُقْنِي شُكْرَ الْعافِيَةِ».

در بسياري از زيارات آمده كه پس از آن يازده بار سوره «قدر» را بخواند، و اگر حاجتي دارد، رو به قبله دست ها را بالا ببرد، و حاجات خود را بطلبد، كه إن شاءاللّه برآورده شود.

نماز زيارت و دعاي بعد از آن

سپس دو ركعت نماز زيارت مي خواني، و ثواب آن را به پيامبر صلي الله عليه وآله اهدا مي كني و مي گويي:

«اَللّهُمَّ إِنِّي صَلَّيْتُ وَرَكَعْتُ وَسَجَدْتُ لَكَ، وَحْدَكَ

ص: 144

لا شَرِيكَ لَكَ، لاَِنَّ الصَّلاةَ وَالرُّكُوعَ وَالسُّجُودَ لا تَكُونُ إِلاّ لَكَ، لاَِنَّكَ أَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ. اَللّهُمَّ وَهاتانِ الرَّكْعَتانِ هَدِيَّةٌ مِنِّي إِلي سَيِّدِي وَمَوْلايَ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، فَتَقَبَّلْهُما مِنِّي بِأَحْسَنِ قَبُولِكَ، وَأْجُرْنِي عَلي ذلِكَ بِأَفْضَلِ أَمَلِي، وَرَجائِي فِيكَ وَفِي رَسُولِكَ، يا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ».

و نيز مستحب است بعد از نماز اين دعا را بخواني:

«اَللّهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ لِنَبِيِّكَ مُحَمَّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ: " وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِيماً "، وَلَمْ أَحْضُرْ زَمانَ رَسُولِكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ السَّلامُ، وَقَدْ زُرْتُهُ راغِباً تائِباً مِنْ سَيِّءِ عَمَلِي، وَمُسْتَغْفِراً لَكَ مِنْ ذُنُوبِي، وَمُقِرّاً لَكَ بِها، وَأَنْتَ أَعْلَمُ بِها مِنِّي، وَمُتَوَجِّهاً إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ، صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ، فَاجْعَلْنِي اللّهُمَّ بِمُحَمَّد وَأَهْلِ بَيْتِهِ عِنْدَكَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ، وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ، يا مُحَمَّدُ يا رَسُولَ اللهِ، بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي يا نَبِيَّ اللهِ، يا سَيِّدَ خَلْقِ اللهِ، إِنِّي أَتَوَجَّهُ بِكَ إِلَي اللهِ رَبِّكَ وَرَبِّي، لِيَغْفِرَ لِي ذُنُوبِي، وَيَتَقَبَّلَ مِنِّي عَمَلِي، وَيَقْضِيَ لِي حَوائِجِي، فَكُنْ لِي شَفِيعاً عِنْدَ رَبِّكَ وَرَبِّي، فَنِعْمَ الْمَسْؤُولُ رَبِّي، وَنِعْمَ الشَّفِيعُ أَنْتَ يا مُحَمَّدُ، عَلَيْكَ وَعَلي أَهْلِ بَيْتِكَ السَّلامُ. اَللّهُمَّ أَوْجِبْ لِي مِنْكَ الْمَغْفِرَةَ وَالرَّحْمَةَ، وَالرِّزْقَ الْواسِعَ الطَّيِّبَ النّافِعَ، كَما أَوْجَبْتَ لِمَنْ اَتي نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَهُوَ حَيٌّ، فَأَقَرَّ لَهُ بِذُنُوبِهِ، وَاسْتَغْفَرَ لَهُ رَسُولُكَ عليه السلام ، فَغَفَرْتَ لَهُ بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

بخشي از مستحبّات مسجدالنّبي صلي الله عليه وآله

در مسجد پيغمبر صلي الله عليه وآله بسيار نماز بگزار، چون كه براي هر نماز در آن مكان شريف، معادل ثواب يك هزار نماز در نامه اعمال نمازگزار مي نويسند، و خصوصاً بين منبر و مرقد منوّر آن حضرت

ص: 145

افضل است. از حضرت رسول صلي الله عليه وآله مروي است كه فرمودند: بين قبر و منبر من باغي از باغ هاي بهشت است، و حدود روضه شريفه طولاً از قبر منوّر تا موضع منبر آن حضرت، و عرضاً از منبر تا ستون چهارم قرار گرفته، و مستحبّ است اين دعا را در روضه مباركه بخوانند:

«اَللّهُمَّ إِنَّ هذِهِ رَوْضَةٌ مِنْ رِياضِ جَنَّتِكَ، وَشُعْبَةٌ مِنْ شُعَبِ رَحْمَتِكَ، الَّتِي ذَكَرَها رَسُولُكَ وَأَبانَ عَنْ فَضْلِها، وَشَرَفِ التَّعَبُّدِ لَكَ فِيها، فَقَدْ بَلَّغْتَنِيها فِي سَلامَةِ نَفْسِي، فَلَكَ الْحَمْدُ يا سَيِّدِي عَلي عَظِيمِ نِعْمَتِكَ عَلَيَّ فِي ذلِكَ، وَعَلي ما رَزَقْتَنِيهِ مِنْ طاعَتِكَ، وَطَلَبِ مَرْضاتِكَ، وَتَعْظِيمِ حُرْمَةِ نَبِيِّكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، بِزِيارَةِ قَبْرِهِ وَالتَّسْلِيمِ عَلَيْهِ، وَالتَّرَدُّدِ فِي مَشاهِدِهِ وَمَواقِفِهِ، فَلَكَ الْحَمْدُ يا مَوْلايَ، حَمْداً يَنْتَظِمُ بِهِ مَحامِدُ حَمَلَةِ عَرْشِكَ، وَسُكّانِ سَماواتِكَ لَكَ، وَيَقْصُرُ عَنْهُ حَمْدُ مَنْ مَضي، وَيَفْضُلُ حَمْدَ مَنْ بَقِيَ مِنْ خَلْقِكَ، وَلَكَ الْحَمْدُ يا مَوْلايَ، حَمْدَ مَنْ عَرَفَ الْحَمْدَ لَكَ، وَالتَّوْفِيقَ لِلْحَمْدِ مِنْكَ، حَمْداً يَمْلاَُ ماخَلَقْتَ وَيَبْلُغُ حَيْثُ ما أَرَدْتَ، وَلا يَحْجُبُ عَنْكَ وَلا يَنْقَضِي دُونَكَ، وَيَبْلُغُ أَقْصي رِضاكَ وَلا يَبْلُغُ آخِرَهُ أَوائِلُ مَحامِدِ خَلْقِكَ لَكَ، وَلَكَ الْحَمْدُ ما عُرِفَ الْحَمْدُ، واعْتُقِدَ الْحَمْدُ، وَجُعِلَ ابْتِداءُ الْكَلامِ الْحَمْدُ، يا باقِيَ الْعِزِّ وَالْعَظَمَةِ، وَدائِمَ السُّلْطانِ وَالْقُدْرَةِ وَشَدِيدَ الْبَطْشِوَالْقُوَّةِ، وَنافِذَالاَْمْرِ وَالاِْرادَةِ، وَواسِعَ الرَّحْمَةِ وَالْمَغْفِرَةِ، وَرَبَّ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ، كَمْ مِنْ نِعْمَة لَكَ عَلَيَّ يَقْصُرُ عَنْ اَيْسَرِها حَمْدِي، وَلا يَبْلُغُ أَدْناها شُكْرِي، وَكَمْ مِنْ صَنائِعَ مِنْكَ إِلَيَّ لايُحِيطُ بِكَثْرَتِها وَهْمِي، وَلايُقَيِّدُها فِكْرِي. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي نَبِيِّكَ الْمُصْطَفي، بَيْنَ الْبَرِيَّةِ طِفْلاً وَخَيْرِها شابّاً وَكَهْلاً، أَطْهَرِ الْمُطَهَّرِينَ شِيمَةً، وَأَجْوَدِ الْمُسْتَمْتَرِينَ دِيمَةً، وَأَعْظَمِ الْخَلْقِ جُرْثُومَةً، اَلَّذِي أَوْضَحْتَ بِهِ الدِّلالاتِ، وَأَقَمْتَ بِهِ الرِّسالاتِ، وَخَتَمْتَ بِهِ النُّبُوّاتِ،

ص: 146

وَفَتَحْتَ بِهِ بابَ الْخَيْراتِ، وَ أَظْهَرْتَهُ مَظْهَراً، وَابْتَعَثْتَهُ نَبِيّاً وَهادِياً أَمِيناً مَهْدِيّاً، داعِياً إِلَيْكَ، وَدالاًّ عَلَيْكَ، وَحُجَّةً بَيْنَ يَدَيْكَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَي الْمَعْصُومِينَ مِنْ عِتْرَتِهِ وَالطَّيِّبِينَ مِن اُسْرَتِهِ، وَشَرِّفْ لَدَيْكَ بِهِ مَنازِلَهُمْ، وَعَظِّمْ عِنْدَكَ مَراتِبَهُمْ، وَاجْعَلْ فِي الرَّفِيقِ الاَْعْلي مَجالِسَهُمْ، وَارْفَعْ إِلي قُرْبِ رَسُولِكَ دَرَجاتِهِمْ، وَتَمِّمْ بِلِقائِهِ سُرُورَهُمْ، وَوَفِّرْ بِمَكانِهِ اُنْسَهُمْ».

دعا و نماز نزد ستون توبه

دو ركعت نماز نزديك ستون ابولبابه كه معروف به «ستون توبه» است بگزار، وبعد از آن اين دعا را بخوان:

«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. اَللّهُمَّ لاتُهِنِّي بِالْفَقْرِ، وَلا تُذِلَّنِي بِالدَّيْنِ، وَلا تَرُدَّنِي إِلَي الْهَلَكَةِ، وَأَعْصِمْنِي كَيْ أَعتَصِمَ، وَأَصْلِحْنِي كَيْ أَنْصَلِحَ، وَاهْدِنِي كَيْ أَهْتَدِيَ. اَللّهُمَّ اَعِنِّي عَلَي اجْتِهادِ نَفْسِي، وَلا تُعَذِّبْنِي بِسُوءِ ظَنِّي، وَلا تُهْلِكْنِي وَأَنْتَ رَجائِي، وَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تَغْفِرَلِي وَقَدْ أَخْطَأْتُ، وَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تَعْفُوَ عَنِّي وَقَدْ أَقْرَرْتُ، وَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تُقِيلَ وَقَدْ عَثِرْتُ، وَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تُحْسِنَ وَقَدْ اَسَأْتُ، وَأَنْتَ أَهْلُ التَّقْوي وَ الْمَغْفِرَة،ِ فَوَفِّقْنِي لِما تُحِبُّ وَتَرْضي، وَيَسِّرْ لِيَ الْيَسِيرَ، وَجَنِّبْنِي كُلَّ عَسِير. اَللّهُمَّ أَغْنِنِي بِالْحَلالِ مِنَ الْحَرامِ، وَبِالطّاعاتِ عَنِ الْمَعاصِي، وَبِالْغِني عَنِ الْفَقْرِ، وَبِالْجَنَّةِ عَنِ النّارِ، وَبِالاَْبْرارِ عَنِ الفُجّارِ، يا مَنْ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ، وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ، وَأَنْتَ عَلي كُلِّ شَيء قَدِيرٌ» پس حاجات خود را طلب كن، كه به خواست خدا مُستجاب مي شود.

استحباب روزه ودعا در مدينه منوّره ومسجدالنّبي صلي الله عليه وآله

مستحبّ است سه روز در مدينه منوّره به قصد برآورده شدن حاجات روزه بگيرند، گرچه مسافر باشند، و شايسته است روزهاي چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه باشد، و نيز مستحب است شب چهارشنبه و روز آن نزديك ستون ابولبابه نماز گزارند، و شب پنجشنبه و روز آن نزد ستوني كه مقابل آن قرار گرفته نماز گزارند، و شب و روز جمعه نزد ستوني كه جنب

ص: 147

محراب حضرت رسُول اكرم صلي الله عليه وآله واقع شده نماز گزارند، و جهت برآورده شدن حاجات دُنيوي واُخروي خود از درگاه الهي مسئلت نمايند، و ضمن دعاهايي كه مي خواني اين دعا باشد:

«اَللّهُمَّ ما كانَتْ لِي إِلَيْكَ مِنْ حاجَة شَرَعْتُ أَنَا فِي طَلَبِها وَالْتِماسِها أَوْ لَمْ أَشْرَعْ، سَأَلْتُكَهاأَوْ لَمْ أَسْأَلْكَها، فَإِنِّي أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ مُحَمَّد نَبِيِّ الرَّحْمَةِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، فِي قَضاءِ حَوائِجِي صَغِيرِها وَكَبِيرِها. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِعِزَّتِكَ وَقُوَّتِكَ وَقُدْرَتِكَ، وَجَمِيعِ ما أَحاطَ بِهِ عِلْمُكَ، أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ و آلِهِ، وأَنْ تَفْعَلَ بِي كَذا وَكَذا». وآنگاه حاجات خودرا بطلب،كه إن شاءالله مستجاب مي شود.

نماز و دعا نزد مقام جبرئيل

مستحب است در مقام جبرئيل نماز گزارد، و دعا بخواند، و آن همان مقامي است كه جبرئيل هنگام ورود بر پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله به آنجا كه مي رسيد از ايشان اذن ورود مي طلبيد، و مكان آن زير ناوداني است كه بالاي درِ خانه حضرت زهرا(عليها السلام) قرار گرفته، و درِ خانه آن حضرت بنابر رواياتي كه قبر آن بانوي معظّمه را در خانه اش معيّن كرده است همان دري است كه محاذي قبر آن حضرت است، و پس از نماز بگو:

«يامَنْ خَلَقَ السَّماواتِ، وَمَلاََها جُنُوداً مِنَ الْمُسَبِّحِينَ لَهُ مِنْ مَلائِكَتِهِ، وَالْمُمَجِّدِينَ لِقُدْرَتِهِ وَعَظَمَتِهِ، وَأَفْرَغَ عَلي أَبْدانِهِمْ حُلَلَ الْكَراماتِ، وَأَنْطَقَ أَلْسِنَتَهُمْ بِضُرُوبِ اللُّغاتِ، وَاَلْبَسَهُمْ شِعارَ التَّقْوي، وَقَلَّدَهُمْ قَلائِدَ النُّهي، وَجَعَلَهُمْ أَوْفَرَ أَجْناسِ خَلْقِهِ مَعْرِفَةً بِوَحْدانِيَّتِهِوَقُدْرَتِهِ وَجَلالَتِهِ وَعَظَمَتِهِ، وَأَكْمَلَهُمْ عِلْماً بِهِ،وَاَشَدَّهُمْ فَرَقاً،وأَدْوَمَهُمْ لَهُ طاعَةً وَخُضُوعاً وَاسْتِكانَةً وَخُشُوعاً، يا مَنْ فَضَّلَ الاَْمِينَ جَبْرَئِيلَ عليه السلام بِخَصائِصِهِ وَدَرَجاتِهِ وَمَنازِلِهِ، وَاخْتارَهُ لِوَحْيِهِ وَسِفارَتِهِ وَعَهْدِهِ وَأَمانَتِهِ، وَإِنْزالِ كُتُبِهِ وَأَوامِرِهِ عَلي أَنْبِيائِهِ وَرُسُلِهِ،

ص: 148

وَجَعَلَهُ واسِطَةً بَيْنَ نَفْسِهِ وَبَينَهُمْ، أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَعَلي جَمِيعِ مَلائِكَتِكَ وَسُكّانِ سَماواتِكَ، أَعْلَمِ خَلْقِكَ بِكَ، وَأَخْوَفِ خَلْقِكَ لَكَ، وَأَقْرَبِ خَلْقِكَ مِنْكَ، وَأَعْمَلِ خَلْقِكَ بِطاعَتِكَ، اَلَّذِينَ لا يَغْشاهُمْ نَوْمُ الْعُيُونِ، وَلا سَهْوُ الْعُقُولِ، وَلا فَتْرَةُ الاَْبْدانِ، اَلْمُكَرَّمِينَ بِجِوارِكَ، وَالْمُؤْتَمَنِينَ عَلي وَحْيِكَ، اَلْمُجْتَنَبِينَ الاْفاتِ، وَالْمُوقِينَ السَّيِّئاتِ. اَللّهُمَّ وَاخْصُصِ الرُّوحَ الاَْمِينَ، صَلَواتُكَ عَلَيْهِ بأَضْعافِها مِنْكَ، وَعَلي مَلائِكَتِكَ الْمُقَرَّبِينَ وَطَبَقاتِ الكَرُّوبِيِّينَ وَالرُّوحانِيِّينَ، وَزِدْ فِي مَراتِبِهِ عِنْدَكَ، وَحُقُوقِهِ الَّتِي لَهُ عَلي أَهْلِ الاَْرْضِ، بِما كانَ يَنْزِلُ بِهِ مِنْ شَرائِعِ دِينِكَ، وَما بَيَّنْتَهُ عَلي أَلْسِنَةِ أَنْبِيائِكَ، مِنْ مُحَلَّلاتِكَ وَمُحَرَّماتِكَ. اَللّهُمَّ أَكْثِرْ صَلَواتِكَ عَلي جَبْرَئِيلَ، فَإِنَّهُ قُدْوَةُ الاَْنْبِياءِ، وَهادِي الاَْصْفِياءِ وَسادِسُ أَصْحابِ الْكِساءِ. اَللّهُمَّ اجْعَلْ وُقُوفِي فِي مَقامِهِ هذا سَبَباً لِنِزُولِ رَحْمَتِكَ عَلَيَّ، وَتَجاوُزِكَ عَنِّي، أَي جَوادُ أَي كَرِيمُ، أَي قَرِيبُ أَي بَعِيدُ، أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَنْ تُوَفِّقَنِي لِطاعَتِكَ، وَلا تُزِيلَ عَنِّي نِعْمَتَكَ، وَاَن تَرْزُقَنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ، وَتُوَسِّعَ عَلَيَّ مِنْ فَضْلِكَ، وَتُغْنِيَنِي عَنْ شِرارِ خَلْقِكَ، وَتُلْهِمَنِي شُكْرَكَ وَذِكْرَكَ، وَلا تُخَيِّبَ يا رَبِّ دُعائِي، وَلا تَقْطَعَ رَجائِي، بِمُحَمَّد وَآلِهِ».

و سپس بگو:

«وَأَسْأَلُكَ بِأَنَّكَ أَنْتَ اللهُ لَيْسَ كَمِثْلِكَ شَيْءٌ، أَنْ تَعْصِمَنِي مِنَ الْمَهالِكِ، وَأَنْ تُسَلِّمَنِي مِنْ آفاتِ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ، وَوَعْثاءِ السَّفَرِ وَسُوءِ الْمُنْقَلَبِ، وَأَنْ تَرُدَّنِي سالِماً إِلي وَطَنِي، بَعْدَ حَجّ مَقبُول وَسَعْي مَشْكُور وَعَمَل مُتَقَبَّل، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ حَرَمِكَ وَحَرَمِ نَبِيِّكَ، صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ».

و از حضرت امام صادق عليه السلام روايت است كه نزد مقام جبرئيل عليه السلام بايست و بگو:

«أَي جَوادُ أَي كَرِيمُ، أَي قَرِيبُ أَي بَعِيدُ، أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَأَهْلِ بَيتِهِ، وَأَنْ تَرُدَّ عَلَيَّ نِعْمَتَكَ».

زيارت وداع رسول اكرم صلي الله عليه وآله

هرگاه خواستي از مدينه خارج شوي غُسل كن، و برو

ص: 149

نزد قبر پيغمبر صلي الله عليه وآله برو و عمل كن آنچه را قبلاً انجام مي دادي، پس وداع كن آن حضرت را، و بگو:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللهِ، أَسْتَودِعُكَ اللهَ وَأَسْتَرْعِيكَ وَأَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلامَ،آمَنْتُ باِللهِ وَبِما جِئْتَ بِهِ وَدَلَلْتَ عَلَيهِ، اَللّهُمَّ لاتَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيارَةِ قَبْرِ نَبِيِّكَ، فَاِنْ تَوَفَّيْتَنِي قَبْلَ ذلِكَ فَإِنِّي أَشْهَدُ فِي مَماتِي عَلي ما شَهِدْتُ عَلَيْهِ فِي حَياتِي، أَشْهَدُأَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ،وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ، صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ».

حضرت صادق عليه السلام در وداع قبر پيغمبر صلي الله عليه وآله به يونس بن يعقوب فرموده، بگو:

«صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ، لا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ تَسْلِيمِي عَلَيْكَ».

در نقل ديگري آمده است: هرگاه خواستي از مدينه منوّره خارج شوي، پس از اتمام كليّه اعمال غُسل كن، و پاك ترين لباسهايت را بپوش، و به زيارت رسول خدا صلي الله عليه وآله مُشَرَّف شو، و به همان زياراتي كه قبلاً گفته شد زيارت كن، سپس در وداع آن حضرت بگو:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْبَشِيرُ النَّذِيرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا السِّراجُ الْمُنِيرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا السَّفِيرُ بَيْنَ اللهِ وَبَيْنَ خَلْقِهِ، أَشْهَدُ يا رَسُولَ اللهِ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الاَْصْلابِ الشّامِخَةِ وَالاَْرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ، لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجاهِلِيَّةُ بِأَنْجاسِهَا، وَلَمْ تُلْبِسْكَ مِنْ مُدْلَهِمّاتِ ثِيابِها، وَأَشْهَدُ يا رَسُولَ اللهِ أَنِّي مُؤْمِنٌ بِكَ وَبِالاَْئِمَّةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ مُوقِنٌ بِجَمِيعِ ما أَتَيْتَ بِهِ راض مُؤْمِنٌ وَأَشْهَدُ أَنَّ الاَْئِمَّةَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ أَعْلامِ الْهُدي، وَالْعُرْوَةِ الْوُثْقي، وَالْحُجَّةِ عَلي أَهْلِ الدُّنْيا. اَللّهُمَّ لاتَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيارَةِ نَبِيِّكَ عليه السلام ، وَإِنْ تَوَفَّيْتَنِي فَإِنِّي أَشْهَدُ فِي مَماتِي عَلي ما أَشْهَدُ عَلَيْهِ فِي حَياتِي،

ص: 150

أَنَّكَ أَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، وَحْدَكَ لاشَرِيكَ لَكَ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ، وَأَنَّ الاَْئِمَّةَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ أَوْلِياؤُكَ وَأَنْصارُكَ وَحُجَجُكَ عَلي خَلْقِكَ، وَخُلَفاؤُكَ فِي عِبادِكَ وَأَعْلامُكَ فِي بِلادِكَ، وَخُزّانُ عِلْمِكَ، وَحَفَظَةُ سِرِّكَ، وَتَراجِمَةُ وَحْيِكَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَبَلِّغْ رُوحَ نَبِيِّكَ مُحَمَّد وَآلِهِ، فِي ساعَتِي هذِهِ وَفِي كُلِّ ساعَة تَحِيَّةً مِنِّي وَسَلاماً، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، لا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ تَسْلِيمِي عَلَيْكَ».

وبگو:

«اَللّهُمَّ لاتَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيارَةِ قَبْرِ نَبِيِّكَ، فَاِنْ تَوَفَّيْتَنِي قَبْلَ ذلِكَ، فَإِنِّي أَشْهَدُ فِي مَماتِي عَلي ما أَشْهَدُ عَلَيْهِ فِي حَياتِي، أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ، وَأَنَّكَ قَدِاخْتَرْتَهُ مِنْ خَلْقِكَ، ثُمَّ اخْتَرْتَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ الاَْئِمَّةِ الطّاهِرِينَ، الَّذِينَ أَذْهَبْتَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرْتَهُمْ تَطْهِيرًا، فَاحْشُرْنا مَعَهُمْ، وَفِي زُمْرَتِهِمْ وَتَحْتَ لِوائِهِمْ، وَلا تُفَرِّقْ بَيْنَنا وَبَيْنَهُمْ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

زيارت حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)

حضرت زهرا(عليها السلام) نزد خداوند مقامي بس والا دارد، و در زيارت آن بانوي بزرگ و فداكار، پاداشي عظيم است. به نقل علامه مجلسي در «مصباح الأنوار»، از حضرت فاطمه(عليها السلام): كه پدرم به من فرمود: هر كس بر تو صلوات بفرستد، خداوند متعال او را بيامرزد، و در هر جاي از بهشت كه باشم، او را به من ملحق سازد.

مرحوم شيخ طوسي در «تهذيب» نوشته است: آنچه در فضيلت زيارت حضرت زهرا(عليها السلام) روايت شده، بيش از آن است كه به شمار آيد.

حضرت فاطمه(عليها السلام) در سال هاي اوّل بعثت به دنيا آمد، و در دامان پيامبر صلي الله عليه وآله، بزرگ شد، و در دوران سخت رسالت رسول خدا صلي الله عليه وآله به مراقبت و

ص: 151

ياري پدر پرداخت. با عليّ بن ابي طالب عليه السلام ازدواج كرد، و پس از رحلت پدر بزرگوارش، به فاصله 75 روز (يا 95 روز) دار فاني دنيا را وِداع گفت.

جاي دقيق قبر آن حضرت، معلوم نيست. برخي مدفن او را در حرم پيامبر (بين قبر و منبر) مي دانند، برخي گفته اند در خانه خودش (كنار مرقد پيامبر) دفن شده، بعضي هم مدفن او را در بقيع و در كنار قبر ائمّه(عليهم السلام) مي دانند. آنچه بيشتر نزد اصحاب ما مطرح است، زيارت آن حضرت در روضه و كنار قبر رسول اللّه صلي الله عليه وآله است، و بهتر است كه در هر سه مكان، آن حضرت را زيارت كني.

زيارت اوّل حضرت فاطمه(عليها السلام)

وقتي در هر يك از اين مواضع ايستادي، خطاب به آن معصومه مطهّره و پاره تن پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله كرده، و بگو:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يابِنْتَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ نَبِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ حَبِيبِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَلِيلِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ صَفِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ أَمِينِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ، مِنَ الاَْوَّلِينَ وَالاْخِرِينَ». «اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللهِ وَخَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ،اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْراءُ الاِْنْسِيَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيْمَةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ

ص: 152

أَيَّتُهَاالْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللهِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ»، صَلَّي اللهُ عَلَيْكِ وَعَلي رُوحِكِ وَبَدَنِكِ، أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلي بَيِّنَة مِنْ رَبِّكِ، وَأَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، وَمَنْ جَفاكِ فَقَدْ جَفا رَسُولَ اللهِ، وَمَنْ آذاكِ فَقَدْ آذي رَسُولَ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللهِ، لاَِنَّكِ بَضْعَةٌ مِنْهُ، وَرُوحُهُ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ، كَما قالَ عَلَيْهِ أَفْضَلُ سَلامِ اللهِ وَأَفْضَلُ صَلَواتِهِ، اُشْهِدُ اللهَ وَرَسُولَهُ أَنِّي راض عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَمَّنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مُتَبَرِّءٌ مِمَّنْ تَبَرَّاْتِ مِنْهُ، مُوال لِمَنْ والَيْتِ، مُعاد لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفي بِاللهِ شَهِيداً وَحَسِيباً وَجازِياً وَمُثِيباً».

سپس مي گويي: «اَللّهُمَّ صَلِّ وَسَلِّمْ عَلي عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللهِ خاتَمِ النَّبِيِّينَ، وَخَيْرِالْخَلائِقِ أَجْمَعِينَ، وَصَلِّ عَليوَصِيِّهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طالِب أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، وَاِمامِ الْمُسْلِمِينَ، وَخَيْرِ الْوَصِيِّينَ، وَصَلِّ عَلي فاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّد سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ، وَصَلِّ عَلي سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، اَلْحَسَنِ والْحُسَيْنِ، وَصَلِّ عَلي زَيْنِ الْعابِدِينَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، وَصَلِّ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيّ باقِرِ عِلْمِ النَّبِيِّينَ، وَصَلِّ عَلَي الصّادِقِ عَنِ اللهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد، وَصَلِّ عَلي كاظِمِ الْغَيْظِ فِي اللهِ مُوسَي بْنِ جَعْفَر، وَصَلِّ عَلَي الرِّضا عَلِيِّ بْنِ مُوسي، وَصَلِّ عَلَي التَّقِيِّ مُحَمَّدِ بْنِ عَليّ، وَصَلِّ عَلَي النَّقِيِّ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّد، وَصَلِّ عَلَي الزَّكِيِّ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيّ، وَصَلِّ عَلَي الْحُجَّةِ الْقائِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيّ.اَللّهُمَّ أَحْيِ بِهِ الْعَدْلَ، وَأَمِتْ بِهِ الْجَوْرَ، وَ زَيِّنْ بِطَوْلِ بَقائِهِ الاَْرْضَ، وَأَظْهِرْ بِهِ دِينَكَ وَسُنَّةَ نَبِيِّكَ، حَتّي لا يَسْتَخْفِيَ بِشَيْء مِنَ الْحَقِّ مَخافَةَ أَحَد مِنَ الْخَلْقِ، وَاجْعَلْنا

ص: 153

مِنْ أَعْوانِهِ وَ أَشْياعِهِ، وَالْمَقْبُولِينَ فِي زُمْرَةِ أَوْلِيائِهِ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَأَهْلِ بَيْتِهِ، اَلَّذِينَ أَذْهَبْتَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرْتَهُمْ تَطْهِيراً»،

سپس دو ركعت نماز بگزار در مسجد پيامبر صلي الله عليه وآله، و ثواب آن را به روح منوّر حضرت زهرا(عليها السلام) هديه كن، آنگاه اين دعا را بخوان:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّنا مُحَمَّد، وَبِأَهْلِ بَيْتِهِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِمْ، وَأَسْأَلُكَ بِحَقِّكَ الْعَظِيمِ الَّذِي لا يَعْلَمُ كُنْهَهُ سِواكَ، وَأَسْأَلُكَ بِحَقِّ مَنْ حَقُّهُ عِنْدَكَ عَظِيمٌ، وَبِأَسْمائِكَ الْحُسْنَي الَّتِي أَمَرْتَنِي أَنْ أَدْعُوَكَ بِها، وأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الاَْعْظَمِ الَّذِي أَمَرْتَ بِهِ إِبْراهِيمَ، أَنْ يَدْعُوَ بِهِ الطَّيْرَ فَأَجابَتْهُ، وَبِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الَّذِي قُلْتَ لِلنّارِ " كُونِي بَرْداً وَسَلاماً عَلي إِبْراهِيمَ "، فَكانَتْ بَرْداً، وَبِأَحَبِّ الاَْسْماءِ إِلَيْكَ وَأَشْرَفِها وَأَعْظَمِها لَدَيْكَ، وَأَسْرَعِها إِجابةً وَأَنْجَحِها طَلِبَةً، وَبِما أَنْتَ أَهْلُهُ وَمُسْتَحِقُّهُ وَمُسْتَوْجِبُهُ، وأَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ وَأَرْغَبُ إِلَيْكَ، وَأَتَضَرَّعُ إِلَيْكَ، وأُلِحُّ عَلَيْكَ، وَأَسْأَلُكَ بِكُتُبِكَ الَّتِي أَنْزَلْتَها عَلي أَنْبِيائِكَ وَرُسُلِكَ صَلَواتُكَ عَلَيْهِمْ، مِنَ التَّوْريةِ وَالاِْنْجِيلِ وَالزَّبُورِ وَالْقُرْآنِ الْعَظِيمِ، فَاِنَّ فِيهَا اسْمَكَ الاَْعْظَمَ، وَبِما فِيها مِنْ أَسْمائِكَ الْعُظْمي، أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وأَنْ تُفَرِّجَ عَنْ آلِ مُحَمَّد وَشِيعَتِهِمْ وَمُحِبِّيهِمْ وَعَنِّي، وَتَفْتَحَ أَبْوابَ السَّماءِ لِدُعائِي، وَتَرْفَعَهُ فِي عِلِّيينَ، وَتَأْذَنَ لِي فِي هذَا اليَوْمِ وَفِي هذِهِ السّاعَةِ بِفَرَجِي وَإِعْطاءِ أَمَلِي وَسُؤْلِي فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ، يا مَنْ لا يَعْلَمُ أَحَدٌ كَيْفَ هُوَ وَقُدْرَتَهُ إِلاّ هُوَ، يا مَنْ سَدَّ الْهَواءَ بِالسَّماءِ، وَكَبَسَ الاَْرْضَ عَلَي الْماءِ، وَاخْتارَ لِنَفْسِهِ أَحْسَنَ الاَْسْماءِ، يا مَنْ سَمّي نَفْسَهُ بِالاِْسْمِ الَّذِي تُقْضي بِهِ حاجَةُ مَنْ يَدْعُوهُ، أَسْأَلُكَ بِحَقِّ ذلِكَ الاِْسْمِ، فَلا شَفِيعَ أَقْوي لِي مِنْهُ، أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وأَنْ تَقْضِيَ لِي حَوائِجِي، وَتُسْمِعَ بِمُحَمَّد وَعَلِيّ وَفاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ، وَعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، وَمُحَمَّدِ

ص: 154

بْنِ عَلِيّ وَجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد، وَمُوسَي بْنِ جَعْفَر وَعَلِيِّ بْنِ مُوسي، وَمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيّ وَعَلِيِّ بْنِ مُحَمَّد، والْحَسَنِ بْنِ عَلِيّ والْحُجَّةِ المُنْتَظَرِ لاِِذْنِكَ، صَلَواتُكَ وَسَلامُكَ وَرَحْمَتُكَ وَبَرَكاتُكَ عَلَيْهِمْ صَوْتِي لِيَشْفَعُوا لِي إِلَيْكَ، وَتُشَفِّعَهُمْ فِيَّ، وَلا تَرُدَّنِي خائِباً، بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ».

سپس حاجاتت را بخواه كه إن شاء اللّه برآورده مي شود.

زيارت دوّم حضرت فاطمه زهرا عليها السلام

«اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يامُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ، فَوَجَدَكِ لِما امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَ زَعَمْنا أنّا لَكِ أَوْلِياءُ وَمُصَدِّقُونَ وَ صابِرُونَ، وَلِكُلِّ ما أَتانا بِهِ أَبُوكِ، صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتانا بِهِ وَصِيُّهُ عليه السلام ، فَاِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنّا صَدَّقْناكِ إِلاّ أَلْحَقْتِنا بِتَصْدِيقِنا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ».

آنگاه مي گويي:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ نَبِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ حَبِيبِ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَلِيلِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ أَمِينِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدِّ ثَةِ الْعَلِيْمَةِ، اُشْهِدُ اللهَ وَرَسُولَهُ وَمَلائِكَتَهُ أَنِّي راض عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلي مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مُتَبَرِّءٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوال لِمَنْ والَيْتِ، مُعاد لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفي بِاللهِ شَهِيداً وَحَسِيباً وَجازِياً وَمُثِيباً».

پس دو ركعت نماز زيارت بگزار، به همان ترتيبي كه در زيارت اوّل آن حضرت ذكر كرديم.

زيارت ائمّه بقيع عليهم السلام

چون خواستي اين بزرگواران را زيارت كني آنچه در آداب زيارت ذكر شد (از غسل، طهارت، پوشيدن جامه هاي پاك و پاكيزه، استعمال بوي خوش و إذن دخول و امثال آن) اينجا نيز بجاي آور، و در اذن دخول بگو:

«يا مَوالِيَّ يا أَبْناءَ رَسُولِ اللهِ، عَبْدُكُمْ وَابْنُ أَمَتِكُم، اَلذَّلِيلُ بَيْنَ اَيْدِيكُمْ، وَالْمُضْعَفُ

ص: 155

فِي عُلُوِّ قَدْرِكُمْ، وَالْمُعْتَرِفُ بَحَقِّكُمْ، جاءَكُمْ مُسْتَجِيراً بِكُمْ، قاصِداً إِلي حَرَمِكُمْ، مُتَقَرِّباً إِلي مَقامِكُمْ، مُتَوَسِّلاً إِلَي اللهِ تَعالي بِكُمْ، أَأَدخُلُ يا مَوالِيَّ، أَأَدخُلُ يا أَوْلِياءَ اللهِ، أَأَدخُلُ يا مَلائِكَةَ اللهِ الْمُحْدِقِينَ بِهذَا الْحَرَمِ، اَلْمُقِيمِينَ بِهذَا الْمَشْهَدِ».

و بعد از خضوع و خشوع و رقّت قلب داخل شو و پاي راست را مقدّم دار، و بگو:

«اَللهُ أَكْبَرُ كَبِيراً، وَالْحَمْدُ لِلّهِ كَثِيراً، وَسُبْحانَ اللهِ بُكْرَةً وَاَصِيلاً، وَالْحَمْدُ لِلّهِ الْفَرْدِ الصَّمَدِ، اَلْماجِدِ الاَْحَدِ، اَلْمُتَفَضِّلِ الْمَنّانِ، اَلْمُتَطَوِّلِ الْحَنّانِ، اَلَّذِي مَنَّ بِطَوْلِهِ، وَسَهَّلَ زِيارَةَ سادَتِي بِإِحْسانِهِ، وَلَمْ يَجْعَلْنِي عَنْ زِيارَتِهِمْ مَمْنُوعاً، بَلْ تَطَوَّلَ وَمَنَحَ».

پس نزديك قبور مقدّسه ايشان برو، و رو به قبر آن بزرگواران بايست و بگو:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَئِمَّةَ الْهُدي، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ التَّقْوي، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الْحُجَّةُ عَلي أَهْلِ الدُّنْيا، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الْقُوّامُ فِي الْبَرِيَّةِ بِالْقِسْطِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الصَّفْوَةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ آلَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ النَّجْوي، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ الْعُرْوَةُ الْوُثْقي، أَشْهَدُ أَنَّكُمْ قَدْ بَلَّغْتُمْ وَنَصَحْتُمْ وَصَبَرْتُمْ فِي ذاتِ اللهِ، وَكُذِّبْتُمْ وَأُسِيَ إِلَيْكُمْ فَعَفَوتُمْ، وَأَشْهَدُ أَنَّكُمُ الاَْئِمَّةُ الرّاشِدُونَ الْمُهْتَدُونَ، وَأَنَّ طاعَتَكُمْ مَفْرُوضَةٌ، وَأَنَّ قَوْلَكُمُ الصِّدْقُ، وَأَنَّكُمْ دَعَوْتُم فَلَمْ تُجابُوا، وَأَمَرْتُمْ فَلَمْ تُطاعُوا، وَأَنَّكُمْ دَعائِمُ الدِّينِ وَأَرْكانُ الاَْرْضِ، لَمْ تَزالُوا بِعَيْنِ اللهِ، يَنْسَخُكُمْ مِنْ أَصْلابِ كُلِّ مُطَهَّر، وَيَنْقُلُكُمْ فِي أَرْحامِ الْمُطَهَّراتِ، لَمْ تُدَنِّسْكُمُ الْجاهِلِيَّةُ الْجَهْلاءُ، وَلَمْ تَشْرَكْ فِيكُمْ فِتَنُ الاَْهْواءِ، طِبْتُمْ وَطابَ مَنْشَؤُكُمْ، مَنَّ بِكُمْ عَلَيْنا دَيّانُ الدِّينِ، فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوت اَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا سْمُهُ، وَجَعَلَ صَلَواتَنا عَلَيْكُمْ رَحْمَةً لَنا وَكَفّارَةً لِذُنُوبِنا، اِذِ اخْتارَكُمُ لَنا، وَطَيَّبَ خَلْقَنا بِما مَنَّ بِهِ عَلَيْنا مِنْوِلايَتِكُمْ، وَكُنّاعِنْدَهُ مُسَمِّينَ بِعِلْمِكُمْ، مُعْتَرِفِينَ بِتَصْدِيقِنا إِيّاكُمْ، وَهذا مَقامُ مَنْ أَسْرَفَ وَأَخْطَأَ وَاسْتَكانَ وَأَقَرَّ بِما جَني، وَرَجي بِمَقامِهِ الْخَلاصَ،

ص: 156

وَأَنْ يَسْتَنْقِذَهُ بِكُمْ مُسْتَنْقِذُ الْهَلْكي مِنَ الرَّدي، فَكُونُوا لِي شُفَعاءَ، فَقَدْ وَفَدْتُ إِلَيْكُمْ إِذْ رَغِبَ عَنْكُمْ أَهْلُ الدُّنْيا، وَاتَّخَذُوا آياتِ اللهِ هُزُواً، وَاسْتَكْبَرُوا عَنْها، يا مَنْ هُوَ قائِمٌ لايَسْهُو، وَدائِمٌ لا يَلْهُو، وَمُحِيطٌ بِكُلِّ شَيْء، لَكَ الْمَنُّ بِما وَفَّقْتَنِي، وَعَرَّفْتَنِي بِما إِئْتَمَنْتَنِي عَلَيْهِ، إِذْ صَدَّ عَنْهُ عِبادُكَ وَجَحَدُوا مَعْرِفَتَهُ، وَاسْتَخَفُّوا بِحَقِّهِ، وَمالُوا إِلي سِواهُ، فَكانَتِ الْمِنَّةُ لَكَ وَ مِنْكَ عَلَيَّ مَعَ أَقْوام خَصَصْتَهُمْ بِما خَصَصْتَنِي بِهِ، فَلَكَ الْحَمْدُ إِذْ كُنْتُ عِنْدَكَ فِي مَقامِي مَذْكُوراً مَكْتُوباً، فَلا تَحْرِمْنِي ما رَجَوْتُ، وَلا تُخَيِّبْنِي فِيما دَعَوْتُ».

پس دعا كن از براي خود هر چه خواهي.

به تصريح اكثر بزرگان بهترين زيارت براي ائمّه بقيع همان زيارت جامعه كبيره است كه در ادعيه و زيارات مشتركه ذكر شد و داراي مفاهيم عالي و بيان اوصاف و مناقب اهل بيت(عليهم السلام) است.

زيارت ديگر ائمه بقيع عليهم السلام

علامه مجلسي(رحمه الله) در «بحار الأنوار» گويد: اين زيارت را به قصد ائمه بقيع بخوان:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَئِمَّةَ الْمُؤْمِنِينَ، وَسادَةَ الْمُتَّقِينَ، وَكُبَراءَ الصِّدِّيقِينَ، وَأُمَراءَ الصّالِحِينَ، وَقادَةَ الْمُحْسِنِينَ، وَأَعْلامَ الْمُهْتَدِينَ، وَأَنْوارَ الْعارِفِينَ، وَوَرَثَةَ الاَْنْبِياءِ، وَصَفْوَةَ الاَْصْفِياءِ، وَخِيَرَةَ الاَْتْقِياءِ، وَعِبادَ الرَّحْمانِ، وَشُرَكاءَ الْفُرْقانِ، وَمَناهِجَ الاِْيمانِ، وَمَعادِنَ الْحَقائِقِ، وَشُفَعاءَ الْخَلائِقِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، أَشْهَدُ أَنَّكُمْ أَبْوابُ نِعَمِ اللهِ الَّتِي فَتَحَها عَلي بَرِيَّتِهِ، وَالاَْعْلامُ الَّتِي فَطَرَها لاِِرْشادِ خَلِيقَتِهِ، وَالْمَوازِينُ الَّتِي نَصَبَها لِتَهْذِيبِ شَرِيعَتِهِ، وَإنَّكُمْ مَفاتِيحُ رَحْمَتِهِ، وَمَقالِيدُ مَغْفِرَتِهِ، وَسَحائِبُ رِضْوانِهِ، وَمَفاتِيحُ جِنانِهِ، وَحَمَلَةُ فُرْقانِهِ، وَخَزَنَةُ عِلْمِهِ، وَحَفَظَةُ سِرِّهِ، وَمَهْبِطُ وَحْيِهِ، وَمَعادِنُ أَمْرِهِ وَنَهْيِهِ، وَأَماناتُ النُّبُوَّةِ، وَوَدائِعُ الرِّسالَةِ، وَفِي بَيْتِكُمْ نَزَلَ الْقُرآنُ، وَمِنْ دارِكُمْ ظَهَرَ الاِْسْلامُ وَالاِْيمانُ، وَإِلَيْكُمْ مُخْتَلَفُ رُسُلِ اللهِ وَالْمَلائِكَةِ، وَأَنْتُمْ أَهْلُ إِبْراهِيمَ عليه السلام الَّذِينَ ارْتَضاكُمُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ لِلاِْمامَةِ، وَاجْتَباكُمْ لِلْخِلافَةِ، وَعَصَمَكُمْ مِنَ الذُّنُوبِ، وَبَرَأَكُمْ مِنَ الْعُيُوبِ، وَطَهَّرَكُمْ مِنَ الرِّجْسِ،

ص: 157

وَفَضَّلَكُمْ بِالنَّوْعِ وَالْجِنْسِ، وَاصْطَفاكُمْ عَلَي العالَمِينَ بِالنُّورِ وَالْهُدي، وَالْعِلْمِ وَالتُّقي وَالْحِلْمِ وَالنُّهي، وَالسَّكِينَةِ وَالْوَقارِ، وَالْخَشْيَةِ وَالاِْسْتِغْفارِ، وَالْحِكْمَةِ وَالاْثارِ، وَالتَّقْوي وَالْعَفافِ، وَالرِّضا وَالْكَفافِ، وَالْقُلُوبِ الزّاكِيَةِ، وَالنُّفُوسِ الْعالِيَةِ، وَالاَْشْخاصِ الْمُنِيرَةِ، وَالاَْحْسابِ الْكَبِيرَةِ، وَالاَْنْسابِ الطّاهِرَةِ، وَالاَْنْوارِ الْباهِرَةِ لْمَوْصُولَةِ، وَالاَْحْكامِ الْمَقْرُونَةِ، وَأَكْرَمَكُمْ بِالاْياتِ، وَأَيَّدَكُمْ بِالْبَيِّناتِ، وَأَعَزَّكُمْ بِالْحُجَجِ الْبالِغَةِ، وَالاَْدِلَّةِ الْواضِحَةِ، وَخَصَّكُمْ بِالاَْقْوالِ الصّادِقَةِ، وَالاَْمْثالِ النّاطِقَةِ، وَالْمَواعِظِ الشّافِيَةِ، وَالْحِكَمِ الْبالِغَةِ، وَوَرِثَكُمْ عِلْمَ الْكِتابِ، وَمَنَحَكُمْ فَصْلَ الْخِطابِ، وَأَرْشَدَكُمْ لِطُرُقِ الصَّوابِ، وَأَوْدَعَكُمْ عِلْمَ الْمَنايا وَالْبَلايا، وَمَكْنُونَ الْخَفايا، وَمَعالِمَ التَّنْزِيلِ، وَمَفاصِلَ التَّأْوِيلِ، وَمَوارِيثَ الاَْنْبِياءِ، كَتابُوتِ الْحِكْمَةِ، وَشِعارِ الْخَلِيلِ، وَمِنْسَأَةِ الْكَلِيمِ، وَسابِغَةِ داوُدَ، وَخاتَمِ الْمُلْكِ، وَفَضْلِ الْمُصْطَفي، وَسَيْفِ الْمُرْتَضي، وَالْجَفْرِ الْعَظِيمِ، وَالاِْرْثِ الْقَدِيمِ، وَضَرَبَ لَكُمْ فِي الْقُرْآنِ أَمْثالاً، وَامْتَحَنَكُمْ بَلْويً، وَأَحَلَّكُمْ مَحَلَّ نَهْرِ طالُوتَ، وَحَرَّمَ عَلَيْكُمُ الصَّدَقَةَ، وَأَحَلَّ لَكُمُ الْخُمْسَ، وَنَزَّهَكُمْ عَنِ الْخَبائِثِ ماظَهَرَ مِنْها وَمابَطَنَ، فَأَنْتُمُ الْعِبادُ الْمُكْرَمُونَ، وَالْخُلَفاءُ الرّاشِدُونَ، وَالاَْوْصِياءُ الْمُصْطَفَوْنَ، وَالاَْئِمَّةُ الْمَعْصُومُونَ، وَالاَْوْلِياءِ الْمَرْضِيُّونَ وَالْعُلَماءُ الصّادِقُونَ، وَالْحُكَماءُ الرّاسِخُونَ الْمُبَيِّنُونَ، وَالْبُشَراءُ النُّذَراءُ الشُّرَفاءُ الْفُضَلاءُ، وَالسّادَةُ الاَْتْقِياءُ، اَلاْمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ، وَالنّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَاللاّبِسُونَ شِعارَ الْبَلْوي وَرِداءَ التَّقْوي، وَالْمُتَسَرْبِلُونَ نُورَ الْهُدي، وَالصّابِرُونَ فِي الْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ، وَلَدَكُمُ الْحَقُّ، وَرَبّاكُمُ الصِّدْقُ، وَغَذّاكُمُ الْيَقينُ، وَنَطَقَ بِفَضْلِكُمُ الدِّينَ، وَأَشْهَدُ أَنَّكُمُ السَّبِيلُ إِلَي اللهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَالطُّرُقُ إِلي ثَوابِهِ، وَالْهُداةُ إِلي خَلِيقَتِهِ، وَالاَْعْلامُ فِي بَرِيَّتِهِ، وَالسُّفَراءُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ، وَأَوْتادُهُ فِي أَرْضِهِ، وَخُزّانُهُ عَلي عِلْمِهِ، وَأَنْصارُ كَلِمَةِ التَّقْوي، وَمَعالِمُ سُبُلِ الْهُدي، وَمَفْزَعُ الْعِبادِ اِذَا اخْتَلَفُوا، وَ الدّالُّونَ عَلَي الْحَقِّ إِذا تَنازَعُوا، وَالنُّجُومُ الَّتِي بِكُمْ يُهْتَدي، وَبِأَقْوالِكُمْ وَأَفْعالِكُمْ يُقْتَدي، وَبِفَضْلِكُمْ نَطَقَ الْقُرْآنُ، وَبِوِلايَتِكُمْ كَمُلَ الدِّينُ وَالاِْيمانُ، وَإِنَّكُمْ عَلي مِنْهاجِ الْحَقِّ، وَمَنْ خالَفَكُمْ عَلي مِنْهاجِ الْباطِلِ، وَأَنَّ اللهَ أَوْدَعَ قُلُوبَكُمْ أَسْرارَ الْغُيُوبِ وَمَقادِيرَ الْخُطُوبِ، وَأَوْفَدَ إِلَيْكُمْ تَأْيِيدَ السَّكِينَةِ وَطُمَأْنِينَةَ الْوَقارِ، وَجَعَلَ أَبْصارَكُمْ مَأْلِفاً لِلْقُدْرَةِ، وَأَرْواحَكُمْ مَعادِنَ لِلْقُدْسِ، فَلا

ص: 158

يَنْعَتُكُمْ إِلاَّ الْمَلائِكَةُ، وَلا يَصِفُكُمْ إِلاَّ الرُّسُلُ، أَنْتُمْ اُمَناءُ اللهِ وَأَحِبّاؤُهُ، وَعِبادُهُ لِلْقُدْسِ وَأَصْفِياؤُهُ، وَأَنْصارُ تَوْحِيدِهِ، وَأَرْكانُ تَمْجِيدِهِ، وَدَعائِمُ تَحْمِيدِهِ، وَدُعاتُهُ إِلي دِينِهِ، وَحَرَسَةُ خَلائِقِهِ، وَحَفَظَةُ شَرائِعِهِ، وَأَنَا اُشْهِدُ اللهَ خالِقِي، وَاُشْهِدُ مَلائِكَتَهُ وَأَنْبِياءَهُ وَرُسُلَهُ، وَاُشْهِدُكُمْ أَنِّي مُؤْمِنٌ بِكُمْ، مُقِرٌّ بِفَضْلِكُمْ، مُعْتَقِدٌ لاِِمامَتِكُمْ، مُؤْمِنٌ بِعِصْمَتِكُمْ، خاضِعٌ لِوِلايَتِكُمْ، مُتَقَرِّبٌ إِلَي اللهِ سُبْحانَهُ بِحُبِّكُمْ، وَبِالْبَراءَةِ مِنْ أَعْدائِكُمْ، عالِمٌ بِأَنَّ اللهَ جَلَّ جَلالُهُ قَدْ طَهَّرَكُمْ مِنَ الْفَواحِشِ ماظَهَرَ مِنْهاوَمابَطَنَ،وَمِنْ كُلِّ رَيْبَة وَ رَجاسَة وَدَنائَة وَنَجاسَة، وَأَعْطاكُمْ رايَةَ الْحَقِّ، الَّتِي مَنْ قَدَّمَها ضَلَّ، َمَنْ تَخَلَّفَ عَنْها ذَلَّ، وَفَرَضَ طاعَتَكُمْ وَمَوَدَّتَكُمْ عَلي كُلِّ أَسْوَدَ وَأَبْيَضَ مِنْ عِبادِهِ، فَصَلَواتُ اللهِ عَلي أَرْواحِكُمْ وَأَجْسادِكُمْ».

آنگاه بگو:

«اَلسَّلامُ عَلي أَبِي مُحَمَّد الْحَسَنِ بْنِ عَلِيّ، سَيِّدِ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، اَلسَّلامُ عَلي أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ زَيْنِ الْعابِدِينَ، اَلسَّلامُ عَلي أَبِي جَعْفَر مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيّ باقِرِ عِلْمِ الدِّينِ، اَلسَّلامُ عَلي أَبِي عَبْدِاللهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد الصّادِقِ الاَْمِينِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، بِأَبِي أَنْتُمْ وَأُمّي، لَقَدْ رُضِعْتُمْ ثَدْيَ الاِْيمانِ، وَرُبِّيتُمْ فِي حِجْرِ الاِْسْلامِ، وَاصْطَفَاكُمُ اللهُ عَلَي النّاسِ، وَوَرِثَكُمْ عِلْمَ الْكِتابِ، وَعَلَّمَكُمْ فَصْلَ الْخِطابِ، وَأَجْري فِيكُمْ مَوارِيثَ النُّبُوَّةِ، وَفَجَّرَ بِكُمْ يَنابِيعَ الْحِكْمَةِ، وَاَلْزَمَكُمْ بِحِفْظِ الشَّرِيعَةِ، وَفَرَضَ طاعَتَكُمْ وَمَوَدَّتَكُمْ عَلَي النّاسِ، اَلسَّلامُ عَلَي الْحَسَنِ ابْنِ عَلِيّ، خَليفَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، الاِْمامِ الرَّضِيِّ الْهادِي الْمَرْضِيِّ، عَلَمِ الدِّينِ وَإِمامِ الْمُتَّقِينَ، اَلْعامِلِ بِالْحَقِّ وَالْقائِمِ بِالْقِسْطِ، أَفْضَلَ وَأَطْيَبَ وَاَزْكي، وَأَنْمي ما صَلَّيْتَ عَلي أَحَد مِنْ أَوْلِيائِكَ وَأَصْفِيائِكَ وَ أَحِبّائِكَ، صَلاةً تُبَيِّضُ بِها وَجْهَهُ، وَتُطَيِّبُ بِها رُوحَهُ، فَقَدْ لَزِمَ عَنْ آبائِهِ الْوَصِيَّةَ، وَدَفَعَ عَنِ الاِْسْلامِ الْبَلِيَّةَ، فَلَمّا خافَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ الْفِتَنَ رَكَنَ إِلَي الَّذِي إِلَيْهِ رَكَنَ، وَكانَ بِما أَتاهُ اللهُ عالِماً، وَبِدِينِهِ قائِماً، فَأَجْزِهِ اللّهُمَّ جَزاءَ الْعارِفِينَ، وَصَلِّ عَلَيْهِ فِي الاَْوَّلِينَ وَالاْخِرِينَ، وَبَلِّغْهُ مِنَّا

ص: 159

السَّلامَ، وَارْدُدْ عَلَيْنا مِنْهُ السَّلامَ، بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَي الاِْمامِ الْوَصِيِّ، وَالسَّيِّدِ الرَّضِيِّ، وَالْعابِدِ الاَْمِينِ، عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ زَيْنِ الْعابِدِينَ، اِمامِ الْمُؤْمِنِينَ، وَوارِثِ عِلْمِ النَّبِيِّينَ، اَللّهُمَّ اخْصُصْهُ بِما خَصَصْتَ بِهِ أَوْلِياءَكَ مِنْ شَرائِفِ رِضْوانِكَ، وَكَرائِمِ تَحِيّاتِكَ، وَنَوامِي بَرَكاتِكَ، فَلَقَدْ بَلَّغَ فِي عِبادِهِ، وَنَصَحَ لَكَ فِي طاعَتِهِ، وَسارَعَ فِي رِضاكَ، وَسَلَكَ بِالاُْمَّةِ طَرِيقَ هُداكَ، وَقَضي ما كانَ عَلَيْهِ مِنْ حَقِّكَ فِي دَوْلَتِهِ، وَأَدّي ما وَجَبَ عَلَيْهِ فِي وِلايَتِهِ، حَتَّي انْقَضَتْ أَيّامُهُ، وَ كانَ بِشِيعَتِهِ رَؤُوفاً، وَبِرَعِيَّتِهِ رَحِيماً. اَللّهُمَّ بَلِّغْهُ مِنَّا السَّلامَ، وَارْدُدْ مِنْهُ عَلَيْنا السَّلامَ، وَالسَّلامُ عَلَيهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ. اَللّهُمَّ وَصَلِّ عَلَي الْوَصِيِّ الْباقِرِ، وَالاِْمامِ الطّاهِرِ، وَالْعَلَمِ الظّاهِرِ، مُحَمَّدِ بْنِ عِلِيّ، أَبِي جَعْفَر الْباقِرِ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي وَلِيِّكَ، الصّادِعِ بِالْحَقِّ، وَالنّاطِقِ بِالصِّدْقِ، الَّذِي بَقَرَالْعِلْمَ بَقْراً وَبَيَّنَهُ سِرّاً وَجَهْراً، وَقَضي بِالْحَقِّ الَّذِي كانَ عَلَيْهِ، وَأَدَّي الاَْمانَةَ الَّتِي صارَتْ إِلَيْهِ، وَأَمَرَ بِطاعَتِكَ، وَ نَهي عَنْ مَعْصِيَتِكَ. اَللّهُمَّ فَكَما جَعَلْتَهُ نُوراً يَسْتَضِيُ بِهِ الْمُؤْمِنُونَ، وَفَضْلاً يَقْتَدِي بِهِ الْمُتَّقُونَ، فَصَلِّ عَلَيْهِ وَعَلي آبائِهِ الطّاهِرِينَ، وَأَبْنائِهِ الْمَعْصُومِينَ، أَفْضَلَ الصَّلاةِ وَأَجْزَلَها، وَأَعْطِهِ سُؤْلَهُ وَغايَةَ مَأْمُولِهِ، وَأَبْلِغْهُ مِنَّا السَّلامَ، وَارْدُدْ عَلَيْنا مِنْهُ السَّلامَ، وَالسَّلامُ عَلَيْهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ. اَللّهُمَّ وَصَلِّ عَلَي الاِْمامِ الْهادِي، وَصِيِّ الاَْوْصِياءِ، وَوارِثِ عِلْمِ الاَْنْبِياءِ، عَلَمِ الدِّينِ، وَالنّاطِقِ بِالْحَقِّ الْيَقِينِ، وَأَبِي الْمَساكِينِ، جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد الصّادِقِ الاَْمِينِ. اَللّهُمَّ فَصَلِّ عَلَيْهِ كَما عَبَدَكَ مُخْلِصاً وَأَطاعَكَ مُخْلِصاً مُجْتَهِداً، وَاجْزِهِ عَنْ إِحْياءِ سُنَّتِكَ وَاِقامَةِ فَرائِضِكَ خَيْرَ جَزاءِ الْمُتَّقِينَ، وأَفْضَلَ ثَوابِ الصّالِحِينَ، وَخُصَّهُ مِنّا بِالسَّلامِ، وَارْدُدْ عَلَيْنا مِنْهُ السَّلامَ، وَالسَّلامُ عَلَيْهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت امام حسن مجتبي عليه السلام

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حَبِيبَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صَفْوَةَ اللهِ، اَلسَّلامُ

ص: 160

عَلَيْكَ يا أَمِينَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صِراطَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَيانَ حُكْمِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ناصِرَ دِينِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا السَّيِّدُ الزَّكِيُّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْبَرُُّ الْوَفِيُّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْقائِمُ الاَْمِينُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعالِمُ بِالتَّأْوِيلِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْهادِي الْمَهْدِيُّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الطّاهِرُ الزَّكِيُّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُهَا التَّقِيُّ النَّقِيُّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْحَقُّ الْحَقِيقُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ الشَّهِيدُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَبا مُحَمَّد الْحَسَنِ بْنِ عَلِيّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ».

زيارت امام زين العابدين عليه السلام

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا زَيْنَ الْعابِدِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا زَيْنَ الْمُتَهَجِّدِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اِمامَ الْمُتَّقِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِيَّ الْمُسْلِمِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا قُرَّةَ عَيْنِ النّاظِرِينَ الْعارِفِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَصِيَّ الْوَصِيِّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خازِنَ وَصايَا الْمُرْسَلِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ضَوْءَ الْمُسْتَوْحِشِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ الْمُجْتَهِدِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سِراجَ الْمُرْتاضِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ذَخِيرَةَ الْمُتَعَبِّدِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مِصْباحَ الْعالَمِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفِينَةَ الْعِلْمِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَكِينَةَ الْحِلْمِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مِيزانَ الْقِصاصِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفِينَةَ الْخَلاصِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَحْرَ النَّدي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَدْرَ الدُّجي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الاَْوّاهُ الْحَلِيمُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الصّابِرُ الْحَكِيمُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَئِيسَ الْبَكّائِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ امِصْباحَ الْمُؤْمِنِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلايَ يا أَبا مُحَمَّد، أَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللهِ وَابْنُ حُجَّتِهِ وَأَبُو حُجَجِهِ، وَابْنُ أَمِينِهِ وَابْنُ اُمَنائِهِ، وَأَنَّكَ ناصَحْتَ فِي عِبادَةِ رَبِّكَ، وَسارَعْتَ فِي مَرْضاتِهِ، وَخَيَّبْتَ أَعْداءَهُ، وَسَرَرْتَ أَوْلِياءَهُ، أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ عَبَدْتَ اللهَ حَقَّ عِبادَتِهِ، وَاتَّقَيْتَهُ حَقَّ تُقاتِهِ، وَأَطَعْتَهُ حَقَّ طاعَتِهِ، حَتّي اَتيكَ الْيَقِينُ، فَعَلَيْكَ يا مَوْلايَ يَاابْنَ رَسُولِ اللهِ أَفْضَلَ

ص: 161

التَّحِيَّةِ، وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت امام محمّد باقر عليه السلام

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْباقِرُ بِعِلْمِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْفاحِصُ عَنْ دِينِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُبَيِّنُ لِحُكْمِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْقائِمُ بِقِسْطِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النّاصِحُ لِعِبادِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الدّاعِي إِلَي اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الدَّلِيلُ عَلَي اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْحَبْلُ الْمَتِينُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْفَضْلُ الْمُبِينُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النُّورُ السّاطِعُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْبَدْرُ اللاّمِعُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْحَقُّ الاَْبْلَجُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا السِّراجُ الاَْسْرَجُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّجْمُ الاَْزْهَرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْكَوْكَبُ الاَْبْهَرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُنَزَّهُ عَنِ الْمُعْضَلاتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمَعْصُومُ مِنَ الزَّلاّتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الزَّكِيُّ فِي الْحَسَبِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الرَّفِيعُ فِي النَّسَبِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْقَصْرُ الْمَشِيدُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ عَلي خَلْقِهِ أَجْمَعِينَ، أَشْهَدُ يا مَوْلايَ أَنَّكَ قَدْ صَدَعْتَ بِالْحَقِّ صَدْعاً، وَبَقَرْتَ الْعِلْمَ بَقْراً، وَنَثَرْتَهُ نَثْراً، لَمْ تَأْخُذْكَ فِي اللهِ لَوْمَةُ لائِم، وَكُنْتَ لِدِينِ اللهِ مُكاتِماً، وَقَضَيْتَ ما كانَ عَلَيْكَ، وَأَخْرَجْتَ أَوْلِياءَكَ مِنْ وِلايَةِ غَيْرِ اللهِ إِلي وِلايَةِ اللهِ، وَأَمَرْتَ بِطاعَةِ اللهِ، وَنَهَيْتَ عَنْ مَعْصِيَةِ اللهِ، حَتّي قَبَضَكَ اللهُ إِلي رِضْوانِهِ، وَذَهَبَ بِكَ إِلي دارِ كَرامَتِهِ، وَإِلي مَسَاكِنِ أَصْفِيائِهِ، وَمُجاوِرَةِ أَوْلِيائِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت امام صادق عليه السلام

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الاِْمامُ الصّادِقُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَصِيُّ النّاطِقُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْفائِقُ الرّائِقُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا السَّنامُ الاَْعْظَمُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الصِّراطُ الاَْقْوَمُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مِصْباحَ الظُّلُماتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا دافِعَ المُعْضَلاتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مِفْتاحَ الْخَيْراتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَعْدِنَ الْبَرَكاتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الْحُجَجِ وَالدَّلالاتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الْبَراهِينَ الْواضِحاتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ناصِرَ دِينِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا

ص: 162

ناشِرَ حُكْمِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا فاصِلَ الْخَطاباتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا كاشِفَ الْكُرُباتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَمِيدَ الصّادِقِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا لِسانَ النّاطِقِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خَلَفَ الْخائِفِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا زَعِيمَ الصّادِقِينَ الصّالِحِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ الْمُسْلِمِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا هادِيَ الْمُضِلِّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَكَنَ الطّائِعِينَ، أَشْهَدُ يا مَوْلايَ إِنَّكَ عَلَي الْهُدي، وَالْعُرْوَةُ الْوُثْقي، وَشَمْسُ الضُّحي، وَبَحْرُ الْمَدي، وَكَهْفُ الْوَري، وَالْمَثَلُ الاَْعْلي، صَلَّي اللهُ عَلي رُوحِكَ وَبَدَنِكَ، والسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَي الْعَبّاسِ عَمِّ رَسُولِ اللهِ، صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وآلِهِ وَسَلَّمَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت وداع ائمّه بقيع(عليهم السلام)

مرحوم شيخ طوسي و سيّد بن طاوس گفته اند كه چون خواستي ائمّه بقيع را وداع كني، بگو:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَئِمَّةَ الْهُدي وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، أَسْتَوْدِعُكُمُ اللهَ وَأَقْرَأُ عَلَيْكُمُ السَّلامَ، آمَنّا باِللهِ وَباِلرَّسُولِ وَبِما جِئْتُم بِهِ وَدَلَلْتُمْ عَلَيْهِ. اَللّهُمَّ فَاكتُبْنا مَعَ الشّاهِدِينَ».

پس دعا بسياركن، و از خداوند بخواه كه بار ديگر زيارت ايشان را نصيب تو گرداند، و اين آخرين زيارت تو نباشد.

زيارت عبّاس بن عبدالمطّلب عليهما السلام

عباس بن عبدالمطّلب، عموي پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله مقامي والا دارد، و در راه اسلام فداكاري هاي بسيار كرده و از حاميان رسول خدا صلي الله عليه وآله بوده، كه قبر او در قبرستان بقيع است. در مفتاح الجنّات اين زيارت براي آن بزرگوار نقل شده است:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَبّاسُ بْنُ عَبْدِالْمُطَّلِبِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَمَّ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ السِّقايَةِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت فاطمه بنت اسد مادر گرامي اميرالمؤمنين عليهما السلام

فاطمه بنت اسد، از زنان عالي مقام و مورد احترام خاصّ رسول خدا صلي الله عليه وآله بود، و فرزندي هم چون عليّ بن ابي طالب عليه السلام به دنيا آورد. قبر ايشان نزديك قبور ائمّه بقيع

ص: 163

است، لكن بعضي گفته اند قبر آن مخدّره نزديك قبر حليمه سعديّه دايه پيامبر صلي الله عليه وآله مي باشد. نزد قبر آن بانوي مجلّله مي گويي:

«اَلسَّلامُ عَلي نَبِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّد سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ، اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّد سَيِّدِ الاَْوَّلِينَ، اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّد سَيِّدِ الاْخِرِينَ، اَلسَّلامُ عَلي مَنْ بَعَثَهُ اللهُ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلي فاطِمَةَ بِنْتِ اَسَد الْهاشِمِيَّةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الْمَرْضِيَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْكَرِيمَةُ الرَّضِيَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا كافِلَةَ مُحَمَّد خاتَمِ النَّبِيِّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا والِدَةَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ ظَهَرَتْ شَفَقَتُها عَلي رَسُولِ اللهِ خاتَمِ النَّبِيِّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ تَربِيَتُها لِوَلِيِّ اللهِ الاَْمِينِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ وَعَلي رُوحِكِ وَبَدَنِكِ الطّاهِرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ وَعَلي وَلَدِكِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، أَشْهَدُ أَنَّكِ أَحْسَنْتِ الْكَفالَةَ، وَأَدَّيْتِ الاَْمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فِي مَرْضاةِ اللهِ، وَبالَغْتِ فِي حِفْظِ رَسُولِ اللهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِ، مُعْتَرِفَةً بِنُبُوَّتِهِ، مُسْتَبْصِرَةً بِنِعْمَتِهِ، كافِلَةً بِتَرْبِيَتِهِ، مُشْفِقَةً عَلي نَفْسِهِ، واقِفَةً عَلي خِدْمَتِهِ، مُخْتارَةً رِضاهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَي الاِْيمانِ وَالتَّمَسُّكِ بِأَشْرَفِ الاَْدْيانِ، راضِيَةً مَرْضِيَّةً، طاهِرَةً زَكِيَّةً، تَقِيَّةً نَقِيَّةً، فَرَضِيَ اللهُ عَنْكِ وَأَرْضاكِ، وَجَعَلَ الْجَنَّةَ مَنْزِلَكِ وَمَأْواكِ، اَلَلّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَانْفَعْنِي بِزِيارَتِها، وَثَبِّتْنِي عَلي مَحَبَّتِها، وَلا تَحرِمْنِي شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ الاَْئِمَّةِ مِن ذُرِّيَّتِها، وَارْزُقْنِي مُرافَقَتَها، وَاحْشُرْنِي مَعَها وَمَعَ أَوْلادِهَا الطّاهِرِينَ، اَللّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيارَتِي إِيّاها، وَارْزُقْنِي الْعَوْدَ إِلَيْها أَبَداً ما أَبْقَيْتَنِي، وَإِذا تَوَفَّيْتَنِي فَاحْشُرْنِي فِي زُمْرَتِها، وَأَدْخِلْنِي فِي شَفاعَتِها، بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ. اَللّهُمَّ بِحَقِّها عِندَكَ وَمَنزِلَتِها لَدَيْكَ، اِغْفِرلِي وَلِوالِدَيَّ وَلِجَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِي الاْخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِكَ

ص: 164

عَذابَ النّارِ».

زيارت دختران حضرت رسول صلي الله عليه وآله

رسول خدا صلي الله عليه وآله غير از فاطمه زهرا(عليها السلام) دختران ديگري هم به نام هاي «زينب»، «امّ كلثوم» و«رقيّه» داشته است كه قبرشان در بقيع مي باشد.

براي زيارت آنان، نزديك قبورشان مي ايستي و به اميد ثواب، چنين مي گويي:«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ رَبِّ الْعالَمِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صَفْوَةَ جَمِيعِ الاَْنْبِياءِ وَالْمُرْسَلِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنِ اخْتارَهُ اللهُ عَلَي الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلي بَناتِ السَّيِّدِ الْمُصْطَفي، اَلسَّلامُ عَلي بَناتِ النَّبِيِّ الْمُجْتَبي، اَلسَّلامُ عَلي بَناتِ مَنِ اصْطَفيهُ اللهُ فِي السَّماءِ، وَفَضَّلَهُ عَلي جَمِيعِ الْبَرِيَّةِ وَالْوَري، اَلسَّلامُ عَلي ذُرِّيَّةِ السَّيِّدِ الْجَلِيلِ، مِنْ نَسْلِ إِسْماعِيلَ، وَسُلالَةِ إِبْراهِيمَ الْخَلِيلِ، اَلسَّلامُ عَلي بَناتِ النَّبِيِّ الرَّسُولِ، اَلسَّلامُ عَلي اَخَواتِ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ الْبَتُولِ، اَلسَّلامُ عَلي زَيْنَبَ وَأُمِّ كُلْثُومَ وَرُقَيَّةَ، اَلسَّلامُ عَلَي الشَّرِيفاتِ الاَْحْسابِ، وَالطّاهِراتِ الاَْنْسابِ، اَلسَّلامُ عَلي بَناتِ الاْباءِ الاَْعاظِمِ، وَسُلالَةِ الاَْجْدادِ الاَْكارِمِ الاَْفاخِمِ، عَبْدِالْمُطَّلِبِ وَعَبْدِمَناف وَهاشِم، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت جناب عقيل وجناب عبداللّه فرزند جعفر طيّار عليهما السلام

عقيل و جعفر طيّار هر دو برادران عليّ بن ابي طالب هستند. عبدالله پسر جعفر طيّار، همسر حضرت زينب(عليها السلام)است.

قبر عقيل و عبدالله بن جعفر در بقيع قرار دارد. در زيارت اين دو بزرگوار چنين مي گويي:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَنا يا عَقِيلَ بْنَ اَبيطالِب، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ عَمِّ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ عَمِّ نَبِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ عَمِّ حَبِيبِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ عَمِّ الْمُصْطَفي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَخا عَلِيّ الْمُرْتَضي، اَلسَّلامُ عَلي عَبْدِاللهِ بْنِ جَعْفَر الطَّيّارِ فِي الْجِنانِ، وَعَلي مَنْ حَوْلَكُما مِنْ أَصْحابِ رَسُولِ اللهِ رَضِيَ اللهُ تَعالي عَنْكُما وَ أَرْضاكُما أَحْسَنَ الرِّضا، وَ جَعَلَ الْجَنَّةَ مَنْزِلَكُما وَ مَسْكَنَكُما وَ مَحَلَّكُما وَمَأْويكُما، اَلسَّلامُ عَلَيْكُما وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَركاتُهُ».

زيارت ابراهيم، فرزند رسول اكرم صلي الله عليه وآله

ابراهيم،

ص: 165

پسر رسول الله صلي الله عليه وآله در كودكي از دنيا رفت و پيغمبر خدا صلي الله عليه وآله را داغدار كرد. درگذشت ابراهيم، پيامبر را به شدّت غمگين ساخت و آن حضرت در سوگ فرزند، اشك مي ريخت و مي فرمود: «چشم اشك فشان است و غمگين، ولي سخني نمي گويم كه موجب ناخوشنودي پروردگارمان گردد».(بحار، ج16، ص235، ح35 و ج77، ص142، ح1)

اين فرزند، كه مورد علاقه شديد پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود، در بقيع به خاك سپرده شد. براي زيارت او، در قبرستان بقيع، نزديك قبر او مي ايستي و چنين مي گويي:

«اَلسَّلامُ عَلي رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي نَبِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي حَبِيبِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي صَفِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي نَجِيِّ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللهِ، سَيِّدِ الاَْنْبِياءِ وَخاتَمِ الْمُرْسَلِينَ، وَخِيَرَةِ اللهِ مِنْ خَلْقِهِ فِي أَرْضِهِ وَسَمائِهِ،اَلسَّلامُ عَلي جَمِيعِ أَنْبِياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ، اَلسَّلامُ عَلَي السُّعَداءِ وَ الشُّهَداءِ وَالصّالِحِينَ،اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَعَلي عِبادِاللهِ الصّالِحِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيَّتُهَا الرُّوحُ الزّاكِيَةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيَّتُهَا النَّفْسُ الشَّرِيفَةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيَّتُهَا السُّلالَةُ الطّاهِرَةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيَّتُهَا النَّسَمَةُ الزّاكِيَةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ خَيْرِ الْوَري، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ النَّبِيِّ الْمُجْتَبي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ الْمَبْعُوثِ إِلي كافَّةِ الْوَري، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ الْبَشِيرِ النَّذِيرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ السِّراجِ الْمُنِيرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ الْمُؤَيَّدِ بِالْقُرْآنِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ الْمُرْسَلِ إِلَي الاِْنْسِ وَالْجانِّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ صاحِبِ الرّايَةِ وَالْعَلامَةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ الشَّفِيعِ يَوْمَ الْقِيامَةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ مَنْ حَباهُ اللهُ بِالْكَرامَةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللهِ وبَرَكاتُهُ، أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ اِخْتارَ اللهُ لَكَ دارَ إِنْعامِهِ قَبْلَ أَنْ يَكْتُبَ عَلَيْكَ أَحْكامَهُ، أَوْ يُكَلِّفَكَ حَلالَهُ وَحَرامَهُ، فَنَقَلَكَ إِلَيْهِ طَيِّباً زاكِياً مَرْضِيّاً طاهِراً مِنْ كُلِّ

ص: 166

نَجَس، مُقَدَّساً مِنْ كُلِّ دَنَس، وَبَوَّأَكَ جَنَّةَ الْمَأْوي، وَرَفَعَكَ إِلَي الدَّرَجاتِ الْعُلي، وَصَلَّي اللهُ عَلَيْكَ صَلاةً تَقَرُّ بِها عَيْنُ رَسُولِهِ، وَتُبَلِّغُهُ أَكْبَرَ مَأْمُولِهِ. اَللّهُمَّ اجْعَلْ أَفْضَلَ صَلَواتِكَ وَأَزْكاها، وَأَنْمي بَرَكاتِكَ وَأَوْفاها، عَلي رَسُولِكَ وَنَبِيِّكَ وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ، مُحَمَّد خاتَمِ النَّبِيِّينَ، وَعَلي مَنْ نَسَلَ مِنْ أَوْلادِهِ الطَّيِّبِينَ، وَعَلي ما خَلَّفَ مِنْ عِتْرَتِهِ الطّاهِرِينَ، بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ. اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّد صَفِيِّكَ، وَإِبْراهِيمَ نَجْلِ نَبِيِّكَ أَنْ تَجْعَلَ سَعْيِي بِهِمْ مَشْكُوراً، وَذَنْبِي بِهِمْ مَغْفُوراً، وَحَياتِي بِهِمْ سَعِيدَةً، وَعاقِبَتِي بِهِمْ حَمِيدَةً، وَحَوائِجِي بِهِمْ مَقْضِيَّةً، وَأَفْعالِي بِهِمْ مَرْضِيَّةً، وَأُمُورِي بِهِمْ مَسْعُودَةً، وَشُؤُونِي بِهِمْ مَحْمُودَةً. اَللّهُمَّ وَأَحْسِنْ لِيَ التَّوْفِيقَ، وَنَفِّسْ عَنِّي كُلَّ هَمّ وَضِيق. اَللّهُمَّ جَنِّبْنِي عِقابَكَ، وَامْنَحْنِي ثَوابَكَ، وَأَسْكِنِّي جِنانَكَ، وَارْزُقْنِي رِضْوانَكَ وَأَمانَكَ، وَأَشْرِكْ لِي فِي صالِحِ دُعائِي والِدَيَّ وَوُلْدِي وَجَمِيعَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ، اَلاَْحْياءَ مِنْهُمْ وَالاَْمْواتَ، إِنَّكَ وَلِيُّ الْباقِياتِ الصّالِحاتِ، آمِينَ رَبَّ الْعالَمِينَ».

زيارت اسماعيل فرزند امام صادق عليهما السلام

اسماعيل، فرزند بزرگ امام صادق عليه السلام بود، و عدّه اي از شيعيان پس از امام صادق به امامت او اعتقاد پيدا كردند و به «اسماعيليّه» معروف شدند، اگر چه خود به امامت برادرش امام موسي كاظم عقيده داشت و مورد احترام آن حضرت بود. در زيارت اسماعيل مي گويي:

«اَلسَّلامُ عَلي جَدِّكَ الْمُصْطَفي، اَلسَّلامُ عَلي أَبِيكَ الْمُرتَضَي الرِّضا، اَلسَّلامُ عَلَي السَيِّدَيْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَينِ، اَلسَّلامُ عَلي خَدِيجَةَ أُمِّ الْمُؤْمِنِينَ أُمِّ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ، اَلسَّلامُ عَلي فاطِمَةَ أُمِّ الاَْئِمَّةِ الطّاهِرِينَ، اَلسَّلامُ عَلَي النُّفُوسِ الْفاخِرَةِ، بُحُورِ الْعُلُومِ الزّاخِرَةِ، شُفَعائِي فِي الاْخِرَةِ، وَ أَوْلِيائِي عِنْدَ عَوْدِ الرُّوحِ إِلَي الْعِظامِ النَّخِرَةِ، أَئِمَّةِ الْخَلْقِ وَوُلاةِ الْحَقِّ،اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الشَّخْصُ الشَّريِفُ، الطّاهِرِ الْكَرِيمِ، أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَمُصْطَفيهُ، وَأَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّهُ وَمُجْتَباهُ، وَأَنَّ الاِْمامَةَ فِي

ص: 167

وُلْدِهِ إِلي يَوْمِ الدِّينِ، نَعْلَمُ ذلِكَ عِلْمَ الْيَقِينِ، وَنَحْنُ لِذلِكَ مُعْتَقِدُونَ، وَفِي نَصْرِهِمْ مُجْتَهِدُونَ».

زيارت حليمه سعديّه(عليها السلام)

حليمه سعديّه، دايه و مادر رضاعي رسول خدا صلي الله عليه وآله بود كه آن حضرت را در كودكي از عبدالمطّلب (جدّ پيامبر) تحويل گرفت و ميان قبيله خود در بيرون مكّه برد، و به او شير داد و بزرگش كرد. زني با عاطفه و مهربان كه افتخار دايگي پيامبر صلي الله عليه وآله را داشت، و مورد احترام و علاقه حضرت بود.

در زيارت آن بانوي عظيم الشّأن چنين مي گويي:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا أُمَّ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا أُمَّ صَفِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا أُمَّ حَبِيبِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا

أُمَّ الْمُصْطَفي، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مُرْضِعَةَ رَسُولِ اللهِ، اَلسّلامُ عَلَيْكِ يا حَلِيمَةَ السَّعْدِيَّةِ، فَرَضِيَ اللهُ تَعالي عَنْكِ وَأَرْضاكِ، وَجَعَلَ الْجَنَّةَ مَنْزِلَكِ وَ مَأْواكِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت عمّه هاي رسول اكرم صلي الله عليه وآله

قبر اين دو بانوي بزرگوار «صفيّه و عاتكه»، دختران عبدالمطّلب و امّ البنين مادر حضرت ابوالفضل عليه السلام در بقيع در كنار هم قرار دارند. صفيّه، زني شجاع، با كمال و اديب و شاعر بود، و در آغاز ظهور اسلام مسلمان شد، و با پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله بيعت كرد، و به مدينه هجرت نمود. در جنگ اُحُد و خندق هم حاضر بود، و در سال 20 هجري در سن 73 سالگي از دنيا رفت.

عاتكه نيز زني با ايمان بود، و در رديف صحابه پيامبر قرار داشت، و همراه مسلمانان مهاجر به مدينه هجرت كرد. در زيارت دو عمّه حضرت رسول صلي الله عليه وآله صفيّه و عاتكه مي گويي:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُما يا عَمَّتَيْ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُما يا

ص: 168

عَمَّتَيْ نَبِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُما يا عَمَّتَيْ حَبِيبِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُما يا عَمَّتَيِ الْمُصْطَفي، رَضِيَ اللهُ تَعالي عَنْكُما وَجَعَلَ الجَنَّةَ مَنْزِلَكُما وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت امّ البنين مادر حضرت ابوالفضل عليه السلام

امّ البنين، كه نامش «فاطمه» دختر حزام است، زني رشيد، شجاع و عارف و فاضل و نجيب و با اخلاص بود كه پس از شهادت حضرت زهرا(عليها السلام)، به همسري اميرالمؤمنين در آمد، و صاحب چهار فرزند رشيد به نامهاي عباس، عبداللّه، جعفر و عثمان شد كه هر چهار نفر در كربلا، در ركاب امام حسين عليه السلام جنگيدند، و شربت شهادت نوشيدند. امّ البنين براي شهداي كربلا و چهار شهيد خود در مدينه عزاداري مي كرد، و در رثايشان شعر مي سرود، واز احياگران ياد كربلا و شهدا بود.

در زيارت امّ البنين(عليها السلام) مي گويي:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ أَمِيرِ المُؤْمِنِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا أُمَّ الْبَنِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا أُمَّ الْعَبّاسِ بْنِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طالِب، رَضِيَ اللهُ تَعالي عَنْكِ، وَجَعَلَ الجَنَّةَ مَنْزِلَكِ وَمَأْويكِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت اهل قبور

اين زيارت براي ديگر اموات مؤمن و مؤمنه مدفون در بقيع و در ديگر قبرستان ها خوانده مي شود:

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ «اَلسَّلامُ عَلي أَهْلِ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، مِنْ أَهْلِ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، يا أَهْلَ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، كَيْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، مِنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، يا لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، اِغْفِرْ لِمَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، وَاحْشُرْنا فِي زُمْرَةِ مَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ عَلِيٌّ وَلِيُّ اللهِ».

از اميرالمؤمنين عليه

ص: 169

السلام روايت شده هر كس به قبرستان براي زيارت اهل قبور برود، خداوند متعال ثواب پنجاه سال عبادت به او عطا فرمايد، و گناه پنجاه ساله او و والدينش را ببخشد. از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله نقل است هر كس هفت مرتبه سوره " إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ القَدْر " را نزد قبر مؤمني بخواند، خداوند متعال فرشته اي را نزد قبر او مي فرستد كه پرستش خدا كند، و ثوابش را به نام آن ميّت مي نويسد. پس چون روز قيامت شود به هر هولي از اهوال قيامت برسد، خداوند آن هول را از او برطرف كند، تا اينكه داخل بهشت شود.

زيارت حضرت عبد اللّه بن عبدالمطّلب عليهما السلام

پدر گرامي حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله پس از مراجعت از سفر شام و قبل از ولادت رسول خدا صلي الله عليه وآله از دنيا رفت، قبر آن بزرگوار تقريباً روبه روي «باب السّلام در محلّ مُصَلّي» قرار داشت كه پس از طرح توسعه حرم، در داخل شبستان مسجد قرار گرفت و هم اكنون جاي دقيق آن معلوم نيست.

در زيارت آن حضرت بگو:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِيَّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَمِينَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُسْتَوْدَعَ نُورِ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا والِدَ خاتَمِ الاَْنْبِياءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنِ انْتَهي إِلَيْهِ الْوَدِيعَةُ وَالاَْمانَةُ الْمَنِيعَةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ أَوْدَعَ اللهُ فِي صُلْبِهِ الطَّيِّبِ الطّاهِرِ الْمَكِينِ نُورَ رَسُولِ اللهِ الصّادِقِ الاَْمِينِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا والِدَ سَيِّدِ الاَْنْبِياءِ وَالْمُرْسَلِينَ، أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ حَفِظْتَ الْوَصِيَّةَ، وَأَدَّيْتَ الاَْمانَةَ عَنْ رَبِّ الْعالَمِينَ فِي رَسُولِهِ، وَكُنْتَ فِي دِينِكَ عَلي يَقِين، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ اتَّبَعْتَ دِينَ اللهِ عَلي مِنْهاجِ

ص: 170

جَدِّكَ إِبْراهِيمَ خَلِيلِ اللهِ فِي حَياتِكَ وَبَعْدَ وَفاتِكَ، عَلي مَرْضاتِ اللهِ فِي رَسُولِهِ، وَأَقْرَرْتَ وَصَدَّقْتَ بِنُبُوَّةِ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهِ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَوِلايَةِ أَمِيرِ المُؤْمِنِينَ عليه السلام ، وَالاَْئِمَّةِ الطّاهِرِينَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ، فَصَلَّي اللهُ عَلَيْكَ حَيّاً وَمَيِّتاً، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَركاتُهُ».

زيارت دوم حضرت عبدالله بن عبدالمطّلب عليهما السلام

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الْمَجْدِ الاَْثِيلِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خِيَرَةَ فَرْع مِنْ دَوْحَةِ الْخَلِيلِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَاابْنَ لذَّبِيحِ إِسْماعِيلَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سُلالَةَ الاَْبْرارِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَبَا النَّبِيِّ الْمُخْتارِ، وَعَمَّ الْوَصِيِّ الْكَرّارِ، وَوالِدَ الاَْئِمَّةِ الاَْطْهارِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ أَضاءَتْ بِنُورِ جَبِينِهِ عِنْدَ وِلادَتِهِ أَطْرافُ السَّماءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا يُوسُفَ آلِ عَبْدِ مَناف، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ سَلَكَ مَسْلَكَ جَدِّهِ إِسْماعِيلَ، فَأَسْلَمَ لاَِبِيهِ لِيَذْبَحَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ فَداهُ اللهُ بِما فَداهُ، فَتَقَبَّلَهُ فَأَعْطاهُ اللهُ وَأَباهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حامِلَ نُورِ النُّبُوَّةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَشْرَفَ النّاسِ فِي الاُْبُوَّةِ وَالْبُنُوَّةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا والِدَ خاتَمِ النَّبِيِّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَبَا الطّاهِرِينَ بَعْدَ الطّاهِرِينَ، وَابْنَ الطّاهِرِينَ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».

فضيلت زيارت حضرت حمزه و ساير شُهداي اُحُد

در سال سوّم هجري در شمال مدينه، در دامنه كوه اُحُد جنگي ميان مسلمانان و كفّار اتّفاق افتاد كه ابتدا مسلمانان پيروز شدند، ولي در مرحله بعد در اثر تخلّف، عدّه اي از فرمان رهبري سرپيچي كردند، و در نتيجه بيش از هفتاد نفر از مسلمانان شهيد شدند. فخر المحقّقين در رساله فخريّه نوشته: مُستحب است زيارت حضرت حمزه عليه السلام و ديگر شهداي اُحُد در قبرستان اُحد.

از حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله نقل است كه هر كس مرا زيارت كند و عمويم حمزه را زيارت ننمايد، به من جفا كرده است. شيخ مفيد(رحمه الله) فرموده كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله

ص: 171

به زيارت قبر حمزه امر مي فرمود وبه زيارت ايشان و شهدا اهتمام مي كرد.

حضرت فاطمه(عليها السلام) پس از رحلت رسول اكرم صلي الله عليه وآله بر زيارت قبر آن بزرگوار مواظبت مي نمود. و از زمان حضرت رسول صلي الله عليه وآله سنّت شده است كه مسلمانان به زيارت عموي گرامي آن حضرت مي روند، و در كنار قبرش درنگ مي كنند.

ودر حديث است كه حضرت فاطمه(عليها السلام) پس از رحلت پدر روزهاي دوشنبه و پنج شنبه هر هفته به زيارت قبور شُهدا مي رفت و با اشاره به مواضع مسلمانان در صحنه جنگ اُحُد، مي فرمود: اين جا موضع رسول خدا صلي الله عليه وآله بود، و در اين مكان مشركين، وبه نقلي ديگر در آن جا نماز مي گزارد ودعا مي كرد. شهداي اُحُد رضوان اللّه عليهم حدود هفتاد نفر مي باشند.

زيارت حضرت حمزه عموي پيامبر صلي الله عليه وآله

چون به زيارت آن حضرت در اُحُد رفتي نزد قبرش بايست و اين زيارت را بخوان:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَمَّ رَسُولِ اللهِ، صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خَيْرَ الشُّهَداءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَسَدَاللهِ وَأَسَدَ رَسُولِهِ، أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ جاهَدْتَ فِي اللهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَجُدْتَ بِنَفْسِكَ، وَنَصَحْتَ رَسُولَ اللهِ، وَكُنْتَ فِيما عِنْدَاللهِ سُبْحانَهُ راغِباً، بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي، أَتَيْتُكَ مُتَقَرِّباً إِلَي اللهِ عَزَّ وَجَلَّ بِزِيارَتِكَ، وَمُتَقَرِّباً إِلي رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِذلِكَ، راغِباً إِلَيْكَ فِي الشَّفاعَةِ، أَبْتَغِي بِزِيارَتِكَ خَلاصَ نَفْسِي مَتَعَوِّذاً كَ مِنْ نار اسْتَحَقَّها مِثْلِي بِما جَنَيْتُ عَلي نَفْسِي، هارِباً مِنْ ذُنُوبِي الَّتِي احْتَطَبْتُها عَلي ظَهْرِي، فَزِعاً إِلَيْكَ رَجاءَ رَحْمَةِ رَبِّي، أَتَيْتُكَ مِنْ شُقَّة بَعِيدَة، طالِباً فَكاكَ رَقَبَتِي مِنَ النّارِ، وَقَدْ أَوْقَرَتْ ظَهْرِي ذُنُوبِي، وَأَتَيْتُ

ص: 172

ما أَسْخَطَ رَبِّي، وَلَمْ أَجِدْ أَحَداً أَفْزَعُ إِلَيْهِ خَيْراً لِي مِنْكُمْ أَهْلَ بَيْتِ الرَّحْمَةِ، فَكُنْ لِي شَفِيعاً يَوْمَ فَقْرِي وَحاجَتِي، فَقَدْ سِرْتُ إِلَيْكَ مَحْزُوناً، وَأَتَيْتُكَ مَكْرُوباً، وَسَكَبْتُ عَبْرَتِي عِنْدَكَ باكِياً، وَصِرْتُ إِلَيْكَ مُفْرَداً، وَأَنْتَ مِمَّنْ أَمَرَنِيَ اللهُ بِصِلَتِهِ، وَحَثَّنِي عَلي بِرِّهِ، وَدَلَّنِي عَلي فَضْلِهِ، وَهَدانِي لِحُبِّهِ، وَرَغَّبَنِي فِي الْوِفادَةِ إِلَيْهِ، وَاَلْهَمَنِي طَلَبَ الْحَوائِجِ عِنْدَهُ، أَنْتُمْ أَهْلُ بَيْت لا يَشْقي مَنْ تَوَلاّكُمْ، وَلايَخِيبُ مَنْ أَتاكُمْ، وَلايَخْسَرُ مَنْ يَهْواكُمْ، وَلا يَسْعَدُ مَنْ عاديكُمْ».

پس رو به قبله مي كني و مي گويي:

«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد. اَللّهُمَّ إِنِّي تَعَرَّضْتُ لِرَحْمَتِكَ بِلُزُومِي لِقَبْرِ عَمِّ نَبِيِّكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، لِيُجِيرَنِي مِنْ نِقْمَتِكَ وَسَخَطِكَ وَمَقْتِكَ فِي يَوْم تَكْثُرُ فِيهِ الاَْصْواتُ، وَتَشْغَلُ كُلُّ نَفْس بِما قَدَّمَتْ، وَتُجادِلُ عَنْ نَفْسِها، فَاِنْ تَرْحَمْنِي الْيَوْمَ فَلا خَوْفَ عَلَيَّ وَلاحُزْنَ، وَإِنْ تُعاقِبْ فَمَوْليً لَهُ الْقُدْرَةُ عَلي عَبْدِهِ،وَلاتُخَيِّبْنِي بَعْدَ الْيَوْمِ، وَلاتَصْرِفْنِي بِغَيْرِ حاجَتِي، فَقَدْ لَصِقْتُ بِقَبْرِ عَمِّ نَبِيِّكَ، وَتَقَرَّبْتُ بِهِ إِلَيْكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِكَ وَرَجاءَ رَحْمَتِكَ، فَتَقَبَّلْ مِنِّي، وَعُدْ بِحِلْمِكَ عَلي جَهْلِي، وَبِرَأْفَتِكَ عَلي جِنايَةِ نَفْسِي، فَقَدْ عَظُمَ جُرْمِي، وَما أَخافُ أَنْ تَظْلِمَنِي، وَلكِنْ أَخافُ سُوءَ الْحِسابِ، فَانْظُرِ الْيَوْمَ تَقَلُّبِي عَلي قَبْرِ عَمِّ نَبِيِّكَ، فَبِهِما فُكَّنِي مِنَ النّارِ، وَلاتُخَيِّبْ سَعْيِي، وَلا يَهُونَنَّ عَلَيْكَ ابْتِهالِي، وَلاتَحْجُبَنَّ عَنْكَ صَوْتِي، وَلاتَقْلِبْنِي بِغَيْرِ حَوائِجِي، يا غِياثَ كُلِّ مَكْرُوب وَمَحْزُون، وَيا مُفَرِّجاً عَنِ الْمَلْهُوفِ الْحَيْرانِ الْغَرِيقِ الْمُشْرِفِ عَلَي الْهَلَكَةِ، فَصَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَانْظُرْ إِلَيَّ نَظْرَةً لا أَشْقي بَعْدَها أَبَداً، وَارْحَمْ تَضَرُّعِي وَعَبْرَتِي وَانْفِرادِي، فَقَدْ رَجَوْتُ رِضاكَ، وَتَحَرَّيْتُ الْخَيْرَ الَّذِي لايُعْطِيهِ أَحَدٌ سِواكَ، فَلا تَرُدَّ أَمَلِي، اَللّهُمَّ إِنْ تُعاقِبْ فَمَوْليً لَهُ الْقُدْرَةُ عَلي عَبْدِهِ وَجَزائِهِ بِسُوءِ فِعْلِهِ، فَلا اَخِيبَنَّ الْيَوْمَ، وَلاتَصْرِفْنِي بِغَيْرِ حاجَتِي، وَلاتُخَيِّبَنَّ شُخُوصِي وَوِفادَتِي، فَقَدْ أَنْفَدْتُ

ص: 173

نَفَقَتِي، وَ أَتْعَبْتُ بَدَنِي، وَقَطَعْتُ الْمَفازاتِ، وَخَلَّفْتُ الاَْهْلَ وَالْمالَ وَما خَوَّلْتَنِي، وَآثَرْتُ ما عِنْدَكَ عَلي نَفْسِي، وَلُذْتُ بِقَبْرِ عَمِّ نَبِيِّكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَتَقَرَّبْتُ بِهِ ابْتِغاءَ مَرْضاتِكَ، فَعُدْ بِحِلْمِكَ عَلي جَهْلِي، وَبِرَأْفَتِكَ عَلي ذَنْبِي، فَقَدْعَظُمَ جُرْمِي، بِرَحْمَتِكَ ياكَرِيمُ ياكَرِيمُ».

زيارت ديگر شهداي اُحُد

در زيارت شهداي جنگ اُحُد كه در دامنه كوه اُحُد دفن هستند، چنين مي گويي:

«اَلسَّلامُ عَلي رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي نَبِيِّ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِبْنِ عَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلي أَهْلِ بَيْتِهِ الطّاهِرِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الشُّهَداءُ الْمُؤْمِنُونَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَهْلَ بَيْتِ الاِْيمانِ وَالتَّوْحِيدِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَنْصارَ دِينِ اللهِ وَأَنْصارَ رَسُولِهِ، عَلَيْهِ وَآلِهِ السَّلامُ، سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدّارِ، أَشْهَدُ أَنَّ اللهَ اخْتارَكُمْ لِدِينِهِ، وَاصْطَفاكُمْ لِرَسُولِهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّكُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ فِي اللهِ حَقَّ جِهادِهِ، وَذَبَبْتُمْ عَنْ دِينِ اللهِ وَعَنْ نَبِيِّهِ، وَجُدْتُمْ بِأَنْفُسِكُمْ دُونَهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّكُمْ قُتِلْتُمْ عَلي مِنْهاجِ رَسُولِ اللهِ، فَجَزاكُمُ اللهُ عَنْ نَبِيِّهِ وَعَنِ الاِْسْلامِ وَأَهْلِهِ أَفْضَلَ الْجَزاءِ،وَعَرَّفَنا وُجُوهَكُمْ فِي مَحَلِّ رِضْوانِهِ وَمَوْضِعِ إِكْرامِهِ مَعَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَداءِ والصّالِحِينَ، وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً، أَشْهَدُ أَنَّكُمْ حِزْبُ اللهِ، وَأَنَّ مَنْ حارَبَكُمْ فَقَدْ حارَبَ اللهَ، وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ الْفائِزِينَ، الَّذِينَ هُمْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ، فَعَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَلائِكَةِ وَالنّاسِ أَجْمَعِينَ، أَتَيْتُكُمْ يا أَهْلَ التَّوْحِيدِ زائِراً وَبِحَقِّكُمْ عارِفاً، وَبِزِيارَتِكُمْ إِلَي اللهِ مُتَقَرِّباً، وَبِما سَبَقَ مِنْ شَرِيفِ الاَْعْمالِ وَمَرْضِيِّ الاَْفْعالِ عالِماً، فَعَلَيْكُمْ سَلامُ اللهِ وَرَحْمَتُهُ وَبَرَكاتُهُ، وَعَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللهِ وَغَضَبُهُ وَسَخَطُهُ، اَلَلّهُمَّ انْفَعْنِي بِزِيارَتِهِمْ، وَثَبِّتْنِي عَلي قَصْدِهِمْ، وَتَوَفَّنِي عَلي ما تَوَفَّيْتَهُمْ عَلَيْهِ، وَاجْمَعْ بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ فِي مُسْتَقَرِّ دارِ رَحْمَتِكَ، أَشْهَدُ أَنَّكُمْ لَنا فَرَطٌ، وَنَحْنُ بِكُمْ لاحِقُونَ».

و سپس هر چه مي تواني سوره " اِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ "

ص: 174

بخوان و ثواب آن را به ارواح مطهّره اين شهدا هديه كن.

مساجد و اماكن متبرّكه در مدينه منوّره

مركز جهاني اهل بيت عليه السلام

آثار و بناهاي ارزشمند اسلامي در مدينه منوّره بقدري زياد است كه توضيح و تشريح ويژگي هاي آن، نياز به كتاب جداگانه اي دارد، و از آنجا كه توسط معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبري، كتاب هايي در اين زمينه تهيه و منتشر شده است، لذا از معرّفي اماكن، همراه كتاب ادعيه و زيارات، صرف نظر نموده، تنها به ذكر اسامي و مستحبّات برخي از آنان اكتفا مي شود:

مسجد النّبي صلي الله عليه وآله

اين مسجد، توسّط نبي اكرم صلي الله عليه وآله و با كمك و همراهي مسلمانان صدر اسلام بنا گرديد. حدود آن در زمان آن حضرت از شمال به جنوب 35 متر، و از مشرق به مغرب 30 متر بود كه با ده ستون از درخت خرما ساخته شد، و در سال هفتم هجري پس از فتح خيبر به واسطه رسول خدا صلي الله عليه وآله توسعه يافت.

جاهاي مهمّ مسجد عبارتند از

الف: حُجره مطهّره:

طول حجره مطهّره رسول اكرم صلي الله عليه وآله 16 متر و عرض آن 15 متر مي باشد، و گنبدي به نام قبّة الخضرا بر روي آن قرار دارد.

ب: منبر رسول اللّه صلي الله عليه وآله:

در سال 5 هجرت براي پيامبر منبري با سه پلّه ساختند كه آن حضرت بر پله سوم نشسته و براي مردم سخن مي گفتند.

ج: محراب: در زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و خلفا، مسجدالنّبي محراب نداشت، امّا در دوران خلافت عمر بن عبدالعزيز محرابي در محلّ نماز رسول خدا صلي الله عليه وآله ساختند، كه

ص: 175

هم اينك به نام محراب النّبي صلي الله عليه وآله معروف است.

د: روضه منوّره

ه: ستون هاي مسجد كه به نام هاي توبه يا ابولبابه، حنّانه، مهاجرين، سرير و مخلّقه معروف است.

و: مقام جبرئيل

ز: محلّ اصحاب صفّه

ح: محراب تهجّد

ط: خانه حضرت فاطمه(عليها السلام)

قبرستان بقيع

در اين قبرستان چهار امام معصوم يعني: امام حسن مجتبي، امام زين العابدين، امام محمّد باقر، امام جعفر صادق(عليهم السلام)، و بسياري از صحابه، همسران و دختران، و ابراهيم فرزند رسول اكرم صلي الله عليه وآله، و تعداد زيادي از مردان و زنان صدر اسلام مدفونند.

مسجد قُبا

اوّلين مسجدي كه بر اساس تقوا، توسّط پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در مدينه ساخته شد، مسجد قُبا بود.

مَشرَبه اُم ّابراهيم ومسجد فضيخ يا ردّ الشّمس

مَشرَبه اُم ّابراهيم ومسجد فضيخ يا ردّ الشّمس كه در نزديكي قُبا بوده است.

مسجد الجمعة

مسجد الجمعة كه در مسير قُبا به مدينه قرار دارد.

قبرستان اُحد

قبرستان اُحد در اين مكان حمزه سيّدالشّهدا و ساير شهداي جنگ اُحد مدفون هستند

مسجد العسكر

مسجد العسكر و مسجد ثناياي رسول اللّه كه در اُحد قرار داشته است.

مساجد سبعه

مساجد سبعه اين مساجد كه شمارشان كمتر از هفت مي باشد ولي به مساجد سبعه معروف است، و بعد از پيامبر صلي الله عليه وآله در محلّ وقوع جنگ احزاب بنا گرديده است، عبارتند از:

الف: مسجد فتح

ب: مسجد علي عليه السلام

ج: مسجد فاطمه(عليها السلام)

د: مسجد سلمان(رحمه الله)

برخي از اين مساجد در سال هاي اخير تخريب گرديده است.

مسجد ذوالقبلتين

مسجد ذوالقبلتين در اين مسجد قبله تغيير يافت، و مسلمين كه به طرف مسجد الأقصي نماز مي خواندند، موظّف شدند از آن پس به طرف كعبه نماز

ص: 176

بگزارند.

مسجد غمامه يا مصلّي النّبي صلي الله عليه وآله

مسجد غمامه يا مصلّي النّبي صلي الله عليه وآله

مسجد حضرت علي عليه السلام و مسجد حضرت زهرا(عليها السلام)

مسجد حضرت علي عليه السلام و مسجد حضرت زهرا(عليها السلام) كه در مناخه و نزديك به يكديگر قرار داشته اند.

مسجد مباهله

مسجد مباهله در محلّ اين مسجد پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله همراه با علي و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) براي مباهله با نصاراي نجران آمدند.

مسجد شجره

مسجد شجره كه همان ميقات اهل مدينه و كساني است كه از مدينه عازم حجّ و زيارت بيت الله الحرام مي باشند.

مسجد مُعَرَّس

مسجد مُعَرَّس كه اينك از آن خبري نيست.

محلّه بني هاشم

محلّه بني هاشم خانه امام سجاد عليه السلام و امام صادق عليه السلام و ذرّيّه رسول اكرم صلي الله عليه وآله در اين محل بوده، و در توسعه حرم تخريب گشته و از بين رفته است.

مساجد ديگري

مسجد ابوذر، مسجد نفس زكيه، مسجد ظفر يا مسجد بني ظفر، مسجد سُقيا، مسجد مُسَيْجِد، مسجد غزاله يا مسجد منصرف، مسجد بني سالم، مسجد بني قريظه، مسجد الراية، و...

برخي از اين اماكن اعمال و مستحبّات خاصّي دارند كه به اختصار متذكّر مي شويم:

مستحبّات مدينه منوّره و مسجدالنّبي صلي الله عليه وآله

1 غسل ورود به مدينه و مسجدالنّبي صلي الله عليه وآله وزيارت پيامبر صلي الله عليه وآله و ائمّه بقيع(عليهم السلام)، كه مي توان با يك غسل همه را نيّت كرد.

2 اقامت در مدينه منوّره: صاحب جواهر مي فرمايد كه اختلافي در استحباب سكونت و مجاورت مدينه منوّره نيست، و مرحوم شهيد در دروس بر اين مطلب ادّعاي اجماع كرده است.

سمهودي از مالك بن انس امام مالكيه نقل مي كند كه از او سؤال شد: سكونت در مدينه نزد تو بهتر است يا در مكّه؟

ص: 177

گفت: مدينه، و چرا مدينه محبوب تر نباشد؟ و حال آنكه راهي در آن نيست مگر اينكه رسول خدا بر آن عبور فرموده، و جبرئيل از جانب پروردگار بر آن حضرت نازل شده است.

3 مستحبّ است در مدّت اقامت يك ختم قرآن يا بيشتر در مدينه و به خصوص در مسجدالنّبي صلي الله عليه وآله بخواند.

4 مستحبّ است هر مقدار مي تواند در مدينه صدقه بدهد، و مرحوم مجلسي روايت كرده كه يك دِرهم صدقه در مدينه معادل ده هزار دِرهم در جاي ديگر است. بنابراين سعي كند در كمك كردن به برادران ديني مخصوصاً سادات و ذرّيه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله كوتاهي نشود.

5 مواظب اعمال و رفتار خود باشد، و فرصت را غنيمت شمرد، و هرچه مي تواند نماز بخواند، به ويژه در مسجدالنّبي صلي الله عليه وآله كه هر ركعت نماز در مسجدالنّبي صلي الله عليه وآله مساوي هزار ركعت نماز در غير آن است مگر مسجد الحرام، و براي نماز افضل اماكن، روضه رسول اللّه صلي الله عليه وآله مي باشد.

6 در وقت ورود و خروج از مسجد صلوات بفرستد.

7 هنگام ورود در مسجد دو ركعت نماز تحيّت مسجد بجا آورد.

8 از طرف والدين و برادران ديني و آشنايان، به پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله سلام كند.

9 پس از زيارت چنانكه قبلا گفته شد دو ركعت نماز زيارت بخواند، و ثوابش را به پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله هديه كند.

10 نزديك مرقد مطهر رسول خدا بايستد، و حمد و ثناي الهي را به جاي آورد، و دعا كند.

11 در

ص: 178

مقام جبرئيل نماز و دعا بخواند.

12 در محراب رسول خدا در صورت امكان نماز بگزارد.

13 در مسجد صدا را بلند نكند.

14 دو ركعت نماز نزد ستون ابولبابه (ستون توبه) بجا آورد، و دعا كند.

15 نماز و دعا در روضه مباركه حضرت رسول و هم چنين در خانه حضرت زهرا(عليها السلام) مستحب است، و در صورتي كه امكان نداشته باشد، مناسب است اين كار هر چه نزديك تر به اين دو مكان شريف انجام گيرد.

قابل توجّه اينكه، روضه مباركه مسجدالنّبي، ستون توبه و مقام جبرئيل هر كدام دعاي مخصوصي دارند كه در همين كتاب پس از زيارت حضرت رسول صلي الله عليه وآله زير عنوان خاصّ خود ذكر شده است.

مسجد قُبا

حضرت رسول صلي الله عليه وآله به هنگام هجرت از مكّه به مدينه، روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاوّل، سال اوّل هجري، وارد قريه قُبا (5 كيلومتري جنوب مدينه) شد، و تا روز جمعه (4 روز) در اين محل توقّف كرد، تا حضرت علي عليه السلام در مكّه امانات مردم را كه نزد حضرت رسول بود به آنان برگردانده، و ساير دستورهاي حضرت را اجرا، و چند تن از زنان كه حضرت فاطمه(عليها السلام) در ميانشان بود، به حضرتش ملحق شود، و از طرفي ديگر مردم مدينه خود را براي ورود حضرت آماده كنند. در اين توقّف چهار روزه، حضرت رسول صلي الله عليه وآله اوّلين مسجد را با كمك مسلمانان بنا نمود، كه زمين آن را مردم قُبا هديه كردند، و حضرت با نوك سرنيزه خود حدود آن را روي زمين مشخّص كرد. گفته اند كه هر ضلع آن 66 ذراع

ص: 179

بوده است.

در ساختن اين مسجد پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله مانند ديگر مسلمانان شركت داشت، و سنگ و گِل حمل مي نمود، و دوشادوش ديگران كار مي كرد، و در جواب آنان كه از حضرت مي خواستند كه گوشه اي بنشيند و فقط فرمان دهد مي فرمود:

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ يَعْمُرُ الْمَساجِدا *** يَقْرَأُ الْقُرآنَ قائِماً وَقاعِداً آيه شريفه " لَمَسْجِدٌ اُسِّسَ عَلَي التَّقْوي مِنْ أَوَّلِ يَوْم أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ، فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَاللهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ " ((توبه: 108) در مورد همين مسجد نازل شده است.

مسجد قبا بارها تجديد بنا و توسعه يافته، زيرا نزد مسلمين اهمّيّت بسزايي داشته، و رسول اكرم صلي الله عليه وآله هر هفته روزهاي دوشنبه به قبا تشريف مي برده، و در آنجا نماز مي گزاردند. از آن حضرت روايت شده كه: هر كس در خانه اش وضو بگيرد و به مسجد قبا رود و دو ركعت نماز بخواند، ثواب يك عُمره را براي او مي نويسند. و حضرت امام جعفر صادق عليه السلام نيز فرمود: هنگام زيارت مَشاهد و مساجد اطراف مدينه، ابتدا به مسجد قبا رفته و در آنجا بسيار نماز بخوان.

اعمال مسجد قبا

وقت تشرّف، دو ركعت نماز تحيّت مسجد بجا آور،

بعد تسبيحات حضرت زهرا(عليها السلام) را بگو، و زيارت جامعه اوّل را بخوان آنگاه دعا كن، و بهتر است كه به اين جملات

دعا كني:

«اَللّهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ فِي كِتابِكَ الْمُنْزَلُ عَلي صَدْرِ نَبِيِّكَ الْمُرْسَلِ: " لَمَسْجِدٌ اُسِّسَ عَلَي التَّقْوي مِنْ أَوَّلِ يَوْم أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ، فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَاللهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ ". اَللّهُمَّ طَهِّرْ قُلُوبَنا

ص: 180

مِنَ النِّفاقِ، وَأَعْمالَنا مِنَ الرِّيا، وَفُرُوجَنا مِنَ الزِّنا، وَأَلْسِنَتَنا مِنَ الْكِذْبِ وَالْغَيْبَةِ، وَأَعْيُنَنا مِنَ الْخِيانَةِ، فَإِنَّكَ تَعْلَمُ خائِنَةَ الاَْعْيُنِ وَما تُخْفِي الصُّدُورُ، رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَتَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ».

پشت اين مسجد منزلي بوده متعلّق به اميرالمؤمنين عليه السلام ، و جلوي مسجد چاه آب شيريني كه فعلاً اثري از آن نيست.

گفته شده كه انگشتر پيغمبر صلي الله عليه وآله در آن چاه افتاده و بدين جهت به «چاه انگشتر» ناميده ده، و نيز به «چاه آب دهان» هم معروف است، زيرا نقل شده پيغمبر صلي الله عليه وآله آب دهان مبارك را در آن چاه افكندند و آبش پس از شوري، شيرين شد.

نكته قابل توجّه اينكه: در سال نُهم هجري گروهي از منافقين مسجدي ساختند تا از آن به عنوان پايگاهي بر ضدّ اسلام و مسلمانان بهره گيرند، و از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله درخواست كردند كه آن را افتتاح نمايد و براي تبرّك در آن نماز بخواند، پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله هم قول مساعد دادند كه در فرصت مناسب چنين كند، ولي با نزول آيه شريفه "...وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَكُفْراً... " نقشه منافقين آشكار شد، و پيامبر صلي الله عليه وآله دستور تخريب آن را صادر فرمود.

مسجد ذو قبلتين

بنابر مشهور در نيمه رجب يا شعبان سال دوم هجري، رسول گرامي صلي الله عليه وآله به دعوت «اُمُّ بِشْر» به ميان قبيله بني سالم در شمال غربي مدينه رفتند، و هنگام نماز ظهر دو ركعت نماز را طبق معمول به سوي بيت المقدّس خواندند. فرمان الهي مبني بر روگرداندن به سوي كعبه نازل

ص: 181

شد، و بقيه نماز را به طرف كعبه گزاردند، و از آن پس كعبه مكرّمه قبله دائمي مسلمانان شد. بدين مناسبت اين مسجد را مسجد ذو قبلتين يا مسجد قبلتين ناميده اند. اين مسجد در جانب غربي مسجد فتح، با فاصله كمي واقع شده است.

يكي از آيات كريمه اي كه به اين مناسبت نازل شد آيه كريمه: " قَدْ نَري تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ «ما تورا كه صورتت را به سوي آسمان مي گرداني مي بينيم، اكنون تو را به قِبْلَةً تَرْضيها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَحَيْثُ ما سوي قبله اي كه از آن خوشنود باشي مي گردانيم، روي خود را به سوي مسجد الحرام بگردان، و هرجا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ) (بقره: 144)مي باشد.

سابقاً در اين مسجد دو محراب، روبروي هم شمالي و جنوبي يكي به طرف كعبه و ديگري به طرف بيت المقدس قرار داشته، ولي متأسّفانه در سال هاي اخير كه مسجد را تجديد بنا كرده اند، تنها جاي يك محراب در آن باقي مانده، و آثار قبلي اين حادثه بزرگ، محو شده است.

مستحب است در مسجد ذو قبلتين دو ركعت نماز تحيّت مسجد خوانده شود، و مناسب است بعد از آن اين دعا را بخواني:

«اَللّهُمَّ إِنَّ هذا مَسْجِدُ الْقِبْلَتَيْنِ، وَمُصَلّي نَبِيِّنا وَحَبِيبِنا وَسَيِّدِنا مُحَمَّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ. اَللّهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ فِي كِتابِكَ الْمُنْزَلِ عَلي صَدْرِ نَبِيِّكَ الْمُرْسَلِ: " قَدْ نَري تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضيها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ ". اَللّهُمَّ كَما بَلَّغْتَنا فِي الدُّنْيا زِيارَتَهُ وَمَآثِرَهُ الشَّرِيفَةَ، فَلا تُحْرِمْنا يا اَللهُ فِي الاْخِرَةِ مِنْ فَضْلِ شَفاعَةِ مُحَمَّد

ص: 182

صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، وَاحْشُرْنا فِي زُمْرَتِهِ وَتَحْتَ لِوائِهِ، وَ أَمِتْنا عَلي مَحَبَّتِهِ وَسُنَّتِهِ، وَاسْقِنا مِنْ حَوْضِهِ الْمَوْرِدِ بِيَدِهِ الشَّرِيفَةِ، شَرْبَةً هَنِيئَةً مَرِيئَةً لا نَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ».

مسجد فتح (مسجد احزاب)

در كنار رشته كوه سلع، چند مسجد كوچك است كه موقعيّت جنگ احزاب (خندق) را نشان مي دهد، و گفته مي شود لشكر اسلام در اين قسمت اردو زده بود. در همين محل بر فراز كوه، مسجدي بنا شده كه معروف به مسجد فتح است، در سبب نامگذاري آن گفته شده: پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در اين مكان براي پيروزي مسلمانان دعا كرد، و خبر فتح و پيروزي لشكر اسلام در همين مكان به پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله رسيد. در همين جنگ بود كه به دست تواناي عليّ بن ابي طالب عليهما السلام ، عَمْرِو بْن عبدوُدّ عامري پهلوان نامي عرب كشته شد، و نوشته اند: پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در اين هنگام فرمود: «ضَرْبَةُ عَلِيّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ خَيْرٌ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَيْنِ (بحار، ج 39، ص 2)

مستحب است بعد از خواندن دو ركعت نماز تحيّت مسجد، اين دعا را بخواني:

«يا صَرِيخَ الْمَكْرُوبِينَ، وَيا مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ، وَيا مُغِيْثَ الْمَهْمُومِينَ، إِكْشِفْ عَنِّي ضُرِّي وَهَمِّي وَكَرْبِي وَغَمِّي، كَما كَشَفْتَ عَنْ نَبِيِّكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ هَمَّهُ، وَكَفَيْتَهُ هَوْلَ عَدُوِّهِ،وَاكْفِنِي مااَهَمَّنِي مِنْ أَمْرِ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ، ياأَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

دعا در مسجد الاجابه

مسجد اجابة همان مسجد مباهله است كه در روز بيست و چهارم ذي حجّة داستان مباهله رسول اكرم صلي الله عليه وآله با نصاراي نجران در آن مكان واقع شد.

در مسجد الإجابه پس از دو ركعت نماز تحيّت مسجد،

ص: 183

اين دعا را مي خواني:

«اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ صَبْرَ الشّاكِرِينَ لَكَ، وَعَمَلَ الْخائِفِينَ مِنْكَ، وَيَقِينَ الْعابِدِينَ لَكَ. اَللّهُمَّ أَنْتَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ، وَأَنَا عَبْدُكَ الْبائِسُ الْفَقِيرُ، وَ أَنْتَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ، وَأَنَا الْعَبْدُ الذَّلِيلُ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَامْنُنْ بِغِناكَ عَلي فَقْرِي، وَبِحِلْمِكَ عَلي جَهْلِي، وَبِقُوَّتِكَ عَلي ضَعْفِي، يا قَوِيُّ يا عَزِيزُ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد الاَْوْصِياءِ الْمَرْضِيِّينَ، وَاكْفِنِي ما أَهَمَّنِي مِنْ أَمْرِ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

فرهنگ واژگان حج

مقدمه

فرهنگ اصطلاحات حج

گردآوري: محمّد يوسف حريري

بسم الله الرحمن الرحيم

حج عبادتي مقدس است و مكه و مدينه هم مقدس ترين ديار جهان، و آرزوي هر مسلماني انجام حج است و زيارت اين دو مهبط وحي الهي. اين كتاب با اين هدف و اميد كه بتواند اطلاعات عمومي مختصري را در اختيار علاقه مندان و زائران «بيت الله» قرار دهد، مدون شده است، با اين تذكار كه در مسائل فقهي ضمانت عملي ندارد. با مسئلت توفيقِ زيارت مقبول از درگاه الهي براي همه آرزومندان. ربنا لا تؤاخذنا ان نسينا أو أخطانا تقديم به پدر و مادرم، هستي دهندگان زندگي ام و همسرم، همراه و همسفر زندگي ام

ا

ائمه بقيع

چهار امام معصوم (امام دوم، چهارم، پنجم و ششم) مدفون در مدينه در قبرستان تاريخي بقيع.

آبار علي

نام ديگر منطقه (ك) مسجد شجره.

اباطع

(اَ طِ) شهرت قريشيان ابطحي كه در داخل دره مكه مكان داشتند. (مروج الذهب، ج 1، ص 420).

ابراج شهداء

اَ) شهرت برج (ساختمان) هايي است در شهر مكه جهت سكونت زائران واقع در منطقه () شهداي فخ.

ابطح

(اَ طَ) جايي است بين مكه و مني و مسافت آن از هر دو به يك اندازه است و

ص: 184

شايد به مني نزديك تر است و از اين جهت به مكه و مني هر دو نسبت داده مي شود. (لغت نامه).

ابطحي

اهل مكه را مي گفتند، منسوب به (ك) ابطح.

ابوا

(اَ) منطقه و زيارتگاهي است بين مكه و مدينه. اين جا:

1. محل ولادت حضرت امام كاظم (عليه السلام) است.

2. محل دفن حضرت آمنه مادر رسول الله است (به نظر بيشتر مورخين). نوشته اند رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) در سال حديبيه در گذر از ابواء قبر مادرش را زيارت كرد و آن را مرمت نمود و بر سر مزار مادر گريست و مسلمين هم گريستند.

3. محل وفات و دفن عبدالرحمن بن حسن مجتبي است كه همراه امام حسين (عليه السلام) به حج مشرف مي شد.

4. محل وقوع غزوه ابواء است كه طبق نقل، نخستين غزوه اي است كه در صفر سال دوم هجري رخ داد، اما كار بدون جنگ به صلح انجاميد. پرچمدار اين غزوه حضرت حمزه سيدالشهداء بود.

نيروي مسلمين را دويست تن و شمار دشمن را نامعلوم ذكر كرده اند.

ابوقبيس

(ك) كوه ابوقبيس.

ابيار علي

(اَ) نام ديگر منطقه (ك) مسجد شجره.

اتمام حج

افعال حج را بدون خلل ونقص به جاي آوردن. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق).

اتمو الصف الاول فالاول (اَ تِ مُّ صَّ فَّ لْ اَ وَّ لْ فَ لْ اَ وَّ لْ).

امام جماعت اهل سنت قبل از گفتن تكبيرة الاحرام. با اين جمله و جملات ديگر نظير «سدوا الخلل» و «سووا صفوفكم» و «استووا» نمازگزاران را به تسويه صفوف و منظم ايستادن در صف دعوت مي كند. اگر در صف هاي جلو جاي خالي وجود

ص: 185

دارد، در صف بعد نايستيد. (ميقات حج، ش 36، ص 65).

اثبره

(اَ بَ رَ) جمع ثبير. عمده كوه هاي بزرگ مكه را گويند. از جمله اند: ثبير غينا (كه بلندترين اين ثبيرهاست)، ثبير الزنج، ثبير الخضراء، ثبيرا التصح، ثبير احدب. (ميقات حج، ش 15، ص 91 به بعد).

اثرب

اَ رِ) نام ديگري از يثرب (مدينه) است (لغت نامه، ميقات حج، ش 5، ص 91).

اجازه

(اِ زِ) نامي براي انتقال سريع از عرفه به مزدلفه در (ك) حج جاهلي.

اجزي صوفه

نوعي اجازه گرفتن براي شروع (ك) حج جاهلي.

اجياد

(اَ) يا «جياد» در تلفظ گويش هاي عاميانه به دو دره از دره هاي مكه اطلاق مي شود؛ يكي از جنوب امتدا يافته به سمت شمال مي رود و ديگري از كوه اعرف در شرق آمده و سپس روبه روي مسجد الحرام از سمت جنوب به يكديگر مي پيوندد. اين دره ها امروزه با پديد آمدن و گسترش محلات متعدد شهري، مسكوني شده است. (ميقات حج، ش 13، ص 151).

احجاج

(اِ) به حج فرستادن (لغت نامه، فرهنگ جامع).

احجار الزيت

(اَ رُ زَّ) محلي است در مدينه در ضلع شرقي كوه سلع و موضع نماز استسقاء است.

اين جا مدفن قيامگر علوي از نوادگان امام مجتبي (عليه السلام) محمدبن عبدالله مشهور به نفس زكيه (متولد 100 متوفي 145 هجري) است. با سركوبي علويان توسط عباسيان، نفس زكيه در زمان منصور به سال 145 هجري به همراه عده اي از سادات و بزرگان در مدينه قيام نمود و اهل مدينه با وي بيعت كردند، اما در برخورد با عيسي بن موسي در «احجار الزيت» به شهادت رسيد. لقب نفس زكيه را براساس

ص: 186

خبري از رسول الله مي دانند كه فرمود: نفس زكيه از فرزندانم در احجار الزيت كشته مي شود.

احجار المراء

(اَ رُ لْ مِ َ) (1) قبا كه در خارج مدينه منوره است (لغت نامه)

جايي است در مكه، در حديث آمده است: پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم) در محل احجار المراء جبرئيل را ديدار كرد. به نقلي ديگر احجار المراء در قبا، از توابع مدينه، قرار دارد. (ميقات حج، ش 36، ص 112).

احد

(اُ حُ) منطقه اي است در شمال مدينه (كه امروزه به علت گسترش محلات شهري تقريباً متصل به مدينه شده است) اين جا محل رويداد غزوه احد و مدفن شهداي اين نبرد است.

كوه احد

كوهي است از ديگر كوه ها به مدينه نزديك تر و كوهي است مستقل از ديگر كوه ها و طولاني ترين كوه در شبه جزيره عربستان است و احاديث متعددي از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) در فضل آن نقل شده است. (ك) كوه احد.

غزوه احد: در پانزدهم شوال سال سوم هجري در دامنه كوه احد غزوه احد اتفاق افتاد. هفتصد (يا هزار) مسلمان در مصاف با سه (يا پنج) هزار كافر قريشي به سركردگي ابوسفيان و صفوان بن اميه ابتدا آنها را گريزاندند و با اين فتح ابتدايي عده اي از محافظان پنجاه (يا صد) نفري تنگه پشت سر مسلمين برخلاف فرمان رسول الله براي كسب غنايم جايگاه خود را ترك كردند. با اين ترك سنگر، سواران كمين كرده قريش به فرماندهي خالد بن وليد با هجوم به باقي مانده محافظان تنگه و كشتن آنها از پشت سر به مسلمين حمله آوردند و آنها

ص: 187

را پراكنده ساختند. در اين موقعيت حضرت خود به نبرد پرداختند و با ياري پسر عمش حضرت علي (عليه السلام) و تني چند از اصحاب، سپاه اسلام را از نابودي نجات دادند و كفار ناموفق در كشتن رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) به مكه بازگشتند.

قبرستان احد: محاذات كوه احد، مدفن حضرت حمزه سيدالشهداء و ديگر مجاهداني است كه در غزوه احد به شهادت رسيدند. اين جا به «مقبرة الشهداء» و يا «قبورالشهداء» معروف است. مدفن مقدس آن حضرت قبه و بارگاهي داشت كه در سال 570 (يا 590) هجري توسط مادر ناصرالدين بالله عباسي ساخته شد و سلطان اشرف قايتباي از مماليك مصر (در اواخر قرن نهم) آن را تعمير كرد و توسعه داد و نيز در زمان حكومت عبدالمجيد عثماني مرمت شد. اما وهابيون آن را (مانند ديگر زيارتگاه هاي مدينه) تخريب كردند و قبر آن حضرت و ساير شهدا را با زمين مسطح ساختند و سرانجام براي عدم دسترسي زائران به آن مزارهاي شريف، در سال 1383

1. مِ (لغت نامه) مَ (ميقات حج، ش 36 ص 112).

هجري قمري دور تا دور «مقابر شهداي احد» را به صورت صحن مستطيل با ديواري سيماني و درب و پنجره هاي فولادي محصور ساختند. (درب اين صحن تا سال هاي اخير بر روي زائران گشوده بود، ولي از سال 1396 قمري در موسم حج مانع از ورود زائران به محوطه مزار شهداي احد مي شوند).

در وسط اين قبرستان صورت سه قبر مشخص است كه مرقد مطهر حضرت حمزه (در قسمت شرقي) و مزار عبدالله بن جحش و مصعب بن عمير

ص: 188

(در قسمت غرب) مي باشد، و در ضلع شمالي قبر حضرت حمزه، محوطه گود مربع شكلي وجود دارد كه ساير شهدا مدفونند.

زيارت شهداي احد: درباره فضيلت زيارت شهداي احد احاديث فراواني نقل شده است؛ از جمله روايت شده كه رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) فرمودند: هر كس مرا زيارت كند و عمويم را زيارت نكند بر من جفاكرده است. و روايت است كه آن حضرت فرمان دادند تا قبر آن حضرت زيارت شود و خود به زيارت آن جناب و ساير شهدا مي رفتند. حضرت فاطمه (عليها السلام) نيز براي زيارت به احد مي رفتند. زيارت شهداي احد در روزهاي دوشنبه و پنجشنبه مستحب ذكر شده است.

مساجد احد: در اين منطقه مساجد چندي وجود دارد، چون: مسجد حمزه، مسجد جبل احد (مسجد فسح)، مسجد جبل عينين (مسجد جبل الرماة)، مسجد ثنايا (قبه الثنايا)، مسجد الدرع (مسجد الشيخين مسجد البدائع)، مسجد المصرع (مسجد الوادي مسجد العسكر)، مسجد المستراح (مسجد استراحت).

احرام

(اِ) در لغت به معني منع است و در اصطلاح عبارت است از آهنگ حج نمودن، به حرم در آمدن، دو پارچه نادوخته (احرامي)، حرام كردن اموري در مراسم حج.

احرام اولين عمل از واجبات حج (و عمره) است كه از اركان مي باشد و با بيرون آمدن از لباس معمولي و در بركردن لباس احرامي و حرام شدن اموري بر مكلف (محرم) ضمن انجام آدابي صورت مي گيرد. حالتي است كه مكلف حج در آن ملتزم به ترك محرمات و حفظ آداب آن است.

واجبات احرام:

احرامي پوشيدن.

نيت احرام (حج عمره) نمودن.

ذكر تلبيه (لبيك) را گفتن.

مكان احرام:

ص: 189

در بر كردن احرامي (لباس احرام) بايد در ميقات صورت گيرد و ميقات (مكان احرام بستن) با توجه به نقطه ورود به حرم و با توجه به نوع عبادت (حج يا عمره) متعدد و متفاوت است و اين مكان ها در:

1. عمره تمتع عبارتند از: يلملم، وادي عقيق، قرن المنازل، ذوالحليفه (مسجد شجره)، جحفه، محاذي ادني الحل، فخ (براي كودكان).

2. حج تمتع عبارت است از مكه با افضليت مسجدالحرام (در مقام ابراهيم، حجر اسماعيل زير ناودان طلا).

3. عمره مفرده، همان ميقات هاي عمره، تمتع است، و در مورد انجام عمره مفرده از داخل مكه ميقات ها عبارتند از: تنعيم، حديبيه، جعرانه، اضأه لبن، وادي نحله، وادي عرفه، ادني الحل.

زمان احرام: 1. عمره تمتع طول ماه هاي شوال و ذي قعده و نُه روز اول ذي حجه (تا پيش از ظهر) است.

2. حج طول ماه هاي شوال و ذي قعده و نُه روز اول ذي حجه تا پيش از ظهر است (در حج تمتع بعد از اتمام عمره تمتع است).

3. عمره مفرده طول ايام سال است، بجز ايام اختصاصي حج.

لباس احرام: احرام (احرامي) مجازاً نام دو قطعه جامه است كه زائران خانه خدا جهت اجراي مراسم حج (و عمره) برتن مي كنند. و استفاده از لباس احرام اختصاصاً براي مردان است. آنها بايد كليه لباس هاي معمولي خود را از تن در آورند و لباس احرام (احرامي) بر تن نمايند. اين لباس متشكل از دو تكه پارچه است كه يكي به صورت «ازار» (مانند لنگ به كمر بسته شده و) از ناف تا زانو را مي پوشاند و ديگري

ص: 190

به صورت «ردا» كه (به دوش افكنده مي شده و كتف را در بر مي گيرد و) شانه و بازو را پوشش مي دهد (و استفاده بيش از دو قطعه پارچه احرامي و تبديل آن را جايز دانسته اند) اما در مورد زنان همان لباس معمولشان، احرام به حساب مي آيد اگر چه به زعم بعضي از فقها و مراجع تقليد خانم ها بايد لباس احرام را بپوشند و پس از نيت و تلبيه مجازند آن را در آورند و با همان لباس معمول خودشان باشند.

واجبات احرام:

طاهر بودن.

غصبي نبودن.

ندوخته بودن.

بافته بودن.

بدن نما نبودن.

گره خورده نبودن.

از حلال تهيه شدن.

از طلا و ابريشم خالص و اجزاي حيوان حرام گوشت نبودن.

مستحبات احرامي:

فراخ بودن.

سفيد بودن.

بلند تا ساق بودن.

پنبه اي (خالص) بودن.

مكروهات احرامي:

چرك بودن.

سياه و رنگي (غير از سبز) بودن.

راه راه (رنگي) بودن (براي مردان).

از پارچه با تار و پود ابريشم بودن.

محرمات احرام:

يا «محرمات محرم»، «تروك محرمه»، «تروك احرام»، «محظورات احرام» اموري هستند كه بر محرم (شخص احرام بسته) حرام بوده و بايد ترك شوند (1) و لذا ارتكاب عمدي اكثر اين محرمات موجب كفاره است و ارتكاب برخي از آنها موجب ابطال حج است (و ارتكاب برخي نيز نه كفاره دارد و نه مبطل حج است و اما تعداد و شماره تروك (محرمات) احرام را متفاوت ذكر كرده اند از آن جهت كه برخي از فقها محرمات فاقد كفاره را جزء تروك احرام محسوب نساخته اند و يا برخي از محرمات را تحت يك شماره ذكر نموده اند،

ص: 191

در حالي كه فقهاي ديگر آنها را از هم تفكيك كرده اند. به هر حال فهرست محرمات احرام حسب مشهور (كه اكثر آنها مشترك بين زن و مرد است و اندكي اختصاصي مردان يا اختصاصي زنان) چنين است.

1. ناخن گرفتن.

2. استمنا نمودن.

3. روغن ماليدن.

4. دندان كشيدن.

5. سلاح به خود بستن.

6. در آينه نگاه كردن.

7. درخت و گياه حرم كندن.

8. خون از بدن خارج كردن.

9. سرمه (زينتي) به چشم كشيدن.

10. انگشتر (زينتي) به دست نمودن.

11. جانور بدن را كشتن و انداختن.

12. مو (از بدن خود و غير) ازاله نمودن.

13. جدال (با قسم خوردن به اسم خدا) نمودن.

14. زن را عقد نمودن و شاهد عقد نكاح گرديدن.

15. رفث (آميزش و لمس و نگاه به شهوت) نمودن.

16. فسوق (دروغگويي، فحاشي، تفاخر، مباهات) نمودن.

17. بوي خوش و عطريات بوييدن (2) و مشام از بوي ناخوش گرفتن.

18. صيد حيوان صحرايي و كمك در اين كار نمودن و گوشت آن را خوردن.

1. بايد توجه داشت كه حتي در غير حالت احرام هم بعضي از امور ذاتاً حرام هستند (مثل استمنا) و بعضي محرمات خاص حرم هستند (مثل صيد).

2. غير از خلوق كعبه و گياهان: اذخر و خزامي و شيح و قيصوم.

19. سر خود را پوشانيدن (براي مردان).

20. سر خود را به زير آب فرو بردن (براي مردان).

21. تمام روي پاهاي خود را پوشانيدن (براي مردان).

22. در مسير راه زير سايه حركت كردن (براي مردان) (1).

23. زينت كردن (براي زنان).

24. صورت پوشانيدن (براي زنان).

مستحبات احرام:

ص: 192

. نيت به زبان راندن.

2. بلند تلبيه گفتن (مردان).

3. تلبيه را تكرار نمودن.

4. نماز نافله احرام به جا آوردن.

5. پيش از احرام در ميقات غسل نمودن.

6. بعد از نماز ظهر (يا نماز واجب ديگر) احرام بستن.

7. موي سر و صورت را از روز اول ذي قعده نتراشيدن.

8. موي زير بغل و صورت و شارب و ناخن قبل از احرام گرفتن.

9. دعاهاي وارده را هنگام غسل و نيت احرام و پوشيدنِ احرامي خواندن.

10. با خداوند جهت مُحِلّ شدن (در صورت پيش آمدن مانعي جهت اتمام اعمال) شرط كردن.

مكروهات احرام:

1. كشتي گرفتن.

2. شعر خواندن.

3. صورت ساييدن.

4. زانو به بغل نشستن.

5. در جواب كسي لبيك گفتن.

6. در مسواك زياده روي كردن.

7. بر رخت و فرش و بالش زرد و سياه خوابيدن.

8. پيش از محرم شدن حنا بستن (در صورت باقي ماندن اثر تاحال احرام).

9. حمام رفتن، بدن با آب سرد شستن، با دست و كيسه و امثال آن بدن را ساييدن.

10. هر كاري كه در انجام آن بيم باشد از مجروح شدن يا موي از بدن افتادن.

تلبيه احرام:

ذكر تلبيه به هنگام پوشيدن لباس احرام و نيت احرام از واجبات احرام است و به واسطه اداي اين ذكر احرام بسته شده و مي توان وارد محدوده حرم و مكه گرديد (بدون احرام و تلبيه نمي توان وارد محدوده حرم شد) و اين دستور اختصاص به موسم حج ندارد بلكه در تمام دوران سال هر مسلماني كه بخواهد وارد اين سرزمين شود بايد احرام ببندد و تلبيه بگويد

ص: 193

كه ذكر آن عبارت است از:

لبيك، اللهم لبيك، لبيك، لا شريك لك لبيك (ان الحمد والنعمه لك والملك لا شريك لك).

مستحبات تلبيه:

1. بلند گفتن (براي مردان).

2. تكرار كردن بعد از بيدار شدن از خواب، بعد از نمازهاي واجب و مستحب، وقت سوار و پياده شدن، هنگام زوال خورشيد، هنگام بالا رفتن از بلندي و پايين آمدن از بلندي، موقع ملاقات سوارها، وقت سحر، تا موقع ديدن خانه هاي مكه (در احرام عمره) و تا ظهر روز عرفه (در احرام حج) و تا مسجد الحرام (در احرام عمره مفرده اي كه از مكه صورت گرفته).

3. ذكر خواندن لبيك ذا المعارج، لبيك لبيك داعيا الي دارالسلام، لبيك لبيك غفار الذنوب، لبيك لبيك اهل التلبية، لبيك لبيك ذوالجلال و الاكرام...

رمز تلبيه:

تلبيه سرودي است براي اظهار بندگي نسبت به خداوند و جواب دادن دعوت حضرت ابراهيم (عليه السلام) و به مفهوم كلامي از امام سجاد (عليه السلام) در گفتن لبيك بايد قصد آن داشت كه از اين پس فقط در موارد رضاي حق سخن گفت و زبان به گناه و معصيت نگشود.

بين الاحرامين:

فاصله بين دو احرام حج (احرام عمره تمتع و احرام حج

1. نه در هنگام توقف در منزلگاه ها يا توقفگاه ها.

تمتع) است. در اين زمان گرچه اعمالي (مثل متعه حج يعني بهره مندي همسران از هم) مجاز است ولي برخي اعمال نيز مجاز نمي باشد مثل:

1. عمره مفرده كردن.

2. موي سر را تراشيدن.

3. از شهر مكه بيرون رفتن.

4. در حرم (براي هميشه) صيد كردن.

5. درخت و گياه حرم (براي هميشه) كندن.

ص: 194

فارات احرام:

كفاراتي است براي ارتكاب پاره اي از اعمال كه در حال احرام ممنوع و حرام است. (ارتكاب بعضي اعمال در حرم مكه هم مطلقاً ممنوع است و كفاره دارد.) اين كفارات با توجه به نوع عمل متفاوتند و عبارتند از:

1. روزه گرفتن.

2. اطعام مساكين نمودن.

3. درهم و دينار پرداختن.

4. شتر و گاو و گوسفند قرباني كردن.

وفات در احرام:

از امام صادق (عليه السلام) نقل است كه فرمودند: «كسي كه در حال احرام بميرد، لبيك گويان از قبر برانگيخته مي شود».

همراه با احرام:

به مفهوم كلامي از امام سجاد (عليه السلام):

هنگام بيرون كردن جامه، بايد نيت آن را داشت كه لباس گناه از تن بيرون مي كنند و از ريا و نفاق و شبهات برهنه مي شوند.

هنگام غسل براين انديشه بايد بود كه گناهان خود را مي شويند و به نور توبه خالص، خود را پاكيزه مي كنند.

هنگام در بركردن جامه احرام بايد قصد آن نمود كه در بقيه عمر حرام مي نمايند بر نفس خود آنچه را كه خداوند حرام كرده است.

احرام بستن

پوشيدن دو جامه نادوخته احرام و آهنگ حج (و عمره) نمودن.

احرام بند

آن كه احرام بسته باشد. (لغت نامه).

احرام بيت الحرام

پرده هاي كعبه را بر چهار ديوار آن به اندازه يك قد و نيم بالا كشند و اين عمل را احرام بيت الحرام خوانند و گويند كعبه احرام بسته است. (سفرنامه ابن جبير، ص 210).

احرام حج

همان (ك) احرام.

احرام گرفتن

مراسم احرام (در حج) به جاي آوردن. (لغت نامه)

احرام گرفته

محرم است (لغت نامه).

احرامي

1. حاجي محرم را گويند.

2. جامه نادوخته كه

ص: 195

حاجيان در شروع احرام برتن كنند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق).

احصار (

اِ) و اتموا الحج و العمره لله فان احصرتم (بقره 196).

از حصر است به معني حبس و منع در سفر، و در باب حج منع حج گزار محرم از ادامه اعمال حج است. (لغت نامه دايرة المعارف بزرگ اسلامي) (ك) حج محصور.

احكام حج

واجباتي است كه در زيارت كعبه در مراسم حج (افراد، قرآن و تمتع) صورت مي گيرد.

احكام عمره

واجباتي است كه در زيارت كعبه در مراسم عمره (مفرده و تمتع) صورت مي گيرد.

احلال

(اِ) بيرون آمدن از حال احرام است با «حلق» يا با «تقصير»

احمس

(اَمَ) قبايلي از عرب (قريش، كنانه و قيس) كه (در مراسم حج جاهلي) از منطقه حرم بيرون نمي رفتند و مي گفتند ما خويشاوندان خداييم. جمع آن حمس است و لغت نويسان عرب ريشه كلمه را به حماسه (شجاعت) مي رسانند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق، طبقات، ص 351).

اختياري عرفات

مراد وقوف اختياري است هنگام (ك) وقوف در عرفات.

اختياري مشعر

مراد وقوف اختياري است هنگام (ك) وقوف در مشعر.

آخر مدينه

همان (ك) پس مدينه.

اخشبان

(اَ شَ) تثنيه اخشب به معناي كوه دشوار و سخت صعود و تعبيري است از:

1. دو كوه مني.

2. دو كوه ابوقبيس وقعيقعان.

3. دو كوه مشرف بر مزدلفه از سمت مشرق (ميقات حج، ش 3، ص 153؛ حرمين شريفين، ص 15).

اخوه

همان (ك) خاوه.

آداب حج

چگونگي انجام دادن فريضه حج (از اركان و واجبات و مستحبات و محرمات و مكروهات) است.

اداره الحرام

(اِ رَ تُ لْ حَ رَ) سازماني است كه توسط حكومت سعودي براي اداره مسجد الحرام ايجاد شده و در باب السعود در جهت جنوب مسجد مستقر

ص: 196

مي باشد. (راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 214).

اداره شئون الحرمين الشريفين

اداره اي كه بر مسجد الحرام و مسجد النبي نظارت دارد. (ميقات حج، ش 27، ص 122).

ادراك و قوفين

همان (ك) درك و قوفين.

ادماء محرم

(اِ) بيرون آوردن خون از بدن محرم.

ادهان

(اَ) روغن مالي بدن است كه از محرمات احرام است (فقه فارسي با مدارك، ص 115).

ادني الحل

(اَ نَ لْ حِ لَ) ادني يعني نزديك تر، و ادني الحل جايي است كه از ديگر مواضع حل به مكه نزديك تر است. مراد نزديك ترين محلي است كه از حرم بيرون است. مكاني است كه منتهي اليه حرم به آن متصل باشد يا اولين نقطه خارج حرم است و از آن جا ورود به داخل حرم بدون احرام جايز نيست و ميقات كساني است كه از هيچ كدام از ميقات ها و يا محاذي آنها عبور نكرده و تمكن رفتن به يكي از آنها را هم ندارند. از جمله جاهاي معروف ادني الحل حديبيه و تنعيم و جعرانه است.

اذاخر

(اَخِ) موضعي است نزديك مكه، و پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم) در عام الفتح از اذاخر داخل شد و به اعلاي مكه فرود آمد و آن جا قبه خويش بر پا كرد. (لغت نامه)

اذخر

همان (ك) گياه اذخر.

اراق المولد

محلي در مكه. محله ولادت نبي اكرم (ميقات حج، ش 21، ص 98).

اراك

(اَ) محلي است در عرفه از جانب شام، از حدود عرفات است ولي خارج از آن است و وقوف در آن كفايت نمي كند از عرفات (مبسوط در ترمينولوژي حقوق، فلسفه و اسرار حج، ص 180).

ارض الله

(اَ ضُ لاّ) الم تكن ارض الله (نساء 97).

به نقلي

ص: 197

از نام هاي مدينه است. (حرمين شريفين، ص 116؛ احكام حج و اسرار آن، ص 293؛ ميقات حج، ش 7، ص 159).

ارض الهجره

(لْ هِ رِ) از نام هاي مدينه است به معني زميني كه هجرت در آن تحقق پيدا كرد. (ميقات حج، ش 7، ص 159؛ احكام حج و اسرار آن، ص 293).

اركان بيت

همان (ك) اركان كعبه.

اركان چهارگانه

همان (ك) اركان كعبه.

اركان حج

اعمالي است كه تركش (عمدي يا سهوي) موجب بطلان حج است كه عبارتند از:

احرام، وقوف در عرفات، وقوف در مشعر، طواف زيارت و سعي.

اركان عمره

اعمالي است كه تركش موجب بطلان عمره است كه عبارتند از: احرام، طواف و سعي.

اركان كعبه

يا اركان بيت. چهار ركن (چهار زاويه، چهار گوشه) خانه خدا را مي گويند و هر يك از اين اركان به نامي مشهور هستند:

1. ركن شرقي يا «ركن جنوب شرقي» (بين جنوب و شرق) آن زاويه است كه حجرالاسود در آن نصب شده است و بدين اعتبار آن را «ركن حجر» و «ركن اسود» و «ركن حجرالاسود» نيز مي گويند. برخي منابع به جهت آن كه تقريباً در سمت عراق واقع شده به عنوان «ركن عراقي» نيز از آن ياد كرده اند. ركن شرقي مواجه با ايران و قسمتي از جنوب بلاد حجاز و استراليا و جنوب هندوچين است. طواف خانه خدا از اين ركن آغاز مي شود و بدان هم طواف

ختم مي شود. استلام اين ركن مستحب است.

2. ركن شمالي يا ركن «شمال شرقي» (بين شمال و شرق). آن زاويه است كه در جهت طواف بعد از گذشتن از درب كعبه پيش از رسيدن به حجر اسماعيل قرار دارد. اين

ص: 198

ركن چون در موقع نماز مورد توجه اهل عراق و شام است از آن به عنوان «ركن عراقي» و «ركن بصري» و «ركن شامي» هم ياد كرده اند.

3. ركن غربي يا «ركن شمال غربي» (بين شمال و مغرب) آن زاويه است كه در جهت طواف پس از گذشتن از حجر اسماعيل قرار دارد. اين ركن چون در موقع نماز مورد توجه اهل غرب (غرب روسيه و همه اروپا و مغرب) است آن را «ركن مغربي» هم مي گويند.

4. ركن جنوبي يا «ركن جنوبي غربي» (بين جنوب و مغرب) آن زاويه است كه در جهت طواف قبل از «ركن حجرالاسود» قرار دارد و چون مقابل يمن است آن را «ركن يماني» هم مي گويند. اين ركن را بعد از «ركن حجرالاسود» شريف تر از ديگر ركن ها معرفي كرده اند و استلام اين ركن مستحب است.

ازار

(اِ) آن قطعه از احرام كه به كمر بندند و از ناف تا زانو را مي پوشاند. (فقه فارسي با مدارك، ص 93 و...)

اسباب تحلل

(تَ حَ لُّ لْ) آنچه كه قاطع تروك احرام است و به يكي از آن اسباب محرم، مُحِلّ مي گردد كه عبارتند از اتمام مناسك حج يا عمره، حصر و صد (مبسوط در ترمينولوژي حقوق).

استار كعبه

(اَ) همان (ك) پرده كعبه (لغت نامه).

استحلال كعبه

(اِتِ) حلال دانستن اموري كه در حرم كعبه اقدام به آن حرام است مثل كشتن صيد و صيد كردن كبوتران حرم و امثال آن كه از گناهان به شمار مي آيد. (شرح اربعين، ص 363).

استطاعت

(اِتِ) ولله علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا (آل عمران 97).

حجة الاسلام با وجود

ص: 199

استطاعت واجب مي شود (كه بايد در همان اولين سال وجود استطاعت برگزار.

گردد) و عبارت است از:

1. استطاعت عقلي، يعني داشتن عقل.

2. استطاعت شرعي، يعني داشتن سن تكليف و عدم ابتلا به واجب يا حرام مهم تر.

3. استطاعت عرفي، يعني داشتن توانايي هاي راهي، بدني، زماني و مالي.

شرط استطاعت عرفي:

1. استطاعت راهي، يعني امن و بي مانع و باز بودن و امكان پيمودن راه سفر.

2. استطاعت زماني، يعني وسعت و كفايت داشتن وقت براي انجام اعمال حج.

3. استطاعت بدني، يعني داشتن توانايي براي پيمودن راه سفر و انجام مناسك.

4. استطاعت مالي، يعني داشتن امكانات اقتصادي مطابق با حال و شأن از جهات:

راحله: وسيله سواري جهت رفت و برگشت.

زاد: توشه راه (از خوردني و آشاميدني و ساير مايحتاج) در رفت و برگشت.

مؤنه: مخارج عائله و خانواده و كساني كه خرجي آنها واجب است از زمان رفت تا برگشت.

رجوع به كفايت، كه بعد از بازگشت زندگي عادي را كفايت كند، يا به زحمت نيفتادن به لحاظ كسب و كار و زراعت بعد از برگشت (مناسك حج، مسئله 17؛ خلاصه مناسك حج؛ اسرار، مناسك، ادله حج، ص 32 الي 44؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 3، ص 13؛ فرهنگ علوم).

استطاعت بذلي

(ب) استطاعتي است (مالي) جهت انجام حج كه بابذل (بخشيدن) هزينه آن توسط شخص ديگر ايجاد مي شود.

استطاعت جعلي

(ج) استطاعتي است كه با نذر و قسم و عهده براي انجام حج، ايجاد مي شود.

استظلال

(اِ تِ) همان (ك) تظليل.

استقرار حج

كسي كه شرعاً قادر به اجراي مناسك حج يا عمره يا هر دو باشد (بي فرق بين

ص: 200

حج واجب به اصل شرع

و يا به نذر) اگر در عام الاستطاعه در رفتن به حج اهمال ورزد تا حدي كه اجراي مناسك از وي فوت شود با فوت آن، حج در ذمه او مستقر مي گردد. پس استقرار حج بستگي دارد به گذشتن زماني كه در آن زمان ممكن باشد به جاي آوردن همه افعال حج به اختيار و با بودن همه شروط حج رفتن و حج كردن (مبسوط در ترمينولوژي حقوق).

استقيموا

(اِ تَ) همان (ك) استووا.

استلام

(اِ تِ) در اصطلاح لمس كردن ركن كعبه است (ك).

استلام حَجَر

لمس كردن (ك) حجرالاسود.

استلام ركن

مسح و تماس شكم و دست با ركن كعبه است. برخي از فقها استلام ركن يماني را مستحب مي دانند و از امام صادق (عليه السلام) نقل است كه «ركن يماني بابي است كه ما خانواده از آن باب وارد بهشت مي شويم.» و برخي از فقهاي استلام تمام اركان كعبه را مستحب دانسته اند. (ميقات حج، ش 12، ص 51؛ و...)

استمتاع

(اِ تِ) عمره گزاردن با حج (لغت نامه).

استمتاع به عمره

گزاردن حجة الاسلام با مقدمه آن كه عمره تمتع است (مبسوط در ترمينولوژي حقوق).

استنابه

(اِ تِ بِ) در حج يعني نيابت به ديگري دادن كه از جانب او حج كند (مبسوط در ترمينولوژي حقوق).

استن

(اُ تُ) مخفف «استون» و «ستون». در مورد «استن هاي مسجدالنبي» كه برخي از آنها نام هاي خاصي دارند. رجوع كنيد به قسمت «ستون».

استوانه (اسطوانه

) در مورد استوانه هاي مسجدالنبي كه نام هاي خاصي دارند. رجوع كنيد به قسمت «ستون».

استون

در مورد «استون هاي مسجدالنبي». رجوع كنيد به قسمت «ستون».

استووا

(اِ تَ وُ) پيشنمازهاي اهل سنت قبل از

ص: 201

تكبير الاحرام با برگشت به سوي صفوف جماعت با صداي بلند با گفتن «استووا» يا «استقيموا» يا «اعتدلوا» فرمان منظم ساختن صف نماز را مي دهند. (نكاتي در رابطه با حج و زيارت، ص 20).

اسدال

(اِ) نقاب زدن زن است در حال احرام به طوري كه روي صورت نيفتد. پوشانيدن صورت زن در حال احرام حرام است. (ثواب اعمال حج، ص 106).

اسواف (

اَ) نام حرم مدينه، و گفته اند موضعي است به «عينه» در ناحيه بقيع و آن از حرم مدينه است. (لغت نامه)

اسواق الآخره

(اَ قُ خِ لْ رِ) تعبيري است از حج و عمره در روايتي منقول از امام صادق (عليه السلام).

اشعار

(اِ) نشان كردن قرباني فرستاده شده به مكه است و آن چنان است كه كوهان شتر قرباني را از جانب راست بشكافند و با خون او آغشته كنند و از ميقات بدين گونه به سوي مني سوق دهند. اشعار خاص حج قرآن است (كه هدي را از ميقات سوق مي دهند) و در حج قرآن اگر قرباني شتر باشد در بستن احرام با تلبيه و يا با اشعار اختيار است و با اشعار، احرام محقق شده و احتياجي به تلبيه (لبيك گفتن) نيست. (توضيح مناسك حج، ص 15؛ فلسفه و اسرار حج، ص 173؛ حج و عمره، ص 9؛ حجة التفاسير، مقدمه، ص 939؛ ناسخ التواريخ، حضرت رسول، ج 4، ص 3).

اشعار البدن

(اِ رُ لْ بُ) تفصيل (ك) اشعار (مبسوط در ترمينولوژي حقوق).

اشعار بدنه

(بَ دَ نِ) تفصيل (ك) اشعار.

اشواطه

(اَ) جمع (ك) شوط (لغت نامه).

اشواط سبعه

هفت (ك) شوط.

اشُهر حج

(اَ هُ رِ) ماه هاي حج كه عبارتند از شوال، ذي قعده، ذي حجه

ص: 202

(ميقات حج، ش 4، ص 92).

اشهر حرم

(حُ رُ) فاذا انسلخ الاشهرالحرام (توبه 6).

به گفته برخي مقصود چهار ماه حرام (ذي قعده، ذي حجه، محرم و رجب) است. يعني همان چهار ماهي كه كشتار در آن حرام شده و از اين ميان ماه هاي ذي قعده و ذي حجه ماه انجام مناسك حج هستند. (مجمع البيان؛ و...)

اشهر معلومات

(مَ) الحج اشهر معلومات (بقره 197).

اشهر حج، ماه هاي حج، كه عبارتند از شوال، ذي قعده، ذي حجه (مجمع البيان؛ و...)

اصحاب صفه

عنوان مهاجرين ساكن در (ك) صفه.

اصحاب عقبه

(عَ قَ بِ) اهل عقبه. اصحاب كيد. شهرت 13 (يا 14 يا 16) تن از صحابه كه در مراجعت رسول الله از حجة الوداع در عقبه (گردنه) به نيت كشتن آن حضرت قصد رم دادن شتر ايشان يا قطع تسمه زير شكم شتر و حمله به حضرت را نمودند. (برخي شكل گرفتن اين نيت را در مراجعت از غزوه تبوك ذكر كرده اند) اما حضرت به وحي از اين نيت آگاه شد و اين عده نقاب پوش بر قصد خود موفق نشدند و حضرت نام اينان را براي حذيفه شمرد و فرمود تا زمان حيات پيامبر اين اسامي را فاش نكند. (ريحانة الادب؛ حيوة القلوب، ج 2، ص 482؛ مجمع البيان، ج 11، ص 158؛ تبصرة العوام).

اصحاب عقبه اول

شهرت دوازده تن از مردم يثرب (شش تن از قبيله اوس و شش تن از قبيله خزرج) كه در سال دوازدهم بعثت در موسم حج در محل عقبه با رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) بيعت كردند.

اصحاب عقبه دوم

شهرت هفتاد (يا هفتاد و دو يا هفتاد و سه) تن از مردم يثرب

ص: 203

(از قبايل اوس و خزرج) كه در سال سيزدهم بعثت در ايام تشريق از ماه ذي حجه (ماه حج) در محل عقبه با رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) بيعت كردند.

اصحاب فيل

الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل (فيل 1).

شهرت گروهي كه همراه فيلان عازم مكه شدند جهت تخريب (ك) كعبه.

اصحاب معلقات

شهرت شاعراني كه اشعار خود را بر ديوار كعبه آويخته بودند، يعني صاحبان (ك) معلقات.

اصناف الاسلام

(اَ فُ لْ اِ) همان اهل (ك) صفه (فهرست كشف الاسرار، ص 802).

اضأة ابن عقش

همان (ك) اضأة لبن.

اضأة لبن

(اَ ء ة ل) يا اضأه ابن عقش (به معني دره يا مسيل ابن عقش) محلي است كه از جانب جنوب حد حرم مكه مي باشد و در سر راه يمن در فاصله دوازده كيلومتري قرار دارد و ميقات عمره مفرده (از داخل مكه) است. (لغت نامه؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 130؛ فرهنگنامه حج و عمره، دفتر اول، ص 28؛ قبل از حج بخوانيد، ص 77).

اضحات

(اَ). 1. روز اضحي (روز عيد قربان).

2. گوسفند كه در روز اضحي ذبح كنند. (لغت نامه) (ع).

اضحي (اَ حا) روز عيد قربان. دهم ذي حجه كه حجاج در مني و مسلمانان در خانه خود قرباني كنند. «اضحي» از ماده «ضحي» است به معناي ارتفاع روز امتداد نور آفتاب و هنگامي است كه خورشيد بالا مي آيد (قبل از ظهر) و آن موقع را «ضحي» گويند. و چون قرباني قبل از ظهر (دهم ذي حجه) و در وقت گسترش نور آفتاب ذبح مي شود آن را «اضحيه» يا «ضحيه» گويند.

اضحيه (اُ يَ ّ) قرباني مستحب روز عيد (ك) اضحي.

اضطباع

ص: 204

(اِ طِ) رداء (احرام) را از زير بغل راست بر كتف چپ انداختن؛ در اين صورت دوش راست برهنه ماند و دوش چپ پوشيده گردد. (لغت نامه).

رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) در عمره قضيه دستور داد كه رداي احرام را از زير بغل راست بر روي شانه چپ بيفكنند و اين تكليف مخصوص عمره قضيه و اوضاع و احوال ويژه آن روز بوده است. اينك تكليف احرام همان كيفيت معهود است كه بازوي چپ و راست هر دو پوشيده باشد. (آداب عمره قرآن، ص 40 و 43).

اضطراري اول

همان (ك) اضطراري مشعر (1).

اضطراري دوم

همان (ك) اضطراري مشعر (2).

اضطراري روزانه

همان (ك) اضطراري مشعر (2).

اضطراري شبانه

1. همان (ك) اضطراري عرفات.

2. همان (ك) اضطراري مشعر (1).

اضطراري عرفات

يا اضطراري شبانه مراد وقوف در عرفات است در شب دهم ذي حجه براي شخص مضطر.

اضطراري مشعر

مراد وقوف در مشعر است (به دو گونه) براي شخص مضطر:

1. اضطراري اول

يا اضطراري شبانه، وقوف در مقداري

از شب دهم ذي حجه است در مشعر.

2. اضطراري دوم

يا اضطراري روزانه وقوف بعد از طلوع آفتاب دهم ذي حجه است تا پيش از ظهر در مشعر.

اطحل

(اَ حَ) همان (ك) كوه ثور

اطرست

حروفي رمزي است در اشاره به اعمال عمره تمتع كه توسط شيخ بهايي وضع شد:

1 احرام (بستن).

ط طواف (خانه كعبه نمودن).

ر ركعتين (دو ركعت نماز طواف گزاردن).

س سعي (رفت و برگشت ميان صفا و مروه نمودن).

ت تقصير (از مو يا ناخن چيدن) (حجة التفاسير، ج 6، ص 173؛ اصول فقه، فقه، ص 94).

آطام

جمع «اُطم» نام دژهايي است كه در عصر جاهلي در مدينه وجود داشته اند و

ص: 205

تعداد آن ها زياد بوده است. در حديث آمده است كه پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم) از ويران كردن آطام اهل مدينه نهي كرد و فرمود: اين ها زيور مدينه هستند. (ميقات حج، ش 36، ص 109).

اعتدلوا

(اِ تَ دِ لُ) (ك) استووا.

اعتمار

(اِ تِ) عمره به جاي آوردن (لغت نامه).

اعلام حرم

(اَ) نام ستون هايي بتوني مكعب مستطيل شكلي كه به ارتفاع سه متر در انتهاي هر يك از حدود حرم مكه نصب شده اند. (ميعادگاه عشاق، ص 119).

اعمال حج

(اَ) احكام و افعال و واجباتي هستند كه در زيارت كعبه در مراسم حج (افراد، تمتع و قرآن) انجام مي دهند.

اعمال عمره

احكام و افعال و واجباتي هستند كه در زيارت كعبه در مراسم عمره (تمتع، مفرده) انجام مي گيرند.

اعمال مني

افعالي كه در روز عيد قربان (دهم ذي حجه) بايد در سرزمين مني به جا آورد.

اعنه

(اَ عِ نَ ّ) از (ك) مناصب كعبه (1).

آغاوات

خواجگان حرم مسجد النبي را گويند كه از يادگارهاي دوره عثماني بودند. (حج آن طور كه من رفتم، ص 44). ع

اغوات

(اَ غَ) شهرت خواجگان حرم مدينه در ميان مردم. (ميقات حج، ش 17، ص 155). ل

افاضه

(اِ ضِ) ثم افيضوا من حيث افاض الناس. (بقره 199).

1. افاضه از عرفات

كوچ كردن از عرفات و رفتن به مشعرالحرام است پس از غروب روز نهم ذي حجه.

2. افاضه از مشعر

كوچ كردن از مشعرالحرام و رفتن به مني است پس از سر زدن خورشيد روز دهم ذي حجه.

3. افاضه از مني

كوچ كردن از مني و رفتن به مكه است در عصر روز دوازدهم ذي حجه.

آفاقي

همان (ك) اهل آفاق

افراد

همان (ك) حج افراد

افساد حج

(اِ) يعني ابطال حج به وسيله

ص: 206

زائر به اين كه كاري كند كه حج خود را تباه و باطل گرداند. افساد حج ناشي از اخلال عمدي در افعال حج است. گاه اخلال سهوي هم به حكم شارع ملحق به اخلال عمدي مي شود. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

افعال حج

افعال واجبه حج

افعال عمره

افعال واجبه عمره

اقتراض مستطيع

قرض كردن مستطيع است براي حج گزاردن آن گاه كه او را مالي باشد كه نتواند با آن زاد و راحله تهيه كند. پس در وقت مناسب مال خود را بفروشد و آن قرض را بدهد و يا از محلي ديگر اداي دين كند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

اقسام حج

عبارتند از: حج افراد، حج تمتع و حج قرآن (رساله نوين، ج 1، ص 218؛ فقه فارسي با مدارك، ص 70)

اقسام عمره عبارتند از: عمره مفرده و عمره تمتع (مناسك حج، مسئله 135؛ فقه فارسي با مدارك، ص 78)

اكالة البلدان

(اَ كَّ لَ تُ لْ بُ لْ) از اسامي مدينه است به جهت آن كه:

1. بر ساير شهرها علو مقام و برتري دارد. (احكام حج و

اسرار آن، ص 293)

2. بر ساير شهرهاي اين منطقه از نظر ارتفاع مسلط بود. (حرمين شريفين، ص 293)

3. مخارج شهر مدينه از طريق پرداخت ماليات شهرهايي كه توسط مسلمين فتح شده بود تأمين مي گرديد. (ميقات حج، ش 7، ص 160)

اكالة القري

(قُ را) از اسامي مدينه است به جهت آن كه:

1. شهرهاي ديگر را تحت الشعاع خود قرار داد. (احكام حج و اسرار آن، ص 293)

2. مخارج شهر مدينه از طريق پرداخت ماليات هاي شهرهاي ديگري كه توسط مسلمانان فتح شده بود تأمين مي گرديد. (ميقات حج، ش 7،

ص: 207

ص 159 و 160)

3. از آن جا به ساير شهرها و بلاد غير مسلمان كه درصدد توطئه عليه اسلام برمي آمدند حمله مي شد و بعد از پيروزي اموال غنيمتي و اسيران به مدينه منتقل مي شدند.

الال

(اَ) همان (ك) كوه رحمت

الحاد

(اِ) از حد در گذشتن در حرم (كعبه). ميل به ظلم در آن و رعايت نكردن و هتك حرمت آن. به قولي ستم كردن در حرم. به قولي احتكار در حرم مكه (لغت نامه)

آل سعود

خاندان حاكم بر كشور (ك) عربستان سعودي

آل شيبه

(شَ بِ) خانداني در مقام (ك) سدانت

الملم

(اَ لَ لَ) همان (ك) يلملم

ام

(اُ م ّ) از اسامي مكه است چون اعظم بلاد است يا قبله گاه امم است يا وسط كره ارض است. (ميقات حج، ش 21، ص 123)

امارت حج

سرپرستي قافله حج. منصبي كه ارتباط مستقيم با حكومت اسلامي دارد و از زمان صدر اسلام حاكمان جامعه با تأسي به سيره پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم) در موسم حج يا خود عازم زيارت بيت الله شده و امارت حج را برعهده داشتند و يا فردي را به عنوان نماينده خود اميرالحاج منصوب مي كردند. در سال نهم هجري رسول خدا امارت حجاج و انجام مراسم حج را به حضرت امير علي (عليه السلام) واگذار فرمود (ابتدا آن جناب ابوبكر را به سرپرستي روانه كرد اما به فرمان خداوند حضرت علي (عليه السلام) را مأمور ابلاغ آيات سوره برائت به كفار مكه نمود و ايشان در راه آيات از راه ابوبكر گرفتند.) حضرت امير (عليه السلام) طبق روايات منقول در يوم النحر خطبه ايراد فرمود كه كسي عريان طواف

ص: 208

خانه نكند و مشركي در اين سال حج به جاي نياورد و هر كه مدتي (براي پيمان) دارد همان مدت محترم است و هر كه مهلتي ندارد مهلت او چهار ماه است. در سال دهم هجري رسول الله خود شخصاً سرپرستي حج را داشت و بعدها وظيفه امارت حج به خلفا اختصاص يافت كه كه شخصاً قافله حج را سرپرستي مي كردند و يا كسي را به اميري حج منصوب مي نمودند. و وظيفه امير حج رهبري حجاج مكه و عودت و محافظت آنان و امنيت در اثناي سفر بوده است. ماوردي گويد «اميرحاج» بايد مراقب ده چيز باشد:

1. فراهم بودن و پراكنده نشدن مردم هنگام عزيمت و حركت و نزول.

2. معين كردن رهبري براي هر طايفه تا در حركت پيرو او باشند و در نزول اطراف او فرود آيند و از دور نشوند.

3. آهسته رفتن كاروان تا واماندگان بتوانند بدان برسند و ضعيفان همراه بتوانند راه سپرند.

4. بردن كاروان از راه آساني كه در آن آب و آذوقه فراوان باشد (نه از راه سخت و كم آب)

5. جست و جوي آب و آذوقه در صورت كمبود و نبود.

6. گماردن نگهبانان بر كاروان به هنگام حركت و نزول تا دزدان در مال ايشان طمع نكنند.

7. دور كردن مزاحمان سفر كه مانع كاروان مي شوند به جنگ يا به بذل.

8. فيصله دادن اختلافات كاروانيان نه به اجبار، مگر آن كه دو طرف به حكم او تسليم شوند و او صلاحيت قضا داشته باشد.

9. آرام كردن آشوبگران قافله و تأديب نمودن خائنان (در حد تنبيه)

10. رعايت وقت

ص: 209

حركت و مدت سفر تا كاروان به موقع به حج رسد و از تنگي وقت ناچار به شتاب نشود و چون به

ميقات رسد فرصت احرام به كاروان دهد و اگر وقت باشد كاروان را به مكه برد تا با مكيان به مواقف روند، و اگر وقف تنگ باشد يكسر به عرفه رود كه مبادا به موقع نرسد و حج فوت شود... و چون مردم حج بكردند روزي چند براي انجام كارهايشان فرصت دهد و در حركت عجله نكند و به هنگام بازگشت كاروان را از مدينه ببرد تا قبر پيغمبر را زيارت كند كه اقتضاي حرمت پيغمبر و حقوق وي چنين است. تا به هنگام بازگشت نيز همه شرايط رفتن را رعايت كند تا كاروان به شهر خود برسد آن گاه ولايت وي پايان پذيرد. (تاريخ سياسي اسلام، ترجمه پاينده، ج 2، ص 350؛ ناسخ التواريخ، حضرت رسول، ج 3، ص 248؛ تفسير نمونه، ج 7، ص 278؛ دايرة المعارف فارسي؛ لغت نامه؛ ميقات حج، ش 30، ص 82)

ام الارضين

(اُ م لْ اَ) از نام هاي مكه است (فرهنگ نفيسي)

ام الدود

(د ُّ) موضعي است بر سر دو راهي ورود به مكه كه يك راه به محله باب السعود در منطقه حرم و صفا و مروه منتهي مي شود كه آن را «طريق الحرام» مي گويند؛ ديگري راهي است كه معابده منتهي مي گردد كه آن را «طريق الخريق» مي نامند و از نزديكي ام الدود است كه تلبيه قطع مي شود. (با ما به مكه بياييد، ص 28)

ام راحم

(اُ مَ ر) از نام هاي مكه است. (ميقات حج، ش 4، ص 141)

ام رحم

(رُ) از

ص: 210

نام هاي مكه معظمه است به مناسبت رحمتي كه خداوند به اين شهر عطا فرموده و اين كه پناهندگان به اين خانه در رحمت آفريدگار قرار مي گيرند. (تاريخ تحليلي اسلام، ج 1، ص 65؛ حرمين شريفين، ص 14؛ فرهنگ نفيسي؛ ميقات حج، ش 2، ص 219، ش 4، ص 141)

ام رحمان (

رَ) از نام هاي مكه است (تاريخ و آثار اسلامي، ص 37)

ام رحمه

(رَ مِ) از نام هاي مكه است (ميقات حج، ش 4، ص 141)

ام روح

از نام هاي مكه است به علت رحمت فراوان پيرامون آن (ميقات حج، ش 4، ص 145؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 37)

ام زحم

(زُ) از نام هاي مكه است به علت ازدحام مردم در آن (تاريخ و آثار اسلامي، ص 37؛ ميقات حج، ش 4، ص 141)

ام صبح

(صُ) از نام هاي مكه است (لغت نامه؛ فرهنگ نفيسي)

ام صح

(1) از نام هاي مكه است (ميقات حج، ش 4، ص 133 و 145)

ام الصفا

(اُ م ص َّ) از نام هاي مكه است، چون براي كساني با خلوص ايفاي فريضه حج مي كنند گشايش خاطر و صفا حاصل مي گردد. (ميقات حج، ش 21، ص 123)

ام القري

(لْ قُ را) لتنذر ام القري (انعام، 92؛ شوري، 70)

نام مكه معظمه است (به معني مادر واصل قريه ها) و در جهت اين نام وجوهي گفته اند چون:

1. قبله مسلمين است.

2. داراي مركزيت است.

3. مركز آبادي هاي حجاز است.

4. در وسط زمين (نزديك خط استوا) است.

5. مقام آن نسبت به شهرها و قراي ديگر بلندتر است. از لحاظ عظمت و قداست مهم ترين شهر روي زمين است.

6. زيارتگاه خدا

ص: 211

پرستان است، چرا كه در قلب خود خانه اي را جاي داده كه نخستين خانه براي همه انسان ها و مايه بركت و هدايتگر جهانيان است و اين خود انگيزه اي است براي انسان هاي با ايمان كه از تمام نقاط به سوي اين ديار روي آورند.

7. زمين از زير آن گسترده شده است. يعني اولين محل منعقد شده و خشكيده از زمين است. در آغاز آفرينش نخستين محلي كه از زير آب بيرون آمد محل بيت الحرام بود و خشكي هاي زمين از آن جا گسترش پيدا كرد. پس 1. در «لغت نامه» كلمه «صح» (صُ حّ) به معني بهي و برائت از هر عيب آمده است. اصل و مبدأ هر سرزميني و هر دياري است. (قاموس قرآن؛ دائرة الفرائد؛ تاريخ مكه، ص 16؛ ميقات حج، ش 2، ص 212 به بعد، ش 4، ص 137 به بعد)

ام المشاعر

(لْ مَ عِ) از نام هاي مكه است چون اصل مشاعر حج و مركز مواضع مسعوده اي است كه در آن امكنه اداي عبادت حج مي شود. (ميقات حج، ش 21، ص 123 و 130)

ام كوثي

(ثا) از نام هاي مكه است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 37؛ ميقات حج، ش 4، ص 143)

امير حاج

سرپرست قافله حج. صاحب منصب (ك) امارت حج

امير حج

پيشواي حاجيان (فرهنگ آنندراج) صاحب منصب (ك) امارت حج

امين

(اَ) و هذاالبلد الامين (تين 3)

لقب مكه معظمه كه از طرف خداوند شهر امن و داراي امنيت معرفي گرديده و خداوند به آن سوگند ياد كرده است، و گويند مكه قبل از بعثت رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) نيز محل امنيت

ص: 212

بوده است. (دائرة الفرائد، ج 2، ص 851)

امينه

(اَ نِ) از اسامي مكه است چون مطلع وجود حضرت نبي امين است. (ميقات حج، ش 21، ص 123)

انصاب

(اَ) جمع نصب، به تفاوت نقل:

1. سنگ هاي مخصوصي بوده اند كه بت پرستان در اطراف كعبه نگهداري مي كرده و قرباني هاي خود را براي بت روي آن ذبح مي كردند.

2 بت هاي مخصوصي بوده اند كه در جايگاه خاصي نگهداري مي شده و قرباني ها را روي آن ذبح مي نمودند و با خون قرباني آن را رنگين مي كردند.

انصاب الحرم

(اَ بُ لْ حَ رَ) حدهاي حرم. سنگ ها كه بركنار حرم نهاده بودند. علاماتي بود كه عثمان

در سال 26 هجري به وسيله آنها حرم را تحديد حدود كرد. (لغت نامه؛ مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

انصار

(اَ) جمع نصير و ناصر (ياري كننده) لقب آن دسته از مسلمانان اهل مدينه است كه پس از هجرت پيامبر از مكه به مدينه به او ايمان آوردند و نصرتش دادند و ياري كردند و در پيشرفت اسلام كمك هاي بسياري نمودند. اين صفت چنان بر اين دسته غلبه يافت كه حكم اسم پيدا كرد و اين لقب چنان اهميت يافت و موجب مباهات و مفاخره گرديد كه انصار آن را بر نام قبيله هاي خود (اوس و خزرج) ترجيح دادند. (دايرة المعارف فارسي)

انقاب المدينه

(اَ بُ لْ) انقاب جمع «نَقب» است به معناي راه تنگ و باريك. و مراد از انقاب المدينه راه هاي مدينه منوره است. (ميقات حج، ش 36، ص 118)

اودية المدينه

(اَ يِ تُ لْ) وادي هاي مدينه (ميقات حج، ش 36، ص 119)

اوطاس

وادي عقيق

ص: 213

كه ميقات است از اوطاس يا «بريدالبعث» شروع مي شود تا مسلخ و از آن جا تا... (فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 84)

اولاد شيخ

شهرت نسل شيخ محمد بن عبدالوهاب مؤسس فرقه وهابيه، مذهب حاكم در () عربستان سعودي.

اول مدينه

همان (ك) پيش مدينه.

او وار نحط رس طرمر

رمز حج تمتع است. حروف رمز در اشاره به اعمال حج كه شيخ بهايي ترتيب داد:

ا احرام بستن

و وقوف (عرفات)

و وقوف (مشعرالحرام)

ا افاضه (كوچ از مشعر به مني)

ر رمي (جمره عقبه)

ن نحر (شتر يا ذبح گاو و يا گوسفند يا بز)

ح حلق (تراشيدن موي سر)

ط طواف (زيارت خانه خدا)

ر ركعتين (دو ركعت نماز طواف)

س سعي (بين صفا و مروه)

ط طواف (نساء)

ر ركعتين (دو ركعت نماز طواف)

م مبيت (بيتوته در مني)

ر رمي جمرات ثلاث (حجة التفاسير، ج 6، ص 173؛ حج برنامه تكامل)

اهل آفاق

آفاقي (منسوب به آفاق جمع افق، آنچه كه از اطراف زمين ظاهر است) اصطلاحي است كه در فقه شيعه توسط متأخران به كار برده شده، به معني كسي است كه از خارج از مواقيت به حرم مي آيد؛ در برابر اهل مكه. ميقات آفاقيان برحسب اختلاف جهاتي كه از آن به سوي حرم مي آيند مختلف است. آفاقي حج تمتع را بايد انجام دهد. (دايرة المعارف فارسي، ذيل آفاقي؛ و...)

اهلال

(اِ) 1. در احاديث مجازاً مترادف احرام به كار رفته. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

2. بانك لبيك زدن. بلند گفتن حاج لبيك را (مبسوط در ترمينولوژي حقوق؛ لغت نامه)

اهل الله

(اَ لُ لاّ) اهل مكه را گويند. (ميقات حج، ش 7، ص 18؛مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

اهل التلبيه

ص: 214

ت يِ) «لبيك اهل التلبيه»

از اذكار «تلبيه مستحب» است و «اهل التلبيه» خداوند متعال است كه شايسته است لبيكش گفته شود.

اهل الحاضره

(لْ ضِ رِ) از تاريخ هجرت پيامبر تا روز فتح مكه، سكنه شهر مدينه را اهل الحاضره ناميدند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

اهل حج

همان (ك) اهل موسم

اهل حرم

اهالي مكه را گويند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

اهل حرمين

(حَ رَ مَ) اهل مكه و مدينه. (دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ذيل اجماع)

اهل حله

همان (ك) حله

اهل حمس

همان (ك) حمس

اهل صفه

عنوان مهاجرين ساكن در (ك) صفه

اهل موسم

(مَ سِ) اهل حج، زائران بيت الله. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

اهل موقف

(مَ قِ) آنان كه در (موقف) عرفات و مشعر براي انجام مراسم حج حاضر مي شوند.

اهل مكه

آنان كه نوع حجشان افراد يا قرآن است. در مقابل اهل آفاق (كه حج تمتع به جا مي آورند.)

اهلّه قمر

(اَ هِ لَ ءِ قَ مَ) يسئلونك عن الأهلة قل هي مواقيت للناس و الحج (بقره 189)

اشكال مختلفه قسمت روشن ماه است در ضمن دوران به گرد زمين در ظرف يك ماه قمري، و از آن جا كه بناي اكثر اعمال مسلمين از جمله حج برمبناي ماه هاي قمري است رؤيت هلال ماه جهت تعيين اول ماه ضروري و مورد احتياج است.

اهليه

صورتي به شكل هلال از برنج كه بر سر هر گنبد در مسجدالحرام گذارده اند. (ميقات حج، ش 12، ص 132)

آيات بينات

(بَ يِّ) فيه آيات بينات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا (آل عمران 67)

نشانه هاي آشكار كعبه و از نشانه هاي روشن خانه كعبه مقام ابراهيم و امنيت آن است و به گفته مفسرين آيات روشن عبارت است از مقام ابراهيم، حجرالاسود،

ص: 215

حطيم، زمزم، مشعرها، اركان بيت، ازدحام بيت و بزرگداشت آن. و از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه درباره آيات بينات از مقام ابراهيم و حجرالاسود و حجراسماعيل نام بردند. (مجمع البيان؛ ميقات حج، ش 8، ص 106؛ نگرشي اجتماعي به كعبه و حج، ص 44)

آيات حج

(حَ جّ) برخي از آيات قرآن مجيد در باب حج عبارتند از:

1. و اذن في الناس بالحج (حج 28)

2. واتمواالحج والعمره لله (بقره 196)

3. واذان من الله ورسول الي الناس يوم الحج الاكبر (توبه 3)

4. و لله علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلاً (آل عمران 97)

5. ان الصفا و المروة من شعائر الله فمن حج البيت او اعتمر (بقره 158)

ايام احرام

روزهايي كه شخص در مراسم حج در حال

احرام به سر مي برد و محرم است.

ايام تشريق

(تَ) روزهاي يازدهم و دوازدهم ذي حجه را گويند (1) و به اختلاف نقل به جهت:

1. تابش ماهتاب در طول شب

2. رمي و قرباني بعد از طلوع آفتاب

3. رفتن به سوي مشرق (به طرف مساكن خود)

4. منع از قرباني گوسفند مشرقه (گوش شكافته)

5. برق زدن خورشيد بر خون هايي ريخته شده و تلألو و درخشندگي آنها

6. خشك كردن گوشت قرباني در آفتاب ظرف سه روز پس از عيد قربان براي ذخيره

ايام جمع

همان (ك) ايام مني (لغت نامه، ذيل جمع)

ايام حج

ماه هاي حج يعني شوال، ذي قعده، ذي حجه.

ايام رمي

روزهاي دهم و يازدهم ودوازدهم (و سيزدهم) ذي حجه كه در مراسم حج، جمرات رمي مي شوند. (روز سيزدهم ذي حجه براي كسي است كه تاقبل از غروب آفتاب روز دوازدهم

ص: 216

ذي حجه از مني بيرون نرفته باشد.)

ايام رمي

الجمار يوم النحر و ايام تشريق (مبسوط در ترمينولوژي حقوق) (ك)

ايام قرباني

روزهاي دهم و يازدهم و دوازدهم ذي حجه و در مني در روز دهم قرباني كنند. (ك)

ايام نحر

ايام معدودات

(مَ) واذكروالله في ايام معدودات (بقره 203)

1. ماه رمضان است.

2. روز عيد قربان و دو روز بعد از عيد است.

3. سه روز بعد از عيد قربان است يعني ايام تشريق. (حجة التفاسير، تعاليق، ص 82، ج 1، ص 155)

ايام معلومات

(مَ) ليشهدوا منافع لهم ويذكروا اسم في ايام معلومات (حج 28)

1. دهه اول ذي حجه را گويند.

2. روز عيد (قربان) است و سه روز بعد از آن يعني ايام تشريق. (مجمع البيان؛ دائرة المعارف تشيع)

ايام مني

(مِ نا) روزهاي دهم و يازدهم و دوازدهم ذي حجه كه طي آن حجاج در مراسم حج در سرزمين مني اعمالي را انجام مي دهند:

1. روز دهم، رمي جمره عقبه، قرباني و حلق (يا تقصير)

2. روز يازدهم، رمي جمره اولي و جمره وسطي و جمره عقبي.

3. روز دوازدهم، رمي جمره اولي و جمره وسطي و جمره عقبي.

ايام نحر

(نَ) روزهاي دهم و يازدهم و دوازدهم ذي حجه (فرهنگ علوم)

پنجمين عمل از اعمال حج تمتع قرباني كردن در سرزمين مني مي باشد و اصطلاح نحر در مورد قرباني كردن شتر به كار برده مي شود.

ايام وقفه

(وَ فِ) روزهاي توقف حجّاج در مكه جهت انجام حج.

ايداع

واجب گردانيدن حج بر خود. واجب كردن حج را برخود به تطيب زعفران به جهت احرام. (لغت

نامه)

ايمان

والذين تبوّءوالدّار والايمان من قبلهم (حشر 9)

نام مدينه است، زيرا مردم مدينه الگو و

ص: 217

مظهر ايمان بودند. (ميقات حج، ش 7، ص 160؛ اعلاق النفيسه، ص 88؛ حرمين شريفين، ص 116)

آينه نگاه كردن در آيينه (چه براي زينت باشد چه براي زينت نباشد) براي محرم حرام است ولكن اگر نگاه كرد به آيينه مستحب است دوبار تلبيه بگويد. (توضيح مناسك حج، ص 44)

ايوان صفه

همان (ك) صفه

1. و اسم با مسمايي است زيرا اين ايام روشني جان و روح انسان است و چه بسا انسان هايي كه در پرتو اين مراسم عالي و ياد خدا بودن روح و روانشان روشن گردد. (ميقات حج، ش 29، ص 11)

ب

بئر

(ب ءْ) در مورد انواع «بئر» رجوع فرماييد به قسمت «چاه»

باب آل محمد

از ركن يماني (از اركان كعبه) تا به حجر به باب آل محمد و شيعيان آنان معروف است. (ميقات حج، ش 7، ص 20)

باب البقيع

1. از باب هاي مسجد النبي در قسمت شرقي كه جديداً گشودند (سيري در اماكن سرزمين وحي، ص 28)

2. و از شهر مدينه دروازه اي به سوي آن (بقيع غرقد) گشوده مي شود كه به باب البقيع شهرت دارد. (سفرنامه ابن جبير، ص 244)

باب بني الشمس

همان (ك) باب بني شيبه

باب بني شيبه

(شَ بِ) يا باب بني الشمس از حدود مسجدالحرام در قبل از بعثت بوده است و دري بوده است در قسمت شرقي مسجد مقابل مقام ابراهيم بين مدخل چاه زمزم و منبري كه سلطان سليمان عثماني ساخته بود و طبق گفته ها مقابل باب السلام قرار داشت و ورود از اين باب را مستحب مي شمردند و مطابق نقل، رسول الله و بعضي از ائمه معصومين (صلوات الله عليهم اجمعين) از اين باب وارد مسجد مي شدند. آورده اند كه بت هبل در اين نقطه مدفون شد. آثار اين باب را كه طاقي بوده است نيم دايره (و در ميان مسجدالحرام قرار داشت) سعودي ها برداشتند.

باب البيت

همان (ك) باب

ص: 218

الكعبه

باب التوبه

1. يا «باب علي» شهرت دري است در زاويه شمال شرقي داخل كعبه در برابر پلكاني كه به بام كعبه ختم مي شود. (راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 177؛ ميقات حج، ش 20، ص 113)

2. يا «باب الرسول» از باب هاي ضريح مقدس رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) است. در جهت قبله (جهت جنوبي) حجره، ضريحي از مس است كه به صورت مشبك در حد ميان دو ستون به دو قسمت مساوي و متحدالشكل تقسيم شده است و ميان آنها درِ كوچكي است كه باب التوبه است.

(مدينه شناسي، ج 1، ص 85؛ فلسفه و اسرار حج، ص 194؛ احكام حج و اسرار آن، ص 304)

باب الجبر (جَ) همان (ك) باب جبرئيل

باب الجبرئيل

از مهم ترين درهاي مسجدالنبي است واقع در سمت شرق و از درهاي اصلي زمان رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) است كه در توسعه هاي بعد از غزوه خيبر و زمان عثمان و دوران عثماني ازمكان اصلي خود عقب تر رفته است. اين باب به جهاتي به نام هايي موسوم است:

1. باب جبرئيل، از آن جهت كه آن مأمور وحي از اين راه به

حضور حضرت شرفياب مي شد و نزول وحي مي نمود.

2. باب جنائز، از آن جهت كه پس از اقامه نماز بر ميت وي را از اين در خارج مي ساختند.

3. باب جبر، از آن جهت كه خاندان ميت مجبور بودند مرده خويش را از اين در خارج سازند. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 231 الي 233 و 237)

باب الجنائز

(جَ ءِ)

1. همان (ك) باب جبرئيل

2. نام بابي در طرف شرق مسجدالحرام كه جنازه

ص: 219

ها را به طرف قبرستان از آن جا خارج مي كردند. (حرمين شريفين، ص 87)

باب حجره طاهره

ضريح مقدس پيامبر اكرم داراي چهار در است:

1. باب تهجد، در شمال

2. باب فاطمه، در شرق

3. باب وفود، در غرب

4. باب توبه يا باب رسول، در جنوب (فلسفه و اسرار حج، ص 194؛ احكام حج و اسرار آن، ص 304)

باب الحرم

درِ حرم (مسجدالنبي و مسجد الحرام) را گويند.

باب الحناطين

(حَ نّ) از باب هاي مسجدالحرام در برابر ركن شامي و داخل در مسجد بوده است و جهت نام از آن جا است كه نزديك آن گندم فروشان يا حنوط فروشان بوده اند، و سنت است كه از اين

باب بيرون روند و عزم بر مراجعت داشته باشند و در آن حين كه بيرون روند دعا كنند و از خدا بخواهند كه بار ديگر زيارت خانه اش را روزي كند. (لمعه، ج 1، پاورقي ص 138)

باب الرحمه

1. ركن حجرالاسود را گويند (ميقات حج، ش 7، ص 20)

2. دري است در درون كعبه كه از آن جا به بام آن خانه مكرم بالا مي روند. (سفرنامه ابن جبير، ص 121) (ك) باب التوبه (1)

3. دري است در ديوار غربي مسجدالنبي و از درهاي اصلي مسجد در زمان پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) بوده است. اين در بر اثر توسعه مسجد در همان ضلع غربي تغيير محل يافت ولي نامش باقي مانده است. در وجه تسميه باب الرحمه گويند از اين در عربي نزد حضرت آمد و طلب باران نمود و حضرت هم دعا فرمودند. (حرمين شريفين، ص 149؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 5، ص

ص: 220

5؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 231 و 237)

باب الرسول

همان (ك) باب التوبه (2)

باب السلام

1. از درهاي مسجدالحرام است در سمت شرق

2. از درهاي مسجد النبي است در سمت غرب كه بعد از باب الرحمه قرار داشته و از افزوده هاي خليفه دوم است و باب مروان هم گفته مي شد چون نزديك خانه مروان حكم بوده است.

باب عاتكه

از درهاي مسجدالنبي است به جهت آن كه مقابل خانه زني به نام عاتكه قرار داشت. اين در:

1. در قسمت غرب مسجد واقع بود و همان باب الرحمه است. (حرمين شريفين، ص 149؛ تعمير و توسعه مسجد شريف نبوي، ص 51)

2. در ديوار جنوبي بود و رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) هنگام تغيير قبله به سوي مكه آن را مسدود ساخت (تاريخ و آثار اسلامي، ص 231)

باب قبله

از درهاي مسحدالنبي بود و بعد كه كعبه قبله گشت اين باب مسدود شد. (راهنماي حرمين

شريفين، ج 5، ص 57)

باب الكعبه

يا «باب البيت» درِ خانه خداست كه از آن وارد كعبه مي شوند. اين در بين ركن عراقي و ركن حجر يعني بر ضلع شرقي خانه در جنب «حجرالاسود» (با فاصله حدود يك متري) به ارتفاع حدود دو متر از كف مسجد نصب گرديده است و براي رسيدن به آن از پلكان متحرك (1)

1. دَرَج يا مَدْرَج نام پلكان متحركي است كه براي رفتن به درون كعبه از آن استفاده مي كنند. (دايرة المعارف فارسي، ذيل كعبه)

استفاده مي كنند. درِ كعبه با قفل بزرگي از نقره كه سلطان سليمان در سال 959 هجري تقديم داشته بود بسته مي شد و هم

ص: 221

اكنون قفل جديدي از طلا ساخته اند كه از آن استفاده مي شود. درِ كعبه در تمام مدت سال بسته است ولي به طور معمول درموارد ويژه و در ايام و اوقاتي كه مقرر مي باشد گشوده مي شود؛ از جمله براي شست وشوي خانه (كه همه ساله قبل از موسم حج يا بعد از موسم حج انجام مي گرفت. اين مراسم در اين سال ها معمولاً در روز هفتم ذي حجه انجام مي گيرد و در برخي سال ها به مناسبت هايي روز شست و شو تغيير مي يابد، مثلاً در بيستم ذي حجه و يا چند سالي در اول ذي حجه صورت گرفته است) واز جمله براي مواقعي كه شخصيت هاي بزرگ اسلامي را به زيارت درون خانه خدا مشرف مي سازند. كعبه در روزگاران پيشين در نداشت (و تنها در سمت شرقي آن، قسمتي از ديوار را باز گذاشتند تا براي ورود به داخل كعبه از آن استفاده شود) و بعدها براي آن دري قرار داده شد كه ابتدا همسطح زمين بود و در دوران جاهليت در تجديد بناي كعبه جهت جلوگيري از نفوذ آب، قريش در را از سطح زمين بالاتر قرار داد. دري كه كعبه داشت دري يك لنگه و يكپارچه بود تا اين كه:

1. سال 64 هجري، ابن زبير در بازسازي كعبه درِ دو لنگه اي قرار داد و بر ضلع غربي هم دري نصب نمود.

2. سال 74 هجري، حجاج ثقفي در بازسازي كعبه درِ ضلع غربي را بست.

3. سال 550 هجري، جمال الدين محمد بن ابي منصور معروف به جواد اصفهاني (اصبهاني) وزير اتابكان موصل

ص: 222

دري نصب كرد كه در آن صنعت ظريفكاري به كار رفته بود.

4. سال 551 هجري، مقتفي خليفه عباسي دري كار گذاشت كه آن را مزين به زيورآلات نمودند. (ابن جبير از نوشته اي بر درِ كعبه ياد مي كند كه دستور ساخت آن توسط مقتفي به سال 550 نگاشته شده بود)

5. سال 656 هجري، ملك مظفر امير يمن دري نصب كرد كه بر آن تكه هاي نقره قرار دادند.

6. قرن هشتم هجري، ملك ناصر محمد بن قلاوون، امير مصر دري از چوب سَلَم يا اَقاقيا قرار داد.

7. سال 761 هجري، ملك ناصر حسن، امير مصر دري از چوب ساج نصب نمود و نيز در سال 776 زيورآلاتي بر اين در اضافه كرد.

8. قرن نهم هجري، بر درِ كعبه تا سال 816 هجري زيورآلات اضافه مي شد و نيز زين الدين عثماني در سال 871 در را مزين نمود.

9. در سال 961، از طرف سلطان سليمان بر درِ كعبه ورقه هايي از نقره قرار دارد. دوباره به سال 964 از طرف سليمان عثماني امر شد كه در را تعمير و بر آن الواحي از چوب آس سياه رنگ كه مزين به طلا و نقره بود قرار دهند.

10. سال 1045 هجري، سلطان مراد عثماني دري كار گذارد.

11. سال 1363 هجري، دولت سعودي دري نصب نمود.

12. سال 1389 هجري قمري به دستور خالدبن عبدالعزيز دري نصب گرديد كه در آن بالغ بر 280 كيلوگرم طلا با عيار 0/999/9 به كار رفته است (حرمين شريفين، ص 89 و 90؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 174 و 177؛ حج و

ص: 223

انقلاب اسلامي، ص 78؛ سيري در اماكن سرزمين وحي، ص 112؛ آثار اسلامي مكه و مدينه، ص 30؛ تاريخ مكه، ص 112؛ عرشيان، ص 51؛ سفرنامه ابن جبير، ص 128؛ ميقات حج، ش 25، ص 84)

باب النبي

دري است كه از منزل رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) به درون مسجدالنبي باز مي شد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 232)

باب النساء

دري است در مسجدالنبي در سمت شرق كه بعد از باب جبرئيل قرار دارد و از افزوده هاي خليفه دوم است و بعضي آن را از درهاي اصلي زمان پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم) مي دانند. باب النساء هم اكنون (مقداري عقب تر از مكان اصلي آن) چسبيده به ايوان صفه بوده و زنان غالباً از اين در داخل مسجد شده و فعلاً هم ساعاتي از روز مخصوص

عبور زنان است. اين باب به جهاتي نام هايي دارد:

1. باب النساء، از آن جهت كه «عمره» گفت «هذا باب النساء» و اين براساس فرمايش پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) بود كه ميل داشتند دري مخصوص زنان به مسجد باز شود.

2. باب ريطه، از آن جهت كه اين در روبه روي خانه ريطه دختر ابي العباس سفاح قرار داشت.

3. باب ابوبكر، از آن جهت كه خانه ريطه را همان خانه ابوبكر دانسته اند. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 333)

باب هاي مسجدالحرام

از درهاي مسجدالحرام در كتب و منابع مختلف متعدد و به اختلاف ياد شده است، چرا كه با انجام تعميرات و تغييرات در مسجد درها نيز كاهش و با افزايش مي بافتند و يا تعويض مي شدند و يا

ص: 224

تغيير نام پيدا مي كردند. اكثر درها در دوره سلاطين آل عثمان وامراي (خديوي) مصر نامگذاري شده اند و از جمله باب هايي كه به نام هايي معروف بوده اند عبارتند از در قسمت:

1. شرق، باب السلام، باب قايتباي، باب علي (باب بني هاشم) باب عباس، باب نبي (باب الجنائز)

2. غرب، باب ابراهيم (باب الحناطين)، باب وداع (باب حزوره، باب حزاميه، باب قروه) باب داوديه، باب عمره (باب بني سهم).

3. شمال، باب دريبه، باب محكمه (1)، باب زياده (2) (باب سويقه)، باب باسطيه (باب عجله)، باب زماميه، باب عتيق (باب سده)، باب مدرسه (باب مدرسه سليمانيه، باب كتبخانه)، باب قبطي.

4. جنوب باب بازان (باب نساء، باب القره قول)، باب بغله (باب بني سفيان)، باب صفا (باب بني مخزوم)، باب اجياد (باب جياد، باب اجياد صغير)، باب رحمه (باب اجياد كبير، باب مجاهديه)، باب تكيه (باب مدرسه الشريف عجلان)، باب ام هاني (باب الفرج، باب حميديه). (حرمين شريفين، ص 87 به بعد؛ فلسفه و اسرار حج، ص 25؛ احكام حج و اسرار آن، ص 86؛ ميقات حج، ش 11، ص 129 الي 131).

امروزه مسجدالحرام مجموعاً 30 در دارد به نام هاي باب عبدالعزيز، اجياد، بلال، حنين، اسماعيل، الصفا، بني هاشم، علي، عباس، النبي، السلام، بني شيبه، الحجون، معلاه، المدعي، المروه، المحضب، عرفه، القراره، الفتح، الزبير، عمر، الندوه، الشاميه، القدس، المدينة المنورة، الحديبيه، المهدي، العمره، ملك فهد، (ميقات حج، ش 14، ص 199 كه از هفته نامه «المسلمون» چاپ عربستان سعودي نقل مي كند.)

باب هاي مسجدالنبي از هنگام بناي مسجدالنبي تاكنون با توجه به تغييرات و نوسازي و توسعه هايي كه

ص: 225

صورت گرفته تعداد درها و نام آنها در حال تغيير بوده است. به اين ترتيب كه از زمان خليفه دوم به بعد تعداد درهاي مسجد كه در زمان رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) تعبيه گرديد تا دوران سلاطين عثماني در تغيير بوده است و بعد از تجديد بنايي كه توسط سلطان عبدالحميد عثماني انجام شد در مسجدالنبي پنج در وجود داشت: باب جبرئيل و باب النساء (در شرق)، باب السلام (باب مروان) و باب الرحمه (در غرب)، باب مجيدي يا همان باب توسل (در شمال)، و اما با دو توسعه اي كه سعودي ها در مسجدالنبي انجام داده اند بر تعداد درهاي مسجد افزوده شد كه تا قبل از توسعه دوم عبارتند از در قسمت:

1. شرق، باب جبرئيل، باب نساء، باب عبدالعزيز.

2. غرب، باب الرحمه، باب السلام، باب ابوبكر، باب سعود.

3. شمال، باب مجيدي (باب عبدالمجيد، باب توسل) باب عثمان، باب عمر. (فلسفه و اسرار حج، ص 194؛ حرمين شريفين، ص 148؛ قبل از حج بخوانيد، ص 154؛ احكام حج و اسرار آن، ص 300؛ فرهنگنامه حج وعمره، دفتر دوم، ص 22)

بادي

«والمسجدالحرام الذي جعلناه للناس سواء العاكف فيه و الباد» (حج 25)

1. در برخي منابع باب الحكمه.

2. در برخي منابع باب الزياره.

كسي است كه از نقاط ديگر به قصد حج آيد و از اهل آن سامان نيست. (تفسير نمونه؛ نهج البلاغه، ص 1053)

باره

(رَّ) از نام هاي مدينه است به علت كثرت احسان آن نسبت به همه جهانيان به ويژه اهالي آن شهر، زيرا منبع اسرار و اشراق انوار و بركات نبويه است. (احكام حج

ص: 226

و اسرار آن، ص 293؛ حرمين شريفين، ص 116؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 180)

بازار عطاران

بازاري بود در فاصله بين صفا و مروه كه در اين قسمت هروله صورت مي گرفت. اما امروزه اين بازار در تعميرات و تغييراتي كه سعودي ها در مسجدالحرام صورت دادند از بين رفته و ديگر وجود

ندارد.

بازار عكاظ

(عُ) بازار بزرگي بود كه در ايام جاهليت سالي يك بار در ماه شوال يا به هنگام مراسم حج در ماه ذي قعده در بيابان وسيعي بين طايف و نخله و يا بين طايف و مكه برپا مي شد. در اين بازار مردم به داد و ستد مي پرداختند و اشعار خويش را مي خواندند و بريكديگر مفاخره مي كردند و آن گاه به اجراي مناسك حج مي پرداختند و سپس متفرق مي شدند.

باسه

(سَّ) از نام هاي مكه است به معناي درهم شكننده، چون در عهد عَماليق و جُرهُم جباراني در مكه فرود آمدند و هر كدام از آنان كه قصد سويي نسبت به بيت الحرام كرد خداوند او را نابود ساخت. (تاريخ مكه، ص 27؛ حرمين شريفين، ص 14؛ ميقات حج، ش 4، ص 141)

باغ فدك

در اصطلاح حجاج به منطقه اي در مدينه گفته مي شد با نخلستان ها و استخرهاي بزرگ با چاه هاي عميق، و محصول عمده اين محله خرما و ميوه و سبزيجات است. شيعيان اثنا عشري و سادات در اين جا زندگي مي كنند.

بحر

(بَ) از نام هاي مدينه منوره است، و بحر اطلاقي است به سرزمين وسيع و نيز روستا. (ميقات حج، ش 7، ص 160)

بحره

(بَ ر) از نام هاي مدينه منوره است، و بحره

ص: 227

زميني است كه نسبت به اطرافش پست و يا داراي بوستان ها و نخلستان ها است. (لغت نامه؛ حرمين شريفين، ص 116؛ احكام حج و اسرار آن، ص 293)

بحيره

(بُ حَ رِ) (بَ رِ) از نام هاي مدينه است، تصغير (ك) بحر (ميقات حج، ش 7، ص 160؛ حرمين شريفين، ص 116؛ لغت نامه)

بدر

(بَ) محلي است در 150 كيلومتري جاده قديمي مدينه به مكه و 310 كيلومتري مكه و 45 كيلومتري درياي سرخ. (بدر امروزه در تقسيمات اداري عربستان سعودي در جنوب غربي مدينه شهري است داراي امارت و روستاهاي متعددي تابع آن است و جزئي از منطقه امارت مدينه منوره به شمار مي آيد) وجه تسميه «بدر» را به مناسبت نام شخصي گفته اند. بدر محل رويداد غزوه بدر و مدفن شهداي اين نبرد است.

بازار بدر

در جاهليت سالي سه روز در بدر به هنگام حج بازاري تشكيل مي شد و در اين بازار اعراب ابتدا به معاملات و خريد و فروش اجناس دست مي زدند و پس از آن به اجراي مراسم مذهبي خود مي پرداختند.

غزوه بدر

در روز جمعه 17 رمضان سال دوم هجري غزوه بدر در اراضي بدر اتفاق افتاد كه اولين نبرد رسمي بين مسلمين و كفار قريش محسوب مي شود. رهبري مشركين در اين جنگ با ابوسفيان بود. آنها 900 يا 950 تن بودند و 100 اسب و 700 شتر داشتند، اما مسلمين 313 تن بودند و 2 اسب داشتند. اين جنگ با كشته شدن 70 تن از كفار و اسارت 70 تن از آنها و شهادت 14 تن از مسلمين به پيروزي سپاه اسلام انجاميد.

زيارتگاه بدر

در فاصله كمي از

ص: 228

محل درگيري مسلمين و كفار، شهداي غزوه بدر مدفونند. مزار شهداي بدر (در چهار صد متري چاه هاي بدر) با ديواري محصور شده است. در دوران اخير به علت تغيير مسير و احداث بزرگراه مكه به مدينه اين سرزمين از راه عمومي به كنار شده است و زائران بيت الله از زيارت شهداي بدر محروم گرديده اند.

بدن

(بُ) والبدان جعلناها لكم من شعائرالله (حج 36)

جمع بدنه است و بدنه از ماده بدن است و دلالت بر تنومندي دارد و مقصود قرباني حج است. شتر بزرگ و فربه و به قولي شتر و گاو كه در مكه قربان كنند و ظاهراً شامل هر كشتاري كه در حج كنند حتي فدا و كفاره. و در موارد متعدد از حيواني كه بايد از باب كفاره احرام قرباني شود تعبير به «بدنه» شده است. و از آن جا كه چنين حيواني (بزرگ و چاق و گوشت دار) براي مراسم قرباني و اطعام فقرا مناسب تر است مخصوصاً بر آن تكيه شده است. (تفسير نمونه؛ لغات قرآن؛ لغت نامه؛ مجازات هاي مالي در حقوق اسلامي، ص 53)

بدنه

(بَ دَ نَ) (ك) بدن

بدنة الافساد

(تُ لْ اِ) شتري كه قربان كند آن كه حج خود را تباه كرده است. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

برش

(بُ) مستحب است ريگ ها براي رمي جمرات برش باشد يعني در آنها رنگ مختلف باشد. (حج البيت، ص 120)

برطله

(بُ طَ لِ) (1) (بُ طُ ل ّ) (2) (بَ طُ لِ) (3) كلاه درازي (كه زي يهوديان) است و در ايام پيشين مواقع طواف به سر داشتند و پوشيدن آن هنگام طواف كعبه از مكروهات است. (توضيح

ص: 229

مناسك حج، ص 79؛ حج و عمره، ص 188؛ لغت نامه)

برقع

(بُ قَ) پرده درِ كعبه را گويند. (سيري در اماكن سرزمين وحي، ص 102؛ ميقات حج، ش 29، ص 109)

بركه

(بِ كِّ) از اسامي زمزم است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 60)

بره

(بَ رِّ)

1. نام زمزم است. به معني پرمنفعت. (اعلاق النفيسه، ص 55؛ طبقات، ص 76)

2. نام مكه است به علت بلدالابرار بودن (تاريخ و آثار اسلامي، ص 37؛ ميقات حج، ش 21، ص 123)

3. نام مدينه است. مقصود از آن زيادي بركات و فيضي است كه شامل مردم مدينه منوره و همه مردم جهان مي شود، از آن جا كه سرچشمه اسرار معنوي و محل درخشش انوار الهي و بركات نبوي است (حرمين شريفين، ص 116؛ ميقات حج، ش 7، ص 160)

بريدالبعث

يا (ك) اوطاس

بساسه

(بَ سِ) از نام هاي مكه است. وجه تسميه بساسه (از بس به معني راندن) از آن جهت است كه:

1. هر آن كس در آن جا پرهيزكار نبود شتران را بس بس مي كرد. (لغت نامه)

2. چون هر وقت ظلم در آن مي كردند هلاك مي شدند. (ثواب اعمال حج، ص 71)

3. آنها كه قصد بي احترامي به كعبه را مي كردند صاحب خانه آنها را رانده و هلاك مي نمود مانند اصحاب فيل، و بعضي را آگاه مي نمود مانند تبع اول. (ميعادگاه عشاق، ص 124)

بساق

(بُ)

1. نام كوهي در عرفات (به زعم برخي)

2. نام واديي است بين مدينه و جار

3. شهري است به حجاز. برخي از نام هاي مكه دانسته اند. (لغت نامه؛ ميقات حج، ش

ص: 230

4، ص 46)

بست

(بَ) پناهگاه محوطه اي است كه اگر مقصر در آن وارد شود در امان است. مسافت وسيعي كه شهر مكه در آن واقع شده و روضه نبوي بست هستند.

بست حرم

يعني حرم كعبه (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

بست مكه

مسافت نسبتاً وسيعي است كه شهر مكه در آن واقع شده (فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 31)

بشري

(بُ را) از نام هاي زمزم است. (الاعلاق النفيسه، ص 55؛ ميقات حج، ش 10، ص 91)

بطحا

(بَ) نام مكه. نام وادي مكه (لغت نامه)

بطحيا

(بُ طَ) نامي كه خليفه دوم بر تالاري وسيع نهاد كه به هنگام توسعه مسجدالنبي در جانب شمال شرقي از

1. لغت نامه.

2. لغت نامه ذيل «برطل».

3. مبسوط در ترمينولوژي حقوق.

مسجد شريف نبوي بساخت (و آن را به ريگ هاي «عرصة الحمراء» فرش كردند) و مردم را گفت هر كس خواهد در امور دنيا صحبت كند به آن جا رود تا كسي در مسجد هياهو نكند. (تعمير و توسعه مسجد شريف نبوي، ص 102)

بطن عرنه

همان (ك) عرنه

بطن عقيق

همان (ك) وادي عقيق (1)

بطن محسر

همان (ك) محسر

بطن مكه

داخل و درون مكه (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

بطن وج

(وَ جّ) شهر طايف است. (تعليقات و حواشي بر تجارب السلف، ص 42)

بعثه

(بِ ثِ)

1. مكاني را گويند كه سرپرست حجاج و ديگر مسئولين، در مكه و مدينه در آن جايند.

2. افرادي را گويند كه در رابطه با امور حج از طرف رهبر و مراجع تقليد به عربستان روانه شده و داراي

مسئوليتي هستند.

بقره

(بَ قَ رِ) در مواردي از حيواني كه بايد از باب كفاره احرام قرباني شود تعبير به بقره (گاو) شده

ص: 231

است. (مجازات هاي مالي در حقوق اسلامي، ص 54)

بقعه ائمه اربعه

همان (ك) بقعه اهل بيت النبي

بقعه اهل بيت النبي

شهرت مقابر اهل بيت در بقيع كه به صورت بقعه اي مرتفع مورد توجه و زيارت مسلمين بوده است. اصل بقعه ائمه اربعه از بناهاي ناصربن المستضي (در قرن ششم) است. سعودي ها آن را تخريب كردند (مدينه شناسي، ج 1، ص 341؛ ميقات حج، ش 16، ص 153) (ق)

بقيع

اشاره

(بَ) يا «جنة البقيع» شهرت گورستان مقدس و تاريخي مدينه است. مشهورترين قبرستان تاريخي جهان اسلام در قسمت شرق مدينه (و تقريباً در وسط شهر) و در فاصله حدود 200 متري شرق مسجدالنبي قرار دارد و محدود است از:

شمال به شارع ملك عبدالعزيز

شرق به شارع ستين (شارع ملك فيصل)

غرب به شارع ابوذر (مقابل مسجدالنبي)

جنوب به شارع باب العوالي (شارع امام علي)

تسميه بقيع

از بقعه گرفته شده است، زيرا مقابر اين قبرستان داراي بقعه بود.

مكان وسيعي را مي گفتند كه در آن درخت فراوان باشد (و يا ريشه آن باشد) و در اين مكان درختان خاردار معروف به «غرقد» وجود داشت و لذا آن را بقيع الغرقد مي گفتند.

سابقه بقيع

اين مكان كه طي سال هاي متمادي در خارج از يثرب واقع شده بود طبق نقل، قبرستان اهل يثرب بود و قبل از اسلام مردگان قبلايل در آن به خاك سپرده مي شدند و پس از اسلام به مناسبت دفن جسد عثمان بن مظعون (در سال دوم هجري) در بقيع، به اين مكان توجه شد و صرفاً براي دفن مردگان مسلمان اختصاص و مردگان غير مسلمان در منطقه اي در سمت جنوب شرقي آن به خاك سپرده مي

ص: 232

شدند كه «حش كوكب» نام داشت. (و باغي بود متعلق به مردي قديمي به نام كوكب يا مردي از اصحاب به نام كوكب و يا زني يهوديه به نام كوكب) تا اين كه به د ستور معاوية بن ابي سفيان باغ و ديوار را ويران ساختند و اين قطعه زمين به بقيع متصل شد و به نقلي مروان آن را ضميمه بقيع كرد.

فضيلت بقيع

اين قبرستان كه مدفن برخي از معصومين ( عليهم السلام) و بسياري از مقربان الهي و شهداي صدر اسلام است از قداست خاصي برخوردار است. طبق روايت رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود كسي كه در مقبره ما (بقيع) مدفون گردد از شفاعت من برخوردار خواهد شد و حضرت خود بر اهل بقيع سلام مي فرستاد و برايشان طلب مغفرت مي كرد و به زيارتشان مي رفت.

مشاهير بقيع

1. جانشينان پيامبر. قبور مقدس چهار امام معصوم (مجتبي، سجاد، باقر و صادق) (عليه السلام) در منتهي اليه سمت غرب در محوطه اي به مساحت حدود سي و دو متر (هشت در چهار) به ترتيب در كنار هم قرار دارد و تنها چهار سنگ روي مزار مقدسشان به جهت نشانه نصب است.

2. فرزندان پيامبر. قبور بنات النبي (حضرت زينب، حضرت ام كلثوم و حضرت رقيه) در قسمت غرب قبرستان و مزار حضرت ابراهيم در قسمت شمال قبرستان و مزار حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) به روايتي در محوطه قبور ائمه مي باشد.

3. همسران پيامبر. قبور نه تن از ازواج النبي (زينب بنت جحش، زينب بنت خزيمه (1) صفيه، ام سلمه، ام حبيبه: حفصه، عايشه، سوده و جويره) در وسط اين

ص: 233

قبرستان (در قسمت غرب) واقع است (اگر چه تعداد آنها را دقيقاً مشخص ندانسته اند. بعضي از مورخان و محدثان پيشين نظرشان اين است كه چهار تن در اين محل دفن شده اند.)

4. بستگان پيامبر. قبور منسوبين به رسول الله در نقاط مختلف بقيع واقع است، از جمله اند: عباس عموي

حضرت (در محوطه قبور ائمه)، صفيه و عاتكه عمه هاي حضرت، حليمه سعديه دايه حضرت، عقيل پسر عم حضرت (طبق نقلي)، عبدالله بن جعفر طيار فرزند پسر عم حضرت (طبق نقلي)، محمد حنفيه (طبق نقلي)، حضرت اسماعيل بن امام صادق (عليهما السلام)، حضرت فاطمه.

بنت اسد مادر حضرت امير (به زعمي در محوطه قبور ائمه)، ام البنين همسر امير (عليه السلام) و...

5. اصحاب پيامبر. قبور اصحاب بسيار زياد است و نخستين كسي كه در اسلام در بقيع مدفون شد از مهاجرين عثمان بن مظعون است و از انصار، اسعدبن زراره.

مستحبات بقيع

زيارت ائمه بقيع (و حضرت ابراهيم و حضرت فاطمه بنت اسد) مستحب مؤكد است و براي زيارت ايشان آدابي است (2) چون:

غسل

آهسته و آرام آمدن

با خضوع و خشوع آمدن

لباس هاي پاكيزه تر پوشيدن

عطر خوشبوتر استعمال كردن

در ورود اذن دخول خواندن

در ورود ابتدا پاي راست گذاشتن

بعد از ورود نماز زيارت به جاي آوردن

دعاها و زيارت هاي وارده را خواندن

وقت زيارت صداي خود را بلند ننمودن

ثواب تلاوت قرآن مجيد به روح مطهر هديه كردن

به جهت گناهان خود توبه كردن و استغفار نمودن

سخنان بيهوده نگفتن و سخنان دنيايي را ترك كردن

قسمت هاي بقيع

1. محوطه حرم، قبور محوطه حرم در سمت غربي و منتهي

ص: 234

اليه بقيع در زير يك گنبد و داراي ضريح و صندوق زيبا بود. حرم مطهر هشت ضلعي و داراي دو درب بود اما صحن و سرا نداشت ولي داراي محراب بود. بناي اصلي گنبد و بارگاه حرم در قرن پنجم به دستور «مجدالملك براوستاني» صورت گرفت و تعميرات چندي از جمله در قرن ششم به وسيله مستر شدبالله عباسي و در قرن هفتم به وسيله مستنصر بالله عباسي و در قرن سيزدهم قمري به دستور سلطان محمود عثماني در آن انجام پذيرفت، اما وهابيون در شوال سال 1344 هجري قمري آن را تخريب كردند. (3)

1. برخي به جاي او از ميمونه ياد كرده اند در حالي كه برخي قبر ميمونه را در سَرِف مي دانند.

2. متأسفانه آل سعود درِ بقيع را به روي زائران بسته اند و از سال 1365 شمسي براي ساعاتي آن را مي گشايند و زنان نيز از ورود محرومند.

3. در بقيع برخي از قبور رواق و قبه و گنبدهاي بزرگ و ضريح هاي آهني يا مسي يا نقره اي داشتند و بسياري از قبور نيز داراي كتيبه و سنگ نوشته هايي بودند كه نام و نشان صاحبان قبر را مشخص مي نمود اما متأسفانه وهابيون برپايه معتقدات بي اساس خود با جسارت نسبت به قبور مقدس بقيع و ساير بقاع آن هرگونه اثر و نشاني را تحت عنوان شرك و بدعت تخريب كرده اند كه از جمله است:

الف بقعه ائمه اربعه (بقعه اهل بيت النبي)

ب قبة الزوجات (گنبد و بارگاه همسران نبي)

ج قبة بنات الرسول (گنبد و بارگاه دختران رسول الله)

د قبة الاحزان (قبة

ص: 235

الحزن، گنبدي كه بر بيت الاحزان بود)

ه قبة العباسيه (قبة العباس عم النبي بر مزار عباس عموي پيامبر)

2. روحاء، قسمتي در بخش مياني بقيع است كه قبر حضرت ابراهيم فرزند رسول الله و قبر عثمان بن مظعون در آن واقع است و وجه تسميه روحا (به معني جايگاه انبساط) از بيان حضرت رسول بود كه هنگام دفن عثمان بن مظعون فرمودند: «هذه الروحاء».

3. شهداء الجنه، قبور شهيداني است كه در قسمت شمالي بقيع مدفونند و ديوار كوتاهي در اطراف آرامگاه آنها كشيده شده بود. اين شهيدان عبارت بودند از شهداي احد (يعني آن دسته از شهيدان غزوه احد كه در مدينه به خاك سپرده شدند) و شهداي حره (آنان كه واقعه حره در سال 62 يا 63 هجري توسط سپاه يزيدبن معاويه به فرماندهي مسلم بن عقبه در مدينه به شهادت رسيدند).

4. بقيع العمات، مقابر عمه هاي رسول الله (صفيه و عاتكه) است واقع در شمال (غربي) بقيع كه ابتدا به عنوان جزئي از بقيع الغرقد به وسيله ديواري از آن جدا بود ولي بعداً اين ديوار برداشته شد و به صورت يك قبرستان در آمد، اما اين را نيز نوشته اند كه در اين محل تنها «صفيه» مدفون است و تا نيمه قرن سيزدهم نه هيچ يك از نويسندگان از عاتكه ياد كرده اند و نه تعبير بقيع العمات را آورده اند (و اين خود حاكي از آن است كه قبر دوم متعلق به هر كسي كه باشد پس از اين تاريخ به وجود آمده) و اصولاً از نظر تاريخي هجرت عاتكه به مدينه معلوم نيست.

5. بيت الحزن يا

ص: 236

(ك) بيت الاحزان. (حرمين شريفين، ص 162؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 315 الي 330؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 5، ص 155، ج 2، ص 172؛ مدينه شناسي، ج 1، ص 391و 393؛ الغدير، ج 18، ص 37 و 40؛ توضيح مناسك حج؛ ميقات حج، ش 11، ص 166، ش 19، ص 91 و 92 و ش 4، ص 177 و 190؛ آثار اسلامي مكه و مدينه، ص 103؛ و...)

بقيع خيل

(خَ) موضعي است در مدينه، عامه كشتگان احد در اين مكان به خاك سپرده شدند. (لغت نامه)

بقيع العمات

(عَ مَ) شهرت مقابر عمه هاي پيامبر اكرم واقع در شمال غربي قبرستان (ك) بقيع

بقيع الغرقد

(غَ قَ) همان قبرستان (ك) بقيع

بقيع مصلي

(مُصَ لاّ) موضعي در مدينه كه طبق نقل رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) در آن جا

نماز عيد به جاي آوردند. (1)

بكه

(بَ كَّ) «ان اول بيت وضع للناس للّذي ببكة مباركا و هدي للعالمين» (آل عمران 97)

به اختلاف نقل: از نام هاي مكه است. همان مكه است (ميم بدل به با شده. حجر است. محل حجر است. كعبه است. محل كعبه است. مطاف است. ساحت ميان دو كوه و ساخت مسجدالحرام است. تمام

منطقه حرم است.

مبارك بودن بكه

مبارك، نمو يافتن و زياد شدن پيوسته خيرات و طاعات و عبادات در بكه است، يعني طاعات و عباداتي كه در آن جا به جاي آورده مي شود ثوابي فزون تر دارد. يا بقاء و دوام و ثبوت دايمي خيرات و عبادات و طاعات در بكه است يعني هيچ گاه از عبادت كنندگان خالي نيست و يا هيچ گاه از توجه نمازگزاران گوشه

ص: 237

اي از اين جهان پهناور منفك و جدا نيست.

وجه تسميه بكه

از «بكاء» (گريه) است، به جهت گريه كردن مردم در مكه

1. پايه معتقدات بي اساس خود با جسارت نسبت به قبور مقدس بقيع و ساير بقاع آن هرگونه اثر و نشاني را تحت عنوان شرك و بدعت تخريب كرده اند كه از جمله است:

الف بقعه ائمه اربعه (بقعه اهل بيت النبي)

ب قبة الزوجات (گنبد و بارگاه همسران نبي)

ج قبة بنات الرسول (گنبد و بارگاه دختران رسول الله)

د قبة الاحزان (قبة الحزن، گنبدي كه بر بيت الاحزان بود)

ه قبة العباسيه (قبة العباس عم النبي بر مزار عباس عموي پيامبر)

در داخل و اطراف كعبه.

از «تباك» (ازدحام و راندن) است، به جهت ازدحام جمعيت در جايگاه كعبه و در هنگام طواف.

از «بك» (شكستن) است، به جهت شكسته شدن غرور و نخوت مغروران و گردنكشان و شكسته شدن ستمكاران در مكه. (الاتقان، ج 2، ص 451 و 454؛ دائرة الفرائد؛ تفسير نمونه؛ مجمع البيان؛ تاريخ مكه، ص 21، 42 الي 44؛ ميقات حج، ش 2، ص 210، ش 4، ص 136)

بلاد العرب

(بِ دُ لْ عَ رَ) يا جزيرة العرب، نامي است كه عرب از همان اوان ظهور اسلام سرزمين مسكوني خويش را بدان مي خواند. (كعبه، ص 3)

بلاط

(بَ) سرزمين سنگفرش شده.

1. از اسامي مدينه است چون زمينش مفروش بود. (حرمين شريفين، ص 116؛ احكام حج و اسرار آن، ص 293)

2. موضع خاصي است در مدينه مابين مسجد نبوي و بازار كه در آن سنگ ها گسترده اند. (لغت نامه؛ ميقات حج، ش 7، ص 161)

بلاطه حمراء

ص: 238

بَ طِ ءِ حَ) همان (ك) حجرالسماق

بلد

(بَ لَ) لااقسم بهذاالبلد و انت حل بهذا البلد (بلد 1 و 2)

1. از نام هاي مكه است (تفسير نمونه؛ تاريخ مكه، ص 5؛ فرهنگ جامع)

2. از نام هاي مدينه است. (حرمين شريفين، ص 116؛ ميقات حج، ش 7، ص 161)

بلد استيطان

(اِ) اقامتگاه شخص، در باب حج از آن ياد كرده اند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

بلد آمن

(مِ) و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا بلداً آمنا (بقره 126)

مكه است كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) بعد از بناي كعبه امنيت آن را از خداوند در خواست نمود و خدا دعاي او از اجابت كرد و آن را يك مركز امن قرار داد كه هم مايه آرامش روح و امنيت اجتماعي مردم است كه به سوي آن مي آيند و هم از نظر قوانين مذهبي امنيت آن، آن چنان محترم

شمرده شده كه هرگونه جنگ و مبارزه در آن ممنوع است و افراد انساني كه به آن پناه مي برند در امان هستند و حتي حيوانات اين سرزمين از هر نظر بايد در امنيت باشند و كسي مزاحم آنها نشود. (تفسير نمونه)

بلدالله

(بَ لَ دُ لاّ) نام مكه است چون شهر خداست (ميقات حج، ش 4، ص 147)

بلدالله تعالي

از نام هاي مكه است (تاريخ و آثار اسلامي، ص 36)

بلدالامين

(لْ اَ) و هذاالبلد الامين (تين 3)

شهر امن، كنايه از مكه معظمه است كه حتي در عصر جاهليت به عنوان منطقه امن و حرم خدا شمرده مي شده و كسي در آن جاحق تعرض به ديگري نداشت حتي مجرمان و قاتلان وقتي به آن سرزمين مي رسيدند

ص: 239

در امنيت بودند. در اسلام اين سرزمين اهميت فوق العاده اي دارد. در اين جا حيوانات و درختان و پرندگان تا چه رسد به انسان از امنيت خاصي برخوردار مي باشند. منشأ امنيت اين شهر كعبه و مناسك آن است كه هسته مركزي و اولين بنا و اجتماع آن بوده است. كعبه با آداب و احكامش صورت تمثل و تبلور يافته توحيد حضرت ابراهيم (عليه السلام) را شرح و بيان نموده تا از اين طريق مردم حق جو به يكتايي ذات و صفات و اراده خداوند ايمان آرند و دعوت حضرت ابراهيم (عليه السلام) را لبيك گويند و فقط محكوم حكم و مجري اراده و احكام او كه همان عدل و خير است گردند. همين توحيد فكري و عملي مبدأ تشريع و تنظيم و تشخيص حقوق و حدود همه جانبه و عادلانه و يكسان و موجب امنيت فردي و اجتماعي است. (تفسير نمونه؛ فرهنگ پرتوي از قرآن)

بلدالحرام

(لْ حَ) مكه است. به واسطه آن كه:

1. محل نقص و كم شدن گناه يا فاني شدن آن است.

2. هر كس قصد آن كند، از روي ظلم و عدوان هلاك مي گردد.

3. ايمن است و مردم در آن مأمون مي باشند. (شرح

اربعين، ص 251؛ ميقات حج، ش 4، ص 147)

بلد رسول الله

از نام هاي مدينه است. (ميقات حج، ش 7، ص 161)

بلدالمساجد

(لْ مَ جِ) مدينه منوره را بلدالمساجد مي شناسند (همشهري، ويژنامه 75/9/20، ص 7)

بلدالنذر

(نِّ) محلي كه نذر حج كردن در آن شده باشد. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

بلداليسار

(لْ يَ) محلي كه در آن جا براي حج كردن مستطيع شده باشند. (مبسوط در

ص: 240

ترمينولوژي حقوق)

بلده (بَ لَ دَ) انما امرت ان اعبد رب هذه البلده (نمل 91)

مكه معظمه را گويند. (تفسير نمونه؛ دائرة الفرائد)

بلدة المروزقه

(تُ لْ مَ قِ) مكه را گويند چون حضرت ابراهيم (عليه السلام) اهل مكه را دعا كرد به «و ارزق اهله من الثمرات» (ميقات حج، ش 21، ص 123)

بني شيبه

(شَ بِ) خانداني در مقام (ك) سدانت

بوسيدن حجر (حَ جَ) در روايات، بوسيدن حجر (الاسود) مورد سفارش قرار گرفته و طبق نقل ها رسول الله مقيّد به استلام و بوسيدن آن بوده اند (همراه با زائران خانه خدا ص 91)

بهره

(بَ رِ) همان (ك) حده (سفرنامه مكه ص 246).

بيت

(بَ) نامي است در قرآن براي كعبه.

1. ولله علي الناس حجّ البيت (آل عمران 97)

2. و اذا جعلنا البيت مثابة للناس (بقره 125)

3. ان اول بيت وضع للناس ببكّة مباركاً (آل عمران 96)

بيت ابي النبي

(اَ بِ نَّ) همان (ك) دارالنابغه

بيت اسماعيل

حجر است در روايات از امام صادق (عليه السلام): «الحجر بيت اسماعيل» (ميقات حج ش 9 ص 128)

بيت الاحزان

(بَ تُ لْ اَ) و يا «بيت الحزن» شهرت مكاني است در مدينه به جهت آن كه محل اظهار حزن و اندوه حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) در فراق پدر و شِكوه از اوضاع زمانه بوده است. مورخان و سياحان مدينه از «بيت الحزن» به عنوان يكي از بقاع و اماكن زيارتي ياد نموده اند. اما در تعيين مكان اين نقطه تاريخي اختلاف شده (كه اين خود سند ديگري است بر استبداد رفته بر اهل بيت وحي). به نقل برخي «بيت الاحزان» در خارج مدينه و در سمت مشرق بقيع بوده است كه با گسترش شهر مدينه در داخل شهر واقع شد (و سپس در اين اواخر در توسعه هاي ساختماني شهر مدينه، آثار اين مكان از بين رفته است) اما براي اين نظر كه «بيت الاحزان» در خارج مدينه بوده مأخذ و مستندي از قرون گذشته وجود ندارد و

ص: 241

به نقل بسياري «بيت الحزن» در داخل مدينه و در بقيع و در مجاورت قبور ائمه و يا نزديك قبر حضرت ابراهيم (عليه السلام) بوده و در دوران عثماني ضريح كوچكي داشته كه احتمالاً وهابيون آن را همانند رواق و بارگاه ساير قبور بقيع تخريب نموده اند (طبق نقلي در سال 1344 قمري به امر ملك عبدالعزيز منهدم گرديد).

1. عمر بن شبه نميري (متولد 173 متوفي 262 هجري) از گفتارش در «تاريخ المدينه» (كه قديمي ترين تاريخ موجود درباره مدينه است) درباره بقيع دو مطلب به وضوح به دست مي آيد. يكي اين كه بيت الاحزان تا سال 61 هجري مانند حال حيات حضرت زهرا (عليها السلام) به صورت خيمه و چادر و محلي بوده است معين و مشخص و حضرت امام حسين (عليه السلام) بر حفظ آن عنايت و اهتمام داشت و ديگر اين كه بيت الاحزان پس از اين دوران و در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم داراي ساختمان بوده است.

2. ابن جبير (متولد 540 متوفي 614 هجري) سياح معروف عرب كه مدينه و بقيع را زيارت كرده در سفرنامه خود ضمن توضيح بقيع مي گويد: «خانه اي است منسوب به فاطمه (عليها السلام) دختر پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم) كه به بيت الحزن معروف است و گويند همين خانه است كه آن بانو (عليها السلام) در سوگ رحلت پدر خود مصطفي ( صلي الله عليه وآله وسلم) در آن مأوا گرفت و ديري ملازم آن خانه شد و به اندوه دايم نشست».

3. سمهودي (متولد 844، متوفي 911 هجري) مورخ مشهور مصر بيت الاحزان را در

ص: 242

بقيع مي داند.

4. فرهاد ميرزا (معتمد السلطنه) در آخر قرن سيزدهم هجري و ابراهيم رفعت پاشا اميرالحاج مصري در اوايل 14 هجري قمري از بيت الاحزان در بقيع ياد كرده اند.

(ميقات حج، ش، ص 121 و 126؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 5، ص 168؛ تاريخ و آثار اسلامي؛ سيري در اماكن سرزمين وحي، ص 50؛ سفرنامه ابن جبير، ص 245)

بيت الارقم

(لْ اَ قَ) همان (ك) دارالارقم

بيت الاسلام

(لْ اِ) همان (ك) دارالارقم

بيت الله

(لاّ) كعبه و از مشهورترين نام هاي آن مي باشد و نشانه اي از شرافت اين خانه است كه به خداوند منتسب شده (لغت نامه؛ و...)

بيت الله الحرام

كعبه را گويند.

بيت الحرام

(لْ حَ) جعل الله الكعبه البيت الحرام (مائده 97)

1. كعبه است به جهت بزرگداشت حرمت آن.

2. كعبه است به جهت حرمت شكار حيوانات و قطع اشجار آن.

3. كعبه است به جهت حرام بودن داخل شدن مشركين در آن. (مجمع البيان، ج 2، ص 38؛ ج 7 ص 186)

بيت الحرم

(لْ حَ رَ) بيت الحرام. بيت الله (لغت نامه) (ل)

بيت الحزن

(لْ حَ زَ) (1) (لْ حُ) (2) همان (ك) بيت الاحزان (لغت نامه؛ مدينه شناسي، ج 1، ص 394)

بيت الدعا

(دُّ) مكه معظمه (فرهنگ آنندراج)

بيت الرسول

(رَّ) از اسامي مدينه است (حرمين شريفين، ص 116)

بيت الشيخ

(شَ ِ) شهرت خاندان شيخ محمد بن عبدالوهاب مؤسس فرقه وهابيه. (فرقه وهابيه، ص 30)

بيت الصلوه

(صَّ لا) شبستان مسجد پيغمبر كه محراب و منبر رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) در آن جا است. (در راه خانه خدا، ص 188)

بيت الضراح

(ضُّ) به روايتي خانه اي بود در موضع خانه كعبه و ملائكه طواف آن مي كردند و چون

ص: 243

حضرت آدم (عليه السلام) به زمين هبوط نمود مأمور حج و طواف آن شد و در زمان طوفان آن را به آسمان چهارم بردند (منهج الصادقين، ج 2، ص 277).

بيت العتيق

(لْ عَ) وليطوفوا بالبيت العتيق (حج 29)

1. كعبه است، به جهت كرامت و شرافت، چون هر چيز مكرم و زيبا را عتيق مي نامند و كعبه هم اين دو مزيت را دارد.

2. كعبه است، به جهت قدمت (عتيق). كعبه نخستين خانه اي است كه براي پرستش خداوند در زمين بنا شد و قديمي ترين كانون توحيد است.

3. كعبه است، به جهت آزادي (3) (عتيق) و كعبه آزاد است از ملك مردم (و در هيچ زماني جز خدا مالكي نداشته است) يا از تسلط جباران يا از غرق گرديدن در طوفان (كه به آسمان برده شد) يا اين كه زيارت كننده آن از آتش جهنم آزاد است. (مجمع البيان؛ تفسير نمونه؛ قصص قرآن؛ تاريخ مكه، ص 26؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 157)

بيت العروس

(لْ عَ) كنايه از مكه معظمه است. (فرهنگ آنندراج)

بيت المعمور

(لْ مَ) و البيت المعمور (طور 4)

1. خانه كعبه است كه با انجام حج آباد است.

2. حقيقت مثالي كعبه است در عوالم غيبي (خانه اي در آسمان است برابر كعبه) و آن مسجد ملائكه

است.

3. خانه قلب مؤمن است كه با ايمان و ذكر خدا آباد است. (لغات قرآن؛ تفسير نمونه؛ فرهنگ آنندراج)

بيتوته در مشعر

در مراسم حج شب به سر بردن در

1. ضبط سفرنامه ابن جبير، ص 245.

2. ضبط لغت نامه.

3. كعبه آزاد و مستقل و تملك ناپذير است و هيچ شخصي و دولت و

ص: 244

مرجع بين المللي نمي تواند و حق هم ندارد كه براي كعبه تعيين تكليف كند. حق و تكليف كعبه را فقط و فقط اسلام معين كرده است و بس.

مشعر الحرام است (ك) وقوف در مشعر.

بيتوته در مني

در مراسم حج شب به سر بردن در مني است (ك) وقوف در مني.

بيداء

(بَ يْ) تلي است در يك ميلي مسجد شجره. مرداني كه محرم هستند هنگام عبور از اين محل مستحب است صدا را به تلبيه (لبيك) بلند كنند. و از امام صادق (عليه السلام) روايت است كه اگر سواري، از بيداء آواز تلبيه را بلند كن. (فقه فارسي با مدارك، ص 90؛ گزيده از مسائل و فرهنگنامه حج، ص 57)

بين الاحرامين

(بَ نُ لْ اِ مَ) فاصله بين دو احرام حج (يعني احرام عمره تمتع و احرام حج تمتع) را گويند كه طي آن اعمالي مثل سر تراشيدن، عمره مفرده، بيرون رفتن از مكه، صيد در حرم (هميشه) كندن درخت و گياه حرم (هميشه) جايز نيست. (ميقات حج، ش 12، ص 73)

بين الحرمين

(حَ رَ مَ) ميان دو حرم (لغت نامه)

پ

اشاره

1. از نام هاي مكه است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 36؛ ميقات حج، ش 4، ص 147)

2. از نام هاي كعبه است و اعراب بسيار «برب هذه البينة» قسم مي خوردند. (تاريخ مفصل اسلام، ج 1، ص 60)

پرده كعبه

(پَ دِ) «حجاب البيت»، «كسوت كعبه»، «جامعه كعبه»، «ستار كعبه»، «پيراهن كعبه»، پوشش (روپوش) قسمت خارجي كعبه را گويند، و در اين كه اول بار چه كسي درصد پوشانيدن كعبه برآمد و جنس پوشش چه بود اختلاف زيادي وجود دارد و از كساني چون حضرت ابراهيم و

ص: 245

حضرت اسماعيل و حضرت هاجر و عدنان (عليه السلام) نام برده اند. بر اساس روايتي، حضرت آدم (عليه السلام) كه اساس خانه كعبه را نهاد آن را با پيراهن مويي پوشانيد و حضرت ابراهيم (عليه السلام) پيراهن كعبه را از بافته خرما بساخت و حضرت سليمان (عليه السلام) با پارچه قطبي پيراهنش كرد. اما سابقه تاريخي پوشش كعبه طبق نظر مورخان:

1. پوشش كعبه به تُبَّع حميري نسبت داده شده كه درباره نام او (به نقلي اسعد ابو كرب) و زمان او (به نقلي در قرن پنجم ميلادي يا حوالي 220 سال قبل از هجرت) اختلاف است. به نوشته ارباب قصص، تبع از پادشاهان جهانگشاي يمن وارد مكه شد و قصد ويران كردن كعبه را نمود لكن دچار زكام شديدي شد به قسمي كه اطباء از درمان او عاجز شدند. حكيمي از ملازمانش تشخيص داد كه اگر از قصد خود پشيمان شود و استغفار كند درمان خواهد شد و تبع منصرف از قصد شد و نذر كرد كه خانه كعبه را محترم دارد و براي آن پوشش و پيراهني ترتيب دهد. (به نقلي ديگر تبع قبل از ورود به مكه بر اثر كسب آگاهي از ارزش كعبه توسط دو تن از كاهنان، با ايمان و احترام به مكه وارد شد). تبع اول بار كعبه را به طور كامل با پارچه ضخيمي (به نام پلاس) و بعد با پارچه هاي بهتري (به نام هاي مَعافِر ملاء وصائل رَيْطَه) پوشانيد (و به اين نحو پوشانيدن كعبه مورد پيروي جانشينان تبع و مردم قرار گرفت.) به زعمي نيز عدنان (جد بيستم پيامبر اسلام) اولين كسي است كه كعبه

ص: 246

را پوشانيد. به نظر مي رسد كه بعد از تبع كعبه پوشانيده نشد تا زمان عدنان (البته اگر از لحاظ زماني عدنان بعد از تبع بوده باشد) و چون عدنان پس از گذشت مدت زيادي براي كعبه پوششي آماده كرد لذا او را نخستين كسي دانسته اند كه كعبه را پوشش نمود.

2. عهد جاهليت. از دوران تبع تا زمان اسلام اطلاعات اندكي از پوشانيدن كعبه در دست است. آورده اند كه قبايل عرب در زمان جاهليت در تهيه كسوت كعبه مشاركت داشتند و بعد از تجديد بناي كعبه توسط قريش، پوشش

توسط آنها صورت مي گرفت تا اين كه قُصَي بن كِلاب براي تهيه پيراهن كعبه براي قبايل سهمي قرار داد تا كعبه با هزينه عموم مردم پوشانده شود و لذا پوشش زمان قريش را عدل مي ناميدند (و يا اين كه ابوربيعة بن مغيره به دليل تجارت با يمن به درجه اي از ثروت رسيد كه به قريش گفت سالي خود به تنهايي پوشش كعبه را به عهده مي گيرم و سالي ديگر شما همگي آن را بپوشانيد و از آن پس تا زنده بود با پارچه حبري يمني بسيار نيكويي كعبه را مي پوشانيد و قريش او را عدل نام نهاد). در دوران جاهليت و پيش از اسلام خالد بن جعفر كلاب را نخستين كسي مي دانند كه كعبه را با ديباج (پارچه ابريشمي) پوشانيد و از «نُتَيلَه» مادر عباس بن عبدالمطلب به عنوان نخستين زني ياد مي كنند كه به علت نذرش (در پيدا كردن كودك گمشده اش عباس) كعبه را (با ديباج) پوشانيد.

3. صدر اسلام. در عصر اسلام اولين

ص: 247

كسي كه به كعبه كسوه كرد خود پيامبر اسلام ( صلي الله عليه وآله وسلم) بود كه بعد از فتح مكه كعبه را (با هزينه بيت المال) با پارچه يماني پوشاند و ابوبكر نيز جامه قباطي (نوعي پارچه مصري) بر كعبه قرار داد. در زمان عمر، پرده كعبه از جنس قباطي بود. او به عامل خود در مصر نوشت كه كسوه كعبه در آن جا بافته شود. نوشته اند او همه ساله پرده اي نو دستور مي داد و پرده قديمي در قطعات كوچكي ميان حاجيان تقسيم مي شد. در زمان عثمان كسوه از جنس قباطي و گاهي از برد يماني بود تا اين كه در يكي از سال ها به جامه قباطي اكتفا نكرد و جامه ديگري از برد يماني بر آن پوشانيد (و لذا او را نخستين كسي مي دانند كه در اسلام دو جامه يكي بر ديگري بر كعبه قرار داد.) در زمان حضرت علي امير مؤمنان طبق روايتي از امام صادق (عليهما السلام) كسوه بيت همه ساله از عراق فرستاده مي شد.

4. عهد امويان. معاويه ابتدا پرده اي از كتان و حرير بياويخت و بعداً با پارچه هاي يماني راه راه پوشش نمود. نوشته اند او نخستين كسي است كه جامه كعبه را در سال دو بار تعويض نمود. جامه قباطي (در پايان ماه رمضان) و جامه ديبا (در روز عاشورا) بر كعبه مي پوشانيد و ديگر خلفاي اموي نيز كعبه را با پارچه هاي قباطي و ديبا مي پوشانيدند.

5. عهد عباسيان. به دستور خلفاي عباسي، جامه كعبه از گرانبهاترين انواع ابريشم در مصر (در شهر «تنيس» و گاه

ص: 248

در دو دهكده «تونه» و «شطا» كه همگي در بافت منسوجات گران قيمت شهرت بسزايي داشتند) تهيه مي شد. در سال 160 هجري مهدي عباسي به درخواست خادمان كعبه (كه از تراكم پوشش هاي بر روي هم كعبه از خوف فرو ريزي سقف بيت شكايت داشتند) دستور داد تا جز يك جامه همه پوشش ها را از روي كعبه بردارند و دستور داد تا پرده كعبه از قباطي مصر به صورت بافته هاي «تنيس» مهيا شود. در سال 161 به امر مهدي جامه ديگري براي كعبه مهيا گرديد. او نخسيتن كسي است كه كعبه را به وسيله سه جامه (قباطي، خز و ابريشم) يكي بر ديگري پوشش داد. در سال 190 به دستور هارون جامه از قباطي مصر بر كعبه انداختند. در سال 206 به امر مأمون جامه اي از ديباي سفيد بر كعبه آويختند، و از آن پس در هر سال سه جامه بر كعبه قرار مي دادند؛ جامه اي از ديباي سرخ (در روز نهم ذي حجه)، جامه قباطي (در اول ماه رجب)، ديباي سپيد (در 27 رمضان). ازرقي تعداد جامه هاي كعبه بين سال هاي 200 تا 244 قمري را 170 جامه شمارش كرده و از اين گفته چنين بر مي آيد كه در يك سال بيش از يك جامه و گاه تا چهار جامه بر كعبه پوشانده مي شد. از هنگامي كه دولت عباسيان روبه ضعف نهاد جامه كعبه از سوي حكام و فرمانداران و پادشاهان همچنان ارسال مي گرديد. (گاه از سوي مصر، گاه از يمن، گاه از ايران) و در اوج رقابت خلفاي عباسي و فاطمي نمايندگان رسمي آنها

ص: 249

در حج، گاه در آن واحد پرده هاي خود را بر كعبه مي آويختند. در سال 532 هجري چون از سوي كشورهاي اسلامي پرده اي براي كعبه فرستاده نشد، بازرگاني ايراني الاصل به نام شيخ ابوالقاسم را مشت، كعبه را با جامه اي حبري (و جز آن) پوشانيد. ناصرالدين الله عباسي (573

622) نخستين كسي بود كه كعبه را به وسيله جامه اي از ديباي سياه بياراست و از آن هنگام ديباي سياه به عنوان جامه اي براي كعبه معمول گرديد.

6. يمني ها. ملك مظفر يوسف پادشاه يمن، نخستين پادشاهي است كه بعد از سقوط بني عباس جامه كعبه را (به سال 659) فرستاد. او چندين سال به همراه پادشاهان مصر كعبه را جامه مي پوشانيد و در بعضي از سال ها به علت افزايش قدرت و نفوذش به تنهايي اين كار را انجام مي داد. 7. عهد مماليك مصر. با استيلاي ملوك مصر بر حجاز (در قرن هفتم هجري قمري) پوشانيدن كعبه در انحصار آنها در آمد. سلطان بَيْبرَس (1) بند قُداري نخستين پادشاه مصري است كه كعبه را (به سال 661 هجري) پوشانيد و ملك صالح اسماعيل (743 746) سه دهكده را در مصر جهت تهيه پرده كعبه (و پرده حجره نبوي) وقف نمود و سلاطين مماليك از آغاز اين وقف همواره جامه سياهي را ويژه كعبه در هر سال ارسال مي داشتند و آخرين جامه كعبه دوران مماليك از سوي اشرف طومان باي (در 922 هجري) فرستاده شد.

8. عهد عثمانيان. با تسلط عثماني ها بر حجاز و مصر (از قرن دهم هجري) تهيه كسوه انحصاري آنان گرديد. در دوران عثماني

ص: 250

ها پرده كعبه در مصر از حرير و ديباج (و معمولاً به رنگ سياه) تهيه مي گرديد. سلطان سليم عثماني با استيلا بر مصر نخستين سلطان عثماني است كه جامه كعبه را (در مصر) تهيه و ارسال داشت (به سال 923 هجري) و سلطان سليمان قانوني (در سال 947 هجري) هفت دهكده مصري را خريداري و وقف تهيه پرده كعبه (و پرده حجري نبوي) نمود (و به اين ترتيب بر سه دهكده وقف شده قبلي توسط ملك صالح اسماعيلي از مماليك مصر براي تهيه پرده، هفت دهكده افزوده شد) (2) جامه كعبه در طول دوران عثماني از محل در آمد اوقاف ياد شده همه از مصر با تشريفات خاصي به مكه حمل مي شد (جز در طول سال هاي 1213 الي 1215 كه مصر توسط فرانسويان تصرف شده بود.)

9. عهد سعودي ها. با تسلط آل سعود بر عربستان پرده كعبه همچنان در مصر ساخته مي شد و به مكه حمل مي گرديد تا اين كه در اواخر قرن چهاردهم هجري كسوه كعبه در خود مكه (از حرير طبيعي مشكلي) بافته شده و هر ساله تعويض مي گردد. با اين ترتيب از آن جا كه بافتن پرده كعبه از نظر سياسي بسيار اهميت داشته (و براي بافنده آن مايه افتخار مي باشد) دولت سعودي كوشيد تا خود اين كار را انجام داده و به اين وسيله نفوذ ساير دولت ها را در زمينه امور ديني قطع كند؛ پس عبدالعزيز سعودي در سال 1346 هجري قمري فرمان داد تا كارگاه ويژه اي براي تهيه و بافت جامه كعبه مشرفه احداث گردد و بي درنگ كار احداث

ص: 251

آن در ماه محرم همان سال (در محله اجياد مكه) آغاز شد و در ماه رجب پايان يافت و از هند بافندگاني آوردند و به اين ترتيب در اين كارگاه، جامه كعبه به وسيله عرب ها و هندي ها بافته مي شد و همه ساله يك پوشش تهيه مي گرديد تا اين كه در سال 1352 هجري قمري نخستين جامه كعبه فقط به وسيله خود عرب ها بافته شد. كارگاه جامه بافي اجياد همچنان تا سال 1358 هجري قمري به فعاليت خويش ادامه داد تا اين كه براساس يادداشت تفاهمي ميان دو دولت مصر و سعودي در اين سال، مصر ارسال جامه به كعبه معظمه را از سرگرفت. اين وضع همچنان تا سال 1381 هجري قمري ادامه يافت. عربستان در اين سال مانع از پياده شدن جامه از كشتي شد و خود در سال 1382 هجري قمري اقدام به بازگشايي كارگاه جامه بافي در جايگاه تازه اي به نام «جروَل» در مكه

1. بَ بَ (ضبط دايرة المعارف فارسي) بِ بَ (ضبط لغت نامه، ذيل طاهر بيبرس) بَ (ضبط لغت نامه، ذيل بيبرس بدون اشاره به تلفظ حرف بعد) بَ بُ (منبع ديگر).

2. سلاطين مصري (مماليك) و سلاطين عثماني هنگام به سلطنت رسيدن جامه ويژه اي (به رنگ سرخ) براي درون كعبه ارسال مي كردند. به نظر مي رسد اولين بار در دوران عباسي از جامه دروني كعبه (در سفرنامه ابن جبير به سال 579 هجري) سخن به ميان آمده و شايد به وسيله ناصرلدين الله عباسي جامه درون كعبه قرار داده شده باشد كه به سال 573 هجري خلافت را به دست گرفت.

ص: 252

و شايد از پادشاهان عثماني هيچ كس پيش از سلطان سليمان جامه اي درون كعبه قرار نداده است.

مكرمه نمود.

اين كارگاه تا سال 1397 هجري قمري به ساخت جامه كعبه مشرفه مي پرداخت كه در اين سال ساختمان كارگاه جديد در منطقه «ام الجود» واقع در مكه مكرمه آغاز به فعاليت نمود و از آن زمان تاكنون اين كارگاه به فعاليت در زمينه تهيه و ساخت جامه كعبه مشغول است.

مشخصات پرده

پرده حاليه كعبه تا پايين ديوار خانه مي رسد و در آن جا با حلقه ها به شاذروان بسته مي شود (اما در مراسم حج مقداري از پيراهن كعبه را از پايين لوله كرده و بالا مي زنند تا در دسترس حجاج قرار نگيرد). اين پرده هر ساله در روز نهم (يا دهم) ذي حجه طي مراسم و تشريفات با حضور پادشاه كشور و نمايندگان رسمي ديگر كشورهاي اسلامي تعويض مي گردد و بني شيبه (كليدداران كعبه) تحت نظارت حكومت، پرده تعويض شده را ميان خود تقسيم مي كنند و برخي از آنان سهم خود را به افراد و طبقات خاص و دوستان خود در داخل و خارج كشور هديه مي دهند. و اما از جمله ويژگي هاي پرده حاليه كعبه اين كه:

1. جنس آن از ابريشم ضخيم است و به رنگ سياه (و آستري پرده به رنگ غير سياه است).

2. در كل از 54 قطعه تركيب يافته كه طول هر قطعه 14 متر و عرض آن 95 سانتي متر است و مساحت كلي آن به 2650 متر مربع بالغ مي گردد.

3. در حد يك سوم بالاي پرده، كمربند

ص: 253

مانندي (حزام) است كه از 16 قطعه تركيب يافته با عرض 95 سانتيمتر و طول 47 متر و محيط آن 45 متر مي باشد.

4. پرده درِ كعبه موسوم به برقع (چه ساخته مصر چه ساخت عربستان) از چهار قطعه متصل به هم تشكيل شده به ارتفاع 6/5 متر و عرض 3/5 متر. ليكن در دوران اخير قطعه پنجمي را در پايين پرده قرار داده و عبارت اهدا را بر روي آن نقش كرده اند به طوري كه با پيوستن قطعه پنجم اكنون طول پرده 7/5 متر و عرض آن به 4 متر رسيده است.

5. روي جامه كعبه كلمات «لا اله الا الله، محمد رسول الله» (در ميان مربع ها) با رشته هاي ابريشمي بافته شده و در كنار راست و كنار چپ آن لفظ «جل جلاله» نقش گرديده است و در خاليگاه آن لفظ «يا الله» منقوش مي باشد. روي كمربند پرده در قسمت شمالي عبارت «هذه السكوة صنعت في مكة المكرمه بامر خادم الحرمين الشريفين» درج گرديده است و در قسمت هاي ديگر كمربند (حزام) آياتي از قرآن كريم با رشته هاي نقره اي طلا فام نقش بسته است. در روي پره درب كعبه آياتي از قرآن كريم به اشكال گرد و مربع با رشته هاي طلا فام (نخ نقره مطلا) نوشته شده است.

6. براي تهيه پرده به 670 كيلوگرم ابريشم (حرير) طبيعي سفيد خالص نياز است (تا با 720 كيلوگرم مواد رنگ آميزي گردد) براي كمربند و پرده كعبه، رشته هاي نقره اي طلافام مورد احتياج 120 كيلوگرم مي باشد.

فضيلت پرده

در روايات منقول از اهل بيت بوسيدن آن

ص: 254

مستحب شمرده است.

در روايات منقول از اهل بيت، به گرفتن پرده كعبه و تضرع و دعا در اين حال به درگاه خداوند تصريح

گرديده است.

حوادث پرده اشتياق به پوشانيدن كعبه در ميان سلاطين حوادث خواندني را ايجاد كرده است، از جمله اين كه در سال 751 هجري «ملك مجاهد» پادشاه يمن تصميم گرفت تا جامه مصري كعبه را برداشته و جامه ديگري را (كه نام او بر آن بود) برخانه بپوشاند، و لذا هنگام وقوف در عرفات جنگي ميان او و «امير طاز» (امير الحاج محمل مصري) در گرفت كه منجر به پيروزي اميرالحاج مصر شد و او «امير مجاهد» را زنجير بسته به قاهره برد. اما سلطان «ناصر حسن» وي را از زنجير آزاد كرد و بااحترام فراوان به همراه «امير قشتمر منصوري» به كشور خويش روانه ساخت.

در ينبع «ملك مجاهد» قصد كشتن امير همراه خود را كرد، ولي امير ينبع او را به زنجير درآورد و در اختيار «امير قشتمر» قرار داد و بار ديگر به قاهره برده شد. سلطان با آگاهي از جريان بر «ملك مجاهد» غضب كرد و فرمان داد تا در مرز اسكندريه زنداني اش كنند. هم چنين در سال 838 هجري «شاهرخ ميرزا» حاكم شيراز از «اشرف بَرْسباي» پادشاه مصر تقاضا كرد تا كعبه را از درون يا بيرون جامه كند و چون تقاضايش پذيرفته نشد، بدين صورت تجديد تقاضا كرد كه به علت نذري كه نموده است درخواست دارد جامه را ابتدا به مصر ارسال كرده و آنها از سوي خود جامه را به مكه برند و كعبه را حتي براي يك روز به وسيله

ص: 255

آن پوشش دهند.

«اشرف بَرْسباي» مطلب را با علما در ميان گذارد. برخي از دادن پاسخ خودداري كردند و برخي ديگر از بيم ايجاد فتنه نظر دادند تا تقاضاي «شاهرخ ميرزا» عملي نشود و اين مطلب عملي نشد، تا اين كه در سال 848 هجري «شاهرخ ميرزا» از «ظاهر چَقْمَق» (1) جقمق) (2) شاه مصر درخواست نمود كه جامه كعبه را در آن سال برعهده گيرد و چون ظاهر پذيرفت، شاهرخ ميرزا جامه كعبه را به مصر گسيل داشت و از آن جا به همراه كاروان محمل مصري به مكه روانه شد و در روز عيد قربان درون كعبه را با آن جامه پوشش دادند، زيرا سلطان «ظاهر چقمق» (جقمق) اجازه نداد تا جامه ارسالي «شاهرخ ميرزا» بر روي كعبه قرار داده شود، تا اين كه در رمضان سال 856 هجري به فرمان سلطان جامه دروني كعبه (ارسالي شاهرخ ميرزا) را برداشتند و كعبه را بدان پوشش دادند.

(ميقات حج، ش 12، ص 84 الي 99؛ ش 15، ص 85 الي 90؛ ش 16، ص 175؛ ش 17، ص 122 الي 124؛ ش 25، ص 84 الي 95؛ ش 26، ص 114 الي 122؛ ش 27، ص 56 الي 65؛ ش 28، ص 75 و 76؛ ش 31، ص 117؛ ش 38، ص 100؛ ش 37، ص 124؛ درس هايي از تاريخ تحليلي اسلام، ج 2، ص 116؛ حج و انقلاب اسلامي، ص 78؛ قبل از حج بخوانيد، ص 95؛ ميعادگاه عشاق، ص 175؛ سيري در اماكن وحي، ص 102؛ حرمين شريفين، ص 60 و 90؛ احكام حج و اسرار آن، ص 106؛ اعلام قرآن،

ص: 256

ص 257 و 258؛ تاريخ مكه ص 59 ش 38 ص 100).

پس مدينه

آخر مدينه، مدينه بعد، مدينه آخر، واژه هايي هستند كه در سنوات اخير در ايران در مورد آن دسته از زائران (ايراني) عازم مراسم حج به كار مي رود كه بعد از ورود به جده (حدود اوايل ذي حجه) ابتدا به مكه معظمه مشرف شده و بعد از اتمام حج به مدينه منوره غزيمت مي نمايند و توفيق زيارت معصومين (صلوات الله عليهم اجمعين) را مي يابند. روايات تقدم زيارت كعبه را افضل شمرده، و از حضرت رسول ( صلي الله عليه وآله وسلم) نقل شده كه «حج خودتان را به زيارت ما ختم كامل گردانيد».

پشت كعبه

دبر الكعبه. آن قسمت از پشت خانه (درست پشت باب كعبه) كه براي حضرت فاطمه بنت اسد به امر خداي تعالي شكافته شد. (حج البيت، ص 148)

پشت مقام ابراهيم

آن جا كه در مراسم حج و عمره نماز طواف به جاي آورند.

پلاس

(پَ) نام پارچه اي از پشم ضخيم كه اسعد ابوكرب پادشاه حمير دو قرن قبل از هجرت كعبه را به آن پوشانيد. (حرمين شريفين، ص 90)

پل جمرات

(جَ مَ) پلي است در سرزمين مني بر فراز سه جمره كه توسط سعودي ها جهت تردد حجاج و كم كردن فشار جمعيت به هنگام رمي جمرات ساخته شد. ساختمان اين پل طويل بدون پله از سطح زمين به صورت قوسي شكل به نحوي است كه جمره ها از فراز آن قابل مشاهده است و بسياري از حجاج اهل سنت از آن جا جمرات را رمي مي نمايند. اين پل با وجود وسعت و بزرگي، به علت ازدحام جمعيت در موقع

ص: 257

رمي شاهد سقوط برخي حجاج بوده است.

پوشش كعبه

پارچه سياهي كه بر كعبه كشيده اند. (ميقات حج، ش 24، ص 116)

پوشيدن احرام

در بركردن دو جامه نادوخته احرام و آهنگ حج و عمره كردن.

1. ضبط دايرة المعارف فارسي و لغت نامه ذيل ظاهر سيف الدين.

2. ضبط لغت نامه.

پيراهن كعبه

همان (ك) پرده كعبه

پيش مدينه

اول مدينه، مدينه بعد، مدينه جلو، واژه هايي هستند كه در سال هاي اخير در مورد آن دسته از زائران (ايراني) عازم مراسم حج به كار مي رود كه بعد از ورود به جده (حدوده دهه آخر ذي قعده) ابتدا به مدينه منوره جهت زيارت معصومين (صلوات الله عليهم اجمعين) مشرف شده و بعد از مدتي براي انجام فرايض حج عازم مكه مي شوند. براي اين دسته از زائران توفيق محرم شدن از مسجد شجره به وجود مي آيد كه محل احرام بستن رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) بود و ثواب بسياري براي آن روايت شده است.

ت

تاج

از نام هاي مكه است (ميقات حج، ش 4، ص 148)

تارك الحج

(رِ كُ لْ حك جّ) ترك كننده فريضه حج با وجود استطاعت و شرايط انجام حج، از نظر روايات جزو مرتكبين گناه كبيره به شمار مي آيد.

تعزير

(تَ ءْ) همان (ك) شاذروان

تبع

(تُ بَّ) طبق قصص از پادشاهان يمن و اول كسي است كه كعبه را پوشش كرد.

تجريد در حج

حج بدون عمره كردن (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

تجليل

(تَ) قرباني حج (قرآن) را به جامه اي يا مانند آن پوشاندن تا اين كه معلوم شود قرباني است، و بعيد نيست كه تجليل به جاي تقليد كفايت كند. (مناسك حج، مسئله 182)

تجمير

(تَ) افكندن سنگ

ص: 258

جمره. يكي از واجبات مراسم حج سنگ انداختن به جمرات است در مني. (مبادي فقه و اصول، ص 267؛ و...)

تحريم

(تَ)

1. بستن (ك) احرام

2. در حرم آمدن. (لغت نامه)

تحلل

(تَ حَ لُّ لْ) طلب حليت. مواضع تحلل مقاطعي است از حج كه همه يا بخشي از تروك احرام بر محرم روا گردد. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

تحلل به هدي

(هَ دْ) يعني زائر كعبه به جهت برخورد به حَصْر يا صَدّ قرباني كند و از احرام حج يا عمره به در شود. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

تحللل به نحر

(نَ) حلال شدن تروك احرام به سبب قرباني كردن در مني (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

تحليق همان

(ك) حلق

تحمس

(تَ حَ مُّ) چيزهاي تازه اي كه حمس (قريش) در دين خود (در حج جاهلي) به وجود آورد. (طبقات، ص 63)

تحويل قبله

برگشتن قبله از مسجد الاقصي به سوي كعبه (ك) مسجد قبلتين

ترمينال حجاج

(تِ) عنوان بخشي از فضا و سالن فرودگاه بين المللي تهران است كه در ايام حج به پروازهاي حج گزاران (ايراني به عربستان) اختصاص مي يابد.

تروك احرام

آنچه كه بايد ترك شود در حال (ك) احرام

تروك محرم

(مُ رِ) آنچه كه شخص بايد ترك كند در حال (ك) احرام

تروك محرمه

(مُ حَ رِّ مِ) آنچه كه انجامش حرام است در حال (ك) احرام

ترويه

روز هشتم ذي حجه يا (ك) يوم الترويه

تشريق

همان (ك) ايام تشريق

تصديه

(تَ يِ) كف زدن و غوغا كردن در طواف كعبه از مناسك (ك) حج جاهلي

تضحيه

(تَ يِ) ذبح و قربان كردن در روز اضحي (فرهنگ فارسي؛ لغت نامه)

تطيب

(تَ طَ يُّ) عطر زدن و از تروك احرام است (دايرة المعارف تشيع)

تظليل

(تَ) يا استظلال. پناه بردن به سايه. سايه

ص: 259

بر سر قرار دادن. به زير سايه رفتن. و در اصطلاح سايبان روي سر قرار دادن محرم است به هنگام طي طريق. و يكي از تروك (محرمات) احرام براي مرد تظليل است در حال حركت و سير (پياده يا سوار) مانند چتر بر سر گرفتن، استفاده از هواپيما و اتومبيل مسقف و واگن ترن مسقف. (دايرة المعارف تشيع؛ فقه فارسي با مدارك، ص 123؛ احكام عمره، ص 36؛ مبادي فقه و اصول، ص 253؛ احكام حج و اسرار آن، ص 206)

تغطية الرأس

(تَ طِ يَ تُ رَّ ءْ) سايه بر سر قرار دادن كه در حين حركت براي مردان از تروك احرام است. (ل)

تغيير قبله

برگشتن قبله از مسجدالاقصي به سوي كعبه (ك) مسجد قبلتين

تفث

(تَ فَ) ثم ليقضوا تفثهم (حج 29)

تقصير كردن و بيرون آمدن از احرام است در روز عيد قربان پس از قرباني. بعضي گويند مراد مطلق مناسك حج است. (لغات قرآن)

تفريق ابدان

(تَ قِ اَ) در باب حج عبارت است از اين كه زن و شوهر در حال احرام پيش از وقوف مشعرالحرام بي اكراه نزديكي كنند پس از آن لحظه تا پايان مناسك حج بايد جدا از يكديگر باشند و بدون حضور ثالت نزد هم نباشند و آن ثالث نبايد صغير و غير مميز و يا زوجه ديگر آن مرد و يا كنيز او باشد. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

تقبيل حجر

(تَ لِ حَ جَ) بوسيدن حجرالاسود كه از مستحبات است.

تقصير

(تَ) ثم ليقضوا تفثهم (حج 29)

يعني چيدن مقداري از موي سر يا صورت يا شارب و يا چيدن مقداري از ناخن دست يا پا كه يكي از واجبات (غير ركني) در مراسم

ص: 260

حج و عمره است. با انجام تقصير محرم از حال حرام بيرون مي آمد و محرمات احرام (جز برخي) بر او حلال مي شود. (به اين ترتيب تقصير يكي از اسباب تحليل محرم است)

زمان و مكان تقصير

1. در عمره. تقصير در عمره تمتع (و عمره مفرده) پنجمين واجب است كه در پايان سعي در مكه (و معمولاً دركنار مروه) صورت مي گيرد و با تقصير تمام محرمات احرام (غير از محرمات ذاتي و محرمات خاص حرم) حلال مي شود. (در عمره مفرده زن همچنان جزو محرمات است. در عمره مفرده هم چنين مي توان به جاي تقصير به حلق يعني تراشيدن موي سر اقدام كرد).

2. در حج. تقصير ششمين واجب است كه در دهم ذي حجه بعد از قرباني كردن و در مني صورت مي گيرد و با تقصير، تمام محرمات احرام (غير از محرمات ذاتي و محرمات خاص حرم و زن و بوي خوش) حلال مي شود. البته به جاي «تقصير» مي توان به «حلق» (تراشيدن موي سر) اقدام كرد و به فرموده فقها «حلق» افضل است خصوصاً براي كسي كه بار اول به حج مي آيد. و به حكم برخي از مراجع تقليد آنان كه سال اول حجشان مي باشد لزوماً بايد اقدام به «حلق» كنند. (حلق براي زنان مطلقاً حرام است.)

مستحبات حلق و تقصير

نيت به زبان آوردن

رو به قبله قرار گرفتن

با بسم الله شروع كردن

بين مو و ناخن جمع نمودن

صلوات فرستادن و دعا نمودن

موقع و بعد تراشيدن سه بار تكبير گفتن

از موي روي پيشاني و سپس از تمام جوانب چيدن

از

ص: 261

طرف راست جلو سر و بعد طرف چپ را تراشيدن

موي سر را در خيمه مورد سكونت (در سرزمين مني) دفن نمودن

همراه با حلق

به مفهوم كلامي از امام سجاد (عليه السلام)، هنگام تراشيدن سر بايد نيت پاك شدن از گناهان و مظالم بندگان داشت چون روز تولد پاك.

تقليد

(تَ) آن است كه كفشي را كه در آن نماز خوانده اند (1) به گردن قرباني (گاو يا گوسفند) بيندازند و از ميقاتگاه بدين گونه به سوي مني برانند. تقليد خاص حج قرآن است (كه هدي را از ميقات سوق مي دهند) و با تقليد احرام محقق شده و احتياجي به تلبيه (لبيك گفتن) نيست. بنابراين در حج قرآن اگر قرباني گاو يا گوسفند باشد، در احرام بستن با تلبيه يا با تقليد اختيار است. (توضيح مناسك حج، ص 150؛ حج و عمره، ص 9)

در حج قرآن تقليد، بستن نعلين است به گردن شتر يا رشته به گردن گاو و گوسفند كه نشانه قرباني باشد و با آن احرام منعقد مي گردد. (فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 88)

تقليد هدي

(هَ دْ) اصطلاح تفصيلي (ك) تقليد

تقليم الاظفار (تَ مُ لْ اَ) گرفتن ناخن ها كه از تروك احرام است (فرهنگنامه حج، ص 58)

تكبيرات عيد

عبارت است از «الله اكبر، الله اكبر لا اله الا الله و الله اكبر... و الحمدلله علي ما ابلانا» كه مستحب است در عيد قربان خوانده شود. و از اعمال روز عيد قربان براي كسي كه در مني است آن است كه عقب پانزده نماز از ظهر روز عيد تا صبح روز سيزدهم ذي حجه اين تكبيرات را بخواند. (مفاتيح الجنان؛ معارف و معاريف)

تكتم

(تُ تَ) از اسامي زمزم است. (ميقات حج، ش 10، ص 90؛ ش 28،

ص: 262

ص 122)

تلبيات اربع (تَ) چهار تلبيه (لبيك، اللهم لبيك، لبيك ان الحمد و النعمة والملك لاشريك لك لبيك) كه براي احرام بايد گفته شود. (فرهنگ معارف اسلامي) (ع)

تلبيد

(تَ) گذاشتن ماده اي در ميان موي سر جهت خودداري از مرتب كردن و كشتن شپش آن در مراسم حج جاهلي (ك)

تلبيه

(تَ يِ) لبيك گفتن در (ك) احرام

1. تلبيه واجب. ذكر واجبي است كه به واسطه گفتن آنها احرام بسته مي شود و آن چهار لبيك است: لبيك، اللهم لبيك، لبيك، لاشريك لك لبيك (ان الحمد والنعمة لك والملك لاشريك لك).

2. تلبيه مستحب. ذكر مستحبي است كه بعد از تلبيه واجب (ل) مي خوانند: لبيك ذالمعارج، لبيك لبيك داعيا الي دارالسلام، لبيك لبيك غفارالذنوب، لبيك لبيك اهل التلبية، لبيك لبيك ذالجلال والاكرام...

تل سرخ

(تَ لِّ سُ) كثيب الاحمر. تپه اي است از شن سرخ در جانب راست راه براي كسي كه از عرفات به مشعر الحرام كوچ مي كند و مستحب است با تن و دلي آرام از عرفات به سوي مشعر متوجه شوند و همين كه به تل سرخ رسند اين دعا خوانند: «اللهم ارحم موقفي و زدني عملي وسلم ديني و تقبل مناسكي». (لمعه، ج 1، ص 129؛ توضيح مناسك حج، ص 114؛ خلاصه مناسك حج، ص 62)

تل قرين

تلي است در بيرون قلعه مدينه در بالايش جايي ساخته اند كه مردم بدان جا رفته شهر را تماشا مي نمايند. (به سوي ام القري، ص 320)

تندد

(تَ دَ) از نام هاي مدينه است. (حرمين شريفين، ص 116؛ ميقات حج، ش 7، ص 174؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 180)

تندر

(تَ دَ) از نام هاي مدينه است. (حرمين شريفين، ص 116؛ ميقات حج، ش 7، ص 174؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 180)

تنعيم

(تَ) مكاني است در شمال (غربي) مكه در

ص: 263

سر راه

1. كفشي كه امكان سجده صحيح را مي داده.

مدينه به مكه و يكي از محدوده هاي حرم مكه است يعني بدون احرام نمي توان از آن عبور كرد و وارد مكه شد (و امروزه با توسعه شهر مكه تنعيم متصل به مكه شده) تنعيم ميقات عمره مفرده است براي كسي كه بخواهد از مكه معظمه عمره مفرده به جا آورد.

تمتع

1. همان (ك) عمره تمتع

2. همان (ك) حج تمتع

توسعه اول

1. توسعه مسجدالنبي است طي سال هاي 1372 الي 1375 قمري

2. توسعه مسجدالحرام است طي سال هاي 1375 الي 1395 هجري قمري

توسعه دوم

1. توسعه مسجدالنبي است كه از سال 1406 هجري قمري آغاز شد.

2. توسعه مسجدالحرام است كه از سال 1409 هجري قمري شروع گرديد.

توقيف

وقوف آوردن حج در پي يكديگر.

توليت كعبه

(ك) كعبه

تهامه

(تِ مِ)

1. مكه معظمه را گويند. (لغت نامه؛ راهنماي دانشوران)

2. زميني است كه مكه معظمه متصل به آن است. (لغت نامه)

3. ناحيه اي است شامل مكه و شهرهاي جنوبي حجاز. (فرهنگ فارسي)

4. خطه اي است ميان حجاز و يمن. (راهنماي دانشوران)

تهامه بخشي از شبه جزيره عربستان است كه امروزه در خاك عربستان سعودي و در خاك يمن (قسمت شمالي) واقع شده و چون هوايي بسيار گرم دارد به تهامه موسوم شده است.

تين

والتين والزيتون (تين 1)

1. به نقلي مسجدالحرام است. (تفسير ابوالفتوح رازي)

2. مدينه است طبق حديثي منقول از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم). (تفسير نمونه؛ ميقات حج، ش 7، ص 162)

ث

ثبير

(ك) كوه ثبير

ثج (ثَ جّ) رسول گرامي اسلام فرمودند: خداوند تبارك و تعالي از هر چيز چهار تا برگزيد و از حج چهار چيز را برگزيد: الثج (نحر و قرباني) العج (ضجه مردم به تلبيه) الاحرام والطواف (ميقات حج، ش 5، ص 52)

ثني

(ثَ) واجب است در قرباني (هدي تمتع) «جذع» از ميش يا «ثني»

ص: 264

از غير ميش. و ثني گاو نري است كه به سال دوم در آمده و شتر به سال ششم در آمده. (لمعه، ج 1، ص 132)

ثنية البيضاء

(ثَ يَّ تُ لْ بَ) همان (ك) ثنية الكدي

ثنية الحل

(حِ لّ) گفته شده حد حرم مكه در سمت عراق در ثنية الحل است كه در محلي به نام مقطع واقع است. (ميقات حج، ش 10، ص 121)

ثنية الكدي

(كُ دَ يّ) ثنية البيضاء. معبري است در قسمت سفلي مكه واقع بين دو كوه كه در تنگناي آن تلي سنگي قرار داشت و هر كس از آن جا رد مي شد سنگي بر آن مي ا نداخت. مي گويند قبر ابولهب و زن او در اين محل واقع است و رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) در حجة الوداع از اين راه وارد شهر مكه شد. (حرمين شريفين، ص 101)

ثنية العليا

(عُ) در سنن ابن ماجه آمده است كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) از ثنية العليا وارد مكه مي شد و هرگاه مي خواست خارج شود از ثنية السفي خارج مي شد. ثنيه عليا همان جايي است كه امروزه به آن «معلاة» مي گويند. ثنيه سفلي عبارت است از «مسفله» (ميقات حج، ش 37، ص 136)

ثنية المحدث

در حديث تعيين حدود حرم مدينه آمده است كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) ميان دولابه مدينه را تاعير و تا ثنية المحدث و تا ثنية الحضياء... را حرم قرار داد. (ميقات حج، ش 37، ص 137)

ثنية الوداع

(وَ) مكاني در مدينه كه مسافران مدينه از آن حد، به سوي مكه و به سوي شام توديع و بدرقه

ص: 265

مي شده اند و چون پيامبر اسلام ( صلي الله عليه وآله وسلم) در آن جايگاه حضور مكرر داشتند ثنية الوداع در تاريخ مدينه موقعيت خاصي پيدا نمود. (مدينه شناسي، ج 1، ص 219)

ثواب

همان (ك) كوه سلع

ثور

همان (ك) كوه ثور

ثويه

(ثَ يِّ) از حدود عرفات است اما جزء موقف نيست و وقوف در اين نقطه كفايت نمي كند از عرفات (مناسك حج، از مسئله 365؛ فلسفه و اسرار حج، ص 180)

ثيات لقي

(لَ قا) لباس دور انداختني در حج جاهلي (ك)

حمس

ج

جابره

(بِ رِ) از اسامي مدينه است (در تورات و احاديث نبوي) كه در آن فقير و ورشكسته بي نياز مي گرديد و اين كه شهرهاي غير مسلمان را مجبور به قبول اسلام مي نمود. (حرمين شريفين، ص 117؛ اعلاق النفيسة، ص 88؛ ميقات حج، ش 7، ص 162)

جارالله

(رُ لاّ) اهالي مكه اند. (ناسخ التواريخ؛ حضرت رسول، ج 2، پاورقي ص 395)

جامع ابراهيم

مسجد نمره (در عرفات) را گويند.

جامع خيف

مسجد خيف (در مني) را گويند.

جامع مدينه

مسجدالنبي (در مدينه) را گويند.

جامعه

از اسامي مكه است چون نقطه تجمع اقسام اقوام مسلمين است (ميقات حج، ش 7، ص 174)

جامه احرام

دو قعطه لباس ندوخته است كه زائران خانه خدا از ميقات بر تن كنند. (تفسير نمونه، ج 2، ص 25)

جامه كعبه

همان (ك) پرده كعبه

جايزه

(يِ زِ) از اسامي مدينه است (ميقات حج، ش 7، ص 174)

جبار

(جُ) از اسامي مدينه است (ميقات حج، ش 7، ص 162 و 174؛ حرمين شريفين، ص 116) (ع)

جباره

(جَ بّ رِ) از اسامي مدينه است زيرا در اين شهر فقير و ورشكسته بي نياز مي گرديد و اين كه ديگر شهرها

ص: 266

را مجبور به قبول دين مبين اسلام مي نمود. (حرمين شريفين، ص 116؛ ميقات حج، ش 7، ص 162)

جبل

(جَ بَ) براي آن چه كه ذيل «جبل» مي جوييد مراجعه فرماييد به قسمت «كوه».

جحفه

(جُ فِ) مكاني است در شمال غربي مكه به فاصله تقريبي 156 كيلومتري و منطقه غديرخم در نزديكي اش قرار دارد. اين جا (كه «مهيعه» نيز ناميده مي شد) از جمله ميقات ها است. و ميقات عمره تمتع و مفرده است براي اهل شام و مصر و مغرب و ديگر كساني كه از اين راه و از راه جده به مكه مي روند در صورتي كه پيش از اين به ميقات ديگري برخورد نكرده باشند والا بايد در همان ميقات پيشين احرام بست، اما اگر بدون احرام از ميقات پيشين عبور شود و برگشتن به آن ممكن نباشد لازم است از جحفه محرم شد. در وجه تسميه نام ها گفته اند:

1. جحفه، به معني محلي است كه سيل بر آن وارد شده يا چون در جاهليت سيلي در اين منطقه عده اي را هلاك كرد آن جا را جحفه گفتند، زيرا به ساكنان خود اجحاف كرد.

2. مهيعه، به معني با وسعت و اين منطقه را بدان علت كه از آغاز غدير خم تا ساحل درياي سرخ وسيع است مهيعه خوانده اند. (ميقات حج، ش 7، ص 150؛ فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 84؛ لغت نامه ذيل مهيعه؛ توضيح مناسك

حج، ص 34؛ و...)

جحفة الوداع

ميقات است (ل) (رياحين الشريعه، ج 2، ص 219)

جد

(جُ دّ) ساحل درياي مكه (لغت نامه)

جدارالحجر

(جِ رُ لْ حِ) ديار قوسي شكل (ك)

ص: 267

حجر اسماعيل

جدال

(جِ) ولا جدال في الحج (بقره 197)

از محرمات احرام است و قسم خوردن به نام خداوند متعال است در مقام رد و انكار و نزاع مانند والله. بالله. تالله. لاوالله. (احكام حج و اسرار آن، ص 201)

جده (جَ (1) جُ (2) دِّ) شهري است در منطقه حجاز در كنار درياي سرخ و بندر ورودي مكه است. جده در غرب مكه واقع شده (در حدود 70 كيلومتري) و با مدينه حدود 425 كيلومتر و با رياض حدود 950 كيلومتر فاصله دارد. جده بندرگاه و فرودگاه رسمي زائران مكه است. فرودگاه جده از غروب روز 7 ذي حجه بسته مي شود تا اين كه كار پروازهاي برگشتي شروع گردد. جده بزرگ ترين شهر تجاري عربستان سعودي است و به علت وجود سفارتخانه هاي خارجي در آن، يك شهر سياسي نيز مي باشد. قسمت جديد اين شهر را سعودي ها بسيار مدرن ساخته اند و وهابيون در قسمت شمالي شهر قبه و بارگاهي منسوب به حضرت حوا را تخريب نموده اند. (فاصله تهران تا جده 2200 كيلومتر هوايي است كه معمولاً حدود دو ساعت و نيم اين مسافت طي مي شود.)

جدي

(جَ دْ) بزغاله كه در كفارات احرام بايد قرباني شود. (مجازات هاي مالي در حقوق اسلامي، ص 55)

جزعه

(جَ زَ عِ) نام (ك) ستون حنانه

جزور

(جَ) عنواني است براي شتر يا گوسفندي كه بايد در كفاره احرام قرباني شود در روايات. (مجازات هاي مالي در حقوق اسلامي، ص 55)

جزيره

(جَ رِ) از نام هاي مدينه است. عباس مي گويد: با رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) از مدينه خارج شديم. آن

ص: 268

حضرت رو به سوي مدينه نموده فرمود: «ان الله تعالي قد برأ هذه الجزيرة من الشرك» (ميقات حج، ش 7، ص 163)

جزيرة العرب

1. عربستان را گويند.

2. از رسول الله نقل شده كه فرمودند: «اخرجوا المشركين من جزيرة العرب» و مقصود يا حجاز است يا از نام هاي مدينه است (ميقات حج، ش 7، ص 162)

جعرانه

(جِ عِ رّ نِ) (جِ، جُ (3) نِ) مكاني است بين مكه و طايف و روستاي كوچكي است در كناد وادي سَرِف در جانب شمال (شرقي) مكه و در حدود 26 (يا 29 يا...) كيلومتري آن قرار دارد و يكي از محدوده هاي حرم مكه (در جانب شمالي) است و بدون احرام نمي توان از آن جا عبور كرد وارد مكه شد. جعرانه ميقات عمره مفرده است و رواياتي از احرام بستن رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) در سال هشتم هجري در اين مكان نقل گرديده است. مسجد جعرانه كه در آغاز خط حرم قرار دارد يكي از مساجدي است كه در فضيلتش روايات زيادي وارده شده است و اين مسجد را يكي از قريش در مكان احرام بستن رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) با كشيدن ديواري برگرد آن بساخت، سپس ابن زبير در بناي آن كوشيد و در ادوار بعد مورد ترميم و توسعه قرار گرفت و در سال 1370 و 1384 هجري قمري توسط سعودي ها (در مساحت 1600 متر مربع) بازسازي گرديد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 130 و 134؛ آثار اسلامي مكه و مدينه، ص 47؛ ميقات حج، ش 6، ص 140؛ و...)

جمار

(جِ) جمع (ك) جمره. اصطلاحاً سه

ص: 269

ستون سنگي واقع در سرزمين مني را گويند كه رمي آنها از واجبات حج است و به نام هاي مختلفي خوانده شده اند:

1. جمار ثلاث

2. جمار ثلاثه

3. جمار ثلث

1. به اعتبار مدفن جده انسان ها حضرت حوا.

2. به اعتبار واقع بودن در ساحل دريا.

3. جِ ضبط واژه شناسان. جُ تلفظ امروزه مكيان (ميقات حج، ش 15، ص 96).

4. جمار حج

جماوات

كوه هاي سه گانه اي هستند و در قسمت غرب حره غربي در راه وادي عقيق به سمت جرف.

جمرات

(جَ مَ) جمع (ك) جمره. اصطلاحاً سه ستون سنگي واقع در مني را گويند كه رمي آنها از واجبات حج است و به نام هاي مختلفي خوانده شده اند:

1. جمرات ثلاث

2. جمرات ثلاثه

3. جمرات حج

4. جمرات المناسك

جمره

(جَ مَ رِ) (جَ رِ) به معاني توده سنگريزه، محل سنگريزه، سرعت، اجتماع قبيله. در اصطلاح هر يك از سه ستون سنگي واقع در مني را گويند كه در مناسك حج بايد به ترتيب خاصي رمي شوند (يعني تعداد هفت سنگريزه به سوي هر كدامشان پرتاب نمود) اين سه ستون سنگي كه به جمار يا جمرات معروفند از دامنه كوهي كه فاصل ميان مكه و مني است شروع و به طرف عمق مني تا طول 271 متر پيش مي روند. اينك هر يك از اين جمار (جمرات) ثلاثه به صورت ستوني است چهارگوش از سنگ هاي برهم چيده شده با ملاطي از سيمان بارتفاع حدود 9 متر و اطراف هر يك از اين جمره ها را مانند حوض و كاسه اي بزرگ به ارتفاع 1/30 متر جهت جمع

ص: 270

شدن سنگ ريزه هاي پرتاب شده ساخته اند. (فضاي اطراف جمرات نيز باز است و اخيراً با ايجاد پل هوايي و دو طبقه شدن فضاي اطراف جمرات برخي حجاج عمل رمي (پرتاب سنگريزه به جمره) را از طبقه فوقاني انجام مي دهند و راه ها نيز طوري تعبيه شده كه مي توان از مسيري براي عمل رمي رفت و از مسيري ديگر نيز بازگشت).

تسميه جمره در جهت ناميده شدن اين ستون هاي سنگي به جمره به اختلاف گفته اند چون:

1. به آن سنگ مي اندازند.

2. جاي جمع سنگريزه است.

3. مردم به سوي آن شتاب مي كنند.

نام جمره هر يك از جمرات ثلاثه مني نام هاي مخصوصي دارند كه به ترتيب هنگام خروج از مني و

رفتن به مكه عبارتند از: جمره الاولي. جمره الوسطي. جمره الاخري. (ع)

جمره الاخري

(جَ مَ رَ تُ لْ اُ را) سومين (ك) جمره از جمرات ثلاث مني و نزديك ترين آن به مكه است كه در اول پيچ كوه مني به طرف مكه واقع شده و لذا به جمره العقبه (يعني گردنه) مشهور مي باشد و نام هاي ديگر آن «جمره الكبري» و «جمره العظمي» و «جمره الكبيره» مي باشد. اين جمره در هر يك از روزهاي دهم و يازدهم و دوازدهم ذي حجه رمي مي شود.

جمره الاولي

(لْ اُ لا) اولين (ك) جمره از جمرات ثلاث مني است در نزديكي مسجد خيف و شايد علت نام آن باشد كه چون از دل مني به جمرات روي مي آورند نخستين جمره اي است كه به آن مي رسند. و نام هاي ديگر آن «جمره الصغري» و «جمره

ص: 271

الدنيا» مي باشد. اين جمره در روزهاي يازدهم و دوازدهم ذي حجه رمي مي شود.

جمره الدنيا

(دُّ) همان (ك) جمره الاولي

جمره الصغري

(صُّ را) همان (ك) جمره الاولي

جمره العظمي

(لْ عُ ما) همان (ك) جمره الاخري

جمره العقبه

(لْ عَ قَ بِ) همان (ك) جمره الاخري

جمره الكبري

(لْ كُ را) همان (ك) جمره الاخري

جمره الكبيره

(لْ كَ رِ) همان (ك) جمره الاخري

جمره الوسطي

(لْ وُ طا) دومين (ك) جمره، از جمرات ثلاثه مني است كه در فاصله 155 متري از جمره بعد از خود و به فاصله 116 متري جمره قبل از خود قرار گرفته است و در هر يك از روزهاي يازدهم و دوازدهم ذي حجه رمي مي شود.

جمع

(جَ)

1. نام روز عرفه است (لغت نامه)

2. نام مزدلفه است. (لغت نامه؛ الاتقان، ج 2، ص 456)

جمعه خونين مكه

اشاره به كشتاري است كه رژيم آل سعود در جمعه ششم ذي حجة الحرام سال 1407 هجري

قمري (برابر با 9 مرداد 1366 هجري شمسي) از زائران ايراني خانه خدا كه در مراسم برائت از مشركين شركت داشتند به عمل آورد. (فرقه وهابي)

جنة البقيع

(جَ نِّ تُ لْ بِ) همان (ك) بقيع

جنة الحصينه

(جُ نِّ تُ لْ حِ نِ) از اسامي مدينه است. به معني سپر محم (براي مسلمين). رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) در غزوه احد فرمود: «انا في جنة حصينة» من در قلعه و حصار محافظت شده هستم. (ميقات حج، ش 7، ص 163؛ احكام حج و اسرار آن، ص 293)

جنة المعلي

(جَ نَّ تُ لْ مُ عَ لّا) قبرستان تاريخي شهر مكه است واقع در قسمت شمال شرقي شهر در منطقه سليمانيه و حجون (در انتهاي پل بزرگ هوايي) قريب يك

ص: 272

كيلومتري مسجدالحرام و به نام هاي ديگري نيز موسوم است چون: جنة المعلاة، مقبرة المعلي (المعلاة)، مقبرة الحجون، مقبرة المطيبين، مقبره بني هاشم، قبرستان معلاة، قبرستان حجون، قبرستان بني هاشم، قبرستان ابوطالب، قبرستان قريش. اين جا شعبي بوده است موسوم به شعب جَزّارين و نيز شعب ابي دُبّ (به علت سكونت مردي بدين نام در آن) و دره اي است در دهانه كوه حجون كه مردم مكه در دوره جاهلي و آغاز اسلام مردگان خود را در اين دره (كه بخشي از حجون است) دفن مي كردند و لذا اين دره را «شعب المقبره» نيز مي ناميدند. امروزه جنة المعلي به دو ناحيه مجزا (قديمي و جديدي) تقسيم شده است. قسمت جلوي آن قبرستان عمومي مكه است و قسمت عقب آن قبرستان قديمي است كه در دامنه كوه قرار گرفته و از سه طرف به وسيله كوه احاطه شده است (و متأسفانه درب اين قسمت قديمي از سال 1396 هجري قمري توسط آل سعود بر روي زائران مسدود گرديد).

در قسمت اصلي و قديمي جنة المعلاة طبق مشهور بزرگان و آباء و اجداد رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) و نيز وابستگان به آن جناب به خاك سپرده شده اند كه شاخص ترين آنها عبارتند از:

1. حضرت خديجه (همسر رسول الله)

2. قاسم و طيب (فرزندان رسول الله)

3. قُصَي (1) بن كِلاب (جد اعلاي رسول الله)

4. عبد مناف بن قصي (از اجداد رسول الله)

5. هاشم (2) بن عبد مناف (از اجداد رسول الله)

6. عبدالمطلب بن هاشم (جد رسول الله)

7. ابوطالب بن عبدالمطلب (عموي رسول الله)

8. بعضي

ص: 273

فرزندان و نوادگان ائمه اطهار (از نسل رسول الله)

9. سميه و ياسر والدين عمار ياسر (از اصحاب گران قدر رسول الله)

اهميت معلي

طبق نوشته ها رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) تا زماني كه در مكه بودند در روزهاي دوشنبه و پنجشنبه براي زيارت بستگان خود به قبرستان قريش مي رفتند و براي آنها طلب مغفرت مي نمودند اما حكومت سعودي در جفا به آنان گنبد و بارگاه باشكوهي را كه بنا بر مشهور بر مقابر حضرت خديجه و حضرت ابوطالب و حضرت عبدمناف و حضرت عبدالمطلب وجود داشت تخريب و محو كرد و سنگ هاي روي قبور نيز شكسته شد و زيارت آنان غير ممكن گرديد.

جواز السفر

(جَ زُ سَّ فَ) اعراب پاسپورت را گويند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

جهت جنوبي

يا جهت قِبلي (قبله) در تاريخ جغرافيايي مدينه اصطلاحاً مكاني را مي گفتند كه مسافران مدينه از آن حد به سوي مكه توديع و بدرقه مي شده اند. (مدينه شناسي، ج 1، ص 219)

جهت شامي

همان (ك) جهت شمال

جهت شمالي

يا جهت شامي در تاريخ جغرافيايي مدينه اصطلاحاً مكاني را مي گفتند كه مسافران مدينه از آن حد به

1. نوشته اند قصي اولين كسي بود كه در اين شعب به خاك سپرده شد و پس از وي مردم مردگان خود را در كنار او (در شعب ابي دب) مدفون ساختند.

2. طبق نقلي.

سوي شام توديع و بدرقه مي شده اند. (مدينه شناسي، ج 1، ص 219)

جهت قبلي

(ق) همان (ك) جهت جنوبي

جياد

همان (ك) اجياد

جيبه

(جَ بِ) از نام هاي مدينه است (تاريخ و آثار اسلامي، ص 180)

جيران رسول الله

اهل مدينه را ناميده اند.

ص: 274

(ميقات حج، ش 7، ص 18)

چ

چاه اريس

(اَ اُ) (1) از چاه هاي مدينه است در كنار مسجد قبا (به فاصله پنجاه متري غرب آن) رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) از آب آن وضو ساخت و غسل كرد. اين چاه در سال 1384 هجري قمري در توسعه ميدان غربي مسجد قبا محو گرديد. اين چاه به جهاتي نام هايي دارد:

1. اريس، چون منسوب بود به شخصي يهودي به نام اريس.

2. تفله، چون آب شور آن با تفله (آب دهان) مبارك رسول الله گوارا گرديد (و مردم آب آن را براي تبرك مي نوشيدند).

3. خاتم، چون خاتم (انگشتري) رسول الله در سال ششم خلافت عثمان از دست او (يا از دست غلام او) درون چاه افتاد و ديگر به دست نيامد. (حرمين شريفين، ص 120؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 343؛ به سوي ام القري، ص 322؛ ناسخ التواريخ، حضرت رسول، ج 4، ص 219 سفرنامه ابن جبير، ص 246)

چاه اسماعيل

چاه زمزم. (آثار اسلامي مكه و مدينه، ص 35؛ احكام حج و اسرار آن، ص 87)

چاه انس

(اَ نَ) از چاه هاي مدينه واقع در سمت شرق مسجدالنبي كه به دست مالك بن انس خادم رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) حفر شد و حضرت از آن آشاميد و خود را شست و شو داد. اين چاه در دوران سعودي در توسعه شرق مسجدالنبي تخريب شد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 261 و 345)

چاه بضاعه

(بُ عِ) از چاه هاي مدينه است در سمت شمال غربي مسجدالنبي در فاصله پانصدمتري در محله بني ساعده قرار داشت. رسول خدا ( صلي الله

ص: 275

عليه وآله وسلم) از آن آشاميد و با دست خود به مردم نوشانيد. نقل شده كه با اين آب مريض ها غسل مي كردند و سه روز نمي گذشت كه عافيت مي يافتند. اين چاه در دوران عثماني مورد توجه و استفاده مزارع اطراف بود اما اخيراً در توسعه مسجدالنبي محو گرديده است (تاريخ و آثار اسلامي، ص 344؛ حرمين شريفين، ص 120؛ به سوي ام القري، ص 303)

چاه بوصه

از چاه هاي مدينه در نزديكي قبرستان بقيع در منطقه باب العوالي قرار داشته و به نقلي رسول خدا در آن غسل جمعه فرموده اند. امروز اثري از آن نيست. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 346)

چاه تفله

(ت لِ) همان (ك) چاه اريس

چاه حاء (2) از چاه هاي مدينه واقع در سمت شمال مسجد النبي. اين چاه را ابوطلحه انصاري به رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم)

1. اَ (ضبط لغت نامه) اُ (ضبط ميقات حج، ش 28، ص 134).

2. بعضي گفته اند حاء نام قبيله و يا شخصي است.

بخشيد و حضرت از آن وضو ساخت و آن را صدقه قرار داد. آب اين چاه بسيار شيرين بود و مريض ها خود را با آن شسته و شفا مي يافتند و تا دهه هاي گذشته همچنان مورد استفاده و سقايت زائران بود اما در دوران سعودي در توسعه مسجدالنبي تخريب و مكان آن در محدوده ميدان مجيدي محو گرديد (تاريخ و آثار اسلامي، ص 260 و 345؛ ميقات حج، ش 24، ص 81)

چاه خاتم

(تَ) همان (ك) چاه اريس

چاه ذوالهرم

(ذُ لْ هَ) نوشته اند چاهي است كه عبدالمطلب (پس از حفر زمزم در مكه) آن را در طايف حفر نمود.

چاه رومه

(مِ) از چاه هاي مدينه در شمال شهر (و شمال مسجد ذوقبلتين) و آب مشروب مدينه پيش از اسلام و

ص: 276

بعد از اسلام از آن بود. اين چاه در ميان بني مازن حفر شده بود و به رومه غفاري تعلق داشت و چون عثمان آن را يا نيمي از آنرا (از يك يهودي) خريد و صدقه داد به نام عثمان نيز معروف شد. رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) در فضل اين چاه سخناني فرمود و از آب آن وضو مي ساخت. در سال هاي اخير مكان اين چاه به مقر اداره حكومتي تبديل شده و اثري از آن ديده نمي شد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 344؛ حرمين شريفين، ص 120؛ سفرنامه ابن جبير، ص 247)

چاه زمزم

(زَ زَ)

1. همان چشمه معروف مكه به نام (ك) زمزم (لغت نامه)

2. از چاه هاي مدينه واقع در اطراف مسجدالنبي در داخل خانه فاطمه بنت امام حسين (عليه السلام) و به دست او حفر شد. چاه زمزم يا چاه فاطمه در دوران سعودي در توسعه غربي مسجد تخريب شد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 261؛ ميقات حج، ش 28، ص 157)

3. از چاه هاي مدينه واقع در حره غربي. پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) روزي ضمن استفاده از آن براي صاحبش دعا فرمودند. اين چاه به مرور زمان از بين رفت. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 345)

چاه سقيا

(سُ) از چاه هاي مدينه واقع در حره غربي در باب عنبريه و در جنوب مسجد سقيا. رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) از آب آن آشاميدند و وضو ساختند و در كنارش نماز گزاردند و در مكان نماز آن حضرت مسجدي ساختند. اكنون اثري از اين چاه نيست. (تاريخ و

ص: 277

آثار اسلامي، ص 281، 345؛ و...)

چاه عثمان

همان (ك) چاه رومه

چاه عسيله

(عُ سَ لِ) از چاه هاي مكه واقع در زاهر (محلي بين مكه و تنعيم كه اكنون جزء شهر مكه است) نقل است جمعي از اهالي زاهر نزد پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم) آمدند و از شوري آب چاهشان شكوه داشتند. حضرت به كنار آن چاه رفت و آب دهان مبارك در آن بيفكند و چاه كه علاوه بر شوري كم آب نيز بود فوراً پرآب و شيرين شد. (معارف و معاريف، ذيل زاهر)

چاه علي

از چاه هاي مدينه. چاه هايي كه حضرت علي (عليه السلام) در منطقه مسجد شجره براي آبياري مزارع حفر فرمودند. آبار علي. ابيار علي.

چاه غرس

(غَ غُ) (1) از چاه هاي مدينه واقع در شرق مسجد قبا. طبق نقل پيامبر اكرم آن را به پاكيزگي ستود و مبارك شمرد و از آب آن نوشيدند و وضو ساختند و به حضرت علي (عليه السلام) فرمودند پس از مرگ مرا از آب چاه غرس غسل بده و آن حضرت نيز چنين كرد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 343؛ حرمين شريفين، ص 121؛ ناسخ التواريخ، ج 4، ص 156؛ لغت نامه ذيل غرس؛ ميقات حج، ش 28، ص 134)

چاه فخ

(فَ خّ) همان (ك) چاه ميمون

چاه فضا

از چاه هاي مدينه. اين چاه با آب دهان مبارك رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) بركت يافت و شفاي امراض شد. (ميقات حج، ش 28، ص 134)

چاه قراصه

از چاه هاي مدينه واقع در سمت مساجد سبعه متعلق به جابربن عبدالله انصاري كه پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم) از آب آن آشاميد و براي

ص: 278

صاحبش دعا فرمود. اكنون اثري از آن 1. غُ (ضبط تاريخ و آثار اسلامي) غَ (ضبط لغت نامه و ميقات حج). نيست. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 326)

چاه ميمون

از چاه هاي مكه است. چاهي است معروف در سرزمين ابطح و از مستحبات ورود به مسجدالحرام وطواف، غسل كردن از چاه ميمون است پيش از ورود به مكه. چاه فخ هم گفته مي شد. (لمعه، ج 1، ص 122؛ توضيح مناسك حج، ص 56)

چتر

در احرام حج و عمره بر سر قرار دادن چتر در حال حركت براي مردان مجاز نبوده و از محرمات است.

چهار تلبيه

از واجبات احرام گفتن چهار تلبيه است بعد از نيت. و صورت آن اين است كه بگويد: «لبيك، اللهم لبيك، لبيك، لاشريك لك لبيك (ان الحمد والنعمة لك و الملك لا شريك لك لبيك) مكرر گفتن اين چهار تلبيه مستحب است و بيش از يك مرتبه گفتن آن واجب نيست. (مناسك حج و احكام عمره، ص 26 الي 29؛ فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 88)

چهار ركن

منار شامي و يماني و عراقي و حجرالاسود و اين هر چهار از اركان كعبه است. (فرهنگ آنندراج؛ فرهنگ غياث اللغات)

چهار ركن كعبه

منار شامي و يماني و عراقي و حجرالاسود. (فرهنگ نفيسي)

چهار لبيك

همان (ك) چهار تلبيه

ح

حائط

نام كنوني فدك است. (مدينه شناسي، ج 2، ص 492)

حاج

الحاج و المعتمر وفدالله (منقول از امام صادق).

حج رونده. حج كننده. عنوان كسي كه اعمال و مناسك حج را به جاي آورده است.

حاج صروره

به جا آورنده (ك) حج صروره

حاج قارن

به جا آورنده (ك) حج قرآن

حاج متمتع

به جا آورنده (ك) حج تمتع

حاج محصور

به جا آورنده (ك) حج محصور

حاج مصدود

به

ص: 279

جا آورنده (ك) حج مصدود

حاج مفرد

به جا آورنده (ك) حج افراد

حاجه

(جِّ) زني كه به زيارت خانه كعبه توفيق يافته. (لغت نامه)

حاجي

آن كه فريضه حج گزارده (لغت نامه)

حاج به معني حج گزار و افزوده «يا» در آخر آن از اغلاط مشهور است (راهنماي دانشوران)

حاجيانه

(نِ) حجيه. مالي كه از دارايي ميت به نايب زيارت در حج داده مي شود و از جمله واجبات مالي متوفي است. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

حاجي حرمين

(حَ رَ مَ) كسي كه هم حج كرده باشد (حرم مكه) و هم به مدينه طيبه (حرم مدينه و مدفن رسول الله) مشرف شده باشد.

حاجيه

(ي) زني حج گزارنده (لغت نامه)

حاشيه مطاف

جاي طواف كعبه كه با حاشيه اي از سنگ سياه در كف حرم (مسجدالحرام) مشخص گرديده است.

حاضر

(ضِ) ذلك لمن لم يكن اهله حاضري المسجدالحرام (بقره 196)

اهل مكه. كسي كه نزديك مكه است. كسي كه وطنش كمتر از شانزده فرسخ با مكه فاصله دارد و وظيفه اش به جاي آوردن حج افراد يا حج قرآن است (نه حج تمتع)

حاطمه

(طِ مِ) از نام هاي مكه است از آن جهت كه هر كس را كه بدان اهانت روا دارد در هم شكند، و لذا اصحاب فيل را كه قصد نابودي اصل كعبه را داشت با اعجاز غيبي به هلاكت نشاند. (لغت نامه؛ تاريخ تحليلي اسلام، ج 1، ص 65؛ ميقات حج، ش 4، ص 144؛ كتاب حج، ص 45)

حبري

(حِ بَ يّ) روپوش يا پارچه سياه رنگي كه گاه كعبه را بدان مي پوشانيدند (ميقات حج، ش 25، ص 97)

حبش

(ك) كوه حبش

حبيبه

(حَ بِ) از اسامي مدنيه است به خاطر علاقه

ص: 280

پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) به آن (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 163)

حج

(حِ جّ) و لله علي الناس حج البيت (آل عمران 97)

نتيجه قصد است كه زيارت مقصود باشد و حِج البيت زيارت قصد شده خانه خداست و حَج (قصد زيارت) مقدمه حِج (زيارت قصد شده) است. (1) (اسرار، مناسك، ادله حج، ص 7)

حج

اشاره

(حَ جّ) و اذن في الناس بالحج (حج 28)

حج به معني قصد و قصد زيارت و در اصطلاح فقها قصد خانه خدا و زيارت بيت الله است. حج انجام مراسم و تشريفات و مناسك خاصي است در مكاني (مكه) و زماني خاص (ماه هاي حج)، و علت ناميده شدن مراسم و تشريفات زيارت بيت الله (كعبه) به «حج» براي آن است كه در لغت حج به معني قصد و رفتن به سوي كسي و جايي به منظور ديدار و زيارت است و هنگام حركت به سوي مكه براي شركت در اين مراسم قصد زيارت بيت الله مي شود. حج از واجبات و ضروريات است و از اركان مهم دين اسلام است و در ترتيب متداول ابواب فقه، حج باب (و يا ركن) پنجم از ابواب و اركان فروع احكام به اسلام به شمار رفته است. در سال وجوب حج (و نيز در تعداد حج رسول الله) گر چه اختلاف كرده اندولي آنچه مورد اتفاق است آن است كه پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) در سال دهم هجرت حج نمودند. حج بر هر مسلمان (با وجود استطاعت) در تمام عمر يك بار واجب مي گردد (و آن را «حجة

ص: 281

الاسلام» گويند).

ترك حج

طبق روايات، ترك حج، ترك شريعت است، باعث هلاكت است، باعث نابينا محشور شدن است.

طبق فرموده فقها، ترك حج با اقرار به وجوب از گناهان كبيره است (و تارك حج در صورت عدم انكار وجوب آن مرتكب گناه كبيره شده است) و ترك حج با انكار وجوب (در صورتي كه به انكار خدا و يا توحيد و يا نبوت برگردد) موجب كفر است (و تارك حج در صورت انكار وجوب حج كافر است).

فوايد حج

(2) برقراري دين

تندرستي بدن

پاكي از گناهان

وارد شدن به جنان

بي نيازي از ديگران

شفاعت كردن از ديگران

رهايي از فقر و نداشتن

جلوگيري از بدن مردن

در پناه خداوند در آمدن

از فشار قبر رهايي يافتن

از آتش جهنم آزاد شدن

مال و روزي را زياد كردن

اهل و مال را حفظ نمودن (3)

مستحبات سفر حج

صدقه دادن

وصيت كردن

غسل سفر حج كردن

دوستان راخبر كردن

دو ركعت نماز خواندن

اهل خود به خداوند سپردن

تربت سيدالشهداء همراه بردن

توبه و به واقع به خداوند برگشتن

نيت براي خداوند خالص كردن

خير و بركت از خداوند طلب نمودن

انگشتر عقيق و فيروزه در انگشت كردن

توشه سفر خوب و كافي به همراه بردن

مال از حق الله و حق الناس پاك كردن (4)

از ذمه حقوق اخلاقي ديگران به در آمدن

با خانواده و بستگان و دوستان وداع نمودن

همسفر صالح، دانا و خوش خلق انتخاب كردن

1. و از نظر كساني ميان حَج و حِج تفاوتي ندارد. (ميقات حج، ش 4، ص 20).

2. طبق روايات منقول از معصومين ( عليهم السلام).

3.

ص: 282

و نيز توجه كنيم به آثار اخلاقي واجتماعي و سياسي و اقتصادي و فرهنگي جهاني حج.

4. اصولاً هيچ عبادتي را خداوند با مال حرام نمي پذيرد.

همسفران را در راه سفر خدمتگزاري كردن

با همسفران مروت و جوانمردي و خوشرفتاري كردن

از مشكلات (مالي و بدني) احتمالي سفر افسرده نشدن

در راه سفر ترك كلام بيهوده و خصومت و مجادله نمودن

دعاهاي وارده (چون دعاي فرج) را هنگام خروج از خانه خواندن

قرآن (آيه الكرسي، قدر، معوذتين و يازده قل هوالله) هنگام خروج از خانه خواندن

سخاوت كردن و به طور گروهي غذا خوردن و همسفران را بر سر سفره (غذا) دعوت كردن

در حال سير استغفار كردن و تسبيح و تهليل و تكبير گفتن و بر محمد و اهل بيتش صلوات فرستادن

رهاورد وسوغاتي سفر خريدن و در بازگشت از سفر حج وليمه دادن

راه هاي وجوب حج

حج به يكي از سه راه واجب مي شود: حجة الاسلام، حج بالنذر و حج استيجاري.

شرايط وجوب حج

عبارتند از: بلوغ، عقل، حريت و استطاعت (مالي، بدني، راهي و زماني)

مناسك حج

اصطلاحاً مراسم و اعمال حج (عبادت مخصوص حج) را گويند، يعني مجموعه آداب و افعالي كه جهت زيارت بيت الله صورت مي گيرد. حج به طور كلي از دو عبادت عمره (1) و حج تشكيل مي شود. اقسام حج

عبارتند از: حج افراد، حج قران و حج تمتع.

اعمال (واجبات) حج

1. احرام (در ميقات)

2. وقوف در عرفات

3. وقوف در مشعرالحرام

4. رمي جمره العقبه (در مني)

5. قرباني كردن (2) (در مني)

6. حلق يا تقصير (در مني)

7. طواف زيارت (كعبه)

8. نماز طواف زيارت (كعبه)

9.

ص: 283

سعي صفا و مروه (در مكه)

10. طواف نساء (كعبه)

11. نماز طواف نساء (كعبه)

12. بيتوته كردن (در مني)

13. رمي جمرات ثلاثه (در مني)

نوع واجبات حج

1. واجبات ركني، عبارتند از: احرام، وقوف در عرفات، وقوف در مشعر، طواف زيارت و سعي.

2. واجبات غير ركني، عبارتند از: نماز طواف زيارت، طواف نساء، نماز طواف نساء، رمي، قرباني، حلق (يا تقصير) و بيتوته در مني.

زمان انجام حج

ماه هاي حج ماه هاي شوال و ذي قعده و ذي حجه است و شروع حج كه با احرام است مي تواند از اول ماه شوال به بعد انجام پذيرد.

تفاوت انواع حج

1. در حج افراد و حج قران (كه عبادت عمره مفرده بعد از عبادت حج صورت مي گيرد) مي توان هر موقع از اول ماه شوال به بعد احرام بست و از ظهر روز نهم ذي حجه الي دوازدهم (يا سيزدهم) ذي حجه بقيه اعمال حج را انجام داد. اما در حج تمتع (كه عبادت عمره تمتع (3) قبل از عبادت حج صورت مي گيرد) ابتدا عمره تمتع را هر موقع از اول ماه شوال به بعد تا قبل از ظهر روز نهم ذي حجه انجام مي دهند و آنگاه احرام حج مي بندند (4) و بقيه اعمال حج را بعداز ظهر روز نهم ذي حجه الي دوازدهم (يا سيزدهم) ذي حجه به جاي مي آورند.

2. حج افراد و حج قران براي اهل مكه و حوالي آن است

1. رجوع كنيد به قسمت عمره».

2. در حج افراد قرباني نيست.

3. رجوع كنيد به قسمت «عمره».

4. و معمولاً از روز هشتم ذي حجه اين كار را انجام مي

ص: 284

دهند.

ولي حج تمتع براي غير اهالي مكه (يعني براي اهل آفاق) مي باشد.

3. احرام در حج افراد و حج تمتع با تلبيه منعقد مي شود ولي در حج قران اختيار است بين تلبيه و اشعار و تقليد.

4. ميقات (جاي احرام بستن) حج افراد و حج قران در غير مكه و در نقاط مختلف است اما ميقات حج تمتع در مكه است.

5. قرباني در حج تمتع در اصل واجب است و در حج قران به سبب اشعار يا تقليد واجب است و در حج افراد واجب نيست.

6. دو طواف و نيز سعي را در حج قرآن و حج افراد مي توان بدون عذر تا آخر ذي حجه به تأخير انداخت ولي در حج تمتع تنها در مورد عذر جايز است.

7. در حج افراد و حج قران عمره و حج دو عبادت هستند و استطاعتشان جداست ولي در حج تمتع يك عبادتند و استطاعتشان يك جا است.

8. در حج افراد و حج قران پس از احرام و پيش از رفتن به عرفات مي توان طواف مستحبي انجام داد ولي در حج تمتع تا حلق (يا تقصير) در مني انجام نشود طواف مستحبي وجود ندارد.

9. در حج افراد و حج قرآن مي توان براي هر يك از عمره و حج نايبي جداگانه گرفت ولي در حج تمتع نايب براي عمره و حج تنها يك نفر است.

حجاب البيت

(حِ بُ لْ بَ) همان (ك) پرده كعبه

حجابت

(حِ بَ) همان (ك) سدانت. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

حج ابراهيمي

يعني حج واقعي و حقيقي كه خداوند تشريع كرد و به حضرت ابراهيم (عليه السلام)

دستور داد

ص: 285

كه «واذن في الناس بالحج» و در عصر رسول الله اين حج توسط آن جناب تجديد حيات يافت، و حجي است كه با انگيزه اي خاص و جهت تحقق فلسفه مهم آن كه اظهار عبوديت الهي و نفي شرك و الحاد و رسيدن به قله كمال و سعادت است انجام مي گيرد. (ميقات حج، ش 2، ص 32؛ ص 239)

حجاج

(جُ جّ) حاجيان. حج كنندگان (لغت نامه)

حجاج مدينه بعد

واژه اي است براي معرفي آن دسته از زائران ايراني بيت الله كه بعد از انجام مناسك حج به مدينه مشرف مي شوند. همان (ك) پس مدينه

حجاج مدينه قبل

واژه اي است براي معرفي آن گروه از زائران ايراني خانه كعبه كه قبل از انجام مناسك حج به مدينه مشرف مي شوند. همان (ك) پيش مدينه

حجاز

(حِ)

1. از اسامي مكه است از جهت واقع شدن در منطقه حجاز. (ميقات حج، ش 21، ص 92 و 123)

2. منطقه اي است در شمال شبه جزيره عربستان واقع ميان نجد و تهامه، و گويند چون ميان اين دو جدايي انداخته آن را حجاز (از ماده حَجْز به معناي فاصله و حايل) ناميدند و سرزميني است با بيابان هاي وسيع ولي بيشتر ريگزار و بي آب و حاصل. حجاز از نظر تاريخ اسلام مهم ترين قسمت عربستان مي باشد، و تاريخ حجاز همان تاريخ مكه و مدينه است كه در اين قسمت واقعند. بعد از سقوط بني عباس (سال 656 هجري قمري) حجاز تابع دولت مصر شد و پس از استيلاي دولت عثماني بر مصر (به سال 923 هجري قمري) حجاز به تابعيت عثماني درآمد ولي حكومت آن عمدتاً در دست شرفاي

ص: 286

مكه باقي ماند و تا سال 1845 ميلادي حجاز از طرف مصر اداره مي شد و از آن پس دولت عثماني مستقيماً بدان جا والي فرستاد. در سال 1916 ميلادي شريف مكه به ياري متحدين جنگ جهاني اول حجاز را از تبعيت عثماني آزاد كرد و مملكت مستقلي تشكيل داد اما فرمانروايي هاشميان با شورش وهابيه و سعوديه در سال 1343 هجري قمري برافتاد و سعودي ها بر نجد و حجاز مسلط شدند.

حج الاسباب

(حَ جُّ لْ اَ) حجي است كه به يكي از اسباب همچون نذر، عهد، يمين و غير اينها بر كسي واجب گردد. (فرهنگ اصطلاحات فقهي)

حج استحبابي

(حَ جِّ اِ تِ) يا حج مستحب. حج ثوابي،

حج غير واجب است كه از افضل مستحبات است و در هر سال انجام آن نيكو شمرده شده و ترك آن در پنج سال متوالي مكروه معرفي گشته. حتي فرموده اند تكرار آن در هر سال مطلوب است اگر چه موجب استقراض شود در صورتي كه قدرت بر پرداخت آن باشد. در انجام حج مستحب چه اهل مكه و چه اهل آفاق در انتخاب هر يك از انواع سه گانه حج (افراد، تمتع و قرآن) مختارند (ولي انجام تمتع را افضل دانسته اند).

حج استطاله

(اِ تِ لِ) طبق روايت حجي است براي گدايي كه تهيدستان كنند.

حج استيجاري

(اِ) حجي است كه به خاطر اجير شدن بر نايب واجب مي شود. حجي است كه اجير از جانب ميت به جاي مي آورد. اگر مكلف حجي را كه بر او واجب بوده انجام نداده باشد پس از فوت او شخصي را اجير مي كنند تا از جانب وي حج كند. و حجة

ص: 287

الاسلام از ميقات براي ميت كفايت مي كند مگر آن كه وصيت به خصوص حج بلدي كرده باشد.

حج اسلام

(اِ)

1. همان (ك) حجة الاسلام

2. همان (ك) حجة الوداع

حج اصغر

(اَ غَ) تعبيري است از «عمره» (مجمع البيان، ج 11، ص 15)

حج افراد

(اِ) يا «حج مفرده» از انواع حج واجب (حجة الاسلام) است و بر كساني واجب است كه:

1. اهل مكه هستند.

2. محل سكونت آنها تا مكه كمتر از 48 ميل (16 فرسخ شرعي) (1) مي باشد.

3. وظيفه آنها انجام حج تمتع است ولي به عللي بايد حج افراد انجام دهند، مثل اين كه دير به مكه رسيده و فرصت عمره تمتع نباشد، يا در عمره مريض شوند و وقت وقوف به عرفات تنگ باشد به طوري كه اگر عمره را به جا آورند تا آخر روز نهم به عرفات نمي رسند.

وجه تسميه افراد

چون قرباني همراه قاصد حج نمي باشد.

چون حج از عمره جداست. (2) (عمره را در نيت حج ضميمه نكنند)

اعمال (واجبات) حج افراد

1. احرام (از ميقات)

2. وقوف در عرفات

3. وقوف در مشعر

4. رمي جمره عقبه

5. حلق (يا تقصير)

6. طواف زيارت كعبه

7. نماز طواف زيارت

8. سعي بين صفا و مروه

9. طواف نساء كعبه

10. نماز طواف نساء

11. بيتوته كردن در مني

12. رمي جمرات ثلاثه

زمان انجام حج افراد

اعمال حج افراد از روز نهم ذي حجه شروع مي شود كه تا روز دوازدهم (يا سيزدهم) ذي حجه به طول مي انجامد. گر چه برخي اعمال (مثل دو طواف و سعي) را مي توان تا آخر ذي حجه

ص: 288

به تأخير انداخت، ولي احرام اين حج را مي توان از ابتداي ماه هاي حج يعني از اول شوال بست.

حج افسادي

(اِ) حج باطل شده را گويند.

حج اكبر

(اَ بَ) واذان من الله و رسوله الي الناس يوم الحج الاكبر. (توبه 3)

1. نام ديگر «حجة الوداع» است.

2. تعبيري است از حج (در مقابل عمره)

3. حج سالي است كه عيد قربان جمعه باشد.

4. روز عرفه و يا روز عيد قربان است.

1. هر فرسخ حدود 5/5 كيلومتر است.

2. حج افراد داراي دو عبادت حج و عمره است كه هر يك واجب مستقل و جداگانه اي است و بعد از حج افراد، عمره مفرده را در صورت استطاعت به جا مي آورند.

5. روز عيد قربان سال نهم هجري كه بزرگ ترين اجتماع مسلمانان و مشركين بود. (1)

6. ظهور حضرت قائم (عليه السلام) است و اعلان دعوت مردم. (مجمع البيان؛ تفسير نمونه؛ كتاب حج، ص 135؛ و...)

حج بالعهد

(بِ لْ عَ) حجي كه به واسطه نذر واجب شود.

حج بالنذر

(بَ نَّ) حجي كه به واسطه نذر واجب شود.

حج بالنيابه

(بَ نّ بِ)

1. انجام مراسم حج به جاي ديگري.

2. حجي كه به جهت اجير شدن بر نايب واجب مي شود.

حج باليمين

(بِ لْ يَ) حجي كه به وسيله قسم و سوگند واجب آيد. (لغت نامه)

حج بذلي

(بَ) حجي كه با پولي كه ديگري بخشيده است به جاي آورند و كفايت از حجة الاسلام مي كند، و گيرنده اگر پس از اين خودش مستطيع شد ديگر حجي بر او واجب نخواهد شد. و اگر مالي براي خصوص حج بخشيده شود واجب است قبول كردن (براي كسي كه حجة

ص: 289

الاسلام نكرده) و دين مانع از وجوب حج بذلي نيست (مگر آن كه حال باشد و مانع از اداي آن گردد)، و در حج بذلي رجوع به كفايت شرط نيست. (مناسك حج، مسئله 53؛ فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 49)

حج بلاغ

(بَ) همان (ك) حجة الوداع

حج بلاغه

(بَ غِ) همان (ك) حجة الوداع

حج بلدي

(بَ لَ) مقابل حج ميقاتي. حجي است نيابتي و نايب از شهر ميت به قصد حج حركت مي كند.

حج بيت

(بَ) حج البيت، حجة الاسلام (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

حج تبرع

(تَ بَ رُّ) همان (ك) حج تطوع

حج تجارت

(تِ رَ) طبق روايت حجي است براي تجارت كه ثروتمندان كنند.

حج تطوع

(تَ تَ وُّ) حج تبرع. آن است كه پس از وفات ديگري بدون اخذ اجرت و به نيابت وي حج كند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

حج تمام

همان (ك) حجة الوداع

حج تمتع

(تَ مَ تُّ) از انواع حج واجب (حجة الاسلام) است و بر كساني (افراد مستطيعي) واجب است كه فاصله محل سكونتشان تا مكه 16 فرسخ شرعي يا بيشتر باشد (يعني وطن آنها تا مكه تقريباً 87 كيلومتر يا لااقل 48 ميل فاصله دارد) حج تمتع داراي دو عبادت متصل به هم عمره تمتع و حج تمتع است كه هر دو در يك سال (و ابتدا عمره تمتع و سپس حج تمتع) صورت مي پذيرد.

وجه تسميه تمتع

جهت ناميدن اين حج را به تمتع از آن جهت ذكر كرده اند كه مي توان در فاصله بين انجام اعمال عمره و انجام اعمال حج از آنچه كه بر محرم حرام بوده متمتع و بهره مند گرديد. به اين نحو كه حاج پس از پايان اعمال عمره مُحِلّ شده

ص: 290

(از احرام بيرون مي آيد) و در فاصله اي كه تا احرام مجدد براي عمل حج موجود است از چيزهايي كه بر محرم حرام بوده تمتع حاصل مي نمايد.

زمان انجام حج

1. عمره: وسعت زماني انجام عمره از اول ماه شوال تا قبل از ظهر روز نهم ذي حجه است.

2. حج: شروع اعمال حج بعد از پايان يافتن عمره است كه با احرام شروع مي شود. (و معمولاً از روز هشتم ذي حجه اين كار را انجام مي دهند) (2) و بقيه اعمال از بعد از ظهر روز نهم ذي حجه الي دوازدهم (يا سيزدهم) ذي حجه انجام مي شود.

اعمال عمره تمتع

1. احرام (از ميقات عمره)

2. طواف زيارت خانه خدا

3. نماز طواف زيارت خانه خدا

4. سعي بين صفا و مروه (در مكه)

1. و پس از آن سال ديگر هيچ مشركي حق شركت در مراسم حج نيافت.

2. احرام حج تمتع خوب است روز هشتم ذي حجه باشد (فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 77)

5. تقصير (در مكه و معمولاً در كنار مروه)

اعمال حج تمتع

1. احرام (از ميقات مكه)

2. وقوف در عرفات (از ظهرروز نهم ذي حجه)

3. وقوف مشعر (از طلوع فجر تا سر زدن خورشيد دهم ذي حجه)

4. رمي جمره العقبه (در مني در روز دهم ذي حجه)

5. قرباني كردن (در مني در روز دهم ذي حجه)

6. حلق يا تقصير (در مني در روز دهم ذي حجه)

7. طواف زيارت خانه خدا

8. نماز طواف زيارت خانه خدا

9. سعي بين صفا ومروه

10. طواف نساء خانه خدا

ص: 291

1. نماز طواف نساء خانه خدا

12. بيتوته در مني (شب هاي يازدهم و دوازدهم ذي حجه).

13. رمي جمرات ثلاثه (در مني، روزهاي يازدهم و دوازدهم)

حج جاهلي

(هِ) يا حج مشركين، حجي كه در جاهليت آميخته با آداب شرك آلود انجام مي گرفت. زيارت بيت الله الحرام عبادتي است كه سابقه تاريخي توحيدي آن به زمان بناي كعبه به دست تواناي پيامبرعظيم الشأن الهي حضرت ابراهيم (عليه السلام) مي رسد. زيارت بيت الله و انجام مراسم حج در طول زمان همچنان صورت مي گرفت حتي در آن دوران كه پايگاه توحيدي كعبه به فراموشي سپرده شده بود، و به اين ترتيب حج را نه تنها موحدان كه مشركان نيز انجام مي دادند و اعراب جاهلي به زيارت بيت الله مي پرداختند كه اگر چه با آداب شرك آلود صورت مي گرفت ولي با اين همه در ميان ايشان باز مانده هايي از رسوم عصر حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل (عليهما السلام) بر جاي ماند كه از آن پيروي مي كردند همانند تعظيم و طواف كعبه و حج و عمره و وقوف بر عرفه و مزدلفه و قرباني شتران و تهليل و تلبيه در حج و عمره با افزودن چيزهايي بر آن. اعراف جاهلي به هنگام موسم حج، در بيابان وسيعي بين طايف و نخله (يا بين طايف و مكه) در اول ذي قعده بازاري (به نام عكاظ) بر پا مي كردند تا بيستم (يا بيست و يكم و يا سي ام) ماه به طول مي كشيد. آنها در اين بازار به داد و ستد مي پرداختند و اشعار خويش را مي خواندند و بريكديگر مفاخره

ص: 292

مي كردند و پس از آن در ماه ذي حجه به اجراي مناسك حج مي پرداختند و در موقع حج عرب ها خطاب به قوم «صوفه» با گفتن «اجز صوفه» يا «اجيزي صوفه» اجازه (1) حج مي گرفتند. اجازه حج و حركت از عرفه به مني و از مني به مكه مخصوص صوفه (غوث بن مُر و اولاد او) بود (تا آن كه طايفه «عدوان» آن را گرفتند و با اينان بود تا قريش آن مقام را به دست آورد) و اعراب جاهلي با توجه به برخي تفاوت و امتيازات بين خود، حج خاص خود را انجام مي دادند (حج حمس، حج حله و حج طلس) و برخي از ويژگي هاي حج جاهلي عبارت بود از:

نسئي، عبارت بود از جا به جايي ماه ذي حجه (ماه حج) جهت رهايي از گرماي طاقت فرساي آن. (2)

تلبيد، آن بود كه حج كننده مقداري از گياه خطمي و آس و سدر را با كمي كتيرا به هم مي آميخت و آن را در ميان موي سرش مي نهاد از براي آن كه از مرتب كردن آن و كشتن شپش آن خودداري نمايد.

تصديه، آن بود كه چون حج كننده به كعبه مي رسيد به كف زدن و غوغا كردن مي پرداخت و تا پايان طواف برگرد كعبه ادامه مي داد.

مكاء، (3) آن بود كه حج كننده چون به كعبه مي رسيد به صفير كشيدن و سوت زدن مي پرداخت و اين عمل را تا

1. در حج جاهلي انتقال سريع از عرفه به مزدلفه را «اجازه» مي گفتند و كساني بودند كه پيشاپيش، افراد را

ص: 293

هدايت مي كردند و طبق سيره ابن هشام «غوث بن مُرُبن اُدّ» مسئول اجازه عرفه بود و پس از او فرزندانش اين مسئوليت را بر عهده داشتند و او و فرزندانش را صوفه مي گفتند و در وجه اين نامگذاري گفته اند هنگامي كه مادرش او را به كعبه بست پارچه اي پشمين (صوف) بر او انداخت. و بنابر نقل ابن عباس، پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) از حركت شتابان منع فرمود و دستور حركت به آرامي صادر كرد.

2. رجوع كنيد به واژه «نسيئي».

3. و ما كان صلاتهم عندالبيت الامكاء و تصدية (انفال 35).

پايان طواف بر گرد خانه كعبه ادامه مي داد. (1) (ميقات حج، ش 4، ص 101 الي 104، ص 112؛ تلبيس ابليس، ص 134 و 135؛ تاريخ تحليلي اسلام، ج 1، ص 48؛ و...)

حج جاهليت

همان (ك) حج جاهلي

حج حله

(ك) حله

حج حمس

(ك) حمس

حج خدمه

(حَ دَ مِ) فقهاي عظام در باب حج خدمه (كه ضمن خدمت به حجاج، مناسك حج را نيز انجام مي دهند) بابي از فقه گشوده اند و مسائل آن را تبيين كرده اند. (ميقات حج، ش 73، ص 44)

حجر

(حِ) همان (ك) حجراسماعيل

حجر

(حَّ جَ) همان (ك) حجرالاسود

حجرات

(حُ جُ) منظور منزل مسكوني پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم) و اطاق زنان آن حضرت است. (دايرة المعارف قرآن كريم)

حجراسماعيل

(جِ) «حجر» يا «حجراسماعيل» يا «حجرالكعبه» مكاني (فضايي سطحي) است در قسمت شمالي ديوار خانه كعبه (در جانب ناودان طلا) كه با ديواري قوسي و نيمدايره (حجرالحجر) محصور است. (2) اين ديوار به ارتفاع يك متر و سي (يا چهل) سانت از يك طرف

ص: 294

به ركن شمالي (ركن شمال شرقي) و از طرف ديگر به ركن غربي (ركن شمال غربي) منتهي مي گردد. اما امتداد آن در حدود دو متر مانده به دو ركن قطع مي گردد تا به اين ترتيب راه ورود و خروج (حجر) ممكن گردد. فاصله اين فضا از وسط ديوار كعبه تا ديوار قوسي از داخل 8/36 متر و عرض خود ديوار قوسي 1/5 متر مي باشد (و در نتيجه فاصله اين فضا از ديوار كعبه تا ديوار قوسي شكل از خارج 9/86 متر است). ديوار حجر اسماعيل و نيز فضاي حجر اسماعيل از سنگ مرمر پوشيده شده است. حجر به فرموده فقها:

1. داخل در طواف است.

2. هنگام طواف واجب نبايد از آن عبور كرد.

3. هنگام طواف حركت روي ديوار جايز نمي باشد.

4. نماز طواف واجب را نمي توان در درون آن به جاي آورد.

اهميت حجر

از آيات بينات است.

زير ناودان طلا امكان استجابت دعا بيشتر است.

آب ناودان كه به حجر مي ريزد شفا دهنده بيمار است.

قبور جمعي از انبيا از جمله حضرت اسماعيل در اين عرصه است.

نماز در اين مكان به خصوص در زير ناودان طلا فضيلت بيشتري دارد.

احرام بستن براي حج تمتع در اين مكان استحباب و فضيلت بيشتري دارد.

به زعم برخي قسمتي از خانه كعبه است (كه در بازسازي كعبه از خانه خارج گرديد) و قريش روي آن ساختمان بنا نكرد و در تجديد بازسازي كعبه توسط ابن زبير اين قسمت جزء خانه قرار گرفت ولي حجاج دوباره آن را به صورت قبلي در آورد و بيرون از خانه قرار داد

ص: 295

و نيز طبق روايات متعدد حج اسماعيل جزء خانه نمي باشد و برخي از فقها نيز آن را جزء خانه نمي دانند.

تسميه حجر

1. اين جا محل نزول و مأواي حضرت اسماعيل و مادرش حضرت هاجر بوده و طبق رواياتي منقول از امام صادق (عليه السلام) حجر خانه اسماعيل است و آن حضرت مادر خود را در آن دفن نمود و به خاطر اين كه زير پاي مردم قرار نگيرد اطراف آن را سنگ چين كرد.

2. در جهت اضافه «اسماعيل» به «حجر» (حجر اسماعيل) گفته اند چون ديوارهاي كعبه برافراشته شد آن حضرت از گرماي خورشيد در كنار اين ديوار در سايه مي نشست و يا اين كه سايباني در كنار آن براي خود بر مي افراشت و يا

1. حج جاهلي آميزه اي از شرك، افتخارات قبيله اي و اغراض تجاري و اهداف سياسي قومي بود، از اين رو به هنگام گرد آمدن هر قبيله سعي داشت تا با بانگ بلند مظاهر اين آميزه هاي ناهمگن را در يك ميدان رقابتي به نمايش بگذارد.

2. و در برخي از كتاب ها خود اين ديوار، حجر اسماعيل معرفي شده.

طبق برخي نقل ها ايشان در همين جا به خاك سپرده شدند. (ميقات حج، ش 8، ص 110، ش 13، ص 56، ش 20، ص 111 الي 114؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 196؛ قبل از حج بخوانيد، ص 92؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 57؛ سفرنامه ناصر خسرو، ص 97؛ لغت نامه، ذيل حجر الكعبه)

حجرالاسعد

(حَ جَ رُ لْ اَ عَ) به «حجرالاسود» گفته مي شود. (فرهنگ آنندراج، ذيل محك زرايمان؛ ميقات

ص: 296

حج، ش 10، ص 33)

حجرالاسود

(لْ اَ وَ) «حجر» يا «حجرالاسود» يا «حجر الاسعد» يا «درة البيضاء» سنگي است منصوب بر ديوار كعبه در ركن شرقي (ركن جنوب شرقي) اين سنگ بيضي شكل با قطري قريب به سي سانتيمتر در حدود 1/5 متري از كف مسجدالحرام بر ديوار كعبه نصب است و از اطراف با روپوشي از نقره خالص به صورت مستدير (مدور) كه بتوان با سر و صورت و دست آن را لمس نمود محصور گرديده است. اين سنگ در ابتدا يكپارچه بود ولي به علت آسيب هايي كه در طول زمان بر آن وارد آمد به صورت قطعاتي چند در آمد. طبق روايات تاريخي در سال 64 هجري كه سپاه يزيد در مقابله با ابن زبير مكه را سنگباران كرد، حجرالاسود سه قطعه شد و عبدالله بن زبير آن را در قابي نقره اي محصور ساخت، تا اين كه در سال 189 هجري به علت سست شدن قاب نقره اي، به دستور هارون الرشيد بالا و پايين قاب را سوراخ كرده و در آن سرب يا نقره مذاب ريختند و محكم نمودند. به نوشته «ابن جبير» سياح معروف عرب (در قرن ششم و هفتم هجري قمري) كه «حجرالاسود» را زيارت كرده حجر «چهار قطعه به يكديگر پيوسته است كه اطراف آن را با صفحه اي سيمين استوار كرده اند» ابن جبير مي نويسد: «گويند قرمطي (كه خدايش لعنت كناد) آن را شكسته». طبق نقلي در سال 1290 هجري قمري حجر در 17 قطعه (سه قطعه درشت و بقيه ريزتر) به يكديگر در درون قاب نقره اي پيوست داده شد و مطابق سفرنامه يكي

ص: 297

از ايرانيان (و احتمالاً از وابستگان به دربار ناصرالدين شاه) كه در سال 1296 هجري قمري نگاشته شد ()

«حجرالاسود» قريب بيست قطعه است در طوقي نقره اي (ولي در كتاب «سفرنامه مكه» آمده است كه پنجاه قطعه است كه درهم در قاب نقره محفوظ است) رنگ اين سنگ سياه متمايل به سرخ (با نقطه ها و لكه هايي سرخ و رگه هايي زرد) است و رگه هاي زرد آن در اثر جوش خوردن تَرَك ها مي باشد. طبق روايات «حجر» در ابتدا سفيد و روشن بود ولي در اثر تماس بدن كفار و مشركين و گناهكاران و يا بر اثر آتش سوزي هايي كه در كعبه روي داد به رنگ فعلي (سياه متمايل به سرخ) در آمد. ابن جبير در سفرنامه خود مي نويسد: در بخش سالم مانده حجرالاسود (برابر سمت راست كسي كه براي بسودن و بوسيدن مقابل آن قرار مي گيرد) نقطه كوچك سپيد درخشاني وجود دارد كه گويي خالي بر اين صفحه خجسته است و اين لكه سپيد را خاصيتي است كه چشم را روشني مي بخشد.

احكام حجر طبق فتواي فقها در مراسم حج عمره:

1. حجر مبدأ نيت و آغاز طواف كعبه مي باشد.

2. حجر مرحله پاياني و ختم طواف كعبه مي باشد.

استلام حجر مراد از استلام حجر در روايات و اصطلاح فقها، مسح كردن و تماس بدن با حجرالاسود است از طريق: بوسيدن، مسح با دست، چسباندن شكم، تماس مقداري از بدن (و در صورت عدم امكان چسباندن شكم و مسح، به اشاره از دور يا اشاره با سر و عصا) و در اين رابطه:

1.

ص: 298

استلام حجر از مستحبات است و در طواف (و در تمام شوط ها) نيز مستحب است، و در شوط اول و شوط آخر مورد تأكيد قرار گرفته است.

2. مستحب است در استلام حجر: الله اكبر گفتن، صلوات فرستادن، دعا نمودن، بوسيدن، صورت بر آن قرار دادن، بلند كردن دست ها، با دست راست لمس كردن، بوسيدن دست و بوسيدن عصا اگر توسط آن استلام شود.

3. و از آثار استلام حجر است: شعار طواف بودن، اجابت

دعا، شهادت حجر در قيامت، بيعت با خداوند طبق روايتي منقول از رسول خدا، حجر الاسود به منزله دست خداوند در زمين است كه به وسيله آن با بندگان مؤمن مصافحه مي كند (و مردم با دست كشيدن بر آن و بوسيدنش با خدا بيعت و اطاعت خدا را تثبيت مي كنند) و از ابن عباس نقل شده كه دست گذاردن بر سنگ به منزله بيعت با رسول خداست (1) كه از ميان ما رفته است.

4. به روايتي منقول از رسول الله «بايد آخرين عهد با كعبه استلام حجر باشد.» و از امام كاظم درباره پيامبر اكرم (صلوات الله عليهما) آمده كه در هر طوافي بدون آن كه كسي را آزار دهد «حجرالاسود» را لمس مي فرمود.

5. با وجود سفارش هاي بسياري كه براي لمس و بوسيدن حجر شده است و ائمه نيز بر آن مواظبت عملي مي كردند ليكن اگر به خاطر كثرت جمعيت انجام آن مشكل باشد و سبب مزاحمت ديگران گردد اين تأكيد برداشته شده و سزاوار دانسته اند كه فرد با اشاره از دورتر اكتفا كند، زيرا مصلحت جمع اقتضا مي كند

ص: 299

تا فرد از اين وظيفه مستحبي به خاطر يك واجب اجتماعي (رعايت حقوق مردم) دست بردارد تا در مقابل خداوند اجر بيشتري نصيبش سازد.

اهميت حجر طبق روايات:

از سنگ ها يا ياقوت ها بهشتي است.

حضرت آدم از بهشت روي آن فرود آمد.

از كوه ابوقبيس است كه از جانب خدا فرود آمد.

دست كشيدن به آن گناهان شخص را از بين مي برد.

چون دست خدا در زمين است كه با بندگان به وسيله آن مصافحه فرمايد.

آن كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) را درك نكرده با مس آن مثل اين است كه با خدا و پيامبرش بيعت كرده.

شاخصه توحيدي حجر

اين سنگ و كعبه در طول تاريخ نمودار آثار توحيد و يگانه پرستي اند و مظهر مبارزه با شرك و نبرد با پس مانده هاي بت پرستي و جنگ با موهومات به شمار مي روند. عرب هاي قبل از اسلام از مواد و اشياء گوناگون بت و معبود مي ساختند ولي كعبه و حجرالاسود تنها چيزهايي بودند كه دور از جنبه الوهيت شرك آميز قرار داشتند و هيچ عربي آن دو را به هيچ وجه به عنوان معبود يا بت مورد پرستش قرار نداده است و با ظهور اسلام كفر ستيز و مخالف با بت و بت پرستي، كعبه و حجرالاسود بار ديگر شاخصه توحيد ابراهيمي گشتند.

نصب حجر كعبه با وجود آن كه در ادوار مختلف تجديد بنا شد ولي جايگاه حجر (اين تنها سنگ ثابت و تغيير نيافته كعبه از ابتداي بنا) هيچ گاه تغيير نكرده است و توسط شايستگاني در جاي خود نصب شده

ص: 300

است:

1. حضرت ابراهيم خليل الله. حجر براي نخستين بار توسط آن پيامبر عظيم الشأن توحيدي هنگام بناي كعبه به ديوار كعبه گذارده شد.

2. حضرت محمد رسول الله. حجر پنج سال قبل از بعثت در تجديد بناي كعبه به علت تخريب ناشي از سيل، به دست نبي مكرم در ديوار كعبه جاي گذاشته شد. آن گاه كه قسمتي از ديوار كعبه بالا آمد و بين قبايل بر سر نصب حجر اختلاف افتاد، همگان بر قبول تصميمي كه آن امين خردمند بگيرد اتفاق كردند؛ پس به دستور آن ستوده بزرگ ردايي گستردند، حجر را به درون آن نهاد و بفرمود تا بزرگان قبايل گوشه هاي ردا را برداشته و پاي ديوار كعبه آورند، آن گاه حضرت به دستان مبارك خود آن را نصب نمود.

3. حضرت سجاد ولي الله. حجر در سال 73 (يا 74) هجري در تجديد بناي كعبه (به علت تخريب ناشي از سنگباران مكه) به دست امام سجاد (عليه السلام) كار گذاشته شد. در سال 64 هجري سپاه يزيد در مقابله با ابن زبير (كه بر حجاز مسلط شده بود) مكه را سنگباران كرد كه در اين درگيري قسمت هايي از كعبه آسيب ديد و بعد از پايان محاصره، ابن زبير كعبه را ترميم و حجر اسماعيل را داخل كعبه

1. و لذا آيا هدف از استلام حجر نمي تواند مجسم ساختن يك پيمان قلبي باشد؟!

نمود، ولي كعبه باز در جريان محاصره مكه توسط «حجاج» آسيب ديد و چون ابن زبير كشته شد، عبدالملك بن مروان دستور بازسازي آن را داد كه در اين تجديد بنا «حجاج» كعبه را به شكل

ص: 301

قبلي اش در آورد. (حجر اسماعيل را در خارج از خانه قرار داد) و حجرالاسود را امام زين العباد نصب فرمود.

4. حضرت ولي الله اعظم. حجر در سال 337 (يا 339) هجري بعد از ربوده شدن توسط قرامطه به وسيله امام زمان حضرت حجت ولي عصر (عليه السلام) كار گذاشته شد. در ايام خلافت مقتدر بالله هيجدهمين خليفه عباسي (295 320) كه از دوره هاي تيره و پرآشوب حكومت عباسي است در سال 317 (يا 310) هجري قرامطه با قوت گرفتن در بحرين با سپاهي به فرماندهي ابوطاهر سليمان بن ابوسعيد حسن جنّابي قرمطي به عنوان حج عازم مكه شدند ولي در روز نهم ذي حجه خانه هاي مكه و اموال حاج را غارت نمودند و مردم را در مسجدالحرام كشتند (1) (و به طوري كه نقل كرده اند، آنها طي مدت 6 يا 7 يا 8 يا 11 روزي كه در مكه بودند تعداد هزار و هفتصد نفر را در حالي كه از استار كعبه گرفته بودند، كشتند و تعداد كشتگان مجموعاً به حدود سي هزار نفر رسيد). آنها در 14 ذي حجه حجرالاسود را از كعبه جدا ساختند و به هَجَر (2) از بلاد احساء بردند (طبق برخي نوشته ها بر اين منظور كه در آن جا عبادتگاهي بسازند و مردم را از كعبه منصرف كنند و به آن جا بكشانند). آنها مدت ها حجرالاسود را نزد خود نگه داشتند و پيشنهادات دو قطب سياسي جهان اسلام يعني بني عباس در بغداد و فاطمي ها در افريقا را براي برگرداندن حجر، رد مي كردند تا آن كه مأيوس از موفقيت در جلب

ص: 302

نظر مردم و هلاكت قرمطي (به علت ابتلا به بيماري جذام و كرم افتادن به تنش) حاضر به برگشت دادن حجرالاسود گرديدند. به نقلي «الراضي بالله» حجر را به مبلغ 50000 دينار خريد ولي اين قول را با توجه به سال وفات الراضي (329) و سال نصب حجر (337 يا 339) صحيح نمي دانند. به قولي ديگر وكلاي «المطيع لله» (خليفه عباسي از 334 تا 363 هجري) در سال 337 هجري حجرالاسود را به مبلغ 30000 دينار خريدند و خليفه آن را به مكه فرستاد. به نقلي نيز در سال 339 هجري قرامطه به دستور خليفه فاطمي افريقيه حجر را برگرداندند و يا به وساطت شريف يحيي بن حسين از نسل امام حسين (عليه السلام) آن را باز پس فرستادند. همچنين نوشته اند چون عبيدالله نخستين خليفه فاطمي به خلافت رسيد، قرمطي به نام او خطبه خواند ولي عبيدالله در جواب نامه قرمطي او را به خاطر كشتار زائران و ربودن حجرالاسود لعنت كرد و در نتيجه قرمطي سر از فرمان وي پيچيد تا آن كه مبتلاي به بيماري شد و قرامطه مأيوس از موفقيت حجر را به مكه حمل نمودند، و گفته اند پيش از حمل به مكه آن را به كوفه بردند و بر ستون هفتم از ستون هاي مسجد جامع آويختند تا اين كه به مكه فرستاده شد و از افرادي نام برده اند كه حجر را نصب نموده اند ولي براساس شواهدي كه در جريان نصب حجر روي داد فقهاي شيعه مسلم گرفته اند كه حجرالاسود به دست مبارك امام زمان (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) بر ديوار كعبه نصب شد. (سفرنامه

ص: 303

ابن جبير، ص 126؛ سفرنامه مكه، ص 257؛ ميقات حج، ش 12، ص 45 الي 58؛ ش 19، ص 175؛ نگرشي اجتماعي به كعبه و حج، ص 252 و 253؛ همراه با زائران خانه خدا، ص 90، و منابع متعدد ديگر)

حجرالزيت

(زَّ) گويند از اين سنگ (در مدينه) براي پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم) روغن زيتون تراويده است. (سفرنامه ابن جبير، ص 247)

حجر السماق

(سَّ) يا «بلاطه حمراء» سنگي است درون كعبه كه حضرت علي امير المؤمنين (عليه السلام) بر روي آن به دنيا

1. و پس از يازده قرن در روز هشتم ذي حجه سال 1407 هجري قمري حجاج ايراني هنگام اظهار برائت از مشركين و عزيمت به سوي بيت الحرام زير رگبار گلوله هاي حكومت كشته و مجروح و هتك حرمت شدند.

2. هجر مركز بحرين بود و گاهي هم به همه بلاد بحرين هجر گويند. در آن زمان به منطقه وسيعي از شمال عربستان فعلي بحرين يا هجر گفته مي شد، و شهر احساء داخل همين منطقه قرار داشت (ميقات حج، ش 5، ص 78 و 81).

آمد و الان اين سنگ در نزديكي درب كعبه مي باشد. در روايت دارد كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) بر بلاطه حمراء نماز خواندند و سپس روي كردند به اركان خانه به هر ركني تكبير گفتند. (ميقات حج، ش 7، ص 161؛ حج و عمره، ص 163)

حجر الكعبه

(حِ رُ لْ كَ بِ) همان (ك) حجر اسماعيل (ميقات حج، ش 21، ص 94)

حجره شريفه

(حُ رِ ءِ شَ فِ) همان (ك) حجره طاهره

حجره طاهره

(هِ رِ) يا «حجره شريفه» يا «حجره مطهره» يا

ص: 304

«مقصوره شريفه» اطلاقي است به مدفن حضرت رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) واقع در خانه مسكوني آن جناب كه فعلاً در زاويه جنوب شرقي مسجدالنبي واقع شده است (ولي قبل از توسعه در خارج از مسجد و در كنار آن بود) و از جمله اقداماتي كه در مورد آن صورت گرفته طبقه نوشته ها عبارت است از:

1. سال 17 هجري، خليفه دوم آن گاه كه مقداري بر مسجد بيفزود، در پيرامون مرقد مطهر ديواري بالا برد تا مدفن حضرت مستور ماند.

2. سال 88 هجري، عبدالملك مروان آن گاه كه دستور تخريب خانه همسران رسول الله و توسعه مسجد را داد، براي اين كه مدفن حضرت در مسجد نمايان نباشد ديواري اطراف آن كشيد كه به نام حجره طاهره معروف شد. نخستين كسي كه به عمران مرقد منور پرداخت و چهار درب براي ورود و خروج آن قرار داد عمربن عبدالعزيز بود

3. سال 577 هجري، به دستور نورالدين زنگي پادشاه شام اطراف حجره شريفه را كندند و سپس با آهن و فولاد ديواري بالا آوردند و بر روي اين ديوارها شبكه اي از فولاد نصب نمودند و قبه و بارگاهي از فولاد بنا كردند.

4. سال 668 هجري، الملك الظاهر بَيْبَرس مقصوره اي از چوب ساخت كه سه درب داشت.

5. سال 678 هجري، ملك مصر قبه اي بر روي مدفن بنا نمود.

6. سال 694 هجري، الملك العادل زين الدين كَتْبُغا بر ديواره هاي مقصوره افزود تا به سقف رسيد.

7. سال 886 هجري، سلطان قايِتباي از مماليك برخي مصر بناهايي را كه اكنون در حجره طاهره موجود است

ص: 305

و ضريح مقدس و تزيينات آن را بساخت.

خصوصيات حجره

طول اين حجره در هر يك از دو ضلع شمالي و جنوبي 16 متر و عرض آن در هر يك از دو ضلع شرقي و غربي 15 متر و مساحت كلي آن 240 متر مربع است.

در گوشه هاي حجره طاهره ستون هايي از سنگ مرمر قرار دارد كه قبه خضراء بر آنها استوار است.

حصار مشبك اطراف حجره به شكل ضريحي از مس و فولاد است كه ميناكاري و طلاكاري است مگر طرف جنوبي آن كه برنجي مي باشد.

ضريح شريف در طول داراي شش طاق نما و در عرض داراي سه طاق نما مي باشد كه چهار طاق نماي در طول مربوط به قسمتي است كه مرقد حضرت در آن قرار دارد و دو طاق نماي ديگر مربوط به قسمتي است كه منسوب به حضرت زهرا (عليها السلام) مي باشد.

مرقد مطهر در قسمت جنوبي و مرقد حضرت فاطمه (بنابر رواياتي) در قسمت شمالي حجره واقع

است. داخل حجره قبر منور پيامبر مشخص است و اطراف آن ديوار كشيده شده كه تا زير گنبد ادامه دارد (و قبر شيخين خارج از اين ديوار و داخل در محوطه پنجره هاي فولادي مي باشد).

حجره طاهره داراي 4باب مي باشد. باب تهجد (در شمال)، باب فاطمه (در شرق)، باب وفود (در غرب)، باب توبه يا باب رسول الله (در جنوب).

جامه حجره

1. دوران بني العباس: اولين بار «حسين بن ابي الهيجا» داماد «طائع بن زريك» وزير خليفه العاضد فاطمي (557 - 567 هجري قمري) حجره نبوي را جامه پوشانيد. او جامه اي بزرگ و

ص: 306

سفيد تهيه كرد كه روي آن با نقش و نگار و كمربندهايي از ابريشم زرد و سرخ آذين شده و با سوره ياسين مزين گرديده بود، اما امير مدينه از قرار دادن آن در حجره نبوي امتناع كرد و اجازه خليفه عباسي المستضئي بامرالله را ضروري دانست، و چون خليفه اجاره داد جامه مزبور در حجره نبوي شريف آويزان گرديد، تا اين كه بعد از حدود دو سال مستضئ بامرالله خليفه عباسي، جامه اي از ابريشم بنفش را كه گلدوزي و نقش و نگار و كمربندهاي سفيد نوشته شده داشت ارسال نمود و آن را جايگزين جامه «حسين بن ابي الهيجاء» كردند. سپس الناصرلدين الله عباسي (573 622 هجري قمري) جامه اي از ابريشم سياه ارسال كرد كه آن را بر روي جامه قبلي (جامه مستضئي بامرالله) قرار دادند و چون مادر اين خليفه حج گزارد، جامه ديگري همانند جامه فرزندش را بر روي دو جامه پيشين در حجره نبوي آويخت و از آن پس خلفاي بني العباس (تا دوران انقراض خلافتشان) همواره جامه هايي را براي حجره نبوي مي فرستادند.

2. دوران مماليك: سلاطين مصر جامه حجره نبوي را همچنان ولي به صورت نامنظم ارسال مي كردند تا اين كه با وقف سه دهكده در مصر جهت تهيه پرده هاي كعبه و حجره نبوي توسط ملك صالح اسماعيل (743 - 746 هجري قمري) جامه حجره نبوي هر پنج سال يك بار بافته و فرستاده مي شد و افزون بر آن سلاطين مصر به هنگام رسيدن به سلطنت جامه اي سبز رنگ براي حجره نبوي ارسال مي نمودند.

3. دوران عثماني: در زمان خلفاي عثماني

ص: 307

جامه حجره نبوي هر پانزده سال يك بار در مصر تهيه و فرستاده مي شد و علاوه بر آن هر يك از سلاطين عثماني به هنگام جلوس بر كرسي خلافت جامه اي نيز براي حجره نبوي روانه مي كردند. (راهنماي حرمين شريفين، ج 5، ص 72 الي 77؛ ميقات حج، ش 28، ص 73 الي 76)

حجره فاطمه

(طِ مِ) حجره اي است متصل به حجره رسول الله كه اكنون در داخل «حجره طاهره» واقع شده است و گفته اند اين خانه همان است كه:

در آن دو نور چشم پيامبر حسنين (صلوات الله عليهم) ولادت يافتند.

درِ آن به سوي مسجد، به فرمان خداوند از بسته شدن استثنا شد.

درِ آن جهت اخذ بيعت از شوي آن بانو به آتش كشيده شد.

در آن بانويِ سراي، در حمايت از همسرش در برابر حكومتيان بين درب و ديوار پهلو شكسته شد.

در آن سيده زنان دو عالم بنابر احتمالي به خاك سپرده شد و يكي از مواضع مزار آن بانوست.

حجره مطهره

(مُ طَ هَّ رِ) همان (ك) حجره طاهره

حجرين

(حَ جَ رَ) مراد حجرالاسود و صخره اي (سنگي) است در بيت المقدس كه مانند حجرالاسود آن را زيارت كنند. (فرهنگ فارسي، ذيل صخره)

حج سنتي

(حَ جِّ سُ نَّ) همان (ك) حج استحبابي

حج صروره

(صَ رِ) حج كسي است كه سابقه حج كردن نداشته باشد. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

حج طلس

»ك) طلس

حج عقوبه

(عُ بِ) آن كه حج خود را تباه و باطل گرداند از احرام به در نشود وبايد آن حج را به پايان برد. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

حج عمره

1. همان (ك) عمره تمتع

2. همان (ك) عمره مفرده

حج فرضي

(فَ) حج واجب

ص: 308

است (ميقات حج، ش 8، ص 24) (ع)

حج فريضه

(فَ ضِ) حج الاسلام است كه زائر صحيحاً به پايان برد و تكليف واجب به جاي آورد.

(مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

حج فقرا

(فُ قَ) تعبيري است از زيارت مرقد امام رضا (عليه السلام) در روايت.

حج قران

(قِ) از انواع حج واجب (حجة الاسلام) است و بركساني واجب است كه:

اهل مكه هستند.

محل سكونت آنها تامكه كمتر از 48 ميل (16 فرسخ شرعي) مي باشد.

وجه تسميه قران

حج گزار براي احرام حج و عمره (1) دو نيت را مقارن مي كند و به يك نيت احرام مي بندد.

حج گزار قارن است يعني از ميقات و از آغاز احرام و حين احرام قرباني را قرين خود مي كند.

اعمال (واجبات) حج قران

1. احرام (از ميقات)

2. وقوف در عرفات

3. وقوف در مشعر

4. رمي جمره عقبه

5. قرباني كردن

6. حلق يا تقصير

7. طواف زيارت

8. نماز طواف زيارت

9. سعي بين صفا و مروه

10. طواف نساء كعبه

11. نماز طواف نساء

12. بيتوته كردن در مني

13. رمي جمرات ثلاثه

زمان انجام حج قران

اعمال حج قران از روز نهم ذي حجه شروع مي شود كه تا روز دوازدهم (يا سيزدهم) ذي حجه به طول مي انجامد، گر چه برخي اعمال (مثل دو طواف و سعي) را مي توان تا آخر ذي حجه به تأخير انداخت، ولي احرام اين حج را مي توان از ابتداي ماه هاي حج يعني از اول شوال بست.

حج قضاء

(قَ) حجي كه بابت قضاي حج فوت يا تباه شده بايد كرد. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

حج كمال

(كَ) همان (ك) حجة

ص: 309

الوداع

حج للناس

(لِ نّ) حجي كه به خاطر مردم كنند و طبق روايت بايد پاداش آن را از مردم گيرند. (ع)

حج لله

(لِ لاّ) حجي كه براي خاطر خدا كنند. طبق روايت منقول از امام صادق (عليه السلام): «حج دو نوع است: حج لله و حج للناس. هر كه براي خدا حج كند پاداش او بهشت است و هر كه براي مردم حج رود در قيامت پاداش خود را بايد از مردم بگيرد.» (فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 72؛ و...)

حج مبدله

(مُ بَ دَّ لِ) حج تمتعي كه بدل به حج افراد شود. اگر كسي از روي ندانستن مسئله، تقصير عمره تمتع را ترك كند و چون احرام بسته است براي او قضاي آن يا اعاده آن ممكن نيست بنابراين حج تمتع او به حج افراد مبدل مي شود يعني افعال حج را تماماً به جا آورده و سپس به ميقات رفته عمره احرام مفرده مي بندد و اعمال عمره را انجام مي دهند. (حج البيت، ص 103)

حج مبرور

(مَ) ان تكتبني من حجاج بيتك الحرام، المبرور حجهم (مفاتيح الجنان، دعاي بعد از فريضه در ماه رمضان).

حج نيكو و پسنديده است كه در دعا به درگاه خداوند بايد درخواست توفيق آن را داشت. طبق حديث، رسول گرامي اسلام ( صلي الله عليه وآله وسلم) «حج مبرور» را از دنيا و مافيها بهتر مي داند و پاداش آن را تنها، بهشت ذكر مي فرمايد.

حج متسكع

(مُ تَ سَ كِّ) حج كسي است كه استطاعت ندارد و به دريوزه و ستدن زاد و راحله از اين و آن حج كند. اين كار (2) مسقط فريضه او نيست، يعني اگر مستطيع

ص: 310

گردد بايد حج كند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

حج متمتع

(مُ تَ مَ تِّ) همان (ك) حج تمتع

حج محصور

(مَ) ممنوع شدن حج به علت پيش آمدن مرض است. محصور كسي است كه پس از محرم شدن براي حج (يا عمره) به علت بيماري و مريض شدن نتواند اعمال را انجام دهد و از حج باز ماند و محصور بايد با

1. حج قران داراي دو عبادت حج و عمره است كه هر يك واجب مستقل هستند و بعد از حج عمره مفرده را (در صورت استطاعت) به جا آورند.

2. تسكع دريوزه كردن و يا بي زاد و راحله از خود حج كردن.

قرباني كردن از احرام به در آيد. و اما در اين كه در چه جايي بايد قرباني كند (مكه، مني، همان محل...) نظرها مختلف است. (نهايه، ص 285؛ توضيح مناسك حج، ص 147؛ دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ذيل احصار)

حج مستحب

(مُ تَ حَ بّ) همان (ك) حج استحبابي

حج مستقر

(مُ تَ قَ رّ) هرگاه كسي با وجود شرايط استطاعت حج را ترك كند حج بر او مستقر مي شود و بايد به هر صورت كه مي تواند به حج برود. (فرهنگ اصطلاحات فقهي)

حج مشركين

(مُ رِ) همان (ك) حج جاهلي

حج مصدود

(مَ) هم الذين كفروا و صدوكم عن السمجدالحرام والهدي (فتح 25)

ممنوع شدن حج است به علت پيدا شدن دشمن. مصدود كسي است كه پس از احرام (محرم شدن) براي حج (يا عمره) از به جا آوردن اعمال ممنوع شده باشد (كسي كه دشمن او را از حج و عمره بازداشته باشد و نگذارد به مكه وارد شود يا در مكه مانع انجام اعمال حج او گردد.

ص: 311

كسي كه به عللي زنداني شده). و مصدود بايد با قرباني كردن از احرام به در آيد و درباره اين كه قرباني در چه جايي (مكه، مني، همان محل) بايد صورت گيرد اختلاف نظر است. (توضيح مناسك حج، ص 147؛ احكام حج و اسرار آن، ص 181؛ دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ذيل احصار)

حج مفرده

(مُ رَ) همان (ك) حج افراد. (ناسخ التواريخ، حضرت رسول، ج 4، ص 15)

حج مفرده

(مُ رَ دِ) همان (ك) حج افراد.

حج مقبول

(مَ) و ان تجعل في عامي هذا الي بيتك الحرام سبيلاً حجه مبرورة متقبلة (مفاتيح الجنان).

حج پذيرفته شده است و در دعاها كه از خداوند متعال بايد طلب حج مقبول نمود.

حج منذور

(مَ) حج النذر. حجة النذر. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

حج ميقاتي

حجي كه هزينه سفر (ك) «حجه فروش» فقط از محل ميقات تا مكه و بازگشت به ميقات پرداخت مي شود. (لغت نامه)

حج ندبي

(نَ) همان (ك) حج استحبابي (ميقات حج، ش 8، ص 24)

حج نذري

(نَ) حجي كه بر اثر نذر بر نذر كننده واجب مي شود.

اگر شخص بالغ عاقل با خواندن صيغه شرعي نذر و يا عهد و يمين را منعقد نمايد كه به حج برود انجام حج بر او واجب مي شود و اگر نذر مقيد به سال خاصي باشد در صورت تخلف با تمكن از انجام حج، حنث نذر كرده و علاوه بر انجام حج، كفاره بر او واجب مي شود و در صورتي كه نذر مقيد به سال خاصي نباشد با داشتن تمكن تأخير جايز نيست. (آداب واحكام حج، مسئله 164، ص 70)

حج نزهت

(نُ هَ) طبق روايت، حجي است براي تفريح كه پادشاهان كنند.

حج نيابتي

(بَ) همان (ك)

ص: 312

حج بالنيابه

حج واجب

(جِ) حجي است كه به يكي از سه راه واجب مي شود:

1. حجة الاسلام كه در تمام عمر يك مرتبه واجب مي شود.

2. حجي كه به واسطه نذر يا عهد يا قسم بر شخص واجب مي شود.

3. حجي كه به جهت اجير شدن بر نايب واجب مي شود. (توضيح مناسك حج، ص 4)

حج الوداع

همان (ك) حجة الوداع

حجول

(حُ) تلفظ امروز عامه مردم است از «حجون» (ميقات حج، ش 15، ص 100 و 102)

حجون

(حَ حُ)

1. نام ديگر قبرستان تاريخي مكه است. (مقبرة الحجون)

2. نام كوهي است در شمال شرقي مكه مشرف بر گورستان تاريخي مكه «يعني بر دامنه جنوب غربي آن مقبره الحجون (جنة المعلي) قرار دارد.

حجة الاسلام

(حَ جَ تُّ لْ اِ)

1. همان (ك) حجة الوداع

2. حجي (اولين حج) كه بر هر مسلمان مستطيع در طول عمر فقط يك بار واجب مي گردد و از آن جهت حجة الاسلام ناميده شد كه مانند نماز و روزه و خمس و زكات، اسلام بر آن بنا نهاده شده است، يا اين كه اين حج به اصل شرع اسلام (و به تكليف شارع) واجب شده نه به تكليف مكلف بر ذمه مثل نذر و اجاره.

حجة البلاغ

(لْ بَ) همان (ك) حجة الوداع

حجة البلاغه

(لْ بَ غِ) همان (ك) حجة الوداع

حجة التمام

(تَّ) همان (ر) حجة الوداع

حجة الكمال

(لْ كَ) همان (ك) حجة الوداع

حجة الوداع

(لْ وَ) نام آخرين حجي است كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) در سال دهم هجرت (به اتفاق مسلمين) به جاي آورد. طبق نقل، حضرت در 25 ذي قعده حركت فرمود و در 4 ذي حجه به

ص: 313

مكه رسيد. برا ي اين حج به جهاتي نام هاي مختلفي ذكر شده است:

1. حجة الاسلام، چون حضرت احكام حج را طبق دستورات اسلام و وجوب آن را تا روز قيامت بيان فرمودند.

2. حجة البلاغ (البلاغه)، چون حضرت با نزول آيه «يا ايها الرسول بلغ» (مائده 97) در غدير خم به امر الهي ولايت و جانشيني حضرت علي (عليه السلام) را اعلام نموده و خطاب به مسلمين فرمودند: اي مردم آيا ابلاغ كردم؟ و يا خدا را شاهد گرفتند كه: «اللهم هل بلغت».

3. حجة التمام، چون با نزول آيه «اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً» (مائده 3) به دنبال خطبه رسول اللّه در روز عيد غدير خم، تمام نعمت بر مردم ارزاني شد و نعمت خداوندي به تماميّت خود رسيد.

4. حجة الكمال، چون با نزول آيه «اليوم اكملت لكم دينكم» در روز عيد غدير، دين كامل شد.

5. حجة الوداع، چون حضرت در عرفات يا در مني با مسلمانان وداع فرمود و خبر داد كه بعد از اين سال، آنها را در اين موقف ملاقات نخواهد كرد. (التنبيه والاشراف، ص 254؛ ناسخ التواريخ، حضرت رسول، ج 4، ص 2؛ امام شناسي، ج 6، ص 31 و 32؛ كتاب حج، ص 154 الي 156)

حجه فروش

(حِ جِّ) شهرت كسي كه به نيابت از ميت مستطيع و واجب الحج در ازاي مزدي حج گزارد. (لغت نامه)

حجيه

(حَ جَ يِّ) همان (ك) حاجيانه

حدا

(حَ دّ) نام قديم (ك) حده (ميقات حج، ش 10، ص 126)

حدائق الفتح

(حَ ءِ قُ لْ فَ) عنوان «مساجد سبعه» (به سوي ام القري، ص 74)

حدائق سبعه

ص: 314

مان (ك) حوائط اسبعه

حد طواف

(حَ دِّ طَ) همان (ك) حد مطاف

حد عرفات

(عَ رَ) مواضعي در صحراي عرفات هستند كه به گفته فقها ماندن در آن كافي نيست از عرفات كه عبارتند از: نمره، عرفه، ثويه، ذوالمجاز، اراك. (تبصرة المتعلمين، ص 183؛ لمعه، ج 1، ص 128) ق

حد مزدلفه

(مُ دَ لَ فِ) از مأزمي تا حياض وادي محسر مي باشد. (فقه تطبيقي، ص 192) (ك)

حد مشعر

(مَ عَ) از مأزمين (در جانب مشرق مشعر) و وادي محسر (طرف مغرب و مشعر) تا جايي به نام حياض ادامه دارد. (تبصرة المتعلمين، ص 185؛ فلسفه و اسرار حج، ص 180)

حد مطاف

(مَ) حد طواف. آن مقدار از اطراف كعبه كه طواف در آن مجاز مي باشد، كه از ديوار خانه حدود 13 متر است.

حد مني

(مِ نا) از عقبه تا وادي محسر است. (لمعه، ج 1، پاورقي ص 131)

حدود حرم

(ك) مكه

حده

(حَ دِّ) نام منزلي است ميان جده و مكه (حدود چهار فرسنگي مكه) كه نزديك به حد حرم است و زائران خانه قبل از ورود مكه به اين مكان مي رسند و افراد غير مسلمان حق عبور از اين محل و ورود به مكه را ندارند. كساني كه از

راه جده وارد حجاز مي شوند ولي به جحفه نمي روند واز جده محرم مي شوند معمولاً در حده تجديد احرام مي كنند.

حديبيه

(حُ دَ يْ يِّ) سرزميني است مابين جده و مكه در مغرب حرم نزديك مكه (به نقلي حدود 20

كيلومتري) كه ميقات عمره مفرده است و گفته اند نيمي از اين محل جزء حل و نيمي ديگر جزء حرم است و وجه تسميه از جهت نام چاهي است

ص: 315

در اين جا و يا به مناسبت وجود درخت خميده (حدبا) و كهنسالي است كه در اين سرزمين در كنار چشمه اي قرار داشت. حديبيه به لحاظ تاريخي محل وقوع يك جريان بزرگ در رابطه با عمره رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) است. آن گاه كه حضرت در سال ششم هجري با حدود 1300 (يا 1500) مسلمان به قصد عمره عازم مكه گرديد، قريش با ورود ايشان مخالفت ورزيد و در نتيجه اصحاب در اين نقطه براي دفاع از حضرت بيعتي با پيامبر انجام دادند كه به خاطر نام اين سرزمين به بيعت حديبيه معروف شد (و نيز از آن جا كه اين بيعت در زير درختي صورت گرفت به «بيعت شجره» و به خاطر وعده رسول الله به بهشت به «بيعت رضوان» و به دليل عهد مسلمانان تا سرحد مرگ به «بيعت مرگ» معروف گرديد). در اين سرزمين با مذاكرات دو طرف در ماه ذي قعده صلحي به مدت ده (يا بين دو تا ده) سال بين مسلمانان و كفار منعقد شد كه به مناسبت نام اين سرزمين به «صلح حديبيه» يا «عهد حديبيه» معروف است. طبق مفاد يكي از مواد صلحنامه قرار شد كه در اين سال مسلمين به مدينه برگردند و سال ديگر به حج آيند مشروط به اين كه بيش از سه روز در مكه اقامت ننمايند. و چون پس از دوسال، قريش با كمك كردن به قبيله بنوبكر در حمله به قبيله خزاعه (و نيز عدم قبول پرداخت خونبهاي كشتگان و يا جدا ساختن خود از قبيله بنوبكر) يكي از مواد عهدنامه را زير پاگذاشت و موجب

ص: 316

لغو صلح حديبيه شد، رسول اسلام در اواخر سال هشتم هجري به سوي مكه آمد و آن جا را فتح نمود.

حرا

همان (ك) كوه حرا

حرام

(حَ) از نام هاي مكه است. (ميقات حج، ش 21، ص 123)

حرامان

(حَ) مكه و مدينه (لغت نامه)

حرس

(حَ رَ) (حَ) همان (ك) ستون محرس

حرم

(حِ) مرد محرم. (لغت نامه؛ فرهنگ جامع)

حرم

(حُ) احرام به حج (لغت نامه؛ فرهنگ جامع)

حرم

(حُ رُ)

1. احرام گرفتگان (لغت نامه؛ فرهنگ جامع)

2. ده روز اول ماه ذي حجه. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

حرم

(حَ رَ) پناهگاه. چيزي كه هتك حرمت آن سزاوار نيست.

1. مكه معظمه را گويند.

2. مدينه منوره را گويند.

حرم آمن

(مِ) اولم نمكن حرماً آمنا (قصص 57)

حرم مكه است. از امام صادق (عليه السلام) نقل است كسي كه داخل حرم گردد در حالي كه به آن پناه آورده باشد از غضب پروردگار ايمن است و حيوانات وحشي و پرندگاني كه به حرم داخل مي گردند تا از حرم بيرون نرفته اند امنيت دارند و كسي حق ندارد آنها را رم بدهد يا اذيت كند. (مجمع البيان، ذيل آيه 57 قصص و آيه 126 بقره)

حرم ائمه بقيع

مزار چهار امام معصوم (امام مجتبي، امام سجاد، امام باقر، امام صادق) واقع در مدينه در سمت غربي و منتهي اليه قبرستان تاريخ (ك) بقيع.

حرمات الله

(حُ رُ تِ لاّ) ذلك ومن يعظم حرمات الله فهو خير له عند ربه (حج 30)

مراد از «حرمات»، حج، مسجدالحرام، كعبه و غير آنهاست كه بزرگداشت آنها سبب خير است و مي شود گفت «حرمات» اعم از اينهاست. (قاموس قرآن، ذيل حرام)

حرم الله

(حَ رَ مُ لاّ)

1. گرداگرد خانه

ص: 317

كعبه.

2. مكه. چون خداوند حرمتش را واجب شمرد. آن را ايمن و مردم را در آن مأمون قرار داده است. (ميقات حج، ش 4، ص 147؛ لغت نامه؛ دايرة المعارف فارسي)

حرم الله تعالي

از اسامي مكه است. (تاريخ و آثار اسلام، ص 36)

حرم الرسول

(رَّ) نام مدينه است. (مكتب اسلام، ش 319، 23)

حرم امن

(حَ رَ مِ اَ) شهرت مكه (ميقات حج، ش 4، ص 139)

حرمان

(حَ رَ) دو حرم مكه و مدينه. (لغت نامه؛ فرهنگ جامع)

حرمان شريفين

(شَ فَ) دو حرم شريف مكه و مدينه را گويند.

حرم اهل بيت

همان (ك) حرم ائمه بقيع (ميقات حج، ش 4، ص 175)

حرم رسول الله

1. از اسامي مدينه (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 164)

2. گرداگرد روضه مقدسه حضرت محمد مصطفي ( صلي الله عليه وآله وسلم) را (در مسجدالنبي) گويند.

حرم مدينه

حريم و پناهگاه شهر مقدس (ك) مدينه

حرم مكه

حريم و پناهگاه شهر مقدس (ك) مكه

حرمه

(حُ مِ) از نام هاي مكه است (تاريخ و آثار اسلام، ص 36؛ ميقات حج، ش 4، ص 147)

حرمي

(حَ رَ) منسوب به حرم (مكه مدينه)

حرمين

(حَ رَ مَ)

1. مكه معظمه و مدينه منوره.

2. كعبه و روضه حضرت رسول. (فرهنگ غياث اللغات)

حرمين شريفين

1. حرم مكه و حرم مدينه.

2. كعبه و روضه حضرت رسول. (لغت نامه)

حره

(حَ رِّ) زمين سنگلاخ يا سنگريزه دار سياه مدور. و بيشتر زمين هاي اطراف مدينه اين چنين است كه از سه طرف جنوب و شرق و غرب اين شهر را احاطه كرده است (و در سمت شمال حره اي وجود ندارد) حره به صورت اضافه مستعمل شده است مانند:

1. حره و بره، حره

ص: 318

قسمت غربي شهر است.

2. حره بني سليم، كه جنگ بئر معونه در آن رخ داد.

3. حره بني حارثه، كه طبق نقل، رسول الله در غزوه احد شبانه از آن جا گذشت.

4. حره واقم، در قسمت شرق مدينه است و سپاه يزيد در سال 63 هجري به فرماندهي مسلم بن عقبه قيام مردم مدينه را در اين نقطه سركوب كرد و به قتل عام مردم پرداخت (و شهداي حره در قسمت شمالي قبرستان بقيع به خاك سپرده شدند).

حري

(حُ ر ا) كوهي است به مكه (لغت نام) (ك) كوه حرا

حريق اول

مراد آتش سوزي مسجدالنبي است در شب اول ماه رمضان سال 654 هجري قمري.

حريق دوم

مراد آتش سوزي مسجدالنبي است در شب سيزدهم (يا يكي از شب هاي دهه دوم) ماه رمضان سال 886 هجري قمري.

حزام

(حِ) كمربند قسمت بالاي پرده كعبه را گويند كه به عرض 95 سانتيمتر است و دور تا دور آن آيات قرآن باخطوط نقره آميخته با طلا بافته مي شود. (سيري در اماكن سرزمين وحي، ص 102)

حزوره

(حَ وَ رِ) محلي بين مسجدالحرام و مسعي (در كنار مروه) كه قرباني (مستحب عمره) را در آن جا ذبح مي كردند و فعلاً داخل در مسجد شده است. (احكام و آداب حج، زيرنويس، ص 172؛ و...)

حسنه

(حَ سَ نِ) از اسامي مدينه است. (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 164)

حش كوكب

(حُ حَ شِّ كُ كَ) حش (به معني بستان) باغي بوده است در جنوب شرقي بقيع متعلق به كوكب (شخصي قديمي، يكي از اصحاب، زني يهوديه) در كنار گورستان يهوديان (و يا جايي كه به گورستان يهوديان تبديل

ص: 319

شد) عثمان را در حش كوكب به خاك سپردند و معاويه حكم

داد تا مسلمانان مردگان خويش را در بقيع از آن سوي كه عثمان مدفون بود به خاك سپردند تا مدفن او به بقيع متصل شد. (الغدير، ج 18، ص 37 و 40؛ نقش عايشه در اسلام، ج 1، ص 145؛ ميقات حج، ش 28، ص 138 و 144)

حصاب

(حَ) همان (ك) محصب

حصبه

(حَ بِ)

1. بطحاست.

2. يوم نفر ثاني است (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

حصن العزاب

(حِ نُ لْ عُ زّ) دژي است بر كناره خندق مشهور كه اكنون ويران شده. گويند عمر آن دژ را براي مردان عزب مدينه بساخت. (سفرنامه ابن جبير، ص 247)

حصن كوكب

(حِ) شهرت باغي بيرون بقيع (محل دفن عثمان) كه مروان آن را ضميمه بقيع نمود. (ميقات حج، ش 17، ص 175) (ك) حش كوكب

حصوه

(حَ وِ) و در دوران عثماني، صحن هايي در شمال مسجدالنبي بود كه رواق هاي مسقف با گنبدهايي بر آنها وجود داشت. اين رواق ها و گنبدها كه بر ستون هايي بلند و مرتفعي دركناره ها استوار بودند در توسعه شمالي مسجدالنبي تخريب گرديدند. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 261)

حصي

(حَ صا) سنگريزه. و در مراسم حج در مني بايد به جمرات سنگريزه پرتاب نمود و رمي كرد.

حصي الجمار

(حَ صَ لْ جِ) سنگ هاي جمرات (ل) (فرهنگ اصطلاحات فقهي)

حصي الخذف

(خَ) در رمي جمرات ريگ ها كه پشت ناخن مي گذارند و مي افكنند. (ميقات حج، ش 28، ص 110)

حطاب

(حَ طّ) كسي است كه براي آوردن هيزم و فروش آن از حرم خارج و به حرم وارد شود و از جمله كساني است كه

ص: 320

اجازه دارند بدون احرام وارد حرم شوند. (احكام عمره، ص 13؛ و...)

حطيم

(حَ) بنابر روايات يكي از اماكن با فضيلت كعبه و از با شرافت ترين قسمت هاي مسجد الحرام است كه نماز خواندن در آن فضيلت داشته و بدان سفارش شده است و اما در مقدار و محيط حطيم (در يك نيمدايره فرضي در فاصله ركن اسود و مقام ابراهيم و چاه زمزم و حجر اسماعيل) اختلاف قول است و به تفاوت گفته اند:

1. حجر اسماعيل است. (1)

2. مقام ابراهيم است.

3. ديوار قوسي حجراسماعيل است.

4. فاصله بين ركن اسود و درِ كعبه است. (2)

5. فاصله بين ركن اسود و مقام ابراهيم است.

6. فاصله بين ركن اسود و مقام ابراهيم و چاه زمزم است.

7. فاصله بين ركن اسود و مقام ابراهيم و حجراسماعيل است.

وجه تسميه حطيم

در آن جا اگر كسي سوگند دروغ ياد مي كرد عقوبتش فوري بود.

در آن جا با نفرين مظلوم و بر ظالم كمتر مي شد كه نفرينش ظالم را هلاك نكند.

آن جا (يعني حجراسماعيل) از بيت الله جدا و شكسته (حطيم) است.

آن جا (يعني ديوار قوسي حجراسماعيل) مستقيم نبوده و داراي انحنا و شكستگي است.

در آن جا (يعني در حجراسماعيل) اعراب جاهلي به هنگام طواف لباس هاي كهنه خود را مي انداختند كه به تدريج فرسوده (محطوم) مي شد.

در آن جا مردم براي خواندن دعا و استغاثه، ازدحام (حطم) نموده و يكديگر را مي فشردند. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 53؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 194؛ ميقات حج، ش 8، ص 19 و 114؛ احكام

ص: 321

حج و اسرار آن، ص 83 و 84؛ فرهنگ دانستني هاي پيش از سفر به خانه خدا، ص 202)

1. نوشته اند اهل سنت حجراسماعيل را حطيم ناميده اند.

2. نوشته اند اهل تشيع برحسب روايات حطيم را در مكاني در حد فاصل ميان درب كعبه و حجرالاسود مي دانند.

حظيره رسول الله

(حَ رِ) در پهلوي منبر مسجد (النبي) است چون رو به قبله نمايند جانب چپ (سفرنامه ناصر خسرو، ص 70)

حفره توبه

حفره اي بود نزديك در كعبه. گويند آن جا محلي است كه حضرت آدم (عليه السلام) ايستاد و از خداوند طلب مغفرت كرد و خداوند توبه اش را پذيرفت. (ميقات حج، ش 36، ص 106)

حفيره عباس

(حُ فَ رِ) از نام هاي چاه زمزم. (لغت نامه؛ ميقات حج، ش 10، ص 91)

حفيره عبدالمطلب

از نام هاي زمزم است چون به دست آن حضرت حفر گرديد. (ثواب اعمال حج، ص 35؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 203)

حل

(حِ لّ). حلال و حلال شدن.

1. بيرون حرم مكه

2. بيرون آمدن از حرم

3. بيرون آمدن از احرام

4. آن كه از حرم بيرون آيد

5. آن كه از احرام بيرون آيد

6. وقت بيرون آمدن از احرام

حلال

(حَ)

1. از (ماه هاي) حرام بيرون آمدن.

2. كسي كه از احرام بيرون آمده باشد. (لغت نامه)

حلق

(حَ) ولا تحلقوا رءُوسكم حتي يبلغ الهدي محله (بقره 196)

تراشيدن سر را گويند و يكي از اسباب تحليل محرم در حج است (فرهنگ علوم) (ك) تقصير

حله

(حِ لِّ) اهل حله، قبايل خارج از حرم بودند كه در حل مي زيستند. آنان در ايام حج برخلاف (ك) «حمس» روغن ذوب مي كردند

ص: 322

و خوراك «اقط» (شير خشكانده) و گوشت مي خوردند و بر خود روغن مي ماليدند. از پشم و مو لباس مي بافتند و چادر بر پا مي كردند. در لباس خود مناسك به جاي مي آوردند. پس از فراغت چون داخل كعبه مي شدند كفش و لباس را صدقه مي دادند. آنان براي طواف (اول) از حمسيان لباس كرايه مي كردند. (ميقات حج، ش، ص 109)

حلي الكعبه

(حَ لْ يُ لْ كَ بِ) زيور كعبه را مي گفتند.

نقل شده كه در زمان خلافت عمربن خطاب نزد او سخن درباره زيور كعبه و بسياري آن به ميان آمد. گروهي گفتند آن را برداشته صرف سپاه مسلمانان كني ثواب و پاداشش بيشتر است و كعبه زيور مي خواهد چه كند. عمر تصميم گرفت بردارد و درباره آن از اميرالمؤمنين پرسيد. آن حضرت فرمود قرآن بر پيغمبر ( صلي الله عليه وآله وسلم) فرود آمد و دارايي ها چهار جور بود: اموال مسلمانان، غنيمت، خمس، صدقات... و زيور كعبه آن روز در آن بود خدا آن را به حال خود گذاشت (دستوري براي تصرف در آن نداد) و از روي فراموشي آن را رها نكرد و مكان و جاي آن بر او پنهان و پوشيده نبود، پس بر جا گذار آن را همان طور كه خدا و رسول قرار داد. عمر گفت اگر تو نبودي ما رسوا مي شديم و زيور را به جاي خود گذاشت. (نهج البلاغه، ص 1208)

حمام الحرم

(حَ مُ لْ حَ رَ) كبوتري كه در حرم مكه خانه و لانه و مسكن دارد و شكار چنين كبوتري حرام است. (لغت نامه)

حمس

(حُ) يا اهل حمس

ص: 323

قريش (و منسوبان به آنها يعني خزاعه و جديله و كنانه) را مي گفتند به جهت:

نزول ايشان در حرم (حمساء)

التجاي ايشان به كعبه (حمساء)

شدت (حمس) داشتن در دين

شدت (حمس) داشتن در شجاعت

(فرود آمدن از ديوار به خانه در ايام مني و عدم استفاده از غذاهاي سرخ كردني.

امتيازات حمس طوايف قريش از آن جا كه خود را اولاد حضرت ابراهيم (عليه السلام) و اهل حرم و واليان كعبه مي دانستند در مراسم حج براي خود نسبت به سايرين امتيازاتي قائل بودند چون:

1. ترك وقوف و افاضه. آنان از منطقه حرم بيرون نرفته و در عرفات وقوف نمي كردند و حداكثر تا مسافتي مانده به مزدلفه نمي بايست بيشتر مي رفتند (و چون حج كنندگان در عرفه قرار مي گرفتند اينان در اطراف حرم وقوف مي كردند و شامگاهان به مزدلفه مي رفتند).

2. نزول از ديوار. در ايام مني از ديوار و پشت بام ها وارد خانه مي شدند نه از درب خانه.

3. سكونت در خيمه. در ايام مني و در حال احرام در خيمه هايي از چرم سرخ رنگ سكونت مي كردند و داخل شدن در چادرهاي پشمي و مويي را حرام مي شمردند.

4. خوراك خاص. آنها روغن داغ نمي كردند و «اقط» (شير خشكانده) نمي پختند و گوشت نمي خوردند و از گياه حرم مصرف نمي كردند (و غير اهل حرم مي بايست از طعام اهل حرم بخورند بر وجه مهماني يا از راه خريدن).

5. لباس خاص. آنها از مو و پشم (شتر و گوسفند و بز) و پنبه پارچه نمي بافتند و لباس

ص: 324

جديد بر تن مي كردند و طواف مي بايست در لباس حمس انجام شود. به اين نحو هر كس (كه اول بار به حج يا عمره مي آمد) مي بايست اولين طواف خود را در جامه اي انجام دهد كه از حمس (به عاريه يا به اجاره) گرفته باشد و اگر كسي از آن لباس نمي يافت و با لباس غير حمس طواف مي كرد مي بايست به طور حتم پس از طواف لباس را در مكاني نزديك مكه به دور افكند نه خود حق استفاده مجدد از آن را داشت و نه ديگران (و اين لباس ها به «ثيات لقي» معروف بود) و چنان چه كسي نمي خواست از لباس خود چشم بپوشد و آن را دور افكند مي بايست برهنه طواف نمايد. (حرمين شريفين، ص 39؛ تفسير نمونه، ج 2، ص 35؛ تاريخ تحليلي اسلام، ج 1، ص 48؛ كتاب حج، ص 206، الي 208؛ ميقات حج، ش 4، ص 108؛ و...)

حمسا

(حُ) كعبه را مي گفتند كه با احجار سفيد مايل به سياه بنا شده بود. (لغت نامه؛ كتاب حج، ص 206)

حمل

(حَ مَ) بره، كه در كفارات احرام بايد قرباني شود. (مجازات هاي مالي در حقوق اسلام، ص 54)

حمله دار (حَ لِ) اصطلاحاً به رئيس كاروان حج گفته مي شد كه عده اي را به حج مي برد و مناسك حج به راهنمايي او صورت مي گرفت.

حنانه

همان (ك) ستون حنانه

حوائطه سبعه

(حَ ءِ طِ سَ عِ) يا حوائط النبي يا حدائق سبعه يا حيطان شيعه شهرت باغستان هاي هفتگانه اي در مدينه بوده است كه يكي از علماي يهود به

ص: 325

نام مُخَيْريق از بني قَيْنُقاع يا بني نَضير به رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) هبه نمود و به نقلي ديگر اين اراضي متعلق به يهود بني نضير يا متعلق به سلام بن مشكم از بني نضير بود كه پس از مصالحه به حضرت واگذار شد و چون مصالحه بدون جنگ صورت پذيرفت خاص آن جناب گرديد و از ايشان به وقف (يا به ميراث) خاص حضرت زهرا (عليها السلام) گشت و «مشربه ام ابراهيم» يكي از اين باغات است. (حجة التفاسير، مقدمه، ص 100؛ جنايات تاريخ، ج 2، ص 34؛ مقدمه اي بر فرهنگ وقف، ص 15 و 138؛ و...)

حوائط النبي

(حَ ءِ طُ نَّ) همان (ك) حوائط سبعه.

حواج

(حَ جّ) زنان حج گزار (لغت نامه)

حياض

جايي است از (ك) حد مشعر.

حيره

يا (ك) مسجد علي (2).

حي الشهدا

(حَ يُّ شُّ هَ) شهرت ديگري از (ك) شهداي فخ

حيطان سبعه

همان (ك) حوائط سبعه.

خ

خاتون خياب

مكه معظمه را گفته اند.

خاتون عرب

كنايه از مكه معظمه (فرهنگ رشيدي؛ فرهنگ غياث اللغات)

خاتون كائنات

1. مكه معظمه (برهان قاطع؛ لغت نامه)

2. كعبه معظمه (فرهنگ رشيدي؛ لغت نامه)

خادم الحرمين (دِ مُ لْ حَ رَ مَ) خادم الحرمين الشريفين.

1. لقب ملك فهد از سلاطين آل سعود (كه در حال حاضر بر عربستان سعودي حكومت دارد).

2. لقب سلاطين عثماني. پس از اين كه سلطان سليم بر مصر استيلا يافت و قاهره در سال 923 هجري فتح گرديد و آخرين خليفه عباسي عنوان خلافت خود را واگذاشت و تركان بر حجاز و بر دنياي اسلام مسلط شدند از اين زمان لقب خادم الحرمين (خادم الحرمين الشريفين) را گرفتند.

نوشته اند هنگامي كه «سليم» گفته سخنران را در تمجيد خود شنيد كه مي گفت

ص: 326

«خادم الحرمين الشرفين» به درگاه الهي سجده شكر گزارد و گفت: «پروردگار را شكر گزارم كه به من افتخار خادم الحرمين الشريفين را ارزاني داشت». او از ملقب شدنش به «خادم الحرمين» ابراز خرسندي و شادماني نمود. (دايرة المعارف فارسي، ذيل عربستان؛ حرمين شريفين، ص 61؛ ميقات حج، ش 31، ص 113)

خادم الحرمين الشريفين

(ك) خادم الحرمين

خامه حمراء

(مِ ءِ حَ) سنگ نرم سرخ كه در كعبه است. (ترجمه و شرح تبصره علامه، ج 1، ص 234) (ك) رخام حمراء

خانه جبرئيل

تعبيري است از (ك) مقام جبرئيل

خانه خدا

1. مسجد

2. مسجدالحرام

3. كعبه معظمه

خانه كعبه

همان (ك) كعبه

خاوه

(وِ) اخوه. پولي (وروديه اي) است كه هنگام داخل شدن به عربستان بايد پرداخت نمود.

خذف

(خَ) سنگ را بر باطن انگشت ابهام گذاردن و با ناخن انگشت سبابه آن را انداختن است كه يكي از مستحبات در رمي جمره است. (لمعه، ج 1، ص 132)

خزامي

يا (ك) گياه خزامي

خزانه الزيت

(خِ نَ تُ زَّ) خانه اي است در ساحت مسجدالحرام واندر و شمع و روغن و قناديل است. (سفرنامه ناصر خسرو، ص 99؛ و...)

خزانة الكعبه

(لْ كَ بِ) حفره اي بوده است مانند چاه به

عمق سه ذرع كه در زمان حضرت ابراهيم (عليه السلام) بنا گرديد. و هر كس متاع يا پارچه حرير و طلا و نقره اي به كعبه تقديم مي داشت در آن حفره نگاهداري مي شد. هنگامي كه قريش در كعبه تجديد بنا كرد هبل را در آن نصب كردند و هنگامي كه عبداللله بن زبير كعبه را تجديد بنا كرد آن چاه معدوم گرديد. (كعبه، ص 34)

خضراء قريش

(خَ) بندگان يا رعيت قريش، بيشتر مردم و ساكنين شهر مكه را

ص: 327

مي گفتند (ميقات حج، ش 3، ص 107)

خطبه وداع

(وَ) خطبه اي كه حضرت رسول ( صلي الله عليه وآله وسلم) در حجة الوداع خواند و در آن حضرت امير علي (عليه السلام) را خليفه خود كرد. (لغت نامه)

خطم الحجون

(خَ طَ مُ لْ حُ) در برگيرنده گورستان مكيان است، و خطم راهي ميان بر از كوه به زمين است (ميقات حج، ش 15، ص 108)

خل المقطع

(خِ لُّ لْ مُ قَ طَّ) حرم مكه از سمت عراق. وجه تسميه اين است كه عبدالله بن زبير براي ترميم كعبه از اين مكان قطعه هاي سنگ را براي امر عمارت كعبه حمل مي نمود و نيز «المقطع» نام كوهي است در اين حدود. (تاريخ و آثار مكه، ص 130)

خلف مقام

(خَ فِ مَ) بيشتر فقهاي ما در تعبير از محل نماز طواف عبارت «خلف مقام» (پشت مقام) را برگزيده اند. (ميقات حج، ش 36، ص 103)

خلوق كعبه

(خَ) ماده اي كه بخش عمده آن از زعفران است مخلوط با قضيب الذريره و اشنان و قرنفل و قرفه نرم (كه كوبند و پزند با روغن و گلاب، گُل آلود كنند) و كعبه را با اين ماده خوشبو مي نمايند و از حرمت بوي خوش در حال احرام استثنا شده است. (فقه فارسي با مدرك، ج 3، ص 114؛ و...)

خم غدير

همان (ك) غدير خم

خيرالبلاد

(خَ رُ لْ بِ)

1. كنايه از مكه است

2. كنايه از مدينه است (لغت نامه)

خيره

(خَ يَّ رِ) (خِ يَ رِ) نام مدينه منوره است از آن جهت كه اين شهر داراي خيرات زيادي است. (لغت نامه؛ حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 164)

خيرة الاصفر

(خَ

ص: 328

رَ تُ لْ اَ فَ) نام يكي از كوه هاي مكه (لغت نامه)

خيرة المدود (

مَ) نام يكي از كوه هاي مكه است. (لغت نامه)

خيف

همان (ك) مسجد خيف

خيمه جمانه

(جَ نِ) مكان مسجد تنعيم قبلاً به خيمه جمانه معروف بوده است، چرا كه جمانه دختر حضرت ابي طالب (عليه السلام) براي سفيان بن حارث در اين مكان فرزندي به دنيا آورد (تاريخ و آثار اسلام، ص 133)

د

دايره حرم

دايره اي است كوچك تر از دايره ميقات ها در اطراف مكه معظمه كه مشخص كننده حدود حرم مكه است و نقاطي كه شعاع حرم را به لحاظ جغرافيايي مشخص مي كنند. طبق نقل ها عبارتند از: تنعيم (در شمال)، نمره (در جنوب)، جعرانه (در شرق)، حديبيه يا علمين (در غرب).

دايره طواف

يا دايره مطاف، دايره اي است كه گرداگرد خانه كعبه كه محيط آن بر روي زمين با مرمرهاي سياه مشخص مي باشد و طواف بايد در درون اين دايره صورت گيرد. حد مطاف از ديوار خانه حدود 13 متر است. حد فاصل ميان ديوار كعبه و مقام ابراهيم.

دايره كعبه

دايره اي است محيط بر كعبه مانند مواقيت. دايره مسجدالحرام. دايره حرم.

دايره مطاف

همان (ك) دايره طواف

دايره مواقيت

همان (ك) دايره ميقات ها

دايره ميقات ها

يا دايره مواقيت، دايره اي است كه وارد شونده به مكه نبايد از آن عبور كند مگر اين كه محرم شود. (هر يك از مواضعي كه بايد در آن احرام بست و محرم شد به ميقات مشهور است).

دار

والذين تبوء والدر (حشر 9)

از نام هاي مدينه است. (حجة التفاسير، مقدمه، ص 1064؛ حرمين شريفين، ص 117)

دار الابرار

(رُ لْ اَ) از اسامي مدينه است كه جايگاه انسان هاي شايسته هم

ص: 329

چون مهاجرين و انصار است. (ميقات حج، ش 7، ص 165؛ حرمين شرفين، ص 117)

دار ابو ايوب

سرايي بود در مدينه در زاويه جنوب شرقي مسجدالنبي و وقتي رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) به مدينه هجرت فرمود حدود هفت ماه در آن اقامت گزيد. خانه ابو ايوب در دوران سعودي به سال 1407 هجري قمري تخريب گرديد. (تاريخ آثار اسلامي، ص 303)

دار ابوطالب

سرايي بود در مكه در ابتداي منازل بني هاشم در چند متري مولد النبي محل زندگي حضرت ابوطالب و حضرت امير و نيز محل رشد و زندگي پيامبر اكرم (صلوات الله عليهم اجمعين)، در دوران سعودي در توسعه ميدان پشت صفا و مروه تخريب شد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 96)

دار ابو يوسف

(ك) دار البيضاء

دار الاخيام

(رُ لْ اَ) از اسامي مدينه است. (حرمين شريفين، ص 117)

دار الارقم

(رُ لْ اَ قَ) خانه اي بود در مكه بر دامنه كوه صفا و زيارتگاه حاجيان به شمار مي آمد چرا كه در اين خانه رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) مردم را نهاني به اسلام دعوت مي نمود. اين سرا در سال هاي مختلف از جمله در سال 555 هجري به دست منصور اصفهاني وزير شام و موصل تعمير گرديد و بعدهامبدل به كتابخانه گرديد تا سال 1395 هجري قمري كه در طرح توسعه مسجد، توسط سعودي هاي تخريب گشت. اين خانه به جهاتي نام هاي مختلفي داشته است.

1. دار الارقم، يا «بيت الارقم» به خاطر آن كه متعلق بود به «ابو عبدالله ارقم بن ابي الارقم» (متوفي به سال 55 هجري در بيش از هشتاد سالگي) او هفتمين يا هشتمين يا دهمين

ص: 330

كسي بود كه اسلام آورد و در سختي كار رسول الله در خانه را به روي ايشان گشود. او از مهاجرين اوليه و از صحابه بدري و متصدي صدقات حضرت بود.

2. بيت الاسلام، چون رسول الله در اين خانه مردم را به اسلام دعوت مي فرمود.

3. دارالخيزران، چون منصور عباسي اين خانه را خريد و به فرزندش مهدي داد و او نيز آن را به همسرش خيزران بخشيد (و به نقلي ا ين خانه را خيزران خريد) و از آن پس به دارالخيزران موسوم شد. (تفسير ابوالفتوح، ج 5، ص 44؛ ناسخ التواريخ، خلفا، ج 3، ص 289؛ تاريخ پيامبر اسلام، ص 98؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 94؛ آثار عجم، ص 77؛ دايرة المعارف فارسي، ذيل ارقم؛ لغت نامه، ذيل ارقم)

دار الاعنه

(لْ اَ عِ نّ) از مناصب مكه و اداره امور ستوران قريش و احشام و اغنام و مركب هاي جنگي بود. (تاريخ جفرافيايي مكه و مدينه، ص 117)

دار الايمان

(لْ) والذين تبوءوالدار والايمان من قبلهم يحبون من هاجر اليهم (حشر 9)

از اسامي مدينه است، و در حديث آمده است: المدينة قبة الاسلام و دار الايمان. (حرمين شريفين، ص 117؛ احكام حج و اسرار آن، ص 249)

دار البيضاء

(لْ بَ) خانه محل تولد حضرت رسول (مولد النبي) را محمد بن يوسف ثقفي (برادر حجاج) از فرزندان عقيل خريداري نمود و به خانه خويش ملحق ساخت و نام آن را دارالبيضاء (خانه سفيد) نهاد، زيرا كه آن را از گچ ساخته و اطراف آن را نيز گچ كشيده بودند و در نتيجه تمامي ساختمان به رنگ سفيد بود و از آن پس به خانه

ص: 331

ابو يوسف شهرت يافت. (ميقات حج، ش 3، ص 155)

دار الخيزران

(لْ خَ زُ) (ك) دارالارقم

دار السفاره

(سَّ رِ) از مناصب مكه است و فرستادن سفير به كشورهاي همجوار براي صلح و جنگ و اقتصاد بود. (تاريخ جغرافيايي مكه و مدينه، ص 117)

دار السلامه

(سَّ مِ) از اسامي مدينه است. خداي سبحان رسول گرامي اش را در مدينه منوره حفظ نمود. (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 165)

دارالسنه

(سُّ نِّ) از اسامي مدينه است. محلي كه شريعت و قانون خدا در آن جا تدوين شده و لباس عمل پوشيده. (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 165)

دار الشوري

(شُّ را) از مناصب اجتماعي مكه است كه در دست بني اسد قرار داشت و كارهاي مهم قريش با صوا بديد و مشورت رجال اسد انجام مي گرفت (تاريخ جفرافيايي مكه و مدينه، ص 116)

دار الصفا

(صَّ) خانه كعبه است. (فرهنگ آنندراج)

دار الضيافه

(ضّ فِ) قصري كه آل سعود بر كوه ابو قبيس (با تخريب آثار تاريخي آن) ساخته است، اين جا مخصوص ميهمانان و سران كشورهاي خارجي است (تاريخ و آثار اسلامي، ص 105 و 106)

دار الضيفان (

ضَّ) خانه عبدالرحمن بن عوف (در مدينه) به مناسبت اين كه محل ضيافت و پذيرايي مهمانان رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) بود. طبق شواهد تاريخي آن حضرت پس از ورود به مدينه زمين وسيعي را كه در سمت غربي بقيع قرار داشت جهت ساختن منزل تقطيع و هر قطعه اي را در اختيار يكي از مهاجرين از صحابه قرار داد كه يكي از اين منزل ها متعلق به عبدالرحمن بن عوف بود، و خانه او

اولين خانه اي

ص: 332

است كه در اين نقطه احداث گرديد. (ميقات حج، ش 7، ص 109)

دارالعجله

(لْ عَ جَ لِ) خانه سعيدبن سعد بود در مكه كه خاندان او (بنوسعد) آن را نخستين بناي قريش مي دانند و مي گويند پيش از دارالندوه ساخته شده است. (لغت نامه)

دارالعجله

در سمت صفا و مروه قرار داشت و در دوران سعودي تخريب شد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 101)

دارالعماره

(لْ عِ رِ) از مناصب مكه است جهت نگهباني و عمران و آبادي و مراقبت در حفظ بنا و ترميم و تعمير مسجدالحرام و كعبه و آيين حج و طواف وافدين و واردين كه بديت قريش بود. (تاريخ جغرافيايي مكه و مدينه، ص 117)

دارالفتح

(لْ فَ) از اسامي مدينه است (حرمين شريفين، ص 117)

دارالقبه

(لْ قُ بِّ) از مناصب مكه است و انبار اسلحه (اسلحه خانه) بود از چادر و شمشير و سپر و تير و غيره و زير نظر قريش قرار داشت. (تاريخ جغرافيايي مكه و مدينه، ص 117) (ك)

مناصب كعبه

دارالقراء

(لْ قُ رّ) خانه مَخْرَمة بن نوفل در مدينه كه پايگاه قاريان قرآن بود. او از قريشي هاي مخالف اسلام بود و در مكه مي زيست. در اوايل قاريان قرآن با اهل صفه يك جا مي زيستند كه تا حدود سال چهارم هجري به طول انجاميد اما وقتي تعدادشان بيشر شد خانه او را پايگاه ساختند به طوري كه نام آن دارالقراء گشت. (تاريخ قرآن، ص 246)

دارالكسوه

(لْ كِ وَ) كارگاه تهيه پرده كعبه كه عبدالعزيز سلطان حجاز و نجد در مكه بنا نمود. (ميقات حج، ش 16، ص 175)

دارالمختار

(لْ مُ) از نام هاي مدينه است. رسول

ص: 333

خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) مدينه را منزلگاه دوم خود اختيار نمود. (ميقات حج، ش 7، ص 165)

دارالمنتدي

(لْ مُ تَ دا) مؤسسه اي مشورتي در جاهليت (ك) دارالندوه

دارالمهاجرين

(لْ مُ جِ) از اين واژه كه در حديث نبوي آمده است بيشتر شهر مدينه در عصر پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم) متبادر مي شود كه محل اجتماع و زندگي مهاجرين بوده است. (فقه سياسي، ج 3، ص 301)

دارالنابغه

(نّ بِ غِ) خانه اي در مدينه در ميان خانه هاي قبيله بني نجار ومتعلق به شخصي از اين قبيله به نام نابغه و شهرت محل دفن حضرت عبدالله پدر گرامي رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) است. آن حضرت به مناسبت سابقه قوم و خويشي ميان قبيله بني نجار و قبيله حضرت آمن بنت وهب و به هنگام مراجعت از سفر شام در مدينه به اين قبيله وارد شد ولي در همان جا مريض گرديد و از دنيا رفت و پيكرش طبق روال آن روزگار در داخل همان خانه (دار النابغه) به خاك سپرده شد. دار النابغه كه به «بيت ابي النبي» نيز معروف شد در كوچه اي به نام «زقال الطوال» در خيابان مناخه مقابل دارالسلام قرار داشت و تا اين اواخر زائران، مزار آن جناب را زيارت مي كردند. در زمان عثماني ها آرامگاه آن جناب به طور مجللي ساخته شد. و در سال 1396 هجري قمري (برابر 1355 شمسي) در زمان خالدبن عبدالعزيز به تخريب آرامگاه اقدام شد و در سنوات اخير (1363 شمسي؟) تمام كوچه ها و بازار مجاور و بقعه مباركه تخريب و مسطح گشت

ص: 334

و اينكه هيچ اثري از خيابان و كوچه باقي نمي باشد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 322؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 5، ص 185؛ تاريخ پيامبر اسلام، ص 59، به سوي ام القري، ص 317؛ ميقات حج، ش 22، ص 108)

دارالندوه

(نَّ وِ) شهرت مكان انجمن شورايي قبايل قريش در مكه است واقع در شمال غربي خانه كعبه. تأسيس دار الندوه را توسط زعيم قريش جد اعلاي رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) يعني قُصَي بن كلاب گفته اند و آن را اولين بنا (يا جزء اولين بناهايي) مي دانند كه قريش در مكه ساخت. درِ دار الندوه به سوي كعبه باز مي شد و اين محل با سابقه اي طولاني در تاريخ مكه، انجمن بزرگان قبايل بود (كه

تعدادشان را مختلف و گاه تا صد ذكر كرده اند) در دارالندوه امور مهمي مربوط به زناشويي، سلاح جنگي، معامله بزرگان و شئون اجتماعي مطرح مي گرديد وبعد از موافقت به مرحله اجرا در مي آمد و سرپرستي آن مقارن ظهور اسلام به دست عثمان بن طلحه (از بني عَبْدُ الدّار) بود. دارالندوه در دوران سيزده ساله بعثت و قبل از فتح مكه همچنان از اهميت خاصي برخوردار بود. و به نقلي در اين جا بود كه تصميمات شومي عليه پيامبر اسلام جهت محاصره اقتصادي اجتماعي و سپس جهت قتل آن حضرت گرفته شد كه منجر به هجرت گرديد. اين خانه در دوران پس از حضرت از اعتبار چنداني برخوردار نبود. معاويه در دوران سلطنت خود دارالندوه را از اولاد عبدالدار خريد و هرگاه به مكه مي آمد در آن جا مسكن مي گزيد

ص: 335

و بعد از او نيز در موسم حج محل نزول خلفا و امرا بود و معمولاً در آن جا به طواف و نماز مي رفتند ولي در غير موسم حج دارالندوه محل قرآن پاره ها بود. بخشي از دارالندوه در توسعه مسجدالحرام توسط عبدالملك و فرزندانش، ضميمه مسجدالحرام شد. اين مكان در دوره عباسي نيز محل اقامت خلفا و حاكمان مكه بود. طبق نقل در زمان متعضد عباسي به سال 280 (يا 284) هجري، دارالندوه را به شكل مسجدي (داخل مسجدالحرام) ساختند و يا به دستور معتصم آن مكان را به مسجد تبديل كردند. بعدها درهاي دارالندوه را كه به سوي مسجدالحرام باز مي شد توسعه دادند به طوري كه دارالندوه از صورت مسجد مستقل خارج و ضميمه بيوتات مسجدالحرام گشت و نمازگزار مي توانست از اين جا كعبه را ببيند. در سال 957 هجري امير مكه آن را خراب نمود و به جاي آن ساختماني جهت امام مسجد و نمازگزاران ساخت و در حال حاضر هيچ اثري از آن نيست و جزء مسجدالحرام شده است.

دارالهجره

(لْ هِ رِ) از اسامي مدينه است. (حرمين شريفين، ص 117؛ فهرست كشف الاسرار، ص 941)

دبرالكعبه

(دُ بُ رُ لْ كَ بِ) همان (ك) پشت كعبه

درج

(دَ رَ) يا «مدرج» نام پلكان متحركي است كه براي رفتن به درون كعبه از آن استفاده مي كنند (دايرة المعارف فارسي، ذيل كعبه)

پرده داران خانه از دودمان بني شيبه پيش مي آيند و يكي از ايشان به آوردن كرسي بزرگي كه شبيه منبري عريض است مي پردازد. (اين پلكان متحرك) را نه پله مستطيل و پايه هايي چوبي است كه آن

ص: 336

را بر زمين استوار مي دارند و چهار قرقره بزرگ پوشيده به ورق آهن دارد كه به وسيله آنها بر زمين كشانيده مي شود تا به بيت كريم (كعبه) مي رسد و پله زيرين آن در محاذات آستانه مبارك درِ كعبه قرار مي گيرد، آن گاه رئيس شيبيان كه پيري كهنسال است و زيبا منظر و خوش هيئت و كليد قفل مبارك (كعبه) را به دست دارد بر فراز آن (پلكان چرخدار) مي رود و يكي از پرده داران كه همراه اوست و پرده اي سياه رنگ به دست دارد هنگامي كه رئيس شيبيان آن خجسته در را مي گشايد... (سفرنامه ابن جبير، ص 129 و 130)

درع (دِ) پيراهن. زير جامه. قبا و هر لباسي است كه دست هاي انساني در دست او داخل گردد و بر مردان حرام است اين گونه لباس ها را بپوشند (مناسك حج، ص 94)

درك اختياري

1. درك اختياري عرفات، عبارت است از وقوف اختياري عرفات

2. درك اختياري مشعر، عبارت است از وقوف اختياري مشعر

درك اضطراري

1. درك اضطراري عرفات، عبارت است از وقوف اضطراري عرفات

2. درك اضطراري مشعر، عبارت است از وقوف اضطراري مشعر

درك وقوف

درك وقوف عرفات. درك وقوف مشعر (ل ع)

درك وقوفين

(وُ فَ) درك وقوف عرفات و وقوف مشعر است. عرفات و مشعر هر كدام دو موقف اختياري

و اضطراري دارند و حاجيان نسبت به ادراك دو وقوف هشت قسم مي شوند:

1. درك اختياري عرفات

2. درك اضطراري عرفات

3. درك اختياري مشعر

4. درك اضطراري مشعر،

5. درك اختياري عرفات و مشعر

6. درك اختياري عرفات و مشعر

7. درك اختياري عرفات و اضطراري مشعر

8.

ص: 337

درك اضطراري عرفات و اختياري مشعر. (فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 178)

درة البيضاء

(دُ رَ تُ لْ بَ) نام حجرالاسود كه در ابتدا سفيد و براق و شفاف بود. (ارمغان كعبه، ص 53)

دره هارون

(ك) قبه هارون

دست خدا

در اصطلاح «حجرالاسود» را نامند. (ارمغان كعبه، ص 166)

دعا

همان (ك) كوه رحمت

دعاي عرفه

دعاي مشهوري است كه حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) در روز عرفه در عرفات خواندند. آن حضرت در حالي كه با گروهي از اهل بيت و فرزندان و شيعيان خود در جانب چپ كوه ايستادند و روي مبارك را به سوي كعبه گردانيدند و دست ها را در برابر رو داشتند، مانند مسكيني اين دعا را خواندند: الحمدالله الذي ليس لقضائه... (مفاتيح الجنان؛ ناسخ التواريخ، حضرت سيد الشهداء، ج 4، ص 285)

دكة الاغوات

(دَ كَّ تُ لْ اَ) ايوان صفه (محل اهل صفه) در مسجدالنبي است در اصطلاح مورخان و محدثان، زيرا اين محل جايگاهي براي بيچارگان در جست و جوي چاره بوده است. (مدينه شناسي، ج 1، ص 109؛ ميقات حج، ش 27، ص 129)

برخي از مورخان مي پندارند كه دكة الاغوات مكان «صفه» بوده است حال آن كه حقيقت اين است كه آن جا صفه اي است كه در شرق مكان صفه واقع شده هنگامي كه وليدبن عبدالملك مسجد نبوي را تا اين مكان توسعه داد. (تعمير و توسعه مسجد شريف نبوي، ص 57)

دكة الاقوات

(اَ) همان (ك) محراب عثماني

دله

(دَ لّ) نام شركتي است كه مدتي كار اداره مسجد نبوي و مسجدالحرام را به عهده داشت.

دليل

(دَ) يا «مزور» به افرادي گفته مي شود كه از طرف حاكم مدينه مأمور رسيدگي به وضع زائران

ص: 338

مدينه اند. اينان هر يك دفتري دارند (كه اكثر در شارع ابوذر بوده) و «اداره الحج و الزيارة» ناميده مي شود. زائران با ورود به مدينه بايد گذرنامه ها را به يكي از اين دفاتر برده تا نمايندگاني كه در آن دفاتر هستند گذرنامه را گرفته، تاريخ ورود به شهر مدينه را (كه در مدخل شهر مأمورين سعودي ثبت كرده اند) در دفتر خودشان نيز ثبت و يادداشت كنند و گذرنامه را نزد خود نگه داشته و رسيد داده و روز حركت را مشخص نمايند. (راهنماي حرمين شريفين، ج 5، ص 39)

دماء الحج

(دِ ءُ لْ حَ جّ) يعني قرباني ها كه در حج به دستور شرع كنند، خواه به اصل شرع باشد يا به سبب فعلي كه حكم آن فعل قرباني باشد. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

دم التحلل

(دَ مُ تَّ حَ لَ لْ) همان (ك) دم التمتع

دم التمتع

(تَّ مَ تُّ) قرباني در مني در روز دهم ذي حجه است. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

دم المتعه

(لْ مُ عِ) دم التمتع است و آن را هدي المتعه و هدي تمتع هم گويند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

دم شاة

از گوسفند كه در كفارات احرام بايد قرباني شود در بسياري از موارد به شاه يا دم شاه تعبير شده است. (مجازات هاي مالي در حقوق اسلامي، ص 54)

دواير كعبه

مانند دايره مواقيت. دايره حرم. دايره مسجدالحرام.

دوار

(دَ وّ)

1. كعبه، بدان سبب كه حاجيان به دور آن مي گردند. (لغت نامه)

2. نام طواف بت پرستان به دور انصاب (و اصنام و اوثان) كسي كه نمي توانست بتي برپا دارد يا بتكده اي بسازد سنگي پيشاپيش حرم و يا پيشاپيش چيزي از آنچه

ص: 339

مي پسنديد نصب مي كرد و آن گاه به طواف آن مي پرداخت همچنان كه كعبه را طواف مي كرد. (تاريخ و مقرارت جنگ در اسلام، ص 13)

دم خون

مرا قرباني است در كفارات. و انواع حيواناتي كه در كفارات احرام و حرم مقرر شده عبارتند از: شتر و گاو و گوسفند و در بعضي موارد كه به طور مطلق فرموده اند دو خون بر عهده مرتكب است با قرباني كردن دو گوسفند امتثال مي شود.

دورق

(دَ رَ) نام سبويي يك دسته جهت استفاده از آب زمزم. (سفرنامه ابن جبير، ص 125؛ حرمين شريفين، ص 23)

دويرة الاهل

(دُ وَ رَ تُ لْ اَ) منزل، خانه. فرموده اند ميقات است براي كساني كه فاصله منزلشان تا مكه كمتر از فاصله ميقات تا مكه است.

ديوار حجر

(حِ) ديوار قوسي شكل (ك) حجر اسماعيل

ديوار مستجار

(مُ تَ) قسمتي از بدنه ديوار غربي كعبه كه در آن جا به خداوند مستجير (و پناهنده) مي شوند.

ذ

ذا

از اسامي مدينه است (تاريخ و آثار اسلامي، ص 180)

ذات انواط

(تُ اَ) نام درختي است به جاهليت، قريش (يا اهل مدينه و يا مردم يمن) را كه آن را چون بت و معبودي ستايش و پرستش مي نمودند و همه ساله به روزي معين بر وي گرد مي آمدند و سلاح خود را بدان مي آويختند و بر آن طواف مي كردند و قربان ها آورده ذبح مي كردند. آنها اين روز را خوش مي خوردند و خوش مي آشاميدند. (لغت نامه؛ ناسخ التواريخ، حضرت عيسي، ج 3، ص 80)

ذات الحجر

(لْ حُ جَ) از اسامي مدينه است كه داراي خانه هاي زيادي بود. (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات

ص: 340

حج، ش 7، ص 165)

ذات الحرار

(لْ حِ) از اسامي مدينه است از آن جهت كه داراي سنگ هاي سياه فراواني بود. (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 165)

ذات السلقه

(سَّ لِ قِ) از اسامي مدينه (در تورات) به جهت دوري شهر از كوه هاي اطراف. (ميقات حج، ش 7، ص 166)

ذات السليم

(سَّ) حد حرم مكه در طريق عرفات و طايف در يازده ميلي بر رأس كوه ضحاضح (احكام عمره، ص 81)

ذات عرق

(عِ) ميقات است آخر (ك) وادي عقيق (النهايه، ص 217؛ لمعه، ج 1، ص 115؛ تبصره المتعلمين، ص 155)

ذات النخل

(نَّ) از اسامي مدينه است چون داراي درخت هاي نخل (خرما) فراواني بود. (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 166)

ذات الودع

(لْ وَ دَ) خانه كعبه از آن رو كه بر پرده هايش ودعه (مهره هاي بحري) مي آويختند (لغت نامه).

ذبح

(ذِ)

1. سر بريدن گاو و گوسفند و مانند آنها.

2. قرباني عيد اضحي. (فرهنگ فارسي)

ذبح اكبر

ذبيح اكبر. گوسفند كه به فديه اسماعيل از بهشت آمد. (لغت نامه، ذيل ذبح)

ذبح قرباني

كشتن (سر بريدن) قرباني در اعمال حج.

ذبح اكبر

(ذَ) همان (ك) ذبح اكبر

ذكر تلبيه

لبيك، اللهم لبيك، لبيك، لاشريك لك لبيك. (ان الحمد والنعمة لك والملك لاشريك لك)

ذوالحجه

(ذُ لْ حَ جِّ) ذوالحجة الحرام. ذي حجه. آخرين ماه سال قمري عرب و مسلمين است كه پس از ماه

ذي قعده وجود دارد. وجه تسميه:

1. ذوالحجه، از آن جهت است كه ماه حج است.

2. ذوالحجة، از آن جهت است كه جزو ماه هاي حرام است.

ذوالحجة الحرام

همان (ك) ذوالحجه

ذوالحليفه

(حُ لَ فِ) ميقات عمره تمتع است در چند كيلومتري مدينه و در

ص: 341

اين جا است (ك) مسجد شجره

ذوالخلصه

(خَ لَ صِ) (ك) كعبه يمانيه

ذوقبلتين

نام ديگر (ك) مسجد قبلتين

ذوالقعده

(قَ دِ) از ماه هاي سال قمري عرب و مسلمين. پس از ماه شوال و قبل از ماه ذوالحجه است و از ماه هاي حج است.

ذوالكعبات

همان (ك) كعبات

ذوالمجاز

(مَ) از حدود عرفات است اما جزء موقف نيست و وقوف در اين نقطه كفايت از عرفات نمي كند. (مناسك حج، مسأله 365؛ فلسفه و اسرار حج، ص 180)

ذوالندوه

(ذ نَّ وِ) همان (ك) دارلندوه (لغت نامه)

ذوالهرم

همان (ك) چاه ذوالهرم

ذي طوي

(طَ، طِ، طُ وا) موضعي است نزديك مكه و بدان جا چاه هايي است كه غسل با آب آنها مستحب است. در سال ششم هجري كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) با پيروان خود آهنگ سفر حج نمود، بزرگان قريش درذي طوي اجتماع كردند و براي آگاهي از قصد آن حضرت فرستادگاني روانه نمودند. به روز فتح مكه حضرت در اين نقطه فرمان داد كه زبير با مهاجر از اعلاي مكه در آمده رايتي كه بر دوش داشته در حجون نصب كند.

ذي المنزلين

(ذِ لْ مَ زِ لَ) همان (ك) ذي الوطنين

ذي الوطنين

(َ وَ طَ نَ) ذي المنزلين. يعني آن كه دو يا چند اقامتگاه دارد، و اقسام سه گانه حج (تمتع، افراد و قران) با تعدد اقامتگاه رابطه دارد. اگر مدت اقامت چنين كسي در يكي بيش از ديگري باشد در نوع حج تابع همان اقامتگاه است. اگر مدت اقامت در دو اقامتگاه مساوي باشد او در انتخاب نوع حج مخير است. شرط تعدد اقامتگاه در رابطه با حج اين است كه بر اقامت و

ص: 342

مجاورت او در مكه دو سال تمام بگذرد و وارد سال سوم شده باشد، خواه اقامت و مجاورت در مكه اختياري باشد يا اضطراري. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

ر

الراء

از نام هاي زمزم است. (ميقات حج، ش 10، ص 91)

راحله

(حِ لِ) وسيله سواري. از شرايط وجوب حج داشتن راحله (يعني وسيله سواري كه مكلف بتواند طي مسافت رفت و برگشت را بنمايد) است مطابق شأن. (مناسك حج، مسئله 17)

رأس

(رَ ءْ) يا «رأسي» از نام هاي مكه است چون من جهة الشرف شبيه سر انسان است و در وسط دنيا واقع است و يا شريف ترين نقطه زمين است يا آن كه نسبت به آسمان از بلاد سائره پيش تر خلق شده است. (ميقات حج، ش 4، ص 142؛ ش 21، ص 123 و 127؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 36)

رأسي

همان (ك) رأس

راقصات

(قِ) به شتراني گفته مي شد كه زائران خانه خدا را از مكه به مني و عرفات مي بردند (قصه كربلا، نظري منفرد، پاورقي، ص 442)

ربذه

(رَ بَ ذِ) مكاني بر چهار منزلي از مدينه كه ابوذر غفاري از آن جاست و به دستور خليفه سوم به اين مكان تبعيد شد و در همين جا (به سال 34 هجري) در گذشت و به خاك سپرده شد. سابقاً حجاج مي توانستند در مسير حركت خود مزار اين صحابه عاليقدر را زيارت كنند.

رتاج

(رِ) از نام هاي مكه است به معني باب عظيم. (لغت نامه؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 36؛ ميقات حج، ش 4، ص 145، ش 21، ص 129)

رجوع به كفايت

در اصطلاح حج، مراد برخورداري از امكاناتي است كه بعد از بازگشت

ص: 343

حاج از حج زندگي عادي او (و اهل او) را كفايت كند. برخي از فقها در استطاعت، رجوع به كفايت را شرط مي دانند.

رحم

از نام هاي مكه است. (ميقات حج، ش 21، ص 123)

رخام حمراء

(رُ مِ حَ) سنگ هاي سرخي كه زمين كعبه به آن فرش شده و مستحب است حاجي در وداع كعبه روي رخام حمراء نماز كند. درباره امام هفتم (عليه السلام) وارد است كه داخل كعبه شد و دو ركعت نماز بر رخامه حمراء خواندند. (فلسفه و اسرار حج، ص 183؛ حج و عمره، ص 163)

رداء

(رِ) قطعه اي از احرام (پوشش نادوخته) كه محرم به دوش افكند.

رفادت

(رِ دَ) از (ك) مناصب كعبه

رفث

(رَ فَ) فلا رفث ولافسوق ولاجدال في الحج (بقره 197)

توجه به نزديكي با زن كه در حال احرام حرام است و بايد ترك گردد.

رفيق المرئه

(رَ قُ لْ مَ ءِ) كسي كه به خاطر خون زن همراه وي به حج رفته باشد و نمي تواند از آن جدا شود.

(فرهنگ اصطلاحات فقهي)

رقطاء

جايي است در مكه. و اولي براي كسي كه مي خواهد از مسجدالحرام احرام ببندد اين است كه گفتن تلبيه را تا «رقطاء» به تأخير اندازد. «رقطاء» قبل از «ردم» قرار گرفته و «ردم» نام جايي است در مكه در نزديكي مسجد رايه (قبل از مسجد جن و در نزديكي آن) و گفته شده كه نام فعلي جايي كه «ردم» به آن گفته مي شد، «مدعي» است. (مناسك حج، مسئله 185)

ركاز

(رِ) وليمه بعد از سفر حج است كه به خاطر ثواب زيادش (همچون غنيمت و ركاز) به آن سفارش گرديده.

ركضة جبرئيل

(رَ ضَ تُ) از

ص: 344

نام هاي زمزم است. و ركضه به معني زمين گود است. (راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 203؛ ميقات حج، ش 5، ص 140)

ركن

(رُ)

1. اختصاصاً، ركن اسود (كعبه) را گويند.

2. عموماً، هر يك از اركان (چهارگانه) كعبه را گويند.

3. منظور در حج عملي است كه ترك آن سبب بطلان حج مي شود.

ركن اسود

(رُ نِ اَ وَ) همان (ك) ركن شرقي

ركن بصري

(-َ بَ) همان (ك) ركن شمالي

ركن جنوبي

(جَ) از اركان كعبه است كه به «ركن يماني» نيز موسوم است و از آن به عنوان دري از بهشت ياد شده و روايات بر استلام اين ركن تأكيد دارند.

ركن حجر

(حَ جَ) همان (ك) ركن شرقي

ركن حجرالاسود

(حَ جَ رُ لْ اَ وَ) همان (ك) ركن شرقي

ركن شامي

همان (ك) ركن شمالي

ركن شرقي

(شَ) از اركان كعبه است كه به «ركن اسود» و «ركن حجر» و «ركن حجرالاسود» نيز موسوم (و در برخي منابع به عنوان «ركن عراقي» هم از آن ياد شده است.) روايات بر استلام اين ركن تأكيد دارند.

ركن شمالي

(شِ) از اركان كعبه است كه به «ركن بصري» و «ركن شامي» و «ركن عراقي» نيز موسوم است.

ركن عراقي

(عِ) همان (ك) ركن شمالي

ركن غربي

(غَ) از اركان كعبه است كه به «ركن مغربي» نيز موسوم است.

ركن مغربي

(مَ رِ) همان (ك) ركن غربي

ركن يماني

(يَ) همان (ك) ركن جنوبي

رمل

(رَ مَ) حالتي بين دويدن و راه رفتن عادي، سرعت گرفتن با قدم هاي نزديك به هم.

1. يعني انجام (ك) هروله (آداب عمره قران، ص 43)

2. از آداب طواف است در سه شوط و مقصود اوليه از اين نوع حركت اظهار صلابت و قوت بود به كفار تا از

ص: 345

مسلمانان قطع طمع كنند. هنگامي كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) بعد از صلح حديبيه به مكه وارد شدند مردم را امر فرمودند كه محكم و با صلابت باشند و آن گاه باحالت رمل طواف كردند تا به مشركان نشان دهند كه خستگي و تعب در آنها راه ندارد. (نگرشي اجتماعي به كعبه و حج، ص 256 الي 258)

رمي

(رَ مْ) اصطلاحاً پرتاب (هفت) سنگريزه به هر يك از «جمرات ثلاث» در مني را در مراسم حج (تمتع، افراد و قران) رمي گويند. رمي از واجبات (غير ركني) حج مي باشد و زمان رمي «جمار ثلاثه» از طلوع آفتاب است تا غروب آفتاب در ايام مني به توالي در:

1. دهم ذي حجه رمي جمره اخري (كه چهارمين واجب حج است و با آمدن از مشعرالحرام به مني و در لباس احرام انجام مي پذيرد).

2. يازدهم ذي حجه رمي جمرات ثلاث (به ترتيب اولي و وسطي و اخري كه سيزدهمين (1) و آخرين واجب است و در لباس معمولي انجام مي گيرد).

3. دوازدهم ذي حجه رمي جمرات ثلاث (به ترتيب اولي و وسطي و اخري كه سيزدهمين (2) و آخرين واجب است و در لباس معمولي انجام مي پذيرد). (3)

1 در حج افراد دوازدهمين عمل.

2 در حج افراد دوازدهمين عمل.

3 و اگر كسي تا قبل از طلوع آفتاب 12 ذي حجه از مني بيرون نرفته باشد بايد شب را در مني مانده و در روز 13 ذي حجه جمرات سه گانه را به ترتيب رمي نمايد.

واجبات رمي

نيت كردن

پرتاب كردن

هفت بار پرتاب كردن

تك

ص: 346

تك پرتاب كردن

پرتاب كردن (سنگ ها) نه گذاردن

مستقيماً سنگ را به جمره پرتاب نمودن

مستحبات رمي

پياده رمي كردن

با طهارت رمي كردن

با هر رمي تكبير گفتن

با هر رمي دعاي «الله اكبر اللهم ادحر...» خواندن

هنگام آمادگي براي رمي دعاي «اللهم هذه حصياتي فاحصهن وارفعهن في عملي» خواندن

هنگام رمي، سنگريزه را به دست چپ گرفتن و با دست راست انداختن

سنگريزه را برانگشت ابهام (بزرگ) گذاردن و با ناخن انگشت شهادت انداختن (خذف)

پشت به قبله (و از رو به رو) جمره عقبه (اخري) را رمي كردن ولي جمره هاي اولي و وسطي را رو به قبله رمي كردن

با فاصله (5/5 يا 7/5 متري) جمره اخري (عقبه) و بدون فاصله (و در كنار ايستادن) جمره هاي اولي و وسطي را رمي نمودن

واجبات سنگ رمي

ريگ بودن

بكر بودن

مباح بودن

از حرم بودن (ولي نه از ريگ هاي مسجدالحرام و مسجد خيف)

مستحبات سنگ رمي

سياه بودن

شكسته نبودن

از مشعر بودن

به اندازه سرانگشت بودن

سست و نيز خيلي سخت نبودن

نقطه نقطه و رنگ هاي مختلف داشتن

دانه دانه از زمين جمع آوري گرديدن

در صورت كثيف بودن شست و شويش دادن

نيابت رمي

فرموده اند در صورت وجود مشقت و حرج در رمي مي توان براي انجام آن نايب گرفت.

پاداش رمي

طبق روايت منقول از امام صادق (عليه السلام) هر كس رمي جمره كند، خداوند به پاداش هر سنگي گناهي از وي پاك مي كند. چون مؤمن سنگ اندازد فرشته اي آن را مي گيرد و اگر غير مؤمن اندازد شيطان به او ناسزا

ص: 347

گويد و مي گويد تو سنگ نزدي.

همراه رمي

جمرات سمبل شيطان شمرده شده اند و رمي به آنها در مناسك حج به منزله طرد و نفي شيطان تلقي مي شود و ابراز نوعي نفرت و انزجار از اوست و به مفهوم كلامي از امام سجاد (عليه السلام) هنگام رمي بر اين قصد بايد بود كه شيطان زده و رانده مي شود.

سابقه رمي (1)

1. محل جمرات، در جاهليت محل نصب سه بت بوده است.

2. محل جمرات، محل سنگسار شدن سه تن از اهالي مكه است كه در حمله ابرهه به مكه براي منافع شخصي با او همدست شده به جاسوسي مبادرت كردند.

3. حضرت آدم (عليه السلام) در محل جمرات شيطان را كه بر او آشكار شده بود با هفت سنگريزه براند.

4. حضرت ابراهيم (عليه السلام) بعد از ساختن خانه خدا شيطان را كه در محل جمرات بر او آشكار شده بود با هفت سنگريزه

1. طبق نقل ها

از خود براند (هم در روز قرباني و هم در دو روز بعد).

5. حضرت ابراهيم (عليه السلام) به هنگام قرباني كردن حضرت اسماعيل (عليه السلام) شيطان را كه در صدد برآمد تا او را از اين كار باز دارد در محل جمرات رمي نمود.

6. حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل و حضرت هاجر ( عليهم السلام) شيطان را كه در مواضع جمرات در قيافه ناصحي درصدد برآمد با وسوسه آنها را از قرباني نمودن (حضرت اسماعيل) باز دارد به ترتيب (در يكي از مواضع) با هفت سنگريزه براندند.

رمي جمار

(جِ) اصطلاح تفصيلي (ك) رمي

1. رمي جمار ثلاث

2. رمي جمار ثلاثه

ص: 348

. رمي جمار ثلث

4. رمي جمار حج

رمي جمرات

(جَ مَ) اصطلاح تفصيلي (ك) رمي

1. رمي جمرات ثلاث

2. رمي جمرات ثلاثه

3. رمي جمرات ثلث

4. رمي جمرات حج

رمي جمره اخري

(جَ مَ رَ ءِ اُ را) در مراسم حج، پرتاب هفت سنگريزه است به سومين جمره در مني (يعني جمره عقبه) در هر يك از روزهاي دهم و يازدهم و دوازدهم ذي حجه. در روز دهم (روز عيد) فقط همين يك جمره رمي مي شود و چهارمين عمل حج است و در دو روز بعد آخرين رمي جمره هاست كه بعد از رمي جمره وسطي صورت مي پذيرد (و آخرين عمل حج هستند).

رمي جمره اولي

(اُ لا) در مراسم حج، پرتاب هفت سنگريزه است به اولين جمره در مني (جمره الصغري) در هر يك از روزهاي يازدهم و دوازدهم ذي حجه و اولين رمي جمره ها نيز در اين دو روز هست (كه آخرين عمل حج مي باشند).

رمي جمره وسطي

(وُ طا) در مراسم حج، پرتاب هفت سنگريزه است به دومين جمره در مني در هر يك از روزهاي يازدهم و دوازدهم ذي حجه و دومين رمي جمره هاست كه بعد از رمي جمره اولي صورت مي گيرد (و آخرين عمل حج مي باشند)

رمي سه جمره

رمي جمار (جمرات) ثلاث (ل) همان (ك) رمي

رنك

(رِ) در پرده كعبه پره هايي هستند كه در زمينه اش عبارات ياحنان، يا منان و يا سبحان نوشته شده و در جامه مصري در فاصله ميان قطعه هاي كمربند قرار داده مي شد اما در جامه سعودي از آن استفاده نمي شود. (ميقات حج ش 38 ص 100).

رنوك

ابن جبير در سفرنامه خود از ظهور نوشته

ص: 349

هاي نوين بر جامه كعبه ياد كرده كه آن «دو طغراي سرخ با دايره هاي سفيد كوچك» است و نوشته هايي در متن دايره هاي ياد شده وجود داشته كه شامل آياتي از قرآن كريم و نام خليفه بوده است. به نظر مي رسد كه اين نوشته ها همان آذين هاي زربفت بوده كه بعد از اين به نام قطعه هاي طلايي نوشته شده يا به رنوك و يا كردشيات معروف گرديده. (ميقات حج ش 29 ص 112).

الرواء

(رَ) از اسامي زمزم است به معني آب گوارا و همواره جاري و جوشان (ميقات حج، ش 28، ص 121)

روپوش كعبه

نام ديگري براي (ك) پرده كعبه

روحاء

نام قسمتي در بخش مياني (ك) بقيع

روزه دم متعه

(دَ مُ مُ عِ) روزه بدل هدي در حج است.

«در صورت فقدان قرباني در حج تمتع در مني (كه از واجبات است) بدل آن بايد ده روز روزه گرفت. سه روز در حج و مكه و هفت روز بعد از مراجعت» (ترجمه و شرح تبصره علامه، ص 176)

روضه

(رَ ضِ) اختصار (ك) روضة النبي

روضه بهشتي

(رَ ضِ ءِ بِ هِ) (ك) روضة النبي

روضه رسول

(رَ) اختصار (ك) روضة النبي

روضه شريفه

(شَ فِ) اختصار (ك) روضة النبي

روضه مسجدالنبي

(َ مَ جِ دُ نَّ) اختصار (ك) روضة النبي

روضه مطهره

(مُ طَ هَّ رِ) اختصار (ك) روضة النبي

روضه نبوي

(نَ بَ) اختصار (ك) روضة النبي

روضة النبي

(رَ ضَ تُ نَّ) مكاني است در ناحيه جنوبي مسجدالنبي به شكل مربع مستطيل به درازاي حدود 22 متر از غرب به شرق (بين حجره طاهره و منبر) و عرض حدود 15 متر از جنوب به شمال (از آغاز حد اوليه قبله مسجد تا منتهي اليه ديوار

ص: 350

شمالي حجره) مجموعاً به مساحت 330 متر مربع. شهرت اين مكان به «روضه» (و نيز روضه نبوي، روضه شريفه، روضه مطهره، روضه رسول، روضة النبي) بر اساس حديثي از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) است كه فرمودند: «ما بين بيتي (1) و منبري روضة من رياض الجنة» و در معني و تفسير «روض الجنة» گفته اند مقصود اين است كه اين قسمت در آخرت به بهشت منتقل مي شود (و همانند ساير زمين ها از بين نمي رود) و عبادت كننده در آن همانند كسي است

كه داخل باغي از باغ هاي بهشت شده است.

مقامات روضه در محدوده روضة النبي، منبر و محراب و خانه و مرقد رسول الله و خانه حضرت زهرا و مزار احتمالي آن بانو قرار دارد.

فضيلت روضه روضة النبي برترين مكان اين مسجد و از بهترين اماكن روي زمين است. رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) همه روزه در اين جا براي اقامه نماز و جلوس بر منبر شريف رفت و آمد مي فرمود و روايات زيادي از آن جناب در فضيلت اين نقطه نقل شده و نماز خواندن و دعا نمودن و قرآن تلاوت كردن در روضة النبي افضل از ديگر مكان ها شمرده شده است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 217؛ راهنماي حرمين

شريفين، ج 5، ص 79)

روماه

يا (ك) كوه عينين

رومه

يا (ك) چاه رومه

رياض

شهري است در ناحيه نجد در شمال شرقي مكه و مشرق مدينه و در فاصله حدود 950 كيلومتري جده. اين شهر پايتخت كشور عربستان سعودي است.

ريال

واحد پول كشور عربستان سعودي است معادل 20 قروش.

ريطه

(رَ

ص: 351

طِ) پارچه اي لطيف و نرم (پارچه اي قرمز راه راه يمني) كه اسعد ابوكرب پادشاه حمير دو قرن قبل از هجرت كعبه را با آن پوشاند. (حرمين شريفين، ص 90؛ ميقات حج، ش 25، ص 86)

1. و به روايتي ديگر «قبري».

ز

زائر

(ءِ) مقابل مجاور و مقيم. كسي است كه به زيارت (و ديدار) مكان مقدسي مي رود. مثلاً به زيارت بيت الله، به زيارت قبر نبي الله و به زيارت قبور ائمه هدي و غالب مسلمانان به زيارت مزار پيامبر و ائمه (صلوات الله عليهم اجمعين) مي روند و با خواندن زيارتنامه اداي احترام مي نمايند. گر چه وهابيه كه بر عربستان سعودي حاكمند غالباً زيارت قبور و اقامه نماز در بقاع را ناروا مي شمرند اما غالب اهل سنت زيارت قبور را جايز و سبب حصول تنبه و كسب ثواب مي دانند. شيعه مخصوصاً در فضيلت و ثواب زيارت قبور معصومين و امامزاده ها اخبار بسيار نقل مي كند.

زائران بيت الله

مسلماناني كه بنابر وجوب ديني يا از روي استحباب به زيارت خانه خدا مي روند.

زائران مدينه بعد

حاجياني كه بعد از انجام مناسك حج، به مدينه جهت زيارت مزار رسول خدا (و ائمه اطهار) مشرف مي شوند.

زائران مدينه قبل

مسلماناني كه قبل از انجام مناسك حج، به مدينه جهت زيارت مزار رسول خدا (و ائمه اطهار) مشرف مي شوند.

زاد توشه راه.

از شرايط وجوب حج داشتن زاد است مطابق شأن مكلف، از خوردني و آشاميدني و ساير مايحتاج انسان در سفر يا پول نقد به اندازه اي كه بتوان توشه رفت و برگشت را فراهم نمود. (مناسك حج، مسئله 17)

زاد و راحله

از شرايط وجوب حج داشتن زاد (توشه راه) و

ص: 352

راحله (وسيله سواري) است مطابق شأن

زقاق الحجر

(زُ قُ لْ حِ) كوچه اي (تخريب شده) در مكه در محل (ك) مولد فاطمه

زقاق الطوال

(طُّ) كوچه اي (تخريب شده) در مدينه در محل (ك) دارالنابغه

زقاق العطارين

(لْ عَ طّ) كوچه اي (تخريب شده) در مكه در محل (ك) مولد فاطمه

زقاق المولد

(لْ مُ لِ) كوچه اي (تخريب شده) در مكه در محل (مولد نبي)

زمازم

(زَ زَ) از نام هاي زمزم است. (ع)

زمزم

(زَ زَ) (زُ مَ زَ) (1) (زُ مَّ زِ) (2) نام چاه (يا چشمه) مقدسي است داخل مسجدالحرام واقع در 18 متري

جنوب شرقي كعبه مقابل زاويه اي كه حجرالاسود در آن قرار دارد. طبق روايات اين چشمه را حضرت جبرئيل آن گاه پديد آورد كه تشنگي بر حضرت اسماعيل و حضرت

1. ضبط (ميقات حج، ش 28، ص 124).

2. ضبط (ميقات حج، ش 28، ص 124).

هاجر (كه توسط حضرت ابراهيم از سرزمين فلسطين كنعان به صحراي خشك و بي آب عربستان كوچانده شدند) غلبه كرد. و برخي روايات جوشش آب زمزم را به سودن پاشنه پاي حضرت اسماعيل (تشنه و بي قرار) به زمين نسبت داده اند. پيدايش چاه زمزم در مكه سبب شد تا قبايلي در آن سكني گزينند و بعدها قبيله جُرهُم كه حرمت حرم و خانه كعبه را رعايت ننمودند چون دانستند ولايت و رياست كعبه از دستشان خارج مي شود، چاه زمزم را پر كردند تا اين كه چند سال قبل از ولادت حضرت رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) اين چاه به دست مبارك حضرت عبدالمطلب حفر گرديد (و بعداً حوض هايي در پيرامون زمزم به طور مجزا

ص: 353

ساخته شد كه براي آشاميدن و وضو از آن استفاده مي شد، حوضي در سمت ركن حجرالاسود براي آشاميدن و حوضي در مقابل صفا براي وضو ساختن). چاه زمزم در طي زمان كم آب شد به طوري كه گاهي اوقات مي خشكيد، از جمله در عهد مهدي و هارون و امين عباسي حفاري به عمل آمد و در سال هاي 223 و 224 هجري نيز بر عمق آن افزودند. در سال 322 هجري نيز بر عمق آن افزودند. در سال 322 آب آن قطع گرديد كه پس از لايروبي قدرت آبدهي آن چندين برابر گرديد. در سال 822 هجري چاه زمزم تعمير و توسعه يافت و در سال 1383 هجري قمري آل سعود ساختمان دو طبقه روي زمزم را تخريب كردند و به صورت زيرزميني در آوردند. در اين تغييرات چاه زمزم به فاصله حدود 5 متري از كف مسجدالحرام واقع شد و دهانه يك متري آن وسعتي دو و نيم متري يافت و عمق كم چاه نيز به 30 (يا 40) متر رسيد. حاليه براي رفتن بر سر چاه زمزم دو رديف پله هاي عريض جداگانه (جهت مردان و زنان) تعبيه شده كه به زير صحن مسجد منتهي مي شود كه محوطه اي نسبتاً وسيع است و در انتهاي سمت چپ محوطه مردانه چاه زمزم قرار دارد كه درون اتاقكي شيشه اي با نرده هاي آهني محصور شده و روي چاه موتور پمپ برقي نصب گرديده كه آب چاه را به درون مخازن زيرزميني شبستان هدايت مي كند و از آن جا توسط لوله هاي شيرداري كه در اطراف كشيده شده در درون محوطه

ص: 354

و ديگر نقاط حرم در اختيار زائران است. زمزم معجزه بي پايان الهي است.

فضيلت زمزم

بهترين آبي كه از زمين مي جوشد آب زمزم است. (منقول از رسول الله)

خداوند زمزم را حايلي ميان بهشت و دوزخ قرار داده است. (منقول از حضرت امير)

زمزم نهري بهشتي است كه جرعه اي از آن در زمين جوشيده است. (روايت)

تسميه زمزم جهت نام را با توجه به معاني مختلف زمزم (1) متفاوت ذكر كرده اند. به خاطر:

زيادتي آب آن

گوارايي آب آن

حركت و جوشش آب آن

زمزمه حضرت جبرئيل بر سر آن

زمزمه فارسيان در حج بر سر آن

زمزمه و نيايش عده اي بر سر آن

زمزمه شاپور شاه ايران بر سر آن

زمزمه ملايم آب در حال جوشش آن

جلوگيري كردن حضرت هاجر از پراكندگي آن (با ريختن خاك در اطراف چشمه)

خطاب حضرت هاجر به آن جهت ايستادن. آن گاه كه آب جوشيد و زيادتي كرد آن حضرت از بيم آن كه پيش از پركردن ظرف خود، آب پراكنده شود (و در زمين فرو رود) و يا اين كه زيادتي آب براي فرزندش خطر به بار آورد در مقام خطاب به آب دو واژه مشابه «زم» «زم» (به معني بس است يا از حركت بايست) را به كار برد.

استحباب زمزم طبق روايت مستحب است استفاده از زمزم:

1. كثرت، حركت، محل زمزمه اهل دعا، خواندن مجوس در هنگام نيايش و غذا خوردن، كنترل آب از پراكندگي، ايست كردن، آب گواراي شيرين اندكي شورطعم.

براي خوردن

براي بدن شستن

براي شفا نوشيدن

براي هديه بردن

براي سعي (صفا و مروه)

ص: 355

نوشيدن

براي پس از طواف و نماز، نوشيدن و سر و صورت شستن

همراه زمزم به مفهوم كلامي از امام سجاد (عليه السلام) بر سر آب زمزم نيت آن بايد داشت كه از اين پس نظر به انجام اطاعت باشد و چشم بر گناهان بسته.

اسامي زمزم براي زمزم اسامي متعددي نقل شده كه از جمله اند:

ابرار، بركه، بره، بشري، تكتم، حفيره عباسي، حفيره عبدالمطلب، حرميه، الراء، ركضه جبرئيل، الروا، زمازم، زمم، سالمه، سقيا، سقياء اسماعيل، سقياء الله اسماعيل، سيده، شافيه، شباعه، شباعه العيال، شراب الابرار، شفاء، شفاء سقم، صافيه، طاهره، طعام، طعام الابرار، طعام طعم، طيبه، عافيه، عصمه، عونه، قرية النمل، كافيه، لا تدم، لا شرق، مباركه، مرويه، مضمونه، مضنونه، مغذيه، مكتومه، مكنونه، مؤنسه، ميمونه، نافعه، نقرة الغراب، هزمه اسماعيل، هزمه جبرئيل، هزمه ملك. (حرمين شريفين، ص 20 و 23 و 55 و 113؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 203 و 204؛ الاعلاق النفيسه، ص 55؛ توضيح مناسك حج، ص 141؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 60 و 61؛ حجة التفاسير، ص 94؛ احكام حج و اسرار آن، ص 90؛ ثواب اعمال حج، ص 35؛ طبقات، ص 67؛ ميقات حج، ش 4 و 5 و 10 و 28؛ دايرة المعارف فارسي؛ لغت نامه؛ و...)

زمزميين

(زَ زَ مَ) گروهي كه به سقايت حجاج مي پرداختند. گروه زمزميه كه در نزديكي حرم وسايل كار خود را از قبيل كوزه و مخازني (كه آب را خنك نگه مي داشت) به حجاج اجاره مي دادند و علاوه بر اين به انجام برخي خدمات براي حجاج (در مقابل دريافت پول) مي پرداختند. (نگاه كنيد به: ميقات حج،

ص: 356

ش 17، ص 130 و 131)

زمم

(زَ مَّ) از نام هاي زمزم است (ميقات حج، ش 10، ص 9؛ ش 28، ص 121)

زيارت

رفتن به اماكن مقدسه مدينه و به جا آوردن آداب آن را «الزياره» گويند.

زيارت حج

مقصود به جاي آوردن اعمال حج است.

زيارت دوره

مقصود رفتن به اماكن زيارتي و ديدني اطراف مدينه است. (حج آن طور كه من رفتم، ص 53)

زيارت عمره

مقصود به جاي آوردن اعمال عمره است.

زينت كعبه

طواف است. (ميقات حج، ش 7، ص 21)

زيورهاي كعبه

(ك) حلي الكعبه

س

سابقه الحاج

(بِ قُ لْ)

1. كسي را گويند كه بر حاجيان در رسيدن به مكه پيشي گيرد. (راهنماي دانشوران)

2. آن كه پيشاپيش كاروان حجاج به شهر آيد و خبر فرا رسيدن آنان باز دهد. (فرهنگ فارسي؛ لغت نامه)

سادات نخاوله

(ك) نخاوله

ساق

از اسامي مكه است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 36)

سالار حاج

امير حاج (ك) امارت حج

سالمه

(لِ مِ) از اسامي زمزم است (الاعلاق النفيسه، ص 55؛ حرمين شريفين، ص 23)

سبوحه

(سَ بُّ حِ) (سَ حِ) از اسامي مكه است و اسم دره اي است در قرب جبل الرحمه (لغت نامه؛ ميقات حج، ش 4، ص 146؛ ش 21، ص 128؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 36)

ستار كعبه

(س) همان (ك) پرده كعبه

ستون ابولبابه

(سُ نِ اَ لُ بِ) همان (ك) ستون توبه

ستون اماميه

(اِ يِّ) از ستون هاي مسجدالنبي است. بعضي از رسائل ستون پيش جانب غربي حجره طاهره را گويند كه محاذي سرمقدس رسول الله است. (راهنماي حرمين شريفين، ج 5، ص 108 و 109)

ستون توبه

(تَ بِ) يا «ستون ابولبابه» از ستون هاي مسجدالنبي است واقع ميان ستون عايشه و ستون حرس (و دومين ستون از حجره و

ص: 357

چهارمين ستون از منبر مي باشد) و دعا كردن و نماز خواندن در كنار آن معروف و مستحب است و رسول خدا نوافل خود را در اين جا به جاي مي آورد و بعضاً «در اين جا اعتكاف مي فرموده اند» و اكنون نام «اسطوانة التوبه» بر آن است. شهرت اين ستون به «ابولبابه» و «توبه» از آن جهت است كه ابولبابه (رفاعة بن عبدالمنذر) از صحابه خود را به آن بست و از عمل خويش توبه نمود. عمل او به نقلي تخلف از غزوه تبوك بود و به نقلي ديگر نوعي اطلاع رساني به دشمن بود، به اين ترتيب كه او به تقاضاي يهود بني قريظه كه به علت خيانت در محاصره مسلمين قرار گرفته بودند روانه مذاكره شد و در جواب پرسش آنها كه در صورت تسليم چه اتفاق خواهد افتاد با اشاره به گلوي خود به كشته شدن آنها اشاره كرد. ابولبابه در بازگشت از اين اطلاع رساني به دشمن كه برخلاف وظيفه اش بود آن چنان پشيمان شد كه به قصد توبه مستقيماً به طرف مسجد رفت و خود را به ستوني بست و سوگند خورد تا آب و غذا نخورد مگر اين كه خداوند توبه اش را بپذيرد. ابولبابه مدت 3 (يا 6 يا 7 يا 15) شبانه روز تنها به جهت اداي فرايض از ستون (و به وسيله همسر يا دخترش) باز مي شد تا به حالت بيهوشي در آمد.

و خداوند توبه اش را پذيرفت و پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) او را بگشاد. (مجمع البيان، ج 10، ص 197؛ منهج الصادقين، ج 4، ص

ص: 358

181 و 311؛ النهايه، ص 291؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 204)

ستون تهجد

(تَ هَ جُّ) از ستون هاي مسجدالنبي است و آخرين ستوني است كه در دوران حضرت رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) وجود داشت و اين جا محل تهجد و شب زنده داري آن جناب بوده است. مكان اين ستون در كنار محل اصلي باب جبرئيل قبل از توسعه مسجدالنبي قرار داشته كه اكنون در داخل ضريح قرار گرفته است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 208)

ستون جزعه

(جَ زَ عِ) همان (ك) ستون حنانه

ستون حرس

(حَ رَ) (حَ) همان (ك) ستون محرس

ستون حنانه

(حَ نّ نِ) از ستون هاي مسجدالنبي است واقع در سمت مغرب محراب نبوي و نزديك ترين ستون ها به محراب نماز رسول اكرم است و چسبيده به ديوار قبلي مسجد. اين ستون به نام هايي موسوم است:

1. علم رسول الله

2. جزعه. نامي است كه بعدها به آن داده شد.

3. مخلقه. به جهت آن كه عطر و خلوق بر آن مي سوزانيدند و يا اصحاب قبل از ملاقات با حضرت در اين مكان خود را خوشبو و عطرآگين مي نمودند.

4. حنانه. تا اوايل قرن چهاردهم بر بالاي اين ستون نام «استوانه حنانه» ديده شده است. حنانه به معني نالنده است و گويند در اين محل درخت خرمايي بود كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) هنگام خطبه بر آن تكيه مي فرمود (و چون منبر ساخته شد، اين درخت از فراق حضرت حنين (ناله) سرداد و لذا آن را حنانه (به معني بانگ شتر ماده اي كه از بچه خود جدا مي شود) گفتند و

ص: 359

حضرت اين درخت را در بر گرفت تا آرام شد. طبق نقل ها، اين درخت بعداً دفن گرديديا به فرموده حضرت درخت را كندند (و در زير منبر) مدفون نمودند و يا بني اميه هنگام نوسازي مسجد اين درخت را بريدند. (حيوة القلوب، ج 2، ص 201؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 203 و 212 و 213؛ و...)

ستون سرير

(سَ) از ستون هاي مسجدالنبي است و اولين ستون از سمت قبله و متصل به ضريح و ديواره غربي حجره پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) است و تسميه سرير از آن جهت است كه:

تخت حضرت در كنار آن قرار داشت و با تكيه بر آن به پاسخگويي مسائل مسلمين و برآورده ساختن نيازمندي هاي ايشان مي پرداختند.

در اين جا كه مكان اعتكاف حضرت بود، برگ بزرگ خرمايي مي گسترانيدند و آن جناب بر آن دراز مي كشيدند. (مدينه شناسي، ج 1، ص 108؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 206)

ستون عايشه

همان (ك) ستون مهاجرين

ستون علي

همان (ك) ستون محرس

ستون قرعه

(قُ عِ) همان (ك) ستون مهاجرين

ستون محرس

) مُ حَ رِّ) (مَ رَ) از ستون هاي مسجدالنبي است و دومين ستون مدوري است كه متصل به ضريح از ديوار غربي است (و ميان ستون هاي سرير و وفود قرار دارد). اين ستون به نام هايي موسوم است:

1. ستون علي بن ابي طالب (ع)

2. مصلي علي. به نقلي چون محل نماز حضرت علي (عليه السلام) بوده است.

3. حرس. و امروزه نيز نام «استوانة الحرس» بر آن ديده مي شود. ظاهراً هنگامي كه گروه هاي ناآشنا به ملاقات پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم)

ص: 360

مي آمدند حضرت علي (عليه السلام) در كنار آن از آن جناب حراست مي كردند. (مدينه شناسي، ج 1، ص 107؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 207؛ حج و انقلاب اسلامي، ص 122؛ قبل از حج بخوانيد، ص 156)

ستون مخلقه

(مُ خَ لَّ قِ) از ستون هاي مسجدالنبي.

1. (ك) ستون حنانه

2. (ك) ستون مهاجرين

ستون مربعة القبر

(مُ رَ بَّ عَ تُ لْ قَ) همان (ك) ستون مقام جبرئيل

ستون مقام جبرئيل از ستون هاي مسجدالنبي است كه ستون «مربعة القبر» هم ناميده مي شود و به موازات ستون هاي محرس و وفود است. ليكن اكنون ستون «مربع قبر» در داخل ضريح و منتهي اليه حجره شريف قرار دارد و قابل ديدن نيست. در كنار اين ستون درِ خانه حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) قرار داشت و هنگامي كه دسترسي بدين محل ممكن بود به عنوان يكي از نقاط بسيار متبرك، محل عبادت به شمار مي آمد ولي قرن ها است كه قابل دسترسي نمي باشد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 208؛ آثار اسلامي مكه و مدينه، ص 78)

ستون مهاجرين

(مُ جِ) از ستون هاي مسجدالنبي است كه در وسط ستون هاي اصلي ديگر مسجد و در كنار ستون توبه قرار دارد. (سومين ستون است از منبر و از قبر) نماز گزاردن در كنار اين ستون مورد سفارش بسيار قرار گرفته است. اين ستون به جهاتي به نام هايي موسوم است:

1. مخلقه. به جهت آن كه بر آن خلوق مي آويختند.

2. مهاجرين. چون مهاجرين گرداگرد آن نشسته و نماز مي گزاردند و لذا محل اين ستون «مجلس المهاجرين» هم نام گرفت.

3. عايشه. به جهت آن

ص: 361

كه عايشه احاديثي در فضل اين ستون روايت كرد و اكنون نيز بر بالاي آن نام «اسطوانة العايشه» ديده مي شود.

4. قرعه. به جهت روايت منقول از پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) كه فرمودند در مسجد من مكاني است قبل از اين ستون كه اگر مردم مي دانستند در كنار آن نماز نمي گزاردند مگر آن كه بين خود (براي نماز خواندن) قرعه مي زدند. (مدينه شناسي، ج 1، ص 108؛ تعمير و توسعه مسجد شريف نبوي، ص 77؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 203)

ستون وفود

(وُ) از ستون هاي مسجد النبي است. سومين ستون گرد و مدور از سمت قبله مي باشد (كه بعد از ستون هاي سرير و محرس) به ضريح حضرت (در ضلع غربي) متصل است. اين جا محل جلوس پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) براي ديدار با وفود و دسته ها و قبايل عرب بود كه در اين مكان اسلام مي آوردند و يا با ايشان ملاقات مي كردند. (و به اين علت نام وفود به خود گرفته است) قبل از مسقف شدن قسمت صحن مسجد در زمان آن جناب، اين ستون آخرين ستون شبستان از سمت شمال بوده است. رجال و بزرگان صحابه به ويژه بني هاشم در كنار آن مي نشسته اند و به اين علت به محل آن «مجلس قلاده» نيز گفته مي شد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 207؛ تعمير و توسعه مسجد شريف نبوي، ص 80)

سدانت

(سِ نَ) از (ك) مناصب كعبه و آن كليدداري و پرده داري بيت الله مي باشد و بعد از بناي بيت به دست حضرت

ص: 362

ابراهيم (عليه السلام) سدانت كعبه با حضرت اسماعيل (عليه السلام) و سپس با اولاد آن حضرت بود. طبق نقل بني جُرهُم آن را غصب نمودند و بني خُزاعِه نيز آن را از بني جرهم گرفتند و مدت پنج قرن متولي كعبه بودند تا آن كه مبتلا به فساد شدند و قُصَي بن كِلاب آنان را راند و به پسر خود عَبْدُالدار سپرد و آن گاه به «شيبه» رسيد. و قبل از فتح مكه سدانت كعبه را آل شَبْيَه (بني شيبه) به عهده داشت و بعد از فتح مكه نيز رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) كليد كعبه را به آنان سپرد و از آن زمان تاكنون كليد در دست خاندان «شبيه» است و بزرگ ترين فرد خانواده «كبيرالسدنه» است. (ميقات حج، ش 15، ص 82 و 86 و 101؛ ش 16، ص 175؛ و...)

سدنة البيت

(سَ دَ نَ تُ لْ بَ) پرده داران خانه كعبه. (ل)

سدنه كعبه

(سَ دَ نِ ءِ) خادمان كعبه (لغت نامه، ذيل سدنه) (ل)

سدوا الخلل

(سَ دُّ لْ خِ لَ لَ) اتموالصف الاول فالاول

سر تراشيدن

همان (ك) حلق

سعديه

معروفيت ميقات يلملم (ارمغان حج، ص 27)

سعودي

شهر دودمان حاكم بر (ك) عربستان سعودي

سعي

اصطلاح خلاصه شده (ك) سعي صفا و مروه

سعي بين صفا و مروه

اصطلاح تفصيلي (ك) سعي صفا و مروه

سعي صفا و مروه

(سَ عْ يِ صَ وَ مَ وِ) ان الصفا والمروة من شعائر الله فمن حج البيت اواعتمر (بقره 98 158)

سعي طي فاصله (رفت و برگشت) ميان دو كوه صفا و مروه است در مكه جنب مسجدالحرام در مراسم حج و عمره با رعايت شرايط خاص و از واجبات ركني است. عبادت سعي در حج و

ص: 363

عمره بعد از نماز طواف زيارت بايد صورت گيرد و زمان انجام آن در حج و عمره متفاوت است:

1. عمره. سعي چهارمين عمل عمره (ها) است كه در لباس احرام صورت مي گيرد. در عمره تمتع از اول شوال تا قبل از ظهر روز نهم ذي حجه و در عمره مفرده در طول سال (جز ايام اختصاصي حج).

2. حج. سعي نهمين (1) عمل حج (تمتع وقران) است كه در لباس غير احرام (لباس معمولي) صورت مي گيرد و زمان آن از روز دهم تا روز دوازدهم (و يا تا آخر) ذي حجه است.

واجبات سعي

نيت كردن

از صفا شروع كردن

به مروه آن را ختم نمودن

هفت بار (2) رفت و برگشت كردن.

از راه متعارف رفت و برگشت نمودن

به طور مستقيم و از جلو رفت و برگشت نمودن (نه به حالت عقبي و يا پهلو رفتن)

مستحاب سعي

به حال گريه بودن

با لباس طاهر بودن

با غسل و وضو بودن

پياده رفت و برگشت كردن

ابتدا از باب صفا به كوه صفا رفتن

با سكينه و اعتدال رفت و برگشت نمودن

در قسمتي از مسير حركت (مردان) هروله كردن

رفت و برگشت را بدون ضرورت قطع ننمودن

در ابتداي رفتن به صفا حجرالاسود را بوسيدن و مس كردن

رفت و برگشت را بلافاصله بعد از نماز طواف به جاي آوردن

ماندن بر كوه هاي صفا و مروه (بالاخص صفا) را طولاني كردن

روي كوه ها و طول رفت و برگشت اذكار و ادعيه (وارده را) خواندن

بيش از رفت و برگشت از آب زمزم خوردن و به سر و

ص: 364

پشت و شكم پاشيدن

در آغاز سعي بر بالاي كوه صفا رفتن و به جانب كعبه و ركن نظر كردن و ايمان خود و بستگان را به خداوند سپردن و نعمت هاي خداي تعالي را به خاطر آوردن و ذكر اذكار (وارده) نمودن.

هروله

نوعي راه رفتن و حركت است از دويدن پايين تر و از راه رفتن معمولي بالاتر (كوتاه برداشتن قدم ها) همراه با تكان دادن شانه ها. و اما فاصله اي كه در مسعي مستحب است به صورت هروله طي شود حدود هفتاد و پنج متر است كه از طرف مسجد حد اين مسافت از يك طرف برابر است با باب بازان و از طرف ديگر برابر است با باب علي و در هر يك از دو مسير رفت و برگشت دو ستون سبز رنگ (كه با چراغ مهتابي سبز رنگ هم مشخص شده) نقطه شروع و ختم هروله را مشخص كرده اند. و از جهت سابقه عمل هروله به اختلاف گفته اند:

در اين قسمت شيطان بر حضرت ابراهيم (عليه السلام) ظاهر شد و آن جناب اين قسمت را تندتر پيمود.

در اين قسمت حضرت هاجر (عليها السلام) در رفت و آمد براي جست و جوي آب، با اضطراب ناشي از تشنگي فرزند مي گذشت.

ناشي از دستور حضرت رسول ( صلي الله عليه وآله وسلم) در عمره القضاء است از باب آن كه مشركين خبر دادند كه ياران پيامبر در

1. هشتمين عمل حج افراد.

2. هفت شوط.

سختي به سر برده و خسته اند و آن جناب براي خنثي نمودن اين شايعه فرمان هروله و آشكار ساختن قدرت را صادر

ص: 365

فرمود.

سابقه سعي

حضرت هاجر (عليهاالسلام) در جست و جوي آب براي رفع تشنگي فرزندش حضرت اسماعيل (عليه السلام) فاصله صفا و مروه را طي كرد. (1)

حضرت ابراهيم (عليه السلام) در اين جا به تعقيب شيطان كه تجسم يافت پرداخت و او را از ساحت قدس خداوند دور ساخت.

نيابت سعي

فرموده اند در صورت مشقت و حرج در سعي، مي توان براي انجام اين عمل نايب گرفت.

همراه سعي

به مفهوم كلامي از امام سجاد (عليه السلام) در سعي قصد آن بايد داشت كه از آن پس بين حالت خوف و رجا به سر برند، و بنابر روايات اين جا محل بيدار كردن متكبران است.

سعي وادي محسر

يعني هروله كردن در زمان عبور از وادي (ك) محسر (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

سعي هفت شوط

اصطلاح ديگري است از (ك) سعي صفا و مروه. چون هر رفت و يا برگشتي را بين صفا و مروه شوط گويند. و لذا چهار شوط از صفا به مروه است و سه شوط از مروه به صفا.

سعيين

(سَ يِ) مقصود دو سعي صفا و مروه است يكي در عمره و يكي در حج.

سفارت

(سَ رَ) يكي از (ك) مناصب كعبه

سفرالي الله

(اِ لَ لاّ) سفر مكه را گويند. (تفسير نمونه، ج 9، ص 103)

سقايت

(سِ يَ) آب دادن زائران كعبه از (ك) «مناصب كعبه» كه در اختيار عباس بن المطلب بود. (ع)

سقاية الحاج

(سِ يَ تُ لْ جّ) يا (ك) سقاية العباس (مسالك و ممالك، ص 18)

سقاية العباس

(َ عَ بّ) اتاقي بود در مسجدالحرام در فاصله 80 ذراعي حجرالاسود (در شرق كعبه و جنوب زمزم) و گويند جايي بوده كه عباس بن عبدالمطلب حاجيان را

ص: 366

آب مي داده است.

اين اتاق بزرگ يا خانه به شكل مربع بوده و در بالاي آن گنبد بزرگي قرار داشت و در چهار قسمت آن شبكه هاي آهني قرار داده بودند و در جهت شمالي آن از خارج دو حوض وجود داشت كه بين آن دو، در سقاية العباس قرار داشت. در وسط خانه (اتاق) حوض بزرگي بود كه از آب زمزم پر شده بدين طريق كه آب زمزم از مجرايي (به نام سماويه) از ديوار خانه گذشته و سپس از فواره حوض بزرگ وسط سقاية العباس خارج مي گرديد. ابن جبير سياح معروف عرب در قرن ششم كه بيت الله را زيارت كرده از «قبة الشراب» ياد مي كند كه به عباس منسوب است كه براي آب دادن به حاجيان ساخته شده و آب زمزم در آن جا خنك مي شود و اين كه شبانگاه آن را براي آشاميدن حاجيان در كوزه هايي به نام دَوْرَق (كه يك دسته دارد) بيرون مي آورند. ناصر خسرو نيز از «سقاية الحاج» ياد مي كند در برابر زمزم كه اندر آن خم ها نهاده باشند كه حاجيان از آن جا آب خورند. سقاية الحاج در سال 807 هجري تعمير گرديد ولي امروزه اثري از آن نيست. (حرمين شريفين، ص 23 سفرنامه ابن جبير، ص 125؛ سفرنامه ناصر خسرو، ص 95)

سقياء

(سُ) آب دادن و خوردن.

1. همان (ك) چاه سقيا

2. از اسامي زمزم است كه از طرف خداوند در برابر تضرع هاجر به آن مادر و فرزندش اسماعيل عطا شد و لذا به آن سقياء اسماعيل و سقياء الله اسماعيل هم گفته اند. (ميقات حج،

ص: 367

ش 10، ص 90 و 91؛ ش 28، ص 28، ص 120؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 203)

سقياء اسماعيل

همان (ك) سقياء (2)

سقياء الله اسماعيل

همان (ك) سقياء (2)

1. و لذا گفته اند سعي تجسم حالت انساني است كه تلاش كرد و از رحمت خداوند مأيوس نشد.

سقيفه بني ساعده

(سَ فِ ءِ بَ عِ دِ) سايباني از حصير و شاخه هاي نخل متعلق به قبيله بني ساعده از انصار كه در باب شامي و دركنار چاه بضاعه قرار داشت و در اين جا با هم به مشورت در امور مهم قبيله مي پرداختند و در اين جا بود كه در سال يازدهم هجري با رحلت نبي اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) مهاجر و انصار با ناديده گرفتن جانشيني منصوص (حضرت علي اميرالمؤمنين) جانشيني انتخابي را شكل دادند و در اين مكان بود كه براي خليفه منتخب بيعت گرفتند. در سال 1030 هجري قمري در محل سقيفه بنايي ساخته شد كه تا اوايل سده سيزدهم هجري پا بر جا بود. اما اكنون مكان سقيفه (كه در شمال غربي مسجدالنبي و به فاصله 500 متري آن قرار داشت) در تخريب ساختمان هاي اطراف مسجد از بين رفته است.

سكوي خواجه ها

سكوي موجود در مسجدالنبي در سمت راست درب ورودي باب جبرئيل و سمت چپ ورودي باب النساء. (ميقات حج، ش 21، ص 71)

سلام

(سَ) از نام هاي مكه است چون مركز امنيت و آرامش است. (ميقات حج، ش 4، ص 141؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 36)

سلع

همان (ك) كوه سلع

سلقه

(سَ لِ قِ) از نام هاي مدينه (كه در تورات آمده) به جهت دوري شهر از كوه هاي اطراف

ص: 368

(ميقات حج، ش 7، ص 166؛ حرمين شريفين، ص 117)

سنگ زدن

همان (ك) رمي

سنگ مقام

1. حجرالاسود است.

2. مقام ابراهيم است.

سوق الطوال

(سُ قِ طُّ) بازار مجاور (ك) دارالنابغه

سوق هدي

(سَ قِ هَ دْ) همراه بردن قرباني از حين احرام در حج قران (فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 75)

سويقه

(سُ وَ قِ) دهي بود در اطراف مدينه و پيوسته مركز سكونت فرزندان امام مجتبي (عليه السلام) بود تا اين كه در زمان متوكل سويقه را ويران كردند و نخل هاي آن را بريدند و ديگر آباد نشد. (مقاتل الطالبيين، ص 410 و 462)

سه جمره

جمرات ثلاث، جمار ثلاثه، جمع (ك) جمره

سياق هدي

(هَ دْ) همراه بردن قرباني در حج قران. (گزيده اي از مسائل و فرهنگنامه حج، ص 64)

سيده

(سَ يِ دَ) از اسامي زمزم است. (اعلاق النفيسه، ص 55؛ ميقات حج، ش 10، ص 91)

سيدة البلدان

(تُ لْ بُ) از اسامي مدينه است كه سيدالمرسلين را در خود دارد. (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 166)

سيل

از نام هاي مكه است. ميقات حج، ش 4، ص 148؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 36)

سيل ام نهشل

(اُ مِ نَ شَ) شهرت سيلي است كه در زمان خليفه دوم وارد مسجدالحرام شد و سبب گرديد تا مقام ابراهيم از جاي خود كنده و به كعبه بچسبد و به زعم برخي به محلات پايين كعبه برده شود. وجه تسميه آن است كه صاحب اين نام در اين سيل غرق گرديد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 56)

سيل كبير

همان (ك) قرن المنازل

ش

شئون الحاج

(شُ ءُ نُ لْ) اداره اي است در مكه و جده و عرفات و مني براي راهنمايي و رسيدگي به

ص: 369

اظهارات حجاج (راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 230؛ راهنماي حجاج و تاريخچه حرمين و مزارات، ص 63)

شاخ داخلي

شاخ سفيد و كوچكي است كه درون شاخ معمولي حيوان قرار دارد و در قرباني اگر شاخ داخلي شكسته باشد كفايت نمي كند. (مناسك حج، مسئله 384)

شاخ شيطان

تعبيري از فرقه مذهبي (وهابيه) حاكم بر (ك) عربستان سعودي

شادروان

همان (ك) شاذروان

شاذروان

(ذُ ذِ ذُ) يا «شادروان» (اصل اين كلمه فارسي است و در عربي به صورت شاذروان وارد شده) نام قسمتي از بناي كعبه است و آن برآمدگي هاي كوتاهي مي باشد كه پايين ديوارهاي خارجي كعبه را احاطه كرده است. اين برآ مدگي (يا سنگ نماي پايين خانه كعبه) در جهات شرقي و غربي و جنوبي بشكل پخ و سراشيب (مورب) مي باشد و در جهت شمالي (طرف حجر اسماعيل) به صورت پله است. شاذروان را «تأزير» هم مي گويند، چون براي كعبه مانند ازاري است. شاذروان قسمت باقي مانده يا نشانه محل ديوار قبلي كعبه است و فقها آن را جزو خانه خدا و سطح اوليه آن مي دانند كه هنگام طواف واجب نبايد بر روي آن راه رفت و دست و يا پا روي آن گذاشت و به همين منظور سطح شاذروان را سراشيب ساخته اند و در اطراف حجر هم كه سراشيب نيست از آن جهت است كه در طواف نبايد وارد حجر شد. حدود ارتفاع شاذروان را از سطح زمين و عرض آن را به نقلي چنين آورده اند:

شمال، ارتفاع 15، عرض 35 سانتيمتر

جنوب، ارتفاع 24، عرض 87 سانتيمتر

شرق، ارتفاع 22، عرض 66 سانتيمتر

غرب، ارتفاع 28، عرض 80 سانتيمتر

ص: 370

(1) (تاريخ و آثار اسلامي، ص 49؛ حج و انقلاب اسلامي، ص 79؛ حرمين و شريفين، ص 74؛ سفرنامه مكه، ص 257؛ حج و عمره، ص 158؛ فرهنگ دانستني هاي پيش از سفر به خانه خدا، ص 206؛ دايرة المعارف فارسي، ذيل كعبه)

شاعره

(عِ رِ) نشان هاي حج و طاعت ها كه آن جا كنند. (لغت نامه)

شافيه (يِ)

1. از نام هاي زمزم است. و شفاء من كل سقم (سيري در اماكن سرزمين وحي، ص 112)

1. شاذروان در آخرين مرمت كعبه در سال 1417 هجري بازسازي شد و ارقام جديد در صورت تغيير به دست نيامد.

2. از نام هاي مدينه است. ترابها شفاء من كل داء. (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 166)

شاة

يا (ك) دم شاة

شاهد

(هِ) و شاهد و مشهود (بروج 3)

1. روز عيد قربان است.

2. حجر الاسود و يا... (تفسير نمونه)

شاه مربع نشين

كنايه از خانه كعبه به اعتبار آن كه مربع است (فرهنگ: رشيدي، نفيسي، برهان قاطع)

شباشعه

از نام هاي مكه است (تاريخ مكه، ص 15)

شباعه

(شُ عِ) از نامهاي زمزم در عهد جاهليت چون سير كننده خورنده است (لغت نامه؛ ميقات حج، ش 10، ص 90)

شباعة العيال

(شُ بّ عَ تُ لْ عِ) از نام هاي زمزم. (ميقات حج، ش، ص 91)

شباك

(شُ بّ) بناي فعلي مقصوره يا حجره در زاويه جنوب شرقي مسجدالنبي داراي ضريح يا حصاري خارجي است كه در اصطلاح اهل مسجد به «الشباك» معروف است. (مدينه شناسي، ج 1، ص 85)

شب ماندن در مشعر

همان (ك) وقوف در مشعر

شب ماندن در مني

همان (ك) وقوف در مني

شب هاي تشريق

(ك) ايام تشريق

شيبيين

(شَ يِّ) پرده داران كعبه اند (سفرنامه

ص: 371

ابن جبير، ص 130)

شجره

(شَ جَ رِ) نام درختي است در ذي الحليفه. حضرت رسول ( صلي الله عليه وآله وسلم) هر وقت از مدينه به مكه مي آمدند در آن جا محرم مي شدند. (لغت نامه)

شجره

حنانه همان (ك) ستون حنانه

شراب الابرار

(شَ بُ لْ اَ) از اسامي زمزم است كه نوشيدني پارسايان است. (ميقات حج، ش 10، ص 90)

شرط تحلل

(تَ حَ لُّ لْ) آن است كه زائر كعبه زمان احرام گرفتن از خداي مي خواهد كه او را وقت احصار حلال كند و به تعهدات ناشي از احرام نگيرد. اما با صراحت سوره بقره (196) كه آمره است و دستور داده كه هَديْ تحلل (قرباني احلال) به قربانگاه فرستد و پيش از ذبح سر نتراشد شرط مذكور خلاف آيه و بي اعتبار است. قارن اگر شرط تحلل كند هدي سياق از او ساقط نگردد و بايد در سال آينده حج قران كند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

شرطة الحاج

(شُ طَ تُ لْ) سرپرستي حفاظتي حجاج (در عربستان سعودي) است.

شرفاي مكه

(شُ رَ) حج (ك) شريف مكه

شريفه

(شَ رَ يِ ّ) مدينة الحاج. آسايشگاه هايي بوده است نزديك فرودگاه سابق جده، مختص اقامت موقت حجاج هنگام ورود و خروج.

شريف مكه

(شَ) لقب بزرگ و رئيس مكه. عنوان كسي كه در مكه حكومت مي كرد. شريف امر نگهباني و مراقبت و سرپرستي حجاج را عهده دار بود. در دوره شرفاء مراسم حج بسيار باشكوه برگزار مي شد. گويند در مراسم حج، شريف مكه لباس سفيد پوشيده به نشانه اطاعت از خدا شمشيري به گردن خود آويخته به طواف برگرد خانه كعبه مي پرداخت و پس از آن كه شريف مكه طواف

ص: 372

خود را به پايان مي رسانيد، ديگران طواف خانه خدا را آغاز مي كردند.

شعائر

(شَ ءِ) نشان ها در حج و طاعتي كه در آن جا كنند. هر يك از مناسك حج را گويند از وقوف به عرفات و مشعر و مني و رمي جمرات و طواف و سعي و ديگر اعمال. (كتاب حج، ص 125؛ لغت نامه؛ فرهنگ فارسي)

شعائرالله

(شَ ءِ رَ لاّ) علامت هايي است كه انسان را به ياد خدا مي اندازد. كلمه شعائر در قرآن معمولاً در مورد مراسم حج به كار رفته است. (تفسير نمونه، ج 1، ص 539؛ ج 2، ص 250)

1. ذلك ومن يعظم شعائر الله. (حج - 32)

2. ان الصفا والمروة من شعائرالله. (بقره 158)

3. يا ايها الذين آمنوا لاتحلوا شعائرالله. (مائده 2)

4. والبدن جعلناها لكم من شعائرالله. (حج 36)

شعائر حج

نشانه هاي حج و طاعت ها كه آن جا كنند. (لغت نامه)

شعار

(شِ) نشان در حج، طاعت در حج. (لغت نامه)

شعار الحج

(شِ رُ لْ حَ جّ) مناسك حج و علامات آن (فرهنگ نفيسي)

شعار محرم

(مُ َ رِ) تلبيه. امام اول فرمايد: جبرئيل به پيغمبر گفت تلبيه شعار محرم است. (فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 91)

شعاره

(شِ رِ) اصل مناسك حج و معظم آن مانند وقوف و طواف و امثال آن (فرهنگ نفيسي)

شعاع حرم

(ك) دايره حرم

شعاع طواف

(ك) دايره مطاف

شعب ابي دب

(شِ بِ اَ دُ بّ) دره اي است در مكه در دهانه كوه حجون به علت سكونت مردي به نام «ابي دب» در آن. مردم مكه در دوره جاهلي و آغاز اسلام مردگان خود را در اين دره كه بخشي از حجون است دفن مي

ص: 373

كردند و لذا اين دره را «شعب المقبره» مي گفتند و به «شعب جزارين» نيز موسوم بود. اين قبرستان شناخته شده است به معلي. همان (ك) جنة المعلي (ميقات حج، ش 3، ص 150؛ ش 4، ص 166)

شعب ابي طالب

شهرت دره اي است محل سكونت خاندان بني هاشم كه به آنها اختصاص داشته است. اين جا محل محاصره اقتصادي اجتماعي پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) و بني هاشم و بني عبدالمطلب توسط كفار قريش و يادآور خاطره مقاومت شكوهمند هاشميان در برابر تحريم همه جانبه طي مدت سه سال (از محرم سال هفتم تا سال دهم بعثت) مي باشد. سران كفار قريش با اجتماع در دارالندوه عهدنامه اي بين خود منعقد نمودند تا براساس آن هاشميان را تحريم كنند تا مجبور گردند حضرت محمد ( صلي الله عليه وآله وسلم) را براي رهايي از محاصره به قريش بسپرند (تا قريش حضرت را به قتل برساند) و بدين منظور مواد عهدنامه را چنين تنظيم كردند كه از آنان همسر نگيرند و به آنان همسر ندهند. از آنان چيزي نخرند و به آنان چيزي نفروشند. با ايشان رفت و آمدي نكنند و گفت و شنودي نداشته باشند. در مدتي كه هاشميان در محاصره قرار داشتند سختي هاي بسياري را متحمل شدند به طوري كه تعدادي از آنان از شدت گرسنگي از دنيا رفتند. آنها تنها در موسم كه مقاتله حرام بود مي توانستند با خروج از شعب با قبايل عرب كه در مكه حاضر مي شدند معامله نمايند، اما قريش اين را نيز روا نمي داشت و چون يكي از آنها كالايي مي خريد با

ص: 374

پيشنهاد خريد به قيمت گران تر مانع خريد بني هاشم مي شد. طريق ديگر دستيابي به آذوقه چيزهايي بود كه به وسيله ابوالعاص بن ربيع داماد پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم) و يا هشام بن عمر و برادرزاده حضرت خديجه (عليها السلام) بر پشت شتر در شعب رها مي شد، اما اين را نيز قريش تاب نمي آورد و اگر آگاه مي شد كسي از قريش به سبب قرابت خوراكي به شعب فرستاده براي او ايجاد مزاحمت مي كرد. اما به هر حال اين سختي ها هيچ اثري در تصميم حضرت ابي طالب به حمايت از برادرزاده اش نداشت و هاشميان با صبر و تحمل خود سبب شدند تا برخي از محاصره كنندگان ناراحت از اقدام خود و مأيوس از موفقيت خود درصدد ابطال عهدنامه برآيند و با خبري كه حضرت ابوطالب از سوي رسول الله مبني بر محو متن عهدنامه (بجز نام خدا) به وسيله موريانه براي كفار برد بني هاشم از محاصره رها گرديد. اما موضع محاصره را برخي ها در شعب كنار قبرستان ابوطالب مي دانند ولي بسياري از مورخين مكان شعب مورد محاصره را در شعبي كنار كعبه ذكر كرده اند و مي گويند شعب ابي طالب در نزديكي مسجدالحرام و در سمت كوه صفا در فاصله كوه ابوقبيس و كوه خندمه قرار داشته و بني هاشم و بني عبدالمطلب همگي در اين مكان زندگي مي كردند. شعب مذكور در سال 1399 هجري قمري در وسعت شارع غزه تخريب گرديد و با ساختمان سازي ها و تغييراتي كه آل سعود در اين قسمت داد اين مكان تاريخي محو شده

ص: 375

است. اين شعب به جهاتي اسامي مختلفي داشته است چون:

1. قشاشيه، نام امروزي آن است.

2. شعب علي (عليه السلام)، شهرتي كه در دوره فاطميان يافت.

3. شعب مولد، چون پيامبر اكرم در اين مكان تولد يافت.

4. شعب ابي يوسف، چون در دوران بني اميه مردي به نام ابويوسف اين دره را خريد. (طبقات؛ ناسخ التواريخ؛ منتهي الآمال؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 122؛ ميقات حج، ش 3، ص 165)

شعب ابي يوسف

همان (ك) شعب ابي طالب

شعب جزارين

(جَ زّ) همان (ك) ابي دب

شعب علي (عليه السلام)

همان (ك) شعب ابي طالب

شعب مقبره

(مَ بَ رِ) همان (ك) شعب ابي دب

شعب مولد

(مُ لِ) همان (ك) شعب ابي طالب

شعيره

(شَ رِ) علامت:

1. قرباني حج

2. افعال حج

3. اصل عبادت حج

4. آنچه بروي از براي حج نشان باشد (لغت نامه)

شفاء

(شِ) از اسامي زمزم است. «آنهاطعام طعم وشفاء سقم» (تاريخ و آثار اسلام، ص 60؛ لغت نامه، ذيل طعم)

شفاء سقم

(شِ ءِ سُ) از اسامي زمزم است چون شفاي بيماري هاست. (ل) (ميقات حج، ش 10، ص 90)

شميبي

گفته اند حديبيه همان چاهي است كه امروزه سر راه جده به نام چاه شميبي معروف است و در بعضي نسخه ها شميسي آمده و اكنون هم به همين نام معروف است (ميقات حج، ش 10، ص 123 و 127)

شميسي

(شُ مَ) حديبيه را گويند. (مناسك حج، ص 205؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 3، ص 146).

شوال

(شَ وّ) ماه دهم سال قمري و اولين ماه از ماه هاي اختصاصي حج است. از اول شوال مي توان براي حج احرام بست و عمره تمتع را انجام داد.

شوط

(شَ) به معين نهايت دويدن تا

ص: 376

هدف، در اعمال حج:

1. در طواف كعبه هر دور را گويند كه مجموعاً بايد هفت مرتبه صورت گيرد. شروع شوط از حجرالاسود است و به آن نيز ختم مي شود.

2. در سعي صفا و مروه، هر يك بار رفت يا برگشت را گويند كه مجموعاً بايد هفت مرتبه صورت گيرد. چهار شوط از صفا به مروه و سه شوط از مروه به صفا.

شهدا

(شُ هَ) شهرت ديگري از (ك) شهداي فخ

شهداي احد

(اُ ح ُ) شهرت مزار شهيدان غزوه احد است كه در مدينه در دو نقطه مدفونند؛ يكي در سرزمين احد و ديگر در قسمت شمالي قبرستان بقيع.

شهداي بدر

(بَ) شهرت مزار شهيدان غزوه بدر، در سرزمين بدر است واز زيارتگاه هاست ولي امروزه به علت تغيير مسير راه مدينه به مكه زائران از زيارت آنهامحروم گشته اند.

شهداي جنت

(جَ نَ) شهداءالجنه شهرت قبور شهداي حره و شهداي احد در بقيع است كه در قسمت شمالي قبرستان واقع شده. (راهنماي حرمين شريفين، ج 5، ص 172)

شهداي حره

(- حَ رّ) شهرت قبور شهيدان واقعه حره است در قبرستان بقيع در قسمت شمالي.

شهداي فخ

(- فَ خَّ) شهرت قبور شهيدان واقعه فخ در مكه در وادي (ك) فخ، كه به «الشهداء» و «حي شهدا» (محله شهيدان) و «مسجد شهدا» معروف شده و اخيراً در اين جا برج هايي ساخته اند كه به «ابراج شهداء» موسوم است.

در هشتم ذي حجه سال 169 هجري سپاهيان هادي عباسي در اين وادي (كه مدخل ورودي مكه و نزديك مسجد تنعيم است) حسين بن علي بن مثلث از اعقاب امام مجتبي (عليه السلام) و بسياري از علويان همراه او را (در حدود

ص: 377

سيصدتن) كه پس از تصرف مدينه (به علت ستم هاي نايب حاكم مدينه) به سمت مكه مي آمدند قتل عام كردند و سپس سرهاي بيش از يكصدتن از شهدا را همراه اسرا نزد خليفه سفاك عباسي فرستادند. بدن هاي بي سر شهداي فخ پس از سه روز در همان محل دفن گرديد. (و گفته اند پس از فاجعه كربلا هولناك تر از حادثه فخ واقع نگرديده است) امروزه مزار شهداي فخ به علت عقايد نادرست حكام سعودي مورد تعرض و بي حرمتي قرار گرفته و

صاف و مسطح شده و قابل تشخيص نيست. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 84؛ دايرة المعارف فارسي، ذيل فخ؛ سيري در اماكن سرزمين وحي، ص 129؛ ميقات حج، ش 4، ص 192؛ ش 6، ص 139؛ ش 13، ص 158)

شهر حرام

(حَ) جعل الله الكعبه البيت الحرام قياماً للناس والشهر الحرام (مائده 97)

ماه حرام. ماهي كه جنگ در آن حرام است و چهار ماه ذي قعده، ذي حجه، محرم و رجب ماه هاي حرامند. عرب ها در ايام ماه هاي حرام كينه و كدورت ها را كنار مي گذاشتند و آزادانه به معاشرت و تجارت مي پرداختند و چون از جنگ در اين ماه ها خبري نبود آن را ماه هاي حرام مي ناميدند.

اسلام در راستاي ارزشي كه براي كعبه قائل شده قسمتي از ايام سال را نيز از ارزشي برخوردار كرد تا مردم با استفاده از حرمت زمان و مكان مصالح و منافع خويش را تأمين كنند و با تفاهمي كه در اين دوران مي يابند زمينه كنارگذاردن خوي تجاوزگري فراهم آيد و به اين ترتيب ماه حرام

ص: 378

مايه قوام زندگي مردم قرار داده شده است. و مراسم حج و عمره نيز در اين ماه هاست:

1. عمره مفرده، در ماه رجب مورد تأكيد فراوان قرار گرفته.

2. عمره تمتع، در ماه ذي قعده و ذي حجه مي تواند صورت گيرد.

3. حج، اقسام حج (تمتع، افراد و قران) بايد در ذي حجه انجام شود.

شيح

يا (ك) گياه شيح

شيطان

اصطلاحاً جمره را گويند.

1. شيطان بزرگ، مراد جمره عقبه (يا جمره كبري) است.

2. شيطان كوچك، مراد جمره اولي (يا جمره صغري) است.

3. شيطان ميانه، مراد جمره وسطي است. (دانستني هاي پيش از سفر به خانه خدا، ص 300)

شيعيان نخاوله

(ك) نخاوله

ص

صاحب الرفاده

(حِ بُ رِّ دِ) شخصي را مي گفتند كه از نذورات و موقوفاتي كه عرب به عنوان خانه كعبه مي داد براي زائران و فقرا طعام فراهم مي نمود.

صاحب السقايه

(سِ يِ) كسي را مي گفتند كه با مشك و شتر براي رفاه حجاج و زوار آب شيرين از خارج به مكه مي آورد.

صافيه

(يِ) از نام هاي زمزم است (اعلاق النفيسه، ص 55؛ ميقات حج، ش 10، ص 91)

صحراي عرفات

همان (ك) عرفات

صحراي مشعر

همان (ك) مشعر

صحراي مني

همان (ك) مني

صد

(صَ) عبارت است از بازداشتن دشمن و مانند آن كسي را كه در مسير رفتن به حج يا عمره باشد از رسيدن به عرفات يا مكه. (معارف و معاريف)

صدر

(صَ دَ)

1. بازگشت از حج

2. روز چهارم از روزهاي نحر (لغت نامه)

صرور

(صَ) حج ناكرده (لغت نامه) (ع)

صروره

(صَ رِ) آن كه (زن و مردي كه) براي اولين بار به حج مشرف شده. (تفسير نمونه، ج 22، ص 348؛ ميقات حج، ش

ص: 379

8، ص 55)

صفا

همان (ك) كوه صفا

صفاح

(صُ فّ) حد حرم (مكه) در طريق عراق در هفت ميلي بر كوهي به نام «مُقْطَع» قرار دارد. (احكام عمره، ص 81)

صفا و مروه

(صَ وَ مَ وِ) دو كوه هستند در مكه در جنب مسجدالحرام و فاصله بين اين دو كوه به نام (ك) «مسعي» محل انجام يكي از اعمال حج و عمره است به نام (ك) سعي صفا و مروه.

صفه

(صُ فِ) شهرت سكو و ايواني است در مسجدالنبي واقع در جهت شمال حجره مطهر در مدخل باب جبرئيل به ارتفاع 40 (يا 50) سانتيمتر از كف مسجد و به مساحت 96 متر مربع (به طول 12 متر در عرض 8 متر) و تلاوت قرآن واقامه نماز را در اين جا مستحب شمرده اند (و اكنون زائران روي ايوان صفه رحل هاي قرآن قرار مي دهند و به قرائت قرآن مجيد مشغول مي شوند) و اما در زمان رسول الله جماعتي از فقراي مهاجر به علت فقدان مسكن در اين ايوان (كه در آن موقع پشت ديوار مسجد اوليه محسوب مي شد) سكونت مي كردند و حضرت توانگران صحابه را ترغيب مي فرمود تا به آنها انفاق كنند و حضرت خود با آنها مي نشست و قرآن بديشان مي آموخت. اهل صفه را بر حسب تفاوت حال و مقتضيات زمان از 10 تا 93

نفر ذكر كرده اند و آنچه مشهور است آن است كه آنها عبارت بودند از: بلال، ابوعبيده، عمار ياسر، عبدالله بن مسعود، عتبة بن مسعود. مقداد بن اسود، عتبة بن غزوان، زيدبن خطاب، ابوكبشه و... اهل صفه بعدها با توسعه و قدرت يافتن اسلام

ص: 380

تاحدي بي نياز شدند ليكن عنوان اهل (اصحاب) صفه به عنوان امتيازي همچنان براي آنها باقي ماند. با پيدا شدن خواجگان حرم، آنها بر ايوان صفه مي نشستند. واما سكوي موجود كنوني در سمت راست ورودي باب جبرئيل و سمت چپ ورودي باب النساء كه امروزه به آن «سكوي خواجه ها» گويند به گمان برخي از نويسندگان و پژوهشگران همان جاي صفه است، اما به زعمي ديگر مكان اصلي صفه كه در احاديث شريف نبوي آمده نمي باشد. طبق نوشته ها يك سوم قسمت جنوبي صفه (به سمت قبله) از دوران پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) وجود داشته و بقيه از افزوده هاي عمربن عبدالعزيز است. ايوان صفه را به نام (ك) «دكة الاغوات» نيز گفته اند.

(مجمع البيان، ج 3، ص 174؛ دايرة المعارف فارسي؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 211؛ سيري در اماكن سرزمين وحي؛ فرهنگ دانستني هاي پيش از سفر به خانه خدا، ص 72؛ ميقات حج، ش 21، ص 71 و 72)

صلاح

(صُ) از نام هاي مكه است چون مركز امنيت و آرامش است. (حرمين شريفين، ص 14؛ لغت نامه؛ ميقات حج، ش 4، ص 141)

صما

(صَ مّ) سنگ كبود رنگ متمايل به سياه است و نوشته اند كه ديوارهاي كعبه با سنگ هاي حجاري

شده «صما» بنا شده است.

صنابير

(صَ) از قرن هفتم به بعد كه سقاخانه هاي داخل صحن مسجدالنبي را برچيدند به جايش صنابير (1) حنفيات (حوضچه هايي با آب شير) بين باب جبرئيل وباب النساء ساختند. (حرمين شريفين، ص 143 و 148)

صوره

(رِ)

1. مكاني است در صدر يلملم از اراضي مكه (لغت نامه)

ص: 381

. شهرت قسمت شمالي (شامي) مدينه. (ميقات حج، ش 28، ص 154)

صيد

(صَ) يا ايهاالذين آمنوا لاتقتلوا الصيد و انتم حرم (مائده 95)

از محرمات احرام، شكار حيوان صحرايي (وحشي) است و همچنين اعانت در صيد و خوردن گوشت آن حرام است و اصولاً صيد در حرم حرام است. (ع)

صيد احرامي

(اِ) صيدي است كه به جهت احرام ممنوع است خواه آن صيد در حرم باشد خواه بيرون حرم (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

صيد حرمي

(حَ رَ) صيدي است كه به جهت حضورش در حرم قتل آن ممنوع است خواه كشنده مُحل باشد خواه مُحْرِم (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

1. صنايير جمع صنبور به معني دهانه كاريز، ناودان حوضي و سوراخي كه آب حوض از آن بيرون رود. (فرهنگ نفيسي)

ط

طائب

(ءِ) از نام هاي مدينه است در تورات. (ميقات حج، ش 7، ص 167)

طائف

(ءِ)

1. طواف كننده (لغت نامه)

2. از شهرهاي حجاز در عربستان در 120 كيلومتري جنوب شرقي مكه كه از بهترين ييلاقات مكه به شمار مي آيد و قبر عبدالله بن عباس پسر عموي رسول خدا (صلوات الله عليه) در آن جاست. طايف در قديم مركز قبيله ثقيف بود و مقارن طلوع اسلام دومين شهر عربستان غربي به حساب مي آمد.

اهالي آن پيامبر اكرم را كه براي دعوت به ميانشان رفته بود با آزار واذيت بيرون نمودند. در هجوم وهابيه شهرهاي مختلف حجاز، طايف نيز تاراج گرديد.

طائفين

(ءِ) طهر بيتي للطائفين (بقره 125)

كساني هستند كه بر گرد خانه كعبه مشغول طواف مي باشند. به نقلي كساني هستند كه از آفاق به منظور اداي مراسم حج آمده اند. (مجمع البيان)

طابه

(بِ) از نام

ص: 382

هاي مدينه است. (اعلاق النفيسه، ص 88؛ حرمين شريفين، ص 117)

طاهره

(هِ رِ) از نام هاي زمزم است. (اعلاق النفيسه، ص 55؛ حرمين شريفين، ص 23)

طبابا

(طِ) از نام هاي مدينه است كه بر سرزمين مستطيل شكل اطلاق مي شود. (ميقات حج، ش 7، ص 167)

طراز

(ط) كمربند جامه (پرده) كعبه. (ميقات حج، ش 29، ص 109 و 120)

طعام

(طً) آب زمزم. (لغت نامه؛ ميقات حج، ش 28، ص 122)

طعام الابرار

(طَ مُ لْ اَ) از اسامي زمزم است. (ميقات حج، ش 10، ص 90؛ ش 28، ص 122)

طعام طعم

از اسامي زمزم است كه غذايي از خوراكي هاست. (ميقات حج، ش 10، ص 90؛ ش 28، ص 122)

طلس

(طَ طِ طُ) قبايلي از اعراب كه در مراسم حج بعضي از اعمال «حمس» (اهل حرم) و بعضي از

اعمال «حله» (قبايل خارج حرم) را انجام مي دادند، و گفته اند اينان يمينان اهالي حَضْرَموت و عَك و عجيب و اياذبن نزارند. اينان در احرام بسان اهل حله اما در پوشيدن لباس و دخول به خانه خدا چون اهل حمس عمل مي كردند. اهل طلس چون از مكان هاي دور مي آمدند ودر حالي كه غبار راه بر آنها نشسته بود به طواف خانه خدا

مي پرداختند بدين نام خوانده شدند. (كتاب حج، ص 208، سيره رسول الله، ص 64؛ ميقات حج، ش 4، ص 109)

طواف

(طَ) ليطوفوا بالبيت العتيق (حج 29)

عبارت است از هفت بار دور زدن خانه كعبه در مراسم حج و عمره طبق شرايطي (و هر بار گرديدن را يك شوط گويند.) (1). طواف در مراسم و مناسك زيارت بيت الله دو گونه است:

ص: 383

«طواف زيارت» (كه واجب ركني است) و «طواف نساء» (كه واجب غير ركني است) وقت انجام اين طواف ها در حج و عمره متفاوت است.

1. عمره تمتع. اين عبادت يك «طواف زيارت» واجب دارد كه در طول ماه شوال تا ظهر نهم ذي حجه مي تواند انجام گيرد.

2. عمره مفرده. اين عبادت دو طواف زيارت و نساء واجب دارد كه در طول سال (به جز ايام اختصاصي حج) مي تواند انجام گيرد.

3. حج. اين عبادت (حج افراد، حج قران و حج تمتع) دوطواف زيارت و نساء واجب دارد كه فرصت انجام آن از روز دهم ذي حجه تا دوازدهم (و گاه تا آخر) ذي حجه است.

واجبات طواف

نيت كردن

ختنه بودن (2)

وضو داشتن

ستر عورتين نمودن

مباح بودن لباس

طاهر بودن لباس و بدن

از حجرالاسود شروع نمودن

به ركن حجرالاسود ختم كردن

هفت دور (شوط) تمام زدن

دورها را پي در پي انجام دادن

حجر اسماعيل را در دورها داخل كردن

بدن را از كعبه و اجزاي آن (درون كعبه، ديوار كعبه، شاذروان) خارج داشتن

كعبه را در سمت چپ قرار دادن (رو يا پشت يا شانه راست به كعبه نكردن. بنابراين طواف كعبه بيضي شكل است نه مربع و از غرب به شرق است) (3).

در مطاف (محدوده مجاز طواف) دور زدن. يعني در فاصله بين كعبه و مقام ابراهيم بودن. اين فاصله از ديوار خانه حدود 26/5 ذراع (حدود 13 متر) مي باشد (و از طرف حجر، حد مطاف از ديوار حجر 6/5 ذراع است) و بر روي زمين اطراف بيت با حاشيه اي از سنگ سياه

ص: 384

مشخص گشته. به نظر برخي فقها طواف در خارج از اين حد (در پشت مقام ابراهيم) در حال تقيه يا در حال اضطرار يا در صورت ازدحام طواف كنندگان (تا حدي كه عرفاً اتصال آنان محفوظ باشد) صحيح است.

مستحبات طواف

پياده بودن

پا برهنه بودن

نزديك خانه بودن

چشم به زير انداختن

موقع ظهر به جاي آوردن

قدم ها را كوچك برداشتن

حجرالاسود را مس كردن و بوسيدن

به دعا و قرآن و تهليل و تكبير و صلوات مشغول بودن

در شوط هفتم در مستجار بر ديوار كعبه دست گشودن و شكم چسباندن

دعاهاي وارده را در برابر درِ كعبه و برابر اسماعيل و در ركن يماني خواندن.

مكروهات طواف

1. طواف نزد قريش عددي نداشت، پس حضرت عبدالمطلب هفت شوط مقرر كرد و خدا چنين مقرر فرمود. (منتهي الآمال)

2. براي مردان.

3. با ايستادن بر بام كعبه مي توان ديد كه طواف كنندگان از طرف راست مي آيند و به طرف چپ مي روند و همان طور كه جهت حركت وضعي و انتقالي زمين و جهت حركت خورشيد و سيارات آن همه از غرب به شرق و همه در مدار بيضي است، طواف نيز همگام با حركت سيارات از غرب به شرق و بيضي است. (قاموس قرآن، ذيل كعبه).

برطله گذاشتن (1)

خوردن و نوشيدن

به قضاي حاجت نياز داشتن

به غير ذكر خدا و آيات و دعا سخن گفتن

دهن دره و خميازه كردن و خنديدن و انگشت به صدا در آوردن

نيابت طواف

به فرموده فقها در صورت مشقت و حرج مي توان براي طواف نايب گرفت.

پاداش طواف (2)

ص: 385

عذاب نشدن

بالا رفتن درجات

بخشيده شدن گناهان

ثواب آزاد كردن بنده يافتن.

همراه طواف

به مفهوم كلامي از امام سجاد (عليه السلام) در طواف بايد قصد آن داشت كه گشتن دور خانه گريزي است از همه چيز به سوي خدا و در پناه امن او در آمدن است.

طواف آخرالعهد

(خِ رُ لْ عَ) طواف وداع. طواف مستحبي خانه كعبه است در موقع بازگشت از آن جا و مستحب است از خداوند متعال توفيق مراجعت طلب كردن (لغت نامه)

و به مفهوم كلامي از امام سجاد (عليه السلام) در طواف وداع نيت بر اين بايد داشت كه با رحمت پروردگار كوچ مي كنند و بر اين تصميم بايد بود كه از اين پس واجبات الهي را ادا كنند و به دنبال اعمالي باشند كه آنها را به حضرت حق نزديك تر كند.

طواف افاضه

(اِ ضِ) طواف زيارت حج را گويند چون براي اين طواف از مني به مكه كوچ مي كنند.

طواف اول طواف

زيارت را گويند. (كه در عمره ها و حج اولين طواف است)

طواف اول عهد

طواف تحيت، طواف قدوم، طواف لقاء، طواف موقع دخول به مكه است. (لغت نامه)

طواف بيت الله

طواف خانه كعبه.

طواف تحيت

(تَ يَّ) همان (ك) طواف اول عهد

طواف حامل و محمول

آن چنان است كه يكي به ضرورتي ديگري را بر شانه يا پشت گيرد و حمل كند تا او طواف را صورت دهد. حامل مي تواند ضمن حمل او براي خود نيت طواف كند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

طواف حج

طواف واجب خانه كعبه است در ضمن انجام مناسك حج (افراد، تمتع و قران) و دوبار انجام مي شود: يكي (ك) «طواف زيارت» و ديگري (ك) «طواف نساء».

طواف دوم

طواف نساء را گويند.

ص: 386

(كه در عمره مفرده و حج دومين طواف است).

طواف ركن

طواف زيارت را گويند. (كه واجب ركني است)

طواف زنان

همان طواف نساء است. (لغت نامه)

طواف زيارت

طواف واجب (ركني) بيت الله است در مراسم حج (و عمره) موسوم به طواف اول. طواف فرض، طواف فرضيه، طواف ركن، اين طواف در:

1. عمره مفرده،

دومين عمل است كه بعد از احرام و در لباس احرام صورت مي گيرد، و زمان انجام آن طول ايام سال است (بجز ايام اختصاصي حج).

2. عمره تمتع،

دومين عمل است كه بعد از احرام و در لباس احرام صورت مي گيرد و زمان انجام آن از اول ماه شوال است تا قبل از روز نهم ذي حجه.

3. حج،

هفتمين عمل حج (تمتع و قران) (3) است كه بعد از حلق يا تقصير (در مني و بيرون آمدن از احرام) در روز دهم ذي حجه با كوچ (افاضه) از مني به مكه صورت مي گيرد. (4) اين طواف را بعد از مراجعت از مني (در روز دوازدهم ذي حجه) نيز مي توان انجام داد، ولي مستحب

1. كلاه درازي است (كه زي يهوديان است) و در ايام پيشين موقع طواف بر سر مي كردند.

2. طبق روايات منقول از معصومين ( عليهم السلام).

3. و ششمين عمل حج افراد.

4. و لذا اين طواف علاوه بر اسامي ديگرش به طواف افاضه نيز موسوم است.

است كه در همان روز عيد صورت گيرد. اين طواف در غير لباس احرام (لباس معمولي) صورت مي گيرد چون با انجام حلق (يا تقصير) از لباس احرام بيرون مي آيند.

طواف سنت

(سُ نَّ) (ك) طواف مستحب

طواف صدر

(صَ) (1) (صَ دَ) (2)

1. طواف وداع را گويند. (لغت

ص: 387

نامه؛ در راه خانه خدا، ص 169)

2. طواف افاضه. (پيامبر) «همچنان سواره طواف افاضه كرد واين طواف را طواف صدر نيز گويند» (ناسخ التواريخ، حضرت رسول، ج 4، ص 29)

طواف عربان

طوافي كه عرب در حج جاهلي مي بايست در لباس حمس انجام دهد؛ يعني هر كس كه اول بار به حج يا عمره مي آمد مي بايست اولين طواف خود را در جامه اي انجام دهد كه از «حمس» «عاريه» و يا «اجاره» كرده باشد و اگر در لباس غير حمس طواف مي كرد مي بايست آن را به دور افكند و اگر نمي خواست لباسش را از دست بدهد مي بايست برهنه طواف نمايد.

طواف عمره

طواف واجب خانه خداست ضمن انجام مناسك عمره:

1. عمره تمتع،

يك طواف واجب دارد به نام (ك) «طواف زيارت».

2. عمره مفرده،

دو طواف واجب دارد، يكي به نام (ك) «طواف زيارت» و ديگري به نام (ك) «طواف نساء».

طواف فرض

(فَ) طواف زيارت را گويند. (لغت نامه)

طواف فريضه

(فَ ضِ) طواف زيارت را گويند. (لغت نامه)

طواف قدوم

(قُ) همان (ك) طواف اول عهد

طواف لقا

(لِ) همان (ك) طواف اول عهد

طواف مستحب

هفت بار گرديدن غير واجب گرد كعبه است. و فرموده اند مستحب است در ايام توقف در مكه 52 يا 360 طواف و يا 360 شوط يا هر چه توانند طواف كردن. طواف وداع، طواف به نيابت معصومين و والدين و همسر و اولاد و خويشان و دوستان و مؤمنين زنده و مرده و جنابان ابوطالب، عبدالله، عبدالمطلب، هاشم، آمنه و فاطمه بنت اسد نيز مستحب معرفي شده اند. در طول مستحبي طهارت (با وضوع بودن) شرط نيست.

طواف متمتع

(مُ تَ مَ تِ ّ) طواف آن كس كه عمره تمتع

ص: 388

كند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

طواف متعه

(مُ عِ) طواف عمره تمتع (فرهنگ معارف اسلامي، ذيل طواف)

طواف نساء

(نِ) طواف واجب (غير ركني) بيت الله است در مراسم حج (و عمره) موسوم به طواف دوم و طواف زنان. (3) اين طواف با لباس غير احرام است و در:

1. عمره تمتع،

وجود ندارد.

2. عمره مفرده،

ششمين عمل است كه بعد از حلق يا تقصير صورت مي گيرد و زمان انجام آن طول ايام سال است (بجز ايام اختصاصي حج).

3. حج، دهمين عمل (حج تمتع و حج قرآن) (4) است كه بعد از خاتمه واجبات مني تا روز دهم (يا

دوازدهم) و مراجعت به مكه بعد از سعي صفا و مروه صورت مي گيرد.

طواف نافله

(فِ لِ) طوافي كه فرض نباشد چون طواف الوداع. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

طواف نيابتي از جمله طواف هاي مستحبي است كه به نيابت از ديگران و يا به نيابت از معصومين ( عليهم السلام) انجام مي شود.

طواف واجب

هر يك از دو طواف زيارت و نساء است.

طواف وداع

(مِ) يا (ك) طواف آخرالعهد

طوافين

(طَ فَ) دو طواف زيارت و نساء را گويند.

طيب

بوي خوش. استعمال و بوييدن طيب و عطريات از محرمات احرام است و در صورت ارتكاب موجب كفاره است.

1. لغت نامه.

2. مبسوط در ترمينولوژي حقوق.

3. با انجام اين طواف و خواندن نماز آن، زن كه از محرمات احرام است حلال مي گردد.

4. نهمين عمل حج افراد.

طيبه

(بِ)

1. نام زمزم است. (لغت نامه)

2. نام مدينه است. (لغت نامه؛ حرمين شريفين، ص 117)

طيبه

(طَ يِ ّ بِ)

1. از نام هاي مكه است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 36)

2. از نام هاي مدينه است.

ص: 389

(حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 167)

طيبه

(طَ يْ بِ) نام مدينه است. (ميقات حج، ش 7، ص 167)

طيبه

(طَ يْ بِ) نام زمزم است. (طبقات، ص 67، ميقات حج، ش 10، ص 91)

ظ

ظبايا

(ظ) از نام هاي مدينه است به معناي سرزمين گرم و داغ، و خداي سبحان، به بركت دعاي رسول الله (صلوات الله عليه) گرماي شديد آن را منتقل به جحفه نمود. (ميقات حج، ش 7، ص 167).

ظلا

(ظُ لّ) سكويي در قسمت قديمي مسجد النبي كه آن را «صفه» يا «ظلا» مي گويند (سيري در اماكن سرزمين وحي، ص 29) (ع).

ظلال

از مضمون روايات و نقل مدينه شناسان استفاده مي شود كه مدتي طولاني و در زمان ائمه ( عليهم السلام) بخشي از مسجد النبي (بيرون از مسجد اصلي) در سمت شمال و در نزديكي صحن، داراي سايباني بوده كه از آن به «ظلال» و «مظله» تعبير شده است. (ميقات حج، ش 26، ص 102).

ع

عائر

همان (ك) كوه عائر

عاصمه

(صِ مِ) از اسامي مدينه است از آن جهت كه مهاجرين و انصار را حفظ كرد. (اعلاق النفيسه، ص 88؛ ميقات حج، ش 7، ص 167)

عافيه

(ي) از اسامي زمزم است (اعلاق النفيسه، ص 55؛ حرمين شريفين، ص 23)

عاقر

(قَ) از اسامي مكه است، مسطور در كتاب شعياء و در مفاد مسجد الحرام است. (ميقات حج، ش 21، ص 123)

عاكف

(كِ) و المسجد الحرام الذي جعلناه للناس سواءً العاكف فيه و الباد (حج 25)

عاكف كسي است كه مجاور خانه كعبه باشد. بومي مكه. (مجمع البيان، ذيل آيه 25 حج آيه 125 بقره)

عاليه

(يِ)

1. سرزمين حجاز كه مشتمل

ص: 390

بر بلاد واسعه و مواضع شريفه و يا آن قسمتي كه از رمه تجاوز كند تا مكه و يا مشتمل بر همه آن قسمتي از قريه ها و آبادي هاي مدينه كه از طرف نجد تا تهامه يافت مي شود. (لغت نامه)

2. نام محله اي در مدينه كه در آن خانه هايي از قبيله بني نضير بود كه به رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) رسيد و حضرت، ماريه را در اين محل در خانه اي سكونت داد كه به مشربه ابراهيم معروف است. (نقش عايشه در تاريخ اسلام، ج 1، ص 86)

عام الاستطاعه

(مُ لْ اِ تِ عِ) سالي كه استطاعت رفتن به حج فراهم مي آيد. سال مستطيع شدن براي عبادت حج.

عام الحصر

(حَ) سالي است كه زائر كعبه به جهت بيماري از اتمام مناسك حج باز ماند و اين در صورتي است كه حصر را مختص مرض بدانيم. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

عبا

(عَ) رداء. قطعه اي از احرام كه به دوش افكنند. (ميقات حج، ش 5، ص 49؛ و...)

عبادت مختلط

حج كردن عبادتي است كه دو جنبه مالي و بدني دارد. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

عبدالدار

(عَ دُ دّ) نامي است كه در دوره جاهلي برخي از اقوام به جهت تعظيم و تكريم خانه كعبه بر فرزندان خويش مي نهادند. (كعبه، ص 44)

و بني عبدالدار طايفه اي بودند كه مقارن ظهور اسلام منصب حجابت و سدانت كعبه را در اختيار داشتند.

عتيق

(عَ) كعبه همان (ك) بيت العتيق

عج

(عَ جّ) ضجه و فرياد مردم به تلبيه (ك) ثج

عدل

(عَ) در زمان قريش نامي بود براي (ك) پيراهن كعبه

عذرا

(عَ)

1. از نام هاي

ص: 391

مكه. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 63؛ ميقات

حج، ش 4، ص 148)

2. از نام هاي مدينه است (در تورات) زيرا از آن سرزمين با دشمنان اسلام سخت برخورد شد تا به دست رسول الله رسيد. (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7 ص 167)

عراء

(عَ) از نام هاي مدينه است از آن جهت كه ساختمان هاي شهر مدينه كوتاه بود و سعي مي شد تا از خانه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) مرتفع و بلندتر نگردد. (حرمين شريفين، ص 117؛ ميقات حج، ش 7، ص 167)

عرب

(عَ رَ) اصلا نام مردم و قوم سامي عربستان يا جزيرة العرب است (ولي اكنون نام همه مردمي است كه زبان مادري آنها عربي است). مورخين عرب را به طور كلي به دو دسته تقسيم مي كنند.

عرب منقرضه و عرب باقيه:

1. عرب بائده

عرب منقرضه، عرب اصل و از نسل سام بوده اند؛ مثل قبايل عاد، ثَمود، عَمالِقِه، جُرهُم اولي، حَضْرَ موت، طَسم، جَديس، اَميم، جاسم، عَبيل، عبد ضَخْم، حَضورا. و همه اين قبايل قبل از ظهور اسلام از بين رفته بودند.

2. عرب باقيه

دو دسته هستند: عدناني و قحطاني.

الف عرب عدناني يا «عرب شمالي» عرب هايي هستند كه به مناسبت سكونت در عربستان و مجاورت با قبايل خالص، عرب شده اند (عرب مستعربه اند). عدنانيان در تهامه و نجد و حجاز تا مرزهاي شام و حدود عراق سكونت داشتند و اكثر آنان (بجز قريش و ثقيف) صحرا گرد و بيابان نشين بودند، و يكي از دو دسته بزرگ عرب در زمان ظهور اسلام بودند. نسبت آنها را به مُضَربنِ نزاربنِ مَعَدّ بن عدنان از

ص: 392

اخلاف حضرت اسماعيل پيغمبر (عليه السلام) رسانيده اند ولذا آنها را عرب مُضري و عرب نزاري و عرب مَعَدي و عرب اسماعيلي نيز مي خوانند.

ب عرب قطحاني يا «عرب جنوبي» ساكن عربستان جنوبي به خصوص يمن بوده و به قولي قسمتي از ايشان به شمال عربستان مهاجرت كردند (مثلا اوس و خزرج از جمله عرب هاي يماني و قحطاني هستند) و يكي از دو دسته بزرگ عرب در زمان ظهور اسلام قحطانيان بودند. نسبت قحطانيان را به يَعرُب بن قَحطان (از اولاد سام) رسانيده اند و اما به قولي اينان نيز جزو عرب هاي خالص نبوده و مستعربه هستند.

عربستان

(سَ، سُ) كشوري است كه مقدس ترين اماكن جهان (مكه و مدينه) در آن جا است. كشوري كه سرزمين وحي است. كشوري كه اعمال حج و عمره در آن صورت مي گيرد. كشور عربستان سعودي (1) با مساحتي حدود 2149690 (و به نقلي ديگر 2260000) كيلومتر مربع بزرگ ترين قسمت شبه جزيره عربستان (و تقريباً 54) را تشكيل مي دهد و در دورترين قسمت جنوب غربي آسيا قرار دارد. اين كشور از چهار بخش (نَجد، اَحساء، حِجاز و عَسير) تشكيل يافته و داراي سيزده استان مي باشد و جمعيتي حدود 18 ميليون (2) نفر دارد. مكه پايتخت ديني آن و رياض پايتخت رسمي مي باشد و جده محل سفارتخانه هاي كشورهاي خارجي است. اين كشور محدود است از جنوب به يمن، از شمال به اردن و عراق و كويت، از غرب به درياي سرخ، از شرق به خليج فارس و امارات متحده عربي وقطر و عمان.

مذهب سعودي

مذهبي كه امروزه در سرزمين مقدس وحي

ص: 393

رواج دارد مذهب «وهابيه» است، منتسب به محمد بن عبدالوهاب بن سليمان تَميمي (متولد 1111 يا 1115 هجري قمري در «عُيَيْنِه» در وادي حَنيفه در نجد، متوفي سال 1206 يا 1207 هجري قمري در «درْعيّه» از عرب هاي بياباني نجد و شاگرد شيخ محمد مهدي بصري. ابتدا ظهور او به سال 1143 هجري بود كه سخناني عليه اعمال و عقايد متفق عليه مسلمين به ميان آورد و پدرش كه قاضي «عيينه» بود با

1. و چه تأسف بار است اين تخصيص و اضافه «سعودي» به سرزمين اسلام و مهبط وحي الهي!

2. كه 4/5 ميليون نفر خارجي مي باشند. (روزنامه اطلاعات، 31/ 3/ 79، ص 12) 22 ميليون نفر كه 5/3 ميليون نفر از آنها مهاجرين خارجي هستند (روزنامه اطلاعات، 31/ 3/ 79، ضميمه، ص 8).

وي مخالفت كرد بعد از مرگ پدر در سال 1153 هجري جرأت بيشتري به خود داد و به انكار قسمتي از اعمال مذهبي پرداخت تا اين كه در سال 1160 هجري از «عيينه» رانده شد و رهسپار شهرك «درعيه» گرديد. وي در آن جا با جلب نظر حكمران شهر «محمد بن سعود» و در پرتو كمك هاي نظامي سعودي ها داعيه خويش را گسترش داد و رهبر مذهبي گرديد و بدين ترتيب وهابيه (1) در طي دو قرن توانست مذهب رسمي عربستان سعودي گردد. اعتقادات وهابيت بر اساس ويرانه هاي عقايد «ابن تَيميّه حراني» (متولد سال 661، متوفي سال 728 هجري قمري) از فقهاي ظاهر و مفسر مكتب حنبلي و شاگرد او «ابن قَيِم» (متولد سال 691، متوفي سال 751 هجري قمري) بنا شده است و در اصول و

ص: 394

فروع پيرو تعاليم تقي الدين تيميه هستند. آنها

براي خداوند جهت و جسميت قائلند.

آنچه را كه در كتاب خدا و سنت پيامبر نمي يابند بدعت مي شمارند.

بر پا كردن ياد بود براي پيامبر و امام و ايجاد بنا بر قبور را حرام مي دانند.

ياري و شفاعت طلبيدن از پيامبر و تبرك جستن به مزار حضرتش را كفر و شرك مي دانند.

تقليد يكي از مذاهب اربعه را لازم نمي دانند بلكه احياناً بر خلاف آن مذاهب اجتهاد مي كنند.

تمام فرق اسلامي و مسلمين را به دليل زيارت قبور اولياء الله و طلب حاجت و شفاعت از ايشان به الحاد و شرك متهم ساخته و خونشان را روا شمرده و مالشان را حلال كرده اند.

حكومت سعودي

تاريخ سياسي و حكومتي عربستان، تاريخ سر بر آوردن سلسله آل سعود است. از سال 1351 هجري قمري كه ابن سعود عنوان سلطان عربستان را يافت) جريان پيدايي اين دودمان در تاريخ با پيدايش وهابيه شروع مي شود. آن گاه كه محمد بن عبدالوهاب در سال 1160 هجري رهسپار «درعيه» گرديد، محمد بن سعود حكمران آن جا را به سلطنت نجد تطميع كرد و حاكم نيز با پذيرش اين دعوت به ترويج اعتقادات وي اهتمام نمود و با اين توافق هم شيخ محمد توانست داعيه مذهبي خود را گسترش دهد و هم آل سعود موفق شد در طي دو قرن به پشتوانه آورده هاي وهابيت كه قصد نابودي و قطعه قطعه كردن حكومت عثماني را داشتند و با تاخت و تاز به شهرهاي مختلف به تدريج در طي سه دوره مختلف به قدرت رسيدند:

1.

ص: 395

در دوره اول، مقر قدرت آل سعود در «درعيه» بود و محمد بن سعود «متوفي 1179 هجري قمري) اهالي «درعيه» را براي جنگ با مردم نجد فرا خواند و بارها با اهالي نجد و احساء جنگيد. بعد از او پسرش عبد العزيز اول (طي سال هاي 1179 1218 قمري) وسپس سعود (2) بن عبد العزيز (طي سال هاي 1218 1229 قمري) با تاخت و تاز به سرزمين هاي مختلف تصرفاتي در شبه جزيره و خليج فارس انجام دادندو كشتارهاي بسياري نمودند (3) تا اين كه با تصرف مدينه و مكه، حجاز را در تصرف خود در آوردند و قدرتشان به جايي رسيد كه شريف غالب پادشاه حجاز از هول جان در تصرف خود در آورند و قدرتشان به جاي رسيد كه شريف غالب پادشاه حجاز از هول جان تظاهر به وهابيگري كرد و مذهب آنان

1. يا شاخ شيطان. بخاري روايت مي كند پيغمر ( صلي الله عليه وآله) فرمود: نجد جاي زلزله و فتنه هاست و شاخ شيطان از آن جا بيرون مي آيد. (فرقه وهابي، ص 231).

2. او نوه دختري محمد بن عبدالوهاب هم مي شود (يعني حاصل پيوند سياسي مذهبي).

3. از جمله در سال 1216 قمري سعود به فرمان پدرش عبدالعزيز با استفاده از تعطيلي شهر كربلا حمله غافلگيرانه اي به آن كرد و در روز عيد غدير مردم بسياري را از دم تيغ گذرانيد و اماكن مقدسه شيعه را ويران ساخت. (قبر امام ويران، ضريح از جاي كنده و گنجينه ها به غارت برده شد). آنها در همين سال (و سال هاي 1221 و 1222 قمري) به نجف حمله

ص: 396

كردند اما شكست خورده بازگشتند. در محرم سال 1218 قمري بدون جنگ بر مكه دست يافتند وقبه و بارگاه حضرت عبدالمطلب و حضرت ابوطالب و حضرت خديجه وقبه زادگاه پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم) و ديگر قبه هاي اطراف كعبه (از جمله قبه زمزم) راخراب كردند. در سال 1220 قمري سعودبن عبدالعزيز با تصرف مدينه مقابر مقدسه را ويران و بارگاه ائمه شيعه را تخريب و ذخاير بارگاه شريف نبوي را غارت نمود.

را در حجاز رسميت داد. سرانجام دولت عثماني، حكمران جديد مصر محمد علي پاشا را مأمور براندازي ايشان كرد. ابراهيم پاشا ارتشي مركب از سربازان ترك و آلباني و عرب را به فرماندهي پسرش طوسوس پاشا به سوي حجاز اعزام داشت. طوسوس در سال 1227 قمري از بندر ينبع وارد مدينه شد و آن را گشود و مقاومت وهابيون مكه را در هم شكست اما موفق به فتح «درعيه» نشد. ابراهيم پاشا، پسر ديگرش را مأمور تسخير نجد كرد و او در سال 1233 قمري «درعيه» پايتخت آل سعود را متصرف شد.

2. در دوره دوم، آل سعود بعد از سركوب شدن توسط «محمد علي پاشا» با كمك هاي نهاني دوباره جان گرفتند و حكومت آل سعود در رياض با سر بر آوردن «تُركي بن عبدالله بن محمد» آغاز گرديد. او در سال 1235 قمري با همراه ساختن جمعي از اعراب در «رياض» دولت گونه اي تشكيل داد و چون (در سال 1249 قمري) در گذشت چند تن حكومت كردند، تا اين كه به علت جنگ خانگي سعودي ها، رياض به دست آل رشيد حكومت مورد حمايت عثماني در «نجد»

ص: 397

(كه در جبل شَمَّر اقامت داشتند «حائل» را پايتخت قرار داده بودند) افتاد.

3. در دوره سوم، رياض در سال 1319 قمري توسط «عبد العزيز بن سعود» مشهور به «ابن سعود» (متولد 1293، متوفي 1373 هجري قمري) از آل رشيد پس گرفته شد. و با غلبه او بر امير نجد (عبد العزيز بن رشيد) تمام نجد (به سال 1322 قمري) تسليم وي شد. ابن سعود كه خود را امام وهابيه و امير نجد خواند، در سال 1324 قمري «ابن رشيد» را شكست قطعي داد و به قتل رسانيد و در سال 1326 قمري ارتش عثماني را از «نجد» و در سال 1331 قمري از «احسا» بيرون راند. در جنگ جهاني اول، بريتانيا «ابن سعود» را به عنوان حكمران مستقل نجد شناخت و كمك هاي مالي زيادي به وي نمود و پس از جنگ جهاني اول «ابن سعود» ملك حسين (شريف مكه) را مغلوب كرد و راند و در سال 1340 قمري «آل رشيد» را برانداخت. و چون در سال 1343 قمري بر دولت هاشميان در حجاز مسلط گشت خود را رسماً پادشاه حجاز و نجد و در سال 1351 قمري پادشاه «عربستان سعودي» اعلام نمود و براي جلب نظر مسلمانان جهان زيارت مكه و مدينه را آزاد ساخت.

(تاريخ مكه، ص 170 الي 190؛ تاريخ اديان، ص 298؛ ترجمه كشف الارتياب، دايرة المعارف فارسي ذيل عناوين مربوط، مكتب اسلام، ش 337، فرقه وهابي).

عرش

(عُ رُ) (عُ عَ) از نام هاي مكه است (ميقات حج، ش 2، ص 219؛ ش 4، ص 142؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 36).

عرش الله

(عَ شُ لاّ) از نام هاي مكه

ص: 398

است (ميقات حج، ش 212، ص 92)

عرفات

(عَ رَ) فاذا افضتم من عرفات (بقره 198)

وادي عرفات بيابان و صحراي وسيع و همواري است بين مكه و طايف حدود 20 (الي 24) كيلومتري جنوب شرقي مكه (واقع در دامنه جبل الرحمه). عرفات از هر طرف با كوه هاي شيب دار و پلكاني مانند احاطه شده است. مساحت اين وادي را حدود هشت كيلومتر مربع ذكر كرده اند و طول عرض آن را دو ميل در دو ميل نوشته اند. (1) عرفات يكي از مواقف حج است و تنها موقفي است كه خارج از محدوده حرم است (بخش عمده آن خارج از حرم است) و به نظر فقها چند موضع در اطراف صحراي عرفات (به نام هاي ثويه، عرنه، نمره، ذوالمجاز، اراك) سر حدات عرفات مي باشند. در سمت مغرب مسجد نمره و از سمت شمال دو مناره 5 متري با فاصله زياد حدود عرفات را مشخص مي كنند. سراسر مشرق عرفات را دامنه وسيع قوسي شكلي محصور كرده و در جنوب اين قوس تا راه طايف پيش رفته و دنباله شمالي اين قوس هم كمي به سمت مغرب جلو رفته تا جبل

1. ارقام ديگري نيز ذكر كرده اند؛ چون طول و عرض 2 كيلومتر در 2 كيلومتر يا حتي طول 11 يا 12 يا 13 كيلومتر در عرض 6/5 يا 8 يا 8/5 كيلومتر.

الرحمه كه دامنه جنوبي حد ديگر عرفات است و سومين عمل از اعمال حج (ك) «وقوف در عرفات» است (يعني توقف در آن از اول و ظهر روز نهم ذي حجه تا غروب شرعي همين روز).

تسميه عرفات

جمع عرفه

ص: 399

است به معني كوه و بلندي.

از جهت رفعت و بلندي اين موقف است.

محيط بسيار آماده است براي معرفت به خدا.

حضرت آدم (عليه السلام) در اين نقطه اعتراف نمود.

حاجيان در اين نقطه به گناه خودشان اعتراف مي نمايند.

حضرت جبرئيل در اين جا امت ها را به حضرت ابراهيم (عليه السلام) معرفي كرد.

حضرت ابراهيم (عليه السلام) در اين جا هنگام بيان جبرئيل در مورد اعمال حج مي فرمود: «عرفت عرفت».

حضرت ابراهيم (عليه السلام) در اين جا با خواب ديدن درباره فرزندش نسبت به وظيفه اش عارف گرديد.

حضرت آدم و حضرت حوا (عليهما السلام) بعد از هبوط و جدايي در اين جا يكديگر را يافتند و نسبت به هم عارف گرديدند.

به علت صبر حاجيان بر وقوف در اين نقطه (و يا به علت صبر حاجيان براي رسيدن به اين نقطه) اين مكان عرفات (به معني صبر) ناميده شد.

عرفه

(عَ رَ فِ)

1. سرزمين (ك) عرفات (طبقات، ص 20)

2. تلي است بر فراز كوه عرفات به ارتفاع 60 متر كه جبل الرحمه هم خوانده مي شود (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

3. روز نهم ذي حجه كه طي آن حجاج در مراسم حج در عرفات وقوف مي كنند. (حجة التفاسير، تعاليق، ص 80)

عرنه

(عُ رَ نِ) از حدود عرفات است اما جزء موقف نيست و ماندن در اين نقطه كفايت از عرفات نمي كند. (فلسفه و اسرار حج، ص 180؛ مناسك حج، مسئله 365)

عروس عرب

كنايه از مكه معظمه است (فرهنگ هاي: رشيدي، آنندراج، نفيسي، برهان قاطع)

عروش

(عُ عَ)

1. خانه هاي مكه. (فرهنگ نفيسي؛ ميقات حج، ش 4، ص 142)

ص: 400

. از نام هاي مكه. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 36؛ ميقات حج، ش 4، ص 142)

عروض

(عَ) سرزمين داراي پستي هايي كه سيل بر آن جاري مي شود.

1. مكه و حوالي آن است. (لغت نامه؛ تاريخ مكه، ص 15)

2. مدينه و حوالي آن است. (لغت نامه؛ حرمين شريفين، ص 117)

3. قمستي از شبه جزيرة العرب و در دنباله نجد است كه به كناره هاي خليج فارس منتهي شده و مشتمل است بر يمامه و احساء و عمان و حوالي آن.

عري

(عُ را) از نام هاي مدينه است (به معني مردان بزرگي كه ضعفا به آنها پناه مي برند) از آن جهت كه بعد از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) مردم مستضعف زيادي رو به مدينه آوردند تا در پناه آن حضرت زندگي سعاتمندي داشته باشند (ميقات حج، ش 7، ص 167)

عريش

(عَ)

1. خانه هاي مكه. (فرهنگ نفيسي)

2. از نام هاي مكه. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 36)

عسكران

(عَ كَ) عرفه و مني. (لغت نامه؛ فرهنگ نفيسي)

عسيله

(ك) چاه عسيله

عشره كامله

(عَ شَ رِ) و اتموا الحج و العمره لله فان احصر تم فما استيسر من الهدي... تلك عشرة كاملة (بقره 169)

كنايه از ده روزه حاجيان كه سه روز در ايام حج دارند و هفت روز بعد از حج و اين حكم بر كساني است كه قدرت قرباني ندارند. (فرهنگ غياث اللغات)

عصفر

(ك) گياه عصفر

عصمه

(عَ صِ مِ) از اسامي زمزم است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 60؛ ميقات حج، ش 10، ص 91)

عقبه

(عَ قَ بِ) ناحيه اي است واقع بين مكه و مني كه در

ص: 401

اين محل جمره اي واقع شده است كه در مناسك حج رمي مي شود. فعلا عقبه براي شيطان آخر عَلَم شده و اگر به طور مطلق گفته مي شود منصرف به جمره عقبه مي شود. (راهنماي حرمين شريفين، ج 4، ص 106؛ فرهنگ فارسي؛ دايرة المعارف فارسي)

عقبه اخري

همان (ك) جمره الاخري

عقبه اولي

همان (ك) جمره الاولي

عقبه وسطي

همان (ك) جمره الوسطي

عقيق

(ك) وادي عقيق

عكاظ

همان (ك) بازار عكاظ

علايم حرم

همان (ك) انصاب الحرم

علم اسلام

(عَ لَ) تعبيري از حج در خطبه اول نهج البلاغه «و جعله سبحانه و تعالي بالاسلام علماً»، خداوند سبحان آن خانه را علامت و نشانه اسلام قرار داد. (نهج البلاغه، ص 32)

علمين

(عَ لَ مَ)

1. ظاهراً مراد دو تنگناي واقع در بين عرفات و مشعر و بين مكه و مني است كه مأزمين نيز گفته مي شود. (حج برنامه تكامل، ص 431)

2. حدود حرم مكه از طرف مغرب (كه از جانب جده باشد) جايي است كه علمين (يا حديبيه) گفته مي شود. در علمين دو ستون ساده و كوتاه (از گچ و آجر) مقابل يكديگر روي زمين بر پا شده به عنوان علامت و نشانه آغاز محدوده و دوازده ورود به مكه مي باشد. (توضيح مناسك حج، ص 53؛ حج و عمره، ص 134؛ احكام و آداب حج، ص 189؛ با ما به مكه بياييد، ص 28)

علمين حرم

علايم حرم همان (ك) انصاب الحرم

عليه دم

(عَ لَ هِ دَ) كسي است كه به علت ارتكاب حرام در حال احرام و حرم بايد قرباني كند.

عمار

(عُ مّ) عمره گزاردن (لغت نامه)

عمارت

(عِ رَ) از (ك) مناصب كعبه

عمره

(عُ رَِ) و تموا الحج و العمره لله (بقره

ص: 402

196)

در اصطلاح فقها انجام اعمال و مناسك خاصي است در زيارت خانه خدا (زيارت كعبه است با آداب و مناسك مخصوصه). عمره از واجباتي است كه در ارتباط با حج صورت مي گيرد و در طول عمر مكلف يك بار به صورت عمره تمتع و يا عمره مفرده واجب مي گردد.

تسميه عمره

عمره عنواني است بر گرفته از كلمه عمارت به معناي:

1. آبادي. كساني كه به قصد زيارت به مكه معظمه مشرف مي شوند با اجتماع خود موجب عمران آن شده و يا عمره باعث آباد بودن بيت الله است.

2. زيادت. و عمره اضافه بر حج است.

زمان عمره

با توجه به اقسام حج، دو نوع عمره وجود دارد:

1. عمره تمتع انجام آن براي كساني است كه استطاعت حج تمتع پيدا مي كنند يعني براي اهل آفاق (غير اهالي مكه و ساكنين حوالي آن) مي باشد و پيش از حج تمتع از اول ماه شوال تا قبل از روز نهم ذيحجه مي تواند صورت گيرد.

2. عمره مفرده، انجام آن براي كساني است كه وظيفه شان حج افراد و قران است، يعني براي اهالي مكه و ساكنين حوالي آن مي باشد، كه بعد از انجام حج (در صورت تمكن) و در طول سال مي تواند صورت گيرد. (غير از ايام اختصاصي حج)

واجبات عمره اين عبادت دو نوع واجبات دارد:

1. واجب ركني، احرام و طواف زيارت و سعي از واجبات ركني هستند.

2. واجب غير ركني، تقصير و نمازطواف زيارت و طواف نساء و نماز طواف نساء از واجبات غير ركني هستند.

تفاوت دو عمره

1. عمره مفرده اختصاص به ماه هاي حج

ص: 403

ندارد ولي عمره تمتع بايد در اشهر حج انجام شود.

2. عمره مفرده را مي توان جدا از حج به جا آورد ولي عمره تمتع همراه حج انجام مي شود.

3. عمره مفرده داراي طواف نساء و نماز طواف نساء

مي باشد ولي عمره تمتع اين دو عمل را ندارد.

4. در عمره مفرده مرد مخير است بين انجام حلق و تقصير، ولي در عمره تمتع اين اختيار و جود ندارد و فقط بايد تقصير نمود.

5. در عمره مفرده آميزش جنسي قبل از فراغ از سعي، عمره را فاسد مي كند و بايد ضمن تمام كردن عمره آن را اعاده نمود اما در عمره تمتع فساد آن را محل حرف و بحث دانسته اند.

عمره استحبابي

(اِ تِ) عمره مفرده است كه مستحب است براي همه مسلمانان جهان چه اهل مكه و چه اهل آفاق، و در ماه رجب، استحباب تاكيد مؤكد دارد.

عمره الاسلام

(عَ رَ تُ لْ) عمره نخستين است (اسرار، مناسك، ادله حج، ص 9)

عمره افراد

(اِ) عمره مفرده را گويند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

عمره اكمه

(اَ كَ مِ) عمره بيست و هفتم ماه رجب نزد اهل مكه. ريشه عمره اكمي نزد مكيان آن است كه چون عبدالله بن زبير از ساختمان كعبه مقدس بپرداخت عمره اي گزارد و اهل مكه همراه او بودند تا به محل «اكمه» رسيد و از آن جا احرام بست و اين واقعه روز بيست و هفتم ماه رجب بود. (سفر نامه ابن جبير، ص 179)

عمره بتلا

(بَ) عمره بدون حج است. (فرهنگ جامع؛ دائرة الفرائد، ج 3، ص 29)

عمره تطوع

(تَ طَ وُّ) همان (ك) عمره استحبابي

عمره تمتع

(تَ مَ تُّ) نام اعمال مخصوصي

ص: 404

است در زيارت خانه خدا كه با واجب شدن حج تمتع واجب مي شود (يعني مخصوص اهل آفاق است، يعني كساني كه وطن آنها تا مكه بيش از 16 فرسخ شرعي يا 87 كيلومتر مي باشد). بنابراين وجوب اين عمره براي كساني است كه استطاعت تمتع را پيدا مي كنند.

تسميه تمتع اين عمره از آن جا كه با حج تمتع در ارتباط است و بايد در همان سال حج تمتع (و قبل از آن) انجام گيرد عمره تمتع ناميده شده است.

زمان تمتع وقت مخصوص اين عمره شهر حج است (يعني از اول ماه شوال تا قبل از ظهر روز نهم ذي حجه) و انجام اين عمل طي اين زمان خاص بيش از يك بار جايز نيست.

اعمال تمتع واجبات اين عمره به ترتيب عبارتند از (1):

1. احرام، در ميقات محرم شدن.

2. طواف زيارت، در مسجد الحرام دور خانه كعبه هفت بار گرديدن.

3. نماز طواف زيارت، در مسجد الحرام پشت مقام ابراهيم دو ركعت نماز خواندن.

4. سعي صفا و مروه، جنب مسجد الحرام بين دو كوه صفا و مروه هفت بار رفت و برگشت نمودن.

5. تقصير، در مكه (و معمولا جنب مسجد الحرام در مروه) مقداري از موي سر يا صورت چيدن يا مقداري از ناخن دست يا پا گرفتن.

ميقات تمتع مكان هايي كه در يكي از آنها مي توان احرام عمره تمتع را بست عبارتند از:

1. جحفه، در شمال غربي مكه

2. يلملم، در جنوب شرقي مكه

3. ذو الحليفه، در جنوب مدينه

4. وادي عقيق، در شمال شرقي مكه

5. قرن المنازل، در شرق مكه

ص: 405

. محاذي، با ميقات (ل)

7. ادني الحل، نزديك ترين موضع حل

8. خانه، در صورت نزديك تر بودن به مكه از ميقات هاي پنجگانه

9. فخ، در مكه براي كودكان (2)

مكه و تمتع

بعد از خاتمه اعمال عمره تمتع، تا روز هشتم ذي حجه (زمان محرم شدن براي اعمال حج تمتع)

1. در مورد توضيح بيشتر اعمال عمره رجوع كنيد به هر يك از «عناوين» مربوطه.

2. در مورد ميقات ها رجوع كنيد به هر يك از «عناوين» مربوطه و يا قسمت «ميقات».

خروج از مكه جايز نيست.

عمره جعرانه (جِ عِ رّ نِ) (جُ ِ نِ) عمره اي كه احرام از جعرانه گرفته شود. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

عمره حديبيه

نام عمره اي از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) كه به جا آورده نشد و متوقف ماند به علت انعقاد صلح (ك) حديبيه.

عمره رجبيه

(رَ جَ يِّ) شهرت عمره مفرده اي كه در ماه رجب صورت گيرد. براي عمره اين ماه فضيلت بسياري ذكر شده است. از جمله از امام نهم (عليه السلام) منقول است كه افضل عمره ها عمره رجب است.

عمره صلح

همان (ك) عمره قضا

عمره القصاص

(قِ) همان (ك) عمره قضا

عمره قضا

(قَ) نام عمره اي است كه رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) در ذي قعده سال هفتم هجري (به اتفاق اصحاب) (1) به جاي آورد و به اسامي ديگري هم معروف است.

1. عمره الصلح - چون براساس صلح حديبيه انجام شد.

2. عمره القصاص چون به تلافي صلح حديبيه انجام شد.

3. عمره القضيه چون در صلح حديبيه، حكم و فرمان (قضيه) شد كه عمره در سال هفتم (هجري) انجام پذيرد.

4.

ص: 406

عمره القضا - چون در سال ششم هجري مشركين مانع از ورود حضرت رسول براي اداي عمره شدند و اجراي آن به سال ديگر موكول گرديد، گويي عمره سال هفتم قضاي عمره سال ششم است، و نيز قضا به معني حكم است، و درسال ششم در حديبيه حكم بر آن قرار گرفت كه عمره در سال هفتم انجام گيرد. (حجة التفاسير، مقدمه، ص 170)

عمره قضيه

همان (ك) عمره قضا

عمره مبتوله

(مَ لِ) عمره بريده شده يعني عمره بدون حج، عمره افراد، عمره مفرده، عمره قران.

(فرهنگ معارف اسلامي؛ آداب عمره قران، ص 54، فرهنگنامه حج و عمره، دفتر اول، ص 20؛ حج البيت، ص 155)

عمره مستحبي

همان (ك) عمره استحبابي

عمره مفرده

(مُ رَ دِ) نام اعمال مخصوصي است در زيارت خانه خدا، و وجوب آن (2) براي كساني است كه:

1. اهل مكه اند. (3)

2. در حكم اهل مكه اند و منزل آنان تا مكه كمتر از 16 فرسخ شرعي (يا 48 ميل يا 87 كيلومتر) مي باشد (4)

3. در قيد نذر و عهد و يمين و شرط ضمن عقد هستند و يا حج را فاسد كرده اند و يا حج از آنان فوت شده است. (5)

تسميه مفرده اين عمره از آن جا كه جدا از اعمال حج (افراد و قران) به جاي آورده مي شود مفرده ناميده شده است.

زمان مفرده اين عمره پس از حج افراد و يا حج قران به جا آورده مي شود و وقت مخصوصي برايش معين نشده و در طول سال (جز در ايام اختصاصي حج) مي توان آن را به جاي آورد. اين عمره براي مكلف يك بار واجب

ص: 407

است ولي تكرار عمره مفرده استحبابي در طول سال (جز در ايام اختصاصي حج) مجاز است و براي اهل آفاق هم مجاز است (البته اهل آفاق در فاصله پايان عمره تمتع تا پايان حج نمي تواند عمره مفرده به جاي آورد).

اعمال مفرده واجبات اين عمره به ترتيب عبارتند از: (6)

1. احرام، در ميقات محرم شدن.

2. طواف زيارت، در مسجد الحرام هفت بار به دور كعبه گرديدن.

3. نماز طواف زيارت، در مسجد الحرام در پشت مقام ابراهيم دو ركعت نماز خواندن.

4. سعي بين صفا و مروه، جنب مسجد الحرام بين دو كوه صفا و مروه هفت بار رفت و برگشت كردن.

5. تقصير صورت (يا حلق)، در مكه (و معمولا جنب

1. با همان عده از اصحاب كه در حديبيه شركت داشتند جز چند نفري كه در خيبر به شهادت رسيدند، يا وفات كردند (تاريخ پيامبر اسلام، ص 523).

2. شروط و وجوب آن مانند شروط وجوب حج است.

3. به عنوان واجب اصلي.

4. به عنوان واجب اصلي.

5. به عنوان واجب عرضي.

6. براي توضيح بيشتر اعمال اين عمره رجوع كنيد به هر يك از «عناوين» مربوطه.

مسجد الحرام در مروه) مقداري از موي سر يا صورت چيدن يا مقداري از ناخن دست يا پا گرفتن (تقصير) و يا موي سر تراشيدن (حلق).

6. طواف نساء، در مسجد الحرام هفت بار به دور خانه خدا (كعبه) گرديدن.

7. نماز طواف نساء، در مسجد الحرام در پشت مقام ابراهيم دو ركعت نماز گزاردن.

ميقات مفرده مكان هايي كه در يكي از آنها مي توان احرام بست به تناسب آن كه

ص: 408

عمره از داخل مكه صورت مي گيرد يا از خارج آن متفاوت است:

1. ميقات از خارج مكه، براي كسي كه از مكه دور است و بخواهد در جهت و رود به مكه و انجام عمره مفرده احرام ببندد. ميقات ها عبارتند از: ذو الحليفه، وادي عقيق، جحفه، قرن المنازل، يلملم، محاذي، ادني الحل، خانه، فخ.

2. ميقات از داخل مكه، براي كسي كه در داخل مكه است و بخواهد عمره مفرده به جاي آورد.

ميقات ها براي احرام بستن عبارتند از: تنعيم، حديبيه، جعرانه، أضأه لبن. وادي نخله، وادي عرفه.

ادني الحل (1)

عمره مفروضه

(مَ ضِ) عمره مفرده، عمره الاسلام. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

عمره واجب

عمره الاسلام. عمره مفرده (در مقابل عمره مستحب)

عمود

از اسطوانه (هاي) مسجد النبي با عنوان «عمود» نيز نام برده اند. رجوع كنيد به قسمت «ستون».

عمور

(عُ) عمره به جاي آوردن، زيارت خانه خدا كردن (لغت نامه)

عندالمقام

(عِ دَ لْ مَ) گروه زيادي از فقهاي ما در تعبير از محل نماز طواف عبارت «عندالمقام» (نزد مقام) را برگزيده اند. (ميقات حج، ش 36، ص 103).

عوالي

(عَ) از محله هاي مدينه است و فعلا خياباني بدين نام (باب العوالي) در سمت قبله بقيع رو به طرف جنوب شهر كشيده شده ( شارع علي بن ابي طالب) و منتهي به مسجد قبا مي شود و اغلب ساكنين اين حدود شيعه اثنا عشري هستند و بر مدارس و مغازه هاي آنان نام هاي ائمه ديده مي شود عوالي قبلاً روستاهاي پشت قلعه مدينه بود كه باغ هاي پرميوه و سرسبزي اطراف آن قرار داشت و گفته اند ظاهراً منظور همان حوائط سبعه بوده است.

عونه

(عَ

ص: 409

نِ) از اسامي زمزم است. (ميقات حج، ش 10، ص 91؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 60)

عيد اضحي

(اَحا) همان (ك) عيد قربان

عيد قربان

عيد اضحي، روز دهم ذي حجه و از بزرگ ترين اعياد در اسلام است و وجه تسميه اين كه:

1. عيد قربان گويند چون در اين روز حاجيان در مني يكي از واجبات حج را كه قرباني كردن. (شتر يا گاوه يا گوسفند) باشد انجام مي دهند (و در ساير نقاط جهان اسلام نيز مسلمين در اين روز به طور استحبابي قربان مي كنند).

2. عيد اضحي گويند چون قرباني كردن (معمولا) قبل از ظهر و هنگام ضحي (موقع بالا آمدن آفتاب) انجام مي پذيرد.

عير

(ك) كوه عير

عين ارزق

(عَ نِ اَ رَ) يا «عين زرقا» در قمست جنوب مدينه قرار داشته و از چاهي در قبا (در سمت غرب مسجد) سر چشمه مي گرفت و آب مشروب مردم مدينه از آن بود. اين چشمه را مروان بن حكم به دستور معاويه به شهر مدينه روان ساخت (و علت تسميه آن است كه چشمه را مروان بن حكم كبود چشم روان ساخت و يا اين كه اين چشمه در ملك ازرق متعلق به بني اميه واقع شده بود.) بعدها روي آن گنبدي بر پا كردند كه از سمت شمال و جنوب باز بود و از هر طرف پلكاني قرار داده بودند كه مردم از آن پايين مي رفتند و از چشمه آب بر مي داشتند. در قرن ششم قسمتي از آب اين چشمه را از دهانه اش از زير گنبد جدا و به سوي آستانه دري از مسجد النبي كه در

1. در مورد

ص: 410

ميقات ها رجوع كنيد به هر يك از عناوين مربوطه و يا قسمت «ميقات».

جهت باب السلام بود رسانيدند و در آن جا آبشخوري بنا كردند (و مردم مدينه از آن مي نوشيدند) و بعداً از اين آبشخوري مجراي كوچكي جدا ساخته به سوي صحن مسجد النبي برده و در آبشخوري كه در وسط آن فواره اي داشت ظاهر ساختند. چشمه ارزق (زرقا) پيوسته در طول تاريخ اسلام مورد توجه پادشاهان و امراء و بزرگان بود و مورد تعمير و تجديد بنا قرار مي گرفت و آب چاه هاي ديگر نيز به منابع آب چشمه زرقا اضافه مي شد. آب اين چشمه را سقاها به وسيله مشك در خانه هاي مدينه توزيع مي نمودند. (حرمين شريفين، ص 121 و 122؛ و...)

عين زرقا

(زَ) همان (ك) عين ارزق

عين عرفه

(عَ رَ فِ) معاويه حدود 10 رشته قنات آب به سوي مكه جاري ساخت تا اين كه در اواخر بني اميه، عبدالله بن عامر دستور داد آب تمام چشمه هاي مكه را در يك مجراي واحد جاري سازند كه آن را در ميدان صحراي عرفات به نام چشمه عرفه ظاهر ساختند. بعدها در دوران عباسي و حكام مقتدر ديگر آب چشمه عرفه را از طريق مجاري متعددي به مكه روان ساختند. اين چشمه در طول تاريخ بارها خراب و بارها تعمير شد. (حرمين شريفين، ص 26)

عينين

همان (ك) كوه عينين

غ

غار ثور

غار پناهگاه رسول الله در هجرت واقع در (ك) كوه ثور

غار حرا

غار عبادتگاه رسول الله قبل از بعثت واقع در (ك) كوه حرا

غار مرسلات

غار محل نزول سوره مرسلات بر رسول الله واقع در (ك) كوه صفايح

غاشه

از نام هاي

ص: 411

مكه است (تاريخ مكه، ص 15)

غبغب

(غَ غَ)

1. كوهكي است در مني كه محل نحر بوده است. گويند متعب بن قيس خانه اي موسوم به غبغب داشته كه نزد مردم مانند خانه كعبه محترم بود و در آن حج مي كردند.

2. جايگاهي است در طايف كه در آن جا براي لات و عزي شتر نحر مي كردند، و مخزن هدايايي كه به اين دو بت تقديم شده در اين محل بوده است. (لغت نامه)

غدير جحفه

(غَ رِ جَ فِ) همان (ك) غدير خم

غدير خم

(خُ) منطقه اي است بين مكه و مدينه در ناحيه جحفه 26 كيلومتري دهستان رابغ (و غدير گودالي است كه هنگام ريزش باران آب در آن جمع مي شود و لذا اين منطقه را غدير خم يا خم غدير گفته اند). در صدر اسلام از اين نقطه حجاج عراق و شام و يمن و... براي بازگشت به سرزمين هاي خويش از يكديگر جدا مي شدند و مسيرهاي خاص خود را پيش مي گرفتند. در حجة الوداع به روز هيجده ذي حجه سال دهم هجري رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) در اين منطقه با دستور توقف و تجمع حاجيان حضرت علي (عليه السلام) را در ميان آن جمع عظيم رسماً به جانشيني خويش منصوب نمودند و فرمودند: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه». در محل اين واقعه شكوهمند بعدها مسجدي ساخته شد كه به مسجد غدير خم معروف گرديد.

غرا

(غَ رّ) از اسامي مدينه است كه بر ساير شهرها شرافت و در مقابل آنها برجستگي و درخشندگي دارد. (ميقات حج، ش 7، ص 168؛ حرمين شريفين، ص 117؛ لغت

ص: 412

نامه)

غرس

همان (ك) چاه غرس

غروب شرعي

زماني است كه حمره مشرقيه از بالاي سر گذشته باشد و حجاج بايد در شروع مناسك حج (بعد از احرام) تا غروب شرعي روز نهم ذي حجه در عرفات بمانند.

غزال كعبه

(غَ) آهو بره اي طلايي كه در جاهليت آن را به كعبه آويختند. آورده اند كه «مدد» فرمانرواي مكه به خاطر بيم از نزول غضب خداوند بر جُرهُم (به علت بي احترامي هايي كه در خانه مقدس مي شد) گنجينه هاي كعبه را (شامل دو غزال زرين و چند شمشير) در چاه زمزم

پنهان كرد و عازم باديه شد و يا «عمروبن حارث» رئيس جرهمي ها (كه يقين داشتند رياست مكه از ايشان فوت مي شود) دستور داد تا آهو بره زريني را كه از آنِ مكه بود و ديگر سلاح هايي را كه در خانه كعبه بود در چاه زمزم پنهان كردند و چاه را با خاك بيانباشتند، تا اين كه حضرت عبدالمطلب در صدد حفر زمزم بر آمد، آهويي طلايي و شمشيري مزين به جواهرات گرانبها بيرون آمد. قرعه زد كه آن ها را چه كند. قرعه به نام كعبه در آمد و در كعبه آويختند و چون مدتي آويخته ماند اهل كعبه، غزال كعبه نامش كردند و اين اولين زينتي بود كه كعبه را بدان آراستند. نقل شده دو آهوي طلا كه حضرت عبدالمطلب در چاه زمزم يافت از پيشكش هاي فارسياني بود كه به حج مي آمدند. (لغت نامه؛ حرمين شريفين، ص 18؛ فقه فارسي با مدارك ج 3، ص 25)

غزه

(غَ زِّ) نام (ك) شعب ابي طالب (ميقات حج، ش 3، ص 165)

غسل سفَر (

سَ فَ) سفر

ص: 413

حج و عمره غسل واجب ندارد اما اغسال مستحبي چندي را نام برده اند:

1. زماني، مانند غسل روز هشتم و نهم ذي حجه.

2. مكاني، مانند غسل براي رفتن به اماكني چون: حرم و شهر مكه، مسجد الحرام (و كعبه، حرم و شهر مدينه، مسجد النبي و بقيع).

3. فعلي، مانند غسل براي افعالي چون احرام و يا وداع با پيامبر و معصومين (صلوات الله عليهم اجمعين).

غلبه

(غَ لَ بِ) از اسامي مدينه است به خاطر:

1. استيلا وبلندي آن بر بلاد ديگر.

2. استيلاي قومي بر قوم ديگر چون استيلاي يهود بر عمالقه و اوس و خزرج بر يهود و مهاجرين و انصار بر اوس و خزرج (حرمين شريفين، ص 118 و 126؛ ميقات حج، ش 7، ص 168)

غمره (غَ رِ) ميقات است وسط (ك) وادي عقيق. (النهايه، ص 217؛ لمعه ج 1، ص 115؛ تبصره المتعلمين، ص 155)

ف

فاران

از اسم هاي مكه و به قولي اسم كوه هاي مكه است و فاران يكي از سلاطين عمالقه بود كه در تقسيم اراضي حجاز، مكه معظمه و اطراف آن سهم وي و به نام او ناميده شد. (حجة التفاسير، مقدمه، ص 186؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 261)

فاضحه

(ضِ حِ) از اسامي مدينه است از آن جهت كه افراد فاسد العقيده رسوا و مفتضح مي گردند (ميقات حج، ش 7، ص 169؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 180)

فتح مكه

در دهم رمضان سال هشتم هجري پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) با ده هزار مسلمان از مدينه عازم مكه شدند و بعد از ده روز به مكه رسيدند و در ناحيه ذي طوي سپاه را چهار قسمت نمودند و هر كدام را از جهتي روانه شهر ساختند. مكيان كه تاب مقاومت در

ص: 414

خود نديدند به پيشباز شتافتند و حضرت بدون خونريزي وارد مكه شد و براهالي مكه رحمت آورد و آزادشان ساخت. نقل كرده اند كه آن حضرت در روز فتح مكه فرمودند: خداوند روزي كه آسمان ها و زمين را آفريد مكه را محترم قرار داد تا روز قيامت و براي هيچ كس جايز نبود و نيست كه احترام آن را بشكند، تنها براي من در يك ساعت از روز جايز گرديد كه به قصد فتح و تسخير آن با سپاه وارد آن گردم.

فخ

(فَ خّ) يا وادي فخ نام محلي است در مدخل ورودي مكه در محدوده مسجد تنعيم و يكي از نقاط آغازين حرم است و از اين مكان كسي بدون احرام حق و ود به مكه را ندارد. فخ ميقات بچه ها (كودكان و نابالغ ها) است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 84؛ فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 86)

فدك

(فَ دَ) نام محلي بوده است (1) متشكل از چند قريه در نزديكي (حدود 140 كيلومتري) مدينه. اين منطقه قبل از اسلام حاصلخيز و يهودنشين بود. به اتفاق نظرمحدثين و سيره نويسان هنگامي كه خبر شكست يهوديان به فدك رسيد يهوديان آن حاضر به واگذاري فدك و مصالحه شدند. و به اين نحو چون فدك بدون جنگ به دست آمد از مواد فَئْي و ملك رسول الله شد. دانشمندان شيعي و گروهي از محدثان سني اتفاق نظر دارند كه آن حضرت فدك را به دختر خود حضرت زهرا (عليها السلام) بخشيدند و آن معصومه در آمد فدك را بين نيازمندان تقسيم مي نمودند اما بعد از رحلت پيامبر اكرم ( صلي الله

ص: 415

عليه وآله وسلم) فدك سرنوشتي ديگر پيدا كرد. (نگاه كنيد به مكتب اسلام، ش 193 به بعد)

فرار الي الله

ترك ما سوي الله و طلب الله است. حج را گويند. (صهباي صفا، ص 33)

فراشان

(فَ رّ) شهرت گروهي از مردم مدينه كه به

1. امروزه «الحائط» نام دارد: (مدينه شناسي، ج 2، ص 492).

خدمت در مسجد مشغولند. اين فراشان همزمان به كارهايي از قبيل راهنمايي زوار و زيارت دادن آنان و يا خواندن نماز غايب بر مردگان مي پردازند. (ميقات حج، ش 17، ص 156).

فسخ حج

ابن اثير گويد رخصتي بود از سوي نبي اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) به اصحاب كه نيت حج نكرده بودند پس آن را نقض كنند و مبدل به عمره نمايند سپس رجعت كرده و حج تمتع كنند يا در حكم حج تمتع. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

فسوق

(فُ) و لا فسوق و لا جدال في الحج (بقره 197)

يكي از محرمات احرام است و مقصود دروغ گفتن (و فحاشي و...) مي باشد كه در هر حال حرام است ليكن حرمت آن در حال احرام شديدتر است (مجمع البيان؛ احكام حج و اسرار آن، ص 201)

فوات حج

(فَ) فوت حج. مربوط است به اوقات شرعي وابسته به آن، مانند اين كه در وقت اضطراري حضور در عرفات و مشعر الحرام در عرفات و مشعر الحرام حاضر گردد كه بنا بر قول مشهور حج از او فوت شده و بايد تحلل به عمره مفرده كند و سال بعد حج فوت شده را قضا نمايد. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

فوت حج

(ك) فوات حج

في المقام

(فِ لْ مَ) جمعي از فقها در تعبير از محل نماز طواف

ص: 416

عبارت «في المقام» (در مقام) را به كار برده اند (ميقات حج، ش 36، ص 103)

ق

قادس

(د)

1. از نام هاي كعبه است در زمان هاي بسيار قديم (دايرة المعارف فارسي)

2. از نام هاي مكه است چون گناهان را پاك مي كند يا به علت واقع بودن در ارض مقدس. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 36؛ ميقات حج، ش 4، ص 144؛ ش 21، ص 128)

قادسه

(دِ سِ) مكه است چون گناهان را پاك مي كند (ميقات حج، ش 4، ص 144)

قادسيه

(دِ سِ) از نام هاي مكه است، به علت واقع بودن در ارض مقدس. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 36؛ ميقات حج، ش 4، ص 144؛ ش 21، ص 128)

قارن

(رِ) به جا آورنده حج قران. كسي كه در حج قران از براي قرباني هدي با خود ببرد. (مبادي فقه و اصول، ص 325؛ ناسخ التواريخ، حضرت رسول، ج 4، ص 3)

قاصمه

(صِ مِ) از اسامي مدينه است از آن جهت كه دشمنان ستمگري كه بدان جا تجاوز كردند خود شكست خوردند. (حرمين شريفين ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 168)

قبا

ناحيه اي است در جنوب غربي مدينه با مسجد معروفش به نام (ك) مسجد قبا

قباطي

(قُ) پارچه سفيد و ظريفي بود كه به وسيله مصريان بافته مي شد و از جمله پارچه هايي است كه كعبه را بدان مي پوشانيدند.

قبتين

(قُ بَّ تَ) تا يك قرن پيش دو بنا در پيش بناي زمزم قرار داشت كه به منزله انبار بوده است و هر يك از اين دو بنا قبه اي داشته و از اين رو «قبتين» ناميده مي شده است،

ص: 417

ولي بعداً قبه ها را برداشته اند. (اعلام قرآن، ص 598)

قبرستان ابوطالب

همان (ك) جنة المعلي

قبرستان احد

واقع در (ك) احد

قبرستان بدر

واقع در (ك) بدر

قبرستان بقيع

همان (ك) بقيع

قبرستان بني هاشم

همان (ك) جنة المعلي

قبرستان حجون

همان (ك) جنة المعلي

قبرستان قريش

همان (ك) جنة المعلي

قبرستان معلا

همان (ك) جنة المعلي

قبلتين

(قِ لَ تَ) دو قبله.

1. همان (ك) مسجد قبلتين

2. (مكه معظمه» و «بيت المقدس» را گويند از جهت آن كه قبل از قبله شدن مكه، به سمت بيت المقدس نماز خوانده

مي شد. (لغت نامه، و...)

«بيت المقدس» يا «قدس» يا «قدس شريف» يا «اورشليم» (شهر سلامتي و در اصل «اورسالم» شهر صلح) يا «دارالسلام» يا «قرية السلام» يا «ايلياء» يا «يبوس» (1) طبق نقل از بناي «ايليا» پسر سام بن نوح است و از قرن پانزدهم قبل از ميلاد سابقه دارد. حضرت داود (عليه السلام) يازده قرن قبل از ميلاد پس از نشستن بر تخت سلطنت در «حَبرون» «اورشليم» را پايتخت خود قرار داد و حضرت سليمان (عليه السلام) در آن معبدي ساخت و بر شكوهش افزود و پس از مرگ او و تجزيه دولت يهود، مصر اورشليم را گرفت و سپس «سارگُن» پادشاه آشور همه فلسطين (از جمله اورشليم) را متصرف شد و عده اي از اعراب را به اين نواحي كوچانيد. در سال 586 قبل از ميلاد «بُختُ النَّصر» پادشاه بابل، اورشليم را به تصرف درآورد و 70 سال بعد يهوديان با كمك «كورش» پادشاه ايران به اورشليم بازگشتند اما دولت اسرائيل ديگر احيا نشد. يك قرن قبل از ميلاد، حكومت روم اورشليم را گرفت و «سِزار» يك يهودي را به حكومت آن جا برگزيد كه به «هِرود

ص: 418

كبير» معروف شد. با ظهور حضرت مسيح (عليه السلام) و گرايش مردم به آن حضرت بر اثر سعايت سران قوم يهود در اورشليم حكام رومي در تعقيب آن حضرت برآمدند. در قرن هفتم ميلادي «اورشليم» توسط مسلمين فتح شد و از آن تاريخ مسلمانان اين شهر را بيت المقدس خواندند. در پايان قرن يازدهم ميلادي «بيت المقدس» بار ديگر به تصرف مسيحيان اروپايي درآمد، ولي 88 سال بعد دوباره آن را طي جنگ هاي صليبي از دست دادند و بيت المقدس محل قبور انبيا و اوليا و بزرگان علما و اوتاد است و مشهورترين آن، منطقه خليل الرحمن است كه قبور حضرت ابراهيم و اسحاق و زكريا و يحيي ( عليهم السلام) در آن جاست. بيت المقدس، اين شهر مقدس و تاريخي، مراكز مقدس سه دين اسلام و مسيحيت و يهوديت را در خود جاي داده و زيارتگاه مسلمانان و مسيحيان و يهوديان مي باشد. «ديوار ندبه» نزد يهوديان مقدس است و مسيحيان مخصوصاً كليساي قبر مقدس (يا كليساي قيامت) را تقديس مي كنند و مسلمانان «قبة الصخره» و «مسجد الاقصي» را زيارت مي نمايند و پيش از آن كه كعبه قبله مسلمين شود، مسلمين به طرف بيت المقدس نماز مي گزاردند. اين شهر در 55 كيلومتري غرب رود اردن و به فاصله 80 كيلومتري سوي درياي مديترانه بر روي ارتفاعات متوسط واقع شده است. بيت المقدس امروزه از نظر شهرسازي و معماري از دو قسمت تشكيل گرديده؛ يكي بيت المقدس قديم كه تماماً در داخل قلعه و حصاري محكم (كه براي آخرين بار در زمان عثمانيان بازسازي و احداث شده و حرم شريف و

ص: 419

مسجدالاقصي و كليسا و معابد قديمي يهود در آنند) قرار دارد كه به چهار محله مسلمانان، مسيحيان، ارمنيان و يهوديان تقسيم شده است. ديگر بيت المقدس در منطقه جديد الاحداث كه در خارج از حصار است و از نظر بافت و معماري شهري دو بخش دارد. بخشي محل سكونت و بازار اعراب و يهودياني است كه در دو قرن اخير در بيت المقدس سكونت گزيده اند و بخشي نوساز كه از زمان اشغال دولت متجاوز اسرائيل احداث گرديده و ساكنان آن عموماً سرمايه داران و تحصيل كرده هاي يهودي هستند كه از نقاط ديگر جهان به اين شهر مهاجرت نموده اند. (به اميد روز آزادسازي قدس شريف و به اميد آنكه صداي همبستگي مسلمين جهان در پايگاه وحي الهي در مراسم حج بتواند زمينه ساز اين رهايي بخشي گردد).

3. (مسجدالحرام» و «مسجدالاقصي» از جهت آن كه تا قبل از قبله شدن مسجد الحرام (كعبه)، به سوي مسجدالاقصي (بيت المقدس) نماز خوانده مي شد (لغت نامه).

مسجدالاقصي (كه حجاج بيت الله الحرام در موسم حج فرياد رهايي آن را از چنگال متجاوزين سر مي دهند) امروزه براي اطلاق به دو بناي مقدس و تاريخي به كار برده مي شود. صخره اي و مسجدي. صخره مقدس صخره اي است كه حرم شريف بر روي آن قرار دارد و

1. در لغت نامه با ضبط نامعلوم آمده.

حضرت سليمان اولين معبد يهوديان را بر آن ساخت و صخره اي است كه بر اساس روايت آخرين منزلگاه زميني رسول الله در شب معراج بود. و مسجدالاقصي مسجدي است در جنوب (ك) «قبة الصخره» كه عبدالملك بن مروان خليفه

ص: 420

پنجم اموي آن را بنا كرده و پسرش وليد آن را به پايان رسانده و مسجدي است كه طبق روايات نماز در آن ثواب فوق العاده اي دارد.

قبله

(قِ لِ) اقبال كردن و مواجهه و ايستادن در برابر خانه كعبه است با تمام اعضا و اندام با نظم و احترام و با حضور ذهن كه كم كم اين نام به خود خانه كعبه اطلاق شده است و هر كس در هر نقطه از زمين است در اقامه نماز بايد رو به سوي كعبه كند و فقها در مورد قبله نظرياتي فرموده اند:

1. كعبه معظمه قبله است.

2. كعبه و مسجدالحرام قبله است.

3. كعبه قبله براي مسجدالحرام است و مسجدالحرام قبله براي اهل شهر مكه و جمله شهر مكه قبله اهل حرم و سراسر حرم قبله اهل دنيا و هر كس كه خارج از حرم است. (احكام حج و اسرار آن، ص 137 و 138).

قبله انام

(اَ) و فرض عليكم حج بيته الحرام الذي جعله قبلة للانام.

خداوند متعال حج بيت الحرام را بر شما واجب گردانيد و آن را قبله مردم قرار داد (نهج البلاغه، خطبه اول).

قبله اول

كعبه را گويند كه قبله حقيقي است (البته اولين قبله اي است كه مسلمين به سوي آن نماز مي خواندند بيت المقدس بوده است).

قبله دوم

اصطلاحاً مدينه (مزار رسول اكرم و ائمه معصوم بقيع) را گويند. (از باب اقبال و توجه به اين بزرگان نه از باب نماز؛ همچنان كه اصطلاحاً نجف را قبله سوم و كربلا را قبله چهارم و كاظمين را قبله پنجم و سامراء را قبله ششم گفته اند).

قبله مدينه

قبله مدينه طيبه (در مسجدالنبي) تنها

ص: 421

معجزه فعلي باقيه رسول الله است، چرا كه معجزات فعلي (برخلاف معجزات قولي) موقت و محدود به زمان و مكان و زود گذرند و بعد از وقوع فقط عنوان تاريخي و سِمَتِ خبري دارند. رسول الله بدون آلات نجومي و قواعد هيوي و يا در دست داشتن زيج و ديگر منابع طول و عرض جغرافيايي آن را در غايت دقت و استوا تعيين كرد و به سوي كعبه ايستاد و فرمود: «محرابي علي الميزاب» و قبله مدينه آن چنان كه پيغمبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) به سوي آن نماز خوانده است تا امروز به حال خود باقي است و دانشمندان رياضي، قبله مدينه را چنان يافتند كه رسول الله بدون آنها يافت و اين ممكن نيست مگر به وحي و الهام ملكوتي (ميقات حج، ش 2، ص 44).

قبور الشهداء (

قُ رُ شُّ هَ) مزار شهداي (ك) احد (سفرنامه ناصرخسرو، ص 77).

قبوه

(قُ و) همان (ك) قبا (مدينه شناسي، ج 1، ص 5؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 191).

قبه

(قُ بَّ) از (ك) مناصب كعبه.

قبه آدم

(قُ بَّ ءِ دَ)

1. قبه اي است در كوه جبل الرحمه كه نماز گزاردن در آن جا مكروه است (تاريخ و آثار اسلامي، ص 141).

2. قبه اي از ياقوت بهشتي كه حضرت جبرئيل به موضع كعبه آورد و نصب نمود و حضرت آدم (عليه السلام) را كه در اين هنگام بالاي كوه صفا بود در جوار قبه جاي داد و آن حضرت به تعليم جبرئيل طواف كرد و حج به جاي آورد. و روايت است خدا قبه آدم را قبل از طوفان نوح به آسمان عروج داد.

ص: 422

(فرهنگ دانستني هاي پيش از سفر به خانه خدا، ص 185 و 199).

قبة الاحزان

(تُ لْ اَ) گنبد (ك) بيت الاحزان (گنجينه هاي ويران، ص 101).

قبة الاسلام (

تُ لْ اِ) از نام هاي مدينه. در حديث آمده: المدينة قبة الاسلام (حرمين شرفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 168).

قبه بنات الرسول

(ءِ بَ تُ رَّ) شهرت قبه اي بر مزار حضرت رقيه، حضرت ام كلثوم و حضرت زينب دختران رسول الله در قبرستان بقيع كه به وسيله وهابيون تخريب

شد (آثار اسلامي مكه و مدينه، ص 103).

قبة البيضاء

(تُ لْ بَ) همان (ك) قبة الخضراء (تعمير و توسعه مسجد شريف نبوي، ص 70)

قبة الثنايا

(تُ ثَّ) يا (ك) مسجد ثنايا.

قبه جده

(ءِ جَ دِّ) گنبدي بر روي تربت حضرت حوا در شهر جده كه مورد زيارت مسلمانان بود و پس از تسلط آل سعود با خاك يكسان گرديد. (گنجينه هاي ويران، ص 184).

قبة الحزن

(تُ لْ حُ) (حَ زَ) همان (ك) بيت الاحزان، (گنجينه هاي ويران، ص 101؛ ميقات حج، ش 2، ص 127).

قبة الخضراء

(تُ لْ خَ) شهرت گنبد حرم رسول الله است به علت پوشش سبزش. اين گنبد با نام اوليه «قبة الزرقا»، «قبة البيضاء»، «قبة الضيحاء» در طول قرون تعميرات و تغييرات مختلفي به خود ديد:

1. سال 678 هجري به دستور ملك منصور قَلاوون از مماليك بحري مصر (يا به دستور احمد بن برهان عبدالقوي والي شهر قوص از شهرهاي مصر) بر ضريح مقبره شريف رسول الله گنبدي ساختند و آن را با الواح سربي روكش نمودند تا مانع نفوذ آب باران شود. اين گنبد بر ستون هاي اطراف مقبره و در داخل و زير سقف مسجد و بالاي

ص: 423

مقبره قرار داشت.

2. سال 755 هجري، در عهد سلطان الناصر حسن بن محمد قلاوون صفحات سربي اين گنبد تجديد گرديد.

3. سال 765 هجري، در زمان سلطان ناصرالدين شعبان حسين بن الناصر از مماليك مصر گنبد با الواح سربي مورد مرمت قرار گرفت.

4. سال 887 هجري، قبة الزرقا در حريق (سال 886) مسجدالنبي به كلي سوخت و لذا به دستور سلطان قايِتباي از مماليك برجي مصر، گنبد را (ضمن قرار دادن پايه هاي ستون در داخل مقبره) بر روي مقبره رسول الله (در سال 887 يا 888) بنا نمودند.

5. سال 891 (892) هجري، چون قسمت بالاي گنبد شكاف برداشت به دستور سلطان قايتباي بناي گنبد با گچ سفيد تجديد شد.

6. سال 898 هجري، به علت اصابت صاعقه سلطان قايتباي امر به مرمت گنبد داد.

7. سال 1228 هجري، سلطان محمود بن سلطان عبدالحميد عثماني در مرمت آرامگاه شريف، اين گنبد را نيز مرمت و تكميل كرد. طبق نقلي چون در زمان سلطنت اين پادشاه (1223 - 1255) گنبد شكاف برداشت او آن را برچيد و گنبد تازه اي پوشيده در سرب (به سال 1228 يا 1233 يا 1250) بنا نمود و رنگ آن را (به سال 1228 يا 1253 يا 1255) سبز نمود و از اين پس آن را «قبة الخضرا» ناميدند.

8. سال 1265 هجري، در زمان عبدالمجيد بن سلطان محمود سلطان عثماني (1255 1277) كه طي سال هاي 1265 الي 1227 هجري قمري تعميرات بزرگي در مسجدالنبي صورت گرفت گنبد را نوسازي كردند و به زعمي روپوش سربي آن را به رنگ سبز درآوردند و از اين پس «قبة

ص: 424

الخضراء» نام گرفت. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 243 و 246 و 247؛ حرمين شريفين، ص 142 و 145 و 160؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 5، ص 60؛ تعمير و توسعه مسجد شريف نبوي، ص 70؛ مدينه شناسي، ج 1، ص 62 و 84 و 85؛ و...).

قبة الخضراء

(تُ لْ خَ) بنايي است كه منصور عباسي براي برگرداندن نظر مسلمانان از مكه و مدينه بساخت تا مردم بدان جا رفته اعمال حج به جا آورند و مقرري معمول اهل مدينه را قطع كرد. فقيه اهل تسنن مالك بن انس پس از استفتاي مردم مدينه در خلع بيت منصور به خلع او فتوا داد (تاريخ تمدن اسلام، ج 3، ص 103).

در سال 305 غريب دايي مقتدر مرد و مادر خليفه در عزاي وي دستور داد تا قصر وي، قبة الخضراء را ويران كنند. (نگاه كنيد به: تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج 2، ص 131؛ ج 1، ص 19).

قبة الرئوس

(تُ رُّ ءُ) شهرت (ك) مسجد سقياء.

قبة الزرقاء

(تُ زَّ) همان (ك) قبة الخضراء (تعمير و توسعه مسجد شريف نبوي، ص 70).

قبة الزوجات

(تُ زّ) گنبد و بارگاه همسران رسول الله در بقيع (ميقات حج، ش 11، ص 166).

قبة الزيت

(تُ زَّ) يا قبة الشمع، شهرت ساختماني بود در مسجد النبي (ميقات حج، ش 17، ص 168).

قبة السقايه

(تُ سِّ يِ) قبه عباسيه. گنبد آبرساني در مسجد الحرام (سفرنامه ابن جبير، ص 137). (ع)

قبة الشراب

(تُ شَّ) قبه اي است در مسجدالحرام منسوب به عباس. براي آب دادن به حاجيان ساخته شد و آب زمزم در آن جا خنك مي شود و شبانگاه آن را براي حاجيان در كوزه

ص: 425

هايي به نام دَورَق كه يك دسته دارد بيرون مي آورند و اكنون خزانه قرآن ها و كتاب ها و شمعدان ها و ديگر چيزهاست البته قبه عباسيه صفت و نسبت آشاميدني خود را از دست نداده است، (سفرنامه ابن جبير، ص 125).

قبة الشمع

(تُ شَّ) همان (ك) قبة الزيت.

قبة الصخره

(تُ صَّ رِ) نام ساختماني است در بيت المقدس كه طي سال هاي 69 الي 72 هجري به وسيله عبدالملك بن مروان خليفه اموي بر گرد تخته سنگي (صخره اي) بنا شد و هدف اوليه عبدالملك از ساختن اين قبه آن بود كه مردم به جاي اين كه براي انجام مناسك حج به مكه (كه در آن زمان در تصرف عبدالله بن زبير رقيب امويان بود) بروند، به طواف «قبة الصخره» بيايند. قبة الصخره توسط مأمون ترميم شد و در زمان سلطان سليمان قانوني (پادشاه عثماني) بناي آن كاملا تجديد شد و در زمان سلاطين عثماني گنبد مطلا گرديد. قبة الصخره يكي از زيباترين اماكن مقدس روي زمين و در شمار ساختمان هاي بي نظير جهان محسوب مي گردد و عبارت است از ساختمان هشت ضلعي بلندي كه يك گنبد بزرگ دارد و در وسط صحن حرم شريف واقع است.

اين ساختمان چون از دو قسمت قبه «گنبد» و صخره «سنگ» تركيب يافته «قبة الصخره» ناميده شده است. قطعه سنگ بزرگي كه در زير اين گنبد واقع شده در حقيقت قله و بلندترين نقطه كوه طور يا موريا بود. صخره در نزد يهوديان و مسيحيان و مسلمانان مقدس است. در برخي روايات آمده كه رسول الله ( صلي الله عليه وآله وسلم) در سير شبانه و

ص: 426

معراج معروف خود پس از حركت از مكه در بيت المقدس فرود آمد و پس از خواندن نماز در آن جا از فراز همين سنگ به معراج رفت و از اين نقطه نظر سنگ قداست ويژه اي دارد (و بر قطعه اي از يك ستون مرمرين در جنوب غربي صخره «قدم محمد» قرار دارد كه جاي پاي حضرت است در شبي كه به معراج رفت) قبة الصخره به نام «مسجد عمر» و «مسجد صخره» نيز ناميده شده است ولي با توجه به وجود مسجدي به نام «مسجد عمر» در سمت شرقي مسجدالاقصي اطلاق «مسجد عمر» به «قبة الصخره» هر چند كه فعلا هم معمول است صحيح به نظر نمي رسد و نيز با توجه به اين كه داخل صخره مقدس به صورت غار زيرزميني كوچكي درآمده كه در حال حاضر جايگاه نماز و مسجد مي باشد به نظر مي رسد كه «مسجد صخره» به همين محل نماز در داخل صخره اطلاق مي گردد. (دايرة المعارف فارسي؛ مكتب اسلام، س 22؛ ص 412 به بعد؛ روزنامه اطلاعات، 77/2/24، ص 12).

قبة الضيحاء

(تُ ض) همان (ك) قبة الخضراء (تعمير و توسعه مسجد شريف نبوي، ص 70).

قبة العباس عم النبي

(تُ لْ عَ بّ) يا «قبة العباسيه» شهرت قبه اي است بر مزار عباس در بقيع كه در سال 519 هجري توسط خلفاي بني العباس ساخته شد. (ميقات حج، ش 17، ص 176).

قبه عباسيه

(ءِ عَ بّ يِّ)

1. (ك) قبة السقايه

2. (ك) قبة العباس عم النبي

قبة العتيق

(تُ لْ عَ)

قبه و بارگاه قبر شريف حضرت حوا در مدافن المسلمين كه توسط وهابي ها ويران گرديد. (راهنماي حرمين شريفين، ج 2، ص

ص: 427

124).

قبه علي (عليه السلام)

(ءِ عَ)

قبه امير مؤمنان علي، قبه اي است در

سمت جنوب مسجد قبا. انتساب اين مكان به آن حضرت بدان جهت است كه هنگام هجرت، ايشان در اين جا به پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) ملحق شدند و بعيد نيست همين جا تا پايان ساختمان مسجد النبي و حجرات اطراف، خانه حضرت بوده باشد. (سيري در اماكن سرزمين وحي، ص 56).

قبه فاطمه (ءِ طِ مَ)

1. قبة الحزن است. (سفرنامه حج، صافي گلپايگاني، ص 143).

2. قبه اي بوده است در قبا. و بعضي علما فرموده اند كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) در موقع ورود به قبا در آن جا براي حضرت فاطمه (عليها السلام) خيمه زدند تا در آن سكونت كند. (حج البيت، ص 213).

قبة الفراشين (تُ لْ فَ رّ)

سقاية الحاج، عباس آن را بنا كرد تا حاجيان از آن جا آب زمزم بياشامند. (ميقات حج، ش 12، ص 128).

قبه مصرع

قبه اي است در قسمت شرق مسجد مصرع (در احد) و آن جايي است كه حضرت حمزه سيدالشهداء در آن جا از اسب خود فرود آمد و مشركان او را احاطه كردند و وحشي حبشي او را با نيزه از ناحيه پهلو مجروح ساخت. گنبد را حاج «رمزي پاشا» بنا نهاد. (ميقات حج، ش 27، ص 137 و 141).

قبة الوحي (تُ لْ وَ)

قبه اي است كه (بعدها) در خانه حضرت خديجه در محل نزول حضرت جبرئيل بر نبي اكرم ساخته شد. (حرمين شريفين، ص 106؛ سفرنامه ابن جبير، ص 103 و 208).

قبه هارون

(ءِ)

قبه اي است در بالاترين نقطه كوه احد (در مدينه) به صورت سنگ هاي انباشته اي در ابعاد 1/5*1 متر

و به ارتفاع 1/5

ص: 428

متر. روايت كرده اند كه قبر هارون پيامبر (عليه السلام) است كه در راه حج يا عمره در اين نقطه درگذشت. و بعضي نيز در وجود قبر هارون پيامبر شك كرده اند و گفته اند شخصي به نام هارون در اين مكان بوده و مردم پنداشته اند كه برادر حضرت موسي (عليه السلام) بوده است. (ميقات حج، ش 7، ص 132 و 133).

سمهودي مي گويد در كوه احد دره اي است معروف به «دره هارون» و عوام الناس خيال مي كنند قبر هارون در انتهاي آن است. سمهودي اين مطلب را تضعيف مي كند. گفتني است در اين اواخر در بعضي از كتاب هاي فارسي كه از اين قبر خيالي (طبق نظريه سمهودي در «وفاء الوفاء)» سخن به ميان آمده به هنگام استنساخ و چاپ، كلمه «قبر» به «قبه» تبديل شده است و چون قبه و بقعه داراي يك مفهوم هستند، به تدريج همان كلمه بقعه را به كار برده اند. اگر اصل موضوع و دفن شدن وي صحت داشته باشد اينك بعد از هزاران سال از اين قبر و از اين بقعه نام و نشاني نيست. (ميقات حج، ش 31، ص 50).

قبيس

كوهي است به مكه (لغت نامه) (ك) كوه ابوقبيس.

قران

همان (ك) حج قربان.

قران طواف

(قِ)

يعني دو طواف را پشت سر هم آوردن به طوري كه نماز طواف در ميان آن دو برگزار نشود. قران دو طواف واجب جايز نيست و در طواف مستحب مكروه است. (مبادي فقه و اصول، ص 327).

قربانگاه

جايگاهي است در مني جهت ذبح حيوان (ك) قرباني.

قرباني (قُ)

والبدن جعلناها لكم من شعائر الله (حج، 36).

مقصود از قرباني

ص: 429

ذبح (و نحر) حيوان (گاو يا گوسفند يا شتر) است در مراسم حج (و به خود حيواني كه ذبح و يا نحر مي شود نيز قرباني گويند) و ذبح (يا نحر) حيوان پنجمين عمل از واجبات حج است (و واجبي غيرركني است) كه در روز دهم ذي حجه (روز عيد قربان) بعد از عمل رمي جمره عقبه صورت مي گيرد (كه با وجود عذر تا آخر ماه ذي حجه فرصت ذبح و نحر است).

تسميه قرباني

گفته اند از آن جهت است كه موجب قرب انسان به خداوند است.

مكان قرباني

ذبح (و نحر) حيوان بايد در سرزمين مني صورت گيرد و در هر نقطه اي از آن، قربان كردن جايز است. امروزه در سر راه

مشعر الحرام به مني در سمت راست مكان محصور وسيعي را براي قربان نمودن اختصاص داده اند. (1) اين قربانگاه يا كشتارگاه (مذبح، مسلخ، منحر) را در خارج از مني دانسته اند و برخي از فقها قرباني در اين محل را اجازه داده اند.

واجبات حيوان قرباني

پير نبودن

لاغر نبودن

تام الاجزاء بودن. (در اصل خلقت بي دم و بي بيضه و بي شاخ و بي گوش نبودن به نظر برخي فقها)

صحيح الاعضاء بودن. (مريض، چلاق، اخته، دم بريده، شاخ داخلي شكسته يا بريده، كور و گوش بريده نبودن)

داخل سن قرباني بودن (شتر از 5 سال تمام، گاو و بز از 2 سال تمام و به زعمي يك ساله، گوسفند از 1 سال و برخي كمتر از يك سال هم فرموده اند).

مستحبات حيوان قرباني

فربه و چاق بودن.

از صحراي عرفات در روز عرفه عبور داده شدن.

شتر ماده، بعد گاو ماده وگرنه گوسفند و

ص: 430

بز نر و يا قوچ شاخدار بودن.

مستحبات عمل قرباني

در وقت ذبح يا نحر نمودن.

به هنگام ذبح يا نحر حيوان را آب دادن.

شتر را ايستاده و دست ها را از زانو بسته از طرف راست نحر نمودن.

شخصاً ذبح يا نحر كردن و در صورت نتوانستن، دست بر بالاي دست كشنده گذاشتن.

دعاي «وجّهت وجهي للذي فطر السموات و...» را در وقت ذبح و يا نحر خواندن.

دعاي وارده «اللهم تقبل مني...» را پس از ذبح يا نحر خواندن.

نيابت عمل قرباني

ذبح يا نحر حيوان را خود محرم و يا شخص ديگري به نيابت او مي تواند انجام دهد.

هدف از قرباني

فرموده اند بر اساس قرآن مجيد (فكلوا منها واطعموا البائس الفقير) هدف از قربان نمودن حيوان تغذيه محرومين است «مردم را نداي حج داده تا پياده سوي تو آيند و سوار بر مركبان سبك رو از دره هاي عميق بيايند تا شاهد منافع خويشتن باشند و روزي چند، نام خدا را بر آن حيوانات بسته زبان كه روزيشان داده است ياد كنند، از آن بخوريد و به درمانده فقير بخورانيد» (حج، 27 و 28) و فرموده اند مستحب است تقسيم گوشت قرباني به سه قسمت جهت صدقه دادن و هديه به همسفران نمودن و خود مصرف كردن و از امام صادق (عليه السلام) نقل است كه «يك سوم آن را خود مصرف نما و يك سوم را هديه كن و قسمت سوم را به فقيران و مستمندان بده» و فقها امروزه بيرون بردن گوشت قرباني را از مني جهت رسانيدن به نيازمندان بدون مانع مي دانند.

كفاره و قرباني

عمل قربان كردن جهت كفاره ارتكاب برخي محرمات احرام از واجبات است.

همراه قرباني

ص: 431

ه مفهوم كلامي از امام سجاد (عليه السلام) به هنگام قرباني كردن بايد نيت آن داشت كه حنجره حرص و طمع را با دست زدن به حقيقت مي برند و پاره مي كنند.

قرن (قَ)

1. ميان حج و عمره جمع كردن.

2. كوهي است مشرف بر عرفات (لغت نامه).

قرن (قَ) (قَ رَ) اختصار (ك) قرن المنازل.

قرن الثعالب (نُ ثَّ لِ)

1. و در اين جا شتر و گاو و گوسفند و ميش و بز بسياري براي فروش آماده است.

1. همان (ك) قرن المنازل

2. نام محلي است در دامنه مني نزديك مسجد خيف (ميقات حج، ش 15، ص 81).

قرن المنازل (نُ لْ مَ زِ)

يا «قرن الثعالب» كه در بسياري از عبارات علما با حذف منازل و به اختصار «قرن» ياد مي شود، يكي از منازل و مناطق سر راه حاجيان است و موضعي است نزديك طايف واقع در شرق مكه به فاصله 94 كيلومتري و ميقات عمره (تمتع و مفرده) است براي اهل نجد و اهل طايف و كساني كه از اين راه عازم مكه هستند و لذا «وادي محرم» هم به آن گفته مي شود. امروزه قرن المنازل قريه كوچكي است كه «سيل» و «سيل كبير» ناميده مي شود. در وادي سيل دو مسجد قديمي و يك مسجد نوساز وجود دارد كه براي احرام ساخته اند. اين قريه از راه رياض مكه حدود 80 كيلومتر تا مكه فاصله دارد. (ميقات حج، ش 15، ص 73 الي 78؛ ارمغان حج، ص 27؛ و...)

قريتان (قَ يَ)

مكه و طايف (لغت نامه) (ع)

قريتين (قَ يَ تَ)

و قالوا لولانزل هذا القران علي رجل من القريتين عظيم (زخرف 9)

مقصود دو شهر مكه معظمه و طايف است (ميقات حج، ش 7، ص 169)

قريش (قُ رَ)

از قبايل معروف عرب عدناني

ص: 432

(و از اولاد حضرت اسماعيل پيامبر) است كه در جاهليت در حجاز اهميت يافت و پيش از ظهور اسلام بر مكه مسلط شد و توليت خانه كعبه را يافت و مناصبي براي كعبه قرار داد و بر كعبه پرده پوشانيد و براي خود در انجام مناسك ويژگي هاي خاصي را نسبت به ديگران قائل گرديد و يك بار ساختمان كعبه را تجديد بنا نمود.

قريش به دو قبيله عمده تقسيم مي شود؛ قريش ابطحي و قريش ظواهر و در جهت نام اين قبايل به قريش گفته اند:

1. نسبت آنها به قريش نضربن كنانه (از اجداد پيامبر) مي رسد.

2. مشتق از قرش است به معني تجارت كه شغل عمده آنها بوده است.

3. مأخوذ از تقريش است به معني مجتمع ساختن؛ زيرا قصي بن كلاب (جد رسول الله» افراد قبيله را كه در حدود حجاز پراكنده بودند جمع كرد.

قريش ابطحي

يا قريش بطحا يا قريش بطاح. قريشياني بودند كه در شهر مكه و مركز آن (آن جا كه آب زمزم جمع و بطحا ناميده مي شد) سكونت گزيدند و به بازرگاني معروف بودند. بطون يا طوايف مهم قريش بطاح عبارت بودند از ده بطن بني هاشم، بني اميه، بني نَوفَل، بني زُهرِه، بني مَخزوم، بني اَسَد، بني جُمَح، بني سَهم، بني تَيم، بني عَدٌي.

قريش ظواهر

قريشياني بودند كه در پشت (خارج) شهر مكه و دامنه و شعب تپه هاي اطراف آن سكونت داشتند و ظاهراً با بعض قبايل مجاور مخلوط شده بودند. ظواهر از نفوذ كمتري برخوردار بودند اما در دلاوري و جنگجويي نام و آوازه بيشتري داشتند و تيره هاي آن عبارت بودند از بني

ص: 433

معيص، بني تميم، بني محارب و بني حارث. (تاريخ تحليلي اسلام، ج 1، ص 62؛ طبقات، ص 62؛ و...).

قرين (قَ)

1. ك كوه رحمت

2. حج مقرون به عمره (لغت نامه)

قريه (قَ يِ)

1. در حديث بر مدينه اطلاق شده است. (ميقات حج، ش 7، ص 169).

2. در قرآن از نام هاي مكه معظمه است. (ميقات حج، ش 4، ص 100 و 138؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 36).

قرية الانصار

(قَ يَ تُ لْ اَ) از اسامي مدينه منوره است (حرمين شريفين، ص 118؛ مكتب اسلام، ش 319، ص 34).

قرية الحمس (لْ حُ)

از نام هاي مكه است بعلت آن كه قريش (حمس) در اين شهر مقدس سكونت داشتند. (ميقات حج، ش 4، ص 147؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص

36).

قرية رسول الله

از اسامي مدينه است. (حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 169).

قرية القديمه (لْ قَ مَ)

از نام هاي كعبه است در زمان هاي بسيار قديم (دايرة المعارف فارسي، ذيل كعبه).

قرية النمل (نَّ)

1. از اسامي (مجازي) زمزم است. (ميقات حج، ش 4، ص 144؛ ش 10، ص 91).

2. از اسامي مكه است. (ميقات حج، ش 4، ص 144؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 36).

قزح همان (ك) كوه قزح

قشاشيه (قَ شّ يِّ)

همان (ك) شعب ابي طالب

قصر الكسوه (قَ رُ لْ كِ وَ)

شهرت كارگاهي در مصر بود كه براي بافت كسوه (پوشش كعبه) تأسيس گرديد. (ميقات حج، ش 11، ص 95).

قعيقعان همان (ك) كوه قعيقعان

قفازين (قُ فّ) نوعي دستكش است (دو پارچه پر از پنبه كه زنان عرب براي دفع سرما به دست خود مي پوشاندند) پوشيدن قفازين بر زنان در حال احرام حرام است. مناسك حج، ص 95؛ احكام و آداب حج، ص 156).

فلائد (قَ ء) جعل الله الكعبه البيت الحرام قياماً للناس و الشهر الحرام والهدي و القلائد ذلك لتعلموا... (مائده 97).

قلائد جمع قلاده و براي آن دو معني گفته اند: يكي به معني مقلد است يعني آن هَدْي ها كه قلاده در گردن آن مي افكنند. (چهارپاياني كه براي قرباني در مراسم حج آنها را نشان مي گذارند) و ديگر عين قلاده است يعني آن گردن آويزي كه بر حيوان قرباني در مراسم حج مي

ص: 434

گذارند.

قرآن مجيد قلائد و هدي را در رديف كعبه و ماه حرام را وسيله قوام زندگي معرفي مي كند، چرا كه اينها هم از اعمال حج هستند و به شئون خانه خدا بستگي دارند. و بدين جهت قلائد از دستبرد تجاوزگران و دزدان مصون بودند و اين امر به گونه اي بود كه گاه عربي از گرسنگي مي مرد ولي متعرض هدي كه نشانه گذاري شده بود نمي شد و صاحبش نيز متعرض او نمي گشت و همه اينها به خاطر اين بود كه خداوند عظمت خانه را در قلب هايشان قرار داد. (حج در قرآن، ص 23؛ كشف الاسرار، ج 3، ص 9؛ تفسير نمونه، ذيل آيه 2 سوره مائده؛ مجمع البيان؛ نگرشي اجتماعي به كعبه و حج، ص 84).

قلب الايمان

(قَ بُ لْ) از اسامي مدينه است. (حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 169).

قليس

(قُ لَّ) (قَ) نام كنيسه اي كه اَبرَهِه حاكم (حبشي) يمن از مرمر و چوب هاي گرانبها در صنعاء بساخت تا مردم را از زيارت كعبه منصرف سازد و لذا همه طوايف و قبايل يمن را به طواف آن تكليف كرد و چون فردي از كِنانه، شبانه آن را آلوده ساخت (و يا بر اثر آتشي كه عده اي از بازرگانان قريشي براي گرم شدن در اين كنيسه افروخته بودند آتش گرفت) ابرهه خشمگين از اين حادثه مصمم به تخريب كعبه شد (و يا نجاشي، ابرهه را با گروه بسياري از حبشيان، به جنگ عرب فرستاد) ابرهه با لشكر و فيل عازم تخريب كعبه شد اما همگي نابود شدند. (الاصنام، ترجمه فارسي؛ منهج الصادقين، ج 1،

ص: 435

ص 346؛ و...).

قيادت

(دَ) از (ك) مناصب كعبه.

قيام ناس

جعل الله الكعبه البيت الحرام قياماً للناس (مائده، 98).

در حالي كه هر خانه معمولا براي قعود است، قرآن مجيد خانه كعبه را قيام معرفي مي كند و اغلب مفسرين اشاره كرده اند كه كعبه مايه قوام و تأمين مصالح مردم در امور ديني و دنيوي (هر دو) است. (نگرشي اجتماعي به كعبه و حج، ص 78 و 81).

قيصوم همان (ك) گياه قيصوم

منوي اصلي

گ

گاو

يكي از حيواناتي است كه در مراسم حج در مني مي توان قربان نمود.

گروه مراجعات

جمعي از علما و افراد صلاحيت دار هستند كه به دعوت سرپرست حجاج ايراني در بعثه رهبري حضور دارند و روزانه در ساعات معيني آماده پاسخگويي مسلمانان از كشورهاي مختلف هستند. (راهنماي حجاج، ص 144).

گنبد

در مورد «گنبد»ها مراجعه فرماييد به قسمت «قبه».

گوسفند

يكي از حيواناتي است كه در مراسم حج در مني مي توان قربان نمود.

گياه اذخر (اِ خَ ِ)

گياه خوشبويي است با شاخه هاي باريك و برگهاي ريز سرخ يا زرد و با شكوفه هايي سفيد و بامنافع متعدد. جويدن اين گياه در احرام به وقت ورود به حرم (مكه) مستحب است و بوييدنش در حال احرام بلامانع است و كندنش نيز بر محرم و غير محرم جايز است (لمعه، ج 1، ص 122؛ توضيح مناسك حج، ص 55؛ احكام حج و اسرار آن، ص 200؛ راهنماي مصور حج، ص 84؛ لغت نامه، ذيل اذخر).

گياه خزامي (خُ مَ)

گياه خوشبويي است كه بوييدنش در حال احرام بلامانع است. (مناسك حج، مسئله 238؛ فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 114؛ احكام حج و اسرار آن، ص 200)

گياه شيح

گياه خوشبويي است كه بوييدنش در حال احرام بلامانع

ص: 436

است. (مناسك حج، مسئله 238؛ فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 114؛ احكام حج و اسرار آن، ص 200)

گياه عصفر (عُ فَ)

گياهي است كه از آن رنگي سرخ گرفته مي شود و مكروه است احرام در جامه سياه و رنگ شده به عصفر (لمعه، ج 1، ص 118)

گياه قيصوم (قَ)

گياه خوشبويي است كه بوييدنش در حال احرام بلامانع است. (مناسك حج، مسئله 238؛ فقه فارسي با مدارك، ص 114؛ احكام حج و اسرار آن)

لابه

زمين سنگلاخ سوخته سياهرنگ كه مشرق و مغرب مدينه را پوشانيده. حره نيز مي گويند.

(روزنامه همشهري، ويژه نامه، 20/ 9/ 75، ص 7)

لاتدم

از اسامي زمزم است. (ميقات حج، ش 10، ص 91)

لاشرق

از اسامي زمزم است. (ميقات حج، ش 10، ص 91)

لباس احرام

همان (ك) (احرامي (2)

لباس حمس

(ك) حمس

لباس درع

(ك) درع

لباس لقي (لَ قا)

جامه دور انداختني در حج جاهلي (ك) حمس

لباس مصبوغ (مَ)

لباس رنگ كرده شده و در احرام كراهت دارد. (غير از رنگ سبز)

لب الايمان (لُ بُّ لْ)

از نام هاي مدينه است (تاريخ و آثار اسلامي، ص 180)

لبيك (ل بً)

اجابت باد تو را. كلمه اي كه به هنگام اداي احرام (در مراسم حج و عمره) گفته مي شود (ك) تلبيه

لحياجمل (لَ جَ مَ)

موضعي است ميان مكه و مدينه و آن عقبه جحفه است. (لغت نامه)

لقطه حرم (لُ قَ طَء حَ رَ)

مالي كه در حرم شريف مكه بيابند. جسته در حرم ملك جوينده نمي شود بلكه بايد آن را بعد از يك سال تعريف نمودن يا صدقه داد يا امانت پيش خود نگه داشت (فقه فارسي با مدارك، ص 34؛ و...)

لنگ (لُ)

ازار. قطعه اي از احرام كه به كمر بندند و از ناف تا زانو را مي پوشاند.

لوا (ل) (ك)

از مناصب كعبه

لوري

كاميون هاي غير مسقفي را

ص: 437

گويند كه حجاج محرم (مرد) سوار آن مي شوند.

ليله اضحي (لَ لَ ء اَحا)

شب عيد اضحي (قربان) كه مبارك شبي است.

ليله جمع (جَ)

شب عيد قربان (تفسير نمونه، ج 26، ص 447)

ليله حصبه (حَ بِ)

شب روز سيزدهم ذي حجه كه آن را ليله نفر (نفر ثاني) هم گويند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

ليله مزدلفه (مُ دَ لَ فِ)

شب مشعر، شب جمع، شبي كه حجاج در مشعر الحرام به سر مي برند و در آن بيتوته مي كنند.

ليله مشعر (مَ عَ)

همان (ك) ليله مزدلفه

ليله نفر (نَ) همان (ك) ليله حصبه

ليلي زمين سنگلاخي كه حد حرم مدينه است. (مناسك حج، ص 205)

لي لي (لَ لَ) با يك پا راه رفتن و هر وله را بعضي «لي لي» كردن تعبير نموده اند و صحيح نمي باشد و در اعمال حج «لي لي» كردن وجود ندارد. (احكام حج و اسرار آن، ص 234)

م

ماحي

از نام هاي مكه معظمه است (فرهنگ نفيسي، آنندراج، لغت نامه)

مأذنه بلال (م ذَ ن)

همان (ك) مقام بلال

مأذنه مسجد الحرام

همان (ك) مناره مسجد الحرام

مأذنه مسجد النبي

همان (ك) مناره مسجد النبي

مأرز الايمان (مَ رِ زُ لْ)

از اسامي مدينه است. ملجأ ايمان (تعبير و توسعه مسجد شريف نبوي، ص 30)

مأزم

(مَ زِ) زمين تنگ، راه تنگ مابين دو كوه.

1. تنگنايي ميان مزدلفه و عرفه.

2. تنگنايي ميان مكه و مني. (لغت نامه)

مأزمان

تثنيه (ك) مأزم. (لغت نامه)

مأزمين

(مَ) تثنيه (ك) مأزم (لغت نامه)

1. معمولاً وادي محسر را مأزمين گويند. (حرمين شريفين، ص 101)

2. شعبي است ميان دو كوه كه آخرش به ميدان عرفات پيوندد (حرمين شريفين، ص 102؛ مسالك و ممالك، ص 19)

تنگه اي است بين عرفات و مشعر الحرام و از حدود عرفات است اما جزء موقف نيست (مناسك حج، ص 266 و 272؛ فقه فارسي با مدارك، ص 174)

مال الله

(لُ لاّ) نوشته اند در سوق الليل (در مكه) خانه اي است كه مال الله ناميده مي شود و در آن به مريض ها كمك كرده به آنها غذا مي دهند، نزديك شعب علي. (ميقات حج، ش 3، ص 166)

مال ام ابراهيم

همان (ك) مشربه ام ابراهيم (نگاهي به وقف، ص 56)

مال الجهات

(لُ لْ جِ)

ص: 438

مالياتي است كه به مصرف خواروبار كاروان حج مي رسيد (فرهنگ فارسي، ذيل جهات)

ماه حج

هر يك از ماه هاي شوال و ذي قعده و ذي حجه (توضيح مناسك حج، ص 10؛ فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 72)

ماه حرام

همان (ك) شهر حرام

ماه خون

به نقلي ماه ذي حجه را گويند كه مسلمانان قرباني كنند. (بحار الانوار، ج 13، ص 1056)

مبارك

توصيفي از (ك) بكه

مباركه

(مُ رَ كِ) 1. از نام هاي زمزم است (تاريخ و آثار اسلامي، ص 60؛ ميقات حج، ش 10، ص 91)

2. از نام هاي مدينه است كه جايگاه پر بركت و مبارك است و پيامبر اكرم براي اين شهر درخواست بركت نمود. (حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 169)

مبرك

(مَ رَ) نشستنگاه. آن جاي از مدينه كه شتر حضرت رسول ( صلي الله عليه وآله وسلم) در هجرت در آن جاي خفت (لغت نامه)

مبرك الناقه

(كُ نّ قِ) محل نشستن شتر. در صحن مسجد (قبا) گنبد كوچكي قرار گرفته كه به مبرك النافه معروف است (ميقات حج، ش 27، ص 131)

در ميان آن مسجد (قبا) جاي زانو زدن ناقه پيامبر است كه بر آن سنگ چيني مدور و كوتاه شبيه به روضه اي كوچك بر آورده اند و مردم براي تبرك در آن نماز گزاردند. (سفر نامه ابن جبير، ص 246)

مبطلات حج

آنچه كه باعث ابطال حج مي شود.

مبوء الحلال و الحرام (مَ وَ ءُ لْ)

از نام هاي مدينه كه محل احكام خدا (حلال و حرام) است.

(حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 165)

مبيت مني (مَ تِ مَ ِ نا) شب را در مني گذرانيدن. حضور حاجيان در مني است. پس

ص: 439

از ختم مناسك حج كه بايد در شب هاي يازدهم و دوازدهم (و سيزدهم) در مني باشند از غروب تا نيمه شب و نيت مبيت كنند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

مبين الحلال و الحرام (مَ بَ يِّ نُ لْ) از نام هاي مدينه است (حرمين شريفين، ص 118)

متحفه از اسامي مكه است چون جيران بيت، از جانب حق به اتّحاف (تحفه فرستادن) بر سر افراز مي شوند. (ميقات حج، ش 21، ص 123 و 139)

متسكع به جا آورنده (ك) حج متسكع

متعبدات (مُ تَ عَ بِّ) اعمال و قرباني هايي كه در ايام حج در مكه معظمه به جاي مي آورند.

(فرهنگ نفيسي)

متعتان (مُ عَ)

متعه حج و متعه نساء (الغدير، ج 12، ص 25)

متعود (مُ تَ عَ وِّ)

همان (ك) مستجار

متعه حج (مُ عِ)

جواز تمتع در فاصله عمره تمتع و حج تمتع است؛ يعني در مدتي كه شخصي از احرام عمره تمتع خارج مي شود تا زماني كه براي حج محرم مي شود مي تواند از آنچه كه هنگام احرام بستن حرام شده بود تمتع گيرد (و زن و شوهر از هم بهره مند مي شوند). در فقه اهل سنت حج تمتع جايز نيست و طبق نقل تاريخ، خليفه دوم (در مقابل فرمان خدا اجتهاد كرد و) گفت: دو متعه در زمان پيامبر بود و من آن دو را حرام و مرتكبش را مجازات مي كنم؛ يكي حج تمتع و ديگر متعه نساء. و علت نهي او را اين طور نقل مي كنند كه مي گفت خوش ندارم مردم ميان دو عمل زناشويي كنند و در حالي كه قطرات غسل جنابت از موهايشان مي چكد احرام ببندند.

متعة الحجه

(مُ عَ تُ

ص: 440

لْ حَ جِّ) همان (ك) متعه حج (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

متكرر

(مُ تَ كَ رِّ) براي دخول در مكه براي احدي جايز نيست كه از ميقات بدون احرام بگذرد، مگر بر متكرر مانند حطاب (جمع آورنده هيزم) وحشاش (جمع آورنده علف خشك) (حج البيت، ص 157)

متمتع

(مُ تَ مَ تِّ) آن كه عمره با حج به جاي مي آورد. (لغت نامه)

متمتع به عمره الي الحج

اصطلاح تفصيلي (ك) متمتع. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

متمتعه

(ء) مؤنث (ك) متمتع

مثابه

(مَ بَ ِ) و اذا جعلنا البيت مثابة للناس (بقره 125)

كعبه است به معناي پناهگاه، محل اجتماع، مرجع (چون مردم هر سال به سويش روي مي آورند، يا چون نوعاً مسلماناني كه از خانه كعبه باز مي گردند قصد دارند دوباره به سوي آن بازگردند). محل استحقاق ثواب چون مردم هر سال به منظور انجام مراسم حج به زيارت آن مي آيند و مستحق ثواب مي گردند. (مجمع البيان)

مجبوره

(مَ رِ) از نام هاي مدينه است چون ديگر شهرهاي غير مسلمان را به قبول اسلام مجبور مي نمود و يا اين كه فقير و ورشكسته در اين شهر بي نياز مي گردد. (اعلاق النفيسه، ص 88؛ حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 162)

مجلس قلاده

محل (ك) ستون وفود

مجلس مهاجرين

محل (ك) ستون مهاجرين

محاذي

(مُ) مراد از آن در اعمال حج آن است كه هنگام رفتن به مكه به جايي رسند كه اگر رو به قبله بايستند ميقات بدون فاصله زياد در سمت راست يا چپ قرار گيرد (عرفاً) به طوري كه اگر از آن جا بگذرند ميقات متمايل به پشت شود. و اگر در راه محاذي با يكي از ميقات ها

ص: 441

شوند گذشتن از آن جا بدون احرام (مانند خود ميقات) جايز نمي باشد.

محببه

(مُ حَ بِّ بِ) (1) (مُ حَ بْ بِ) (2) از نام هاي مدينه است (ميقات حج، ش 7، ص 163؛ لغت نامه؛ حرمين شريفين، ص 118)

محبوبه

(مَ بِ) از نام هاي مدينه است (حرمين شريفين، ص 118؛ الاعلاق النفيسه، ص 88؛ ميقات حج، ش 7، ص 163)

محبوره

(مَ رِ) از نام هاي مدينه است. وجه نامگذاري مدينه به محبوره به معني شاد با نعمت هاي فراوانش روشن و آشكار است. (حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 170)

محبه

(مُ حَ بِّ) از نام هاي مدينه است (لغت نامه؛ حرمين شريفين، ص 118؛ الاعلاق النفيسه، ص 88؛ ميقات حج، ش 7، ص 174)

محراب تهجد

(مِ بِ تَ هَ جُّ) از محراب هاي مسجد النبي است واقع در پشت حجره حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) يعني در منتهي اليه حجره شريفه پيامبر و مقابل ايوان (صفه) و در سمت باب جبرئيل قرار داشت و محل تهجد و نماز شب رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) بوده است و حضرت زهرا (عليها السلام) نيز در آن جا نماز مي گزارد و لذا به همين علت، محراب تهجد نام گرفت. بناي محراب از دوران عثماني بود و در دوران اخير سعودي ها آن را برداشتند و به موازات آن در بيرون حجره شريفه يعني دقيقاً مقابل ايوان صفه، ايواني به ارتفاع 30 سانت و عرض حدود 6 متر ساخته اند كه زائران براي تبرك و درك فضيلت نماز در محراب تهجد به ناچار بر روي آن به اقامه نماز مي پرداختند. اين

ص: 442

ايوان يا محراب امروزه به نام همان محراب تهجد معروف است.

محراب حنفي

(حَ نَ) از محراب هاي مسجد النبي، واقع در خارج از روضة النبي و در سمت غرب منبر در امتداد حد قبلي مسجد النبي (در عصر پيامبر) در محل ستون سوم غرب منبر و ستون هفتم از باب السلام. اين محراب حوالي سال 860 قمري توسط «طوغان شيخ» ساخته شد تا امام حنفي ها در مدينه در آن جا بايستد. اين محراب توسط سلطان سليمان عثماني تجديد بنا شد و لذا به نام محراب سليماني نيز شهرت دارد. در دوران عثماني يك شمع در اين محراب روشن مي شد. امروزه در اين محراب نمازي اقامه نمي گردد.

محراب دكة الاقوات

(دَ كَّ تُ لْ اَ) همان (ك) محراب عثماني

محراب سليماني

(سُ لَ) همان (ك) محراب حنفي

محراب عثماني

(عُ) از محراب هاي مسجد النبي است متصل به ديوار جنوبي (قبله مسجد) و ساخته عثمان بن عفان است (طبق نقلي) و قسمتي كه اين محراب در آن قرار دارد از افزوده هاي دوران خليفه سوم است. بناي كنوني محراب از آثار قرن نهم هجري است كه توسط سلطان قايتباي از مماليك مصر ساخته شد و اكنون امام جماعت مسجد النبي در اين محراب اقامه نماز مي كند. آن را «محراب دكة الاقوات» نيز مي نامند.

محراب فاطمه (س)

از محراب هاي مسجد النبي واقع در داخل مقصوره حرم (و در جنوب محراب تهجد) محل اقامه نماز آن حضرت بوده و اكنون قابل رؤيت نيست.

محراب مشايخ حرم

از محراب هاي مسجد النبي و محرابي است در پشت ايوان صفه و در قسمت جنوب غربي مسجد كه به صورت ايواني مي باشد و در قرون گذشته براي اقامت

ص: 443

نمازهاي تراويح توسط شيخ حرم ساخته شد. اين محراب بعدها مخصوص اقامه زنان شد و امام جماعت آنان در اين مكان ايستاده و نماز تراويح مي خواند.

1. ضبط (ميقات حج).

2. ضبط (لغت نامه).

محراب نبوي

از محراب هاي مسجد النبي. محراب پيامبر و محراب النبي، محرابي است كه در داخل روضة النبي و در محل نماز آن حضرت بر طرف چپ (شرق) منبر و طرف راست قبر مطهر (ميان حجره و منبر) قرار دارد. اين محراب در دوران آن جناب وجود نداشت و طي سال هاي 88 الي 91 هجري اولين محراب را بر مكان نماز ايشان عمر بن عبد العزيز والي مدينه در زمان خلافت وليد بن عبدالملك بساخت. اين محراب به صورت حفره و تو خالي ساخته شد كه در حريق دوم مسجد (در 886 هجري قمري) از بين رفت و پس از آن محرابي از سنگ كه داراي حفره اي مربع بود ساخته شد. در دوران سلطان اشرف قايتباي از مماليك مصري (در اواخر قرن نهم هجري) محراب نفيسي از سنگ مرمر (كه بر بالاي آن آيات قرآني با تذهيب بسيار زيبا به چشم مي خورد) ساخته شد و بعدها حفره درون آن پر گرديد و همسطح زمين شد. اين محراب به زعم تزيينات و تغييرات در دوران عثماني همچنان موجود است و به ستون مخلقه چسبيده است (به طوري كه ستون در غرب آن قرار دارد) در فضيلت اين محراب گفته اند كه به منزله كعبه است و كسي كه به آن مي نگرد مثل آن است كه به كعبه نظر دوخته است.

محراب النبي

(1) (مِ بُ نَّ) همان (ك) محراب نبوي

ص: 444

حرم (مُ حَ رَّ)

1. گرداگرد كعبه

2. گرداگرد مكه. (لغت نامه)

محرم

(مُ رِ)

كسي كه قصد احرام كرده و لباس احرام پوشيده و بر او اعمالي واجب و اعمالي حرام است (فرهنگ علوم)

محرمات احرام (مُ حَ رَّ) اموري كه ارتكاب آن ها حرام است در حال (ك) احرام

محرمات حج اموري كه ارتكاب آن ها حرام است در مناسك حج در حال (ك) احرام

محرمات محرم اموري كه ارتكاب آن ها حرام است بر محرم يعني شخص در حال (ك) احرام.

محرمه

(مُ حَ رَّ مِ) از نام هاي مدينه است كه از مصونيت و تقدس خاصي برخوردار است (حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 163)

محروسه

(مَ سِ) از نام هاي مدينه است از جهت آن كه مدينه حفظ و پاسداري مي شود به واسطه فرشتگاني كه بر سر هر يك از راه هاي منتهي به آن نگهباني مي دهند (ميقات حج، ش 7، ص 170؛ آثار اسلامي مكه و مدينه، ص 61)

محسر

(مُ حَ سَ ِ) (2) راه تنگ و باريكي است به طول تقريبي نيم كيلومتري (با عرض صد قدم برابر صد ذراع) بين دو كوه و ميان مشعرومني كه به تفاوت نقل:

بخش از مني است.

بخشي از آن داخل مني و بخشي از آن در مزدلفه است.

جزء هيچ يك از مزدلفه و مني نمي باشد (كه قول مشهور و اكثريت است).

احكام و آداب محسر

1. حجاج كه بايد در صبح روز دهم ذي حجه (عيد قربان) مشعر را به سوي مني ترك كنند تا نزديكي وادي محسر آمده و توقف مي كنند و با طلوع خورشيد

ص: 445

از اين سرزمين مي گذرند و به مني مي روند. (محرم نبايد قبل از طلوع آفتاب از اين وادي عبور كند)

2. مستحب است هنگام عبور از وادي محسر (چه سواره و چه پياده) اين فاصله را به سرعت طي نمود. (و رسول الله وقتي به اين وادي مي رسيد مركب خود را با شتاب مي راند)

3. دعايي هنگام عبور از محسر از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) رسيده است: «اللهم سلم عهدي...»

1. منابع مورد استفاده در مورد محراب هاي مسجد النبي: حرمين شريفين، ص 151؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 214 الي 216؛ مدينه شناسي ج 1، ص 94 الي 202؛ تاريخ جغرافيايي مكه و مدينه، ص 365؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 5 ص 81.

2. سَ (ضبط لغت نامه ذيل «وادي محسر» سِ (ضبط لغت نامه ذيل» بطن محسر، دايرة المعارف فارسي؛ سفرنامه ابن جبير).

تسميه محسر اين وادي به جهاتي اسامي متعددي دارد:

1. وادي النار، نامي كه مردم مكه آن را مي خوانند.

2. مهلل، زيرا وقتي مردم به اين وادي مي رسند، شتاب مي گيرند.

3. مهلهل، زيرا نزد مردم مشهور است و يا به اين دليل است كه وقتي به اين جا مي رسند، شتاب مي گيرند.

4. محسر، يا بطن محسر يا وادي محسر. بر اساس روايات تاريخي اصحاب فيل (ياران ابرهه) در اين نقطه شكست و هلاكت يافتند و به خاطر اين شكست حسرت خوردند (تقويم البلدان، ص 180؛ قبل از حج بخوانيد، ص 110؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 143؛ ميقات حج، ش 3، ص 174 به بعد؛ لغت نامه؛ فقه

ص: 446

فارسي با مدارك، ص 177)

محصب (مُ حَ صَّ) يا «حصاب» جايي است در مني (بين مكه و مني). جاي سنگريزه انداختن به مني است و سنت است كه حاجي چون از مني آيد در مسجد حصباء (كه محل نزول رسول الله بوده است) قدري به پشت استراحت كند و سپس به سوي مكه برود، زيرا در عام الفتح، حضرت محل نزول خود را در محصب قرار دادند و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را در محصب به جاي آوردند و قدري كوتاه به پشت خوابيدند و استراحت كردند. وجه تسميه يا:

1. از جهت وجود حصا (ريگ هاي ريز و خرد آن جا) است.

2. به مناسبت رمي جمرات (پرتاب سنگريزه به جمرات است. (لغت نامه؛ حرمين شريفين، ص 104؛ امام شناسي، 6، ص 228 الي 231)

محصر

(مُ ص) همان (ك) محصور (حج و عمره، ص 288)

محصور

(مَ) به جا آورنده (ك) حج محصور

محظورات احرام

(مَ) اموري كه ارتكاب آن ها حرام است در حال (ك) احرام.

محفوظه

(مَ ظِ) از اسامي مدينه است از آن جهت كه خداي سبحان مدينه را مصون و محفوظ داشته (حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 171)

محفوفه

(مَ فِ) از اسامي مدينه است از آن جهت كه مدينه را بر كات الهي و ملائكه رحمتش احاطه نموده اند. (حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 170)

محل

(مُ حِ لّ)

1. آن كه از احرام بيرون آمد.

2. آن كه از حرم بيرون آمد. (لغت نامه)

محل

(مَ حِ لّ)

1. جاي كشتن هدي

2. زمان كشتن هدي (لغت نامه)

محل سعي

(مَ حَ لِّ سَ

ص: 447

عْ) همان (ك) سعي

محل كفاره

(ك فّ رِ) جاي اداي كفاره. آنچه از كفارات (قرباني) در مراسم حج بر شخص واجب مي شود در:

1. عمره، بايد در مكه بكشد.

2. حج، بايد در مني ذبح كند.

3. در صورتي كه در مكان ذبح، فقير (يا وكيل فقير) يافت نگردد اختيار است بين ذبح در آن جا يا در شهر خود و تقسيم آن بين فقرا. (با توجه به «توضيح مناسك حج»، ص 52)

محلل

(مُ حَ لِّ لْ) عملي است كه محرم را از احرام بيرون مي برد. (مبادي فقه و اصول، ص 344)

محلل اول

شهرت تقصير (آداب الحرمين، ص 148)

محلل دوم

شهرت سعي صفا و مروه (آداب الحرمين، ص 148)

محلل سوم

شهرت طواف نساء. (آداب الحرمين، ص 148)

محل الهدي

(مَ حِ لِّ لْ هَ دْ) هم به معني مكان است و هم زمان. رسيدن هدي به محل يعني وصول قرباني به مكان و زمان ذبح. محل هدي موضعي است كه قرباني به حكم شرع براي حج صورت مي گيرد. مواضع هدي عبارت است از:

1. مني، در مورد حج

2. مكه، در مورد عمره

3. مكه يا مني، در مورد محصر (1)

4. محل صد، درمورد مصدود. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

محله بني هاشم

محله اي بسيار قديمي در مدينة النبي (در مقابل باب جبرئيل و باب النساء) در فاصله بين حرم و قبرستان بقيع و در آن «كوچه بني هاشم» مشهور است. در كوچه هاي تنگ و باريك با ديوارهاي بلند اين محله خانه بني هاشم و ائمه اطهار ( عليهم السلام) وجود داشت كه در دوران مختلف همچنان محفوظ و بعضاً بازسازي مي شد، اما در توسعه دوم حرم رسول

ص: 448

الله، آل سعود (طي سال هاي 1364 الي 1366 شمسي) اين محله و كوچه هاي آن را تخريب كردند به طوري كه اثري از آن به جا نمانده است و به اين ترتيب به دستاويزي توسعه اطراف حرم يكي ديگر از آثار ائمه شيعه محو گرديد.

محله شهداء

همان (ك) شهداي فخ

محله نخاوله

محله اي در مدينه محل سكونت (ك) نخاوله

محمل

(مَ مِ) كجاوه (خالي از بار) زينت شده اي بود كه (از قرن هفتم هجري) از جانب ايران و شاهان مسلمان پيشاپيش كاروان حج به مكه فرستاده مي شد (2) و علامت استقلال كشور فرستنده بود و به تدريج منحصر به فرستادن محمل از طرف مصر شد. محمل به صورت هودجي به شكل مربع از تخت چوب هايي ساخته مي شد و داراي سقفي بود كه از چهار طرف به سوي وسط محمل بالا مي رفت تا به ستوني كه به يك شكل هلالي منتهي مي شد، برسد و معمولا آن را با پارچه هاي گران قيمت تزيين مي كردند و هنگام سفر به مكه آن را پشت شتر مي بستند. در شهرهايي كه محمل از آن جا فرستاده مي شد و مخصوصاً در مصر مردم مجالس جشن و سرور مجللي ترتيب مي دادند و اين محمل ها را به همراه گروهي مي فرستادند. در محمل كسي سوار نمي شد و فقط نشانه جاه و جلال حكومت بود تا به مردم اعلام دارند حاكمي كه آن را فرستاده است شايسته داشتن چنان منصبي است. سال ها حكومت مصر به همراه محمل پرده كعبه را هم به مكه فرستاد، اما در سال 1218 هجري قمري سعود بن عبد

ص: 449

العزيز آوردن محمل را منع كرد. محملي كه از مصر مي آوردند منسوب به حضرت فاطمه (عليها السلام) بود و محملي كه از شام مي آوردند به عايشه منسوب بود. (در راه خانه خدا، ص 55؛ عرشيان، ص 66؛ سفر نامه مكه، ص 254؛ مكتب اسلام، ش 359 ص 21؛ دايرة المعارف فارسي)

محيط حرم

يا دايره (ك) حرم

محيط مواقيت

(مَ) يا (ك) دائره ميقات ها

مخازن الزيت

(مَ زِ نُ زَّ) مخازن روغن براي روشن ساختن قنديل هاي مسجد النبي بودند كه در سمت شمالي مسجد قرارداشت و از آثار دوره عثماني بود. اين مخازن در توسعه شمالي مسجد دردوران سعودي تخريب گرديد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 262)

مختاره

(مُ رِ) از نام هاي مدينه است. رسول خدا مدينه را منزلگاه دوم خود اختيار نمود. (حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 165)

مختبي

(مُ تَ با) مكاني در (ك) مولد فاطمه

مخرج صدق

(مُ رَ) رب ادخلني مدخل صدق و اخرجني مخرج صدق (اسرا - 80)

مخلقه

مكه است (مجمع البيان، مدينه شناسي، ج 1، ص 140؛ ميقات حج، ش 4، ص 140) يا (ك) ستون مخلقه

مدار طواف

حد (ك) مطاف

مدخل

(مَ خَ) از نام هاي مدينه است (حرمين شريفين، ص 118)

1 و 2. در اين كه مصدود و محصر در چه جايي (مكه، مني، همان محل،...) بايد قرباني كند نظرها مختلف است.

3. تاريخ نگاران هر يك زماني را به عنوان ظهور محمل ياد كرده اند. برخي از آنان گفته اند كه تاريخ پيدايش آن، سال 645 هجري قمري بوده است. در مقابل برخي ديگر معتقدند كه محمل، تاريخي كهن تر از آن دارد و احتمالاً تاريخ آن به

ص: 450

پيش از اسلام نيز مي رسد. به سختي مي توان زمان معيني را به عنوان تاريخ ظهور محمل ياد كرد؛ زيرا حركت كاروان محمل كه تنها حاصل هداياي ويژه اي براي بيت العتيق باشد، امري عادي بوده كه ممكن است به پيش از اسلام برگردد. (ميقات حج) ش 36، ص 76)

مدخل صدق

رب ادخلني مدخل صدق (اسرا 80)

مدرج

(مَ رَ) همان (ك) درج

مدينه

(مَ نِ) شهر هجرتگاه و اقامتگاه و آرامگاه حضرت محمد مصطفي رسول گرامي اسلام و پايگاه صدور اسلام در صدر اسلام مي باشد. مدينه از شهرهاي قديمي عربستان و جزو استان حجاز است كه راجع به بناي آن اطلاعاتي در دست نيست و تاريخ روشن آن با مهاجرت يهود به اين ناحيه شروع مي شود كه در زمان شروع مهاجرت آنهابه اين منطقه نيز اختلاف است (و بنا به برخي احتمالات از ويراني اورشليم به دست بُختُ النَّصر مي باشد) دومين گروه ساكنان مدينه را مهاجران عرب يمني (يعني قبايل اوس و خزرج) تشكيل مي دادند كه پس از تسلط حبشي هاي به يمن و يا بعد از خرابي سد مَأرِب به مدينه كوچ كردند و از قرن چهارم ميلادي به بعد دراين جا سكونت گزيدند. مدينه در دشتي وسيع به ارتفاع 600 (يا 625) متر از سطح دريا واقع است. اين شهر در شمال شرقي جده به فاصله 295 كيلومتري و در شمال مكه به فاصله 420 كيلومتري قرارگرفته و با رياض 990 كيلومتر فاصله دارد و حدود است ازجهات شمال و مشرق و جنوب به دشت هاي لم يزرع و كوه هاي سياه و از طرف مغرب به دريا. مدينه با

ص: 451

سلسله كوه هايي درجنوب و شمال از فلات مرتفع عربستان جدا شده است. اين جا در ابتدا صورت شهر نداشت و مجموعه خانه هايي بودكه باغ ها و مزارعي اطراف آن را فرا گرفته و زراعت منبع در آمد ساكنان آن به شمار مي آمد. اين شهر كه در ابتدا «يثرب» ناميده مي شد بعد از هجرت نبي الله الاعظم از مكه بدان جا نام «مدينة النبي» و «مدينة الرسول» را به خود گرفت (كه به اختصار به «مدينه مشهور شد). مدينه پايگاه نشراسلام و صدور فرامين و پايتخت حكومت اسلام شد. از اين شهر بود كه به فرمان رسول اكرم مسلمانان به نقاط مختلف عربستان گسيل گشتند و طوايف را به اسلام فرا خواندند. از مدينه بود كه رسولان آن نبي اعظم به مراكز سياسي بزرگترين حكومت هاي وقت اعزام شدند و نامه دعوت اسلام را به پادشاهان و امپراطوران جهان ابلاغ نمودند. سپاه مسلمين با حركت از مدينه ستيز سپاهيان ابر قدرت هاي زمانه را در هم شكست و پرچم توحيد را در سرزمين هاي دور و نزديك به اهتزاز در آورد. مدينه جايگاه نشو و نشر علوم اسلامي نيز بود. در اين دانشگاه دانش اسلام ريشه زد و به ديگر نقاط عالم شاخ و برگ گسترانيد و ائمه معصومين در اين شهر در راه نمود سياست اسلام و تبيين معارف اسلام تن و جان به زخمه زهر سپردند.

فضايل مدينه

مأمن رسول الله از شر كفار است.

مدفن برترين موجود عالم خلقت است.

مهبط وحي و جايگاه نزول امين و حي الهي است.

نشاندار قدم ها و سنت هاي اشرف مخلوقات هستي

ص: 452

است.

حرم امن شده و وامدار كلام تحسين سرور كائنات است.

زادگاه و منزلگاه و آرامگاه جانشينان و پاره هاي تن نبي اعظم اسلام است.

حرم مدينه

مدينه منوره حرمي دارد كه در حدود آن اختلاف است. به نقلي كوه ثَور (در شمال) و كوه عَير (در جنوب) مدينه، حد حرم است. و نيز گفته اند حدود آن از سمت مغرب و مشرق يك طرف «عائر» است و از طرف ديگر «عَير» (يا وعير) و اين دو كلمه اسم است از براي دو كوه كه از مشرق تا مغرب محيط به مدينه است و در حقيقت بين اين دو كوه حرم است. و چهار فرسخ در چهار فرسخ هم گفته اند. و اگر چه احرام در حرم مدينه واجب نمي باشد وليكن درخت آن را (خصوصاً اگر سبز باشد) نبايد قطع كرد (مگر در مواردي كه در حدود مكه استثنا شده است) و صيد در حرم مدينه كراهت شديد دارد.

مستحبات ورود به مدينه

غسل نمودن

صدقه دادن

جامه بهترين را پوشيدن

صلوات را مكرر فرستادن

- دعاي بسم الله و علي ملة رسول الله... را خواندن

مستحبات حضور در مدينه

سه روز روزه گرفتن

زيارت معصومين نمودن

غسل زيارت معصومين كردن

زيارت مزار بزرگان بقيع كردن

مشاهد مقدسه را زيارت كردن

آداب مسجد النبي را مراعات نمودن

اسامي و القاب مدينه

اثرب، ارض الله، ارض الهجره، اكالة البلدان، اكالة القري، ايمان، باره، بحر، بحره

بحيره، بره، بلاط، بلد، بلدرسول الله، بلد المساجد، بيت الرسول، تندد، تندر، تين، جابره،

جباره، جايزه، جنة الحصينه، حبيبه، حرم، حرم رسول، حرم رسول الله، حسنه، خير البلاد،

دار، دار

ص: 453

الابرار، دار الاخيار، دار الايمان، دار السلامه، دار السنه، دارالفتح، دارالمختار، دار الهجره،

ذاء، ذات الاحرين، ذات الاحرار، ذات الحجر، ذات النخل، سلقه، سيدة البلدان، شافيه، طابه،

طبابا، طيبه، ظبايا، عاصمه، عذرا، عرا، عروض، عري، غرا، غلبه، فاضحه، قاصمه، قبة الاسلام، قريه، قربة الانصار، قرية الرسول، قلب الايمان، لب الايمان، مأزر الايمان، مباركه،

حبوء الحلال، و الحرام، مبين الحلال، و الحرام، مجبوره، محببه، محبوره، محبه، محفوظه، محفوفه،

محرومه، محروسه، محرمه، مختاره، مدخل، مدخل الصدق، مدينه الرسول، مدينة السماء،

مدينه طيبه، مدينة العذراّ، مدينه مشرفه، مدينه مكرمه، مدينه منوره، مدينة النبي،

مرحومه، مرزوقه، مسكينه، مسلمه، مضجع رسول الله، مطيبه، معصومه، مقدسه، مقر، مكينه، موفيه، مؤمنه، مهاجر رسول الله، ناجيه، نجر، هذراء، يثرب.

مساجد مدينه

آبار (ابيار) (علي شجره، احرام، محرم، ذوالحليفه)، ابراهيم ( مشربه ام ابراهيم)، ابوبكر، ابوذر ( سجده، بحير)، ابي بن كعب ( بني جديله، بقيع)، اجابه ( مباهله)، احد (جبل احد، فسح) احزاب ( فتح، خندق، اعلي، اجابه)، بدائع، بغله ( بني ظفر، مائده)، بلال، بني، زريق، بني ساعده، تقوي، ثنايا، جبل الرماه، ( جبل العينين)، جمعه (بني سالم، عاتكه، وادي)، حمزه ( شهدا)، دارالنابغه (بني عدي) درع، ذباب، رايت، رد شمس ( نخل، بوعي، فضيخ) رسول، زهرا ( فاطمه)، سبق، سرف، سقيا سلمان، شمس (شمسي)، شيخين، عرفات، عريش، عسكر (مصرع) علي، عمر، غمامه ( مصلي العيد، استسقاء)، قبا، قبلتين (ذوقبلتين، بني سلمه) قشله عسكريه، كبير، مسيجد (منصرف، غزاله) مستراح ( استراحت)، مصبح، معرس، منارتين، نبوي (نبي، مدينه).

مناطق و محلات مدينه

، ابوا، احد، بدر، بقيع، ربذه، سقيفه بني ساعده، عاليه، عوالي، قبا، محله بني هاشم، محله نخاوله، مشربه ام ابراهيم، مصلي استسقاء، حوائط النبي، فدك،

ص: 454

ينبوع، خيبر، ثنية الوداع، سويقه، لابه، وادي ابي جيده ( وادي بطحان) وادي جن، وادي حصون النيق، وادي رانونا، وادي عقيق ( وادي مبارك).

خانه هاي مدينه

، دار ابوايوب، دار الضيفان، دار القراء، دار النابغه.

چاه هاي مدينه

چاه اريس ( تفله، خاتم)، چاه انس، چاه بضاعه، چاه حاء، چاه رومه ( عثمان)، چاه سقياء، چاه زمزم، چاه علي، چاه غرس، چاه فضا، عين ارزق.

كوههاي مدينه

، كوه احد، كوه ثور، كوه سلع (ثواب) كوه عائر، كوه عير، كوه عينين (رماه)، جماوات.

مدينه آخر

همان (ك) پس مدينه

مدينه اول

همان (ك) پيش مدينه

مدينه بعد

همان (ك) پس مدينه

مدينه جلو

همان (ك) پيش مدينه

مدينة الحاج

(مَ نَ تُ لْ) نام يك رشته ساختمان هاي چند ضلعي سه طبقه (داراي آب و برق و حمام و توالت) در حدود 3 كيلومتري جده متصل به فرودگاه (سابق) جده كه جهت اقامت موقت حجاج (هنگام ورود و خروج) اختصاص يافته بود. طبقه سوم اين ساختمان ها داراي تختخواب بوده و هيئت هاي پزشكي و سرپرستي كشورها نيز در آنجا متمركز مي شدند. در جلو اطاق هاي طبقه دوم و سوم ايوان هاي بزرگي وجود داشت. درطبقه اول نمايندگي مطوفان و پاره اي از ادارات مورد لزوم قرار داشت. (اطلاق هاي طبقه دوم و سوم مخصوص سكونت زائران بود) در مدينة الجاج پولي از كسي دريافت نمي شد. اما امروزه در فضاي بسيار وسيع متصل به فرودگاه جديد جده زير چادرهاي مخصوص و بسيار مرتفع و زيبا زائران از كشورهاي مختلف پس از ورود به استراحت پرداخته و سپس عازم مكه و يا مدينه مي شوند و بعد از بازگشت به جده در همين نقطه اطراق مي كنند تا نوبت پروازشان بشود.

ص: 455

در اين جا در فواصلي چند مراكزي در اختيار هيئت هاي حج هر كشور قرار داده مي شود و مؤسساتي نيز براي راهنمايي و درمان و سرويس غذا وجود دارند.

مدينة الرب

(رّ بّ) از اسامي مكه مسطوره در انجيل و به معني بيت الحرام است. (ميقات حج، ش 21، ص 123)

مدينة الرسول

(رَّ) از نام هاي شهر مدينه است. (حرمين شريفين، ص 118)

مدينة السماء

(سَّ) از نام هاي مدينة الرسول است. (مكتب اسلام، ش 319، ص 23)

مدينة العذرا

(لْ عَ) لقب مدينة الرسول است. (لغت نامه، ذيل عذرا)

مدينه طيبه

(طَ يِّ بِ) نام ديگر مدينة الرسول است (مكتب اسلام، ش 319، ص 23)

مدينه قبل

همان (ك) پيش مدينه

مدينه مشرفه

(مُ شَ رَّ فِ) لقب مدينة الرسول.

مدينه مكرمه

(مُ كَ رَّ مِ) لقب مدينة الرسول.

مدينه منوره

(مُ نَ وَّ رِ) نام ديگر مدينة الرسول (مكتب اسلام، ش 319، ص 23).

مدينة النبي

(مَ نَ تُ نَّ) لقب مدينة الرسول.

مدينه يثرب

(يَ رِ) حسان بن ثابت و كعب بن مالك از شعراي قديم مدينه، از مدينه تحت عنوان مدينه يثرب نام برده اند. (اعلام قرآن، ص 576)

مذاد

(مَ) نام موضعي است در مدينه كه پيامبر اكرم در آن جا يا نزديك آن جا خندق حفر نمود.

(لغت نامه؛ مقاتل الطالبيين، پاورقي ص 249)

مذبح

(مَ بَ). قربانگاه. نام جايگاهي در مني براي قرباني كردن.

مذهب

(مُ هَ)

1. از نام هاي كعبه است (لغت نامه؛ ميقات حج، ش 4، ص 145)

2. از نام هاي مكه است (ميقات حج، ش 2، ص 219؛ ش 4، ص 140)

مراهق

(مُ هِ) كسي كه آخر وقت حج در مكه آيد. (لغت نامه)

مراهقه

(مُ هَ قِ) قريب آخر وقت حج به مكه رسيدن. (لغت نامه)

مربد

ص: 456

مِ بَ) نام مكاني در وسط شهر مدينه كه در آن جا مسجد شريف نبوي ساخته شد. (تعمير و توسعه مسجد شريف نبوي، ص 39 و 41)

مربعة القبر

(مُ رَ بَّ عَ تُ لْ قَ) همان (ك) ستون مقام جبرئيل

مرحومه

(مَ مِ) از نام هاي مدينه است (در تورات) زيرا جايگاه مبعوث و فرستاده پروردگار به همراه رحمت مي باشد. (اعلاق النفيسه، ص 88؛ حرمين شريفين، ص 188؛ ميقات حج، ش 7، ص 172)

مرزوقه

(مَ ز) از نام هاي مدينه است چون در آن جا خداوند به بركت رسول خدا بهره و حظ اهل آن را زياد

كرده و بهترين روزي را نصيب آنان نموده است. (حرمين شريفين، ص 188؛ ميقات حج، ش 7، ص 172)

مرضوض الخصيتين

(مَ ضُ ضُ لْ خِ يَ تَ) حيواني است كه تخم هاي او را ماليده باشند و در حج احوط اين است كه قرباني مرضوض الخصيتين نباشد: (مناسك حج، ص 168)

مرقد رسول الله

همان (ك) حجرة طاهره

مرقد مطهره

(مُ طَ هَّ رِ) همان (ك) حجره طاهره

مروتين

(مَ وَ تَ) دو كوه صفا و مروه واقع در مكه را گويند كه يكي از اعمال حج و عمره به نام سعي بين اين دو كوه انجام مي شود.

مروه

همان (ك) كوه مروه

مرويه

از اسامي مكه است (ميقات حج، ش 21، ص 123)

مريد الاعتمار

(مُ دُ لْ اِ تِ) كسي كه قصد انجام عمره دارد. (فرهنگ اصطلاحات فقهي)

مزدلفه

(مُ دَ لَ فِ) همان (ك) مشعر الحرام

مزور

(مُ زَ وّ)

1. همان (ك) دليل

2. نام زيارت خواناني در حرم پيغمبر كه در قبال مبلغي، آداب زيارت را ياد داده و براي آن حضرت زيارت مي خوانند و

ص: 457

زائران تكرار مي كنند. مشتريان مزورها بيشتر حجاج اهل تسنن هستند (حج آن طور كه من رفتم، ص 46)

مزوله

(مَ وَ لِ) ساعتي آفتابي در صحن مسجد النبي براي شناخت اوقات روز و پنجگانه. دو ساعت آفتابي (مزوله) ساخته بودند كه در توسعه شمالي مسجد در دوران سعودي برداشته شد. اين ساعت ها از لحاظ قدمت و فن و هنر اسلامي اهميت بسزايي داشت كه محتملا قبل از دوران عثماني ساخته شده بود. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 261)

مساجد اربعه

(مَ جِ دِ اَ بَ عِ) مسجد الحرام، مسجد النبي، مسجد كوفه، مسجد بصره. (لمعه، ج 1، ص 99).

مساجد ثلاثه

(ثَ ثِ) مسجد الحرام، مسجد النبي، مسجد الاقصي.

مساجد دوره

(دَ رِ) مساجد سبعه است (راهنماي قدم به قدم حجاج، علوي، ص 73)

مساجد سبعه

(سَ عِ) مساجد هفتگانه. شهرت هفت مسجد در شمال غربي مدينه در دامنه و بالاي كوه سلع در منطقه عملياتي غزوه خندق (احزاب). اين مساجد را به يادبود افرادي كه در آن جا در سنگر بوده اند و يا نماز خوانده اند ساختند. از اين ميان شش مسجد فتح (احزاب)، مسجد علي، مسجد فاطمه، مسجد سلمان، مسجد ابوبكر، مسجد عمر (يعني مساجد سته) در اين منطقه مشخص اند و هفتمين مسجد را برخي مسجد عثمان مي دانند (كه تخريب شده) و بعضي مسجد ذوقبلتين.

مساجد سته

(سِ تِّ) شهرت مساجد ششگانه (فتح، علي، فاطمه، سلمان، ابوبكر، عمر) واقع در منطقه غزوه احزاب.

مساجد فتح

يا (ك) مساجد سبعه (مدينه منوره، ص 257)

مساجد مدينه

از جمله مساجد قديمي عبارتند از مسجدهاي: آبار (ابيار) علي ( شجره، احرام، محرم، ذوالحليفه) ابراهيم ( مشربه ام ابراهيم)، ابوبكر، ابوذر ( سجده بحير) ابي بن كعب

ص: 458

(بني جديله، بقيع)، اجابه ( مباهله) احد، ( جبل احد فسح) احزاب ( فتح خندق اعلي اجابه) بدائع، بغله (بني ظفر، مائده) بلال، بني زريق، بني ساعده، تقوي، ثنايا، جبل الرماه (جبل العينين) جمعه ( بني سالم، عاتكه، وادي) حمزه (شهداء) دار النابغه ( بني عدي) درع، ذباب، رايت، ردشمس ( نخل، بوعي، فضيخ) رسول، زهرا (فاطمه)، سبق، سرف، سقيا، سلمان، شمس ( شمسي) شيخَين، عرفات، عريش، عسكر ( مصرع)، علي، عمر. غمامه (مصلي العيد، استسقاء) قباء. قبلتين ( ذوقبلتين، بني سلمه) قشله عسكريه، كبير، مسيجد ( منصرف، غزاله). مستراح (استراحت) مصبح، معرس، منارتين، نبوي (مدينه)

مساجد مكه

از جمله مساجد قديمي مكه عبارتند از

مسجد الحرام و مسجدهاي: اجابه، انشقاق قمر ( شق القمر)، ابراهيم، ابوبكر، بلال، بيت، ( عقبه) تنعيم ( عمره) جعرانه، جن ( بيعت، حرس) حديبيه. حمزه، خيف (مني). شجره، رأيت، صفايح، غدير خم. كبش (قوچ، نحر، صخره)، كوثر، مختبي، مزدلفه ( مشعر الحرام)، نمره (عرفه عرنه)

مستجار

(مُ تَ) قسمتي از بدنه ديوار غربي كعبه (نزديك ركن يماني) است و اين جا نقطه اي است كه حضرت فاطمه بنت اسد به هنگام ولادت فرزند به خدا پناه برد و به اراده پروردگار ديوار كعبه شكافته شد و آن بانوي ارجمند به درون كعبه رفت و ديوار به هم آمد و چون نوزاد كعبه (علي مرتضي (عليه السلام» به دنيا آمد ديوار دوباره شكافته شد و آن گرامي مادر با فرزندش از كعبه بيرون آمد و ديوار نيز به هم آمد. و فرموده اند كه مستحب است در شوط هفتم طواف كعبه، طواف كننده شكم خود را به مستجار چسبانده به گناهان خود يكايك

ص: 459

اعتراف نموده توبه كند. اين مكان به جهاتي به نام هايي موسوم است:

1. مستجار، چون به خدا مستجير مي شوند.

2. متعوذ، چون به خدا پناه مي برند.

3. ملتزم، چون بدان التزام مي جويند.

4. دبر الكعبه، چون پشت باب الكعبه قرار دارد.

مستحبات حج

اموري هستند كه هنگام سفر حج و زيارت خانه خدا و انجام مناسك حج و عمره به رعايت آنها تأكيد شده است.

مستطيع

(مُ تَ) واجب الحج، كسي كه براي رفتن به زيارت حج بيت الله داراي شرايط و امكانات لازم مي باشد. دارنده (ك) استطاعت

مستطيعه

مؤنث (ك) مستطيع

مستلفه

(مُ تَ لَ فِ) مزدلفه را گويند (ميقات حج، ش 15، ص 49)

مستمع

(مُ تَ تِ) عمره و يا حج گزارنده (فرهنگ نفيسي)

مستوفره

(مُ تَ ف رِ) حد حرم (مكه) در طريق جعرانه در نه ميلي در محلي به نام شرير با اَعلام مشخص است (احكام عمره، ص 81)

مسجد

(1) آبار مساجد مدينه. نام ديگر (ك) مسجد شجره

مسجد ابراهيم

از مساجد مكه

1. همان (ك) مسجد نمره

2. مسجدي است در بالاي كوه ابوقبيس به نقلي متأثر از نام شخصي است به نام ابراهيم قبيسي كه در اين مكان مي زيست. در اين جا پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) نماز مي خواندند. اين مسجد به علت بناي دار الضيافه توسط سعودي ها تخريب گرديد.

مسجد ابراهيم

از مساجد مدينه، مسجد ام ابراهيم، مسجد مشربه ام ابراهيم. مسجدي است كه در مشربه ام ابراهيم ساخته شد كه تا اواخر دوران عثماني مورد توجه كامل بود و اكنون بصورت مخروبه اي در آمده است.

مسجد ابوبكر

از مساجد مكه مسجدي است در منطقه مسفله و در

ص: 460

مصادر تاريخي از قرن سوم به بعد از آن ياده شده. مسجد فعلي در محل قبلي بنا شده و فاصله آن تا مسجد الحرام حدود 200 متر است.

مسجد ابوبكر

از مساجد مدينه.

1. مسجدي است در شمال غربي شهر در دامنه كوه سلع در منطقه عملياتي غزوه احزاب و از مساجد سبعه است و بعد از مسجد سلمان در جهت غرب آن است و امام جماعت رسمي دارد.

2. مسجدي است پايين تر از مسجد غمامه. گويند ابوبكر در دوران خلافتش در اين مكان نماز عيد به جاي مي آورد. بناي اوليه مسجد از عمربن عبدالعزيز است و سلطان محمود عثماني در سال 1254 قمري و سلطان عبد المجيد

1. منابع مورد استفاده در معرفي مساجد:

تاريخ و آثار اسلامي مكه معظمه و مدينه منوره (با بيشترين سهم) مدينه شناسي (با بيشترين سهم) ميقات حج (شماره هاي مختلف)، مدينه منوره؛ حرمين شريفين؛ راهنماي حرمين شريفين؛ آثار اسلامي مكه و مدينه؛ راهنماي حجاج در مكه معظمه و مدينه طيبه؛ سيري در اماكن سرزمين وحي؛ قبل از حج بخوانيد؛ با راهيان قبله؛ فلسفه و اسرار حج؛ تاريخ جغرافيايي مكه معظمه و مدينه طيبه و...

عثماني در سال 1267 هجري قمري آن را تجديد بنا و تعمير كردند.

مسجد ابوذر

از مساجد مدينه. مسجدي است در جهت شمال شهر واقع درشارع ابوذر در فاصله حدود 500 متري از شمال مسجد نبوي و جديداً آن را از نو بنا كردند. اين مسجد به جهاتي به نام هايي موسوم است:

1. ابوذر. شايد اين نامگذاري به دليل قرار گرفتن اين مسجد در خياباني به همين نام باشد و به نقلي اينجا خانه ابوذر

ص: 461

غفاري صحابه معروف بوده است.

2. بحير. به علت آن كه در جنب باغي بوده به اين نام. اين نام به مرور زمان فراموش شده است.

3. سجده. گويند رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) در اين محل نماز با سجده هاي طولاني به جاي آورده اند و يك بار پس از تشهد فرمودند جبرئيل به من مژده داد هر كس بر من درود فرستند، خدا بر او درود خواهد فرستاد.

مسجد ابيار

(اَ) از مساجد مدينه به نام ديگر (ك) مسجد شجره

مسجد ابي بن كعب

(اُ بَ يّ) از مساجد مدينه. و نيز موسوم است به مسجد بني جديله. مسجد بقيع مسجدي بود در داخل قبرستان بقيع متعلق به «ابي بن كعب» از صحابه بزرگ رسول الله و از ياران باوفاي امير المؤمنين. مكان آن تقريباً رو به روي قبور ائمه اطهار در سمت غرب و متصل به ديواره غربي بقيع (پايين تر از درب اصلي كنوني بقيع) بوده است (و لذا آن را مسجد البقيع هم مي گفتند) حكومت عثماني آن را تجديد بنا نمود و محرابي براي آن قرار داد ليكن در دوران سعودي پس از تخريب گنبد و بارگاه هاي موجود در بقيع و در بازسازي ديوار غربي بقيع، اين مسجد (كه پيامبر در آن بسيار نماز گزارده بود) تخريب و با زمين يكسان شد.

مسجد اجابه

(اِ بِ) از مساجد مكه. مسجدي است مشهور واقع در شمال شهر در شارع ابطح و نزديك ميدان معابده. آورده اند رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) هنگام عزيمت به طايف در اين جا نماز گزاردند از بناي نخستين آن اطلاعي در دست نيست و برخي مورخان

ص: 462

قرن سوم از آن ياد كرده و به عصر آن حضرت منسوب داشته اند. در سال 1394 قمري ساختمان قديمي مسجد را خراب كردند و بناي جديد در همان محل قبلي در مساحتي 400 متري ساخته شد.

مسجد اجابه

از مساجد مدينه

1. نام ديگر (ك) مسجد احزاب

2. مسجدي است در جانب شرقي بقيع در شارع ستين (ملك فيصل) و در شمال شرقي مسجد نبوي و در فاصله تقريبي 650 متري آن واقع است. اين مسجد در دوران عثماني از نو بنا و باز سازي شده و امروزه نيز بناي آن تجديد گشته و نسبتاً بزرگ و مجلل ساخته شده است. اين مسجد به جهاتي به نام هايي موسوم است:

الف: ملك فهد بن عبد العزيز؛ چون در اين زمان تجديد بنا شد.

ب: اجابه؛ جهت آن را اجابت دعاي رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) از درگاه الهي ذكر كرده اند.

ج: مباهله؛ به علت وقوع جريان مباهله در اين نقطه (1)

مسجد احد

(اُ حُ) از مساجد مدينه است. مسجد كوچكي است چسبيده به كوه كه حدود 1/5 كيلومتر با مزار شهداي احد (در شمال شرقي) فاصله دارد. طبق نوشته ها رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) نماز ظهر و عصر روز نبرد احد را در اين جا اقامه فرمودند. در دوران عثماني اين مسجد تعمير شد ولي به مرور زمان رو به ويراني نهاد و اكنون چيزي جز ديواره هاي خراب آن باقي نمانده و اطراف آن نيز حصاري آهني كشيده شده است. اين مسجد به جهاتي به نام هايي موسوم است:

1. احد، به علت واقع بودن در احد.

2.

ص: 463

جبل احد، به علت متصل بودن به كوه احد.

3. فسخ، به نقلي به جهت نزول آيه «يا ايها الذين آمنوا اذا

1. دليل و مدركي بر وجود مسجد مباهله اعم از شيعه و اهل سنت به دست نيامده و از نظر حديثي و تاريخي وجود چنين مسجدي را نمي توان مورد تأييد قرار داد. (ميقات حج ش 41 ص 123، مقاله مسجد الاجابه يا مسجد مباهله، نوشته آقاي محمد صادق نجمي).

قيل لكم تفسحوا في المجالس» (مجادله 11)

مسجد احرام

(اِ) از مساجد مدينه. نام ديگر (ك) مسجد شجره

مسجد احزاب

(اَ) از مساجد مدينه و از جمله مساجد سبعه است واقع در مرتفع ترين نقطه (در شمال غربي) كوه سلع (و براي رسيدن به آن بايد از پله هاي طولاني بالا رفت) اين مسجد توسط عمربن عبدالعزيز به سال 88 هجري مرمت و معماري و در سال 565 هجري توسط وزير فاطمي «سيف الدين حسين بن ابي الهيجا» تجديد بنا شد و حكومت عثماني نيز به عمران آن پرداخت. اين مسجد حدود 24 متر مربع مساحت و 3 متر ارتفاع دارد. در جهت جنوبي (قبله) داراي شبستان و در قسمت شمالي داراي صحن است. در روايات اهل بيت نماز خواندن در اين جا مورد تأكيد و سفارش قرار گرفته است. اين مسجد به جهاتي نام هايي دارد:

1. احزاب، از آن جهت كه در محل رويداد غزوه احزاب بنا شد.

2. اعلي، شايد از آن جهت كه نسبت به ديگر مساجد در ارتفاع بالاتري از كوه سلع قرار گرفته است.

3. اجابه، از آن جهت كه خداوند دعاي پيامبرش را براي پيروزي در جنگ (و پيروزي حضرت

ص: 464

علي بر عمربن عبدود) مستجاب فرمود.

4. خندق، از آن جهت كه در محل رويداد غزوه جهت جلوگيري از ورود كفار به مدينه خندق حفر گرديد.

5. فتح، از آن جهت كه در اين جا رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) براي سپاه اسلام طلب فتح كرد و يا خداوند خبر فتح و پيروزي سپاه اسلام را در اين محل به آن حضرت رسانيد و به نقل برخي از آن جاست كه سوره فتح در اين مكان نازل گرديد. (1)

مسجد استسقاء

(اِ تِ) نام ديگر (ك) مسجد غمامه

مسجد استراحت

نام ديگر (ك) مسجد مستراح

مسجد اعلي

(اَلا) از مساجد سبعه (مدينه) به اختلاف نقل:

1. مسجد احزاب است. (به سوي ام القري، ص 318)

2. مسجد سلمان فارسي است. (سيري در اماكن وحي، ص 73)

مسجد الاقصي

(اَصا) سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي (بني اسرائيل 1)

مسجد الاقصي مسجدي است كه حجاج بيت الله الحرام در موسم حج فرياد رهايي آن را از چنگال متجاوزين و غاصبين سر مي دهند و مسجد الحرام و مسجد الاقصي را «قبلتين» گويند از آن جهت كه تا قبل از قبله شدن كعبه، به سوي مسجد الاقصي (بيت المقدس) نماز به جاي آورده مي شد. مراد از لفظ مسجد الاقصي مذكور در قرآن مجيد بيت المقدس مي باشد و به نقلي به اعتبار دوري آن از مكه «اقصي» (دورتر) خوانده شد و به اعتبار آن كه بعداً از مساجد بزرگ مسلمين خواهد شد به عنوان «مسجد» وصف گرديد (و لذا گفته اند كه اين خود از جمله معجزات قرآن مجيد است. امروزه نام مسجد الاقصي براي اطلاق

ص: 465

به دو بناي مقدس و تاريخي به كار برده مي شود؛ براي صخره اي و براي مسجدي:

1. صخره مقدس؛ صخره اي است كه حرم شريف بر روي آن قرار دارد و حضرت سليمان (عليه السلام) اولين معبد يهوديان را بر روي آن ساخت. صخره اي كه بر اساس روايات آخرين منزلگاه زميني رسول الله در شب معراج بود.

2. مسجد الاقصي؛ مسجدي است در جنوب قبة الصخره. اين مسجد را عبدالملك بن مروان (و به نقلي در جاي مسجد عمر كه هنگام فتح قدس بنا شد) احداث كرده و پسرش وليد آن را به پايان رساند. مسجد الاقصي بارها در طول تاريخ تجديد بنا شد و از جمله در سال 1187 هجري قمري توسط صلاح الدين ايوبي از نو بنا گرديد. مسجد الاقصي در برخي روايات يكي از چهار مسجد پر فضيلت و با عظمتي است كه نماز در آن ثواب فوق العاده اي دارد (و در 21 اوت 1969 ميلادي برابر با 30 مرداد ماه 1348

1. و برخي در جواب گفته اند كه سوره فتح مربوط به صلح حديبيه و فتح مكه است.

شمسي آتش سوزي عظيمي به دست غاصبين صهيونيست در مسجد الاقصي روي داد و خسارت عمده اي به بار آمد).

مسجد ام ابراهيم

از مساجد مدينه. همان (ك) مسجد ابراهيم

مسجدان

(مَ جِ) مساجد مكه و مسجد مدينه. (لغت نامه)

مسجد انشقاق قمر

همان (ك) مسجد شق القمر

مسجد بحير

همان (ك) مسجد ابوذر

مسجد بدائع

همان (ك) مسجد درع

مسجد بغله

(بَ غَ لِ) از مساجد مدينه. مسجدي است در مشرق بقيع در 500 متري خيابان ملك عبدالعزيز. آورده اند كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) در آن

ص: 466

جا نماز گزاردند و بر سنگي در اين مكان نشستند و قرائت قرآن نمودند و بر اين سنگ شكافي قرارداشت كه حضرت ضمن تكيه بر اين سنگ سر مبارك خود را به خاطر آفتاب در آن مي گذاشتند. ملك مصر در سال 603 هجري قمري اين مسجد را تعمير كرد و در حكومت اخير تخريب شد. اين مسجد به جهاتي نام هايي دارد:

1. بني ظفر؛ چون متعلق به بني ظفر از قبيله اوس بوده است.

2. مائده؛ به نقلي از آن جهت كه سوره مائده در اين جا بر حضرت رسول ( صلي الله عليه وآله وسلم) نازل گرديد.

3. بغله؛ از آن جهت است كه طبق نقل جاي پاي بغله (استر) پيامبر بر آن سنگ مانده و يا اين كه

اين جا مكان دفن بغله آن حضرت بوده است.

مسجد بقيع

همان (ك) مسجد ابي بن كعب

مسجد بلال

(بَ) از مساجد مدينه. مسجدي كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) در سال هفتم هجري در آن نماز عيد اقامه فرمود و بعدها به نام مؤذن با وفاي ايشان نامگذاري شد. اين مسجد توسط حكومت فعلي تخريب گرديد (اكنون در بازار بلال مسجدي به نام بلال در طبقه فوقاني بازارچه وجود دارد.

مسجد بلال

از مساجد مكه، مسجدي در بالاي كوه ابوقبيس. در اين مكان بلال مؤذن رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) معمولا اذان مي گفت. اين مسجد در دوران سعودي ها تخريب و به جايش قصر چندين طبقه اي ساخته شد. بعضي مسجد بلال و مسجد شق القمر را يكي مي دانند.

مسجد بني جديله

(جَ لِ) همان (ك) مسجد ابي بن كعب.

مسجد بني زريق

از مساجد مدينه.

ص: 467

مسجدي بود در مقابل باب السلام واقع در خيابان مناخه. رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) در آن نماز گزاردند و قرآن خواندند. اين مسجد در توسعه اطراف مسجد النبي در حكومت اخير تخريب گرديد.

مسجد بني ساعده

(عِ دِ) از مساجد مدينه. مسجدي بود واقع در بني ساعده (نزديك چاه بضاعه) و در شمال غربي مسجد النبي در خيابان سحيمي قرار داشت. نوشته اند رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) در آن نماز گزاردند و قرآن خواندند. اين مسجد در توسعه اطراف مسجد النبي در حكومت اخير تخريب گرديد.

مسجد بني سالم

(لِ) همان (ك) مسجد جمعه

مسجد بني سلمه

همان (ك) مسجد قبلتين

مسجد بني ظفر

(ظَ فَ) همان (ك) مسجد بغله

مسجد بني عاتكه

(تِ كِ) همان (ك) مسجد جمعه

مسجد بني عدي

(عَ يَّ) همان (ك) مسجد دار النابغه

مسجد بوعي

همان (ك) مسجد ردشمس

مسجد بيعت

از مساجد مكه

1. همان (ك) از مسجد جن

2. مسجدي است در ابتداي مني نزديك جمره عقبه كه به فرمان منصور عباسي ساخته شد و بعدها توسط مستنصر عباسي تعمير گرديد و اكنون مخروبه است. اين مسجد به جهاتي به نام هايي موسوم است:

الف: بيعت؛ از جهت وقوع بيعت النساء و بيعت الحرب اهالي يثرب با رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) در اين جا.

ب: عقبه؛ از جهت صورت گرفتن بيعت در اين عقبه.

مسجد پيامبر

همان (ك) مسجد النبي

مسجد تقوي

از مساجد مدينه. مسجدي است كه در حق آن آيه شريفه «لمسجد اسس علي التقوي من اول يوم»

(توبه 108) نازل شده كه به اختلاف نقل:

1. مسجد النبي

2. مسجد قباست. (به احتمال بيشتر)

3. هر دو مسجد قبا و مسجد النبي مي باشد.

4. همه مساجدي است

ص: 468

كه بر اساس تقوا بنا شود. (سفرنامه ابن جبير، ص 245؛ تفسير نمونه؛ مدينه شناسي ج 1، ص 9؛ لغت نامه؛ فقه فارسي با مدارك، ص 232)

مسجد تنعيم

(تَ) از مساجد مكه در منطقه حرم در شمال (غربي) مكه و در جاده اصلي مدينه به مكه و به فاصله چند كيلومتري مسجد الحرام واقع است و از نزديك ترين مساجد حدود حرم است كه اكنون متصل به شهر مكه مي باشد. از اين مسجد به بعد كسي بدون احرام حق ورود به مكه را ندارد. اين مسجد را والي مكه در سال 240 هجري ترميم نمود و بر چاه آن گنبدي ساخت. در سال هاي 645 و 678 و 918 و 1011 هجري قمري نيز اين مسجد ترميم شد و در سال 1398 قمري توسط سعودي هاي با مساحتي حدود 1200 متر مربع بازسازي گرديد و در توسعه اخير با بنايي بسيار جديد و زيبا تجديد ساختمان گرديد. مسجد تنعيم را مسجد عمره هم مي گويند. با اين وجه تسميه ها:

1. تنعيم؛ چون اين منطقه نامش «نعمان» است؛ يا ميان دو كوه به نام «ناعم» (در سمت راست) و «نعيم» يا «منعم» (در سمت چپ) قرار دارد، يا «تنعيم» نام درختي است كه در باديه شناخته شده است.

2. عمره؛ چون اين جا ميقات عمره مفرده است (و براي انجام عمره مفرده از مكه بيشتر در اين مسجد محرم مي شوند) و به نقلي رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) جهت عمره از تنعيم محرم شدند (و لذا در مكان احرام آن حضرت مسجد را ساختند).

مسجد ثنايا

(ثَ) از مساجد مدينه و از آن

ص: 469

به نام قبة الثنايا نيز ياد شده. مسجد كوچكي بود در نزديكي كوه احد (در 200 متري شمال شرقي مقابر شهداي احد) نوشته اند در غزوه احد دندان رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) در اين نقطه شكست. اين مسجد بعدها ساخته شد و داراي گنبد بود و به مرور زمان منهدم گرديد. گويند ديواره هاي مخروب اين مسجد در دامنه كوه احد مشاهده مي شود.

مسجد جبل احد

(جَ بَ ل) يا (ك) مسجد احد

مسجد جبل الرماه

(جَ بَّ لُ رُّ) يا (ك) مسجد جبل العينين

مسجد جبل العينين

(لْ عَ نَ) از مساجد مدينه. جبل الرماه هم نام دارد. مسجدي بود بر سمت شرقي كوه عينين كه در سنگر گاه و يا عبادتگاه پنجاه تير انداز سپاه اسلام در غزوه احد ساخته شد. اين مسجد در دوران عثماني ترميم ولي به مرور زمان و در اثر بي توجهي تقريباً از بين رفت و اكنون جز ديوارهاي كوتاه و خشتي آن چيزي باقي نمانده است.

مسجد جحفه

(جُ فِ) مسجد واقع در جحفه كه ميقات است.

مسجد جعرانه

(جِ نِ) (جِ عِ رّ نِ) از مساجد منطقه حرم مكه است (بين مكه و طايف) به نقلي حدود 29 كيلومتري مكه و در جانب شمال (شرقي) آن. جعرانه ميقات عمره مفرده است و رواياتي از احرام بستن رسول الله ( صلي الله عليه وآله وسلم) در سال هشتم هجري در جعرانه نقل گرديده است.

مسجد جعرانه كه در آغاز خط حرم قرار دارد يكي از مساجدي است كه در فضيلتش روايات زيادي وارد شده است. و اين مسجد را يكي از قريش در مكان احرام رسول الله با كشيدن ديواري بر گرد آن بساخت. سپس

ص: 470

ابن زبير در بناي آن كوشيد و در ادوار بعد مورد توسعه و ترميم قرار گرفت از جمله در سال 1263 هجري قمري توسط يكي از شاهان حيدرآباد هند باز سازي شد و در سال 1370 و بعد 1384 قمري توسط سعودي ها (در مساحت 1600 متر مربع) بازسازي گرديد.

مسجد جمعه

از مساجد مدينه. به مسجد بني سالم و مسجد عاتكه و مسجد وادي (وادي رانونا) نيز موسوم است. بين قبا و مدينه واقع است. طبق برخي نوشته ها اولين نماز جمعه در تاريخ اسلام در اين نقطه اقامه گرديد

كه در مسير مهاجرت رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) در ميان قبيله بني سالم بن عوف قرار داشت. اين مسجد از گل و خشت ساخته شده بود و سقفي كوچك داشت و بعدها با سنگ تجديد بنا گرديد و در دوره عثماني اندكي بزرگ تر و از اساس بنا شد. امروزه سعودي ها به جاي آن مسجد زيبايي ساخته اند. برخي معتقدند كه برگشت قبله از بيت المقدس به كعبه در اين جا بوده است. (در مقابل مسجد جمعه در فضاي باز، مسجد كوچكي هست كه برخي معتقدند مسجد جمعه مي باشد)

مسجد جن

از مساجد مكه و مسجدي تاريخي است واقع در مشرق خيابان مسجد الحرام در منطقه حجون حدود 200 متري قبرستان ابوطالب. اين مسجد در قرن دوم هجري وجود داشت و به جهاتي به نام هايي خوانده شد.

1. جن؛ به علت نزول آيات سوره جن در اين نقطه.

2. بيعت؛ به علت بيعت طايفه جن با رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) در اين نقطه.

3. حرس؛ به علت

ص: 471

توقف و ملاقات حرس (گشتي هاي شبانه) مناطق مختلف مكه در اين نقطه.

مسجد حديبيه

(حَ دَ يِ) (يِّ) از مساجد منطقه حرم مكه است كه در زمان خليفه دوم ساخته شد و به جهاتي به نام هايي موسوم است:

1. حديبيه؛ به علت واقع شدن در محل حديبيه.

2. رضوان؛ به علت آن كه در محل بيعت رضوان ساخته شد. (امروزه در مجاورت اين بناي قديمي مسجد جديدي به نام حديبيه ساخته اند)

مسجد الحرام

و لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام حتي يقاتلوكم فيه (بقره 191)

مفسرين مراد از مسجد الحرام را در چند آيه مكه (يا حرم) دانسته اند. (ميقات حج، ش 4، ص 140؛ تاريخ مكه، ص 26؛ اعلام قرآن، ص 598)

مسجد الحرام

فول وجهك شطر المسجد الحرام (بقره 144)

از مساجد مكه معظمه است كه در وسط شهر واقع گشته و به شكل تقريبي مربع مستطيل بوده و كف آن نسبت به سطح خيابان هاي اطراف در جهات مختلف از 1/5 الي 3 متر پايين تر است.

طبق برخي نقل ها مسجد الحرام اولين مسجد بنا شده روي زمين است ولي تاريخ آن با بناي كعبه به دست حضرت ابراهيم پيامبر عظيم الشأن (عليه السلام) آغاز مي شود. مي گويند آن زمان كه آن رسول منادي توحيد، كعبه را بساخت فضايي را در اطراف آن جهت طواف و نماز در نظر گرفت اما شكل و اندازه آن به درستي معلوم نمي باشد. اما در مورد سابقه اسلامي اين مسجد آورده اند كه:

1. در زمان پيامبر، اين مسجد بسيار محدود بود و تا دوره خليفه اول ديواري نداشت.

2. سال 17 هجري، خليفه دوم خانه هاي

ص: 472

اطراف را خريد و جزو مسجد نمود و ديوار كوتاهي به ارتفاع كمتر از قامت انسان به دورش كشيد و درب هايي كار گذاشته شد.

3. سال 26 هجري، خليفه سوم صحن مسجد را افزايش داد و در اطراف آن شبستان بنا گرديد.

4. سال 64 (يا 66) هجري، عبدالله بن زبير كار خليفه سوم را ادامه داد.

5. سال 73 (يا 74) هجري، عبد الملك خليفه اموي ديوارهاي مسجد را بلندتر كرد و براي آن سقفي از چوب ساج بساخت و در تزيين ستون ها از طلا استفاده نمود (و بخشي از دارالندوه نيز در زمان او و فرزندش ضميمه مسجد گرديد).

6. سال 88 (يا 91) هجري، وليد بن عبدالملك به ترميم مسجد دست زد و به صحن مسجد افزود و براي نخستين بار ستون هاي مرمرين به مسجد الحرام آورد و براي آن سقف يكپارچه اي كه بر ستون هاي و پايه هاي مرمرين قرار داشت بساخت و آن گاه با چوپ ساج آراسته و تزيين شده آن را پوشانيد. سطح مسجد را سنگفرش كرد و براي اولين بار در مسجد الحرام كاشي به كار برد و كنگره ها و غرفه هايي بنا نمود.

7. سال 137 هجري، منصور عباسي در قسمت شمال و

غرب بر مساحت مسجد افزود و به كاشي كاري و تزيين مسجد اقدام نمود و رواق هايي در اطراف بساخت (كه تا سال 140 به طول انجاميد).

8. سال 160 (يا161) هجري، مهدي عباسي به توسعه و ترميم مسجد اقدام نمود. تقريباً تمام خانه هاي بين مسجد الحرام و مسعي (محل سعي صفا و مروه) خراب گرديد و

ص: 473

رواقهايي در اطراف مسجد ساخته شد و به درها افزوده گشت و ستون هاي مرمرين زيادي بر پا شد و بر اين ستون ها سقف هاي گنبدي شكل ساختند و با اين توسعه، كعبه در وسط مسجد واقع گرديد و هادي عباسي دنباله كار پدر را تكميل نمود و به صحن مسجد افزود.

9. سال 280 (يا 284) هجري، معتضد عباسي به پاره اي از تعميرات دست زد و دار الندوه را به مسجدي (در داخل مسجد الحرام) تبديل نمود.

10. سال 306 هجري، مقتدر عباسي صحن را از جانب غربي توسعه داد.

11. سال 803 هجري، ناصر بن بَرقوق (1) پادشاه مصر فرمان به تجديد بناي قسمتي از مسجد داد (چرا كه آتش سوزي سال 802 قريب يك سوم مسجد را از جانب ركن شامي فرا گرفت) اين تجديد بنا در سال 804 به اتمام رسيد ولي چوپ پوش سقف و رواقها تا سال 807 هجري به طور انجاميد.

12. سال 873 هجري، قايتباي از مماليك برجي مصر بر تزيينات مسجد افزود

13. سال 979 هجري، سلطان سليم دوم عثماني فرمان به تخريب رواق شرقي مسجد كه رو به انهدام بود داد و سقف چوبي اين جانب و جوانب ديگر مسجد را بدل به قبه هاي خشتي نمودند.

14. سال 984 هجري، سلطان مراد (سوم) عثماني دنباله كار سلطان سليم را به پايان رسانيد.

15. سال 990 هجري، ستون هاي موجود در رواق ها را با ستون هاي مرمرين عوض كردند و بدين نحو به جاي يك سقف هموار برروي رواق ها، پانصد گنبد كوچك پيازي شكل به سبك عثماني ديده مي شود و

ص: 474

در سال 994 نيز تعميرات و تزييناتي صورت گرفت (و در پايان دوره عثماني وسعت مسجد را به اختلاف نقل حدود 25000 يا 27000 يا 29000 يا 30000 يا 35000 متر مربع ذكر كرده اند.

16. سال 1375 هجري، در زمان ملك سعود با خريد خانه ها و اماكن اطراف، نوسازي مسجد الحرام از چهار سمت آغاز گرديد و با توسعه اي كه طي مدت 20 سال به طول انجاميد (معروف به توسعه اول) دور تا دور مسجد الحرام با شبستان هاي عظيم به صورت دو طبقه به ارتفاع 22 متر در آمد (13 متر طبقه اول و 9 متر طبقه دوم) و سطح مسجد با 130 پله به بام شبستان هاي مسجد مربوط گرديد و مسجد با اسلوبي جديد و با توجه به معماري سنتي اسلامي وسعتي حدود 160000 متر مربع يافت.

17. سال 1409 هجري، در دوران ملك فهد توسعه ديگري (معروف به توسعه دوم) در مسجد صورت گرفت كه سبب شد مساحت مسجد بيش از 230000 متر مربع گردد. در اين توسعه علاوه بر احداث ساختمان هاي جديد از نظر تزيينات و وسايل رفاهي اقدامات متعددي صورت يافت (اما متأسفانه برخي از اماكن واجد ارزش تاريخي اسلام نيز محو گرديد).

فضايل مسجد

افضل مساجد جهان است.

از قصرهاي بهشت در دنيا شمرده شده است.

در دل آن خانه خدا، (كعبه) جلوه گري مي كند.

بر ساير اماكن دنيا (جز مكان دفن رسول الله) افضليت دارد.

قسمتي از مناسك حج و عمره در فضاي اين مكان مقدس صورت مي پذيرد.

نماز خواندن در آن معادل با صد هزار نماز و يا هر ركعت نماز

ص: 475

در آن برابر با هزار ركعت نماز معرفي شده است.

1. ضبط دايرة المعارف فارسي (و در لغت نامه بُ).

احكام مسجد

عدم جواز قصاص پناهنده به آن

عدم جواز عبور جنب و حايض از آن

جواز قصر و اتمام نماز براي مسافر در آن

حرمت خارج كردن سنگريزه و خاك آن

حرمت (يا كراهت) بناي بلندتر از كعبه در اطراف آن

زدن شخص عامل آلوده به نجاست كردن عمدي آن

متعلقات مسجد

كعبه، باب ها، حجر اسماعيل، حطيم، دار الندوه، زمزم، سقاية الحاج، مسعي، مقام ابراهيم، مناره ها منبر، و...

مستحبات مسجد

با غسل وارد شدن

با پاي برهنه وارد شدن

از باب بني شيبه وارد شدن. (1)

باوقار و خشوع و تذلل وارد شدن.

دو ركعت نماز تحيت مسجد را به جاي آوردن.

بر درب مسجد دعاي «السلام عليك ايها النبي...» را خواندن.

بعد از ورود خطاب به كعبه «الحمد لله الذي...» را گفتن.

رو به كعبه دعاي «اللهم اني اسألك في مقامي...» را خواندن.

حجر الاسود را بوسيدن و لمس كردن و در برابرش دعاي «اشهد ان لا اله الا الله...» و دعاي «الحمد لله الذي هدانا...» را خواندن.

مسجد حرس

(حَ رَ) همان (ك) مسجد جن

مسجد حمزه

از مساجد مكه واقع در منطقه مسفله در نزديكي تلاقي خيابان هاي ابراهيم و حمزه.

مسجد حمزه

از مساجد مدينه. مسجدي بود و در احد. در گذشته بر قبر حضرت حمزه ضريح و بارگاهي ساخته بودند و در آن جا مسجدي نيز وجود داشت كه چون مورد توجه زائران بود ضريح و بارگاه تخريب گرديد و پيرامون قبر آن حضرت نيز ديواري كشيده شد تا مانع ورود زائران باشد.

ص: 476

ه مشهد شهداء نيز موسوم بود. مسجد حمزه اي كه امروزه در كنار قبرستان وجود دارد مسجدي جديد است.

مسجد خندق

(خَ دَ) همان (ك) مسجد احزاب

مسجد خيف

(خَ) (2) از مساجد مكه واقع در مني. مسجد خيف (مسجد مني) از محترم ترين مساجد است و اهميتي تاريخي دارد. مسجد خيف در صدر اسلام از وسيع ترين مساجد به شمار مي رفته (و حتي وسيع تر از مسجد الحرام معرفي گرديده) و مسجدي روباز بود و تا دوران عثماني تنها در قسمت مصلاي رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) و مقداري از اطراف ديوارها، سقف و شبستان داشت قبه اي در وسط اين مسجد موجود بود و داخل قبه محراب رسول الله بود كه آن را «مسجد عيثومه» (3) مي گفتند. و از جمله اقداماتي كه جهت ساخت و تعميرات در اين مسجد صورت گرفته است

عبارت است از:

1. سال 240 هجري، و بعد در سال 256 هجري، به علت تخريب بر اثر سيل توسط معتمد عباسي تجديد بنا و تعمير اساسي شد و سيل بندي نيز براي حفاظ ساخته گرديد.

2. سال 556 (و يا 559) هجري، وزير سلجوقي جواد اصفهاني آن را تجديد بنا كرد و وسعت داد.

3. سال 720 هجري، احمد بن عمر معروف به ابن مرجاني در آن تغييراتي داد.

4. سال 874 (يا 894) هجري، سلطان قايتباي از مماليك برجي مصر مسجد را ساختماني تازه نمود (در زمان او مساحت مسجد تقريباً بيش از 10000 متر مربع بود)

5. سال 1025 هجري، سلطان احمدبن سلطان محمد عثماني آن را نوسازي كرد.

1. طبق نقل پس از شكستن بت هبل

ص: 477

آن را در اين محل دفن كرده اند، و اگر چنين باشد مظهربت و بت پرستي زير پاي گذارده مي شود.

2. ضبط لغت نامه (تحت عناوين) «مسجد خيف» و «خيف مني» و سفرنامه ابن جبير (ص 203)؛ اما در لغت نامه تحت عنوان «خيف» بدون فتح آمده است (بر وزن ليف).

3. به معني كندر و اسپنج (تاريخ و اماكن اسلامي، ص 146).

6. سال 1072 و 1092 هجري سلطان محمد تغييراتي در آن به عمل آورد.

7. سال 1362 هجري، در دوران سعودي ها مسجد با ايجاد رواق هاي متعدد، مساحت بسياري يافت.

8. قرن پانزدهم، در بازسازي هاي سال هاي اخير سعودي ها، اين مسجد به كلي دگرگون شد و با وسعت زيادي به شكلي مدرن و مسقف ساخته شد (و متأسفانه در اين بازسازي قبه معروف و محراب نبوي برداشته گرديد).

تسميه مسجد

خيف به معني زمين بين دو كوه است و اين مسجد ميان دو كوه واقع است.

خيف به معني زمين مرتفعي است كه سيل به آن آسيب نمي رساند و اين مسجد به علت واقع بودن در دامنه كوه مني، سيل گير نمي باشد.

اهميت مسجد

مدفن بسياري از پيامبران (يا هفتاد پيامبر) است.

عبادتگاه حضرت ابراهيم و بسياري از پيامبران ( عليهم السلام) بوده است.

خداوند متعال در اين مكان گوسفند قرباني را براي فدا به سوي حضرت ابراهيم فرستاد.

هفتاد پيامبر از جمله حضرت موسي كليم الله و حضرت عيسي روح الله (عليهما السلام) در اين جا نماز خواندند.

اين جا محل نماز رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) بوده و آن حضرت هرگاه

ص: 478

به مني مي آمدند و در مواقع حج، در اين مسجد حضور يافته نماز مي گزاردند.

حضرت رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) يكي از خطبه هاي مشهور خويش را در حجة الوداع در اين جا براي جماعت مسلمين ايراد فرمودند.

محل اين مسجد در جريان فتح مكه (بسال هشتم هجري) اردوگاه ارتش اسلام بوده است.

فضيلت مسجد

هر ركعت نماز در آن ثوابش برابر صد ركعت معرفي شده (1)

استحباب اداي نمازهاي يوميه در آن در ايام تشريق و بيتوته در مني.

اجر بسيار صدبار خواندن هريك از تسبيح و تهليل و تحميد در اين جا.

مسجد دار النابغه

(رُ نّ بِ غِ) از مساجد مدينه. مسجد بني عدي نيز گفته مي شد و در خيابان مناخه مقابل دار السلام در دارالنابغه (يعني در كنار مقبره حضرت عبدالله پدر گرامي رسول الله) قرار داشت و گفته اند كه رسول الله در اين جا نماز گزاردند. اين مسجد در تعريض و توسعه اين خيابان به همراه مقبره آن حضرت تخريب گرديد.

مسجد درع

(دِ) از مساجد مدينه. مسجدي است واقع در احد (در سمت چپ كسي كه به سوي كوه احد و مقابر شهداي احد مي رود) بناي مخروبه و قديمي مسجد الدرع از دوران عثماني است. اين مسجد به نام هايي موسوم است:

1. بدايع

2. درع؛ طبق روايت رسول الله هنگام عزيمت به سوي احد در شيخان (كه به بدايع نيز معروف است) بيتوته فرمود و نماز صبح را خواند و هنگام بيتوته و اقامه نماز درع (زره) خود را كه براي نبرد پوشيده بود در آورد و در آن جا نهاد (و يا در آن

ص: 479

جا درع پوشيدند).

3. شيخين؛ نامگذاري اين جا به شيخين در انتساب به «اجمة الشيخين» صورت گرفت كه در واقع جايگاهي متعلق به يهوديان بود و گفته اند از آن جهت «اجمة الشيخين» نام يافت كه مرد و زني كه عمر آنها هر يك از صد سال گذشته بود در همين مكان به ديدار هم مي آمدند و مردم از اين موضوع تعجب كرده و اين مكان را بدين اسم ناميدند (و يا اين كه اين مسجد را زن و شوهري پير و سالخورده بنا نهادند).

مسجد ذباب

(دِ) از مساجد مدينه. مسجدي است بر فراز

1. به مفهوم كلامي از امام سجاد (عليه السلام) با نماز خواندن در مسجد خيف بايد قصد آن داشت كه جز از خدا و از گناه خود نبايد ترسيد و جز به رحمت حق اميد نبايد بست.

كوه ذباب (درشرق كوه سلع) كه آثار مخروبه آن همچنان موجود و بدون سقف است. نوشته اند رسول الله ( صلي الله عليه وآله وسلم) بر فراز كوه ذباب هنگام جنگ خندق نماز گزارد و يا در روزهاي قبل از نبرد خندق بر اين كوه بر امر تقسيم نيروها و كندن خندق ها نظارت مي فرمود. در تسميه اين كوه به ذباب گفته اند مردي از يمن به نام ذباب به وسيله مروان بن حكم اموي بر فراز آن گردن زده شد.

مسجد ذو الحليفه

(ذُ لْ حُ لَ فِ) از مساحد مدينه. همان (ك) مسجد شجره

مسجد ذوقبلتين

همان (ك) مسجد قبلتين

مسجد رايت

(يَ) از مساجد مكه. مسجدي است واقع در شرق شهر در محلي به نام جورديه و وجه تسميه به خاطر استقرار رايت پيامبر اكرم ( صلي

ص: 480

الله عليه وآله وسلم) در اين مكان است براي فتح مكه اين مسجد به دست يكي از نوادگان عباس بن عبدالمطلب بنا شد و معتصم عباسي در سال 640 هجري آن را بازسازي كرد و امير قطلبك عمارت آن را از نو برافراشت و در زمان سعودي ها به سال 1361 هجري قمري تعمير شد، ولي در سال 1394 محل اين مسجد (در طرح توسعه جاده حجون به ام لدود) تغيير پيدا كرد و مسجد ديگري در نزديكي آن ساخته شد.

مسجد رايت

از مساجد مدينه و مسجدي است بر فراز كوه ذباب و برخي آن را همان مسجد ذباب دانسته اند. مسجد در شمال مسجد نبوي و در فاصله 1800 متري آن واقع است. در تسميه به اختلاف گفته اند:

1. در غزوه خندق، رايت مدني ها در روي كوه ذباب به اهتزاز در آمد.

2. در جنگ حره (قتل عام اهل مدينه توسط سپاه يزيد) سپاه مدينه نخست بر فراز كوه ذباب صف كشيد و در آن جا رايت نصب نمود.

3. در قرن اول هجري يزيدبن هرمز كه در پشت كوه ذباب با مواليان مي جنگيد پرچم خود را بر فراز اين كوه مستقر ساخت.

مسجد رد شمس

(رَ دِّ شَ) از مساجد مدينه. مسجدي است در جنوب شرقي شهر در انتهاي خيابان عوالي به مساحت اوليه پنج متر مربع كه در دوران عثماني تعمير و بناي محكم بر آن ساخته و رواق هايي بر آن قرار داده شده و صحن بزرگي نيز در پشت داشت. اين مسجد بارها بازسازي گرديد.

اين مسجد به جهاتي به نام هايي موسوم است:

1. نخل، به خاطر وجود نخلي در

ص: 481

اين نقطه.

2. بوعي، چون نزديك باغي بوعي بود.

3. شمس، به علت اولين تابش آفتاب بر آن.

4. فضيخ، چون در اين محل درخت فضيخ (خرما) زياد بود. يا در اين محل فضيخ مي ريخته اند.

يا اين جا مكان نزول آيات تحريم شراب است. يا در اين جا عده اي از اصحاب با نزول آيات شراب كوزه هاي فضيح (شراب) را شكستند.

5. ردشمس، از آن جهت است كه رسول الله در اين مكان سر بر زانوي حضرت علي (عليه السلام) به خواب رفتند و چون بيدار شدند وقت نماز عصر (و به نقلي وقت فضيلت نماز عصر) گذشته بود و لذا دعا فرمودند كه خداوند، اگر علي در طاعت تو و رسول توست خورشيد را براي او باز گردان و خورشيد برگشت و حضرت نماز عصر را به موقع به جاي آوردند (و به نقلي اين واقعه در خيبر اتفاق افتاد.

مسجد رسول از مساجد سبعه

1. نام ديگر (ك) مسجد النبي

2. مسجدي است در احد در شمال قبور شهداي احد.

مسجد زهرا

همان (ك) مسجد فاطمه

مسجد سبق

از مساجد مدينه. مسجدي است در شمال شرقي مسجد نبوي در فاصله 500 متري.

علت نامگذاري را از آن جا ذكر كرده اند كه در وسط ميدان اسب دواني واقع شده است كه در زمان رسول الله وجود داشت.

مسجد سجده

همان (ك) مسجد ابوذر

مسجد سرف

(سَ رِ) مسجدي است واقع در ميان راه مكه

و وادي مرو. سرف اردوگاهي براي لشكريان اسلام بوده است كه عمدتاً در غزوه هاي خارج مدينه، رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) به همراه سپاه در اين مكان اردو مي زد.

مسجد سقيا

(سُ) ازمساجد مدينه. مسجدي است

ص: 482

در حره غربي شهرمقابل ميدان عنبريه. اين مسجد كه در غرب مسجد نبوي و درفاصله 2100 متري آن واقع است، (بعدها) در محل دعا و نماز رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) هنگام حركت به سوي بدر در كنار چاه سقيا ساخته شد. در دوران عثماني بر پايه هاي اوليه، مسجد را مجدداً بنا كردند كه اكنون با همان ساختمان به طول تقريبي چهار متر در عرض سه متر باقي مانده است. اين مسجد به «قبة الرئوس» نيز مشهور است، (1) از جمله به اين علت كه در پايان عصر عثماني پس از جنگ، سرهاي برخي اعراب در اين مكان دفن شده است.

مسجد سلمان

از مساجد مدينه و از مساجد سبعه است كه در كنار مسجد فتح و در سمت قبله آن در زمين مسطحي قرار دارد با شبستان وصحني به طول 8/50 و عرض 7 متر. اين جا محل تهجد و دعاي سلمان بود و نيز به خاطر نقش او در جريان حفر خندق اين مسجد بنا گرديد.

مسجد شجره

(شَ جَ رِ) از مساجد مكه

1. مسجدي است واقع در حجون (كمي بالاتر از مسجد جن در تقاطع شارع مسجد الحرام و شارع نونه) به روايتي در اين مكان شجره اي به نبوت پيامبر اكرم شهادت داد و اين مسجد به ياد بود اين معجزه ساخته شد.

2. مسجدي است در حديبيه، در جاي شجره اي كه صلح حديبيه منعقد گرديد. اين مسجد در حكومت سعودي تخريب گرديد.

مسجد شجره

از مساجد مدينه. مسجدي است در چند كيلومتري جنوب مدينه به طرف مكه (و به فاصله 486 كيلومتري مكه). اين جا در روزهاي نخست و مقارن

ص: 483

با حيات رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) به صورت مسجد در آمد. اين مسجد در قرن هشتم دچار خرابي شد ولي مورد استفاده بود. در قرن هشتم و نهم تنها ديواري بر گرد آن قرار داشت. به سال 961 (زين الدين الاستار» مسجد را از نو پايه گذاري كرد. در سال 1058 قمري يكي ازمسلمانان هند آن را بازسازي نمود و مناره اي بر آن ساخته شد. در دوران سعودي بار ديگر بازسازي گرديد و بناهاي جديد بر آن افزودند و در آخرين تجديد بنا در سال هاي اخير مساحتي چندين برابر يافته است. اين مسجد به جهاتي به نام هايي موسوم است:

1. مسجد محرم، به علت آن كه زائر بيت الله در اين جا محرم مي شود. (ع)

2. مسجد احرام، به علت آن كه زائر بيت الله در اين جا احرام مي بندد. اين جا ميقات عمره (تمتع و مفرده) است و از جميع ميقات هاي ديگر نسبت به مكه دورتر مي باشد و افضل ميقات ها از نظر وثوق است. رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) در اين مكان (در عمره حديبيه سال ششم و در عمره القضا، سال هفتم و در فتح مكه به سال هشتم و در جحة الوداع سال دهم) احرام بست.

3. مسجد شجره، به علت آن كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) در كنار و يا زير سايه شجره سمره كه در اين مكان وجود داشت احرام بست. يا به علت وجود شجره (عطف) حلفا كه تا زانو بلند مي شود و يا از جهت مشاجره (مجادله) كه

ص: 484

درآخر منجر به تحالف شد. (ع)

4. مسجد ذوالحليفه، به علت نام اين منطقه، از آن رو كه «حليفه» نام آبي بوده و يا حَلفا نام گياهي بود و يا از حلف (قسم) است چون در جاهليت جمعي در اين نقطه هم قسم گرديدند.

5. مسجد آبار علي، يا مسجد ابيار علي به علت آن كه حضرت علي ( صلي الله عليه وآله وسلم) براي آبياري مزارع چاه هايي (ابيار) در اين جا حفر نمودند و اين منطقه اكنون هم به آبار علي موسوم است.

مسجد شق القمر

(شَ قُّ لْ قَ مَ) اقتربت الساعة و انشق القمر. (قمر 1)

1. در كتاب «مدينه شناسي» (ج 1، ص 136 الي 139) عللي براي اين شهرت ذكر شده است.

يا مسجد انشقاق القمر از مساجد مكه. مسجدي است تاريخي كه در بالاي كوه ابوقبيس در محل انجام يكي از معجزات نبي اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) يعني شكافته شدن ماه (شق القمر) ساخته شد. طبق روايات در اواخر دوران مكه به درخواست مشركان يا به درخواست حقيقت جويان يثربي درشب سيزدهم شوال يا در شب چهارم ذي حجه برفراز كوه ابو قبيس به اشاره حضرت و به اذن پروردگار ماه دو قسمت شد. برخي مسجد شق القمر را همان مسجد بلال (واقع بر فراز كوه ابوقبيس) مي دانند و برخي ها مستقل از يكديگر. امروزه حكومت سعودي با تخريب اين مسجد تاريخي قصر دارالضيافه را بر فراز كوه ابوقبيس ساخته است.

مسجد شمس

(شَ) از مساجد مدينه. مسجد شمسي هم گفته مي شود و بين قبا و عوالي بر تپه اي بر شرق قبا واقع است و چون خورشيد

ص: 485

در اولين زمان طلوع به آن مي تابيد نام شمس بر خود گرفته است و اكنون آثار آن از بين رفته. به زعم برخي اين مسجد همان مسجد ردشمس (مسجد فضيخ) است.

مسجد شمسي

همان (ك) مسجد شمس

مسجد شهداء

همان (ك) مسجد حمزه

مسجد شيخين

همان (ك) مسجد درع (به نقلي مسجد المستراح را گويند)

مسجد صخره

همان (ك) مسجد كبش

مسجد صفايح

(صَ يِ) از مساجد مكه واقع در مني دامنه كوهي به نام صفايح. اين مسجد در جنوب مسجد خيف قرار داشت ولي امروز اثري از آن نيست و احتمالاً در دوران سعودي تخريب شده است. دركنار و دامنه كوه صفايح غاري داير مانند و مستدير الشكل به اندازه سر يك انسان وجود داشت كه به علت نزول سوره مرسلات در اين جا بعدها به غار مرسلات معروف شد.

اين نقطه را محلي مي دانند كه نبي گرامي اسلام ( صلي الله عليه وآله وسلم) جهت مصونيت از تابش آفتاب سرخويش را در آن قرار داد و مردم به آن تبرك مي جستند.

مسجد ضرار

(ضِ) والذين اتخذوا مسجداً ضراراً و كفراً و تفريقاً بين المؤمنين (توبه 107)

از مساجد مدينه. توسط گروهي از منافقان اهل عقبه و به دستور ابوعامر (براي ضربه زدن به اسلام و براي ايجاد تفرقه و كمينگاهي براي دشمنان اسلام) در زمان غزوه تبوك ساخته شد. پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) بعد از مراجعت گروهي را براي تخريب آن اعزام فرمود.

مسجد عاتكه

(تِ كِ) همان (ك) مسجد جمعه

مسجد عرفات

(عَ رَ) از مساجد مدينه. در پشت مسجد قبا از سمت جنوب واقع بود كه در دوران سعودي در توسعه ميدان قبا تخريب شد. اين مسجد در مكاني ساخته

ص: 486

شده بود كه طبق نقل رسول اكرم در روز عرفه سالي كه عازم حج نبودند حاجيان را نظاره مي كردند. (1)

مسجد عرنه

(عُ رَ نِ) همان (ك) مسجد نمره

مسجد عريش

از مساجد مدينه. مسجدي است در كنار مزار شهداي بدر. اين جا محل عبادت و نماز شب پيامبر گرامي اسلام ( صلي الله عليه وآله وسلم) در شب غزوه بدر بوده است.

مسجد عسكر

(عَ كَ) از مساجد مدينه. در سمت شرقي پايين جبل الرماه در احد و در مكان شهادت حضرت حمزه سيد الشهداء ساخته شد. ديواره هاي اين مسجد تا دوران سعودي پا برجا بود ليكن پس از تخريب گنبد و بارگاه آن حضرت و قبور شهداي احد، اين مسجد را نيز در تعريض محوطه اطراف تخريب نمودند. مسجد الوادي و يا مسجد المصرع نيز گفته مي شد.

مسجد عقبه

(عَ قَ بِ) همان (ك) مسجد بيت

مسجد علي

(عليه السلام) از مساجد مدينه.

1. از مساجد سبعه است كه در مقابل مسجد فتح و در جنوب غربي آن بالاتر از مسجد فاطمه بر روي كوه سلع قرار دارد و براي رسيدن به آن بايد از پله هاي متعدد بالا

1. در آخر اين روستا (قبا) و مشرف بر آن تپه اي است معروف به عرفات. اين تپه را از آن رو عرفات خوانند كه پيامبر به روز عرفه بر آن تپه درنگ كرد و از آن جا زمين برابر او جمع آمد و هموار شد و حضرتش عرفات (مكه) را به مردم نشان داد (سفرنامه ابن جبير، ص 246).

رفت. اين جا محل عبادت و ديده باني و پاسداري آن حضرت از خطوط دفاعي مسلمين در غزوه خندق بوده است

ص: 487

و طبق روايت نماز در اين جا مستحب مؤكد است.

2. مسجدي است در احد درجهت شرقي صحن مزار جناب حمزه سيد الشهداء و در كتب تاريخي آن را «حيره» گفته اند، و انتساب اين مسجد به آن حضرت يا از لحاظ دلاوري هاي ايشان در اين مكان در غزوه احد است يا آن كه محل عبادت ايشان بعد از رحلت رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) بود و امام صادق (عليه السلام) زيارت آن را توصيه فرمودند. اين مسجد كمي پايين تر از مكان قبلي و تاريخي خود نوسازي شده است. برخي آن را «مسجد عسكر» مي دانند.

3. مسجدي است در شمال غربي (و تقريباً در فاصله 90 متري) مسجد غمامه و در حدود 400 متري رو به روي باب السلام. رسول الله ( صلي الله عليه وآله وسلم) نماز عيد را در اين مكان اقامه مي فرمود. طبق روايات حضرت امير (عليه السلام) در اين مكان نماز خواندند. در زمان عمربن عبدالعزيز اين جا به صورت مسجد ساخته شد، و برخي گويند در اين زمان مورد ترميم و بازسازي قرار گرفته بود. حكمرانان دوره عثماني اهتمام خاصي به تعمير و حفظ اين مسجد داشته و بناي كنوني از دوران عثماني است و يك مناره دارد كه متعلق به قرن نهم هجري مي باشد.

مسجد عمر

از مساجد مدينه

1. از مساجد سبعه است و ما بين مسجد ابي بكر و مسجد فاطمه (عليها السلام) قرار دارد.

2. مسجدي است در جنوب مسجد غمامه (و نزديك پل مَدرج) در اين جا پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) در سال سوم هجري

ص: 488

نماز عيد را اقامه فرمودند. به نقلي اين مسجد را شخصي به نام شمس الدين پس از سال 580 هجري ساخته است. نماي كنوني اين مسجد از دوران عثماني است كه در سال 1266 (يا 1267) هجري قمري توسط سلطان عبدالمجيد تعمير (يا بازسازي) گرديد و سپس مناره اي در آخر مسجد ساخت شد و به دوران سعودي نيز تعميراتي در آن انجام گرفت.

مسجد عمره

همان (ك) مسجد تنعيم

مسجد غدير خم

(خُ) مسجدي است واقع در منطقه غدير خم در سه مايلي جحفه در محل واقعه عظيم نصب حضرت امير علي (عليه السلام) اولين گرونده به رسول خدا به جانشيني حضرتش.

به موجب روايات نماز خواندن در اين مسجد فضيلت بسيار دارد و سمت چپ اين مسجد به سمت قبله از ساير نقاط مسجد براي نماز گزاردن افضل است (چون محل ايستادن رسول الله براي انتخاب و معرفي حضرت امير (عليه السلام) بود است) ساختمان اين مسجد را تعدادي از ملوك شيعي هند بازسازي كردند. اين مسجد در دوران عثماني بر اثر سيل خراب شد و گوشه هايي از آن همچنان بر جاي مانده است.

مسجد غزاله

(غَ لِ) همان (ك) مسجد مسيجد

مسجد غمامه

(غَ مِ) از مساجد مدينه. در محلي به نام مناخه در ناحيه غرب (جنوب غربي) مسجد النبي و در ابتداي صحن جديد حرم نبوي واقع است. اين مسجد را عمربن عبد العزيز در دوران وليدبن عبدالملك بنا نهاد و تعمير نمود و در قرن دوم و هشتم و نهم نيز مجدداً تعمير و اصلاح گرديد. در زمان حكومت عثماني هم عمارت آن تكميل شد و دولت سعودي نيز در آن تعميراتي انجام داد. اين مسجد با مساحت

ص: 489

338 متر مربع به طول 26 و عرض 13 متر) و ارتفاع 12 متري داراي يك گنبد بزرگ و پنج گنبد كوچك است كه آن را از ساير مساجد جدا و ممتاز مي سازد مناره هاي بلند آن در قسمت شمال غربي مسجد قرار دارد. ديوارهاي مسجد از سنگ هاي سياه ضخيم ساخته شده و محراب آن نيز سنگي مي باشد. دو مسجد علي (عليه السلام) و عمر در دو طرف اين مسجد قرار گرفته اند. اين مسجد به جهاتي به نام هايي موسوم است:

1. استسقاء؛ چون رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) در هنگام خشكسالي در اين مكان نماز استسقاء گزاردند.

2. غمامه؛ چون بر بالاي سر رسول خدا كه در هواي بسيار گرم مشغول نماز بودند قطعه ابري (غمام) ظاهر شد و تا پايان نماز باقي ماند و سپس ناپديد گرديد. و يا اين كه حضرت از نماز استسقاء فارغ نشده بودند كه ابر (غمام) سايه افكند و باران باريد.

3. مصلي العيد؛ چون اين جا مصلاي رسول الله در نمازهاي عيد بود و اولين نماز عيدي كه حضرت در مدينه به جاي آوردند نماز عيد قربان بود كه در اين مكان برگزار شد و بعدها به مصلي العيد شهرت يافت و طبق نقل نماز عيدين تا اواخر قرن نهم هجري در اين جا خوانده مي شد.

مسجد فاطمه

(عليها السلام) از مساجد مدينه

1. مسجدي است در جهت شمال شرقي مسجد غمامه (در كنار بازار فرش فروش ها در طبقه فوقاني) و در نوسازي اخير تخريب شد.

2. از مساجد سبعه است. مسجد كوچك و بدون سقفي است كه داراي محراب

ص: 490

كوچكي نيز مي باشد و پايين ترين مساجد اين منطقه بوده و در كنار خيابان اصلي واقع است و از آن جهت به نام آن بزرگوار نامگذاري شده كه ظاهراً آن حضرت در غزوه خندق در اين مكان براي پدر و همسرشان غذا مي آوردند و يا شايد از آن سبب است كه آن معصومه به ياد روزهاي سخت اين سرزمين و جنگ احزاب در اين جا نماز شكر خوانده اند.

مسجد فتح

همان (ك) مسجد احزاب

مسجد فسخ

(فَ) همان (ك) مسجد احد

مسجد فضيخ

(فَ) همان (ك) مسجد ردشمس

مسجد قبا

(قُ) از مساجد مدينه. واقع در قبا (و بعضي آن را قبوه نيز خوانده اند) كه نام قريه و ناحيه اي (و به قولي نام چاهي) بوده است در نزديكي جنوب (غربي) مدينه كه امروزه به هم متصل شده اند. مسجد در سال اول هجري بنا گرديد. آن گاه كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) در هجرت از مكه در هشتم (يا دوازدهم) ربيع الاول به قبا (يعني آخرين منزلگاه براي رسيدن به مدينه) وارد شدند به مدت 4 (يا 12 يا 13 يا 17 يا 20) روز در اين منطقه ماندند تا حضرت علي و حضرت فاطمه (عليها السلام) و ديگر بستگان از مكه وارد شوند و طي اين مدت آن حضرت به پيشنهاد عمار ياسر و يا به تقاضاي ساكنان محل مسجدي را در قبا بنا نمود كه در حقيقت اولين مسجدي است كه در اولين روزهاي هجرت به دست مبارك آن نبي مكرم و صحابه براي عموم مسلمانان ساخته شد. ديوارهاي اين مسجد با سنگ و خشت بر پا گرديد و سقف بر روي

ص: 491

چند رديف ستون استوار گشت. آورده اند كه حضرت شخصاً كار مي كردند و خشت ها را به دوش مي كشيدند به طوري كه اصحاب متأثر از اين حالت تقاضا نمودند تا ايشان فقط ناظر امور باشند اما آن بزرگوار نپذيرفتند و كار مي نمودند. بعد از ساختمان زمان رسول اكرم تاكنون به تدريج بسياري از حكومت هاي وقت در تعمير اين مسجد سهمي داشته اند و از جمله تجديد كنندگان بناهاي اساسي اين مسجد عبارتند از:

1. عثمان؛ در زمان اين خليفه مسجد مختصري گسترش يافت.

2. عمربن عبد العزيز؛ والي مدينه به دستور وليد بناي اوليه مسجد را تخريب كرده و بنايي استوار از سنگ و گچ بر پا نمود. رواق هايي ساخت و ستون و مناره ايجاد كرد.

3. ابويَعلي احمد حسيني در سال 435 قمري تعمير و مرمت در مسجد صورت داد.

4. جمال الدين جواد اصفهاني از وزراي اتابكان موصل در سال 555 قمري فرمان به تجديد بناي مسجد داد.

5. ملك الظاهر بَيْبَرس بند قُداري از مماليك بحري مصر (658 676) اقدام به اصلاحات وسيعي در مسجد كرد.

6. ناصر محمد بن قَلاوون از مماليك بحري مصر در سال 733 هجري به تعميرات اساسي مسجد همت گماشت.

7. اشرف بَرْسباي از مماليك بحري مصر در سال 840 هجري قمري به تجديد و ترميم برخي قسمت هاي مسجد فرمان داد.

8. اشرف قايتباي از مماليك برجي مصر در سال 881 قمري به تجديد بناي مناره و قسمت هايي از مسجد دستور صادر كرد.

9. آل عثمان؛ سلاطين عثماني مسجد را مرمت مي كردند و آخرين آنها توسط سلطان محمود و

ص: 492

فرزندش سلطان عبدالحميد طي سال هاي 1240 الي 1245 قمري صورت گرفت و مسجد از نو بنا شد.

10. آل سعود؛ در زمان ملك فيصل به سال 1388 قمري مساحت مسجد وسعت يافت (و از 1276 متر مربع به 1420 متر مربع رسيد) و در دوران اخير به كلي وضع مسجد دگرگون شد و تغييرات عمده اي در آن ايجاد گرديد و با وسعت بيشتري (به مساحت 6000 متر مربع) ساخته شد (1) و قبه هاي متعدد و مناره هاي طويلي بر پاگرديد ولي متأسفانه در آخرين بازسازي مسجد، محرابي كه محل نزول آيه تقوي را نشان مي داد برچيده شد.

فضيلت مسجد

دو ركعت نماز در مسجد قبا برابر با حج و عمره ذكر شده است.

براي آن دعاي مخصوص و تسبيحات ويژه اي وارد شده است. (2)

رسول الله روز شنبه (يا يكشنبه يا دوشنبه) براي نماز و عبادت به اين جا مي آمدند.

آيه «لمسجد اسس علي التقوي من اول يوم» (توبه 108) به نقل بسياري از مفسران درباره اين مسجد نزول يافته و محل نزول هم در جنب جنوب غربي مسجد بود (كه محرابي برايش ساخته بودند).

مسجد قبلتين

(قِ لَ تَ) از مساجد مدينه. مسجد «قبلتين» و يا مسجد «ذوقبلتين» (كه به نام بني سلمه معروف بود) مسجدي است تاريخي (و به نقلي از جمله مساجد سبعه است) كه داراي دو قبله بود و بر بلندي حرة الوبر در طرف شمال غربي شهر واقع مي باشد. اين مسجد داراي دو محراب در برابر هم (شمالي و جنوبي) بود و وجه تسميه از آن جهت است كه در اين جا مسئله تغيير قبله

ص: 493

صورت گرفت و نيز يك نماز به دو قبله خوانده شد. رسول الله ( صلي الله عليه وآله وسلم) در طول سيزده سال اقامت در مكه و پس از ورود به مدينه به مدت 10 (يا 16 يا 17 يا 19 و يا...) ماه نماز را به سوي شمال يعني به سوي بيت المقدس به جاي مي آوردند. طبق آنچه كه مشهور است آن حضرت در نيمه شعبان (يا نيمه رجب) در اين مسجد در حال به جا آوردن نماز ظهر بودند كه فرمان تغيير قبله رسيد و ايشان دو ركعت آخر نماز را به سوي كعبه خواندند. به نقلي نيز نماز ظهر تمام شده بود كه فرمان رسيد و نماز عصر به سمت كعبه ادا گرديد. به گفته اي ديگر هنگام ركعت دوم نماز صبح بود كه آيه نازل گرديد و حضرت بقيه نماز را به سوي كعبه خواندند. (برخي مسجد قبلتين را مسجد قبا و برخي مسجد النبي و برخي مسجد جمعه يعني مسجد بني سالم مي دانند) مسجد قبلتين در زمان عمربن عبد العزيز به احتمال زياد بازسازي گرديد (ولي منابع به بازسازي ها يا اصلاحات بنا قبل از زمان قايتباي اشاره اي ندارند). مسجد در دوره سلطان سليمان قانوني در سال 950 قمري از نو بنا گرديد و در آخرين بازسازي توسط سعودي ها به طرز زيبايي تجديد بنا گرديد ولي محراب شمالي آن را برداشتند.

مسجد قشله عسكريه

از مساجد مدينه، واقع در نزديكي ميدان عنبريه در جنوب غربي مسجد النبي (به فاصله دو كيلو متري). در دوران عثماني به سبك مساجد عثماني در استانبول به ياد نماز عيد رسول اكرم ( صلي

ص: 494

الله عليه وآله وسلم) در اين مكان (داخل پادگان نظامي) ساخته شد اما با تخريب پادگان در دوران سعودي مسجد داخل آن نيز تخريب گرديد.

مسجد قوچ

همان (ك) مسجد كبش

مسجد كبش

(كَ) از مساجد مكه واقع در مني بين جمره اولي و جمره وسطي (يا در سمت شمال جمره عقبه به مسافت 200 متري و در دامنه كوه ثبير) كه به خاطر احداث پل هوايي جمرات ثلاثه تخريب گرديد. اين مسجد به جهاتي به نامهايي موسوم است:

1. مساحت مسجد قبا به 13500 متر مربع رسيده است (عرشيان، ص 108).

2. و از اعمال مسجد قبا «زيارت جامعه» و دعاي «يا كائنا قبل كل شي...» است (فقه فارسي با مدارك، ص 233).

1. مسجد قوچ

2. مسجد كبش، به خاطر ظاهر گرديدن كبش فدا (به جاي حضرت اسماعيل) در اين مكان.

3. مسجد نحر، به خاطر ذبح قوچ (كبش) در اين جا.

4. مسجد صخره، به خاطر ذبح قوچ (كبش) در جوار صخره اي. صخره در جوار مسجد به دليل لمس و مسح توسط مردم تخريب شد.

مسجد كبير

از مساجد مدينه

1. يا (ك) مسجد شجره (1)

2. يا مصلي استسقاء

مسجد كوثر

از مساجد مكه واقع در وسط مني (در جانب راست كسي كه به عرفات مي رفت) طبق نقلي سوره كوثر در اين مكان نازل گرديد. اين مسجد در جريان احداث پل هاي هوايي مسير مني عرفات تخريب شد.

مسجد مائده

همان (ك) مسجد بغله

مسجد مباهله

(مُ هِ لِ) از مساجد مدينه. همان (ك) اجابه (2)

مسجد محرم

(مُ رِ) از مساجد مدينه. همان (ك) مسجد شجره

مسجد مختبي

(مُ تَ با) از مساجد مكه. مسجدي بود در سوق الليل مجاور با ولادتگاه رسول اكرم

ص: 495

( صلي الله عليه وآله وسلم). گويند محل اختفاي حضرت بود از شرّ مشركين و كفار مكه.

مسجد مدينه

همان (ك) مسجد النبي

مسجد مزدلفه

(مُ دَ لَ فِ) همان (ك) مسجد مشعر الحرام

مسجد مستراح

(مُ تَ) از مساجد مدينه. مسجد استراحت. مسجدي است واقع در منطقه احد.

اين مسجد نسبتاً كوچك در سمت راست كسي قرار دارد كه به سمت مقابر شهداي احد مي رود.

اين مسجد در مكان استراحت رسول الله هنگام باز گشت از غزوه احد و به دوران عثماني ساخته شد.

مسجد مسيجد

(مُ سَ جَ) يا مسجد مسيجيد، مسجد منصرف، مسجد غزاله، مسجدي است در كنار كوه شرقي راه جده نزديكي مدرسة الصحراء. رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) هنگام ترك مدينه به سوي بدر در اين مكان نماز گزاردند.

مسجد مشربه ام ابراهيم

همان (ك) مسجد ابراهيم

مسجد مشعر الحرام

(مَ عَ رُ لْ حَ) از مساجد مكه، واقع در مشعر (مزدلفه) طبق نقل حضرت جبرئيل در اين مكان بر رسول گرامي اسلام ( صلي الله عليه وآله وسلم) نازل شد و در مورد مشعر الحرام و اهميت اعمال آن دستورات و آياتي ابلاغ كرد. بيشتر حجاج هنگام وقوف در همين مسجد كه بخشي از مشعر الحرام است نماز مغرب و عشا را برگزار مي نمايند. مساحت اوليه مسجد مشعر الحرام (يا مسجد مزدلفه) حدود 1700 متر مربع بود كه در عهد عباسي به 4000 متر مربع رسيد و مسجد بي سقفي بود و تنها حصاري در اطراف داشت. عثماني ها در سال 1072 قمري آن را بازسازي نمودند و سعودي ها در سال 1399 قمري بناي جديد آن را به پايان بردند و اكنون مساحت حدود 6000 متر مربع است.

مسجد مصبح

ص: 496

مَ بَ) از مساجد مدينه. مسجدي است در بالاي تپه مرتفعي در جنوب غربي قبا و در راهي است كه رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) هنگام هجرت به مدينه از آن جا عبور فرمودند و وجه تسميه آن است كه حضرت درهجرت در صبح ابتدا به اين مكان وارد شدند. امروزه جز ديواره هاي مخروبه آن چيزي باقي نمانده است.

مسجد مصرع

همان (ك) مسجد عسكر

مسجد مصلي

(مُ صْ لاّ) همان (ك) غمامه

مسجد معرس

(مُ عّ رَّ) از مساجد مدينه. مسجد معرس (يا معرس البني يا معرس ذي الحليفه) نزديك (مقابل) مسجد شجره در ذي الحليفه است و طبق روايت مكاني است كه رسول گرامي اسلام ( صلي الله عليه وآله وسلم) موقع هجرت براي استراحت در اين مكان تعريس فرمودند (يعني در آخر شب فرود آمدند) و حضرت غالباً در راه حج يا پس از بازگشت از غزوه اي در اين مكان استراحت مي نمودند. پس از چندي ديواري برگرد اين محل كشيده شد و نام

1. ميقات حج، ش 6، ص 145.

مسجد معرس را به خود گرفت و به مرور زمان بقاياي اين مسجد رو به ويراني گذاشت و امروزه جز چند تكه سنگ چيده شده از آن اثري باقي نمانده است. در روايات اهل بيت به بيتوته در اين مسجد سفارش شده و برخي فقهاي شيعه لزوم توقف در اين مسجد را براي كسي كه از آن جا عبور مي كند، فتوا داده اند.

مسجد مكه

همان (ك) مسجد الحرام

مسجد منارتين

(مَ رَ تَ) از مساجد مدينه، واقع در غرب مسجد السقيا و در فاصله يك كيلومتري آن كه حالت ويرانه اي يافته. در اين

ص: 497

محل نبي اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) نماز گزاردند و به همين خاطر در آن، مسجد احداث گرديد.

مسجد منصرف

(مُ صَ رَ) همان (ك) مسجد مسيجد

مسجد مني

(مَ نا) همان (ك) مسجد خيف

مسجد نبوي

(نَ بَ) همان (ك) مسجد النبي

مسجد النبي

(نَ) مسجد نبوي، مسجد مدينه، مسجد پيامبر، مسجد تاريخي مدينه است كه در قسمت شرقي (و در وسط) شهر مدينه بنا شده است. اين مسجد را نبي گرامي اسلام ( صلي الله عليه وآله وسلم) در سال اول هجري و در نخستين روزهاي ورود به مدينه به دست خود و به همراهي مهاجر و انصار ساختند كه به نقلي مربع شكل 50 متر در 50 متر (100 ذراع در 100 ذراع) بود و يا طبق اكثر نقل ها مسجدي مستطيل شكل به مساحت 1050 متر مربع (به طول تقريبي 35 متر از شمال به جنوب و عرض تقريبي 30 متر از شرق به غرب) بوده است كه از سنگ و گل و بدون سقف ظرف مدت هفت ماه بنا گرديد و پس از مدتي براي قسمتي از مسجد سقفي از شاخ و برگ هاي درخت خرما بر روي ستون هايي از تنه درخت خرما تعبيه شد. همزمان با ساختن مسجد حجراتي براي سكونت حضرت و همسرانش در شرق مسجد ساخته شد كه بعداً بر تعداد آن افزوده گرديد و اصحاب نيز حجراتي در كنار مسجد ساختند كه درب هايي به مسجد داشت و از همان جا وارد مسجد مي شدند تا اين كه به فرمان الهي درِ خانه صحابه كه به سوي مسجد باز مي شد بسته گرديد مگر درِ خانه حضرت علي (عليه السلام) و

ص: 498

از آن پس مسجد تعمير و توسعه متعددي به خود ديد.

1. سال 7 هجري، در اولين توسعه و بعد از غزوه خيبر وسعت مسجد النبي به 1800 (يا 2433 يا 2475) متر مربع رسيد و شكل چهار گوش يافت.

2. سال 16 (يا 17) هجري، خليفه دوم با خريد خانه هاي اطراف بر مساحت مسجد از سمت جنوب و غرب (يا جنوب و شمال) و بر ستون درهاي آن افزود و صحن نامسقف بساخت و تيرك هاي چوبي مسجد را تبديل به ستون هايي از خشت نمود. مساحت مسجد در اين زمان (به تفاوت نقل) به 3575 (يا 3649 يا 4087 يا 4875) متر مربع رسيد.

3. سال 29 هجري، خليفه سوم بر مساحت مسجد از جنوب و غرب (و به نقلي از سه جهت جنوب و شمال و غرب) افزود و مساحت مسجد (به تفاوت نقل) به 4071 (يا 4583 يا 5950) متر مربع رسيد. او مسجد را نوسازي كرد و به نقلي محرابي بساخت كه به نام او مشهور شد. و نيز مي گويند عثمان نخستين كسي است كه تزيينات مسجد كرد. او ديوارها را با سنگ هاي منقوش بازسازي كرد و ستون هاي مسجد را با سنگ هاي حجاري و منقش شده تجديد بنا كرد و سقف آن را با چوب ساج ترميم نمود.

4. سال 88 هجري، عمربن عبدالعزيز والي مدينه به دستور عبد الملك و سپس در سال 91 به دستور وليدبن عبدالملك تعميرات و توسعه عمده اي در قسمت هاي غرب و شمال و شرق مسجد انجام داد (و تا آن زمان توسعه در طرف شرق صورت نگرفته

ص: 499

بود). او (بقاياي خانه زوجات پيامبر و خانه هاي متصل و نزديك به مسجد را خريد و خراب كرد و به مسجد افزود و مساحت مسجد به 6440 (و يا 6953) متر مربع رسيد. او حجره و مقبره حضرت را محصور ساخت و در چهار گوشه مسجد چهار مناره بنا نمود و محرابي در محل نماز رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) بنا كرد (كه طبق نقلي نخستين محراب مسجد است) وي ديوارهاي مسجد را كاشيكاري نمود و از جمله تزييناتي كه براي اولين بار صورت مي گرفت نقش آيات قرآني بر روي كاشي ها و ديوار مسجد بود.

5. سال 160 (يا 161 يا 162) هجري، والي مدينه به دستور مهدي عباسي مسجد را در قسمت شمالي توسعه داد و در اين توسعه كه تا سال 165 به طول انجاميد بر شمارستون ها نيز افزوده شد و مساحت مسجد به 8890 (و يا 9403) متر مربع رسيد.

6. سال 193 هجري، در عهد هارون و 202 در عهد مأمون و 246 در عهد متوكل و 282 در عهد معتضد و 576 در عهد ناصر الدين الله تعميرات و اصلاحاتي درسقف و صحن و ديوارهاي مسجد انجام پذيرفت.

7. سال 655 هجري، مستعصم بالله دستور تجديد بناي مسجد را صادر كرد، چرا كه در شب اول ماه رمضان سال 654 به علت آتش گرفتن يكي از مشعل ها (يا افتادن آتش شمع) مسجد دچار حريق شد و (جز مدفن رسول الله گنبدي كه در صحن بود) چيزي باقي نماند (1) مستعصم مهندسين و كارگران و مواد و مصالح ساختماني را در موسم حج

ص: 500

به مدينه فرستاد و كار معماري آغاز شد.

8. سال 656، با سقوط مستعصم (آخرين خليفه عباسي) و قطع ارتباط مدينه با مركز خلافت و توقف كار ساختماني وسايل لازم جهت ادامه كار از جانب امير مصر منصور الدين ابن معز اَبْيِك صالحي تأمين گرديد و سپس از طرف امير يمن المظفرشمس الدين يوسف (از بني رسول) و سايل و بودجه و معماران يمني به سوي مدينه گسيل گرديد.

9. سال 657 هجري، در عهد سلطان سيف الدين قُطُز، كار نوسازي در سمت جنوب تا سال 658 به بيابان رسيد.

10. سال 661 هجري، و در عهد ملك الظاهر بَيْبَرس بند قُداري آنچه از كارها باقي مانده بود و نياز به باز سازي داشت پايان گرفت.

11. سال 678 هجري، در زمان ملك منصور قَلاوون و يا به دستور احمد بن برهان والي شهر قوص (از شهرهاي مصر) قبه اي بر ضريح پيامبر ساختند.

12. سال 701 هجري، ملك ناصر محمد بن قلاوون سقف روضه و سقف قسمت شرقي مسجد و آستانه درها و نيز قسمت غربي مسجد را (تا سال 729) تعمير نمود.

13. سال 755 هجري، در عهد سلطان ناصر حسن بن محمد قلاوون برخي اصلاحات در مسجد صورت گرفت.

14. سال 765 هجري، در عهد سلطان شعبان بن حسين بن ناصر محمد بن قلاوون گنبد مرقد تعمير شد و براي مسجد شرفه هايي (كنگره هايي) ترتيب داده شد.

15. سال 831 هجري، اشرف بَرْسباي (از مماليك برجي مصر) دو رديف رواق مسقف در طرف قبله مسجد كه در كنار صحن قرار داشت اضافه نمود و آنچه را كه خراب بود تعمير كرد.

ص: 501

6. سال 853 هجري، الملك الظاهر جَقْمَق (2) (چَقْمَق) (3) ازمماليك برجي مصر سقف آرامگاه شريف و بعضي از سقف هاي فرو ريخته مسجد را تعمير كرد و قسمت هايي از زمين مسجد را به رخام (مرمر) مفروش نمود.

17. سال 879 (و 881) هجري، ملك اشرف قايتباي از مماليك برجي مصر تغييرات مهمي را در مسجد النبي شروع كرد كه شامل بعضي از ستون ها و سقف ها و ديوارها و حجره نبوي و مناره ها بود كه تا 884 هجري به طول انجاميد.

18. سال 886 هجري، به علت اصابت صاعقه به مأذنه جنوب شرقي (مأذنه رئيسيه) در شب سيزدهم (يا يكي از شب هاي دهه دوم) ماه رمضان تمامي مسجد (جز آرامگاه شريف و گنبد وسط صحن) دچار آتش سوزي شد. (4) و مردم مدينه از حاكم مصر سلطان قايتباي (از مماليك برجي مصر) درخواست كمك كردند و به فرمان سلطان مرمت هاي فراواني صورت گرفت كه تا سال 888 هجري

1. اين آتش سوزي به حريق اول شهرت يافته است.

2. ضبط (لغت نامه).

3. ضبط دايرة المعارف فارسي) و لغت نامه، ذيل ظاهر سيف الدين.

4. اين آتش سوزي به حريق دوم موسوم شد.

به طول انجاميد. او محدوده و سيعي به حجره شريف افزود و اطراف آن را با نرده و يا شبكه محصور ساخت و قبه اي بر قبر مطهر پيامبر بنا نمود و مناره رئيسيه را تجديد بنا كرد و مساحت مسجد در اين زمان به 9010 (و يا 9523) متر مربع رسيد.

19. قرن دهم هجري، در عهد سلطان سليم و سليمان و سليم ثاني و

ص: 502

مراد ثاني (از سلاطين عثماني) توسعه مختصر و تعميراتي (از جمله ترميم گنبدها و مناره ها و درها و ستون ها و محراب ها) صورت گرفت.

20. قرون يازده و دوازدهم هجري، سلاطين عثماني تعميرات و نوسازي هايي در سقف و رواق و مناره و زمين مسجد صورت دادند.

21. سال 1228 (يا 1233) هجري، سلطان محمود دوم به تجديد بناي گنبد مسجد همت گماشت و بناي گنبد كه با مرمت هايي در قسمت بام مسجد توأم بود به نظر مورخان تا سال 1255 هجري به طول انجاميد.

22. سال 1265 هجري، سلطان عبد المجيد اول تعميرات و توسعه عمده اي در سراسر مسجد (جز حجره شريف و محراب هاي سه گانه و منبر و مناره اصلي) انجام داد كه تا سال 1277 (يا 1280) به طول انجاميد و كل مساحت مسجد به حدود 10303 (يا 10939) متر مربع رسيد.

23. سال 1307 هجري، سلطان عبد الحميد ثاني تعميراتي در مسجد به عمل آورد.

24. سال 1348 (و 1350) هجري، در زمان حكومت عبد العزيز از آل سعود اصلاحاتي در سطح رواق ها اطراف صحن و برخي ستون هاي رواق ها انجام شد.

25. سال 1368 هجري، در زمان حكومت عبدالعزيز از آل سعود در 12 شعبان اين سال، تصميم به توسعه مسجد النبي خطاب به مسلمانان اعلام شد و با انهدام ساختمان هاي اطراف مسجد در 5 شوال 1370 امر توسعه آغاز گرديد و سنگ بناي عمده ترين توسعه مسجد (با حفظ بناي قبلي) عملاً از سال 1372 هجري قمري آغاز شد كه تا آخر سال 1374 قمري به طول انجاميد و در پنجم

ص: 503

ربيع الاول سال 1375 قمري مسجد پس از توسعه رسماً افتتاح گرديد. در اين توسعه (1) (كه در قسمت هاي شمالي و غربي و شرقي صورت گرفت) به ميزان 6024 (يا 6033) مترمربع بر وسعت مسجد اضافه شد و مجموع مساحت مسجد النبي به 16327 (يا 16963) متر مربع رسيد.

26. سال 1395 هجري، در عهد ملك فيصل و سپس در عهد ملك خالد مصلايي با سايبان موقت در خارج و غرب مسجد النبي ساخته شد (اين توسعه ساختمان مسجد را در بر نمي گرفت).

27. سال 1406 هجري قمري، درزمان ملك فهد توسعه اي درقسمت هاي شمالي و غربي و شرقي مسجد شروع شد كه آخرين سنگ بناي توسعه اش توسط فهد در سال 1414 هجري نصب گرديد. در اين توسعه 82000 متر مربع به مساحت مسجد افزوده شد و به اين ترتيب مساحت مسجد به 98500 متر مربع رسيد و با احتساب سطح توسعه (پشت بام مسجد) براي نماز (به مقدار 670000 متر مربع) مساحت تقرييبي مسجد به 165500 متر مربع رسيد و اما فضاهايي كه محيط بر مسجد شريف نبوي تسطيح شده به مساحت 235000 متر مربع است كه بخش بزرگي از آن (به مقدار 135000 متر مربع) داراي سايبان هايي است كه به طور خود كار باز و بسته مي شوند تا بر نماز گزاران هنگام نماز سايه افكنند و در نهايت مجموع مساحت مسجد و مساحت سطح نماز و مساحت ميدان هاي محيط به مسجد 4005000 متر مربع مي گردد.

فضايل مسجد

افضل مساجد جهان (بعد از مسجد الحرام) است.

طبق روايات نماز در آن معادل ده هزار نماز در

ص: 504

جاي ديگر است.

در بردارنده روضة النبي در دل خود است كه باغي از باغ هاي بهشت است.

آداب مسجد

1. معروف به توسعه اول.

غسل (ورود و زيارت) نمودن

عطر و بوي خوش استعمال نمودن

با لباس تميز عازم حرم نبوي شدن

با قدم هاي كوتاه و سر به زير رفتن.

از باب نساء وارد شدن (زنان)

از باب جبرئيل وارد شدن (مردان)

اذن دخول به حرم نبوي را خواندن.

در ورود با صلوات پاي راست را مقدم داشتن.

دو ركعت نماز تحيت مسجد نبوي را به جاي آوردن.

نمازهاي فريضه را در وقت خودش به جاي آوردن.

در محراب پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) نماز خواندن.

نزد منبر نبوي رفتن و آن منبر محترم را لمس كردن.

نزد مقام جبرئيل (و نيز برخي ستون هاي خاص) رفتن.

نزد مزار حضرت رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) دعا و حمد خدا نمودن

از جانب والدين و دوستان خود به رسول خدا سلام دادن

زيارت حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) را به جاي آوردن

در تمام مراحل زيارت حضور قلب داشتن و توبه و استغفار نمودن

هنگام خروج از مسجد به رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) صلوات فرستادن.

اجزاء و اماكن مسجد

باب ها، حجره ها، روضة النبي، ستون ها، صفه، قبه، محراب ها، مقام بلال، مقام جبرئيل، مكان جنائز، مناره ها، منبر نبوي، مزوله، و...

مسجد نحر

) نَ) همان (ك) مسجد كبش

مسجد نحل

(نَ) همان (ك) مسجد رد شمس

مسجد نمره

(نَ مِ رِ) از مساجد مكه واقع در عرفات. طبق شهرت رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم)

ص: 505

نماز ظهر و عصر را به جمع در اين جا به جاي آوردند. اين مسجد كه به نام مسجد عرفه و مسجد عرنه و مسجد ابراهيم و جامع ابراهيم نيز خوانده شده همواره مورد توجه مورخان و سفرنامه نويسان بوده است و اين مسجد در عهد عباسيان در سال 150 هجري ساخته شد (ولي به احتمالي اين مسجد از قرن اول هجري بر پا بود و بعداً در جاي آن مجدداً مسجدي ساخته اند) طبق نقل مساحت مسجد در زمان مهدي عباسي حدود 8000 متر مربع بود. و جواد اصفهاني از وزراي حكام موصل در سال 559 هجري آن را بازسازي كرد و وسعت داد. و به نقلي مساحت مسجد به 14400 متر مربع رسيد. گويا اين مسجد در اين زمان بدون سقف و رواق بوده است و در عهد عثماني رواق هايي برايش ساخته شد و در عهد سعودي ها بناي فعلي مسجد ساخته شد و مساحت آن به حدود 18000 متر مربع رسيد و اما در جهت نام هاي مختلف اين مسجد گفته اند:

1. عرنه، چون عرنه از حدود عرفات است.

2. عرفه، چون در ابتداي عرفات واقع شده است.

3. نمره، چون در وادي نمره مي باشد (و نمره نام كوهي است در عرفات كه از يك سوي موقف عرفات را محدود مي كند).

4. ابراهيم، چون طبق نقل حضرت ابراهيم (عليه السلام) در اين مكان وقوف كردند و به نماز و عبادت پرداختند.

مسجد وادي

1. همان (ك) مسجد جمعه

2. همان (ك) مسجد عسكر

مسجد ين

(مَ جِ دَ) مسجد الحرام و مسجد النبي را گويند. (فرهنگ علوم؛ لغت نامه)

مس حجر

(مَ سّ) همان

ص: 506

(ك) استلام حجر

مسعي

(مَ عا) محل سعي. فاصله بين دو كوه صفا و مروه را گويند كه در شرق مسجد الحرام واقع است و يكي از واجبات حج و عمره در اين جا صورت مي گيرد. مسعي در زمان رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) به صورت يك وادي بود كه مقداري از آن مسيل بود و سطحش نسبت به ساير نقاط مسير بين صفا و مروه عميق تر بوده است و بعدها در طرفين فاصله بين صفا و مروه دكاكين و مغازه هايي ايجاد شد. مسعي كه قبلا در خارج از محوطه مسجد الحرام بود در توسعه هايي كه دولت سعودي در مساحت مسجد الحرام به وجود آورد

متصل به مسجد گرديد و مسجد و مسعي پيوند خورده و درهايي از طريق مسجد به مسعي گشوده شد. مشخصات مسعي چنين است:

1. فاصله بين صفا و مروه به طول حدود 420 متر و به عرض 20 متر به صورت راهروي سر پوشيده اي در دو طبقه در آمده است.

2. طبقه اول (تحتاني) 13 متر و طبقه دوم (فوقاني) 9 متر ارتفاع دارد و طبقه اول به وسيله پله هايي كه حتي اشخاص پير و ناتوان به آساني مي توانند از آن رفت و آمد نمايند به طبقه دوم متصل مي گردد.

3. در ميانه خيابان طبقه اول (تحتاني) دو ديواره كوتاه (به ارتفاع نيم متري) با فاصله از هم تعبيه شده كه قسمت رفتن از صفا به مروه و قسمت باز گشتن از مروه به صفا را مجزا مي كند.

4. در حد فاصل دو ديوار تعبيه شده در طبقه اول

ص: 507

مسيري است كه براي رفت و آمد افراد بيمار و پير و ناتوان با استفاده از چرخ هاي مخصوص اختصاص يافته است.

5. در دو طرف از ديواره هاي مسعي نزديك به صفا دو پايه سبز رنگ (و با نور چراغ هاي سبز)

محل هروله را مشخص مي كنند.

6. مسعي در جهت خارج (از مسجد) داراي 8 باب است كه به فضاي بسيار بازي مرتبط مي شود و رو به روي اين ابواب نيز مداخل به جانب مسجد و فضايي كه منتهي به باب السلام مي شود دارد. (ممالك و مسالك، ص 8 دايرة المعارف فارسي، ذيل سعي، امام شناسي، ج 6، ص 48؛ آثار اسلامي مكه و مدينه، ص 36؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 1 ص 218؛ حج برنامه تكامل)

مسفله

(مَ فَ لِ) وادي مسفله. ادامه (ك) وادي ابراهيم

مسكينه

(مِ نِ) از نام ها و القاب مدينه منوره در تورات و نيز از نام هايي كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) نهاد. از سكن به معني رحمت و بركت است و نيز از آن جهت است كه مساكين به حضرت حق در آن مي زيسته اند. (الاعلاق النفيسه، ص 88؛ حرمين شريفين، ص 118؛ لغت نامه، ميقات حج، ش 7، ص 172)

مسلخ

(مَ لَ)

1. نام قربانگاه مني.

2. اول وادي عقيق كه ميقات است. (تبصرة المتعلمين، ص 155؛ النهايه، ص 117)

مسلمه

(مُ لِ مِ) از نام هاي مدينه است، زيرا مردم مدينه در مقابل خدا و رسولش مطيع بودند و آنها در ياري رسول خدا كوتاهي نكردند. (ميقات حج، ش 7، 172)

مشاعر (

مَ عِ) همان (ك) مشاعر حج

مشاعر حج

نقاط

ص: 508

متبرك حج از قبيل خانه خدا و عرفات و مني (و جمرات و قربانگاه) و مشعر الحرام و صفا و مروه و ميقات و مكه و... (حجة التفاسير، مقدمه، ص 966؛ و...)

مشاعر معظمه

نشانه هاي با عظمت. تعبيري است از آثار مقدسه اي كه در مكه به جاي مانده، مانند زادگاه پيامبر و نياكان ايشان، آرامگاه اجداد پيامبر. زادگاه حضرت امير علي (عليه السلام) و حمزه و جعفر طيار. آرامگاه اكثر وابستگان به رسول خدا و حضرت خديجه (راهنماي حرمين شريفين، ج 1، ص 242)

مشربه ام ابراهيم

(مَ رَ بِ) شهرت مكاني (غرفه اي، اطاقي، بستاني) (1) در جهت شرقي مدينه در منطقه عوالي در نزديكي (يا دو هزار قدمي) مسجد قبا (و به نقلي در جنوب شرقي مسجد قبا كه اكنون در داخل صحن مسجد قرار گرفته است) طبق نوشته ها رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) حضرت ماريه را در اين جا سكونت دادند و آن گاه كه پيامبر به مدت يك ماه از برخي از همسران خود كناره گرفته بودند در خانه ام ابراهيم ماندند. حضرت در اين جا نماز گزاردند. ماريه قبطيه حضرت ابراهيم (عليه السلام) را در اين مكان به دنيا آوردند و طبق نقل روايات، زيارت مشربه ام ابراهيم

1. مشربه را چند معني است: صفه، كه با آن نوشتند، آبشخور، زمين نرمي كه در آن رستني رويد وظاهراً به همين معني است كه بستاني بوده است؛ و معروف است كه پيامبر در آنجا خمره هاي آب نهاده بود تا از آن بنوشد (عرشيان، ص 117).

توصيه شده است.

مشرفه

از القاب مكه است چون اشرف از جميع بلاد است (ميقات

ص: 509

حج، ش 21، ص 123)

مشعر

اختصار (ك) مشعر الحرام

مشعر الاقصي

(مَ عَ رُ لْ اَ صا) عرفه را گويند.

مشعر الحرام

(حَ) فاذا افضتم من عرفات فاذكرو الله عند المشعر الحرام (بقره 198)

مشعر يا مشعر الحرام وادي طويل وبياباني گسترده و شني است به طول 4 كيلومتر (يا بيشتر) كه در خارج شهر مكه ميان سرزمين مني و عرفات واقع شده است و جزو حرم است و يكي از مواقف حج است و سومين عمل از اعمال حج (ك) «وقوف در مشعر» است از شب دهم ماه ذي حجه تا طلوع آفتاب روز دهم ذي حجه. و نيز مستحب است از اين وادي براي رمي جمرات سنگريزه برداشتن. در مورد حد مشعر برخي فقها فرموده اند مشعر سرزميني مشخص در مزدلفه است و براي مشعر و مزدلفه محدوده اي معين كرده اند به اين نحو كه از آخر وادي محسر (كه متصل به مني است) تا اول مأزمين (كه محل عبور به عرفات است) از مزدلفه محسوب مي شود و مشعر در انتهاي مزدلفه است (و يا اين كه حد مشعر از مأزمين است تا حياض وادي محسر) اين وادي به جهاتي به نام هاي چندي موسوم است.

1. قزح؛ چون كوه هاي اينجا مانند قوس وقزح است.

2. مشعر؛ چون مركزي براي شعائر حج و نشانه اي از اين مراسم عظيم است و نيز اسم مكان شعور است.

3. مشعر الحرام؛ چون در محدوده حرم واقع شده است و براي حرمت و احترام اين مكان است زيرا نشان حج است.

4. جمع چون حضرت آدم و حوا (عليهما السلام) در اين جا جمع آمدند و به

ص: 510

يكديگر رسيدند. يا چون مردم در اين جا براي عبادت جمع مي شوند. يا چون در اين جا با سقوط اذان از نماز عشا، جمع بين الصلوتين مي شود، يعني با يك اذان و دو اقامه نمازهاي مغرب و عشا به جاي آورده مي شود.

5. مزدلفه؛ چون از زُلَف (به معني شب) است و مردمان در شب به سوي اين نقطه كوچ مي كنند. يا از «اِزدِلاف» (به معني تقرب و اجتماع) است و حضرت آدم و حوا در اين جا اجتماع كردند و حاجيان در اين جا اجتماع مي كنند و به خدا تقرب مي يابند و در قرب يكديگر عبادت مي نمايند و دو نماز مغرب و عشا با هم خوانده مي شوند و يا سنگ هاي پراكنده را در اين جا جمع مي كنند.

مشهود

(مَ) و شاهد و مشهود (بروج 3)

روز عرفه است. يا حاجيان هستند كه در كنار حجر مي آيند و دست بر آن مي نهند و يا... (تفسير نمونه)

مصدود

به جا آورنده (ك) حج مصدود

مصلا

(مُ صَ لّ)

1. نماز گاه در كعبه.

2. جايي كه مردم در عيد قربان و عيد فطر در آن نماز گزارند. (لغت نامه)

مصلي استسقاء

(مُ ص لاّ) يا مسجد الكبير شهرت محلي است در مدينه در ضلع شرقي كوه سلع موضع نماز استسقاء.

مصلي علي

همان (ك) ستون محرس

مصلي عيد

همان (ك) مسجد غمامه

مضجع رسول الله

(مَ جَ) از نام هاي مدينه (حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 172)

مضمونه

(مَ نِ) از نام هاي زمزم است كه مايه سلامت از هر درد است. (ميقات حج، ش 28، ص 122؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص

ص: 511

60)

مضنونه

(مَ نِ) از نام هاي زمزم است به معني نفيس و گرانبها (طبقات، ص 76، اعلاق النفيسه، ص 55؛ ميقات حج، ش 28، ص 121)

مطاف

(مَ) جاي طواف كردن. آن مقدار از زمين اطراف كعبه كه محل مجاز براي طواف خانه كعبه است. حد فاصل بين ديوار كعبه و مقام ابراهيم.

مطوف

(مُ طَ وِّ) طواف دهنده. كسي كه حاجيان را به گرد كعبه طواف مي دهد. آن كه راهنما و عهده دار نشان دادن مواضع و طواف دادن حجاج و ساير اعمال و مناسك حج است. در سنوات اخير مطوفين (كه از طرف دولت سعودي تعيين مي شوند) مسئول فراهم آوردن وسايل رفت و آمد حجاج از جده به مكه و مدينه و عرفات و مشعر و مني (طبق برنامه هاي دولتي) بوده و در مني و عرفات خيمه حجاج را آماده مي سازند و انجام تشريفات ثبت و ويزاي ورودي و خروجي گذرنامه ها با آنها مي باشد و در حقيقت نماينده دولت و رابط بين حجاج و دولت سعودي هستند.

هر يك از مطوفين در نقاط مختلف دفتر و نمايندگي دارند كه حمله دارها (و كاروان ها) به آن ها مراجعه مي كنند. در جده نمايندگان هر مطوف گذرنامه مربوط به خود را جمع آوري مي كند (نام مطوف مربوطه روي جلد گذرنامه نوشته مي شود) و از اين پس گذرنامه در اختيار مطوف يا حمله دار است تا هنگام مراجعت كه رد مي كنند.

مطيبه

(مُ طَ يَّ بِ) از نام هاي مدينه منوره است. (فرهنگ آنندراج؛ حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 167)

مظله

(مَ ظَ لِّ) خيمه و سايبان

ص: 512

. همان (ك) ظلال

2. در مراسم حج و عمره، در حالت احرام زير خيمه و سايبان قرار گرفتن در توقفگاه ها و منزلگاه ها از محرمات نمي باشد.

معاد

(مَ) ان الذي فرض عليك القرآن لرادّك الي معاد (قصص 85).

از نام هاي مكه مكرمه است. (ميقات حج، ش 2، ص 219؛ ش 4، ص 138)

معافر

(مُ فِ) حجه فروش. آن كه از بهر مردم حج كند. (لغت نامه)

معافري

(مَ فِ) نام پارچه اي (يمني) كع تُبَّع كعبه را با آن پوشانيد (تاريخ مكه، ص 59؛ ميقات حج، ش 3، ص 108؛ حرمين شريفين، ص 90)

معتمر

(مُ تَ مِ) الجاج و المعتمر وفد الله (منقول از امام صادق ( صلي الله عليه وآله وسلم»

به جاي آورنده عمره (مبادي فقه و اصول، ص 349)

معجم

فاصله بين درِ كعبه تا حجر اسماعيل (با راهيان قبله، ص 196؛ فرهنگ دانستني هاي پيش ازسفر به خانه خدا، ص 231).

معجنه

(مُ جَ نِ) نام گودالي است نزديك شاذروان ميان باب كعبه و حجرالاسود كه بعدها پوشانيده شد. گويند حضرت ابراهيم خليل (عليه السلام) در آن جا گل مي ساخت (يُحَجَنُ فيه الملاط) تا در ساخت كعبه به كار گيرد. و نيز گفته شده حضرت جبرئيل با پيغمبر خدا در اين جا نمازهاي پنجگانه را براي اول دفعه به جاي آوردند و اين نقطه محراب آن جناب گرديد. (حجة التفاسير، مقدمه، ص 1051؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 53؛ تاريخ مفصل اسلام، ص 60)

معدودات

(ك) ايام معدودات

معرس النبي

(مُ عَ رَّ سُ نَّ) همان (ك) مسجد معرس

معرس ذي الحليفه

(ذُ لْ حُ لَ فِ) همان (ك) مسجد معرس

معصومه

(مَ مِ) از نام هاي

ص: 513

مدينه. (آثار اسلامي مكه و مدينه، ص 61)

معطشه

(مُ عَ طَّ شِ) از نام هاي مكه ذكر شده است چون كعبه الله در موقع قليل المائي اتفاق افتاده. (ميقات حج، ش 4، ص 145؛ ش 21)

معلا

(مُ عَ لّ) همان (ك) جنة المعلي

معلقات

(مُ عَ لَّ) شهرت اشعاري است كه قبل از اسلام شاعران بر ديوار كعبه مي آويختند. رسم عرب بر اين بود كه بهترين اشعار را بر ديوار كعبه مي آويختند و تا شعري نيكوتر نمي يافتند آنها را از ديوار كعبه بر نمي داشتند. مهم ترين مسابقه شعري در بازار عكاظ طرح مي شد و در اين بازار به مدت يك ماه تقريباً هر روز قبايل مختلف به زبان شاعران خود، هنرنمايي مي كردند و بهترين قصايدي را كه در اين بازار خوانده مي شد (طبق گفته روات) با

حروف طلا بر حرير مصري ثبت مي كردند و بر ديوار كعبه مي آويختند و بدين جهت عربان اين قصايد را معلقات (جمع معلقه به معني آويخته شده) مي گفتند و براي مدتي مديد معلقاتي چند (همگي بر محور معاشقه، زن، جنگ، غارت، اسب، شتر جنگي و...) بر كعبه آويخته شده بود كه پايين آورده نشد تا اين كه با نزول آيات قرآن مجيد و كلام وزين و زيباي آن اصحاب معلقات اشعار خود را شبانه و پنهاني از ديوار كعبه برداشتند. در تعداد معلقات اختلاف است، اما اكثراً ذكر كرده اند كه تا قبل از نزول قرآن مجيد هفت معلقه موسوم به «معلقات سَبع» يا «سبعه معلقه» بر كعبه بود و اصحاب «معلقات سبعه» عبارت بودند از: اِمرَؤ القَيسِ بنِ حُجر، عَمِرو

ص: 514

بْنَ كُلثوم ثَعلبي، طَرَفَةِ بنِ عَبدِ بَكري، زُهَيرِبنِ اَبي سُلمي مَزَني، لَبيدِ بنِ رَبيعَه عامري، عَنْتَرَهِ بن شَدّاد عَبَسي، حارِثِ بنِ حَلْزَه يَشْكُري. (فرهنگ اصطلاحات قرآني)

معلومات

(ك) ايام معلومات

معلي

(مُ عَ لّا) همان (ك) جنة المعلي.

مغذيه

(مَ يِّ) از نام هاي زمزم است (اعلاق النفيسه، ص 55؛ حرمين شريفين، ص 23)

مفخمه

(مُ فَ خَّ مِ) از القاب مكه است چون داراي عظمت و تفخيم است (ميقات حج، ش 21، ص 123)

مفداه

(از نام هاي زمزم است (ميقات حج، ش 10، ص 91)

مفرد

(مُ رِ)

1. به جا آورنده حج افراد.

2. به جا آورنده عمره مفرد.

مفسدات حج

(مُ سَ) آنچه حج را فاسد مي كند.

مقابر بني هاشم

(مَ بِ) شهرت مجموع قبور ائمه و عباس و حضرت فاطمه بنت اسد و همسران و دختران و عمات رسول الله و ام البنين در قبرستان بقيع (ميقات حج، ش 4، ص 177)

مقابر حجون

(حَ حُ) همان (ك) جنة المعلي

مقابر شهداي احد

مزار شهيدان غزوه (ك) احد

مقام اختصار

(ك) مقام ابراهيم

مقام ابراهيم

(مَ) فيه آيات بينات مقام ابراهيم. (آل عمران 97)

جايگاهي است واقع در كنار كعبه. و آن سنگي است تيره رنگ (ميانه سفيد و سياه) با قطري حدود دو وجب و به ابعاد 35*45 سانتيمتر با اثر دو كف پاي عميق. اين مقام به فاصله قريب به 13/5 متري روبه روي در بيت الله (يعني مقابل ديوار شرقي بيت) درون محفظه اي محصور است و جاي پاها بر روي سنگ متعلق به حضرت ابراهيم پيامبر عظيم الشان (عليه السلام) است كه به اراده خداوندي نرم گرديد تا اثر پاها بر آن نقش بست و سپس به حالت سنگي درآمد و در طول قرون نيز به اراده الهي همچنان

ص: 515

باقي مانده است. در جهت ظهور اين اثر بر روي سنگ به تفاوت گفته اند كه حضرت خليل الله:

هنگام ديدار فرزندش بر آن ايستاد.

هنگام ساخت ديوار كعبه بر روي آن ايستاد.

هنگام اعلام دعوت مردم به حج بيت الله بالاي آن ايستاد.

هنگام ديدار فرزند و ساخت كعبه و دعوت مردم بر بالاي آن ايستاد.

فضيلت مقام

طبق قرآن از آيات بينات است.

طبق روايت از سنگ هاي بهشتي است.

طبق روايت افضل مقامات مسجد الحرام است.

طبق روايت نماز خواندن نزد آن مورد سفارش قرار گرفته است.

احكام مقام در مناسك حج و عمره

1. طواف خانه كعبه بايد در فاصله كعبه و مقام ابراهيم انجام شود.

2. نماز طواف خانه كعبه بايد در پشت و نزديكي مقام ابراهيم به جا آورده شود. (و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلي. بقره 125)

مكان مقام

طبق گزارشات و روايت سنگ مقام ابراهيم در كنار و چسبيده به خانه خدا قرار داشت و در جاهليت آن را از خانه خدا جدا و به مكان فعلي منتقل كردند و رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) بعد از فتح مكه آن را به خانه متصل نمود و خليفه دوم براي وسيع تر كردن محل طواف و نماز دستور جا به جايي آن را به محل دوران جاهليت (محل فعلي) صادر نمود و چون در زمان او سيلي عظيم (موسوم به سيل ام نهشل) وارد مسجد الحرام شد و سبب گرديد تا مقام ابراهيم از جاي خود كنده و به كعبه بچسبد (و به نقلي به محلات پايين كعبه برده شد) پس پايه اي ساختند و آن را به جاي خود

ص: 516

منتقل كردند (و اين پايه تا به امروز باقي است) به نوشته ابن جبير سياح معروف عرب (در قرن ششم و هفتم هجري) مقام ابراهيم در خانه كعبه بود و به هنگام حج آن را براي زيارت حاجيان بيرون آورده و در جاي مخصوصش (كه تا امروز همچنان باقي است) قرار مي داده اند. (1)

حصار مقام

اين سنگ با طوق زريني بر گردش درون محفظه اي كريستالي مستقر است و اين محفظه خود در ميان حجره و ضريح كوچك و چهار گوش و مشبكي قرار گرفته است (ابتداي پوشش طلاي اين سنگ از زمان مهدي عباسي ذكر شده است. نقلي است كه در سال 161 هجري به دستور مهدي مقام را از بالا تا پايين به صورتي استوار در آوردند و در سال 236 متوكل علي الله به وسيله طلا پوشش ديگري را بر تزيين مهدي افزود و در سال 256 به دستور علي بن حسن عباسي عهده دار امور مكه دو طوق از طلا به مقدار 922 مثقال و طوقي ديگر از نقره ساختند و به وسيله جيوه سنگ مقام را در ميان طوق ها قرار دادند) سابقاً بر روي محفظه اين سنگ قبه اي از آجر و سنگ و چوب بنا شده بود (كه اطراف آن را آيات قرآني مزين مي نمود) ولي از آن جهت كه اين قبه از فضاي مطاف مي كاست در سال 1385 هجري قمري به دستور دولت سعودي اين قبه تخريب گرديد و ضريح كوچك (فعلي) بر آن ساخته شد و بدين ترتيب طبق نوشته ها بر مساحت مطاف پنج متر اضافه گشت.

همراه مقام

به مفهوم كلامي از امام سجاد

ص: 517

(عليه السلام) با قرار در مقام ابراهيم بايد نيت آن داشت كه با هر چه گناه است و عصيان، مخالفت ورزيد و بر آنچه اطاعت است و فرمانبري مقاومت كرد.

مقام بلال

بناي مربع شكل مرمريني است در مسجد النبي كه به ارتفاع دو متر بر هشت پايه (ستون) سنگي و تقريباًدر محل اذان بلال (بر ديوار غربي مسجد اوليه) ساخته شده و در شروع اوقات پنجگانه نماز بر آن اذان مي گويند و زائران مرقد شريف رسول لله براي درك ثواب در زير اين مكان چهارگوش به نماز مي ايستند. به «مأذنه بلال» و «مكبريه» و «مقصورة المبلغين» نيز موسوم است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 230؛ راهنماي حجاج در مكه و مدينه؛ و...)

مقام جبرئيل

يا مهبط وحي مكاني است در مسجد النبي و جهت نام از آن جهت است كه امين وحي الهي از اين مكان بر رسوللله وارد مي شد و محل نزول وحي غالباً اين جا بوده است. اما درباره محل مقام و مهبط جبرئيل به اختلاف گفته اند:

1. داخل حجره است در منتهي اليه جنوب شرقي محل تلاقي دو ديواره جنوبي و شرقي (منبع؟)

2. محل كوچك مربع مستطيل شكلي است با يك در كه در زاويه جنوب شرقي (در محل تلاقي دو ديوار جنوبي و شرقي مسجد) قرار دارد، بين باب بقيع و ديوار جنوبي (سيري در اماكن سرزمين وحي، ص 28).

3. محلي است داخل ضريح در چند متر بالاتر از ديواره شمال شرقي حجره مطهره چرا كه حضرت جبرئيل هنگام غزوه بني قريظه در مقابل باب آل عثمان (يعني در نزديكي موضع و مكان جنايز) بر آن حضرت نزول يافت و

ص: 518

لذا اين باب به باب جبرئيل مشهور گرديد و ستون مقام جبرئيل

1. سفرنامه ابن جبير، ص 121 و زير نويس مترجم؛همچنين نگاه كنيد به تحقيقي در اين زمينه در فصلنامه «ميقات حج»، ش 7، ص 58 الي 64، ص 46 الي 48.

هم اكنون در داخل ضريح و منتهي اليه حجره شريف قرار دارد كه قابل ديدن نيست. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 229 و 230)

مقام حنبلي

(حَ بَ) نام محلي (چارطاقي) بود در صحن مسجد الحرام (در محل دارالندوه) مخصوص نماز گزاردن حنبل مؤسس مذهب حنبلي و فعلا اثري از آن نيست.

مقام حنفي

(حَ نَ) نام محلي بود (چارطاقي) در صحن مسجد الحرام در ضلع شمال غربي مخصوص نماز گزاردن ابوحنيفه مؤسس مذهب حنفي و فعلا اثري از آن نيست.

مقام شافعي

(فِ) نام محلي بود در صحن مسجد الحرام در بالاي ساختماني كه چاه زمزم در آن قرار داشت مخصوص نماز گزاردن شافعي مؤسس مذهب شافعي. طبق نوشته ها مقام شافعي وجود نداشت. و او پشت مقام ابراهيم يا بر زمين اطراف زمزم نماز مي خواند و مقام شافعي بعدها ساخته شد و فعلا نيز اثري از آن نيست.

مقام مالكي

(لِ) نام محلي بود (چارطاقي) در صحن مسجد الحرام در ضلع جنوب شرقي مخصوص نماز گزاردن مالك مؤسس مذهب مالكي و فعلا اثري از آن نيست. (1)

مقام ملتزم

(ك) ملتزم

مقام مصلا

(مُ صَ لّ) جايي را گويند كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) در آن جا نماز گزارده بود. (برهان قاطع) (ك) مقام ابراهيم

مقبرة البقيع

(مَ بَ رَ تُ لْ بَ) همان (ك) بقيع

مقبرة الحجون

(لْ حَ) همان (ك) جنة المعلي

مقبرة الشهداء

(شُّ هَ) مزار شهيدان غزوه احد در منطقه (ك) احد

مقبرة المطيبين

(لْ مُ

ص: 519

ط ي) شهرت مقبره معلاه. (ميقات حج، ش 21، ص 117)

مقبرة المعلاه

(لْ مُ عَ لّ) همان (ك) جنة المعلي

مقبره بني هاشم

همان (ك) جنة المعلي

مقدسه

(مُ قَ دَّ سِ)

1. از نام هاي مكه است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 36؛ ميقات حج، ش 2، ص 219؛ ش 4، ص 144)

2. از نام هاي مدينه است چون از شرك و آلودگي ها پاك شد. چون در جوار رسول الله بودن سبب مي شود كه گناهان معصيتكار ريخته گردد. (حرمين شريفين؛ ميقات حج، ش 7؛ ص 172)

مقدمات وجوبي حج

عبارتند از استطاعت مالي و استطاعت بدني: بلوغ، عقل، حريت، باز بودن راه، زادو راحله. (گزيده اي از مسائل و فرهنگنامه حج، ص 75)

مقدمات وجوديه حج

مقدماتي كه در وجود حج دخالت دارند (نه در وجوب) مثل گذرنامه و كاروان. (گزيده اي از مسائل و فرهنگنامه حج، ص 75)

مقر

(مَ قَّ) از نام هاي مدينه است كه از قرار آمده و روايت شده هر گاه رسول الله از سفري به مدينه باز مي گشت مي فرمود: «اللهم اجعل لنا بها قراراً و رزقاً حسناً («حرمين شريفين، ص 118، ميقات حج، ش 7، ص 173)

مقصورة الشريفه

(مَ رَ تُ شَّ فِ) همان (ك) حجره طاهره

مقصورة المبلغين

(لْ مُ بَ لِّ) همان (ك) مقام بلال

مقطع

(مُ قَ طَّ) (مَ طَ) گفته شده حد حرم مكه در سمت عراق در ثنية الحل است كه در محلي به نام مقطع واقع است، و وجه تسميه به اختلاف نقل اينكه:

1. در زمان عبدالله بن زبير سنگ هاي آن را براي ساختن كعبه كنده و بريدند از اين رو مُقَطَّع (بريده و كنده شده) ناميده گرديد.

2. در زمان جاهليت اهل

ص: 520

مكه كه به سفر مي رفتند از پوست درختان حرم بريده و به گردن شترشان و اگر پياده بودند به گردن خود مي آويختند (و از اين رو هر جا مي رفتند در امنيت بودند) و در برگشت از سفر در اين محل پوست ها

1. سابقاً هر يك از فرق چهارگونه (حنبلي، حنفي، شافعي، مالكي) در مقام خود نماز مي خواندند و در سال 1343 هجري قمري دولت عربستان تعدد جماعات را ملغي ساخت و اكنون يك نماز جماعت بر پا مي شود و امام جماعت از سعودي ها است كه بين حجر الاسود و ركن شامي اقامه نماز مي كند. (احكام حج و اسرار آن، ص 97).

را از گردن شتر يا خودشان جدا مي كردند و لذا اين محل مقَطَع ناميده شد. (ميقات حج، ش 10، ص 121)

مكا

(مُ) از جمله مراسم (ك) حج جاهلي

مكان احرام

ميقات را گويند.

مكان الجنائز

(مَ نُ لْ جَ ءِ) «موضع الجنائز» نام محلي است در نزديك خانه رسول الله كه براي نماز ميت اختصاص يافت و حضرت در اين جا بر مردگان نماز مي گزاردند. (مسلمانان گفتند به خدا سوگند بهتر اين است كه به سراغ پيامبر نفرستيم بلكه ميت را در كنار خانه پيامبر ببريم و بعد خبر دهيم كه براي نمازگزاردن بيايد و اين كار براي ايشان آسوده تر خواهد بود) و از اين جهت است كه آن جا به جايگاه جنازه نامگذاري شد زيرا جنازه ها را بدان جا مي بردند. مكان الجنائز طبق نقلي نزديك منبر پيامبر بود و بر اساس قول ديگر در كنار و خارج ديوار شرقي خانه پيامبر بود (كه اكنون

ص: 521

داخل ضريح شرقي قرار گرفته) و بعضي گويند بعداً نماز مردگان در دو محل مسجد النبي انجام مي شد؛ بر سادات و علويين و امراء و بزرگان مدينه در روضة النبي (بين منبر و محراب) نماز مي خواندند و بر ساير مسلمانان در مشرق مسجد يعني كنار حجره و مرقد نماز مي گزاردند به طوري كه قبر مطهر در سمت راست امام جماعت قرار مي گرفت و تا سال 942 قمري به اين صورت عمل مي شد و جز براي اشراف علوي بر كسي از شيعه در مسجد نماز نمي گزاردند و تا قرون بعد نيز اختلاف فتوايي بين مذاهب اسلامي در اين مورد وجود داشته است. در هر حال اين روش همچنان تا امروز ادامه دارد و در اين دوران نماز ميت در كنار مكان الجنائز (كه در داخل ضريح قرار گرفته) يعني در سمت چپ مقبره اقامه مي گردد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 228؛ طبقات ص 225؛ مدينه شناسي، ج 1، ص 120و 121).

مكبريه

(مُ كَ بِّ يِّ) همان (ك) مقام بلال

مكتان

(مُ كَّ) از نام هاي مكه است. طبق نقلي چون مكه بالا و پايين داشته (يعني برخي از محله هايش در ارتفاعات و برخي ديگر در پايين واقع شده) و در اشعار عرب از مكه بالا و مكه پايين ياد شده است، به هر دو قسمت آن مكتان گفته اند. (ميقات حج، ش 4، ص 146)

مكتومه

(مَ مِ) از اسامي زمزم است به معني پنهان شده و اشاره به دوراني است كه در دل خاك پنهان بود تا به دست حضرت عبدالمطلب حفر گرديد. (لغت نامه؛ ميقات حج، ش 10، ص

ص: 522

91؛ ش 28)

مكرمه

(مُ كَ رَّ مِ) از القاب مكه است. در كتاب مبين به ذكر جميل تكريم فرموده شده است. (ميقات حج، ش 21، ص 123)

مكنونه

(مَ نِ) از نام هاي زمزم است. (لغت نامه)

مكه

مكه

(مَ كَ ِ) «و هو الذي كف ايديهم عنكم و ايديكم عنهم ببطن مكة» (فتح 24)

مكه شهر كعبه و شهر مسجد الحرام است. شهري است كوهستاني و بسيار خشك و سوزان و مهم ترين شهر كشور عربستان و جزو استان حجاز مي باشد كه در بخش غربي شبه جزيره عربستان قرار دارد. اين شهر در بستر وادي ابراهيم و در دره اي تنگ و هلالي شكل به نام ابطح ميان رشته كوه هاي مرتفعي (از طرف مشرق و مغرب) محصور شده است. ارتفاع تقريبي آن از سطح دريا 330 متر ذكر شده. مكه در شرق درياي سرخ و به فاصله 62 كيلومتري بندر جده قرار دارد و محدود است از شمال به مدينه و از غرب به جده و از شرق به رياض و نجد و از جنوب به يمن و عسير. منطقه مكه از قديم الايام در مسير كاروانيان راه يمن و شام بود ولي تاريخ جغرافيايي و آباداني اش با اسكان حضرت هاجر و حضرت اسماعيل (عليه السلام) در آن شروع مي شود. آن زمان كه حضرت ابراهيم پيامبر عظيم الشأن (عليه السلام) زن و فرزند خود را به امر الهي در بيابان غيرذي ذرع و بي آب ساكن ساخت، به اراده الهي چشمه آبي زير پاي كودك حضرت هاجر (عليه السلام) جوشيد و با پيدايش آب (زمزم) قوم جرهم (از قبايل يمني) كه در حدود مكه

ص: 523

به سر مي بردند در اين نقطه اقامت گزيدند و آن گاه كه كعبه به دست تواناي پيامبر گران قدر حضرت ابراهيم و با كمك فرزندش حضرت اسماعيل (عليه السلام) بنا گرديد

مكه از جهت تشريفات مذهبي و از جهت امور بازرگاني ارزش و اعتبار يافت. و اما مكه شهري كه پايگاه توحيد قرار داده شده اهميت حياتي و جهاني اش را با ظهور پيامبر اسلام آغاز نمود. با تولد اسلام مكه جايگاه توحيد ابراهيمي خود را كه در سير زمان فراموش شده بود دوباره به دست آورد. در ابتدا كفار و مشركين با آزار و قصد قتل پيامبر اسلام سبب شدند كه حضرت بعد از سيزدهمين سال بعثت در شب ربيع الاول به امر الهي مكه را ترك گويد و به مدينه مهاجرت فرمايد. تا اين كه حضرت در دهم رمضان سال هشتم هجري با سپاهي متشكل از ده هزار مسلمان از مدينه عازم مكه گرديدند و بعد از ده روز به مكه رسيدند و در ناحيه ذي طوي سپاه را چهار قسمت كردند كه هر كدام از جهتي روانه شهر گشتند. مكيان تاب مقاومت در خود نديدند و به پيشتاز شتافتند. مكه بدون خونريزي فتح گرديد و حضرت برمكيان رحمت آورد و آزادشان ساخت. مكه از قيد كفر آزاد گرديد و پايگاه توحيد گشت.

فضايل مكه

راه رفتن در آن ثواب عبادت دارد.

خواب كننده در آن مثل شب زنده دار ديگر شهرهاست.

طعام خوردن در آن فضيلت روزه گرفتن در ديگر جاها را دارد.

سجده كننده در آن مثل به خون خود غلطيده در راه خداست.

بهترين زمين نزد خداست و هيچ خاكي محبوب

ص: 524

تر از خاك مكه نزد خداوند نيست.

هيچ سنگي و درختي و كوهي و آبي از مكه محبوب تر نزد پروردگار عالم نمي باشد.

محبوب ترين زمين خداوند نزد رسول الله است كه اگر ناچار نمي شدند هرگز از آن خارج نمي گرديدند.

هر كه در حرم (مكه و مدينه) بميرد به حساب عرضه نشود و در سلك مهاجران به خدا درآيد و در قيامت با اصحاب بدر محشور گردد.

حرم مكه

مكه حرم است و حرم بودن مكه از آن جاست كه بي احترامي بدان حرام است و اين شهر و اهل آن در حمايت پروردگار متعال هستند و انجام چيزهايي كه در ساير نقاط حرام نيست در اين جا حرام است و اما حرم مكه محدوده خاصي است كه اطراف آن را احاطه كرده است. اين محدوده را حضرت جبرئيل براي حضرت ابراهيم (عليه السلام) مشخص نمود و آن حضرت علايمي را براي شناسايي در آن حدود نصب نمود (و به نقلي نيز حضرت اسماعيل پس از پدر علايم را نصب فرمود) اين علايم در اطراف مكه در پي هر تخريبي در اعصار مختلف تجديد بنا مي شد تا اين كه در زمان رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) آن علايم بار ديگر تثبيت گرديد و تا به حال با ترميم و تجديد بنا محفوظ نگاه داشته شده است كه پاره اي از آنها جديد است و با سيمان و سنگ رخام ساخته شده و بعضي ديگر قديمي است و با سنگ و آهك بنا گشته و بعضي ديگر سنگ چين مي باشند (و آن را انصاب حرم گويند) محدوده حرم در مكه

ص: 525

در تمام جهات يكسان نيست و دايره اي دارد به نام دايره حرم كه حد و مرز مكه را مشخص مي نمايد و نقاطي كه شعاع حرم را به لحاظ جغرافيايي مشخص مي كنند طبق نوشته ها عبارتند از:

1. شمال، در طريق مدينه، تنعيم است با فاصله حدود 6كيلومتري مسجد الحرام.

2. جنوب، در طريق عرفه، نمره است با فاصله حدود 12كيلومتري مسجد الحرام.

3. شرق، در طريق نجد، جعرانه است با فاصله حدود 26كيلومتري (1) مسجد الحرام.

4. غرب، در طريق جده، حديبيه (علمين) است با فاصله حدود 20كيلومتري مسجد الحرام.

احكام حرم

وجوب احرام جهت ورود

1. فاصله آن تا مكه را حدود نه مايل و بعضي دوازده مايل ذكر كرده اند. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 130).

استحباب غسل جهت ورود

استحباب برهنه پايي هنگام ورود

استحباب جويدن گياه اذخر هنگام ورود

استحباب دعاي «اللهم انك قلت...»هنگام ورود

حرمت اخذ لقطه در آن

حرمت صيد و شكار در آن

حرمت ورود غير مسلمان به آن

حرمت جنگ و خونريزي در آن

حرمت دفن كردن كافران در آن

حرمت ورود با سلاح آشكار به آن

حرمت بيرون بردن سنگ و خاك آن

حرمت بريدن و شكستن و كندن درختان آن

حرمت تعقيب پناه برنده به آن (مگر مرتكب جرم در حرم)

كراهت مجاورت دايمي در مكه (طبق نظر مشهور فقها)

كراهت مطالبه قرض و سلام به مقروض كه سبب يادآوري مقروض بودن و خجالت او شود

اختيار شكسته (قصر) و يا تمام خواندن نماز براي مسافران مكه (طبق نظر برخي فقها)

و...

مستحبات مكه

با غسل وارد شدن.

از بالاي مكه (از راه مدينه) وارد شدن

كفش به

ص: 526

دست و پا برهنه و آرام و فروتن وارد شدن

با خواندن دعاي «اللهم البلد بلدك و البيت بيتك...» وارد شدن.

در مكه انفاق نمودن و روزه گرفتن و ذكر خدا نمودن و قرآن خواندن و ختم قرآن كردن و آب زمزم خوردن.

به زيارت غار حرا رفتن و در مولدالنبي دعا و نماز به جاي آوردن و بستگان رسول الله رادر قبرستان معلي زيارت نمودن و آداب كعبه را انجام دادن و نمازهاي فريضه را در مسجد الحرام به جاي آوردن.

در خروج از مكه صدقه دادن و از پايين مكه بيرون رفتن.

تسميه مكه به تفاوت نقل:

1. از «مك»است به معناي از بين بردن، و مكه نخوت مستبدين را از بين مي برد.

2. از «مك»است به معناي بسط، و مكه جايي است كه خداوند كره زمين را از آن گسترش داده است.

3. از «مك»است به معناي ازدحام، و مكه جايي است كه مردم از هر جا به آن مي آيند و در آن ازدحام مي كنند.

4. از «مك»است به معناي جذب، و مكه جايي است كه (به دعاي حضرت ابراهيم (عليه السلام» مردم از هر دياري به آن جذب مي شوند.

5. از «مك» است به معناي كم آبي، و مكه كم آب است (گويي آب آن را زمين مكيده است) يا علاقه مردم را با آخرين قطره آب نشان مي دهد.

6. از «مك»است به معناي مكيدن و كاستن و مكه گناهان را مكيده و نابود مي كند (يا گناه شخص در مكه كاسته مي شود. حالت تقوايي در شخص پيدا مي شود كه عامل پرهيز از گناه

ص: 527

است).

7. از «مَكّ»است به معناي نابودي و مكه جايي است كه هر كس نسبت به آن قصد سويي داشته باشد نابود خواهد شد (يا در ابتدا در جاهليت چنان بود كه هر كس در مكه ظلم مي كرد او را نابود مي كردند و يا از مكه بيرون مي راندند).

8. از «تَمَكِّكتُ العظم» است به معناي درون مغز استخوان، و مكه گويي وسط زمين است همان گونه كه مغز استخوان در وسط آن قرار دارد.

9. از «مَكّوك» است به معناي ظرفي كه بالاي آن تنگ و وسط آن فراخ باشد و مكه در ميان دو كوه مرتفع و در ميان دره مثل ظرفي است كه بالاي آن تنگ و وسط آن فراخ باشد.

10. از «مكا» است به معناي خانه (كه لغتي بابلي است) و چون حضرت ابراهيم (عليه السلام) اهل بابل بود نام خانه را كه بساخت مكه نهاد، اين نام اول شهر باقي ماند.

11. از «مُكا» است به معناي صداي نوعي پرنده و در مكه صداي مردم كه خداي را مي خوانند بلند است و زمزمه

ملكوتي حاجيان در اطراف كعبه همواره به گوش مي رسد. يا در حج جاهلي هنگام حج مي گفتند: حج ما به اتمام نخواهد رسيد مگر آن كه به كنار كعبه رويم و در آن جا سوت بكشيم.

12. از «مَكوربا» (و به تلفظ يوناني «مقوروبا)» است و به زعم برخي از محققين جديد يونانيان از آن نام، شهري را به معني مكان تقرب به خدا مراد كرده اند كه همان مكه است.

13. از «مَهْگَه» است به معني جايگاه ما و ريشه اي

ص: 528

ايراني دارد.

اسامي و القاب مكه

ام، ام الارضين، ام راحم، ام رحم، ام رحمان، ام رحمه، ام روح، ام زحم، ام صبح، ام الصفا، ام القري، ام كوثي، ام المشاعر، امين، امينه، باسه، بره، بساسه، بساق، بطحا، بكه، بلد، بلدامين، بلدالله، بلدالله تعالي، بلدالامين، بلد حرام، بلده، بلدة المروزقه، بيت الدعا، بيت العروس، بينه، تاج، تهامه، جامعه، حاطمه، حجاز، حرام، حرم، حرم آمن، حرم الله، حرم الله تعالي، حرم امن، حرمه، خير البلاد، رأس، رتاج، رحم، ساق، سبوحه، سلام، سيل، شباشعه، صلاح، طيبه، عاقر، عذراء، عرش، عرش الله، عروش، عروض، عريش، عزيز، غاشه، فاران، قادس، قادسيه، قريه، قرية الحمس، قرية النمل، كبيره، كريساء، كوثي، ماحي، مباركه، متحفه، مخرج صدق، مدينة الرب، مذهب، مرويه، مشرفه، مسجد الحرام، معاد، معطشه، مفخمه، مقدسه، مكتان، مكرمه، مهابه، مهبط، نادره، ناسه، ناشته، ناشر، ناشه، ناميه، نجر، نساسه، نقرة الغراب، وادي، وادي، وادي غير ذي ذرع، والده.

كوه هاي مكه

اثبره، ابوقبيس، اخشبان ( امين)، ثبير، ثور ( اطحل)، حبش، حجون، حرا ( جبل الاسلام جبل القرآن، جبل فاران)، رحمت ( جبل نابت، جبل الدعا، جبل الال، جبل عرفات، جبل قرين، جبل المشاه،) صفا، صفايح، قزح، طير، قعيقعان، مروه، نمره، نور.

خانه هاي مكه

دار الارقم ( بيت اسلام، بيت الارقم، دارالخيزران) دار ابوطالب، دار البيضاء ( دارابو يوسف)

دار خديجه ( مولد فاطمه)، دارالضيافه، دارالعجله، دارالمنتدي، دار الندوه، مولد النبيشعب هاي مكه

اجياد ( جياد)، شعب ابي طالب ( شعب مولد، شعب علي، شعب ابي يوسف، قشاشيه)، شعب جزارين (شعب ابي دب، شعب المقبره).

آب هاي مكه

چاه اسماعيل ( زمزم)، چاه عسيله، چاه فخ ( ميمون)، عين جديده، عين زبيده، عين عرفه، ذو طوي.

وادي

ص: 529

هاي مكه

وادي ابراهيم، وادي عرفات، وادي عقيق، وادي فاطمه، وادي فخ، وادي محسر، وادي مشعر، وادي مني، وادي مسفله.

مساجد مكه

مسجد الحرام، اجابه، ابراهيم، ابوبكر، بلال، بيعت ( عقبه)، تنعيم ( عمره)، جن ( حرس، بيعت)، جعرانه، حديبيه، حمزه، خيف ( مني)، رأيت، شجره، شق القمر ( انشقاق قمر)، صفايح، غدير خم، كبش ( قوچ، صخره، نحر)، كوثر، مختبي، مزدلفه ( مشعر الحرام) نمره ( عرفه، عرنه).

حكومت مكه

حكمراني شهر مكه يكي از مسائل مهم پيچيده تاريخ حجاز است. اين شهر گاهي به دست مصر و گاهي به دست عراق و زماني به دست يمن و گاهي به دست علويان و گاهي به دست مكيان و غير آنها اداره مي شد. ابتدا از سال هشتم هجري كه رسول الله وارد مكه گرديد پيوسته حاكمان مكه از جانب آن جانب منصوب مي شدند و از آن پس توسط خلفاي خمسه و اموي و عباسي انتخاب مي گرديدند.

بعد از مرگ معاويه در سال 60 هجري عبدالله بن زبير كه

خود را خليفه خواند مكه را مركز خلافت قرار داد تا سال 73 هجري كه كشته شد. و آن گاه تا پايان دوره اموي يعني سال 132 هجري اداره مكه با امويان بود و حاكمان شهر از جانب خليفه دمشق تعيين مي شدند. و در دوره عباسي حاكم مكه از سوي بغداد معين مي گرديد تا اين كه جعفر بن محمد حسني (از دودمان امام حسن مجتبي (عليه السلام» در سال 338 هجري به نام خليفه فاطمي خطبه خواند و نفوذ عباسي در مكه قطع گرديد. به روايتي در سال 358 هجري كه معزالدين خليفه فاطمي به مكه

ص: 530

تشرف يافت اولين شريف مكه را به نام جعفر بن محمد حسني (ملقب به ثائر) بر گزيد و او چندين سال در آن جا حكومت كرد. و پس از ثائر پسرش عيسي به حكومت مكه دست يافت و بدين گونه حكومت شرفا (به طور توارث) در مكه آغاز شد و يك شريف در مكه حكومت مي كرد.

اما حكومت شرفا از شاخه سادات حسني با مرگ شُكْر (كه فرزندي نداشت) در سال 453 هجري پايان يافت و پس از او بنوشَيَبه مدتي در مكه فرمانروايي كردند تا اين كه امير يمن (علي بن محمد صُلَيحي) در كار مكه دخالت كرد و يكي از سادات حسني به نام ابو هاشم محمد را به امارت برگزيد و او تا سال 487 هجري در مكه امارت كرد. حكومت اين خاندان حسني (كه در تاريخ مكه به نام «هَواشِم» معروف شده اند) تا حدود سال 597 هجري ادامه يافت و سپس شاخه اي ديگر از سادات حسني در مكه فرمانروا شدند. حكومت شرفا تا سال 630 هجري تا حدودي مستقل بود و از اين تاريخ به بعد شرفا گاهي تابع پادشاهان مصر و زماني تابع امراي يمن و شام بودند و چون در سال 923 هجري سلطان سليم اول عثماني بر مصر و حرمين تسلط يافت شرفا تابع سلاطين عثماني گرديدند و حاكمي كه براي مصر تعيين مي شد بر حجاز نظارت داشت و چون در سال 1228 هجري قمري محمد علي پاشا والي مصر قصد كرد مصر را از عثماني مستقل كند از اين وقت حكومت حجاز تابع مصر گرديد تا اين كه در سال 1256 قمري حجاز

ص: 531

از مصر منتزع گرديد و بار ديگر سلطان عثماني (سلطان عبدالمجيد) رسماً شريف مكه را برگزيد. و آن گاه كه در سال 1323 هجري قمري شريفي مكه به شريف حسين رسيد او به ياري سردمداران جنگ جهاني اول حجاز را در سال 1334 هجري از تبعيت عثماني (كه با آلمان متحد و وارد جنگ شده بود) آزاد كرد (و بعد از جنگ) خود را خليفه مسلمانان خواند، ولي طولي نكشيد كه در مقابله با ابن سعود (كه مورد حمايت دول استعمارگر قرار گرفته و توسط بريتانيا به عنوان حكمران مستقل نجد به رسميت شناخته شد) مغلوب گرديد و سلسله شرفاي مكه برافتاد و سلاطين سعودي حاكم شدند. (1)

مكه مكرمه

(مُ كَ رَّ مِ) لقب شهر مكه كه كعبه در آن واقع است.

مكه معظمه

(مُ عَ ظَّ مِ) لقب شهر مكه كه كعبه در آن واقع است.

مكينه

(مَ نِ) از نام هاي مدينه است (حرمين شريفين، ص 119).

ملاء

از بهترين پارچه هاي يمن كه تبع كعبه را با آن پوشانيد (مكه، ص 59).

ملتزم

(مُ تَ زَ) نقطه اي در كعبه، قسمتي از ديوار كعبه، جاي دعا و استغفار (جاي اقرار به گناه و اعتذار جستن و جاي پذيرفته شدن دعا) و در جهت تسميه آن گفته اند كه طبق روايات هيچ بنده اي به اين مكان التجاه و پناه نمي گيرد و التزام نمي جويد جز آن كه خداوند حاجتش را بر آورده مي كند. پيامبر اكرم و ائمه اطهار ( عليهم السلام) و صحابه بزرگ سر و صورت و دستها و سينه خود را به اين مكان چسبانيده اند و زائران نيز در اين قسمت به ديوار

ص: 532

ملتزم شده و دعا مي خوانند. اما در موضع اين جايگاه دو نقل مختلف است به اين كه:

1. بين حجرالاسود و در كعبه است در ديوار شرقي.

2. مستجار است پشت در كعبه در ديوار غربي نزديك ركن

1. نگاه كنيد به كتاب هاي: تاريخ مكه، ص 151 به بعد؛ حرمين شريفين، ص 59 الي 68؛ دايرة المعارف فارسي، ذيل مكه.

يماني. (امام شناسي، ج 6، ص 233؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 52 و 53؛ حرمين شريفين، ص 77؛ سفرنامه ابن جبير، ص 116 و 119).

ململم (مَ لَ لَ) همان (ك) يلملم.

منا

همان (ك) مني.

منار مسجد الحرم

(مَ رُ لْ حَ رَ) علامات منصوب به وسيله حضرت ابراهيم (عليه السلام) گرد حرم براي تميز حدود حرم از حل (مبسوط در ترمينولوژي حقوق).

مناره مسجد الحرام

(مَ رِ) بر سر هر يك از سه باب اصلي مسجد (به نام هاي باب ملك عبدالعزيز، باب العمره، باب السلام) دو مناره به ارتفاع 92 متر (از كف مسجد) با قاعده اي به ابعاد 7*7 متر واقع است (و بر تارك هر مناره هلالي به ارتفاع 5/6 متر از برنز طلا كاري نصب است) هفتمين مناره بر باب الصفا واقع است (و در سال هاي اخير دو مناره ديگر ساخته شد و در نتيجه تعداد مناره ها به 9 رسيده است) اسلوب ساختماني مناره هايي كه در زمان سعودي ها ساخته شد از هندوستان و چين اقتباس گرديده است و هر يك از اين مناره ها داراي نامي هستند كه عبارتند از:

1. مناره باب علي

2. مناره باب العمره

3. مناره باب السلام

4. مناره باب قايتباي

5. مناره باب

ص: 533

المحكمه (حكمه) (1)

6. مناره باب الزياده (الزياره) (2)

7. مناره باب الوداع يا حزوره (حرمين شريفين، ص 112؛ فلسفه و اسرار حج، ص 26؛ احكام حج و اسرار آن، ص 86؛ عرشيان، ص 48).

مناره مسجد النبي سابقه ايجاد مناره در مسجد النبي به دوران امويان مربوط مي شود كه توسط عمر بن عبدالعزيز والي مدينه ساخته شد. او در زمان واليگري خود در مدينه طي سال هاي 88 الي 91 هجري چهار مناره در چهار گوشه مسجد بنا نمود و بعدها بر اثر تعميرات و اصطلاحات مسجد توسط امرا و سلاطين تعداد مناره ها افزون گشت. در دوران سلاطين عثماني تعداد مناره ها پنج عدد بوده است. (مناره خمسه) و امروزه در زواياي مسجد نبوي مناره هاي عظيمي سر بر افراشته اند و ارتفاع شش مناره جديد كه ساخته شده هر يك 104 متر است و مجموع مناره هاي موجود مسجد النبي را 10 عدد ذكر كرده اند. و از جمله مناره هاي آن عبارتند از:

مناره باب السلام

مناره اي است در زاويه جنوب غربي. ابتدا در زمان وليد و توسط والي مدينه عمر بن عبدالعزيز بنا شد ولي به علت اشراف بر منزل «مروان حكم» و به دستور «سليمان بن عبد الملك» تخريب گرديد تا اين كه در سال 706 هجري مجدداً به دستور سلطان محمد بن قلاوون بنا گرديد و برخي گويند از ساخته هاي شيخ الخدام شبل الدوله معروف به حريري است. اين مناره توسط سعودي ها حفظ شده است.

مناره رئيسيه

(رأسيه) مناره اي است در زاويه جنوب شرقي و از آثار سلطان اشرف قايتباي است كه (به سال 886 هجري) به ارتفاع

ص: 534

شصت متر در كنار «قبة الخضرا» ساخته شد و وجه تسميه رئيسيه از آن جاست كه رئيس مؤذنين بر آن اذان مي گفت. سعودي ها آن را هر چند گاه تعمير مي كردند.

مناره باب الرحمه

مناره اي است كه در ضلع غربي نزديك باب الرحمه قرار داشت و توسط سلطان قايتباي در سال 888 هجري ساخته شد اما در جريان توسعه اول مسجد در دوران سعودي تخريب گرديد.

مناره سليمانيه

(عزيزيه) مناره اي است كه در زاويه شمال شرقي قرار داشت بر گرفته از نام سلطان سليمان قانوني. سلطان سليمان اين مناره را به جاي مناره سنجاريه (كه ظاهراً از آثار امير سَنْجَر جاوُلي متوفي 745 هجري بود) قرار داد. اين مناره را «العزيزيه» هم مي گويند زيرا عبدالعزيز خان بن محمود آن را تعمير نمود. و سعودي ها

1. و در برخي منابع باب حكمه.

2. و در برخي منابع باب الزياره.

آن را تخريب كردند و مناره ديگري در جاي آن توسط ملك عبدالعزيز سعودي به ارتفاع 70 متر بنا گرديد.

مناره مجيديه

مناره اي است كه در زاويه شمال غربي قرار داشت و توسط عبدالمجيد عثماني بنا شد اما توسط سعودي ها تخريب گرديد و مناره ديگري در جاي آن در دوران ملك عبدالعزيز سعودي به ارتفاع 70 متر بنا گشت، اما اين مناره هم اخيراً در توسعه شمالي مسجد تخريب گرديد. به «التشكيليه» (شكيليه) و «اشكليه» و «الخشيبه» نيز معروف بود. (حرمين شريفين، ص 148؛ مدينه شناسي، ج 1، ص 122 و 123؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 238 و 262؛ با راهيان قبله، ص 87؛ به سوي ام القري، ص 315؛ و...)

مناسك

(مَ سِ) اختصار (ك)

ص: 535

مناسك حج

مناسك حج

فَاذا قضيتم مناسككم فاذكروا الله (بقره 200)

اصطلاحاً مراسم و اعمال حج (عبادات مخصوص حج) را گويند. مجموعه آداب و افعالي كه در زماني خاص و در اماكني خاص جهت زيارت بيت الله صورت مي گيرد و به طور كلي از دو عبادت عمره و حج تشكيل مي شود و اعمال اين دو، مقداري تفاوت دارد و در دو زمان مختلف صورت مي پذيرد.

مناسك مني

عبادات يوم النحر (روز دهم ذي حجه) است كه به ترتيب عبارت است از رمي جمره العقبه، ذبح و حلق رأس (مبسوط در ترمينولوژي حقوق).

مناصب قريش

(ك) مناصب كعبه

مناصب كعبه

اشاره

يا مناصب قريش، به مناصبي گفته مي شود كه در ارتباط با سرپرستي امور كعبه و مؤسسات مربوطه مورد عنايت وافر قريش بود و در حقيقت اقتصاد و سياست قريش بر اساس مناصب مربوط به كعبه استوار بود. رياست هر يك از مؤسسات وابسته به كعبه را بزرگ يكي از طوايف قريش به عهده داشت. مقارن با ظهور اسلام (1) مسئوليت اين مناصب در دست ده طايفه مهم قريش (بني هاشم، بني سهم، بني اُمَيه، بني نَوفَل، بني عَبُدالدّار، بني اَسَد، بني تَيْم، بني مَخزوم، بني عَديّ و بني جُمَح) بود و انواع مؤسسات قريش و كعبه عبارت بود از:

1. اعنه

سر پرستي ستوران قريش در هنگام جنگ بود.

. 2 ايسار و ازلام،

در رابطه با بخت آزمايي و فالگيري بود كه به دست صفوان بن اميه از بني جمح قرار داشت.

3. حجابت

درباني و كليد داري كعبه كه به دست عثمان بن طلحه از بني عبدالدار بود.

4. حفاظت

جمع آوري و نگهداري اموال متعلق به كعبه و بت ها كه به دست صفوان بن اميه از بني

ص: 536

جمح قرار داشت.

5. ديه

در مورد پرداخت غرامت بود كه به دست طايفه بني تميم قرار داشت.

6. رفادت

در رابطه با مهمانداري و پذيرايي از زائران كعبه بود به اين نحو كه قريش در مواقع معين مبالغي پول را از ميان خود جمع مي كرد و براي اطعام به متصديان رفاده مي داد. تصدي رفاده با حارث بن عامر از بني نوفل بود و بعد در اختيار بني هاشم قرار گرفت. (2)

7. سدانت

خادمي و پرده داري كعبه كه به دست عثمان بن طلحه از بني عبدالدار بود.

8. سفارت

در رابطه با روانه كردن نماينده براي انجام مذاكرات صلح يا جنگ يا اظهار مفاخرت در برابر اقوام

1. با ظهور اسلام از مناصب كعبه و قريش چيزي باقي نماند جز آن كه رسول خدا منصب توليت و سدانت را به عثمان بن طلحه (و فرزندان او) و منصب سقايت را به عباس بن عبدالمطلب بخشيد.

2. هاشم هر موقع كه هلال ذي حجه را مي ديد بامدادان به سوي كعبه مي آمد. و به ديوار كعبه تكيه مي كرد و مي گفت: گروه قريش! شما بالاترين و گرامي ترين تيره جامعه عرب هستيد. خدا شما را در خانه خود جاي داده است و اين فضيلت را براي شما از ميان فرزندان اسماعيل برگزيده است. هان اي مردم! زائران خانه خدا در اين ماه با شور عجيبي به سوي شما مي آيند. آنان مهمانان خدا هستند. پذيرايي از آنان به عهده شماست و در ميان آنها افراد تهيدست كه از نقطه دور به اين جا مي آيند فراوانند. به صاحب اين خانه سوگند، اگر قدرت و توانايي داشتم همه را

ص: 537

پذيرايي نموده از شما كمك نمي طلبيدم ولي آنچه الان در توان دارم و از راه حلال به دست آورده ام در اين راه خرج مي كنم ولي همه شما را به خدا سوگند مي دهم مبادا از زائران خانه خدا با مال حرام پذيرايي كنيد، مالي كه آن را از طريق ظلم و ستم به دست آورده ايد و يا آن كه در بذل مال حلال خود دچار ريا و اكراه و اجبار شويد. آن كس كه در بذل مال خود طيب نفس ندارد از انفاق خودداري كند (تاريخ اسلام، سبحاني، ص 16).

ديگر كه به دست عمر بن خطاب از بني عدي بود.

9. سقايت

آب دادن حاجيان و زائران كعبه كه به دست عباس بن عبدالمطلب از بني هاشم بود.

10. عمارت

نگاهباني مسجدالحرام و مراقبت به اين كه كسي در آن محل مقدس ياوه سرايي و بدگويي نكند و فرياد نزند كه به دست شيبة بن عثمان از بني عبدالدار بود.

11. قبه

اسلحه خانه، خيمه اي چرمي بود كه در مواقع معين و هنگام لزوم بر پا مي شد و مهمات جنگي در آن فراهم مي گشت و به دست خالدبن وليد از بني مخزوم بود.

12. قضا

داوري در خصومات بود.

13. قيادت

سرداري و سرپرستي كاروان هاي بازرگاني و يا سپاهيان كه به دست ابوسفيان از بني اميه بود.

14. لواء

پرچمداري (با پرچمي به نام عقاب كه در موقع جنگ بيرون مي آوردند كه به دست ابوسفيان از بني اميه بود.

15. مشورت

مؤسسه اي مشورتي كه به دست يزيدبن زمعه از بني اسد بود.

16. ندوه

انجمن شوراي دارالندوه كه به دست عثمان بن طلحه از بني عبدالدار بود. (تاريخ پيامبر اسلام،

ص: 538

ص 25 الي 27؛ تاريخ تمدن اسلام، ج 1، ص 20 به بعد؛ زندگاني محمد، ترجمه پاينده، ص 583)

مناصب مكه

(ك) مناصب كعبه

منبر پيامبر

همان (ك) منبر نبوي

منبر مسجد الحرام

منبري بود به ارتفاع 12 متر (از صحن مسجد الحرام) واقع در قسمت شمالي مقام ابراهيم كه در سال 996 قمري در زمان سلطان سليمان قانوني پادشاه عثماني از مرمر سفيد ساخته شد (و قبل از آن نيز منبرهاي كوچك تري وجود داشت) اين منبر در توسعه و تعميرات مسجد الحرام در زمان سعودي ها برداشته شد.

منبر مسجد النبي

همان (ك) منبر نبوي

منبر نبوي

منبري است در مسجد النبي واقع در جايگاه وعظ و خطابه رسول الله (و در غرب محراب نبوي مستقر است) طبق نقل آن حضرت در مسجد النبي پشت به ستوني يا تنه درخت خرمايي مردم را در امور ديني و اجتماعي ارشاد مي فرمود تا اين كه در سال پنجم هجري براي تكيه دادن حضرت (به جاي استفاده از تنه درخت) منبري ساخته شد (1) و به نقلي اولين منبر از گل ساخته شد و تنها مرتفع بود و پله نداشت و به نقلي هم در سال هفتم هجري منبري از چوب جنگلي ساخته شد با دو سه پله (يك جايگاه و دو پله) و رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) بر پله زبرين مي نشست و پاهاي مباركش را بر پله ميانين مي گذاشت. در مورد نخستين كسي كه براي حضرتش منبري از چوب بساخت به اختلاف از مروان و از غلام عباس بن عبدالمطلب و از غلام سعيد بن عاص و از غلام زني انصاري ياد كرده اند. بعضي منابع اين فكر را به

ص: 539

تميم داري نسبت مي دهند و مي گويند وي منبر را ساخته است و برخي هم از «يا قوم رومي» ياد مي كنند و اما در مورد تعميرات و تغييرات منبر از جمله آورده اند:

1. پس از رحلت، منبر همچنان باقي بود تا اين كه معاويه شش پله از پايين به آن افزود كه مجموعاً نه پله شد. به نقلي ديگر اين منبر همچنان بود و مروان حكم والي مدينه در زمان معاويه دستور داد منبر داراي شش درجه براي او ساختند.

2. سال 150 هجري، به دستور والي مدينه، منبر را با مرمر مفروش نمودند.

3. سال 654 هجري، منبر در آتش سوزي مسجد النبي بسوخت و لذا در اين سال (يا سال 656) الملك المظفر امير يمن منبري از چوب صندل فرستاد كه در جاي منبر نبوي نصب گرديد.

4. سال 664 هجري، الملك الظاهر بَيْبَرس بند قُداري منبر جديدي فرستاد كه به جاي منبر قبلي گذاشته شد.

5. سال 797 هجري، الملك الظاهر برقوق منبري ارسال

1. و در روايت آمده كه بعد از ساخت منبر، آن تنه درخت در فراق حضرت حنين (ناله) سر داد و رسول خدا به سويش آمد و در برش كشيد تا خاموش شد.

كرد كه به جاي منبر بيبرس نصب گرديد.

6. سال 820 هجري، الملك المؤيد شيخ محمودي منبري فرستاد كه در محل نصب منبر برقوق گذاشته شد.

7. سال 886 هجري، منبر الملك المؤيد شيخ در آتش سوزي مسجد النبي بسوخت و مردم مدينه منبري از آجر ساختند و آن را در گچ و آهك گرفتند و در مكان آن جاي دادند.

8.

ص: 540

سال 888 (يا 889) هجري، منبري از مرمر و ظاهراً به دستور الملك قايِتباي روانه مدينه شد كه آن را به جاي منبر آجري قرار دادند.

9. سال 998 هجري، به دستور سلطان مراد سوم عثماني منبري يكپارچه از سنگ مرمر ساخته شد و به جاي منبر سلطان قايتباي نهادند. (1) اين منبر هم اكنون نيز در مسجد النبي و در سمت راست محراب النبي و در مقابل محل اذان بلال (و در ناحيه غربي روضة النبي مقابل ستون حنانه) در جايگاه اصلي منبر قرار دارد. اين منبر 12 پله بوده و با طلا و نقره تذهيب شده و بين سه پله تحتاني و نه پله فوقاني آن دري نصب گرديده است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 212 و 213؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 5، ص 82؛ آثار اسلامي مكه و مدينه، ص 73؛ مدينه شناسي، ج 1، ص 19؛و...)

منحر

(مِ حَ) محل نحر. قربانگاه سرزمين مني را گويند.

منسك (مَ سَ)

1. عبادت خاص حج.

2. جاي قرباني در حج (لغت نامه)

مني

(مَ، مِ، مُ، نا) (2) بيابان وسيعي است كه در جانب شرقي مكه و ميان مكه و وادي مشعر الحرام قرار گرفته است و در فاصله حدود 10 كيلومتري بيت الله بين دو رشته كوه با سنگ هاي سخت و درشت محصور مي باشد. طول وادي مني حدود 3/5) 3) كيلومتر بوده و وسعتي حدود شش كيلومتر مربع دارد و اخيراً با تراشيدن كوه ها بر فضاي مورد استفاده اضافه مي نمايند. مني جزء حرم مكه است و حد آن از جمره عقبه است تا وادي محسر، در رابطه با حج، مني

ص: 541

محل توقف حاجيان و محل انجام اعمالي است.

واجبات مني

پس از طلوع صبح دهم ذي حجه كه حاجيان با حال احرام از مشعر به سوي مني مي آيند، طي سه روز و دو شب واجباتي (اعمالي و وقوف) به جاي مي آورند.

در روز دهم، چهارمين و پنجمين و ششمين عمل از اعمال حج (يعني رمي جمره عقبه، قرباني، حلق يا تقصير) را بايد انجام داد.

در روز يازدهم و دوازدهم، سيزدهمين عمل حج (يعني رمي جمرات ثلاث) را بايد انجام داد.

در شب يازدهم و دوازدهم، دوازدهمين عمل حج (يعني وقوف در مني) را بايد به عمل آورد.

مستحبات مني

غسل روز عيد نمودن

نماز روز عيد خواندن

دعاهاي روز عيد خواندن

حمد خدا پس از اعمال روز عيد كردن

نماز در مساجد كبش و بيعت خواندن

شب سيزدهم ذي حجه را در مني به سر بردن (3)

ريگ هاي مازاد مشعر را در مني دفن نمودن

صد ركعت نماز مستحبي در مسجد خيف خواندن

مستحبات هر يك از اعمال واجب (رمي، قرباني، حلق يا تقصير) را به جا آوردن

هر يك از اذكار (سبحان الله)، (لا اله الا الله)، (الحمدالله) را صد بار در مسجد خيف گفتن

تكبيرات (الله اكبر... و الحمد علي ما ابلانا) را بعد از 15 نماز (از ظهر روز عيد تا صبح روز سيزدهم) خواندن

تسميه مني به تفاوت نقل:

نام كوهي است در اين سرزمين.

1. منبر سلطان قايتباي را به مسجد قبا منتقل كردند كه هم اكنون نيز در آن جاست.

2. (مَ) لغت نامه، (مِ) فرهنگ فارسي، (مَ مِ مُ) عرشيان، ص 79.

3. در

ص: 542

اين صورت بايد در روز سيزدهم جمرات ثلاثه را رمي كند.

در اين جا حضرت جبرئيل به حضرت ابراهيم گفت: «تمنا» كن.

حضرت آدم و حضرت حوا در اين نقطه آمرزش الهي را «تمنا» كردند.

حضرت آدم (عليه السلام) در اين جا در پاسخ به سؤال جبرئيل كه آيا تمنايي داري؟ گفت: تمناي جنت.

از «اِمناء» (به معني خون ريختن) است، چرا كه در اين جا خون قرباني ريخته مي شود.

از «منت» است و خداوند بر مردم منت گذاشت و در اين جا اعمال حج را به آنان ياد داد.

اماكن مني

1. مساجد، چون: مسجد خيف، مسجد صفايح، مسجد كبش، مسجد بيعت، مسجد كوثر.

2. قربانگاه، موسوم به مسلخ و مذبح و منحر. محل وسيع و محصوري است در سر راه مشعر در ورود به مني (1) در سمت راست كه براي قرباني كردن اختصاص يافته است (گرچه قربان كردن در هر نقطه اي از مني جايز است).

3. جمرات يا جمار (جمع جمره) سه ستون سنگي است كه از دامنه كوهي كه فاصل ميان مكه و مني است شروع شده و به عمق مني تا طول 271پيش مي رود.

وقايع مني

- بعد از بعثت سه واقعه تاريخي مهم در وادي مني اتفاق افتاد.

1. در اين جا صحيفه ملعونه براي محاصره اقتصادي اجتماعي پيامبر و بني هاشم تنظيم شد.

2. در اين جا در سال هاي دوازده و سيزده هجري اهالي يثرب با پيامبر اكرم (عليه السلام) بيعت كردند.

3. در اين جا بود كه به سال هشتم هجري در فتح مكه سپاه پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) اردو زد.

همراه مني

ص: 543

ه مفهوم كلامي از امام سجاد (عليه السلام) در رفتن به مني بايد قصد آن داشت كه بعد از اين از دست و زبان و دلمان براي مردم ايمني باشد.

مواجهه

(مُ جَ هِ) جهت قبلي (قبله) حجره رسول الله يعني المواجهه... (مدينه شناسي، ج 1، ص 85)

مواضع

اربعه (مَ ضِ) همان (ك) مواطن اربعه

مواطن اربعه

(مَ طِ) مواضع اربعه. مساجدي هستند كه مسافر ميان قصر (شكسته) يا اتمام نماز مخير است و عبارتند از مسجد مكه (مسجد الحرام) مسجد مدينه (مسجد النبي) مسجد كوفه و حاير حسيني (منهج الصادقين، ج 3، ص 99؛ اصول فقه، ص 91؛ فقه فارسي با مدارك، ص 199 و 286).

مواقف

(مَ قِ) نقاطي كه براي اجراي آداب و اعمال حج در آن جا بايد توقف نمود، مانند: عرفات، مشعر الحرام، مني.

مواقيت

(مَ). جمع ميقات. اختصار (ك) مواقيت حج

مواقيت احرام

همان (ك) مواقيت حج

مواقيت حج

يا مواقيت احرام، اماكن معيني هستند كه جهت ورود به مكه و نيز جهت انجام حج بايد در آن احرام بست.

مواقيت

يا (ك) «ميقات»ها در نقاط مختلفي پراكنده اند.

مواقيت معروفه

ميقات هاي پنجگانه (يلملم، وادي عقيق، قرن المنازل، جحفه، مسجد شجره) را گويند.

موجوء

(مَ) حيواني كه رگ هاي او را ماليده باشند. در حج احوط اين است كه قرباني موجوء نباشد. (مناسك حج، ص 168)

موسم

(مَ سِ) هنگام گردن آمدن حاجيان براي حج كه نيمه اول ذي حجه است. (سفرنامه ناصر خسرو، ضمايم، ص 189)

موسم الحاج

(مُ لْ جّ) همان (ك) موسم (مبسوط درترمينولوژي حقوق)

موضع الجنائز

(مَ ضِ عُ لْ جَ ءِ) همان (ك) مكان الجنائز

موفيه

(مُ وَ فّ يِ) از نام هاي مدينه است، زيرا حقوق ميهمانان را ادا مي كند

ص: 544

و با نعمت هاي فراوان و معنويت از واردين پذيرايي مي نمايد و خاكش دردها را شفا مي بخشد و غبارش جزام را از بين مي برد. (حرمين شرفين، ص 119؛ ميقات حج، ش 7، ص 173؛ لغت نامه)

1. گفته اند قربانگاه جديد بيرون از مني است.

موقف

(مَ قِ) آنجا كه حج كنند. (لغت نامه)

وقتي پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) در عرفه توقف كرد، كوهي را كه بر آن ايستاده بود موقف ناميد، و همه عرفه موقف است و صبحگاه كه بر قزح ايستاده بود فرمود اين جا موقف است و همه مزدلفه موقف است (تاريخ طبري، ص 1279)

موقف اختياري

عرفات و مشعر آن گاه كه بر اساس اختيار وقوف شود.

موقف اضطراري

عرفات و مشعر آن گاه كه بر اساس اضطرار وقوف شود.

موقف اول

عرفات را گويند.

موقف دوم

مشعر الحرام را گويند.

موقفين

(مَ قِ فَ) دو موقف عرفات و مشعر الحرام. (مبادي فقه و اصول، ص 353)

مولد سيده فاطمه

(عليها السلام) شهرت خانه حضرت خديجه در مكه زادگاه اولاد رسول اكرم. (حج يوسف، ص 56) (ك) مولد فاطمه.

مولد علي

(عليه السلام) كعبه مكرمه است.

مولد فاطمه

(عليها السلام) شهرت خانه حضرت خديجه (عليها السلام) در مكه در نزديكي «مولدالنبي» در محلي معروف به «القشاشيه» (در شرق مسجد الحرام) در كوچه اي به نام «زقاق الحجر» (زقاق العطارين) و رسول الله تا زمان هجرت در آن سكونت داشتند و سپس عقيل بن ابي طالب آن را گرفت. اين خانه در طول تاريخ توسط سلاطين مختلفي تعمير و تجديد بنا شد تا اين كه سعودي ها آن را تخريب كردند و مكان تقريبي آن حدود 150متري مروه بود كه اكنون داخل

ص: 545

ميدان ترمينال اتوبوس شهري در پشت صفا و مروه و خيابان غزه محو شده است. اين خانه كه از مشاهد متبركه مكه بود حوادث متعددي به خود ديده است چون:

ازدواج رسول الله

تولد حضرت فاطمه

وفات حضرت خديجه

نزول جبرئيل بر نبي اكرم

حادثه ليلة المبيت و شروع هجرت

وجود مكاني در اين خانه معروف به «مختبي» به جهت دعوت مخفيانه به اسلام در اين جا و يا به جهت اختفاي حضرت از سنگ پراني مشركان. نوشته اند حضرت در پناه تخته سنگي خود را از سنگ پراني از سوي خانه ابولهب در امان قرار مي دادند و اين تخته سنگ تا قبل از تخريب خانه باقي بود. (ميقات حج، ش 3، ص 166 و 176؛ حرمين شريفين، ص 106؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 94)

مولد النبي

(مُ لِ دُ نَّ) شهرت خانه محل تولد پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) يعني خانه حضرت آمنه بنت وهب همسر حضرت عبدالله بن عبدالمطلب ( عليهم السلام). اين خانه بسيار مقدس و با ارزش در تاريخ اسلام، از مشاهد متبركه مكه است و در شعب ابي طالب در كنار سوق الليل (در كوچه اي مشهور به زقاق المولد) واقع است. اين خانه بعد از هجرت حوادث چندي به خود ديد كه برخي از آنها عبارتند از:

عقيل آن رادر تصرف خود گرفت و به زعمي حضرت آن را به عقيل بخشيد.

محمد بن يوسف ثقفي برادر حجاج ثقفي آن را از فرزندان عقيل خريد و جزء خانه خود كرد.

خيزران مادر هارون الرشيد در سال 171هجري آن را گرفت و از خانه محمد بن يوسف

ص: 546

ثقفي جدا ساخت و به مسجد تبديل كرد (كه در نزديكي محراب آن به نشانه محل تولد رسول الله حفره اي كندند و با نقره تزيين نمودند) و در ي از آن به «زقاق المولد» باز نمود.

ناصر عباسي در سال 576 و ملك مظفر امير يمن در سال 659 (يا666) و ملك مجاهد نوه ملك مظفر در سال 740 و امير شيخون دولتمرد مصري در سال 757 و ملك ناصرالدين اشرف شعبان از مماليك بحري مصر در سال 766 و ملك برقوق ظاهر از مماليك برجي مصر (امارت طي سال هاي 785 801 هجري قمري) آن را تعمير نمودند.

در دوران عثماني سلطان سليمان در سال 937 هجري بر آن گنبدي ساخت و در سال 963 گنبد را تعمير كردند و در سال 1009 هجري سلطان محمد (پسر سلطان مراد خان) عثماني آن را از نو عمارت كرد و براي آن قبه و مناره ساخت.

در دوران آل سعود در زمان ملك عبدالعزيز اين خانه مقدس و تاريخي كه مورد توجه و زيارت زائران بود (به منظور محو آثار اسلامي) تخريب گرديد ولي بعداً به علت بازتاب منفي اين عمل در ميان مسلمين جهان به ناچار ساختمان دو طبقه اي به عنوان كتابخانه در آن ساختند كه اكنون تابلوي «وزارة الحج و الاوقاف، المكتبة المكة المكرمه» بر آن ديده مي شود. اين ساختمان با نمايي سفيد و پنجره هاي متعدد در سمت ميدان صفا و مروه (كه ايستگاه اتوبوس است) قرار دارد و تنها اين بنا در ميدان مذكور ديده مي شود. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 87 و 88؛ ميقات حج، ش 3،

ص: 547

ص 165؛ تاريخ پيامبر اسلام، ص 55؛ حرمين شريفين، ص 107؛ عرشيان، ص 71)

مؤمنه

(مُ مِ نِ) از نام هاي مدينه است (حرمين شريفين، ص 118؛ ميقات حج، ش 7، ص 169)

مؤنسه

از نام هاي زمزم است (ميقات حج، ش 10، ص 91)

مهابه

(مَ بَ) از القاب مكه است چون ملحدين و جبابره از مهابت خلقي و طبيعي كعبه خوف و هراس دارند. (ميقات حج، ش 21، ص 123).

مهاجر رسول الله

(مُ جَ) از نام هاي مدينه است. (حرمين شريفين، ص 119)

مهاجرين

(مُ جِ) عنوان مسلماناني است كه در عصر رسول الله در سال سيزدهم بعد از بعثت به فرمان آن حضرت از مكه به مدينه مهاجرت نمودند.

مهبط

(مَ بِ) از نام هاي مكه است. (لغت نامه)

مهبط جبرئيل

همان (ك) مقام جبرئيل

مهراس

(مِ) سنگلابي. به زعمي در راه احد واقع شده است. در پايان غزوه احد حضرت امير با سپر خويش از مهراس (آبي كه در گودي سنگ هاي كوه جمع شده بود) مي آورد و به صورت رسول خدا مي ريخت. (مدينه شناسي، ج 2، ص 241؛ ميقات حج، ش 31، ص 54)

مهل

(مُ هَ لّ) ميقات (لغت نامه)

مهل

(مُ هِ لّ) احرام بسته. تلبيه (لبيك) گوينده (كتاب حج، ص 254)

مهلل

نام ديگر وادي (ك) محسر

مهلهل

نام ديگر وادي (ك) محسر

مهيعه

(مَ يَ عِ) نام قديم (ك) جحفه

ميزاب نام

(ك) ناودان كعبه

ميزاب رحمت

نام (ك) ناودان كعبه

ميقات

نشانگر زماني مخصوص و بيانگر مكاني مخصوص است. محلي كه در وقت معين در آن اجتماع مي كنند و زمان خاصي كه براي كار معيني قرار داده مي شود و در مبحث حج ميقات بر دو قسم است:

ميقات زماني مراد وقت

ص: 548

مجاز براي محرم شدن و انجام اعمال حج و عمره است و اين زمان در:

1. عمره مفرده، طول ايام سال است (بجز ايام اختصاصي حج) جهت محرم شدن و جهت انجام عمره.

2. عمره تمتع، طول ماه هاي شوال و ذي قعده و نه روز اول ذي حجه (تا پيش از ظهر) است جهت محرم شدن و جهت انجام عمره.

3. حج، طول ماه هاي شوال و ذي قعده و نه روز اول ذي حجه (تا پيش از ظهر) است براي محرم شدن (1) و تا روز دوازدهم (يا سيزدهم) ذي حجه است براي انجام حج (و تا آخر ذي حجه براي برخي از اعمال حج).

ميقات مكاني موضع خاص محرم شدن جهت ورود به مكه و جهت انجام عمره و حج است. ميقات ها (2) متعددند و با توجه به نوع عبادت حج و يا عمره و نيز با توجه به نقطه ورود به حرم متفاوتند و مانند يك خط دايره اي اطراف مكه را فرا گرفته اند. و عبور از اين ميقات ها و يا محاذي

1. در حج تمتع بعد ازاتمام عمره تمتع است تا هنگامي كه بتوان خود را براي بعد از ظهر روز نهم ذي حجه به وقوف اختياري عرفات رسانيد.

2. و چون «ميقات»به طور مطلق و بدون قيد مكان آورند منظور ميقات مكاني است.

آنها (براي مسافر يا ساكن و براي قاصد حج و عمره يا فاقد قصد) بدون احرام، حرام است.

ميقات حج تمتع

يعني محل احرام بستن براي انجام حج تمتع است. ميقات حج تمتع (كه پس از انجام عمره تمتع صورت مي گيرد) خود شهر مكه است

ص: 549

با افضليت در:

1. مسجد الحرام

2. مقام ابراهيم

3. حجر اسماعيل و زير ناودان طلا

ميقات عمره تمتع

مكان احرام بستن براي ورود به مكه و انجام عمره تمتع است (و اجازه نيست كه از ميقات يا محاذي آن بدون احرام عبور نمود و وارد مكه شد) و در چند مكان (ميقات) مي توان احرام بست و اين ميقات ها (مواقيت) كه در خارج از حرم واقع هستند عبارتند از:

1. ذوالحليفه؛ ميقاتي است در حدود چند كيلومتري جنوب مدينه به طرف مكه (و به فاصله تقريبي 486 كيلومتري) و از جميع ميقات هاي ديگر نسبت به مكه دورتر است و افضل همه ميقات هاست از نظر وثوق. در اين جا مسجد شجره قرار دارد كه در هر جاي آن مي توان محرم شد. اين جا ميقات همه كساني است كه از راه مدينه عازم مكه هستند.

2. وادي عقيق؛ ميقاتي است در شمال شرقي مكه (به فاصله تقريبي 94 كيلومتري) اوايل اين ميقات را از طرف عراق «مسلخ» و اواسط آن را «غمره»و اواخر آن را «ذات عرق» گويند و در همه جاي اين وادي مي توان احرام بست و افضل بستن احرام از «مسلخ»است. اين جا ميقات اهل عراق و نجد و همه كساني است كه از آن راه عازم مكه هستند.

3. جحفه؛ ميقاتي است در شمال غربي مكه (به فاصله تقريبي 156 كيلومتري) جحفه (كه در قديم «مهيعه» ناميده مي شد به معني با وسعت)، ميقات اهل شام و مصر و مغرب و همه كساني است كه از اين راه (و از راه جده) به مكه مي روند در صورتي كه پيش از

ص: 550

آن به ميقات ديگري برخورد نكرده باشند (و الا بايد در همان ميقات جلوتر احرام بست) اما اگر بدون احرام از ميقات پيشين عبور شود و برگشتن به آن ممكن نباشد لازم است از جحفه محرم شد.

4. قرن المنازل يا «قرن الثعالب» ميقاتي است در شرق مكه (به فاصله تقريبي 94 كيلومتري و از راه رياض حدود 80 كيلومتري، اين جا ميقات اهل طايف و همه كساني است كه از اين راه عازم مكه مي شوند.

5. يلملم يا «الملم» يا «ململم» يا «يرمرم» كوهي است از كوه هاي تهامه، و وادي يلملم ميقاتي است در جنوب شرقي مكه (به فاصله تقريبي 94 كيلومتري و از راه جديد 54 كيلومتري)، اين جا ميقات يمن و كساني است كه از اين راه عازم مكه مي شوند. (1)

6. محاذي؛ در مواردي محاذي، ميقات است يعني اگر هنگام رفتن به مكه به جايي رسند كه در صورت رو به قبله ايستادن، ميقات بدون فاصله زياد در سمت راست يا چپ قرار گيرد (عرفاً) به طوري كه اگر از آن جا بگذرند ميقات متمايل به پشت شود گذشتن از آن جا بدون احرام جايز نيست.

7. خانه، دويرة الاهل؛ ميقات اشخاصي كه خانه هايشان به مكه نزديك تر از ميقات هاي پنجگانه (ذوالحليفه، وادي عقيق، جحفه، قرن المنازل، يلملم) است خانه هاي خودشان است.

8. ادني الحل؛ جايي است كه از ديگر مواضع حِلّ به مكه نزديك تر است (نزديك ترين محلي كه از حرم بيرون مي باشد) و از آن جا ورود به حرم بدون احرام جايز نيست و ميقات كساني است كه از هيچ كدام

ص: 551

از ميقات ها و يا محاذي آنها عبور نكرده و تمكن رفتن به يكي از آنها را هم ندارند.

9. فخ نقطه اي است در مدخل ورودي مكه (در محدوده

1. چوادي هاي پنجگانه مسجد شجره (ذوالحليفه)، وادي عقيق، قرن المنازل، جحفه و يلملم را رسول گرامي اسلام تعيين فرمودند. (ميقات حج، ش 6، ص 142).

مسجد تنعيم) كه يكي از نقاط آغازين حرم است و به نظر برخي فقها ميقات كودكان و نابالغ ها (كه طاقت سرما و گرما را ندارند) مي باشد. (ميقات صبيان)

ميقات عمره مفرده

مكان احرام بستن براي انجام عمره مفرده با توجه به ورود به مكه و يا حضور در مكه متفاوت است:

الف: ميقات خارج مكه: كسي كه از مكه دور است و بخواهد جهت ورود به مكه و انجام اعمال مفرده احرام ببندد، ميقات ها همان ميقات هاي عمره تمتع (يعني: ذوالحليفه، وادي عقيق، جحفه، قرن المنازل، يلملم، محاذي، ادني الحل، خانه، فخ) مي باشد. (ق)

ب: ميقات داخل مكه: كسي كه در داخل مكه است و بخواهد جهت انجام اعمال عمره مفرده احرام ببندد بايد به خارج از حرم رود و در ميقات هاي خاصي احرام بندد كه عبارتند از:

1. تنعيم: مكاني است در شمال (غربي) مكه در سر راه مدينه به مكه (كه امروزه متصل به شهر مكه شده است).

2. حديبيه: سرزميني است ما بين جده و مكه در مغرب حرم در نزديكي مكه (به نقلي در فاصله حدود 20 كيلومتري).

3. جعرانه: سرزميني است ما بين طايف و مكه در جانب شمالي حرم (در فاصله تقريبي 26 يا 29 كيلومتري) و روستاي كوچكي است در

ص: 552

كنار وادي سرف. (1)

4. اضأه لبن يا «اضأه ابن عقش» محلي است در سر راه يمن كه از جانب جنوب (شرقي) حد حرم مكه است. (در فاصله دوازده كيلومتري)

5. وادي نخله: مكاني است در شرق حرم

6. وادي عرنه: مكاني است در شرق حرم.

7. ادني الحل: مراد اولين نقطه خارج از حرم است كه از همه جوانب محقق است. «ادني» يعني نزديك ترين و ادني الحل جايي است كه از ديگر مواضع حل به مكه نزديك تر است كه منتهي اليه حرم به آن متصل است و يا اولين نقطه خارج حرم است و از جمله جاهاي معروف «ادني الحل» همان حديبيه و تنعيم و جعرانه است. (2)

ميمون

(ك) چاه ميمون

ميمونه

(مَ نِ) از نام هاي زمزم است.

1. افضل و قدر متيقن اين ميقات ها، تنعيم و حديبيه و جعرانه است و رسول گرامي اسلام در اين نقاط محرم شدند. پيدا كردن حد حرم در بقيه موارد مقداري مشكل است.

2. منابع مورد استفاده درباره ميقات:

لمعه، ج 1، ص 114؛ تبصره المتعلمين، ص 155؛ توضيح مناسك حج، ص 13 الي 35؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 127 الي 130؛ ميقات حج، ش 2 و ش 6؛ فرهنگنامه حج و عمره، دفتر اول، ص 26؛ فقه فارسي با مدارك، ص 86؛و...

ن

نائي

(ءِ) كسي است كه منزل او 48 ميل (16 فرسخ) از مكه فاصله دارد و بر نائي تمتع فرض مي باشد. (احكام عمره، ص 6؛ ناسخ التواريخ، حضرت رسول، ج 4، ص 3)

نابت

(بِ) يا (ك) كوه رحمت

نابيه

(يِ) از نام هاي مكه است. (ميقات حج، ش 4، ص 133)

ناجيه

ص: 553

يِ) از نام هاي مدينه است. (حرمين شريفين، ص 119)

ناخن چيدن

همان (ك) تقصير

نادره

(دِرِ) از نام هاي مكه است. (ميقات حج، ش 4، ص 147؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 36)

ناذر

(ذِ) نام كعبه در زمان هاي بسيار قديم (دايرة المعارف فارسي، ذيل كعبه)

نارالغدر

(رُلْ غَ) هر گاه كسي با همسايه نيرنگ مي كرد در ايام حج بر فراز يكي از دو كوه اخشب در مني آتش مي افروختند و بانگ مي زدند اين نيرنگ فلان است. (دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ذيل آتش)

نار المزدلفه

(مُ دَ لَ فِ) آتشي كه اعراب در مزدلفه (از مشاعر حج) مي افروختند براي راهنمايي كسي كه راه عرفه را گم كرده بود و اول كسي كه اين آتش را برافروخت قصي بن كلاب بود. (دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ذيل آتش؛ لغت نامه)

ناسه

(سِّ) از نام هاي مكه است به علت كم آبي يا اين كه هر كس در آن الحاد ورزد خدا او را طرد كند. (ميقات حج، ش 4، ص 142؛ حرمين شريفين، ص 14؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 36)

ناشته

(ش ت) از نام هاي مكه ذكر شده است. (ميقات حج، ش 4، ص 146)

ناشر

(ش) از نام هاي مكه است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 36)

ناشه

(ش) از نام هاي مكه است (ميقات حج، ش 4، ص 146)

ناظر الكسوه

(ظِ رُ لْ كِ وِ) رئيس دارالكسوه (كارگاه تهيه پوشش كعبه) را مي گفتند. (ميقات حج، ش 11، ص 95)

نافعه

(فِ عِ) از نام هاي زمزم است.

ناقل الميره

(قِ لُ لْ رِ) كسي است كه براي نقل خواربار، رفت و آمد دارد چنين شخصي اجازه دارد بدون احرام وارد حرم

ص: 554

شود. (احكام عمره، ص 13، و...)

ناميه

(يِ) از نام هاي مكه است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 37)

ناودان رحمت

نام (ك) ناودان كعبه

ناودان طلا

نام (ك) ناودان كعبه

نادوان كعبه

ناوداني است مستقر در بالاي سقف كعبه در ضلع شمالي (طرف حجر اسماعيل) كه آب باران را به ميان حجر منتقل مي كند. اين ناودان بنام هاي متعددي موسوم است، چون: ناودان رحمت، ناودان طلا، ميزاب رحمت، ميزاب و در مورد كارگذاري اين ناودان از جمله آورده اند:

1. قريش اولين ناودان را 5 سال پيش از بعثت (هنگام تجديد بناي كعبه) از چوب نصب نمود (و قبل از اين كعبه ناودان نداشت).

2. عبدالله بن زبير در اسلام نخستين كسي بود كه به سال 64 هجري نصب ناودان نمود.

3. حجاج بن يوسف در بازسازي كعبه به دستور عبدالملك به سال 74 هجري ناوداني به بام كعبه گذاشت.

4. خالد بن عبدالله قَسْريّ به دستور وليد بن عبدالملك ناودان خانه را از طلا بساخت يا اين كه با اوراق طلا ناودان نقره اي را از درون و بيرون طلا كاري كرد.

5. شيخ ابوالقاسم را مشت فارسي صاحب رباط مشهور مكه ناودان را تغيير داد كه در سال 537 هجري پس از مرگش توسط خادم او نصب شد.

6. مقتفي خليفه عباسي در سال 541 هجري ناوداني ديگر كار گذارد.

7. ناصر عباسي ناوداني از چوب كه با قلع اندود شده بود نصب نمود.

8. در سال 781 هجري ناودان تزيين شد.

9. بعدها ناودان ديگري از مس كارگذاري شد.

10. سلطان سليمان قانوني در سال 954 (يا 959) هجري ناودان مسي را برداشت و ناوداني نقره اي

ص: 555

بر بام كعبه قرار داد.

11. از مصر در سال 962 هجري ناوداني از طلا فرستاده شد كه به جاي ناودان نقره اي نصب گرديد.

12. سلطان احمد خان عثماني در سال 1012 هجري ناوداني نقره اي منقش به طلا و مينا و لاجورد بر كعبه گذارد.

13. سلطان مراد عثماني در دوباره سازي كعبه به سال 1040 هجري ناوداني از چوب كه بر آن صفحه هاي نقره زرين كاري شده بود نصب كرد.

14. سلطان عبدالمجيد عثماني در سال 1270 (يا 1273 يا 1276) هجري قمري ناوداني يكپارچه از طلا (كه در قسطنطنيه ساخته شده بود) قرار داد كه همچنان باقي است. (حرمين شريفين، ص 54و 63و69؛ كعبه، ص 35؛ تاريخ مكه ص 117؛ احكام حج و اسرار آن، ص 96؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 50؛ تاريخ جغرافيايي مكه معظمه و مدينه طيبه، ص 142)

نايب

(يِ)

1. كسي كه در حج نيابتي كليه اعمال حج را به نيابت ديگري انجام مي دهد.

2. كسي كه بعضي از اعمال حج را به نيابت ديگري انجام مي دهد مثل نيابت براي رمي جمرات يا قرباني و...

نبلاء

(نُ بَ) از نام هاي مدينه است. (حرمين شريفين، ص 119)

نبيذ سقايه

(نَ) آبي است كه در آن خرما يا كشمش مي ريختند تا شيرين شود و حاجيان بنوشند. آميزه اين آب به حدي نبود كه مسكر و حرام باشد (ميقات حج، ش 28، ص 128)

نتف

(نَ) موي بركندن است و در احرام از محرمات است.

نتف الابط

(نَ فُ لْ اِ) ازاله موي زير بغل و در احرام از محرمات است.

نجد

(نَ) بخشي از شبه جزيرة العرب (و قلب صحرا) است

ص: 556

و سرزميني كوهستاني است كه چون نسبت به نقاط مجاور بلندتر است نجد ناميده شد و حدودش به حجاز و يمن و شام و عراق متصل است. نجد موطن آل سعود و منشأ فرقه وهابي مي باشد.

نجر

(نَ) حرارت، رنگ

1. نام زمين مكه است.

2. نام زمين مدينه است. (لغت نامه)

نحر

(نَ)

1. نام مكه به جهت شدت حرارت

2. نام مدينه به جهت شدت حرارت يا رنگارنگي بازارش. (ميقات حج، ش 7، ص 173) (ل)

نخاوله

(نَ وِ لِ) طائفه اي از قبايل عربي اسلامي اصيل و ريشه دار در مدينه منوره هستند كه طوايفي از سادات نيز مخلوط آنهايند و در قسمت جنوب شهر در محله اي به نام محله نخاوله ساكنند و عوام آنان را نخولي خوانند. اين طايفه كه از ديرباز در مدينه طيبه مي زيسته اند و نيز سادات آنها (كه از نسل حسنين (عليهما السلام) هستند) همه از شيعيان اماميه و داراي جمعيتي زياد هستند. نخاوله در زمان عثماني اتحاديه اي داشتند ولي سعودي ها اتحاديه كشاورزي آنها را منحل نموده و به علت تشيع مورد تحقير و بدرفتاري قرار دادند. نخاوله در ربيع الثاني سال 1346 قمري قيام نمودند اما سعودي ها آن را سركوب كرده و بيش از هفت هزار نفر را كشتند و بر زنان آنها به عنوان زنان كفار تعدي نمودند. پس از اين نهضت ملي شيعي، آل سعود به تحقير نخاوله اي ها پرداختند و فرمان دادند تا با آنان رفت و آمد و مصاحبت نشود و اجازه كسب و كار نيابند و جز در كارهاي پست و بي ارزش استخدام نگردند. در سال

ص: 557

1371 قمري نخاوله ها خواستار رفتار منصفانه با خود شدند اما مورد حمله وزير كشور قرار گرفتند. آنها در فقر به سر مي برند و حجاج ايراني در موسم حج به آنان كمك مادي مي نمودند تا اين كه در اثر تحولات اخير در اوضاع سياسي منطقه، نخاوله اي ها وضع اقتصادي بهتري يافته اند. در تسميه اينان به تفاوت گفته اند:

1. منسوب به قريه نخله (بين مكه و مدينه) هستند.

2. از نسل ابونخليه سعيد يا لهبي (هر دو از صحابه) هستند.

3. در كشاورزي نخل (در كارگاه گرده افشاني نخل) داراي مهارت هستند. (تاريخ مكه، ص 271 الي 277؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 5، ص 144)

نخله

همان (ك) وادي نخله

نخولي

(نَ) يا (ك) نخاوله

نزول مني

(مَ ِ نا) از واجبات افعال حج است كه زائر پس از افاضه از مشعرالحرام روز دهم ذي حجه وارد مني شود تا مناسك آن جا (رمي جمره، ذبح، حلق) را به جاي آورد. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

نساسه

(نَ سّ سِ) از نام هاي مكه است. (لغت نامه؛ ميقات حج، ش 2، ص 219؛ ش 4، ص 142؛ ش 21، ص 92)

نسك

(نُ سُ) (نَ نِ - نُ) عبادت خدا. هر كاري كه وسيله تقرب به خدا باشد، لكن غالباً در مورد قرباني به كار مي رود. (برهان قاطع؛ مجمع البيان، ج 9، ص 34)

نسكين

يعني حج و عمره (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

نسي ء

(نَ) انما النسي ء زيادة في الكفر (توبه 37)

نسي ء (به معناي تأخير و افزودن) جا به جايي بعضي از ماه ها توسط اعراب جاهلي بود كه (تا سال نهم هجري) طي مراسم خاصي آن را انجام

ص: 558

مي دادند (ولي اسلام از آن نهي فرمود) اين كار توسط متصديان ويژه اي صورت مي گرفت كه به آنها «قلامسه» مي گفتند از آن جهت كه گويند اولين كسي كه ماه ها را براي عرب نسي ء مي كرد «قُلَمَّس» نام داشت، و در اين كه هدف از نسي ء و جا به جا كردن ماه ها توسط عرب چه بوده دو نظر وجود دارد:

1. چون عرب در ماه هاي حرام (ذي قعده، ذي حجه، محرم، رجب) كه سه ماه آن پشت سر هم بود، به علت تحريم جنگ و غارت دچار مضيقه مالي مي شد لذا ماه هاي حرام را جا به جا مي كرد به اين نحو كه حرام بودن ماه محرم را به ماه صفر واگذار مي نمود تا فرصتي براي جنگ و كسب غنايم جنگلي پيدا شود.

2. چون عرب مي خواست حج را در هواي مناسب انجام دهد ماه ها را جا به جا مي كرد يعني از آن جا كه حج بايد در ماه ذي حجه انجام مي شد و گاهي ذي حجه به فصل گرماي طاقت فرساي مكه مي افتاد لذا هم حج گزاران در زحمت بودند و هم به علت نبودن ميوه و پوست در بازار، مبادلات

به نحو مطلوب صورت نمي گرفت؛ اين بود كه با عمل نسئي كاري مي كردند كه موسم حج در يك زمان معتدل باشد (تا بتوان با عرضه محصولات، بازار پر رونقي داشت) طبق اين نظر نسئي فقط تأخير يك ماه حرام به ماه ديگر نبود بلكه نوعي كبيسه كردن و تطبيق سال هاي قمري به سال هاي شمسي (توسط قلامسه)

ص: 559

بود به اين نحو كه با توجه به اختلاف ده روز بين سال هاي قمري و شمسي كه در هر سه سال يك ماه تفاوت مي كرد سال سوم را يك ماه زياد كرده و آن را سيزده ماه مي گرفتند و روي اين حساب مبدأ سال سوم اول ماه صفر مي شد ولي آن را ماه محرم مي ناميدند، و لذا حج اين سال را قهراً در ماه محرم حقيقي انجام مي دادند و با گذشتن دو سال حج در ماه صفر قرار مي گرفت و همچنين تا يك دور تمام گردد. (ميقات حج، ش 3، ص 118 الي 125؛ و...)

نسيكه

(نَ كِ)

1. ذبح، قرباني

2. خون قرباني

3. ذبيحه. آن چه كه قربان كنند به مني (لغت نامه)

نشانه

(نِ نِ) آن است كه كفش خود را به خون شتر و قرباني بيالايد و بدان بر كوهان زند تا دانسته شود كه قرباني است و يا رقعه اي مشعر بر اين كه آن قرباني است نويسد و آن را در شتر قرباني گذارد. (لمعه، ج 1، ص 134، و پاورقي)

نصف درهم

پرداختي است در كفاره كشتن جوجه كبوتر توسط شخص مُحِلّ در حرم مجازات هاي مالي در حقوق اسلامي، ص 52)

نفر

(نَ فَ) (نَ) بيرون شدن حاجيان از مني در يوم النفر (لغت نامه) (ع)

نفر اول

بيرون رفتن از مني را به نيت ختم عمل روز دوازدهم (ذي حجه) نفر اول گويند كه بايد پس از ظهر باشد. (تبصرة المتعلمين، ص 198)

نفر ثاني

بيرون رفتن از مني را در روز سيزدهم (ذي حجه) نفر دوم گويند كه پيش از ظهر جايز است. (تبصرة المتعلمين، ص 198)

نقرة الغراب

ص: 560

نُ رَ تُ لْ غُ)

1. از اسامي مجازي زمزم است (ميقات حج، ش 4، ص 144؛ ش 10، ص 91)

2. از نام هاي مكه است (ميقات حج، ش 4، ص 144؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 63)

نقع

(نَ قَ) گويند اسم است براي ما بين عرفات تا مزدلفه (الاتقان، ج 2، ص 452)

گاه به كعبه

پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: «نگاه به كعبه از كنار آن، گناهان را نابود مي سازد». (معارف و معاريف)

از آداب كعبه نگاه به آن است. امام صادق (عليه السلام) فرمود: نگاه كردن به خانه كعبه عبادت است (فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 137)

نماز استداره اي

(اِ تِ رِ) نماز جماعت در مسجد الحرام در دايره كعبه.

نماز طواف

نمازي است كه در مراسم حج و عمره بعد از انجام عمل طواف هاي (زيارت و نساء) مي خوانند. نماز طواف از واجبات (غير ركني) است و نمازي دو ركعتي است بدون اذان و اقامه كه (به طور بلند يا آهسته) در مسجد الحرام در پشت و نزديك مقام ابراهيم ادا مي شود به طوري كه مقام ابراهيم بين نمازگزار و خانه كعبه قرار گيرد و در صورت (ازدحام جمعيت) و عدم امكان اداي آن به اين حالت فرموده اند كه در يكي از دو طرف و نزديك مقام ابراهيم نماز به جاي آورده شود. نماز طواف دو گونه است:

نماز طواف زيارت

اين نماز بعد از انجام «طواف زيارت» بايد ادا شود. اين نماز:

1. در عمره (تمتع و مفرده)، سومين عمل است و با لباس احرام خوانده مي شود.

2. در حج تمتع، هشتمين عمل است و بدون لباس احرام خوانده

ص: 561

مي شود و براي اداي آن از روز دهم تا دوازدهم (و در مواردي تا آخر) ذي حجه فرصت هست.

نماز طواف نساء

اين نماز بعد از انجام «طواف نساء»

بايد ادا شود. اين نماز:

1. در عمره مفرده (1) هفتمين عمل است كه بدون لباس احرام خوانده مي شود و با انجام آن عمره مفرده پايان مي پذيرد.

2. در حج تمتع يازدهمين عمل است كه بدون لباس احرام خوانده مي شود و براي اداي آن از روز دهم تا دوازدهم (و در مواردي تا آخري) ذي حجه فرصت هست.

مستحبات نماز

بعد از طواف فوراً به جاي آوردن

بعد از حمد ركعت اول، سوره توحيد خواندن

بعد از حمد ركعت دوم، سوره كافرون خواندن

بعد از نماز، حمد و ثناي خداوند متعال به جاي آوردن

بعد از نماز، بر معصومين ( عليهم السلام) صلوات فرستادن

بعد از نماز، حجر الاسود را لمس كردن و آن را بوسه زدن

بعد از نماز، قبولي اعمال را از درگاه پروردگار طلب نمودن

بعد از نماز، از زمزم نوشيدن و به سر و پشت و شكم پاشيدن

همراه نماز

به مفهوم كلامي از امام سجاد (عليه السلام) بايد توجه داشت كه با نماز در مقام ابراهيم از اين پس بايد نمازهاي ابراهيمي بر پا داشت و با نماز بيني شيطان را به خاك ماليد.

نماز طواف زيارت

(ك) نماز طواف

نماز طواف نساء

(ك) نماز طواف

نمرات

(نَ مِ) نشانه هاي حرم كه بالاي كوه نمره منصوب است (بروشور «حقيقت حج)».

نمره

(نَ مَ رِ) (نَ رِ) نام كوهي (يا ناحيه اي) است در حد عرفات و يكي از حدود حرم مكه است كه نشانه هاي حرم بر

ص: 562

آن نصب است و بدون احرام نمي توان از آن جا وارد مكه شد. نمره از حدود عرفات هست ولي جزء موقف نيست.

همراه نمره

به مفهوم كلامي از امام سجاد (عليه السلام) هنگام ديدار از وادي نمره بايد قصد آن كرد كه از اين پس كسي را امر نكنند مگر اين كه خود بدان عامل باشند و كسي را از كاري نهي نكنند مگر آن كه خود، آن فعل را ترك كرده باشند.

نواخله

(نَ خِ لِ) شهرت ديگري از (ك) نخاوله (ميقات حج، ش 17، ص 158 و 159)

نوحاجي

در تأليفات فقه فارسي به كسي گفته اند كه حجة الاسلام را به جاي آورد. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

از آداب كعبه آن است كه داخل خانه كعبه شود، خصوص اگر نوحاجي باشد. (فقه فارسي با مدارك، ج 3، ص 137)

نيابت

(بَ)

1. نايب بودن (جانشيني) در انجام حج.

2. نايب بودن (جانشيني) در انجام برخي از اعمال حج به خاطر مشقت و حرج آن براي زائر مثلا در سعي يا طواف يا رمي يا قرباني.

1. در عمره تمتع اين نماز نيست.

و

واجبات حج

احكام حج. اعمال حج. امور واجبي كه در زيارت خانه خدا و در مراسم و مناسك حج بايد رعايت شوند؛ مثل واجبات احرام، تقصير (حلق)، رمي، سعي، طواف، عرفات، قرباني، مشعر، مني، نماز طواف.

واجبات عمره

احكام عمره. اعمال عمره. افعال عمره. امور واجبي هستند كه در زيارت بيت الله و در مراسم عمره (تمتع و مفرده) بايد رعايت گردند؛ مثل واجبات احرام، تقصير، سعي، طواف، نماز طواف.

واجب الحج

(جِ بُ لْ حَ جّ) شخص داراي امكانات مالي و جسمي و امنيتي در حدي كه

ص: 563

حجة الاسلام بر او واجب شود. كسي كه براي زيارت بيت الله الحرام مستطيع است. داراي (ك) استطاعت.

وادي

از نام هاي مكه است (ميقات حج، ش 4، ص 138؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص 36)

وادي ابراهيم

شهر مكه در بستر وادي ابراهيم قرار دارد كه از شمال شرقي به جنوب غربي كشيده مي شود و پس از آن كه از مسجدالحرام گذشت وادي مسفله ناميده مي شود. (دايرة المعارف فارسي، ذيل مكه)

وادي ابي جيده

(جَ دِ) همان (ك) وادي بطحان

وادي بطحان

(بَ طِ) (بَ بُ) مشهور به وادي ابي جيده از وادي هاي مدينه است ابتداي آن نزديك ماجشويه و آخر آن نزديك مسجد فتح مي باشد. از پيامبر اكرم نقل شده كه بطحان بركه اي از بركه هاي بهشت است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 395)

وادي جمع

همان (ك) مشعر الحرام

وادي جن

(جِ نّ) محلي نزديك مدينه كه پريان در آن جا اسلام آوردند. (لغت نامه)

وادي الحرم

(يُ لْ حَ رَ) از نام هاي مكه است (تاريخ مكه، ص 15)

وادي حصون النيق

(ح نُ نّ) مساحت ما بين مسجد شجره تا مسجد ذو قبلتين را گويند (سيري در اماكن سرزمين وحي، ص 12)

وادي رانونا

مساحت ما بين شرق مدينه و جنوب آن را گويند. وادي رانونا جزئي از قبا در قطاع جنوبي به شمار مي رود و مسجد جمعه در بني سالم كه پيامبر اكرم نخستين نماز جمعه را در آن برگزار كرد در ميان اين وادي قرار داشته

است. (سيري در اماكن وحي، ص 12؛ مدينه شناسي، ج 1، ص 25؛ تاريخ و آثار اسلامي)

وادي سيل

همان (ك) قرن المنازل

وادي عرفات

همان (ك) عرفات

وادي عقيق

اطلاقي است براي چند وادي در

عربستان. (و هر وادي را كه سيل

ص: 564

بشكافد و وسعت دهد عقيق گويند)

1. ميقاتي است در شمال شرقي مكه (به فاصله تقريبي 94 كيلومتري) اوايل اين ميقات را از سمت عراق «مسلخ» و اواسط آن را «غمره» و اواخر آن را «ذات عرق» گويند، و اين جا (بطن عقيق) ميقات اهل عراق و نجد و كساني است كه از اين راه عازم مكه هستند و فرموده اند افضل آن است كه از مسلخ احرام بندند. (توضيح مناسك حج، ص 33؛ فقه فارسي با مدارك، ص 84)

2. دره اي است در غرب مدينه و راه مدينه از آن مي گذرد. اين وادي پس از باران هاي سنگين چندان پر آب مي شد كه آن را به فرات تشبيه كردند. پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) عقيق را دوست مي داشت. و آن را «وادي مبارك» مي خواند. اين وادي به بخش هاي صغير و كبير و اكبر تقسيم شده است و قسمت اكبر آن در دست حضرت علي اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود و حضرت چاه هايي در آن حفر نمود و اين چاه ها در منطقه شجره كنوني قرار داشته و به همين جهت مسجد شجره به مسجد آبار و يا ابيار علي معروف است. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 359؛ دايرة المعارف فارسي، ذيل عقيق)

وادي غير ذي ذرع

ربنا اني اسكنت من ذريتي بواد غير ذي ذرع (ابراهيم 37)

وادي بي كشت و ذرع وادي مكه يعني ابطح است كه در آن زمان در وادي مكه آب و زراعتي وجود نداشت. اما همين وادي غير قابل كشت كه شاهد كمال بندگي و طاعت حضرت ابراهيم (عليه السلام) در برابر خداي تعالي

ص: 565

بود به بركت وجود حضرت اسماعيل و به دعاي حضرت ابراهيم (وارزقهم من الثمرات ابراهيم 37) جداي از جنبه مقدس ترين مكان عبادي عالم، داراي آب و كشت شد و چهره اي آبادان يافت.

وادي فاطمه (س)

در 85 كيلومتري شمال غربي مكه نرسيده به محدوده حرم قرار دارد و در آن چشمه هاي فراوان و نحلستان هاي زيادي است. سنگ هاي معدني بسيار عالي اين وادي در تعميرات و نوسازي مسجد النبي و مسجدالحرام در سطح گسترده اي مورد استفاده قرار گرفته است. اكثر آب هاي گوارايي كه در ظروف پلاستيكي در ايام حج به زائران خانه خدا داده مي شود از همين وادي تهيه شده و نام وادي فاطمه نيز بر آن ديده مي شود. (راهنماي حرمين شريفين، ج 5، ص 265؛ احكام حج و اسرار آن، ص 81؛ با راهيان قبله، ص 174)

وادي فخ

همان (ك) فخ

وادي قرن

همان (ك) قرن المنازل

وادي مأزمين

همان (ك) مأزمين

وادي مبارك

همان (ك) وادي عقيق (2)

وادي محرم

همان (ك) قرن المنازل

وادي محسر

پهمان (ك) محسر

وادي محصب

همان (ك) محصب

وادي مسفله

(1) (مَ فَ لِ) ادامه (ك) وادي ابراهيم

وادي مشعر

همان (ك) مشعر الحرام

وادي مني

همان (ك) مني

وادي النار

همان (ك) محسر

وادي نخله

(نَ لِ) مكاني است در شرق مكه. ميقاتي است براي عمره مفرده از داخل مكه.

وادي يلملم

همان (ك) يلملم

واقم

(قِ) زمين سنگلاخي كه از حدود حرم مدينه است در شرق (مناسك ص 205؛ دايرة المعارف تشيع، ذيل حره).

والده

از القاب مكه است چون زوار و حجاج پس ازقضاي مناسك حج (به آن جا عود و رجوع) مراجعت مي كنند. (ميقات حج، ش 21، ص 123)

وشاح

(وِ) رداء. قطعه اي از احرام كه محرم به دوش مي افكند (ميقات حج، ش 5،

ص: 566

ص 50، و...)

وصائل

1. از بهترين پارچه هاي بافت يمن كه تبع كعبه را با آن پوشاند. (تاريخ مكه، ص 59)

1. مِ (ضبط دايرة المعارف فارسي ذيل مكه) مَ (ضبط سفرنامه ابن جبير، ص 147).

2. چون پوشش كعبه با رنگ هاي گوناگون و وصله وصله بود عرب آن را وصائل ناميده است (احكام حج و اسرار آن، ص 106)

وصيت حج

يعني كسي وصيت كند كه ديگري از جانب او حج كند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

وقت احرام

مراد وقت مجاز براي محرم شدن است. اين زمان در:

1. عمره مفرده، طول ايام سال است (بجز ايام اختصاصي حج).

2. عمره تمتع، طول ماه هاي شوال و ذي قعده و نه روز اول ذي حجه تا پيش از ظهر است.

3. حج، طول ماه هاي شوال و ذي قعده و نه روز اول ذي حجه تا پيش از ظهر (و در حج تمتع از بعد از اتمام عمره تمتع).

وقت احلال

وقت بيرون شدن از احرام (لغت نامه، ذيل حل)

وقت اختياري

در اصطلاح مراسم حج:

1. وقت اختياري عرفات، وقت وقوف اختياري در عرفات است، يعني از روز نهم ذي حجه تا غروب شرعي همين روز براي شخص مختار.

2. وقت اختياري مشعر، وقت وقوف اختياري در مشعر است، يعني از شب دهم ذي حجه تا طلوع آفتاب براي شخص مختار. (رساله نوين، ج 1، ص 245؛ توضيح مناسك، ص 111)

وقت اضطراري

در مراسم حج:

1. وقت اضطراري عرفات، وقت وقوف اضطراري در عرفات است، يعني شب عيد قربان براي شخص معذور.

2. وقت اضطراري اول مشعر، وقت وقوف اضطراري در مشعر است، يعني شب عيد قربان براي شخص معذور از

ص: 567

توقف بين الطلوعين.

3. وقت اضطراري دوم مشعر، وقت وقوف اضطراري در مشعر است، يعني از طلوع آفتاب تا ظهر روز عيد قربان حتي به مقدار اندك براي شخص معذور. (رساله نوين، ص 245)

وقت حج

زمان انجام عبادت و مراسم حج است. و طول ماه هاي شوال و ذي قعده و نه روز اول ذي حجه تا پيش از ظهر است براي محرم شدن (1) و تا روز دوازدهم (يا سيزدهم) ذي حجه است براي انجام حج (و براي برخي از اعمال حج تا آخر ذي حجه).

وقت عمره

زمان انجام عبادت و مراسم عمره است در:

1. عمره مفرده، طول ايام سال است (بجز ايام اختصاصي حج).

2. عمره تمتع، طول ماه هاي شوال و ذي قعده و نه روز اول ذي حجه تا (پيش از ظهر) است.

وقفه عرفيه

(عَ رَ يَّ) درنگ (وقوف) در عرفات است (سفرنامه ابن جبير، ص 171)

وقوف

(وُ) در اصطلاح حج، مراد توقف است در چند مكان به ترتيب:

1. وقوف عرفات

2. وقوف در مشعر

3. وقوف در مني

وقوف اختياري

در اصطلاح حج، مراد:

1. وقوف اختياري عرفات است. (ك) وقوف در عرفات

2. وقوف اختياري مشعر است. (ك) وقوف در مشعر

وقوف اضطراري

در اصطلاح حج، مراد:

1. وقوف اضطراري عرفات است. (ك) وقوف در عرفات

2. وقوف اضطراري مشعر است. (ك) وقوف در مشعر

وقوف در عرفات

فاذا افضتم من عرفات... (بقره 198).

وقوف در عرفات عبارت است از توقف (و ماندن) در صحراي عرفات. (2) و وقوف در عرفات از واجبات ركني حج است و دومين واجب از مراسم حج است كه پس از احرام در ميقات و آمدن به عرفات انجام مي پذيرد. و

ص: 568

. در حج تمتع بعد از اتمام عمره تمتع است تا هنگامي كه بتوان خود را براي بعد از ظهر نهم ذي حجه به وقوف اختياري عرفات رسانيد.

2. رجوع كنيد به «عرفات».

كيفيت وقوف در عرفات (كه موقف اول در مراسم حج است) مي تواند در حالات مختلفي باشد، چون راه رفتن، پياده بودن، نشسته بودن، سواره بودن، خوابيده بودن (البته در قسمتي از وقت وقوف). وقوف در عرفات را در دو وقت مي توان انجام داد كه تنها يك مقدار از اين زمان ركن است (و اگر در اين يك مقدار زمان وقوف صورت نگيرد حج باطل مي شود) كه عبارت است از:

وقوف اختياري، ماندن در عرفات است از اول ظهر عرفه (روز نهم ذي حجه) تا غروب شرعي اين روز براي شخصي كه مختار است.

وقوف اضطراري، ماندن در عرفات است در شب عيد قربان (شب دهم ذي حجه) از غروب شرعي تا طلوع فجر براي شخصي كه مضطر است (يعني كسي كه تمكن ماندن در عرفات را از ظهر تا غروب روز نهم ذي حجه نداشته است) و اين وقوف اضطراري عرفات را «اضطراري شبانه» هم گويند.

مستحبات وقوف

نيت به زبان آوردن

رو به قبله به سر بردن

با وضو به سر بردن

در نمره قرار گرفتن

در حال گريه بودن

زير آسمان به سر بردن

به حالت ايستاده بودن

با همسفران به سر بردن

به خيرات اقدام كردن

- از شيطان به خدا پناه بردن

يادآوري گناه و استغفار نمودن

حمد و ثناي الهي را به جاي آوردن

زيارت حضرت سيدالشهداء را خواندن

بر پيامبر اكرم و آل

ص: 569

او صلوات فرستادن

عطاياي الهي را يادآوري و شكرگزاري كردن

حاجات دنيايي و آخرتي را از خداوند خواستن

هفتاد مرتبه از خداوند تقاضاي بهشت نمودن

براي خود و والدين خود و ديگران دعا كردن

ذهن خود را از مانع توجه به خداوند دور داشتن

قبل از زوال (يعني نزديك ظهر) غسل به جاي آوردن

دعاي عرفه امام حسين و امام سجاد (عليه السلام) را خواندن

توفيق زيارت كردن هر ساله كعبه را از درگاه الهي طلب نمودن

دو نماز ظهر و عصر را در اول وقت به يك اذان و دو اقامه به جاي آوردن

سُوَري از قرآن مجيد را (مانند سوره هاي توحيد و ناس و فلق) تلاوت نمودن

آياتي از قرآن مجيد را كه در آنها حمد و تسبيح و تكبير و اسماي نيكوي الهي است قرائت كردن

هر يك از اذكار «الله اكبر، لا اله الا الله، الحمدلله، سبحان الله، ماشاءالله و لاقوة الا بالله، اللهم صل علي محمد و آل محمد» را صد مرتبه گفتن.

در طرف پايين چپ كوه (نسبت به كسي كه از مكه مكرمه به سوي عرفات مي آيد) در زمين هموار قرار گرفتن.

همراه عرفات

به مفهوم كلامي از امام سجاد (عليه السلام) در عرفات بايد به معرفت خداوندي رسيد و به اين فكر بايد بود كه نامه كارها و كتاب اعمال نزد خداوند است و او بر پنهاني ها آگاه است. (تفسير نمونه؛ مجمع البيان؛ تبصرة المتعلمين، ص 183؛ لمعه، ج 1، ص 128؛ احكام حج و اسرار آن، ص 237؛ ميقات حج، ش 12، ص 164؛ و...).

وقوف در مشعر

فاذا افضتم من عرفات فاذكروا الله عند المشعر الحرام (بقره

ص: 570

198).

وقوف در مشعر، عبارت است از توقف (و ماندن) در بيابان مشعر. (1) و وقوف در مشعر از واجبات ركني حج است و سومين واجب از مراسم حج است كه (پس از وقوف در عرفات) با حركت از عرفات و آمدن به مشعر

1. رجوع كنيد به «مشعر الحرام».

الحرام صورت مي گيرد به اين ترتيب كه در حال احرام بعد از غروب شرعي روز عرفه (نهم ذي حجه) از عرفات به سمت مشعر حركت مي كنند. كيفيت وقوف در مشعر (كه موقف دوم است) مي تواند در حالات مختلفي باشد چون: راه رفتن، پياده بودن، نشسته بودن، سواره بودن، خوابيده بودن (البته در قسمتي از وقت وقوف).

وقوف در مشعر را در سه وقت مي توان انجام داد كه تنها يك مقدار از اين زمان ركن است (و اگر در اين يك مقدار وقت، وقوف صورت نگيرد حج باطل مي شود) كه عبارت است از:

وقوف اختياري؛ ماندن در مشعر است از شب دهم ذي حجه (شب عيد قربان) تا طلوع آفتاب براي شخص مختار.

ركن واجب اين وقوف از طلوع فجر است تا طلوع آفتاب (و مدت قبل از آن واجب غير ركني است).

وقوف اضطراري اول؛ ماندن در مشعر است در مقداري از شب عيد قربان (شب دهم ذي حجه) براي شخص مضطر و معذور چون پير و مريض و كسي كه كار ضروري دارد (و به اين ترتيب قبل از طلوع آفتاب به مني مي روند) اين وقوف را «اضطراري شبانه» هم مي گويند.

وقوف اضطراري دوم؛ ماندن در مشعر است بعد از طلوع آفتاب روز عيد قربان (دهم ذي

ص: 571

حجه) تا پيش از ظهر براي شخص مضطر يعني كسي كه از روي فراموشي يا عذر ديگري از وقوف ما بين طلوع فجر تا طلوع آفتاب متمكن نشده است. اين وقوف را «اضطراري روزانه» هم مي گويند.

مستحبات وقوف

با وضو بودن

به حال احيا بودن

دعاي مشلول خواندن

هفتاد عدد سنگريزه برداشتن (1)

در دامنه كوه و رو به قبله بودن

حمد و ثناي پروردگار را به جاي آوردن

نعمت ها و عظمت و بلاي الهي را به نظر آوردن

دعاي «اللهمَّ اني اسئلك ان تجمع...» را خواندن

دعاي «اللهم ارحم موقفي...» را در تل سرخ خواندن

پا برهنه در بالاي كوه قزح قدم زدن و ذكر خداوند نمودن

در حق خود و والدين و اولاد و اهل و مال ديگران دعا كردن

براي ائمه و تعجيل فرج دعا كردن و از اعداي ايشان بيزاري جستن

در وسط وادي مشعر الحرام و در طرف سمت راست جاده جاي گزيدن

نمازهاي مغرب و عشا را به يك اذان و دو اقامه بدون فاصله به جاي آوردن

هر يك از اذكار «الله اكبر، الحمدلله، سبحان الله، لا اله الا الله، اللهم صل علي محمد و آل محمد» را صد بار گفتن

نزديك طلوع آفتاب بر بالاي كوه ثبير هفت مرتبه اعتراف به گناهان و هفت مرتبه استغفار كردن

پيش از طلوع آفتاب كوچ كردن و تا طلوع آفتاب از وادي محسر خارج نشدن

با آرامش و وقار و ذكر و استغفار راه افتادن و در وادي محسر هروله كردن

همراه مشعر

به مفهوم كلامي از امام سجاد (عليه السلام) به هنگام برداشتن ريگ در مزدلفه (مشعر)

ص: 572

بايد قصد كناره گيري از گناه و ناداني و استواري بر دانش و عمل را داشت و با گذشتن از مشعر الحرام بايد دل را به نشانه شعار تقوا و خوف از خدا نشانه گذاري كرد.

وقوف در مني

عبارت است از توقف (بيتوته) كردن در وادي مني. (2) وقوف در مني از واجبات غير ركني حج است و دوازدهمين واجب از مراسم حج (3) است كه پس از حركت از مشعرالحرام بعد از طلوع آفتاب روز دهم ذي

1. 49 ريگ براي رمي جمرات و 21 ريگ جهت ذخيره.

2. رجوع كنيد به «مني».

3. و در «حج افراد» يازدهمين واجب.

حجه و آمدن به وادي مني صورت مي گيرد و زمان وقوف (بيتوته) در مني از غروب شرعي تا نيمه شب است در هر يك از دو (يا سه) شب:

شب هاي يازدهم و دوازدهم: حجاج چه آنها كه براي ادامه اعمال حج از مني به مكه رفته اند و چه آنها كه نرفته اند و در مني باقي مانده اند بايد شب هاي يازدهم و دوازدهم ذي حجه را در مني باشند و بنابراين آنها كه به مكه رفته اند بايد قبل از غروب به مني باز گردند.

شب سيزدهم: اگر حاج نتواند تا غروب روز دوازدهم ذي حجه از مني خارج شود در اين صورت بايد شب سيزدهم را هم در مني وقوف (بيتوته) كند و در روز سيزدهم رمي جمرات ثلاثه نموده از مني خارج شود.

همراه مني

به مفهوم كلامي از امام سجاد (عليه السلام) در رفتن به مني بايد قصد آن داشت كه بعد از اين از دست و زبان و

ص: 573

دلمان براي مردم ايمني باشد.

وقوف سه گانه

مراد است از:

1. وقوف در عرفات

2. وقوف در مشعر

3. وقوف در مني

وقوف عرفات همان (ك) وقوف در عرفات

وقوف مشعر همان (ك) وقوف در مشعر

وقوف مني همان (ك) وقوف در مني

وقوفين

(و فَ)

1. وقوف عرفات و وقوف در مشعر را گويند.

2. وقوف اختياري و وقوف اضطراري را گويند.

وهابيان

همان (ك) وهابيه (دايرة المعارف فارسي)

وهابيه

(وَ هّ يِّ) مذهبي نو ساخته به نام اسلام و حاكم در سرزمين (ك) عربستان سعودي.

ه

هجرت

مراد آمدن رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) از مكه به مدينه است. آن جناب بر اثر شدت آزار كفار و مشركين مكه اين شهر را در پنجشنبه اول ربيع الاول سال چهاردهم بعثت به سمت مدينه ترك كردند و در دوازدهمين روز ماه ربيع الاول (به قولي) وارد قبا شدند و پس از اندك توقفي با پيوستن حضرت امير علي (عليه السلام) و همراهانش (فواطم ثلاثه) به اتفاق وارد مدينه گرديدند.

هدي

(هَ دْ) جعل الله الكعبه البيت الحرام قياماً للناس و الشهر الحرام و الهدي و القلائد (مائده 97) هدي قرباني مخصوص بيت الله الحرام است (حيواني كه در حج براي قرباني به مكه فرستند). هدي در قرآن در رديف كعبه و ماه حرام، وسيله زندگي مردم معرفي شده و معلوم مي شود كه هدي قسمتي از اعمال حج است و به شئون خانه خدا بستگي دارد. هدي در مراسم حج در مني قرباني مي شود و در مراسم عمره كه قرباني مستحب است، در مكه قرباني مي شود (در كنار مسجد در «حزوره» در كنار مروه كه البته امروزه

ص: 574

اين امكان وجود ندارد) وجه تسميه هدي را از آن جهت گفته اند كه:

1. قرباني به خانه كعبه اهدا مي گردد.

2. قرباني به سوي كعبه و حرم سوق داده و هدايت مي گردد.

هدي تحلل

(هَ دْ يِ تَ حَ لُّ لْ) قرباني كه مصدود يا محصور مي كند و از حال احرام بيرون مي شود. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

هدي تمتع

(تَ مَ تُّ) قرباني زائر است در حج تمتع، هدي المتعه، دم المتعه. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

هدي السياق

(سّ) همان (ك) هدي القران

هدي القران

(لْ قِ) هدي السياق. شتري است كه زائر در حج قران با خود براند، و همين راندن است كه وجه تسميه هدي السياق است (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

هدي متعه

(مُ عِ) همان (ك) هدي تمتع

هدي مندوب

(مَ) هر قرباني است بر زائر كعبه كه واجب نباشد. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

هدي واجب

قرباني واجب است بر زائر كعبه، مانند قرباني در حج تمتع و قرباني كه به نذر و يا به عنوان جزا (مانند كفاره) واجب گردد، و نيز قرباني در هدي القران كه به اشعار و تقليد واجب گردد. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

هدي للعالمين

(هُ دَ نْ لِ لْ لَ) ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركا و هدي للعالمين (آل عمران 96)

هدي للعالمين صفتي است كه كعبه به آن متصف است، چرا كه دلالت و هدايت جهانيان است به سوي خداوند و قبله جهانيان است، و بدين گونه آنان را به جهت نمازشان هدايت مي كند. با حج و طواف آن به سوي جنت هدايت مي كند و دلالت بر وجود خداي يكتا و صدق رسالت پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم)

ص: 575

مي كند.

آري كعبه عامل هدايت است و هدايتش به ساكنين مكه و يا به حجاجي كه از دور و نزديك به زيارت آن مي آيند محدود نمي شود و همه جهانيان را در بر مي گيرد و حتي محدود به دوران اسلام هم نمي شود. و قبل از بعثت پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) هم علي رغم آن كه مراسم حج آلوده به خرافات و نادرستي ها بود، مع ذلك جلو پاره اي از كج روي ها را مي گرفت و جايگاه هدايت بود. كعبه مسلمانان را به سعادت دنيوي كه همان وحدت كلمه و يگانگي امت باشد رهبري مي كند و غير مسلمانان را هم بيدار مي كند تا به نتايج وحدت اسلامي و هماهنگي قواي مختلف و متشتت آن پي برده از خواب غفلت بيدار شوند. (ميقات حج، ش 4، ص 156؛ نگرشي اجتماعي به كعبه و حج از ديدگاه قرآن، ص 40).

هذراء

(هَ) از نام هاي مدينه است به جهت زيادي شدت گرمايش يا به جهت زيادي آب هايش. (ميقات حج، ش 7، ص 173).

هروله

(هَ وَ لِ) نوعي كوتاه قدم برداشتن همراه با تكان دادن شانه هاست كه انجام آن مستحب است در فاصله اي از (ك) سعي بين صفا و مروه.

هزمه اسماعيل

(هَ مِ ءِ) از نام هاي زمزم است. (ميقات حج، ش 10، ص 91).

هزمه جبرئيل

از اسامي زمزم است چون جبرئيل آن را معرفي نمود. (حرمين شريفين، ص 23، ثواب اعمال حج، ص 35).

هزمه ملك

(مَ لَ) از اسماي زمزم است. (ميقات حج، ش 5، ص 140؛ ش 10، ص 90).

هفت تكبير

هفت بار تكبير گفتن در سعي

ص: 576

(از اعمال حج). پس از ايستادن در صفا هفت بار تكبير گويند. (فرهنگ فارسي).

هفت تهليل

هفت بار تهليل گفتن در سعي (از اعمال حج). پس از ايستادن در صفا هفت بار تهليل خدا كنند. (فرهنگ

فارسي).

هفت سنگ

رمي هفت سنگ از واجبات حج است. (فرهنگ اصطلاحات و تعريفات نفايس الفنون).

هفت شوط

1. هفت بار گرديدن به دور خانه كعبه در طواف.

2. هفت بار رفت و آمد كردن بين صفا و مروه در سعي.

هفت مسجد

همان (ك) مساجد سبعه.

هي بركه

از اسامي زمزم است. (ميقات حج، ش 10، ص 91).

ي

يثرب

(يَ رِ) و اذا قالت طائفة منهم يا اهل يثرب. (احزاب 13)

يثرب نام مدينه (مدينة الرسول) قبل از هجرت رسول الله به آنجا بوده است (و به اقوالي ديگر نام ناحيه اي از مدينه بود يا نام ناحيه اي كه مدينه جزو آن بود) و رسول خدا اسم يثرب را دوست نداشت و پس از ورود به آن فرمودند اين كلمه به كار برده نشود و آن را طابه و يا طيبه ناميدند. در وجه تسميه يثرب به اختلاف گفته اند:

1. از ماده «ثَرَبَ» است به معناي عيب و فساد.

2. از ماده «تَثريب» است به معناي جبران و مؤاخذه به واسطه گناهي كه انجام شده.

3. مأخوذ از نام شخص غير موحدي است كه اين شهر را بنا كرد. از نام يثرب از نژاد ارم بن سام بن نوح (تاريخ و آثار اسلامي، ص 173؛ تاريخ تحليلي اسلام، ص 97؛ ميقات حج، ش 6 و7 ص 91، ص 174؛ الاتقاق، ج 2، ص 452؛ و...).

يرمرم (يَ رَ رَ) همان (ك) يلملم.

يك خون قرباني كردن است در

ص: 577

كفارات حج. انواع حيواناتي كه در كفارات احرام و حرم مقرر شده عبارتند از شتر و گاو و گوسفند، و در بعضي موارد كه مطلقاً فرموده اند يك خون بر عهده مرتكب (عليه دم) است با قربان كردن گوسفند امتثال مي شود. (مجازات هاي مالي در حقوق اسلامي ص 53).

يك درهم پرداختي است در كفارات احرام و حرم.

1. كفاره شكستن تخم كبوتري است (كه در آن جوجه اي باشد كه بجنبد) توسط شخص محرم در حرم.

2. كفاره كشتن كبوتر است توسط شخص محل در حرم (مجازات هاي مالي در حقوق اسلامي، ص 52).

يك ربع پرداختي است در كفارات و آن كفاره شكستن تخم كبوتري است (كه در آن جوجه اي باشد كه بجنبد) توسط شخص محل در حرم (مجازات هاي مالي در حقوق اسلامي، ص 52).

يك شتر

كفاره ارتكاب عملي است كه از محرمات احرام باشد مانند بوسيدن زن، آميزش جنسي، استمنا، سوگند دروغ در مرتبه سوم، نگاهي كه سبب خروج مني شود. (گزيده اي از مسائل و فرهنگنامه حج، ص 46 و 70).

يك گاو

كفاره ارتكاب عملي است كه در محرمات احرام باشد، مانند سوگند دروغ در مرتبه دوم، كندن درخت بزرگ حرم. (گزيده اي از مسائل و فرهنگنامه حج، ص 46 و 70).

يك گوسفند

كفاره ارتكاب عملي است كه از محرمات احرام باشد مانند استعمال بوي خوش، ترك بيتوته مني،

پوشاندن سر براي مردان، پوشيدن صورت براي زنان (به نظر بعضي فقها) پوشيدن لباس دوخته براي مردان، خارج كردن خون از بدن، چيدن همه ناخن هاي دست، چيدن همه ناخن هاي پا، چيدن همه ناخن هاي دست و پا در يك نوبت،

ص: 578

سايه بر سر قرار دادن در حال سير براي مردان، روغن معطر ماليدن، سوگند دروغ در مرتبه اول، سوگند راست در مرتبه سوم، كندن و بريدن درخت كوچك حرم، كندن موي زير بغل ها و... (گزيده اي از مسائل و فرهنگنامه حج، ص 46 و 70).

يلملم

(يَ لَ لَ) يا «الملم» يا «ململم» يا «يرمرم» از كوه هاي تهامه است. و وادي يلملم در جنوب شرقي مكه به فاصله تقريبي 94 (و از راه جديد 54) كيلومتري از ميقات هاي عمره (تمتع و مفرده) است. براي اهل يمن و كساني كه از اين راه عازم مكه اند. (ميقات حج، ش 6، ص 150؛ ش 19، ص 102؛ ش 23، ص 118؛ لغت نامه؛ و...).

يمين الله

(يَ نُ لّا) عنوان حجرالاسود در روايات (ميقات حج، ش 31، ص 147؛ سفرنامه ابن جبير، ص 126).

ينبع

(يَ بُ) همان (ك) ينبوع.

ينبوع

(يَ) يا «ينبع» (چشمه) قريه اي است در حدود دويست كيلومتري راه مدينه به مكه، و از آن جا كه اين قريه چشمه ها و آب هاي فراوان دارد به اين نام شهرت يافته است. در اين جا مسجدي ساخته بودند كه طبق نقل، رسول الله در آن نماز گزاردند، و ينبع هنگام تقسيم فَيْ ء توسط نبي اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) سهم حضرت علي (عليه السلام) شد و آن حضرت با حفر چاه هايي به ايجاد نخلستان پرداخت و درآمد حاصله را به يتيمان و مستمندان بني هاشم اختصاص داد. آن حضرت تا قبل از خلافت عمدتاً در ينبع سكونت داشت و به كار مشغول بود. ينبع در دست بني الحسن بود و امروزه اين

ص: 579

جا يكي از زيارتگاه هاي مهم (ولي فراموش شده) است، چرا كه چند تن از اولاد ائمه و سادات جليل القدر در آن مدفون هستند كه معروف ترين آنان عبارتند از:

1. عمر الاطراف آخرين فرزند حضرت امير (عليه السلام) است كه فردي با تقواو با فضيلت بود.

2. علي اصغر، نوه امام حسين و كوچك ترين فرزند امام سجاد (عليه السلام) است.

3. داود بن محمد، از نوادگان حضرت ابوالفضل عباس (عليه السلام) كه در مكه و مدينه عليه جور و ستم حكومت برخاست و در اين جا به شهادت رسيد.

4. احمد بن علي، از نوادگان محمد حنيفه كه در اين جا به شهادت رسيد. (تاريخ و آثار اسلامي، ص 158؛راهنماي حرمين شريفين، ج 5، ص 236)

يندد

(يَ دَ) از اسامي مدينه است. (لغت نامه؛حرمين شريفين، ص 119؛ميقات حج، ش 7، ص 174)

يندر

(يَ دَ) از اسامي مدينه است. (حرمين شريفين، ص 119؛ ميقات حج، ش 7، ص 174)

يوم استفتاح

(اِ تِ) يا «يوم افتتاح» روز پانزدهم رجب را گويند از آن جهت كه در اين روز درب كعبه را به روي زائران مي گشودند (و در اقوال ديگر به جهت گشوده بودن درهاي آسمان در اين روز يا گشوده بودن درهاي رحمت الهي در اين روز).

يوم افتتاح

همان (ك) يوم استفتاح

يوم الاكارع

(يَ مُ ل اَ رِ) يا «يوم الاكرع» روز دوازدهم ذي حجه را گويند چون در اين روز حاجيان «اكارع» (جمع كراع به معني پاچه) شتران و گوسفندان را مي پزند. (امام شناسي، ج 6، ص 224؛ ناسخ التواريخ، حضرت رسول، ج 4، ص 30)

يوم الاكرع

(ل اَ رُ) همان (ك) يوم الاكرع

يوم التحصيب

(تَّ) يوم الحصبه. روز نفرثاني (يعني روز13ذي حجه) را گويند.

ص: 580

(مبسوط در ترمينولوژي حقوق)

يوم الترويه

(تَّ يِ) روز هشتم ذي حجه را گويند كه روز قبل از آغاز شروع اعمال حج است و معمولا در اين روز حجاج (جهت رسيدن به موقع به عرفات) احرام بسته و به عرفات مي روند و در وجه تسميه آن به تفاوت گفته اند كه از ريشه:

1. تروي، به معني فكر كردن است و حضرت خليل الله به

جهت خواب در باب قرباني فرزند، متفكر بود تا آخر الامر ذبح او را در روز عيد اضحي به خاطر مباركش قرار داد.

2. روايت، به معني بيان كردن است و حضرت مناسك و احكام حج را در اين روز براي مردم روايت (بيان) مي فرمود.

3. ريّ، به معني سيراب شدن و آب دادن است.

4. ارتوا، به معني آب برداشتن است. در اين روز حضرت جبرئيل نزد حضرت ابراهيم (عليه السلام) آمد و گفت: اي ابراهيم براي خود و خانواده ات آب بردار و براي عرفات آماده شو. و معمولا حاجيان به جهت آن كه در عرفات آب نبود، آب آشاميدني مورد نياز خود را براي عرفات در اين روز تهيه مي كردند و در روز هشتم كه از مكه آب بر مي داشتند به هم كه

مي رسيدند مي گفتند «ترويم»آب برداشتيد. آب برداريد. (حجة التفاسير، تعاليق، احكام حج و اسرار آن، ص 142؛ راهنماي حرمين شريفين، ج 4، ص 10؛ كتاب حج، ص 254؛ ثواب اعمال حج، ص 7)

يوم الجمع

(لْ جَ) روز عرفه است. (لغت نامه، ذيل جمع)

يوم الحج

(ل حَ جّ) به نقلي روز عيد قربان است. (ميقات حج، ش 2، ص 175)

يوم الحج الاكبر

(ك) حج اكبر

يوم الحصبه

(ل حَ بِ) همان (ك) يوم التحصيب

يوم الرئوس

(رُّ

ص: 581

ءُ) يا «يوم القر» روز يازدهم ذي حجه را گويند به جهت آن كه حاجيان در اين روز سرهاي حيوانات ذبح و نحر شده را مي پزند و مي خورند. (امام شناسي، ج 6، ص 224؛ ناسخ التواريخ، حضرت رسول، ج 4، ص 30)

يوم الصدر

(صَّ دَ) روز چهارم از روزهاي نحر (با توجه به لغت نامه، ذيل صدر)

يوم العرفه

(لْ عَ رَ فِ) روز نهم ذي حجه را گويند. روزي كه حاجيان در عرفات وقوف مي كنند.

و حضرت سجاد (عليه السلام) مي فرمايد: «بار خدا اين روز عرفه، روزي است كه آن را شريف و گرامي و بزرگ داشته اي و رحمتت را در آن گسترده و عفوت را انعام نموده و عطايت را در آن بسيار كرده و به سبب آن بر بندگانت تفضل و احسان فرموده اي» (صحيفه كامله سجاديه، ترجمه فيض الاسلام، ص 340).

يوم الفتح

(لْ فَ) مراد روز فتح مكه است در سال هشتم هجري. طبق نقل تاريخ حضرت رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم) در دهم ماه رمضان اين سال از مدينه حركت فرمودند و بعد از ده روز به مكه رسيدند.

يوم القدر

(لْ قَ) روز دوازدهم ذي حجه (ميقات حج، ش 29، ص 17).

يوم القر

(- لْ قَ رّ) همان (ك) يوم الرئوس.

يوم المزدلفه

(لْ مُ دَ لَ فِ) روزي كه حجاج در مزدلفه هستند.

يوم مشهود

(مَ) روز عرفه. (لغت نامه؛ الاتقان، ج 2، ص 643).

يوم النحر

(نَّ) روز دهم ذي حجه. روزي كه حجاج در مني قرباني كنند.

يوم النفر

(نَّ) روز كوچ حاجيان از مني را گويند. (مبسوط در ترمينولوژي حقوق). (ع)

يوم النفر الاول

(نّ رِ لْ ا وَّ) روز كوچ اول. روز دوازدهم ذي

ص: 582

حجه كه حجاج كارشان تمام شده از مني كوچ مي كنند. (امام شناسي، ج 6، ص 224؛ فهرست كشف الاسرار، ص 829).

يوم النفر الثاني

(نَّ رِ ثّ) روز كوچ دوم. روز سيزدهم ذي حجه را گويند به جهت آن كه حجاجي كه در كوچ اول از مني نرفته اند در اين روز كوچ خواهند نمود. (امام شناسي، ج 6، ص 224؛ فهرست كشف الاسرار، ص 829).

يوم النفور

(نُّ) يوم النفر (لغت نامه، ذيل نفر).

روز كوچ حاجيان از مني و روز

منابع

1. قرآن مجيد، با ترجمه (هاي) فارسي.

2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام.

3. اسرار حج - امام سجاد (عليه السلام) (1)

4. تفسير منهج الصادقين - ملا فتح الله كاشاني.

5. تفسير مجمع البيان شيخ طبرسي ترجمه فارسي.

6. تفسير الروض الجنان ابوالفتوح رازي.

7. تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي.

8. حجه التفاسير سيد عبدالحجت بلاغي.

9. قاموس قرآن سيد علي اكبر قرشي.

10. اعلام قرآن دكتر محمد خزائلي.

11. قصص قرآن صدر بلاغي.

12. دائرة الفرائد در فرهنگ قرآن دكتر محمد باقر محقق.

13. دائرة المعارف لغات قرآن حاج ميرزا ابوالحسن شعراني.

14. الاتقان في علوم القرآن جلال الدين سيوطي ترجمه دكتر مهدي حائري.

15. فهرست كشف الاسرار وعدة الابرار دكتر محمد جواد شريعت.

16. شرح اربعين ابن خاتون عاملي.

17. حيوة القلوب علامه مجلسي.

18. بحار الانوار علامه مجسلي ج 13 ترجمه علي دواني.

19. مفاتيح الجنان حاج شيخ عباس قمي.

20. مبادي فقه و اصول دكتر عليرضا فيض.

21. تبصرة المتعلمين علامه حلي ترجمه و شرح شعراني.

22. لمعه محمد بن مكي ترجمه دكتر عليرضا فيض دكتر علي مهذب.

23.

ص: 583

النهايه شيخ طوسي ترجمه محمد تقي دانش پژوه سيد محمد باقر سبزواري.

24. ترجمه و شرح تبصره علامه حلي زين العابدين ذوالمجدين.

25. فقه فارسي با مدارك فروع دين و نصوص احكام ج 3 (راهنماي حج و مناسك) آيت الله محمد باقر كمره اي.

26. خلاصه مناسك حج امام خميني.

27. مناسك حج آيت الله خويي.

28. مناسك حج آيت الله سيستاني.

29. توضيح مناسك حج آيت الله شاهرودي.

30. آداب و احكام حج آيت الله گلپايگاني.

31. مناسك حج و احكام عمره آيت الله گلپايگاني.

1. گفت و گوي امام با شبلي درباره اسرار و واقعيات حج.

32. برنامه حج بعثه آيت الله گلپايگاني.

33. احكام عمره آيت الله گلپايگاني نگارش علي افتخاري گلپايگاني.

34. حج و عمره محمد رحمتي سيرجاني.

35. آداب عمره قران محمد باقر بهبودي.

36. اسرار، مناسك، ادله حج صادقي.

37. كتاب حج جمعي از صاحب نظران.

38. قبل از حج بخوانيد علي افتخاري گلپايگاني.

39. ثواب اعمال حج موسوي دهسرخي اصفهاني.

40. احكام حج و اسرار آن حسن بيگلري.

41. حج البيت محمد جواد آيت الهي.

42. حج آن طور كه من رفتم علي اصغر فقيهي.

43. همراه با زائران خانه خدا محمد تقي رهبر.

44. كعبه دكتر ناصرالدين شاه حسيني.

45. به سوي ام القري رسول جعفريان.

46. راهنماي مصور حجاج محمد حسين فلاح زاده.

47. آموزش مناسك حج محمد حسين فلاح زاده محمود مهدي پور.

48. آثار اسلامي مكه و مدينه رسول جعفريان.

49. راهنماي مصور حجاج در مكه معظمه و مدينه طيبه جعفر وجداني.

50. آداب الحرمين سيد جواد حسيني آل علي شاهرودي.

51. در راه

ص: 584

خانه خدا عزالدين قلوز ترجمه سيد جعفر شهيدي.

52. حج برنامه تكامل سيد محمود ضياء آبادي.

53. فلسفه و اسرار حج ابوالقاسم سحاب.

54. تاريخ و آثار اسلامي مكه معظمه و مدينه منوره اصغر قائدان.

55. حرمين شريفين دكتر حسين قره چانلو.

56. تاريخ جغرافيايي مكه معظمه و مدينه طيبه حسين عمادزاده.

57. نگرشي اجتماعي به كعبه و حج از ديدگاه قرآن سيد محمد حسيني كشكوئيه.

58. تاريخ مكه دكتر محمد هادي اميني ترجمه محسن آخوندي.

59. الاعلاق النفيسه ابن رسته ترجمه دكتر حسين قره چانلو.

60. مدينه شناسي سيد محمد باقر نجفي.

61. عرشيان دكتر سيد محمد جعفر شهيدي.

62. سفر نامه مكه مهديقلي هدايت به كوشش دكتر سيد محمد دبير سياقي.

63. سفر نامه ابن جبير محمد بن احمد بن جبير ترجمه پرويز اتابكي.

64. سفرنامه ناصر خسرو به كوشش نادر وزين پور. (به كوشش محمد دبير سياقي)

65. راهنماي حرمين شريفين ابراهيم غفاري.

66. با راهيان قبله عليرضا محمد خاني.

67. ميعادگاه عشاق احمد محدث خراساني.

68. سيري در اماكن سرزمين وحي علي اكبر حسني.

69. با ما به مكه بياييد دكتر عبدالمهدي يادگاري.

70. مدينه منوره تحولات عمراني و ميراث معماري صالح لمعي مصطفي ترجمه صديقه وسمقي.

71. تعمير و توسعه مسجد شريف نبوي در طول تاريخ ناجي محمد حسن عبدالقادر الانصاري ترجمه عبدالمحمد آيتي.

72. گنجينه هاي ويران محمد عبايي خراساني سيد رضا حسيني نسب.

73. گزيده اي از مسائل و فرهنگنامه حج محمد افتخاري.

74. الغدير علامه مجلسي ترجمه فارسي.

75. طبقات واقدي ترجمه دكتر محمود مهدوي دامغاني.

76. تاريخ مفصل اسلام ج 1 عمادزاده.

77. ناسخ التواريخ ميرزا

ص: 585

محمد تقي سپهر.

78. تاريخ پيامبر اسلام - دكتر محمد ابراهيم آيتي.

79. تاريخ تمدن اسلام جرجي زيدان ترجمه علي جواهر كلام.

80. مروج الذهب مسعودي ترجمه ابوالقاسم پاينده.

81. مقاتل الطالبيين - ابوالفرج اصفهاني ترجمه رسولي محلاتي.

82. التنبيه و الاشراف مسعودي ترجمه ابوالقاسم پاينده.

83. منتهي الآمال حاج شيخ عباس قمي.

84. فرقه وهابي علي دواني.

85. اصول فقه، فقه مرتضي مطهري.

86. رساله نوين امام خميني ترجمه و تنظيم بي آزار شيرازي.

87. مسالك و ممالك ابواسحق ابراهيم اصطخري به اهتمام ايرج افشار.

88. امام شناسي سيد محمد حسين حسيني طهراني.

89. مجازات هاي مالي در حقوق اسلامي سيد محمد حسيني.

90. لفت نامه علي اكبر دهخدا.

91. فرهنگ فارسي دكتر محمد معين.

92. فرهنگ جامع احمد سياح.

93. فرهنگ نفيسي دكتر علي اكبر نفيسي.

94. فرهنگ آنندراج محمد پادشاه (شاد).

95. فرهنگ رشيدي عبدالرشيد حسين مدني تتوي.

96. فرهنگ غياث اللغات غياث الدين رامپوري.

97. فرهنگ علوم دكتر سيد جعفر سجادي.

98. فرهنگ معارف اسلامي دكتر سيد جعفر سجادي.

99. فرهنگ اصطلاحات فقهي محمد حسين مختاري علي اصغر مرادي.

100. دايرة المعارف تشيع - احمد صدر حاج سيد جوادي.

101. دايرة المعارف بزرگ اسلامي كاظم موسوي بجنوردي.

102. دايرة المعارف فارسي غلامحسين مصاحب (و...)

103. فرهنگنامه حج و عمره و اماكن مربوطه مهريزي.

104. فرهنگ دانستني هاي پيش از سفر به خانه خدا مهدي ملتجي.

105. معارف و معاريف سيد مصطفي حسيني دشتي.

106. راهنمايي دانشوران سيد علي اكبر برقعي قمي.

107. مبسوط در ترمينولوژي حقوق - دكتر محمد جعفر جعفري لنگرودي.

108. ماهنامه مكتب اسلام.

109. روزنامه همشهري و اطلاعات.

ص: 586

10. فصلنامه (1) ميقات حج.

لطفاً توجه فرماييد:

1. (ك) رجوع كنيد به

2. ممكن است آيه قرآن به طور كامل ذكر نشده باشد.

3. ذكر منبع به معني نقل بي كم و كاست از آن منبع نمي باشد.

4. حرف ما قبل (ه) در آخر كلمه، بنا به تداول فارسي مكسور ضبط شده.

1. و منابع متعدد ديگري كه به برخي از آنها در متن اشاره شده است.

كتابخانه تخصصي

بهداشت كاروانهاي حج

پيشگفتار

گردآوري: كتابخانه تبيان

وَ أذِّنْ فِي النِّاس بِالحَجِّ يَأتُوكَ رِجالاً وَ عَلي كُلِّ ضامِر يَأتينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَميق. لِيَشهَدُوا مَنافِعَ لَهُم وَ يَذكُرُوا اسْمَ اللهِ فِي اَيّام مَعلُومات عَلي ما رَزَقَهُم مِن بَهيمَةِ الأَنعامِ فَكُلُوا مِنها وَاَطعِمُوا البَائِسَ الفَقير

در طول قرن هاي متمادي، از زمان برخاستن نداي ابراهيم خليل الله ع تا دعوت پيامبر خاتم حضرت محمد ص و از آن زمان تاكنون، انبوه خداجويان، گروه گروه لبيك گويان، دل از خانه و كاشانه خويش بريده و سرا پا شوق و شور، به سوي معبود و معشوق مي شتابند و گردخانه او به طواف و راز و نياز مي پردازند و در اين اقيانوس عظيم، بندگان دلباخته، روح خويش را با زلال استغفار و استغاثه و ابراز اطاعت و بندگي تطهير مي كنند و با ره توشه تقوا، به ديار خويش باز مي گردند و از شميم صفاي اين سعي عاشقانه، فضاي محيط زندگي را عطر آگين و اشتياق عاشقان لقاي معشوق را افزونتر مي سازند.

اينك كه پس از قرن ها، فرزندان اسلام يكبار ديگر با تأسي به اسوه حسنه، رسول خدا ص ، پيروزمندانه به قطع دست هاي شياطين پرداخته و برشكستن

ص: 587

و زدودن بت هاي پيدا و ناپيدا از دامان ميهن اسلامي توفيق يافته اند. همچنين مفتخر به جانفشاني در راه آرمان هاي اسلامي آن فخر عالم امكان و تربيت يافته مكتب شهادت و ايثار، رهبر كبير و هميشه جاويد انقلاب اسلامي، امام خميني رضوان الله تعالي عليه و شاگرد برگزيده و فرزندش، حضرت آيت الله خامنه اي مدظله العالي عزم خويش را در برافراشتن پرچم «لااله الاّ الله» بر فراز گيتي به منصّه ظهور رسانده اند، حضور زائران سرزمين شهيدان گلگون كفن در كنار زائران ديگر ملل اسلامي، شكوهي دوباره به حج ابراهيمي داده و بت هاي مرئي و نامرئي را در سراسر جهان به لرزه افكنده و نويد فرا رسيدن صبح اميد را پس از شام تيره حاكميت شياطين و ستم پيشگان، نويد مي دهد.

به هر صورت، مديريّت دشوار و سنگين كاروان هاي زائر خانه خدا و مسؤوليت سرپرستي اين عاشقان خداجو، در ابعاد مختلف از لحظه حركت به سوي سرزمين قبله تا لحظه رسيدن دوباره به وطن، بر عهده كساني است كه علي رغم همه سختي ها عزم خود را بر خدمت ميهمانان خدا جزم كرده و به اين خدمت بزرگ كمر همّت بسته اند.

از آنجا كه اين مسؤوليت، همه جانبه است و پاسداري از تندرستي اين جمعيّت انبوه، كه در ميان آنان سالخوردگان، جوانان، افراد نيازمند به مراقبت هاي ويژه، همه با هم در سرزميني دور از خانه و خانواده، در دياري با مسائل خاص اقليمي، اجتماعي و فرهنگي، در كنار ميليون ها ميهمان از شرق و غرب و شمال و جنوب اين جهان پهناور حضور دارند، ضرورت توجه به

ص: 588

مسائل خاص بهداشتي را به شدت طلب مي كند. در اين مجموعه، تلاش مي كنيم آنچه را كه يك مدير كاروان به عنوان بخشي از مسؤوليت همه جانبه خود بايد بداند و بر اجراي آن نظارت كند و همه اعضاي كاروان و همكاران خود را در اين مسؤوليت مشترك ياري و ترغيب نمايد به بياني ساده و بي پيرايه عرضه كنيم. تا به ياري پروردگار و همّت و تلاش خستگي ناپذير آنان و همكاري و همراهي همكاران آنها در كاروان و نيز زائران بيت الله الحرام، در يك كوشش دسته جمعي با پيشگيري از بيماري ها و حوادث و تأمين آسايش جسمي، رواني و اجتماعي راهيان خانه خدا، اين سفر پربركت و اين مهاجرت الي الله، با سرفرازي ميهن اسلامي، تندرستي و رفاه زائران و خدمتگزاران آنها، و بالاتر از همه رضاي پروردگار بيچون توأم گردد.

فصل اوّل مقدّمه

مسؤوليت كاروان در تأمين بهداشت زائران

درست است كه هيأت پزشكي حج با بسيج امكانات خود در طول اين سفر، از آغاز تا پايان، در خدمت زائران و كاروان هاي حج مي باشد ليكن مسؤوليت ويژه تأمين تندرستي زائران و حفظ آن، بر عهده مدير كاروان و همكاران او است كه در طول اين سفر، عهده دار امور حمل و نقل، اسكان، تغذيه، انجام اعمال و مناسك، جابجايي هاي ايّام ترويه، عرفه، عيد قربان و ايام تشريق مي باشند.

همانگونه كه مراقبت هاي بهداشتي و رعايت دستورالعمل هاي مربوط، مي تواند از وقوع هر حادثه ناگوار و خطرات جاني به آساني پيشگيري نمايد. سهل انگاري در مسائل مربوط به تأمين تندرستي زائران نيز مي تواند خطرات جدّي بدنبال داشته باشد لذا شايسته است با توجه

ص: 589

به اهميّت مسأله، مديران محترم كاروان ها به مسؤوليت سنگين و دشواري كه پذيرفته اند، توجّه خاصي نمايند و نسبت به مراعات اصول بهداشتي در كاروان توسط همه كاركنان كاروان و نيز زائران نظارت جدّي و مداوم داشته باشند. بديهي است در هر مورد كه لازم باشد هيأت پزشكي حج آماده همكاري و انجام خدمات لازم خواهد بود.

آماده سازي زائران براي سفر

نكات ساده اي وجود دارد كه آموزش آنها به زائران، قبل از عزيمت به سرزمين حجاز، هم ضروري است و هم بسيار سودمند.بخشي از اين آموزش ها درباره آشنايي با انجام واجبات حج، اداي ديون شرعي، دلجويي و حلالي خواستن از بستگان و معاشرين و مانند اينها است و بخش ديگري نيز در مورد تهيه لوازم ضروري؛ مانند لباس كافي و مناسب، ساك، پارچه احرام، خمير دندان و مسواك، حوله، وسائل اصلاح، و غيره است.

همچنين اگر زائراني به دلائلي، نيازمند مراقبت هاي درماني ويژه و مداوم هستند، به منظور پيشگيري از مشكلات، لازم است نسبت به همراه داشتن توصيه هاي پزشكي خاص خود و احياناً داروها و غيره اقدام نمايند.

گرماي فوق العاده هوا در جدّه، مكه و مدينه، همراه داشتن يك قمقمه كوچك آب و يك بادبزن دستي را براي هر زائري ضروري مي سازد. و نيز لازم است ليوان نشكني را با خود داشته باشد تا او را از استفاده از ليوان هاي آلوده بي نياز سازد. پس با توجه به آنچه كه ذكر شد، فرصت مناسبي در اختيار مديران محترم كاروان قبل از سفر وجود دارد تا به زائران، آموزش اوّليه و ساده را جهت آمادگي آنان براي اين سفر بدهند.

قطعاً همين

ص: 590

سفارش هاي قبل از سفر مي تواند موجب پيشگيري از مشكلات بعدي باشد.برخي از نكاتي كه اينك ذكر مي شود مربوط به آموزش زائران و مجموعه آنها بطور كلي در آموزش، اجرا و نظارت بر آنها در مسؤوليت كاروان و مديريت آن است.

لباس مناسب

لباس هاي نخي و فاقد الياف مصنوعي برنگ هاي سفيد و يا روشن، از ديگر انواع لباس ها مناسب تر و با شرايط آب و هواي سرزمين حجاز بكارگيري آنها آسان تر است. از آنجا كه گاهي مشاهده مي شود تعداد اندكي از زائران ايراني با تكيه بر گرماي هوا در انتخاب لباس رعايت شؤونات ملّي را نمي كنند لذا شايسته است مديران كاروان ها اين گونه افراد را متوجه اهميّت مسأله و ضرورت پوشيدن لباس هايي كه موجب تحقير و بي احترامي آنان و هموطنانشان نشود بنمايند.

حمل غذا توسط زائران

همه ساله مشاهده مي شود كه تعدادي از زائران، هنگام حركت از منزل تا فرودگاه، به همراه خود مقداري غذا حمل مي كنند و پس از پرواز از ايران به فرودگاه جدّه و نيز حتّي در فاصله فرودگاه جده تا مدينه يا مكّه، از غذاي همراه خود استفاده مي كنند و اين كار سبب مسموميت غذايي آنان و مشكلات بعدي آن مي گردد.لذا به نظر مي رسد صرفنظر از ضرورت تذكّر به زائران در مورد خودداري از به همراه آوردن غذايي فاسد شدني، نظارت بر اين نكته و ممانعت از مصرف خوردني هايي كه احتمالاً زائر به همراه خود آورده نيز لازم باشد.

در فرودگاه جده

با هر هواپيمايي كه از ايران وارد جدّه مي شود، تقريباً 2 تا 3 كاروان پياده مي شود. معمولاً تشريفات گمركي

ص: 591

و آماده ساختن وسيله نقليه براي حركت زائران به مدينه يا مكّه چندين ساعت وقت مي گيرد. در اين ساعات، كارشناسان آموزش بهداشت هيأت پزشكي حج، خود را به محل تجمّع زائران مي رسانند و نكات ساده و ضروري بهداشتي را به آنان تذكّر مي دهند. همكاري روحانيون، مديران و خدمه كاروان ها مي تواند به ثمر بخشي اين آموزش ها كمك مؤثر كند. زائران معمولاً يك وعده غذا را در فرودگاه جده صرف مي كنند ليكن گاهي ديده مي شود كه برخي از زائران بدليل عدم تمايل به صرف غذا در آن ساعت، غذاي خود را تحويل مي گيرند و آن را همراه خود به داخل اتوبوس مي برند تا در فاصله ميان جدّه تا مقصد، صرف كنند. اين كار كاملاً خطرناك است و با كمال تأسف همه ساله چند مورد مسموميت غذايي به همين دليل ديده مي شود.بنابراين، بجز آب، ميوه، نان و نوشابه حمل هيچگونه خوردني ديگري براي زائران مجاز نيست و چنانچه به هر دليل صرف غذا در فرودگاه جدّه ميسر نباشد، نگهداري، حمل و توزيع مواد غذايي مصرف نشده، غير از ميوه، نان و نوشابه مي تواند خطرناك باشد. از آنجا كه به هر صورت، زائران با ورود به محيط جديد و خطرات آلودگي هاي مختلف مي بايد بسيار بيش از گذشته مراقب سلامت و نظافت خود باشند، تذكّر نكاتي، مانند شستشوي مكرّر با آب و صابون پس از استفاده از توالت يا قبل از خوردن غذا، همچنين آشاميدن آب و مايعات كافي براي جبران تعريق سودمند است و نيز با توجه به احتمال گم شدن آنها و سرگرداني آنان

ص: 592

توصيه به فاصله نگرفتن از محلّ استقرار زائران كاروان ضروري است.

فصل دوم بهداشت مسكن و محل استقرار كاروان

بهداشت كلّي ساختمان

ساختمان هاي محل اسكان زائران، گرچه با تلاش فراوان و همكاري گروه هاي مختلف مهندسي و بهداشتي انتخاب شده اند ليكن بطور كلّي با شرايط استقرار تعداد زيادي زائر، بصورت كارواني، در چند اتاق آنها و تهيه غذاي آنها، آنهم يكجا، معمولاً مناسب نيستند لذا همين مسأله مشكلاتي را به دنبال دارد؛ از جمله محل آشپزخانه كاروان ها غالباً در حياط خلوت يا بام ساختمان و يا در فضاي سرپوشيده ديگري كه به عنوان آشپزخانه ساخته نشده انتخاب مي شود. همچنين محلّ انبار، تعداد توالت ها، دستشويي ها، حمام ها، وضعيت فاضلاب، محل رختشويي و مانند اينها پاسخگوي نياز بصورت مطلوب نيست. با وجود اين، رعايت چند نكته مي تواند به رفع مشكلات كمك و از پيدايش برخي خطرات پيشگيري نمايد:

1 بهداشت آب انبارها

با توجه به اين كه در طول سال، بسياري از ساختمان هاي اجاره شده، بلا استفاده بوده اند، همچنين متأسفانه شرايط ساختماني آب انبارها و دريچه هاي آنها به گونه اي است كه احتمال آلودگي آب انبار و رخنه برخي حشرات و تجمع كثافات در آنها وجود دارد، لذا خدمه كاروان كه قبل از ورود زائران به ساختمان، در محل حضور يافته و ساختمان را براي استقرار زائران آماده مي سازند، لازم است ابتدا آب انبار را كاملاً تخليه كرده و بخوبي شستشو نمايند و سپس براي آخرين بار ديوار و كف آب انبار را با محلولي شامل يك قاشق مرباخوري (5 گرم) پركلرين در يك سطل آب (10 ليتر) بشويند و با جمع آوري و تخليه آب مورد اشاره، آب انبار را

ص: 593

آماده بهره برداري نمايند.

تذكّر اوّل:

آب لوله كشي شهرهاي مكّه و مدينه نياز به كلرينه كردن مجدّد ندارد. بلكه اگر آب لوله كشي كافي نبود و كساني خواستند از آب حمل شده در تانكرها استفاده كنند، بايد در برابر هر 1000 ليتر (يك متر مكعب) آبِ كلرينه نشده، يك قاشق مرباخوري (5 گرم) پركلرين را در مقداري آب حل كرده به داخل آب انبار بريزند؛ به عبارت ديگر، مثلاً اگر از يك تانكر 14000 ليتري، آب بداخل آب انبار تخليه مي شود، همزمان با تخليه، ريختن 14 قاشق مرباخوري پركلرين به داخل آب انبار ضروري مي باشد. مأمورين بهداشتي در هر بار مراجعه به كاروان، مقدار كلر باقيمانده آب مصرفي را با دستگاه كلر سنج اندازه گيري خواهند نمود و خدمه كاروان ها را راهنمايي خواهند كرد.

مجدداً يادآور مي شود كه كلرينه كردن آب بايد هميشه همزمان با تخليه آب از تانكرها انجام شود.

تذكّر دوم:

قبل از ورود و استقرار زائران در ساختمان، لازم است خدمه پيش پرواز در صورت عدم مراجعه مأمورين بهداشتي، با مراجعه به نزديكترين واحد بهداشتي درماني هيأت پزشكي حج، يا به گروه بهداشت مستقر در بيمارستان مركزي نسبت به تهيه پركلرين و مواد ضد عفوني كننده لازم براي دستشويي ها و تهيه پوسترهاي بهداشتي و نصب آنها در جاهاي مناسب اقدام نمايند.

2 دستشويي ها، توالت ها و حمام ها

نظافت مداوم و هميشگي توالت ها، دستشويي ها و حمام ها يك كار كاملاً ضروري و بسيار مهم است كه هرگونه بي توجهي به آن مي تواند براي سلامت زائران خطرات جدّي داشته باشد. ممكن است برخي از زائران به دلايلي، در رعايت نظافت محل هاي ذكر شده دقّت

ص: 594

كافي نداشته باشند امّا از آنجا كه استفاده تعداد زيادي از زائران با شرايط جسمي، عادات، آلودگي هاي احتمالي و نيز رفتار بهداشتي مختلف از آنها، ممكن است سبب بروز گرفتاري ها و شيوع بيماري ها شود لذا بهداشت اين قسمت ها از ساختمان را بايد به عنوان محلّ هاي بسيار مهمّ بطور جدّي و مداوم تحت نظر داشت و همه روزه محوطه مربوطه را با آب و پودرهاي پاك كننده شستشو داد و از بكار بردن جاروب بكار گرفته شده در توالت براي شستشوي راهروها جداً خودداري نمود.

ريختن مواد ضد عفوني كننده در داخل كاسه توالت و اطراف آن مفيد است. مأمورين بهداشتي هنگام تحويل اين مواد راهنمايي لازم را خواهند نمود. مع الوصف اگر از كرئولين براي اين مقصود استفاده مي شود، محلول 5 درصد آن را بايد تهيه و بكار گرفت، به اين ترتيب كه در يك ظرف، 1 پيمانه از اين ماده را در تقريباً 20 پيمانه آب ريخت و با وسيله اي مثل آفتابه آن را در داخل كاسه توالت و محوطه اطراف آن پاشيد.

براي ضد عفوني كردن حمام، وان حمام، و راهروهاي اطراف دستشويي ها مي توان از محلول كلردار به روش زير استفاده كرد، ابتدا در يك سطل آب (10 ليتر) يك قاشق مرباخوري (5 گرم) گرد پركلرين ريخته و سپس با اين محلول كف محوطه حمام و دستشويي ها را بشوييد.

در هر توالت و حمام قرار دادن يك ظرف زباله در دار كه لااقل روزي يكبار تخليه شود، ضروري است. كنار دستشويي ها لازم است به اندازه كافي حوله كاغذي يا دستمال كاغذي وجود

ص: 595

داشته باشد و بهر حال قرار دادن حوله معمولي در دستشويي ها و حمام ممنوع است.

نكته مهم: هميشه بايد به مقدار كافي صابون در تمام دستشويي ها وجود داشته باشد.

3 بهداشت اتاق ها

اتاق ها محل استراحت و خواب زائران است در هر اتاق به تناسب گنجايش آن، تعدادي از زائران اسكان داده خواهند شد. احتمال دارد بعضي از زائران به اندازه كافي مراعات اصول بهداشتي را نكنند و همين مسأله ممكن است سلامت سايرين را به خطر بيندازد، بنابراين لازم است بطريق صحيح و با زبان خوش موارد اشكال تذكر داده شود. نظافت اتاق ها دست كم روزي يكبار بايد به دقت انجام شود. در هر اتاق قرار دادن يك سطل زباله دردار براي جمع آوري تدريجي مواد دور ريختني و سپس جمع آوري همه آنها لااقل هر روز يكبار ضروري است.

يكي از چيزهايي كه سبب اشكال در نظافت اتاق ها مي شود، قرار دادن وسايل اضافي در اتاق ها است، لذا شايسته است تا حد امكان، در كاروان محل هايي براي نگهداري چمدان ها و وسائل اضافي زائران پيش بيني شود.

نكته بسيار مهم ديگر، پاكيزگي و نظافت رختخواب ها است، البته هر زائر فقط از رختخواب مخصوص خود استفاده خواهد كرد ليكن شستشوي ملافه ها و روبالشي ها بايد بطور مرتب و تقريباً هفته اي دو بار صورت گيرد، گاهي ممكن است بدليل تعريق بيش از اندازه، تعويض ملافه ها به فاصله كمتر نيز ضرورت پيدا كند.

زائران پس از استراحت و برخاستن از خواب لازم است رختخواب هاي خود را جمع كنند.

محل صرف غذا بايد جدا از اتاق هاي زائران باشد

ص: 596

و بطور كلّي صرف غذا در اتاق ها درست نيست.

نكته بسيار مهم:

متأسفانه در ميان زائران، كساني وجود دارند كه هنوز نتوانسته اند عادت زشت و زيان بخش سيگار كشيدن را ترك نمايند.

سيگار كشيدن، حتي اگر بر اساس فتاواي موجود، صريحاً تحريم نشده باشد، با انجام چند گناه آشكار و آزار دهنده توأم است.

ضرر رساندن به خود، مزاحمت و آزار همسفران و اسراف و اتلاف مال نمونه هاي واضحي از گناهاني است كه معمولاً معتادان به سيگار مرتكب مي شوند.

به هر صورت، صرفنظر از زشتي اين عمل، لازم است به زائراني كه مبتلا به اين بلا هستند تذكر داده شود كه به هيچ وجه در داخل اتاق ها مجاز به سيگار كشيدن نيستند.

4 بهداشت انبارها، يخچال و فريزر

اصولاً محل انبار كه در آن مواد غذايي نگهداري مي شود، بايد از انباري كه محلّ نگهداري وسايل و مواد ديگر است، كاملاً جدا باشد.

انبار بايد خشك و خنك باشد. مواد غذايي در كيسه هاي سربسته يا ظروف مخصوص روي سكّو يا داخل جعبه هاي مناسب قرار بگيرد؛ بطوري كه لااقل 20 سانتيمتر از سطح زمين بالاتر گذاشته شود. جايي كه حلب هاي پنير و ميوه جات نگهداري مي شود، بايد كاملاً خنك باشد. يخچال و فريزر در سرزمين حجاز از وسائل بسيار ضروري، مهم و اساسي هستند لذا نسبت به طرز كار آنها بايد كاملاً مراقب بود، براي آن كه يخچال و فريزر درست كار كنند، بايد اولاً بر سطح كاملاً صاف و افقي در جاي مناسب قرار داده شوند (مورّب قرار داده نشوند) و ثانياً پشت يخچال و فريزر كه محلّ لوله هاي گاز آن ها است با

ص: 597

ديوار فاصله داشته باشد تا تبادل حرارت به آساني صورت گيرد.

گاهي حتي ممكن است مجبور شويم نزديك يخچال يا فريزر، پنكه اي را بكار اندازيم تا تبادل حرارت لوله هاي گاز آنها آسان شود و درست كار كنند.

داخل يخچال و فريزر هم بايد كاملاً تميز باشد. از قرار دادن مواد غذايي بصورتي كه ديگر مواد غذايي موجود در آنها را آلوده كند، بايد خودداري نمود. ضمناً انباشتن مقدار زيادي مواد غذايي روي يكديگر، مانع رسيدن سرماي كافي به بخشي از آن و سبب فساد آن خواهد گرديد.

گوشت هاي آماده مصرف را بايد در بسته بندي مناسب در داخل فريزر قرار داد.

توجه: هنگامي كه مقدار قابل توجهي برفك در فريزر يا يخچال توليد مي شود، انتقال سرما با اشكال توأم خواهد بود لذا بايد نسبت به برطرف كردن بر فك اقدام نمود.

نكته مهم: نگهداري مواد غذايي پخته شده مازاد بر مصرف، در داخل يخچال و فريزر براي استفاده بعدي، ممنوع است.

5 بهداشت آسانسور، دستگيره ها، نرده ها

با توجه به رفت و آمد مكرّر زائران به كمك آسانسور و استفاده آنها از دستگيره ها و نيز دست زدن به نرده ها، لازم است نسبت به ضد عفوني كردن دستگيره ها و نرده هاي مورد اشاره اقدام شود.

يك روش آسان براي اين منظور، استفاده از محلول 5% دتول است؛ به اين ترتيب كه تقريباً نصف 1 پيمانه دتول را در 5/9 پيمانه آب حل كرده به كمك دستكش، ابر يا دستمالي را درآن قرارداده خيس مي كنيم، سپس ابر يا دستمال را روي تمام دستگيره ها و نرده ها مي ماليم.

6 درها و پنجره هاي توري

اصولاً ارتباط ميان داخل اتاق ها،

ص: 598

انبار، آشپزخانه، توالت ها و محيط خارج ساختمان نبايد بصورتي باشد كه مگس و حشرات بتوانند داخل آنها شوند؛ به عبارت ديگر، يا بايد درها و پنجره ها كاملاً بسته باشند و يا دريچه ها و درهاي داراي توري سالم، در اين محل ها قرار داشته باشند.

كاروان ها لازم است نسبت به ترميم توري هاي پاره شده يا نصب دريچه هاي توري دار، با كمك مالكين ساختمان ها اقدام فوري نمايند و به هر صورت از ورود مگس و حشرات به داخل ساختمان، به عنوان يك خطر جدّي، با اهميت بسياري جلوگيري كنند.

7 محل رختشويي

در شرايط فعلي، در هر كاروان مي توان محلّ مناسبي را براي رختشويي اختصاص داد. در اين صورت زائران نبايد از دستشويي ها جهت رختشويي استفاده نمايند.

همچنين شايسته است با توجه به امكانات، محل مناسبي براي آويختن رخت هاي شسته و خشك كردن آنها پيش بيني شود تا زائران تنها از همان محل براي اين منظور استفاده نمايند.

8 بهداشت آشپزخانه و وسايل آن

آشپزخانه در تأمين سلامت زائران تأثير فوق العاده اي دارد؛ به نحوي كه هرگونه بي دقّتي در اين خصوص مي تواند خطرات جدّي براي زائران و كاركنان كاروان به دنبال داشته باشد.

مهمترين نكاتي كه قطعاً بايد در شرايط فعلي ساختمان ها مراعات شود عبارتند از:

الف پاكيزگي همه قسمت هاي آشپزخانه:

پاكيزه نگاه داشتن آشپزخانه، جز با نظافت و شستشوي مكرّر با آب و مواد پاك كننده، جمع آوري سريع زباله و مواد زايد، خودداري از قرار دادن وسايل اضافي در آشپزخانه و كنترل رفت و آمد، جلوگيري از ورود افراد ديگر (بجز كاركنان آشپزخانه) ميسّر نيست.

ب جلوگيري از ورود

ص: 599

مگس و حشرات:

شايد بسياري از آشپزخانه هاي كاروان، به دلايلي كه قبلاً ذكر شد، به اين منظور از پيش آماده نشده باشند، امّا به هر حال به محض اين كه محلّي نام آشپزخانه گرفت، بايد در حد افراط و وسواس نسبت به پاكيزگي عمومي آن كوشيد و به هر طريق كه لازم باشد، از ورود مگس به داخل آن، بطور كاملاً جدّي جلوگيري بعمل آورد. ورود مگس به آشپزخانه به معناي ورود آلودگي و خطر بيماري و مرگ است. لذا به هيچ عنوان نبايد پنجره ها يا درهاي توري را باز گذاشت. همچنين با سرپوشيده نگاه داشتن زباله و قرار ندادن مواد غذايي در جايي كه استفاده مگس از آن ميسّر شود، بايد خطر آلودگي بوسيله مگس را برطرف كرد و در صورت ضرورت با دقت كافي، بدون آن كه ظرفي يا ماده غذايي و وسيله اي كه با غذا سرو كار دارد آلوده شود، از حشره كش مناسب استفاده نمود.

ج مناسب بودن مجاري فاضلاب:

مجاري فاضلاب آشپزخانه بايد سرپوشيده باشد و به نحوي فاضلاب به مجراي اصلي هدايت شود كه به هيچ وجه محيط اطراف را آلوده ننمايد. بسيار ديده مي شود كه فاضلاب آشپزخانه هاي كاروان ها به داخل كوچه و خيابان وارد شده فضايي را آلوده نموده است.

د بهداشت محل ظرفشويي:

بايد محل مناسبي براي ظرفشويي پيش بيني شود؛ به نحوي كه اين محل از قسمت تهيه و طبخ مواد غذايي كاملاً جدا باشد. فاضلاب محل ظرفشويي بايد به نحو صحيح دفع شود و از آلوده كردن اطراف آن جلوگيري گردد.

ه بهداشت ظروف زائران و وسايل آشپزخانه:

پس

ص: 600

از شستشوي اوليه ظروف زائران؛ يعني پس از آن كه آنها را با آب گرم و مواد پاك كننده شستشو دادند و آبكشي اوّليه انجام شد، بايد ظروف را در داخل تشت يا ظرف مناسبي قرار داد و در آن محلولي از پركلرين شامل 5 گرم (1 قاشق مرباخوري) پركلرين به ازاء هر 10 ليتر آب (يك سطل يا نصف يك حلب بزرگ) ريخت و پس از 20 دقيقه تا نيم ساعت ظروف را از آن خارج كرده و مجدداً با آب پاكيزه آبكشي نمايند و در محل مناسبي قرار دهند تا آب آن بچكد و ظروف خشك شوند. روي ظرف خشك شده را بايد با پارچه تميز پوشاند و از دسترس مگس و گرد و غبار محفوظ داشت، بطور كلي استفاده از ظروف تَرَك دار و آسيب ديده، ممنوع است.

ديگ ها و ظروف بزرگ آشپزخانه را نيز بايد پس از استفاده، به خوبي با آب گرم و مواد پاك كننده پاكيزه كرد و پس از آبكشي، در جاي مناسبي بصورت وارونه قرار داد همچنين ساير وسايل كار؛ مثل كفگير و ملاقه و غيره را نيز بايد كاملاً پاكيزه ساخت.

لازم به تذكر است كه استفاده از ظروف مسي قرمز (سفيد نشده) و ظروف تَرَك دار، كاردهاي درزدار، كفگير و كفگيره برّه دو تكه (داراي ميخ پرچ) مجاز نيست.

تخته گوشت خُرد كني بايد سالم و بدون ترك باشد و پس از هر بار استفاده و پاكيزه كردن و شستن، روي آن را با نمك نرم فراوان بپوشانند براي خُرد كردن خيار و پياز و غيره نبايد از تخته گوشت خُرد كني استفاده شود

ص: 601

بلكه براي اين منظور، لازم است تخته ديگري تهيه شود.

و دفع بهداشتي زباله آشپزخانه

زباله آشپزخانه را بايد بطور مرتب و بي وقفه از محيط آشپزخانه خارج كرد و در داخل كيسه هاي زباله، كه سر آن بسته شده باشد يا در داخل ظروف زباله در دار، ريخت.

بسيار ديده مي شود كه كارتن هاي مقوايي مربوط به مرغ و گوشت و ميوه جات، به همان صورت داخل ظروف زباله ريخته مي شود و به همين دليل سطل هاي زباله اغلب زود پر مي شوند و در آنها باز مي ماند لذا مقوا و جعبه و نظاير آنها را بايد ابتدا كمي فشرد و به هر حال طوري در ظروف زباله قرار داد كه سبب بازماندن در سطل زباله نشوند.

ز شستشو و ضدّ عفوني كردن آشپزخانه

اگر چه بايد تأكيد كرد كه در آشپزخانه به هيچ وجه، بجز آب پاكيزه و بهداشتي، آب ديگري نبايد به هيچ منظور، حتي شستشوي كف و ديوار آشپزخانه بكار رود، مع الوصف اضافه مي كنيم خوب است هر روز يكبار پس از شستشو و پاكيزه سازي كامل آشپزخانه، محوطه آشپزخانه را با محلول پركلرين بوسيله جاروي پاكيزه يا «ت» ضدّ عفوني نمايند.

محلول پركلرين را، همانطور كه قبلاً براي ضدّ عفوني كردن حمام گفتيم، به اين ترتيب مي توان تهيه نمود: در يك سطل آب (10 ليتر آب)، يك قاشق مرباخوري (5 گرم) گرد پركلرين مي ريزيم و از اين محلول براي ضد عفوني كردن كف آشپزخانه استفاده مي نماييم.

در خاتمه اين بحث، تذكر اين نكته سودمند است كه آشپزخانه بايد تميزترين قسمت ساختمان باشد.

9 بهداشت آبدارخانه

تقريباً

ص: 602

اصول كلّي ذكر شده در مورد آشپزخانه؛ مانند ضرورت پاكيزگي، عدم دسترسي مگس، بهداشت مجاري فاضلاب، داشتن سطل زباله در دار، بهداشت محل شستشوي استكان و نعلبكي. ضد عفونيِ گاه بگاه استكان ها با محلول پركلرين (كه ضمناً سبب رفع كدورت و باعث شفافيت استكان ها هم مي شود) بايد به همان صورت مراعات شود.

نكته خاص آبدار خانه، قرار دادن قند و شكر در قنددان و ظروف در دار و قطع دسترسي مگس به آن و جلوگيري از ورود افراد مختلف به آبدارخانه است.

ضمناً از آنجا كه چاي پر رنگ براي سلامت انسان زيان بخش است و سبب يبوست مزاج و مشكلات ديگر مي شود، توصيه مي گردد چاي را به صورت كمرنگ و به مقدار فراوان در اختيار زائران قرار دهند.

10 بهداشت كلمن هاي آب

با توجه به شرايط خاص سرزمين حجاز، اجباراً از كلمن هاي آب بسيار استفاده مي شود پس از شستشوي يخ در داخل آبكش و ريختن آن در داخل كلمن، مقداري آب پاكيزه اضافه مي شود تا زائران از آن استفاده كنند.

چند نكته قابل ذكر در اين جا وجود دارد كه در عين سادگي، داراي اهميت است:

الف بهداشت يخ

يخ را از هنگام دريافت از كارخانه يخ، بايد در جعبه ها يا ظروف مناسب، حمل نمود و سپس در جاي مناسب و بهداشتي يا استفاده از نايلون و مشمع پاكيزه نگهداري كرد. گاهي ديده مي شود كه قالب هاي يخ را روي زمين يا در داخل وانت روي كف محل حمل بار قرار مي دهند. اين كار سبب مي شود كه مقداري از يخ كه بتدريج آب مي شود آلودگي

ص: 603

ها را در خودش حل كند و به آساني به داخل قسمت هاي ديگر يخ نفوذ كند شستشوي ظاهري يخ قادر به رفع اين گونه آلودگي ها بطور كلي نيست، پس از شكستن قالب هاي يخ همانگونه كه اشاره شد بايد يخ را با آب پاكيزه در داخل آبكش شست و سپس به داخل ظروف آب ريخت.

ب عدم دستكاري داخل كلمن

متأسفانه گاهي ديده شده است كه برخي افراد براي خنك كردن قوطي نوشابه، آن را داخل كلمن آب قرار داده اند! اين كار سبب آلودگي آب و لطمه زدن به سلامت ديگران مي شود.

ج كنترل درجه سرماي آب

از آنجا كه به دلايل خاص، كاروان ها ناچارند مقدار زيادي يخ را در داخل كلمن قرار دهند و اين كار موجب خواهد شد كه آب آشاميدني بشدت سرد باشد و بسياري از اوقات زائران تشنه و عرق كرده از آن استفاده نمايند لذا توصيه مي شود كنار كلمن هاي آب، ظرف شيردار ديگري كه در آن آب معمولي است نيز قرار داده شود تا زائران ميزان سرماي آب مصرفي خود را كنترل نمايند.

د شستشوي كلمن ها

به هر صورت هنگام تعويض آب و يخ، كلمن ها بايد آنها را از آب باقيمانده تخليه كرد و هر چند يكبار با آب پاكيزه شستشو داد.

11 بهداشت سفره و محل صرف غذا

محلي كه براي صرف غذا در نظر گرفته مي شود، بايد كاملاً پاكيزه، داراي جاي كافي و مانند ساير قسمت ها از دسترس مگس در امان باشد.

خوب است سفره ها را كمي با پهناي كمتر بگسترانند و به هيچ كس اجازه پاگذاشتن در سفره، به هر عنوان؛ مثل

ص: 604

چيدن ظروف يا توزيع غذا و مانند اينها ندهند. همچنين هنگام جمع كردن سفره دو سر سفره را ابتدا روي هم قرار دهند سپس به دفعات لازم تا كنند، فايده اين كار اين است كه هيچگاه قسمت زير سفره كه با فرش اتاق تماس دارد با داخل سفره كه محل قرار دادن ظروف غذا است تماس پيدا نمي كند.

12 كپسول هاي آتش نشاني

در داخل ساختمان بايد به تعداد كافي كپسول آتش نشاني براي مقابله با حوادث احتمالي وجود داشته باشد. معمولاً به دليل كنترلي كه از جانب مسؤولين دولت حجاز وجود دارد، كم و بيش اين كپسول ها را در داخل ساختمان ها مي توان ديد اما متأسفانه بسياري از كاركنان كاروان ها طرز كار با آنها را به دقت نمي دانند و همين مسأله مي تواند موجب خطراتي شود.

لازم است مديران محترم كاروان ها به طريق مقتضي و با آموزش هاي لازم به كمك افرادي كه با طرز كار آنها آشنايي دارند، از آمادگي خدمه كاروان براي استفاده صحيح از آنها در مواقع خطر مطمئن شوند.

پي نوشت ها:

1-سوره حج آيه 27 و 28 - در ميان مردم نداده كه به نزد تو پياده و سواره و از هر راه دور، براي انجام حج جمع شوند تا منافع بسيار براي خود ببينند و خدا را در روزهاي معيّن بر آنچه كه از چهار پايان آنها را روزي داده ياد كنند، پس از آن بخوريد و به درماندگان نيز بخورانيد.

حج در قرآن

حج در قرآن

تفسير الميزان: علامه طباطبايي

«اِنَّ اوّل بيت وضع للناس للّذي ببكّة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بينات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا وللّه

ص: 605

علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفرفانَّ اللّه غني عن العالمين». (1)

«تحقيقاً اولين خانه اي كه براي انتفاع عبادي مردم نهاده شد، خانه اي است كه در سرزمين بكّه(مكّه) قرار دارد. اين خانه براي آن نهاده شد كه منشأ بركات فراوان و هدايت جهانيان باشد، در اين خانه نشانه هاي فراواني بر توحيد خداست؛ از آن جمله «مقام ابراهيم» سلام اللّه عليه است و هركس وارد اين سرزمين شد، شرعاً در امان است و حج اين خانه از طرف خدا بر آنان كه قدرت رفتن به سوي آن را دارند لازم گرديده و هركس استطاعت داشته و مُشرّف نشود، كفر عملي ورزيده است. تحقيقاً ذات اقدس اله، از همه جهانيان بي نياز است.»

ارتباط آيه، با آيات قبل:

خداوند قبلاً فرمود: «فاتّبعوا ملة ابراهيم حنيفاً و ماكان من المشركين» (2)، از ملّت ابراهيم پيروي كنيد و او از مشركين نبوده است. بديهي است يكي از بارزترين مصاديق پيروي ملت ابراهيم سلام اللّه عليه «حرمت نهادن به كعبه» است.

آنگاه فرمود: «اِنّ اوّل بيت وضع للناس...». خطاب به يهودي هايي كه مدعي بودند بر دين ابراهيم خليل هستند مي فرمايد: اگر شما بر ملّت ابراهيم هستيد، بايد بناي ابراهيمي را نيز گرامي بداريد، آن را قبله و مطاف بدانيد و اطرافش طواف كنيد. روي اين دو جهت آيه مزبور، بعد از آيه «فاتبعوا ملّة ابراهيم...» آمده است.

شبهه اهل كتاب:

همچنين ظاهراً اين آيه، ناظر به جواب شبهه ديگري است كه از ناحيه اهل كتاب القا شد. آنها به مسلمانان مي گفتند:

اولا نسخ روا نيست و نمي توان باطلي را در دين ابراهيم خليل ع راه

ص: 606


1- 1.آل عمران: 96
2- 2.آل عمران: 95

داد، قبله نمازگزاران بيت المقدس است، چنانكه شما مسلمانان نيز قبل از آمدن به مدينه به طرف آن نماز مي خوانديد، حال از اين حكم خدا برگشته، به طرف كعبه نماز مي خوانيد، به اين خيال كه حكم قبله نسخ شده، در حالي كه نسخ ممكن نيست.

ثانياً: اين را به دين ابراهيم ع نسبت مي دهيد و وي را مسلمان دانسته خود را پيرو او مي دانيد. شما امر باطلي را حق دانسته به ابراهيم استناد داديد و گفتيد ما در اين امر پيرو او هستيم علاوه برآنكه نسخ را مرتكب شديد.

جواب از شبهه اهل كتاب:

جوابي كه از اين شبهه داده مي شود اين است كه: نسخ البته جايز بوده و هيچ استحاله اي در آن نيست. حكم اصلي، قبله بودن كعبه بود. «ان اول بيت وضع...» قبل از آن كه سليمان سلام اللّه عليه بيت المقدس را در فلسطين بنا كند، وجود مبارك ابراهيم خليل ع كعبه را در مكه بنا نهاد و قبل از آن كه بيت المقدس قبله باشد، كعبه هم قبله بود و هم مطاف؛ پس اگر ما از بيت المقدس به طرف كعبه برگشتيم، به همان قبله اول برگشته ايم؛ و اين كار، سيره ابراهيم و انبياي ابراهيمي بود. ذات اقدس اله، وقتي جريان حضرت ابراهيم را شرح مي دهد، مي فرمايد:

حضرت ابراهيم فرزند و همسر خود را در آن سرزمين سوزان و غير قابل كشت آورده، گفت: خدايا! من ذريه ام را در كنار خانه تو قرار دادم!، تا نماز را اقامه نمايند، يعني بهترين دودمان در برجسته ترين سرزمين مأمور اقامه نماز شده اند.

اِعْراب «مباركاً» و «هدي» جمله

ص: 607

«مباركا» و «هدي» يا منصوبند بنابر حال از متعلق «ببكّة»؛ يعني در حال مبارك و هدايت. يا حال است براي ضمير«وضع»؛ يعني «وضع مباركاً و هديً.» يا «للناس مباركاً و هدي» يا، «للذّي ببكة مباركاً و هدي». بر همه اين احتمالات قابل تطبيق مي باشد، يعني كعبه هدايت است براي جهانيان كه همه مي توانند از اين هدايت و بركت طرفي ببندند.

موارد اوليّت در قرآن

اوليت در قرآن كريم در موارد فراواني به كار رفته است كه نوعاً نسبي است، ليكن اوليّت در آيه: «اوّل بيت وضع للناس» نفسي است. اما در سوره مباركه «توبه» بعد از آنكه درباره حضور در مسجد اهل نفاق، مي فرمايد: «لاتقم فيه ابداً»؛ «در آن مسجد ضرار كه اهل نفاق اتخاذ كردند، حضور پيدا نكن» مي فرمايد: «لمسجد أُسِّسِّ عَلَي التّقوي من أوّل يوم اَحق ان تقوم فيه» (1) «مسجدي كه روز اوّل براساس تقوا نهاده شده (مسجد قبا و...) شايسته تر است كه تو در آن اقامه كني و قائم باشي.(2) نه مسجد ضِراري كه براساس نفاق بنا شده است.» در اين آيه «أول يوم» نسبي است نه نفسي يعني در روز بناي آن، با تقوا و تقرب ساخته شده است. بيان شيخ طوسي(ره): مرحوم شيخ در «تبيان»(3) ذيل آيه شريفه مي فرمايد: گاهي چيزي اول دارد، و آخر ندارد مثل «واحد» كه آخر ندارد چون پاياني براي عدد نيست (غيرمتناهي، لايَقفي). يا نعمت هاي بهشت كه اول دارد؛ زيرا مؤمنين بعد از ارتحال از دنيا، وارد بهشت مي شوند ولي آخر ندارد، چون در آن، جاودانند (خالدين فيها) پس لازم نيست هرچه اول داشت آخر نيز داشته باشد تا كسي بپرسد: اگر اوّل

ص: 608


1- 3.توبه: 108
2- 4.ج 2، ص 535
3- 5.مجمع البيان،ج2، ص 477.

بيت اين خانه است، آخر بيت كدام است». مفسرين ديگر(1) نيز اين نكته را دارند كه لازم نيست اوّل، ثاني هم داشته باشد مانند كسي كه مي گويد: اين اولين سفر من است كه به حجّ مشرف شده ام؛ لازمه اش اين نيست كه حتماً موفق به سفر دوم هم بشود. اول است يعني قبلا نبوده، پس لازم نيست ثاني بيت هم باشد. البته ثاني بيت و ثالث بيت به عنوان «في بيوت أذن اللّه اَن ترفع و يذكر فيها اسمه» (2) و مصاديق ديگر براي خانه هائي كه جاي عبادت بندگان است، هست اما نه اين كه در مقابل كعبه، ثاني بيت نيز داشته باشيم. اين سخن شيخ طوسي (قده) في نفسه خطاء نيست اما اين كه فرمود: «چيزي كه اول دارد ولي آخر ندارد» نظير نعمت هاي بهشت»، صحيح نيست؛ زيرا گرچه تنّعم نعمت هاي بهشت اول دارد و آخر ندارد اما خود نعمت هاي آن نه اول دارد نه آخر؛ بهشت الآن هم موجود است، نه اينكه بعد از دنيا خلق شود. نعمت هاي بهشت همواره بوده وهست و انقطاعي ندارد، مخصوصاً آن جنّت و بهشتي كه «عِْنَدَ مليكٍ مُقْتَدِر» (3) است. «اوّليت» بالذّات و بالغير: اوليت بالذّات، مخصوص خداوند است كه: «هو الأوّل و الاخر» (4) و چيزي مثل فيض حق، كه نامحدود است؛«وكلّ مَنِّهُ قديم» و (دائم الفضل) است، اول و آخر ندارد امّا بالعرض نه بالذات، اولش به «هو الأول» وابسته است و آخرش هم به «هو الآخر» ولي ذات اقدس اله، اول و آخر ندارد بلكه خود بالذات اول و آخر است.

كعبه اوّلين معبد

كعبه نه اولين خانه مسكوني، بلكه اولين معبدي است كه

ص: 609


1- 6.نور: 36.
2- 7.قمر: 55.
3- 8.حديد: 3
4- 9.مائده: 97

در روي زمين بنا شده و استفاده اين معنا، از آيه كه، اولين خانه ساخته شده كعبه است، مشكل به نظر مي رسد چون آيه اوّليتش را مقيد به مَعْبد بودن ساخته است.

گرچه ممكن است گفته شود، مكّه اولين سرزميني بود كه از زير آب بيرون آمد ولي اثبات اولين خانه بودن كعبه از آيه مشكل است. البته آيه، نفي هم نمي كند چون وصف و سائر قيود مفهوم ندارند، همانطور كه اطلاق نيز ندارند. مقصود از «مفهوم» نداشتن وصف و لقب آن است كه اگر دليل مطلقي داشتيم، جمله اي كه مشتمل بر لَقَب و وصف باشد مُقَيِّد آن اطلاق نيست نه اينكه مي توان از جمله و صفيّه يالقبيّه، اطلاق اصطياد كرد، بين مفهوم نداشتن و مطلق بودن، فرق است؛ جمله اي كه وصف يا لقب در آن است مفهوم ندارد مگر آنكه در مقام تحديد باشد.

در مورد بحث اگر دليلي از خارج دلالت كرد كه اولين خانه بنا شده در روي زمين، براساس. «دحو الأرض» و... كعبه بوده اين آيه، مخالف با آن نيست. ولي اگر از اين آيه بخواهيم استفاده كنيم اولين خانه بنا شده چه براي عبادت يا استراحت كعبه بود، مشكل است.

بازسازي كعبه:

منظور از «بيت» نيز خصوص كعبه است كه در سوره مائده به اين صورت بيان شده: «جعل اللّه الكعبة البيت الحرام قياماً للناس (1)». «قياماً» مفعول دوّم «جَعَل» است كعبه اي كه اين صفت را دارد كه بيت حرام است خداوند آن را عامل قيام براي همه مردم قرار داد: گرچه در آيه محل بحث فرمود: «مباركاً و هدي للعالمين» اما سرّ مبارك بودن، و هدايت

ص: 610


1- 10.ابراهيم: 37

جهاني را به دنبال داشتن، در آيات ديگر تشريح شد.

قبل از جريان حضرت ابراهيم سلام اللّه عليه اين بيت و سرزمين آن، مشخص بود؛ امّا حوادث فراواني از قبيل طوفان نگذاشت با همان وضع قبلي باقي بماند؛ آنچه فعلا تاريخ روشني دارد ساختن اين بيت توسط ابراهيم خليل سلام الله عليه است وگرنه قبلا هم اصل خانه بوده است.

سوره مباركه ابراهيم اين قسمت را به عهده دارد: «ربنا إني اسكنت من ذرّيتي بواد غير ذي زرع عند بيتك المحرّم» (1) وقتي ابراهيم ع همسرش هاجر و فرزندش اسماعيل سلام اللّه عليهما را به اين سرزمين آورد، هنگام توديع، هاجر به ابراهيم عرض كرد: «الي من تدعني»؟ ما را به چه كسي مي سپاري؟ فرمود: «الي ربّ هذه البنية» به پروردگار اين بناء!

لذا ابراهيم ع عرض كرد: «ربنا اني اسكنت...» سپس خواسته خود را بيان نمود كه: ربنا ليقيموا الصلاة فاجعل افئدة من الناس تهوي اليهم و ارزقهم من الثمرات لعلّهم يشكرون»(2) در اين سرزمين كه بحسب ظاهر، سوزان و غير معمور است آنان را اسكان دادم تا نماز را اقامه كنند، براي موفقيت آنها، دل هاي گروهي از مردم را به سمت آنان متوجه ساز؛ چون تو «مقلّب القلوب» هستي و آنها را نيز از ميوه ها روزي ده تا شاكر باشند.

طبري در ذيل آيه مزبور نقل مي كند كه: اگر حضرت خليل ع گفته بود: افئدة الناس همه مردم اعم از يهود و نصاري و... حج بجا مي آوردند.

اين دعا را حضرت ابراهيم سلام اللّه عليه در سرزمين سوزاني بيان فرموده كه هيچ اثري از آباداني در آن نبود، مكّه تنها

ص: 611


1- 11.ابراهيم: 37
2- 12.ابراهيم: 37

سرزمين باير و موات مصطلح نبود كه به آن «لم يُزرع» مي گويند، سرزمين غير مزروعي، به سرزميني گفته مي شود كه قابليّت آبادشدن را دارد ولي تاكنون آباد نشده و «غير ذي زرع» به سرزميني مي گويند كه نمي شود آن را آباد ساخت چون كوهستاني، سنگلاخ و بدون آب است. زميني كه آب دارد ولي كسي روي آن كاري انجام نداده «لم يزرع» است از باب «عدم ملكه» يعني شأنيّت آبادي و كشاورزي را دارد. ولي از سرزميني كه سنگ خارا است و آبي ندارد و كسي در آن ساكن نيست «غير ذي زرع» تعبير مي شود.

از طرف ديگر چون قدرت ذات اقدس اله، بيكران است حضرت ابراهيم ع عرض كرد: «ربنا اني اسكنت من ذريّتي بواد غير زرع» يعني پروردگارا همه امكانات عادي در آن سرزمين منتفي است امّا تو هرچه بخواهي مي تواني! در اين مقطع چند دعا دارد:

1 خدايا آنان را بر اقامه نماز موفق گردان «ربنا ليقيموا الصلوة» گرچه انگيزه است امّا خواسته اي ضمني را به همراه دارد،

2 دل هاي مردم را نيز به سمتشان متوجه كن كه خواهان آنان باشند.

3 آنان را نيز از ثمرات برخوردار ساز. در آخر وظيفه آنها را كه حق شناسي است گوشزد نموده كه: «لعلّهم يشكرون» (1)

دعاهاي اين مقطع در سوره مباركه بقره(2) آمده كه ابتدا عرض كرد: «ربّ اجعل هذا بلداً آمنا»؛ «خدايا اين وادي غير ذي زرع را شهر امن قرار بده» سپس ساليان متمادي گذشت، چشمه زمزم به بركت اين دعا و استغاثه هاجر عليها سلام الله و ناله آن كودك؛ اسماعيل ع جوشيدن گرفته، كم كم

ص: 612


1- 13.بقره: 126
2- 14.ابراهيم: 36

پرنده و غير پرنده و قافله ها فراهم آمدند و آنجا «بَلد» شد و دعاي اول مستجاب گرديد. بار دوم كه حضرت ابراهيم ع تشريف آورد ند آنجا را شهر يافتند خواسته قبلي را با تغيير سياق، بار ديگر در سوره ابراهيم عرض كرد:

«و اذقال ابراهيم رب اجعل هذا البلد آمنا» (1) كه در اينجا كلمه بلد با الف و لام تعريف ذكر شد در هردو حال «أمن» را از خدا خواست و اين خواسته را نيز خداوند برآورد لذا درباره آن چنين فرمود: آيا نمي بينند همه جا قتل وغارت و آدمكشي است جز سرزمين مكه كه بلد امن است؟ «أولم يروا اناجعلنا حرماً آمناً و يتخطّف الناس من حولهم أفبالباطل يؤمنون و بنعمة اللّه يكفرون».(2) بيرون مكّه جاي آدم ربايي است («خطفه» يعني ربودن، كاري كه كركس و شاهين نسبت به گنجشك و كبوتر انجام مي دهند و آنها را در حال ناآگاهي و غفلت مي ربايند) امّا ما اينجا را امن قرار داديم. اين امنيّت به دعاي ابراهيم خليل سلام اللّه عليه حاصل شد كه حكم فقهي نيز چنين است: «من دخله كان آمناً». (3)

غرض آنكه از جمله «عندبيتك المحرم» معلوم مي شود كه قبل از ابراهيم سلام اللّه عليه نيز، كعبه به عنوان بيت حرام سابقه داشته، گرچه در اثر حوادث فراواني قبل از آن حضرت و بعد از وي چندين بار كعبه ويران شده، خواه به وسيله سيل يا حادثه ديگر همچون مورد هدف قرار دادن حجّاج پليد كعبه را از بالاي كوه ابوقبيس توسط منجنيق! و اين سنگ هاي سياه كه ديوارهاي كعبه را تشكيل مي دهند، عين همان سنگ هاي

ص: 613


1- 15.عنكبوت: 67
2- 16.آل عمران: 97
3- 17.حج: 26

چند قرن قبل نيست.

از اين كه در زمان ظهور اسلام، وجود مبارك حضرت اميرالمؤمنين ع بر بالاي دوش رسول خدا صلي اللّه عليه و آله پانهاده، بت ها را فرو ريخت معلوم مي شود؛ بر حسب ظاهر و جريان طبيعي، كعبه تقريباً به اندازه قامت دو انسان متوسط بوده (يعني دوبرابر قد يك انسان).

البته آن بخش معنوي از اين حادثه كه وقتي حضرت علي ع پا روي دوش مبارك پيامبر نهاد دستش به هرجا كه مي خواست برسد مي رسيد، حساب ديگري دارد.

اين كعبه خراب شد. آنگاه خداوند دستور بازسازي كعبه را به ابراهيم خليل داد: «و اذ بَوَّأْنا لابراهيم مكان البيت»؛ يعني ما مهندسي كعبه را خود به عهده گرفتيم. نقشه آن را، كه در كجا ساخته شود، تنظيم كرده به ابراهيم نشان داديم سپس خطاب به او گفتيم: «ألاّتشرك بِي شيئاً و طهّرِبيتي للطائفين و القائمين و الرّكع السجود»(1)... به هيچ چيز به من شرك نورز و خانه ام را براي طواف كننده ها و نمازگزاران و راكعان ساجد پاكيزه نما تا هم معبد پاكان باشد هم قبله و هم مطاف پاكيزگان.

بيت المقدس و كعبه:

بيت المقدس، با همه قداستي كه دارد، ذات اقدس اله در قرآن آن را به خود اين چنين اسناد نداده است، تنها كعبه به خدا مستند است فرمود: «بيتي» خانه من: كعبه،«بيت اللّه» است.

سپس به ابراهيم خليل سلام اللّه عليه فرمود: تو اعلام كن مردم هم به سوي تو براي زيارت كعبه مي آيند. از تو گفتن و از مردم حضور بهم رساندن: «و أذّن في الناس بالحج يا توك رجالا» جمله «يأتوك» جواب امر است؛ يعني سرانجام

ص: 614


1- 18.حج: 27

مي آيند به هرنحو ممكن هم پياده «و علي كل ضامر» هم با مركوب هاي لاغراندام. معلوم مي شود پيروان ابراهيم و آنان كه دعوتش را اجابت مي كنند يا پياده ها هستند يا اگر مركوب دارند لاغر اندام است؛ البته آنان كه از امكانات بهتري برخوردارند، سواره هستند و مركوب فربه دارند، كمتر توفيق مي يابند، «يأتين من كل فّج عميق» (1) از هر درّه پرعمق مي آيند.

حاصل آنكه، ابراهيم خليل سلام اللّه عليه به دستور ذات اقدس اله، مراحلي را طي كرد. ابتدا اين سرزمين كه معلوم بود سرزمين مكه است، جاي آن شناخته شده نبود بعد ابراهيم فرزند و همسرش را در آنجا نهاد و از خدا خواست كه آنجا را بلد امين قرار دهد.

بار دوم كه تشريف آوردند آن جا را «شهر» يافتند ولي مأمن بودن را مجدّداً مسألت نمود، دستور رسيد كه بايد اين خانه را نوسازي و بازسازي كني جاي آن را خداوند مشخص نمود، ايشان شروع به ساختن كردند، آنگاه در حين ساختن عرض كرد:

«تقبّل منّا اِنَّكَ أنت السّميع العليم» (2) خداوند در باره كعبه ساخته شده فرمود: «جعل اللّه الكعبة البيت الحرام قياماً للناس» (3) نه تنها خود كعبه را عامل قيام مردم قرار داده، محرّم كرد، بلكه آن محدوده وسيع حَرَم و ماهي كه حج در آن انجام مي شود همه آنها را به عنوان شعار و قيام مردمي قرار داد.«والشهر الحرام و الهدي و القلائد...» طبري در ذيل آيه مزبور مي گويد: قوام مردم در جاهليت كه به دوزخ و بهشت معتقد نبودند به كعبه بود، خداوند آن را با اسلام تأييد و تحكيم نمود،

ص: 615


1- 19.بقره: 127
2- 20.مائده: 97
3- 21.اسراء: 1

پناهنده به حَرَم از تعرّض مصون بود، اگر كسي قاتل پدر خود را در ماه حرام مي ديد متعرض وي نمي شد، و اگر قِلاده به گردن قرباني آويخته مي شد آن حيوان از تعرض محفوظ بود گرچه علف ديگران را از گرسنگي مي خورد. خلاصه آنكه: آهنگ زيارت خانه خدا مايه احساس امنيّت بود.

قبله بودن بيت مقدس:

شكي نيست كه «بيت مقدس» از زمان سليمان سلام اللّه عليه به بعد قبله بوده چون باني و معمار آن، حضرت سليمان است. وجود مبارك رسول خدا صلي اللّه عليه وآله نيز وقتي در مكّه نماز مي خواندند به گونه اي مي ايستادند كه هم كعبه قبله ايشان باشد و هم بيت مقدس؛ زيرا بيت مقدس در شمال غربي كعبه است و آن حضرت در قسمت جنوب كعبه قرار مي گرفت كه هم به كعبه رو كرده باشد و هم به بيت مقدس. اما در مدينه وضع تفاوت كرد و چاره اي هم نبود.

چون در اوائل قبله بيت مقدس بود مدتي هم كه رسول اكرم ص در مدينه به آن سو نماز مي خواندند فقط رو به بيت مقدس بود و كعبه پشت سر قرار مي گرفت! سرانجام در مسجد ذوقبلتين، در حال نماز وضع برگشت و تحويل قبله صورت گرفت.

مسجد حرام و مسجد اقصي:

در سوره مباركه «اسراء» بين كعبه و بيت مقدس جمع كرده است: «سبحان الذي أسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الأقصي الذي باركنا حوله» گرچه اطراف مسجد اَقصي پر بركت است؛ زيرا از نظر اقليمي سرزمينش حاصلخيز و از آب خوب و هواي لطيف و... برخوردار است ولي امروزه همه آن نعمت ها يا بيش از

ص: 616

آن در مكّه يافت مي شود؛ بدون اينكه سرزمين سوزان مكه از خود چيزي داشته باشد، اين در اثر استجابت دعاي حضرت ابراهيم(«و ارزقهم من الثمرات») و جزو آيات الهي است كه مكه همواره پر از نعمت هاي خدا باشد.

تفاوت كعبه و مسجد اَقصي:

بين مسجد اقصي و كعبه تنها اين فرق نيست كه يكي را ابراهيم خليل كه از انبياء اولوالعزم است ساخته و ديگري را سليمان سلام اللّه عليه كه از حافظان شريعت انبياي اولوالعزم است نه جزو آنان. بلكه فرق ديگر، آن كه ظاهراً در باره بيت مقدس خدا وعده نداده كه من آن را از خطر دشمنان حفظ مي كنم ولي در باره كعبه اين وعده داده شد عمل هم شده است.

اگر كسي بخواهد كعبه را محو سازد همان خدايي كه با «طير ابابيل» از آن حمايت كرد، با معجزه اي ديگر آن را مصون نگه مي دارد ولي در باره مسجد اقصي و بيت مقدس چنين وعده اي نيست به همين جهت،...«بخت نصر» كه تمام مسجد اقصي را ويران نمود، خطري نظير جريان ابرهه متوجه او نشد.

بناي كعبه به سود مردم است:

ظاهر آيه شريفه اين است كه اولين خانه اي كه به عنوان معبد براي مردم بنا شده خانه اي است كه در مكه به سود آنان وضع شده است در اينجا فرمود: «وضع للناس» گرچه در باره تكليف حج با كلمه عَلي مي فرمايد: «للّه علي الناس» كه توضيحش خواهد آمد چون عبادت و تكليف هرگز عليه مردم نيست بلكه به سود آنان است لذا آنها كه اهل راهند در باره مكلّف شدن مي گويند:

ص: 617

«مشرّف مي شوند نه مكلف»! هرگاه سنّ مرد به اول شانزده سالگي، و زن به اول ده سالگي رسيد مي گويند آنها مشرف شده اند به خطابات الهي. زيرا دستورات الهي كلفت نيست، شرافت است. كسي كه قبلا اين شايستگي را نداشت كه خداوند به او خطاب كند «اقيموا الصلوة و آتوا الزكاة» (1) همراه با بلوغ، اين شايستگي را بدست مي آورد چون در باره دستورات ديني مي فرمايد: «ذلكم خيرلكم» (2) و... از اين رو در عبادت با «لام» تعبير شده است.

عبد ساير پيامبران ظاهر اطلاق آيه اين است كه بيت حرام و كعبه معظّمه اولين معبد جهاني است و هيچ پيامبري غير از كعبه قبله اي نداشته است. همين معنا را مي توان با بعضي از آيات سوره مباركه «مريم» تأييد كرد. در اين سوره گذشته از اين كه در جريان حضرت «مسيح» آمده است: «وجعلني مباركاً أينما كنت و أوصاني بالصلوة و الزكوة مادمتُ حيّاً»(3) و نيز وصايايي كه در باره انبياي ديگر دارد وقتي تعدادي از انبيا را نام مي برد، مي فرمايد: «اولئك الذين أنعم اللّه عليهم من النبيين من ذرية آدم و ممن حملنا مع نوح و من ذرية ابراهيم و اسرائيل و ممن هدينا و اجتبَينا اذا تتلي عليهم آيات الرحمن خرّوا سُجّدا و بكيّاً»(4) از آدم سلام اللّه عليه تا نوح و از نوح تا ابراهيم و انبياي بين ايشان تا ذراري ديگر،از همه اين انبيا به نيكي ياد كرده مي فرمايد: «اذا تتلي عليهم...» همگي سجده مي كنند. ناچار به سمتي سجده مي كنند، اگر مقصود از اين سجده خصوص سجده باشد بالأخره جهتي خواهد داشت و اگر

ص: 618


1- 22.بقره: 43
2- 23.بقره: 54، 184، 271
3- 24.مريم: 31
4- 25.مريم: 58

مراد سجده نماز باشد باز هم سمت و قبله اي دارد. چنانكه از آيه بعد كه مي فرمايد: «فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيّاً» گروهي ناصالح، كه بعد آمدند نماز را ضايع ساخته، پيروي از شهوات را سنّت سيّئه خود قرار دادند، معلوم مي گردد كه انبيا، اهل نماز بودند و نماز و سجده هم سمت و قبله اي دارد؛ يا بايد بگوييم همه جهت ها مساوي بوده، براساس: «أينما توَلّوا فثم وجه اللّه»(1) كه بعيد است و يا بايد بگوييم جهت خاصي قبله آنان بوده. از ظاهر آيه چنين استفاده مي شود كه قبله همه انبياء از آدم تا خاتم عليهم السلام ، كعبه بوده است؛ زيرا همه نماز و سجده داشته اند و اين كه بگوييم قبله مشخصي غير از كعبه داشتند، با اطلاق آيه سازگار نيست.علّت نامگذاري مكّه به «بكّه» «للّذي ببّكة» هر آينه خانه اي است كه در بكّه بنا نهاده شد. گفته اند منظور از «بكّه» همان «مكّه» است،گاهي «ميم» تبديل به «باء» مي شود نظير «لازب و لازم» يا اينكه مسأله تبديل نيست، بلكه «لان لناس يَبُكُّ بعضهم بعضاً» (2) «بكّ» يعني كوبيدن، چون مردم در آنجا در اثر وفور و ازدحام جمعيت، مزاحم يكديگر مي شوند بكّه ناميده شده يا اينكه «بكَ» به معناي دفع و كوبيدن است از آن جهت كه اعناق جبابره را مي كوبد.

مبارك بودن كعبه

«مباركاً و هدي للعالمين» اولين خانه اي كه در مكّه به عنوان معبد نهاده شده منشأ بركات فراوان و وسيله هدايت جهانيان است. «بركت» مال و شي ثابت رامي گويند، چيزي كه سهمي از ثبات و دوام

ص: 619


1- 26.بقره: 115
2- 27.نورالثقلين، ج1، ص 367.

داشته باشد. گودال هاي آب در بيابان كه در آن آب جمع شده نمي گذارد هدر برود، را«بِركْه» مي گويند و به تعبير شيخ طوسي سينه را نيز «برك» مي نامند چون جايگاه حفظ انديشه و اسرار و علوم است. و نيز كرك مخصوص سينه شتر را «برك» مي گويند.

ذات اقدس اله، از آن جهت كه ثابت و دائم است. «تبارك» است و خير او از آن رو كه دوام دارد مبارك. ولي در مكّه و كعبه، چون اين خير بيش از جاي ديگر از ثبات برخوردار است فراوانتر و پايدارتر يافت مي شود لذا فرمود: «مباركاً».

از جهت ديگر كعبه وسيله هدايت جهانيان نيز هست؛ زيرا همه عابدان و سالكان به آن سمت متوّجهند و از آن جا دعوت حق توسط انبيا به گوش جهانيان رسيده است. وجود مبارك پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلم از آن جا نداي لااله الااللّه را به گوش مردم رساند؛ و وجود مبارك خاتم الاوصياء سلام اللّه عليه نيز هنگام ظهور از آن جا پيام خويش را به گوش جهانيان مي رساند و سخن حق از آن جا برمي خيزد، وسيله هاي فراوان ديگر براي هدايت مردم در آن جا وجود دارد. از آن جهت كه آيات بيشماري را در مكّه برمي شمرد: «فيه ايات بيّنات» دراين خانه نشانه هاي فراوان و روشن خدا وجود دارد.

مقام ابراهيم «مَقامُ اِبراهيم»؛ بعضي خواسته اند بگويند. مقام ابراهيم بيان آيات بيّنات است و همانطور كه خود ابراهيم سلام اللّه عليه «كان امة واحدة» مقام او نيز به منزله آيات بينات است؛ يعني آنجا كه اثر پاي حضرت

ص: 620

خليل سلام اللّه عليه است بينات و معجزات فراواني را به همراه دارد، خود اين مقام به منزله «امت واحده» در بحث اعجاز است. حال چگونه «مقام ابراهيم» به تنهايي آيات بينات است به (صورت جمع) با اينكه «آية بينّة» به (صورت مفرد) است؟ احتمال نخست اين كه: اولا سنگ سخت به شكل خمير درآيد خود آيت و معجزه اي است. ثانياً جاي مشخص آن به صورت خمير درآيد نه همه آن. ثالثاً بعد از اين، تا عمق و گودي معيّني به صورت خمير درآيد سپس به حالت سنگ باقي باشد رابعاً دشمنان فراواني خواستند اين اثر را محو سازند ولي از دستبرد همه طاغيان محفوظ مانده است. خامساً عده اي در اين فكرند كه آثار هنري و باستاني و هرچه جنبه قدمت و حرمت خاص دارد را از ديار مسلمين بربايند ولي از دستبرد همه آنها محفوظ مانده باشد. هم اكنون نيز اثر اين دو پا وجود دارد، نواري برنجي درلبه اين دو قدم شريف تعبيه شده كه بر چهره آن، با حسن انتخاب، اين جمله از آية الكرسي نوشته شده است: «ولايؤده حفظهما» (1) شكل گيري مقام ابراهيم:آيا شكل گيري مقام ابراهيم كه حضرت روي آن ايستاد هنگام چيدن بناي كعبه بود؟ يا وقتي كه حضرت براي بار دوّم برگشت و همسر اسماعيل سلام اللّه عليه گفت: پياده شويد تا من شما را شستشو كنم (سريا پايتان را بشويم) و حضرت پياده نشد، پا روي سنگ گذاشت و پاي مبارك در سنگ اثر كرد؟ يا هنگام امتثال «و اذّن في الناس بالحج يأتوك رجالا...» (2) بر بالاي آن سنگ قرار گرفته، اعلان كرد كه مردم

ص: 621


1- 28.بقره: 255
2- 29.حج: 27

به طرف كعبه آمده حج بجا آورند؟ در همه حالات، يا در يكي از اين حالات بود كه بر روي سنگ پانهاد و سنگ نظير جسمي نرم، اثرپذير شد؟ همه اينها محتمل است اما آنچه مسلم است اصل پاگذاشتن آن حضرت و ماندن اثر پا در آن سنگ است؛ حال كداميك از اين سه مقطع بوده، آن را بايد روايات خاصه مشخص كند. مشابه اين خصيصه، در جريان حضرت داود سلام اللّه عليه در سوره «سبا»(1) آمده كه: «و لقد آتينا داود منّا فَضْلا يا جبال أوّبي معه و الطّير و ألنّا له الحديد» در باره داود كارهاي فراواني انجام پذيرفت، يكي تعليم صنعت زره سازي بود. «و علمّناه صنعة لبوس» (2) يكي هم «و ألناله الحديد» بود كه آهن سرد و سخت را ما در دست او نرم كرديم! تعبير قرآن: «ألنّا» است يعني ما براي او نرم كرديم اما در مسأله زره سازي سخن از تعليم است چون زره سازي جزو علوم و حرفه هاي صناعي و قابل انتقال به ديگران نيز هست. اما ديگران نمي توانند آهن سخت و سرد را با انگشتان نرم كنند. در اين جا سخن از تعليم نيست. نفرمود: «و علمناه اِلانة الحديد» ما يادش داديم چگونه آهن را نرم سازد، مثلاً اگر بصورت كارخانه ذوب آهن باشد! كه علم است نه معجزه، بلكه فرمود: همانطور كه شخصي عادي موم را به صورت دلخواه خود در مي آورد، آهن در دست وجود مبارك داود ع مانند موم نرم بود و در دستش مي چرخيد، لذا روي اين جهت تكيه مي كند. مقام ابراهيم نيز از اين قبيل است با اين

ص: 622


1- 30.سبا: 10
2- 31.انبيا: 80

تفاوت كه: «والنّا له الحجر» خواهد بود؛ يعني سنگ را آنچنان نرم قرار داديم كه پاهاي مبارك حضرت خليل همين كه روي آن قرار گرفت فرو رفت تا اثر پاها بماند. گذشته از اين كه مقام ابراهيم براي خليل حق، يك نوع محفظه نيز براي پاي مبارك بود، همان گونه كه حديد براي داود سلام اللّه عليه بود. در باره اينكه چگونه مقام ابراهيم به تنهايي آيات بينات است دو احتمال بود، احتمال اول ذكر شد و همان است كه جناب «زمخشري» ذكر كرده است. احتمال ديگر اينكه: «آيات بيّنات» شماره هاي فراواني دارد يكي از آنها مقام ابراهيم است و ديگري: «ومن دخله كان امناً». امنيت تكويني و تشريعي بيت اللّه الحرام:خانه كعبه، يك امن تكويني دارد، زيرا بسياري از طاغيان خواستند آن را از بين برده به اهل مكه نيز آسيب وارد سازند ولي ذات اقدس اله آن جا را مأمن قرار داده فرمود: «الذي اطعمهم من جوع وامنهم من خوف» (1) آن روز كه از تشريع سخني نبود مردم مشرك مكه از امنيت خاصي برخوردار بودند. يك امن تشريعي كه: «من دخله كان امناً» يعني كسي كه وارد حرم شد شرعاً در امان است، طبري در ذيل آيه 97 سوره آل عمران نقل مي كند: در جاهليّت اگر جاني به كعبه پناه مي برد هيچ كس متعرض او نمي شد. نيازي نيست، به تكلف افتاده بگوييم منظور از «آيات بينات» خصوص «مقام ابراهيم» يا خصوص امنيّتي است كه خدا قرار داده؛ جريان «زمزم»، «حجر اسماعيل» و «حجر اسود» نيز از آيات بيّنه است. به علاوه خود «بيت» آيه بينّه و معجزه است؛ زيرا

ص: 623


1- 32.قريش: 4

براساس آيات سوره «فيل» آنها كه خواستند كعبه را از بين ببرند، با هجوم لشكريان الهي مواجه شدند: «ألم تركيف فعل ربّك بأصحاب الفيل... فجعلهم كعصف مأكول» پس لازم نيست بگوييم «مقام ابراهيم» بيان آيات بينات است، بلكه از باب ذكر خاص بعد از عام است. در سوره مباركه «بقره» مي فرمايد: «و اذ جعلنا البيت مثابة للناس و أمناً و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلّي و عهدنا الي ابراهيم و اسماعيل أن طهّرابيتي للطائفين و العاكفين و الركع السجود»(1) طي بحث مبسوطي آمده است كه چطور بيت الله مرجع جميع مردم و امن همگاني است هم امن تكويني دارد؛ زيرا اگر كسي بخواهد كعبه را محو سازد خدا به او امان نمي دهد و هم امن «تشريعي»؛ زيرا هركس به آن جا پناه برده نمي توان حدود الهي را در آن جا بر او جاري كرد. مگر خود او حرمت بيت را رعايت نكند: «والحرمات قصاص» (2) اگر كسي حرمت كعبه و مسجد حرام و حرم يا ماه حرام را رعايت نكرد شما نيز مي توانيد او را و حرمت امور ياد شده را قصاص كرده، رعايت نكنيد. اگر جاني در خود حرم، جنايت كرد مي توان حد را بر او جاري كرد ولي اگر در خارج حَرَم مرتكب جرمي شده و به حرم پناهنده شد، بايد به او مهلت داد تا از حرم بيرون بيايد. البته خريد و فروش با او، احسان و اطعام به او ممنوع است تا با فشار آوردن به وي از آنجا خارج گردد. در بعضي از آيات به امنيتي كه خداوند، نصيب سرزمين مكه كرده اشاره شده، نظير آيه سوره

ص: 624


1- 33.بقره: 125
2- 34.مائده: 45

عنكبوت: «أولم يروا أنّاجعلنا حرماً آمناً و يتخطّف الناس من حولهم أفبالباطل يؤمنون و بنعمة اللّه يكفرون» (1) مگر اينها نمي بينند همه جا آدمكشي و آدم ربايي و غارتگري است ولي، ما اين سرزمين را امن قرار داديم! حتي در زمان جاهليّت نيز اين منطقه را امن قرار داديم، مردم در جاي ديگر اختطاف مي شوند ولي در اين جا محفوظند. سرّش اين است كه اگر كسي بخواهد به كعبه يا مردم آن سرزمين آسيب برساند خدا به او مهلت نمي دهد مخصوصاً اگر بخواهد به كعبه صدمه برساند: «و من يردفيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم»(2) و اين از خصائص حرم است، اگر كسي ملحدانه بخواهد ستمي روا دارد ما به او مهلت نمي دهيم. روايتي مرحوم ابن بابويه قمي در كتاب شريف «من لايحضره الفقيه» نقل كرده كه اگر كعبه از حرمت خاص برخوردار است و اگر در جريان ابرهه با «طير ابابيل» از كعبه حمايت شده چطور در جريان تحصّن ابن زبير در درون كعبه، خدا از او حمايت نكرد؟ آنگاه كه حجاج بن يوسف به دستور عبدالملك بالاي كوه ابوقبيس منجنيق نصب نموده كعبه را از آن جا زيرسنگ هاي فراوان، در هم كوبيد و ابن زبير را دستگير كرده به هلاكت رساند؟ مرحوم «صدوق» در جواب فرموده اند: حرمت كعبه براي آن است كه دين محفوظ بماند و حافظ و ضامن دين، در زمان حضور، امام معصوم ع و ولي خدا؛ و در زمان غيبت نايبان او هستند. حضرت (ظاهراً امام سجاد ع ) فرمود: اين زبيري كه سيدالشهدا سلام اللّه عليه و امام زمانش را ياري نكرد و بعد

ص: 625


1- 35.عنكبوت: 67
2- 36.حج: 25

از شهادت آن بزرگوار امام زمان ديگرش (امام سجاد ع ) را نيز ياري ننمود و خود داعيه اي داشت، اگر به كعبه هم پناه ببرد، خدا او را پناه نمي دهد؛ چه اينكه خداوند در جريان ابرهه طير ابابيل را اعزام كرد ولي در جريان منجنيق بستن حجاج چنين لشكري را نفرستاد. بالاخره امويان ابن زبير را كه آدم فاسدي بود گرفته و كشتند بعد هم كعبه را ساختند، مشكلي هم پيش نيامد. اما ابرهه آمده بود كه قبله و مطاف را بردارد خدا نيز به او امان نداد؛ پس جريان كار حَجّاج نقض آيه «من يرد فيه بالحاد بظلم...» نيست و با آن منافاتي ندارد. هم اكنون نيز اين خطر وجود دارد! اگر خداي ناكرده آن سرزمين، سرزمين ستم بشود مادامي كه مردم در صراط مستقيم نباشند چنين نيست كه خدا دست ظالم را كوتاه سازد؛ بلكه ممكن است براساس «نُوَلّي بعض الظالمين بعضاً» (1) ظالمي را بر ظالم ديگر مسلط گرداند! عمده آن است كه مسلمين وظيفه اصلي خود را انجام دهند آنگاه و عيدالهي («من يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم») تحقق پذيرفته به آن ظالم مهلت نمي دهد.

منسوب بودن «بيت» به خدا و مردم

شروع آيه با تأكيد نشانه اهميّت مطلب است فرمود: «إنّ أوّل بيت...»

اين بيت، هم به ذات اقدس اله منسوب است و هم به مردم. اما با دو تفاوت أدبي و تفاوت معنوي: تفاوت ادبي آن كه «بيت» بدون «لام» به خدا اسناد پيدا كرده مي فرمايد: «أن طهّرا بيتي...» (2) لذا گفته مي شود كعبه بيت اللّه است ولي وقتي به مردم اسناد پيدا مي كند همراه با «لام» است. «...

ص: 626


1- 37.انعام: 129
2- 38.بقره: 129

وضع للناس» كعبه بيت اللّه است نه بيت الناس ولي اين بيت اللّه براي مردم وضع شده است.

و امّا تفاوت معنوي، آن است كه اين بيت در اثر اضافه به «اللّه» شرافت پيدا كرده و مردم در اثر اضافه به كعبه، شريف مي شوند. شرف كعبه به خاطر ارتباط با حق، شرف مردم بر اثر ارتباط با كعبه است. فرمود. «وضع» للناس نه «بُنِيَ» للناس؛ يعني تشريعاً براي اين كه معبد و قبله و مطاف مردم بشود، براي همه مردم وضع شده، اختصاص به گروهي معيّن ندارد.

قبله تنها كعبه است: اين آيه شريفه فرضاً به خود آن سرزمين هم اشاره كند به اين اعتبار است كه خود آن سرزمين حرم است و آنچه مهم است آن محدوده، آن بناي خاص و مبناي خاص مي باشد. اين كه مي گويند كعبه قبله است در مقابل كساني گفته مي شود كه مي گويند. «براي افراد نزديك كعبه، و براي آنان كه در مكه هستند مسجد حرام، و براي افرادي كه دور هستند حرم قبله است»(1) كه البته سخني است ناصواب. قبله فقط كعبه است چه براي دور يا نزديك، ليكن تفاوت در نحوه استقبال است، صدق استقبال فرق مي كند. اسلام در همه موارد به پيامبر و ديگران آموخت كه در تمام حالات بگويند: «والكعبة قبلتي».(2) در تمام اذكارِ تلقيني سخن از اين جمله است. تمام زنده ها و مرده ها با كعبه سرو كار دارند در حال احتضار، به نوعي و در حال دفن، به نوع ديگر، هيچ كس با مسجد حرام يا حرم كار ندارد و جمله «شطر المسجد الحرام» (3) از آن جهت است كه:

ص: 627


1- 39.جواهر الكلام، ج 7، ص 320
2- 40.شرايع الأحكام، ج 1، ص
3- 41.بقره: 144

«فلنولينك قبلة ترضيها».(1) چون شطر المسجد حرام استقبال كني به كعبه رو كرده اي؛ پس تفاوت در روگرداندن و استقبال است نه در قبله. افراد نزديك متوجه جِرم كعبه و افراد دور به سمت حرم كه بايستند به كعبه رو كرده اند. و نيز آيه «و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره» (2) يعني استقبالتان به آن سمت باشد نه اينكه قبله مسجد حرام است. هم اكنون نيز كه به طرف حرم رو مي كنيم به طرف جهت، استقبال داريم. تا اين جا نزد محققين قطعي است كه قبله، مسجدالحرام و حرم نيست بلكه خصوص كعبه است اما بعضي از بزرگان اين نكته ظريف را نيز يادآور شده اند كه: خود كعبه قبله نيست، بلكه فضاي خاصّ آن قبله است. خداي رحمت كند استاد ما مرحوم محقق داماد، مكرر اين جمله را مي فرمود: خود كعبه قبله نيست زيرا روزي كه كعبه به وسيله سيل و امثال آن ويران شد چنين نبود كه مسلمانان بي قبله باشند بلكه آن فضا و آن بعد خاص «من تخوم الارض الي عنان السماء» (3) قبله است، نه همين خانه چند ضلعي كه ارتفاع خاص دارد! بلكه اين بيت در جاي قبله قرار گرفته، لذا كساني كه زير زمين نماز مي خوانند اگرچه چند طبقه هم زير باشند باز استقبالشان همچون افرادي كه بالا هستند محفوظ است سمت آن بعد و فضا كه قبله است قابل تغيير و تبديل نيست. اين لطيفه نيز در كلام فخر رازي آمده و بعدها به كتاب هاي ديگر منتقل شده است كه: «در شرف كعبه همين بس كه عامرش ذات اقدس جليل، مهندسش جبرئيل، و معمارش

ص: 628


1- 42.بقره: 144
2- 43.بقره: 144
3- 44.وسائل، ج3، ص 247.

خليل و دستيارش اسماعيل است!(1) «و كفي بذلك فضلا و شرفاً» ولي دليلي بر ثبوت اين شرافت در مورد بيت مقدس وجود ندارد.

مصاديق آيات بيّنات: در اين سرزمين، آيات بينات، نشانه هاي روشني براي غيب است. آيت يعني علامت، به لسان و اصطلاح قرآن كريم اينها علامت صدق انبيا، ربوبيت حقّ و خالقيت خالقند. در تفسير فخر رازي نشانه هاي فراواني، از كيفيت ساختمان كعبه و خصوصيت هايي كه در آن محور و محدوده هست ذكر شده:(2)

1 جوشش زمزم آب زمزم گذشته از آن كه شفاست، اگر مدت ها نيز بماند محفوظ است، و نيز چشمه اي است كه هزاران سال جوشش دارد؛ باتوجه به اين كه آن جا سرزمين باران و برف نيست كه براساس «فسلكه ينابيع في الأرض» (3) باشد جايي كه بارانش بسياركم، و بارش برف در آن كمتر سابقه دارد چشمه اي چندهزار سال بجوشد و هيچگاه نخشكد! از آيات بينه الهي بشمار مي آيد. بركاتي نيز در اين آب وجود دارد تا جايي كه وجود مبارك پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله و سلم آن را استهداء مي كردند، يعني از كساني كه از مكه مي آمدند هديه آب زمزم را طلب مي نمودند: جوشش زمزم، دوام جوشش آن، شفابخشي وصيانتش از فساد و بو برداشتن، هر يك به نوبه خود معجزه است پس تنها در خود اين آب آيات بينّاتي وجود دارد.

ص: 629


1- 45.تفسير كبير، ج 8، ص 145.
2- 46.التفسير الكبير، ج 8، ص 145.
3- 47.زمر:21

2 مشعر حرام: آنچه در اطراف مكه قرار دارد (سرزمين مشعر، عرفات و مني) نيز از آيات بيّنه حق است با اينكه آن جا سيلي نيست كه سنگريزه هايي به وسيله آن پديد آيد (چون جايي كه مسيل و سيل خيز باشد سنگ هاي بزرگ همراه با آبهاي تند كوبيده شده به صورت ريگ در مي آيند) فراهم بودن اين همه ريگ، كه هر زائر بطور متوسط يا حداقل هفتاد ريگ برمي دارد و هنوز تمام نشده، خود معجزه است: فخر رازي در تفسير خود مي گويد: سالانه ششصد هزار نفر(درآن زمان) هركدام هفتاد ريگ برمي دارند و با آن جمره ها را رمي مي كنند اما معلوم نيست چه كسي آنها رابعد از رَمي جمع مي كند؟! سپس مي گويد: «جزء فضايل آن سرزمين است كه طولي نمي كشد ريگ ها پس از جمع شدن برچيده مي شوند»(1) هم اكنون مي گويند مأموران سعودي آمده تسطيح مي كنند ولي آن زمان چنين نبوده.

3 حيوانات حرمت كعبه را نگه مي دارند: پرندگان سعي مي كنند بر بالاي كعبه آرام نگرفته آنجا را آلوده نسازند: البته آلوده نكردن در مشاهد مشرفه نيز هست ولي اينكه پرنده آن جا ننشيند و اگر از بالا به سرعت پايين بيايد وقتي به كعبه رسيد زاويه اي ايجاد كرده فاصله بگيرد خود نشانه آيه بيّنه بودن است. درباره حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين سلام اللّه عليه نيز چنين كرامتي گفته شده براساس «ينحد رعني السيل و لايرقي الي الطير» (2) در آنجا نيز پرندگان ادب را رعايت مي كنند. و نيز گفته شده: درنده ها در محور حرم به يكديگر كاري ندارند و به حيوانات اهلي آسيب نمي رسانند: و بالاخره شواهد ظنّي فراواني است كه آن منطقه، سرزمين عادي نيست حيوانات در امن هستند انسان نيز از يك امن نسبي خوب برخوردار است «اطعمهم من جوع وامنهم من خوف»(3) با اين كه «... يتخطف الناس من حولهم أفباطل يؤمنون و بنعمة اللّه هم يكفرون». (4)

ص: 630


1- 48.التفسير الكبير، ج 8، ص 145
2- 49.نهج البلاغه خطبه 3.
3- 50.قريش: 4
4- 51.عنكبوت: 67

4 مقام ابراهيم: مقام حضرت خليل سلام اللّه عليه كه قرآن در بخش نماز و طواف روي آن تكيه مي كند حرمت خاصي داشته از آيات بنيه الهي است. فرمود «اذ جعلنا البيت مثابة للناس و أمْناً و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلّي و عهدنا الي ابراهيم و اسمعيل ان طهرّا بيتي للطائفين و العاكفين والرّكع السجود» (1) آيا نماز بايد خلف المقام باشد يا عندالمقام كافي مي باشد بحث فقهي است كه براساس اختلاف روايات، بعضي احتياطاً گفته اند حتماً بايد پشت مقام باشد. عده اي هم عند المقام را كافي دانسته اند. بحث درباره معجزه بودن مقام، قبلا تحت عنوان شكل گيري مقام ابراهيم، گذشت.

ص: 631


1- 52.بقره: 125

«و للّه علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا»

تقابل «لام» و «علي» در اينجا گرچه «علي الناس» است اما اين «علي» در حقيقت «للناس» است نه علي الناس كه به معناي ضرر باشد. چنانكه لام «للّه» نيز به معناي نفع نيست يعني از طرف خدا بر مردم است... تنها وجوبي را مي رساند كه براي مردم خير است نظير «كتب عليكم القتال و هو كره لكم و عيسي ان تكرهوا شيئاً هو خير لكم»(1) و اگر چيزي خير شد البته به زيان كسي نيست. «لام» و «عَلي» وقتي در مقابل يكديگر قرار مي گيرند نشانه آن است كه از يك طرف حكمي برطرف ديگر جعل و واجب شده است نه اينكه بر ضرر او باشد.

ص: 632


1- 53.بقره: 216

عظمت و فضيلت حج بر ساير عبادات: ظاهراً در قرآن كريم، در بين عبادات، تنها خصوص حجّ است كه با تعبير «للّه علي الناس» آمده است؛ در باره نماز، روزه و امثال آن، نيامده «لله علي الناس اقامة الصلوة» يا «ايتاء الزكاة» و... اين خود نشانه عظمت و خصوصيتي است كه در حج نهفته و در ساير عبادات نيست. در باره نماز فرمود «اقيموا الصلوة» (1) «نماز را به پاي داريد» ولي در مورد حج نفرموده: حج كنيد بلكه فرمود: «للّه علي الناس...»

لغت «حج» «حج» مصدر است، بعضي آن را اسم مصدر مي دانند به معناي آهنگ بيت، قصد خانه خدا. از دير زمان، مسأله «حجّ البيت» رواج داشت، از زمان حضرت ابراهيم سلام الله عليه به بعد رسم بر آن بود كه سال را با حج مي شمردند حضرت شعيب به موسي سلام اللّه عليهما فرمود: «اني أريد ان أُنكحكَ إحدي ابنتيَّ هاتين علي ان تأجرني ثماني حجج» (2) يعني من يكي از اين دو دختر را به نكاح و عقد تو درمي آورم. بر اين مهر كه هشت حجّه اجير من باشي، يعني هشت سال، چون هرسال يكبار حج انجام مي شد لذا به جاي اينكه بگويند مثلا چهار سال مي گفتند چهار حج. «ذوالحجة» را نيز كه ذوالحجه مي گويند براي آن است كه «حج البيت» در آن ماه انجام مي پذيرد. در اين آيه («لله علي الناس حج البيت...») تأكيدهاي فراواني وجود دارد:

ص: 633


1- 54.بقره: 43
2- 55.قصص: 27

1 در سراسر قرآن ظاهراً تنها حج است كه با اين تعبير آمده.

2 «للّه» مقدم شده و مبتداء را مؤخر آورده تا مفيد حصر بوده و نشان بدهدكه فقط براي خداست.

3 مطلب را با بدل بيان فرموده و مي گويند ابدال به منزله تكرير است: نفرمود للّه علي المستطيع... بلكه فرمود: «لله علي الناس حج البيت من استطاع».

4 براي «الناس» كه مشمول تكليف هستند بدل «بعض من الكل» آورده شده: «من استطاع اليه سبيلا» كه تفصيل بعد از اجمال يا تبيين بعد از ابهام مفيد تكرار و تأكيد است. و اگر مي فرمود «للّه حج البيت علي المستطيع» يا «لله علي المستطيع» يا «علي من استطاع اليه سبيلا حج البيت» اين معنا را نمي فهماند. «البيت»؛ مقصود همان «أول بيت وضع للناس» است و استطاعت عقلي و شرعي هر دو مطرح است. عقلا هركس توان رفتن... را داشته باشد (و لو متسكِّعاً) مي تواند مشرف شود گرچه حج وي حج واجب نبوده و مستحب است، و اگر مستحب هم نباشد زيارت است و معناي عام «مباركاً و هدي للعالمين» براي همه هست، مستطيع باشد يا نه، حج باشد يا عمره، واجب باشد يا مستحب. اما حج واجب تنها بر مستطيع لازم است. در باب استطاعت بحثي فقهي است كه آيا تنها استطاعت «اليه» لازم است يا استطاعت «اليه» و «عنه» هردو؟(1).

ص: 634


1- 56.جواهر الكلام، ج17، ص 273.

چهل حديث پيرامون حج

پيشگفتار

نويسنده: مهدي مهدي پور

انسان در باتلاق روزمرگي ها غرق مي شود نيازهاي كاذب و صادق، گرفتاري هاي اداري و شغلي و اخبار و اطلاعات محدود محلي و منطقه اي، انسان را از آرمان هاي بلند و وظايف الهي و اساسي بازمي دارد. او را از هويت اصيل و وطن راستين غافل مي سازد، و حج هجرتي است مقدس از وابستگي ها و عادت ها بسوي خدا و بسوي فطرت الهي خويش.

حج حضور در مجمع عمومي سالانه مسلمين است و ديداري الهي همراه با همه آنها كه به يك دين معتقدند و به يك آرمان مي انديشند و خداي يگانه را مي پرستند.

حضور در ميقات و لبيك و طواف، نماز و سعي تقصير همراه با وقوف در عرفات مشعر و مني، قرباني و سرتراشيدن هزاران راز و رمز نهفته دارد كه بيان آن در ضمن چهل حديث كوتاه ميسر نيست. اما يادآوري گوشه اي از اسرار اين عبادت سياسي، الهي، مي تواند راهگشاي پژوهشي بيشتر و مايه شور و شوقي افروخته تر گردد.

انديشه هاي خرد و آرمان هاي كوچك در اجتماع بزرگ و سراسري مسلمين رنگ مي بازد و بينش و خواسته هاي عمومي و بزرگ سراسري جاي آن را مي گيرد.

حاجي با شركت در اردوي ابراهيمي حج با تاريخ پيامبران پيوند مي خورد و هويت تاريخي خويش را باز مي يابد. فرياد مقدس لبيك اللهم لبيك عهد ديرين و ميثاق فطرت را يادآوري مي شود و انسان با پوشيدن جامه هاي سپيد احرام از ظلمت خودخواهي ها، خودنمائي ها و لذت گرايي ها و عادات و رفتار زيانبار مي گريزد

ص: 635

و ستايش و نعمت و قدرت را ويژه خدا مي بيند.

آداب حرم، اخلاق شايسته حيم قدس ربوبي را مي آموزد. در مانور بزرگ حج، وحدت، عبادت و سياست، ايمان و اتحاد و آزادي و مبارزه با كفر و شرك و شيطان يكجا جلوه مي كند.

انسان با طواف در كوي دوست با فرشتگان آسمان هماهنگ مي شود. و در مقام ابراهيم مي ايستد و نماز مي گزارد.

و با سعي بين صفا و مروه، موهاي زايد از سر مي زدايد و با طوافي ديگر بنام نساء دوباره پروانه وار گرد خانه يار مي چرخد و در نزد جايگاه خليل الله عليه السلام نماز مي خواند.

با استلام حجر الاسود و بوسيدن آن عهد الست را با مقام ربوبي تجديد مي كند و با نوشيدن آب خوشگوار زمزم، زمزمه زندگي را دوباره در اعماق روحش مي شنود.

وقوف ها و حركتها به فرمان خدا و با ياد خدا راه و رسم زندگي ابراهيمي را به انسان مي آموزد و انسان با انجام قرباني حنجره آزمندي ها و زفتي را مي برد و با تراشيدن سر، آماده حضور دوباره در مسجدالحرام و خانه دوست مي شود و با رمي جمرات با شيطان هاي بزرگ و ميانه و كوچك درگير مي گردد و از هرچه شيطان و شرك است اعلام برائت مي كند.

آنچه در اين دفتر گردآمده چهل حديث برگزيده درباره اين فريضه بزرگ - حج - است كه آداب و اهداف حج، قداست و امنيت اماكن مقدسه حج و نقش سازنده آن را در زندگي مسلمين مطرح مي سازد. پيشوايان معصوم عليهم السلام در اين

ص: 636

احاديث كوتاه روزنه هايي به دنياي زيباي حج گشوده اند كه براي زائران بيت الله الحرام و ديگر مشتاقان ديار يار، مطالعه آن آموزنده و چشم نواز است.

حجكم مقبول و سعيكم مشكور

محمود مهدي پور

1- اهميت حج

قال علي عليه السلام :

الله الله في بيت ربكم لا تخلوه ما بقيتم فانه ان ترك لم تناظروا.

علي(ع) فرمود:

خدا را! درباره خانه پروردگارتان در نظر داشته باشيد تا هستيد، آن را خالي نگذاريد. زيرا اگر حج متروك شود نظر رحمت خدا از شما قطع خواهد شد.

بحار الانوار/ ج 96/ 16

2- حج و توجه بسوي خدا

عن ابي جعفر الباقر عليه السلام في قول الله تبارك و تعالي:

«ففروا الي الله اني لكم منه نذير مبين» (2) قال: حجوا الي الله.

امام باقر(ع) درباره آيه شريفه «ففروا الي الله اني لكم منه نذير مبين» فرموده است: منظور از فرار بسوي خدا آن است كه آهنگ حج كنيد.

معاني الاخبار/ ص 222

3- لبيك و قرباني

عن علي عليه السلام قال:

نزل جبرئيل عي النبي صلي الله عليه و آله و سلم فقال: يا محمد مر اصحابك بالحج و الثلج، فالحج رفع الاصوات بالتلبية و الثلج نحر البدن.

امام علي عليه السلام فرمود:

جبرئيل بر پيامبر فرود آمد و گفت: اي محمد يارانت را به عج و ثج فرمان ده. عج يعني فرياد و لبيك برآوردن و ثج يعني قرباني كردن شتران.

معاني الاخبار/ ص 224.

4- حج اكبر و اصغر

عن معاوية بن عمار، قال:

سئلت ابا عبدالله عليه السلام عن يوم الحج الاكبر فقال: هو يوم النحر و الاصغر العمرة.

معاوية بن عمار گويد:

از امام صادق عليه السلام پرسيدم روز حج اكبر چه روزي است؟ حضرت فرمود: روز

ص: 637

حج اكبر روز عيد قربان است و حج اصغر عمره است.

معاني الاخبار/ ص 295

5- آثار حج

عن الرضا عليه السلام قال:

ما رايت شيئا اسرع غنا و لا انفي للفقر من ادمان الحج

از امام رضا عليه السلام نقل شده كه فرمود:

هيچ چيزي را بيشتر از حج مداوم، در بي نيازي و فقر زدائي مؤثر نديدم.

بحار الانوار، ج 74، ص 318

6- مرگ در راه حج

عن ابي عبدالله عليه السلام قال:

من مات في طريق مكة ذاهبا اوجائيا امن من الفزغ الاكبر يوم القيامة.

امام صادق عليه السلام فرمود:

هركس در راه رفت و برگشت مكه بميرد از اندوه بزرگ روز قيامت ايمن خواهد بود.

ملاذ الاخيار/ ج 7/ 223

7- حرمت مهمانان خدا

عن ابي عبد الله عليه السلام قال: الحاج و المعتمر وفد الله ان سالوه اعطاهم و ان دعؤه اجابهم و ان شفعوا شفعهم و ان سكتوا ابتداهم و يعوضون بالدرهم الف الف درهم

امام صادق عليه السلام فرمود: حاجي و عمره گزار مهمان خدايند. اگر چيزي بخواهند به ايشان دهد. اگر او را بخوانند، پاسخ مي گويد. اگر شفاعت كنند. شفاعت ايشان را مي پذيرد، اگر سكوت كنند، با آنان آغاز سخن مي كند و در برابر هر درهمي كه خرج كرده اند، يك ميليون درهم به آنان مي پردازد.

ملاذ الاخبار/ ج 7/ 226

8- آمادگي براي احرام

عن حماد بن عيسي قال: سئلت ابا عبد الله عليه السلام عن التهيؤء للاحرام، فقال: تقليم الاظفار و اخذ الشارب و حلق العانة.

حماد بن عيسي گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم. براي احرام چگونه بايد آماده شد؟ فرمود: با گرفتن ناخن ها، كوتاه كردن شارب و تراشيدن موي بالاي شرمگاه.

ملاذ

ص: 638

الاخيار، ج 7/ 308

9- نظر به كعبه

عن الباقر عليه السلام : من نظر الي الكعبة لم يزل يكتب له حسنة و يمحي عنه سيئة حتي يصرف بصره عنها.

امام باقر -عليه السلام- فرمود: هر كس به كعبه نگاه كند. تا وقتي به آن مي نگرد مدام كار نيك برايش نوشته مي شود و گناهش پاك مي شود تا وقتي ديده از آن برگرداند.

بحار الانوار/ ج 96/ 65

10- نيت حج

عن ابي عبدالله -عليه السلام- قال: الحج حجان، حج لله و حج للناس، فمن حج لله كان ثوابه علي الله و الجنه و من حج للناس كان ثوابه علي الناس يوم القيامة.

امام صادق -عليه السلام- فرمود: حج دو گونه است: حجي براي خدا و حجي براي خلق، هر كس براي خدا حج گزارد، پاداشش آنست كه خدا كه وي را به بهشت درآورد و هر كس براي مردم حج گزارد، پاداش وي روز قيامت برعهده مردم خواهد بود.

بحار الانوار/ ج 96/ 24

11- روزه ايام تشريق در مني

سئل الصادق عليه السلام : لم كره الصيام في ايام التشريق؟ فقال: لان القوم زوار الله و هم في ضيافته و لا ينبغي للضيف ان يصوم عند من زاره و اضافه.

از امام صادق -عليه السلام- سئوال شد: چرا روزه ايام تشريق «11 - 12 - 13 ذي حجة» نامطلوب است. حضرت فرمود: زيرا مردم، زائران خدا و مهمان وي هستند. و شايسته نيست كه مهمان در نزد ميزبان و كسي كه به ديدارش رفته روزه بگيرد.

بحار الانوار/ ج 96/ 34

12- حج يا جهاد

عن الصادق -عليه السلام- انه قال: ما سبيل من سبيل الله افضل من الحج الا رجل يخرج بسيفه فيجاهد في سبيل الله حتي

ص: 639

يستشهد.

امام صادق -عليه السلام- فرمود: هيچ راهي از راههاي خدا برتر از حج نيست مگر اينكه مردي شمشير بردارد و در راه خدا جهاد كند تا شهيد گردد.

بحار الانوار/ ج 96/ 49

13- ثواب طواف

عن النبي صلي الله عليه و اله و سلم انه قال: من طاف بهذا البيت اسبوعا و احسن صلاة ركعتيه غفر له.

پيامبر اكرم -صلي الله عليه و آله- فرمود: هركس هفت بار به دور اين خانه طواف كند و دو ركعت نماز طواف را بخوبي انجام دهد. گناهش آمرزيده شود.

بحارالانوار/ ج 96/ 49

14- حج و تجديد ميثاق

قال ابو جعفر عليه السلام : و الحجر كالميثاق و استلامه كالبيعة و كان اذا استلمه قال: اللهم امانتي اديتها و ميثاقي تعاهدته ليشهدلي عندك بالبلاغ.

امام باقر -عليه السلام- فرمود: حجرالاسود مثل يك پيمان است و دست كشيدن بر آن چون بيعت [با خدا] است وقتي حضرت دست بر حجرالاسود مي كشيد مي فرمود: خدايا! امانتم را ادا كردم. ميثاق خود را تجديد كردم، تو گواه باش كه من وظيفه ام را بپايان رساند.

بحار الانوار/ ج 96/ 48

15- اهميت حج

عن ابي عبد الله -عليه السلام- قال: لا يزال الدين قائما ما قامت الكعبة.

اما صادق -عليه السلام- فرمود: تا كعبه برپاست دين برپاست.

بحار الانوار/ ج 96/ 57

16- فلسفه نام كعبه

عن ابي جعفر -عليه السلام- قال: قلت له: لم سمي البيت العتيق؟ قال: لانه حر عتيق من الناس و لم يملكه، احد.

از امام باقر -عليه السلام- سؤال شد، چرا كعبه را بيت العتيق ناميده اند؟

فرمود: زيرا اين خانه آزاد است و رها شده و در ملكيت هيچ كس درنيامده است.

بحارالانوار/ ج 96/ 59

17- مثلث مقدس

عن

ص: 640

ابي عبد الله -عليه السلام- قال: ان الله عزوجل حرمات ثلاث ليس مثلهن شي ء كتابه و هو حكمه و نوره و بيته الذي جعله قبلة للناس لايقبل من احد توجها الي غيره و عترة نبيكم.

امام صادق -عليه السلام- فرمود: خداي عزوجل سه ناموس محترم و مقدس دارد كه هيچ چيز به حرمت آن نرسد. كتابش كه فرمان او و نور اوست و خانه اش كه آنرا قبله مردم قرار داده و توجه به جايي غير آن از هيچ كس پذيرفته نيست و عترت پيامبر شما.

بحار الانوار/ ج 96/ 60

18- نذر كعبه

عن علي -عليه السلام- قال: لو كان لي واديان يسيلان ذهبا و فضة ما اهديت الي الكعبة شيئا لانه يصير الي الحجبة دون المساكين.

امام علي -عليه السلام- فرمود: اگر دو رودخانه مواج از طلا و نقره داشته باشم هيچ چيز به كعبه اهدا نخواهم كرد، زيرا به پرده داران «ناشايست» مي رسد نه به مساكين و مستمندان.

بحارالانوار/ ج 96/ 67

19- امنيت حرم

عن عبد الله بن سنان، عن ابي عبد الله -عليه السلام- قال قلت: ا رايت قوله «و من دخله كان امنا» (3) البيت عني او الحرم؟ قال: من دخل الحرم من الناس مستجيرا به فهو امن و من دخل البيت من المؤمنين مستجيرا به فهو امن من سخط الله و من دخل الحرم من الوحش و السباع و الطير فهو امن من ان يهاج او يؤذي حتي يخرج من الحرم.

عبد الله بن سنان گويد به امام صادق -عليه السلام- گفتم: بفرماييد منظور از آيه «و من دخله كان امنا» چيست؟ كعبه مورد نظر است يا حرم؟ فرمود: هر كس از

ص: 641

مردم به حرم پناه آورد در امان است. هركس از مؤمنين بر حرم پناه آورد از خشم خدا در امان است و هر حيوان وحشي و درنده و پرنده اي كه داخل حرم شود. در امان است از ارعاب و اذيت تا از آن بيرون رود.

بحار الانوار/ ج 96/ 74

20- چهار شهر برگزيده

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: ان الله اختار من البلدان اربعة فقال عز و جل: و التين و الزيتون و طور سينين و هذا البلد الامين. و التين المدينة و الزيتون بيت المقدس و طور سينين الكوفة و هذا البلدا الامين مكة.

رسول خدا -صلي الله عليه و آله- فرمود: خداوند از شهرهاي چهار شهر برگزيده است و فرموده: والتين و الزيتون و طور سينين و هذا البلد الامين. منظور از تين مدينه و منظور از زيتون بيت المقدس است و مقصود از طور سينين كوفه و مقصود از اين شهر امن، مكه معظمه است.

بحار الانوار/ ج 96/ 77

21- حج از مال حرام

قال ابو جعفر عليه السلام : لا يقبل الله عز و جل حجا و لاعمرة من مال حرام

امام باقر -عليه السلام- فرمود: خداوند عز و جل، حج و عمره از مال حرام را قبول نمي كند.

بحار الانوار/ ج 96/ 120

22- آداب حج

عن ابي جعفر قال: ما يعبؤ بمن يؤم هذا البيت اذا لم يكن فيه ثلاث خصال: ورع يحجزه عن معاصي الله و حلم يملك به غضبه و حسن الصحابة لمن صحبه.

امام باقر -عليه السلام- فرمود: كسي كه قصد اين خانه مي كند اگر سه خصلت نداشته باشد، مورد اعتنا قرار نخواهد گرفت:

1- ورعي كه او را از

ص: 642

گناهان بازدارد.

2- بردباري كه جلو خشمش را بگيرد.

3- حسن معاشرت با همراهان.

خصال/ ج 1/ 97 و بحار الانوار/ ج 96/ 121

23- معافيت بانوان در مناسك حج

عن ابي جعفر عليه السلام قال: ليس علي النساء اجهار التلبية و لا الهرولة بين الصفا و المروة و لا استلام الحجر الاسود و لا دخول الكعبة و لا الحلق انما يقصرون من شعورهن...

امام باقر -عليه السلام- فرمود: براي زنان در حج اين امور لازم نيست:

1- بلند گفتن لبيك

2- هروله بين صفا و مروه [كه نوعي دويدن است]

3- دست كشيدن بر حجر الاسود

4- ورود به كعبه

5- سر تراشيدن، تنها بايد قدري از موي خود را كوتاه كنند.

بحارالانوار/ ج 96/ 189

24- توزيع و رحمت در اطراف كعبه

عن ابي عبد الله -عليه السلام- قال: لله تبارك و تعالي حول الكعبة عشرون و مائة رحمة منها ستون للطائفين و اربعون للمصلين و عشرون للناظرين.

امام صادق -عليه السلام- فرمود: خداوند تبارك و تعالي در پيرامون كعبه صدو بيست بخش رحمت دارد، شصت قسمت آن براي طواف كنندگان چهل قسمت براي نمازگزاران و بيست قسمت براي ناظران كعبه است.

بحار الانوار/ ج 96/ 202

25- حجر اسماعيل

قال ابو عبد الله عليه السلام : ان اسماعيل دفن امه في الحجر و جعل له حائطا لئلا يوطا قبرها.

امام صادق -عليه السلام- فرمود: اسماعيل -عليه السلام- مادرش را در حجر دفن كرد و براي آن ديواري قرار داد تا قبرش زير گامها قرار نگيرد.

بحار الانوار/ ج 96/ 204

26- 360 طواف

عن ابي عبد الله -عليه السلام- قال: يستحب ان تطوف ثلاث مائة و ستين اسبوعا عدد ايام السنة فان لم تستطع فما قدرت عليه من الطواف.

امام

ص: 643

صادق -عليه السلام- فرمود: مستحب است كه 360 طواف به تعداد روزهاي ايام سال بجاي آوري، اگر نتوانستي هر قدر كه ممكن شد طواف كن.

بحار الانوار/ ج 96/ 204

27- دست كشيدن بر ركن حجر الاسود

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: طوفوا بالبيت و استلموا الركن فانه يمين الله ارضه يصافح بها خلقه.

پيامبر خدا -صلي الله عليه و آله- فرمود: دور خانه خدا طواف كنيد، ركن «حجر الاسود» را دست بسائيد، زيرا به منزله دست راست خدا در زمين است كه با بندگانش دست مي دهد.

بحار الانوار/ ج 96/ 202

28- نماز در مسجد الحرام

عن الباقر -عليه السلام- قال: صلاة في المسجد الحرام افضل من مائة الف صلاة في غيره من المساجد.

امام باقر -عليه السلام- فرمود: يك نماز در مسجد الحرام از صد هزار نماز در مساجد ديگر برتر است.

بحار الانوار/ ج 96/ 241

29- آب زمزم

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: ماء زمزم شفاء لما شرب له.

پيامبر اكرم -صلي الله عليه و آله- فرمود: آب زمزم به هر قصدي بنوشد براي آن شفاست.

بحار الانوار/ ج 96/ 245

30- دعا در عرفات

عن الرضا -عليه السلام- قال: كان ابو جعفر يقول: ما من بر و لا فاجر يقف بجبال عرفات فيدعو الله الا استجاب الله له. اما البر ففي حوائج الدنيا و الاخرة و اما الفاجر ففي امر الدنيا.

امام رضا-عليه السلام- فرمود: هيچ نيكوكا و بدكاري در كوههاي عرفات دعا نمي كند مگر اينكه خدا دعايش را مي پذيرد. دعاي نيكوكاران را در حوائج دنيا و آخرت و دعاي بدكاران را در كار دنيا مي پذيرد.

بحار الانوار/ ج 96/ 251

31- اهميت عرفات

عني النبي -صلي الله عليه و آله- قال:

ص: 644

اعظم اهل عرفات جرما من انصرف و هو يظن انه لن يغفر له.

پيامبر اكرم -صلي الله عليه و آله- فرمود: گناه كسي از همه بزرگتر است كه از عرفات برگردد و خيال كند آمرزيده نخواهد شد.

بحار الانوار/ ج 96/ 248

32- ثواب رمي شيطان

عن ابي عبدلله -عليه السلام- في رمي الجمار قال: له بكل حصاة يرمي بها تحط عنه كبيرة موبقة.

امام صادق -عليه السلام- درباره رمي جمرات فرمود: با هر سنگريزه اي كه حاجي مي زند يك گناه كبيره هلاكت بار از وي فرو مي ريزد.

بحار الانوار/ ج 96/ 273

33- فلسفه رمي

عن علي بن جعفر عن اخيه موسي -عليه السلام- قال: سئلته عن رمي الجمار لم جعل قال: لان ابليس اللعين كان يتراءي لابراهيم -عليه السلام- في موضع الجمار. فرجمه ابراهيم -عليه السلام- فجرت السنة بذلك.

علي بن جعفر مي گويد: از امام كاظم -عليه السلام- پرسيدم: چرا رمي جمرات واجب شده است؟

فرمود: چون ابليس لعين در جايگاه اين سنگها براي ابراهيم -عليه السلام- ظاهر شد و آن حضرت او را سنگسار كرد، اين كار در حج سنت شد.

بحار الانوار/ ج 96/ 273

34- قرباني حج

قال علي بن الحسين -عليه السلام- في حديث له: اذا ذبح الحاج كان فداه من النار.

امام سجاد -عليه السلام- در ضمن يك حديث فرمود: وقتي حاجي قرباني را ذبح كند در برابر آتش جهنم فديه او خواهد بود.

بحار الانوار/ ج 96/ 288

35- دفن مو در مني

عن جعفر عن ابيه -عليه السلام- قال: ان الحسن و الحسين كانا يامران بدفن شعورهما بمني.

امام باقر -عليه السلام- از پدرش نقل كرده است كه حضرت فرمود: امام حسن و امام حسين عليهم السلام دستور

ص: 645

مي دادند موهايشان در مني دفن گردد.

بحار الانوار/ ج 96/ 302

36- زيارت پيامبر صلي الله عليه و آله

عن النبي -صلي الله عليه و آله- انه قال: من راي [زار] قبري حلت له شفاعتي و من زارني ميتا فكانما زارني حيا.

پيامبر اكرم -صلي الله عليه و آله- فرمود: هر كس قبر مرا زيارت كند شفاعت من براي او روا گردد. و هر كس پس از مرگ به زيارت من بيايد گويا در زندگي مرا ديدار كرده است.

بحار الانوار/ ج 96/ 334

37- وداع كعبه

عن ابراهيم بن محمود قال: رايت الرضا -عليه السلام- ودع البيت فلما اراد ان يخرج من باب المسجد خر ساجدا ثم قام فاستقبل الكعبة و قال: اللهم اني انقلب علي ان لا اله الا الله.

ابراهيم بن محمود گويد: اما رضا -عليه السلام- را در حال وداع كعبه ديدم. وقتي مي خواست از در مسجد بيرون رود. به سجده افتاد سپس برخاست و رو به كعبه كرد و گفت: خدايا! من با عقيده توحيد «لا اله الا الله» بازمي گردم.

بحار الانوار/ ج 96/ 370

38- حج و رهبري

عن ابي جعفر -عليه السلام- قال: انما امر الناس ان ياتوا هذه الاحجار فيطوفو بها ثم ياتونا فيخبرونا بولايتهم و يعرضوا علينا نصرهم.

امام باقر -عليه السلام- فرمود: مردم مامور شده اند بيايند دور اين سنگها طواف كنند سپس نزد ما بيايند و اعلام وابستگي و حمايت و ياري نمايند.

بحار الانوار/ ج 96/ 374

39- استقبال و مصافحه حاجيان

عن ابي عبد الله عليه السلام : من لقي حاجا فصافحه كان كمن استلم الحجر.

امام صادق -عليه السلام- فرمود: هر كس با حاجي ديدار كند و با او مصافحه نمايد گويا بر حجر الاسود دست كشيده است.

ص: 646

حار الانوار/ ج 96/ 384

40- وليمه حج

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: لا وليمة الا في خمس في عرس او خرس او عذار او وكار او ركاز فاما العرس فالتزويج، و الخرس النفاس بالولد و العذار الختان و الوكار الرجل يشتري الدار و الركاز الذي يقدم من مكة.

رسول خدا -صلي الله عليه و آله- فرمود: وليمه اي نيست مگر در پنج مورد:

1- در عروسي

2- در تولد كودك

3- در ختنه سوران

4- در خريد منزل

5- در بازگشت از سفر مكه.

بحار الانوار/ ج 96/ 384

1- آل عمران/ 97

2- سورة الذاريات آيه 51

3- سورة آل عمران آية 97.

فقه حج از نگاه امام علي بن ابي طالب عليه السلام

پيشگفتار

نويسنده: عبدالله اميني

پيشگفتار كسي را سراغ نداريم كه همچون علي بن ابي طالب عليه السلام فضايل را در خود گرد آورده باشد و به مانند او، فضايلش در دانش و فقه و چيره دستي اش بر احكام و سنن و قضايا ظهور كند. در منقبت او همين بس كه رسول الله درباره اش فرمود: «اَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِي ٌّ بابُها» (1). به رغم جفاي زمانه و توطئه ها و خيانت هايي كه منجر شد بر بسياري از دانش ها و داده هاي پربار او براي اسلام و انسانيت او پرده «تجاهل و» تعاصب كشيده شود. او نخستين مفسر و متكلّم و فقيه اسلام است. اگر شخصي منطقي به دور از غوغا و هياهوي سياست ببيند صحيح بخاري و مسلم در موازين صحيح ديني و فقهي، به ذكر نام راويان ضعيف يا گمنام؛ مانند ابوهريره و عِكرمه و كعب الأحبار اهتمام تام مي ورزند، اما در اسناد خود از علي بن ابي طالب عليه السلام جز گذرا و به گونه پيشامد، نامي نمي برند، قلبش از درد پاره مي شود! از آن رو كه ايشان پيشواي فكري ِ مسلمانان است، آنان بايد در مشكلات فكري و مطالب ديني از جمله مطالب فقهي بدو رجوع كنند. پژوهش حاضر تلاش دارد ميراث فقهي امام عليه السلام را در ابواب مختلف حج كه به ما رسيده است، تبيين كند. اميدواريم در دستيابي به اهداف مورد نظر در مانا كردن ميراث فقهي امام از يك سو و تاباندن پرتو علوي بر فقه حج از سوي ديگر موفق باشيم. به گونه اساسي، مصدر روايات و احاديث اين پژوهش، منابع ذيل

ص: 647


1- 1. مصادر و نصوص اين حديث را در كتاب هاي سني و شيعي در حاشيه شيخ حسين الراضي بر قسمت نهم از مراجعه 48 المراجعات امام سيد عبدالحسين شرف الدين ملاحظه كنيد.

است:

1 اخبار و رواياتي كه منسوب به امام علي عليه السلام است و در وسائل الشيعه شيخ حرّ عاملي آمده و درباره جوانب گوناگون حج است.

2 اخبار و رواياتي كه از امام علي عليه السلام مربوط به باب هاي مختلف حج مي باشد و از مصادر گوناگون حديث و فقه و تفسير، بنا بر مذهب جمهور، دكتر «محمد روّاس قلعه چي» در كتاب «موسوعة فقه علي بن ابي طالب» گرد آورده است. منبع نخست، اساس پژوهش بوده، دوّمين مصدر با هدف مقارنه و افزايش مناسب به موضوع بحث است. تا آن اندازه كه توانسته ايم اين تحقيق را به گونه ابواب متعارف فقهي در كتاب حج، تقسيم كرده و باب هايي را كه سخني از امام علي عليه السلام در آن يافت نمي شود، حذف نموده ايم.

قسمت نخست مقدمات حج

اين قسمت در بردارنده احكام مقدماتي فقهي فريضه حج است كه مربوط به پيش از احرام مي باشد. از امام علي عليه السلام درباره اين مرحله، احاديثي فقهي گفته شده، كه در نكات آتي تقديم مي شود:

1 وجوب و فضيلت و اركان حج در شريعت اسلام معروف است: حج از اعظم شعائر اسلام مي باشد و از پيامبر نقل شده است: آن كه مستطيع باشد و انجام حج را به تأخير اندازد تا بميرد، خداوند او را در روز قيامت، يهودي يا نصراني برمي انگيزاند (1). در اين باره گفته هاي بسياري از امير مؤمنان عليه السلام هست؛ از جمله در خطبه اي فرمود: «آيا نمي بينيد خداوند از نخستين آفريده هاي خود از آدم تا آخرين آنان را در اين عالم، به سنگ هايي آزمود

ص: 648


1- 2. وسائل الشيعه، ج11، ص23، چاپ مؤسسه آل البيت.

كه ضرر و سودي نمي رساند و نمي بيند و نمي شنود؟! سپس به آدم و فرزندانش دستور داد توجه خود را بدان معطوف كنند.» (1) و در خطبه ديگر فرمود: «خداي سبحان بر شما حج بيشتر را واجب كرد، تا نشانه تواضع آنان در برابر عظمت خداوند و اذعانشان به عزّتش باشد... حجّش را واجب و حقّش را لازم و كوچ بدان جا را بر شما فرض كرد.» (2) و به فرزندانش فرمود: «توجه به بيت پروردگارتان داشته باشيد كه از شما خالي نماند، كه در اين صورت، سعادتمند خواهيد شد.» (3) اين فرمايش ها درباره حج واجب است. در فضيلت و استحباب حج، در خبري به نقل از ايشان عليه السلام در علل الشرائع و عيون الاخبار و خصال به سندي كه منتهي به امام رضا عليه السلام به نقل از پدرانش(عليهم السلام) مي باشد آمده است: مردي از امير مؤمنان عليه السلام پرسيد «حضرت» آدم چند بار حج گزارد؟ حضرت فرمود: هفتصد بار پياده حج كرد. نخستين حجّي كه گزارد، زنجره اي با او بود كه آب را به او نشان داد و با او از بهشت بيرون آمده بود. و از امام در باره اوّلين كسي كه از اهل آسمان حج گزارد، پرسيد. فرمود: جبرئيل بود.» (4)

و از ايشان روايت است: براي شش كس بهشت را ضمانت مي كنم؛ از جمله كسي كه در راه حج بميرد. (5) فضيلت حج نياز به بيان ندارد، بلكه بحث در تعيين نوع افضل است و علماي مشهور اهل سنّت، به افضليت اِفراد معتقدند و اماميه به افضليت تمتّع. در جواهر الكلام آمده است: «اگر شخص مستطيع نباشد يا حَجّة

ص: 649


1- 3. وسائل، ج11، صص 12 11
2- 4. وسائل، ج11، ص15
3- 5. وسائل، ج11، ص21
4- 6. وسائل، ج11، ص128، ح 20
5- 7. وسائل، ج11، ص102، ح 29

الإسلام را به جا آورده باشد و حج براي او مستحب باشد، اختلافي نيست كه تمتع به هر دو قسمش افضليت دارد. نصوص در اين باره مستفيض يا متواتر، بلكه از قطعيّات مذهب شيعه است و در برخي به نقل از صادق عليه السلام است: اگر دو هزار سال حج گزارم، جز به تمتع نيست.» (1) از امام صادق عليه السلام در اين باره پرسيده شد، فرمود: «علي عليه السلام مي فرمود: براي هر ماهي عمره اي است. تمتّع به جاآر، كه والله افصل است...» (2) بر خلاف آنچه كه مصادر سني از ايشان روايت مي كنند كه مي فرمود: «حج را به افراد گزار، كه افضل است.» (3)

2 نيّت معلوم است كه در شريعت اسلام، نيّت در هر عبادتي شرط است و حج از شمار عباداتي است كه جز با نيّت صحيح نيست. در اين باره اشكال و شكي نيست. بحث فقها در جنبه نيّت است، كه نيّت احرام است يا خروج به طرف مكه يا نيّت نوع (تمتع، اِفراد يا قِران) يا جمع ميان نيّت نوع و نيّت هر يك از افعال حج؟ صاحب جواهر وجوه متعددي را از فقها نقل كرده و سپس اين قول را برگزيده است كه نيّت نوع است. (4) در موسوعه فقه علي بن ابي طالب، نصّي از امام به نقل از مسند زيد آورده كه فقهاي سنّت از آن «نيت نوع» را استفاده كرده اند. امام عليه السلام فرمود: «هركس حج نگزارده است، مي تواند عمره تمتع به جاآورد يا اگر بخواهد قِران يا اِفراد گزارد.» (5) اما در اين حديث، حكم مختصر كسي آمده كه حج به جا نياورده است و

ص: 650


1- 8. جواهر الكلام، محمد حسن نجفي، ج6، ص442
2- 9. وسائل، ج11، ص251، ح18
3- 10. موسوعه فقه علي بن ابي طالب، د. رواس قلعه چي، ص205، به نقل از سنن بيهقي و كنز العمال و المجموع نووي.
4- 11. جواهر، ج6، ص442
5- 12. الموسوعه، ص205

مي فهماند كه امام عليه السلام در صدد امر ديگري جز نيّت است؛ زيرا وجوب نيّت در عبادت واجب و مستحب، بر كسي كه حج بسيار بجا آورده و مي خواهد حج جديد مستحبي به جا آورد يا كسي كه حج نرفته و اولين بار است كه حج مشرّف مي شود، ثابت است.

3 وجوب حج برزن، گرچه همراهش محرم نباشد عبدالله بن جعفر در قرب الاسناد، از حسين بن علوان از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه ايشان از قول پدرش، امام باقر عليه السلام فرمود: «علي عليه السلام مي فرمود: اگر همراه زني كه براي اولين بار به حج مي رود، محرم يا شوهرش نباشد، بلكه گروهي صالح باشند، اشكالي ندارد.» (1) در وجوب حج بر اين زن، گمان وي به امنيّتش كافي است؛ زيرا اگر امنيت داشته و در گروه (كاروان)، معتمداني باوي باشند، مستطيع خواهد بود، چنان كه در جواهر گفته است. (2) مفهوم فرمايش علي عليه السلام و ديگر روايات اين بحث، آن است كه اگر ترس از راه بر او چيره شود، حج گزاردن بر او واجب نيست.

4 حج خردسال و برده در فقه معروف است: حج بر خردسال و برده واجب نيست و اگر يكي از اين دو حج به جاآورد، به هنگامي كه خردسال، بالغ شود و برده آزاد گردد، مجزي از حَجّة الإسلام نيست. دراين باره روايات بسياري از امامان(عليهم السلام) آمده؛ از جمله، از امام صادق عليه السلام كه فرمودند:

«اگر خردسال را به حج برند، حَجّة الإسلام را وقتي بزرگ شد، به جا مي آورد، و اگر برده را به حج برند، حَجّة

ص: 651


1- 13. وسائل، ج11، ص155
2- 14. جواهر، ج6، ص393

الإسلام را وقتي آزاد شد، به جا مي آورد.» (1) فقهاي اماميه در اين باب به حديثي از امام علي عليه السلام استدلال نكرده اند، اما فقهاي سنت از ايشان حديثي آورده اند كه فرمود:

«اگر خردسال حج بگزارد، تا زماني كه طفل است، مجزي است، اما هنگامي كه بالغ شد، حَجّة الإسلام بر او واجب است و اگر برده حج به جا آورد، تا وقتي كه عبد است، مجزي است و زماني كه آزاد گرديد،حَجّة الإسلام بر وي واحب است.» (2)

5 حج قِران حج، به «تمتع»، «اِفراد» و «قِران» تقسيم مي شود؛ آن كه از مكه دور است، تمتع بر او واجب است و بر اهالي مكه، اِفراد و قِران فرض است. در مصادر حديثي و فقهي ِ اماميه از علي عليه السلام در اين باب، چيزي نيامده، اما مصادر سني ذكر كرده اند كه ابا نصر سلمي گفت: «حج را آغازيدم و در اين هنگام علي[ عليه السلام ] را ديدم. پرسيدم: حج را تازه آغاز كرده ام، مي توانم عمره را بدان ضميمه كنم؟ فرمود: نه، اگر عمره را آغاز كرده بودي، مي توانستي حج را بدان ضميمه كني، اما اگر حج را شروع كرده اي، عمره را بدان ضميمه نكن. پرسيدم: اگر بخواهم اين كار را انجام دهم، چه؟ فرمود: با چند ظرف آب غسل كن، سپس براي هر دو احرام بپوش و دو طواف به نيّت آن دو به جاي آر.» (3) همچنين روايت كرده اند: «مقداد در منطقه «سقيا» بر علي بن ابي طالب وارد شد، در حالي كه ايشان به بچه شتران، مخلوطي از آب و آرد و گياه را مي

ص: 652


1- 15. وسائل، ب16 (وجوب الحج)، ح2
2- 16. الموسوعه، ص24، به نقل از الروض النضير، ج3، ص296
3- 17. سنن بيهقي، ج4، ص348 ؛ المغني، ج3، ص484

خوراند. عرض كرد: عثمان بن عفّان از جمع ميان حج و عمره نهي مي كند. علي عليه السلام در حالي كه بر دستانش اثر آرد نمايان بود، وارد بر عثمان شد و فرمود: تو از جمع ميان حج و عمره نهي كرده اي؟ عثمان گفت: اين اعتقاد من است. علي[ عليه السلام ] در حالي كه خشمگين بود، بيرون آمد و «به نيت حج و عمره» مي گفت: «لَبَّيْكَ اَللّهُمَّ لَبَّيك بِحَجٍّ وَ عُمْرَة مَعاً». (1)

ابن ابي شيبه از مروان بن حكم روايت مي كند: «با عثمان بوديم كه شنيديم مردي به قصد هر دو «حج و عمره» لبّيك مي گويد. عثمان پرسيد: كيست؟ گفتند: علي است. عثمان نزد ايشان رفت و گفت: نمي داني من از اين كار نهي كرده ام؟ فرمود: مي دانم، اما به خاطر حرف تو، فعل رسول الله را ترك نمي كنم.» (2) روايات اهل سنت از امام عليه السلام ، درباره چگونگي اين عمل، متفاوت است. در روايتي از ايشان آمده است: «قارن» (جمع كننده حج و عمره) يك طواف و سعي مي كند و در حديثي ديگر است: دو طواف و يك سعي مي گزارد. (3) در فقه اماميه معروف است: قِران به يك سعي و دو طواف است (4) و از ايشان عليه السلام نقل كرده اند: «هر كس بخواهد بين حج و عمره جمع كند، قرباني با خود ببرد.» (5)

6 نيابت و احكام آن در باب نيابت در حج، از امام علي عليه السلام دو روايت در دو جا آمده است: نخست: نيابت از توانمند، به هنگامي كه بيماري يا پيري يا دشمن مانع وي شود. روايت است: آن حضرت پير

ص: 653


1- 18. الموطأ، ج1، ص336 ؛ كنز العمال، ح 12465
2- 19. الموسوعه، ص207
3- 20. الموسوعه، ص207، به نقل از ابن ابي شيبه، ج1، ص183 ؛ المحلي، ج7، ص174 ؛ سنن بيهقي، ج5، ص108 ؛ كنز العمال، ح14464
4- 21. جواهر، ج6، صص462 و 463
5- 22. الموسوعه، ص208، به نقل از المحلي، ج7، ص10 و المغني، ج3، ص468

مردي را ديد كه حج نگزارده بود و به دليل پيري توان آن را نداشت. پس به وي دستور داد مردي را بفرستد تا به نيابت از او حج به جا آورد. (1) بر خلاف حدائق كه قائل به وجوب نيابت به دليل اين روايت است، صاحب جواهر، دلالت اين حديث و امثال آن را بر وجوب رد كرده است. مصادر سني اين مضمون را از امام علي عليه السلام نقل كرده و از ايشان روايت نموده اند: «پير مردي كه در شُرف موت است و نمي تواند حج به جا آورد، مردي را با هزينه خود مي فرستد تا از طرف او حج بگزارد.» (2) همچنين از ايشان روايت شده كه معتقد بود اشكالي ندارد از طرف مردي كه حج به جا نياورده، حج گزارند. (3). اگر نايب شرايط وجوب را در آن سال داشته باشد، قول اخير موافق فقه امامي است. (4) دوم: واجب است نايب طبق شرط، حج تمتع يا قران يا افراد انجام دهد. در اين باره روايتي آمده كه صاحب وسائل به نقل از تهذيب و استبصار از حسن بن محبوب از علي عليه السلام آورده است كه آن حضرت درباره مردي كه به شخصي درهم هايي داد تا به نيابت از او حج مفرده به جاآورد، فرمود: «نمي تواند حج تمتع به جاآورد. با صاحب دراهم مخالفت نكند.» (5) در اين روايت، امامي كه از او سؤال شده، معلوم نيست. روشن است كه «حسن بن محبوب» از امام علي عليه السلام روايت نمي كند «زيرا معاصر ايشان نيست». اگر مقصود از «علي» امير مؤمنان و روايت منقول از امام كاظم يا امام رضا عليهما

ص: 654


1- 23. وسائل، ج11، ص63، ح1، حديث سوم و پنجم و ششم اين باب، همين گونه است.
2- 24. الموسوعه، ص204، به نقل از مصنف ابن ابي شيبه، ج1، صص194 و 169 ؛ المحلي، ج7، ص61 ؛ المجموع، ج7، ص80 ؛ المغني، ج3، ص228
3- 25. الموسوعه، ص204
4- 26. جواهر، ج6، ص410
5- 27. وسائل، ج11، ص182، ح2

السلام باشد كه حسن بن محبوب معاصر ايشان بوده و از آنها روايت كرده است، بيش از يك واسطه در روايت ارسال هست. محتمل است كه مقصود، از امام، علي بن موسي الرضا عليهما السلام باشد كه حسن بن محبوب از ايشان روايت مي كند و به سبب تردّد روايت ميان اين دو احتمال، شيخ طوسي در تهذيب آن را موقوفه و غير مستند به يكي از ائمه(عليهم السلام)مي داند. (1) صاحب جواهر آن را مضمره شمرده، اما مسؤول در روايت را ناشناخته مي داند، (2) ولي اشتهار تعبير از امام علي، در لسان روايات، به گونه اي كه در اين روايت آمده، واشتهار تعبير از ائمه همنام ايشان به كنيه يا القاب يا اسم دوم يا سوم، به گونه اي است كه تعبير به اسم مفرد مي شود و گويا اين از خواص روايات مروي از اما علي عليه السلام است، كه به احتمال بسيار از ايشان باشد، و در اين صورت مرسله خواهد بود.

7 آن كه نذر كند پياده به حج برود معروف در اين مسأله، وجوب وفا به اين نذر مي باشد و ادعاي اجماع بر آن شده است و به عنوان فرع اين مسأله حكم جاهايي كه حاجي مجبور است سوار بر كشتي يا مانند آن شود، مطرح گرديده است. امام باقر عليه السلام از پدرانش روايت مي كند: از علي عليه السلام در اين باره پرسيدند و آن حضرت فرمود:

«در معبر مي ايستد تا از آن جا بگذرد.» (3)

8 مواقيت در مصادر حديث و فقه امامي، گفته اي از امام علي عليه السلام در باب مواقيت نيست، اما برخي مصادر سني،

ص: 655


1- 28. وسائل، ج11، ص92
2- 29. جواهر، ج6، ص410
3- 30. وسائل، ج11، ص92

خبري از ايشان نقل كرده اند كه مي فرمايد: «ميقات كسي كه از مدينه، حج يا عمره بگزارد «ذوالحُليفه» است. مي تواند پيش از رسيدن بدان جا، از همسرش بهره جويد يا هر لباسي بپوشد. ميقات اهالي عراق، «عقيق»است و پيش از وصول به آن مكان، مي توان از همسر و لباس بهره جست. اگر اهل شام بخواهند حج يا عمره به جا آورند، ميقاتشان «جُحفه» است. مي توانند هر لباسي را بپوشند و از اهل خود بهره جويند، تا به «جُحفه» برسند. ميقات اهل يمن، «يَلَمْلَم» است و تا آن جا، حق استفاده از همسر و لباسِ غير احرام را دارند. ميقات اهل نجد «قَرْن المَنازل»است. و ميقات هر كه پس از مواقيت است، خانه اش مي باشد.» (1) اين مواقيت جز با اندكي تفاوت مطابق فقه امامي است. (2)

9 حكم احرام پيش از ميقات جايي كه پوشيدن لباس احرام واحب است، «ميقات» نام دارد. اما اگر حاجي پيش از ميقات محرم شده باشد، حكمش چيست؟ در فقه سني معروف است كه اين عمل جايز مي باشد و حج درست است. در اين باره روايتي از امام علي عليه السلام نقل كرده اند كه در تفسير آيه {...وَ اَتِمُّوا الْحَجَّ وَ العُمْرَةَ للهِِ...} (3) فرمود: «اتمام حج به اين است كه از خانه ات براي حج و عمره مُحرم شوي». مردي نزد عمر آمد و پرسيد: من سوار بر كشتي و اسب و شتر آمده ام. كجا محرم شوم؟ عمر گفت: نزد علي برو و از وي بپرس. از علي عليه السلام پرسيد، آن حضرت فرمود: «از جايي از وطنت كه سفر را آغاز كردي، احرام بپوش»

ص: 656


1- 31. الموسوعه، ص204، به نقل از الروض النضير، ج3، ص138
2- 32. جواهر، ج6، صص 498 489
3- 33. بقره: 196

و او از مدينه منوره مُحرم شد. (1) فقه امامي كاملا مخالف اين اعتقاد است و احرام پيش از ميقات را درست نمي داند و روا نمي شمرد. (2) در اين باره روايات بسياري از امامان اهل بيت(عليهم السلام) آمده است؛ از جمله رواياتي از امام باقر و دو روايت از امام صادق عليهما السلام در رد آنچه اهل سنت از امام علي عليه السلام روايت مي كنند. در آنها اعتقاد اهل سنت بعيد شمرده شده است. اگر چنان بود كه سنيان مي گويند، رسول الله صلي الله عليه وآله اين فضيلت را ترك نمي كرد و از مدينه محرم مي شد، اما او از «ذي الحُليفه» احرام بست. (3)

قسمت دوم: محرّمات احرام و كفاره كارهاي خلاف در حال احرام

احاديث ذيل در باب محرّمات احرام، از مصادر شيعه و سني روايت شده است:

1 عدم جواز صيد بَرّي توسط محرم و حرمت اكل آن بر مُحرم و مُحِلّ در صحيحه محمدبن مسلم از امام باقر عليه السلام آمده است كه فرمود: «علي عليه السلام به گروهي برخورد كه ملخ دريايي مي خوردند. فرمود: سبحان الله! شما در حال احرام هستيد و چنين مي كنيد؟! گفتند: آن را از دريا صيد كرده ايم. فرمود: اگر چنين است، آن را در آب بيندازيد.» (4) مقتضاي شبهه آن گروه، اين بود كه خوردن گوشت ملخ حلال است؛ زيرا قرآن (5) بر حليّت صيد بحر تصريح كرده است: {أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ مَتَاعاً لَكُمْ وَلِلسَّيَّارَةِ...} اما امام براي ردّ شبهه آنان فرمود: آن را در آب بيندازيد؛ يعني اگر بحري بود مي توانست در آب زنده بماند. در جواهر از منتهي و تذكره علامه آمده است: «بسياري از علماي ما و

ص: 657


1- 34. الموسوعه، ص208، به نقل از المغني، ج3، ص266 و المحلي، ج7، ص75 و سنن بيهقي، ج5، ص30، و ج4، ص341 و مسند زيد، ج3، ص144 و المجموع، ج7، ص201 و آثار ابي يوسف، ص484 و ابن ابي شيبه، ج1، صص 164 162 و تفسير ابن كثير، ج2، و ص103
2- 35. جواهر، ج6، ص500
3- 36. وسائل، ج11، ص321، ح5، و ص323، ح2 و ص324، ح4
4- 37. وسائل، ج12، ص428، ح1
5- 38. مائده: 96

علماي عامه مي گويند ملخ دريايي، صيد برّي است. مسالك مي گويد: «در اين باره اختلافي نداريم، ولي ابي سعيد خدري و شافعي و احمد به روايتي با ما مخالفند.» (1) نگارنده موسوعه فقه علي بن ابي طالب در اين باب رواياتي از امام گرد آورده كه در مصادر سني موجود است. وي مي نويسد: «كشتن و اشاره و نشان دادن و دنبال كردن و خوردن صيد بر محرم حرام است.» علي عليه السلام فرمود: «محرم صيد را نمي كشد و بدان اشاره و راهنمايي نمي كند و آن را دنبال نمي نمايد.» (2) اگر يكي از اين كارها را بكند و صيد را وي يا غير محرم بكشند، محرم ضامن است. (3) خوردن گوشت صيد بر محرم حلال نيست، چه غير محرم آن را شكار كند، چه محرم و چه براي وي شكار شود يا براي ديگري (4). «حارث بن نوفل» جانشين عثمان در مكه بود. هنگامي كه وي به مكه آمد، با غذاي نمك سود از وي پذيرايي كردند. ماهيگيران كبكي را شكار كرده، پختند و در مقابل عثمان و همراهانش گذاشتند. اينان نخوردند، ولي عثمان گفت: ما آن را صيد نكرده و دستور نداده ايم شكارش كنند. و غير محرمان آن را صيد كره و ما را بدان اطعام كرده اند. اشكالي ندارد بخوريم. به دنبال علي [ عليه السلام ] فرستادند و جريان را به ايشان گفتند. علي ناراحت شد و فرمود: شما را به خدا سوگند! يكي از شما سخن مرا تأييد كند. وقتي براي رسول الله [ صلي الله عليه وآله] ران گور خري آوردند، رسول الله نفرمود: ما محرم هستيم و آن

ص: 658


1- 39. جواهر، ج6، ص590
2- 40. الروض النضير، ج3، ص221
3- 41. المغني، ج3، ص309 ؛ المجموع، ج7، ص337
4- 42. المحلي، ج7، ص250 ؛ المغني، ج3، ص312 ؛ المجموع، ج7، ص331

را به كساني كه غير محرمند، بدهيد؟! دوازده نفر از اصحاب رسول الله شهادت دادند. سپس علي فرمود: يكي از شما مردان براي خاطر خدا شهادت بدهد. وقتي براي رسول الله تخم شتر مرغي آوردند، ايشان نفرمود: ما محرم هستيم. به غير ما بخورانيد؟ از آن گروه دوازده نفري، عده اي شهادت دادند. حارث بن نوفل مي گويد: «پس از شهادت اصحاب» عثمان خود را از سر سفره عقب كشيد و به همراهانش پيوست و ماهي گيران غذا را خوردند. (1) عبد الرزّاق روايت كرده كه علي در حالي احرام، صيد را مكروه مي دانست و اين آيه را مي خواند:

{أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ مَتَاعاً لَكُمْ وَلِلسَّيَّارَةِ وَحُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُماً...} (2). كشتن كفتار كه به انسان حمله نكند، صيد شمرده شده و موجب كفاره است، اما اگر بر محرم حمله كند و توسط وي كشته شود، بر محرم كفاره واجب نيست. علي عليه السلام فرمود: «اگر كفتار بر محرم حمله كند، مي تواند آن را بكشد، اما اگر پيش از حمله، آن را بكشد، بايد ميش بالغي كفاره دهد.» (3) كشتن مار سياه و افعي و عقرب و سگ هار و حيواني كه بر محرم حمله آورد، رواست (4) و نيز كلاغ (5) و مي تواند كنه هاي شترش را بگيرد و بكشد. در جواهر آمده است: اگر محرم، حيوان برّي را صيد كند، ميته بوده و بر محلّ و محرم حرام است، چنان كه شيخ طوسي وحلّي (ابن ادريس) و قاضي ابن سراج و يحيي بن سعيد حلّي و فاضلان محقق و علامه حلي) و ديگران آن گونه كه از برخي از آنان

ص: 659


1- 43. سنن بيهقي، ج5، ص182 ؛ سنن ابي داود، مناسك، باب لحم الصيد للمحرم ؛ المغني ج3، ص312 ؛ ابن ابي شيبه، ج1، ص185 ؛ الأم، ج7، ص170
2- 44. عبد الرزاق، ج4، ص427 ؛ تفسير طبري، ج7، ص70، چاپ دوم.
3- 45. ابن ابي شبيه، ج1، ص203. 1911 ؛ الأم، ج7، ص171 ؛ الأوسط، ج2، ص312 ؛ الإشراف، ج2، ص319
4- 46. الروض النضير، ج3، ص269
5- 47. ابن ابي شيبه، ج1، ص204 ؛ الروض النضير، ج3، ص269

نقل شده بدان تصريح كرده اند، بلكه در نهايه و مبسوط و تهذيب و وسيله و جواهر بنابر آنچه از بعضي نقل شده مانند ميته است. در كتاب اخير اجماع بر اين اعتقاد است، و به دو خبر از امام علي عليه السلام در اين مورد استدلال شده است: نخست: خبر وهب بن وهب از جعفر از پدرش از علي عليه السلام : «اگر محرم صيد را ذبح كند، محرم و مُحل نمي توانند از آن بخورند و مانند ميته است و اگر صيد در حرم ذبح شود ميته است، چه محلّ ذبحش كند و چه محرم.» دومين خبر از اسحاق از امام جعفر عليه السلام است كه علي عليه السلام مي فرمود: «اگر محرم صيد را در غير حرم ذبح كند، ميته است و محل و محرم نمي توانند از آن بخورند و اگر محل صيد را در حرم بكشد، ميته است و محل و محرم نمي توانند از آن بخورند.» (1)

2 جواز روغن مالي پيش از احرام در فقه حج معروف است: حاجي پس از احرام نمي تواند روغن استعمال كند و اگر بوي آن پس از احرام باقي مي ماند، باز نمي تواند پيش از احرام روغن استعمال نمايد(2)، اما اگر پس از احرام بويي باقي نمي ماند، پيش از آن رواست. خبري كه محمدبن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت كرده، به همين معناست: «علي عليه السلام در اين باره فرمود: «نبايد محرم، عطر و روغن استعمال كند. اگر پوستش ترك خورد، از غذايي «چرب»كه مي خورد، بر آن مي مالد و اگر چشم درد داشته باشد، صبرزرد «كه گياهي دارويي است»

ص: 660


1- 48. جواهر، ج6، ص588 ؛ وسائل، ج11، ص432، ح4 و 5
2- 49. جواهر، ج6، ص633

به چشمش مي كشد، نه زعفران.»(1)

3 جواز احرام به لباس رنگ شده با گل سرخ بين فقها مشهور است كه احرام به لباس رنگ شده كراهت دارد، مگر آنچه با دليل استثنا شده است؛ از جمله لباسي كه با گِل سرخ (خاكي سرخ كه با آن لباس را رنگ مي كنند) رنگ شده باشد. از ابوجعفر امام باقر عليه السلام روايت شده است: «علي عليه السلام محرم بود و يكي از كودكانش با او بود كه او لباس رنگي به تن داشت. عمر بن خطاب وي را ديد و گفت: اي ابا الحسن! احرام با لباس رنگي رواست؟ فرمود: نياز به كسي نداريم كه به ما سنت آموزد! اين لباس ها با گل سرخ رنگ شده است.»(2) نگارنده موسوعه فقه علي بن ابي طالب مضمون اين خبر و احاديث ديگر را به عنوان «ما يَحْرُمُ عَلَي الْمُحْرِم مِنَ الِّلباس» آورده و مي نويسد: «مرد نمي تواند لباس را كه با زعفران يا ورس يا گل كاجيره (كافشه) رنگ شده، بپوشد.»(3)، اما اگر با چيزي جز اينها رنگ شده، مي تواند بپوشد. محمدبن علي بن الحسين مي فرمايد: عمربن خطاب، عبدالله بن جعفر را در حال احرام با دو لباس رنگي ديد، پرسيد: اين چيست؟ علي بن ابي طالب «كه در آن جا بود» فرمود: فكر نمي كنم كسي بتواند به ما سنت را بياموزد! عمر چيزي نگفت.(4) محرم نمي تواند سرش را بپوشاند. علي عليه السلام فرمود: «احرام مرد اين است كه سرش را نپوشاند(5)، اما زن هر لباسي را كه بخواهد، مي تواند بپوشد، جز آنچه رنگ شده است. وي مي تواند كفش «غير بندي» و شلوار و روپوش

ص: 661


1- 50. الموسوعه، ص210 به نقل از الروض النضير، ج3، صص257 و 265
2- 51. وسائل، ج12، ص482
3- 52. المحلي، ج2، ص82
4- 53. المحلي، ج7، ص260
5- 54. الروض النضير، ج3، ص217

بلند بپوشد(1)، ولي روبند بر صورتش نبايد بيندازد. اگر بخواهد صورتش را بپوشاند، لباسش را بر رويش مي كشد.» ابن ابي شيبه از علي[ عليه السلام ] روايت كرده كه ايشان زناني را كه محرم بودند، از استفاده از نقاب نهي مي كرد، اما مي توانستند لباسشان را بر صورتشان بكشند(2)، همچنان كه از پوشيدن دستكش نهيشان نمود.(3) محرم مي تواند انگشتر در دست كند. اسماعيل بن عبدالملك مي گويد: علي را در حالي كه محرم بود، ديدم انگشتر در دست دارد(4) و(5) نگارنده موسوعه احاديثي را از امام علي عليه السلام آورده كه در مصادر سني است و درباره حرمت نكاح محرم و نيز حرمت جدا كردن دندان يا ناخن و... از بدن، و مباح بودن حجامت است. وي مي نويسد:

4 نكاح و محرّك هاي آن نكاح بر محرم جايز نيست و اگر اين كار را كرد، نكاحش باطل است. علي كرّم الله وجهه فرمود: «محرم نمي تواند ازدواج كند و نمي توان با زن محرم ازدواج كرد. اگر اين كار انجام شود، نكاح باطل است.» در روايتي ديگر فرمود: «اگر محرم ازدواج كند، همسرش را از او جدا مي كنيم.»(6) زيرا آميزش با همسر، حج را باطل مي كند. از علي[ عليه السلام ] درباره حكم حجّ مرد محرمي كه با همسرش آميزش كرد، پرسيدند، فرمود: «اعمال را به جا مي آورند تا حج را به پايان برسانند، مناسك را ادامه مي دهند و در سال آينده، بايد دوباره حج بگزارند و قرباني كنند. سال بعد كه حج به جا مي آورند، از هم جدا خواهند بود تا اعمال را تمام كنند.»(7) همچنان كه در حج، جماع حرام است،

ص: 662


1- 55. الروض النضير، ج3، ص216
2- 56. ابن ابي شيبه، ج12، صص181 و 183
3- 57. المحلي، ج7، ص82 ؛ المغني، ج3، ص329
4- 58. ابن ابي شيبه، ج1، ص181
5- 59. الموسوعه، ص210
6- 60. ابن ابي شيبه، ج1، ص164 ؛ المحلي، ج7، ص199 ؛ سنن بيهقي، ج5، ص66 و ج7، ص213 ؛ كنز العمّال، ص12845 ؛ المجموع، ج7، ص29
7- 61. الموطأ، ج1، ص381 ؛ المحلي، ج7، ص180 ؛ ابن ابي شيبه، ج1، ص165 ؛ سنن بيهقي، ج5، ص167 ؛ الروض النضير، ج3، ص250 ؛ كنز العمّال، ص12815 ؛ المجموع، ج7، ص380 ؛ المغني، ج3، ص365 ؛ كشف الغمه، ج2، ص220

محرّك هايش مانند بوسيدن و امثال آن هم حرام مي باشد، ولي حج را باطل نمي كند. علي فرمود: «اگر محرم زنش را ببوسد، بايد قرباني كند.»(1)

5 جدا كردن عضوي از بدن؛ مانند دندان و ناخن و مو علي عليه السلام فرمود: «محرم نبايد دندان و ناخنش را بكند، مگر اينكه درد بكشَد.»(2) حسين بن علي [ عليه السلام ] در سفر به مكه همراه عثمان بود كه در راه بيمار شد، عبدالله بن جعفر در «سقيا» به او برخورد و از وي پرستاري نمود، تا زماني كه ترسيد حج را از دست بدهد. از اين رو، به دنبال علي بن ابي طالب و اسماي بنت عميس كه در مدينه بودند، فرستاد و خود به سوي مكه روانه شد. آن دو آمدند و «امام»حسين به سر درد خود اشاره كرد و علي دستور داد سرش را بتراشند، سپس در «سقيا» قرباني را به نيابت از او كشت و شتري را نحر كرد.(3)

محرم مي تواند بدن و سرش را بشويد(4) و حجامت كند. علي كرّم الله وجهه فرمود: «اگر محرم خواست، مي تواند حجامت كند.»(5) و(6) آنچه گفته شد، سخنان امام عليه السلام درباره «محرمات احرام» بود، اما درباره «كفاره مخالفت با محرمات»، احاديثي دارند؛ از جمله:

قسمت سوم: كفاره مخالفت با محرمات

1 روايت شده كه از ايشان (علي عليه السلام ) در باره حرمت و ضمان صيد پرنده اي كه بر شاخه درختي باشد كه ريشه اش در حرم و شاخه اش در بيرون حرم است، پرسيدند و او فرمود: «اگر ريشه اش در حرم باشد، بايد كفاره دهد.»(7)

2 كفاره كشتن كبوتر، ميش است. در جواهر آمده است: «اگر محرم در غير حرم، كبوتري را بكشد، بنابر

ص: 663


1- 62. ابن ابي شيبه، ج1، ص163 ؛ سنن بيهقي، ج5، ص168 ؛ كنز العمّال، ص12798
2- 63. الروض النضير، ج3، ص265
3- 64. الموطأ، ج1، ص388 ؛ ابن ابي شيبه، ج1، ص167 ؛ المحلي، ج7، ص213 و 205 ؛ سنن بيهقي، ج5، ص218 ؛ المغني، ج3، ص498 و 545
4- 65. المغني، ج3، ص299
5- 66. الروض النضير، ج3، ص267
6- 67. الموسوعه، ص211
7- 68. وسائل، ج12، ص561

مشهور ميان اصحاب، بايد ميشي كفاره دهد.» در تذكره و منقول از خلاف و منتهي اجماع بر اين مطلب است، بلكه در خلاف نيز اجماع هست. علي عليه السلام و عمر و عثمان و ابن عمر قائل به آنند...»(1) در وسائل خبري در اين باره نيافتم. شايد چنان كه خواهد آمد صاحب جواهر آن را از مصادر عامه نقل كرده است.

3 كفاره كشتن مرغ سنگ خوار، يك برّه است. از امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمود: «در كتاب علي عليه السلام يافتيم كه اگر محرم، مرغ سنگ خوار را آسيب رساند، بايد بره اي را كفاره دهد كه از شير بريده شده است وبرگ درختان را مي خورد.» خبري ديگر به مانند همين از امام باقر عليه السلام هست و فتواي فقها همين است(2)

4 حكم محرم و غير محرم، اگر صيدي را بكشند. از امام باقر عليه السلام روايت است كه فرمود: «علي عليه السلام درباره محرم ومُحِل،كه صيدي را بكشند،سخن مي گفت و فرمود: محرم بايد قرباني كاملي را بدهد و محل «قيمت» نيمي از قرباني را.»(3) در اين مسأله ميان فقها اختلاف است.(4)

5 شكستن تخم شتر مرغ. اين مسأله دو صورت دارد: الف در تخم جوجه باشد كه حركت كند. در اين باره امام صادق عليه السلام فرمود: «در كتاب علي عليه السلام هست كه كفاره شكستن هر تخم مرغ سنگ خوار توسط محرم، گوسفندي يكساله است وكفاره شكستن تخم شتر مرغ، شترِ جواني است.»(5) ب پيش از حركت جوجه، تخم بشكند يا اصلا در آن جوجه اي نباشد. از امام صادق عليه السلام در اين باره روايت شده است: «امير مؤمنان عليه السلام در

ص: 664


1- 69. جواهر، ج7، ص361
2- 70. جواهر، ج7، ص368
3- 71. وسائل، ج13، ص50
4- 72. جواهر، ج7، صص382 و 383
5- 73. وسائل، ج13، ص55، ح2 و 4

اين باره حكم كرد: به شمار تخم ها، شتر نر ميان شتران ماده رها كنند. هر شتر ماده اي كه حامله گردد و بچه شتري سالم به دنيا آيد، بچه به عنوان قرباني به كعبه برده مي شود.»(1) نظر فقها در هر دو صورت، طبق اين حديث است.(2)

6 اگر صيدي را مجروح كند و از حالش خبر نداشته باشد. اگر محرم صيدي را زخمي كند و آن را به حال خود واگذارد و نداند پس از زخمي شدن، در چه حالي است، قرباني كامل بر او واجب است. در اين باره روايتي از امام باقر به نقل از پدرانش، از قول علي عليه السلام وارد شده است: «اگر محرم به صيدي آسيب رساند و آن را خوني كند، سپس به حال خود رها سازد، بايد كفاره اش را بدهد.»(3)

7 اگر محرم مضطر شود و صيد يا ميته بخورد حكم محرمي كه ناچار صيد ما ميته اي را كه نزدش هست بخورد چيست؟ از امام علي عليه السلام در اين باره خبري آمده كه مي فرمايد: «اگر محرم به صيد و ميته مضطر شود، مي تواند ميته اي را كه خدا برايش حلال كرده است بخورد.»(4) اين روايت مخالف مذهب اماميه مبني بر اختيار صيد به شرط تمكن اداي كفاره است، اما اگر نتواند كفاره (قرباني) دهد، صيد را كنار گذاشته، از ميته مي خورد. صاحب جواهر ادعاي اجماع بر اين قول را به نقل از سيد مرتضي كرده، گو اين كه صاحب جواهر الكلام احتمال داده روايت در موردي است كه نتواند كفاره صيد را بدهد، گر چه بدان مضطر باشد.(5) آنچه مصادر سني در مورد احكام فقهي امام علي

ص: 665


1- 74. وسائل، ج13، ص52، ح2 و ص54، ح6، و ص53، ح4
2- 75. جواهر، ج7، صص352 و 353
3- 76. وسائل، ج13، ص63
4- 77. وسائل، ج13، ص87
5- 78. جواهر، ج7، صص419 و 420

عليه السلام در مورد مخالفت احرام ذكر كرده اند، نگارنده موسوعه فقهي علي بن ابي طالب گرد آورده است:

درباره شتر مرغ، علي [ عليه السلام ] حكم به شتر قرباني نمود(1) و در مورد تخمش، به جنين ماده شتر. ابن عباس مي گويد: علي بن ابي طالب در مورد تخم شتر مرغي كه محرم بدان آسيب رساند، حكم كرد: شتران نر را ميان شتران ماده رها مي كني، وقتي معلوم شد بار دارند، تخم هايي را كه شكسته اي مي شمري [و به شمار تخم ها بچه شتر مي دهي] . گفتم اين قرباني «كفاره» است و پس از اين ضامنِ آنچه از بين برده اي نيستي. ابن عباس مي گويد: معاويه از قضاوت علي شگفت زده شد. وي مي افزايد: چرا بايد معاويه متعجب شود؟ در بازار، تخم را چنين مي فروشند و بدان مي بخشند.(2) در سنن بيهقي است كه علي [ عليه السلام ] در زمان حيات رسول الله اين گونه قضاوت كرد. مردي نزد پيامبر خدا رفت و آنچه را علي گفته بود، به عرض رساند. پيامبر صلي الله عليه وآله فرمود: آنچه را شنيدي، علي به درستي گفت، اما كار ديگري هم مي تواني بكني. مي تواني عوض هر تخم، يك روز روزه بگيري يا مسكيني را اطعام كني.(3) كفاره كفتاري كه محرم بكشد، بي آن كه بر وي حمله كرده باشد، يك قوچ است، ولي اگر حمله كند، چيزي بر وي واجب نيست(4). كفاره آهو، گوسفند است(5) درباره كبوتر حرم كه دو شخص عادل از مسلمانان بايد حكم كنند فرمود: گوسفند بدهد(6) كفاره دو تخم كبوتر، يك درهم است.(7) كفاره تراشيدن مو؛ علي [ عليه

ص: 666


1- 79. المجموع، ج7، صص403 و 421 ؛ المغني، ج3، صص509 و 517 ؛ المحلي، ج7، ص227 ؛ الروض النضير، ج3، ص266
2- 80. عبد الرزاق، ج4، ص422 ؛ المحلي، ج7، ص234
3- 81. سنن بيهقي، ج5، ص208
4- 82. ابن ابي شيبه، ج1، صص177 و 191 و 203 ؛ عبد الرزاق، ج4، ص403 ؛ المحلي، ج7، ص227 ؛ الروض النضير، ج3، ص226 ؛ المجموع، ج7، ص401 ؛ المغني، ج3، ص510
5- 83. المغني، ج3، ص509 و 511 ؛ الروض النضير، ج3، ص226
6- 84. عبدالرزاق، ج4، ص418
7- 85. عبدالرزاق، ج4، ص420 ؛ المجموع، ج7، ص339

السلام ] در مورد كسي كه سر درد دارد و مويش را مي تراشد، فرمود: «سه روز روزه بگيرد و مي تواند به شش مسكين هر يك نيم صاع طعام دهد و اگر خواست قرباني كند، گوسفندي را مي كشد.»(1) هرجا خواست حرم يا جاي ديگر اين كار را انجام مي دهد. علي [ عليه السلام ] در «سيقا» هنگامي كه موي پسرش حسين را تراشيد، شتري را قرباني كرد، كه بخشش مستحب توسط وي رضي الله عنه بود.(2) كفاره آميزش؛ علي درباره مرد محرمي كه با زنش آميزش كند فرمود: «هر كدام بايد شتري بدهند»(3) و در سال آينده حج بگزارند. كفاره بوسيدن و لمس شهوت انگيز؛ علي فرمود: «اگر محرم زنش را ببوسد، بايد قرباني كند»(4)؛ يعني گوسفند بدهد. آن كه حيواني را براي كفاره مي كشد، نمي تواند از آن بخورد. علي فرمود: «از گوشت نذري و كفاره صيد و آنچه مال مساكين است، نمي توان خورد.»(5) و (6)

قسمت چهارم افعال حج

دوازده كار در حج واجب است احرام، وقوف به عرفات و مشعر، منا، رمي، قرباني، حلق يا تقصير، طواف و دو ركعت نماز آن، سعي، طواف نساء و دو ركعت نماز آن. در مورد بسياري از اين افعال، سخناني از امام علي عليه السلام آمده است:

1 از واجبات احرام، تبليغات اربع است عمره تمتع و حج جز با تلبيه درست نيست. يك بار تلبيه واجب است و تكرار و زياده بر آن، تا زوال روز عرفه، براي حاجي مستحب است(7) در اين باره دو خبر از امير مؤمنان نقل شده؛ يكي در مورد استحباب تلبيه براي مردان با صداي بلند است؛ علي عليه السلام فرمود: «جبرئيل خدمت پيامبر

ص: 667


1- 86. الروض النضير، ج3، ص248 ؛ تفسير طبري، ج2، ص235
2- 87. تفسير طبري، ج2، ص239
3- 88. ابن ابي شيبه، ج1، ص165
4- 89. ابي ابي شيبه، ج1، ص163 ؛ سنن بيهقي، ج5، ص168 ؛ كنز العمال، ص12798
5- 90. ابن ابي شيبه، ج1، ص166
6- 91. الموسوعه، صص212 و 213
7- 92. تحرير الوسيله، ج1، ص416

آمد و عرض كرد: شعار محرم تلبيه است. به هنگام تلبيه صدايت را بلند كن.»(1) فقهاي مشهور بر اين رأي هستند و بر آن به اخبار ديگري نه اين خبر استدلال كرده اند، كه شايد به سبب مرسل بودن اين خبر است.(2) دوّمين خبر آن است كه فرمود: «تلبيه و شهادت و قرائت قرآن در نماز توسط گنگ، با تكان دادن زبان و اشاره به انگشتان است.»(3) به نقل از مصادر سني، نگارنده موسوعه فقه علي بن ابي طالب گفته است: ابن ابي شيبه و بيهقي و ابن حزم اندلسي در المحلّي به سند خود روايت كرده اند كه علي رضي الله عنه پيوسته تهليل مي گفت تا به جمره عقبه رسيد. «عكرمه» مي گويد: با حسين بن علي راه افتادم و تا رمي جمره عقبه مي شنيدم كه پيوسته تلبيه مي گفت: به من فرمود: رسول الله اين كار را مي كرد. نووي در المجموع بيان مي كند كه علي [ عليه السلام ] تا پيش از وقوف در عرفات، تلبيه مي گفت. اين خبر معارض روايتي است كه ابن ابي شيبه روايت مي كند كه به ابن عباس گفت: معاويه از تلبيه در روز عرفه نهي كرد و آمد تا عمود خيمه را گرفت آنگاه لبيك گفت. وي مي افزايد: معاويه مي دانست علي در اين روز تلبيه مي گفت. از اين رو دوست داشت با ايشان مخالفت كند. ابن قدامه در المغني ذكر مي كند كه علي تا زوال خورشيد در روز عرفه تلبيه مي گفت.(4)

2 وقوف در عرفات وقوف در عرفات از اركان حج است و هر كه به عمد وقوف در عرفات را به

ص: 668


1- 93. وسائل، ج12، ص379
2- 94. جواهر، ج6، ص579
3- 95. وسائل، ج12، ص381
4- 96. الموسوعه، صص213 و 214

هنگام زوال روز عرفه از دست بدهد، حج را از كف داده است. از اين رو، در برخي اخبار آمده است كه «يوم حج اكبر» (بزرگترين روز حج) روز عرفه است. در اين باره از امام صادق عليه السلام روايت است: «فضيل بن عياض از ايشان از حج اكبر پرسيد. فرمود: خودت چيزي مي داني؟ عرض كرد: آري، ابن عباس مي گفت: حج اكبر روز عرفه است؛ يعني كسي كه روز عرفه را تا طلوع فجرِ روز قرباني درك كند، حج را درك كرده است و آن كه اين روز را از دست بدهد، حج را از كف داده است. امام صادق عليه السلام بدو فرمود: امير مؤمنان عليه السلام فرمود: حج اكبر، روز قرباني است و اين آيه را دليل آورد: {فَسِيحُوا فِي الاَْرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُر} كه بيست روز از ذي الحجه و محرّم و صفر و ماه ربيع الأول و ده روز از ربيع الآخر است. اگر حج اكبر، روز عرفه بود، سيح (كوچيدن) چهار ماه و يك روز مي باشد...»(1) در مسند زيد از ايشان عليه السلام روايت است: «هر كه وقوف در عرفه با مردم را از دست بدهد و شب هنگام بيايد و در جمعي از مردم، پيش از انصراف امام باشد، حج را درك كرده است.»(2)

3 اعمال منا در منا سه كار بر حاجي واجب است: رمي و قرباني و حلق يا تقصير (تراشيدن يا كوتاه كردن موي سر). در مورد دومين و سومين عمل، احكام فقهي از امير مؤمنان آمده، ولي در مورد نخست، بر خبري از امام دست نيافتم. از امام درباره قرباني (هَدْي) احكام بسياري آمده كه در

ص: 669


1- 97. وسائل، ج14، ص44
2- 98. الموسوعه، ص215، به نقل از مسند زيد، ج3، ص183

ضمن مسائل آتي آن را ذكر مي كنيم: كمترين قرباني كه مجزي است از ايشان روايت است كه فرمود: شتر و گاو و بز «ثنيه» و ميش «ضأن» باشد(1)؛ يعني بنابر اعتقاد مشهور، شتر پنج سال را تمام كرده، وارد شش سال شده باشد. بز و گاو يكساله و داخل سال دوم شده باشند، جذع، پس از يك سالگي و ورود به دو سالگي است. رأي فقها اين است كه كمترين قرباني كه مجزي است، بايد در اين سن و سال باشد.(2)

شروط قرباني فقها شروطي را براي قرباني گفته اند. محقق در شرايع مي گويد: «شرط سوم آن است كه سالم باشد؛ پس يك چشم و لنگي كه آشكارا بلنگد و آنچه شاخش از داخل شكسته يا گوشش بريده است، مجزي نيست. همچنين نرهايي كه اخته شده اند يا لاغري كه بر پهلوهايش پيه نباشد و...، مستحب است فربه باشد، كه در علفزار نگهداري مي شود و در آنجا مي خوابد و مي چرد...»(3) در اين باره اخبار صحيحي از اميرمؤمنان عليه السلام آمده كه مورد استدلال فقهاست و احاديث ضعيفي نيز وجود دارد كه در كنار ادله خود آورده اند،(4) مانند: «براي اطمينان از سلامت قرباني، چشم و گوشش وارسي شود، اگر چشم و گوش سالم باشند، قرباني كامل است و اگر شاخش شكسته باشد يا پايش را به طرف قربانگاه بكشد، مجزي نيست.»(5)

و از ايشان است: «اگر مرد، قرباني لاغر بخرد، مجزي نيست و اگر فربه بخرد، ولي معلوم شود لاغر است مجزي است. در قرباني تمتع نيز همين حكم است.»(6) همچنين نقل شده است: «علي عليه السلام خوش نداشت گوش و بيني قرباني بريدگي داشته باشد اما اگر

ص: 670


1- 99. وسائل، ج4، ص103، اين مضمون از امام در دو روايت ديگر، ص105 تكرار شده است.
2- 100. جواهر، ج7، ص77
3- 101. جواهر، ج7، صص 84 79 نك: به سخن محقق و استدلال صاحب جواهر.
4- 102. همان.
5- 103. وسائل، ج14، صص110 و 111
6- 104. وسائل، ج14، ص115

زماني سوراخي داشت، اشكال نمي دانست.»(1) در صورت ضرورت، يك قرباني براي پنج و هفت نفر مجزي است اصل اين است كه يك قرباني، براي يك شخص مكلف مجزي است، اما اخباري وارد شده كه به هنگام ضرورت و اگر چند نفر، همسفره باشند، يك قرباني، مجزي براي بيشتر از يك نفر است. از شمار اين اخبار، روايتي از امير مؤمنان است: گاو دوسه ساله مجزي براي سه نفري است كه از يك خانواده باشند و بالغ مجزي براي هفت نفرِ متفرقه است و گاو پير مجزي براي ده نفرِ متفرقه است». صاحب جواهر اين خبر و مانند آن را از ديگر امامان بر قرباني ِ مستحب حمل نموده؛ زيرا در آن تصريحي بر قرباني واجب نيست.(2)

حكم استفاده از شير قرباني و سوار شدن آن خبري از امام علي عليه السلام درباره جواز استفاده از شير قرباني و سوار شدن آمده است. روايت است كه ايشان «شير قرباني را مي دوشيد و اگر ضرري نداشت، بر آن سوار مي شد.»(3) و اگر مي ديد مردمي پياده راه رفته و خسته اند، بر (شتر) قرباني سوارشان مي كرد و مي فرمود: اگر مركوبِ سوار گم يا سقط شود و همراهش (شتر قرباني باشد)، بر آن سوار شود.(4)تمامي فقها به اين حديث فتوا داده اند.(5)

احكام قرباني از جمله مستحبات اسلام، قرباني است، علي عليه السلام فرمود: «اگر مردم مي دانستند قرباني چه ثمره اي دارد، قرض مي گرفتند و قرباني مي كردند. با اوّلين قطره خوني كه از قرباني بريزد، قرباني كننده بخشوده مي شود.»(6) ايشان هر سال به نيّت رسول الله صلي الله عليه وآلهو براي خودشان، دو قوچ را مي كشت(7)و مي

ص: 671


1- 105. وسائل، ج14، ص129
2- 106. جواهر، ج7، ص70
3- 107. وسائل، ج14، ص146
4- 108. وسائل، ج14، ص147
5- 109. جواهر، ج7، ص115
6- 110. وسائل، ج14، ص210
7- 111. وسائل، ج14، ص206

فرمود:

«دو قرباني يا بيشتر بكش و آن را كه گوش و چشمش سالم باشد؛ بخر و رو به قبله ذبح كن...»(1) و از رسول الله نقل است كه فرمود: «شما را از سه چيز نهي نمي كنم... اين كه گوشت قرباني را پيش از سه روز از قربانگاه خارج كنيد. پس از سه روز، از آن بخوريد و ذخيره كنيد.»(2) و از ايشان است: «قرباني در سه روز است، كه بهتر، نخستين روز است.»(3) فقها بر اين مطالب فقهي، به ادلّه اي از جمله اين كلمات امير مؤمنان استدلال كرده اند.(4)

هر كه قرباني نيافت، ده روز روزه بگيرد اگر حاجي قرباني نيابد يا نتواند بهايش را بپردازد، به عنوان بدل بر او واجب است ده روز روزه بگيرد؛ سه روز در حج و هفت روز در وطنش. سه روزِ حج واجب است پشت سر هم شد نه متفرقه امام علي درباره آيه: {فَصِيَامُ ثَلاَثَةِ أَيَّام فِي الْحَجِّ...} فرمود: «روز پيش از ترويه و روز ترويه و روز عرفه، و هر كه اين سه روز را از دست بدهد، از روز حصبه شب كوچ از منا شروع كند.»(5) تمام احاديثي كه از امام علي عليه السلام درباره هدي بود گذشت. اما حلق (تراشيدن مو) كه سومين كار در منا است؛ روايت است كه امير مؤمنان فرمود: «مستحب است تا محاذي گوش بتراشد.»(6) فقها نيز چنين فتوا داده اند.(7) مصادر اماميه درباره اعمال منا، فقط همين احاديث را در بر دارد، اما آنچه مصادر اهل سنت روايت كرده اند، توسط نگارنده موسوعه فقه علي بن ابي طالب جمع آوري شده است. وي مي نويسد: از مزدلفه (مشعر الحرام) حاجيان به منا مي روند

ص: 672


1- 112. وسائل، ج14، ص207
2- 113. وسائل، ج14، ص170
3- 114. وسائل، ج14، ص93
4- 115. جواهر، ج7، صص 124 121
5- 116. وسائل، ج14، ص183، در همين مطلب، احاديث ديگر از ايشان در ص184 آمده است.
6- 117. وسائل، ج14، ص229
7- 118. جواهر، ج7، ص134

و در اولين روز از ايام منا روز قرباني كردن به ترتيب چند كار مي كنند: رمي جمره عقبه، قرباني كردن، تراشيدن مو و طواف خروج. علي[ عليه السلام ] فرمود: «نخستين كار در روز نحر، رمي جمره، سپس ذبح، بعد حلق و پس از آن طواف زيارت است.»(1)

رمي جمره عقبه علي[ عليه السلام ] فرمود: «در روز دهم ذي الحجه، پس از طلوع خورشيد، با هفت سنگريزه رمي جمره عقبه مي كند و با هر ريگي تكبير مي گويد. در اين روز فقط بدين جمره رمي مي شود.»(2)

ذبح هدي اگر حاجي قارن (جمع كننده ميان حج و عمره) يا متمتّع باشد يا بخواهد كفاره كار خلافش را بدهد، واجب است قرباني كند، كه وقتش روز دهم است. پس از ذبح، برخي چيزها بر او حلال خواهد شد.

حلق يا تقصير (تراشيدن يا كوتاه كردن مو) پس از ذبح، مويش را كوتاه مي كند يا مي تراشد، آنگاه مُحلّ مي شود، اگر كسي مويش را تراشيده، يا بافته و يا پشت سرش بسته باشد، تقصير مجزي نيست و بايد حلق كند.(3) زن مويش را كوتاه مي كند. نه اينكه بتراشد. ترمذي و نسائي از علي رضي الله عنه روايت كرده اند كه فرمود: «رسول الله نهي كردند زن مويش را بتراشد.»(4) در موسوعه درباره روز بدل قرباني، به نقل از امام عليه السلام آمده است: آخرين روز از سه روزي كه واجب است در حج روزه بگيرد، بايد روز عرفه باشد، علي[ عليه السلام ] در تفسير آيه: {فَصِيَامُ ثَلاَثَةِ أَيَّام فِي الْحَجِّ...} فرمود: «آخرينش، روز عرفه است.» و فرمود: «روز ترويه و پيش از آن و روز عرفه

ص: 673


1- 119. مسند زيد، ج3، ص244
2- 120. مسند زيد، ج3، ص194
3- 121. كنز العمال، ص12733
4- 122. الموسوعه، ص216

را روزه بگير.»(1) اگر اين سه روز را حتي روز عرفه را روزه نگيرد، آيا بايد بعداً بگيرد؟ علي[ عليه السلام ] معتقد است: نمي تواند در ايام منا روزه بگيرد؛ چرا كه ايام تشريق، روزهاي خوردن و آشاميدن است. در اين باره علي[ عليه السلام ] مي فرمايد: «اگر روزه را از دست بدهد، پس از روزهاي تشريق، روزه بگيرد.»(2) و مي افزايد: «پس از اين، سه روز در حرم و هفت روز بعد از بازگشت (به وطن) روزه بگيرد.»(3)

4 طواف پس از اعمال منا، پنج عمل بر حاجي واجب است: طواف حج و دو ركعت نماز آن، سعي ميان صفا و مروه، طواف نساء و دو ركعت نماز آن. درباره طواف، احكام فقهي از امير مؤمنان وارد شده كه ضمن نكات آتي، ذكر مي شود: استحباب برگزيدن طواف مستحب، به جاي نماز مستحب در كعبه: «خداوند در بيت الحرام، صد و بيست رحمت دارد، كه شصت رحمت از آنِ طواف كنندگان و چهل رحمت براي نماز گزاران و بيست رحمت براي ناظران است.»(4)

استحباب استلام حجر الاسود به هنگام طواف از امام صادق عليه السلام روايت است: «عمربن خطاب از كنار حجرالاسود گذشت وگفت: به خدا قسم، اي سنگ! مي دانيم تو سنگي بيش نيستي و نفع و ضرري نداري. فقط شاهد بوديم رسول الله تو را دوست داشت. ازاين رو ما نيز تو را دوست داريم. امير مؤمنان فرمود: اي پسر خطاب! چگونه چنين مي گويي، به خدا سوگند! در روز قيامت، خداوند حجرالاسود را در حالي بر مي انگيزاند كه زبان و لب دارد و به سود آن كه بدان احترام كرده، شهادت مي دهد. با

ص: 674


1- 123. ابن ابي شيبه، ج1، ص196 ؛ تفسير طبري، ج2، ص247
2- 124. سنن بيهقي، ج5، ص25 ؛ المغني، ج9، ص479
3- 125. الموسوعه، ص206
4- 126. وسائل، ج13، ص312

اين سنگ، خداوند عزّ وجلّ زمينيان را قسم مي دهد و با آفرينندگانش بيعت مي كند. عمر گفت: در شهري كه علي بن ابي طالب در آن جا نباشد، خدا ما را عمر ندهد!»(1) اين حديث از جمله رواياتي است كه دلالت دارد مستحب است طواف كننده در اثناي طواف، مقابل حجرالأسود بايستد، دست ها را به دعا بالا ببرد و آن را لمس كند و ببوسد. صاحب جواهر اين حديث را به هنگام بحث در اين مسأله آورده است.(2)

دست بريده، از موضع بريدگي، حجرالأسود را لمس مي كند امام صادق عليه السلام روايت كرده است: از علي عليه السلام پرسيدند: چگونه دست بريده، حجر الأسود را لمس كند؟ فرمود: از موضع بريدگي سنگ را استلام كند. اگر از آرنج دستش بريده باشد، با دست چپش لمس كند (3). براي فتوا در اين مسأله، فقها بر اين روايت تكيه كرده اند.(4)

هر كه يك دور بيفزايد، دوبار طواف هفتگانه مي كند هفت دور در طواف واجب است و حدّي براي مستحب نيست. اگر در طواف واجب، يك دور بيافزايد، واجب است شش دور ديگر كند، تا دو بار طواف هفتگانه كرده باشد.(5) دلايل عمده در اين باب، رواياتي از اميرمؤمنان است؛ مانند صحيحه محمدبن مسلم از امام صادق يا امام باقر عليهما السلام : «در كتاب علي عليه السلام است، اگر آدمي يقين كند، در طواف واجب هشت دور گشته است، شش دور ديگر بدان مي افزايد.»(6) و امام صادق عليه السلام فرمود: «علي هشت دور طواف كرد. ازاين رو شش دور افزود، سپس چهار ركعت نماز گزارد.»(7) مصادر اماميه درباره طواف، از ايشان عليه السلام همين احاديث را ذكر كرده اند و

ص: 675


1- 127. وسائل، ج13، ص320
2- 128. جواهر، ج7، ص184
3- 129. وسائل، ج13، ص343
4- 130. جواهر، ج7، ص187
5- 131. جواهر، ج7، صص 199 197
6- 132. وسائل، ج13، ص366
7- 133. وسائل، ج13، ص365

مصادر سني احاديث ديگري از ايشان آورده اند؛ مانند: «هركه طواف را فراموش كند، بر مي گردد حتي اگر در خراسان باشد» و «هر كه حج گزارد، آخرين عملش طواف بيت باشد، مگر زناني كه حائض باشند، كه رسول الله بدين سبب آنان را معاف كرد» و «حائض در عرفات وقوف مي كند و تمامي اعمال را انجام مي دهد و به مشعرالحرام مي آيد و رمي جمره مي كند و سعي ميان صفا و مروه مي نمايد، ولي بيت را طواف نمي كند، تا پاك شود.»(1) و «اگر طواف بيت كني و نداني كامل كرده اي يا نه، آنچه را شك داري، تمام كن، كه خداوند بر زيادي عذاب نمي كند» و درباره كسي كه فراموش كند و هشت دور طواف نمايد، فرمود: «شش دور به آن مي افزايد تا چهارده دور شود و بعد چهار ركعت نماز مي خواند» وروايت كرده اند هرگاه ايشان عليه السلام حجرالأسود را استلام مي كرد، مي گفت: «اَللّهُمَّ اِيماناً بِكَ وَ تَصْدِيقاً بِكِتابِكَ وَ وَفاءً بِعَهْدِكَ واتِّباعاً لِسُنَّةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّد صلي الله عليه وآله»(2)

در پرتو شريعت: پاسخ به شبهات وهابيت

مشخصات كتاب

سرشناسه : زارعي سبزواري، عباسعلي

عنوان و نام پديدآور : در پرتو شريعت: پاسخ به شبهات وهابيت/نويسنده عباسعلي زارعي سبزواري.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1386.

مشخصات ظاهري : 384 ص.

شابك : 25000 ريال : 978-964-540-090-1

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه: ص. 369-384 ؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : وهابيه -- دفاعيه ها و رديه ها.

رده بندي كنگره : BP207/6/ز2د4 1386

رده بندي ديويي : 297/416

شماره كتابشناسي ملي : 1172574

ص:1

مقدمه


1- 134. الموسوعه، ص217، به نقل از مسند زيد بن علي، ج3، ص208 و 209 و 275 ؛ ابن ابي شيبه، ج1، ص165
2- 135. الموسوعه، ص114، به نقل از ابن ابي شيبه، ج1، صص168 و 205 ؛ مسند زيد، ج3، ص169 ؛ مصنف عبدالرزاق، ج5، ص501 ؛ المجموع، ج8، ص34 ؛ كنز العمال، ح12519

الحمد للَّه ربّ العالمين و الصلاة والسلام على سيد الأنبياء محمد و آله الطيبين.

پرسشگرى و كنجكاوى انسان

حسّ پرسشگرى و كنجكاوى يكى از ويژگى هاى روحى و روانى انسان است. وجود اين ويژگى انسان را از حيوانات متمايز كند و او با طرح پرسش هاى گوناگون درباره هستى خويش و ديگران به جست وجوى پاسخ آنها مى پردازد و با گرفتن پاسخ هر پرسشى، پله هاى تكامل را طى مى كند. انسان پاسخ بعضى از پرسش ها را نزد وجدان و عقل مى يابد و پاسخ بعضى را با تجربه كسب مى كند و پاسخ بعضى ديگر را نه با عقل درك مى كند و نه با تجربه كسب مى نمايد، بلكه از نيرويى ماوراى طبيعت مى گيرد. نخستين پرسشى كه براى هر انسان باشعورى پديد مى آيد و عقل او پاسخ گوى آن مى باشد، اين است كه آيا من و آنچه در اين جهان پهناور وجود دارد نيازمند يك آفريننده هستيم و يا تمام هستى، خودبه خود، تصادفى و بدون هيچ آفريننده اى وجود پيدا كرده است؟

هر انسان باوجدان و عاقلى با بكارگيرى انديشه و عقل، نيازمندى اين جهان باعظمت را به مدبّرى حكيم و آفريننده اى دانا و توانا درك مى كند.

پرسش ديگرى كه براى انسان پديد مى آيد و عقل پاسخ گوى آن است، اين كه آيا آفريننده جهان در آفرينش اين جهان هدف خاصى را دنبال مى كند يا اين جهان را بدون هدف و پوچ آفريده است؟ اينجا نيز عقل انسان مى گويد: آفريننده اين جهان باعظمت و پر از رمز و راز، حكيم، دانا و تواناست و هر حكيمى در كارهاى خويش حكمت و هدفى را دنبال مى كند؛ پس آفريننده اين جهان نيز تمام هستى را هدفمند آفريده است.

ص: 676

ص: 677

ص: 678

ص: 679

ص: 680

ص: 681

ص: 682

ص: 683

ص: 684

ص: 685

ص: 12

عقل در اينجا عاجز است و پاسخ اين پرسش را بايد آفريننده حكيم بدهد، لذا در كلام خود مى فرمايد: هُوَ الَّذى خَلَقَ لَكُمْ ما فِى الْارْضِ جَميعاً؛ «خداوند اين جهان كسى است كه تمام آنچه را كه در زمين است براى شما انسانها آفريده است» (1).

پرسش چهارم اين است كه چرا و به چه هدفى خداوند ما انسان ها را آفريده است؟

اينجا نيز عقل تعطيل است و انسان بايد پاسخ اين پرسش را از خود آفريننده هدفدار بپرسد. از اين رو خداوند متعال مى فرمايد: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ، «جنّ و انس را نيافريدم جز براى اينكه مرا عبادت كنند»(2) .

پرسش پنجم اين است كه چگونه خداوند را عبادت كنيم؟ پرستش خداوند با انجام چه كارهايى و اجتناب از چه كارهايى تحقق مى يابد؟ پاسخ اين پرسش را نيز نمى توان از عقل يا تجربه گرفت، بلكه پاسخ آن نيز در نزد خود آفريننده است. و از آنجا كه انسان در مرتبه اى پايين از مراتب هستى است و آفريننده جهان در بالاترين مرتبه از مراتب هستى قرار دارد، به حكم عقل انسان به طور عامّ نمى تواند پاسخ اين پرسش را مستقيماً از آفريننده جهان بگيرد؛ بنابراين وجود يك واسطه را ميان خود و آفريننده براى دريافت اين پاسخ ضرورى مى داند. از اين رو خداوند متعال پيامبرانى را از ميان خود بشر براى برقرارى ارتباط ميان خود و بشر انتخاب كرد تا راه پرستش و اطاعت را به آنان بياموزد. آخرين پيامبر از پيامبران الهى پيامبر اسلام حضرت محمدبن عبداللَّه صلى الله عليه و آله است، كه رسالت خود را به خوبى انجام داد و مردم را تا آخرين لحظه عمر خويش، با ابلاغ كلام خدا و سنت خويش آگاه كرد و تنها راه عبوديت نجات بخش را تمسّك به قرآن كريم و عترت خويش پس از خود معرّفى نمود و فرمود: «انى تارك فيكم الثقلين؛ كتاب اللَّه و عترتى ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا بعدى ابداً»؛ «دو گوهر گران بها را در ميان شما مى گذارم؛ كتاب خدا و عترت من؛ چنانچه به آن دوچنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نمى شويد».

در حقيقت خداوند متعال به واسطه پيامبر صلى الله عليه و آله راه پرسشگرى و پاسخ گويى پس از خود را


1- بقره: 29
2- ذاريات: 56

ص: 13

به مردم معرفى نمود و قرآن كريم به همراه عترت و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله را تنها مرجع براى پاسخ گويى به پرسش هاى مردم دانست. ولى متأسفانه پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله به دلايلى كه اكنون فرصت بيان آن نيست، وصيت آن حضرت ناديده و يا ناكافى دانسته شد و راه براى اختلافات مذهبى هموار گشت و بسيارى از مردم با فاصله گرفتن از تنها مرجع صحيح براى پاسخ گويى- يعنى قرآن به همراه اهل بيت عليهم السلام- دچار سردرگمى شدند و رفته رفته با گذشت زمان، شبهه افكنى مغرضانه در بسيارى از موارد جايگزين پرسشگرى معقول شد. با اين وجود اهل بيت عصمت و طهارت در طول زندگى به پرسش هاى معقول مردم پاسخ مى دادند و شبهات دشمنان دين را با متانت و سعه صدر پاسخ مى گفتند. امامان معصوم عليهم السلام با وجود تمام مشكلات اجتماعى، با تشكيل مجالس مناظره، از كيان اسلام دفاع مى كردند و راه پرسشگرى را- كه راه تكامل بشرى است- بر روى مردم باز مى گذاشتند.

در زمان غيبت امام زمان عليه السلام مسئوليت پاسخ گويى به پرسش ها و شبهات بر عهده عالمان و دانشمندان جامعه گذاشته شده است. آنان بايد خود را مصداق آيه شريفه: الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِيباً،(1) قرار داده، راه خدا و سيره پيامبران و امامان را ادامه دهند. آنان بايد بحث و گفتمان برادرانه و منطقى درباره مسائل مختلف دينى را بدون تعصّب و هرگونه پيش داورى جانبدارانه در جامعه رواج داده، به پرسش هاى معقول دوستان و يا شبهات نامعقول دشمنان به صورت منطقى و با استفاده از قرآن كريم و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله پاسخ منطقى و قانع كننده بدهند.

پرسشگرى معقول و پاسخ گويى منطقى

از ديرباز انديشمندان در حوزه هاى مختلفى به تبادل آرا و نقد و بررسى آنها مشغول بوده اند؛ در حوزه مذهب و اعتقادات نيز تبادل افكار و نقد و بررسى آنها پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله به طور گسترده اى وجود داشت و از آن به عنوان عاملى براى رشد و شكوفايى جامعه اسلامى ياد مى شد. برگزارى مجالس مباحثه و مناظره ميان امامان معصوم و افراد مختلف از


1- احزاب/ 39

ص: 14

فرقه هاى گوناگون، گواه بر اين مطلب است و در اينجا به نمونه اى از اين مناظرات به صورت فهرست اشاره مى كنيم:

1. مناظره امام على عليه السلام با جاثليق درباره دين شناسى و خداشناسى.

2. مناظره امام على عليه السلام با قدريّه درباره قضا و قدر.

3. مناظره امام على عليه السلام با مرد شامى درباره قضا و قدر.

4. پاسخ امام على عليه السلام به ذعلب درباره رؤيت خداوند و صفات او.

5. مناظره امام باقر عليه السلام با هشام بن عبدالملك درباره حالت مردم در روز قيامت.

6. پاسخ هاى امام باقر عليه السلام به پرسش هاى محمدبن مسلم.

7. مناظره امام صادق عليه السلام با زنديق درباره خداشناسى.

8. مناظره امام صادق عليه السلام با ابن أبى العوجاء درباره حدوث عالم.

9. مناظره امام صادق عليه السلام با عبداللَّه ديصانى.

10. پاسخ امام صادق عليه السلام به پرسش هاى ابوبصير درباره صفات ذات خداوند.

11. مناظره امام صادق عليه السلام با صالح نيلى درباره توان و قدرت بندگان.

12. مناظره امام صادق عليه السلام با مرد شامى درباره اثبات ضرورت امامت.

13. مناظره امام رضا عليه السلام با جاثليق درباره اثبات نبوت محمد صلى الله عليه و آله و اثبات تحريف انجيل.

14. مناظره امام رضا عليه السلام با رأس الجالوت درباره اثبات نبوت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله.

15. مناظره امام رضا عليه السلام با بزرگ هيربدان در ردّ زرتشتيان.

16. مناظره امام رضا عليه السلام با عمران صابى درباره الهيات.

17. مناظره امام رضا عليه السلام با سليمان مروزى درباره بداء و اراده خداوند.

18. مناظره امام رضا عليه السلام با ابن جهم درباره عصمت پيامبران عليهم السلام.

19. مناظره امام رضا عليه السلام با مأمون درباره عصمت انبيا.

بر تمام اين مناظرات فضايى آرام و به دور از تعصّب كوركورانه حاكم بوده است؛ پرسشگران به قصد پاسخ گرفتن از امامان معصوم عليهم السلام مى پرسيدند و آنان، با ارائه برهان و استفاده از منطق پاسخ آنان را مى دادند و نتيجه اين پرسشگرى معقول و پاسخ گويى منطقى، چيزى جز گرويدن اشخاص به دين مبين اسلام نبود. اين فضا را در مباحثات علمى و

ص: 15

مناظرات مذهبى انديشمندان شيعه و سنى پس از عصر غيبت نيز مشاهده مى كنيم؛ آنان در جلسات و كتاب هاى خويش با رعايت احترام همديگر، به نقد و بررسى انديشه هاى يكديگر مى پرداختند، بدون اينكه شخص و يا فرقه اى را متهم به كفر و شرك كنند. و تا زمانى كه اين فضا بر مباحثات و مناظرات علمى حاكم باشد، شاهد روشنگرى و هدايت بسيارى از افراد جامعه اسلامى مى باشيم.

جايگزينى شبهه افكنى به جاى پرسشگرى

سرانجام حريم دوران حاكميت فضاى گفت وگو، منطق و استدلال بر جامعه اسلامى با ظهور فرقه وهابيّت و ترويج مبانى فكرى ابن تيميّه در قرن هفتم شكسته شد و پرسشگرى معقول اهل سنت از انديشمندان بزرگ شيعه تبديل به شبهه افكنى مغرضانه در راستاى تخريب چهره شيعيان و ايجاد تفرقه ميان مسلمانان شد. در واقع ظهور فرقه وهابيّت پس از جريان سقيفه بنى ساعده، مهمترين گام دشمنان دين اسلام در راستاى ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و زدودن انسجام اسلامى بود؛ از اين رو شايسته است مقدارى درباره پيدايش اين فرقه و مؤسس و مروّج آن و مبانى فكرى و عواقب آن سخن بگوييم.

ابن تيميّه بنيانگذار فكرى وهابيت

برخى از مبانى فكرى وهابيّت عبارتند از:

1. توسل به انبيا و اوليا شرك به خداوند است.

2. قصد زيارت حرم پيامبر صلى الله عليه و آله گناه و بدعت است.

3. درخواست شفاعت از اولياى الهى شرك است.

4. زيارت قبور و ساختن گنبد بر روى آنان شرك به خداوند است.

5. استغاثه به غير خداوند شرك است.

6. برگزارى مراسم سوگوارى حرام است.

7. برگزارى اعياد و جشن ميلاد پيامبر صلى الله عليه و آله و ساير اوليا حرام است.

همانطور كه در آينده خواهد آمد، بنيان گذار فكرى وهابيّت احمدبن عبدالحليم بن تيميّه

ص: 16

حرّانى، معروف به «ابن تيميّه» است. او در سال 661 ق. در حرّان، از توابع شام به دنيا آمد و تحصيلات اوليه را در اين سرزمين به پايان برد. او پس از حمله مغول به اطراف شام، همراه خانواده اش به دمشق رفت و در آنجا اقامت نمود. در سال 698 ق. شروع به تبليغ انحرافات اعتقادى خويش و اثبات شرك و كفر فرقه هاى اسلامى بخصوص شيعه نمود.

افكار باطل ابن تيميّه همواره افكار عمومى مسلمانان را متشنّج و اعتقادات دينى آنان را باطل مى شمرد. از اين رو گروهى از انديشمندان خواستار محاكمه وى شدند. جلال الدين حنفى قاضى دمشق، او را به دادگاه فرا خواند، ولى او از حضور در دادگاه امتناع ورزيد.

سرانجام در هشتم رجب سال 705 ق. قضات شهر دمشق همراه با ابن تيميّه در قصر نايب السلطنه حاضر شدند و كتاب الواسطية وى محور مناظره با كمال الدين زملكانى قرار گرفت و پس از اثبات انحراف فكرى ابن تيميّه او را به مصر تبعيد كردند. ابن تيميّه در مصر نيز مشغول تبليغ مبانى فكرى خويش شد و توسط ابن محلوف مالكى، محكوم به زندان گشت. پس از آزادى در 23 ربيع الاول سال 707 به خاطر پافشارى بر نشر عقايد خويش، توسط قاضى بدرالدين محاكمه و دوباره روانه زندان شد. او در سال 708 ق. از زندان آزاد شد، ولى فعاليت تبليغى او در راستاى نشر عقايد بى اساسش وارد مرحله جديدى شد و قوى تر از گذشته ادامه يافت تا اينكه در آخر ماه صفر سال 709 ق. به اسكندريه مصر تبعيد شد و پس از هشت ماه، به قاهره بازگشت. ابن تيميّه در سال 720 ق. به دارالسعاده احضار شد و توسط قضات و مفتيان مذاهب چهارگانه اهل سنت به خاطر فتاواى خلاف مذاهب اسلامى محكوم به زندان گشت و در دوم محرم سال 721 ق. از زندان آزاد گرديد و او سرانجام در سال 728 ق. در داخل زندان درگذشت.

مخالفت صريح انديشمندان اسلامى با عناصر فكرى ابن تيميّه مانع از آن شد كه افكار باطل او به عنوان يك مذهب مطرح شود؛ اگر چه شاگردش ابن قيّم براى ترويج افكار او تلاش بسيارى كرد. ذهبى (م 774) در نامه اى خطاب به ابن تيميّه مى نويسد:

«يا خيبة! من اتّبعك فإنّه معرض للزندقة والإنحلال، و لاسيّما اذا كان قليل العلم و الدين باطوليّاً، شهوانيّاً لكنّه ينفعك و يجاهد عنك بيده و لسانه و فى الباطن عدوٌّ لك بحاله و قلبه، فهل معظم أتباعك إلا قعيد مربوط،

ص: 17

خفيف العقل، أو عامىّ كذّاب بليد الذهن، أو غريب واجم قويّ المكر، أو ناشف صالح عديم الفهم، فإن لم تصدّقني ففتّشهم و زنهم بالعدل.

إلى متى تمدح كلامك بكيفية لاتمدح بها واللَّه أحاديث الصحيحين، يا ليت أحاديث الصحيحين تسلم منك، بل في كلّ وقت تغير عليها بالتضعيف و الاهدار أو بالتأويل والانكار.

أما ان لك أن ترعوي؟ أما حان لك أن تتوب و تُنيب؟ أما أنت في عشرالسبعين و قد قرب الرحيل.

بلى واللَّه ما اذكر انّك تذكر الموت، بل تزدري بمن يذكر الموت، فما اظنّك تقبل على قولي و تصغي إلى وعظي، فإذا كان هذا حالك عندي و أنا الشفوق المحبّ الوادّ، فكيف حالك عند أعدائك، وأعداؤك واللَّه فيهم صلحاء و عقلاء و فضلاء كما أنّ اولياءك فيهم فجرة كذبة و جهلة و عور و بقر». (1) «اى بيچاره، كسانى كه از تو پيروى مى كنند، در پرتگاه زندقه و كفر و نابودى قرار دارند.

نه اين است كه عمده پيروان تو را يا افرادى عقب مانده و گوشه گير و كم عقل تشكيل مى دهند و يا بى سوادانى دروغگو و كودن و يا بيگانگانى فرومايه و مكّار، و يا خشك مقدسانى ظاهرالصلاح و نفهم. اگر سخن مرا قبول ندارى آنان را امتحان كن و با رعايت عدالت بسنج.

تا چه زمانى مى خواهى سخنان ناشايست خود را طورى تمجيد نمايى كه به خدا سوگند احاديث صحيح مسلم و صحيح بخارى آن گونه تمجيد نشده است؟! اى كاش احاديث اين دو كتاب از دست تو در امان مانده بود! ولى تو در بعضى اوقات آنها را تضعيف كرده، بى ارزش مى كنى و يا توجيه نموده، انكار مى كنى!!

آيا وقت آن نرسيده كه راه و روش خود را عوض كنى؟ آيا وقت آن نرسيده كه توبه نموده، برگردى؟ بدان كه مرگت نزديك شده است. به خدا سوگند گمان نمى كنم تو به ياد مرگ باشى، بلكه كسانى را كه به ياد مرگ هستند، كوچك مى كنى! چگونه اميدوار


1- السيف الصقيل، 218.

ص: 18

باشم كه سخنانم را پذيرفته، از نصيحت من پند گيرى؟ ديدگاه من- كه دوستت هستم- درباره تو چنين است، پس دشمنان تو درباره ات چه مى گويند!

به خدا سوگند در ميان دشمنان تو، افرادى صالح و شايسته و عاقل و دانشمند وجود دارند؛ همانطور كه در ميان دوستان تو، افراد آلوده، دروغگو و نادان زياد به چشم مى خورد».

ابن حجر عسقلانى درباره ابن تيميّه مى گويد:

«و منهم من ينسبه إلى النفاق، لقوله في عليّ ما تقدم- أي أنّه أخطأ في سبعة عشر شيئاً-؛ و لقوله: أنّه- أى علىّ- كان مخذولًا حيثما توجّه، و أنّه حاول الخلافة مراراً فلم ينلها، و إنّما قاتل للرئاسة لا للديانة؛ و لقوله: أنّه كان يحب الرئاسة؛ و لقوله: أسلم ابوبكر شيخاً يدري ما يقول، و علىّ أسلم صبيّاً، و الصبيّ لا يصحّ إسلامه؛ و بكلامه في قصة خطبة بنت أبي جهل، فإنّه شنع في ذلك، فألزموه بالنفاق، لقوله 9: و لا يبغضك إلّا منافق». (1) «و بعضى به خاطر سخنان زشتى كه درباره على عليه السلام بيان داشته است او را منافق مى دانند.

او گفته است: على بن ابى طالب در هفده مورد اشتباه كرده است. و نيز گفته است: على بن ابى طالب بارها براى به دست آوردن خلافت تلاش كرد ولى كسى او را يارى نكرد، جنگ هاى او براى دين نبود، بلكه براى رياست طلبى بود، اسلام ابوبكر از روى آگاهى بود و اسلام على بن ابى طالب در دوران طفوليت بود و ارزشى ندارد. نيز خواستگارى على از دختر ابوجهل را نقص بزرگى براى او دانسته است. تمامى اين سخنان موجب شده كه او را منافق بدانند؛ زيرا پيامبر مى فرمايد: كسى جز منافق با تو دشمنى نمى كند».

تقى الدين سُبكى، ابن تيميّه را شخصى بدعت گذار معرفى كرده است. او درباره ابن تيميّه مى گويد:

«لمّا أحدث ابن تيمية ما أحدث في أصول العقائد، و نقض من دعائم الإسلام الأركان والمعاقد، بعد أن كان مستتراً بتبعية الكتاب و السنة، مظهراً


1- الدررالكامنة فى أعيان المائدة الثامنة 1: 155.

ص: 19

أنّه داع إلى الحقّ، هاد إلى الجنّة، فخرج عن الاتّباع إلى الابتداع»(1) «ابن تيميّه آنگاه كه در پوشش پيروى از كتاب و سنت و با تظاهر به دعوت ديگران به حق، در عقايد اسلامى بدعت گذاشت و اركان اسلام را درهم شكست، از پيروى كتاب و سنت به بدعت گذارى در دين روى آورد».

حصنى دمشقى، ابن تيميّه را زنديق مى داند و مى گويد:

«أنّ ابن تيميّة الذي كان يوصف بأنّه بحر في العلم، لا يستغرب فيه ما قاله بعض الأئمة عنه: من أنّه زنديق، و سبب قوله ذلك أنّه تتّبع كلامه فلم يقف له على اعتقاد، حتى أنّه في مواضع عديدة يكفّر فرقة و يضلّلها، و في آخر يعتقد ما قالته أو بعضه. مع أنّ كتبه مشحونة بالتشبيه و التجسيم، والإشارة إلى الازدراء بالنبى صلّى اللَّه عليه و آله و سلم و الشيخين و تكفير عبداللَّه بن عباس رضى اللَّه عنه، و أنّه من الملحدين، و جعل عبداللَّه بن عمر رضى اللَّه عنهما من المجرمين. و أنّه ضالّ مبتدع، ذكر ذلك في كتاب له سمّاه (الصراط المستقيم) والردّ على أهل الجحيم، و قد وقفت في كلامه على المواضع التّي كفّر فيها الائمة الأربعة، و كان بعض أتباعه يقول: أنّه أخرج زيف الأئمة الأربعة يريد بذلك اصلاح هذه الأمّة، لأنّها تابعة لهذه الأئمة في جميع الأقطار و الأمصار، و ليس وراء ذلك زندقة». (2) «ابن تيميّه را درياى دانش معرفى مى كنند، ولى اينكه بعضى از پيشوايان دين او را زنديق خوانده اند، ناآشنا نيست. و علت گفتار اين پيشوايان اين است كه آثار علمى ابن تيميّه را بررسى كرده، به يك اعتقاد صحيحى برخورد نكرده اند، بلكه در موارد گوناگونى برخى از مسلمانان را كافر دانسته، برخى ديگر را گمراه مى داند. با اين كه كتاب هاى او آميخته به تشبيه خداوند به مخلوقات و تجسيم ذات باريتعالى است و نيز در كتابهاى او به


1- السيف الصقيل، 177، طبقات الشافعية 9: 253.
2- دفع الشبه عن الرسول: 125- 126.

ص: 20

ساحت مقدس پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و شيخين جسارت شده، عبداللَّه بن عباس را تكفير كرده و عبداللَّه بن عمر را مجرم وگمراه و بدعت گزار دانسته است. اين سخنان را در كتاب الصراط المستقيم بيان كرده است.

من در كتاب هاى ابن تيميّه، با مواردى برخورد كردم كه پيشوايان مذاهب چهارگانه اهل سنت را تكفير كرده است. و برخى از طرفداران ابن تيميّه در توجيه اين عمل مى گفتند:

از آنجا كه در طول تاريخ، امت اسلامى پيرو اين پيشوايان بودند، ابن تيميّه خواسته با بيان انحرافات پيشوايان مذاهب، امت اسلامى را اصلاح كند. بنابراين نتيجه مى گيريم كه ابن تيميّه بالاترين زندقه است».

ابن حجر مكّى، ابن تيميّه را گمراه دانسته و سخنان او را فاقد ارزش مى داند(1) .

شوكانى اطلاق شيخ الاسلام به ابن تيميّه را كفر مى داند (2).

ابن بطوطه، ابن تيميّه را ديوانه مى خواند(3) .

موضع گيرى به موقع انديشمندان اهل سنت و شيعه در برابر افكار خطرناك ابن تيميّه و عدم حمايت دولت ها از او، موجب انزواى ابن تيميّه شد و افكار و عقايد او تا مدتى به فراموشى سپرده شد.

محمدبن عبدالوهاب، مجدد افكار ابن تيميّه

در قرن دوازدهم دوباره افكار و عقايد ابن تيميّه توسط محمدبن عبدالوهاب و به كمك خاندان آل سعود و پشتيبانى قدرت هاى استعمارى منتشر شد. محمدبن عبدالوهاب در سال 1115، در شهر عُيَينه از توابع نجد عربستان به دنيا آمد و فقه حنبلى را در زادگاهش آموخت و براى ادامه تحصيل رهسپار مدينه منوره شد و نزد شيخ محمد سليمان كردى شافعى و شيخ محمد حياة سندى حنفى درس خواند. مهمترين كار او اين بود كه عقايد ابن تيميّه را به صورت يك فرقه و مذهب جديد- كه با تمام مذاهب اسلامى تفاوت داشت- درآورد.


1- الفتاوى الحديثة: 86.
2- البدرالطالع 2: 260.
3- رحلة ابن بطوطة 1: 57.

ص: 21

محمدبن عبدالوهاب ترويج عقايد ابن تيميّه را در قالب مذهبى به نام وهابيت از شهر بصره آغاز كرد. مردم بصره و انديشمندان اسلامى در مقابل افكار او قيام كرده، او را از بصره بيرون كردند. او سپس به بغداد و كردستان و همدان و اصفهان رفت و سرانجام به حُريمله، اقامتگاه پدرش بازگشت. محمدبن عبدالوهاب تا زمانى كه پدرش زنده بود، جرأت اظهار عقايد خويش را در زادگاهش نيافت، ولى پس از درگذشت پدرش در سال 1153، محيط را براى اظهار عقايد خويش مناسب ديد و مردم را به پيوستن به فرقه وهابيت دعوت نمود.

اعتراض عمومى مردم او را ناگزير كرد تا به زادگاه خويش، عُيَينه باز گردد. ولى طولى نكشيد كه حاكم عُيينه او را از شهر اخراج كرد. محمدبن عبدالوهاب ناچار شد به شهر دِرعيه رود و با محمدبن سعود پيمان بندد كه حكومت از آن محمدبن سعود و تبليغ به دست محمدبن عبدالوهاب باشد. او با همكارى خاندان آل سعود مسلمانان را به جرم توسل به انبيا و اولياى الهى و بعضى عقايد دينى مشرك دانست و فتوا به كافر بودن آنان داد و خونشان را حلال دانست. و متأسفانه هم اكنون نيز پيروان او در راستاى تخريب چهره مذاهب اسلامى و به خصوص مذهب شيعه، از هر راهى جز راه منطق و استدلال فرو گذارى نكرده اند و با شبهه افكنى و تكفير شيعيان، سعى در نابودى وحدت و انسجام اسلامى ميان مذاهب گوناگون دارند.

تفكر وهابى و تفكر شيعى

تفكر وهابيون از زمان تأسيس و ظهور فرقه وهابيت تاكنون چيزى جز بى منطقى و فرار از رويارويى با استدلال و برهان و گرايش به تكفير فرقه هاى اسلامى و به خصوص شيعه نبوده است. آنان با شعار توحيد، به استفاده از خشونت و تهاجم روى آوردند. به مدينه منوره يورش بردند و حرم پيامبر صلى الله عليه و آله را غارت كردند. در سال 1216 ق. به عراق حمله كردند و با يورش به كربلا، بسيارى از اهالى اين شهر را در كوچه و بازار كشتند، اموال آنان را غارت كرده، بارگاه امام حسين عليه السلام را ويران كردند. در همان سال به نجف اشرف نيز حمله كردند.

و اكنون نيز همايش هاى ضد شيعى تشكيل داده، كشتار شيعيان را واجب مى دانند. توجه شما را به گزارشى جلب مى كنيم كه در پايگاه اينترنتى شبكه خبر صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران، در تاريخ 3/ 7/ 1386 درباره همايش ضد شيعى مفتى هاى سلفى در شهر رياض

ص: 22

درج شده است:

«به گزارش المرصد العراقى، سلمان بن عبدالعزيز امير منطقه رياض، در اين همايش كه در آن مفتيانى چون: صالح الفوزان، عبداللَّه بن جبرين، ناصر العمر و برخى از چهره هاى مشهور ضد شيعى ديگر حاضر بودند در سخنانى التزام عربستان به مذهب سلفى را از اصول كشور خود دانست و از چنين انديشه اى به عنوان تنها انديشه صحيح اسلامى نام برد.

در اين همايش سخنرانان به جاى دعوت به وحدت در جهان اسلام، حاضران را به دورى و حتى قتل مسلمانانى كه انديشه سلفى را نمى پسندند ترغيب كردند.

شيخ صالح الفوزان در سخنانى در اين همايش، خواستار دورى از شيعيان شد و پيروان مذهب شيعه را خطرى اصلى براى كشور عربستان دانست و خواستار آن شد تا هيئت حاكمه كشور، شيعيان مقيم مناطقى چون القطيف، مدينه منوره و نجران را به اسلام (انديشه سلفى) دعوت كنند و در صورتى كه نپذيرفتند، آنان را براى پذيرش انديشه سلفى مجبور نمايند.

عبداللَّه بن جبرين در سخنان خود در اين همايش خواستار دشمنى با شيعيان و اهانت و تحقير آنان شد و گفت: نبايد به شيعيان اجازه داد تا در مساجد نماز بخوانند، بايد با آنان برخورد شديد داشت.

وى ادامه داد بايد روش ملك عبدالعزيز در برخورد با شيعيان را ادامه داد و شيعيان را در سلك ديپلماتيك و نظامى نپذيرفت و به آنان اجازه نداد تا سمتهاى مهمى را در كشور به دست گيرند، ضمن آنكه بايد قربة الى اللَّه با فرزندان شيعه در دانشگاه ها سخت گيرى كرد و در صورت لزوم حتى كشتار شيعيان واجب است.

ناصرالعمر نيز در سخنان خود خواستار برخورد با شيعيان عراق شد. وى پيشاپيش در يادداشتى خواستار ممانعت از حج شيعيان، تخريب مساجد و حسينيه هاى شيعيان و همچنين جلوگيرى از انتشار كتاب، روزنامه و يا مجله هايى در كشور عربستان شد كه شيعيان در نگارش آن نقش دارند، ضمن آنكه تعطيلى دادگاه شيعيان در منطقه القطيف و جلوگيرى از مشغول شدن شيعيان در مشاغلى چون: مشاغل امنيتى، بهداشت و درمان، رسانه بايد به شدت مورد توجه باشد و نبايد اجازه داد كه شيعيان در هيچ مقطعى به تدريس مشغول باشند».

ص: 23

تفكر شيعى درست در مقابل تفكر وهابى و عبارت است از تفكر منطق، گفت وگو و تحقيق و تفحّص در متون اصيل اسلامى و دعوت به انسجام اسلامى.

شيعيان همواره وحدت و برادرى ميان مسلمانان را به عنوان شعار اصلى خويش قرار داده، با استفاده از منطق و استدلال از كيان مذهب شيعه و باورهاى دينى خويش- با حفظ احترام مسلمانان ديگر- دفاع كرده اند. در حالى كه وهابيون همايش ضد شيعى تشكيل داده، بر طبل تكفير شيعيان مى كوبند، رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آيت اللَّه خامنه اى دام ظله، امسال را سال انسجام اسلامى نام گذارى مى كند و در ايران اسلامى همايش هاى برقرارى وحدت و مبارزه با تكفيريها برگزار مى گردد. نتيجه تفكر وهابى و ترويج آن پيدايش گروه هاى خشونت طلب و تروريستى مانند طالبان و القاعده است كه با كشتار و ترور، خون بسيارى از مسلمانان را در نقاط مختلف جهان مى ريزند و از دين اسلام- كه دين رأفت و مهربانى است- چهره اى خشن نزد جهانيان ترسيم نموده، موجب سرافكندگى مسلمانان شده اند. نتيجه تفكر شيعى و ترويج آن، پيدايش گروه هاى اصلاح طلب و شجاع و آزاده اى مانند حزب اللَّه لبنان است كه از يك سو خواستار وحدت مسلمانان است و از سوى ديگر در مقابل دشمن تمام مسلمانان با تمام توان مقاومت نموده، موجب ذلت و خوارى اسرائيل و عزت و افتخار تمام مسلمانان جهان مى شود.

اكنون وقت آن رسيده كه تمام انديشمندان شيعه و سنّى در يك صف و با يك صدا در مقابل تندروى هاى وهابيون قيام نموده، ضمن نقد و بررسى منطقى افكار و عقايد آنان، نارضايتى و انزجار خويش را از اين فرقه افراطى به گوش جهانيان برسانند.

پاسخگويى به پرسشها و شبهات

وظيفه تمام انديشمندان شيعه در اين موقعيت حساس اين است كه به طور معقول و بدون تعصّب به پرسش هاى معقول برادران اهل سنت و نيز به شبهات نامعقول و مغرضانه وهابيون پاسخ داده، ضمن حفظ انسجام اسلامى در يك فضاى سالم و آرام، به پيروى از پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام با قوّت تمام از كيان مذهب تشيّع و عقايد پيروان مكتب اهل

ص: 24

بيت دفاع نموده، از حركت هاى افراطى و نامعقول و راه يابى خرافات به جامعه اسلامى جلوگيرى نمايند. در اين راستا معاونت امور روحانيون بعثه مقام معظم رهبرى با اجراى طرح ره آورد حج، اقدام به جمع آورى پرسش ها و شبهاتى نمود كه روحانيون حج در ايام حج و عمره با آنها برخورد دارند و دشمنان اسلام با ترويج آنها سعى در تخريب چهره شيعيان و ايجاد تفرقه ميان مسلمانان دارند. پس از جمع آورى، اين پرسش ها و شبهات توسط كميته تدوين براى پاسخ گويى در اختيار اينجانب قرار داده شد. و توفيق پيدا كردم با رعايت نكات ذيل به آنها پاسخ دهم:

1. در پاسخ به پرسش ها و شبهات فقط از منابع اهل سنت استفاده شده است. در واقع سعى شده حقانيّت ديدگاه هاى شيعه با استفاده از متون حديثى، تفسيرى و رجالى اهل سنت ثابت شود. و در اين راستا حدود سيصد منبع از منابع و مآخذ اهل سنت مورد استفاده قرار گرفته است.

2. هر يك از پرسش ها و شبهات، آنگونه كه توسط پرسشگران يا طراحان شبهه مطرح شده ذكر مى شود و پس از پرورش پرسش و شبهه و بيان استدلال پرسشگر، به نقد و بررسى آن پرداخته مى شود.

3. از هرگونه اظهارات نابخردانه و متعصبانه و دور از فضاى منطق و گفت وگو پرهيز مى گردد.

آنچه اكنون در اختيار شما عزيزان قرار گرفته، جلد اول از اين مجموعه دو جلدى است كه با همّت «معاونت آموزش و پژوهش بعثه مقام معظم رهبرى» به چاپ رسيده است.

اميدوارم اين حركت علمى پاسخ گوى پرسش برادران اهل سنت و شبهات وهابيون بوده، گامى در راستاى تحقق انسجام اسلامى و نزديكى پيروان مذاهب اسلامى باشد.

عباسعلى زارعى سبزوارى

حوزه علميه قم

10/ 7/ 1386

ص: 25

1. زيارت قبور

شبهه

زيارت قبور يكى از مسائلى است كه همواره مورد اختلاف شيعه و سنّى بوده كه نيازمند بررسى و تحقيق بيشترى است؛ اگر چه اهل سنت در مسئله زيارت قبور ديدگاهى نزديك به ديدگاه شيعيان دارند، ولى وهّابيون همواره در تبليغات خود نسبت به دو موضوع حسّاسيت داشته، شيعيان را تخطئه مى كنند:

1. مى گويند: شما شيعيان به زيارت قبرهاى مردگان مى رويد و گريه مى كنيد و اين زيارت را براى مردان و زنان مستحب مى دانيد؛ در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از رفتن زنان به كنار قبرها نهى نموده و فرموده است:

«لَعَن اللَّه زوّارات القبور.(1) »

«خداوند زنانى را كه به زيارت قبرها مى روند، نفرين كرده است.»

و در روايتى ديگر نقل شده است:

«لعن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله زوّارات القبور. (2)»


1- كنز العمّال، ج 16، ص 388؛ إرواء الغليل، ج 3، ص 232؛ مسند أبي داود الطيالسي، ص 311؛ مسند أبي يعلى، ج 10، ص 314.
2- مسند أحمد، ج 2، ص 337؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 502؛ سنن الترمذي، ج 2، ص 259؛ المستدرك، ج 1، ص 374؛ السنن الكبرى للبيهقي، ج 4، ص 78؛ مسند أبي داود الطيالسي، ص 357؛ المعجم الكبير، ج 4، ص 42؛ تفسير القرطبي، ج 20، ص 170.

ص: 26

«رسول خدا صلى الله عليه و آله زنهايى را كه به زيارت قبرها مى روند نفرين كرده است.»

2. مى گويند: شما مسافرت نمودن به قصد زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان و امامزادگان را مستحب مى دانيد؛ در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله شدّ رحال (بار بستن) براى زيارت خود و ديگران را اجازه نداده و فرموده است:

«لاتشدّ الرِحال إلّاإلى ثلاثة مساجد، إلى المسجد الحرام، ومسجد الأقصى، ومسجدي.»

«باربندى و مسافرت نكنيد مگر به سه مسجد: مسجدالحرام، مسجد الاقصى و مسجد من. (1)»

و نيز مى فرمايد:

«ولاتجعلوا قبري عيداً، وصلّوا عليَّ، فإنّ صلاتكم يبلغني حيثما كنتم. (2)»

«قبر مرا مكان جشن و سرور قرار ندهيد، بلكه بر من صلوات بفرستيد؛ زيرا صلوات شما هر كجا باشيد به من مى رسد.»

پاسخ شبهه
حكم زيارت اهل قبور براى مردان

زيارت اهل قبور نزد فقها و اكثر مذاهب اهل سنّت مستحب است و غرض از زيارت اهل قبور، عبرت گرفتن، توجّه به آخرت، دل نبستن به اين دنيا، دعا براى اموات و قرائت قرآن در كنار قبور است.

براى استحباب زيارت قبور چند دليل وجود دارد:


1- مسند أحمد، ج 2، ص 367؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 1، ص 453؛ مجمع الزوائد، ج 4، ص 3.
2- صحيح مسلم، ج 4، ص 102 و 126؛ صحيح البخاري، ج 2، ص 58 و 250؛ مسند أحمد، ج 3، ص 7 و ج 6، ص 7؛ سنن الدارمي، ج 1، ص 330؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 452؛ سنن الترمذي، ج 1، ص 205؛ سنن النسائي، ج 2، ص 37؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 10، ص 82.

ص: 27

1. روايات

از پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله با سندها و عبارات گوناگون روايت شده است كه آن حضرت ابتدا از زيارت قبور نهى مى فرمودند، ولى بعدها مسلمانان را به زيارت قبور امر كردند.

رواياتى كه در كتب حديثى اهل سنّت در خصوص اين مطلب از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است، سه دسته اند:

الف) رواياتى كه تنها بيانگر اين مطلب است كه پيامبر صلى الله عليه و آله زيارت قبرها را اجازه داده است. در اين روايات اين گونه نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها.(1) »

«من شما را در گذشته از زيارت قبرها نهى مى كردم و اكنون [مى گويم كه] قبرها را زيارت كنيد.»

ب) دسته دوم رواياتى است كه علاوه بر دستور به زيارت قبرها، فوايد و عواقب زيارت را نيز بيان كرده اند. در اين روايات در ادامه فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله آمده: «نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها» يكى از عبارات ذيل آمده است:

1. «فانّها تزهد في الدنيا وتذكّر الآخرة(2) ؛ زيرا زيارت قبور موجب زهد در دنيا و يادآورى آخرت مى گردد.»


1- صحيح مسلم، ج 6، ص 82، سنن النسائي، ج 4، ص 89 و ج 8، ص 311؛ السنن الكبرى (النسائي)، ج 1، ص 654 و ج 3، ص 225؛ المعجم الأوسط، ج 3، ص 133؛ نصب الراية، ج 6، ص 239؛ كنز العمّال، ج 12، ص 443؛ المصنّف (ابن أبي شعيبة)، ج 3، ص 223.
2- سنن ابن ماجة، ج 1، ص 501؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 375؛ صحيح ابن حبّان، ج 3، ص 261؛ سنن الدارقطني، ج 4، ص 173؛ موارد الظمآن، ص 201؛ مسند الشاميّين، ج 3، ص 347؛ الجامع الصغير، ج 2، ص 297؛ كنز العمّال، ج 15، ص 646.

ص: 28

2. «فانّ فيها تذكرة(1) ؛ زيرا در زيارت قبور يادآورى هست.»

3. «فانّها تذكّركم الموت (2) ؛ زيرا زيارت قبور يادآورى مرگ را به همرا دارد.»

4. «فإنّها تذكّركم الآخرة(3) ؛ زيرا زيارت قبور شما را به ياد آخرت مى اندازد.»

5. «فانّ فيها عبرة(4) ؛ زيرا در زيارت قبور پندآموزى وجود دارد.»

6. «انّها ترّق القلب وتدمع العين وتذكّر الآخرة فزوروها (5) ؛ زيرا زيارت قبور موجب دلسوزى و اشكبار شدن چشم و يادآورى آخرت مى گردد، پس قبرها را زيارت كنيد.»

و از اين رو قرطبى ذيل تفسير فرمايش خداوند متعال: «الهكم التكاثر حتى زرتم المقابر» مى گويد:

«لم يأت في التنزيل ذكر المقابر إلّافي هذه السورة. وزيارتها من أعظم الدواء للقلب القاسي، لأنّها تذكّر الموت والآخرة وذلك يحمل على قصر الأمل والزهد في الدنيا وترك الرغبة فيها.(6) »

در قرآن كريم فقط در اين سوره ازمقبره ها ياد شده است. و زيارت مقبره ها بهترين دارو براى دلهاى سخت است. زيرا زيارت آنها يادآور مرگ و آخرت است و يادآورى مرگ و آخرت، موجب كوتاه شدن آرزوها و زهد در دنيا و ترك اشتياق به ماندن در آن مى گردد.»


1- سنن أبي داود السجستاني، ج 2، ص 87؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 9، ص 292؛ كنز العمّال، ج 15، ص 648.
2- مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 375؛ الجامع الصغير، ج 2، ص 677؛ كنز العمّال، ج 5، ص 647.
3- مسند أحمد، ج 1، ص 145؛ مجمع الزوائد، ج 3، ص 58؛ المصنّف (ابن أبي شيبة)، ج 3، ص 223؛ مسند أبي يعلى، ج 1، ص 240؛ كنز العمّال، ج 15، ص 652.
4- مسند أحمد، ج 3، ص 38؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 375؛ مجمع الزوائد، ج 3، ص 58؛ المعجم الكبير، ج 23، ص 278.
5- مسند أحمد، ج 3، ص 237؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 376؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 4، ص 77؛ مسندأبي يعلى، ج 6، ص 373- 374؛ الجامع الصغير، ج 2، ص 297؛ كنز العمّال،، ج 15، ص 646.
6- تفسير القرطبي، ج 20، ص 170.

ص: 29

قرطبى در ادامه مى گويد:

«قال العلماء: ينبغي لمن أراد علاج قلبه وانقياده بسلاسل القهر إلى طاعة ربّه أن يكثر من ذكر هادم اللذات ومفرّق الجماعات وموتم البنين والبنات ويواظب على مشاهدة المحتضرين وزياره قبور أموات المسلمين. فهذه ثلاثة امور ينبغي لمن قسا قلبه ولزم ذنبه أن يستعين بها على دواء دائه ويستصرخ بها على فتن الشيطان وأعوانه، فإن انتفع بالإكثار من ذكر الموت وانجلت به قساوة قلبه فذاك، وإن عظم عليه ران قلبه واستحكمت فيه دواعى الذنب، فإنّ مشاهدة المحتضرين وزيارة قبور أموات المسلمين تبلغ في دفع ذلك ما لا يبلغه الأوّل، لأنّ ذكر الموت إخبار للقلب مما إليه المصير وقائم له مقام التخويف والتحذير. وفي مشاهدة من احتضر وزيارة قبور من مات من المسلمين معاينة ومشاهدة، فلذلك كان أبلغ من الأوّل، قال صلى الله عليه و آله:

(الخبر كالمعاينة) رواه ابن عبّاس.

فأمّا الاعتبار بحال المحتضرين فغير ممكن في كلّ الأوقات، وقد لا يتّفق لمن أراد علاج قلبه في ساعة من الساعات.

وأمّا زيارة القبور فوجودها أسرع والانتفاع بها أليق وأجدر، فينبغى لمن عزم على الزيارة أن يتأدّب بآدابها ويحضر قلبه في اتيانها ولا يكون حظّه منها التطواف على الأجداث فقط، فإنّ هذه حالة تشاركه فيها بهيمة ونعوذ باللَّه من ذلك، بل يقصد بزيارته وجه اللَّه واصلاح فساد قلبه أوتقع الميّت بما يتلوا عنده من القرآن والدعاء، ويتجنّب المشي على المقابر والجلوس عليها، ويُسَلّم عليه أيضاً وأتاه من تلقاء وجهه، لأنّه في زيارته كمخاطبته حيّاً، ولو خاطبه حيّاً لكان الأدب استقباله بوجهه فكذلك هنا أيضاً»(1) .


1- تفسير القرطبى، ج 20، ص 171.

ص: 30

تمام سخن قرطبى در اين قسمت در چند نكته خلاصه مى شود:

الف) راه علاج سنگدلى و تسليم در برابر اوامر خداوند، عبارت است از:

1. يادآورى مرگ. 2. مشاهده افراد در حال مرگ. 3. زيارت قبور اموات.

ب) از اين سه امر، زيارت قبور، بهترين راه براى علاج سنگدلى و دفع فتنه هاى شيطان است؛ زيرا يادآورى مرگ موجب توجّه نفس به عاقبت خويش است، ولى به اندازه مشاهده افراد در حال مرگ مؤثّر نخواهد بود. و مشاهده افراد در حال مرگ نيز براى همه افراد در هر ساعتى ممكن نيست. پس زيارت قبرها بهترين راه است؛ چون هم قابل ديدن است و هم در دسترس!

ج) بايد هدف از رفتن به مقبره ها اصلاح قلب و توجّه به خدا و قيامت باشد و يا به قصد تلاوت قرآن و قرائت فاتحه و دعا براى اموات.

وهمه مى دانند كه تمام شيعيان در رفتن به مقبره ها هدفى جز اصلاح قلب و توجّه به خدا و قيامت و تلاوت قرآن و قرائت فاتحه و دعا براى اموات ندارند.

2. سيره پيامبر صلى الله عليه و آله

بى شكّ زيارت قبور سيره پيامبر صلى الله عليه و آله است. در كتب حديثى اهل سنّت نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله به زيارت قبر مادرش، آمنه مى رفت و در آنجا مى گريست.

از ابوهريره چنين نقل شده است:

«زار رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قبر امّه، فبكى وأبكى من حوله، وقال: استأذنت ربّي أن استغفر لها فلم يأذن لي، واستأذنته أن أزور قبرها فأذِنَ لي، فزوروا القبور، فإنّها تذكّركم الموت(1)

«رسول خدا صلى الله عليه و آله قبر مادرش را زيارت كرده و در آنجا گريست و ديگران را نيز گريانيد و


1- مسند أحمد، ج 2، ص 441؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 65؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 501؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 9، ص 87؛ سنن النسائي، ج 4، ص 9؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 275، السنن الكبرى، ج 4، ص 70 و 74.

ص: 31

فرمود: از خداوند خواستم به من اجازه دهد براى مادرم طلب آمرزش كنم، ولى خداوند به من اجازه نداد؛ و از او خواستم قبر او را زيارت كنم و اجازه داد. پس قبرها را زيارت كنيد، زيرا زيارت قبور يادآور مرگ است.»

روايات زيادى درباره زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله به صورت مكرّر از بقيع نقل شده است.

عايشه گفته است:

«فقدتُ رسول اللَّهَ صلى الله عليه و آله فاتّبعُته، فأتى البقيع، فقال: السلام عليكم دار قوم مؤمنين. (1)»

رسول خدا صلى الله عليه و آله از خانه بيرون رفت، من او را دنبال كردم تا به بقيع رسيد و فرمود: السلام عليكم دار قوم مؤمنين.»

و نيز از عايشه نقل شده است:

«كان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كلّما كانت ليلتها من رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يخرج من آخر الليل إلى البقيع، فيقول: السلام عليكم دار قوم مؤمنين، أتاكم ما توعدون غداً مؤجّلون، وأنّا إن شاء اللَّه بكم لاحقون، اللّهمّ اغفر لأهل بقيع الغرقد (2)

هر شب كه پيامبر صلى الله عليه و آله نزد او مى آمد، آخر شب به بقيع مى رفت و مى فرمود: السلام عليكم دار قوم ....»

ج) دسته سوم رواياتى است كه در ادامه فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها»، يكى از دو عبارت ذيل وجود دارد:

1. «ولاتقولوا هجراً (3)؛ و زبان به فحش و ناسزا نگشاييد.»


1- مسند أبي يعلى؛ ج 8، ص 69.
2- صحيح مسلم، ج 3، ص 63؛ السنن الكبرى البيهقى، ج 4، ص 79 و ج 5، ص 249؛ السنن الكبرى النسائي، ج 1، ص 656؛ مسند أبي يعلى، ج 8، ص 199؛ صحيح ابن حبّان، ج 7، ص 444؛ رياض الصالحين، ص 308؛ ارواء الغليل، ج 3، ص 213.
3- كنز العمّال، ج 5، ص 859؛ مسند أحمد، ج 3، ص 237؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 376.

ص: 32

2. «واجعلوا زيارتكم لها صلاةً عليهم واستغفاراً لهم (1)؛ و زيارت خويش را همراه با نماز بر آنان و طلب آمرزش آنها قرار دهيد.»

از مجموع اين روايات استفاده مى شود كه اگرچه پيامبر صلى الله عليه و آله ابتدا مسلمانان را از زيارت قبور نهى كرده است، ولى اين نهى، مصلحتى و به هدف اظهار مخالفت با مشركانى بوده كه به كنار قبرها مى رفتند و قبرها را معبود خويش قرار داده، بر آنان سجده مى نمودند. پس از ارتقاى فرهنگ دينى مردم و آشنايى آنان با معارف الهى، زيارت قبرها را اجازه دادند و يادآور فوايد مهمّ اين عمل شدند. با صرف نظر از اين مطلب مى گوييم: حكم اوّلى زيارت قبور در سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله حرمت آن بوده است، سپس اين حكم را پيامبر صلى الله عليه و آله نسخ كرده و جواز آن و بلكه استحباب آن را صادر فرموده است. در حقيقت اين مورد يكى از موارد نسخ سنّت به سنّت است و بسيارى از انديشمندان اصولى اهل سنّت نيز اين مورد را از مصاديق نسخ سنّت به سنّت دانسته اند.(2) در دلالت اين روايات بر استحباب زيارت براى مردان، ميان تمام فقهاى اسلام اتّفاق نظر وجود دارد و بعضى ادّعاى اجماع كرده اند. (3) و امّا در دلالت آنها بر استحباب يا جواز زيارت براى زنان اختلاف دارند و تفصيل آن خواهد آمد.

بشير بن خصاصه مى گويد:

«أتيت النبى صلى الله عليه و آله فلحقتُه بالبقيع، فسمعته يقول: السلام على أهل الديار من المؤمنين. (4)»


1- كنز العمّال، ج 15، ص 652- 653؛ المعجم الكبير، ج 2، ص 94.
2- الفصول في الاصول (الجصّاص)، ج 2، ص 34؛ الإحكام (ابن حزم)، ج 4، ص 459؛ الإحكام (الآمدي)، ج 3، ص 146؛ اصول السرخسي، ج 2، ص 77؛ المستصفى، ج 1، ص 103؛ المحصول، ج 3، ص 331؛ إرشاد الفحول، ج 1، ص 293؛ المعتمد، ج 1، ص 390؛ روضة الناظر، ص 88.
3- المجموع نووي، ج 5، ص 310؛ الإقناع، ج 1، ص 192؛ مغني المحتاج، ج 1، ص 365؛ الشرح الكبير، ج 2، ص 427.
4- المعجم الكبير، ج 22، ص 347.

ص: 33

«به دنبال پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم و در بقيع به او رسيدم، شنيدم كه مى فرمود: السلام على اهل الديار من المؤمنين.»

در روايت ديگرى نقل شده كه:

«انّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله خرج في جوف الليل يدعوا بالبقيع- ومعه أبورافع- فدعا بما شاءاللَّه .... (1)»

«رسول خدا صلى الله عليه و آله در نيمه شب به بقيع رفت و در بقيع دعا كرد.»

ابومويهبه، غلام پيامبر صلى الله عليه و آله نيز نقل مى كند: به همراه پيامبر صلى الله عليه و آله به بقيع رفتم، او براى آمرزش اهل قبور دعا كرد.(2) ابن ابى الحديد مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در هر سال به زيارت شهداى احد مى رفت وبا صداى بلند مى فرمود: «السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار»(3) .

همه اين روايات بيانگر اين است كه زيارت قبور و دعا براى اموات، سنّت و سيره پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بوده است.

3. سيره متشرّعه

بى شكّ امّت پيامبر صلى الله عليه و آله همواره به زيارت قبرها مى رفتند و براى اموات دعا مى كردند و كسى آنها را از اين عمل نهى نمى كرد.

ابوبكر كاشانى در كتاب «بدائع الصنائع» براى اثبات جواز زيارت قبور به اين فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله «نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها» استدلال نموده و سپس مى گويد:


1- المعجم الكبير، ج 1، ص 322.
2- المعجم الكبير، ج 22، ص 346.
3- شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج 15، ص 40.

ص: 34

«ولعمل الأمّة من لدن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله الى يومنا هذا. (1)»

«و نيز به دليل اينكه امّت پيامبر صلى الله عليه و آله از زمان آن حضرت تاكنون به زيارت قبور مى رفته اند.»

حكم زيارت قبرها توسّط زنان
اشاره

درباره حكم زيارت قبرها توسّط زنان چهار نظريه وجود دارد:

نظريه اوّل: حرمت زيارت قبرها
اشاره

ابن تيميّه نخستين كسى است كه زيارت قبرها را براى زنان به طور مطلق حرام مى داند. دليل ايشان بر حرمت، فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه مى فرمايد: «لعن اللَّه زوّارات القبور.» خلاصه استدلال ايشان در كتاب «مجموع الفتاوى» و «الفتاوى الكبرى» از اين قرار است: «دو روايت در كتابهاى حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه در ظاهر با همديگر تعارض دارند:

1. «لعن اللَّه زوّارات القبور.»

2. «نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها فإنّها تذكّر الآخرة.»

بعضى گفته اند: روايت اوّل توسّط روايت دوم نسخ شده است؛ بنابراين روايت دوم دلالت بر جواز زيارت براى عموم مردان و زنان دارد.

ولى اين گفتار غلط است، زيرا:

اوّلًا: روايت دوم بطور كلّى شامل زنان نمى شود تا بتواند روايت اوّل را نسخ كند؛ زيرا در اين روايت كلمه «نهيتكم» و «فزوروها» جمع مذكّر آورده شده است و شامل زنان نمى شود.

ثانياً: بر فرض بپذيريم كه روايت دوم عموميّت دارد و شامل زنان نيز مى شود، در اين صورت با يك روايت عامّ «نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها» كه شامل زنان نيز


1- بدائع الصنائع، ج 1، ص 320.

ص: 35

مى شود و زيارت قبور را براى آنان جايز مى داند و يك روايت خاصّ كه فقط شامل زنان شده و زيارت قبور را براى آنان حرام مى داند «لعن اللَّه زوّرات القبور.» و در چنين صورتى از سه حالت خارج نيست:

الف) مى دانيم روايت خاصّ پس از روايت عامّ صادر شده است. در اين صورت روايت خاصّ روايت عامّ را تخصيص مى زند. نتيجه اين كه در اينجا روايت اوّل، روايت دوم را تخصيص مى زند و حرمت زيارت براى زنان ثابت مى گردد.

ب) مى دانيم روايت عامّ پس از روايت خاصّ صادر شده است. در اين صورت اصوليون عامّ را ناسخِ خاصّ نمى دانند. و در نتيجه حرمت زيارت قبور براى زنان ثابت است.

ج) نمى دانيم روايت عامّ بعد از روايت خاصّ صادر شده است. در اين صورت عموم اهل علم از اصوليون، خاصّ را مقدّم بر عامّ مى كنند. در نتيجه، اينجا دلالت روايت اوّل بر حرمت زيارت قبور براى زنان پابرجاست.»(1)

پاسخ استدلال ابن تيميّه

پاسخ اوّل

ادّعاى اختصاص روايت دوّم (نهيتكم، فزوروها) به مردان به دليل مذكّر بودن اين دو لفظ ادعاى بى اساس و ناآگاهانه است، زيرا:

اوّلًا: بسيارى از خطابات قرآنى و روايى با لفظ جمع مذكّر وارد شده است. اگر مجرّد مذكّر بودن كلمه اى دليل بر اختصاص آن به مردان باشد، لازم است كه اكثر خطابات قرآنى و روايى شامل زنان نشود، مانند: «يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصّيَامُ» (2) و «وَأَقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَءَاتُواْ الزَّكَوةَ» (3) و «الْيَوْم احِلَّ لَكُمْ الطَّيِّبات» (4). بدون شكّ اين آيات اختصاص به مردان ندارد.


1- مجموع الفتاوى، ج 24، ص 360؛ الفتاوى الكبرى، ج 3، ص 42.
2- البقرة/ 183.
3- البقرة/ 443.
4- المائدة/ 5.

ص: 36

ثانياً: در روايت دوم سه جمله وارد شده است:

1. «نهيتكم عن زيارةالقبور، فزوروها، لأنّها تذكّر الآخرة؛ من شما را از زيارت قبرها نهى كرده بودم، اكنون به زيارت قبرها برويد، زيرا زيارت قبور موجب يادآورى آخرت است.»

2. «ونهيتكم عن لحوم الأضاحى فوق ثلاث، فكلوا وامسكوا ماشئتم؛ من شما را از خوردن بيشتر از سه گوشتِ قربانى نهى كرده بودم، اكنون هر مقدار كه مى خواهيد بخوريد.»

3. «ونهيتكم عن الأشربة في الأوعية، فاشربوا في أيّ وعاء شئتم، ولاتشربوا مسكراً؛ شما را از آشاميدن در هر ظرفى نهى كرده بودم، اكنون در هر ظرفى كه خواستيد بياشاميد، فقط مشروبات مست كننده را نياشاميد.»

ابن تيميّه ادّعا مى كند كه در جمله اوّل كلمه «نهيتكم» خطابِ مذكّر است و اختصاص به مردان دارد. و كلمه «فزوروها» نيز جمع مذكّر است و اختصاص به مردان دارد. در نتيجه اگر چه ابتدا پيامبر صلى الله عليه و آله زيارت قبور را براى عموم حرام كرد، ولى با اين روايت، نهى از زيارت قبور براى خصوص مردان را نسخ كرده است، لذا حكم به حرمت زيارت براى زنان باقى است.

ايشان بايد در جمله دوم نيز همين استدلال را پياده كند، يعنى بگويد: كلمه «نهيتكم» و «فكلوا وامسكوا» لفظ مذكّر است و اختصاص به مردان دارد. لذا پيامبر صلى الله عليه و آله خوردن بيش از سه قربانى را براى مردان جايز نموده و حكم گذشته را در خصوص مردان نسخ كرده است، بنابراين خوردن بيش از سه قربانى در حال حاضر براى زنان حرام است.

و نيز در جمله سوم با همين استدلال بايد خوردن مشروبات مباح را براى زنان در هر ظرفى حرام بداند و در ظرف مخصوص پوست دبّاغى شده جايز بداند.

هيچ فقيهى از فقهاى اسلامى چنين احكامى را صادر نكرده است.

ثالثاً: در آخر روايت دوم اين جمله وجود دارد: «لأنّها تذكّركم الآخرة؛ زيرا زيارت

ص: 37

قبرها يادآور آخرت است.» در حقيقت پيامبر صلى الله عليه و آله زيارت قبرها را براى هر كسى كه متذكّر آخرت شود، جايز دانسته است و فرقى ندارد؛ چه مرد باشد چه زن. و به تعبير اصوليون علّت عام است و شامل زنان نيز مى شود.

بنابراين نتيجه مى گيريم: روايت دوم (نهيتكم عن زيارة القبور، فزوروها) عامّ است و شامل زنان نيز مى شود.

پاسخ دوم

با توجّه به پاسخ پيشين مى توانيم از دو روايت گذشته سه حكم را استنباط كنيم:

1. نهى از زيارت قبور براى مردان و زنان در صدر اسلام. اين حكم از جمله «نهيتكم عن زيارة القبور» استفاده مى شود.

2. نهى از زيارت قبور براى زنان. اين حكم از روايت «لعن اللَّه زوّارات القبور» استفاده مى شود.

3. امر به زيارت قبور براى مردان و زنان پس از نهى سابق. و اين حكم از جمله «فزوروها» استفاده مى شود.

در اينجا دو احتمال وجود دارد:

احتمال اوّل: روايت نخست (لعن اللَّه زوّارات القبور) قبل از روايت دوم «فزوروها» صادر شده باشد. در اين صورت اين روايت در حقيقت نهى از زيارت قبور را- كه در صدر اسلام نسبت به عموم صادر شده- تأكيد مى كند، در واقع رسول خدا صلى الله عليه و آله در صدر اسلام فرموده است: «تمام مردم، بخصوص زنان را از زيارت قبرها نهى مى كنم.» در نتيجه ما در صدر اسلام يك حكم عامّ مبنى بر نهى از زيارت قبور داشته ايم و اين حكم عامّ درباره زنان مورد تأكيد قرار گرفته است. و يك حكم عامّ مبنى بر جواز زيارت قبور براى مردان و زنان داريم كه بعداً صادر شده است. در اين صورت به اتّفاق همه علماى اصولى حكم دوم ناسخ حكم اوّل است.

ص: 38

و همين احتمال را بسيارى از انديشمندان اهل سنّت تأييد كرده اند. ترمذى مى گويد:

«وقد رأى بعض أهل العلم أنّ هذا كان قبل أن يرخّص النبى صلى الله عليه و آله في زيارة القبور، فلمّا رخّص دخل فى رخصته الرجال والنساء. (1)»

«بعضى از دانشمندان معتقدند حديث (زوّارات القبور) قبل از صدور اجازه پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به زيارت قبور، صادر شده است و هنگامى كه زيارت قبور را اجازه داد، مردان و زنان داخل در اين اجازه شدند.»

و محمدبن اسماعيل كحلانى و مباركفورى، سخن ترمذى را با دو نكته تأييد كرده اند: 1. اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله به عايشه چگونه زيارت كردن را آموخت. 2. اينكه فاطمه عليها السلام بارها به زيارت قبر حمزه عليه السلام مى رفت.(2) درباره اين دو نكته بعداً سخن خواهيم گفت.

احتمال دوم: روايت اوّل (لعن اللَّه زوّارات القبور) پس از روايت دوم (فزوروها) صادر شده باشد. در اين صورت لازم مى آيد حكم اوّل (نهى عمومى از زيارت قبور) يك مرتبه توسّط حكم سوم (امر به زيارت عمومى) نسخ شود و مرتبه دوم با حكم دوم (نهى خصوص زنان از زيارت قبور) نسخ گردد. و صدور چنين امرى شايسته مولا و شارع حكيم نيست.

پاسخ سوم

بر فرض بپذيريم كه روايت اوّل و دوم متعارض هستند، بايد ميان آنها جمع نمود؛ چنانكه قرطبى و قارى و شوكانى و ديگران انجام داده اند.

شوكانى در كتاب «نيل الأوطار»، ابتدا كلامى را از قرطبى نقل كرده و مى گويد:


1- سنن الترمذي، ج 2، ص 259.
2- سبل السلام، ج 2، ص 114؛ تحفة الأحوذي، ج 4، ص 137.

ص: 39

«قال القرطبى: اللعن المذكور في الحديث إنّما هو للمكثّرات من الزيارة، لما تقتضيه الصيغة من المبالغة. ولعلّ السبب ما يفضى إليه ذلك من تضييع حقّ الزوج والتبرّج وما ينشأ من الصياح ونحو ذلك، وقد يقال: إذا أمن جميع ذلك فلا مانع من الإذن لهنّ، لأنّ تذكّر الموت يحتاج إليه الرجال والنساء.(1) »

«قرطبى گفته است: نفرينى كه در اين حديث آمده، اختصاص به زنانى دارد كه زياد به زيارت قبور مى روند، صيغه مبالغه (زوّارات) به اين معنا دلالت دارد. و شايد سبب نهى چنين زنانى از زيارت قبور عواقب آن باشد؛ مانند از بين رفتن حقّ همسر، زينت و خودنمايى، فرياد زدن و امثال آن. لذا گفته مى شود: چنانچه از تحقّق نيافتن اين عواقب مطمئن باشيم، مانعى ندارد كه زنان به زيارت قبور روند. زيرا يادآورى آخرت چيزى است كه هم مردان و هم زنان نيازمند به آن هستند.»

و سپس مى گويد:

«وهذا الكلام هو الّذي ينبغي اعتماده في الجمع بين أحاديث الباب المتعارضة في الظاهر.(2) »

«سخن قرطبى شايسته اعتماد در جمع بين احاديثى است كه به ظاهر متعارض مى باشند.»

مباركفورى نيز در كتاب «تحفة الأحوذى» پس از نقل سخن قرطبى مى گويد:

«آنچه قرطبى مى گويد چيزى است كه ظاهر حديث بر آن دلالت دارد.» (3)پاسخ چهارم

حديث «لعن اللَّه زوّارات القبور» يا «لعن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله زوّارات القبور» از سه طريق روايت شده است:


1- نيل الأوطار، ج 4، ص 166.
2- همان.
3- تحفة الأحوذي، ج 4؛ ص 137.

ص: 40

1. أبو عوانة عن عمر بن أبي سلمة عن أبيه عن أبي هريرة. (1)2. سفيان عن عبداللَّه بن عثمان بن خثيم عن عبدالرحمن بن بهمان عن عبدالرحمن بن حسان بن ثابت عن أبيه.(2) 3. عبدالوارث بن سعيد عن محمد بن جحادة عن أبي صالح عن ابن عبّاس.(3) در سند اوّل عمر بن ابى سلمه وجود دارد كه توسّط علماى رجالى تضعيف شده است.

ابن حجر عسقلانى در كتاب «تهذيب التهذيب» در شرح حال عمر بن ابى سلمه مى نويسد:

«قال ابن سعد: كان كثير الحديث، و ليس يحتجّ بحديثه.

وقال ابن المديني عن يحيى بن سعيد: كان شعبة يضعِّف عمرَ بن أبي سلمة.

وقال ابوقدامة: قلت لابن مهدي: إنّ شعبة أدركه ولم يحمل عنه؟ قال:

أحاديثه واهية.

وقال ابن أبي خيثمة: سألت أبي عنه، فقال: صالحٌ ان شاءاللَّه، وكان يحيى بن سعيد يختار محمدَ بن عمروعليه.

وقال أحمد: لم يسمع شعبة منه شيئاً.

وقال ابن معين: ليس به بأس. وفي رواية: ضعيف الحديث.

وقال أبوحاتم: هو عندي صالح صدوق في الأصل، ليس بذلك القوي، يكتب حديثه ولايحتجّ به.

وقال العجلي: لابأس به.


1- مسند أحمد بن حنبل، ج 2، ص 337؛ سنن الترمذي، ج 2، ص 259؛ السنن الكبرى، ج 4، ص 78؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 502.
2- مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 374؛ مسند أحمد، ج 3، ص 442- 443؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 502؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 4، ص 78؛ المعجم الكبير، ج 4، ص 42.
3- سنن ابن ماجة، ج 1، ص 502.

ص: 41

وقال الجوزجاني: ليس بقويّ في الحديث.

وقال النسائي: ليس بالقوي.

وقال ابن خزيمة: لايحتجّ بحديثه.» (1) ملاحظه مى كنيد كه از عمر بن ابى سلمه با اين عناوين ياد شده است: «كسى كه نمى شود به حديثش استدلال نمود»، «شعبه او را تضعيف كرده است»، «احاديث او پوچ است»، «ضعيف الحديث است»، «قوى نيست، حديثش نوشته نمى شود و قابل استدلال نيست» و «او در حديث قوى نيست.» با وجود چنين شخصى در سند حديث، اين حديث از اعتبار ساقط مى شود.

و در سند دوم عبدالرحمن بن بهمان وجود دارد و از على بن مدينى درباره شخصيّت او پرسيدند، او گفت: «شناخته شده نيست.»(2) در سند سوم ابوصالح قرار دارد، نام او باذان يا باذام است. اين شخص را فقط عجلى توثيق كرده است(3) و سايرين يا او را تضعيف كرده اند و يا نسبت به او بى تفاوت اند.

احمد بن حنبل مى گويد: «عبدالرحمن بن مهدى به حديث ابوصالح عمل نمى كرد.» (4) ابن عدى مى گويد: «آنچه ابوصالح روايت مى كند، تفسير است نه روايت و در تفسيرش نيز اهل تفسير از او متابعت نكرده اند. و هيچ كس از گذشتگان را نديدم از او راضى باشد (5)


1- تهذيب التهذيب، ج 7، ص 401. و نيز ر. ك: به كتابهاى الجرح والتعديل، ج 1، ص 146؛ العلل أحمد بن حنبل، ج 1، ص 419 و ج 3، ص 187؛ معرفة الثقات العجلي، ج 2، ص 168.
2- تاريخ مدينة دمشق، ج 1، ص 289.
3- معرفةالثقات، ج 2، ص 408.
4- العلل ج 2، ص 502.
5- الكامل ابن عدي، ج 2، ص 71.

ص: 42

زكريّا بن ابى زائده گفته است: «روزى شعبى از كنار ابوصالح مى گذشت، گوش او را كشيد و گفت: واى بر تو! قرآن را تفسير مى كنى در حالى كه آن را حفظ نيستى.»(1) ابوحاتم گفته است: «حديث اونوشته مى شود، ولى به آن استدلال نمى شود.» (2) نسائى گفته است: «ضعيف است.» (3) عقيلى گفته است: «مغيره گفته كه: ابوصالح فقط كودكان را تعليم مى داد، و تفسيرش ضعيف است.» (4)جوزقانى گفته است: «ابوصالح متروك است.» (5)ابن جوزى از ازدى نقل كرده است كه او گفت: «ابوصالح بسيار دروغگو است.» (6) ابن حبّان گفته است: «ابوصالح از ابن عبّاس روايت كرده است، ولى رواياتش نشنيده گرفته مى شود.» (7)بنابر اين، بر فرض دلالت اين حديث كامل باشد، سند آن بسيار مخدوش است.

علاوه بر ابن تيميّه، بن باز نيز زيارت قبرها توسط زنان را حرام و گناه كبيره دانسته است، ايشان گفته است:

«امّا زيارة المرأة للقبور فهي محرّمة، بل من كبائر الذنوب، لأنّ النبيّ صلى الله عليه و آله لعن زائرات القبور والمتّخذين عليها المساجد والسرج.»(8) «زيارت زنان از قبرها حرام و از گناهان كبيره است، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله زنانِ زيارت كننده قبرها و كسانى را كه بر روى قبرها مسجد مى سازند و چراغ روشن مى كنند، نفرين كرده است.»


1- تهذيب التهذيب، ج 1، ص 364؛ ضعفاء العقيلي، ج 1، ص 165.
2- تهذيب التهذيب، ج 1، ص 365.
3- كتاب الضعفاء والمتروكين، ص 158.
4- ضعفاء العقيلي، ج 1، ص 166.
5- تهذيب التهذيب، ج 1، ص 365.
6- الموضوعات، ج 1، ص 373؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 365.
7- كتاب المجروحين، ج 1، ص 185.
8- فتاوى مهمّة، ج 1، ص 72 و 149- 150.

ص: 43

با پاسخى كه از كلام ابن تيميّه داديم، بى اساسى كلام بن باز روشن مى شود، و نيازى به تكرار نيست؛ بخصوص اينكه در سند روايتى كه بن باز به آن استدلال كرده نيز ابوصالح وجود دارد، و روايات او همانطور كه گذشت، قابل استدلال نيست.

نظريه دوم: كراهت زيارت قبرها
اشاره

بسيارى از فقهاى اهل سنّت زيارت قبور براى زنان را مكروه دانسته اند. (1)و در مقام استدلال، به يكى از دو دليل ذيل تمسّك كرده اند:

1. روايت «لعن اللَّه زوّارات القبور» دلالت بر كراهت دارد، زيرا در اين روايت چند احتمال وجود دارد و در حقيقت مفاد آن دائر مدار حرمت يا جواز است كه در اين صورت روايت را حمل بر كراهت مى كنيم.

2. زنان در مصيبتها كم صبر و بى طاقتى مى كنند. به همين دليل رفتن آنان به زيارت قبرها مكروه است.

ردّ نظريه دوم

اين نظريه از آن جهت مردود است كه دليلهاى آنها بى اساس و مردود مى باشد.

امّا دليل اوّل، پاسخ آن در ردّ نظريه اوّل ذكر شد.

و دليل دوم نيز بى اساس است؛ زيرا اين دليل اخصّ از مدّعاست، مدّعاى آنان اين است كه زيارت قبرها به طور كلّى، در هر زمان و هر مكانى، مكروه است. و دليل آنان نيز اين است كه زنان كم صبرى و ناشكيبايى مى كنند. اين دليل- بر فرض بپذيريم كه بى صبرى زياد در مصائب مكروه است- تنها در صورتى دلالت بر كراهت مى كند كه زنان كم صبرى زياد نموده، بى اندازه شيون نمايند.


1- فتح العزيز، ج 5، ص 248؛ الاقناع، ج 1، ص 192؛ مغني المحتاج، ج 1، ص 365؛ المغني، ج 2، ص 430؛ كشف القناع، ج 2، ص 174؛ الكافي في فقه ابن حنبل، ج 1، ص 275.

ص: 44

نظريه سوم: جواز زيارت قبرها

براى اثبات اين نظريّه به چند دليل استدلال شده است:

1. هيچ دليلى بر حرمت يا كراهت زيارت براى زنان وجود ندارد، بلكه از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه آن حضرت فرمود: «كنت نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها.» اين روايت دلالت دارد بر اينكه آن حضرت ابتدا همه مسلمانان- زن و مرد- را از زيارت قبرها نهى فرموده و سپس براى همه آنان- چه زن و چه مرد- جايزه كرده اند.

و روايت ديگرى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است: «لعن اللَّه زوّارات القبور» (1) قبل از روايتِ «فزوروها» صادر شده است. ترمذى مى گويد:

«قد رأى بعض أهل العلم أنّ هذا كان قبل أن يرخّص النبيّ في زيارة القبور، فلمّا رخّص دَخَلَ في رخصته الرجال والنساء.(2)

«بعضى ازدانشمندان معتقدند روايت (لعن اللَّه زوّارات القبور) قبل از اين بوده كه پيامبر صلى الله عليه و آله زيارت قبور را اجازه دهند و هنگامى كه زيارت قبرها را اجازه دادند، تمام مردان و زنان در اين اجازه داخل شدند.»

علاوه بر آن، حديث «لعن اللَّه زوّارات القبور» هم از نظر سند و هم از نظر دلالت بسيار ضعيف است.

2. پيامبر صلى الله عليه و آله چگونه زيارت كردن را به همسرش عايشه تعليم داد.

در روايتى عايشه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه آن حضرت به من فرمود:

«انّ ربَّك يأمرك أن تأتي أهل البقيع، فتستغفر لهم. قلت: كيف أقول لهم يا رسول اللَّه؟ قال: قُولي السلام على أهل الديار من المؤمنين والمسلمين، يرحم اللَّه المستقدمين منّا والمستأخرين، وانّا إن شاءاللَّه بكم لاحقون. (3)»»


1- مدرك اين حديث نيز قبلًا ذكر شد.
2- سنن الترمذي، ج 2، ص 259.
3- صحيح مسلم، ج 3، ص 64؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 6، ص 221؛ سنن النسائي، ج 4، ص 93؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 4، ص 79؛ المصنف الصنعاني، ج 3، ص 576؛ السنن الكبرى النسائي، ج 1، ص 656؛ صحيح ابن حبّان، ج 16، ص 46.

ص: 45

«پروردگارت به تو أمر مى كند كه به قبرستان بقيع آمده و براى آنان طلب آمرزش كنى.

عرض كردم: در كنار قبرها چه چيزى بگويم؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بگو: السلام على اهل الديار ....»

اين روايت دلالت بر جواز زيارت قبرهاى براى زنان دارد.

3. عايشه به زيارت قبر برادرش عبدالرحمن بن ابى بكر مى رفت.

عبداللَّه بن ابى مليكه مى گويد:

«إنّ عائشة أقبلت ذات يوم من المقابر. فقلت لها: يا أمّ المؤمنين من أين أقبلت؟ قالت: من قبر أخي عبدالرحمن بن أبي بكر. فقلت لها: أليس كان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نهى عن زيارة القبور؟! قالت: نعم كان نهى، ثمّ أمر بزيارتها(1)

روزى عايشه از قبرستان برمى گشت، به او گفتم: از كجا مى آيى؟ گفت: از كنار قبر برادرم عبدالرحمن بن ابى بكر. گفتم: آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله از زيارت قبور نهى نكرده بود؟! گفت:

آرى، ابتدا نهى كرده بود و سپس دستور به زيارت قبور داد.»

سيّد سابق در كتاب «فقه السنّة» مى گويد:

«رخّص مالك وبعض الأحناف وروايةٌ عن أحمد وأكثر العلماء فى زيارة النساء للقبور، لحديث عائشة: كيف أقول .... (2)»

«مالك بن انس و بعضى از حنفى ها و به نقلى احمد بن حنبل و بيشتر علما زيارت زنان از قبرها را جايز دانسته اند؛ به دليل حديث عايشه كه گفته است: در زيارت قبور چه بگويم؟! ....»

در كتاب «التمهيد» نقل كرده است كه احمدبن حنبل به دليل زيارت عايشه از قبر برادرش، زيارت قبور را براى زنان جايز دانسته است.(3)


1- مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 376؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 4، ص 78؛ أحكام الجنائز، ص 181، مسند أبي يعلى، ج 8، ص 284.
2- فقه السنّة، ج 1، ص 566.
3- التمهيد ابن عبدالبرّ، ج 3، ص 234.

ص: 46

محمدبن اسماعيل كحلانى نيز روايت عبداللَّه بن ابى مليكه را دليل بر جواز زيارت قبور دانسته است. (1) 4. حضرت زهرا عليها السلام هر جمعه به زيارت قبر حمزه و شهداى احُد مى رفت.

در روايتى امام سجّاد از امام حسين عليه السلام روايت كرده است:

«انّ فاطمة بنت النبيّ صلى الله عليه و آله كانت تزور قبر عمّها حمزة كلّ جمعة، فنصلّى وتبكى عنده. (2)»

«فاطمه عليها السلام دختر پيامبر صلى الله عليه و آله هر جمعه به زيارت قبر عمويش حمزه مى رفت و در آنجا نماز مى خواند و در كنار قبر گريه مى كرد.»

طحطاوى در «حاشية مراقي الفلاح» براى اثبات جواز زيارت قبور براى زنان به اين روايت استدلال كرده است. (3)بعضى- مانند محمّدبن اسماعيل كحلانى- در مقام تضعيف اين روايت گفته اند:

«وهو حديث مرسل، فإنّ عليّ بن الحسين لم يدرك فاطمة بنت محمّد صلى الله عليه و آله (4)

اين حديث مرسل است. زيرا على بن حسين، زمانِ فاطمه را درك نكرده است.»

جاى بسيار تعجّب است كه چنين سخنى از مثل چنين شخصى صادر شود؛ زيرا در كتاب «مستدرك الصحيحين» و «السنن الكبرى» سند روايت «على بن الحسين عن أبيه» است. در واقع اين روايت از امام حسين عليه السلام نقل شده است و مرسل دانستن اين حديث ناشى از بى دقّتى است.

5. پيامبرمكرّم اسلام صلى الله عليه و آله زنى را كه دركنار قبرى گريه مى كرد، فقط توصيه به صبر كرد و او را از اين عمل نهى نفرمود. و اين دلالت بر جواز زيارت قبرها توسّط زنان دارد.


1- سبل السلام، ج 2، ص 115.
2- مستدرك الصحيحين 1: 377 و 3: 28، السنن الكبرى البيهقي 4: 78، أحكام الجنائز البانى: 183.
3- حاشية مراقي الفلاح، ج 2، ص 619.
4- سبل السلام، ج 2؛ ص 115.

ص: 47

انس بن مالك گفته است:

«مرّ النبيّ صلى الله عليه و آله بامرأة عند قبر وهي تبكي، فقال: اتّقي اللَّه واصبري. قالت:

إليك عنّى، فانّك لم تصب بمصيبتى ولم تعرفه. فقيل لها: إنّه النّبيّ صلى الله عليه و آله. فأتت باب النبى صلى الله عليه و آله، فلم تجد عنده بوّابين، فقالت: لم اعرفك. فقال: إنّما الصبر عندالصدمة الاولى (1)«روزى پيامبر صلى الله عليه و آله زنى را در كنار قبرى ديد كه گريه مى كند. به او فرمود: تقواى الهى پيشه كن و صبر نما. آن زن گفت: دور شو، تو كه مبتلا به مصيبت من نشده اى تا بدانى گرفتار چه مصيبتى شده ام. شخصى به آن زن گفت: او پيامبر صلى الله عليه و آله بود. آن زن به درِ خانه پيامبر صلى الله عليه و آله آمد، هيچ نگهبانى نبود، به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: من شما را نشناختم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: صبر حقيقى صبر در مصيبت اوّل است.»

عينى در كتاب «عمدةالقارى» مى گويد: «اين حديث دلالت بر جواز زيارت قبرها دارد؛ فرقى ميان زن و مرد نيست.» (2) البانى نيز اين حديث را دليلى بر جواز زيارت قبور براى تمام مردان و زنان دانسته است.(3)

نظريه چهارم: استحباب زيارت قبرها

تحقيق در روايات بيانگر اين مطلب است كه زيارت قبرها نه تنها براى زنان جايز است، بلكه استحباب نيز دارد؛ زيرا:

اوّلًا: در روايت «نهيتكم عن زيارةالقبور فزوروها» كلمه «فزوروها» امر است. و از آنجا كه قرينه هاى گوناگون و اجماع فقها قائم است بر عدم وجوب زيارت قبور،(4) اين


1- صحيح البخاري، ج 2، ص 79؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 4، ص 78؛ السنن الكبرى النسائي، ج 6، ص 264؛ مسند أبي يعلى، ج 6، ص 176 و ج 10، ص 453.
2- عمدةالقارى، ج 8، ص 68.
3- أحكام الجنائز، ص 184.
4- تنها شخصى كه زيارت قبرها را يك بار واجب دانسته، ابن حزم در كتاب «المحلّى، ج 5، ص 160» است.

ص: 48

كلمه حمل بر استحباب مى شود. لذا اين روايت دلالت بر استحباب زيارت قبرها براى همه مسلمانان دارد.

ثانياً: در همين روايت علّت امر به زيارت قبور، «يادآورى آخرت»، «يادآورى مرگ»، «پند آموزى» و «زهد در دنيا» معرّفى شده و همه اين فوايد قرينه است بر ظهور امر بعد از نهى در استحباب زيارت قبور.

ثالثاً: در روايت عايشه نيز اين عبارت نقل شده است: «انّ ربَّك يأمرك أن تأتي أهل البقيع ....» در اينجا نيز سخن از امر خداوند به زيارت قبور بقيع مطرح شده است. و بايد حمل بر استحباب شود.

رابعاً: از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است:

- «من زار قبر والديه أو أحدهما في كلّ جمعة غفر [اللَّه] له وكان بارّاً لوالديه (1)

«هر كسى كه قبر پدر و مادرش يا يا يكى از آنها را در روز جمعه زيارت كند، خداوند گناهانش را آمرزيده، او را از نيكى كنندگان به پدر و مادر خواهد شمرد.»

- «من زار قبر والديه أوأحدهما في كلّ جمعة فقرأ عنده يس غفراللَّه له بعدد كل كلّ حرف منها (2)

«هر كسى كه قبر پدر و مادرش يا يكى از آنان را روز جمعه زيارت كند و سوره يس را در كنار قبر آنها قرائت نمايد، خداوند به عدد هر حرفى از اين سوره گناهانش را مى آمرزد.»

- «من زار قبر والديه أو أحدهما احتساباً كان كعِدْل حجّةٍ مبرورة، ومن كان زوّاراً لهما زارت الملائكة قبرَه (3)


1- الجامع الصغير، ج 2، ص 605؛ مجمع الزوائد الهيثمي، ج 3، ص 59؛ المعجم الصغير، ج 2، ص 69؛ كنز العمّال، ج 6، ص 468؛ الدرّ المنثور، ج 4، ص 174.
2- كنز العمّال، ج 16، ص 479؛ الدر المنثور، ج 5، ص 257.
3- كنز العمّال، ج 16، ص 479.

ص: 49

«هر كسى كه قبر پدر و مادرش يا يكى از آنها را زيارت كند، ثواب حجّ را كسب كرده است. و هر كسى كه زياد به زيارت آنها رود، ملائكه نيز در آينده قبر او را زيارت مى كنند.»

اين روايات، اگر چه توسّط بعضى از نظر سند مخدوش دانسته شده، ولى قاعده «تسامح در ادلّه سنن» به ما كمك مى كند كه با استناد به اين احاديث، زيارت قبور براى همه مسلمانان- چه مردان و چه زنان- را مستحب بدانيم.

بنابر اين نتيجه مى گيريم كه زيارت قبور براى زنان نه تنها حرام نيست، بلكه كراهت ندارد و مستحب هم است.

شرنبلانى و البانى از كسانى هستند كه صراحتاً تفاوتى ميان مرد و زن در استحباب زيارت قبرها نگذاشته اند. (1)

زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله

شايسته است پيش از بررسى ادلّه جواز و استحباب زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله نظريه ابن تيميّه و دليلهاى او را برشمريم:

نظريّه ابن تيميّه: حرمت زيارت قبر پيامبران

بعضى تلاش مى كنند ابن تيميّه را در فتوا به حرمت زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله تبرئه كنند. از اين رو لازم است كلمات ابن تيميّه و اظهارات بعضى از انديشمندان اهل سنّت در باب اعتقادات او در زيارت پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله و ساير پيامبران گفته شود تا باورهاى فاسد او بر همگان روشن شود.

ايشان در كتاب «مجموع الفتاوى» در پاسخ به سئوال از زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد:

«وأمّا الزيارة البدعيّة فمن جنس زيارة اليهود والنصارى وأهل البدع الّذين يتّخذون قبور الأنبياء والصالحين مساجد ... فالزيارة البدعيّة مثل قصد قبر


1- مراقي الفلاح، ج 1، ص 233؛ أحكام الجنائز، ج 1، ص 180.

ص: 50

بعض الأنبياء والصالحين للصلاة عنده والدعاء عنده أوبه أوطلب الحوائج منه أومن اللَّه تعالى عند قبره أو الاستغاثة به أو الإقسام على اللَّه تعالى به ونحو ذلك هو من البدع الّتي لم يفعلها أحد من الصحابة ولاالتابعين، ولاسنّ ذلك رسول اللَّه، ولا أحد من خلفائه الراشدين، بل قد نهى عن ذلك أئمّة المسلمين الكبار (1) «زيارتى كه بدعت است مانند زيارت يهوديان و مسيحيان و بدعت گذارانى كه بر روى قبرهاى پيامبران و صلحا مسجد مى سازند ... زيارتى كه بدعت است، مانند اينكه شخصى قصد كند كنار قبر بعضى از پيامبران و افراد صالح برود تا در كنار قبر آنها نماز بخواند، يا دعا كند، يا به آنها متوسّل شود و نيازهايش را از آنها يا از خدا در كنار قبر آنها بخواهد يا از آنها مدد جسته، يا خداوند را به آنها سوگند دهد. اين كارها بدعتهايى است كه هيچيك از صحابه و تابعين انجام نداده اند و رسول خدا صلى الله عليه و آله يا يكى از خلفاى راشدين دستور به آن نداده اند، بلكه پيشوايان بزرگ مسلمانان از انجام اين كارها نهى كرده اند.»

در اين عبارت ابن تيميّه تصريح مى كند زيارت كسى كه به قصد زيارت پيامبران و افراد صالح مسافرت مى كند بدعت است و بدعت حرام است؛ لذا زيارت او حرام خواهد بود.

و در جاى ديگر مى گويد:

«فمَن قَصَد قبورَ الأنبياء والصالحين لأجل الصلاة والدعاء عندها فقد قَصَد نفسَ المحرّم الّذي سدّ اللَّه ورسوله ذريعته.(2) »

«هر كسى كه به قصد نماز و دعا به كنار قبرهاى پيامبران و صلحا برود، در واقع حرامى را قصد كرده كه خدا و رسولش مانع از واسطه قرار دادن آن شده اند.»

و نيز گفته است:


1- مجموع الفتاوى، ج 24، ص 334.
2- همان، ج 1، ص 237.

ص: 51

«الأحاديث المرويّة فى زيارة قبره كلّها ضعيفة، بل كذب.(1) »

«تمام احاديثى كه درباره زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده ضعيف و دروغ است.»

همچنين گفته است:

«نفس السفر لزيارة قبرٍ من القبور- قبر نبيٍّ أو غيره- منهي عنه عند جمهور العلماء، حتّى أ نّهم لا يجوّزون قصر الصلاة فيه بناءً على أ نّه سفر معصية، لقوله الثابت في الصحيحين: (لاتشدّ الرحال إلّاإلى ثلاثة مساجد: المسجد الحرام، والمسجد الأقصى، ومسجدي هذا) .... (2)»

«به نظر علما از مسافرت نمودن به قصد زيارت قبرى- چه قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و چه ساير قبرها- نهى شده است، طورى كه جايز نمى دانند كسى در اين سفر نماز را شكسته بخواند؛ چون مسافرتش مسافرت معصيت است! به دليل اينكه پيامبر فرموده است:

باربندى و مسافرت نمى شود مگر به سه مسجد: مسجدالحرام، مسجد الاقصى ومسجد من.»

و نيز گفته است:

«وأمّا الحديث المذكور فى زيارة قبر النبيّ صلى الله عليه و آله فهو ضعيف، وليس في زيارة قبر النبيّ صلى الله عليه و آله حديث حسن ولاصحيح، ولاروى أهل السنن المعروفة كسنن أبي داود والنسائي وابن ماجة والترمذي، ولا أهل المسانيد المعروفة كمسند أحمد ونحوه، ولاأهل المصنّفات كموطأ مالك وغيره في ذلك شيئاً، بل عامّة ما يروى في ذلك أحاديث مكذوبة موضوعة، كما يروى عنه صلى الله عليه و آله أنّه قال: (من زارني وزار أبي ابراهيم في عام واحد ضمن له على اللَّه الجنّة)، وهذا حديثٌ موضوعٌ كذبٌ باتّفاق أهل العلم. وكذلك ما يروى أنّه قال: (من زارني بعد مماتي فكأ نّما زارني في حياتي) و (من زارني بعد مماتي ضمنتُ


1- همان، ج 1، ص 355.
2- همان، ج 4، ص 520.

ص: 52

له على اللَّه الجنّة) ليس لشى ء من ذلك أصل. وإن كان قد روى بعض ذلك الدارقطني والبزار في مسنده، فمدار ذلك على عبداللَّه بن عمر العمري أومن هو أضعف منه ممّن لا يجوز أن يثبت بروايته حكم شرعيٌ. وانّما اعتمد الأئمّة في ذلك على ما رواه أبوداود في السنن عن أبي هريرة عن النبيّ صلى الله عليه و آله أ نّه قال: (ما من رجل يسلّم علىّ إلّاردّ اللَّه عليّ روحي حتّى أرد عليه السلام) وكما في سنن النسائي عن النبيّ صلى الله عليه و آله أنّه قال: (إنّ اللَّه وكّل بقبري ملائكة تبلغني عن امّتي السلام)، فالصلاة والسلام عليه ممّا أمر اللَّه به ورسوله، فلهذا استحبّ ذلك العلماء(1)

امّا حديثى كه درباره زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله ذكر شده است ضعيف مى باشد. درباره زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ حديثِ نيكو و صحيح وجود ندارد. و اهل سنن- مانند ابوداود و نسائى و ابن ماجه- و مسانيد- مانند مسند احمد و ديگران- و مصنّفات- مانند موطأ مالك و غير او- روايتى درباره زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله ذكر نكرده اند. بلكه تمام رواياتى كه در خصوص زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده دروغ و جعلى است. مثلًا از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه آن حضرت فرمود: «هر كسى كه من و پدرم ابراهيم را در يك سال زيارت كند، تعهّد مى كنم خداوند او را به بهشت ببرد.» اين حديث به اتّفاق همه علما ساختگى و دروغ است. و نيز روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كسى كه پس از مُردن، مرا زيارت كند به مانند اين است كه مرا در حال زنده بودن زيارت كرده است»، اين حديث نيز اصل واساسى ندارد. البتّه بعضى از اين احاديث را دارقطنى و بزار در مسندشان روايت كرده اند، ولى در سند آن احاديث، عبداللَّه بن عمر عمرى يا كسانى ضعيف تر از او وجود دارد كه نمى شود با روايت آنها حكم شرعى را ثابت نمود.

آرى! پيشوايان دين در باب زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله فقط به روايتى كه ابوداود در سنن ابى داود از ابوهريره نقل مى كند اعتماد كرده اند. ابوهريره از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: «هيچ مردى نيست كه به من سلام كند، مگر اينكه خداوند روح من


1- همان، ج 24، ص 356 و 357.

ص: 53

را به جسدم برمى گرداند تا من جواب سلام او را بدهم.» و نيز در سنن نسائى از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه آن حضرت فرمود: «خداوند در كنار قبر من فرشتگانى را گمارده تا سلام امّت مرا به من ابلاغ كنند.» لذا درود و سلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله چيزى است كه خداوند و رسولش به آن امر كرده اند و به همين دليل علما سلام دادن به پيامبر صلى الله عليه و آله را مستحب دانسته اند.»

از مجموع كلمات ابن تيميّه استفاده مى شود كه ايشان در باب زيارت پيامبران مدّعى چند نكته است:

1. زيارت قبر پيامبران در صورتى كه شخصى به قصد زيارت آنان برود، عملى ساختگى و بدعت است.

اين سخن در حرمت زيارت قبر پيامبران براى هر كسى كه قصد زيارت كند كاملًا صراحت دارد؛ زيرا به اعتقاد ابن تيميّه اين زيارت بدعت است و بدعت حرام مى باشد.

2. كسى كه به قصد زيارت قبر پيامبران و افراد صالح و براى انجام نماز و دعا به آنجا مسافرت كند، قصد انجام فعل حرام را كرده است.

اين كلام نيز صراحت دارد كه «زيارت قبر پيامبران و افراد صالح» حرام است.

3. كسى كه براى زيارت قبر پيامبران و افراد صالح مسافرت كند، سفر معصيت انجام داده و بايد نمازش را تمام بخواند.

مسافرت زمانى سفرِ معصيت مى شود كه در آن مسافرت فعل حرام انجام گيرد، مثلًا به قصد فروش شراب مسافرت انجام گيرد، يا به قصد غارت اموال مردم مسافرت انجام شود؛ از اين رو اين قسمت از سخن ابن تيميّه صراحت دارد كه زيارت قبر پيامبران و اوليا از ديدگاه ابن تيميّه حرام است.

4. تمام احاديثى كه درباره زيارت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده، ساختگى و دروغ است، و هيچ يك از اهل علم متعرّض آن نشده اند.

5. دليل بر حرام بودن سفر براى زيارت قبر پيامبران و أئمّه عليهم السلام فرمايش رسول

ص: 54

خدا صلى الله عليه و آله است كه مى فرمايد: «لاتشدّ الرحال ....»

گفتنى است كه اين اظهارات نه تنها باطل و بى اساس است، بلكه بسيار زشت و بى ادبانه است. ابن حجر عسقلانى در كتاب «فتح البارى» مى گويد:

«وهي من أبشع المسائل المنقولة عن بن تيميّة (1)

«سخن ابن تيميّه در منع زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله از زشت ترين مسائلى است كه تاكنون از او نقل شده است.»

و تعجّب است از كسانى كه سعى مى كنند ابن تيميّه را تبرئه نموده، انتساب مطالب مذكور را به ايشان تهمت مى دانند و مى گويند: «ابن تيميّه تنها مسافرت نمودن به قصد زيارت را حرام دانسته است، نه زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را، بلكه ايشان زيارت قبر پيامبران را مستحب مى داند.»(2) چگونه ابن تيميّه مدعّى استحباب زيارت قبر پيامبران است، ولى قصد زيارت آنان را حرام مى داند و مسافرت براى زيارت آنان را سفر معصيت مى داند؟! آيا اين تناقض گويى نيست؟! آيا تضعيف روايات زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله توسط ابن تيميّه بهترين گواه بر عدم اعتقاد ايشان به استحباب زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله نيست؟ بسيارى از انديشمندان اهل سنّت از فتواى ابن تيميّه به معصيت بودن زيارت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و ساير پيامبران پرده برداشته اند.(3)

پاسخ به ابن تيميّه
اشاره

بى اساس بودن سخنان ابن تيميّه زمانى روشن مى شودكه دومطلب بررسى گردد:

1. حديث «لاتشدّ الرحال» و دليل ابن تيميّه بر گفتارش.

2. دليل بر مستحب بودن زيارت قبور پيامبران- به خصوص قبر پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله- و ساير اولياء اللَّه و سفر براى اين زيارت.


1- فتح الباري، ج 3، ص 54.
2- شرح قصيدة ابن القيّم، ج 2، ص 363 و 364.
3- رفع المنارة، ص 71؛ دفع شبه من شبّه و تمرّد، ص 47؛ ال

ص: 55

مطلب اوّل: حديث «لاتشدّ الرحال ...»
اشاره

اين حديث در «صحيح البخاري» و «صحيح مسلم» با دو سند از ابوسعيد خدرى و ابوهريره نقل شده است:

1. سفيان عن الزهري عن سعيد عن أبي هريره عن النبيّ صلى الله عليه و آله، قال: لا تشدّ الرحال إلّاإلى ثلاثة مساجد: المسجدالحرام، و مسجدالرسول و مسجدالأقصى (1) «پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است: باربندى نمى شود مگر به قصد سه مسجد: مسجدالحرام، مسجدالرسول و مسجدالاقصى.»

2. شعبة عن عبدالملك عن قزعة عن أبي سعيد الخدري عن النبيّ صلى الله عليه و آله قال:

ولاتشدّ الرحال إلّاإلى ثلاثة مساجد: مسجدالحرام و مسجدالأقصى ومسجدي.» (2) اين حديث در ساير كتابهاى حديثى اهل سنّت نيز با سندهاى ديگرى روايت شده است، (3) و در صدور آن اتفاق نظر دارند.

ابن تيميّه- همانطور كه گذشت- بر حرمت سفر براى زيارت قبور پيامبران و أئمّه عليهم السلام به اين حديث استدلال مى كند، با اين توضيح كه در حديث نبوى از هر گونه باربندى و سفر منع شده است، جز مسافرت به مساجد سه گانه. پس اگر كسى براى زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله باربندى و مسافرت كند، با نهى پيامبر صلى الله عليه و آله مخالفت كرده و سفر معصيت انجام داده است. متن كلام ايشان در «مجموع الفتاوى» اين است:


1- صحيح البخاري، ج 2، ص 56 و 58؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 102.
2- صحيح البخاري، ج 2، ص 56؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 126.
3- سنن ابن ماجة، ج 1، ص 452؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 6، ص 7 و 34 و 45؛ سنن الدارمي، ج 1، ص 330؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 1، ص 451؛ سنن الترمذي، ج 1، ص 205؛ مسند أبي داود الطيالسي، ص 192؛ مسند الحميدي، ج 2، ص 330؛ المصنّف (ابن أبي شيبة)، ج 2، ص 268 و ج 4، ص 518- 519؛ السنن الكبرى (النسائي)، ج 1، ص 258؛ مسند أبي يعلى، ج 2، ص 288؛ صحيح ابن حبّان، ج 4، ص 496.

ص: 56

«وربما كان مقصوده بالحج من زيارة قبره أكثر من مقصوده بالحج، وربما سوّى بين القصدين، وكلّ هذا ضلال عن الدين باتّفاق المسلمين، بل نفس السفر لزيارة قبرٍ من القبور- قبر نبيِّ أوغيره- منهي عنه عند جمهور العلماء، حتّى أ نّهم لايجوّزون قصر الصلاة فيه بناءً على أنّه سفر معصية، لقوله الثابت في الصحيحين: لا تشدّ الرحال إلّاإلى ثلاثة مساجد: المسجد الحرام والمسجد الأقصى ومسجدي هذا (1)

بعضى در سفر حج مقصود اصلى را زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله قرار مى دهند، يا هر دو [يعنى زيارت خانه خدا و زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله] را قصد مى كنند، و تمام اين كارها به اتّفاق تمام مسلمانان خروج از دين است. بلكه خود سفر براى زيارت قبرى- چه قبر پيامبرى از پيامبران و چه قبر سايرين- در نظر جمهور علما نهى شده است، طورى كه شكسته خواندن نماز در اين سفر را اجازه نداده اند، زيرا اين سفر، سفر معصيت است، به دليل فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرموده است: باربندى و سفر نمى شود مگر به قصد سه مسجد: مسجد الحرام، مسجد الاقصى و مسجد من، اينجا.»

جواب از حديث «لاتشدّ الرحال»
اشاره

اين حديث هيچ ارتباطى به مسئله زيارت قبر پيامبران و اوليا ندارد؛ زيرا:

اوّلًا: استثنا در اين حديث استثناى مفرّغ است و نيازمند تقدير در مستثنى منه مى باشد و در اينجا سه احتمال متصوّر است:

1. احتمال اوّل اين است كه در مستثنى منه، يك كلمه عامّ و فراگيرى در تقدير گرفته شود، مثلًا كلمه «شى ء» در تقدير باشد. در اين صورت معناى حديث اين است:

«مسافرت و باربندى به قصد هر چيزى انجام نمى شود مگر به قصد مساجد سه گانه.»

طبق اين احتمال، حديث مذكور دلالت بر حرمت سفر براى زيارت قبر پيامبران و امامان دارد. ولى به طور قطع، اين احتمال مردود است و هيچ يك از علماى


1- مجموع الفتاوى، ج 4، ص 520.

ص: 57

اسلام اين احتمال را مطرح نكرده اند؛ زيرا طبق اين احتمال، حديث «لاتشدّ الرحال» دلالت دارد بر حرمت هر مسافرتى به جز مسافرت به مساجد سه گانه. در نتيجه بايد گفت: مسافرت به قصد تجارت، تحصيل علم، صله رحم، تفريح و ... جايز نباشد، و يا بايد همه اين موارد حديث «لاتشدّ الرحال» را تخصيص بزنند. و معلوم است كه مسافرت به قصد تجارت و تحصيل علم و صله رحم و ... جايز و گاهى واجب و يا مستحب است؛ و تخصيص اين امور نيز تخصيص اكثر است و تخصيص اكثر در نزد علما و فقها مستهجن و مرجوح است. بنابر اين، چنين احتمالى از اساس مردود است.

2. احتمال دوم اين است كه كلمه «مكان» در تقدير باشد؛ يعنى در واقع رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: «لاتشدّ الرحال إلى مكان إلّا ....» در اين صورت حديث مذكور دلالت دارد بر اينكه باربندى و مسافرت به قصد هر مكانى جايز نيست، مگر به قصد مكانهاى سه گانه مسجدالحرام و مسجدالنبى و مسجدالاقصى.

ابن تيميّه نيز همين احتمال را پذيرفته است و مى گويد:

«إنّ قوله: (لاتشدّ الرحال إلّاإلى ثلاثة مساجد) يتناول المنع من السفر إلى كل بقعة مقصودة. بخلاف السفر للتجارة وطلب العلم ونحو ذلك(1)

«سخن پيامبر صلى الله عليه و آله: (لاتشدّ الرحال) شامل سفر به هر بقعه اى مى شود كه به قصد آن بقعه مسافرت شود. ولى شامل سفر براى تجارت و تحصيل علم و امثال آن نمى گردد.»

اين احتمال نيز مردود است؛ زيرا اگر چه گفته اند: «در مستثناى مفرّغ لازم است عمومى ترين مفهوم در مقايسه با مستثنا در تقدير گرفته شود»، ولى هم نوع و هم صنف بودن مقدَّر با مستثنا لازم و ضرورى است.

و بر فرض بپذيريم كه كلمه مقدَّر «مكان» است، در اين صورت حديث دلالت دارد بر اينكه براى زيارت بقعه يا مكانى جز مساجد سه گانه باربندى و مسافرت نشود. امّا اگر كسى به قصد زيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله و اولياى الهى و سلام دادن به آن حضرات


1- همان، ج 27، ص 21.

ص: 58

مسافرت كند، نه به قصد زيارت ضريح و مكانى كه آن حضرات در آنجا مدفون اند، اين حديث شامل آن نمى شود. شكّى نيست كه مسلمانان از دورترين شهرهاى اسلامى با اعتقاد به زنده بودن رسول خدا صلى الله عليه و آله و امامان و به قصد عرض ارادت و اخلاص و سلام، به مدينه و شهرهاى ديگر مى روند، نه براى زيارت ضريح و يا مكانى كه آنان در آنجا دفن شده اند.

3. احتمال سوم اين است كه كلمه «مسجد» در تقدير باشد. در اين صورت معناى حديث اين است: «باربندى و مسافرت به قصد مسجدى نكنيد، مگر به قصد مساجد سه گانه.»

طبق اين احتمال حديث مذكور هيچ ارتباطى به زيارت قبور و اوليا ندارد. بدون شكّ اين احتمال به واقع نزديكتر است؛ زيرا هيچ يك از محذورات دو احتمال گذشته را ندارد، علاوه بر اينكه دو قرينه بر تأييد اين احتمال وجود دارد:

الف) پيامبر صلى الله عليه و آله در اين حديث در مقام معرّفى اهمّيت و برترى مساجد سه گانه نسبت به مساجد ديگر است و در حقيقت مى خواهد بفرمايد كه اين مساجد سه گانه به حدّى فضيلت دارند كه شايسته است انسانها كار و زندگى را رها كرده، براى درك فضيلت آنها بار بسته، مسافرت كنند، همچنان كه درك فضيلت حج و عمره چنين است و امّا مساجد ديگر اين اهمّيت را ندارند و شايسته نيست كه افراد زندگى را رها كرده، به قصد آنها مسافرت كنند.

و گواه بر اين مطلب اين است كه در تمام كتابهاى اهل سنّت- جز در يك مورد- اين حديث به صورت نفى «لاتشدّ» وارد شده و اين قرينه است بر نفى فضيلت شدّ رحال به قصد مساجد ديگر. علاوه بر اينكه در بعضى از نقلها اين روايت با كلمه «لاينبغى الرحال» (مسافرت شايسته نيست) آمده است. البتّه در خصوص اين دو موضوع در پاسخ بعدى بطور مفصّل سخن خواهيم گفت.

ب) مستثنا در اين روايت، «مساجد ثلاثه» است و تقدير كلمه «مسجد» در مستثنا منه از جنس خودِ مستثنا بوده و مناسب مى باشد.

ص: 59

ابن حجر عسقلانى در كتاب «فتح البارى» مى گويد:

«ومنها: أنّ المراد حكم المساجد فقط، وأنّه لاتشدّ الرحال إلى مسجدٍ من المساجد الولاء فيه غير هذه الثلاثة. وأمّا قصد غير المساجد لزيارة صالح أو قريب أو صاحب أو طلب علم أوتجارة أونزهة فلا يدخل في النهي. ويؤيّده ما روى أحمد من طريق شهر بن حوشب، قال: سمعت أباسعيد وذكرت عنده الصلاة في الطور، فقال: قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: (لا ينبغي للمصلّي أن يشدّ رحاله إلى مسجد تبتغي فيه الصلاة غير المسجد الحرام والمسجد الأقصى ومسجدي). وشهر حسن الحديث وإن كان فيه بعض الضعف(1)

«و يكى از پاسخهاى حديث «لاتشدّ الرحال» اين است كه مراد از اين حديث فقط بيان حكم مساجد سه گانه است. و معناى حديث اين است كه باربندى و مسافرت نمى شود به مسجدى از مساجدى كه دوست داريد، مگر به اين مساجد سه گانه. و امّا اگر كسى قصد سفر به غير از اين مساجد را كند تا شخص صالح يا قريب يا دوستى را زيارت كند و يا مقصودش تحصيل علم يا تجارت و يا گردش تفريحى باشد، داخل در اين حديث نمى شود. و مؤيّد آن، روايتى است كه احمد بن حنبل از طريق شهر بن حوشب نقل كرده است. شهر بن حوشب گفته است: از ابوسعيد خواستم نظرش را درباره نماز در كوه طور بگويد. از او شنيدم كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «شايسته نيست كه نمازگزار قصد رفتن به مسجدى و آرزوى نماز در آن مسافرت كند، مگر به قصد رفتن به مسجدالحرام و مسجدالاقصى و مسجد من.» شهربن حوشب حسن الحديث است، اگر چه مقدارى ضَعف هم دارد.»

در ادامه مى گويد:

«قال بعض المحقّقين: في قوله: (إلّا إلى ثلاثة مساجد) المستثنى منه محذوف. فإمّا أن يقدّر عامّاً فيصير: (لاتشدّ الرحال إلى مكان في أيّ أمر كان إلّاإلى الثلاثة)، أو أخصّ من ذلك. لا سبيل إلى الأوّل، لإفضائه إلى سدّ


1- فتح البارى، ج 3، ص 53.

ص: 60

باب السفر للتجارة وصلة الرحم وطلب العلم وغيرها. فتعيّن الثاني. والأولى أن يقدّر ما هو أكثر مناسبةً، وهو (لا تشدّ الرحال إلى مسجد الولاء فيه إلّا إلى الثلاثة) فيبطل بذلك قول من منع شدّ الرحال إلى زيارة القبرالشريف وغيره من قبور الصالحين (1)

«بعضى از محقّقين گفته اند: در فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله (إلّا إلى ثلاثة مساجد) مستثنى منه محذوف است. لذا يا يك مفهوم عامّى در تقدير گرفته مى شود و معناى حديث اين است: «باربندى و مسافرت نمى شود به مكانى به قصد هر امرى مگر به مساجد سه گانه»، و يا يك مفهومى اخّص از آن در تقدير گرفته مى شود. احتمال اوّل ممكن نيست، زيرا موجب مى شود باب سفر براى تجارت، صله رحم، تحصيل علم و ساير موارد بسته شود.

پس احتمال دوم درست است. و بهتر اين است كه لفظى در تقدير گرفته شود كه با مستثنا مناسبت بيشترى داشته باشد و آن لفظ اين است كه «باربندى و مسافرت نمى شود به مسجدى مگر مساجد سه گانه.» در اين صورت نظر كسانى كه مسافرت به قصد زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و صلحا را ممنوع مى دانند، باطل مى شود.»

ثانياً: حديث «لاتشدّ الرحال» در صحيح بخارى از ابوهريره و ابوسعيد خدرى به صورت نفى «لاتشدّ» وارد شده است. (2)و در صحيح مسلم از ابوسعيد به صورت نهى «لاتشدّوا» و از ابوهريره به صورت نفى «لاتشدّ» روايت شده است.(3) و به احتمال بسيار زياد روايت مسلم از ابوسعيد به صورت نهى غلط است و امكان دارد نسخه نويسان اشتباه كرده باشند.

دليل بر اين مطلب اين است كه در تمام كتابهاى حديثى، تفسيرى، فقهى و رجالى اهل سنّت اين حديث از ابوسعيد و ابوهريره به صورت نفى نقل شده است.(4)


1- فتح البارى، ج 3، ص 54.
2- صحيح البخاري، ج 2، ص 56 و 58 و 220 و 250.
3- صحيح مسلم، ج 4، ص 102 و 126.
4- مسند أحمد بن حنبل، ج 3، ص 7 و 34 و 45 و 78 و ج 6، ص 7 و 398؛ سنن الدارمي، ج 1، ص 330؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 452؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 1، ص 451؛ سنن الترمذي، ج 1، ص 205؛ سنن النسائي، ج 2، ص 37؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 10، ص 82؛ مجمع الزوائد، ج 4، ص 3- 4؛ مسند أبي داود الطيالسي، ص 192؛ مسند الحميدي، ج 2، ص 330 و 421؛ السنن الكبرى (النسائي)، ج 1، ص 258.

ص: 61

تنها ابن ابى شيبه اين حديث را به چند طريق با كلمه «لاتشدّوا» به صورت نهى ذكر كرده است. ولى او نيز همين حديث را در جاى ديگر به همان سندهاى پيشين به صورت نفى ذكر كرده است. (1)نووى نيز در «شرح صحيح مسلم» روايت ابوسعيد را از صحيح مسلم به صورت نهى ذكر كرده است. و در همين كتاب دوباره اين حديث را به صورت نفى ذكر كرده است. (2)و كلمه نفى ظهور در تحريم ندارد، بلكه براى اثبات استعمال نفى در مقام نهى نيازمند به قرينه مى باشيم. و در حديث «لاتشدّ الرحال» هيچ قرينه اى بر استعمال نفى در مقام نهى وجود ندارد. بلكه وجود كلمه «لا تنبغي» در روايت شهر بن حوشب قرينه است بر اينكه كلمه «لاتشدّ» در اين روايت جهتِ توصيه اى دارد و فضيلت سفر به مكان ديگر را نفى مى نمايد و هيچ دلالتى بر حرمت سفر براى زيارت قبور ندارد.

ملّا على قارى مى گويد:

«و (لاتشدّ الرحال) أي لاينبغى أن يسافر أحدٌ للتبرّك إلى المشاهد (3)

«معناى لاتشدّ الرحال اين است كه شايسته نيست كسى براى تبرّك جستن به مشاهد مشرّفه مسافرت كند.»

ابن قدامه نيز مى گويد:

«فإن سافر لزيارة القبور والمشاهد، فقال ابن عقيل لايباح له الترخيص، لأنّه منهي عن السفر اليها، قال النبى صلى الله عليه و آله: (لاتشدّ الرحال إلّاإلى ثلاثة مساجد) متّفق عليه.

والصحيح اباحته وجواز القصر فيه، لأنّ النبيّ صلى الله عليه و آله كان يأتي قباء راكباً وماشياً، وكان

در پرتو شريعت ؛ ؛ ص61


1- المصنّف ابن أبي شيبة، ج 2، ص 268 و ج 4، ص 518.
2- شرح صحيح مسلم نووي، ج 9، ص 105 و ج 9، ص 167.
3- شرح مسند أبي حنيفة، ص 250.

ص: 62

يزور القبور وقال: (زوروها تذكّركم الآخرة). وأمّا قوله صلى الله عليه و آله (لاتشدّ الرحال إلّاإلى ثلاثة مساجد) فيحمل على نفي التفضيل، لا على التحريم (1)

اگر كسى به قصد زيارت قبرها و مشاهد مسافرت كند، ابن عقيل آن را مباح نمى داند، به دليل اينكه از مسافرت به قصد زيارت قبور و مشاهد نهى شده است، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است: «باربندى نمى شود مگر به سه مسجد»، و اين حديث مورد اتّفاق است.

ولى نظريّه صحيح اين است كه مسافرت به قصد زيارت قبرها و مشاهد مباح و در اين مسافرت نماز شكسته است؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله گاهى سواره و گاهى پياده به مسجد قبا مى رفت و قبرها را زيارت مى كرد و مى فرمود: «قبرها را زيارت كنيد، زيرا زيارت قبرها يادآور آخرت است.» و امّا سخن ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله كه مى فرمايد: «لاتشدّ الرحال ...» حمل بر نفى فضيلت مى شود نه حرمت.»

بهوتى در كتاب «كشف القناع» مى گويد:

«و اگر كسى به قصد مشهدى از مشاهد مشرّفه يا مسجدى غير از مساجد سه گانه يا زيارت قبر پيامبرى يا زيارت قبر يكى از اوليا مسافرت كند، اشكالى ندارد. و حديث «لاتشدّ الرحال ...» معنايش اين است كه مسافرت به جايى غير از مساجد سه گانه مانند مسافرت به مساجد سه گانه مطلوب نيست؛ از اين رو اين حديث از باربندى و مسافرت به غير مساجد سه گانه نهى نمى كند- به خلاف بعضى كه چنين پنداشته اند- زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله گاه سواره و گاه پياده به مسجد قبا مسافرت مى كرد و نيز قبرها را زيارت مى كرد و مى فرمود: قبرها را زيارت كنيد، زيرا زيارت قبرها شما را به ياد آخرت مى اندازد»(2) .

نووى در «شرح صحيح مسلم» درباره حكم سفر به قصد زيارت قبر پيامبران و أئمّه عليهم السلام مى گويد: «نظريه صحيح نزد اصحاب ما كه امام الحرمين و محقّقين نيز آن را برگزيده اند، اين است كه مسافرت به قصد زيارت قبور افراد صالح و مكانهاى بافضيلت حرام و مكروه نيست. آنان گفته اند: مراد از حديث «لا تشدّ الرحال» اين


1- المغني، ج 2، ص 103 و 104.
2- كشف القناع، ج 1، ص 618.

ص: 63

است كه فضيلت تامّ فقط در سفر به مساجد سه گانه است»(1) .

كلام نووى صراحت دارد كه نظر محقّقين اهل سنّت اين است كه در سفر به مساجد سه گانه فضيلت تامّ و كامل وجود دارد. و امّا در سفر به غير مساجد سه گانه يعنى قبور انبيا و مشاهد مشرّفه فضيلت هست، ولى فضيلت تامّ نيست.

دو روايت ديگر وجود دارد كه سخن نووى را تأييد مى كند.

روايت اوّل روايتى است كه جابر از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است:

«إنّ خير ما ركبتْ إليه الرواحل مسجدي هذا والبيت العتيق (2)

«بهترين مكانى كه مسافران به قصد آنجا سوار بر وسائل نقليه مى شوند، مسجد من و بيت عتيق (خانه كعبه) است.»

سند اين روايت از اين قرار است: «الليث بن سعد عن أبي الزبير عن جابر بن عبداللَّه عن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله.» تمام افرادى كه در سند هستند ثقه مى باشند. هيثمى در مجمع الزوائد مى گويد: «رجاله رجال صحيح (3)؛ سند اين حديث صحيح است.» و البانى نيز اين حديث را در كتاب «السلسلة الصحيحة (4)» و «صحيح الترغيب والترهيب (5)» از روايات صحيحه ذكر كرده است. ابن حبّان نيز آن را در كتاب «صحيح ابن حبّان » (6)ذكر مى كند.

اين روايت گوياى اين واقعيّت است كه مسجدالنبى و مسجدالحرام بهترين مقصد مسافرت اند، نه تنها مقصد مسافرتى. پس مسافرت به قصد زيارت اماكن و مشاهد مشرّفه اگر چه بهترين مسافرت نيست، ولى مسافرتِ خوبى است.


1- شرح صحيح مسلم نووي، ج 9، ص 105.
2- مسند أحمد بن حنبل، ج 3، ص 35؛ السنن الكبرى النسائي، ج 6، ص 411؛ مسند أبي يعلى، ج 4، ص 183.
3- مجمع الزوائد، ج 4، ص 4.
4- السلسلة الصحيحة، ج 4، ص 204.
5- صحيح الترغيب و الترهيب، ج 2، ص 28.
6- صحيح ابن حبّان، ج 4، ص 495.

ص: 64

روايت دوم روايتى است كه عايشه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است:

«قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: أنا خاتم الأنبياء ومسجدي خاتم مساجد الأنبياء. أحقّ المساجد أن يُزار وتشدّ إليه الرواحل المسجد الحرام ومسجدي. صلاة في مسجدي أفضل من ألف صلاة فيما سواه من المساجد إلّاالمسجدالحرام (1)

«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من خاتم پيامبران و مسجد من، خاتَم مسجدهاى پيامبران است.

شايسته ترين مسجد براى زيارت و مسافرت مسجدالحرام و مسجد من است. نماز در مسجد من برتر از هزار ركعت نماز در مساجد ديگر، جز مسجدالحرام است.»

اين روايت نيز مسجدالحرام و مسجدالنبى را شايسته ترين مكان براى باربندى و سفر به قصد زيارت معرّفى كرده و شايستگى ساير اماكن و مشاهد مشرّفه- مانند قبر پيامبران بخصوص بارگاه رسول مكرّم اسلام- كه (أفضل بقاء الأرض) معرّفى شده- يا بارگاه امامان معصوم و اولياء را نفى نكرده است، بلكه اشاره به شايستگى اين اماكن براى مسافرت و زيارت دارد.

اينجا است كه مى بينيم كسانى مانند ابن تيميّه براى اثبات نظريات خويش از بسيارى روايات صحيحه چشم پوشى نموده، به دروغ پردازى و فريبكارى رويگردان مى شوند. ابن قدامه (م. 620) نظريّه حرمت سفر به قصد زيارت قبور پيامبران را تنها به ابن عقيل نسبت مى دهد. و نووى (م. 676) كه مورد توجّه تمام انديشمندان اهل سنّت است مى گويد: «نظريّه محقّقين اهل سنّت اين است كه سفر به قصد زيارت اماكن و مشاهد مشرّفه حرام يا مكروه نيست، بلكه تنها فضيلت سفر به قصد مساجد سه گانه را ندارد.» و ابن تيميّه (م. 728) كه توسّط بسيارى از علماى اهل سنّت فاسق و كافر و بدعت گذار معرّفى شده، مى گويد: «محقّقين اهل سنّت سفر به قصد زيارت قبر پيامبران و ديگران را سفر معصيت و حرام مى دانند»!.


1- مجمع الزوائد، ج 4، ص 4؛ كنز العمّال، ج 12، ص 270؛ الدر المنثور، ج 2، ص 54؛ تهذيب الكمال، ج 8، ص 451.

ص: 65

مطلب دوم: استحباب سفر براى زيارت قبر پيامبران و اوليا

1. استحباب سفر به قصد زيارت قبر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله

در استحباب سفر به قصد زيارت پيامبر مكرّم اسلام دليلهاى گوناگونى وجود دارد:

دليل اوّل: قرآن كريم

خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:

«وَلَو أنَّهُمْ اذْ ظَلَمُوا أنْفُسَهُم جاؤكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّه وَاسْتَغْفَر لَهُمُ الرَّسولُ لَوَجَدوا اللَّه تَوّاباً رَحيماً» (1)«و اگر آنان هنگامى كه به خود ستم كردند به نزد تو مى آمدند و از خدا آمرزش مى خواستند و پيامبر براى آنان آمرزش مى خواست، خداوند را توبه پذير و مهربان مى يافتند.»

اين آيه دلالت بر ترغيب مردم به آمدن نزد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و استغفار نزد آن حضرت و استغفار رسول خدا صلى الله عليه و آله براى آنان دارد. و در اين جهت تفاوتى ميان زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در ميان مردم بود و زمانى كه در ظاهر از دنيا رفته، وجود ندارد. زيرا در حديث است كه «الأنبياء أحياءٌ في قبورهم (2) ؛ پيامبران در قبرها [يشان] زنده هستند.»

علاوه بر آن در جمله «إذ ظلموا» فعل در سياق شرط واقع شده است و به اعتراف علماى علم اصول، يكى از صيغه هاى عموم عبارت است از صيغه اى كه در سياق شرط واقع شود، (3) بنابر اين آيه شريفه عامّ است و شامل حالت زنده بودن پامبر صلى الله عليه و آله و


1- النساء/ 64.
2- مجمع الزوائد، ج 8، ص 211؛ مسند أبي يعلى، ج 6، ص 147؛ الجامع الصغير، ج 1، ص 477؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 13، ص 326.
3- الإبهاج، ج 2، ص 106؛ الاعتصام، ج 1، ص 467؛ البرهان فى اصول الفقه، ج 1، ص 232؛ التمهيد الأسنوي، ج 1، ص 324.

ص: 66

حالت رحلت او مى شود.

و مفسّران نيز از آيه شريفه عموم را فهميده اند، و بسيارى از آنان در تفسير اين آيه، داستان اعرابى را نقل كرده اند. و آن داستان اين است كه على عليه السلام- و به نقلى عتبى- مى گويد:

«السلام عليك يا رسول اللَّه! سمعت اللَّه يقول: «ولو أنّهم إذ ظلموا أنفسهم جاؤك فاستغفروا اللَّه واستغفَرَ لهم الرسول لوجدوا اللَّه توّاباً رحيماً» وقد جئتك مستغفراً لذنبي مستشفعاً بك إلى ربّي ....(1) »

«سلام بر تو اى رسول خدا! از خداوند متعال شنيدم كه مى فرمايد: (و لو أنّهم إذ ظلموا ...). و من آمدم در حاليكه آمرزش گناهانم را مى طلبم و تو را شفيع خود در نزد پروردگارم قرار مى دهم.»

دليل دوم: روايات

روايات گوناگونى درباره زيارت پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده است. در اينجا ترجمه بعضى از آنها را مى آوريم:

1. «ابن عبّاس گفته است: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كسى كه مرا پس از مردنم زيارت كند، مانند كسى است كه در حال زنده بودنم زيارتم نمايد. و هر كسى كه به زيارت من آيد و به كنار قبر من برسد در روز قيامت براى او گواهى مى دهم.» (2)2. عبداللَّه بن عمر از قول پيامبر گفته: «هر كسى كه به حجّ آيد و سپس قبر مرا پس از وفات من زيارت كند، گويا مرا در زندگى زيارت كرده است.»(3)


1- تفسير القرطبي، ج 5، ص 265- 266؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 532، الدرّ المنثور، ج 1، ص 238؛ تفسير الثعالبي، ج 2، ص 257.
2- الضعفاء العقيلي، ج 3، ص 457؛ ميزان الاعتدال، ج 3، ص 348.
3- شعب الإيمان، ج 3، ص 486؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 5، ص 246؛ الكامل ابن عدي، ج 2، ص 382؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 559؛ الدر المنثور، ج 1، ص 237؛ المعجم الأوسط، ج 3، ص 351؛ المعجم الكبير، ج 12، ص 310؛ كنز العمّال، ج 5، ص 135

ص: 67

3. «انس بن مالك گفته است: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كسى كه با توجّه و قصد زيارت به مدينه آمده، مرا زيارت كند، در قيامت شفيع او خواهم بود و به نفع او گواهى خواهم داد.» (1) 4. «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: هر كسى كه پس از مردنِ من به زيارتم آيد، گويا در حال حيات من به زيارتم آمده است. و هر كسى كه در يكى از دو حرم (مسجدالحرام، مسجدالنبى) بميرد، در روز قيامت با آسوده خاطرها برانگيخته مى شود.» (2) 5. «عمر گفت: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمايد: هر كسى كه قبر مرا زيارت كند- يا گفت: هر كسى كه مرا زيارت كند- شفيع او- يا گواه بر او- خواهم بود.» (3) 6. «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كسى كه با قصد [نه به صورت اتّفاقى و گذرا] به زيارت من آيد، در قيامت همسايه من خواهد بود.»(4) 7. «ابن عمر گفته است: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كسى كه به حج آيد و مرا زيارت نكند، به من جفا كرده است.» (5) 8. «ابن عمر از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: هر كسى كه قبر مرا زيارت كند، شفاعتِ من براى او واجب مى شود.»(6)


1- شعب الإيمان، ج 3، ص 489؛ تاريخ جرجان، ص 220؛ الشفاء، ص 82؛ الجامع الصغير، ج 2، ص 605؛ الدرّ المنثور، ج 1، ص 237؛ كنز العمّال، ج 12، ص 272؛ ميزان الاعتدال، ج 1،، ص 53.
2- شعب الإيمان، ج 3، ص 488؛ كنز العمّال، ج 5، ص 135؛ الدرّ المنثور، ج 1، ص 237؛ لسان الميزان، ج 6، ص 18؛ ميزان الاعتدال، ج 4، ص 285.
3- السنن الكبرى البيهقي، ج 5، ص 245؛ مسند أبي داود الطيالسي، ص 13؛ شعب الإيمان، ج 3، ص 488؛ الدرّ المنثور، ج 1، ص 237.
4- شعب الإيمان، ج 3، ص 488؛ كنزالعمّال، ج 5، ص 136؛ ميزان الاعتدال، ج 4، ص 285؛ لسان الميزان، ج 6، ص 180.
5- الدرّ المنثور، ج 1، ص 237.
6- مجمع الزوائد، ج 4، ص 2؛ الجامع الصغير، ج 2، ص 605.

ص: 68

اين احاديث از دو زاويه قابل بررسى و دقّت است:

الف) بدون شكّ، اين روايات دلالت براستحباب زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله دارد؛ زيرا در آنهابراى زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله فوايد و بركات معنوى زيادى ذكر شده، و هيچ اثرى از وجود تفاوت ميان ساكنان مدينه و ساير شهرها در اين روايات مشاهده نمى شود، بلكه بعضى از آنها به زيارت ساكنان ساير شهرهاى دور اشاره دارند.

ب) اگر چه بسيارى از اين روايات از نظر سند مورد نكوهش قرار گرفته اند، ولى به چند دليل قابل اعتماد و استدلال اند:

1. اين احاديث اگر چه به صورت جداگانه قابل اعتماد نيستند، ولى بعضى از آنها سندهاى مناسبى دارند و موجب تقويت بعضى ديگر مى شوند.

درباره حديث اوّل، عقيلى مى گويد: «اين حديث با سند ديگرى از طريقى كه كمترين ضعف را دارد نقل شده است.» (1) و نيز ذهبى مى گويد: «اين حديث با سندى بهتر از اين سند نقل شده است.»(2) ابن حجر عسقلانى مى گويد: «تمام سندهاى اين احاديث ضعيف است، ولى اين حديث را ابوعلى بن سكن به اسناد ابن عمر صحيح دانسته و آن را در كتاب «السنن الصحاح» نقل كرده است. عبدالحقّ نيز در كتاب «الاحكام» آن را صحيح دانسته است، به دليل اين كه آن را نقل مى كند و درباره ضعف سندى آن سخن نمى گويد.

و شيخ تقى الدين سبكى نيز به اعتبار مجموعه سندها آن را صحيح دانسته است.» (3) عبدالحى لكنوى از انديشمندان قرن دوازدهم نيز در كتاب «شرح موطأ مالك» مى گويد: «اگر چه بيشتر سندهاى اين احاديث ضعيف است، ولى بعضى از سندهاى آن از چنان ضعفى برخوردار نيست كه به اعتبار حديث ضرر برساند، بلكه با در نظر گرفتن مجموع سندها برخوردار از قوّت مى شود، همانطور كه ابن حجر در كتاب


1- الضعفاء العقيلي، ج 3، ص 457.
2- ميزان الاعتدال، ج 3، ص 449.
3- تلخيص الحبير، ج 7، ص 417.

ص: 69

«تلخيص الحبير» و تقى الدين سبكى در كتاب «شفاء السقام فى زيارة خير الأنام» چنين گفته اند. و بعضى از معاصرين سبكى- يعنى ابن تيميّه- كه گمان كرده است تمام اين احاديث ضعيف يا ساختگى مى باشد سخت در اشتباه است.»(1) 2. بسيارى از فقهاى اهل سنّت به اين احاديث براى اثبات استحباب سفر به قصد زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله استدلال كرده اند.

رافعى در كتاب «فتح العزيز» مى گويد:

«ويستحبّ أن يشرب من ماء زمزم وأن يزور بعد الفراغ من الحجّ قبرَ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله. وقد روي عنه أنّه قال: من زارني بعد موتي فكأ نّما زارني في حياتي و ... من زار قبري فله الجنّة .... (2)»

«مستحب است كسى كه به حج مى رود، از آب زمزم بياشامد، و پس از انجام مناسك حجّ قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله را زيارت كند؛ زيرا از آن حضرت روايت شده است كه فرمود:

هر كسى كه پس از مرگ من، به زيارت من آيد، مثل اين است كه در زندگى به زيارت من آمده است و ... هر كسى كه قبر مرا زيارت كند، پاداشش بهشت است ....»

ابن قدامه مى گويد: «و زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله مستحب است، به دليل روايتى كه دار قطنى از ابن عمر نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كسى پس از مرگ من، قبر مرا زيارت كند، مانند اين است كه مرا در زندگى زيارت كرده است. و در روايتى وارد شده است (هر كسى كه قبر مرا زيارت كند شفاعت من براى او لازم مى شود) ....» (3) بهوتى نيز در «كشف القناع» مى گويد: «هر گاه حاجى مناسك حج را تمام كرد، مستحب است به زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله و دو همراه او ابوبكر و عمر- برود، به دليل حيث دار قطنى از ابن عمر كه مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كسى حج انجام دهد و


1- شرح موطأ مالك الكنوي، ج 3، ص 448.
2- فتح العزيز، ج 7، ص 417.
3- المغنى، ج 3، ص 588.

ص: 70

پس از آن قبر مرا- پس از مرگ من زيارت- كند، مانند آن است كه مرا در زندگى زيارت كرده است. و در روايتى ديگر فرموده است: هر كسى كه قبر مرا زيارت كند شفاعت من براى او لازم مى شود ....» (1)ايشان در ادامه مى گويد: «ابن نصراللَّه گفته است: لازمه استحباب زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله استحباب باربندى و مسافرت به قصد زيارت آن حضرت است؛ زيرا براى حاجى پس از حج زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله بدون باربندى و مسافرت به مدينه ممكن نيست.»(2) و در جايى ديگر زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را براى زنان و مردان مستحب مى داند به دليل عموم روايت ابن عمر. (3) ملّا على قارى در «مراقى الفلاح» مى گويد: «از آنجا كه زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله از برترين راههاى نزديك شدن به خدا و از نيكوترين اعمال مستحبى است و بلكه مرتبه اى نزديك به واجبات دارد، پيامبر صلى الله عليه و آله امّت خويش را به زيارت قبرش واداشت و در استحباب آن تأكيد ورزيد و فرمود: هر كسى كه بتواند و مرا زيارت نكند، به من جفا كرده است، و نيز فرمود: كسى كه قبر مرا زيارت كند، شفاعت من بر او لازم مى شود، و فرمود: هر كسى كه مرا پس از مرگم زيارت كند، مانند آن است كه در حياتم مرا زيارت كرده است و ...»(4) محمّد بن شربينى نيز مى گويد: «زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله مستحب است، به دليل فرمايش آن حضرت كه مى فرمايد: هر كس قبر مرا زيارت كند، شفاعت من براى او واجب مى شود. ابن خزيمه اين روايت را در صحيح خودش از ابن عمر نقل كرده است.»(5)


1- كشف القناع، ج 2، ص 598.
2- كشف القناع، ج 2، ص 598.
3- همان، ج 5، ص 37.
4- مراقي الفلاح، ج 1، ص 298.
5- مغني المحتاج، ج 1، ص 512.

ص: 71

بسيارى ديگر از فقهاى اهل سنّت نيز به اين روايت استدلال كرده اند. و اين دليل بر آن است كه ضعف سندى اين روايات، در حدّى نيست كه بتواند آنان را از اعتبار ساقط كند.

3. بر فرض بپذيريم كه سند اين احاديث ضعيف است، قاعده «تسامح در ادلّه سنن» حكم مى كند كه براى اثبات استحباب سفر به قصد زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله به اين روايات استدلال شود.

نووى در مقام بيان مستحبات مسجدالحرام به چند روايت ضعيف السند استدلال مى كند و مى گويد:

«وقد سبق مرّات أنّ العلماء متّفقون على التسامح في الأحاديث الضعيفة في فضائل الأعمال ونحوها (1)

«و به صورت مكرّر در گذشته عرض كرديم كه علما بر تسامح در احاديث ضعيفى كه درباره فضيلت اعمال و مانند آن وارد شده، اتّفاق نظر دارند.»

دليل سوم: عمل اصحاب و تابعين

مسافرت نمودن به قصد زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى است كه صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و تابعين در طول تاريخ به آن عمل مى كرده اند.

از كسانى كه به قصد زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله از شام به مدينه مسافرت نمود، بلال ابن رياح (معروف به بلال حبشى) مؤذّن رسول خدا صلى الله عليه و آله است.

ابن عساكر مى گويد:

«بلال، پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديد كه به او مى فرمايد: اين چه جفايى است كه تو مى كنى؟! آيا وقت آن نرسيده كه مرا زيارت كنى؟ بلال از خواب برخاست در حالى كه غمگين بود و بر خود مى ترسيد. سپس سوار بر مركب شد و به قصد مدينه حركت


1- المجموع، ج 8، ص 261.

ص: 72

كرد و نزد قبر پيامبر آمد. در كنار قبر گريه مى كرد و صورت خود را به قبر مى ماليد كه ناگهان حسن و حسين آمدند و بلال آنها در آغوش گرفت و بوسيد. حسن و حسين به او گفتند:

«علاقه داريم أذانى را كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله در سحر مى خواندى از تو بشنويم ....» (1) شوكانى در «نيل الأوطار» به داستان مسافرت بلال براى زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله به نقل از ابن عساكر اشاره مى كند و مى گويد: «سند داستانى كه ابن عساكر نقل مى كند سند خوبى است.»(2) بكرى دمياطى در كتاب «إعانة الطالبين» (3) و ابن اثير در «اسدالغابة»(4) و ذهبى در «سير أعلام النبلاء» (5) نيز اين داستان را آورده اند.

معروف است كه عمر بن عبدالعزيز، همواره از شام قاصدى به مدينه مى فرستاد تا به مدينه برود و بر پيامبر صلى الله عليه و آله سلام كند و برگردد. (6) و نيز مشهور است كه عمر بن خطاب به كعب الاحبار- كه تازه مسلمان شده بود- گفت:

«آيا دوست دارى با من به مدينه آمده، قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را زيارت كنى و از زيارت او بهره مند شوى؟.»

او گفت: «آرى! اين كار را انجام مى دهم» وبه همراه عمر به مدينه مسافرت كرد.(7)


1- تاريخ مدينة دمشق، ج 7، ص 137.
2- نيل الأوطار، ج 5، ص 180.
3- إعانة الطالبين، ج 1، ص 267.
4- أسدالغابة، ج 1، ص 208.
5- سير أعلام النبلاء، ج 1، ص 358.
6- البداية والنهاية، ج 9، ص 214.
7- دفع الشبه عن الرسول، ص 130.

ص: 73

اينها نمونه هايى از مسافرت اصحاب و تابعين به قصد زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله است كه در تاريخ ثبت شده است.

2. استحباب سفر براى زيارت قبر امامان و اوليا

اگر چه در كتابهاى حديثى اهل سنّت روايتى درباره زيارت قبر امامان معصوم عليهم السلام و ساير اوليا به طور صريح ذكر نشده، ولى- پس از چشم پوشى از روايات گوناگون و معتبرى كه از طريق شيعه در خصوص زيارت قبور امامان وارد شده است، و نيز چشم پوشى از آثار و بركاتى كه بسيارى از مسلمانان شيعه و سنّى در مسافرت به اين مشاهد مشرّفه ديده اند-، سفر براى زيارت اولياءاللَّه- بخصوص امامان معصوم عليهم السلام- به چند دليل استحباب دارد:

الف) در روايت «نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها» فلسفه و علّت تأكيد پيامبر صلى الله عليه و آله به زيارت قبرها، پندآموزى، يادآورى آخرت و مرگ، زهد در دنيا، دلسوزى و اشك آلود شدن چشم معرّفى شده بود. و شكّى نيست كه اين آثار در زيارت قبر امامان معصوم عليهم السلام و اوليا بيشتر احساس مى شود؛ زيرا زيارت آنها يادآور مبارزات شهادت طلبانه و زهد و پارسايى آنان مى شود و نيز يادآور مظلوميت آنان و موجب دلسوزى و اشك آلود شدن چشم ها مى شود.

بنابر اين روايت «فزوروها» به طريق اولى و به طور مؤكّد، دلالت بر استحباب زيارت اين بزرگواران دارد.

و لازمه استحباب زيارت آنان، استحباب سفر به قصد زيارت آن بزرگواران است.

ب) بى شكّ اهتمام به زيارت اولياى خداوند- بخصوص امامان معصوم عليهم السلام- و مسافرت نمودن براى زيارت قبور آنان، بزرگداشت نام و سيره آن بزرگواران است و بزرگداشت آنها يكى از مصاديق قطعى بزرگداشت شعائر خداوند متعال است؛ زيرا بزرگداشت على بن ابيطالب عليه السلام يعنى بزرگداشت عدالت، تقوا، پارسايى، شهامت،

ص: 74

كمك به تهيدستان؛ و بزرگداشت امام حسن و امام حسين عليهما السلام يعنى بزرگداشت مبارزه با ظلم، احياى امر به معروف و نهى از منكر، فرهنگ شهادت و نپذيرفتن ذلّت؛ و بزرگداشت امام سجّاد عليه السلام يعنى بزرگداشت تقوى، زهد، پارسايى، عبادت خالصانه خداوند، سجده در برابر خداوند؛ و بزرگداشت امام باقر و امام صادق و ساير ائمّه عليهم السلام يعنى بزرگداشت علوم اسلامى و مبارزه با هجمه هاى فرهنگى دشمنان. و همه اين اوصاف از شعائر خداوند متعال است و خداوند فرموده است: «وَمَن يُعَظّم شَعائرَ اللَّه فإنَّها مِنْ تَقْوى القلوب» (1)؛ و هر كسى كه شعائر خداوند را بزرگ شمارد، اين بزرگداشت از پرهيزكارى دلهاست.»

ج) زيارت قبور اوليا و بخصوص امامان معصوم عليهم السلام همواره به عنوان سيره عملى مسلمانان بوده است.

ابن حجر عسقلانى در كتاب «تهذيب التهذيب» به نقل از حاكم نيشابورى مى گويد:

«قال: وسمعت أبابكر محمّد بن المؤمّل بن الحسن بن عيسى يقول: خرجنا مع إمام أهل الحديث أبي بكر بن خزيمة وعديله أبي عليّ الثقفي مع جماعة من مشايخنا، وهم إذ ذاك متوافرون إلى زيارة قبر عليّ بن موسى الرضا بطوس قال: فرأيت من تعظيمه- يعني ابن خزيمة- لتلك البقعة وتواضعه لها وتضرّعه عندها ما تحيّرنا(2) »

«ابوبكر محمدبن مؤمّل بن حسن بن عيسى مى گويد: به همراه پيشوايان اهل حديث؛ ابوبكر بن خزيمه و ابو على ثقفى و گروه زيادى از بزرگان به زيارت قبر على بن موسى الرضا در طوس حركت كرديم. وقتى به كنار قبر آن حضرت رسيديم، ابن خزيمه را ديدم كه طورى در برابر بارگاه او تعظيم و تواضع و تضرّع مى كرد كه همه ما تعجّب كرديم.»


1- حج/ 32.
2- تهذيب التهذيب، ج 7، ص 339.

ص: 75

2. ايجاد گنبد و بارگاه روى قبرها

شبهه
اشاره

يكى از موضوعاتى كه همواره در قالب يك شبهه توسّط وهّابى ها مطرح شده، مسئله ساختن بنا و گنبد بر روى قبور پيامبران و اوليا و علما و سايرين است. آنان در تبليغات خويش- بخصوص در موسم حج و عمره- اين مسئله را از ابداعات شيعه دانسته بر حرمت آن تأكيد كرده و تخريب مزار بزرگوارانى مانند: ابن عبّاس در طائف، عبدالمطلب و ابوطالب و خديجه در مكّه و ائمّه شيعه در بقيع و ساير اصحاب در مدينه را مطابق با احكام اسلام و از واجبات مى دانند. آنان براى اثبات مدّعاى خويش به چند دليل استدلال مى كنند:

دليل اوّل: اجماع

در سال 1344 ق. از علماى مدينه درباره ساختن بنا بر قبور چنين سئوال شد:

«ما قول علماء المدينة (زادهم اللَّه فهماً وعلماً) في البناء على القبور واتّخاذها مساجد، هل هو جائز أم لا؟ ...»

«نظر علماى مدينه درباره بناى بر قبور و مسجد قرار دادن آنها چيست؟ آيا جايز است يا نه؟.»

پانزده نفر از علماى مدينه در پاسخ به اين سئوال نوشتند:

ص: 76

«أمّا البناء على القبور فهو ممنوع إجماعاً ... (1)

«امّا بناى بر قبور، به اجماع علما ممنوع است.»

دليل دوم: روايت ابى الهيّاج

در كتاب «صحيح مسلم» روايت ابى الهيّاج را چنين نقل كرده است: «از أبى الهيّاج أسدى نقل شده است: على بن ابيطالب عليه السلام به من فرمود:

«آيا تو را برنينگيزم به كارى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا بدان برانگيخت؟ و آن اينكه از هيچ تمثالى نگذرى، مگر اينكه آن را نابود سازى و از هيچ قبرِ برآمده اى عبور نكنى، مگر اين كه آن را مساوى و مسطّح گردانى.» (2)اين روايت در بسيارى از كتابهاى حديثى اهل سنّت با اندكى اختلاف در عبارات نقل شده است. (3) و دلالت دارد بر اينكه جايز نيست هيچ بنا و ساختمانى بر روى قبرها ساخته شود.

دليل سوم: روايات ديگر

روايات ديگرى نيز وجود دارد كه به حرام بودن بنا بر روى قبور و واجب بودن تخريب آنها دلالت دارد.

در كتاب «صحيح مسلم» نوشته است: «ابوبكر ابن ابى شيبه از حفص بن غياث از ابن جريج و او نيز از ابى الزبير از جابر روايت كرده است: رسول خدا صلى الله عليه و آله از گچ كارى قبر و نشستن بر روى قبر و ايجاد ساختمان بر روى آن نهى فرموده است.»(4) اين روايت در بسيارى از كتابهاى اهل سنّت نقل شده است.(5)


1- به نقل از كتاب كشف الإرتياب، ص 287.
2- صحيح مسلم، ج 3، ص 61.
3- مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 96 و 129؛ سنن النسائي، ج 4، ص 88؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 369؛ السنن الكبرى للنسائي، ج 1، ص 653.
4- صحيح مسلم، ج 3، ص 62.
5- نيل الأوطار، ج 2، ص 138 و ج 4، ص 133؛ فقه السنّة، ج 1، ص 554؛ المصنَّف ابن أبي شيبة ج 3، ص 218؛ إرواء الغليل، ج 3، ص 207؛ سنن النسائي، ج 4 ، ص 88؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 369؛ السنن الكبرى (للنسائي)، ج 1، ص 653.

ص: 77

احمد بن حنبل نيز از امّ سلمه نظير اين حديث را روايت كرده است. متن حديث در كتاب «مسند احمد» چنين است:

«حدّثنا عبداللَّه حدّثني أبي حدّثنا حسن حدّثنا ابن لهيعة حدّثنا يزيد بن أبي حبيب عن ناعم مولى امّ سلمة عن امّ سلمة، قالت: نهى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله أن يبنى على القبر أو يجصّص (1)«عبداللَّه از پدرم، از حسن، از ابن لهيعه، از يزيد بن ابى حبيب، از ناعم از امّ سلمه روايت كرده است كه امّ سلمه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله از ساختن بنا بر قبر و يا گچ كارى آن نهى كرده است.»(2)

و ابن ماجه نيز از ابوسعيد نقل كرده كه: «پيامبر صلى الله عليه و آله از ساختن بنا بر روى قبر نهى كرده است.» اين روايات دلالت دارد بر اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله از ايجاد بنا و ساختمان بر روى قبر نهى كرده است، و اين نهى ظهور در حرمت دارد.

دليل چهارم: ايجاد بنا بر قبور شرك است

بعضى ايجاد بنا و گنبد بر روى قبور را مانند ساختن لات و عزّا (دو بت معروف زمان جاهليت) دانسته، آن را موجب شرك مى دانند.

ابن تيميّه (3)و ابن قيّم (4) و شوكانى (5) و ابن حجر (6) كسانى هستند كه نابود كردن مشاهد و گنبدها را واجب دانسته اند؛ به اين دليل كه چنين بناهايى مانند لات و عزّا بود، موجب شركى عظيم مى باشند.


1- مسند أحمد بن حنبل، ج 6، ص 299.
2- سنن ابن ماجة، ج 1، ص 498.
3- منهاج السنّة، ج 2، ص 39.
4- چنانكه در كتاب كشف القناع، ج 2، ص 162 نقل شده است.
5- نيل الأوطار، ج 4، ص 131.
6- همانطور كه در كتاب فقه السنّة، ج 1، ص 549 نقل شده است.

ص: 78

پاسخ شبهه
اشاره

همانطور كه گذشت، وهّابيون براى اثبات حرمت ايجاد بنا بر قبور و توجيه تخريب مزار بزرگان دين، به چهار دليل استدلال كردند. اما تمام اين استدلالها بى اساس و پوچ است.

الف) بررسى ادّعاى اجماع در تخريب قبور

يقيناً منظور مدّعيان اجماع اين است كه همه فقهاى مذاهب چهارگانه شافعيّه، مالكيّه، حنفيّه و حنابله، فتوا به حرمت ساختن بنا و گنبد بر روى قبور داده اند و تخريب هر گنبد و مزارى را واجب مى دانند. با مراجعه به كتب فقهى و روايى، بى اساسى اين ادّعا وگزاف بودن آن روشن مى شود.

در كتاب «رسالة ابن أبي زيد» مى نويسد: «ساختن بنا بر قبرها و گچكارى آنها مكروه است.» (1)و در شرح اين رساله نوشته شده است: «در صورتى بنا بر روى قبرها مكروه است كه در زمين موات يا مملوك باشد و مقصود از ساختن بنا، تعظيم صاحب قبر يا تشخيص قبر او نباشد. امّا در صورتى كه مقصود فقط تشخيص قبر باشد ساختن بنا بر روى آن جايز است و در صورتى كه مقصود تعظيم صاحب قبر باشد، حرام است.» (2)در كتاب «الفقه على المذاهب الأربعة» آمده: «مكروه است كه بر قبر، اتاق يا گنبد يا مدرسه يا مسجد يا ديوارى ساخته شود كه آن را احاطه كند.» (3)مناوى در كتاب «فيض القدير» مى نويسد:

«نهي أن يقعد على القبر وأن يجصّص وأن يُبنى عليه قُبَّةٌ أو غيرها، فيكره كلّ من الثلاثة تنزيهاً، فإن كان في مسبَّلة أوموقوفة حرم بناؤه والبناء عليه (4)


1- رسالة ابن أبى زيد، ص 275.
2- الثمر الداني شرح رسالة ابن أبى زيد، ص 275.
3- الفقه على المذاهب الأربعة، ج 1، ص 536.
4- فيض القدير، ج 6، ص 402.

ص: 79

«از نشستن روى قبر و گچ كارى آن و ساختن گنبد يا چيز ديگرى بر روى آن نهى شده است. لذا هر يك از اين سه امر مكروه است. و اگر قبر در زمين وقفى، باشد ساختن بنا بر روى آن حرام است.»

نوَوى در «شرح صحيح مسلم» مى نويسد:

«وأمّاالبناء عليه فإن كان في ملك الباني فمكروه، وإن كان في مقبرة مسبّلة فحرام، نصّ عليه الشافعي والأصحاب. (1)»

«اگر كسى در ملك خودش بر روى قبر ساختمانى بسازد، مكروه است و اگر در گورستانى وقفى بسازد، حرام است. شافعى و اصحاب به اين مطلب تصريح كرده اند.»

در كتاب «مواهب الجليل» نام بسيارى از علماى اهل سنّت كه ساختن بر روى قبر را به قصد تشخيص قبر جايز دانسته اند، ذكر مى كند. (2)بنابر اين بسيارى از فقهاى اهل سنّت ساختن بنا بر روى قبر را فقط در دو مورد حرام مى دانند:

1. در صورتى كه قبر در گورستان وقفى باشد. و شايد دليل آن اين باشد كه در اين صورت گورستان فقط براى دفن كردن افراد وقف شده و ساختن بنا بر روى قبر، خارج از موقوف له مى باشد، و الوقوف على حسب ما يوقف اهلها؛ يعنى: اموال وقفى در همان مواردى كه وقف شده، قابل تصرّف مى باشند.

2. در صورتى كه ساختن بنا به منظور تعظيم در برابر قبر و مباهات كردن به آن باشد.

و در غير اين دوصورت يا حكم به كراهت كرده اند و يا حكم به جواز نموده اند.

سئوال ما از مدّعيان اجماع اين است كه با وجود مخالفت بسيارى از فقهاى اسلام، چگونه ادّعا مى كنيد كه همه فقهاى اسلام ساختن بنا بر روى قبور را حرام مى دانند و تخريب آنها را نيز واجب مى دانند؟!


1- شرح صحيح مسلم، ج 7، ص 27.
2- مواهب الجليل، ج 3، ص 60- 61.

ص: 80

ب) بررسى استدلال به روايت ابى الهيّاج

استدلال به اين روايت از دو جهت مخدوش است:

1. سند روايت

در سند اين روايت نام پنج رواى وجود دارد كه در كتابهاى حديثى و رجالى اهل سنّت مورد مذمّت قرار گرفته اند.

الف) وكيع: اگرچه در كتابهاى رجال اهل سنّت از حافظه وكيع بن جرّاح تمجيد شده، ولى عبداللَّه بن احمد بن حنبل مى گويد:

«سمعت أبي يقول: أخطأ وكيع ابن الجرّاح في خمسمائة حديث (1)

«از پدرم احمد بن حنبل شنيدم كه مى گويد: وكيع بن جرّاح در پانصد مورد نقل حديث اشتباه كرده است.»

و از محمّد بن نصر مروزى نيز نقل شده كه: «وكيع بن جرّاح حديث را تا آخر از حفظ مى خواند و الفاظ حديث را تغيير مى داد؛ گويا نقل به معنا مى كرد و از اهل زبان عربى نبود.» (2) ب) سفيان: درباره سفيان ثورى نقل شده است كه او در احاديث تدليس مى كرد. (3) ج) حبيب بن ابى ثابت: در مورد او نيز گفته شده است: در احاديث تدليس مى كرد. (4) د) ابووائل: شقيق بن سلمه ابووائل اسدى در بسيارى از كتابهاى رجالى اهل سنّت توثيق شده است، (5) ولى در بعضى از كتابها به عنوان يكى از منحرفين از


1- تاريخ بغداد، ج 2، ص 348؛ تهذيب التهذيب، ج 11، ص 110؛ سير أعلام النبلاء، ج 9، ص 154؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 63، ص 98؛ تهذيب الكمال، ج 23، ص 208 و ج 30، ص 471.
2- تهذيب التهذيب، ج 11، ص 114.
3- همان، ج 4، ص 102 و ج 11، ص 192.
4- . التبيين لأسماء المدلّسين، ص 19؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 157.
5- الجرح و التعديل، ج 4، ص 371؛ الثقات ابن حبّان، ج 4، ص 354؛ معرفة الثقات، ج 1، ص 459؛ تهذيب الكمال، ج 12، ص 547- 554؛ سير أعلام النبلاء، ج 4، ص 161- 164؛ تهذيب التهذيب، ج 4، ص 317.

ص: 81

على عليه السلام مطرح شده است. (1)ه) ابوالهيّاج: حيّان بن حصين ابوالهيّاج اسدى نيز توثيق شده است و از اصحاب اميرالمؤمنان على عليه السلام معرّفى گشته است. (2) ولى اگر در تمام كتابهاى حديثى جست وجو كنيم، تنها اين حديث از او نقل شده است. سيوطى نيز در «شرح سنن النسائي» مى گويد: «در تمام كتابهاى حديث تنها همين حديث از او نقل شده است.» (3) با توجّه به آنچه بيان شد، يك فقيه و محقّق در مقام استناد نمى تواند به حديثى كه راويان آن در كتابهاى رجال مورد جُرح و قدح واقع شده اند، اعتماد كند.

2. دلالت روايت

اين روايت از نظر دلالت نيز مخدوش است و مدّعاى وهّابى ها را اثبات نمى كند.

آنان مدّعى هستند ساختن بنا بر روى قبر حرام است و تخريب قبور و گنبدها وبناها واجب! ولى اين روايت هيچ دلالتى برمدّعاى آنان ندارد؛ زيرا:

اوّلًا: در اين روايت هيچ اشاره اى به تخريب قبور و بناهاى ساخته شده بر روى آنها نشده است، بلكه مى فرمايد: «ولا قبراً مشرفاً إلّاسويّتَه.» توضيح مفهوم اين روايت، نيازمند بررسى معناى «مُشرف» و «تسويه» است.

كلمه «مشرف» از «الشَّرَف» اشتقاق يافته است. و كلمه «الشَّرَف» به معناى بلندى و مكان بلند است. (4)

و بعضى گفته اند:

«الشَّرَفُ كلُّ نشرٍ من الأرض قد أشرف على ما حوله (5)

«هر برآمدگى از زمين كه نسبت به اطرافش بلندتر باشد، شَرَف است.»

و كلمه «تسويه» به معناى برابر قرار دادن، مساوى و متعادل ساختن است.(6)


1- شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج 4، ص 99.
2- معرفة الثقات العجلي، ج 2، ص 435؛ الثقات ابن حبّان، ج 4، ص 170.
3- شرح سنن النسائي، ج 4، ص 89؛ حاشية السندي على النسائي، ج 4، ص 88.
4- الصحاح، ج 4، ص 1379،؛ النهاية ابن أثير، ج 2، ص 462؛ القاموس المحيط، ج 3، ص 157.
5- لسان العرب، ج 9، ص 170.
6- القاموس المحيط، ج 4، ص 345.

ص: 82

با توجّه به معناى اين دو كلمه، روشن مى شود منظور از قبر مُشرِف، قبرى است كه ارتفاع زيادى داشته و قسمتهايى از آن بلندتر از قسمتهاى ديگر آن باشد، مثل كوهان شتر. و منظور از تسويه قبر مشرِف اين است كه سطح اين قبر منظم و متعادل و برابر شود و از حالت كوهانى شكل خارج گردد؛ بنابر اين، روايت ابى الهيّاج دلالت بر مسطّح نمودن برآمدگى قبر دارد و هرگز از اين روايت تخريب قبرها و يا لزوم انهدام بناهاى ساخته شده بر روى آنها استفاده نمى شود. از اين رو همه فقهاى مسلمين در استحباب مرتفع ساختن قبور به مقدار چهار انگشت يا يك وجب اتّفاق نظر دارند. شيعه (1) و شافعيّه (2) فتوا به استحباب مسطّح كردن روى قبر داده اند و حنابله و حنفيّه ومالكيّه (3)فتوا به استحباب تسنيم قبر (كوهانى شكل قرار دادن قبر) داده اند.

و مستند فقها در استحباب اصل مرتفع ساختن قبر علاوه بر روايت ابى الهيّاج، روايت ابوداود از قاسم بن محمّد بن ابى بكر است.

قسطلانى در كتاب «ارشاد السارى» (4)، ابن حجر عسقلانى در «تلخيص الحبير»(5) ، نووى در كتاب «المجموع» (6) و ابن قدامه در «المغنى» (7) به اين روايت استناد كرده اند.

متن روايت چنين است:

«روى أبوداود بإسنادٍ صحيحٍ أنّ القاسم بن محمّد بن أبي بكر قال: دخلتُ


1- تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 97؛ رياض المسائل، ج 2، ص 223.
2- الأمّ، ج 1، ص 317.
3- الفقه على المذاهب الأربعة، ج 1، ص 535.
4- إرشاد الساري، ج 2، ص 477.
5- تلخيص الحبير، ج 5، ص 225.
6- المجموع، ج 5، ص 295.
7- المغني ابن قدامة، ج 2، ص 384.

ص: 83

على عائشة، فقلت لها: اكشفي لي عن قبر النبيّ صلى الله عليه و آله وصاحبَيْه فكشفتْ عن ثلاثة قبور، لامشرِفةً ولا لاطئةً مبطوحة ببطحاء العرصة الحمراء.»

«ابوداود به سند صحيح روايت كرده است كه قاسم بن محمّد بن ابى بكر گفت: به نزد عائشه رفتم و به او گفتم: پرده را از روى قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و دو قبر ديگر بردار. او چنين كرد و ديدم آن سه قبر نه مشرف (با ارتفاع زياد) و نه آنچنان صاف بود كه با زمين يكسان باشد.»

شيعه معتقد است مسطّح كردن روى قبر و خارج كردن آن از حالت كوهانى شكل سنّت بوده و كوهانى شكل كردن آن- چنانكه اهل سنّت انجام مى دهند- بدعت است.

و محيى الدين نووى، از فقهاى بزرگ اهل سنّت، به اين مطلب اعتراف كرده و مى گويد:

«الثالثة: تسطيح القبر وتسنيمه، وأيّهما أفضل؟ وجهان: الصحيح التسطيح أفضل، وهو نصّ الشافعي في الامّ ومختصر المزني، وبه قطع جمهور أصحابنا المتقدّمين وجماعات من المتأخّرين، منهم المارودي والفوراني والبغوي وخلائق. وصحّحه جمهور الباقين، كما صحّحه المصنّف، وصرّحوا بتضعيف التسنيم كما صرّح به المصنّف ... وادّعى القاضي حسين اتّفاق الأصحاب [على أفضليّة التسنيم]، وليس كما قال. وردّ الجمهور على ابن أبي هريرة في دعوة أنّ التسنيم أفضل، لكون التسطيح شعار الرافضة. فلا يضرّ موافقة الرافضي لنا في ذلك (1)

«امر سوم: مسطّح نمودن قبر و كوهانى شكل كردن آن است، و اينكه كدام افضل است، دو نظريه وجود دارد: نظريه صحيح اين است كه مسطّح كردن افضل است و به اين مطلب شافعى در كتاب الامّ و در مختصر مزنى تصريح كرده است. و جمهور اصحاب ما از متقدّمين و گروه هايى از متأخّرين يقين به افضل بودن تسطيح دارند، مانند: مارودى فورانى و بغوى و ديگران- مانند مصنّف اين كتاب- نيز اين مطلب را پذيرفته و استحباب كوهانى شكل قرار دادن قبر را تضعيف كرده اند. و قاضى حسين، مدّعى استحباب كوهانى شكل قرار دادن قبر به اتّفاق اصحاب است، ولى اين ادّعا درست نيست. و جمهور فقها در برابر ابن ابى هريره- كه مدّعى افضل بودن تسنيم بود و دليلش اين بود كه مسطّح كردن شعار رافضى هاست- مقاومت كرده اند. از اين رو موافقت با


1- المجموع، ج 5، ص 297.

ص: 84

رافضى در اين حكم ضررى به ما نمى رساند.»

و در جاى ديگر مى گويد: «سنّت اين است كه قبر بسيار بلندتر از سطح زمين و مانند كوهان شتر ساخته نشود، بلكه آن را يك وجب از زمين بالاتر و به طور مسطّح بسازند.» (1) از تمام مطالبى كه تاكنون درباره سند و دلالت روايت ابى الهيّاج گفته شد، روشن مى شود كه اين روايت هيچ ارتباطى به ادعاى وهابيّون و حرمت ساختن بنا بر قبور و وجوب انهدام آنها ندارد.

ثانياً: بر فرض بپذيريم كه تسويه قبر، به معناى انهدام و ويران كردن قبور باشد، اين احتمال وجود دارد كه مراد خصوص قبرهاى مشركان باشد، به قرينه عطف جمله: «ولا تمثالًا إلّاطمسته»؛ زيرا مشركان بر روى قبرها بت مى گذاشتند و آنها را مورد پرستش قرار مى دادند. پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله مى خواست با دستور خراب كردن آنها، آثار شرك و بت پرستى را محو كند. ماردينى در كتاب «الجوهر النقي»(2) همين احتمال را مطرح كرده و پذيرفته است.

ج) بررسى روايات نهى از بناى بر قبر

اين روايات نيز از دو جهت قابل بررسى است:

1. سند روايات

امّا روايت جابر به لحاظ وجود «ابن جريج» و «ابى الزبير» از نظر سند ضعيف است.

در مورد ابن جريج (عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريج) سخنان متضاد و گوناگونى وجود دارد. بعضى- مانند عجلى و ابن حبّان و ابن معين- او را ثقه و مورد اطمينان دانسته اند و بسيارى ديگر- مانند يحيى ابن سعيد، احمدبن حنبل، مالك بن انس و


1- شرح صحيح مسلم، ج 7، ص 36.
2- الجوهر النقي، ج 4، ص 2.

ص: 85

دارقطنى- او را ضعيف ومدلِّس و بى دقّت مى دانند. (1) و در مورد ابى الزبير از احمد بن حنبل نقل شده است كه گفت: «از پدرم پرسيدم آيا ايّوب، ابوالزبير را در نقل حديث ضعيف مى دانست؟ اوگفت: آرى.» (2) اگر چه ابوالزبير نيز توسّط بعضى توثيق گشته، ولى تضعيف او توسّط بعضى ديگر اعتماد به روايت او را متزلزل مى سازد.

وامّا روايت احمد بن حنبل به لحاظ وجود «ابن لهيعه» ازنظر سند ضعيف است.

در كتاب «تاريخ ابن معين» آمده است:

«قلت: كيف رواية ابن لهيعة عن أبي الزبير عن جابر؟ فقال: ابن لهيعة ضعيف السند (3)

«گفتم: رواية ابن لهيعه از ابى الزبير از جابر چگونه است؟ گفت: ابن لهيعه ضعيف السند است.»

از يحيى بن سعيد درباره تضعيف ابن لهيعه اين عبارات نقل شده است:

1. ضعيف الحديث. 2. ضعيف. 3. لايتحجّ بحديثه. 4. لايراه شيئاً. 5. ضعيف قبل ان يحترق كتبه و بعد ما احترقت.(4)ابن حبّان مى گويد:

«كان شيخاً صالحاً، ولكنّه يدلّس عن الضعفاء قبل احتراق كتبه (5)

«ابن لهيعه شيخ صالحى بود، ولى در نقل روايت از افراد ضعيف تدليس مى كرد.»(6)و امّا روايت ابن ماجه از آن جهت كه در سند آن شخصى بنام «وهب» ذكر شده و


1- تهذيب التهذيب، ج 6، ص 357- 360.
2- همان، ج 9، ص 391.
3- تاريخ ابن معين، ص 153.
4- الكامل ابن عدي، ج 4، ص 144- 146؛ تهذيب التهذيب، ج 5، ص 327- 331.
5- كتاب المجروحين ابن حبّان، ج 2، ص 11.
6- منظور از تدليس اين است كه او خبرى را كه با واسطه شنيده بود و افراد ضعيفى در سند آن روايت وجود داشت، بدون ذكر واسطه هاى ضعيف نقل مى كرد.

ص: 86

اين نام ميان هفده نفر- كه بعضى كذّاب و وضّاع هستند- مشترك مى باشد، اين روايت از نظر سندى مورد اعتماد نيست.

2. دلالت روايات

اينگونه روايات با متنهاى متفاوتى كه دارند، دلالت بر مدّعاى وهّابيون- مبنى بر حرمت ساختن بنا بر روى قبور يا وجوب انهدام آنها- ندارد؛ زيرا:

اوّلًا: در اين روايات چند چيز نهى شده است: 1. ساختن بنا بر روى قبرها. 2.

گچ كارى قبرها. 3. راه رفتن بر روى آنها. 4. نشستن روى آنها.

بى شكّ انجام هر يك از اين امور در نظر مردم بى احترامى به صاحب قبر است و نهى شارع مقدّس، بيانگر اين است كه اسلام همانطور كه احترام به اشخاص را در زندگى لازم مى داند، احترام به جسد بى روح آنان را نيز لازم مى داند. از اين رو براى حفظ احترام ميّت دستور به غسل دادن، كفن كردن، تشييع، نماز خواندن و دفن نمودن آن مى دهد. و از همين رو، از راه رفتن بر روى قبر و نشستن بر روى آن كه موجب تخريب و نابودى قبر مى گردد، منع كرده است. بعيد نيست منظور از ساختن بنا بر روى قبر، ساختن خانه و ساختمان شخصى باشد؛ زيرا اين امر مستلزم راه رفتن بر روى قبر و نشستن بر روى آن و نابودى تدريجى آن و در نهايت، باعث بى احترامى به قبر و صاحب آن خواهد شد. و امّا اگر ايجاد ساختمان براى حفظ حرمت قبر و يا راحتى زائران قبر و يا به عنوان علامت قبر انجام گيرد، مشمول اين روايات نخواهد بود.

و مؤيّد آن اين است كه قبل و بعد از اسلام قبور پيامبرانى- مانند: ابراهيم، اسحاق، يعقوب و يوسف در بيت المقدّس و بعضى از پيامبران در عراق، و حضرت حوّا در جدّه- داراى بنا بوده است و هيچ اشاره اى در متون اسلامى به لزوم تخريب آنها نشده است.

ص: 87

و مؤيّد ديگر آنكه در طول هزار و سيصد سال پس از اسلام، مسلمانان بر روى قبور انبيا و اوليا و ائمّه و علما، گنبد و بارگاه مى ساختند و ياد و خاطره آنها را زنده نگه مى داشتند و تا زمان عبدالوهّاب هيچ كس از علماى اسلام به ساختن گنبد و بارگاه اعتراض نكرد.

و مؤيّد سوم اينكه جسد مبارك پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و ابوبكر و عمر، در داخل خانه عايشه دفن شد و اكنون پس از گذشت چهارده قرن، آن مكان بدون هيچ گونه تغييرى، بلكه پس از تعمير و آبادانى پابرجاست. از طرفى هيچ يك از علما و فقهاى اسلام لزوم تخريب آن را از روايات استنباط نكرده اند.

و مؤيّد چهارم اين است كه در حديث ديگرى ابوهريره از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: «لاتجعلوا بيوتكم مقابر (1)و اين قرينه است بر اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله از احداث خانه هاى شخصى بر روى قبر و مقبره قرار دادن آنها- كه موجب بى احترامى به قبر مى گردد- نهى نموده است، نه از احداث هر بنا و ساختمانى.

ثانياً: بر فرض بپذيريم كه اين روايات از پيامبر صلى الله عليه و آله صادر شده و بپذيريم كه جمله «يُبنى عليه» انصراف به ساختمان مسكونى ندارد، بلكه هر گونه بنا و ساختمانى را شامل مى شود، يقيناً نهى در اين روايات حمل بر كراهت مى شود، زيرا متفاهم از اين جمله، كراهت بنا بر روى قبر است و بسيارى از فقهاى مذاهب اربعه اهل سنّت ايجاد بنا بر روى قبر را مكروه دانسته اند. و در گذشته ثابت كرديم كه نه تنها اجماعى بر حرمت ساختمان بنا بر روى قبور وجود ندارد، بلكه اكثر فقهاى اهل سنّت فتوا به كراهت داده اند.

بنابر اين معلوم مى شود اين روايات- پس از چشم پوشى از سند آنها و بعضى


1- مسند أحمد بن حنبل، ج 2، ص 284؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 188؛ سنن الترمذي، ج 4، ص 232؛ فتح الباري، ج 1، ص 441؛ السنن الكبرى النسائي، ج 6، ص 240؛ كنز العمّال، ج 15، ص؛ خانه هاى خود را مكانى براى قبرها قرار ندهيد.»

ص: 88

اشكالهاى ديگر- تنها ممكن است دلالت بر كراهت ايجاد بنا بر روى قبور داشته باشد. و هرگز دلالت بر حرام بودن آن و وجوب تخريب آنها ندارد.

د) بررسى دليل چهارم: شرك بودنِ بنا بر روى قبور اوليا

وهّابى ها مى گويند: شيعيان بر روى قبور پيامبران و امامان و امامزادگان و علما ساختمان هاى مجلّل و گنبدهاى بزرگ و بارگاه هاى عظيم مى سازند و با حضور در اين مكانها در و ضريح را مى بوسند و در مقابل قبور آنان تعظيم مى كنند و به تضّرع و گريه مى پردازند، همه اين كارها شرك به خداوند و بزرگتر از پرستش «لات و عزّا» است.

در پاسخ اين تهمت بزرگ مى گوييم: بى شك در دين اسلام جنازه افراد پس از مردن مورد احترام ويژه اى است و در شرع مقدّس اسلام دستور داده شده كه:

1. مرده را غسل بدهيد و حنوط كنيد. 2. او را با پارچه اى تميز كفن كنيد. 3. بر جنازه او نماز بخوانيد. 4. جنازه او را تشييع كنيد. 5. براى ميّت عزادارى كنيد. 6.

روى قبر را به اندازه يك وجب يا چهار انگشت مرتفع قرار دهيد.(1) آيا همه اين امور حكايت از لزوم حفاظت از ميّت و رعايت احترام و تكريم آن نيست؟ بى شكّ رعايت احترام جنازه اوليا و امامزادگان از اهميّت بيشترى برخوردار است. بنابراين چه اشكالى دارد كه از باب احترام و تكريم از قبور آنها حفاظت شده، بر روى آنها بارگاه بسازند؟!

اكنون از آنان مى پرسيم: منظور شما از تعظيم شيعيان در برابر قبور و شرك بودن آن چيست؟

اگر منظور شما اين است كه شيعيان به اين اماكن پناه مى برند و به جاى پرستش خداوند يكتا، اين قبور را پرستش مى كنند و از خداوند متعال غافل مى شوند، يقيناً


1- أحكام الجنائز الألباني، ص 47- 162.

ص: 89

چنين چيزى اگر وجود خارجى داشت، شرك است و همه مسلمانان موظّف به مقابله با آن هستند، ولى به طور قطع چنين چيزى وجود خارجى ندارد، بلكه فقط تبليغات دروغينى است كه ابن تيميّه و ابن قيّم و بعضى ديگر از متعصّبين اهل سنّت، كوركورانه به آن دامن زده اند. ما وقتى به حرم پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان و امامزادگان ومقابر اولياى خدا مراجعه مى كنيم، چيزى جز عبادت خداوند يكتا در اين اماكن مشاهده نمى كنيم. مردم با حضور در اين اماكن نه تنها از عبادت خداوند غافل نمى شوند، بلكه با يادآورى حالات روحى و معنوى و مجاهدتهاى آنان در راه خدا مشغول دعا و پرسش خداوند مى شوند. در زيارتنامه خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله يا امام عليه السلام مى گويند: «اشهد أنّك قد أقمت الصلاة وآتيت الزكاة وأمرت بالمعروف ونهيت عن المنكر.» چگونه شما اين بندگان خدا را متّهم به شرك مى كنيد، در حاليكه همه آنان در اين اماكن به سمت يك قبله (كعبه) نماز مى گذارند؟! و چگونه ساختن اين اماكن را شرك مى دانيد، در حاليكه بر در و ديوار آنها آيات قرآن و نام خداوند متعال نوشته شده است؟!

و اگر منظور شما اين است كه ايجاد ساختمان بر روى قبور و ساختن گنبد و بارگاه موجب تعظيم و تكريم آنها و پاس داشتن مقام آنان و بزرگداشت نام آنان مى شود، اين نه تنها قابل مذمّت نيست، بلكه امرى پسنديده و لازم است؛ زيرا تعظيم و تكريم قبور پيامبران و امامان و اولياءاللَّه- كه يادآور جهاد در راه خدا و ترسيم كننده بندگى خالص خداوند مى باشد- در واقع تعظيم شعائر اللَّه است و خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:

«وَمَن يُعَظّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ» (1) «و كسى كه نشانه هاى خداوند را بزرگ دارد، اين بزرگداشت از پرهيزگارى دلهاست.»


1- . حج/ 32.

ص: 90

و نيز از آنان مى پرسيم: چرا در حرم پيامبر صلى الله عليه و آله نام رسول اللَّه و خلفاى چهارگانه و صحابه و تابعين پس از نام مبارك اللَّه بر روى ديوارها نوشته شده است؟ و چرا در بيت اللَّه الحرام نام پيامبر صلى الله عليه و آله و خلفاى اربعه نوشته شده است؟ و چرا نام بسيارى از خيابانهاى مكّه و مدينه و ساير شهرهاى اسلامى به نام اصحاب و تابعين نام گذارى شده است؟ آيا همه اينها جز به خاطر ابراز علاقه به آنان و تكريم و تعظيم نام آنان و پاس داشتن مقام آنان است؟! ساختن بنا و گنبد و بارگاه بر روى قبور آنان نيز تكريم و تعظيم مقام آنان و نوعى ابراز علاقه به مرام و راه آنان است. آيا شايسته است شيعيان به خاطر تعظيم و تكريم پيامبران و امامان و اولياءاللَّه- كه در حقيقت تكريم و تعظيم خداوند و سبب خوشنودى پروردگار مى شود، متهّم به شرك شوند؟!

و نيز از آنان مى پرسيم: اگر ساختن بنا و گنبد بر روى قبور اولياءاللَّه حرام است، چرا در طول هزار و سيصد سال و تا زمان عبدالوهّاب، مسلمانان بر روى قبور انبيا، امامان و علما گنبد و بارگاه مى ساختند و هيچ شخصيّت علمى و مذهبى از آن جلوگيرى نمى كرد؟ مگر قبر ابوحنيفه در بغداد بارگاه ندارد؟ مگر قبر مالك در بقيع گنبد نداشت؟ (1) مگر قبر شافعى در مصر بارگاه ندارد؟ مگر قبور أئمه بقيع- امام حسن، امام سجّاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام- سالها گنبد و بارگاه نداشت؟ مگر قبر عبدالمطلب، ابوطالب و خديجه عليهم السلام در قبرستان ابوطالب (معلاة) داراى ساختمان نبود؟ مگر قبر امثال احمد بن محمد بن غالب و ابن الباجى گنبد نداشت؟(2) .

ساختن گنبد و بارگاه بر روى قبور بزرگان دين سيره عملى مسلمانان بوده است.

چطور ممكن است ساختن همه اين گنبدها شرك و حرام بوده باشد و علماى اسلام در كشورهاى اسلامى نسبت به آن سكوت كرده باشند؟!


1- مواهب الجليل، ج 1، ص 39.
2- تاريخ بغداد، ج 5، ص 285؛ لسان الميزان، ج 1، ص 273؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 142؛ سير أعلام النبلاء، ج 23، ص 29.

ص: 91

نقد استدلال به روايات ارتفاع قبر

در پايان شايسته است به نقد و بررسى استدلال ديگرى بپردازيم كه نابخردانه و مغرضانه در جهت تقويت افكار وهّابيون و اثبات حرمت ايجاد گنبد و بارگاه برروى قبور پيامبران و امامان عليهم السلام در كتابى به نام «المزار عند أئمّة الأطهار عليهم السلام» نوشته شده است. اين كتاب در سالهاى أخير ترجمه شده و باعنوان «زيارت از ديدگاه ائمه عليهم السلام» بطور گسترده اى منتشر و ميان زائران بيت اللَّه الحرام توزيع مى گردد.

در قسمتى از اين كتاب رواياتى كه دلالت دارند بر مستحب بودن بلند ساختن قبر به اندازه چهار انگشت يا يك وجب، در مسير استدلال بر جايز نبودن ايجاد گنبد وبارگاه بر روى قبور پيامبران و امامان عليهم السلام مطرح شده است.

با كمى دقّت دراين نوشتار، روشن مى شود نويسنده و مترجم آن نسبت به فهم متون روايى و اجتهاد در آنها كاملًا بيگانه بوده و هدف آنها فقط فريب افكار عمومى با تحريف لفظى و معنوى در روايات موجود در كتابهاى شيعه است. از اين رو شايسته است متن اين نوشتار را ذكر كرده و سپس به نقد و بررسى آن بپردازيم.

متن استدلال

نويسنده در قسمتى از اين كتاب نوشته است:

«از خلال روايات وارده دركتب تشيع آنچه بر مى آيد اين است كه قبر فقط از چهار انگشت تا يك وجب بلند ميشود، كه از چهار انگشت كمتر، و از يك وجب بيشتر جايز نيست.

روشن است كه اگر بلند ساختن قبر طورى كه در بعضى جوامع رايج است درست بود، نيازى نبود كه امامان از بلند كردن آن منع كنند، يا براى آن مقدارى مشخّص كنند، ما در اينجا چند روايت بر مى گزينيم.

روايت اول: از امام باقر عليه السلام روايت است كه گفت: رسول گرامى صلى الله عليه و آله به امير المؤمنين عليهم السلام فرمودند:

«يا على، ادفني في هذا المكان وارفع قبري من الأرض أربع أصابع، ورشّ

ص: 92

عليه الماء». (1) «اى على مرا در اينجا دفن كن، و قبرم را چهار انگشت از زمين بلند كن، آنگاه بر آن آب بپاش».

روايت دوم: از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه ايشان از پدرش امام باقر عليه السلام نقل مى كند:

«أنّ قبر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله رفع شبراً من الأرض، و أنَّ النبي صلى الله عليه و آله أمر برشّ القبور».(2) «قبر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يك وجب از زمين بلند شد، و پيامبر صلى الله عليه و آله دستور دادند كه پس از دفن مُرده بر قبر آب پاشيده شود».

روايت سوم: از امام صادق و ايشان از پدرش و پدرش از اميرالمؤمنين على عليه السلام روايت مى كند كه قبر پيامبر صلى الله عليه و آله يك وجب و چهار انگشت از زمين بلند شد و برآن آب پاشيده شد، و فرمود:

«و السنّة أن يرشّ على القبر الماء»(3). «سنت اين است كه بر قبر آب پاشيده شود».

روايت چهارم: از امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:

«إنَّ أبي قال لي ذات يوم في مرضه: أذا أنا متّ فغسّلني وكفّني وارفع قبري أربع أصابع ورشّه بالماء».(4) «هنگامى كه پدرم مريض بود روزى به من فرمود: هرگاه مُردم مرا بشوييد و كفن كنيد و قبرم را چهار انگشت از زمين بلند كن و آنگاه بر آن آب بپاش».

روايت پنجم: امام صادق عليه السلام فرمود:.

«إنَّ أبي أمرني أن أرفع القبر عن الأرض أربع أصابع مفرّجات، و ذكر أنَ


1- وسائل الشيعة، ج 2، ص 856
2- همان، ج 2، ص 857
3- همان، ج 2، ص 858
4- وسائل الشيعة، ج 2، ص 857

ص: 93

رشّ القبر بالماء حسن». (1) «پدرم به من دستور داده است كه قبرش را چهارانگشت جدا از يكديگر از زمين بلند كنم، و فرمود كه آب پاشيدن بر قبر خوب است».

روايت ششم: همچنين از امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:

«إنَّ أبى أمرنى أن أرفع القبر عن الأرض أربع أصابع مفرّجات، و ذكر أنَّ رشّ القبر بالماء حسن، قال: توضّأ إذا أدخلت الميّت القبر».(2) «پدرم به من دستور داد كه ارتفاع قبر ايشان را از زمين چهار انگشت باز قرار دهم. و فرمودند: كه پاشيدن آب بر قبر خوب است. و فرمود: پس از اينكه جنازه را داخل قبر گذاشتى وضو بگير».

روايت هفتم: از محمّد بن مسلم روايت است كه گفت: از يكى از دو امام (باقر وصادق) درباره ميت پرسيدم، فرمود:

«تسلم من قبل الرجلين و تلزق القبر بالأرض إلًا قدر أربع أصابع مفرّجات، تربّع وترفع قبره». (3) «ازطرف پاها بگير و آنرا داخل قبر بگذار، و جز مقدار چهار انگشت باز، قبر را با زمين هموار كن».

روايت هشتم: از طريق محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت است كه گفت:

«يُدعى للميّت حين يدخل حفرته و يرفع القبر فوق الأرض أربع أصابع». (4) «براى ميت دعا شود و قبر به اندازه ى چهار انگشت از زمين بلند شود».

روايت نهم: از امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:

«يستحب أن يدخل معه فى قبره جريدة رطبة، و يرفع قبره من الأرض قدر


1- همان.
2- همان.
3- الكافى، ج 3، ص 195
4- الكافى، ج 3، ص 201

ص: 94

أربع أصابع مضمومة، و ينضح عليه الماء و يخلى عنه»(1) «مستحب است كه با او شاخه ترى در قبر گذاشته شود و قبرش به اندازة چهار انگشت بسته، از زمين بلند شود، آنگاه بر او آب پاشيده شود، سپس به حال خودش رها شود».

محمد آخوندى شارح كافى در شرح جمله «يخلى عنه» مينويسد: «أي لايعمل عليه شى ء آخر من جصّ و آجر و بناء و لايتوقف عنده بل ينصرف عنه».

«هيچ چيز ديگرى بر او گذاشته و ساخته نشود، نه گچ، نه آجر، و نه ديوار، و كنار قبر نايستند بلكه بلافاصله برگردند».

سپس اضافه مى كند روايات ديگرى وجود دارد كه هر كدام از اين امور را تأييد مى كند.

روايت دهم: در روايت طولانى كه درآن وفات موسى بن جعفر عليه السلام ذكر شده، آمده است: «فإذا حملت إلى المقبرة المعروفة بمقابر قريش فألحدوني بها و لاترفعوا قبري فوق أربع أصابع مفرّجات»(2) .

«هنگامى كه جنازه مرا بر دوش گرفتيد و به قبرستان معروف قريش برديد در قبرى دفنم كنيد كه لحد داشته باشد و قبرم را چهار انگشتِ باز، بيشتر از زمين بلند نكنيد».

روايت يازدهم: محمد بن جمال الدين عاملى معروف به شهيد اول مى نويسد: «ورفع القبر عن وجه الأرض بمقدار أربع أصابع مفرجات إلى شبر، لا أزيد، ليعرف فيزار فيحترم».(3) «قبر فقط بايد به اندازه چهار انگشتِ باز تا يك وجب بلند شود از ترس اينكه مبادا شناخته شود و مورد رفت و آمد و احترام (خلاف شرع) قرار گيرد».

روايت دوازدهم: شيخ طائفه أبو جعفر طوسى مى نويسد: «فإذا أراد الخروج من القبر فليخرج من قبل رجليه ثمّ يطم القبر و يرفع من الأرض مقدار أربع أصابع و لا يطرح فيه من غير ترابه».(4)


1- وسائل الشيعة، ج 2، ص 856
2- وسائل الشيعة، ج 2، ص 858
3- شرح اللمعة، ج 1، ص 440
4- النهاية، ص 39

ص: 95

«كسى كه جنازه را در قبر مى گذارد هنگامى كه مى خواهد از قبر بيرون بيايد از طرف پا بيرون بيايد، سپس قبر پر شود و به اندازه ى چهار انگشت از زمين بلند شود، وغير از خاك خود قبر چيز ديگرى برآن ريخته يا گذاشته نشود». (1) و در چند صفحه بعدى مى نويسيد:

«از بعضى ها كه از گنبد و بارگاههاى مدرن امروز دفاع مى كنند و به دلائل نامعلومى! آنرا وسيله ى نزديكى بسوى اللَّه مى دانند، روايات ذكر شده اى را كه از ائمة اهل بيت عليهم السلام نقل كرديم تأويل هاى جور واجور مى كنند، از جمله اينكه: قبور ائمه و انبياء عليهم السلام از روايات مذكور مستثنى هستند.

پاسخ اين است كه درروايات مذكور بارها ذكر شده كه پيامبران و امامان عليهم السلام صراحتاً از بلند كردن قبور شان منع كردند، و حد آن را چهار انگشت تا يك وجب تعيين نمودند، پس با توجه به اين صراحت، چگونه مى توان ادعا كرد كه قبور پيامبران و امامان مستثنى است، بلكه قبور اين بزرگواران بيش از قبور ديگران مورد نهى قرار گرفته است»(2)

نقد استدلال

اين نوشتار ازچند زاويه قابل نقد است:

1- اين روايات از نظر موضوع هيچ ارتباطى به ايجاد گنبد و بارگاه بر روى قبرهاى پيامبران و امامان و أوليا ندارد، زيرا موضوع تمام اين روايات بلند ساختن قبر- يعنى مكان دفن جسد- به مقدار چهار انگشت و يا يك وجب است. در حقيقت اين روايات بيانگر تشويق مردم به مرتفع ساختن قبر از سطح زمين و اجتناب از همسان سازى قبر با زمين به هدف امكان تشخيص قبر در هنگام زيارت است.

نويسنده به هدف فريب افكار عمومى موضوع بلند ساختن قبر را به آن مقدار خاص با موضوع ايجاد گنبد و بارگاه بر بالاى قبر يكى دانسته و تعيين آن مقدار خاصّ را دليل بر حرام بودن ايجاد گنبد و بارگاه بر بالاى قبور پيامبران و امامان عليه السلام


1- زيارت از ديدگاه ائمّه، ص 12- 26
2- همان: 42

ص: 96

معرّفى كرده، و اين نوعى مغالطه است.

2-/ اگر از نقد پيشين چشم پوشى نموده و بپذيريم كه جمله «رفْع القبر/ بلند ساختن قبر» شامل ايجاد گنبد و بارگاه بر بالاى قبرها نيز مى شود، اين رواياتى كه نويسنده نقل مى كند هيچ دلالتى بر ممنوعيت بلند ساختن قبر، بيش از چهار انگشت يا يك وجب، و ايجاد گنبد و بارگاه ندارد، زيرا آنچه ايشان در اين نوشتار به عنوان دليل بر ممنوع و حرام بودن ايجاد گنبد و بارگاه ذكر مى كند به سه گروه تقسيم مى شود:

گروه اوّل: رواياتى كه در مجموع دلالت بر استحباب بلند ساختن قبر به مقدار چهار انگشت يا يك وجب دارند.

گروه دوم: رواياتى كه نهى كرده است از بلند ساختن قبر بيش از مقدارى كه ذكر شد.

گروه سوم: بعضى از كلمات فقها كه به عنوان روايت ذكر شده است.

هر كسى كه آشنائى مختصرى با مبانى اجتهادى داشته باشد پى به بى اساسى استدلال به اين سه گروه برده و ازبيگانه بودن نويسنده نسبت به فهم متون روايى و تحريف لفظى و معنوى روايات توسّط او و مترجم پرده برمى دارد. ازاين رو شايسته است به نقد استدلال به هر يك از گروه هاى سه گانه بپردازيم.

گروه اوّل:

اين گروه از روايات به پنج دسته تقسيم مى شوند:

1. روايت اوّل: دراين روايت، پيامبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين على عليه السلام دستور مى دهد قبر آن حضرت را به مقدارچهار انگشت از سطح زمين بلند كند.

2. روايت دوم و سوم: در روايت دوم خبر داده شده است از بلند بودن قبر پيامبر صلى الله عليه و آله به مقدار يك وجب. و در روايت سوم خبر داده شده است از ارتفاع قبر پيامبر صلى الله عليه و آله به مقدار يك وجب و چهار انگشت.

3. روايت چهارم، پنجم و ششم: در اين روايات امام باقر عليه السلام به فرزندش امام

ص: 97

صادق عليه السلام امر مى كند قبر آن حضرت را به مقدار چهار انگشت از سطح زمين بلند بسازد.

4. روايت هشتم: دراين روايت توصيه شده است به بلند كردن قبر به مقدار چهار انگشت، همانطور كه توصيه شده است به دعا براى ميّت در هنگام دفن.

5. روايت نهم: دراين روايت صراحتاً حكم به استحباب بلند كردن قبر به مقدار چهار انگشت شده است.

روايت هشتم و نهم حكايت دارد از اينكه دستور پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام و دستور امام باقر عليه السلام به امام صادق عليه السلام دستور وجوبى نبوده، بلكه دستور استحبابى بوده است. بنابراين از مجموع اين گروه از روايات استفاده مى شود كه بلند ساختن قبر به مقدار چهار انگشت مستحب است. و امّا نسبت به بلند ساختن قبر بيش از چهار انگشت، اين روايات ساكت بوده و هيچ دلالتى بر جايز نبودن آن ندارند، چنانكه هيچ دلالتى بر مستحب نبودن آن ندارند، زيرا درصورتى اين روايات دلالت بر مستحب نبودن بلند ساختن قبر بيش از چهار انگشت و ايجاد گنبد و بارگاه بر روى آن خواهد داشت كه معتقد به ثبوت مفهوم براى عدد و حجيّت مفهوم عدد باشيم. درحالى كه بسيارى از انديشمندان شيعه و اهل سنّت مفهوم عدد را حجّت نمى دانند.

ماردينى در «الجوهر النقى»(1) ، ابن نجيم مصرى در «البحر الرائق»، (2) نووى در «شرح صحيح مسلم» (3)، بيهقى در «السنن الكبرى» (4)، مباركفورى در «تحفة الأحوذى» (5)، مناوى در «فيض القدير» (6)، حجّت نبودن مفهوم عدد را نظريّه جمهور انديشمندان علم اصول دانسته اند.


1- الجوهر النقى، ج 3، ص 180.
2- البحرالرائق، ج 1، ص 200.
3- شرح صحيح مسلم، ج 11، ص 120 و ج 13، ص 88.
4- السنن الكبرى، ج 3، ص 180.
5- تحفة الأحوذى، ج 7، ص 147.
6- فيض القدير، ج 1، ص 259 و 497.

ص: 98

ابن حجر، (1) كرمانى، (2)امام رازى، (3) جلال الدين سيوطى،(4) مناوى (5) و بسيارى ديگر از انديشمندان اهل سنت مفهوم عدد را حّجت ندانسته و گفته اند: ذكر يك عدد (مانند چهارانگشت) دليل بر نفى بيش از آن نيست.

شيخ حّر عاملى (6)، علّامه مجلسى (7)، محقّق قمى،(8) و بسيارى ديگر از دانشمندان اصولى شيعه نيز مفهوم عدد را حجّت نمى دانند.

علاوه بر آن، در روايت دوم، ارتفاع قبر پيامبر صلى الله عليه و آله يك وجب، و درروايت سوم يك وجب و چهار انگشت معّرفى شده است، و اين دلالت دارد بر اينكه استحجاب بلند ساختن قبر اختصاص به چهار انگشت ندارند.

و بر فرض بپذيريم كه عدد، مفهوم دارد، تنها چيزى كه از اين روايت استفاده مى شود عبارت است از مستحب نبودن ارتفاع قبر بيش از مقدار چهار انگشت يا يك وجب، نه حرام بودن ارتفاع بيش از آن مقدار.

با اين وجود، نويسنده در نوشتار خود با كمال بى شرمى نوشته است:

«از خلال روايات وارده در كتُب تشيع بر مى آيد كه قبر فقط از چهار انگشت تا يك وجب بلند مى شود كه از چهار انگشت كمتر و از يك وجب بيشتر جايز نيست».

گروه دوم:

در گروه دوّم دو روايت در اثبات حرام بودن ايجاد گنبد و بارگاه بر روى قبرها ذكر شده است. ولى استدلال به هر دو روايت (روايت هفتم و روايت دهم)


1- فتح البارى، ج 3، ص 97.
2- فتح البارى، ج 11، ص 237.
3- روح المعانى، ج 1، ص 217.
4- الديباج على مسلم، ج 5، ص 255.
5- فيض القدير، ج 1، ص 198.
6- وسائل الشيعة، ج 8، ص 88.
7- بحارالأنوار، ج 61، ص 263.
8- قوانين الاصول، ج 1، ص 161.

ص: 99

مخدوش است.

در روايت هفتم نويسنده در لفظ روايت و مترجم درمعناى آن تحريف كرده اند.

آن دو مى نويسند:

«از محمد بن مسلم روايت است كه گفت از يكى از دو امام (باقر يا صادق) درباره ميّت پرسيد، فرمود: «تسلّم من قبل الرجلين و تلزق القبر بالارض إلّا قدر أربع أصابع مفّرجات تربّع و ترفع قبره؛ ازطرف پاها بگير و آن را داخل قبر بگزار، و جز مقدار چهار انگشت باز، قبر را بازمين هموار كن».

مترجم و نويسنده، اين روايت را از كتاب «الكافي» و «وسائل الشيعة» آدرس مى دهند. در حالى كه متن اين روايت در كتاب «الكافى» و نسخه اى از «وسائل الشيعة» چنين است: «تسلّه من قبل الرجلين و تلزق القبر بالأرض إلى قدر أربع أصابع مفرّجات و تربّع قبره؛ ميّت را از طرف پاها آهسته داخل قبر بگذار، و قبر را تا مقدار چهارانگشتِ باز به زمين بچسبان، وقبر را چهار گوش كن».

ملاحظه مى كنيد نويسنده، كلمه «تسلّم» را جايگزين كلمه «تسلّه» يا «يسلّ» كرده، و كلمه «إلّا» را دلالت بر حصر دارد جايگزين كلمه «إلى» نموده، و كلمه «ترفع» را اضافه كرده است.

البتّه در بعضى از نسخه ها كلمه «إلّا» وارد شده است، چنانكه در بعضى نسخه ها بجاى كلمه «تربّع» كلمه «ترفع» وارد شده است، ولى در هيچ روايتى كلمه «تربّع» و «ترفع» در كنار همديگر وارد نشده است.

و مترجم نيز درمعناى روايت تحريف كرده است.

علاوه برآن، بر فرض كلمه «إلّا» درست باشد، اين روايت دلالت دارد بر حصر استحباب بلند ساختن قبر در اندازه چهار انگشت، و نسبت به بيش از آن اندازه ساكت است و هيچ دلالتى بر حرام بودن آن ندارد.

علاوه برآن، سند اين روايت ضعيف است، چون درسند اين روايت سهل بن زياد وجود دارد و او ضعيف است.

ص: 100

و روايت دهم «لاترفعوا قبري فوق أربع أصابع مفرّجات» اگر چه در ظاهر دلالت دارد بر اينكه قبر امام عليه السلام نبايد بيشتر از چهار انگشت ارتفاع يابد، و نهى دلالت برحرمت دارد، ولى اين روايت از نظر سند بسيار ضعيف بوده و شايسته استدلال نيست، زيرا عمر بن واقد كه در سند اين روايت بوده مجهول است و در كتابهاى رجالى درباره او سخن گفته نشده است.

گروه سوم:

در گروه سوم نويسنده و مترجم كلمات بعضى ازفقها را ذكر كرده و از آنها به عنوان روايت يازدهم و دوازدهم ياد مى كنند. آنها مى نويسند:

«روايت يازدهم: محمد بن جمال الدين عاملى معروف به شهيد اول مى نويسد: «رفع القبر عن وجه الأرض بمقدار أربع أصابع مفّرجات إلى شبر، لاأزيد، ليعرف فيزار فيحترم؛ قبر فقط بايد به اندازه چهار انگشت باز تا يك وجب بلند شود از ترس اينكه مبادا شناخته شود و مورد رفت وآمد و احترام (خلاف شرع) قرار گيرد».

توجّه شما را به چند نكته درمورد اين سخن جلب مى كنم:

1. آنچه نويسنده و مترجم نوشته اند روايت نيست، بلكه سخن يك دانشمند شيعه است. از اين رو طرح آن به عنوان روايت، غلط و دروغ است.

2. اين فرمايش، سخن شهيد اوّل نيست. سخن شهيد اول در مقام بيان مستحبات اين است: «و رفع القبر أربع أصابع». آنچه نويسنده ذكر مى كند سخن شهيد ثانى (زين الدين جبعى عاملى) است. از اين رو نسبتِ اين سخن به شهيد اوّل دروغ ديگرى است.

3. شيهد ثانى مى فرمايد: مستحب است قبر به مقدار چهار انگشتِ باز و تا يك وجب بلند ساخته شود، و زيادتر از آن مستحب نيست، نه آنكه زيادتر از آن خلاف شرع است.

4-/ مترجم نفهميده است كه جمله «ليعرف فيزار فيحترم» متعلّق به «رفع القبر ... إلى شبر» است، و متعلّق به «لا أزيد» نيست. معناى سخن ايشان اين است:

ص: 101

«بلند ساختن قبر از روى زمين به مقدار چهار انگشتِ باز تا يك وجب مستحب است تا قبر شناخته شده و بتوان آن را زيارت نموده و احترام كرد».

در ادامه، سخن شيخ الطائفه نيز به دروغ و به هدف فريب افكار به عنوان روايت دوازدهم معّرفى شده است.

از آنچه تا كنون ذكر شده، چند مطلب روشن مى شود:

1. كسانى كه اين نوشتار را تهيه كرده اند نسبت به فهم متون روايى كاملًا بيگانه و نا آشنا هستند.

2. آنان با توسّل به تحريف لفظى و معنوى روايات معصومين عليه السلام قصد فريب افكار عمومى را دارند.

3-/ آنچه در اين نوشتار آمده هيچ دلالتى بر حرمت ايجاد گنبد و بارگاه بر روى قبور پيامبران و امامان و اوليا ندارد.

ص: 686

ص: 103

3. احداث مسجد بر روى قبرها

شبهه

يكى ديگر از مسائلى كه توسّط اهل سنّت مطرح مى شود و وهّابى ها در تبليغات خويش، بخصوص در موسم حج و عمره، به عنوان يك شبهه و به قصد تشويش ذهن مسلمانان مطرح مى نمايند، ساختن مسجد بر روى قبرها و احداث عبادتگاه بر روى قبور پيامبران، امامزادگان و اوليا است.

آنان مى گويند: ساختن مسجد بر روى قبور و يا دفن كردن ميّت در مساجد و روشن نگه داشتن چراغ در جايى كه قبر وجود دارد، مخالف با شريعت اسلام و سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله است. چرا شما شيعيان بر روى قبرها مسجد مى سازيد و تا پاسى از شب بر بالاى آنها چراغ روشن مى كنيد و در آن اماكن نماز مى گذاريد؟! مسجدى كه بر روى قبرها بنا شده، بايد تخريب شود، همان طور كه اگر مرده اى در مسجد دفن گردد بايد نبش قبر شده، خارج گردد. در دين اسلام مسجد و قبر با يكديگر جمع نمى شود، بلكه هر كدام بعد از ديگرى احداث شده باشد، از آن منع شده و تخريب مى گردد و هر كدام كه زودتر بنا شده، باقى مى ماند. و نماز در مسجدى كه بر روى قبر احداث شود باطل است.(1) دليل بر اين گفتار روايات گوناگونى است كه از پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شده است.

يكى از آن روايات اين است:


1- زاد المعاد، ج 1، ص 506؛ الفتاوى الكبرى، ج 3، ص 32.

ص: 104

«عن عطاء بن يسار، أنّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قال: اللّهم! لاتجعل قبري وَثَناً يُعبد.

اشتدّ غضب اللَّه على قوم اتّخذوا قبور أنبيائهم مساجد (1)

«از عطاء بن يسار روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: پروردگارا! قبر مرا بُتى قرار نده كه عبادت شود. غضب خداوند نسبت به قومى كه قبرهاى پيامبرانشان را مسجد قرار دادند، بسيار شديد است.»

و در روايت ديگر، ابوعبيدة بن جرّاح مى گويد:

«آخر ماتكلّم به النبى صلى الله عليه و آله: اخرجوا يهود أهل الحجاز وأهل نجران من جزيرة العرب، واعلموا أنّ شرار الناس الّذين اتّخذوا قبور أنبيائهم مساجد(2)

«آخرين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله اين بود: يهوديان حجاز و نجران را از جزيرةالعرب بيرون كنيد و بدانيد كه بدترين مردم در نزد خداوند كسانى هستند كه قبرهاى پيامبرانشان را مسجد قرار داده اند.»

و ابوهريره مى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمايد:

«قاتل اللَّه اليهود- والنصارى- اتّخذوا قبور أنبيائهم مساجد(3)

«خداوند يهوديان را بكشد، آنان قبرهاى پيامبرانشان را مسجد قرار داده اند.»

و نيز از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود:

«لعن اللَّه اليهود- والنصارى- اتّخذوا قبور أنبيائهم مساجد (4)


1- الموطأ، ج 1، ص 172؛ مسند أحمد، ج 2، ص 246؛ المصنَّف الصنعاني، ج 1، ص 406.
2- مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 195؛ كنز العمّال، ج 4، ص 382.
3- صحيح مسلم، ج 2، ص 67؛ صحيح البخاري، ج 1، ص 113؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 2، ص 284 و 285 و 396؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 2، ص 85؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 4، ص 80؛ السنن الكبرى (النسائي)، ج 4، ص 257؛ المصنَّف (الصنعاني)، ج 1، ص 406؛ الجامع الصغير، ج 2، ص 396؛ كنزالعمّال، ج 7، ص 147.
4- صحيح مسلم، ج 2، ص 67؛ صحيح البخارى، ج 1، ص 110 و 112 و ج 2، ص 91 و ج 5، ص 139؛ مسند أحمد، ج 1، ص 285 و ج 5، ص 204؛ سنن النسائي، ج 2، ص 41؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 2، ص 435؛ مجمع الزوائد، ج 2، ص 27- 28؛ مسند أبي داود الطيالسي، ص 88؛ السنن الكبرى (النسائي)، ج 1، ص 260؛ كنز العمّال، ج 7، ص 236؛ المصنّف (ابن أبي شيبة)، ج 2، ص 269.

ص: 105

«نفرين خداوند بر يهود و نصارى باد؛ زيرا آنان قبرهاى پيامبرانشان را مسجد قرار داده اند.»

و ابن عبّاس گفته است: «رسول خدا لعنت كرده زنانى را كه قبرها را زيارت كنند و كسانى را كه بر قبرها مساجد مى سازند و در كنار آنها چراغهايى مى افروزند.» (1) در اين روايات، سازندگان مسجد بر روى قبرها به عنوان «مغضوب/ مورد خشم» و «ملعون/ نفرين شده» و «شرار الناس/ بدترين مردم» در نزد خداوند و رسولش معرّفى شده اند و اين دلالت دارد بر اينكه ساختن مسجد بر روى قبور حرام است.

پاسخ شبهه

پاسخ اوّل

در اينجا بايد جمله «اتّخذوا قبور أنبيائهم مساجد» از نظر مفهومى مورد بررسى قرار گيرد.

اين جمله به دو صورت ممكن است معنا شود:

1. يهوديان و نصارى بر روى قبور يا در كنار قبور پيامبرانشان مسجد مى ساختند و در آنجا به سمت قبله اصلى و در برابر خداوند يكتا سجده مى نمودند؛ بنابر اين روايات دلالت دارد بر اينكه نبايد در روى قبر و يا كنار قبر مسجد ساخت.

2. يهوديان و نصارى قبر پيامبرانشان را قبله قرار مى دادند و در برابر آنها سجده مى كردند؛ مانند بت پرستان كه در برابر بت هاى چوبى و سنگى سجده مى نمودند. از اين رو روايات، سجده شرك آميز و پرستش قبور انبيا و اوليا را مورد نكوهش قرار مى دهد، نه ساختن مسجد بر روى قبور و يا در كنار قبور را.

بى شكّ مراد از جمله مذكور، معناى دوم است. و شواهد و قرائن گوناگونى در


1- مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 229؛ سنن أبي داود ابن الأشعث، ج 2، ص 87؛ سنن الترمذي، ج 1، ص 201؛ سنن النسائي، ج 4، ص 95؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 374؛ السنن الكبرى (النسائي)، ج 1، ص 657؛ صحيح ابن حبّان، ج 7، ص 452- 453.

ص: 106

تأييد اين مطلب وجود دارد.

اوّلًا: اگر معناى كلمه «اتّخاذ» و «مسجد» از نظر لغوى و اصطلاحى بررسى گردد، روشن مى شود كه مراد از جمله مذكور، معناى دوم است.

كلمه «اتّخاذ» هم در لغت و هم در اصطلاح قرآن و احاديث، به معناى «قرار دادن» و «گردانيدن» است.

در كتاب «المنجد» مى نويسد: «اتَّخَذَه وتَخِذَه تَخْذاً: صيَّره. نقول: اتّخذه صديقاً:

جعله صديقاً له (1) ؛ اتّخذه و تَخِذَه، يعنى: گردانيد او را. مى گوييم: اتّخذه صديقاً، يعنى:

او را دوست خودش قرار داد.»

قرآن كريم نيز مى فرمايد:

- «أفَرَأيْتَ مَنْ اتَّخَذَ الهَهُ هَواه»(2) «آيا ديدى كسى را كه خداى خود را هواى نفس خود قرارداد؟.»

«وَقالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً»(3) «و گفتند: خداوند براى خويش فرزند قرار داده است.»

و نيز گفته مى شود:

«الحمد للَّه الّذي اتّخذ محمّداً نبيّاً.»

«سپاس خداوندى را كه محمد را پيامبر قرار داد.»

و كلمه «مسجد» در اصل به جايى گفته مى شود كه در آن سجده مى شود.(4) و در عُرف به محلّى گفته مى شود كه در آن دعا و ساير عبادات انجام مى گيرد.

با توجّه به معناى اين دو كلمه، نتيجه مى گيريم كه در معناى جمله «اتّخذوا قبور أنبيائهم مساجد» دو احتمال است:

الف) آنها بر قبور پيامبرانشان مسجد بنا كردند.


1- المنجد فى اللغة، ص 4.
2- الجاثية/ 23.
3- البقرة/ 116.
4- تاج العروس، ج 2، ص 371؛ لسان العرب، ج 3، ص 304.

ص: 107

ب) آنها قبور پيامبرانشان را سجده گاه قرار مى دادند و در برابر آنان خضوع مى كردند.

سياق روايت، همين معناى دوم را مى فهماند. و اگر مراد معناى اوّل باشد، شايسته بود بگويد: «اتّخذوا على قبور أنبيائهم مساجد»، يعنى: «آنان بر قبور پيامبرانشان مسجدهايى ساختند.» همانطور كه در قرآن كريم درباره داستان اصحاب كهف مى فرمايد:

«قالَ الَّذينَ غَلَبُوا عَلى أمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَسْجِداً» (1) «كسانى كه بر امر آنها غلبه يافتند، گفتند: بر روى آنها مسجدى قرار مى دهيم.»

بديهى است كه معناى سازگار با لعن و نفرين معناى دوم است، نه معناى اوّل.

يهود و نصارى از آن جهت مورد لعن خدا و رسولش هستند كه قبرهاى پيامبرانشان را قبله خويش قرار مى دادند و در برابر آنان سجده مى نمودند؛ مانند سجده بت پرستان در برابر بتها.

بسيارى از انديشمندان اهل سنّت نيز از رواياتى كه ذكر شد همين معناى دوم را استنباط كرده اند.

از بيضاوى نقل شده است: «چون يهود و نصارى به منظور بزرگداشت مقام پيامبران بر قبور آنان سجده مى كردند و قبرها را قبله قرار داده. در نماز به سوى آنها مى ايستادند و آنها را بُت قرار مى دادند، پيامبر اسلام مسلمانها را از اين كار منع كرد.

امّا اگر كسى مسجدى در كنار قبر شخص صالحى بسازد و قصدش تبرّك و نزديك شدن به آن شخص باشد، نه تعظيم در برابر قبر و قبله قرار دادن آن، اين كس مشمول وعده عذاب نيست.» (2)و سندى بن عبدالهادى در حاشيه بر سنن نسائى مى نويسد: «منظور پيامبر صلى الله عليه و آله اين است كه امّتش را از آنچه يهود و نصارى با قبرهاى پيامبرانشان انجام دادند بر


1- كهف/ 21.
2- . فتح الباري، ج 1، ص 438؛ شرح سنن النسائي، ج 2، ص 42.

ص: 108

حذر دارد، زيرا آنان قبرهاى پيامبرانشان را مسجد قرار دادند، يا به سمت آن قبرها به قصد تعظيم سجده مى كردند، و يا آنها را قبله قرار مى دادند و در نماز به سمت آنها مى ايستادند.» (1)و بكرى در كتاب «اعانة الطالبين» درباره معناى اين روايت مى نويسد: «آنچه از آن نهى شده است قبله قرار دادن اين قبرها به قصد تبرّك و مانند آن است.»(2) و در جاى ديگر مى نويسد: «آنان قبرهاى پيامبرانشان را مسجد قرار مى دهند، يعنى؛ با نماز خواندنشان به سمت آن قبرها. (3)»

قرطبى در تفسير آنچه ابومَرثد غنوى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند (لا تصلّوا إلى القبور ولاتجلسوا عليها) مى گويد: «اين قبرها را قبله قرار نده و بر آنها يا بسوى آنها نماز نخوانيد چنانكه يهود و نصارى انجام داده اند.» (4) ابن عبدالبر در كتاب «التمهيد» مى گويد: «و احتمال مى رود معناى حديث اين باشد: قبرهاى پيامبران را قبله اى كه به سمت آن نماز خوانده مى شود قرار نده.»(5) ثانياً: در روايت عطاء بن يسار، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ابتدا مى فرمايد: «اللّهم! لاتجعل قبري وَثَناً يُعبد؛ پروردگارا! قبر من را بُت قرار نده ....» و اين قرينه است بر اينكه مرادش از «قوم اتّخذوا قبور أنبيائهم مساجد» اين است كه چون قوم يهود و نصارى قبرهاى پيامبرانشان را بُت قرار مى دادند، خداوند بر آنها غضب كرده است.

ثالثاً: وقتى پيشينه اعتقادى و عملى يهود و نصارى را بررسى مى كنيم به اين نتيجه مى رسيم كه آنان درباره پيامبران خويش غلوّ مى كردند و به قصد تعظيم آنان، سخنهاى شرك آميز مى گفتند، و به همين جهت همواره مورد نكوهش خداوند قرار مى گرفتند؛ از اين رو در قرآن كريم مى فرمايد:


1- حاشية السندي على سنن النسائي، ج 2، ص 41.
2- إعانة الطالبين، ج 1، ص 227.
3- همان، ج 2، ص 151.
4- تفسير القرطبي، ج 10، ص 380.
5- التمهيد، ج 6، ص 383.

ص: 109

«قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصرَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَا لِكَ قَوْلُهُم بِأَفْوَا هِهِمْ يُضهُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَبْلُ قتَلَهُمُ اللَّهُ أَ نَّى يُؤْفَكُونَ»(1) «قوم يهود: گفتند: عُزير پسر خداوند است. و قوم نصارا گفتند: مسيح پسر خداوند است.

اين چيزى كه بر زبان مى آوردند، همانند سخن كسانى است كه بيش از اين كافر شده بودند. خداوند آنها را بُكشد. به كدام بيراهه رانده مى شوند؟!.»

توجّه داريد كه جمله «قاتلهم اللَّه» در نكوهش يهود و نصارى صادر شده است، به خاطر اينكه آنان درباره پيامبرانشان غلوّ كرده، سخنان شرك آميز مى گفتند. و همين جمله نيز در حديث ابوهريره درباره يهود نقل شده است و دليل آن را «اتّخذوا قبور أنبياهم مساجد» قرار داده است و اين قرينه است بر اينكه منظور از «مساجد» ساختن مسجد بر روى قبر نيست، بلكه منظور اين است كه آنان به قصد تعظيم پيامبرانشان در كنار قبور آنان كارهاى شرك آميز انجام مى دادند، اين قبرها را مسجود قرار مى دادند و براى آنها سجده مى كردند.

پاسخ دوم

بر فرض بپذيريم كه مراد از اتّخاذ مسجد اين است كه يهود و نصارى بر روى قبرهاى پيامبرانشان مسجد مى ساختند و به همين جهت لعن شده اند. ولى بايد توجّه داشت كه لعن در همه موارد دلالت بر حرمت ندارد؛ زيرا معناى لعن خداوند دور شدن شخص از رحمت خداوند است، بلكه در بسيارى از موارد كلمه «لعن» براى بيان كراهت استعمال شده است، مانند اين روايت: «لعن اللَّه كلّ مذواق مطلاق(2) ؛ خداوند هر كسى را كه زياد طلاق مى دهد، نفرين مى كند.» بى شكّ طلاق همواره جايز است، اگر چه زياد طلاق دادن كراهت دارد.

بنابراين، روايات مذكور دلالت بر كراهت ساختن مساجد بر روى قبور و خواندن نماز در آنجا دارد. و كراهت در اين گونه موارد به معناى اقلّ ثواباً (ثواب كمتر) است.


1- التوبة/ 30.
2- البحر الرائق، ج 3، ص 412.

ص: 110

پاسخ سوم

چگونه ممكن است بگوييم: «قبر و مسجد قابل جمع نمى باشند»، در حاليكه قبر اسماعيل عليه السلام در مسجدالحرام داخل حجر اسماعيل است و قبر هفتاد پيامبر در مسجدالحرام بين حجرالأسود و چاه زمزم واقع شده است.

طحطاوى در حاشيه بر شرح مراقى الفلاح، در دفاع از كراهت نداشتن نماز در مقبره پيامبران مى گويد:

«لأ نّهم أحياء في قبورهم، ألا ترى أنّ مرقد اسماعيل عليه السلام في الحجر تحت الميزاب وأنّ بين الحجر الأسود وزمزم قبر سبعين نبيّاً(1)

«زيرا پيامبران در داخل قبرها نيز زنده اند. آيا نمى بينى كه مرقد اسماعيل عليه السلام در حِجر زير ناودان طلا و قبر هفتاد پيامبر در فاصله ميان حجرالاسود و چاه زمزم مى باشد؟.»

پاسخ چهارم

مسجدالنبى به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله در مكانى ساخته شد كه گورستان مشركان بود.

واين مطلبى است كه تمام انديشمندان اهل سنّت پذيرفته اند. (2) در روايتى انس بن مالك گفته است: «پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه آمد و در بالاى مدينه در منطقه اى به نام بنو عمرو بن عوف فرود آمد. پيامبر صلى الله عليه و آله در آن منطقه چهارده شب اقامت كرد. سپس شخصى را به نزد قبيله بنى النجّار فرستاد و آنها را فراخواند. بنى النجّار شمشيرها را به كمر بسته، به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند. ناگهان ديدم پيامبر صلى الله عليه و آله حركت كرد، ابوبكر پشت سر او بود و بزرگان بنى النجّار در اطراف آن حضرت حركت مى كردند، تا رسيدند به حياط خانه ابوايّوب. پيامبر صلى الله عليه و آله دوست داشت هرگاه هنگام نماز مى شود


1- حاشية الطحطاوي، ج 2، ص 315.
2- ابن قدامه مى گويد: «در مسجد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قبرهاى مشركان وجود داشت و اين مطلب اتّفاقى است.» المغني، ج 1، ص 718.

ص: 111

نماز بخواند و [اگر هنگام نماز مى شد] در آغل گوسفندان هم نماز مى خواند. از اين رو پيامبر صلى الله عليه و آله به ياران خويش دستور احداث مسجدى را دادند. شخصى را به نزد بنى النجّار فرستاد و به آنان فرمود: اى قبيله بنى النجّار! قيمت اين مكان را كه ديوارچينى كرده ايد ارزيابى كنيد. بنى النجّار گفتند: به خدا سوگند قيمت آن را جز از خداوند نمى خواهيم.- أنس مى گويد: در داخل آن محوطه قبرهاى مشركان و خانه هاى خراب و درختان خرما وجود داشت- پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد قبرهاى مشركان ويران گردد و خرابه ها همسان شود و درختان خرما قطع گردد. اصحاب درختان خرما را در قبله مسجد به طور منظّم و در يك رديف گذاشتند و در دو طرف نخلها سنگ ريزه هايى را جاسازى كردند (تا غلتيدن آنها آسان شود) و سنگهاى بزرگ را بر روى آنها به مكان ديگرى منتقل ساختند، پيامبر صلى الله عليه و آله نيز در كنار آنها بود و مى فرمود:

پروردگارا! خير و نيكى جز نيكى آخرت نيست، پس انصار و مهاجرين را بيامرز.»(1) اين روايت را بسيارى از محدّثين و فقهاى اهل سنت ذكر كرده اند (2) و گواه بر اين است كه ساختن مسجد بر روى قبور اشكالى ندارد.

بنابر اين هيچ دليل معتبرى بر حرام بودن احداث مسجد در روى قبور يا كنار قبور وجود ندارد، بلكه احداث مسجد بر روى قبرهاى انبيا و امامان و اوليا امرى پسنديده و از مصاديق تعظيم شعائر خداوند است.

آرى، احداث مسجد در گورستانى كه فقط براى گورستان وقف شده است، يا احداث قبر در مسجدى كه فقط براى مسجد وقف شده جايز نيست؛ زيرا در موقوفات، آنگونه كه وقف شده اند تصرّف جايز است.


1- صحيح البخاري، ج 1، ص 111.
2- مسند أحمد بن حنبل، ج 3، ص 212 و 244؛ نيل الأوطار، ج 2، ص 152؛ صحيح البخاري، ج 4، ص 266؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 1، ص 111؛ سنن النسائي، ج 2، ص 40؛ السنن الكبرى (البيقهي)، ج 2، ص 438؛ السنن الكبرى (النسائي)، ج 1، ص 259؛ مسند أبي يعلى، ج 7، ص 194؛ صحيح ابن خزيمة، ج 2، ص 6؛ صحيح ابن حبّان، ج 6، ص 97؛ الطبقات الكبرى، ج 1، ص 240؛ البداية و النهاية (ابن كثير) ج 3، ص 261؛ السيرة النبويّة (ابن كثير)، ج 2، ص 303.

ص: 687

ص: 113

4. دعا و نماز در كنار قبرها و مشاهد مشرّفه

شبهه

يكى از ديگر شبهاتى كه توسّط مبلّغان اهل سنّت مطرح مى شود، خواندن دعا و نماز در كنار مرقد پيامبران، امامان، علما و قبور ساير مسلمانان است. همواره در بقيع و مزار شهداى احد و ساير اماكن از خواندن نماز و دعا جلوگيرى كرده، خواندن قرآن يا فاتحه براى اموات را كارى بيهوده و بلكه بدعت و حرام مى دانند. البتّه اينگونه تبليغات برگرفته از آموزه هاى ابن تيميّه و ابن قيّم است.

ابن تيميّه مى گويد:

«نماز در كنار قبور مشروع نيست.»(1) و نيز مى گويد: «نماز در مقبره و يا به سوى مقبره صحيح نيست.» (2) و ابن قيّم مى گويد:

«از فرمايشات پيامبر صلى الله عليه و آله نيست كه براى عزادارى اجتماع شود و براى ميّت قرآن خوانده شود، نه در كنار قبرش و نه در جاى ديگر. همه اين كارها بدعتهاى جديدى است كه اسلام نمى پسندد.»(3)


1- مجموع الفتاوى، ج 3، ص 398.
2- الفتاوى الكبرى، ج 5، ص 326؛ الاختيارات العلمية، ص 25 به نقل از أحكام الجنائز البانى، ص 214.
3- زاد المعاد، ج 1، ص 508.

ص: 114

آنان در مقام استدلال به چند روايت از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله استدلال كرده اند:

روايت اوّل: «ابوسعيد خدرى گفته است: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: همه زمين مسجد است، جز مقبره و حمّام.»(1) روايت دوم: «پيامبر صلى الله عليه و آله از نماز در ميان قبرها نهى فرموده است.» (2)روايت سوم: «ابن عمر از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند: در خانه هاى خود جايى را براى خواندن نماز اختصاص دهيد و آنها را قبر قرار ندهيد.»(3) روايت چهارم: «ابوهريره از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده است: خانه هاى خود را گورستان قرار ندهيد.»(4) روايت پنجم: «زيد بن جبيره از داود بن حصين از ابن عمر روايت كرده است:

در پرتو شريعت ؛ ؛ ص114

امبر صلى الله عليه و آله از اقامه نماز در هفت مكان نهى فرموده است: جاى زباله، كشتارگاه، مقبره، وسط راه، حمام، آغلهاى شتران و پشت بام كعبه.» (5) از مجموع اين روايات استفاده مى شود كه نماز خواندن در كنار قبرها حرام است؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله از خواندن نماز در كنار قبرها نهى كرده است، و نهى پيامبر صلى الله عليه و آله ظهور در حرمت دارد. در اين جهت تفاوتى ميان قبرهاى افراد معمولى و قبرهاى پيامبران و امامان و شهدا نيست، زيرا روايات مطلق است و شامل همه اين موارد مى شود.


1- نيل الأوطار، ج 2، ص 135؛ مسند أحمد، ج 3، ص 83؛ سنن الدارمي، ج 1، ص 323؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 246؛ سنن أبي داود (ابن الأشعث)، ج 1، ص 119؛ سنن الترمذي، ج 1، ص 199؛ مستدرك الحاكم، ج 1، ص 251، السنن الكبرى (البيهقي)، ج 2، ص 435؛ كنز العمّال، ج 7، ص 343.
2- صحيح ابن حبّان، ج 6، ص 90؛ كنز العمّال، ج 8، ص 195؛ مسند أبي يعلى، ج 5، ص 175؛ مجمع الزوائد، ج 2، ص 27.
3- صحيح البخاري، ج 1، ص 112 و ج 2، ص 56، سنن أبي داود ابن الأشعث، ج 1، ص 235.
4- مسند أحمد بن حنبل، ج 2، ص 284؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 188؛ سنن الترمذي، ج 4، ص 232.
5- نصب الراية، ج 2، ص 377؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 246؛ سنن الترمذي، ج 1، ص 216؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 2، ص 329

ص: 115

پاسخ شبهه
الف) نماز در كنار قبرها و مشاهد مشرّفه

1. اصل اوّلى اين است كه اقامه نماز اختصاص به مكان خاصّى ندارد؛ پس هر مسلمانى مى تواند در هر مكانى نمازهاى واجب و مستحب خود را بخواند، مگر اينكه شارع مقدّس در مورد مكانى خاصّ از اقامه نماز نهى كرده باشد. مراجعه به قرآن كريم و احاديث، بيانگر وجود يك قاعده كلّى و اصل اوّلى در اسلام است به نام «صحّة الصلاة في كلّ مكان إلّاما خرج بالدليل»؛ «نماز در هر مكانى صحيح است مگر اينكه دليل خاصّى درباره بطلان نماز در يك مكان خاصّ وجود داشته باشد.»

خداوند متعال مى فرمايد:

«أقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرءانِ الْفَجْرِ»(1) «نماز را در وقت زوال خورشيد تا ابتداى تاريكى شب و هنگام طلوع فجر به پا داريد.»

«وَحَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَه»(2) «و هر كجا بوديد صورتتان را هنگام نماز بسوى قبله برگردانيد»

در آيه اوّل براى اقامه نماز، وقت خاصّى را معيّن كرده است، ولى از مكان خاصّ هيچ سخنى به ميان نياورده، پس آيه نسبت به مكانها اطلاق دارد.

و در آيه دوم خداوند متعال تصريح كرده است كه در هر مكانى كه بوديد، نماز را به سمت قبله اقامه كنيد.

و همچنين- علاوه بر روايات موجود در كتابهاى ما شيعيان- روايتى را اباذر از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است و بخارى و مسلم آن را در صحاح خود ذكر كرده اند كه دلالت آن بر وجود اين قاعده كلّى بسيار واضح و روشن است.

اباذر از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:


1- الإسراء/ 78.
2- البقرة/ 144.

ص: 116

«حيثما أدركتْك الصلاة فصلّ والأرض لك مسجد (1)

«هر كجا كه هنگام نماز شد، نماز را اقامه كن؛ زيرا همه زمين براى تو مسجد است.»

اين روايت با تعبيرهاى گوناگون در كتابهاى حديثى اهل سنّت نقل شده است، در بعضى عبارتى را كه ذكر كرديم، و در بعضى ديگر: «أينما ادركتْك الصلاة فصلّ، فهو مسجد» يا «قال: جعلت لي الأرض مسجداً وطهوراً، فحيثما أدركتْك الصلاة فصلِّ» يا «حيثما أدركتك الصلاة فصلّ، فإنّه مسجد» وجود دارد. (2) مضمون همه اين عبارات يك مطلب است و آن مطلب عبارتست از صحيح بودن نماز در هر مكانى، مگر اينكه يك دليل گويا و صريح درباره مكان خاصّى وارد شده باشد كه اداى نماز در آن مكان حرام باشد.

فقهاى اهل سنّت نيز روايت ابوذر را يك قانون كلّى و اصل اوّلى معرّفى كرده و براى اثبات صحّت نماز در بسيارى از مكانها به اين روايت استناد كرده اند.

ابن حزم در كتاب «المحلّى» مى نويسد:

«الصلاة فى البيعة والكنيسة وبين النار والمجزرة ... وفى كلّ موضع جائزةٌ ما لم يأت نصٌّ أو إجماع متيقّن في تحريم الصلاة في مكان مّا، فيوقف عند النهي في ذلك، ... عن أبي ذرّ، قال قلت: يارسول اللَّه! أيّ مسجدٍ وضع في الأرض أوّل؟ قال: المسجدالحرام. قلت: ثمّ أيّ؟ قال: المسجد الأقصى.

قلت: كم بينهما؟ قال: أربعون سنة، ثمّ حيثما ادركتْك الصلاة فصلِّ، فهو مسجد (3)

نماز در معبدِ يهوديان و كليساى مسيحيان و ميان آتش و كشتارگاه و ... در هر مكانى جايز


1- صحيح البخاري، ج 4، ص 36.
2- صحيح مسلم، ج 2، ص 63؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 5، ص 156 و 160؛ نيل الأوطار، ج 2، ص 135؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 248؛ شرح صحيح مسلم (نووى)، ج 5، ص 2؛ السنن الكبرى (النسائي)، ج 1، ص 256؛ صحيح ابن خزيمة، ج 2، ص 5؛ صحيح ابن حبّان، ج 4، ص 475؛ كنز العمّال، ج 14، ص 98.
3- المحلّى، ج 4، ص 81- 82.

ص: 117

است، تا زمانى كه روايت يا اجماع مستحكمى بر حرام بودن نماز در مكان خاصّى وارد نشده باشد، در غير اين صورت بايد از خواندن نماز در آن مكان خوددارى كرد. ابوذر مى گويد: به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كردم: يا رسول اللَّه! نخستين مسجدى كه در روى زمين تأسيس شد كدام مسجد است؟ فرمود: مسجدالحرام. عرض كردم: پس از آن چه مسجدى تأسيس شد؟ فرمود: مسجدالاقصى، و شما بايد هر كجا هنگام نماز شد، نماز را اقامه كنى؛ زيرا همانجا مسجد است.»

و نيز مى گويد: «نماز جايز است در معابد و كليساها و آتشكده ها و محلّ نگهدارى بتها و خانقاه ها، در صورتى كه آنچه اجتناب از آن در هنگام نماز واجب است- مانند خون يا شراب يا ...- در آنجا نباشد؛ زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: زمين براى من مسجد و پاك قرار داده شده است، پس هنگام نماز هر كجا بودى نماز بخوان.» (1)و نيز مى گويد: «اين مطلب درست است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: زمين براى من مسجد و پاك قرار داده شده، پس هر كجا وقتِ نماز رسيد نماز بخوان. لذا جايز نيست كسى را از خواندن نماز در مكانى منع كرد، مگر مكانى كه روايتى درباره منع نماز در آنجا وارد شده باشد.» (2) سيّد سابق در كتاب «فقه السنّة» مى نويسد: «از نعمتهاى ويژه اى كه خداوند به امّت اسلام داد، اين است كه زمين را براى آنان پاك و مسجد قرار داد. بنابراين هر كسى از مسلمانان در هر كجا كه وقت نماز شد، در همانجا بايد نماز بخواند، ابوذر گفته است ....» (3) نووى در «شرح صحيح مسلم» مى نويسد: «فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله (أينما ادركتك ...)


1- همان، ص 185- 186.
2- همان، ج 5، ص 76.
3- فقه السنّة، ج 1، ص 246.

ص: 118

دلالت بر جواز نماز در تمام مكانها دارد، مگر مكانهايى كه شرع استثنا كرده است.» (1) قرطبى نيز در «تفسير القرطبى» درباره روايت ابوذر از پيامبر صلى الله عليه و آله مطالبى خواندنى و بدون تعصّب دارد. ايشان ابتدا اشاره اى به گفتار بعضى از علما دارد كه از اقامه نماز در بعضى مكانها منع كرده اند. سپس روايت ترمذى از ابن عمر را نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از اقامه نماز در هفت مكان نهى فرموده است: جاى زباله، كشتارگاه، گورستان، وسط راه، حمّام، آغلهاى شتران و بر بام خانه خدا. و در ادامه اشاره مى كند به اقوال علما درباره نماز خواندن در اين مكانها. آنگاه مى گويد:

«الصحيح- إن شاء اللَّه- الّذي يدلّ عليه النظر والخبر أنّ الصلاة بكلّ موضعٍ طاهرٍ صحيحةٌ.

وما روي- من قوله صلى الله عليه و آله: (إنّ هذا وادٍ به شيطان)، وقد رواه معمّر عن الزهري، فقال: (واخرجوا عن المواضع الّذي أصابتكم فيه الغفلة)، وقول على: (نهانى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله أن اصلّي بأرض بابل فإنّها ملعونة)، وقوله عليه السلام حين مرّ بالحجر من ثمود: (لا تدخلوا هؤلاء المعذّبين إلّاأن تكونوا باكين)، ونهيه عن الصلاة في معاطن الإبل، إلى غير ذلك ممّا في الباب- فإنّه مردود إلى الاصول المجتمع عليها والدلائل الصحيح مجيئها. قال الإمام الحافظ أبوعمر: المختار عندنا في هذا الباب أنّ ذلك الوادي وغيره من بقاع الأرض جائز أن يصلّى فيها كلّها ما لم تكن نجاسة متيقّنة تمنع عن ذلك.

ولا معنى لاعتلال من اعتلّ بأنّ موضع النوم عن الصلاة موضع شيطان، وموضع ملعون لايجب أن تقام فيه الصلاة.

وكلّ ما روي في هذا الباب من النهي عن الصلاة في المقبرة وبأرض بابل وأعطان الأبل وغير ذلك ممّا في هذا المعنى، كلّ ذلك عندنا منسوخ ومدفوع


1- شرح صحيح مسلم النووي، ج 5، ص 2.

ص: 119

لعموم قوله صلى الله عليه و آله: (جعلت لي الأرض كلّها مسجداً وطهوراً).

وبقوله صلى الله عليه و آله: (جعلت لي الأرض مسجداً وطهوراً) أجزنا الصلاة في المقبرة والحمام وفي كلّ موضع من الأرض إذا كان طاهراً من الأنجاس. وقال صلى الله عليه و آله لأبي ذرّ: (حيثما ادركتْك الصلاة فصلّ، فإنّ الأرض كلّها مسجد)، ذكره البخاري ولم يخص موضعاً من مواضع.

وأمّا من احتجّ بحديث ابن وهب- قال: أخبرني يحيى بن ايّوب عن زيد بن جبيرة عن داود بن حصين عن نافع عن أبي عمر- حديث الترمذي الّذي ذكرناه، فهو حديث انفرد به زيد بن جبيرة وأنكروه عليه، ولايعرف هذا الحديث مسنداً إلّابرواية يحيى بن ايّوب عن زيد بن جبيرة. وقد كتب الليث بن سعد إلى عبداللَّه بن نافع مولى ابن عمر يسأله عن هذا الحديث، وكتب إليه عبداللَّه بن نافع: لا أعلم من حدَّث بهذا عن نافع إلّاقد قال عليه الباطل (1)

نظريه صحيح و مستدل اين است كه نماز در هر مكانى كه پاك باشد صحيح و جايز است.

و امّا اينكه مى بينيد روايت شده است از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: در اين مكان شيطان وجود دارد، و يا معمّر از زهرى روايت كرده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: از مكانهايى كه موجب غفلت مى شود خارج شويد، و يا از على عليه السلام روايت شده كه: پيامبر صلى الله عليه و آله مرا از خواندن نماز در سرزمين بابل نهى فرمود، زيرا اين سرزمين نفرين شده است، و يا فرمايش آن حضرت در هنگام برخورد با فردى از قوم ثمود در كنار حجرالاسود: بر اين عذاب شده گان وارد نشويد، مگر اينكه گريان باشيد، و يا اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله از نماز در آغلهاى شتران نهى كرده است، و يا احاديث ديگرى كه در اين باب وارد شده است،


1- تفسير القرطبى، ج 10، ص 48- 50.

ص: 120

همه اينها به احكام اصولى اسلام كه مورد اتّفاق مى باشد و نيز به دليلهاى درستى كه در آينده مى آيد برگشت داده مى شود. امام حافظ ابوعمر (1)گفته است: نظر ما در اين باب اين است كه نماز در آن وادى- درّه اى كه قوم ثمود در آنجا مى زيستند- و ساير مكانهاى روى زمين جايز است، در صورتى كه يقين به نجاست آن مكان نباشد.

و معنا ندارد كه كسى عذر آورد كه مكان خواب جاى شيطان و نفرين شده است.

و هر آنچه در اين باب روايت شده- مانند نهى از نماز در مقبره يا سرزمين بابل يا آغلهاى شتران و ...- به نظر ما منسوخ و بى اساس است؛ زيرا عموم فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله: (جعلت لي الأرض كلّها مسجداً وطهوراً) شامل همه آن موارد مى شود.

و به دليل فرمايش آن حضرت: (جعلت لي الأرض ...) نماز در مقبره و حمّام و هر مكان ديگرى كه آلوده به نجاست نباشد را جايز مى دانيم.

و پيامبر صلى الله عليه و آله به ابوذر فرمود: حيثما ادركتْك الصلاة فصلّ، فإنّ الأرض كلّها مسجد.

اين روايت را بخارى نقل كرده و اختصاص به مكان خاصّى نداده است.

در پاسخ از كسانى كه براى اثبات عدم جواز، به حديث ابن وهب- كه گفته است: يحيى بن ايّوب، از زيد بن جبيره، از داود بن حصين، از نافع از ابن عمر براى من روايت كرد- حديثى كه ترمذى ذكر كرده است، استدلال مى كنند، مى گوييم: اين حديث را تنها زيد بن جبيره نقل كرده است و از او نپذيرفته اند. (2) و نيز اين حديث فقط به روايت يحيى بن ايّوب از زيد بن جبيره مسند است. ليث بن سعد به عبداللَّه بن نافع نامه اى مى نويسد و از اين حديث مى پرسد. عبداللَّه ابن نافع در جواب مى نويسد: من كسى را كه اين حديث را از نافع نقل كرده است، بهتان زننده به او مى دانم.»


1- منظورش ابن عبدالبر در كتاب «التمهيد» است. ر. ك: كتاب التمهيد ج 5، ص 203.
2- در خصوص ضعف زيد بن جبيره به طور مفصّل سخن خواهيم گفت.

ص: 121

در مجموع قرطبى معتقد به استوارى قاعده كلّى (صحّت نماز در هر مكان) است و عموم فرمايش رسول اللَّه صلى الله عليه و آله «جعلت لي الأرض مسجداً وطهوراً، فحيثما ادركتك الصلاة فصلّ» را پايدار مى داند و روايات معارض را حمل بر كراهت مى كند.

بنابر اين از آيات قرآن كريم و روايت پيامبر صلى الله عليه و آله استفاده مى شود كه اصل اوّلى درباره اقامه نماز در مقبره و مشاهد مشرّفه و نيز هر مكان ديگرى جواز آن است.

مگر اينكه روايت معتبر و دليل مستحكمى در خصوص موردى عدم جواز را ثابت كند؛ مانند رواياتى كه اقامه نماز در مكان غصبى يا نجس را ثابت مى كند.

و امّا روايات پنجگانه اى كه درباره نهى اقامه نماز در كنار قبور ذكر شده- همانطور كه خواهد آمد- از استحكام لازم برخوردار نبوده، قدرت تخصيص عمومات را نداشته و دلالت بر حرمت ندارند.

2. در خصوص روايت اوّل (روايت ابو سعيد خدرى) بايد گفت كه اين روايت با سندهاى نامتوازن و مضطرب از ابو سعيد نقل شده است. ترمذى مى گويد: «حديث أبوسعيد از عبدالعزيز بن محمّد به دو روايت نقل شده است. بعضى ابوسعيد را در سند روايت ذكر كرده اند، و بعضى ذكر نكرده اند و اين حديث اضطراب دارد.»(1) البتّه اين حديث در منابع حديثى شيعه با سند معتبر نقل شده است. عبيد بن زرارة مى گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد: تمام زمين مسجد است، مگر چاه مدفوع يا مقبره يا حمّام.» (2)بنابر اين بايد از ضعف سندى اين روايت چشم پوشى كنيم. ولكن دلالت آن بر مشروع نبودن نماز در كنار قبور و مشاهده مشرّفه پذيرفتنى نيست، زيرا:

اوّلًا: كلمه (مسجد) در اصل به معناى مكانى است كه بر روى آن در برابر خداوند سجده مى شود، لذا معناى (الأرض كلّها مسجد) اين است كه تمام نقاط روى زمين شايسته سجده كردن در برابر خداوند متعال است. از اين رو معناى جمله (إلّا المقبرة


1- سنن الترمذي، ج 1، ص 199.
2- وسائل الشيعة، الباب 1 من أبواب مكان المصلّي، ح 4.

ص: 122

أو الحمّام) اين است كه بر روى قبر يا در حمام كه در معرض نجاست مى باشند، سجده نشود. امّا درباره سجده كردن در برابر خداوند در كنار قبور و مشاهد مشرّفه، اين روايت ساكت است.

ثانياً: در روايت زراره جمله «بئر غائط» اضافه شده است و جمله «مقبرة أو حمام» بر آن عطف شده است. و در روايت ابن عمر كلمه «مقبره» عطف بر «مزبلة و مجزرة» شده است. اينها قرينه است بر اينكه مقصود پيامبر صلى الله عليه و آله از نهى در اين موارد اشاره به در امان ماندن از نجاست در هنگام نماز مى باشد، پس اين روايت اقامه نماز در اين اماكن را، در صورتى كه به همراه نجاست باشد، حرام و باطل مى داند و در غير اين صورت حمل بر كراهت مى شود.

ابن قدامه نيز مى گويد: «علّت نهى از نماز در اين مكانها اين است كه احتمال نجس شدن لباس يا بدن نمازگزار بسيار زياد است، لذا شارع مقدّس حكم به بطلان نماز را مشروط به نجس شدن كرده است، نه وجود نمازگزار در آن مكانها.» (1)ثالثاً: در اين حديث كلمه «مقبره» ذكر شده است. و مقبره به معناى گورستان است. اين روايت تنها دلالت بر كراهت اقامه نماز در گورستان دارد و شامل مشاهد مشرّفه- مانند مشهد امام على عليه السلام و مشهد امام حسين عليه السلام و ...- نمى شود؛ زيرا گورستان بر آنها صدق نمى كند.

3. روايت دوم (روايت أنس) نيز نمى تواند حرمت نماز خواندن در كنار قبرها را ثابت كند؛ زيرا اين روايت اگر چه موافق با مضمون بعضى روايات در كتابهاى حديثى ماست- مانند روايت عمّار ساباطى از امام صادق كه مى گويد: از امام صادق عليه السلام درباره مردى كه ميان قبرها نماز مى خواند پرسيدم؟ آن حضرت فرمود: «جايز نيست مگر اينكه از چهار طرف ده ذراع با قبر فاصله داشته باشد.» (2)- ولى روايات ديگرى نيز


1- المغني، ج 1، ص 718.
2- الكافي، ج 3، ص 390، ح 13.

ص: 123

وجود دارد كه نماز ميان قبرها را جايز دانسته است، مانند روايت معمّربن خلّاد (1) يا روايت على بن يقطين (2) از امام رضا عليه السلام. اين روايات متعارض هستند، و راه علاج تعارض آنها حمل روايت أنس و عمّار بر كراهت است.

البتّه كلمه «بين القبور» اشاره به گورستانى دارد كه در آنجا قبرهاى فراوانى وجود دارد. پس شامل نماز در كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان و قبرهاى انفرادى نمى شود.

4. روايت سوم (روايت ابن عمر) و روايت چهارم (روايت ابوهريره) نيز ربطى به مدّعاى شما ندارد؛ زيرا مضمون اين دو روايت اين است كه در خانه هاى خويش نماز بخوانيد و مشغول ذكر شويد، اين خانه ها را مانند قبرها و گورستانهايى كه اموات را در درون خود جاى داده و اثرى از عبادت و ذكر خداوند در آنها نيست، قرار ندهيد.

و روايات ديگرى كه در همين باب وارد شده است همين معنا را تأييد مى كند.

متقى در «كنز العمّال» روايت كرده است:

«اجعلوا في بيوتكم من صلاتكم واعمروها بالقرآن، فإنّ أفقر البيوت بيتٌ لا يقرأ فيه كتاب اللَّه (3)

«در خانه ها نماز بخوانيد و آنها را با قرائت قرآن آباد كنيد؛ زيرا فقيرترين خانه ها، خانه اى است كه در آن كتاب خدا قرائت نشود.»

و بعضى از محقّقين اهل سنّت نيز روايت ابن عمر و ابوهريره را آنگونه كه ذكر شد معنا كرده اند.(4) 5. روايت پنجم به لحاظ وجود زيد بن جبيره در سند آن، ضعيف است. درباره زيد بن جبيره اين عبارات از فقها و محدّثين نقل شده است: «منكر الحديث»،


1- التهذيب، ج 2، ص 228، ح 897.
2- همان، ص 374، ح 1555.
3- كنز العمّال، ج 15، ص 393.
4- تنوير الحوالك سيوطي، ص 185؛ تحفة الأحوذي، ج 2، ص 436.

ص: 124

«اتفّقت الناس على ضعفه»، «ليس بثقة»، «ضعيف الحديث»، «عامّة ما يرويه لايتابعه عليه أحد»، «متروك»، «منكر الحديث جدّاً، لا يكتب حديثه.» (1) 6. در صحيح بخارى مى گويد:

«رأى عمرُ أنسَ بن مالك يصلّي عند قبر، فقال: القبر القبر! ولم يأمره بالإعادة(2)

«عمر ديد كه انس بن مالك در كنار قبرى نماز مى خواند. به او گفت: قبر قبر!. ولى دستور نداد نماز را اعاده كند.»

اين حديث نيز گوياى اين حقيقت است كه اقامه نماز در كنار قبر در گورستان موجب بطلان نمى شود.

7. و نيز روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز عيد قربان به بقيع آمد ودوركعت نماز خواند. (3) واين دلالت بر جوازاقامه نماز درگورستان است.

ب) دعا در كنار قبرها و مشاهد مشرّفه

دعا در كنار قبرها چند صورت دارد:

1. اينكه كسى به گورستان برود و در كنار قبرها براى آمرزش گناهان خود ومردگان طلب مغفرت نمايد و براى شادى ارواح آنان قرآن بخواند.

بدون شكّ دعا و طلب آمرزش براى خود و سايرين در هر مكانى كه باشد، ستودنى و جايز است؛ زيرا خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:

«ادْعُوني أسْتَجِب لَكُمْ» (4)


1- نيل الأوطار، ج 2، ص 142؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 159 و ج 10، ص 53؛ التأريخ الكبير، ج 3، ص 390؛ التأريخ الصغير، ج 2، ص 60؛ ضعفاء العقيلي، ج 2، ص 71؛ كتاب المجروحين (ابن حبّان)، ج 1، ص 309؛ تقريب التهذيب، ج 1، ص 327؛ تحفة الأحوذي، ج 2، ص 271؛ نصب الراية، ج 2، ص 377؛ الجرح و التعديل، ج 3، ص 559؛ الكامل (ابن عدي)، ج 3، ص 202؛ تهذيب الكمال، ج 10، ص 34- 35؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 99؛ تهذيب التهذيب، ج 3، ص 346.
2- صحيح البخارى، ج 1، ص 110.
3- مسند ابن الجعد، ص 398؛ أحكام القرآن الجصّاص، ج 3، ص 644؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 3، ص 311.
4- الغافر/ 60.

ص: 125

«شما مرا بخوانيد تا اجابت كنم.»

در اين آيه شريفه براى انجام دعا، مكان خاصّى را معيّن نفرموده است. و در هيچ روايتى از دعا و قرائت قرآن در كنار قبور نهى نشده، بلكه در بسيارى از روايات دعا و قرآن در كنار قبور موجب تخفيف عذاب براى صاحب قبر و ثواب براى دعاكننده دانسته شده است.

از پيامبر مكرّم اسلام نقل شده است:

«مَن دَخَل المقابر فقال: اللّهمّ ربّ الأجساد البالية والعظام النخرة الّتي خرجت من الدنيا وهي بك مؤمنة، ادخل عليها رَوْحاً من عندك وسلاماً منّي استغفر له كلّ مؤمن مذ خلق اللَّه (1)

«هر كسى كه داخل گورستان ها بگويد: اى پروردگار، جسدها و استخوانهاى پوسيده اى كه از دنيا خارج شدند، در حاليكه به تو ايمان داشتند! بر آنان آسودگى را از طرف خود و سلام را از طرف من عنايت كن براى اين شخص، هر مؤمنى كه تا آن زمان خلق شده استغفار مى كند.»

و در روايت ديگرى انس بن مالك مى گويد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كسى وارد گورستان ها شود و سوره «يس» را بخواند، خداوند در آن روز عذاب را از صاحبان قبر برمى دارد و براى خودش به تعداد قبرها نيكويى و حسنه نوشته مى شود.(2) »

و در روايت ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل شده است: «هر كسى به گورستان رود و سوره هاى: فاتحة الكتاب، قل هو اللَّه أحد و الهكم التكاثر را بخواند و بگويد:

پروردگارا! ثواب آياتى را كه قرائت كردم به اهل اين قبرها- مؤمنين و مؤمنات- هديه مى كنم آنان در نزد خداوند براى او وساطت مى كنند.»(3)


1- إعانة الطالبين، ج 2، ص 163؛ المصنّف ابن أبي شيبة، ج 7، ص 188؛ التمهيد، ج 20، ص 241؛ مراقي الفلاح، ج 1، ص 233؛ المستطرف، ج 2، ص 533.
2- مراقي الفلاح، ج 1، ص 233؛ المغني، ج 2، ص 425؛ كشف القناع، ج 2، ص 171؛ عمدة القاري، ج 3، ص 118.
3- تحفة الأحوذي، ج 3، ص 275.

ص: 126

و نيز روايات ديگرى در كتابهاى اهل سنّت نقل شده است (1)كه حاكى از استحباب دعا در كنار قبور دارد.

2. كسى به گورستان رود و با اعتقاد به اجابت دعا در گورستان، اموات را واسطه قرار داده، دعا نمايد.

يقيناً شيعيان معتقد به اين موضوع نيستند، بلكه تنها زيارت قبور و دعا براى اموات را مستحب مى دانند.

3. كسى به مشاهد مشرّفه- مانند حرم پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان و اوليا- برود و حضور در اين اماكن را مبارك دانسته، و پيامبران و امامان و اوليا را- كه به اعتقاد همه مسلمانان زنده هستند- شاهدِ خود بداند و از آنان به اعتبار مقامى كه در نزد خداوند دارند، تمنّاى دعا براى آمرزش گناهانش داشته باشد. يقيناً اين عمل يك عمل عقلايى و پسنديده است. ذهبى در كتاب «سير أعلام النبلاء» مى نويسد:

«الدعاء مستجاب عند قبور الأنبياء والأولياء وفي ساير البقاع، لكن سبب الاجابة حضور الداعي وخشوعه وابتهاله. وبلا ريب فى البقعة المباركة وفي المسجد وفي السحر ونحو ذلك، يتحصّل ذلك الداعي كثيراً، وكلّ مضطر فدعاؤه مجاب (2)

«دعا در كنار قبور پيامبران و اوليا و ساير بارگاه ها مستجاب است. ولى سبب اجابت، حضور و خشوع و تضرّع دعاكننده است و بدون شكّ در بقعه مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله و در مسجد و در وقت سحر، دعا مستجاب است. و دعاى هر مضطرّى اجابت مى شود.»

بنابراين نتيجه مى گيريم كه نماز در كنار قبور در گورستانها جايز و مكروه است و در مشاهد مشرّفه جايز است و كراهت ندارد، بلكه رواياتى در كتب حديثى شيعه وجود دارد كه چه بسا دلالت بر استحباب نماز در اين مشاهد داشته باشد. و دعا در كنار قبور و مشاهد مشرّفه جايز و پسنديده است.


1- التمهيد، ج 20، ص 241.
2- سير أعلام النبلاء، ج 17، ص 77.

ص: 127

5. ازدواج موقّت

شبهه
اشاره

در مذهب شيعه، ازدواج موقّت با زنان جايز است و در مذهب اهل سنّت، اين ازدواج حرام! اهل سنّت همواره شيعيان را تخطئه نموده، بخصوص در موسم حج و عمره شبهه افكنى كرده، مى گويند: «شما شيعيان، حرامِ خداوند را حلال كرده ايد.» آنان در دفاع از نظريه خويش و براى تشويش افكار مسلمانان به چند دليل استدلال مى كنند:

دليل اوّل: قرآن كريم و نسخ آيه متعه

در قرآن كريم مى فرمايد:

«فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً» (1) «و زنانى را كه متعه كرده ايد، مهرشان را به عنوان فريضه اى به آنان بدهيد.»

مراد از «ما استمتعم به منهنّ» نكاح متعه است. (2)اين آيه اگر چه دلالت بر جواز ازدواج موقّت دارد، ولى روايات گوناگونى دلالت بر نسخ اين آيه به آيات ديگر دارد.

در زير به برخى از آنها مى پردازيم:


1- نساء/ 24.
2- جامع البيان، ج 5، ص 18؛ الناسخ و المنسوخ ابن حزم، ص 33؛ تفسير القرطبي، ج 5، ص 130؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 485.

ص: 128

1. آيات سوره مؤمنون

در سوره مؤمنون خداوند متعال مى فرمايد:

«وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حفِظُونَ* إِلَّا عَلَى أَزْوَا جِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمنُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ* فَمَنِ ابْتَغَى وَرَآءَ ذَا لِكَ فَأُوْلَكَ هُمُ الْعَادُونَ»(1) «و كسانى كه شهوات خود را حفظ مى كنند* مگر از همسران يا مالكان خود، زيرا آنان قابل سرزنش نيستند* پس اگر كسانى غير از آن را برگزينند، برگشت كنندگان هستند.»

ابن عبّاس گفته است: متعه در اوّل اسلام وجود داشت، هر گاه مردى از ديارى به شهرى ديگر مسافرت مى نمود و در آنجا آشنايى نداشت، با زنى ازدواج موقّت مى كرد تا اثاث او را حفظ نموده، سرمايه اش را زير نظر داشته باشد و زندگى او را اداره كند.

اين حكم ادامه داشت تا هنگامى كه آيه: «إلّاعَلى أزْواجِهِمْ أوْما مَلَكَتْ أيْمانُهُم ...» نازل شد. خداوند آيه پيشين را به اين آيه نسخ كرد و متعه حرام گرديد. و به حكم اين آيه هر زنى كه غير از همسر دائم يا كنيز باشد، حرام است. (2)عبداللَّه بن ابى مليكه نيز گفته است: من از عايشه درباره متعه زنان پرسيدم. او گفت:

«بين من و شما كتاب خدا حكم مى كند، خداوند در قرآن مى فرمايد: «والّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُون* إلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ ...»، پس كسى كه از اين دو (همسرى دائم و كنيزى) تجاوز كند، مشمول آيه «فَمَنْ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئك هُمُ الْعادُون» مى گردد (3)


1- المؤمنون/ 5- 7.
2- السنن الكبرى البيهقي، ج 7، ص 206؛ الدرّ المنثور، ج 2، ص 139- 140؛ مستدرك الصحيحين، ج 2، ص 205؛ سنن الترمذي، ج 2، ص 295.
3- الدرّ المنثور، ج 5، ص 6؛ مستدرك الصحيحين، ج 2، ص 305.

ص: 129

2. آيات طلاق و عدّه

آيه متعه به آيات طلاق و عدّه نسخ گرديده است؛ زيرا در متعه نيازى به طلاق و عدّه نبوده است. ابن عبّاس مى گويد:

«آيه «فَما اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنّ ...» به آيه «يا أَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا طَلَّقْتُمُ النّسَآءَ فَطَلّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ» (1) و آيه «والْمُطَلَّقات يَتَرَبَّصْنَ بِأنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوء» (2) و آيه «وَالِى يَئِسْنَ مِنَ ا لْمَحِيضِ مِن نّسَآكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلثَةُ أَشْهُرٍ» (3) نسخ شده است. (4)3. آيه ميراث زن ومرد

زنى كه با ازدواج موقّت به همسرى شخصى درآيد، وارث آن مرد نخواهد بود، چنانكه آن مرد نيز از آن زن ارث نمى برد. لذا آيه متعه با آيه ميراث زن از مرد و مرد از زن نسخ گرديده است.

سعيد بن مسيّب گفته است: آيه ميراث، آيه متعه را نسخ كرده است.(5) نتيجه: بنابراين استدلال بر جواز متعه به آيه «فما استمتعتم به منهنّ ...» باطل است.

دليل دوم: روايات

روايات گوناگونى در اثبات حرمت ازدواج موقّت نقل شده است.

از على عليه السلام روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز فتح قلعه خيبر، از متعه نهى


1- الطلاق/ 1.
2- البقرة/ 228.
3- الطلاق/ 4.
4- الدرّ المنثور، ج 2، ص 140.
5- همان.

ص: 130

كرده است.(1) ابن عبّاس متعه را اجازه مى داد، على عليه السلام به او فرمود:

«رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز خيبر از دو چيز نهى نمود: گوشت الاغهاى اهلى و متعه زنان» (2).

در روايت ديگرى از سبره جهنى نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در فتح مكّه ازدواج موقّت با زنان را اجازه داد. لكن قبل از خروج از مكّه دوباره ازدواج موقّت را حرام گردانيد.(3) و نيز روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله در فتح مكّه فرمود: «اى مردم! من به شما اجازه دادم زنان را متعه كنيد، اكنون بدانيد كه خداوند متعه زنان را تا روز قيامت حرام گردانيد، لذا هر كسى كه زنى متعه نموده است و در كابين دارد، رها كند.»(4)

دليل سوم: دليل عقلى

غرض از تشريع ازدواج، زاييدن فرزندان و محافظت از نسل انسان است، در متعه، تنها برآوردن نيازهاى شهوانى دنبال مى شود و در حقيقت متعه شبيه زنا است.(5)

دليل چهارم: تحريم متعه توسّط عمر، و مخالفت نكردن اصحاب

عمر بن خطّاب در هنگام خلافت، متعه را حرام كرد و صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين جهت با او مخالفت نكردند؛ اين دليل است بر اينكه عمر بن خطاب در صدور


1- سنن النسائي، ج 6، ص 126.
2- سنن النسائي، ج 6، ص 126؛ صحيح البخاري، ج 5، ص 78؛ صحيح مسلم، ج 6، ص 63؛ سنن الترمذي، ج 3، ص 163؛ مسند أحمد، ج 1، ص 142؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 7، ص 201؛ شرح صحيح مسلم (نووي)، ج 9، ص 189؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 630.
3- نيل الأوطار، ج 6، ص 269.
4- سنن ابن ماجة، ج 1، ص 631.
5- فقه السنّة، ج 2، ص 42.

ص: 131

حكم اشتباه نكرده، زيرا اگر اين حكم اشتباه بود، صحابه با او مخالفت مى كردند(1)

پاسخ شبهه
الف) جواز متعه در قرآن

يكى از مهمترين دليلها بر جواز عقد و ازدواج موقّت اين آيه شريفه است كه مى فرمايد:

«وَا لْمُحْصَنتُ مِنَ النّسَآءِ إِلَّا مَامَلَكَتْ أَيْمنُكُمْ كِتبَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَأُحِلَّ لَكُم مَّاوَرَآءَ ذَا لِكُمْ أَن تَبْتَغُواْ بِأَمْوَا لِكُم مُّحْصِنِينَ غَيْرَ مُسفِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ ى مِنْهُنَّ فَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَلَاجُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا تَرَا ضَيْتُم بِهِ مِن بَعْدِ ا لْفَرِيضَةِ»(2) «و زنان شوهردار بر شما حرام شده است، به جز زنانى كه مالك آنها شده ايد، اين فريضه الهى است كه بر شما مقرّر گرديده. و ساير زنان براى شما حلال است كه با اموال خود آنها را طلب كنيد تا پاكدامن باشيد و زناكار نباشيد. و زنانى را كه متعه كرده ايد، واجب است مهرشان را بدهيد و بر شما گناهى نيست كه پس از وقت مقرّر با يكديگر توافق كنيد.»

مراد از «فما استمتعتم به منهنّ» به طور قطع نكاح متعه است. علاوه بر روايات گوناگونى كه از طريق شيعه در تفسير اين آيه شريفه وارد شده است، چند نكته ديگر نيز اين مطلب را تأييد مى كند:

1. بسيارى از انديشمندان و مفسّران اهل سنّت تصريح كرده اند كه مقصود از آيه شريفه، نكاح متعه است.

نووى در كتاب «المجموع» مى گويد: «در تفسير كلام خدا؛ «فما استمتعتم ...» گفته


1- همان.
2- نساء/ 24.

ص: 132

شده است: مراد از آن نكاح متعه است.»(1) طبرى و ابن كثير از مجاهد روايت كرده اند كه مقصود از آيه شريفه نكاح متعه است. (2) قرطبى مى گويد: «جمهور گفته اند: مراد از آيه شريفه، نكاح متعه است كه در صدر اسلام عملى مى شد.» 2(3). در روايتى از عبداللَّه بن مسعود و عبداللَّه بن عبّاس نقل شده است كه آن دو اين آيه را اينگونه قرائت مى نمودند: «فَما اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ إلى أَجَلٍ مُسَمّى». ودر اين صورت دلالت آيه بر نكاح متعه بسيار واضح است. اين روايت را بسيارى از مفسّران و محدّثان اهل سنّت نقل كرده اند. (4)و نيز از أبى بن كعب و سعيد بن جبير و سدى نيز اين قرائت روايت شده است. (5)3. در اوّل سوره خداوند متعال حكم ازدواج دائم را بيان فرموده است: «فَانكِحُواْ مَاطَابَ لَكُم مّنَ النّسَآءِ مَثْنَى وَثُلثَ وَرُبعَ ... وَءَاتُواْ النّسَآءَ صَدُقتِهِنَّ نِحْلَةً»(6) . اگر مراد از اين آيه نيز نكاح دائم باشد، تكرار مطلب لازم مى آيد.

بنابر اين در اصلِ دلالت اين آيه بر جواز نكاح متعه، اكثر مفسّران و محدّثان اهل سنّت نيز با شيعه موافقت دارند. تنها در اين جهت اختلاف دارند كه آيا اين آيه شريفه با ساير آيات نسخ گرديده است يا نه؟


1- المجموع، ج 16، ص 253.
2- جامع البيان، ج 5، ص 18؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 486.
3- تفسير القرطبي، ج 5، ص 130.
4- همان؛ الكشّاف، ج 1، ص 519؛ أحكام القرآن (ابن عربى)، ج 1، ص 389؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 486؛ التفسير الكبير، ج 10، ص 50؛ الدرّ المنثور، ج 2، ص 140؛ نيل الأوطار، ج 6، ص 275؛ مستدرك الصحيحين، ج 2، ص 305؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 7، ص 206؛ المعجم الكبير، ج 10، ص 320؛ جامع البيان، ج 5، ص 18- 19.
5- الدرّ المنثور، ج 2، ص 140؛ فتح القدير، ج 1، ص 449؛ جامع البيان، ج 5، ص 18.
6- النساء/ 3 و 4.

ص: 133

ما معتقديم هيچ دليلى بر نسخ اين آيه شريفه به وسيله آيات طلاق و ميراث و عدّه وجود ندارد. و امّا رواياتى را كه اهل سنّت به عنوان دليل بر نسخ اين آيه به آيات مذكور ذكر كرده اند، از چند جهت مخدوش مى دانيم:

اوّلًا: اين روايات كه به عنوان دليل بر نسخ ذكر شده، اخبار آحادى است كه قدرت اثبات نسخ را ندارند. فخر رازى و ابن جوزى نيز به اين مطلب تصريح كرده اند. (1)ثانياً: اين اخبار با رواياتى كه دلالت بر نسخ نشدن آيه شريفه دارند، در تعارض است، پس از اعتبار ساقط مى شوند.

روايت كرده اند كه ابن عبّاس براى اثبات جواز متعه به اين آيه شريفه «فَما اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ ...» استدلال مى كرد و مى گفت: «نكاح متعه، رحمتى از طرف پروردگار بود كه به امّت محمّد صلى الله عليه و آله داده بود و اگر عمربن خطاب از انجام آن ممانعت نمى كرد، هيچ شخصى بجز افراد شقى زنا نمى كردند.» (2)در تفسير طبرى و الدرّ المنثور اين حديث را از عبدالرزاق، و ابن جوزى در كتاب «نواسخ» از حِكَم روايت كرده اند كه شخصى از او پرسيد: آيا اين آيه نسخ شده است؟

گفت: «نه. على عليه السلام فرمود: اگر عمر بن خطاب از متعه نهى نكرده بود، هيچ كس گرفتار زنا نمى شد، مگر شقى ترين افراد» (3).

و نيز از ابن عبّاس پرسيدند كه آيا متعه زنا است يا نكاح؟ او گفت: «نه نكاح است و نه زنا.» پرسيدند: پس چيست؟ گفت: «متعه است، همانطور كه خداوند متعال فرموده است: «فما استمتعتم ...»» (4).


1- التفسير الكبير، ج 1، ص 54؛ نواسخ القرآن، ص 125.
2- بداية المجتهد، ج 2، ص 47؛ المصنَّف «الصنعاني»، ج 7، ص 497.
3- جامع البيان، ج 5، ص 19؛ الدرّ المنثور، ج 2، ص 140؛ نواسخ القرآن ابن جوزي، ص 124.
4- نيل الأوطار، ج 6، ص 270؛ تفسير القرطبي، ج 5، ص 132.

ص: 134

ثالثاً: شواهد و دليلهاى فراوانى وجود دارد بر اينكه نكاح متعه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله رايج بوده و در زمان خلافت ابوبكر و ابتداى خلافت عمر نيز عمل مى شده است.

تفصيل اين شواهد در صفحه هاى بعدى مى آيد. و اين مهمترين شاهد بر عدم نسخ آيه نكاح متعه است.

رابعاً: بعضى از انديشمندان اهل سنّت تصريح كرده اند كه آيه «فَما اسْتَمْتَعْتُمْ ...» محكّمه است، يعنى اين آيه ثابت است و تا قيامت به آن عمل مى شود. نووى در «المجموع» و فيّومى در «المصباح المنير» از كسانى هستند كه به اين موضوع اعتراف كرده اند. (1) نتيجه: بنابراين آنچه اهل سنّت به عنوان دليل قرآنى بر حرمت نكاح متعه ذكر كرده اند، كاملًا بى اساس و باطل است.

ب) بررسى نكاح متعه در روايات و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله

رواياتى كه در توضيح شبهه مورد اشاره قرار گرفت، هيچ دلالتى بر حرمت ابدى نكاح متعه ندارد؛ زيرا:

اوّلًا: وجود نكاح متعه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله امرى قطعى است.

عطا مى گويد: جابر بن عبداللَّه از سفر عمره آمد، ما به ديدنش رفتيم. هر كسى از او چيزى مى پرسيد، تا آن كه سخن درباره متعه مطرح شد. جابر گفت: ما در عهد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و در عهد ابوبكر و عمر متعه مى كرديم، و عمر از آن نهى كرد. (2) از عمر بن خطّاب نقل شده است كه در يكى از خطبه هايش گفت:

«متعتان كانتا على عهد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله وأنا أنهى عنهما واعاقب عليهما: متعة


1- المجموع، ج 16، ص 253؛ المصباح المنير، ج 2، ص 97.
2- مسند أحمد بن حنبل، ج 3، ص 380؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 131؛ فتح الباري، ج 9، ص 141؛ المصنّف «الصنعاني»، ج 7، ص 497؛ كنز العمّال، ج 16، ص 523.

ص: 135

الحجّ ومتعة النساء(1)

«دو متعه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله وجود داشت و من شما را از آن دو نهى مى كنم و كسى كه مرتكب شود، مجازاتش مى كنم: متعه حجّ و متعه زنان.»

اين سخن عمر بهترين شاهد بر سنّت بودن نكاح متعه در زمان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است.

در كتاب «كنز العمّال» از سليمان بن يسار، از امّ عبداللَّه، دختر ابوخيثمه نقل كرده كه او گفت: مردى از شام به مدينه آمد و در خانه امّ عبداللَّه منزل كرد و به او گفت:

تنهايى مرا در فشار قرار داده، از تو مى خواهم زنى را براى من متعه كنى. امّ عبداللَّه مى گويد: من او را به [متعه با] زنى راهنمايى كردم. مرد شامى با او قرار بست و چند نفر عادل را شاهد گرفت و مدّتى را با او گذراند و از مدينه خارج شد. عمر بن خطّاب از اين موضوع آگاه شد و مأمورى را نزد من فرستاد و پرسيد: آيا اين مطلب صحّت دارد؟ گفتم: آرى. گفت: پس هر گاه آن مرد از شام آمد، مرا خبر كن. وقتى مرد شامى آمد، به عمر اطّلاع دادم. عمر مأمورى را نزد آن مرد فرستاد تا او را به نزد خود آورد.

سپس به او گفت: چه چيز تو را وادار به چنين كارى نمود؟ او گفت: من در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله متعه مى كردم و آن حضرت تا زنده بود مرا از اين كار نهى نكرد؛ و بعد از درگذشت آن حضرت، در عهد ابوبكر نيز متعه مى كردم و او نيز مرا از اين كار نهى نكرد؛ و در زمان تو نيز مرتكب اين عمل شده بودم و تاكنون مرا نهى نكرده بودى.

عمر گفت: قسم به آن كسى كه جانم در دست اوست، اگر با آگاهى از نهى من اقدام به اين عمل كرده بودى، تو را سنگسار مى كردم. (2)مسلم القرى مى گويد: من از ابن عبّاس درباره متعه پرسيدم. ابن عبّاس گفت:


1- المبسوط السرخسي، ج 4، ص 27؛ المغني ابن قدامة، ج 7، ص 572؛ المحلّى ابن حزم، ج 7، ص 107؛ كنز العمّال، ج 16، ص 521؛ تفسير القرطبي، ج 2، ص 392.
2- كنز العمّال، ج 16، ص 522.

ص: 136

هيچ اشكالى ندارد. اين در حالى بود كه عبداللَّه بن زبير از متعه نهى مى كرد. ابن عبّاس در تأييد فتواى خويش گفت: مادر عبداللَّه بن زبير زنده است و شهادت مى دهد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله متعه را اجازه داده است، برويد و از او بپرسيد.

مسلم القرى مى گويد: ما به خانه مادر عبداللَّه بن زبير (دختر ابوبكر) رفتيم، او زنى تنومند و نابينا بود. از او پرسيديم. در جواب گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله متعه را اجازه داد. (1)ثانياً: رواياتى كه درباره نهى پيامبر صلى الله عليه و آله از متعه وارد شده، مختلف و مضطرب است. بعضى دلالت دارند بر اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله از انجام متعه در روز فتح خيبر نهى كرد.

و بعضى دلالت دارند بر اينكه در روز فتح مكّه از آن نهى نمود. و بعضى روايات بيانگر اين معناست كه پيامبر صلى الله عليه و آله در غزوه تبوك از متعه نهى كرد. و بعضى حاكى از نهى پيامبر صلى الله عليه و آله در حجّة الوداع است. (2) در تحليل اين روايات سه احتمال وجود دارد:

1. پيامبر مكرّم اسلام متعه را- كه قبل از روز خيبر حلال بود- در اين روز حرام كرد و پس از آن روز حلال نمود، همچنين سه سال بعد در فتح مكّه حرام نمود و سپس حلال كرد و در حجّة الوداع حرام نمود.

اين احتمال مستلزم آن است كه بگوييم پيامبر صلى الله عليه و آله چند بار حكم به حلال بودن متعه را نسخ كرده است. ولى كسى آن را نگفته است.

2. پيامبر صلى الله عليه و آله در روز خيبر متعه را حرام كرد و سه سال بعد، در فتح مكّه آن را تأكيد و تأييد نمود.(3)


1- صحيح مسلم، ج 4، ص 55، مسند أحمد بن حنبل، ج 6، ص 348؛ المعجم الكبير، ج 24، ص 77 و 78.
2- بداية المجتهد، ج 2، ص 47.
3- شرح صحيح مسلم نووي، ج 9، ص 179.

ص: 137

اين احتمال اگر چه معقول است، ولى در صورتى صحيح خواهد بود كه حكم به حرمت متعه از روز خيبر تا فتح مكه تداوم داشته باشد و ابن سبره جهنى- همانطور كه گذشت- تصريح كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله در فتح مكّه، متعه را اجازه داد و قبل از خروج از مكّه آن را حرام كرد.

3. پيامبر صلى الله عليه و آله در چند مورد- روز فتح قلعه خيبر و فتح مكه و ...- بطور مصلحتى و به صورت موقّت به امر حكومتى مانع از انجام متعه شده است، در حاليكه متعه، فى نفسه در همان موارد جايز بوده است. البتّه مخالفت امر پيامبر صلى الله عليه و آله از آن جهت كه مخالفت امر اوست، حرام مى باشد. ولى اين حرمت ابدى متعه را ثابت نمى كند.

بنابراين، روايات مذكور نمى تواند حرمت ابدى متعه را اثبات كند.

ج) بررسى نكاح متعه از ديدگاه عقل

اگر كسى بدون تعصّب و با انصاف، نكاح متعه را از منظر عقل مورد بررسى قرار دهد، يقيناً حكم به جواز آن مى كند، بلكه وجود آن را در جامعه هاى كنونى ضرورى مى داند. اگر كوركورانه با اين مسئله برخورد نكنيم و لجبازى را كنار بگذاريم، خواهيم ديد كه هر فايده اى كه بر ازدواج دائم مترتّب است، بر ازدواج موقّت نيز مترتّب مى شود.

با ازدواج دائم، عفاف بر جامعه حاكم مى شود و جوانان از چشم داشت به ناموس مردم منصرف مى شوند؛ با ازدواج موقّت نيز مرد و زن به همسرى همديگر درمى آيند و عفاف و پاكدامنى و حفظ ناموس ديگران تحقّق مى يابد.

با ازدواج دائم از اختلاط نطفه ها جلوگيرى مى شود؛ ازدواج موقّت نيز چنين است.

در ازدواج دائم، راه توليد نسل و تشكيل خانواده فراهم مى گردد؛ با ازدواج موقّت نيز افراد داراى فرزند شده، زمينه تشكيل خانواده هاى بيشتر در جامعه محقّق مى گردد.

ص: 138

با ازدواج دائم از رواج زنا در جامعه جلوگيرى مى شود؛ با ازدواج موقّت نيز چنين مى شود.

در اين راستا جاى اين سئوال است كه اگر كسى فقط براى نياز شهوانى و دفع شهوت اقدام به ازدواج موقّت كند، گناه و حرام است؟! ولى اگر كسى به همين قصد اقدام به ازدواج دائم نمايد، گناه و حرام نيست؟!

د) بررسى مخالفت يا موافقت صحابه با فتواى عمر

شكّى نيست كه عمر بن خطاب، حكمِ خداوند و سنّت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را در مورد حجِّ تمتّع و نكاح متعه تغيير داده است. عامّه و خاصّه با سندهاى مختلف و به طور متواتر روايت كرده اند كه عمر بر روى منبر با صداى بلند گفت:

«متعتان كانتا على عهد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم، وأنا أنهى عنهما واعاقب عليهما:

متعة الحج ومتعة النساء.»

اين سخن صراحت دارد در اينكه حجّ تمتّع و نكاح متعه، در زمان پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله حلال بوده و به آنها عمل مى شده است. ولى عمر، اين دو حكم را تغيير داد و مردم را از انجام آن نهى كرده است. شيعيان و بسيارى از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و تابعين، هم در فتوا و هم در عمل با او مخالفت كردند.

كسانى كه در ميان صحابه با فتواى عمر به حرمت نكاح متعه مخالفت كرده اند عبارتند از: امير مؤمنان على عليه السلام، جابر بن عبداللَّه انصارى، مسلمة بن أكوع، اسماء بنت ابى بكر، ابن مسعود، ابن عبّاس، معاوية بن ابى سفيان، عمرو بن حريث، مغيرة ابن شعبه و ابوسعيد خدرى.

و كسانى كه در ميان تابعين با اين فتوا مخالفت كرده اند عبارتند از: ابن جريج،

ص: 139

عطاء، مجاهد، طاووس، سعيد بن جبير، گروهى از اهل مكّه و مدينه و اهل كوفه. (1)و در فتواى عمر به حرمت حجّ تمتّع، همه مسلمانان هم در فتوا و هم در عمل، با او مخالفت كرده اند.

عجيب است كسانى كه در فتوا به حرمت نكاح متعه به كلام عمر استناد كرده اند، در حج تمتّع كاملًا كلام او را ناديده گرفته و مردود دانسته اند!

فتواى مذاهب اربعه اهل سنّت در حجّ تمتّع از اين قرار است:

شافعيّه گفته اند: شخص مخيّر است حجّ إفراد يا تمتّع يا قران انجام دهد، و افضل إفراد است، پس از آن تمتّع افضل است.(2) مالكيّه گفته اند: افضل إفراد است و پس از آن قران. (3) حنابله گفته اند: افضل، تمتّع است و پس از آن إفراد. (4)حنفيّه گفته اند: قران افضل است، و پس از آن تمتّع. (5)بنابر اين حمايت صحابه از فتواى عمر و تأييد او در حكم به حرمت حج تمتّع و نكاح متعه مردود است، بلكه در فتوا به حرمت نكاح متعه، بسيارى از صحابه و تابعين و در حرمت حجّ تمتّع تمام فرقه هاى اسلامى با او مخالفت كرده اند.

از تمام آنچه تاكنون بحث شد، روشن مى شود كه نظريه شيعيان درباره ازدواج موقّت و حكم به حلال بودن، يك نظريه استدلالى و موافق با كلام خدا و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله است. و تبليغات مسموم وهّابيون با هدف تخريب چهره شيعيان و ايجاد تفرقه ميان مسلمانان انجام مى گيرد.


1- نيل الأوطار، ج 2، ص 135 و ج 6، ص 270- 271؛ المغني (ابن قدامة)، ج 7، ص 571؛ شرح صحيح مسلم (نووي)، ج 9، ص 179؛ نصب الراية، ج 3، ص 181؛ الجامع لأحكام القرآن، ج 5، ص 130؛ تفسير الطبري، ج 5، ص 10؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 486؛ فتح القدير، ج 1، ص 455.
2- الفقه على المذاهب الأربعة، ج 1، ص 688.
3- همان، ج 1، ص 690.
4- همان، ج 1، ص 692.
5- همان، ج 1، ص 693.

ص: 688

ص: 141

6. اسناد خيانت به جبرئيل

شبهه

در بعضى از كتابهاى اهل سنّت اعتقاد به خيانت جبرئيل را يكى از باورهاى دينى شيعيان دانسته اند. مؤلّف كتاب «تبديد الظلام» مى نويسد:

«يَزْعَمُون أَنَّ اللَّه أَمَرَ (أي جبرئيل الأمين) بِأنْ يُبلِغَ رسالَة الإسلام إلى عَلِيّ عليه السلام فَخالَفَ أَمْرَ اللَّه وأبلَغَها إلى مُحَمَّد صلى الله عليه و آله(1)

«شيعيان مى پندارند كه خداوند به جبرئيل امين دستور داد تا رسالت اسلام را به على عليه السلام ابلاغ نمايد، ولى جبرئيل توجّهى به دستور خداوند ننمود و رسالت را به محمّد صلى الله عليه و آله ابلاغ كرد.»

و ابن تيميّه در كتاب «منهاج السنّة» در صدد تشابه بين شيعه و يهود برآمده و مى گويد: همانطور كه يهود نقص و عيب بر جبرئيل وارد كرده اند و او را دشمن خود مى دانند، شيعه نيز جبرئيل را متّهم به خيانت در وحى كرده است (2).

و نيز در محافل اهل سنّت شايع است كه شيعيان پس از سلام هر نمازى سه مرتبه دستهاى خود را بلند كرده و مى گويند: «خان الأمين.»

از اين رو اعتقاد به خيانت جبرئيل در اعتراض به باورهاى دينى شيعيان، بخصوص در موسم حج توسّط اهل سنّت مطرح مى شود.


1- تبديد الظلام، ص 222.
2- منهاج السنّة، ج 1، ص 27.

ص: 142

پاسخ شبهه

1. بدون شك اعتقاد به خيانت جبرئيل يكى از تهمتهاى بزرگى است كه گروهى متعصّب براى ايجاد تفرقه ميان مسلمانان در كتابهاى خود نسبت به شيعه روا داشته اند و وهّابيون آن را در كشورهاى اسلامى ترويج داده اند. دليل و گواه اين مطلب اين است كه در اكثر قريب به اتّفاق كتابهاى اهل سنّت، هيچ اثرى از طرح اين اعتقاد و منسوب نمودن آن به شيعيان وجود ندارد. بلكه بعضى از انديشمندان اهل سنّت، طرح اين اعتقاد و منسوب كردن آن را به شيعه توطئه اى براى ايجاد تفرقه ميان مسلمانان دانسته اند. شيخ محمد غزالى در كتاب «دفاع عن العقيدة والشريعة» (1)مى نويسد:

«گروهى از دروغ پردازان، كسانى هستند كه اين مطالب را انتشار مى دهند كه شيعه پيروان على عليه السلام و اهل سنّت پيروان محمّد صلى الله عليه و آله مى باشند، و شيعه معتقدند على عليه السلام براى رسالت شايسته تر از محمّد صلى الله عليه و آله بوده است و مقام رسالت اشتباهاً به محمّد صلى الله عليه و آله ابلاغ شده است. و اين مطالب زشت و ساختگى، بى اساس و با هدف بدنام كردن شيعه مطرح شده است.

در حقيقت كسانى كه همواره پى گير تقسيم امّت اسلامى به گروههاى گوناگون هستند و براى تقسيم امّت اسلام به پيروان على عليه السلام و پيروان محمّد صلى الله عليه و آله دليل معقولى نيافتند، متوسّل به پردازش اسباب تفرقه ميان مسلمانان شدند؛ از اين رو وقتى ميدان راستگويى بر آنها تنگ آمد ميدان دروغگويى را روبه روى خويش باز ديدند.»

2. شيعه معتقد به عصمت ملائكه است؛ زيرا خداوند متعال در قرآن مى فرمايد:

«عَلَيْهَا مَلائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لايَعْصُونَ اللَّهَ مَآ أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُون» (2)«برآتش جهنم فرشتگانى درشت خو و سخت گير هستند كه با آنچه خداوند به آنها فرمان


1- دفاع عن العقيدة والشريعة، ص 253 و 264- 265.
2- التحريم/ 6.

ص: 143

دهد مخالفت نمى كنند و به فرمان او عمل مى نمايند.»

و نيز مى فرمايد:

«بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ* لَايَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»(1) «بلكه فرشتگان بندگانى گرامى اند كه بر گفتار خداوند پيشى نمى گيرند وبه فرمان او عمل مى كنند.»

ملائكه خداوند طورى آفريده شده اند كه جز آنچه را كه خداوند بخواهد انجام نمى دهند. و جبرئيل نيز يكى از ملائكه است و به اعتقاد شيعه، داراى ملكه عصمت مى باشد و امكان ندارد در امر خداوند خيانت كرده باشد.

با توجّه به اين مطلب، ناروا بودن اين نسبت كه شيعه معتقد به خيانت جبرئيل است روشن مى شود.

3. مراجعه به روايات و فتاواى فقهاى شيعه، ناروا بودن اين نسبت را كاملًا روشن مى سازد. شيخ طوسى در كتاب «النهاية» مى فرمايد:

«فإذا انصرف من صلاته يستحبّ له أن يقول قبل قيامه من مصلّاه: اللَّه أكبر ثلاث مرّات يرفع بها يديه إلى شحمتي اذنيه. ثمّ يقول: لا إله إلّااللَّه واحداً ونحن له مسلمون ... ثُمّ يُسَبّح تَسبيح الزهراء عليها السلام وهو أربع وثلاثون تكبيرة وثلاث وثلاثون تحميدة وثلاث وثلاثون تسبيحة .... (2)»

«براى نمازگزار مستحب است كه پس از تمام شدن نماز و پيش از برخاستن از مكانى كه نماز خوانده، سه مرتبه «اللَّه اكبر» بگويد و در هر تكبير دست هايش را تا لاله هاى گوش بالا ببرد؛ و سپس بگويد: لا إله إلّااللَّه واحداً ونحن له مسلمون؛ و آنگاه تسبيح حضرت زهرا عليها السلام را بخواند؛ تسبيح حضرت زهرا عليها السلام سى و چهار مرتبه «اللَّه اكبر»، سى و سه مرتبه «الحمدللَّه» و سى و سه مرتبه «سبحان اللَّه» است ....»


1- الأنبياء/ 26 و 27.
2- النهاية، ص 84- 85.

ص: 144

در هيچ روايتى از روايات موجود در كتابهاى روايى و در هيچ مسئله اى از مسائل موجود در كتابهاى فقهى شيعه، توصيه به گفتن جمله «خان الأمين» بعد از سلام نماز نشده است.

4. به كسانى كه اين گونه تهمتها را به شيعيان نسبت مى دهند، توصيه مى كنيم تا در موسم حجّ و در هنگام نماز كنار حاجيان بنشينند، آنگاه درمى يابند كه هيچ يك از شيعيان، پس از سلامِ نماز، جمله «خان الأمين» را نمى گويند.

ص: 145

7. نام گذارى فرزندان به نام عبدالنبى و مانند آن

شبهه

يكى از شبهات يا پرسشهايى كه در اعتراض به شيعيان مطرح مى شود، اين است كه شيعيان، نام فرزندان خود را عبدالنبى (بنده پيامبر)، عبدالحسين (بنده حسين)، عبدالعلى (بنده على) و امثال آن مى گذارند. مى گويند كه اين نام گذارى ها حرام است، زيرا پرستش و عبوديّت مختصّ به خداست و معنا ندارد كسى خود را بنده پيامبر يا هر شخص ديگرى بنامد.

سليمان بن عبداللَّه بن محمّد بن عبدالوهّاب مى نويسد: «تمام علما اجماع كرده اند بر حرام بودن نام گذارى افراد به عبدالنبى و عبدالرسول و عبدالمسيح و عبدالعلى و عبدالحسين و عبدالكعبه.»(1) و نيز از ابن حزم نقل شده: «تمام علما اتّفاق دارند بر حرام بودن هر اسمى كه كلمه (عبد) در آن به غير خداوند اضافه شود، مانند عبد عزّى و عبد هبل و عبد عمرو و عبدالكعبة و مانند آن، مگر اسم عبدالمطلب.» (2)

پاسخ شبهه

كلمه «عبد» از نظر كاربردى به اعتبار مضاف اليه خودش داراى دو معناست:

اگر اين كلمه به «اللَّه»، «الرحمن»، «الرحيم»، «الخالق» و ساير نام هاى خداوند


1- تيسير العزيز الحميد، ج 1، ص 567.
2- كشف القناع، ج 3، ص 28؛ فقه السنّة، ج 3، ص 329.

ص: 146

اضافه شود، يقيناً به معناى «پرستش» است.

و اگر اين كلمه به اسم ديگرى اضافه شود، به معناى «پرستش» نيست؛ بلكه به معناى «غلام و مملوك» در مقابل «مولا و سيّد» است.

در قرآن كريم كلمه «عبد» به معناى دوم نيز استعمال شده است؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد:

«وَانْكِحُوا الأيامى مِنْكُمْ وَالصَّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَإمائِكُم ...»(1) «مردان و زنان بى همسرِ خود را همسر دهيد، همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را ...»

شيعيان به جهت ابراز علاقه و اظهار محبّت خود به پيامبر صلى الله عليه و آله و پيشوايان معصوم عليهم السلام، فرزندان خود را غلامان و كنيزان اين بزرگواران دانسته، نام فرزندان خود را منسوب به نام آنها نموده اند تا نام آن بزرگواران پاس داشته شود.

و ادّعاى اتّفاق علما بر حرام بودن نام گذارى به عبدالنبى و عبدالحسين و مانند آن، ادّعايى پوچ و بى اساس است. بلكه بسيارى از انديشمندان اهل سنّت نام گذارى فرزندان به نام عبدالنبى و مانند آن را جايز دانسته اند.

مناوى در كتاب «فيض القدير» مى گويد:

«قال الأذرعي من أجلّاء الشافعيّة: ووقع في الفتاوى أنّ انسان يسمّى بعبدالنبىّ، فتوقّفتُ فيه، ثمّ ملتُ إلى أ نّه لايحرم إذا قصد به التشريف بالنسبة إلى النبيّ صلى الله عليه و آله. ويعبّر بالعبد عن الخادم. ويحتمل المنع من ذلك خوف التشريك من الجهلة أو اعتقاد أو ظنّ حقيقة العبوديّة. وقال الدميري: التسمّي بعبد النبيّ، قيل يجوز إذا قصد به النسبة إلى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله. ومال الأكثر إلى المنع خشية التشريك واعتقاد حقيقة العبوديّة .... (2)»


1- النور/ 33.
2- فيض القدير، ج 1، ص 219.

ص: 147

«اذرعى از بزرگان مذهب شافعيه گفته است: در ميان فتاوى اين مطلب وجود داشت كه انسانى با نام عبدالنبى نام گذارى شده است. من ابتدا در حكم آن توقّف نمودم و سپس اين نظريّه را برگزيدم كه چنانچه به قصد مفتخر شدن به نام پيامبر صلى الله عليه و آله باشد حرام نيست، زيرا از خادم نيز با كلمه (عبد) ياد مى شود. و احتمال حرمت از آن جهت است كه ترس شرك ورزى از افراد نادان يا اعتقاد به حقيقت عبوديّت وجود دارد. و دميرى گفته است:

گفته اند: نام گذارى افراد به عبدالنبى در صورتى كه قصد منسوب شدن به نام پيامبر صلى الله عليه و آله شود جايز است. و بيشتر فقها آن را از باب ترس شرك ورزى و اعتقاد به حقيقت عبوديّت حرام دانسته اند ....»

عبدالحميد شروانى در حواشى تحفة المحتاج مى گويد:

«برهانى ترين نظريه جواز نام گذارى- به همراه كراهت- است، به خصوص در صورتى كه مقصود، منسوب ساختن خود را به نام رسول اللَّه صلى الله عليه و آله باشد.» (1)شربينى نيز مى گويد:

«نام گذارى افراد به عبدالنبى جايز است در صورتى كه مقصود نام گذارى به نام پيامبر صلى الله عليه و آله باشد، نه خود پيامبر صلى الله عليه و آله واكثر افرادى كه آن را منع كرده اند از باب ترس از شرك ورزى در برابر حقيقت عبوديّت است.» (2) از مجموعه اين سخنان استفاده مى شود كه اگر مقصود از اضافه كلمه (عبد) به اين اسامى، به معناى غلام و خادم باشد، نه پرستش و معبود قرار دادن آن اسامى، نام گذارى به اين نامها هيچ اشكالى ندارد. از اين رو بسيارى از راويان و علماى اهل سنّت موسوم به اين اسامى هستند. مانند: عبدالنبى بن احمد القدّوسى الحنفى، عبدالنبى المغربى المالكى، عبدالنبى الرهان المكىّ الحنفى، قاضى ابو عبدالحسين بن على البيهقى، ابوعبدالحسين بن عبدالرحمن، عبدالعلى بن أحمد، عبدالعلى محمد بن نظام الدّين الأنصارى و ....


1- حواشى الشرواني، ج 9، ص 373.
2- مغني المحتاج، ج 4، ص 295.

ص: 689

ص: 149

8. شهادت به ولايت على عليه السلام در اذان و اقامه

شبهه

شما شيعيان در اذان و اقامه جمله «أشهد أنّ عليّاً وليّ اللَّه وأشهد أنّ عليّاً حجّة اللَّه» را اضافه كرده ايد. و اين از سه جهت اشكال دارد:

1. يقيناً اين جمله در زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و خلفا، در اذان و اقامه قرائت نمى شده است، پس اين جمله جزء اذان و اقامه نبوده و اضافه نمودن آن بدعت است و بدعت نيز حرام است.

2. اضافه نمودن اين جمله به اذان و اقامه موجب مى شود ميان اجزاى اذان فاصله شود و اين فاصله به اذان و اقامه خلل مى رساند.

3. كلمه «ولىّ اللَّه» به معناى اين است كه على عليه السلام ولىّ و قيّم خداوند است، در حالى كه خداوند ولىّ و قيّم ندارد، او قادر مطلق و ولىّ همه مخلوقات است.

پاسخ شبهه

1. شيعه جمله «أشهد أنّ عليّاً وليّ اللَّه ...» را به عنوان جزئى از اجزاى اذان و اقامه ذكر نمى كند تا بدعت لازم آيد، بلكه اذان و اقامه بدون ذكر اين جمله را نيز صحيح مى داند، فقط اين جمله را به عنوان شعار شيعه در اذان و اقامه ذكر مى كند.

شيخ صدوق در كتاب «من لا يحضره الفقيه» مى فرمايد:

«روى أبوبكر الحضرميّ وكليب الأسديّ عن أبي عبداللَّه عليه السلام أ نّه حكى لهما الأذان فقال: اللَّه أكبر، اللَّه أكبر، اللَّه أكبر، اللَّه أكبر، أشهد أن لا إله الّا اللَّه، أشهد

ص: 150

أن لا إله إلّااللَّه، أشهد أنّ محمّداً رسول اللَّه، أشهد أنّ محمّداً رسول اللَّه، حيّ على الصلاة، حيّ على الصلاة، حيّ على الفلاح، حيّ على الفلاح، حيّ على خير العمل، حيّ على خير العمل، اللَّه أكبر، اللَّه أكبر، لا إله الّا اللَّه، لا إله الّا اللَّه، والإقامة كذلك .... (1)»

و سپس مى فرمايد:

«هذا هو الأذان الصحيح، لا يُزادُ فيه ولا يُنْقَص منه. والمفوِّضة(2) لَعَنَهم اللَّه قد وَضَعوا أخباراً وزادُوا في الأذان (مُحمّدٌ وآل مَحَمّد خيرٌ البَرِيَّة) مرَّتين؛ وفي بعض رواياتِهم بعد أَشْهَد أنّ محمّداً رَسُول اللَّه (أشهد أنّ عليّاً وليّ اللَّه) مرّتين؛ منهم من روى بدل ذلك (أشهد أنّ عليّاً أمير المؤمنين حقّاً) مرّتين.

ولا شكّ أنّ عليّاً وليّ اللَّه وأ نّه أميرالمؤمنين حقّاً وأنّ محمّداً وآله خَيرُ البريّة. ولكن لَيسَ ذلك في أصل الأذان. (3)»

شيخ طوسى نيز در كتاب «المبسوط» مى فرمايد:

«فأمّا قول أشهد أنّ عليّاً أمير المؤمنين وآل محمّد خَيرُ البَرِيّة عَلى ماوَرَد في شَواذّ الأخبار فلَيس بِمُعَوَّل عليه في الأَذان ولو فَعَله الإنسان لم يَأثِم به» (4).

علّامه حلّى در كتاب «منتهى المطلب» مى فرمايد:

«وأمّا ما رُوِي في الشاذّ مِنْ قولِ أنّ عَلِيّاً وليّ اللَّه ومحمّداً وآل محمّد خيرُ البريّة فَمِمّا لا يُعَوّلُ عَليه» (5).


1- . من لايحضره الفقيه، الحديث 897.
2- مراد از مفوّضه، بعضى از شيعيانى هستند كه معتقد بوده اند خداوند امور عالم را به على عليه السلام و ساير اهل بيت واگذار كرده است. و اعتقاد اين فرقه باطل است.
3- من لا يحضره الفقيه، الحديث 897.
4- المبسوط، ج 1، ص 99.
5- منتهى المطلب، ج 4، ص 381.

ص: 151

و صاحب كتاب «العروة الوثقى» مى فرمايد:

«وأمّا الشهادةُ لِعَلِيّ عليه السلام بالولاية وإمْرَةِ المُؤمِنين فليست جزءاً منهما»(1) .

بنابراين، مشهور فقهاى شيعه، شهادت به ولايت على عليه السلام را جزء اذان و اقامه نمى دانند. با اين وجود ذكر شهادت به ولايت على عليه السلام را در اذان به عنوان شعار شيعه (2)و از باب اينكه ولايت از متمّمات رسالت و مقوّمات ايمان است، ممدوح دانسته اند.

2. ذكر جمله «أَشْهد أنّ عليّاً وليُّ اللَّه وأَنّ عَليّاً حجّةُ اللَّه» هيچ خللى به ترتيب اذان و اقامه نمى رساند. و به تعبير ديگر فصل مخلّ نيست. و گواه بر اين مطلب وجدان و عرف است.

از ابويوسف، شاگرد ابوحنيفه اين عبارت نقل شده است:

«لا أرى بأساً بأن يقول المؤذّن السلام عليك أيّها الأمير ورحمة اللَّه وبركاته، حيّ على الصلاة، حيّ على الفلاح، الصلاة يرحمك اللَّه. »(3)

«اشكالى ندارد مؤذّن (بعد از شهادت به رسالت) بگويد: السلام عليك أيّها الأمير ورحمة اللَّه وبركاته (مراد از امير ظاهراً خليفه وقت بوده است) ....»

وقتى ذكر اين جملات در اذان خللى به ترتيب اذان نمى رساند، چگونه ذكر شهادت به ولايت على عليه السلام فصل مخلّ است؟

3. تشكيك كنندگان در اذان شيعيان، شايسته است به اين نكته توجّه داشته باشند كه اين صورت از اذان و اقامه كه در ميان اهل سنّت مرسوم است، در زمان حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله قرائت نمى شده است، بلكه آنان در اذان و اقامه اى كه سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده، تصرّف نموده و تغييراتى داده اند.


1- العروة الوثقى، ج 2، ص 412.
2- گفته شده از زمانى كه معاويه دستور به لعن و سبّ على عليه السلام بر بالاى منبرها و مأذنه ها داد، شيعه براى جلوگيرى از مكتوم شدن ولايت على عليه السلام شهادت به آن را در اذان به عنوان شعار گنجانيد.
3- بدائع الصنائع، ج 1، ص 148.

ص: 152

اوّلًا: كلمه «حيّ على خير العمل» جزء اذان و اقامه بوده و امروزه اهل سنّت آن را حذف كرده اند و اين بدعت است و بدعت حرام مى باشد.

ابن ابى شيبه در كتاب «المصنّف» روايت كرده است:

«انّ عَليّ بن الحسين كان يُؤذّن، فإذا بلغ حيّ على الفلاح قال: حيّ على خير العمل، ويقول: هو الأذان الأوّل. وكان ابن عمر زاد في أذانه: حيّ على خيرِ العمل.(1) »

«على بن حسين در اذان، جمله (حىّ على خير العمل) را ذكر مى كرد و مى فرمود: اين اذانى است كه در صدر اسلام خوانده مى شد. و ابن عمر در اذان، جمله (حىّ على خير العمل) را ذكر مى كرد.»

و مُتْقى در كتاب «كنز العمّال» مى گويد:

«عَنْ بِلال كانَ بِلال يُؤذّن بالصُبح فيقول: حيّ على خيرالعمل. (2)»

«از خود بلال روايت شده است كه او در اذان صبح جمله «حىّ على خير العمل» را ذكر مى كرد.»

ابن حزم در كتاب «المحلّى» مى گويد:

«قد صحّ عن ابن عمر و أبي أمامة بن سهل بن حنيف انّهم كانوا يقولون في أذانهم حيّ على خير العمل.(3) »

«از ابن عمر و ابوامامة بن سهل بن حنيف با سند صحيح روايت شده است كه آنان در أذان جمله حىّ على خير العمل را ذكر مى كردند.»

و بيهقى نيز در كتاب «السنن الكبرى» روايات گوناگونى با سندهاى معتبر نقل مى كند كه گوياى اين واقعيّت است كه جمله (حىّ على خير العمل) را بسيارى از صحابه و تابعين- مانند: ابن عمر و ابوامامه و بلال و امام سجّاد عليه السلام- در اذان ذكر


1- المصنّف ابن أبي شيبة، ج 1، ص 244.
2- كنز العمّال، ج 8، ص 342.
3- المحلّى، ج 3، ص 160.

ص: 153

مى كرده اند.(1) ثانياً: جمله: «الصلاة خير من النوم» را در اذان صبح اضافه كرده اند. در حالى كه يقيناً اين جمله در زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله جزء اذان صبح نبوده است. اگر چه بعضى از علماى اهل سنّت ذكر اين جمله را به جاى (حيّ على خير العمل) از دستورهاى پيامبر صلى الله عليه و آله دانسته اند. ولى اين دروغ است؛ زيرا مستند آنان روايتى است كه در سند آن بعضى از راويان حذف شده اند، پس اين روايت مرسَل است. علاوه بر آن در سند اين روايت شخصى به نام عبد الرحمن بن سعد وجود دارد كه مجهول مى باشد. (2)حذف جمله «حَيَّ عَلى خَيرِ العَمل» و اضافه جمله «الصلاةُ خَيرٌ من النّوم» از ابداعات عمر بن خطّاب، خليفه دوم بوده است.

قوشجى در «شرح التجريد» مى گويد: «عمر بالاى منبر رفت و گفت: اى مردم! سه چيز در عهد پيامبر صلى الله عليه و آله بود و من آنها را منع و حرام مى كنم، وهر كس را كه مرتكب آنها شود، عقاب مى كنم و آنها عبارتند از: عقد موقّت، متعه حجّ و گفتن حىّ على خير العمل.»(3) امام مالك در كتاب «الموطأ» مى گويد: «مؤذّن نزد عمر آمد و اذان صبح گفت، در حالى كه او خواب بود، مؤذّن گفت «الصلاة خير من النوم» يعنى: نماز بهتر از خواب است. سپس عمر امر كرد كه اين جمله در اذان صبح گنجانده شود.»(4) و شوكانى در «نيل الأوطار» به نقل از كتاب «البحر الزخّار» مى گويد: «أَحْدَثَه عُمَر، فقال ابنُه: هذه بِدْعَة (5)؛ جمله «الصلاة خير من النوم» را عمر به اذان اضافه كرد. و پسرش به او گفت: اين بدعت است.»


1- السنن الكبرى البيهقي، ج 1، ص 424.
2- السنن الكبرى البيهقى، ج 1، ص 425؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 330.
3- شرح التجريد قوشجى، ص 408.
4- الموطأ، ج 1، ص 72.
5- نيل الأوطار، ج 1، ص 192.

ص: 154

ودارقطنى نيز در كتاب «السنن» از عمرى نقل كرده است كه عمر بن الخطّاب به مؤذّن دستور داد جمله «الصّلاةُ خيرٌ مِنَ النّوم» را پس از جمله «حيَّ على خَير العمل» بگويد. (1)در هر حال اگر جمله «الصلاة خير من النوم» را به عنوان جزء اذان صبح ذكر كرده اند، بدعت و حرام است و اگر به عنوان شعار ذكر مى كنند، خصوصيتى در اين شعار ديده نمى شود. به خلاف شعار شهادت به ولايت على عليه السلام كه در حقيقت شعار رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در روز غدير است كه فرمود: «مَنْ كُنتُ مَولاه فَهذا عَليُّ مَولاه.»

4. در پاسخ از قسمت سوم شبهه عرض مى كنيم: كلمه «ولىّ» در لغت، به معناى دوست در مقابل «عدوّ»، به معناى دشمن است (2). و «ولىّ اللَّه» به كسى گفته مى شود كه دوست و فرمانبردار خداوند باشد.

در كتاب «المنجد» مى گويد: «المُؤمِنُ وَليُّ اللَّه، أي: مطيع له تعالى.»(3) و در اصطلاح نيز ولىّ اللَّه به كسى گفته مى شود كه با اطاعت تامّ و رعايت تقوا مقرَّب عنداللَّه باشد.

حاكم نيشابورى در كتاب «مستدرك الصحيحين»(4) روايتى را نقل كرده است كه اين مطلب را تأييد مى كند. آن روايت اين است:

«زيد بن أسلم از پدرش روايت كرده است: عمر بن خطّاب به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله مى رفت كه ديد معاذ بن جبل در كنار قبر پيامبر گريه مى كند. عمر به معاذ گفت:

سبب گريه تو چيست؟ معاذ گفت: سبب گريه من چيزى است كه از صاحب اين قبر شنيدم.


1- سنن الدارقطني، ج 1، ص 243، ح 40.
2- الصحاح، ج 6، ص 2528.
3- المنجد في اللغة، ص 919.
4- مستدرك الصحيحين، ج 4، ص 328.

ص: 155

عمر گفت: چه چيزى از صاحب اين قبر شنيدى؟

معاذ گفت: از او شنيدم كه مى فرمايد: ريا، هر چند كم باشد شرك است، و هر كسى كه با ولىّ خدا دشمنى كند، آشكارا به جنگ با خداوند برخاسته است، چون خداوند پرهيزگاران پنهان كار را دوست دارد؛ آنان كه غيبت ظاهرى آنان سبب فقدان واقعى آنها نيست و در صورت حضور در مكانى ناخوانده و ناشناخته مى باشند، و قلبهاى آنان چراغ هدايت بشر مى باشد و از هر زمين تاريكى، نمايان مى گردند.»

سپس حاكم نيشابورى مى گويد: «هذا حديثٌ صَحيح الإِسناد.»

در اين روايت زيبا كه به نوعى كنايه به عمر بن الخطّاب و غصب خلافت و گوشه نشين كردن علىّ ولىّ اللَّه عليه السلام است، جمله «ولىّ اللَّه» به معناى پرهيزگار و كسى كه مصباح هدايت بشر است آورده شده است.

و ابن حجر در كتاب «فتح الباري» (1) به نقل از طوفي مى گويد: «لمّا كان وليّ اللَّه من تولّى اللَّه بالطاعة والتقوى تولّاه اللَّه بالحفظ والنّصرة؛ چون وليّ اللَّه كسى است كه با اطاعت و تقوا به خدا نزديك شده است، خداوند هم او را حفظ و يارى مى كند.»

بنابراين وليّ اللَّه يعنى دوست خداوند، فرمانبردار خداوند، نزديك به خداوند.

و شكّى نيست كه بهترين مصداق براى «ولىّ اللَّه» پس از پيامبر اسلام، على بن ابيطالب عليه السلام مى باشد.


1- فتح الباري، ج 11، ص 294.

ص: 690

ص: 157

9. استفاده از مُهر در سجده

شبهه

يكى از پرسشهايى كه شيعيان با آن مواجه هستند، اين است كه چرا شما بر مُهر سجده مى كنيد؟ بعضى از دشمنان تشيّع و متعصّبين اهل سنّت مانند وهّابيون شايع كرده اند كه شيعيان به جاى سجده بر خداوند و خضوع در برابر او، بر مهر و بخصوص تربت حسين عليه السلام سجده مى كنند؛ در حاليكه سجده بر غير خداوند شرك است.

و بر همين اساس اگر كسى در مجامع و مساجد اهل سنّت از مُهر استفاده كند، شديداً با او برخورد مى كنند.

پاسخ شبهه

1. هر فرد با انصافى با مراجعه به متون فقهى و حديثى شيعه درمى يابد كه شيعيان همانند ساير مسلمانان فقط براى خداوند سجده مى كنند و در هر نمازى به جز خداوند متعال «مسجود له» آنان نيست. البتّه در فقه شيعه شرط صحّت نماز اين است كه «مسجود عليه» زمين باشد. ودليل بر اين شرط فرمايش پيامبر مكرّم اسلام است كه مى فرمايد: «جُعِلَتْ لِيَ الأرضُ مسجداً وطهوراً» (1) يعنى: «براى من زمين


1- صحيح البخاري، ج 1، ص 113؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 250؛ سنن الترمذي، ج 3، ص 56؛ السنن الكبرى النسائي، ج 1، ص 267؛ كنز العمّال، ج 11، ص 407.

ص: 158

محل سجده و تيمّم قرار داده شده است.» يقيناً مراد از «الأرض» خاك است.

بنابر اين در شبهه مذكور ميان تربت (مسجود عليه) و خدا (مسجود له) اشتباه شده است.

و در اينجا بايد از كسانى كه اين گونه شبهات را مطرح مى كنند، پرسيد: شما چگونه ادّعاى مسلمانى داريد، در حالى كه برادران مسلمان خود (شيعيان) را مشرك مى دانيد؟ مگر خداوند متعال در قرآن كريم نفرموده است: «وَلَا تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا» (1)؟

در آيه شريفه مى فرمايد: «به كسى كه اظهار صلح و اسلام مى كند نگوييد تو مؤمن نيستى.» شما چگونه شيعيانى را كه همواره در اذانها شهادت به يگانگى خداوند و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله را بانگ مى زنند و هميشه قرآنى را تلاوت مى كنند كه شما تلاوت مى كنيد و به سوى قبله اى نماز مى خوانند كه شما نماز مى خوانيد، مشرك مى خوانيد؟ آيا نمى دانيد كه ورود مشرك به مكّه حرام است؟

2. روايات گوناگونى از طريق اهل سنّت نقل شده كه دلالت دارند بر اينكه سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و سنّت آن حضرت سجده بر زمين بوده است.

الف) «روي عن النبيّ صلى الله عليه و آله يقول: إذا سَجَدتَ فَمَكِّن جَبْهَتَك وأَنْفكَ من الأرض (2) ؛ از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است: هرگاه سجده كردى، پيشانى و بينى را بر زمين گذار.»

ب) «روى وائل بن حجر، قال: رأيتُ النّبيّ صلى الله عليه و آله إذا سَجَد وضع جبهَتَه وأنفَه على الأرض (3) ؛ وائل بن حجر مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدم كه در هنگام سجده پيشانى و بينى خود را بر زمين مى گذاشت.»

ج) «روى أبوسلمة بن عبدالرحمن عن أبي سعيد الخدري أنه رأى الطين في أنف


1- النساء/ 94.
2- أحكام القرآن الجصّاص، ج 3، ص 272؛ إعانة الطالبين، ج 1، ص 192؛ تلخيص الحبير، ج 3، ص 451.
3- أحكام القرآن الجصّاص، ج 3، ص 272.

ص: 159

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله وأرنَبَتِه مِن أَثَر السُجود، وكانوا مُطرِوا من اللَّيل(1) ؛ ابوسعيد خدرى ديد كه بر اثر سجود، گِل روى بينى پيامبر صلى الله عليه و آله مانده است؛ و شب گذشته باران آمده بود.»

د) «روى جابر بن عبداللَّه الأنصارى، قال: كنت اصَلّى مع النبيّ صلى الله عليه و آله الظهرَ، فَآخذُ قَبضَةً من الحِصى، فَأَجْعَلها في كفّى، ثُمّ أُحَوّلُها إلى الكفّ الآخر، حتّى تَبْرد ثمّ أضَعُها لِجَبيني حتّى أَسْجُدَ عليها مِن شِدّة الحَرّ (2)؛ جابر بن عبداللَّه انصارى مى گويد: در هنگام ظهر خواستم به همراه پيامبر صلى الله عليه و آله نماز بگذارم، يك مشت ريگ برداشته، از اين دست به آن دست كردم تا خنك شد، سپس پيشانى را براى سجده بر آن ريگها گذاشتم، چون حرارت زياد بود.»

ه) «روى خباب بن الأرت، قال: «شكونا إلى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله حَرَّ الرَّمضاء في جِباهِنا واكُفِّنا فَلم يَشْكينا (3)؛ خباب بن أرت مى گويد: از گرماى سوزان در پيشانى و دستهايمان، از پيامبر صلى الله عليه و آله دادخواهى كرديم، آن حضرت به ما توجّهى نكرد.»

سه روايت اوّل صراحت دارد كه بايد پيشانى را بر روى زمين گذاشت.

و روايت چهارم نيز دلالت بر اين مطلب دارد، زيرا اگر سجده بر غير زمين جايز بود، خنك كردن ريگها ضرورتى نداشت، بلكه مى توانست با گذاشتن عمامه و سجده بر آن از گرماى سوزان جلوگيرى كند.

و دلالت روايت پنجم هم واضح است. نَوَوى در كتاب «المجموع» مى گويد: «اسناده جيّدَة»، و سپس مى گويد: «ولو كان الكَشْفْ غير واجب لقيل لهم استُروُها، فلمّا لم يقل


1- مسند أحمد بن حنبل، ج 3، ص 94؛ المصنَّف الصنعاني، ج 2، ص 181؛ أحكام القرآن، الجصّاص، ج 3، ص 272.
2- مسند أحمد، ج 3، ص 327؛ سنن أبي داود (السجستاني)، ج 1، ص 100؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 195؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 2، ص 105؛ المصنّف (ابن أبي شيبة)، ج 1، ص 358، صحيح ابن حبّان، ج 6، ص 53؛ كنزل العمّال، ج 8، ص 37.
3- صحيح مسلم، ج 2، ص 109؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 222؛ سنن النسائي، ج 1، ص 247؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 1، ص 438؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 306؛ السنن الكبرى، (النسائي)، ج 1، ص 466؛ المعجم الكبير، ج 4، ص 79؛ كنز العمّال، ج 8، ص 220.

ص: 160

ذلك لابدّ من كشفها(1) ؛ اگر نپوشانيدن پيشانى (حائل نشدن بين پيشانى و زمين) واجب نبود، به آنها گفته مى شد: پيشانى خود را با چيزى بپوشانيد. چون پيامبر صلى الله عليه و آله اين را نگفت پس بايد پيشانى را نپوشانيد.»

3. هيچ يك از علماى اهل سنّت و فقهاى سلف، سجده بر زمين و آنچه از زمين مى رويد را باطل نمى دانند، بلكه به اتّفاق آن را افضل مى دانند. (2) بنابر اين سجده بر زمين و آنچه از زمين مى رويد، هم در نزد فقهاى شيعه و هم نزد فقهاى اهل سنّت صحيح است. پس شيعه بر چيزى سجده مى كند كه همه سجده بر آن را صحيح مى دانند.

4. شكّى نيست كه سجده بر زمين و خاك با مقام عبوديّت و پرستش، تواضع و خضوع در برابر خداوند سازگارتر است. هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام نقل كرده است: «سجده بر زمين بهتر است؛ زيرا تواضع و خضوع در برابر خداوند را بهتر جلوه مى دهد.» (3)بنابر اين عمل شيعيان و پيشانى بر زمين ساييدن بهترين مظهر عبوديّت و پرستش خداوند متعال است.

5. شيعه سجده بر تربت امام حسين عليه السلام را در صورتى كه تربت آن حضرت شرايط محلّ سجده را داشته باشد- مثلًا پاك باشد- جايز مى دانند. بعضى از وهّابيون شايع كرده اند كه شيعيان شرط صحّت نماز را سجده بر تربت امام حسين عليه السلام مى دانند.

مؤلّف كتاب «تبديد الظلام» مى نويسد: «شيخ طوسى در «مصباح التهجّد» گفته است: سجده بر تربت امام حسين عليه السلام هفت حجاب را مى زدايد و نماز كسى كه بر تربت حسين عليه السلام سجده نكند قبول نمى افتد.»(4) با مراجعه به كتاب «مصباح المتهجّد» دروغ بودن اين نسبت روشن مى شود.


1- المجموع، ج 3، ص 483.
2- تفسير القرطبي، ج 1، ص 347؛ رسائل وفتاوى ابن تيميّه، ج 22، ص 170.
3- وسائل الشيعة، ج 3، ص 608.
4- تبديد الظلام، ص 55.

ص: 161

6. در روايات گوناگونى از طُرُق اهل سنّت وارد شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر خمره نماز مى خواند. (1)خمره به حصير كوچكى به اندازه محلّ سجده از جنس شاخه خرما مى گويند. (2) عايشه مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در هنگام نماز به من مى فرمود: «ناوليني الخمرة من المسجد (3)؛ آن حصيرى را كه پيشانى بر آن مى گذارم از مسجد براى من بياور.»

بسيار واضح است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه مى توانست بر روى فرش و پوست نماز بخواند و درخواست خمره اشعار دارد به اينكه بر هر چيزى نمى شود سجده كرد.


1- صحيح البخاري، ج 1، ص 100؛ مسند أحمد، ج 6، ص 377؛ سنن الدارمي، ج 1، ص 319؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 328؛ سنن الترمذي، ج 1، ص 207؛ سنن النسائي، ج 2، ص 57؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 2، ص 421؛ مجمع الزوائد، ج 2، ص 56- 57.
2- غريب الحديث (ابن سلام)، ج 1، ص 277؛ الصحاح، ج 2، ص 484؛ النهاية (ابن الأثير)، ج 2، ص 77؛ لسان العرب، ج 3، ص 205؛ مختار الصحاح، ص 154؛ مجمع البحرين، ج 1، ص 701.
3- صحيح مسلم، ج 1، ص 168؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 6، ص 45؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 207؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 1، ص 65؛ سنن الترمذي، ج 1، ص 90؛ سنن النسائي، ج 1، ص 146؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 1، ص 186؛ صحيح ابن حبّان، ج 4، ص 191.

ص: 691

ص: 163

10. لعن و دشنام به صحابه

شبهه

در اعتراض به شيعيان، گفته مى شود: چرا شما صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله را لعن (نفرين) و سبّ (دشنام) مى نماييد؟ در حالى كه صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله مورد احترام او بوده، آن حضرت از آنان با القاب و اوصاف ويژه اى تقدير نموده است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است:

«لَعَنَ اللَّه مَن سَبّ أصحابي. (1)»

«خداوند كسى را كه اصحاب مرا دشنام دهد نفرين مى كند.»

و نيز فرموده است:

«انّ النّاسَ يَكْثرون وأصحابي يَقِلّون فلا تَسُبُّوا أصحابي، فمَنْ سَبَّهم فَعَليه لَعْنَة اللَّه (2)

«مردم زياد مى شوند و اصحاب من كم مى شوند، پس اصحابم را دشنام ندهيد، هر كسى آنان را دشنام دهد لعنت خداوند بر او باد.»

و در روايت ديگرى فرموده است:


1- مجمع الزوائد، ج 10، ص 21؛ المعجم الأوسط، ج 5، ص 94؛ المعجم الكبير، ج 12، ص 332؛ كنز العمّال، ج 11، ص 53؛ فيض القدير، ج 5، ص 350.
2- كنز العمّال، ج 11، ص 528.

ص: 164

«خداوند مرا به پيامبرى برگزيد و براى من اصحابى انتخاب نمود و از ميان آنان وزرا و ياران و خويشانى براى من قرار داد؛ هر كسى به آنان دشنام دهد، لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر او باد.(1)»

با توجّه به اين احاديث شيعيان حقّ ندارند اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را لعن كنند، و دشنام به صحابه موجب كفر مى گردد چنانكه لعن و نفرين آنها موجب فسق مى شود (2).

پاسخ شبهه

امّا لعن به صحابه

1. اگر منظور اين است كه شيعيان همه اصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را لعن و سبّ مى كنند، يقيناً اين يك تهمت بزرگى به شيعيان است؛ زيرا على عليه السلام يكى از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله است، ابوذر و مقداد و سلمان و عمّار و ... نيز از صحابه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله هستند و همه آنان از برگزيدگان مكتب اسلام و پيروان حقيقى پيامبر صلى الله عليه و آله و مورد احترام ويژه اى نزد شيعيان مى باشند.

و اگر منظور اين است كه شيعيان بعضى از صحابه را لعن و سبّ مى كنند، بايد چند مطلب بررسى شود:

1) آيا لعن و نفرين اين اشخاص واقعيّت دارد؟

2) در صورتى كه واقعيّت دارد، چرا شيعيان آنان را نفرين مى كنند؟

3) آيا لعن اين اشخاص موجب كفر مى شود؟

4) آيا شيعيان اين اشخاص را سبّ مى كنند ودشنام مى دهند؟


1- مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 632؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 17؛ المعجم الأوسط، ج 1، ص 144؛ المعجم الكبير، ج 17، ص 140؛ كنز العمّال، ج 11، ص 528؛ الكامل ابن عدي، ج 3، ص 239؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 224، اسد الغابة، ج 3، ص 24؛ البداية والنهاية، ج 8، ص 148.
2- الصارم المسلول، ص 575؛ إعانة الطالبين، ج 4، ص 333.

ص: 165

5) آيا دشنام و سبّ اين اشخاص موجب كفر مى شود؟

6) و از همه مهمتر، آيا حكمت لعن درقرآن و روايات دورى از زشتيها نيست؟

پاسخ همه اين امور در ذيل جوابهاى بعدى خواهد آمد.

2. يقيناً القاب و اوصافى كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى صحابه نقل كرده است و نيز وعده هاى بهشتى كه به آنان داده، درباره كسانى صادق است كه تا واپسين لحظات عمر مرتكب عملى نشوند كه موجب سلب آن فضايل گردد، نه درباره كسانى كه پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله به سفارش هاى آن حضرت بى توجّه بودند و منحرف شدند.

3. لعن به صحابه نه موجب فسق مى گردد و نه از گناهان محسوب مى شود، زيرا كلمه «لعن» در صورتى كه از طرف خداوند متعال صادر شود، به معناى طرد و دور ساختن شخص از رحمت الهى و گرفتار نمودن او به عذاب قيامت است، و در صورتى كه از بندگان نسبت به همديگر صادر شود، به معناى درخواست زيان براى شخص و نفرين اوست. (1)خداوند متعال نخستين كسى است كه در قرآن گروه هاى گوناگونى از بشر را لعن كرده است.(2) در قرآن كريم مى فرمايد: «أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ» (3)، «لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن بَنِى إِسْرَائيلَ» (4)، «إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكَافِرِينَ».(5) و نيز در روايات پيامبر صلى الله عليه و آله بيش از سيصد مورد لعن وارد شده است (6). و اين دليل بر اين است كه لعن به صورت كلّى ومطلق قابل مذمّت نيست.

4. بعضى از صحابه توسّط خود پيامبر صلى الله عليه و آله لعن و نفرين شده اند؛ آنگاه كه جيش اسامه آماده حركت براى نبرد با كفّار بود و پيامبر صلى الله عليه و آله به همه اصحاب دستور پيوستن


1- المفردات فى غريب القرآن، ص 451.
2- خداوند در قرآن 37 بار لعن را با انتساب به خودش و يك بار با انتساب به مردم به كار برده است.
3- هود/ 18.
4- المائدة/ 78.
5- الأحزاب/ 64.
6- موسوعة أطراف الحديث النبوي، ص 594- 606.

ص: 166

به جيش اسامه و حضور در اردوگاه لشكر اسلام را صادر كرده بود كسانى بودند كه پس از دستور پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه ماندند و آن حضرت وقتى متوجّه نرفتن آنان شد فرمود:

«لَعَنَ اللَّه مَنْ تَخَلّف عَنْ جيش اسامة. (1)»

5. چگونه شيعه را در نفرين و لعن به بعضى صحابه مذمّت مى كنيد، در حالى كه شيعيان با استناد به مآخذ اهل سنّت معتقدند كه بعضى از صحابه به على و فاطمه عليهما السلام ظلم كردند و بذر تفرقه ميان مسلمانان پاشيدند و به آرمانهاى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بى اعتنايى نمودند؛ طورى كه حضرت زهرا عليها السلام نيز در نمازها آنان را لعن مى كرد.

در اينجا مناسب است روايتى را كه ابن قتيبه در كتاب «الإمامة والسياسة» درباره وقايع پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده، مورد توجّه قرار دهيم.

ابن قتيبه دينورى مى نويسد:

«فقال عمر لأبي بكر: انْطَلِق بنا إلى فاطِمَة، فأ نّا قَد أغْضَبْناها.

فَانطَلقا جميعاً، فَاستَأذنا على فاطمة، فَلَم تَأذَنِ لهما، فَأَتَيا عَلِيّاً، فَكلَّماه، فأدخلهما عليها. فلمّا قَعَدا عِنْدَها حَوَّلَتْ وَجْهَها إلى الحائِط، فَسَلّما عليها، فلم تَرُدَّ عليهما السلام.

فَتَكلَّم أبوبكر، فقال: يا حَبيبةَ رسول اللَّه! واللَّهِ إنَّ قَرابةَ رسُولِ اللَّه احَبّ إليّ من قَرابتي، وانّكَ لَاحبّ إليّ مِن عايشَة ابْنَتَي، ولَوَدَدْتُ يَومَ ماتَ أبُوك أ نّي مَتُّ ولا أبقى بعده، أفتَراني أعْرِفُكِ وأعرِفُ فضلكِ وشرفَك وامْنَعُكِ حقّكِ وميراثِكِ من رسول اللَّه، إلّاانّي سمعتُ أباك رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يقول: لا نُوَرِّث، ما تَرَكنا فهو صدقة.


1- «خداوند لعنت كند كسانى را كه به جيش اسامه نپيوستند.» شواهد التنزيل، ص 338؛ شرح نهج البلاغة، ج 6، ص 56.

ص: 167

فقالَتْ: أرأيتُكما إن حدّثتُكما حديثاً عن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله تَعرفانه وتَعمَلان به؟

قالا: نعم.

فقالت: نشدتُكُما اللَّهَ ألَم تَسْمَعا رسولَ اللَّه صلى الله عليه و آله يقول: رضا فاطمة مِن رِضائي، وسَخَطُ فاطِمَة مِن سَخَطي، فَمَن أَحبَّ فاطمة ابنتي فَقَد أحبّني، ومن أرضى فاطمة فَقَدأرضاني، ومن أسخطَفاطمَة فقد أسخطني؟

قالا: نعم، سمعَناه من رسول اللَّه صلى الله عليه و آله.

قالَتْ: فإنّي اشهداللَّه وملائكتَه أ نّكما أسخَطتُماني وما أرضَيْتُماني، ولئن لقَيتُ النبيّ لَاشْكُوَنّكُما إليه.

فقال أبوبكر: أنا عائِذً باللَّه تعالى من سخطِه وسخطِكِ يا فاطمة.

ثُمّ انتحب أبوبكر يَبْكي حتّى كادتْ نفسُه أن تزهَق، وهي تَقُول: واللَّه لأدعُونّ اللَّهَ عليك في كلِّ صلاةٍ اصلّيها ....» (1) «عمر به ابوبكر گفت: بيا با هم به نزد فاطمه رويم، زيرا ما او را خشمگين كرديم.

عمر و ابوبكر به نزد فاطمه رفتند و اجازه ورود خواستند. فاطمه به آنها اجازه نداد. به نزد على آمده، با او در اين زمينه صحبت كردند (تا فاطمه را راضى كند).

على آنها را نزد فاطمه برد. وقتى وارد خانه شد، روبه روى فاطمه نشستند، فاطمه صورتش را به سمت ديوار كرد.

ابوبكر و عمر به فاطمه سلام كردند، ولى فاطمه جواب سلام آنها را نداد.

ابوبكر به فاطمه گفت: حبيبه رسول اللَّه! به خدا سوگند نزديكان رسول خدا صلى الله عليه و آله در نزد من از نزديكان خودم محبوب تر هستند، و تو در نزد من از عايشه دخترم نيز محبوب ترى.

روزى كه پدرت از دنيا رفت، آرزو كردم من هم بميرم و پس از او باقى نمانم. آيا تو بر اين باورى كه من فضل وشرف تو را مى دانم ولى حقّ تو را از تو و ميراث تو از


1- الإمامة والسياسة ابن قتيبة، ج 1، ص 20.

ص: 168

رسول خدا صلى الله عليه و آله را باز مى دارم؟ ولى من از پدرت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله شنيدم مى فرمايد: آنچه را ما واگذاريم ارث نيست، بلكه صدقه است.

فاطمه فرمود: آيا باور كنم كه اگر حديثى را از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كنم آن را شناخته و بدان عمل مى كنيد؟

ابوبكر و عمر گفتند: آرى.

فاطمه فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا از رسول خدا صلى الله عليه و آله نشنيديد كه فرمود:

خشنودى فاطمه خشنودى من، و ناراحتى او ناراحتى من است؟ پس هر كس فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس او را خشنود كند مرا خشنود كرده است، و هر كسى فاطمه را اذيّت و ناراحت كند من را اذيّت و ناراحت كرده است؟

ابوبكر و عمر گفتند: آرى شنيده ايم.

فاطمه فرمود: خداوند و ملائكه اش را گواه مى گيرم كه شما مرا اذيت و ناراحت كرديد و خشنودم ننموديد و هرگاه پيامبر صلى الله عليه و آله را ملاقات نمايم، از شما دو نفر به او شكايت خواهم نمود.

ابوبكر پس از شنيدن اين سخنان گفت: اى فاطمه من از اذيّت كردن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و شما به خدا پناه مى برم.

سپس ابوبكر آنقدر گريه كرد كه نزديك بود نفسش بند آيد. و اين در حالى بود كه فاطمه فرمود: به خدا سوگند! در هرنمازى كه بخوانم شما را نفرين خواهم نمود.»

شيعيان به پيروى از خداوند متعال و تبعيّت پيامبر صلى الله عليه و آله و دخترش فاطمه عليها السلام كه داراى ملكه عصمت هستند، كسانى را كه از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله پيروى نكرده، او را اذيّت كردند، نفرين نموده و مى گويند: «اللّهمّ العن مَنْ ظَلَم مُحَمّداً وآل محمّد»، زيرا در قرآن كريم مى فرمايد:

ص: 169

«إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِى الدُّنْيَا وَالْأَخِرَةِ» (1) «كسانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را اذيّت مى كنند، خداوند آنها در دنيا و آخرت نفرين مى كند.»

آيا اذيّت و آزار فاطمه اذيّت و آزار پيامبر صلى الله عليه و آله نيست؟ و آيا اذيّت بالاتر از اينكه به خانه فاطمه عليها السلام هجوم بردند و او را تهديد به آتش زدن كردند؟! (2) آيا اذيّت و آزار على عليه السلام اذيّت و آزار پيامبر صلى الله عليه و آله نيست؟ و آيا اذيّت بالاتر از اين كه على عليه السلام را براى بيعت گرفتن تهديد به قتل كردند؟! 6(3). پيامبر صلى الله عليه و آله در مواردى بعضى از صحابه- مانند حكم بن أبي العاص- را لعن كرده اند (4) و شجره ملعونه در آيه 60 سوره إسراء، تفسير به حكم بن أبي العاص و فرزندان او شده است. (5) و نيز خود صحابه بعضى افراد را لعن كرده اند، مانند على عليه السلام كه عبداللَّه بن زبير را در روز قتل عثمان لعن كرد (6)، و عمر بن الخطّاب كه خالد بن وليد را به جهت كشتن مالك بن نويره مورد لعن قرار داد (7)و نيز عبداللَّه بن عمر كه فرزند خود را لعن نمود. (8) و همه اين امور گواه بر جواز لعن است.

و شايد حكمت لعن در قرآن و روايات اين باشد كه لعن در حقيقت بيزارى از


1- الأحزاب/ 57.
2- الإمامة والسياسة، ج 1، ص 19.
3- همان، ص 20.
4- مستدرك الصحيحين، ج 4، ص 481؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 528؛ كنزالعمال، ج 11، ص 357.
5- فتح القدير، ج 3، ص 240؛ الدرّ المنثور، ج 4، ص 191؛ تفسير روح المعاني، ج 15، ص 107.
6- مروج الذهب، ج 2، ص 54.
7- تاريخ الطبري، ج 2، ص 241؛ شرح نهج البلاغة، ج 20 ص 17-/ 18.
8- جامع بيان العلم وفضله، ج 16، ص 414.

ص: 170

بديهاست و انسان با تكرار لعن دورى از زشتيها را به خود تلقين مى كند.

و امّا سبّ و دشنام به صحابه

1. در مورد ناسزا گويى به صحابه توسّط شيعيان، مى گوييم: اين تهمتى بيش نيست. شما با مراجعه به كتابهاى شيعه درمى يابيد كه مكرّراً از عمر و ابوبكر و عثمان نام برده شده است، ولى اثرى از دشنام به آنان نيست.

2. دشنام به اشخاص زمانى موجب كفر مى گردد كه برگشت به دشنامِ خداوند متعال كند.

يقيناً دشنام به پيامبر صلى الله عليه و آله دشنام به خداوند است و دشنام به على عليه السلام نيز دشنام به پيامبر صلى الله عليه و آله. پس دشنام به على عليه السلام دشنام به خداوند است و موجب كفر مى گردد.

و دليل بر اين مطلب روايتى است كه با سندهاى معتبر از امّ سلمه روايت شده است كه او گفت:

«فإنّي سمعت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يقول: من سَبَّ عليّاً فقد سَبَّني، ومن سبَّني فقد سَبَّ اللَّه تعالى. (1)»

«از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمايد: هر كسى كه على عليه السلام را دشنام دهد مرا دشنام داده است و هر كسى كه مرا دشنام دهد خداوند را دشنام داده است.»

و نيز روايت شده است:

در پرتو شريعت ؛ ؛ ص170

عن عبداللَّه بن عبّاس وكان سعيد بن جبير يَقُوده، فمَرَّ على صُفَة زمزم، فإذاً قوم من أهل الشام يشتمون عليّاً عليه السلام. فقال سعيد بن جبير: رُدَّني إِلَيهم، فَوَقَفَ عليهم، فقال: أيُّكم السابّ للَّه عزّوجلّ؟

فقالوا: سبحانَ اللَّه! ما فينا أحدٌ سَبّ اللَّه.


1- مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 121؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 130؛ السنن الكبرى (النسائي)، ج 5، ص 133؛ خصائص أمير المؤمنين (النسائي)، ص 99؛ الجامع الصغير، ج 2، ص 608؛ كنز العمّال، ج 11، ص 573 و 602؛ فيض القدير، ج 6، ص 190؛ البداية والنهاية، ج 7، ص 391؛ فضائل الصحابة، ج 2، ص 594؛ تاريخ دمشق، ج 30، ص 179؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 360.

ص: 171

قال: فأيّكم السابُّ لرسول اللَّه صلى الله عليه و آله؟

قالوا: سبحان اللَّه ما فينا أحدٌ سبّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله؟

قال: فأيّكم السابّ لعليّ بن ابيطالب؟

قالوا: أَمَّا هذا فَقَد كان.

قال: فَاشْهَد عَلى رسولِ اللَّه صلى الله عليه و آله سَمعتُه باذناي ووَعاه قلبي، يقول لعليّ بن أبيطالب: يا عليّ! مَن سبّك فقد سَبَّني ومن سبَّني فقد سبَّ اللَّه ومن سبَّ اللَّه أَكبَّه اللَّه على مِنْخَريَه في النار. (1)»

«عبداللَّه بن عبّاس به همراه سعيد بن جبير از كنار زمزم مى گذشتند كه به گروهى از مردم شام برخورد كردند كه على عليه السلام را دشنام مى دادند.

سعيد بن جبير به عبداللَّه بن عبّاس گفت: پاسخ آنها را به من واگذار.

سعيد بن جبير نزد آنها رفت و گفت: چه كسى از شما جرأت ناسزاگويى به خداوند را دارد؟

گفتند: سبحان اللَّه! در ميان ما هيچ كسى نيست كه خداوند را دشنام داده باشد.

سعيد بن جبير گفت: چه كسى از شما جرأت ناسزاگويى به پيامبر صلى الله عليه و آله را دارد؟

گفتند: سبحان اللَّه! هيچ كس در ميان ما رسول خدا صلى الله عليه و آله را دشنام نداده است.

سعيد بن جبير گفت: چه كسى از شما به على بن ابيطالب ناسزا مى گويد؟

گفتند: ناسزا به على را انجام داده ايم.

سعيد بن جبير گفت: در نزد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله حاضر بودم، گوشهاى من از ايشان شنيد و قلب من آن را ضبط نمود كه به على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: اى على! هر كسى كه تو را دشنام دهد، مرا دشنام داده است و هر كسى كه مرا دشنام دهد، خدا را دشنام داده و هر كسى كه خدا را دشنام دهد، پروردگار او را به صورت واژگون در آتش جهنم مى اندازد.»


1- ينابيع المودّة، ج 2، ص 278؛ جواهر المطالب، ج 1، ص 65، المناقب الخوارزمي، ص 137.

ص: 172

از اين رو دشنام به على عليه السلام به طور قطع موجب كفر است و فقهاى اهل سنّت نيز به اجماع دشنام دهنده به خداوند و پيامبرش را كافر و مرتد دانسته، قتل او را واجب مى دانند(1) . اكنون اين پرسش از اهل سنّت و انديشمندان آنان مطرح مى شود كه چرا از كافر دانستن معاويه امتناع مى ورزيد و بلكه او را تمجيد مى كنيد، در حالى كه او دشنام بر على صلى الله عليه و آله را بر منبرها و در خطبه هاى جمعه لازم گردانيد؟ چرا مسلمانان مدينه و ساير شهرهاى اسلامى در برابر معاويه قيام نكرده او را به قتل نرسانيدند؟ مگر به فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله دشنام به على عليه السلام دشنام به پيامبر صلى الله عليه و آله و دشنام به پيامبر صلى الله عليه و آله دشنام به خدا نبود؟

با اين وجود ابن تيميّه كه چشمان خود را بر روى احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله بسته و با دلى آكنده از بغض نسبت به على عليه السلام و خاندان او قلم فرسايى نموده و سخن مى گويد، در كتاب «منهاج السنّة» مى نويسد:

«ومن سبّ ابابكر وعمر وعثمان فهو أعظم إثماً ممّن سبّ عليّاً.(2) »

«گناه كسى كه به ابوبكر و عمر و عثمان ناسزا بگويد، بيشتر از گناه كسى است كه على را دشنام دهد؟!.»

عليها السلام. در پاسخ از روايت: صلى الله عليه و سلم مَنْ صدق الله العظيم بَّ أصْح الحمد لله تمهيد ي فَعَليه لعنةُ اللَّه والملائكة رحمهما الله مى گوييم:

اوّلًا: شيعيان به هيچ يك از صحابه دشنام نداده اند، و بلكه دشنام به هيچ انسانى گرچه كافر و مشرك باشد را جايز نمى دانند؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد:

«لَاتَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ» (3) «كسانى كه مشرك هستند و غير خدا را مى خوانند (و عبادت مى كنند) مورد سبّ وناسزا قرار ندهيد.»


1- المحلّى، ج 11، ص 410 و 415؛ أحكام القرآن للجصّاص، ج 3، ص 85.
2- منهاج السنّة، ج 4، ص 468.
3- الأنعام/ 108.

ص: 173

بنابر اين ناسزاگويى شيعيان به صحابه، تهمتى است كه دشمنان اسلام براى ايجاد شكاف ميان مسلمانان ترويج كرده اند.

ثانياً: بعيد نيست كه مراد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله اين باشد كه اگر كسى همه صحابه را دشنام دهد ملعون است.

ثالثاً: خوب است اهل سنّت همين حساسيّت را نسبت به بعضى از رهبران مذهبى خويش اعمال كنند؛ مثل ابن تيميّه كه تمام كتاب «منهاج السنّة» او را فحش و ناسزاگويى به بزرگان شيعه و مسلمان پر كرده است.

4. چگونه ناسزاگويى به اشخاص عادى- غير از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يا كسى كه دشنام به او، دشنام به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مى شود- موجب كفر است، در حالى كه اگر چنين باشد بايد شما ابوبكر را نيز كافر بدانيد. احمد بن حنبل و ديگران در كتابهاى روايى و تفسيرى واقعه اى را نقل مى كند كه ثابت مى كند ابوبكر به مسلمانى فحش داده است. او مى نويسد:

«سعيد بن أبي سعيد عن أبي هريرة: انّ رَجُلًا شَتَم أبابكر، والنبيّ جالسٌ، فجعل النبيّ يتبسّم، فلمّا أكثر ردّ عليه بعض قوله، فغضب النبيّ صلى الله عليه و آله وقام، فلحقه أبوبكر، فقال: يا رسول اللَّه! كان يَشْتِمُني وأنتَ جالس، فلمَّا رَدَدْتُ عَليه بعضَ قوله غَضبْتَ وقُمتَ؟! (1)»

«مردى به ابوبكر دشنام داد. پيامبر صلى الله عليه و آله نيز نشسته بود و پس از شنيدن دشنام آن مرد، تبسّم كرد. وقتى دشنام آن مرد زياد شد، ابوبكر بعضى از دشنامهاى او را به خود او برگردانيد، پيامبر صلى الله عليه و آله ناراحت شد و حركت كرد. ابوبكر نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و گفت: يا رسول اللَّه! آن مرد به من دشنام داد در حالى كه شما نشسته بوديد، همين كه من پاسخش را دادم و بعضى از دشنامهاى او را به او برگرداندم، ناراحت شديد و حركت كرديد؟!»


1- مسند أحمد بن حنبل، ج 2، ص 436؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 10، ص 236؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 189؛ مسند الشهاب ابن سلامة، ج 2، ص 30؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 129؛ الدرّ المنثور، ج 6، ص 11.

ص: 174

اگر دشنام به افراد عادى موجب كفر است، چرا پيامبر اين دو را نهى نكرد، بلكه به حرف اوّلى تبسّم كرد و چون توقّع از ابوبكر نبود، پيامبر ناراحت شد و از مجلس بيرون رفت؟

اگر سبّ به صحابه موجب كفر بود، بايد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مردى را كه به ابوبكر سبّ كرد كافر مى شمرد، و اگر آن مرد از صحابه بود بايد ابوبكر را هم كافر مى دانست.

5. شخصى در زمان خلافت ابوبكر به او ناسزا گفت: ابوبرزه اسلمى گفت: اين شخص را به من واگذار تا گردن او را با شمشير بزنم.

ابوبكر گفت: «ليس هذا الّا لمن شتم النبي صلى الله عليه و آله (1)؛ بنشين، فقط ناسزاى به پيامبر صلى الله عليه و آله موجب جواز كشتن گوينده آن است.»

ظاهراً مرادش اين است كه اگر كسى به پيامبر صلى الله عليه و آله دشنام دهد، مرتد مى شود و بايد به قتل برسد. ولى دشنام به اشخاص ديگر موجب كفر نخواهد شد.

در مجموع شايسته است برادران اهل سنّت ميان لعن و سب تفكيك كنند و متوجّه توطئه دشمنان اسلام براى ايجاد تفرقه ميان مسلمانان باشند.


1- مستدرك الصحيحين، ج 4، ص 354 و 355.

ص: 175

11. ديدگاه شيعه درباره عايشه و حفصه

شبهه

يكى از پرسشهايى كه اهل سنّت در اعتراض به مذهب شيعه مطرح مى كنند، اين است كه چرا شيعيان به عايشه و حفصه، همسران پيامبر صلى الله عليه و آله بى احترامى مى كنند، به آنان سبّ و ناسزا مى گويند، آنان را لعن و نفرين مى كنند؟ در حالى كه عايشه و حفصه از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و مورد احترام آن حضرت بوده اند، بخصوص عايشه حافظ هزاران حديث نبوى و محبوب پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است و مسلمانان او را «امّ المؤمنين» مى خوانند!

پاسخ شبهه

1. ناسزاگويى به عايشه و حفصه در محافل شيعى دروغ است، در حقيقت ترويج اين مطلب و منسوب نمودن آن به شيعيان، توطئه دشمنان اسلام براى ايجاد تفرقه ميان مسلمانان است.

و امّا لعن به عايشه و حفصه طبق ادلّه اى كه در شبهه قبلى گذشت و ادلّه اى كه خواهد آمد، قابل مذمّت نيست. البتّه شيعيان لعن آن دو را افضل اعمال نمى دانند، هر چند بعضى از متعصّبين اهل سنّت چنين مطلبى را به شيعيان نسبت داده اند.(1)


1- مؤلّف كتاب «تبديد الظلام» نوشته است: «شيعيان معتقدند نفرين صحابه و همسران پيامبر صلى الله عليه و آله از بزرگترين اعمال براى نزديكى به خداوند است»؛ تبديد الظلام، ص 496.

ص: 176

احترام به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله از سوى شيعيان بيشتر از اهل سنّت است.

خديجه، سوده، امّ سلمه، زينب دختر خزيمة بن حارث، امّ حبيبه و ماريه قبطيه همگى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و مورد احترام شيعيان مى باشند. احترام به آنان موجب شده كه هرگاه به قبرستان بقيع مى روند، قبر آنان را زيارت كنند و براى آنان طلب مغفرت نمايند و هرگاه به قبرستان معلاة مى روند، يادآور فداكاريهاى خديجه شده، به او عشق بورزند و به پاس زحمات او قبرش را زيارت كنند و او را افضل همسران پيامبر صلى الله عليه و آله بدانند، و وقتى به مشربه امّ ابراهيم مى روند، يادآور بزرگوارى ماريه قبطيه شوند.

2. اعتقاد شيعه در باره عايشه و حفصه اين است كه نزد خداوند و رسولش داراى منزلت و احترام نيستند، بلكه خداوند متعال با لحنى تهديدآميز آنان را مذمّت و سرزنش كرده و به خاطر فاش نمودن اسرار پيامبر صلى الله عليه و آله گناهكار دانسته است.

خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:

«إِنْ تَتُوبَآ إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ ا لْمُؤْمِنِينَ وَا لْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ» (1) «اگر شما (دو زن) به خدا باز گرديد و توبه كنيد [بهتر است]، زيرا دلهاى شما به گناه آلوده شده است. و اگر بر ضدّ پيامبر همپشتى كنيد، همانا خداوند ياور اوست و جبرئيل و شايستگان از مؤمنان و فرشتگان پشتيبان او هستند.»

در اين آيه، خداوند متعال دو تن از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله را نكوهش نموده و گناهكار مى داند.

و در آيه اى ديگر از آيات همين سوره و ادامه نكوهش آن دو زن مى فرمايد:

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لّلَّذِينَ كَفَرُواْ امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَا هُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيًا وَقِيلَ ادْخُلَا


1- التحريم/ 4.

ص: 177

النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ» (1) «خداوند براى كسانى كه كافر شدند، مثال زده است به زن نوح و زن لوط كه زير فرمان دو بنده شايسته ما بودند و آن دو خيانت كردند و ارتباط با اين دو (پيامبر) سودى به حالشان (در برابر عذاب الهى) نداشت و گفته شد: به همراه ديگران وارد آتش شويد.»

در اين آيه خداوند متعال عملِ آن دو زنِ پيامبر صلى الله عليه و آله را از سنخ عمل همسر نوح عليه السلام و همسر لوط عليه السلام شمرده است كه اسرار حضرت نوح و لوط را فاش ساخته و براى كفّار جاسوسى مى كردند.

اين دو آيه شريفه در باره عايشه و حفصه نازل شده است.

اين آيات حكايت از اين دارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله اسرار مهمّى را به حفصه و عايشه گفته و آنان آن اسرار را فاش كرده اند.

زمخشرى در تفسير آيه اوّل مى گويد: «كلمه (إن تتوبا) خطاب به حفصه و عايشه است كه به روش كنايه ذكر شده تا در سرزنش آنان رساتر باشد(2) .

قرطبى مى گويد:

«إن تتوبا إلى اللَّه يعنى حفصة وعائشة» (3) «مراد از دو زنى كه توبه كنند حفصه و عايشه است.»

همچنين شوكانى، بغوى، بيضاوى، جلال الدين محلّى، جلال الدين سيوطى، واحدى، ابوالسعود و ثعالبى در تفسير اين آيه شريفه كلمه «إن تتوبا» را خطاب به عايشه و حفصه دانسته اند. (4)و روايتى از ابن عبّاس در بسيارى از كتابهاى حديثى و تفسيرى اهلِ سنّت نقل


1- التحريم/ 10.
2- الكشّاف، ج 4، ص 566.
3- تفسير القرطبي، ج 18، ص 188
4- فتح القدير، ج 5، ص 251؛ تفسير البغوي، ص 165؛ تفسير البيضاوي، ج 2، ص 505؛ تفسير الجلالين، ص 752؛ الوجيز، ص 1112؛ تفسير أبي السعود، ج 8، ص 267؛ تفسير الثعالبي، ج 5، ص 451.

ص: 178

شده است كه تأييد مى كند مراد از آن دو زن در آيه شريفه، عايشه و حفصه مى باشد.

آن روايت چنين است:

«ابن عباس گفته است: همواره در پى آن بودم تا از آن دو زنى كه در آيه شريفه به آنان اشاره شده، از عمر بپرسم؛ تا آنكه عمر به حجّ رفت و من نيز به همراه او به حجّ رفتم، در وسط راه به گوشه اى رفت تا وضو بگيرد، من نيز مشك آب را برداشته با او همراه شدم، آب روى دست او ريختم و او وضو گرفت. آنگاه پرسيدم: آن دو زن چه كسانى هستند؟ عمر گفت: شگفتا از ابن عبّاس- گويا از پرسش ابن عبّاس ناراحت شده بود-؛ و سپس گفت: آن دو حفصه و عايشه هستند.(1) »

و نيز زمخشرى در تفسير آيه دوم مى گويد:

«وفي طِيِّ هذين التمثيلَين تَعريضٌ بامَّيِ المؤمنين المذكورتين في السورة، و ما فرط منهما من التظاهر على رسول اللَّه بما كرهه، وتَحذيرٌ لهما على أغْلَظ وجهٍ وأشدّ، لما في التمثيل من ذكر الكفر، والتعريض بحفصة أرجح، لأنّ امرأةَ لُوط افْشَت عليه، كما افشت حفصة على رسول اللَّه. (2)»

«اين دو مثال اشاره دارند به عايشه و حفصه كه در اول سوره نيز ذكر شد. و نيز اشاره دارند به اشتباه آن دو در همكارى بر انجام آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله از انجام آن ناراحت مى شد.

و در حقيقت اخطارى است به آنان با شديدترين لحن و غليظترين صورت؛ زيرا در مثال سخن از كفر به ميان آمده است. و مناسب تر آن است كه اشاره به حفصه باشد؛ زيرا همسر لوط اسرار او را فاش نمود همانطور كه حفصه اسرار پيامبر صلى الله عليه و آله را فاش كرد.»

با توجّه به آنچه در اين آيه شريفه در باره عايشه و حفصه وارد شده است، ثابت مى شود آن دو گناهكار و فاش كننده اسرار پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و خداوند متعال با لحنى شديد آنان را سرزنش كرده و به زنان نوح و لوط تشبيه نموده است. با اين وجود نه تنها در نزد خداوند منزلت و مقام ويژه اى ندارند، بلكه نسبت به ساير همسران


1- صحيح البخاري، ج 3، ص 103 و ج 6، ص 148؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 192؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 33.
2- الكشّاف، ج 4، ص 131.

ص: 179

پيامبر صلى الله عليه و آله داراى هيچ گونه احترامى نيستند. پس بى توجّهى شيعيان به آن دو بدون علّت نيست.

3. در خصوص عايشه يكى از عللى كه موجب شد شيعيان به او ارج ننهند و بلكه همواره او را مورد سرزنش قرار دهند، اين است كه با فرمايش خداوند متعال «وَقَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ»(1) مخالفت نموده، طلحه و زبير را به بيعت شكنى با ولىّ امر و امام زمان خود على عليه السلام ترغيب نمود و تعدادى از منافقان را جمع كرد و در جنگ جمل با على عليه السلام جنگيد؛ و جنگ با على عليه السلام جنگ با پيامبر صلى الله عليه و آله است، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام فرموده است: «أنا حرب لمن حاربكم، وسلم لمن سالمكم»(2) . چگونه انتظار داريد شيعه براى كسى كه به جنگ با رسول اللَّه صلى الله عليه و آله برخاسته است، ارزش و احترام قائل باشد؟!

عايشه با اقدام به اين عمل زشت مورد بى توجّهى ساير همسران پيامبر صلى الله عليه و آله نيز قرار گرفت. امّ سلمه سوگند ياد كرد كه تا ابد با عايشه سخن نگويد.

بيهقى در كتاب «المحاسن» مى گويد: «از عايشه روايت شده است كه پس از جنگ جمل به ديدار امّ سلمه رفت. امّ سلمه سوگند ياد كرده بود كه تا ابد با عايشه سخن نگويد، زيرا به جنگ با على بن ابيطالب رفته بود.

وقتى عايشه به نزد امّ سلمه رفت، گفت: سلام بر تو اى امّ المؤمنين.

امّ سلمه گفت: مگر تو را از جنگ با على نهى نكردم؟! مگر به تو نگفتم نرو؟!

عايشه گفت: اكنون از خداوند طلب بخشش مى كنم و توبه مى نمايم، با من هم سخن شو.

امّ سلمه گفت: آيا نگفتم به جنگ با على نرو؟! آيا تو را از اين كار نهى نكردم؟!

(امّ سلمه تا هنگام مرگ با عايشه سخن نگفت).


1- احزاب/ 32.
2- مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 149؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 3، ص 442؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 169؛ كنزالعمّال، ج 12، ص 97؛ المعجم الكبير الطبراني، ج 3، ص 40.

ص: 180

و عايشه گريه كنان از نزد امّ سلمه بيرون رفت و با خود مى گفت: تأسّف مى خورم بر اشتباهى كه انجام دادم. (1)»

مى بينيد كه امّ سلمه قسم مى خورد با عايشه تا ابد سخن نگويد و عذر خواهى عايشه و اظهار توبه اش نيز نزد امّ سلمه پذيرفته نشد.

شيعيان نيز عذرخواهى و توبه عايشه را اصلاح كننده شخصيّت عايشه نمى دانند و همواره او را سرزنش نموده، مذمّت مى كنند؛ زيرا جنگ جمل سرنوشت حكومت اسلامى را تغيير داد و مسلمانان را به گروههاى مختلف تقسيم نمود و در حقيقت نخستين جنگ ميان خود مسلمانان بود. با اين وجود چگونه مى شود عايشه را امّ المؤمنين خطاب كرد، در حالى كه با بهترين فرزندان خود جنگيد؟

4. و در خصوص حفصه، پدرش عمر بن خطّاب اعتراف مى كندكه پيامبر صلى الله عليه و آله حفصه را دوست نداشت.

در «صحيح مسلم» از عمر بن خطّاب نقل مى كند كه خطاب به دخترش حفصه گفت:

«واللَّه لقد علمت انّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله لا يحبّك، ولو لا أنا لطلّقك.(2) »

«به خدا سوگند يقين دارم رسول خدا صلى الله عليه و آله تو را دوست ندارد و اگر به خاطر من نبود، تو را طلاق مى داد.»

با توجّه به اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله حفصه را دوست نداشت و در فاش نمودن اسرار پيامبر صلى الله عليه و آله همكار عايشه بود، بر چه اساسى شيعيان را بر سرزنش كردن او مذمّت مى كنيد؟


1- المحاسن البيهقي، ج 1، ص 145- 149.
2- صحيح مسلم، ج 1، ص 188.

ص: 181

12. توسّل به اولياى الهى

شبهه

يكى ديگر از مسائلى كه محور شبهه افكنى و ايجاد تفرقه ميان مسلمانان قرار گرفته، مسأله توسّل به اولياى الهى است.

بى شك مسأله توسّل از مسائلى است كه در ميان خدا پرستان و مسلمانان جهان و به خصوص در ميان شيعيان رواج داشته است. در واقع همه انسانهاى موحّد و پيروان اديان و مذاهب به نوعى توسّل را پذيرفته اند. ولى در كيفيّت توسّل و آنچه وسيله قرار مى گيرد، اختلاف است. و منشأ اين اختلاف در ميان مسلمانان چيزى جز تبليغات مسموم و آموزه هاى غلط و نظريّات دور از واقع سردمداران مسلك وهّابيّت نيست، به گونه اى كه آنان بعضى از انواع توسّل را كه در ميان شيعيان رواج دارد، كفر و شرك دانسته اند و بر همين اساس ساير مسلمانان را بر ضدّ شيعيان تحريك نموده، به خصوص در موسم حج و عمره با هدف ايجاد تفرقه و بدبينى نسبت به مذهب شيعه مسئله توسّل را مطرح كرده، شيعيان را متّهم به كفر و شرك مى كنند.

آنان در تبليغات خويش ادّعا مى كنند: توسّل به پيامبر صلى الله عليه و آله و ساير اوليا پس از مرگ آنان، با آموزه هاى دين اسلام مخالفت دارد و بدعت است وبدعت حرام است.

اين گونه تبليغات ريشه در عقايد و آيين وهابيّت دارد كه اشخاصى مانند ابن تيميّه و بن باز، سالها آن را ترويج نموده و اسباب انحراف بعضى از مسلمانان را

ص: 182

ايجاد نموده اند. در اينجا شايسته است بعضى از سخنان آن دو را در باب توسّل ذكر كنيم تا اصل شبهه از زبان و قلم خودشان توضيح داده شود.

ابن تيميّه مى گويد:

«لفظ التوسّل قد يراد به ثلاثة امور. يراد به أمران متّفق عليهما بين المسلمين:

أحدهما: هو أصل الإيمان والإسلام، وهو التّوسل بالإيمان به وبطاعته.

والثاني: دعاؤه وشفاعته وهذا أيضاً نافع يتوسّل به من دعا له وشفع فيه باتّفاق المسلمين. (1)»

«از كلمه توسّل سه معنا ممكن است اراده شود. دو معناى آن به اتّفاق تمام مسلمانان صحيح است:

1. معنايى كه اصل ايمان و اسلام است و آن عبارت است از توسّل با ايمان به پيامبر و اطاعت از او.

2. دعا و شفاعت پيامبر. و اين نيز مفيد است؛ زيرا كسى كه پيامبر براى او دعا كند و درباره او شفاعت كند، به پيامبر توسّل كرده است و به اتّفاق همه مسلمانان مفيد است.»

و سپس معناى سوم توسّل را، توسّل به ذات پيامبر صلى الله عليه و آله و واسطه قرار دادن آن حضرت و ساير اوليا معرّفى كرده و مى گويد:

«ومنهم من يتأوّل قوله تعالى: «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآءُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا» ويقولون: إذا طلبنا منه الاستغفار بعد موته كنّا بمنزلة الّذين طلبوا به الاستغفار من الصحابة. ويخالفون بذلك إجماع الصحابة والتابعين لهم بإحسان وسائر المسلمين، فإنّ أحداً منهم لم يطلب من النبيّ صلى الله عليه و آله بعد موته أن يشفع له ولا سأله شيئاً ولا ذكر ذلك أحدٌ من أئمّة المسلمين في كتبهم. فهذه الأنواع من


1- مجموع الفتاوى، ج 1، ص 153.

ص: 183

خطاب الملائكة والأنبياء والصالحين بعد موتهم عند قبورهم وفي مغيبهم وخطاب تماثيلهم هو من أعظم أنواع الشرك الموجود. (1)»

«و بعضى در تفسير آيه شريفه «وَلو أنّهم إذ ظلموا ...» گفته اند: هر گاه ما پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله از او طلب استغفار نماييم، به منزله صحابه آن حضرت هستيم كه در حال زنده بودن آن حضرت از او طلب استغفار مى نمودند. اينها با اين سخن به مخالفت با اجماع صحابه و تابعين و ساير مسلمانان برخاسته اند؛ زيرا هيچ يك از صحابه و تابعين پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله طلب شفاعت از او نكرده، چيزى از او درخواست ننمودند. و هيچ يك از پيشوايان مسلمين نيز آن را در كتابهاى خويش ذكر نكرده اند. لذا اين گونه خطاب به ملائكه و پيامبران و صالحان پس از مرگ آنها و در كنار قبر آنان از بزرگترين انواع شرك به خداوند متعال است.»

و در جايى ديگر مى گويد:

«فلفظ التوسّل يراد به ثلاثة معان:

أحدها: التوسّل بطاعته. فهذا فرض لا يتمّ الإيمان إلّابه.

والثاني: التوسّل بدعائه وشفاعته. وهذا كان في حياته ويكون يوم القيامة يتوسّلون بشفاعته.

الثالث: التوسّل بمعنى الإقسام على اللَّه بذاته والسؤال بذاته. فهذا هو الّذي لم تكن الصحابة يفعلونه في الاستقاء ونحوه، ولا في حياته، ولا بعد مماته، ولا عند قبره ولا يعرف هذا في شي ء من الأدعية المشهورة بينهم، وإنّما ينقل من ذلك فى أحاديث ضعيفة مرفوعة وموقوفة أو عمن ليس قوله حجّة. (2)»

«از كلمه توسّل سه معنا ممكن است اراده شود:

1. توسّل به اطاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله. اينگونه توسّل واجب است، زيرا ايمان جز با آن كامل نمى شود.


1- همان، ص 159.
2- همان، ص 202.

ص: 184

2. توسّل به دعا و شفاعت پيامبر صلى الله عليه و آله. و اينگونه توسّل در هنگام زنده بودن پيامبر صلى الله عليه و آله وجود داشته و در قيامت نيز به شفاعت او متوسّل مى شوند.

3. توسّل به معناى قسم دادن خداوند را به ذات پيامبر صلى الله عليه و آله و درخواست حاجت از خداوند با واسطه قرار دادن شخص پيامبر صلى الله عليه و آله. و اين همان چيزى است كه صحابه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در حيات ايشان، پس از رحلت او و در كنار قبر آن حضرت انجام نداده اند، و در هيچ دعاى مشهورى نيز وارد نشده است، بلكه فقط يا در احاديث ضعيف و يا توسّط كسانى كه سخنشان حجّت نيست نقل شده است.»

و بن باز مى گويد:

«توسّل به صلحا دو قسم است:

قسم اوّل: توسّل به دعاى آنها. و اين اشكالى ندارد، زيرا صحابه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در زمانى كه آن حضرت زنده بود به دعاى آن حضرت توسّل مى جستند و پيامبر صلى الله عليه و آله درباره آنان دعا مى كرد و آنان به فيض مى رسيدند. و نيز عمر بن خطاب در طلب باران متوسّل به دعاى عباس، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله شد.

قسم دوم: توسّل به خود آنها. اين گونه توسّل جايز نيست، بلكه از جهتى بدعت و از جهتى ديگر شرك است؛ زيرا هر كسى كه معتقد باشد شخصى در تحقّق امرى تأثير گذار است، نوعى از انواع شرك را اظهار كرده است.

بنابر اين توسّل به خود پيامبر صلى الله عليه و آله و اينكه كسى بگويد: «أسألك بنبيّك محمّد» جايز نيست، مگر اينكه منظورش اين باشد كه با ايمان به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و محبّت به او توسّل به خدا مى جويد؛ زيرا اين گونه توسّل در دين خدا وارد شده و براى بندگان خدا مفيد است. و امّا خود پيامبر صلى الله عليه و آله وسيله اى نيست كه براى بندگان مفيد باشد.

و همچنين به نظر من توسّل به مقام و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله در نزد خداوند نيز جايز نيست، زيرا مقام و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله براى خودش مفيد است نه براى ديگران .... (1)»

و در جاى ديگر مى گويد:

«توسّل به پيامبر صلى الله عليه و آله سه قسم است:


1- فتاوى مهمّة، ج 1، ص 90.

ص: 185

قسم اوّل: توسّل به ايمان به پيامبر صلى الله عليه و آله و اطاعت از او. اين گونه توسّل هم در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و هم پس از او جايز است.

قسم دوم: توسّل به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله، يعنى: از رسول خدا صلى الله عليه و آله بخواهد تا در حقّ او دعا كند. اين قسم از توسّل در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله جايز است، ولى پس از رحلت آن حضرت جايز نيست؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله پس از مردن نمى تواند براى او دعا كند.

قسم سوم: توسّل به مقام و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله در نزد خداوند. اين قسم چه در زمان زنده بودن پيامبر صلى الله عليه و آله و چه در زمان پس از رحلت او جايز نيست، زيرا مقام و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله وسيله اى براى رسيدن به مقصود نيست، به اين دليل كه مقام و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله عمل او نيست.

اگر كسى بگويد: من به كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله آمدم و از او خواستم تا براى من در نزد خداوند استغفار و شفاعت كند، آيا اين كار جايز است يا نه؟

مى گويم: جايز نيست.

و اگر كسى بگويد: مگر خداوند متعال نفرموده است: «ولو أنّهم إذ ظلموا ...»؟

مى گويم: آرى خداوند متعال چنين فرموده است، ولى بايد توجّه داشت كه خداوند مى فرمايد: «لو انّهم إذ ظلموا»، و كلمه «إذ» ظرف براى گذشته است، نه ظرف براى آينده. خداوند نفرمود: «ولو انهم إذا ظلموا»، بلكه فرمود: «إذ ظلموا.» لذا آيه از آنچه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله رخ داده سخن مى گويد. رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از مردن نمى تواند براى ديگران استغفار كند؛ زيرا هرگاه بنده خدا از دنيا برود، عملش نيز قطع مى گردد .... (1)»

سخنان ابن تيميّه و بن باز در چند مطلب خلاصه مى گردد:

1. اگر كسى ايمان خود به پيامبر صلى الله عليه و آله و اطاعت از او را واسطه ميان خود و خداوند قرار دهد، هيچ اشكالى ندارد.

2. اگر كسى دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله را واسطه و وسيله براى بر آورده شدن حاجات


1- همان، ص 101 و 102.

ص: 186

خويش توسّط خداوند قرار دهد و از پيامبر صلى الله عليه و آله درخواست كند تا براى او دعا نمايد، جايز نيست؛ زيرا اين عمل در صورتى ممكن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله زنده باشد و بتواند دعا كند. پيامبر صلى الله عليه و آله پس از مردن مانند ساير بندگان خدا از دنيا فاصله گرفته و نمى تواند براى كسى دعا كند.

3. واسطه قرار دادن شخص پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و ساير پيامبران و امامان و صلحا چه در زمان حيات و چه پس از مردن آنان جايز نيست. و دليل بر آن عبارت است از:

الف) وسيله قرار دادن آنان براى برآورده شدن نيازها به معناى روى گرداندن از خداوند و روى آوردن به كسى ديگر است، و اين شرك به خداوند متعال مى باشد.

ب) توسّل به شخص پيامبران و اولياى در هيچ زمانى از صحابه صادر نشده است.

ج) توسّل به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله در هيچ يك از دعاهاى مشهور وارد نشده است.

د) روايتى كه دلالت بر جواز توسّل به شخص پيامبران و اولياى داشته باشد وجود ندارد.

4. واسطه قرار دادن مقام و منزلت پيامبران و صلحا و قسم دادن خداوند را به مقام و منزلت آنان در نزد خود جايز نيست، زيرا مقام و منزلت آنان فقط براى خودشان مفيد است و از اين مقام سودى به ديگران نمى رسد.

نكات ديگرى نيز در سخنان آن دو و بعضى ديگر از پيروانشان در دفاع از نظريّه خويش ديده مى شود كه در ذيل پاسخ به شبهه مورد اشاره قرار خواهدگرفت.

پاسخ شبهه

براى پاسخ به اين شبهه لازم است معناى توسّل و بيگانگى آن با انواع شرك وجايگاه آن در قرآن و روايات و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و سيره مسلمانان مورد بررسى قرار گيرد.

ص: 187

معناى توسّل و وسيله
اشاره

كلمه «توسّل» در لغت به معناى تقرّب و نزديك كردن است. و كلمه «وسيله» به معناى منزلت و درجه و نزديكى به پادشاه است.

ابن منظور در كتاب «لسان العرب» مى گويد: «وسيله يعنى منزلت نزد پادشاه.

وسيله يعنى درجه. وسيله يعنى نزديكى. گفته مى شود: وسل فلان إلى وسيلة وقتى كه شخص با انجام عملى خود را به شخص ديگرى نزديك كند. و گفته مى شود:

وتوسّل إليه بوسيلة وقتى كه با انجام عملى خود را به شخص نزديك گرداند. و گفته مى شود: توسّل إليه بكذا يعنى با رشته محبّت و احترامى كه شخصى در نزد شخص ديگر دارد، خود را به او نزديك كند. و وسيله يعنى پيوند و نزديكى.» (1) جوهرى در كتاب «الصحاح» (2) و فيروز آبادى در كتاب «القاموس المحيط» (3) نيز معناى توسّل را تقرّب و معناى وسيله را منزلت و درجه دانسته اند.

بنابراين توسّل به خدا به وسيله چيزى يا شخصى، يعنى تقرّب به خدا به واسطه آنچه كه داراى مقام و منزلت و درجه در نزد خداوند است. و نيز معناى وسيله بودن، مقام و منزلت داشتن است؛ و معناى «صاحب الوسيله» عبارتست از كسى كه مقام و منزلت دارد.

بى شكّ مقام و منزلت و درجه اوصافى هستند كه براى هر چيزى قابل ثبوت است. فرقى ندارد كه آن چيز يكى از اعمال- مانند نماز، روزه، حج و ...- باشد و يا يكى از اشخاص باشد؛ از اين رو هر عمل و يا هر شخصى كه در نزد خداوند متعال داراى مقام و منزلت باشد، «صاحب الوسيله» است و مى توانيم به واسطه مقام و منزلت و احترامش در نزد خداوند تقرّب به ذات اقدس الهى جسته، او را براى


1- لسان العرب، ج 11، ص 724.
2- الصحاح، ج 5، ص 1841.
3- القاموس المحيط، ج 4، ص 64.

ص: 188

برآورده شدن حاجات التماس نماييم.

البتّه تفاوت عمل و شخص در اين جهت است كه هر عملى از اعمال صالحه خود به خود داراى مقام و درجه و منزلت در نزد خداست، طورى كه انجام آن عمل مستلزم تقرّب به خداوند متعال است. مثلًا ايمان به خداوند يا ايمان به نبوت انبيا يا انجام نماز و روزه وسيله هايى براى تقرّب به خداوند هستند.

و امّا اشخاص دو گروه اند:

1. كسانى كه تنها با انجام اعمال صالحه برخوردار از مقام و منزلت و درجه در نزد خداوند مى شوند، مانند عموم بندگان خدا كه با ايمان به خدا و پيامبرش و انجام عملهاى نيك در رحمت خداوند داخل شده، بارعايت تقواى الهى در نزد خداوند، گرامى مى شوند؛ همانطور كه خداوند متعال مى فرمايد:

«إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَلكُمْ»(1) «گرامى ترين شما در نزد خداوند با تقواترين شما است.»

و نيز مى فرمايد:

«فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصلِحتِ فَيُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِى رَحْمَتِهِ ذَا لِكَ هُوَ ا لْفَوْزُ ا لْمُبِينُ» (2) «كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند، پروردگارشان آنان را در رحمت خويش داخل مى كند، و اين كاميابى آشكار است.»

اين اشخاص هر مقدار كه عمل كنند به درجات آنان در نزد خداوند افزوده مى شود، خداوند متعال مى فرمايد:

«الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَمِمَّا رَزَقْنهُمْ يُنفِقُونَ* أُوْلبِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَّهُمْ دَرَجتٌ عِندَ رَبّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ»(3)


1- الحجرات/ 13.
2- الجاثية/ 30.
3- الأنفال/ 3 و 4.

ص: 189

«كسانى كه نماز بر پا مى دارند و از آنچه روزيشان كرديم انفاق مى كنند، حقيقتاً مؤمن هستند و در نزد پروردگارشان درجاتى دارند و آمرزيده مى باشند و از نعمت خداوند برخوردارند.»

2. كسانى كه علاوه بر برخوردارى از درجات با انجام اعمال نيك، خداوند متعال ذاتِ آنان را بر ساير ذوات برترى داده و خود آن اشخاص از مقام و منزلت ويژه اى در نزد خداوند برخوردار هستند؛ مانند: پيامبران و امامان معصوم عليهم السلام و بعضى اولياى الهى.

خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:

«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى ءَادَمَ وَنُوحًا وَءَالَ إِبْرَا هِيمَ وَءَالَ عِمْرَا نَ عَلَى ا لْعلَمِينَ»(1) «خداوند حضرت آدم و نوح و خاندان ابراهيم و عمران را بر همه برگزيده است.»

و نيز درباره شخصيت والاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

- «وَمَآ أَرْسَلْنكَ إِلَّا رَحْمةً لّلْعلَمِينَ» (2) «تو را جز به عنوان رحمتى بر جهانيان نفرستاديم.»

- «وَأَنزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ ا لْكِتبَ وَا لْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَالَمْ تَكُن تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَليْكَ عَظِيمًا» (3) «خداوند كتاب و حكمت را بر تو نازل گردانيد و آنچه را نمى دانستى به تو آموخت. و فضل خدا بر تو بسيار بزرگ است.»

و درباره ساير پيامبران عليهم السلام مى فرمايد:

«وَإِسْمعِيلَ وَا لْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطًا وَكُلًّا فَضَّلْنَا عَلَى ا لْعلَمِينَ» (4)«اسماعيل و يسع و يونس و لوط، تمام آنها را بر جهانيان برترى داديم.»


1- آل عمران/ 33.
2- الأنبياء/ 107.
3- النساء/ 113.
4- الأنعام/ 86.

ص: 190

و درباره اهل بيت عليهم السلام مى فرمايد:

«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهّرَكُمْ تَطْهِيرًا» (1) «خداوند خواسته است هرگونه پليدى را از شما اهل بيت بزدايد و شما را پاك گرداند.»

يقيناً پيامبران و امامان معصوم عليهم السلام شخصيت هاى برتر عالم امكان هستند كه خداوند متعال ذات اقدس آنان را با نور عصمت، معرفت و اعطاى درجه نبوّت و امامت بر همه جهانيان برترى داده است. و اين برترى به ذات اين شخصيت ها بر مى گردد. علاوه بر آن با انجام واجبات و مستحبات و ترك محرّمات و مكروهات و رعايت تقواى تامّ الهى به بالاترين درجه اى كه ممكن است از اين طريق كسب شود، دسترسى پيدا مى كنند.

بنابر اين پيامبران و امامان و اوليا از دو كانال داراى وسيله و منزلت و مقام در نزد خداوند مى باشند و خداوند متعال از دو جهت به آنان وسيله و درجه عنايت فرموده است؛ از اين رو يكى از بهترين راههاى تقرّب به خداوند اين است كه صاحبان حقيقى وسيله و مقام و درجه- يعنى پيامبران و امامان و بعضى اوليا- را واسطه قرار دهيم و ازخداوند به واسطه مقام و منزلت آنان در نزد خودش آمرزش گناهان و بر آورده شدن حاجات و نزديك شدن به خودش را طلب كنيم.

پس از روشن شدن معناى توسّل و وسيله، مى پردازيم به پاسخ از شبهه اى كه مطرح شد.

پاسخ اوّل: بيگانگى توسّل از شرك

يكى از شگردهاى وهّابيون در مبارزه با عقايد شيعه اين است كه اين عقايد را شرك به خداوند متعال مى دانند. توسّل به شخصيتهاى معنوى مانند پيامبران، امامان و صلحا را نوعى از انواع شرك دانسته اند. ابن تيميّه و بن باز، طورى درباره توسّل قلم فرسايى مى كند و آن را از انواع شرك مى دانند كه گويا درباره معناى توسّل


1- الأحزاب/ 33.

ص: 191

و آنچه در ميان مسلمانان رواج دارد، فقط به تبليغات مسموم ديگران بر ضد شيعه توجّه داشته، هيچ گونه تحقيقى در اين خصوص نكرده اند.

ابن تيميّه مى گويد:

«اين گونه خطاب به ملائكه و پبامبران و صلحا پس از مردن آنها بزرگترين نوع شرك است. (1)»

و بن باز درباره توسّل مى گويد:

«رفتن به كنار قبرها- چه قبر عموم مردم و چه قبر كسانى كه آنان (شيعيان) گمان مى كنند اولياى خدا هستند- به قصد كمك گرفتن از آنان و پناهنده شدن به آنان و مطالبه آسان شدن امور زندگى- شرك اكبر و خارج كننده از دين است، زيرا خداوند مى فرمايد: هر كسى كه به همراه خداوند، پروردگار ديگرى را بخواند هيچ دليلى براى آن ندارد، و حساب او با خداوند است، به راستى كه خداوند كافران را رستگار نمى گرداند. اين آيه دلالت دارد بر اين كه هر كسى كه به همراه خداوند، پروردگار ديگرى را بخواند، هيچ برهان و دليلى بر اين كار ندارد. و نيز دلالت دارد بر اين كه خداوند اين اشخاص را تهديد مى كند. و دلالت دارد بر اين كه چنين اشخاصى جز با دعاى خداوند رستگار نمى شوند. و نيز دلالت دارد بر اينكه اين اشخاص كافر مى باشند. (2)»

و در جاى ديگر مى گويد: «يكى از انواع شرك عبارت است از شرك اكبر كه انسان را از اسلام خارج مى گرداند، مانند كمك خواستن از غير خداوند در امور خارق العاده. و يكى ديگر از انواع شرك عبارت است از عملى كه سبب شرك مى گردد، مانند توسّل به خداوند به واسطه مقام و منزلت صلحا.» (3) و در جاى ديگر نيز گفته است: «قسم دوم از اقسام توسّل عبارت است از توسّل به خود پيامبران و اوليا، و اين قسم از توسل جايز نيست، بلكه از جهتى بدعت و از


1- مجموع الفتاوى، ج 1، ص 159.
2- فتاوى مهمّة، ج 1، ص 76.
3- فتاوى مهمّة، ج 1، ص 32 و 33.

ص: 192

جهتى ديگر شرك است.»(1) جاى بسيار تأسّف است شخصى كه مفتى يكى از كشورهاى اسلامى است، با چشم پوشى از واقعيات موجود در جوامع اسلامى و بدون توجّه به توسّلِ رايج در ميان مسلمانان، اين گونه سخن بگويد و بسيارى از مسمانان و بزرگان دين و بعضى از علماى اهل سنّت مانند: شيخ عزالدين عبدالسلام و خطابى و آلوسى و ... و بلكه افرادى مثل: احمد بن حنبل و مالك را مشرك بشمارد.

در گذشته توضيح داديم كه معناى توسّل به خداوند عبارت است از تقرّب و نزديكى به خداوند، و معناى وسيله عبارت است از مقام و منزلت؛ بنابراين معناى توسّل به خدا به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله عبارت است از تقرّب و نزديكى به خداوند به واسطه مقام و منزلتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در نزد خداوند متعال دارد.

روشن مى شود كه توسّل نه تنها با شرك به طور كامل بيگانه است، بلكه به نوعى تظاهر به وحدانيت خداوند متعال است؛ زيرا در توسّل «مسئولٌ عنه» در حقيقت كسى جز خداوند متعال نيست، وقتى مى گوييم: «اللّهمّ أتوسّل إليك بنبيّك أن تقضي حاجاتي» منظور اين است كه پروردگارا! مقام و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله را كه در نزد تو محترم است، واسطه قرار داده و مى خواهم حاجاتم را برآورده سازى.

آيا شايسته است كسى كه محبوب خداوند را واسطه فيض خداوند قرار مى دهد، مشرك خوانده شود و در اعتراض به او از آياتى كه در مذمّت مشركان و ملحدان نازل شده است استفاده گردد؟! و آيا كسى كه مقام و منزلت اوليا و امامان و حرمت علما و صلحا را واسطه توجّه خداوند به خودش قرار داده و بر آورده شدن حاجاتش را از خداوند مى طلبد، شايسته مقايسه با ملحدان و مشركان است؟!

شوكانى براى اثبات واسطه بودن پيامبران و اوليا، در كتاب «نيل الأوطار» مى گويد:

«أردف الحمدللَّه بالصلاة على رسوله صلى الله عليه و آله، لكونه الواسطة في وصول


1- همان، ص 90.

ص: 193

الكمالات العلميّة والعمليّة إلينا من الرفيع عزّ سلطانه وتعالى شأنه. وذلك لأنّ اللَّه تعالى لمّا كان في نهاية الكمال ونحن في نهاية النقصان لم يكن لنا استعداد لقبول الفيض الإلهي، لتعلّقنا بالعلائق البشريّة والعوائق البدنيّة وتدنُّسنا بأدناس اللذات الحسّية والشهوات الجسميّة وكونه تعالى في غاية التجرّد ونهاية التقدّس، فاحتجنا في قبول الفيض منه جلّ وعلا إلى واسطة له وجه تجرّد ونوع تعلّق، فبوجه التجرّد يستفيض من الحقّ وبوجه التعلّق يفيض علينا. وهذه الواسطة هم الأنبياء، وأعظمهم رتبةً وأرفعهم منزلةً نبيّنا صلى الله عليه و آله (1)

«مصنّف كتابِ «منتقى الأخبار» پس از حمد خداوند شروع به صلوات بر پيامبرش مى كند، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله واسطه در رسيدن كمالات علمى و عملى به ما از طرف خداوند است. و دليل بر اين مطلب اين است كه خداوند متعال در بالاترين مرتبه كمال قرار دارد، و ما در پايين ترين مرتبه كمال قرار داريم؛ از اين رو استعداد پذيرش فيض الهى را به طور مستقيم نداريم، زيرا ما وابسته به دلبستگى هاى بشرى، حجابهاى بدنى و آلوده به لذّتهاى ظاهرى و شهوتهاى جسمانى هستيم؛ در حالى كه خداوند متعال در نهايت تجرّد و تقدّس است. پس در پذيرش فيض از خداوند نياز به واسطه اى داريم كه برخوردار از حقيقتى معنوى دنيوى باشد، تا با معنويت و تجرّدش از خداوند فيض را بطلبد و با دنيايى بودنش به ما فيض او را برساند. و اين واسطه انبيا هستند و در ميان انبيا بالاترين مرتبه و منزلت را پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دارد.»

اگر بن باز مقدارى در حقيقت پيامبران و امامان و مقدارى در معناى وسيله بودن آنان و مقدارى در توسّل رايج ميان مسلمانان مى نگريست، هرگز كسانى را كه به واسطه آنان توسّل مى جويند متّهم به شرك نمى كرد.

شوكانى در كتاب «الدرّ النضيد» نيز مطالبى دارد كه در واقع پاسخ قاطعى به كسانى است كه چشم هاى خود را بر روى واقعيتهاى خارجى بسته اند و به همه چيز رنگ شرك مى دهند. او مى گويد: «به نظر من دليلى بر اختصاص جواز توسّل به


1- نيل الأوطار، ج 1، ص 8.

ص: 194

پيامبر صلى الله عليه و آله- آن گونه كه شيخ عزّالدين عبدالسلام نوشته- وجود ندارد، زيرا:

اوّلًا: عرض كرديم كه صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله اجماع دارند كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله به عباس عموى پيامبر عليه السلام توسّل جسته شد.

و ثانياً: توسّل به خداوند به واسطه اهل فضل و دانش در واقع توسّل به عملهاى نيك و امتيازات درونى آنان است؛ زيرا شخص فاضل و پاكدامن تنها با انجام كارهاى نيك، فاضل و پاكدامن مى گردد. اگر كسى بگويد: (اللّهمّ أتوسلّ إليك بالعالم الفلاني) به خاطر جايگاه و منزلت علمى او است.

و در كتاب صحيح مسلم و صحيح بخارى و كتابهاى ديگر وارد شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله حكايت كرده است كه تخته سنگ بزرگى بر روى سه نفر فرود آمد و آنها را زندانى كرد، هريك از آنها به واسطه بهترين عمل نيكى كه انجام داده بودند به خداوند متوسّل شدند و آن تخته سنگ كنار رفت.

اگر توسّل به كارهاى نيك جايز نبوده و شرك باشد- آنگونه كه تنگ نظرانى مانند ابن سلام و پيروانش پنداشته اند- خداوند خواسته آن سه نفر را اجابت نمى كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله پس از نقل آن، ساكت نمى شد.

و از همين جا در مى يابيم كسانى كه توسّل به خداوند را با واسطه قرار دادن پيامبران و صلحا جايز نمى دانند و استدلال مى كنند به آياتى مانند: «مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرّبُونَآ إِلَى اللَّهِ زُلْفَى» و «فَلَا تَدْعُواْ مَعَ اللَّهِ أَحَدًا» و «لَهُ و دَعْوَةُ الْحَقّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لَايَسْتَجِيبُونَ لَهُم بِشَىْ ءٍ» ايرادهاى اين افراد با استدلال به اين آيات مردود است؛ زيرا در آيه اوّل تصريح شده است كه آنان بتها را فقط با هدف نزديك شدن به خداوند مى پرستيدند؛ و كسى هم كه به عالِم متوسّل مى شود، او را نمى پرستد، بلكه چون مى داند براى دانشمندى كه حامِل علم باشد، امتياز و احترامى در نزد خداوند هست، به او متوسّل مى شود تا خدا را عبادت كند. و در آيه دوم نيز نهى شده است از اينكه بندگان كسى ديگر را در كنار خداوند قرار داده و بگويند: (يا اللَّه) (يا فلان)؛ و كسى كه به عالم متوسّل مى شود، تنها به واسطه عمل نيكى كه بعضى

ص: 195

بندگان خدا انجام داده اند، به خداوند تقرّب مى جويد، آن گونه كه آن سه نفر به واسطه عملهاى نيكشان متوسّل به خداوند شدند. و در آيه سوم تصريح شده است كه آن افراد به كسى روى آوردند كه قدرت پاسخ گويى به آنان را ندارد و از پروردگارشان كه پاسخ گوى آنان است، روى گردان شدند؛ و امّا متوسّل به علم كسى، جز خداوند را نمى خواند و هيچ كس ديگرى را در مرتبه اى پايين تر و يا مساوى با خداوند قرار نمى دهد.(1) »

شوكانى در حقيقت مى خواهد به كسانى مانند بن باز در «فتاوى مهمّة» و البانى در كتاب «التوسّل» و ديگران هشدار بدهد كه واژه توسّل از نظر مفهومى و خارجى كاملًا با واژه شرك مغايرت دارد و اتّهام شرك به كسانى كه جز خداوند متعال را نمى پرستند و تنها براى تقرّب به خداوند اشخاصى را واسطه قرار مى دهند كه يا با انجام اعمال نيك در نزد خداوند احترام پيدا كرده اند و يا علاوه بر انجام اعمال نيك به خاطر امتيازات الهى مانند نبوّت و امامت داراى مقام و منزلت ويژه اى در نزد خداوند شده اند، بى اساس است.

پاسخ دوم: زنده بودن پيامبران و اوليا و شهدا
اشاره

ابن تيميّه و بن باز و پيروان آنها معتقد بودند توسّل به خداوند به واسطه دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله در حال زنده بودن آن حضرت جايز است، ولى پس از رحلت آن حضرت جايز نيست؛ زيرا «بعد مماته متعذّر»؛ پس از مردنش توان دعا كردن براى ديگران را ندارد، و «لأنّه اذا مات العبد انقطع عمله»؛ هر بنده اى كه مى ميرد عملش نيز قطع مى گردد.

اكنون از آنان مى پرسيم: اگر در حال حاضر پيامبران و امامان و شهدا زنده باشند، توسّل به خداوند به واسطه دعاى آنان جايز است يا نه؟ يقيناً پاسخى جز جواز توسّل ندارند؛ زيرا خودشان تصريح كردند كه دعا و شفاعت پيامبر صلى الله عليه و آله در حال


1- الدرّ النضيد، ص 9 و 10؛ تحفة الأحوذي، ج 10، ص 26.

ص: 196

زنده بودن، براى هر كسى كه انجام گيرد مفيد است و همه مسلمانان در اين امر اتفاق نظر دارند.

و حقيقت اين است كه پيامبران و امامان و شهدا در حال حاضر زنده هستند.

امّا پيامبران

درباره زنده بودن پيامبران روايات گوناگونى نقل شده است:

1. «عن أنس بن مالك: أنّ النبيّ صلى الله عليه و آله قال: الأنبياء أحياء فى قبورهم يصلّون (1)

«انس بن مالك گفته است: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: پيامبران زنده هستند و در قبرهايشان نماز مى خوانند.»

ابن حجر عسقلانى در كتاب «فتح البارى» درباره سند اين حديث مى گويد: «بيهقى كتاب زيبايى درباره زنده بودن پيامبران در قبرهايشان تأليف كرده است. در اين كتاب حديث انس بن مالك (الأنبياء أحياء ...) را ذكر كرده و آن را از طريق يحيى بن ابى كثير- كه از رجال صحيح مسلم محسوب مى شود، از مسلم بن سعيد كه احمد بن حنبل و ابن حبّان او را ثقه دانسته اند، از حجّاج اسود كه توسّط احمد بن حنبل وابن معين توثيق شده است، از ثابت، از انس بن مالك روايت مى كند. و ابويعلى نيز اين حديث را در مسندش با همين سند ذكر مى كند.» (2)مناوى نيز در كتاب «فيض القدير» مى گويد: «اين روايت از انس بن مالك روايت شده است و اين حديث صحيح است. (3)»

هيثمى در كتاب «مجمع الزوائد» مى گويد: «اين روايت را ابويعلى و بزار روايت


1- مسند أبي يعلى، ج 6، ص 147؛ الجامع الصغير، ج 1، ص 477؛ فيض القدير، ج 3، ص 239؛ الكامل ابن عدي، ج 2، ص 327؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 13، ص 326؛ ميزان الاعتدال، ج1، ص 460؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 211.
2- فتح الباري، ج 6، ص 352.
3- فيض القدير، ج 3، ص 239.

ص: 197

كرده اند. راويانى كه در سند روايتِ ابويعلى ذكر شده همگى ثقه مى باشند.»(1) عظيم آبادى نيز در كتاب «عون المعبود» و شوكانى در كتاب «نيل الأوطار» مى گويند: «در حديث ثابت شده است كه پيامبران در قبرهايشان زنده هستند. اين روايت را منذرى ذكر كرده و بيهقى آن را روايت صحيحى دانسته است.» (2) شعيب ارنؤوط در حاشيه بر «سير اعلام النبلاء» مى گويد: «حديث الأنبياء أحياء في قبورهم صحيح بطرقه (3)؛ حديث (الأنبياء أحياء في قبورهم) با سندهاى موجود، صحيح است.»

و ألبانى در كتاب «أحكام الجنائز» گفته است:

«ثبت عنه صلى الله عليه و آله انّه قال: (الأنبياء أحياء في قبورهم يصلّون). أخرجه أبويعلى بإسناد جيّد. وقد خرجته في الأحاديث الصحيحة.(4) »

«ثابت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: (الأنبياء أحياء ...). وابويعلى اين روايت را با سند خوبى روايت كرده است. و من نيز آن را در حديثهاى صحيح ذكر كرده ام.»

بنابراين روايت مذكور از نظر سند مشكلى ندارد. و از نظر دلالت نيز بسيار واضح است.

2. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «شبى كه معراج رفتم موسى عليه السلام را در كثيب أحمر (توده ريگ سرخ) ديدم كه در قبرش ايستاده و نماز مى خواند.» (5) 3. بسيارى از روايات دلالت دارد بر اينكه صلوات بر پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله توسّط آن حضرت پاسخ داده مى شود: اكنون بعضى از آنها را ذكر مى كنيم.


1- مجمع الزوائد، ج 8، ص 211.
2- عون المعبود، ج 3، ص 261؛ نيل الأوطار، ج 3، ص 305.
3- سير أعلام النبلاء، ج 9، ص 161.
4- أحكام الجنائز الآلباني، ص 213.
5- صحيح مسلم، ج 7، ص 102؛ مسند أحمد، ج 3، ص 148؛ سنن النسائي، ج 3، ص 215؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 205؛ صحيح ابن حبّان، ج 1، ص 242؛ مسند أبي يعلى، ج 6، ص 71؛ نيل الأوطار،، ج 3، ص 305؛ السنن الكبرى (النسائي)، ج 1، ص 419؛ كنزالعمّال، ج 11، ص 511؛ الدرّ المنثور، ج 4، ص 150.

ص: 198

الف) «ابوهريره گفته است: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بر من صلوات فرستيد، زيرا صلوات شما هركجا باشيد به من مى رسد.» (1) بسيارى از دانشمندان اهل سنّت اين حديث را حديث صحيح دانسته اند(2) .

ب) «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در روز جمعه زياد صلوات بر من بفرستيد، چون صلوات شما برمن عرضه مى گردد. گفتند: چگونه صلوات ما بر تو عرضه مى گردد، در حاليكه بدن شما پوسيده شده است؟! رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند متعال به زمين اجازه نمى دهد بدنهاى پيامبران را فاسد كند.» (3) بسيارى از دانشمندان اهل تسنّن اين روايات را گواه بر زنده بودن پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله دانسته اند، مانند: ابن حجر عسقلانى در كتاب «فتح البارى»(4) ، و جلال الدين سيوطى در كتاب «شرح سنن النسائى»(5) ، و عظيم آبادى در كتاب «عون المعبود» (6)، و مناوى در كتاب «فيض القدير»(7) ، و صالحى شامى در كتاب «سبل الهدى والرشاد» (8)، و شوكانى در كتاب «نيل الأوطار» (9) و ....


1- مسند أحمد، ج 2، ص 367؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 1، ص 453؛ مجمع الزوائد، ج 10، ص 162؛ المعجم الأوسط، ج 8، ص 82.
2- المجموع، ج 8، ص 275؛ فقه السنّة، ج 1، ص 612؛ أحكام الجنائز، ص 219؛ فتح الباري، ج 6، ص 352؛ رياض الصالحين، ص 556.
3- مسند أحمد، ج 4، ص 8؛ سنن الدارمي، ج 1، ص 369؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 345 و 524؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 1، ص 236 و 324؛ سنن النسائي، ج 3، ص 91؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 278 و ج 4، ص 560؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 3، ص 249.
4- فتح الباري، ج 6، ص 352.
5- شرح سنن النسائي، ج 4، ص 82.
6- عون المعبود، ج 6، ص 201.
7- فيض القدير، ج 6، ص 220.
8- سبل الهدى والرشاد، ج 12، ص 360.
9- نيل الأوطار، ج 3، ص 305.

ص: 199

شهدا و امامان

در قرآن كريم به طور صريح زنده بودن شهدا را متذكّر شده است. خداوند متعال مى فرمايد:

- «وَلَاتَقُولُواْ لِمَن يُقْتَلُ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَا تٌ بَلْ أَحْيَآءٌ وَلكِن لَّاتَشْعُرُونَ» (1)«به كسانى كه در راه خدا كشته مى شوند مرده نگوييد، بلكه آنان زنده هستند و شما نمى فهميد.»

- «وَلَاتَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَا تًا بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبّهِمْ يُرْزَقُونَ»(2) «كشته شدگان در راه خدا را مرده نپنداريد، بلكه آنان زنده اند و نزد خداوند روزى داده مى شوند.»

امامان معصوم عليهم السلام نيز شهيد هستند.

البتّه معناى زنده بودن پيامبران، امامان و شهدا اين است كه آنان در قبرهايشان به اذن خداوند متعال شاهد كردار مردم هستند. در اين صورت توسّل به خداوند به واسطه آنان، درخواست دعا در نزد خداوند و طلب مغفرت از خداوند در حال حاضر جايز است.

شوكانى در كتاب «نيل الأوطار» مى گويد: «استاد ابومنصور بغدادى گفته است:

«محقّقين و متكلّمين گفته اند: پيامبر صلى الله عليه و آله پس از وفاتش زنده است.» و مؤيّد آن، فرمايش خداوند متعال است كه مى فرمايد: «شهدا در قبرهايشان زنده هستند و روزى داده مى شوند»، و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز از شهداست. و هنگامى كه ثابت شد آن حضرت در قبرش زنده است، آمدن به نزد او پس از مرگش مانند آمدن به نزد او قبل


1- البقرة/ 154.
2- آل عمران/ 169.

ص: 200

از مرگش است.» (1) بكرى دمياطى مى گويد: «پيامبر صلى الله عليه و آله در قبرش زنده است و به اذن خداوند از ظواهر و اسرار خلق اطلاع دارد.» (2)نتيجه: افرادى مانند ابن تيميّه و بن باز، توسّل به معناى درخواست دعا از پيامبر صلى الله عليه و آله را در حال زنده بودنش جايز دانستند. وقتى ثابت شد پيامبران و امامان اكنون نيز زنده اند، پس توسّل به خداوند متعال به واسطه آنان- به معناى درخواست دعا از آنان براى برآورده شدن حاجات- جايز است.

پاسخ سوم: توسّل نكردن صحابه دليل بر حرمت نيست

در كلمات ابن تيميّه مهمترين سند براى اثبات حرمت توسّل به خداوند به واسطه مقام و منزلت پيامبران، معهود نبودن اين عمل در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و توسّل نكردن صحابه و تابعين و ائمّه چهارگانه مذاهب به مقام و منزلت آن حضرت معرّفى شده است. در پاسخ از اين سند به ذكر دو مطلب بسنده مى كنيم:

1. توسّل نكردن صحابه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به واسطه مقام و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله دليل بر حرمت نيست، همانطور كه آلوسى در تفسير «روح المعانى» پس از نقد و بررسى بعضى از ادلّه اى كه درباره جواز توسّل به مقام و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله در نزد خداوند ذكر شده، اينگونه نتيجه گيرى مى كند: «پس از آنچه ذكر شد، به نظر من هيچ اشكالى در توسّل به خداوند به واسطه منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله در حال زنده بودن و يا پس از رحلت آن حضرت نيست. و منظور از جاه و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله معنا و مفهومى است كه به يكى از صفات خداوند برمى گردد، مثلًا منظور اين است كه محبّت تامّ خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله موجب مى شود تا خواسته او را رد نكرده، شفاعتش را بپذيرد؛ بنابر اين معناى «إلهي أتوسّل بجاه نبيّك أن تقضي لي حاجتي» اين است: پروردگارا! محبتّ


1- نيل الأوطار، ج 5، ص 178.
2- إعانة الطالبين، ج 2، ص 356.

ص: 201

خود به پيامبر صلى الله عليه و آله را وسيله اى براى بر آوردن حاجت من قرار بده. و فرقى بين اين جمله و جمله «أتوسّل برحمتك أن تفعل كذا» نيست، زيرا معناى اين جمله نيز اين است: پروردگارا! رحمت خويش را وسيله اى در انجام فلان كار قرار بده.

بلكه به نظر من اشكالى ندارد كه انسان به جاه و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله- به معنايى كه ذكر شده- خداوند را قسم بدهد.

آرى! توسّل به جاه و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله از صحابه نقل نشده است. و شايد علّت دورى نمودن آنان از توسّل به منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله اين بوده است كه نمى خواستند پيامد بد و ترسناكى داشته باشد و در اذهان مردم آن زمان، طور ديگرى نقش بندد؛ زيرا توسّل به منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله در زمانى تحقّق پيدا مى كرد كه نزديك به زمان توسّل به بتها بود. از اين رو ساير امامان پس از صحابه نيز به همين دليل توسّل به پيامبر صلى الله عليه و آله را ترك كرده اند.

دو نكته ديگر باقى است:

اوّل: توسّل به مقام و منزلت كسانى ديگر غير از پيامبر صلى الله عليه و آله نيز اشكالى ندارد، در صورتى كه بدانيم آن شخص نزد خداوند داراى مقام و منزلت است، مثلًا يقين داشته باشيم شخص صالحى است و خداوند او را دوست دارد. و امّا كسانى كه درباره آنان يقين به اين موضوع نداريم توسّل به آنان جايز نيست.» 2(1). ابن تيميّه در همان كتاب «مجموع الفتاوى»- كه ادّعا مى كند توسّل به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله از اصحاب و تابعين و ائمّه مذاهب نقل نشده است- به صدور توسّل به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله از سوى گذشتگان اعتراف مى كند. ايشان مى گويد: «و مطالبى در باره توسّل به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله از بعضى پيشينيان ذكر شده است، مانند حكايتى كه ابن ابى الدنيا در كتاب «مجابي الدعاء» نقل كرده و گفته: ابوهاشم گفته است: از كثير بن محمد بن كثير بن رفاعه شنيدم كه مى گويد: مردى براى مداوا نزد عبدالملك بن سعيد بن ابجر آمد. عبدالملك دستى به شكم او ماليد و گفت: «تو مبتلا به مرضى


1- تفسير روح المعاني، ج 6، ص 128.

ص: 202

شده اى كه مداوا نمى شود.» آن مرد گفت: «مريضى من چيست؟» عبدالملك گفت:

«دبيله (1) است.»

ابوهاشم مى گويد: آن مرد مبادرت به خواندن اين جملات كرد: «اللَّه اللَّه اللَّه، پرودرگار من است كه هيچ كس را شريك او قرار ندهم. پروردگارا! من به واسطه پيامبرت محمّد، پيامبر رحمت، به سوى تو روى آورده ام. اى محمّد! من به واسطه تو به سوى پروردگارت و پروردگارم روى آورده ام تا نسبت به مرضى كه به آن مبتلا شدم بر من ترحّم نمايد.»

ابوهشام مى گويد: عبدالملك دوباره شكم او را ماليد و گفت: تو اكنون خوب شده اى.

من مى گويم: اين دعا و مانند آن از دعاهايى است كه پيشينيان در هنگام دعا استفاده مى كردند. و در منسك مردوذى نيز نقل شده است كه احمد ابن حنبل در هنگام دعا به پيامبر صلى الله عليه و آله متوسّل مى شد.»(2)

پاسخ چهارم: دليل هاى قرآنى بر جواز توسّل

در قرآن كريم آياتى وجود دارد كه دلالت بر جواز توسّل دارد:

1. خداوند متعال مى فرمايد:

«وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآءُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا» (3) «اگر آنان هنگامى كه به خود ظلم كرده بودند، نزد تو مى آمدند و از خداوند طلب آمرزش مى كردند و پيامبر براى آنان طلب آمرزش مى نمود، خداوند را توبه پذير و بخشنده مى يافتند.»


1- ابن اثير در كتاب «النهاية، ج 2، ص 99» درباره معناى دبيله مى گويد: «دبيله دمل بزرگى است كه در داخل شكم پديدار مى شود و مى تركد و شخص را غالباً مى كشد.»
2- مجموع الفتاوى، ج 1، ص 263- 264.
3- النساء/ 64.

ص: 203

بسيارى از مفسّران و محدّثان در تفسير اين آيه شريفه، داستان معروف اعرابى را نقل كرده اند كه بيانگر اين مطلب است كه درخواست طلب آمرزش توسّط پيامبر صلى الله عليه و آله از خداوند متعال اختصاص به قبل از رحلت آن حضرت ندارد، بلكه شايسته است مردم پس از رحلت آن حضرت نيز به آن حضرت متوسّل شده و از پيامبر صلى الله عليه و آله درخواست استغفار نمايند.

عتبى- و به روايتى على عليه السلام- نقل مى كند: «در كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بودم كه مردى اعرابى آمد و خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: السلام عليك يا رسول اللَّه. از خداوند متعال شنيده بودم كه مى فرمايد: «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ ...»، اكنون من در حالى آمده ام كه طلب آمرزش گناهانم را نموده، به واسطه تو از پروردگارم طلب شفاعت مى كنم.

سپس مرد اعرابى دو بيت شعر سرود كه ترجمه آن چنين است:

اى بهترين كسى كه در بهترين دشت دفن شدى از عطرش دشت و تپّه عطر آگين گشته

جانم فداى قبرى كه تو ساكن آن هستى كه در اين قبر پاكدامنى و جود و كرم هست

پس از سرودن اين اشعار از آنجا رفت. در همان وقت بود كه به خواب رفتم و پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم كه مى فرمود:

«اى عتبى! خودت را به اعرابى برسان و به او مژده بده كه خداوند او را آمرزيده است.» (1) همانطور كه گذشت بن باز (مفتى عربستان) در مقام ردّ دلالت اين آيه شريفه بر جواز توسّل به واسطه مقام و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: «خداوند متعال اين آيه را نازل كرده است، ولى فرموده: «ولو أنّهم إذ ظلموا.» و كلمه (إذ) ظرف براى گذشته است و


1- تفسير ابن كثير، ج 1، ص 532؛ الدرّ المنثور، ج 1، ص 238؛ تفسير الثعالبي، ج 2، ص 257؛ المجموع، ج 8، ص 274؛ إعانة الطالبين، ج 2، ص 357؛ المغني ابن قدامة، ج 3، ، ص 589؛ الشرح الكبير (ابن قدامة)، ج 3، ص 494، كشف القناع، ج 2، ص 599؛ الأذكار النوويّة، ص 206.

ص: 204

به عنوان ظرف براى آينده استعمال نمى شود. خداوند نفرموده است: «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذا ظَّلَمُواْ»، بلكه فرموده است: «إذ ظلموا.» لذا آيه از آنچه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله رُخ داده، سخن مى گويد.»(1) ايشان طورى سخن مى گويد كه گويا هيچ اطّلاعى نسبت به ادبيّات عرب ندارد.

تمام انديشمندان ادبيّات عرب تصريح كرده اند كه كلمه «إذ» اگر چه غالباً براى ظرف ماضى استعمال مى شود، ولى گاه براى ظرف مستقبل (آينده) نيز استعمال مى گردد، همانطور كه كلمه «إذا» اگر چه غالباً براى ظرف مستقبل (آينده) استعمال مى شود، ولى گاه براى ظرف ماضى نيز استعمال مى گردد (2)؛ از اين رو تعيين يكى از دو وجه نياز به قرينه دارد. و درباره آيه شريفه قرينه وجود دارد كه كلمه «إذ» در مطلق زمان ماضى و مستقبل استعمال شده است، زيرا مراجعه اصحاب به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله و درخواست دعا از ايشان قرينه براى زمان گذشته است، همانطور كه داستان اعرابى قرينه براى مستقبل است.

2. خداوند متعال مى فرمايد:

«يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجهِدُواْ فِى سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(3) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا پروا كنيد و به سوى او دستاويز بجوييد و در راه او جهاد كنيد، باشد كه رستگار گرديد.»

در گذشته توضيح داديم كه وسيله عبارت است از هر عمل و يا شخصى كه در نزد خداوند داراى مقام و منزلت و احترام باشد.

پس معناى «وَابْتَغُواْ إِلَيْهِ ا لْوَسِيلَةَ» اين است كه در پى عمل و يا شخص با ارزشى براى تقرّب به خداوند متعال باشيد. بى شك همانطور كه انجام يك عمل صالح


1- فتاوى مهمّة، ج 1، ص 102.
2- شرح الرضي على الكافية، ج 3، ص 184؛ مغني اللبيب، ج 1، ص 80- 86.
3- المائدة/ 35.

ص: 205

انسان را به خداوند نزديك مى كند، دعاى شخص محترمى مانند پيامبران و امامان معصوم عليهم السلام در تقرّب به سوى خدا و آمرزيده شدن گناهان توسّط خداوند بى تأثير نيست.

3. برادران حضرت يوسف پس از پشيمانى نزد حضرت يعقوب آمدند و گفتند:

«يأَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُ نُوبَنَآ إِنَّا كُنَّا خطِينَ* قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبّى»(1) «پدر جان! ما خطاكار بوديم، تو درباره گناهان ما از خداوند طلب آمرزش كن. يعقوب گفت: به همين زودى براى شما از پروردگارم طلب آمرزش مى كنم.»

اين آيه دلالت دارد بر اينكه واسطه قرار دادن پيامبران و اوليا از ديرباز در ميان مؤمنان وجود داشته است و پيامبران و اوليا اين درخواست مردم را اجابت مى كردند و ميان آنان و خداوند واسطه مى شدند.

از طرفى پيامبران و امامان و شهدا پس از مرگ نيز در قبرهايشان زنده هستند و ناظر كسانى هستند كه به كنار قبرهاى آنان مى روند؛ از اين رو واسطه قرار دادن آنها و درخواست استغفار از خداوند در حال حاضر نيز جايز است.

4. خداوند متعال خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله درباره زنانى كه در گذشته مرتكب گناهانى شده و مى خواهند با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت نموده، كارهاى گذشته را ترك كنند، مى فرمايد:

«وَاستَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (2) «از خداوند براى آنان طلب آمرزش كن، زيرا خداوند بخشنده و مهربان است.»

اين آيه نيز بيانگر اين است كه خداوند متعال دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله را واسطه اى براى بخشيده شدن ديگران قرار داده است. و از اين جهت تفاوتى ميان زمانى كه آن حضرت در دنيا زندگى مى كرد و زمانى كه از دنيا رفته وجود ندارد.


1- يوسف/ 97 و 98.
2- الممتحنة/ 12.

ص: 206

پاسخ پنجم: دليلهاى روايى بر جواز توسّل
اشاره

روايات گوناگونى وجود دارد كه دلالت بر جواز توسّل دارند.

روايت اوّل: حديث غار

در صحيح بخارى روايتى را در چند مورد از عبداللَّه بن عمر از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده است.

متن روايت اين است:

«بينما ثلاثة نفر يتماشون أخَذَهم المطر، فمالوا إلى غار في الجبل، فانحطتْ على فم غارهم صخرة من الجبل، فأطبقتْ عليهم، فقال بعضهم لبعض: انظروا أعمالًا عملتموها للَّه صالحة فادعوا اللَّه بها لعلّه يفرّجها.

فقال أحدهم: اللّهمّ إنّه كان لي ولدان شيخان كبيران، ولي صبيّة صغار، كنت ارعى عليهم؛ فأذا رحتُ عليهم فحلبتُ بدأتُ بوالديّ أسقيهما قبل ولدي.

وأنّه نأى بي الشجر، فما أتيتُ حتّى أمسيتُ فوجدتهما قد ناما، فحلبت كما كنت احلب، فجئت بالحلاب، فقمت عند رؤسهما، أكره أن اوقظهما من نومهما واكره أن أبدأ بالصبيّة قبلهما والصبيّة يتضاغون عند قدمي، فلم يزل ذلك دأبي ودأبهم، حتّى طلع الفجر. فإن كنت تعلم أنّي فعلت ذلك ابتغاء وجهك فافرج لنا فرجةً نرى منها السماء. ففرَّجَ اللَّه لهم فرجة حتّى يرون منها السماء.

وقال الثاني: اللّهمّ إنّه كانت لي ابنة عمّ أحبها كأشدّ ما يحبّ الرجال النساء، فطلبت إليها نفسها، فأبتْ حتّى آتيها بمائة دينار، فسعيت حتّى جمعت مائة دينار، فلقيتها بها، فلمّا قعدت بين رجليها قالت: (يا عبداللَّه اتّق اللَّه ولا تفتح الخاتم)، فقمت عنها. اللّهمّ فإن كنت تعلم أنّي قد فعلت ذلك ابتغاء وجهك

ص: 207

فاخرج لنامنها. ففرَّجَ لهم فرجةً.

وقال الآخر: اللّهمّ إنّي كنت استأجرت أجيراً بفرق أرُز، فلمّا قضى عمله قال:

(اعطنى حقّي). فعرضت عليه حقَّه، فتركه ورغب عنه، فلم أزل أزرعه حتّى جمعتُ منه بقراً وراعيها، فجاءني فقال: (إتّق اللَّه ولا تظلمني واعطني حقّي).

فقلت: (اذهب إلى ذلك البقر وراعيها)، فقال: (إتّق اللَّه ولا تهزأ بي). فقلت:

(إنّي لا أهزأ بك، فخذ ذلك البقر وراعيها) فأخَذَه فانطلق. فإن كنتَ تعلم أنّي فعلتُ ذلك ابتغاء وجهك فافرج ما بقى. ففرّج اللَّه عنهم. (1)»

«سه نفر در بين راه مى رفتند كه باران شروع به باريدن كرد؛ به داخل غارى كه در دامنه كوهى بود پناه بردند. ناگهان از بالاى كوه، سنگ بزرگى افتاد و دهانه غار را بست. آنها به همديگر گفتند: هر كس عملهاى نيكى را كه براى رضاى خداوند انجام داده، در نظر بگيرد و خداوند را به آن عملهاى صالح بخواند تا شايد خدا گشايشى حاصل كند.

يكى از آنان گفت: پروردگارا! من پدر و مادرى پير و بچه هايى كوچك دارم كه از آنها سر پرستى مى كنم. هرگاه به آنها مهربانى مى كنم و براى آنان شير تهيه مى نمايم، قبل از آنكه به بچه هايم بنوشانم ابتدا به پدر و مادرم مى نوشانم. يك بار به علت دورى راه، شب به خانه برگشتم؛ پدر و مادرم خوابيده بودند. من كاسه شير را برداشته، بر بالين آنها حاضر شدم، ولى راضى نشدم آنها را از خواب بيدار كنم. از طرفى راضى نبودم كه قبل از آنها به بچّه هايم- كه به پاهاى من چسبيده بودند- شير بدهم، اين عادت من و آنها نبود كه پيش از پدر و مادر غذايشان را بدهم؛ از اين رو صبر كرديم تا اينكه روز شد و پدر و مادرم بيدار شدند. پروردگارا! اگر تو مى دانى كه اين عمل را فقط به خاطر تو انجام داده ام، اكنون براى ما روزنه اى بگشا تا از آن جا آسمان را ببينيم. خداوند براى آنها روزانه اى گشود تا آسمان را ببينند.

نفر دوم گفت: پروردگارا! من دختر عمويى داشتم كه او را بسيار دوست داشتم، از او خواستم تا خود را در اختيار من قرار دهد، ولى او امتناع ورزيد مگر اينكه صد دينار به


1- صحيح البخاري، ج 7، ص 69.

ص: 208

او بدهم. من تلاش نمودم و صد دينار را جمع كرده، نزد او رفتم. هنگامى كه خواستم عمل را انجام دهم به من گفت: «اى بنده خدا! از خدا بترس و چيز مُهر شده را به ناحق باز نكن.» من از جا برخاستم و از انجام اين عمل پرهيز كردم. پروردگارا! اگر مى دانى كه من اين كار را فقط براى اطاعت از تو انجام دادم، پس براى ما گشايشى و راه نجاتى قرار ده. خداوند يك روزنه ديگر گشود.

نفر سوم گفت: پروردگارا! من شخصى را براى چيدن برنج اجير نمودم. وقتى كارش تمام، شد گفت: حقّ مرا بپرداز، و من حقّش را به او دادم، ولى او به آن مقدار راضى نشد ونگرفت. من با آن مقدار برنج زارعت كردم و از ثمره آن يك گاو و گاوچران خريدم.

پس از مدّتى آن مرد آمد و گفت: از خدا بترس و به من ظلم نكن و حقّ مرا بده. گفتم:

برو آن گاو و گاو چران را بردار. او گفت: از خدا بترس و من را مسخره نكن. گفتم: تو را مسخره نمى كنم، اين گاو و گاوچران را بگير. او گرفت و رفت. پروردگارا! اگر تو مى دانى كه من به خاطر تو چنين كردم، پس گشايشى در آنچه باقى مانده قرار بده.

خداوند براى آنها گشايشى ايجاد كرد و از غار بيرون رفتند.»

اين روايت باكمى تغيير در بعضى عبارات و با سندهاى معتبر در ساير كتابهاى حديثى اهل سنّت نقل شده است (1)و به «حديث الغار» معروف است.(2) و نيز در برخى كتابهاى ما نيز با كمى تغيير در بعضى عبارات ذكر شده است.(3) بسيارى از محقّقين اين روايت را بيانگر جواز توسّل به هر نوع عمل صالح و خالص دانسته اند(4) . ولى بى شك يك عمل صالح تا انجام نشده است، موجبات


1- صحيح مسلم، ج 8، ص 89؛ مسند أحمد، ج 2، ص 116؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 6، ص 117؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 143؛ مسند الشاميّين، ج 4، ص 228؛ كنز العمّال، ج 15، ص 154- 155؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 12، ص 203؛ كرامات الأولياء، ج 1، ص 84؛ كتاب الدعاء (الطبراني)، ص 82؛ الأحاديث الطوال، ص 110؛ المعجم الأوسط، ج 8، ص 34.
2- البتّه واقعه غار ثور نيز معروف به حديث الغار مى باشد.
3- المحاسن، ج 1، ص 253؛ الأمالي الطوسي، ص 396؛ بحارالأنوار، ج 67، ص 383.
4- الديباج على مسلم، ج 6، ص 85؛ الأذكار النوويّة، ص 398؛ تفسير روح المعاني، ج 6، ص 125.

ص: 209

خوشنودى خداوند را فراهم نمى سازد. و هنگامى كه انجام شود، ارزشى است كه به انجام دهنده آن نورانيت داده، او را به خداوند نزديك مى كند و در رديف «عباداللَّه المخلصين» يا «عباد مكرمون» ثبت نموده، او را داراى مقام و منزلت در نزد خداوند مى سازد؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَلكُمْ» (1)، و آنگاه به انجام دهنده آن عمل اجر و مزد مى دهد. لذا اجر و مزد اخروى به اعتبار مقام و درجه اى است كه بندگان با انجام عمل صالح كسب كرده اند، همانطور كه خداوند متعال مى فرمايد: «وَلِكُلّ دَرَجتٌ مِمَّا عَمِلُواْ» (2)؛ «براى هركسى درجه اى است به لحاظ آنچه انجام داده»، «ا لْيَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ» (3)؛ «آن روز هر شخصى در برابر درجه اى كه كسب كرده، جزا داده مى شود»، «كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ» (4)؛ «هر كسى در گرو آنچه است كه كسب كرده است.»

اين مطلب (حديث غار) بيانگر اين مطلب است كه آن سه نفر در حقيقت، مقام و درجه اى را كه با انجام آن عملهاى صالح در نزد خداوند كسب كرده بودند، واسطه اى براى اجابت دعايشان قرار دادند؛ بنابراين اين روايت دلالت بر جواز توسّل به شخصيتهاى معنوى دارد.

روايت دوم: حديث مرد نابينا

«عن عثمان بن حنيف أنّ رجلًا ضريراً أتى النبيّ صلى الله عليه و آله. فقال: يا نبي اللَّه! ادع اللَّه أن يعافيني. فقال صلى الله عليه و آله: وإن شئتَ دعوتُ لك وإن شئت أخّرت ذلك فهو خير.


1- الحجرات/ 13.
2- الأحقاف/ 19.
3- غافر/ 17.
4- المدثّر/ 38.

ص: 210

فقال: لا، بل ادع اللَّه لي. فأمره أن يتوضّأ وأن يُصلّي وأن يدعو بهذا الدعاء:

(اللّهمّ إنّي أسئلك وأتوجّه إليك بنبيّك محمّد نبيّ الرحمة. يا محمّد! إنّي توجّهت بك إلى ربّي في حاجتي هذه فتقضى وتشفّعني فيه وتشفّعه فيّ). قال (ابن حنيف): ففعل الرجل فبرأ.(1) »

«مردى نابينا خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: اى پيامبر خدا! از خداوند بخواه تا به من عافيت بخشد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر بخواهى دعا مى كنم و اگر خواستى صبر كن كه اين بهتر است. آن مرد گفت: از خداوند بخواهيد به من عافيت دهد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او دستور داد تا وضو بگيرد و دو ركعت نماز بخواند و اينگونه دعا كند: «پروردگارا! من از تو درخواست مى كنم به واسطه پيامبرت محمّد كه پيامبر رحمت است، اى محمّد! من به واسطه تو به پروردگارم در مورد حاجتى كه دارم روى مى آورم تا حاجتم را برآورده سازى و شفاعت او را درباره من بپذيرى و او را شفيع من قرار دهى.» عثمان بن حنيف مى گويد: آن مرد اين كار را انجام داد و خوب شد.»

اين حديث با اندكى اختلاف در بعضى عبارات، در بسيارى از كتابهاى حديثى و فقهى و اعتقادى اهل سنّت آمده است (2).

اين حديث بايد از نظر سند و دلالت مورد بررسى قرار گيرد.

اما سند روايت:

در صحّت سند اين حديث هيچ گونه اختلاف و ايرادى نيست. زيرا در سند حديث «عن عثمان بن عمر عن شعبة عن أبي جعفر عن عمّارة بن خزيمة عن عثمان بن حنيف» يا «عن روح عن شعبة عن أبي جعفر ...» وجود دارد.

مقصود از «ابوجعفر» ابوجعفر خطمى است كه ثقه مى باشد. در بعضى از كتابها كلمه «ابوجعفر» به صورت مطلق در سند حديث ذكر شده است (3) . و در بعضى ديگر با


1- مسند أحمد، ج 4، ص 138.
2- سنن الترمذي، ج 5، ص 329؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 313 و 526؛ السنن الكبرى النسائي، ج 6، ص 169؛ صحيح ابن خزيمة، ج 2، ص 226؛ الأربعين البلدانية،، ص 85؛ البداية والنهاية (ابن الأثير)، ج 6، ص 179؛ الجامع الصغير، ج 1، ص 227؛ كنز العمّال، ج 6، ص 521؛ عمل اليوم والليلة، ص 417.
3- مسند أحمد، ج 4، ص 138؛ السنن الكبرى النسائي، ج 6، ص 169.

ص: 211

وصف «الخطمى» آمده است (1). و در بعضى ديگر با وصف «المدينى» يا «المدنى» ذكر شده است (2). و منظور از «المدينى» يا «المدنى» همان ابوجعفر خطمى است.

و ترمذى در كتاب «سنن الترمذي» پس از تصريح به صحيح بودن اين حديث مى گويد:

«لا نعرفه إلّامن هذا الوجه من حديث أبي جعفر، وهو غير الخطمي (3)

«اين حديث را تنها از طريق ترمذى از ابوجعفر مى شناسم. و او غير از ابوجعفر خطمى است.»

شايد منظور ترمذى از ابوجعفر در سند اين روايت ابوجعفر رازى تيمى باشد و او نيز شيخ شعبه است و ثقه مى باشد. (4) حاكم نيشابورى مى گويد:

«هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه.(5) »

«اين حديث صحيح الاسناد است و آن را شيخين نقل نكرده اند.»

البانى در كتاب «التوسّل» مى نويسد:

«أخرج أحمد وغيره بسند صحيح عن عثمان بن حنيف.(6) »

«اين حديث را احمد و سايرين با سند صحيح از عثمان بن حنيف روايت كرده اند.»

ابن تيميّه نيز اين حديث را ذكر مى كند و در سند آن هيچ ايرادى نمى گيرد. بلكه مى گويد: «مراد از ابوجعفر در اين روايت ابوجعفر خطمى است.(7) »


1- مسند أحمد، ج 4، ص 138؛ تهذيب الكمال، ج 19، ص 359.
2- صحيح ابن خزيمة، ج 2، ص 226؛ الأربعين البلدانية، ص 86؛ البداية والنهاية، ج 6، ص 178؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 519 و 526.
3- سنن الترمذي، ج 5، ص 229.
4- معارج القبول، ج 2، ص 521.
5- مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 519 و 526.
6- التوسّل، ص 69.
7- مجموع الفتاوى، ج 1، ص 105 و 266.

ص: 212

رفاعى از نويسندگان معاصر وهّابيون مى گويد:

«لا شكّ أنّ هذا الحديث صحيح ومشهور وقد ثبت فيه بلا شكّ (1)

شكّى نيست كه اين حديث صحيح، مشهور و ثابت است.»

بنابر اين در سند اين روايت هيچ اشكالى وجود ندارد.

و امّا دلالت روايت:

بعضى از انديشمندان اهل سنّت و بخصوص پيروان آيين وهّابيت سعى كرده اند دلالت اين روايت بر جواز و استحباب توسّل به شخصيّت مقام والا و صاحب منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله را ردّ كنند. آنان اين روايت را دليل بر جواز توسّل به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله دانسته اند.

ابن تيميّه مى گويد:

«وحديث الأعمى لا حجّة لهم فيه، فإنّه صريح في أنّه إنّما توسّل بدعاء النبيّ وشفاعته وهو طلب من النبيّ الدعاء. (2)»

«در حديث مرد نابينا هيچ برهانى براى كسانى كه توسّل به شخصيّت پيامبر صلى الله عليه و آله را جايز مى دانند نيست، زيرا اين حديث صراحت دارد به اينكه آن مرد متوسّل به دعا و شفاعت پيامبر صلى الله عليه و آله شده و از آن حضرت تقاضاى دعا نموده است.»

و در جاى ديگر نيز مى گويد:

«انّ معنى قوله: اسألك وأتوجّه إليك بنبيّك محمّد أي بدعائه وشفاعته. (3)»

«معناى كلام مرد نابينا كه مى گويد: «أسألك واتوجّه ...» اين است كه به دعا و شفاعت پيامبر محمّد صلى الله عليه و آله از تو مى خواهم و به تو روى مى آورم.»

البانى سعى كرده است در دفاع از پندار ابن تيميّه مسئله را به صورت برهانى مطرح كند، لذا مى گويد: «مراد از دعاى نابينا: (اللّهمّ إنّي أسألك ...) عبارت است از


1- التوصل إلى حقيقة التوسّل، ص 158.
2- . مجموع الفتاوى، ج 1، ص 223.
3- مجموع الفتاوى، ج 1، ص 325 و 326؛ الفتاوى الكبرى، ج 2، ص 439؛ اقتضاء الصراط، ج 1، ص 415.

ص: 213

«أتوسّل إليك بدعاء نبيّك»، يعنى مضاف در اين جمله حذف شده است. و حذف مضاف در لغت معروف است. ما و مخالفينمان در اين جهت كه مضاف در اين جمله در تقدير است، اتّفاق نظر داريم. اين جمله مانند جمله اى است كه در توسّل عمر به عبّاس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است.

بنابراين در دعايى كه از مرد نابينا نقل شده، يا يكى از كلمات: «جاه، ذات و منزلت» در تقدير است و معناى آن دعا اين است: «من به تو روى آور مى شوم» و اين همان معنايى است كه مخالفين ما پنداشته اند. و يا كلمه «دعاء» در تقدير است و معناى آن اين است: «من به تو روى مى آورم به واسطه دعاى پيامبرت؛ اى محمّد! من بواسطه دعاى تو به پروردگارم روى مى آورم»، و اين معنايى است كه ما قبول داريم.

و ترجيح يكى از دو احتمال نيازمند دليل است.

امّا تقدير كلمه «جاه» بدون دليل است و كسانى كه اين احتمال را پذيرفته اند، دليلى بر آن ندارند؛ نه دليل حديثى و نه دليل ديگر، زيرا در چينش و ترتيب دعا نه به طور صريح و نه با اشاره، كلمه «جاه» و آنچه به معناى آن باشد، وجود ندارد.

همانطور كه مدركى از قرآن يا سنّت و يا فعل صحابه را كه بتواند دلالت بر جواز توسّل به جاه كند، در اختيار ندارند. پس اين احتمال بدون مرجّح است و از اعتبار ساقط مى شود.

و امّا تقدير كلمه «دعاء» چيزى است كه دليلهاى زيادى كه در گذشته نقل شد دلالت بر آن دارد.» (1) در نقد و بررسى كلام البانى كه سعى مى كند نظريه خويش را برهانى و نظريه ما را غير برهانى معرّفى كند، توجّه شما را به نكات زير جلب مى كنيم:

1. شكّى نيست كه مقام و منزلت و درجه از اوصاف مربوط به ذات است و از ذات انفكاك پيدا نمى كنند. و به تعبيرى مقام و منزلت و جاه برگشت به شخصيت شخص


1- التوسّل، ص 7- 77.

ص: 214

مى كند؛ همانطور كه ذات شى ء، چيزى جز خود آن شى ء نيست. و امّا دعا يكى از افعالى است كه گاه از ذات صادر مى شود و قابل انفكاك از ذات است؛ از اين رو ذكر يك شى ء مستلزم ذكر مقام و درجه و ذات آن شى ء است و نيازى به تقدير و اضافه نيست. اما ذكر يك شى ء مستلزم ذكر فعل و كارهاى او نيست. پس اگر مراد، ذكر فعلِ آن شى ء باشد، نيازمند تقدير هستيم.

در جمله «نبيّك محمّد» اگر مراد خود نبىّ (كسى كه داراى مقام نبوّت است) و ذات او مقصود باشد، به طور قطع نيازى به تقدير نيست؛ زيرا خود كلمه «نبيّك» معرِّف مقام و ذات پيامبر صلى الله عليه و آله است. و امّا اگر مراد، دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله باشد، به ناچار بايد كلمه «دعا» در تقدير گرفته شود، زيرا كلمه «نبيّك» نه به طور صريح و نه به طور اشاره، معرِّف دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله نيست.

بنابر اين در جمله «نبيّك محمّد» و جمله «بك إلى ربّي» دو احتمال مطرح است:

الف) مقصود مقام و منزلت و ذات پيامبر صلى الله عليه و آله باشد؛ در اين صورت نيازى به تقدير كلمه اى نيست، بلكه به ظاهر آن دو جمله توجّه مى شود و معناى حديث اين است:

«پروردگارا! من به واسطه ذات و شخصيت معنوى پيامبرت محمّد صلى الله عليه و آله از تو طلب عافيت نموده، رو به تو مى نمايم.»

ب) مقصود دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله باشد؛ در اين صورت بايد كلمه «دعا» در تقدير گرفته شود و از ظاهر دو جمله چشم پوشى گردد.

مى توانيم بگوييم: در دو جمله «نبيّك محمّد» و «بك إلى ربّي» سه احتمال وجود دارد:

1. مقصود ذات و شخص پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد.

2. مقصود مقام و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله باشد.

3. مقصود دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله باشد.

در صورت اوّل هيچ نيازى به تقدير كلمه اى نيست؛ زيرا هر شخصى خودِ ذات آن شخص است. و در صورت دوم و سوم نياز به تقدير كلمه «جاه» و «دعا» است.

ص: 215

در هر صورت- چه در صورت دوم بگوييم نياز به تقدير هست و چه بگوييم نياز به تقدير نيست- امر دائر است بين تقدير و عدم تقدير. و در اين گونه موارد فقها اصل عدم تقدير را جارى مى كنند(1) . و در ادبيات عرب نيز اصل عدم تقدير است (2).

بر اين اساس، واهى بودن سخن البانى (نحن ومخالفونا متّفقون على ذلك) روشن مى شود، زيرا همه فقها و علماى اصول اتّفاق نظر دارند بر اينكه اصل عدم تقدير مضاف است و براى اثبات تقدير نياز به دليل است.

2. البانى مى گويد احتمال اوّل (اينكه مراد از اين دعا توسّل به ذات و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله باشد) توسّط قرينه و يا دليلى تأييد نمى شود.

همانگونه كه گذشت، نيازى به تقدير كلمه «ذات» نيست، بلكه جمله «نبيّك محمّد» كاملًا ظهور در ذات پيامبر دارد. اگر جمله «اللّهمّ إنّي أسألك وأتوجّه إليك بنبيّك محمّد» را به دست يك فردى آشنا به زبان عربى بدهيم اينگونه معنا مى كند:

«پروردگارا! از تو مى طلبم و به تو روى مى آورم به واسطه شخص پيامبرت محمّد صلى الله عليه و آله.»

بنابر اين اثبات دلالت اين جمله بر جواز توسّل به ذات پيامبر صلى الله عليه و آله نياز به تأييد و قرينه ندارد، بلكه اثبات دلالت آن بر خصوص جواز توسّل به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله نيازمند تأييد وقرينه است.

علاوه بر آن، جمله «محمّد نبي الرحمة» نيز كاملًا ظهور دارد در اينكه مقصود، سئوال از خداوند به واسطه شخص پيامبر صلى الله عليه و آله است، البتّه شخصى كه داراى شخصيت عظيم است.

و در جمله «يا محمّد إنّي أتوجّه بك إلى ربّي» ضمير در «بك» به خود شخص محمّد صلى الله عليه و آله باز مى گردد و اين نيز قرينه است بر دلالت اين روايت بر جواز توسّل به واسطه ذات پيامبر صلى الله عليه و آله.


1- حواشي الشرواني، ج 1، ص 412؛ سبل السلام، ج 1، ص 81؛ فتح الباري، ج 2، ص 28 و ج 10، ص 43 و ج 12، ص 285.
2- شرح الرضي على الكافية، ج 1، ص 303 و ج 4، ص 309؛ مغني اللبيب، ج 1، ص 173.

ص: 216

در جمله «فشفّعه في» نيز ضمير به شخص محمّد صلى الله عليه و آله برگشت مى كند و مفاد آن اين است كه: پروردگارا! محمّد صلى الله عليه و آله را شفيع من قرار بده و شفاعت او را در مورد من بپذير.

3. البانى ادّعا مى كند در اين روايت كلماتى وجود دارد كه قرينه است بر تقدير كلمه «دعا»(1) .

الف) مرد نابينا به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد تا براى او دعا كند، لذا عرض كرد: «ادع اللَّه أن يعافينى.» و اين قرينه است بر اينكه آن مرد متوسّل به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله شده است. و اگر مقصودش توسّل به جاه و ذات پيامبر صلى الله عليه و آله بود، نيازى به آمدن به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله نبود، بلكه در خانه مى نشست و مى گفت:

«اللّهمّ إنّي أسألك بجاه نبيّك ومنزلته عندك أن تشفعني وتجعلني بصيراً.»

پاسخ: واسطه قرار دادن شخص پيامبر صلى الله عليه و آله اختصاص به زمان يا مكان خاصّى ندارد؛ همانطور كه آن مرد مى توانست در خانه اين كار را انجام دهد، مى توانست به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمده، چنين كند. علاوه بر آن، اگر چه ممكن است آن مرد نابينا به قصد دعا كردن پيامبر صلى الله عليه و آله آمده باشد، ولى پيامبر صلى الله عليه و آله براى او دعا نكرد و نفرمود:

«اللّهمّ اشفه، اللّهمّ اجعله بصيراً»، بلكه به او آموخت كه خودش در نزد پروردگار با واسطه قرار دادن پيامبرِ رحتمش دعا كند و بينا شدنش را از خداوند بخواهد.

ب) پيامبر صلى الله عليه و آله به مرد نابينا وعده داد كه براى او دعا كند، لذا فرمود: «إن شئتَ دعوتُ.» و اين دليل بر اين است كه آن مرد نابينا متوسّل به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله شده است.

پاسخ: اگر چه پيامبر صلى الله عليه و آله وعده داد براى او دعا كند، ولى دعا نكرد؛ بلكه راه بهترى را پيش روى او قرار داد و آن توسّل به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله و واسطه قرار دادن او بود.

شايد پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواست به اين صورت شيوه توسّل را به ديگران نيز بياموزد.

ج) آن مرد نابينا اصرار داشت كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را دعا كند و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز وعده داد


1- التوسّل، ص 71- 75.

ص: 217

براى او دعا كند. و اين اقتضا دارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله حتماً براى او دعا نمايد؛ زيرا او (خيرُ مَنْ وفى بما وعد) بهترين وفا كننده به وعده هاى خويش است. اين قرينه است بر اينكه در جمله «نبيّك» كلمه «دعا» در تقدير گرفته شود تا وعده پيامبر صلى الله عليه و آله محقّق گردد.

پاسخ: خواسته مرد نابينا عافيت و سلامت چشمش بود. لذا از پيامبر صلى الله عليه و آله خواست دعا كند، همانطور كه ديگران از او مى خواستند دعا كند. و پيامبر صلى الله عليه و آله راه بهترى را به او و ديگران ياد داد تا لازم نباشد هر كسى براى هر حاجتى به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمده، درخواست دعا نمايد و آن راه، توسّل به خداوند به واسطه پيامبر رحمت است. و آن مرد از اين راه به مقصود خودش رسيد و خُلف وعده نشد.

د) در دعايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به آن مرد نابينا آموخت جمله «اللّهمّ فشفّعه فيّ» وجود داشت و اين جمله ممكن نيست حمل بر توسّل به ذات و منزلت پيغمبر صلى الله عليه و آله شود؛ زيرا شفاعت به معناى دعاست، و معناى جمله مزبور مى شود: «اللّهمّ اقبل دعاءه في أن ترد عليّ بصري؛ پروردگارا! دعاى او را در برگرداندن بينايى به من بپذير.»

پاسخ: كلمه شفاعت هرگز در لغت به معناى دعا نيامده است، بلكه- همانطور كه در بحث شفاعت به طور مفصّل بيان خواهيم كرد- شفاعت به معناى همراهى كردن است و شفيع به همراه مى گويند. بنابراين معناى جمله «اللّهمّ فشفّعه فيّ» اين است كه: پروردگارا! او را كه شخصى آبرومند و داراى احترام است، همراهى براى من در طلب عافيت و سلامت قرار بده.

و معناى جمله «وشفِّعني فيه» اين است كه: پروردگارا! مرا- به اعتبار ايمانى كه دارم و بنده تو هستم- همراهى ديگر، در طلب عافيت و سلامت قرار بده.

در حقيقت مرد نابينا براى طلب بينايى دو همراه را واسطه قرار داده است:

1. شخص پيامبر اعظم. 2. خودش را بعنوان بنده اى از بندگان خدا.

نتيجه: اين روايت به طور قطع دلالت بر استحباب توسّل به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله براى همه انسانها دارد.

ص: 218

در كتاب «قطف الثمر في بيان عقدة أهل الأثر» چنين آمده:

«وفي التوسّل خلاف. والحق أنّ ما صحّ عن النبيّ وجب اتّباعه والعمل به، كحديث الأعمى الّذي في السنن، وهو حديث حسن لا موضوع. وفيه (يا محمّد إنّي أتوجّه بك إلى ربّي) .... (1)»

در مسئله توسّل اختلاف است. به نظر من حق اين است كه پيروى از آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله به ما رسيده واجب است، مانند حديث مرد نابينا كه در كتابهاى سُنن ذكر شده است؛ و اين حديث نيكو است و ساختگى نيست. و در اين حديث جمله «يا محمّد إنّي أتوجّه بك إلى ربّي» وجود دارد.»

روايت سوم: توسّل حضرت آدم عليه السلام به پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله

حاكم نيشابورى در كتاب «مستدرك الصحيحين» از عمر بن الخطّاب نقل كرده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:

«لمّا اقترف آدم الخطيئة قال: «يا ربّ أسألك بحقّ محمّد لما غفرت لي.» فقال اللَّه: «يا آدم! كيف عرفت محمّد، ولم أخلقه؟» قال: «يا ربّ لأنّك لمّا خلقتني بيدك ونفخت فيّ من روحك رفعتُ رأسي، فرأيت على قوائم العرش مكتوباً لا إله إلّااللَّه محمّد رسول اللَّه، فعلمت إنّك لم تضف إلي إسمك إلّا أحبّ الخلق إليك.» فقال اللَّه: «صدقت يا آدم، انّه لأحبّ الخلق إليّ، ادعني بحقّه فقد غفرت لك، ولولا محمّد ما خلقتك.» هذا حديث صحيح الإسناد.(2) »

«وقتى آدم عليه السلام مرتكب خطا شد، به پرودگار عرض كرد: پرودگارا! به حقّ محمّد از تو مى خواهم كه مرا ببخشى. خداوند متعال فرمود: اى آدم! چگونه محمّد را كه هنوز نيافريده ام شناختى؟ آدم گفت: پروردگارا! هنگامى كه مرا به دست خود آفريدى و از روح خود در پيكر من دميدى، سرم را به سوى عرش بلند كردم، آنگاه ديدم بر ستونهاى


1- قطف الثمر، ص 102.
2- مستدرك الصحيحين، ج 2، ص 615.

ص: 219

عرش نوشته شده است «لاإله إلّااللَّه، محمّدرسول اللَّه.» آنجا فهميدم كه تو در كنار نام خود، جز نام كسى را كه دوست داشتنى ترين شخص نزد توست، نمى گذارى. خداوند فرمود:

اى آدم! راست گفتى، محمّد از تمام آفريده ها در نزد من محبوبتر است. مرا به حقّ او بخوان تا تو را ببخشم. و اگر محمّد نبود تو را خلق نمى كردم. اين حديث از نظر سند صحيح است.»

اين روايت با كمى تغيير در بعضى عبارات، در بسيارى از كتابهاى حديثى و تفسيرى اهل سنّت ذكر شده است. (1) محمّد شربيني در كتاب «مغني المحتاج» (2)اين روايت را دليل بر استحباب توسّل به حقّ پيامبر صلى الله عليه و آله در هنگام زيارت قبر آن حضرت دانسته است.

ابن تيميّه در مبحث توسّل سعى دارد روايت حاكم نيشابوري (توسّل حضرت آدم عليه السلام به حضرت خاتم صلى الله عليه و آله) را از نظر سند بى اعتبار و ساقط كند(3) ، در حالى كه حاكم نيشابورى تصريح به صحيح بودن اين حديث كرد و خود ابن تيميّه در مبحث خلقت آدم و ثبت نام مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله بر روى عرش الهى، همين روايت را ذكر كرده و به آن استناد مى كند. (4) و اين يك تناقض گويى آشكار است. البتّه اين گونه اشتباهات و تناقض گويى در كلمات ابن تيميّه فراوان است.

روايت چهارم: توسّل به حقّ سائلين

روايت ديگرى كه دلالت بر استحباب توسّل دارد، روايتى است كه عطيه عوفى از ابوسعيد خدرى نقل كرده است. در اين روايت از پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده است كه آن حضرت فرمود:


1- مجمع الزوائد، ج 8، ص 253؛ المعجم الأوسط، ج 6، ص 313؛ كنز العمّال، ج 2، ص 359 و ج 11، ص 455؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 101؛ الدرّ المنثور، ج 1، ص 58 و 60؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 7، ص 437؛ البداية والنهاية، ج 1، ص 91؛ ينابيع المودّة، ج 2، ص 336؛ الشريعة، ص 428 و 431.
2- مغني المحتاج، ج 1، ص 512.
3- مجموع الفتاوى، ج 1، ص 254- 255.
4- همان، ج 2، ص 151.

ص: 220

«من قال- حين يخرج إلى الصلاة-: «اللّهمّ إنّي أسألك بحقّ السائلين عليك وبحقّ ممشاي، فإنّي لم أخرج أشراً ولا بطراً ولا رياءً ولا سمعة، خرجتُ اتقاءَ سخطك وابتغاء مرضاتك، فاسئلك أن تنقذني من النار وان تغفر لي ذنوبي إنّه لا يغفر الذنوب إلّاأنت» وكّل اللَّه به سبعين ألف ملك يستغفرون له وأقبل اللَّه عليه بوجهه حتّى يفرغ من صلاته (1)»

«هر كسى كه هنگام رفتن به مسجد براى نماز بگويد: پروردگارا! از تو درخواست مى كنم به حقّ سئوال كنندگان از درگاهت و به حقّ گامهايى كه به سوى تو برمى دارم، من از روى نافرمانى و يا براى خوش گذرانى و يا ريا و شهرت از خانه بيرون نيامده ام، بلكه براى پرهيز از خشم تو و تحصيل رضاى تو بيرون آمده ام، از تو مى خواهم مرا از آتش جهنّم نجات داده، گناهان مرا ببخشى؛ زيرا كسى جز تو گناهان را نمى بخشد. خداوند هزار فرشته را مأمور مى سازد كه براى او طلب آمرزش كنند و نيز با رحمتش به او روى مى آورد تا زمانى كه نمازش تمام شود.»

اين حديث دلالت دارد بر اينكه انسان در مقام درخواست حاجت از خداوند، مى تواند مقام و منزلت صالحان را واسطه اى براى برآورده شدن حاجت قرار دهد.

بسيارى از فقهاى اهل سنّت در موارد گوناگونى به اين حديث استدلال كرده اند؛ بكرى دمياطى اين حديث را در باب دعاهاى ورود به شهر مدينه (2) ، و ابن عابدين در آداب دعا (3)، و ابن قدامه و بهوتى در آداب رفتن به سوى نماز(4) ، و سيّد سابق در باب دعا هنگام رفتن به مسجد (5)ذكر كرده اند.


1- مسند أحمد، ج 3، ص 21؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 256؛ مسند ابن الجعد، ص 299؛ المصنّف ابن أبي شيبة، ج 7، ص 29؛ كتاب الدعاء الطبراني، ص 149؛ الأذكارالنوويّة، ص 30؛ كنز العمّال، ج 15، ص 396؛ الدرّ المنثور، ج 2، ص 36؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 447. (2). إعانة الطالبين، ج 2، ص 35.
2- إعانة الطالبين، ج 2، ص 35.
3- حاشية ردّ المختار، ج 6، ص 716.
4- الشرح الكبير، ج 1، ص 501؛ كشف القناع، ج 1، ص 388.
5- فقه السنّة، ج 1، ص 247.

ص: 221

البانى و آلوسى به پيروى از ابن تيميّه (1) اين حديث را از نظر سند به خاطر وجود عطيه عوفى ضعيف دانسته اند. ولى پس از مراجعه به كتابهاى رجالى مى بينيم كه ابن معين و عجلى و ابن شاهين، عطيه عوفى را صالح و ثقه دانسته اند(2) . علاوه بر آن- همانطور كه ذكر شد- بسيارى از فقهاى اهل سنّت به اين حديث استدلال كرده اند.

و صدها حديث از عطيه عوفى از ابو سعيد در كتابهاى معتبرى مانند: «سنن ابى داود»، «سنن الترمذي»، «سنن ابن ماجة»، «صحيح ابن ماجة»، «مسند احمد بن حنبل»، «مستدرك الصحيحين» و ... نقل شده است. و جالب آن است كه آلوسى در «تفسير روح المعاني» در موارد زيادى از عطيّه عوفى حديث نقل مى كند و به آن استدلال مى نمايد(3) . همچنين ابن تيميّه در بعضى موارد به حديث عطيّه عوفى استناد كرده است.(4)

روايت پنجم: توسّل به حقّ پيامبران

در روايتى نقل شده هنگامى كه فاطمه بنت اسد از دنيا رفت، رسول خدا صلى الله عليه و آله بر بالين او آمد و فرمود: «اى مادر من پس از مادرم! خدا تو را رحمت كند.» سپس اسامه و ابو ايّوب و عمر بن الخطّاب و غلام سياهى را خواست تا قبرى را آماده سازند. وقتى قبر آماده شد، پيامبر صلى الله عليه و آله با دستان خود لحدى ساخت و خاك آن را درآورد و در درون قبر به پهلو دراز كشيد و فرمود:

«اللَّه الّذي يحيي ويميت وهو حيّ لا يموت، اغفر لُامّي فاطمة بنت أسد، ووسِّع عليها مدخلها بحقّ نبيّك والأنبياء الّذين من قبلي. »(5)


1- تمام المنّة في التعليق على فقه السنّة، ص 289؛ روح المعاني، ج 6، ص 127؛ اقتضاء الصراط، ص 418.
2- تاريخ ابن معين، ج 1، ص 363؛ معرفة الثقات، ج 2، ص 140؛ تاريخ أسماء الثقات، ص 172.
3- روح المعاني، ج 5، ص 49 و ج 9، ص 60 و ج 26، ص 125.
4- اقتضاء الصراط، ص 45.
5- المعجم الأوسط، ج 1، ص 68؛ المعجم الكبير، ج 24، ص 352؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 257؛ كنز العمّال، ج 12، ص 148.

ص: 222

«پروردگارى كه زنده مى كند و مى ميراند، و زنده اى كه نمى ميرد! مادرم فاطمه بنت اسد را بيامرز و جايگاه او را وسيع قرار بده، به حقّ پيامبرت و پيامبرانى كه پيش از من بوده اند.»

هيثمى در كتاب «مجمع الزوائد» پس از نقل اين حديث مى گويد: «طبرانى اين حديث را در كتاب «المعجم الأوسط» و «المعجم الكبير» نقل كرده است. و در سند حديث روح بن صلاح وجود دارد كه ابن حبّان و حاكم او را ثقه دانسته اند. البتّه در او مقدارى ضعف هست. و بقيّه راويان اين سند صحيح هستند.» (1)محمود سعيد ممدوح در كتاب «رفع المنارة» مى گويد: «در باره روح بن صلاح اختلاف است. بعضى مانند: حاكم وابن حبّان و يعقوب سفيان فسوى او را ثقه دانسته اند. و كسانى كه او را ضعيف دانسته اند- مانند دارقطنى و ابن ماكولا و ابن عدى- هيچ اشاره اى به علّت ضعف او نكرده اند. و در چنين مواردى جُرح و تضعيف در مقابل توثيق و تعديل ديگران پايدار نيست.» (2)

سيره مسلمانان در توسّل به اوليا و پيامبران
اشاره

يكى ديگر از دليلهايى كه استحباب توسّل به اوليا را ثابت مى كند، پيشينه توسّل و جايگاه آن نزد مسلمانان است. تحقيق در سيره مسلمين در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و پس از او گوياى اين مطلب است كه آنان به ذات اولياى الهى و مقام و منزلت آنان توسّل مى جسته اند. و ما در اينجا به چند نمونه اشاره مى كنيم:

در پرتو شريعت ؛ ؛ ص222

1. توسّل عمر بن خطّاب به عبّاس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله

معروف و مشهور است كه عمر بن خطّاب براى طلب باران به عبّاس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله متوسّل شد.

در كتاب «صحيح البخاري» نقل شده است:


1- مجمع الزوائد، ج 9، ص 257.
2- رفع المنارة، ص 116.

ص: 223

«عن أنس أنّ عمر بن الخطّاب كان إذا قحطوا استسقى بالعبّاس بن عبدالمطّلب، فقال: «اللّهمّ إنّا كنّا نتوسّل إليك بنبيّنا صلى الله عليه و آله فتسقينا، وإنّا نتوسّل إليك بعمّ نبيّنا، فاسقنا.» قال: يسقون.(1) »

«أنس مى گويد: هرگاه قحطى مى شد، عمر بن خطّاب به وسيله عباس بن عبد المطّلب طلب باران مى نمود و مى گفت: «پروردگارا! ما در گذشته به پيامبرمان توسّل مى كرديم و تو ما را سيراب مى نمودى. و اكنون به عموى پيامبرمان توسّل مى كنيم، پس ما را سيراب كن.» أنس مى گويد: براى آنان باران مى باريد.»

اين مطلب در بسيارى از كتابهاى اهل سنّت نقل شده است (2) و هيچ اشكالى در آن نيست.

و حاكم نيشابورى در «مستدرك الصحيحين» حديث ديگرى را نقل كرده، مى گويد:

«عن زيد بن أسلم عن بن عمر، قال: استسقى عمر بن الخطّاب عام الرمادة بالعبّاس بن عبد المطّلب، فقال: «اللّهمّ هذا عمّ نبيّك العبّاس، نتوجّه إليك به، فاسقنا»، فما برحوا حتّى سقاهم اللَّه. قال: فخطب عمر في الناس، فقال: أيّها الناس إنّ رسول اللَّه كان يرى للعبّاس ما يرى الولد لوالده، يعظّمه ويفخمه ويبر قسمه، فاقتدوا أيّها الناس برسول اللَّه صلى الله عليه و آله في عمّه العبّاس واتّخذوه وسيلة إلى اللَّه فيما نزل بكم. (3)»

«زيد بن اسلم از ابن عمر نقل كرده است كه او گفت: در سال رماده، عمر بن خطاب به وسيله عباس بن عبد المطّلب از خداوند طلب باران نمود و گفت: «پروردگارا! اين عباس


1- صحيح البخاري، ج 2، ص 16 و ج 4، ص 209.
2- السنن الكبرى البيهقي، ج 3، ص 352؛ الطبقات الكبرى ج 4، ص 29؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 26، ص 355؛ البداية والنهاية ابن كثير، ج 7، ص 105؛ نيل الأوطار، ج 4ص 32؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 518؛ كرامات الأولياء، ج 1، ص 135.
3- مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 334؛ كنز العمّال، ج 3، ص 504؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 26، ص 328- 329؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 519؛ كتاب الدعاء الطبراني، ص 607.

ص: 224

عموى پيامبرت است، به وسيله او به تو روى مى آوريم، پس ما را سيراب كن»؛ مكان دعا را ترك نكرده بودند كه خداوند آنها را سيراب نمود.

ابن عمر گفت: عمر بن خطّاب پس از آمدن باران، خطبه اى خواند و گفت: اى مردم! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به عبّاس به عنوان پدر مى نگريست و او را تعظيم مى نمود، شما مردم نيز به رسول خدا صلى الله عليه و آله در باره عمويش عباس اقتدا كنيد و او را وسيله اى به سوى خدا در آنچه بر شما فرود آمد قرار دهيد.»

اين داستان كه يكى از واقعيات ثبت شده در تاريخ است، دلالت دارد بر استحباب توسّل به شخصيتهاى الهى و معنوى كه مقرّب عنداللَّه مى باشند. بسيارى از علماى اهل سنّت نيز به اين مطلب اعتراف كرده اند. ما در اينجا بعضى از اعترافات را ذكر مى كنيم:

ابن حجر عسقلانى مى گويد:

«يستفاد من قصّة العبّاس استحباب الاستشفاع بأهل الخير والصلاح وأهل بيت النبوّة. (1)»

«از قصّه عباس استفاده مى شود كه طلب همراهى و وساطت اهل خير و صلاح و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله مستحب است.»

قسطلانى مى گويد:

«ففيه التصريح بالتوسّل. وبهذا يبطل قول مَنْ مَنَعَ التوسّل مطلقاً بالأحياء والأموات، وقولُ مَنْ مَنَع ذلك بغير النبيّ صلى الله عليه و آله.(2) »

«در داستان عبّاس بن عبدالمطّلب تصريح به توسّل شده است. و با اين داستان نظريّه كسانى كه توسّل را به طور مطلق- چه توسّل به افراد زنده و چه افراد مرده- و كسانى كه توسّل به غير پيامبر را ممنوع مى دانند باطل مى شود.»

مناوى در كتاب «فيض القدير» مى گويد:


1- فتح الباري، ج 2، ص 411.
2- المواهب اللدنّية، ج 3، ص 380.

ص: 225

«وفيه ندب الاستشفاع بأهل الخير والصلاح وأهل بيت النبوّة (1)

«اين داستان دلالت دارد بر اينكه طلب همراهى و واسطه قرار دادن اهل خير و صلاح و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله مستحبّ است.»

حطاب رعينى مى گويد:

«فعل سيّدنا عمر لذلك إنّما كان بمحضر الصحابة ولم ينكره أحد، فدلّ على جوازه (2)

«آنچه عمر انجام داد در حضور صحابه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بود، وهيچ كس او را از اين كار منع نكرد، لذا دلالت برجوازتوسّل دارد.»

حسن بن على سقّاف مى نويسد:

«في الحديث إثبات التوسّل به صلى الله عليه و آله، وبيان جواز التوسّل بغيره كالصالحين من آل البيت ومن غيرهم (3)

«اين حديث اثبات مى كند جواز توسّل به پيامبر صلى الله عليه و آله و ديگرانى را مانند افراد صالح از ميان اهل بيت و غير اهل بيت.»

عبدالرحمن احمد بكرى مى نويسد:

«من الغريب أنّ الوهّابيين يحكمون على المسلمين الّذين يتّخذون الوسيلة بالكفر مع العلم انّ عمر بن الخطّاب قد توسّل بغير اللَّه كما مرّ في الحديث المتقدّم (4)

«شگفت انگيز است كه وهّابى ها مسلمانانى را كه متوسّل به وسيله مى شوند كافر دانسته اند، در حالى كه مى دانند عمر بن خطّاب متوسّل به اشخاصى غير از خداوند شده است؛ همانطور كه در حديث گذشته ذكر شد.»

محمود سعيد ممدوح مى گويد:


1- فيض القدير، ج 5، ص 273.
2- مواهب الجليل، ج 4، ص 405.
3- إرغام المبتدع الغبي، ص 5.
4- حياة عمر بن الخطّاب، ص 356.

ص: 226

«وفيه أيضاً انّ التوسّل كان بالعبّاس وليس بدعائه، بدليل قول عمر: واتّخذوه وسيلة إلى اللَّه فيما نزل بكم.(1) »

«در اين حديث نيز توسّل به شخص عبّاس، نه به دعاى او وجود دارد، به دليل سخن عمر كه گفت: عباس را وسيله اى به سوى خدا قرار دهيد.»

وابن اثير در كتاب «اسد الغابة» در آخر اين داستان مى گويد: «فقال عمر: هذا واللَّه الوسيلة إلى اللَّه والمكان منه (2)؛ به خدا سوگند! عباس وسيله اى به سوى خدا است و در نزد خداوند داراى منزلتى است.» و اين جمله تأييد مى كند كه توسّل در اين مورد توسّل به شخص يا شخصيت عبّاس است.

2. توسّل احمد بن حنبل به پيامبر صلى الله عليه و آله

احمد بن حنبل مى گويد كه در هنگام دعا به پيامبر صلى الله عليه و آله توسّل مى جست.

بهوتى در كتاب «كشف القناع» مى نويسد:

«ولا بأس بالتوسّل بالصالحين ونصّه في منسكه الّذي كتبه للمروزي انّه يتوسّل بالنبيّ في دعائه وجزم به في المستوعب وغيره. »(3)

«توسّل به صلحا جايز است. واحمد بن حنبل در رساله (منسك) كه به مروزى نوشته است تصريح مى كند كه در دعاهايش متوسّل به پيامبر صلى الله عليه و آله مى شود. و در كتاب (مستوعب) و كتابهاى ديگر نيز به اين مطلب تصريح شده است.»

ابن تيميّه نيز در كتاب «مجموع الفتاوى» (4) و «الفتاوى الكبرى»(5) توسّل احمد ابن حنبل به پيامبر صلى الله عليه و آله را ذكر كرده است.


1- رفع المنارة، ص 92.
2- اسد الغابة، ج 3، ص 111.
3- كشف القناع، ج 2، ص 84.
4- مجموع الفتاوى، ج 1، ص 140.
5- الفتاوى الكبرى، ج 2، ص 422.

ص: 227

3. توصيه مالك به منصور دوانقى

قاضى عياض در كتاب «الشفاء بتعريف حقوق المستطفى» مى گويد: منصور به مالك گفت:

«يا أبا عبداللَّه! استقبلُ القبلة وادعو أم استقبلُ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله؟»

«آيا رو به قبله كرده و دعا نمايم و يا رو به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله؟.»

مالك گفت:

«لِمَ تصرف وجهك عنه وهو وسيلتك ووسيلة أبيك آدم عليه السلام إلى اللَّه يوم القيامة؟»(1) «چرا چهره از پيامبر صلى الله عليه و آله برمى تابى، در حاليكه او وسيله تو و وسيله پدر تو آدم عليه السلام در روز رستاخير است؟!.»

4. توسّل شافعى به اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله

ابن حجر هيثمى در كتاب «الصواعق المحرقة» (2) و قندوزى در «ينابيع المودّة» (3) نقل كرده اند كه شافعى اين دو شعر را سروده است:

«آل النبيّ ذريعتي هم إليه وسيلتي

ارجوا بهم اعطي غدابيدي اليمين صحيفتي»

«خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله وسيله من به سوى خدا مى باشند، و به وسيله آنها اميدوارم نامه عمل من در قيامت به دست راست من داده شود.»

5. توسّل معاويه به يزيد بن الأسود

معروف و مشهور است كه مردم در منطقه شام گرفتار قحطى و خشكسالى شدند.

معاويه يزيد بن اسود را واسطه اى براى طلب باران نمود و گفت: «پروردگارا! ما


1- الشفا، ج 2، ص 41.
2- الصواعق المحرقة، ج 2، ص 524- 525.
3- ينابيع المودّة، ج 2، ص 428.

ص: 228

متوسّل به بهترين شخص در ميان ما يزيد بن اسود مى شويم ...» (1).

البانى كه سعى دارد احاديث توسّل را ردّ كند اين حديث را از نظر سندى صحيح مى داند(2) .

و نيز معروف است كه ضحّاك بن قيس نيز يك بار به يزيد بن اسود متوسّل شده است (3) .

6. توسّل بلال بن حرث به پيامبر صلى الله عليه و آله

معروف است كه در زمان خلافت عمر بن خطّاب، خشكسالى شد و مردم گرفتار قحطى شدند. مردى كنار قبر پيامبر آمد و گفت: «يا رسول اللَّه! استسق لُامّتك فإنّهم قد هلكوا؛ اى رسول خدا! براى امّت خود طلب باران كن كه در حال هلاكت هستند.» سپس آن مرد رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديد كه مى فرمود: به عمر بن خطّاب خبر بده كه به زودى مردم سيراب خواهند شد. (4) ابن حجر در كتاب «فتح الباري» مى نويسد: «سيف در كتاب «الفتوح» روايت كرده است كه آن شخصى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديد، بلال بن حارث مزنى، يكى از صحابه بود.» (5)و نيز هنگام ذكر داستان مى گويد: «ابن شيبه با سندى صحيح از ابوصالح سمان


1- فتح العزيز، ج 5، ص 97؛ المجموع، ج 5، ص 65؛ تلخيص التحبير، ج 5، ص 97؛ حواشي الشرواني، ج 3، ص 79؛ كشف القناع، ج 2، ص 78؛ إرواء الغليل، ج 3، ص 140؛ الطبقات الكبرى، ج 7، ص 444؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 65، ص 111؛ الإصابة، ج 6، ص 548؛ كرامات الأولياء، ج 1، ص 191؛ المغني (ابن قدامة)، ج 2، ص 295؛ مقدّمة ابن الصلاح، ص 211.
2- التوسّل، ص 41.
3- . ارواء الغليل، ج 3، ص 140؛ سير أعلام النبلاء، ج 4، ص 137؛ الشرح الكبير، ج 2، ص 295.
4- المصنّف ابن أبي شيبة، ج 7، ص 482؛ كنز العمّال، ج 8، ص 431؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 44، ص 345 و ج 56، ص 489؛ الإصابة، ج 6، ص 216؛ البداية والنهاية ابن كثير، ج 7 ، ص 105.
5- فتح الباري، ج 2، ص 412.

ص: 229

از مالك الدارى روايت كرده است.» (1) ابن كثير نيز پس از ذكر اين داستان مى گويد: «سند اين حديث صحيح است.» (2) از مجموع آنچه تاكنون گفته شد، روشن مى شود كه گفتار ابن تيميّه و شاگردانش در مسئله توسّل بسيار بى اساس و گزافه گويى است. هر مسلمان با انصافى پس از مطالعه آنچه ذكر كرديم، درمى يابد كه توسّل به انبيا، اوليا و امامان معصوم عليهم السلام چيزى است كه قرآن و روايات و سيره مسلمانان دلالت بر استحباب آن دارد.

و چه زيبا گفته است شيخ تقى الدين سبكى:

«يحسن التوسّل بالنبيّ صلى الله عليه و آله إلى ربّه. ولم ينكره أحد من السلف ولا الخلف إلّا ابن تيميّة، فابتدع مالم يقله عالم قبله(3)

«توسّل به خداوند به واسطه پيامبر صلى الله عليه و آله عمل نيكى است كه هيچ كس از گذشتگان و آيندگان منكر آن نيست، مگر ابن تيميّه كه بدعت گذار آنچه است كه هيچ دانشمندى پيش از او نگفته است.»

به دعاى قرطبى سخن را خاتمه مى دهيم كه مى گويد:

«نجانا اللَّه من أهوال هذا اليوم بحقّ محمّد نبيّ الرحمة (4)

«خداوند ما را از وحشت و ترس روز قيامت، به حقّ محمّد، پيامبر رحمت، نجات دهد.»


1- همان.
2- البداية والنهاية، ج 7، ص 105.
3- حاشية درّ المختار، ج 6، ص 176.
4- التذكرة، ج 1، ص 254.

ص: 692

ص: 231

13. درخواست شفاعت از غير خداوند

شبهه

مسئله شفاعت يكى از باورهاى دينى تمام مسلمانان است. انديشمندان اسلامى همواره درباره اين مسئله در محورهاى گوناگون بحث كرده اند و درباره معنا، گستردگى و حدود آن، زمان و مكان آن و شرايط و لوازم آن به طور مفصّل در كتابها و مقالات و گفتارهاى خويش اظهار نظر كرده اند؛ بدون اينكه شخص و گروهى از مخالفان خود را متّهم به شرك، كفر و بدعت كنند. ولى در چند قرن گذشته و مخصوصاً در زمان ما، بعضى از گروه هاى افراطى و متعصّب اهل سنت (وهّابيون) موضوع شفاعت در اعتقادات شيعه را در قالب يك شبهه مطرح نموده، در كشورهاى اسلامى- بخصوص در موسم حج- شيعيان را به دليل اعتقاد به شفاعت پيامبران، اوليا و مقرّبان الهى متّهم به شرك و كفر و بدعت مى كنند.

اساس اين تهمت ناروا توسّط ابن تيميّه طراحى شد و پيروان متعصّب او مانند:

ابن قيّم و محمّد بن عبدالوهّاب و بن باز و ديگران به ترويج آن كمك كردند.

براى آشنايى با اساس فكرى ابن تيميّه و دلايلى كه ارائه كرده، بعضى از گفته هاى او را يادآور مى شويم.

او درباره شفاعتى كه قرآن كريم آن را نفى كرده، مى گويد: «شفاعتى را كه قرآن نفى مى كند، شفاعتى است كه مشركان باور دارند و اين شفاعت از نوع شركى است كه نصارى و كسانى كه خود را مسلمان مى دانند، مرتكب مى شوند؛ زيرا آنان

ص: 232

معتقدند كه فرشتگان، پيامبران و بزرگان براى آنها نزد خداوند شفاعت مى كنند.» (1) در خصوص شفاعت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در قيامت، مى گويد: «تمام مسلمانان باور دارند كه پيامبر ما در قيامت شفاعت مى كند و نيز باور دارند كه تمام مردم از آن حضرت درخواست شفاعت مى كنند؛ البتّه به اعتقاد اهل سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله از كسانى شفاعت مى كند كه گناه كبيره انجام داده اند. به اعتقاد فرقه «وعيديّه» آن حضرت فقط در زياد شدن ثواب مردم شفاعت مى كند.» (2) همچنين در معناى شفاعت گفته است: «خداوند متعال شفاعت فرشتگان و پيامبران را چيزى جز شفاعت به اذن خودش نمى داند. و معناى شفاعت دعاست. و شكّى نيست كه دعاى بعضى از مردم درباره بعضى ديگر مفيد است و خداوند به انجام آن دستور داده است، ولى [شخص] دعا كننده و شفاعت كننده، نمى تواند بدون اجازه خداوند درباره شخصى دعا و شفاعت كند؛ از اين رو نمى تواند كسانى را كه از شفاعت آنان نهى شده است شفاعت كند، مانند مشركان.»(3) و درباره درخواست شفاعت از پيامبران در دنيا مى گويد: «جايز است هر شخص بلند مرتبه اى درباره شخص پايين مرتبه و شخص پايين مرتبه درباره شخص بلند مرتبه دعا كند. لذا درخواست شفاعت و دعا از پيامبران- به اين معنا- جايز است؛ همانطور كه مسلمانان از پيامبر صلى الله عليه و آله براى طلب باران درخواست شفاعت كرده، از او خواستند دعا نمايد. و همچنين پس از پيامبر صلى الله عليه و آله عمر بن خطاب و مسلمانان به واسطه عبّاس عموى پيامبر طلب باران كردند. و نيز مردم در روز قيامت از پيامبران و محمّد صلى الله عليه و آله درخواست شفاعت مى كنند. پيامبر صلى الله عليه و آله سرور شفاعت كنندگان و داراى شفاعت ويژه است.»(4)


1- الردّ على المنطقيين، ج 1، ص 527.
2- مجموع الفتاوى، ج 1، ص 104.
3- همان، ص 130.
4- همان، ص 131 و 132.

ص: 233

و نيز درباره شفاعت مشروع و شفاعت نامشروع مى گويد: «امّا شفاعت پيامبر صلى الله عليه و آله و دعاى او براى دنيا و دين مردم مؤمن به اتّفاق همه مسلمانان مفيد است. و نيز به اتّفاق تمام مسلمانان شفاعت پيامبر صلى الله عليه و آله براى زياد شدن ثواب مؤمنان در قيامت مفيد است. و امّا شفاعت پيامبر صلى الله عليه و آله درباره كسانى كه مرتكب گناه شده اند، به اتّفاق صحابه و تابعين مفيد مى باشد.

صحابه و تابعين و پيشوايان چهارگانه مذاهب اهل سنّت و ديگران به مضمون احاديث معتبرى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده، اعتراف دارند. در اين احاديث از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه خداوند متعال گروهى از مردم را پس از مقدارى عذاب، با شفاعت محمّد صلى الله عليه و آله و گروهى را با شفاعت ديگران و گروهى را بدون شفاعت كسى از آتش جنهّم بيرون مى آورد.

و كسانى كه شفاعت را انكار مى كنند به اين آيات استدلال كرده اند: 1. خداوند متعال فرموده است: بپرهيزيد از روزى كه هيچ كسى نمى تواند به كسى ديگر پاداش دهد و از هيچ كسى شفاعت ديگران پذيرفته نمى شود و جايگزينى نمى گردد. 2.

خداوند فرموده است: از آنان جايگزينى پذيرفته نشده، شفاعت ديگران براى آنان مفيد نمى باشد. 3. و خداوند فرموده است: پيش از آن كه روزى فرا برسد كه در آن روز خريد و دوستى و شفاعتى نيست. 4. وخداوند فرموده است: براى ستمگران دوست و شفاعت كننده اى نيست كه فرمان برد. 5. خداوند فرموده است: شفاعتِ شفاعت كنندگان براى آنان مفيد نيست.

پاسخ اهل سنّت اين است: از اين آيات دو چيز ممكن است اراده شود:

اوّل: اينكه شفاعت براى مشركان مفيد نيست.

دوم: اينكه منظور از شفاعت در اين آيات، شفاعتى است كه مشركان و بدعت گذاران كافر و يا مسلمان معتقد به آن هستند. آنان معتقدند كه مخلوقات در نزد خداوند داراى مقامى هستند كه مى توانند بدون اذن خداوند براى ديگران شفاعت كنند؛ همان طور كه بعضى از مردم از بعضى ديگر در نزد افرادى شفاعت مى كنند

ص: 234

و آنان شفاعت او را مى پذيرند.»(1) ابن تيميّه براى اثبات مشروع نبودن درخواستِ شفاعت و دعا از پيامبران پس از رحلت آنان، مى گويد: «يادآورى فرشتگان و پيامبران پس از مردن آنان يا در حال غيبت آنان، درخواستِ از آنها، يارى طلبيدن از آنان و درخواست شفاعت آنان از احكام دينى است كه خداوند آن را تشريع نكرده و براى آن پيامبر و كتابى نفرستاده است، و اين امور به اتّفاق تمام مسلمانان واجب يا مستحب نيست؛ هيچ كسى از صحابه و تابعين هم انجام نداده اند و هيچ پيشوايى از پيشوايان مسلمين به انجام اين امور دستور نداده است. اگر چه بسيارى از مردمى كه در ظاهر اهل عبادت و زهد هستند، اين امور را انجام داده، داستانها و خوابهايى را درباره اين موضوعات بازگو مى كنند. تمام اين امور كارهاى شيطان است و مشروعيت ندارد، نه واجب است و نه مستحب. و اگر كسى خداوند را به عبادتى كه واجب يا مستحب نيست پرستش نمايد و معتقد به واجب يا مستحب بودن آن باشد، گمراه و بدعت گذار بدعتى بد است.» (2) ايشان در جايى ديگر درخواست شفاعت از پيامبران را در هنگام زنده بودن آنان جايز دانسته ولى درخواست شفاعت از آنان را پس از مرگ آنها شرك مى داند، و مى گويد: «قرآن نهى كرده است از اينكه كسى غير از خداوند- يعنى ملائكه، پيامبران و ديگران- خوانده شود؛ زيرا اين شرك يا وسيله اى به سوى شرك است.

امّا درخواست دعا و شفاعت از ملائكه يا پيامبران و ديگران در هنگام زنده بودن آنان، موجب شرك نمى شود؛ چرا كه هيچ كس از پيامبران يا بندگان صالح در حضور خودش پرستش نمى شود، چون خود او ديگران را از اين عمل نهى مى كند. و امّا درخواست از آنان پس از مرگ، وسيله اى به سوى شرك است. از اين رو اگر شخصى يكى از پيامبران را ببيند و يا يكى از فرشته ها را زيارت كند و به او بگويد: «از تو


1- همان، ص 149 و 150.
2- همان، ص 159 و 160.

ص: 235

درخواست مى كنم» موجب شرك نيست، ولى اگر همين جمله را در حالى كه آن پيامبر يا فرشته غايب است بگويد، موجب شرك مى شود.

و ما مى دانيم كه ملائكه براى مؤمنان دعا كرده، طلب مغفرت مى كنند، همانطور كه خداوند متعال مى فرمايد: كسانى كه عرش خداوند را حمل مى كنند، و در اطراف عرش، خداوند را تنزيه و ستايش مى نمايند و به خدا ايمان دارند، براى كسانى كه ايمان آورده اند و در زمين هستند طلب بخشش مى كنند.

بنابراين ملائكه براى مؤمنان طلب بخشش مى كنند بدون اينكه كسى از آنها بخواهد. و دعا و شفاعت پيامبر صلى الله عليه و آله و ديگران- پيامبران و بندگان صالح- درباره برگزيدگان از امّتش از اين نوع است؛ يعنى آنان به مقدارى كه خداوند اذن داده، شفاعت مى كنند بدون اينكه كسى از آنها طلب شفاعت كند.

وقتى درخواست از ملائكه مشروع نباشد، پس درخواست از پيامبران و بندگان شايسته اى كه مرده اند نيز جايز نيست و نبايد از آنان درخواست دعا و شفاعت كنيم.» (1)و در جايى ديگر در مقام استدلال بر مشروع نبودن درخواست شفاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد: «روشن است كه اگر درخواست دعا و شفاعت و استغفار از پيامبر صلى الله عليه و آله در كنار قبرش جايز باشد، صحابه و تابعين بهتر از ما به اين موضوع آگاه بودند و زودتر از ما انجام مى دادند و يا پيشوايان مسلمانان يادآورى مى كردند.» (2) در قسمتى ديگر مى گويد: «شفيع همانطور كه شفاعت كننده و همراه درخواست كننده شفاعت در طلب حاجت اوست، همراه و در كنار «مشفوع إليه» (كسى كه در نزد او شفاعت مى شود) نيز قرار مى گيرد، زيرا او پس از شفاعتِ شفيع، حاجتِ درخواست كننده شفاعت را برآورده مى سازد. پس در واقع طالب و مطلوب در كنار هم قرار مى گيرند. ولى خداوند يكى است و هيچ كس در كنار او قرار نمى گيرد؛ از اين


1- همان، ص 179 و 180.
2- همان، ص 240.

ص: 236

رو هيچ كسى بدون اذن او نمى تواند شفاعت كند. (1)»

مقصود از ذكر اين عبارات علاوه بر بيان عناصر فكرى ابن تيميّه درباره شفاعت، اشاره به وجود تناقض در تمام اين عبارات است كه در قسمت پاسخ به شبهه ذكر مى كنم.

نظير اين سخنان را ابن تيميّه در موارد گوناگون ديگرى نيز گفته است(2) ، وابن قيّم و محمّد بن عبدالوهاب و بن باز و پيروان متعصّب آنها نيز در گفته ها، مقالات و كتابهاى خويش سخنان ابن تيميّه را مورد استناد قرار داده اند (3).

خلاصه عناصر فكرى ابن تيميّه و پيروانش عبارتند از:

1. شفاعت به معناى دعاست.

2. درخواست شفاعت از پيامبران، ملائكه و صلحا در هنگامى كه زنده هستند، اشكالى ندارد؛ زيرا موجب شرك نيست.

3. درخواست شفاعت از پيامبران و ديگران پس از مرگ آنان حرام است و درخواست كنندگانِ شفاعت در اين حال مشرك و بدعت گذار اند، زيرا آيات قرآن و سيره اصحاب آن را نفى كرده است.

4. اعتقاد به اينكه بعضى از بندگان در نزد خداوند داراى مقام ويژه اى بوده و مى توانند در نزد خداوند براى ديگران شفاعت كننده عقيده مشركان و بدعت گذاران است.

5. پيامبران و ملائكه در روز قيامت بدون درخواست ديگران، شفاعت مى كنند.

اكنون روشن مى شود كه ريشه و اساس اتّهام بدعت و شرك و كفر به پيروان اهل


1- همان، ج 14، ص 381.
2- همان، ج 1، ص 332 و 382؛ ج 14، ص 402- 414؛ ج 24، ص 341 و 342 و 76؛ الفتاوى الكبرى، ج 3، ص 42؛ اقتضاء الصراط، ج 1، ص 443 و 444.
3- إغاثة اللهفان، ج 1، ص 220- 223؛ فتاوى مهمّة، ج 1، ص 34؛ شرح العقيدة الطحاويّة، ج 1، ص 229؛ مؤلّفات ابن عبدالوهّاب، ص 112 و 213؛ تيسير العزيز الحميد، ص 187- 188.

ص: 237

بيت عليهم السلام چيزى جز عناصر فكرى ابن تيميّه و پيروان او نيست. گروهى از افراطيّون متعصّب كه باورهاى غلط ابن تيميّه را بدون مطالعه و دقّت پذيرفته وتبليغ مى كنند، شيعه را به دليل اعتقاد به شفاعت پيامبران و امامان و اولياى الهى متّهم به كفر و شرك و بدعت مى نمايند و همواره به دنبال ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و حركت در مسير نابودى انسجام اسلامى آنان اند.

ما در پاسخ اين شبهه، مسئله شفاعت در پرتو شريعت محمّدى را مورد بررسى قرار مى دهيم تا گامى در مسير احياى انسجام اسلامى باشد.

پاسخ شبهه
اشاره

براى پاسخ به اين شبهه چند موضوع را بايد تحقيق كرد:

1. معناى شفاعت

كلمه شفاعت در اصطلاح قرآن و روايات چه معنايى دارد؟

در پاسخ اين پرسش براى كلمه «شفاعت» چند معنا ذكر شده است.

بعضى گفته اند: «كلمه شفاعت به معناى دعاست.» (1)و بعضى ديگر گفته اند: «شفاعت به معناى كمك كردن به ديگران است.»(2) و بعضى گفته اند: «شفاعت يعنى درخواست برداشتن ضرر از ديگران.» (3)و بعضى نيز گفته اند: «شفاعت به معناى وساطت و ميانجيگرى براى رسيدن ديگران به منافع دنيوى و اخروى و نجات آنان از ضرر است.» (4) به نظر ما كلمه «شفاعت» داراى حقيقت شرعيّه نيست؛ يعنى در قرآن و روايات


1- مجموع الفتاوى، ج 1، ص 130.
2- منهاج السنّة، ج 6، ص 117؛ مجموع الفتاوى، ج 15، ص 341؛ الصفديّة، ج 2، ص 291.
3- رسائل الشريف المرتضى، ج 2، ص 273.
4- تفسير روح المعاني، ج 5، ص 97؛ تفسير أبي السعود، ج 2، ص 210.

ص: 238

براى اين كلمه، تعريف خاصّى ذكر نشده است. بنابراين براى كشف معناى آن بايد به لغت عرب و موارد استعمال آن در قرآن و روايات مراجعه كرد.

مراجعه به لغت و موارد استعمال اين كلمه، بيانگر اين واقعيت است كه شفاعت عبارت است از: «همراه كردن ديگران با خود»، و طلب شفاعت عبارت است از:

«درخواست از كسى براى همراهى كردن با خود به نزد كسى.»

كلمه «شفاعت» از كلمه «شفع/ زوج» در مقابل كلمه «وتْر/ فرد» گرفته شده است.(1) و شفيع به كسى گفته مى شود كه فردى ديگر را همراه خود سازد و زوج گردند.

ابن جرير طبرى درباره معناى شفاعت گفته است:

«الشفاعة مصدر من قول الرجل: (اشفع لي فلان إلى فلان شفاعةً). وانّما قيل للشفيع شفيع وشافع لأنّه ثنّى المستشفع به، فصار به شفعاً، فكان ذوالحاجة قبل استشفاعه به في حاجته فرداً، فصار صاحبه له فيها شافعاً وطلبه فيه وفي حاجته شفاعةً، ولذلك سمّي الشفيع في الدار وفي الأرض شفيعاً، لمصير البايع به شفعاً (2)

«كلمه شفاعت مصدر است، آنجا كه شخصى مى گويد: به همراه گرفتم فلانى را به نزد فلانى. و علّت نام گذارى همراه كننده به شفيع و شافع اين است كه او درخواست كننده همراهى را همراه خود مى سازد و زوج مى گردند. بنابراين فردى كه نيازمند همراهى است، قبل از درخواست همراهى فرد است و رفيقش همراه او مى گردد و با همديگر نيازش را درخواست مى كنند. شريك در خانه يا زمين را نيز شفيع مى گويند چون خريدار به همراه شريكش زوج مى گردند.»

و قرطبى نيز در تفسيرش مى گويد: «كلمه شفاعت و شُفْعه و مانند آن، از كلمه شَفْع گرفته شده است، و شَفْع به عدد زوج مى گويند. و شفيع از همين معنا اشتقاق


1- لسان العرب، ج 8، ص 183- 184؛ تاج العروس، ج 5، ص 401.
2- تفسير الطبري، ج 1، ص 381.

ص: 239

يافته است؛ زيرا او با رفيق نيازمندش جفت مى شود. و به شترى كه در يك بار، دو بچه اش را شير مى دهد مى گويند: (ناقه شفوع). و شَفْع يعنى ضميمه نمودن يكى به يكى ديگر. و شُفْعه يعنى ضميمه كردن ملك شريك را به ملك خود؛ بنابراين شفاعت يعنى ديگران را ضميمه كردن به مقام و احترام خود. شفاعت در واقع عبارت است از اظهار منزلت همراهى كننده (شفيع) در نزد كسى كه به نزد او شفاعت و همراهى مى شود، و نيز رساندن منفعت به همراهى شونده.» (1) بيضاوى مى گويد:

«الشفاعة من الشفع، كأن المشفوع له كان فرداً فجعله الشفيع شفعاً بضمّ نفسه إليه (2)

«شفاعت از شَفْع اشتقاق يافته است، همراهى شده ابتدا فرد بود و سپس همراهى كننده (شفيع) او را با ضميمه به خودش زوج قرار داد.»

و بسيارى ديگر از مفسّران نيز كلمه شفاعت را به همين معنا تفسير كرده اند. (3) بنابراين نتيجه مى گيريم كه شفاعت عبارت است از همراه نمودن ديگران با خود.

و شفيع به كسى مى گويند كه كسى را به اعتبار مقام و احترامى كه در نزد شخصى ديگر دارد، با خود به سوى آن شخص همراهى مى كند. و طلب شفاعت يعنى درخواست همراهى شخصى در حركت به مسيرى و يا به جايى!

اين معنا همانطور كه خواهد آمد، با ظاهر آيات قرآن كريم و روايات كاملًا سازگارى دارد و راه را براى پاسخ گويى به مغالطه هاى ديگران هموار مى سازد.

2. شفاعت در قرآن كريم

آيات قرآن كريم درباره شفاعت به چند گروه تقسيم مى شود:

1. آياتى كه شفاعت در قيامت را نفى مى كند و يا مفيد نمى داند.


1- تفسير القرطبى، ج 5، ص 295.
2- تفسير البيضاوى، ج 1، ص 319.
3- فتح القدير، ج 1، ص 82؛ المفردات في غريب القرآن، ص 263؛ مجمع البيان، ج 1، ص 200.

ص: 240

خداوند متعال مى فرمايد:

- «وَاتَّقُواْ يَوْمًا لَّاتَجزِى نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيًا وَلَا يُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلَا تَنفَعُهَا شَفعَةٌ» (1) «بپرهيزيد از روزى كه كسى به كار كسى نيايد و براى او جايگزينى پذيرفته نشود و هيچ شفاعتى سود ندهد.»

- «يأيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنكُم مّن قَبْلِ أَن يأْتِىَ يَوْمٌ لَّابَيْعٌ فِيهِ وَلَاخُلَّةٌ وَلَاشَفعَةٌ»(2) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از آنچه روزى شما كرديم انفاق كنيد، پيش از آنكه روزى برسد كه در آن روز داد و ستدى و يا دوستى و يا شفاعتى نباشد.»

2. آياتى كه شفاعت را اختصاص به خداوند داده و فقط او را شفيع مى داند.

خداوند متعال مى فرمايد:

- «وَأَنذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَن يُحْشَرُواْ إِلَى رَبّهِمْ لَيْسَ لَهُم مّن دُونِهِ وَلِىٌّ وَلَا شَفِيعٌ»(3) «و با قرآن به كسانى كه از برانگيخته شدن به سوى پروردگارشان مى ترسند هشدار ده، در حالى كه هيچ كس جز خداوند ولى و شفيع آنان نيست.»

- «وَذَكّرْ بِهِ أَن تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمَا كَسَبَتْ لَيْسَ لَهَا مِن دُونِ اللَّهِ وَلِىٌّ وَلَاشَفِيعٌ»(4) «و با قرآن يادآورى كن تا كسى با آنچه انجام داده گرفتار نماند، براى هر كسى جز خداوند ولىّ و شفاعت كننده اى نيست.»

- «مَالَكُم مّن دُونِهِ مِن وَلِىّ وَلَا شَفِيعٍ»(5)


1- البقرة/ 123.
2- البقرة/ 254.
3- الأنعام/ 51.
4- الأنعام/ 70.
5- السجدة/ 4.

ص: 241

«براى شما كسى جز خداوند ولىّ و شفاعت كننده نيست.»

- «أَمِ اتَّخَذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ شُفَعَآءَ قُلْ أَوَلَوْ كَانُواْ لَايَمْلِكُونَ شَيًا وَلَا يَعْقِلُونَ* قُل لِلَّهِ الشَّفعَةُ جَمِيعًا لَّهُ و مُلْكُ السَّموَا تِ وَالْأَرْضِ»(1) «شفاعت كنندگانى غير از خداوند گرفته اند، بگو: آيا هر چند آنان به چيزى توانايى نداشته باشند و چيزى در نيابند؟ بگو: همه شفاعت براى خداست، پادشاهى آسمان ها و زمين براى اوست.»

3. آياتى كه شفاعت كردن درباره كفّار و مشركان را نفى مى كند.

«مَا لِلظلِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَلَا شَفِيعٍ يُطَاعُ» (2)«براى ستمكاران (كافران) هيچ دوست نزديك و هيچ شفاعت كننده اى نيست كه شفاعتش پذيرفته شود.»

منظور از «ظالمين» كافران هستند؛ همانطور كه در سوره بقره مى فرمايد:

- «وَلَاشَفعَةٌ وَا لْكفِرُونَ هُمُ الظلِمُونَ»(3) «و شفاعتى نيست و كافران همان ظالمان هستند.»

- «فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفعَةُ الشفِعِينَ»(4) «پس شفاعت شفيعان به آنها سود نمى دهد.»

4. آياتى كه شفاعتِ ديگران را مشروط مى كند.

- «مَن ذَا الَّذِى يَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ» (5)«كيست آن كه جز با اذن خداوند نزد او شفاعت كند؟»


1- الزمر/ 43 و 44.
2- الغافر/ 18.
3- البقرة/ 254.
4- المدثّر/ 48.
5- البقرة/ 255.

ص: 242

- «وَلَا تَنفَعُ الشَّفعَةُ عِندَهُ و إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ» (1)«و شفاعت نزد او سودى ندارد مگر براى كسى كه او اجازه دهد.»

- «مَامِن شَفِيعٍ إِلَّا مِن بَعْدِ إِذْنِهِ» (2) «هيچ شفاعت كننده اى نيست مگر پس از اذن او.»

- «لَّايَمْلِكُونَ الشَّفعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْدًا»(3) «داراى شفاعت نيستند مگر كسى كه نزد خداوند رحمان پيمانى گرفته باشد.»

- «يَوْمَبِذٍ لَّاتَنفَعُ الشَّفعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِىَ لَهُ و قَوْلًا» (4) «در اين روز شفاعت سود ندارد، مگر شفاعت كسى كه خداوند به او اجازه دهد و سخن او را بپسندد»

- «وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى» (5) «و ملائكه شفاعت نمى كنند جز براى كسى كه او بپسندد»

- «وَلَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقّ» (6) «و كسانى كه جز خداوند را مى خوانند داراى شفاعت نيستند مگر كسانى كه به حق گواهى داده باشند»

- «وَكَم مّن مَّلَكٍ فِى السَّموَا تِ لَاتُغْنِى شَفعَتُهُمْ شَيًا إِلَّا مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن يَشَآءُ وَيَرْضَى»(7) «و چه بسيار فرشتگانى در آسمانها هستند، [كه] شفاعت آنها هيچ سودى ندارد، مگر پس از آنكه بر هركس بخواهد و پسندد، اجازه دهد.»


1- سبأ/ 23.
2- يونس/ 3.
3- مريم/ 87.
4- طه/ 109.
5- الانبياء/ 28.
6- الزخرف/ 86.
7- النجم/ 26.

ص: 243

مطالعه و دقّت در اين آيات بيانگر چند مطلب است:

مطلب اوّل: گروه دوم از آيات ثابت مى كند خداوند متعال شفيع (شفاعت كننده) است. و اين دلالت دارد بر اينكه شفاعت و شفيع به معناى دعا، دعا كننده، درخواست كننده، وساطت و واسطه نيست؛ زيرا خداوند متعال «مدعوٌّ به» (كسى كه به نزد او دعا مى شود) و «مطلوبٌ منه» (كسى كه از او درخواست مى شود) و «ذى الواسطه» (كسى كه در نزد او وساطت مى شود) است.

معناى شفيع در اين آيات همراهى كننده مستقلّ، فراگير و هميشگى است؛ زيرا او تنها كسى است كه بندگان را همواره و هميشه با رحمت و قدرت و روزى خويش در مسير حركت به جهان آخرت و بهشت همراهى مى كند. اين نوع از همراهى مخصوص خداوند است؛ چنانكه نيرو و عزّت حقيقى و فراگير مخصوص خداوند است در قرآن كريم مى فرمايد:

- «أَنَّ القُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا»(1) - «ا لْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا» (2)- «لِلَّهِ الشَّفعَةُ جَمِيعًا» (3) مطلب دوم: گروه سوم از آيات دلالت دارد بر اينكه شفاعتِ كسى درباره مشركان پذيرفته نيست؛ زيرا آنان قابل همراهى كردن و نجات نيستند و هميشه در جهنّم هستند، همان طور كه خداوند متعال مى فرمايد:

«إِنَّ اللَّهَ لَايَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَادُونَ ذَا لِكَ» (4)«خداوند شرك را نمى بخشد، و گناهان ديگر را مى بخشد.»

مطلب سوم: گروه چهارم از آيات، دلالت دارد بر اينكه كسانى ديگر غير از


1- البقرة/ 165.
2- النساء/ 139.
3- الزمر/ 44.
4- النساء/ 48 و 116.

ص: 244

خداوند نيز با حفظ چند شرط از حقّ شفاعت و همراهى نمودن برخوردار مى باشند:

1. شفاعتِ آنان هنگامى پذيرفته مى شود كه خداوند اجازه دهد. لذا آنان از شفاعتى كه گروه دوم آيات دلالت داشت (شفاعت مستقلّ، فراگير و هميشگى) برخوردار نيستند.

2. شفاعت كننده مشرك و كافر نباشد، بلكه گواهى به حقّ بدهد.

3. براى كسانى شفاعت كنند كه مورد پسند خداوند است.

4. ملائكه مى توانند با اذن خداوند شفاعت كنند.

باتوجّه به اين گروه از آيات درمى يابيم كه مراد از شفاعت در گروه اوّل، شفاعتِ مستقلّ و بدون اذن خداوند است.

و اكنون از ابن تيميّه و پيروان متعصّب او (وهّابيون) مى پرسيم در كدام آيه از آيات قرآن كريم برخوردارى ديگران از حقّ شفاعت و تأثير گذارى شفاعت آنان درباره افراد، مشروط شده است به اينكه شفاعت كننده زنده باشد و كسى از او درخواست شفاعت نكرده باشد؟!

و در كدام آيه از آيات قرآن شفاعت توسّط ديگران به طور كلّى (هر چند محدود و پس از اجازه خداوند باشد) نفى شده و دخالت در افعال خداوند متعال دانسته شده است، تا درخواست شفاعت از غير خدا به طور كلّى مستلزم شرك باشد؟!

و از برادران اهل سنّت مى پرسيم آيا شايسته است شيعيانى كه به حكم قرآن معتقد به شفاعت پيامبران، امامان و اولياى الهى به طور محدود هستند و در همين دنيا درخواست شفاعت آنان در قيامت را دارند، متّهم به شرك و كفر شوند؟!

آيا شايسته است درباره آنان بنويسند:

«ما حدث من سؤال الأنبياء والأولياء من الشفاعة بعد موتهم من حوادث الامور الّتي أخبر بها النبى صلى الله عليه و آله امّته وحذّر منها، كما في الحديث عنه صلى الله عليه و آله قال:

لا تقوم الساعة حتّى يلحق حيّ من امّتى بالمشركين وحتى تعبد فئام من

ص: 245

امّتى الأوثان.(1) »

«موضوع درخواست شفاعت از پيامبران و اوليا پس از مرگ آنان از حوادثى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از وقوع آن خبر داده و امّت خويش را از آن منع كرده است. همانطور كه در حديثى مى فرمايد: پيش از قيامت عدّه اى از امّت من به مشركان مى پيوندند و بتها را مى پرستند؟!»

و آيا سزاوار است كسانى كه در كنار قبور پيامبران و امامان و اولياى چيزى جز ذكر خداوند متعال و درخواست شفاعت از اين بزرگواران را اظهار نمى كنند، متّهم به شرك و كفر و بدعت شوند؟!

3. شفاعت كنندگان
اشاره

به اعتقاد ما هر كسى كه نزد خداوند متعال داراى مقام و منزلتى باشد، مى تواند از گناهكاران شفاعت كند و آنان را با خود همراه نمايد و شفيع آنان گردد. البتّه تأثير شفاعتِ آنان مشروط به شرايطى است كه در بخش پيش گفته شد. و هيچ شرط ديگرى- در آيات و روايات- براى تأثير گذارى شفاعت ذكر نشده است.

آيات و روايات بيانگر اين واقعيّت است كه شفاعت كنندگان عبارتند از: پيامبران به طور عام، پيامبر اسلام به طور خاص، اوليا و امامان، ملائكه، شهدا، افراد صالح، قرآن، مؤمنان، اطفال و بعضى از اعمال صالح.

الف) شفاعت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله

درباره شفاعت پيامبر اسلام به طور خاص، احاديث فراوانى نقل شده است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

- «من قال حين يسمع النداء: «اللّهمّ ربّ هذه الدعوة التامّة والصلاة القائمة


1- عجائب الآثار، ج 2، ص 590.

ص: 246

آتِ محمّداً الوسيلة والفضيلة وابعَثْه مقاماً محموداً الّذي وعدْتَه» حلّت له شفاعتي يوم القيامة.(1) »

«هركسى- آنگاه كه اذان را بشنود- بگويد: «اللّهمّ رب هذه الدعوة ...» شفاعت من براى او در قيامت كارگشا است.»

- «لكلّ نبيّ دعوة قد دعا بها فاستجيب، فجعلت دعوتي شفاعةً لُامّتي يوم القيامة (2) «هر پيامبرى از يك خواسته مستجاب برخوردار است و من خواسته ام را شفاعت امّت خويش در قيامت قرار دادم.»

- «لكلّ نبيّ دعوة يدعوها، فاريد أن اختبى ء دعوتي شفاعةً لُامّتي يوم القيامة (3) «هر پيامبرى خواسته اى دارد كه آن را از خداوند مى طلبد، و من اراده نمودم كه خواسته ام را براى شفاعت امّت خويش در قيامت پنهان كنم.»

اين حديث در كتابهاى حديثى اهل سنّت نيز با سندهاى مختلف و عبارات گوناگون نقل شده است (4).

ترمذى همين حديث را نقل كرده و به آخر حديث اين جمله را اضافه كرده است:

«وهي نائلة إن شاء اللَّه من مات منهم لا يشرك باللَّه شيئاً(5) ؛ شفاعت من شامل هر كسى از امّت مى شود كه مشرك نميرد.»


1- صحيح البخاري، ج 1، ص 152 و ج 5، ص 228؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 239؛ سنن أبي داود (السجستاني)، ج 1، ص 129؛ سنن الترمذي، ج 1، ص 136؛ سنن النسائي، ج 2، ص 27؛ الدر المنثور، ج 4، ص 298؛ المعجم الصغير، ج 1، ص 240؛ تفسير القرطبي، ج 10، ص 310.
2- صحيح البخاري، ج 7، ص 145.
3- صحيح مسلم، ج 1، ص 130- 132؛ صحيح البخاري، ج 7، ص 145 و ج 8، ص 192؛ مسند ابن المبارك، ص 65.
4- المصنّف (الصنعاني)، ج 11، ص 413؛ مسند أبي يعلى، ج 4، ص 167، ج 5، ص 229 و 306؛ صحيح ابن حبّان، ج 14، ص 76، المعجم الاوسط، ج 2، ص 203؛ مسند الشاميّين، ج 4، ص 175؛ مسند الشهاب، ج 2، ص 131- 133، الجامع الصغير، ج 1، ص 372؛ كنز العمّال، ج 14، ص 391.
5- سنن الترمذي، ج 5، ص 238.

ص: 247

و در روايت ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه آن حضرت فرمود:

«يخرج قوم من النار بشفاعة محمّد فيدخلون الجنّة يُسمّون الجهنميّين. (1)»

«گروهى كه جهنّميون نام دارند، با شفاعت محمّد صلى الله عليه و آله از آتش خارج شده، به بهشت وارد مى شوند.»

نيز از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه آن حضرت فرمود:

«خيّرتُ بين الشفاعة وبين أن يدخل نصف امّتي الجنّة، فاخترت الشفاعة لأ نّها أعمّ وأكفى. (2)»

«من مخيّر شدم بين شفاعت و اينكه نصف امّت من وارد بهشت شود، و من شفاعت را برگزيدم، زيرا با شفاعت افراد بيشترى قابل ورود به بهشت مى شوند.»

و ترمذى همين حديث را- با كمى اختلاف در عبارات- ذكر نموده و به آخر حديث اين جمله را اضافه كرده است: «وهي لمن مات لايشرك باللَّه شيئاً (3)؛ شفاعت اختصاص به كسانى دارد كه مشرك نشده باشند.»

حديث ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است؛ اين حديث معروف به «حديث شفاعت» است و در بسيارى از كتابهاى معتبر اهل سنّت با سندهاى بسيار جالب و عبارات گوناگون همراه با يك مضمون نقل شده است.

ما در اينجا اين حديث را از كتاب صحيح بخارى نقل نموده، شما را به مطالعه كتابهاى ديگر ارجاع مى دهيم.

معبد بن هلال عنزى مى گويد: با گروهى از مردم بصره جمع شده نزد انس بن مالك رفتيم و قرار شد درباره حديث شفاعت از او بپرسيم. وقتى از مضمون حديث شفاعت پرسيديم، در جواب گفت:


1- صحيح البخاري، ج 7، ص 203؛ سنن ابن ماجة، ج 2، ص 1443؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 2، ص 422؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 4، ص 434؛ كنز العمال، ج 14، ص 506.
2- سنن ابن ماجة، ج 2، ص 1441.
3- سنن الترمذي، ج 4، ص 47.

ص: 248

«حدّثنا محمّد صلى الله عليه و آله، قال: إذا كان يوم القيامة ماج الناس بعضهم في بعض، فيأتون آدم فيقولون: اشفع لنا إلى ربّك. فيقول: لست لها ولكن عليكم بابراهيم، فإنّه خليل الرحمن.

فيأتون إبراهيم، فيقول: لست لها، ولكن عليكم بموسى، فإنّه كليم اللَّه.

فيأتون موسى، فيقول: لست لها، ولكن عليكم بعيسى، فإنّه روح اللَّه وكلمته.

فيأتون عيسى، فيقول: لست لها، ولكن عليكم بمحمّد صلى الله عليه و آله.

فيأتوني، فأقول: أنا لها، فأستأذن على ربّى، فيؤذن لي ويلهمني محامد أحمِدُه بها لا تحضرني الآن، فأحمِدُه بتلك المحامد وأخرُّ له ساجداً، فيقال:

(يا محمّد! ارفع رأسك وقل يُسمع لك، وسلْ تُعط، واشفع تُشفع).

فأقول: يا ربّ امّتي امّتي.

فيقال: انطلق فاخرج منها من كان في قلبه مثقال شعيرة من ايمان.

فأنطلقُ فافعلُ، ثمّ أعوذ فأحمده بتلك المحامد، ثمّ أخرُّ له ساجداً.

فيقال: يا محمّد! ارفع رأسك، وقل يُسمع لك، وسِلْ تُعط، واشفعْ تُشفع.

فأقول: يا ربّ امّتي امّتي.

فيقال: انطلق، فاخرج منها من كان في قلبه مثقال ذرّة أو خردلة من إيمان.

فأنطلقُ فأفعلُ، ثمّ أعوذ، فأحمده بتلك المحامد، ثمّ أخرُّ له ساجداً.

فيقال: يا محمّد! ارفع رأسك، وقلْ يسمع لك، وسلْ تُعْط، والشفع تشفع.

فأقول: يا ربّ! امّتي امّتي.

فيقول: انطلق فاخرج من كان في قلبه أدنى أدنى مثقال حبّة من خردل من إيمان.

فاخرجه من النار.» (1) «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در روز قيامت گروهى از مردم به سوى گروهى ديگر هجوم برده، به صورت يك موج به نزد حضرت آدم عليه السلام مى آيند و مى گويند: ما را به سوى پروردگارت شفاعت و همراهى كن.


1- صحيح البخاري، ج 8، ص 200- 201.

ص: 249

حضرت آدم عليه السلام مى فرمايد: من براى اين كار نيستم، برويد به نزد ابراهيم عليه السلام، زيرا او خليل الرحمن است.

آنان به نزد ابراهيم عليه السلام مى آيند و درخواست شفاعت مى كنند.

حضرت ابراهيم عليه السلام نيز مى فرمايد: من براى اين كار نيستم، برويد به نزد موسى عليه السلام، زيرا او كليم اللَّه است.

مردم به نزد موسى عليه السلام مى آيند و درخواست شفاعت مى كنند. او نيز مى فرمايد: من براى اين كار نيستم، برويد به نزد عيسى عليه السلام، زيرا او روح اللَّه و كلمة اللَّه است.

همه مردم به نزد عيسى عليه السلام مى آيند و او نيز مى فرمايد: من براى اين كار نيستم، شما برويد به نزد محمّد صلى الله عليه و آله.

آنگاه مردم به نزد من مى آيند و من مى گويم: من شما را شفاعت مى كنم.

آنگاه از پروردگارم اجازه شفاعت مى خواهم و او به من اجازه مى دهد و الفاظى را براى ستايش خويش به قلب من الهام مى كند و من او را با آن الفاظ سپاس مى گويم و در برابر او به سجده مى افتم.

در اين حال به من گفته مى شود: اى محمّد! سر از سجده بردار و هر چه مى خواهى، بر زبان جارى كن كه اكنون شنيده مى شود و درخواست كن كه اكنون عنايت مى گردد و شفاعت كن كه اكنون پذيرفته مى شود.

من مى گويم: پروردگارا! امّت من، امّت من.

در اين حال گفته مى شود: هر كسى را كه در قلبش به مقدار يك دانه جو ايمان هست از جهنّم آزاد كن.

و من آنها را آزاد مى كنم و دوباره برمى گردم و به همان صورت خداوند را با آن الفاظ ستايش كرده، در مقابل او سجده مى كنم.

دوباره گفته مى شود: اى محمّد! سر خود را بلند كن و هرچه مى خواهى ...

من دوباره مى گويم: پروردگارا! امّت من، امّت من.

در جواب گفته مى شود: برو و هركسى را كه در قلبش ذرّه اى يا خردلى ايمان باشد از جهنّم خارج كن.

ص: 250

من مى روم و چنين مى كنم.

و براى مرتبه سوم برمى گردم و با همان الفاظ خداوند را ستايش كرده و سجده مى كنم.

و در جواب گفته مى شود: اى محمّد! سرت را بلند كن و ...

من مى گويم: پروردگارا! امّت من، امّت من.

خداوند مى فرمايد: برو و هركسى را كه در قلبش كمتر از مثقالى ايمان باشد، از آتش خارج كن.

من مى روم و چنين مى كنم.»

اين حديث در بسيارى از كتابهاى حديثى اهل سنّت با تعابير گوناگون آمده است. (1) و بيانگر اين مطلب است كه پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله به لحاظ اينكه سيّد المرسلين و خاتم الانبياست، برخوردار از شفاعتى است كه ساير پيامبران برخوردار از آن نوع شفاعت نيستند.

ب) شفاعت پيامبران، ملائكه و مؤمنان

در قرآن كريم مى فرمايد:

«وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى»(2) «و جز براى كسى كه خداوند اجازه دهد شفاعت نمى كنند.»

فاعل كلمه «لا يشفعون» كسانى هستند كه كفّار آنان را فرزندان خداوند مى دانستند و آنها عبارتند از: ملائكه و عيسى عليه السلام و عزير عليه السلام، پس آيه ثابت مى كند كه آنان برخوردار از حقّ شفاعت هستند.(3)


1- مسند أحمد، ج 1، ص 282 و 295، ج 2، ص 436؛ صحيح البخاري، ج 5، ص 225؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 127 و 128؛ سنن الترمذي، ج 4، ص 43؛ مجمع الزوائد، ج 10، ص 372؛ مسند ابن المبارك، ص 62- 63؛ المصنّف (ابن أبي شيبة)، ج 7، ص 415- 416؛ مسند ابن راهويه، ج 1، ص 228- 229، السنن الكبرى (النسائي)، ج 6، ص 379؛ مسند أبي يعلى، ج 1، ص 57- 58؛ تعظيم قدر الصلاة، ج 1، ص 289؛ صحيح ابن حبّان، ج 14، ص 400؛ تهذيب الكمال، ج 28، ص 242.
2- الأنبياء/ 28.
3- جامع البيان، ج 25، ص 135.

ص: 251

و در سوره «النجم» مى فرمايد:

«كَم مّن مَّلَكٍ فِى السَّموَا تِ لَاتُغْنِى شَفعَتُهُمْ شَيًا إِلَّا مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن يَشَآءُ». (1)اين آيه دلالت دارد بر اينكه ملائكه برخوردار از حقّ شفاعت هستند.

و در آيه ديگرى مى فرمايد:

«وَلَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقّ». و مراد از جمله «من شهد بالحق» كسانى اند كه ايمان آورده و گواهى به شهادتين بدهند.

قرطبى در تفسير اين آيه مى گويد: «مراد از جمله «من شهد بالحقّ»(2) مؤمنان هستند. البتّه در صورتى كه خداوند به آنان اجازه شفاعت دهد. ابن عبّاس گفته است: «مَنْ شهد بالحقّ» يعنى كسى كه به وحدانيّت خداوند و رسالت محمّد صلى الله عليه و آله شهادت بدهد.» (3) و در تأييد اين تفسير مى گوييم: خداوند متعال در قرآن كريم مؤمنان را به شهدا تعبير كرده و مى فرمايد:

«وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ ى أُوْلبِكَ هُمُ الصّدّيقُونَ وَالشُّهَدآءُ عِندَ رَبّهِمْ»(4) «كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده اند راستگويان و شهدا در نزد پروردگارشان هستند.»

بنابراين از مجموع اين آيات استفاده مى شود كه پيامبران و ملائكه و شهدا- به معناى كسانى كه گواهى به وحدانيّت خدا و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله بدهند- و مؤمنان مى توانند شفاعت كنند، البتّه شفاعتِ آنان مشروط به اذن خداوند متعال است.


1- النجم/ 26.
2- الزخرف/ 86.
3- تفسير القرطبي، ج 16، ص 122.
4- الحديد/ 19.

ص: 252

درباره شفاعت پيامبران و ملائكه و مؤمنان روايات بسيار زيادى نقل شده است.

در روايتى آمده است كه وقتى پيامبران و ملائكه و مؤمنان از افراد جهنّمى شفاعت مى كنند، خداوند متعال مى فرمايد:

«شفعَتْ الملائكة وشَفَع النبيّون وشَفَع المؤمنون ولم يبق إلّاأرحم الراحمين، فيقبض قبضة من النار فيخرج منها قوماً لن يعملوا خيراً قطّ .... (1)»

«ملائكه و پيامبران و مؤمنان شفاعت كردند، و كسى براى شفاعت كردن جز خداوند باقى نمانده است. در اينجاست كه خداوند گروهى از اهل جهنّم را جمع مى كند و كسانى را از جهنّم نجات مى دهد كه هرگز عمل نيكى انجام نداده اند ....»

ج) شفاعت قرآن و قارى قرآن

روايت شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«الصيام والقرآن يشفعان للعبد يوم القيامة. يقول الصيام: أي ربّ! منعته الطعام والشهوات بالنهار فشفعّني به. ويقول القرآن: منعته النوم بالليل فشفّعني فيه. فيشفعان.(2)

«روزه و قرآن در روز قيامت براى بندگان خدا شفاعت مى كنند. روزه مى گويد:

پروردگارا! من اين بنده را در روز از خوردن طعام و استفاده از شهوات منع كردم، پس مرا شفيع او قرار بده. و قرآن مى گويد: من او را در شب از خواب باز داشتم، پس مرا شفيع او قرار بده. و هر دو شفاعت مى كنند.»

و در روايتى از على عليه السلام نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«من قرأ القرآن فاستظهره شفع في عشرة من أهل بيته قد وجبت لهم


1- مسند أحمد بن حنبل، ج 3، ص 94؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 116؛ مستدرك الصحيحين، ج 4، ص 583؛ فتح الباري، ج 11، ص 372؛ مسند أبي داود الطيالسي، ج 290؛ المصنّف (الصنعاني)، ج 11، ص 410؛ تفسير الثعالبي، ج 4، ص 69؛ تفسير البغوي، ج 1، ص 198.
2- مسند أحمد بن حنبل، ج 2، ص 174؛ مسند ابن المبارك، ص 59؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 554؛ الجامع الصغير، ج 2، ص 123؛ كنز العمّال، ج 8، ص 445؛ فقه السنّة، ج 1، ص 432. »

ص: 253

النار (1)

«هر كسى كه قرآن را با صداى بلند بخواند، درباره ده نفر از خويشاوندانش كه جهنّم بر آنها واجب شده، شفاعت مى كند.»

د) شفاعت شهدا و اطفال

قرطبى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله درباره شفاعت شهدا روايت كرده است:

«أنّ الأنبياء تعطى لهم الشفاعة يوم القيامة، وشفاعتي أيضاً يوم القيامة. وأمّا الشهداء فإنّهم في كلّ يوم فيمن يشفعون.(2) »

«پيامبران در روز قيامت برخوردار از شفاعت مى شوند. و من نيز در روز قيامت شفاعت مى كنم. ولى شهدا در هر روز مى توانند افرادى را شفاعت كنند.»

و در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه اطفال، پدر و مادر خويش را شفاعت مى كنند (3).

4. شفاعت شوندگان

هدف از شفاعت- به معناى همراهى كردن اوليا و مقرّبان- رسيدن منفعت به ديگران و نجات آنان از جهنّم است. و اين مطلب از آياتى مانند: «يَوْمَئِذٍ لَّاتَنفَعُ الشَّفعَةُ إِلَّا ...»(4) و «وَلَا تَنفَعُ الشَّفعَةُ عِندَهُ و إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ و» (5)، و نيز از رواياتى مانند حديث شفاعت استفاده مى شود.

از اين رو شفاعت اوليا شامل مشركان نمى شود؛ زيرا آنان قابل بخشش نبوده، هميشه در جهنّم باقى مى مانند، همانطور كه خداوند متعال مى فرمايد:


1- مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 148.
2- تفسير القرطبي، ج 4، ص 276.
3- مسند ابن راهويه، ج 4، ص 251.
4- طه/ 109.
5- سبأ/ 23.

ص: 254

«إِنَّ اللَّهَ لَايَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ ى وَيَغْفِرُ مَادُونَ ذَا لِكَ» (1)«خداوند شرك به خودش را نمى بخشد، و ساير گناهان را مى بخشد.»

و در روايات بسيارى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است: «فهي لمن لايشرك باللَّه شيئاً (2)؛ شفاعت مخصوص كسانى است كه به خداوند شرك نورزند.»

و همچنين از حديث شفاعت نيز استفاده مى شود كه ايمان شرط اساسى براى امكان بهره مندى از شفاعت اوليا است.

و درباره امكان بهره مندى اهل ايمان از شفاعت اوليا الهى دو دليل وجود دارد، يكى عامّ است و ديگرى خاصّ مى باشد. بعضى از روايات امكان بهره مندى از شفاعت را حقّ هر مسلمانى مى داند.

سليم بن عامر مى گويد: از عوف بن مالك اشجعى شنيدم كه مى گويد:

«قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: أتدرون ما خيّرني ربّي الليلة؟ قلنا: اللَّه ورسوله أعلم.

قال: فإنّه خيّرني بين أن يدخل نصف امّتي الجنّة وبين الشفاعة، فاخترت الشفاعة. قلنا: يا رسول اللَّه! ادع اللَّه أن يجعلنا من أهلها. قال: هي لكلّ مسلم.(3) »

«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آيا مى دانيد در امشب خداوند مرا ميان چه چيز مخيّر نمود؟

عرض كرديم: خدا و رسولش بهتر مى دانند.

آن حضرت فرمود: خداوند مرا مخيّر كرد بين اينكه نصف امّت من به بهشت بروند و يا توسّط من شفاعت شوند. من شفاعت آنان را انتخاب نمودم.

عرض كرديم: اى رسول خدا! از خداوند بخواه تا ما را از اهل شفاعت قرار دهد.


1- النساء/ 48 و 115.
2- السنن الكبرى (البيهقي)، ج 3، ص 13؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 301 و ج 5، ص 149؛ شرح سنن النسائي، ج 1، ص 211؛ موارد الظمآن، ص 75؛ البداية والنهاية (ابن كثير)، ج 2، ص 88؛ قصص الأنبياء (ابن كثير)، ج 2، ص 408؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 125؛ كنز العمّال، ج 1، ص 437.
3- مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 15؛ المعجم الكبير، ج 18، ص 69؛ مسند الشاميّين، ج 1، ص 327؛ كنزالعمّال، ج 4، ص 402.

ص: 255

آن حضرت فرمود: شفاعت حقّ هر مسلمانى است.»

حاكم نيشابورى درباره اين حديث مى گويد: «اين حديث صحيح است و تمام راويان آن ثقه هستند و هيچ ضعفى در اين حديث نيست.» (1) و ابن منده نيز مى گويد: «سند اين حديث صحيح است.»(2) البانى مى گويد: «سند اين حديث صحيح است؛ زيرا تمام راويان موجود در سند آن ثقه و از روايان بخارى مى باشند.»(3) ولى در روايات بسيارى كه هم از طريق شيعه و هم از طريق اهل سنّت نقل شده است، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«انّما شفاعتي لأهل الكبائر من امّتي (4)

«شفاعت من اختصاص به كسانى از امّت من دارد كه مرتكب گناه كبيره شده باشند.»

جمع بين اين روايات به اين است كه روايات گذشته با اين روايات تخصيص مى خورد؛ از اين رو شفاعت شامل خصوص كسانى مى شود كه دين حقّ را پذيرفته و مرتكب گناهان كبيره شده اند.

امّا كسانى كه مرتكب هيچ گناه كبيره اى نشده اند، از دو حالت خارج نيست: يا مرتكب گناه صغيره نيز نشده اند، در اين صورت نيازى به شفاعت ندارند، بلكه برخوردار از حقّ شفاعت نسبت به ديگران هستند. و يا مرتكب گناه صغيره شده اند، در اين صورت خداوند متعال گناهان آنان را پيش از قيامت مى بخشد؛ زيرا مى فرمايد:

«إِنْ تَجْتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَاتُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفّرْ عَنكُمْ سَيَاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُم مُّدْخَلًا


1- مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 15.
2- الايمان ابن منده، ج 2، ص 874.
3- ظلال الجنّة، ج 2، ص 84.
4- مسند أحمد، ج 3، ص 213؛ صحيح ابن حبّان، ج 14، ص 386- 387؛ سنن ابن ماجة، ج 2، ص 1441؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 2، ص 421؛ سنن الترمذي، ج 4، ص 45؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 8، ص 17؛ مسند أبي يعلى، ج 6، ص 40؛ مجمع الزوائد، ج 10، ص 378؛ كنزالعمال، ج 14، ص 398؛ مستدرك الصحيحين، ج 2، ص 382.

ص: 256

كَرِيمًا» (1)«اگر از انجام گناهان كبيره اى كه نهى شده ايد اجتناب ورزيد، گناهان (كوچك) شما را مى زداييم و شما را به جايگاهى گرامى درمى آوريم.»

بنابراين نتيجه مى گيريم كه شفاعت اولياى الهى شامل كسانى مى شود كه پس از پذيرش دين حقّ، مرتكب گناهان كبيره شده باشند. و البتّه تأثير شفاعت درباره آنان مشروط به اجازه خداوند متعال است.

5. درخواست شفاعت از اوليا الهى

تاكنون چند مطلب روشن شد:

1. شفاعت يعنى همراهى كردن ديگران با خود.

2. مسئله شفاعت از باورهاى دينى تمام مسلمانان است.

3. شفاعت اولياى الهى زمانى مؤثّر و مفيد است كه خداوند متعال اجازه دهد و شفاعت كنندگان و شفاعت شوندگان شرايط تأثير گذارى شفاعت را داشته باشند.

4. شفاعت خداوند فقط درباره مشركان انجام نمى گردد و هيچ شرطى براى تأثير گذارى آن نيست.

آنچه اكنون براى ما اهميّت دارد و در واقع قسمت اصلى پاسخ به وهابيّون را تشكيل مى دهد، موضوع درخواستِ شفاعت از پيامبران، امامان، ملائكه و ديگران است.

به اعتقاد ما درخواست شفاعت از اولياى الهى، جايز و بلكه عملى بسيار پسنديده است. ولى ابن تيميّه و پيروان متعصّب او در تضعيف اعتقادات شيعه و اثبات حرام بودن درخواستِ شفاعت از اولياى الهى به دليلهايى استدلال كرده اند كه حكايت از سردرگمى آنان دارد. اكنون دلايل آنها را ذكر كرده، در پرتو شريعت اسلام و با استفاده از سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنها پاسخ مى دهيم.


1- النساء/ 31.

ص: 257

دليلهاى وهابيّون بر حرمت درخواست شفاعت
دليل اوّل: شرك بودن درخواست شفاعت
اشاره

ابن تيميّه درخواست شفاعت را دو قسم كرده است:

1. درخواست شفاعت از اوليا در حالى كه زنده هستند.

2. درخواست شفاعت از آنان پس از مرگ آنها.

قسم اوّل را شرك نمى داند و قسم دوم را شرك مى داند.

اگر چه كلام وى قبلًا ذكر شد، ولى شايسته است دوباره آن را ذكر كنيم. ايشان مى گويد:

«القرآن ينهى أن يدُعى غير اللَّه، لا من الملائكة ولا الأنبياء ولا غيرهم، فإنّ هذا شرك أو ذريعة إلى الشرك. بخلاف ما يطلب من أحدهم في حياته من الدعا والشفاعة، فإنّه لا يفضي إلى ذلك، فإنّ أحداً من الأنبياء والصالحين لم يعبد في حياته بحضرته، فإنّه ينهي من يفعل ذلك. بخلاف دعائهم بعد موتهم، فإنّ ذلك ذريعة إلى الشرك بهم، وكذلك دعائهم في مغيبهم هو ذريعة إلى الشرك. فمن رأى نبيّاً أو ملكاً وقال له: (ادع لي) لم يفض ذلك إلى الشرك به، بخلاف من دعاه في مغيبه، فإنّ ذلك يفضي إلى الشرك به»(1) .

و در قسمتى ديگر مى گويد:

«الشفيع كما أ نّه شافع للطالب شفاعته في الطلب فهو أيضاً قد شفع المشفوع إليه فبشفاعته صار المشفوع إليه فاعلًا للمطلوب، فقد شفع الطالب والمطلوب، واللَّه تعالى وتْرٌ لايشفعه أحد» (2).

خلاصه سخنان ايشان اين است:

1. درخواست شفاعت از پيامبران و ملائكه وديگران در حقيقت درخواستِ از غيرخداوند است و اين، شرك يا وسيله اى به سوى شرك است. و در قرآن كريم از


1- مجموع الفتاوى، ج 1، ص 179 و 180. ترجمه آن در ابتداى طرح شبهه گذشت.
2- مجموع الفتاوى، ج 14، ص 381.

ص: 258

درخواستِ از غير خداوند نهى شده است.

2. چنانچه شفاعت كننده زنده باشد، درخواست شفاعت از او موجب شرك نمى شود؛ زيرا خود شفاعت كنندگان افراد را از شرك نهى مى كنند. ولى اگر زنده يا حاضر نباشند، درخواست شفاعت از آنان موجب شرك مى شود.

3. شفيع قرار دادن افراد در حقيقت همراه قرار دادن آنها با خداوند است، در حالى كه خداوند متعال واحد است و هيچ كس همراه و زوج او نيست.

پاسخ

1. شما گفتيد: «القران ينهى أن يُدعى غير اللَّه.» و اين تصرّف در قرآن كريم و تحريف در كلمات خداست؛ زيرا قرآن كريم از خواندن و درخواست از غير خدا نهى نكرده است، بلكه «القرآن ينهى أن يدعى غير اللَّه مع اللَّه»، قرآن از خواندن و درخواست از غير خداوند در عرض خداوند و به عنوان شريك او نهى كرده است و مى فرمايد:

- «فَلَا تَدْعُواْ مَعَ اللَّهِ أَحَدًا»(1) - «أَبِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ ءَالِهَةً أُخْرَى»(2) - «لَّاتَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهًا ءَاخَرَ» (3)- «فَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهًا ءَاخَرَ»(4) .

در تمام اين آيات كلمه «مع» وجود دارد و معناى اين آيات اين است كه نبايد در عرض خداوند و به طور مستقلّ از كسى ديگر- پيامبران، ملائكه و ديگران- درخواست شود و براى خداوند شريك و همكار قرار داده شود. لذا اگر كسى بگويد:


1- الجنّ/ 18.
2- الانعام/ 19.
3- الإسراء/ 22.
4- الشعراء/ 213.

ص: 259

«يا نبيّ اللَّه اغفر ذنبي» يا بگويد: «يا اللَّه ويا نبيّ اللَّه اغفرا ذنبي»؛ اين خواندن و درخواست كردن از غير خدا در عرض خداوند و يا به همراه خداوند است و اين شرك است.

و امّا درخواست شفاعت از پيامبران يا ملائكه و ديگران به معناى اين است كه ما از شما كه داراى مقام و منزلتى در نزد خداوند متعال هستيد، درخواست مى كنيم در قيامت، چنانچه خداوند به شما اجازه شفاعت داد، ما را همراه خود گردانيد تا از عذاب جهنّم در امان بمانيم و يا نجات پيدا كنيم.

اين درخواست اگر چه درخواست از بنده خداست، ولى درخواست از او در عرض خداوند نيست.

2. اگر درخواست شفاعت از ديگران موجب شرك باشد، تفاوتى ميان زمانى كه شفاعت كننده زنده و حاضر باشد و يا زنده و حاضر نباشد وجود ندارد؛ زيرا اگر شفاعت كننده زنده يا حاضر باشد و كسى از او درخواست شفاعت كند و مقصودش اين باشد كه شفاعت كننده در شفاعت استقلال دارد، اين شرك است و نهى كردن شفاعت كننده از شرك، تأثيرى در مشرك نبودن درخواست كننده شفاعت ندارد؛ چون شرك از اعمال قصدى است و ربطى به نهى و يا امر ديگرى ندارد.

3. ايشان شرط درخواست شفاعت از ملائكه را زنده و حاضر بودن آنها دانسته است. و شكّى نيست كه ملائكه زنده اند. و امّا درباره ديدن ملائكه بايد خود ابن تيميّه و پيروانش توضيح دهند.

4. بى شكّ، شهدا و پيامبران زنده هستند؛ زيرا خداوند در قرآن درباره شهدا مى فرمايد:

«بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبّهِمْ يُرْزَقُونَ» (1) و رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:


1- آل عمران/ 169.

ص: 260

«الأنبياء أحياء في قبورهم يصلّون.(1) »

«پيامبران در قبرها زنده هستند و نماز مى خوانند.»

بنابراين اگر كسى به كنار قبور شهدا و پيامبران برود و از آنان درخواست شفاعت نمايد- طبق نظر ابن تيميّه نيز- اشكالى نخواهد داشت. شيعيان نيز با اعتقاد به زنده بودن پيامبران و شهدا- بخصوص امامان معصوم عليهم السلام- در كنار قبور آن بزرگواران تقاضاى شفاعت در قيامت را مى كنند.

5. شفيع قرار دادن افراد، در حقيقت همراه قرار دادن آنان با شفاعت كننده است؛ نه همراه قرار دادن آنان با كسى كه به نزد او شفاعت و همراهى مى شود. و اين معنا را در گذشته با استناد به سخنان مفسّران اهل سنّت توضيح داديم. پس ابن تيميّه معناى شفيع را وارونه فهميده است.

دليل دوم: درخواست شفاعت بدعت است
اشاره

ابن تيميّه درخواست شفاعت از پيامبران و ملائكه را در حالى كه زنده يا حاضر نباشند، بدعت مى داند. وى گفته است:

«الاستشفاع بهم من الدين الّذي لم يشرّعه اللَّه، ولا ابتعث به رسولًا، ولا انزل به كتاباً، وليس هو واجباً ولا مستحبّاً. ومن تعبّد بعبادة ليست واجبة ولا مستحبّة وهو يعتقدها واجبة أو مستحبّة فهو ضالّ مبتدع بدعة سيّئة. (2)»

«درخواست شفاعت از پيامبران و ملائكه- درحالى كه زنده يا حاضر نيستند- از اعتقاداتى است كه خداوند آنها را مشروع نكرده و هيچ پيامبرى را براى ابلاغ آنها مبعوث ننموده و هيچ كتاب آسمانى درباره آنها نازل نكرده است، نه واجب است و نه مستحب. و هر كسى كه خود را ملتزم به عبادتى كند كه واجب يا مستحبّ نيست و معتقد به وجوب يا استحباب آنها باشد، گمراه وبدعت گذار است.»


1- مجمع الزوائد الهيثمي، ج 8، ص 211؛ مسند أبي يعلى، ج 6، ص 147؛ السيف الصقيل السبكي، ص 182؛ تاريخ بغداد، ج 5، ص 157.
2- مجموع الفتاوى، ج 1، ص 160.

ص: 261

پاسخ

با اندكى تأمّل درخواهيم يافت كه بدعت گذار حقيقى كسى جز ابن تيميّه و پيروان وهّابى او نيست؛ زيرا بدعت به معناى جعل حكم واسناد آن به خداوند است؛ هركسى كه آنچه را مستحبّ يا مكروه يا واجب و يا حرام نيست، مستحب يا مكروه يا واجب و يا حرام بداند، بدعت گذار است. خود ابن تيميّه در كتاب «منهاج السنّة» مى نويسد:

«البدعة الشرعيّة الّتي هي ضلالة هي ما فعل بغير دليل شرعيّ، كاستحباب مالم يحبّه اللَّه وايجاب مالم يوجبه اللَّه وتحريم مالم يحرّمه اللَّه(1)

«بدعت شرعى كه گمراهى و خروج از دين است، عبارت است از آنچه بدون دليل شرعى انجام گيرد؛ مثلًا حكم شود به استحباب آنچه خداوند دوست ندارد، يا حكم شود به وجوب آنچه كه خداوند واجب نكرده و يا حكم شود به حرام بودن آنچه كه خداوند حرام نكرده است.»

شيعه استشفاع (درخواست شفاعت) را واجب يا مستحبّ نمى داند، بلكه درخواست شفاعت از پيامبران، امامان، ملائكه و ديگران را عملى جايز و پسنديده مى داند؛ به اين دليل كه در قرآن كريم و روايات، هيچ جمله اى كه بيانگر حرمت استشفاع باشد وجود ندارد و هر عملى كه در اسلام حكم به حرمت آن نشده باشد، حلال و جايز است.

ابن حزم اندلسى در كتاب «الإحكام» براى اثبات حلال و مباح بودن هر عملى كه در اسلام از آن نهى نشده است، به اين آيات استناد مى كند:

- «خَلَقَ لَكُم مَّا فِى الْأَرْضِ جَمِيعًا» (2)- «وَقَدْ فَصَّلَ لَكُم مَّاحَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلَّامَااضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ»(3)


1- منهاج السنة، ج 8، ص 308.
2- البقرة/ 29.
3- الأنعام/ 119.

ص: 262

- «يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتُحَرّمُواْ طَيّبتِ مَآأَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَلَاتَعْتَدُواْ إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ ا لْمُعْتَدِينَ».(1) و سپس مى گويد:

«فبيّن اللَّه تعالى أنّ كلّ شي ء حلال لنا إلّاما نصّ على تحريمه ونهانا عن اعتداء ما أمرنا به، فمن حرّم شيئاً لم ينصّ اللَّه تعالى ولا رسوله صلى الله عليه و آله على تحريمه والنهي عنه ولا اجمع على تحريمه فقد اعتدى وعصى اللَّه تعالى. ثمّ زادنا تعالى بياناً فقال: «هَلُمَّ شُهَدَآءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذَا» (2) فصحّ بنصّ هذه الآية صحّة لا مريّة فيها أنّ كلّ مالم يأت النهي فيه باسمه من عنداللَّه تعالى على لسان رسوله صلى الله عليه و آله فهو حلال، لا يحلّ لأحد أن يشهد بتحريمه.(3) »

«خداوند متعال فرموده كه هر چيزى براى مسلمانان حلال است مگر اينكه تصريح به حرمت آن شود. و نيز خداوند متعال ما را از طغيانگرى و تجاوز از آنچه به ما امر كرده، نهى مى كند. از اين رو هركسى كه حكم به حرمت چيزى كند كه خداوند يا رسولش تصريح به حرمت آن نكرده و مسلمانان نيز در حرمت آن اجماع ندارند، طغيانگرى و معصيت كرده است.

و خداوند در آيه اى ديگر مى فرمايد: كسانى را كه گواهى مى دادند بر اينكه خداوند اين چيز را حرام كرده است حاضر گردانيد .... و اين آيه به طور قطع دلالت دارد بر اينكه هر آنچه درباره او از طرف پروردگار و از زبان پيامبرش نهى نشده، حلال است و جايز نيست كسى گواهى به حرام بودن آن بدهد.»

اكنون از ابن تيميّه و پيروانش مى پرسيم: در كدام آيه از آيات قرآن كريم از درخواستِ شفاعت از اولياى الهى نهى شده است؟ و در كدام روايت از روايات نبوى


1- المائدة/ 87.
2- الأنعام/ 150.
3- الإحكام في اصول الأحكام ابن حزم، ج 8، ص 1058- 1059.

ص: 263

درخواست شفاعت از اولياى الهى حرام شده است؟ آيا حكم به حرمتِ درخواست شفاعت بدون هيچ دليل قرآنى و روايى، بدعت و طغيانگرى و تجاوز از دين نيست؟

بنابراين بدعت گذار حقيقى ابن تيميّه و پيروانش هستند؛ زيرا به اعتراف خود ابن تيميّه تحريم آنچه را خداوند حرام نكرده، بدعت است.

دليل سوم: درخواست شفاعت در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و توسّط ديگران انجام نگرفته است
اشاره

ابن تيميّه در قسمتى از سخنانش مى گويد:

«ولا فَعَله أحدٌ من الصحابة والتابعين لهم باحسان ولا أمر به إمام من أئمّه المسلمين (1)

«درخواستِ شفاعت توسّط هيچ يك از صحابه و تابعين انجام نگرفته و هيچ يك از پيشوايان مذاهب اسلامى به انجام آن توصيه نكرده اند.»

پاسخ

1. در علم اصول انجام يك عمل توسّط متشرّعه و مسلمانان به عنوان دليل بر جواز آن عمل ذكر شده است. ولى انجام نگرفتن يك عمل توسّط مسلمانان به عنوان دليل بر جايز نبودن آن عمل ذكر نشده است؛ بنابراين انجام نگرفتن درخواست شفاعت توسّط صحابه و تابعين، دليل بر جايز نبودن آن نخواهد بود.

2. رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديث اعرابى، از درخواست شفاعت خداوند به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله منع مى كند، ولى از درخواست شفاعتِ پيامبر صلى الله عليه و آله به نزد خداوند منع نكرده و اين حديث دلالت دارد بر وجود درخواست شفاعت در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و جواز آن.

بسيارى از كتابهاى حديثى و تفسيرى و رجالى اهل سنّت به نقل از جبير ابن مطعم نوشته اند: «مردى صحرانشين نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى رسول خدا! ما


1- مجمع الفتاوى، ج 1، ص 159- 160.

ص: 264

صحرانشينان، از پا درآمده، خانواده هاى ما گرسنه شده اند و اموال ما نابود شده است. از پروردگارت براى ما درخواست باران كن، ما درخواست شفاعتِ خداوند به نزد تو و درخواست شفاعتِ تو به نزد خداوند را داريم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: سبحان اللَّه! سبحان اللَّه!- اين جمله را آنقدر تكرار كرد كه اثر آن در چهره اصحاب نمايان گشت-، و آنگاه فرمود: واى برتو! آيا خداوند را مى شناسى؟! جايگاه خداوند بالاتر از آن است و كسى نمى تواند درخواست شفاعت خداوند به نزد كسى را داشته باشد.»(1) اين حديث بر دو مطلب دلالت دارد:

الف) پيامبر مكرّم اسلام از درخواست شفاعتِ خداوند به نزد كسى ديگر نهى كرده است، پس كسى نمى تواند بگويد: «استشفع باللَّه إلى محمّد صلى الله عليه و آله» يا «استشفع باللَّه إلى الملائكة»؛ زيرا خداوند متعال پناهگاه تمام بندگان و همراه كنندگان است.

ب) آن حضرت از اينكه اعرابى شفاعتِ پيامبر صلى الله عليه و آله به نزد پروردگار را درخواست نمود نهى نمى كند، بلكه با سكوت خود آن را تأييد مى كند، لذا اشكالى ندارد كه كسى بگويد: «يا رسول اللَّه! استشفع بك إلى اللَّه»، «يا ايّتها الملائكة المقرّبون استشفع بكم إلى اللَّه» و «يا أولياء اللَّه استشفعت بكم إلى اللَّه.» و اين دقيقاً همان چيزى است كه شيعيان در زمانها و مكانهاى مورد احترام به عنوان دعاى توسّل انجام مى دهند كه متأسّفانه توسّط وهّابيون متّهم به كفر و شرك و بدعت مى شوند!

بعضى سعى در مخدوش دانستن سند اين حديث دارند. ولى ابن تيميّه در كتاب «بيان تلبيس الجهميّة» مى گويد: «اين حديث از گذشته در ميان اهل علم پذيرفته شده


1- سنن أبي داود (السجستانى)، ج 2، ص 418؛ تفسير روح المعاني، ج 16، ص 153؛ الدر المنثور، ج 1، ص 34؛ تاريخ بغداد، ج 4، ص 260؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص 505؛ البداية والنهاية، ج 1، ص 11؛ اصول الايمان (محمّد بن عبدالوهّاب)، ج 1، ص 67؛ عون المعبود، ج 13، ص 8- 10؛ كتاب العرش (ابن أبي شيبة)، ص 56- 57؛ إثبات صفة العلو، ج 1، ص 60؛ العظمة، ج 2، ص 555؛ رسالة التوحيد (الدهلوي)، ج 1، ص 137؛ شرح العقيدة الطحاويّة، ج 1، ص 280؛ التوحيد (ابن خزيمة)، ج 1، ص 239.

ص: 265

است و دو شخصيّت مهمّ به آن استناد كرده اند: 1. ابن خزيمه در كتاب (التوحيد).

ايشان در اين كتاب شرط كرده است كه جز به احاديثى كه داراى راويان ثقه و پى در پى باشد استناد نكند. 2. ابو محمّد بن حزم در مسئله استدارة الأفلاك. و ابن حزم فقط به احاديثى استناد مى كند كه به نظر خودش از نظر سند صحيح باشد. (1)»

3. احمد بن حنبل در كتاب «مسند» و ترمذى در كتاب «سنن» از انس بن مالك نقل كرده اند:

«سألت النبيّ أن يشفع لي يوم القيامة، فقال: أنا فاعل. قلت يا رسول اللَّه! فأين أطلبك؟ قال: اطلبني أوّل ما تطلبني على الصراط .... (2)»

«از پيامبر صلى الله عليه و آله درخواست نمودم كه در روز قيامت درباره من شفاعت كند. او فرمود: من اين كار را انجام مى دهم. به پيامبر عرض كردم: آنجا شما را در كجا بيابم؟ فرمود:

نخستين جايى كه مى توانى مرا دريابى در كنار [پل] صراط است.»

4. مصعب اسلمى نقل مى كند: نوجوانى از ما به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و به او گفت:

من از تو چيزى مى خواهم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آن چيست؟

او گفت: «أسألك أن تجعلني ممّن تشفع له يوم القيامة؛ من از تو مى خواهم كه مرا از كسانى قرار دهى كه در روز قيامت درباره آنان شفاعت مى كنى.»

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چه كسى تو را به اين كار راهنمايى نموده است؟

او گفت: هيچ كس، من خودم به اين فكر افتادم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: تو از كسانى هستى كه من در روز قيامت درباره آنان شفاعت مى كنم»(3) .


1- بيان تلبيس الجهميّة، ج 1، ص 569- 571.
2- مسند أحمد بن حنبل، ج 3، ص 178؛ سنن الترمذي، ج 4، ص 42؛ الدرّ المنثور، ج 3، ص 70؛ تهذيب الكمال، ج 5، ص 537.
3- مجمع الزوائد، ج 10، ص 369؛ أسد الغابة، ج 4، ص 368؛ المعجم الكبير، ج 20، ص 365.

ص: 266

هيثمى پس از ذكر اين حديث مى گويد: «اين حديث را طبرانى روايت كرده است، و سند آن صحيح است»(1).

5. نضر بن انس از انس نقل مى كند: در يكى از جنگها وقتى شب شد و پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيد، در كنار او انس و ابوطلحه و دو نفر ديگر نيز خوابيدند. پاسى از شب گذشت و آنها بيدار شدند و پيامبر صلى الله عليه و آله در آنجا نبود. همگى به دنبال پيامبر صلى الله عليه و آله رفتند. وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله را يافتند، گفتند: كجا بودى؟ ما وقتى تو را در جايگاه خويش نديديم، نگران شديم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: جبرئيل به ديدار من آمد و گفت: اى محمّد! خداوند مرا به نزد تو فرستاد تا تو را مخيّر كنم ميان اينكه [خدا] نصف امّت تو را به بهشت ببرد و يا تو از شفاعت آنان در قيامت برخوردار شوى. و من شفاعت را انتخاب كردم.

آن چهار نفر گفتند: «يا نبى اللَّه! اجعلنا ممن تشفع لهم» اى پيامبر خدا! ما را از كسانى قرار ده كه درباره آنان شفاعت مى كنى.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«شفاعت براى شما لازم شد.(2) »

6. سواد بن قارب از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله در محضر آن حضرت اشعارى را سروده و مى گويد:

وكن لي شفيعاً يوم لا ذوشفاعةسواك بمغنٍ عن سواد بن قارب

(3)«اى پيامبر خدا! در روز قيامت شفيع من باش، روزى كه شفاعت كسى جز شفاعت تو سواد بن قارب را بى نياز نگرداند.»

از آنچه ذكر شد، واهى بودن ادّعاى ابن تيميّه كاملًا روشن مى شود.


1- مجمع الزوائد، ج 10، ص 369.
2- المعجم الأوسط، ج 2، ص 105؛ مجمع الزوائد، ج 10، ص 370؛ كتاب السنّة، ص 377.
3- تفسير ابن كثير، ج 4، ص 181؛ مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 610؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 250؛ الأحاديث الطوال، ص 85؛ دلائل النبوّة، ص 32؛ الإصابة، ج 3، ص 182.

ص: 267

دليل چهارم: شفاعت اوليا از نوع استغفار ملائكه است
اشاره

ابن تيميّه ادّعا مى كند شفاعت اولياى الهى در قيامت همانند استغفار ملائكه براى مؤمنان در دنياست، يعنى ملائكه براى مؤمنان دعا و طلب آمرزش مى كنند، بدون اينكه كسى از آنان درخواست دعا و استغفار نمايد؛ زيرا در قرآن كريم مى فرمايد:

«وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ» (1) رواياتى كه درباره شفاعت پيامبران و صلحا وارد شده، از همين قبيل است. يعنى پيامبران و اوليا پس از اينكه خداوند به آنان اجازه شفاعت دهد، بدون اينكه كسى از آنان درخواست شفاعت نمايد، شفاعت مى كنند.

وى اينگونه نتيجه مى گيرد: «وإذا لم يشرع دعاء الملائكة لم يشرع دعاء من مات من الأنبياء والصالحين، ولا أن نطلب منهم الدعاء والشفاعة(2) ؛ وقتى درخواست دعا از ملائكه مشروع نباشد، درخواست دعا و شفاعت از پيامبران و اشخاص صالح نيز مشروع نيست.»

پاسخ

1. دعا و طلب آمرزش توسّط ملائكه براى ديگران بدون درخواست آنان، هيچ منافاتى با دعا و طلبِ آمرزش آنان پس از درخواست ديگران ندارد. همچنين شفاعتِ اولياى الهى بدون درخواست ديگران منافاتى با شفاعت آنان پس از درخواستِ از آنان ندارد.

2. رواياتى كه درباره شفاعتِ اولياى الهى (پيامبران، ملائكه و ديگران) و بخصوص رواياتى كه درباره شفاعت پيامبران و رسول مكرّم اسلام وارد شده است، بيانگر درخواست شفاعت توسّط گناهكاران است؛ همانطور كه در حديث شفاعت

در پرتو شريعت ؛ ؛ ص267

ص: 268

گذشت.

و جالب اين كه خود ابن تيميّه در مواردى، درخواست شفاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله را توسّط مردم در قيامت مطلبى مورد اتّفاق ميان مسلمانان مى داند و مى گويد:

- «قد اتّفق المسلمون على أنّ نبيّنا شفيع يوم القيامة وأنّ الخلق يطلبون منه الشفاعة.(3) »

«به اتّفاق همه مسلمانان، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در روز قيامت شفاعت مى كند و مردم از آن حضرت درخواست شفاعت مى نمايند.»

- «انّه يشفع في الخلائق يوم القيامة وأنّ الناس يستشفعون به يطلبون منه أن يشفع لهم إلى ربّهم.(4) »

«به اتّفاق امّت اسلام، پيامبر صلى الله عليه و آله در روز قيامت از مردم شفاعت مى كند و مردم از او درخواست شفاعت كرده، مى خواهند كه همراه آنان به سوى پروردگار باشد.»

- «إنّ الخلائق يوم القيامة يأتون إليه يطلبون منه أن يشفع إلى اللَّه (5)«مردم در روز قيامت نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمده، از او درخواست شفاعت به نزد خداوند را دارند.»

نتيجه

هر مسلمان با انصافى، با مراجعه به قرآن كريم و كتابهاى تفسيرى، حديثى، فقهى و رجالى اهل سنّت- صرف نظر از روايات و كتابهاى شيعه- در خواهد يافت كه آنچه شيعيان در موضوع شفاعت به آن اعتقاد دارند، مطابق با آموزه هاى شريعت اسلامى است و سخنان وهّابيون، چيزى جز فتنه اى بزرگ براى تخريب چهره شيعيان و ايجاد تفرقه ميان مسلمان نيست.


1- الغافر/ 7.
2- مجموع الفتاوى، ج 1، ص 180.
3- همان، ص 104.
4- همان.
5- همان، ج 27، ص 154.

ص: 693

ص: 269

14. تحريف قرآن كريم مصحف على وفاطمه عليهما السلام

شبهه

از ابتداى قرن چهارم بعضى از عالمان اهل سنّت اعتقاد به تحريف قرآن را به بعضى از شيعيان نسبت داده اند (1). ولى اين موضوع در سالهاى اخير بيش از گذشته مطرح شده و دست آويزى تبليغاتى براى وهّابيون، در راستاى تخريب چهره پيروان اهل بيت عليهم السلام قرار گرفته است.

آنان اعتقاد تمام شيعيان به تحريف قرآن كريم را در ميان مسلمانان- بخصوص اهل سنّت- به طور گسترده و بى سابقه در سخنرانيها و مقالات خويش تبليغ نموده، موجب بدبينى نسبت به شيعه شده اند؛ به طورى كه يكى از پيشگامان ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و يكى از دشمنان پيروان اهل بيت عليهم السلام به نام «ابراهيم سليمان جبهان» در نامه اى به شيخ الأزهر مى نويسد:

«على أيّ شي ء نتّفق ونتّحد يا سيدي؟! على كتاب اللَّه الّذي يدّعى الشيعة أ نّه حُرِّف وبدّل وأنّ القرآن الّذي نسير على هديه غير القرآن الّذى نزل على محمّد صلى الله عليه و آله .... (2)»

«بر چه چيزى با شيعه اتّفاق واتّحاد داشته باشيم؟! آيا بر كتاب خدا با آنها اتّحاد داشته


1- مقالات الإسلاميّين، ج 1، ص 47؛ شرح الاصول الخمسة، ص 601؛ الانتصار، ص 240- 241؛ الفصل ابن حزم، ج 4، ص 115 و 139.
2- به نقل از كتاب «الشيخ الزنجاني والوحدة الاسلاميّة» ص 105.

ص: 270

باشيم در حالى كه شيعه ادّعا مى كند قرآن كريم تحريف و جابه جا شده است وقرآنى كه هم اكنون در دسترس ما و راهنماى ماست، غير از قرآنى است كه بر محمّد صلى الله عليه و آله نازل شده است؟! ....»

و برخى ديگر از مؤلّفان اهل سنّت- مانند قفازى- مى كوشند با تكيه بر عنوان «مصحف امام على» و «مصحف فاطمه» اعتقاد به تحريف قرآن كريم را به عنوان يك اصل مسلّم به شيعه نسبت دهند (1).

اين اشخاص در تبليغات مسموم خويش روى سه نكته تأكيد دارند:

1. تمام شيعيان اعتقاد به تحريف قرآن دارند.

2. انديشمندان شيعه در اثبات تحريف قرآن كتابهاى زيادى نوشته اند.

3. شيعيان، قرآنى غير از قرآن موجود با نام «مصحف على» يا «مصحف فاطمه» دارند.

پاسخ شبهه

براى پاسخ به اين شبهه و دفاع از اعتقادات شيعه، لازم است مطالب خود را جهت جواب از سه پرسش مرتّب كنيم:

1. اعتقاد شيعه پيرامون تحريف يا عدم تحريف قرآن چيست؟

2. فعّاليّتهاى علمى انديشمندان شيعه، در جهت اثبات تحريف قرآن بوده است يا در راستاى اثبات عدم تحريف قرآن؟

3. ديدگاه شيعه درباره مصحف على و فاطمه عليهما السلام چيست؟

1. شيعه معتقد به عدم تحريف قرآن است

از نظر شيعه، قرآن تنها كتاب آسمانى است كه بدون هيچ گونه كاستى و يا افزونى و به همان صورت اوّليه در اختيار انسانهاى جهان قرار دارد.


1- اصول مذهب الشيعة الاماميّة، ج 1، ص 202.

ص: 271

كلمات امامان معصوم عليهم السلام و اظهارات عالمان بزرگ شيعه گوياى باور شيعه به عدم تحريف قرآن است.

الف) امام حسن عليه السلام در گفت وگويى با معاويه، نظريه كاسته شدن و از ميان رفتن بخش زيادى از قرآن را ردّ كرده و مى فرمايد:

«فمن قال يا معاوية انّه ضاع من القرآن شي ء فقد كذّب هو عند أهله مجموع. (1)»

«اى معاويه! كسى كه مى گويد: بخش عظيم قرآن تباه شده است، در نزد تمام خويشانش دروغ گفته است.»

ب) امام باقر عليه السلام در پاسخ به شايعه تحريف الفاظ قرآن توسّط حكومت، مى فرمايد:

«أقاموا حروفه وحرّفوا حدوده. (2)»

«آنان حروف و الفاظ قرآن را پابرجا نگه داشته اند، فقط در معانى قرآن تحريف كرده اند.»

ج) ابن شاذان (م 260) بر اهل سنّت به دليل اعتقاد به تحريف قرآن كريم ايراد گرفته است(3) .

د) شيخ صدوق (م 381) مى گويد: «اعتقاد ما اين است: قرآنى را كه خداوند بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرده، همان است كه اكنون ميان جلد و در اختيار مردم قرار دارد، قرآن كريم بيش از آنچه موجود است نمى باشد و هركسى افزون بودن آن را به ما نسبت دهد، دروغگو است»(4) .

ه) شيخ مفيد (م 413) مى گويد: «گروهى از اماميّه مى گويند: هيچ كلمه و آيه و


1- كتاب سليم بن قيس، ص 369.
2- تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 106.
3- الإيضاح، ص 210- 222.
4- الاعتقادات، ص 59.

ص: 272

سوره اى از قرآن كريم حذف نشده است. ولى مطالبى كه در قرآنِ اميرمؤمنان وجود داشت و همگى مربوط به تفسير معانى قرآن بود و از كلام اللَّه به شمار نمى رفت، حذف شده است. و اين سخن در نزد من به حق نزديك تر است تا سخن كسانى كه ادّعا مى كنند كلماتى از خود قرآن حذف شده است»(1) .

و) سيّد مرتضى (م 436) مى گويد: «يقين به صحّت قرآن مانند يقين به وجود شهرها و حوادث بزرگ و كتابهاى مشهور است. قرآن معجزه پيامبر صلى الله عليه و آله و مأخذ علوم شرعى و احكام دينى است. قرآن همواره تدريس مى شده و تمام آن در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله حفظ مى شد. گروهى از صحابه مانند: عبداللَّه بن مسعود و ابيّ بن كعب و ديگران قرآن را چند بار براى پيامبر صلى الله عليه و آله از ابتدا تا آخر خوانده اند. تمام اين امور حكايت از آن دارد كه قرآن كريم در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله گرد آورى شده و كاستى و پراكندگى ندارد» (2).

ز) شيخ طوسى (م 460) نيز مى گويد: «فزونى در قرآن به اتّفاق تمام مسلمانان باطل است. و كاهش قرآن نيز بر خلاف مذهب مسلمانان مى باشد. و همين مذهب ماست» (3).

ح) طبرسى (م 560) نيز در تفسير مجمع البيان اعتقاد به عدم تحريف قرآن را مذهب اصحاب اماميّه مى داند(4).

ط) آية اللَّه خويى نيز مى گويد: «مشهور ميان علما و محقّقين شيعه و بلكه مورد اتّفاق تمام آنان عدم تحريف قرآن است» (5).

و بسيارى ديگر از متكلّمين، مفسّران و فقهاى شيعه اعتقاد به عدم تحريف قرآن


1- أوائل المقالات، ص 81.
2- به نقل از الاحتجاج، ج 1، ص 378.
3- التبيان، ج 1، ص 3.
4- مجمع البيان، ج 1، ص 42 و 43.
5- البيان، ص 201.

ص: 273

كريم را از باورهاى مسلّم شيعه دانسته اند.

و از اين رو بعضى از دانشمندان اهل سنّت نيز شيعه را از اتّهام تحريف قرآن مبرّا دانسته اند(1) .

2. فعّاليّتهاى علمى شيعيان در اثبات عدم تحريف

در دوره هاى اخير كتابى توسّط محدّث نورى در اثبات تحريف قرآن با نام «فصل الخطاب» نوشته شد. ولى بى شكّ نگارش يك كتاب توسّط يكى از انديشمندان شيعه در اثبات تحريف قرآن، دليل بر اعتقاد شيعه به تحريف قرآن نيست. چنانكه ابن الخطيب مصرى نيز كتاب «الفرقان في تحريف القرآن» را نگاشته و دليل بر اعتقاد اهل سنّت به تحريف قرآن نمى باشد.

علاوه بر آن وقتى كتاب «فصل الخطاب» چاپ شد، از سوى انديشمندان بزرگ شيعه مورد نقد و بررسى قرار گرفت و بسيارى از عالمان شيعه كتابهاى متعدّدى در ردّ آن نوشتند كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

1. «كشف الارتياب في عدم تحريف الكتاب»؛ به قلم شيخ محمود ابوالقاسم معروف به معرّب طهرانى، م. 1313.

2. «حفظ الكتاب الشريف عن شبهة القول بالتحريف»؛ از علّامه سيد محمّد حسين شهرستانى، م. 1315.

3. «تفسير آلاء الرحمن.» در اين كتاب علّامه بلاغى (م. 1352) در يك فصل، مطالب كتاب فصل الخطاب را مورد نقد قرار داده است.

همچنين كتابهاى متعدّدى به صورت مستقل و مقالاتى در ضمن بعضى كتابهاى تفسيرى در إثبات عدم تحريف قرآن نوشته شده است، مانند كتاب «صيانة القرآن عن التحريف» (2).


1- إظهار الحقّ دهلوى، ج 2، ص 128؛ مع الصادقين، ص 201.
2- اين كتاب تأليف آية اللَّه معرفت، از انديشمندان معاصر است.

ص: 274

بنابراين فعّاليّتهاى علمى دانشمندان شيعه در جهت اثبات عدم تحريف قرآن متمركز بوده است.

3. مصحف امام على عليه السلام چيست؟

كلمه «مصحف» اگر چه ابتدا به معناى كتاب و يا دفترِ مجلّد بوده است، ولى به مرور زمان بر خصوص قرآن كريم اطلاق مى شده است.

هر يك از صحابه كه قرآن كريم را مى نوشتند، آن قرآن به عنوان مصحف فلانى شناخته مى شد؛ مانند: مصحف عبداللَّه بن عباس، مصحف عبداللَّه بن مسعود، مصحف عايشه، مصحف سالم و مصحف ابيّ بن كعب.

مصحف امام على عليه السلام يكى از آن مصحف هاست. از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه طول اين مصحف هفتاد ذراع بوده است.

بنابراين مصحف امام على عليه السلام چيزى نيست جز همين آيات و سوره هايى از قرآن كريم كه در دسترس ماست، با اين تفاوت كه براى اين مصحف دو خصوصيّت ذكر شده است:

1. در اين مصحف افزودنيهايى غير از آيات قرآن وجود داشته است. و اين افزودنيها، تفسير و توضيح آيات و بيان مصاديق آنها بوده است. لذا ادّعاى وجود سوره يا آياتى از سنخ قرآن كريم در اين مصحف، سخنى باطل است.

شيخ مفيد مى فرمايد:

«لكن حُذِف ما كان مثبتاً في مصحف أميرالمؤمنين عليه السلام من تأويله وتفسير معانيه على حقيقة تنزيله. وذلك كان ثابتا منزلًا، وإن لم يكن من جملة كلام اللَّه الّذي هو القرآن المعجز .... (1)»

«ولى آن مقدار از تفسير و توضيح معانى قرآن كه در مصحف اميرالمؤمنان عليه السلام به ترتيب نزول سوره ها وجود داشت، حذف شده است. و آن مقدار از توضيحاتى كه در مصحف


1- أوائل المقالات، ص 81.

ص: 275

امام على عليه السلام ثابت بود و توسّط جبرئيل عليه السلام نازل شده بود، اگر چه از جنس كلام خدا و قرآن نبود.»

2. اين مصحف بر اساس نزول سوره هاى قرآن تنظيم شده بود.

جلال الدين سيوطى مى گويد:

«منهم من رتّبها على النزول، وهو مصحف علي عليه السلام، كان أوّله (إقرأ) ثمّ (المدثّر) ثمّ (ن) ثمّ (المزمّل) ثمّ (تبّت) ثمّ (التكوير) وهكذا إلى آخر المكّي والمدني. وكان أوّل مصحف ابن مسعود (البقرة) ثمّ (النساء) ثمّ (آل عمران)، وكذا مصحف ابي وغيره. »(1)

«بعضى از صحابه سوره هاى قرآن را به ترتيب نزول تنظيم كردند؛ مصحف على عليه السلام چنين است. يعنى ابتدا سوره اقرأ و سپس مدثّر و مزمّل و تبّت و تكوير و ... مى باشد. و ابتداى مصحف ابن مسعود سوره بقره و سپس نساء و آل عمران است. مصحف ابيّ بن كعب و ديگران نيز همينطور است.»

اين مصحف اگر چه الآن در دسترس نيست، ولى بى شكّ وجود چنين مصحفى هيچ منافاتى با عدم تحريف قرآن ندارد.

ناگفته نماند كه على عليه السلام دو اثر ديگر به نام «كتاب على عليه السلام» و «صحيفه على عليه السلام» دارد كه مربوط به حلال و حرام و احكام است.

4. مصحف فاطمه عليها السلام چيست؟

همانطور كه در گذشته اشاره شد، كلمه «مصحف» در لغت به معناى كتاب و دفترچه است. وقتى اوراق پراكنده اى در داخل جلد گردآورى مى شود، به آن مصحف مى گويند. با اين وجود بيشترين مورد استعمال كلمه «مصحف» قرآن كريم بوده است، طورى كه اگر اين كلمه مطلق ذكر شود، انصراف به قرآن كريم دارد و اگر اضافه به شخصى شود، به معناى قرآنى است كه شخص آن را نوشته است، مانند:


1- الإتقان، ج 1، ص 171.

ص: 276

مصحف ابن مسعود، مصحف عبداللَّه بن عباس، مصحف على عليه السلام و ...

در روايات معصومين عليهم السلام از وجود مصحف فاطمه عليها السلام پرده برداشته شده است. و از آنجا كه كلمه «مصحف» انصراف به قرآن كريم داشته است و از طرفى مصحف فاطمه عليها السلام كتابى غير از قرآن بوده است، امامان معصوم عليهم السلام حقيقت اين مصحف را به ديگران معرّفى كرده اند تا دستاويزى براى دشمنان اهل بيت عليهم السلام در راستاى تخريب چهره مذهب اماميّه قرار نگيرد. با اين وجود، در حال حاضر وهّابيّون مصحف فاطمه عليها السلام را قرآن شيعه در مقابل قرآن موجود معرّفى كرده، شيعه را متّهم به اعتقاد به تحريف قرآن موجود مى كنند.

اكنون رواياتى كه از امامان معصوم شيعه در تعريف مصحف فاطمه عليها السلام وارد شده را ذكر مى كنيم تا فتنه طرّاحى شده توسّط وهّابيّون خنثى گردد.

1. عن أبي عبيدة عن أبي عبداللَّه عليه السلام: «إنّ فاطمة مكثت بعد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله خمسة وسبعين يوماً، وكان دَخَلَها حزنٌ شديد على أبيها، وكان جبرئيل يأتيها فيحسن عزاءها على أبيها، ويطيب نفسها ويخبرها عن أبيها ومكانه، ويخبرها بما يكون بعدها في ذريّتها، وكان على عليه السلام يكتب ذلك، فهذا مصحف فاطمة عليها السلام. (1)»

«فاطمه عليها السلام پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله هفتاد و پنج روز زنده بود و در غم از دست دادن پدر بزرگوارش بسيار محزون بود. جبرئيل در اين مدّت نزد فاطمه عليها السلام مى آمد و ضمن تسليت گفتن، با خبر دادن از پيامبر صلى الله عليه و آله و جايگاه او، فاطمه را خوشحال مى نمود. و نيز فاطمه عليها السلام را از حوادث آينده درباره ذريّه اش با خبر مى كرد. على عليه السلام تمام اين خبرها را مى نوشت. و اين نوشته، مصحف فاطمه عليها السلام است.»

2. عن أبي حمزه عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال: «مصحف فاطمة ما فيه شي ء من كتاب اللَّه، وانّما هو شي ء القي إليها بعد موت أبيها.(2) »


1- الكافي، ج 1، ص 241.
2- بصائر الدرجات، ص 179.

ص: 277

«در مصحف فاطمه عليها السلام هيچ آيه اى از آيات قرآن نيست، بلكه در اين مصحف مطالبى است كه پس از مرگ پدرش به او القا شد.»

3. عن محمّد بن عبدالملك عن أبي عبداللَّه عليه السلام: «وعندنا مصحف فاطمة عليها السلام، أما واللَّه ما هو بالقرآن. (1)»

«مصحف فاطمه عليها السلام نزد ماست. آگاه باشيد كه به خدا سوگند اين مصحف، قرآن نيست.»

4. عليّ بن ابي حمزه از امام عليه السلام نقل كرده است:

«عندي مصحف فاطمة عليها السلام، ما فيه شي ء من القرآن. (2)»

«مصحف فاطمه عليها السلام نزد من است، هيچ آيه اى از آيات قرآن در آن نيست.»

5. ابوبصير از امام صادق عليه السلام پرسيد: مصحف فاطمه عليها السلام چيست؟ امام صادق عليه السلام فرمود: «در اين مصحف مانند قرآن شماست.» اين جمله را سه بار تكرار كرد، و سپس فرمود: «به خدا سوگند! در اين مصحف يك حرف از قرآن شما نيست»(3) .

شايد منظور امام عليه السلام از اينكه مى فرمايد: «در اين مصحف مانند قرآن شماست» اين باشد كه اندازه ورقه هاى اين مصحف به اندازه ورقه هاى قرآن است.

6. حمّاد بن عثمان مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد: «وقتى خداوند پيامبرش را قبض روح نمود، فاطمه عليها السلام در غمِ وفات پدرش به اندازه اى غمگين شد كه فقط خدا مى داند. خداوند فرشته اى را فرستاد تا به او تسليت گفته، با او سخن بگويد. فاطمه عليها السلام اميرمؤمنان را از اين موضوع آگاه ساخت و على عليه السلام فرمود: هرگاه احساس كردى آن فرشته به ديدارت مى آيد و صدايش را شنيدى، مرا آگاه كن. فاطمه عليها السلام چنين كرد و اميرمؤمنان هر آنچه را از آن فرشته مى شنيد، مى نوشت. تمام آن مطالب تبديل به يك مصحف گرديد، ولى در آن چيزى از حلال و حرام نيست، بلكه تنها گزارشاتى از آينده است.»(4)


1- همان، 171.
2- همان، 174.
3- الكافي، ج 1، ص 239.
4- همان، ص 240.

ص: 278

از مجموع اين روايات چهار نكته درباره مصحف فاطمه عليها السلام استفاده مى شود:

1. اين مصحف، نسخه اى از قرآن كريم نيست.

2. در اين مصحف، احكام شرعى نيست.

3. در اين مصحف گزارشهايى از حوادث آينده است.

4. مطالب موجود در اين مصحف توسّط جبرئيل يا فرشته اى ديگر به فاطمه عليها السلام منتقل مى شده و على عليه السلام پس از شنيدن، آنها را مى نوشته است. لذا فاطمه عليها السلام محدَّثه است، يعنى فرشته با او حديث مى گفته است.

يك شبهه و پاسخ آن

شبهه: بعضى نكته چهارم را دستاويزى براى تبليغات مسموم خود قرار داده، مى گويند: بنابراين شما شيعيان معتقد به ارتباط ملائكه و سخن گفتن آنان با فاطمه و على عليهما السلام هستيد. در حالى كه ملائكه فقط با پيامبران سخن مى گويند. در واقع شما آنچه را كه فقط براى پيامبران ثابت است، براى على و فاطمه عليهما السلام ثابت كرديد (1).

پاسخ: هيچ ملازمه اى ميان محدَّث بودن و نبوّت وجود ندارد. همواره افرادى در ميان مسلمانان بوده اند كه فرشتگان با آنان سخن گفته اند و سخن آنان را شنيده اند.

سخن گفتن ملائكه با حضرت مريم و همسر ابراهيم عليه السلام گواهى بر اين مطلب است(2) .

بخارى نيز در مناقب عمر بن خطاب، حديثى را درباره محدَّث بودن او نقل مى كند(3) .

درباره عمران بن حصين خزاعى (4)و ابوالمعالى صالح(5) و ابويحيى ناقد (6) نقل


1- الصراع بين الإسلام والوثنيّة عبداللَّه القصيمي، ج 2، ص 35.
2- ر. ك: سوره آل عمران/ 42 و هود/ 69- 73.
3- صحيح البخاري، ج 4، ص 200.
4- البداية والنهاية ابن كثير، ج 8، ص 66؛ عون المعبود، ج 2، ص 340.
5- المنتظم ابن الجوزي، ج 9، ص 136.
6- همان، ج 6، ص 8.

ص: 279

كرده اند كه فرشتگان با آنان سخن گفته اند.

بنابر اين هيچ ملازمه اى ميان سخن گفتن ملائكه با اشخاص و نبوّت آنان نيست.

و ما معتقديم تمام امامان دوزاده گانه شيعه، محدَّث اند؛ زيرا روايات معتبرى در اين باره وارد شده است. و نيز خود اين رواياتى كه نقل شد، بيانگر محدّثه بودن فاطمه، سيّدة نساء العالمين است.

ص: 694

ص: 281

15. گريه كردن در فراق عزيزان

شبهه

يكى ديگر از موضوعاتى كه در قالب يك شبهه و در جهت تحقير و مذمّت شيعيان مطرح مى شود، گريه و نوحه سرايى و عزادارى آنان در فراق از دست دادن عزيزان و دوستانشان است.

آنان در هنگام رويارويى با شيعيان- بخصوص درايّام برگزارى مناسك حج و عمره- گريه، نوحه سرايى و عزادارى براى اموات را عملى مخالف با سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله معرّفى مى كنند.

دستاويز آنان براى نهى از گريه و نوحه سرايى و عزادارى عبارت است از:

1. پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«إنّ الميّت يعذَّب ببكاء أهله. (1)»

«ميّت با گريه بستگانش در عذاب مى افتد.»

ابن تيميّه مى گويد:

«الصواب أ نّه يتأذّي بالبكاء عليه، كما نطقت به الأحاديث الصحيحة عن النبيّ صلى الله عليه و آله، أ نّه قال: (إنّ الميّت يعذّب ببكاء أهله عليه) وفي لفظ (من ينح عليه يعذّب لما نيح عليه) .... (2)»


1- صحيح البخاري، ج 2، ص 85؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 41- 44؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 41 و 45.
2- مجموع الفتاوى، ج 24، ص 369.

ص: 282

«حق اين است كه ميّت با گريه بستگانش بر او اذيّت مى شود، همانطور كه در حديثهايى با سندهاى صحيح از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است: «ميّت با گريه بستگانش بر او، در عذاب مى افتد» يا «كسى كه براى او نوحه سرايى مى شود به خاطر اين نوحه سرايى عذاب مى شود ....»

2. پيامبر صلى الله عليه و آله به عيادت عبداللَّه بن ثابت رفت و او را خاموش ديد، صدايش كرد ولى جواب نداد، آنگاه فرمود: «انا للَّه وانا إليه راجعون.» زنانى كه آنجا بودند با شنيدن صداى پيامبر صلى الله عليه و آله بلند گريه مى كردند. ابن عتيك خواست آنان را ساكت كند.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«دعهنّ فإذا وجب فلا تبكين باكية

«آنان را به حال خود واگذار، ولى هنگامى كه وجوب پيدا كرد هيچ زنى گريه نكند.»

از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدند: وجوب چيست؟

آن حضرت فرمود: مرگ است(1) .

3. وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله از احد برگشت، شنيد زنانى از قبيله بنى عبدالأشهل بر كُشته شدگان خويش گريه مى كنند. آنگاه فرمود: ولى حمزه گريه كننده اى ندارد.

زنان انصار آمدند و در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله بر حمزه گريه كردند.

پيامبر صلى الله عليه و آله با شنيدن گريه زنان از خواب بيدار شد و فرمود:

«ويحهنّ، أتين هاهنا يبكين حتّى الآن، مروهنّ فليرجعن ولا يبكين على هالك بعد اليوم.(2) »

«واى بر آنان! آمده اند در اينجا و تا اين زمان گريه مى كنند! آنها را ببريد و برگردانيد، و از اين پس بر هيچ كُشته اى نگرييد.»


1- كتاب المسند، ص 362؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 2، ص 60؛ سنن السنائي، ج 4، ص 13؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 352؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 4، ص 70؛ شرح معاني الآثا ر، ج 4، ص 291.
2- مسند أحمد بن حنبل، ج 2، ص 93.

ص: 283

پاسخ شبهه
اشاره

بى شكّ گريه و اندوه در هنگام از دست دادن دوستان يا بستگان از ديدگاه قرآن و روايات جايز است و هيچ يك از رواياتى كه ذكر شد، دلالت بر حرام بودن و يا مكروه بودن گريه ندارد.

و شايسته است براى بررسى حكم اين موضوع در سه جهت سخن بگوييم:

الف) پاسخ استدلال به سه روايات پيشين

روايت اوّل:

اين روايت به سه دليل قابل استناد نيست:

1. اين روايت توسّط عمر بن خطاب و فرزندش عبداللَّه بن عمر نقل شده است.

ولى عايشه وجود چنين روايتى را به طور كلّى انكار مى كند و آن دو را خطاكار و فراموش كار معرّفى مى كند.

در صحيح مسلم و بخارى روايت شده است:

«قال ابن عباس: فلمّا مات عمر ذكرتُ ذلك لعائشة، فقالت: يرحم اللَّه عمر، واللَّه ما حدث رسول اللَّه صلى الله عليه و آله (أنّ اللَّه ليعذّب المؤمن ببكاء أهله)، لكن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قال: (انّ اللَّه ليزيد الكافر عذاباً ببكاء أهله عليه) .... (1)»

«ابن عباس مى گويد: وقتى عمر بن خطاب از دنيا رفت، حديثى را كه او از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده بود براى عايشه خواندم. عايشه گفت: خدا رحمت كند عمر را، به خدا سوگند پيامبر صلى الله عليه و آله نفرموده كه خداوند مؤمن را به گريه بستگانش عذاب مى كند، بلكه آن حضرت فرمود: خداوند عذاب كافر را با گريه بستگانش بر او زياد مى كند ....»

و در روايت ديگرى نقل شده است:

«هشام بن عروة عن أبيه، قال: ذكر عند عائشة قول ابن عمر: (الميّت يعذَّب


1- صحيح البخاري، ج 2، ص 8؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 43؛ صحيح ابن حبّان، ج 7، ص 405؛ كنزالعمال، ج 15، ص 610.

ص: 284

ببكاء أهله عليه)، فقالت: رحم اللَّه أباعبدالرحمن، سمع شيئاً فلم يحفظه، إنّما مرّت على رسول اللَّه صلى الله عليه و آله جنازة يهودي وهم يبكون عليه، فقال: أنتم تبكون وأ نّه ليعذّب. (1)»

«هشام بن عروه از پدرش نقل كرده است: سخن ابن عمر كه مى گويد: (الميّت يعذّب ...) براى عايشه نقل شد. عايشه گفت:

خداوند ابوعبدالرحمن را رحمت كند، چيزى از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده، ولى آن را خوب حفظ نكرده است. واقع اين است كه روزى پيامبر صلى الله عليه و آله از كنار جنازه اى يهودى گذشت، در حالى كه همراهانش بر او گريه مى كردند، آنگاه فرمود: شما گريه مى كنيد در حالى كه او عذاب مى كشد.»

در روايت ديگرى نقل شده است:

«هشام عن أبيه، قال: ذكر عند عائشه أنّ ابن عمر يرفع إلى النبي صلى الله عليه و آله أنّ الميت يعذّب في قبره ببكاء اهله. فقالت: وهل إنّما قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: إنّه ليعذّب بخطيئته أو بذنبه وأنّ أهله ليبكون عليه الآن.(2) »

«هشام بن عروه از پدرش نقل كرده است: به عايشه گفتند: عبداللَّه بن عمر از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه ميّت در قبرش با گريه بستگانش عذاب مى شود. عايشه گفت: آيا جز اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ميّت به خاطر گناهانش عذاب مى شود، و اكنون بستگانش بر او مى گريند؟!.»

ترمذى و ديگران از عمرو بن حزم و او از پدرش از عمره نقل كرده اند:

«أنّها أخبرتْه أ نّها سمعَتْ عائشة وذكر لها أنّ ابن عمر يقول: إنّ الميت ليعذّب ببكاء الحى. فقالت عائشة: غفر اللَّه لأبي عبدالرحمن، أما أ نّه لم يكذب ولكنّه نسى أو أخطأ، إنّما مرّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله على يهوديّة يبكي عليها


1- صحيح مسلم، ج 3، ص 43.
2- صحيح مسلم، ج 3، ص 44؛ السنن الكبرى البيهقى، ج 4، ص 72.

ص: 285

أهلها، فقال: انّهم ليبكون عليها وانّها لتعذّب في قبرها.(1)»

«عمره مى گويد: از عايشه- در حالى كه به او گفته شد: ابن عمر مى گويد: (انّ الميّت ليعذّب ...)- شنيدم كه مى گويد: خداوند ابوعبدالرحمن را رحمت كند، او دروغ نمى گفت، ولى گاهى فراموش و يا اشتباه مى كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله از كنار جنازه يك زن يهودى گذشت در حالى كه بستگانش بر او مى گريستند، آنگاه فرمود: آنان بر او مى گريند، و او در قبرش عذاب خواهد شد.»

بنابراين صدور اين روايت با اين عبارت از پيامبر صلى الله عليه و آله نامعلوم است.

2. در بعضى روايات، عايشه دليل درست نبودن روايت عمر بن خطاب و فرزندش را تعارض آن با قرآن كريم دانسته و مى گويد:

«حسبكم القرآن: «وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى» ...(2) «كافى است مراجعه كنيد به قرآن كه مى فرمايد: هيچ گناهكارى بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد ....»

امام شافعى در تأييد عايشه مى گويد:

«آنچه را عايشه از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده، از آنچه ابن عمر روايت كرده، بيشتر به كلام پيامبر صلى الله عليه و آله شباهت دارد. به اين دليل كه روايت عايشه مطابق با قرآن و سنّت است.

اگر بگوييد: دليل شما از قرآن چيست؟

مى گوييم: دليل ما اين آيات است:

- «وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى»(3) - «أَن لَّيْسَ لِلْإِنسنِ إِلَّا مَا سَعَى» (4)


1- مسند أحمد، ج 6، ص 107؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 45؛ سنن الترمذي، ج 2، ص 236؛ سنن النسائى، ج 4، ص 18؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 4، ص 72؛ مسند الحميدي، ج 1، ص 108؛ السنن الكبرى (النسائي)، ج 1، ص 609؛ إثبات عذاب القبر، ص 73. (2). كتاب المسند (شافعى)، ص 182؛ صحيح البخارى، ج 2، ص 81؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 43؛ السنن الكبرى، ج 4، ص 73.
2- ر
3- الفاطر/ 18.
4- النجم/ 39.

ص: 286

- «فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ و»* «وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» (1)- «لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى»(2) .

و اگر بگوييد: دليل شما از سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله چيست؟

مى گوييم: رسول خدا صلى الله عليه و آله از مردى پرسيد: آيا اين شخص پسر تواست؟ او پاسخ داد:

آرى. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: أما أ نّه لا يجني عليك ولا تجني عليه؛ او نبايد تو را آزار دهد و تو نيز نبايد او را آزار دهى.

پيامبر صلى الله عليه و آله با ذكر اين جمله مطلبى را يادآورى مى كند كه خداوند در قرآن تذكّر مى دهد، يعنى اينكه خوبى و بدى هركسى براى خود اوست نه براى ديگرى»(3) .

بنابراين نتيجه مى گيريم روايتى كه عمربن خطاب و فرزندش نقل كرده اند، بى اساس است.

3. اين روايت از عمر بن خطاب و فرزندش با تعبيرهاى گوناگون و متضادّ نقل شده است. عبارتهايى كه درباره اين روايت نقل شده عبارتند از:

«انّ الميّت ليعذّب ببكاء أهله عليه. (4)

«ميّت به گريه بستگانش بر او عذاب خواهد شد.»

«انّ الميّت يعذّب ببعض بكاء أهله عليه.(5)» »

ميّت به بعضى از گريه هاى بستگانش در عذاب مى افتد.»

«انّ الميّت يعذّب ببكاء الحي.(6) »

ميّت به گريه افراد زنده در عذاب مى افتد.»

«انّ الميّت يعذّب في قبره بما نيح عليه.(7) »


1- الزلزلة/ 7 و 8.
2- طه/ 15.
3- اختلاف الحديث، ص 537.
4- ر. ك: به صفحات گذشته.
5- صحيح البخاري، ج 2، ص 79 و 81؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 43؛ سنن النسائى، ج 4، ص 18.
6- صحيح البخاري، ج 2، ص 81؛ السنن الكبرى، ج 4، ص 71- 72؛ المصنَّف الصنعاني، ج 3، ص 561.
7- صحيح البخاري، ج 2، ص 81 و 82؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 41؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 508.

ص: 287

ميّت در قبرش با نوحه سرايى بر او عذاب مى شود.»

«من يبك عليه يعذّب. (1)»

«هر كسى كه بر ميّت گريه كند عذاب مى شود.»

هريك از اين تعبيرها معناى بخصوصى دارد.

تعبير اوّل از مشهورترين تعبيرها است، ولى مضمون آن با آيات قرآن مخالفت دارد.

تعبير دوم نيز علاوه بر اينكه با قرآن كريم تعارض دارد، فقط بعضى از گريه ها را موجب عذاب دانسته است.

تعبير سوم نيز مشكل تعبير اوّل را دارد.

تعبير چهارم درباره نوحه سرايى است و ربطى به موضوع ندارد.

و تعبير پنجم اگر چه دلالت بر نهى از گريه دارد، ولى در هيچ يك از صحاح و سنن و مسانيد أئمه حديث نقل نشده است، تنها ابن سعد در كتاب الطبقات الكبرى آن را نقل كرده است.

از اين رو فقها و عالمان اهل سنّت درباره استناد به اين روايات دو گروه شده اند؛ گروهى آن را انكار كرده اند. و گروهى متوسّل به توجيهاتى نامعقول و يا خلاف ظاهر شده اند(2) .

روايت دوم:

1. اين روايت درخصوص گريه زنان وارد شده است و قسمت نخست آن (دعهنّ) دلالت دارد بر اينكه گريه بر ميّت، في نفسه اشكالى ندارد. و قسمت دوم آن «فلا تبكينَّ ...» هيچ دلالتى بر حرام بودن گريه ندارد.


1- الطبقات الكبرى ابن سعد، ج 3، ص 362.
2- فتح البارى، ج 3، ص 122- 124؛ كشف الخفاء، ج 1، ص 257؛ عون المعبود، ص 278؛ شرح صحيح مسلم نووي، ج 6، ص 228.

ص: 288

محيى الدين نووى مى گويد:

«قال الشافعي والأصحاب البكاء على الميّت جائز قبل الموت وبعده، ولكن قبله أولى، لحديث جابر بن عتيك.(1) »

«شافعى و اصحاب گفته اند: گريه بر ميّت- قبل از مردن يا بعد از مردن- جايز است، ولى گريه بر او قبل از مُردن بهتر است به دليل حديث جابر بن عتيك.»

شوكانى مى گويد:

«هو محمول على الأولويّة. والمراد لا ترفع صوتها. (2)»

«اين روايت حمل مى شود بر بهتر بودن ترك گريه پس از مُردن شخص. و منظور از (لا تبكين باكية) اين است كه زنان صدايشان را بلند نكنند.»

ابن عبدالبر مى گويد:

«قوله صلى الله عليه و آله: (فإذا وجب فلاتبكينّ باكية) يعنى بالوجوب الموت، فإنّ المعنى- واللَّه أعلم-: أنّ الصياح والنياح لا يجوز شي ء منه بعد الموت. وأمّا دمع العين وحزن القلب فالسنّة ثابتة بإباحته، وعليه جماعة العلماء.(3) »

«منظور از وجوب در اين حديث مرگ است و معناى روايت اين است: جيغ كشيدن و نوحه سرايى پس از مرگ شخص جايز نيست. و امّا اشك آلود شدن چشم و غمگين شدن قلب چيزى است كه مباح بودن آن در سنّت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ثابت شده و علما پذيرفته اند.»

2. اين روايت- بر فرضى كه دلالت بر حرام بودن گريه زنان بر ميّت بكند- با روايت ديگرى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است، تعارض دارد.

روايت شده كه وقتى زينب، دختر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از دنيا رفت، زنان گرد هم آمده، بر او گريه كردند. عمر بن خطاب آنان را از اين كار نهى كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:


1- المجموع، ج 5، ص 307.
2- نيل الأوطار، ج 4، ص 135.
3- الاستذكار، ج 3، ص 67.

ص: 289

«دعهنّ يا عمر! فإنّ العين تدمع والقلب مصاب والعهد قريب. (1)»

«اى عمر! آنان را به حال خود واگذار؛ زيرا چشم گريان و قلب سوگوار و عهد نزديك است.»

روايت سوم

سياق اين روايت به گونه اى است كه دو مطلب از آن استفاده مى شود:

1. گريه زنان بر اموات جايز و پسنديده است، زيرا فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله: «ولكن حمزة لا بواكى له» ظهور دارد در اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله مشتاق گريه كردن بر حمزه عليه السلام بود، ولذا زنان عبدالأشهل به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفته، تا مدّتى بر حمزه عليه السلام گريه كردند و پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را از اين كار منع نكرد.

2. در اين روايت عباراتى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است و بيانگر آن است كه زنان عبدالأشهل به مدّت يك شبانه روز، خانه و كاشانه خويش را ترك كرده، پى درپى بر حمزه عليه السلام گريه مى كردند. و با توجّه به اينكه پيش از آن بر كشته هاى خويش گريه كرده بودند، پيامبر صلى الله عليه و آله براى برگرداندن آنان به زندگى خويش از ادامه گريه و شيونِ گروهى آنان بر كشته هاى احد منع كرد. به عبارات ذيل توجّه كنيد:

- «أتين هاهنا تبكين حتّى الآن.(2) »

«آنان اينجا آمده و تا الآن گريه مى كنند!»

- «ويحهن! ما انقلَبن بعد!. (3)»

«واى بر آنان! هنوز بر نگشته اند!.»

- «ويحهن! ما زلن يبكين منذ اليوم!. (4)»

«واى برآنان! امروز هم گريه آنان ادامه دارد!.»


1- سنن النسائي، ج 4، ص 19؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 4، ص 70؛ صحيح ابن حبّان، ج 7، ص 429؛ الجامع الصغير، ج 1، ص 649.
2- مسند أحمد بن حنبل، ج 2، ص 92.
3- سنن ابن ماجة، ج 1، ص 507.
4- مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 381؛ السنن الكبرى البيهقى، ج 4، ص 70.

ص: 290

بنابراين روايت مذكور دلالت بر حرام بودن گريه بر اموات ندارد.

و شوكانى مى گويد:

«ذلك يعارض ما في الأحاديث المذكورة في الباب من الإذن بمطلق البكاء بعد الموت. (1)»

«اين روايت در ظاهر معارض است با رواياتى كه دلالت بر جواز گريه پس از مرگ افراد دارد.»

ب) دليل بر جواز گريه در فراق عزيزان

سيره پيامبران، صحابه و تابعين بهترين دليل بر جواز گريه در فراق عزيزان و دوستان است. اينك برخى از رفتارهاى بزرگان دين را در فراق عزيزان خويش نقل مى كنيم:

1. حضرت يعقوب عليه السلام در فراق يوسف عليه السلام، سالها گريه كرد، طورى كه بر اثر گريه چشمان آن حضرت، سفيد (نابينا) گشت.

در قرآن كريم مى فرمايد:

«قَالَ يأَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ» (2) «يعقوب گفت: اى دريغا بر يوسف! و دو چشم او از اندوه سفيد شد، و او خشم خويش را فرو مى خورد.»

شوكانى، ابن كثير، آلوسى و بسيارى از عالمان و مفسّران اهل سنّت در تفسير آيه شريفه: «وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ» گفته اند: منظور آن است كه چشمان يعقوب به خاطر زياد گريستن سفيد شد.(3)


1- نيل الأوطار، ج 4، ص 153.
2- يوسف/ 84.
3- فتح القدير، ج 3، ص 48؛ البداية والنهاية (ابن كثير)، ج 1، ص 247؛ قصص الأنبياء (ابن كثير)، ج 1، ص 346؛ تفسير البيضاوي، ج 1، ص 493؛ تفسير الجلالين، ج 1، ص 316؛ الوجيز (الواحدي)، ج 1، ص 557؛ تفسير أبي السعود، ج 4، ص 301؛ تفسير النسفي، ج 2، ص 201؛ روح المعاني، ج 13، ص 40؛ عمدة القارى، ج 5، ص 252.

ص: 291

2. جابر بن عبداللَّه مى گويد: در جنگ احد كنار جنازه پدرم رفتم و در حالى كه گريه مى كردم، جامه را از روى صورتش برداشتم. مردم مرا از گريه نهى مى كردند، ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا نهى نكرد. عمّه ام فاطمه را بر بالين جنازه آوردم و او نيز مى گريست. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: در سوگ او بگرييد يا نگرييد، تا زمانى كه او را از زمين بلند نكرده ايد، ملائكه با بالهاى خود بر او سايه افكنده اند. (1)3. أسماء بنت يزيد مى گويد: وقتى ابراهيم فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله فوت كرد، آن حضرت بر او گريست.

ابوبكر- يا عمر- به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: شما برترين كسى هستيد كه حقّ خداوند را پاس مى داريد! (چرا گريه مى كنيد؟!).

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«تدمع العين، ويحزن القلب، ولا نقول ما يُسخط الربّ، لو لا أ نّه وعد صادق وموعد جامع وأنّ الآخر تابع للأوّل، لوجدنا عليك أفضل ما وجدنا، وأنّا بك لمحزونون.(2) »

«چشم مى گريد و قلب غمگين مى شود و آنچه خشم خداوند را موجب گردد بر زبان نرانيم. اگر نبود كه مرگ وعده اى صادق و جايگاهى است كه همه بايد بروند، دلدادگى ما به تو بيشتر از اين دلدادگى بود، و ما در فراق تو در اندوه هستيم.»

4. عايشه مى گويد: وقتى سعد بن معاذ فوت كرد، رسول خدا صلى الله عليه و آله به همراه ابوبكر و عمر بر بالين او حاضر شدند. سوگند به كسى كه جانم در دست اوست! من در حالى كه در داخل خانه ام بودم، صداى گريه ابوبكر را از گريه عمر تشخيص مى دادم.(3)


1- صحيح مسلم، ج 7، ص 152؛ صحيح البخاري، ج 2، ص 71.
2- سنن ابن ماجة، ج 1، ص 506- 507.
3- مسند أحمد بن حنبل، ج 6، ص 142؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 138؛ المصنَّف (ابن أبي شيبة)، ج 3، ص 267؛ مسند ابن راهويه، ج 2، ص 548؛ صحيح ابن حبّان، ج 15، ص 501؛ المعجم الكبير (الطبراني)، ج 6، ص 9؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 488؛ الدرّ المنثور، ج 6، ص 82؛ الطبقات الكبرى، ج 3، ص 423؛ اسد الغابة، ج 2، ص 297؛ تاريخ الطبري، ج 2، ص 253؛ البداية والنهاية (ابن كثير)، ج 4، ص 142؛ السيرة النبويّة (ابن كثير)، ج 3، ص 238.

ص: 292

5. ابوهريره مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در تشييع جنازه اى شركت داشت، عمر نيز در تشييع جنازه حضور داشت و متوجّه زنانى شد كه در تشييع جنازه گريه مى كنند، بر سر آنها فرياد زد و آنها را از گريه كردن نهى نمود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى عمر! آنها را به حال خود واگذار؛ زيرا چشم گريان و دل مصيبت ديده و عهد قريب است. (1)»

6. أنس بن مالك مى گويد: در يكى از جنگها زيد پرچم را به دست گرفت و پس از مدّتى شهيد شد، پس از او عبداللَّه بن رواحه پرچم را گرفت و او نيز شهيد شد، آنگاه جعفر پرچم را گرفت و شهيد شد. در اين حال از دو چشمان رسول خدا صلى الله عليه و آله اشك جارى شد.(2) 7. ابن عبّاس مى گويد: رقيّه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت. زنان بر او گريه مى كردند. عمر بن خطّاب با تازيانه اش به آنها مى زد و آنان را از اين كار باز مى داشت.

رسول خدا صلى الله عليه و آله به عمر فرمود: «آنها را به حال خود واگذار تا گريه كنند.»

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به زنان فرمود: «از گريه به صورت صداى شيطان (به صورت لغو و لقلقه) بر حذر باشيد.» و سپس فرمود:

«مهما يكون من العين والقلب فمن اللَّه والرحمة، وما يكون من اللسان واليد فمن الشيطان.»

«كارى كه مربوط به چشم و قلب است (گريه كردن) از طرف خداوند و از باب رحمت و عطوفت است. و كارى كه مربوط به زبان و دست مى باشد (صداى نغمه لهوآميز و يا


1- مسند أحمد بن حنبل، ج 2، ص 110 و 273؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 560؛ سنن النسائي، ج 4، ص 19؛ المستدرك، ج 1، ص 381.
2- صحيح البخاري، ج 2، ص 72 و ج 4، ص 218؛ السنن الكبرى البيهقى، ج 8، ص 154؛ مسند أبي يعلى، ج 7، ص 201؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 2، ص 18؛ تهذيب الكمال، ج 1، ص 38؛ البداية والنهاية (ابن كثير)، ج 4، ص 279؛ السيرة النبويّة (ابن كثير)، ج 3، ص 463.

ص: 293

خراش دادن صورت و پاره كردن گريبان) از طرف شيطان است.»

آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله در كنار قبر رقيّه نشست، فاطمه عليها السلام نيز در كنار او گريه مى كرد. در اين حال پيامبر صلى الله عليه و آله اشكهاى فاطمه عليها السلام را با جامه (يا دست) پاك مى نمود.(1) شوكانى پس از ذكر اين حديث مى گويد: «اين حديث دلالت دارد بر جواز گريه كردنى كه به همراهش كارهاى نامشروع انجام نگيرد، نظير كارهايى كه با دست انجام مى گيرد، مانند: گريبان پاره كردن و سيلى زدن به صورت، و يا كارهايى نامشروع كه با زبان انجام مى گيرد، مانند: نعره زدن و نفرين كردن.» (2) 8. پيامبر صلى الله عليه و آله به همراه عبدالرحمن بن عوف و سعد بن أبي وقّاص و عبداللَّه بن سعود به عيادت سعد بن عباده رفتند. وقتى وارد خانه شدند او را بيهوش ديدند.

پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: فوت كرده است؟

گفتند: خير. (و در بعضى كتابها نوشته شده است: به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كردند كه سعد بن عباده فوت كرده است).

در اين حال پيامبر صلى الله عليه و آله گريه كرد و ديگران نيز به همراه پيامبر صلى الله عليه و آله گريه كردند.

سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«ألا تسمعون أنّ اللَّه لا يعذّب بدمع العين ولا بحزن القلب؟! ولكن يعذّب بهذا- أشار إلى لسانه- أو يرحم.»

«آيا همه مى شنويد؟! به راستى كه خداوند اشخاص را به اشك چشم و اندوه قلب عذاب نمى كند، بلكه به اين- اشاره كرد به زبانش- عذاب مى كند و يا مى بخشد» (3)

9. پيامبر صلى الله عليه و آله در مرگ أميمه، دختر دخترش زينب، گريه مى كرد. سعد بن عباده


1- السنن الكبرى البيهقى، ج 4، ص 70 و 71.
2- نيل الأوطار، ج 4، ص 150.
3- صحيح البخاري، ج 2، ص 85؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 40؛ السنن الكبرى البيهقى، ج 4، ص 69؛ صحيح ابن حبّان، ج 7، ص 431؛ كنزالعمّال، ج 5، ص 611؛ إرواء الغليل، ج 3، ص 221؛ مشكاة المصابيح، ج 1، ص 388؛ عمدة القارى، ج 4، ص 104؛ شعب الايمان، ج 6، ص 242؛ تفسير الثعالبي، ج 3، ص 346..

ص: 294

به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: اى رسول خدا! گريه مى كنيد؟ آيا خود شما نبوديد كه زينب را از اين كار نهى كرديد؟

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اين گريه رحمتى است كه خداوند آن را در قلبهاى بندگانش قرار داده است، خداوند رحم مى كند به بندگانى كه رحم كنند.» (1)10. هنگامى كه ابراهيم فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله در حال احتضار بود، آن حضرت وارد خانه شد و ابراهيم را در دامن مادرش ديد. او را گرفت و در دامان خود خوابانيد و فرمود:

«يا إبراهيم انّا لن نُغني عنك من اللَّه شيئاً- ثمّ ذرفت عيناه وقال:- إنّا بك يا إبراهيم لمحزونون، تبكي العين ويحزن القلب ولا نقول ما يُسخط الربّ، ولو لا أ نّه أمر حقّ ووعْد صدق وأ نّها سبيل مأتيّة، لحزّنا عليك حزناً شديداً أشدّ من هذا.»

«اى ابراهيم! كارى از ما ساخته نيست.- سپس چشمان آن حضرت پر از اشك شد و فرمود:- ما در فراق تو اندوهگين هستيم، چشم، گريان است و قلب سوزان، و آنچه خشم خداوند را موجب شود بر زبان نرانيم. و اگر نبود كه مرگ حقّ است و وعده اى صادق و راهى است كه همه بايد بروند، اندوه ما بر تو بيش از اين بود.»

در اين هنگام عبدالرحمان بن عوف به آن حضرت گفت: مگر شما از گريه بر اموات نهى نكرديد؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «خير! بلكه من از دو صداى جاهلانه و دو كار نهى كرده ام:

يكى داد و فرياد به هنگام مصيبت، خراش دادن صورت، پاره كردن گريبان و پيچش صدا كه كار شيطان است.

ديگرى صداى نغمه لهوآميز. امّا اين گريه من از جهت رحمت و عطوفت است و كسى كه رحم نكند، بر او رحم نشود.» (2)


1- فقه السنّة، ج 1؛ ص 505.
2- مستدرك الصحيحين، ج 4، ص 40؛ سيرة ابن اسحاق، ج 1، ص 251؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 4، ص 69؛ مجمع الزوائد، ج 3، ص 17؛ نصب الراية، ج 5، ص 89؛ الطبقات الكبرى، ج 1، ص 138؛ السير الكبير، ج 1، ص 109؛ سنن الترمذى، ج 2، ص 237.

ص: 295

11. پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله وقتى به زيارت قبر مادرش رفت، در كنار قبرش بر او گريست و همراهان او نيز گريه كردند. 12(1) . هنگامى كه عثمان بن مظعون- يكى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله- از دنيا رفت، پيامبر صلى الله عليه و آله بر جنازه او بوسه زد و گريست، به گونه اى كه اشك آن حضرت بر گونه هاى مباركش جارى شد. (2) 13. حضرت زهرا عليها السلام پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله گريه مى كرد و مى فرمود: «اى پدر! تو به پروردگارت نزديك شدى و دعوتش را لبّيك گفتى. پدرجان! اينك بهشت فردوس مأواى توست.»(3) 14. ابوبكر- خليفه اوّل- پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله او را بوسيد و گريست و ديگران را نيز به گريه انداخت. (4)15. هنگامى كه وليد بن وليد از دنيا رفت، امّ سلمه بر او گريست و اشعارى را در سوگ او خواند و پيامبر صلى الله عليه و آله او را از گريه كردن نهى نكرد.(5) 16. وقتى خالد بن وليد فوت كرد، زنان بنى مغيره در خانه او اجتماع كردند و بر او گريستند.


1- صحيح مسلم، ج 3، ص 65؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 501؛ مسند أحمد، ج 2، ص 441؛ سنن النسائي، ج 4، ص 9؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 257؛ السنن الكبرى البيهقى، ج 4،، ص 9؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 257؛ السنن الكبرى (البيهقى)، ج 4، ص 70.
2- كنزالعمّال، ج 13، ص 525؛ تفسير الثعالبي، ج 2، ص 414؛ التمهيد (ابن عبدالبرّ)، ج 3، ص 120؛ العاقبة في ذكر الموتى، ج 1، ص 169؛ كشف القناع، ج 2، ص 99؛ الشرح الكبير (ابن قدامة)، ج 2، ص 343.
3- الطبقات الكبرى، ج 2، ص 312؛ سنن الدارمي، ج 1، ص 41؛ صحيح البخاري، ج 5، ص 144؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 552؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 382؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 4، ص 71؛ مسند أبي داود الطيالسي، ص 197؛ صحيح ابن حبّان، ج 14، ص 592؛ المعجم الكبير، ج 22، ص 416.
4- صحيح البخاري، ج 2، ص 70 و ج 5، ص 143؛ مسند أحمد، ج 6، ص 117؛ سنن النسائي، ج 4، ص 11؛ السنن الكبرى البيهقى، ج 3، ص 407.
5- الدرّ المنثور، ج 6، ص 105.

ص: 296

برخى به عمر بن خطاب گفتند: كسى را به نزد آنان بفرست تا آنها را از گريه كردن باز دارد.

عمر بن خطاب گفت: بر زنان بنى مغيره باكى نيست كه بر ابوسليمان (خالد بن وليد) گريه كنند، مگر آنكه جيغ بكشند (1)، و يا داد و فرياد كنند(2) .

نمونه هاى ديگرى نيز در كتابهاى اهل سنّت درباره گريه بزرگان و صحابه در فراق عزيزان و دوستان خود وجود دارد. بنابراين نتيجه مى گيريم كه گريه كردن در فراق عزيزان براى تمام مردان و زنان جايز است.

ج) ديدگاه تعدادى از فقهاى اهل سنّت در تأييد نظر شيعه

ديدگاه بسيارى از فقهاى اهل سنّت موافق با ديدگاه شيعه است؛ يعنى گريه در فراق عزيزان را براى تمام مردان و زنان جايز مى دانند.

عبدالكريم رافعى مى گويد:

«البكاء على الميّت جائز قبل زهوق الروح وبعده (3)

«گريه بر ميّت قبل از بيرون رفتن روح از بدنش و پس از آن جايز است.»

نووى مى گويد:

«قال الشافعي والأصحاب: البكاء على الميّت جائز قبل الموت وبعده ولكن


1- در اين روايت جمله «ما لم يكن نقع ولقلقة» وجود دارد. و در معناى كلمه «نَقْع» اختلاف است. فراهيدى مى گويد: «منظور از نَقْع صدايى است كه وقتى از زدن گونه ها ايجاد مى شود.» كتاب العين، ج 1، ص 173. ابن أبي الحديد مى گويد: «گفته اند: منظور از نَقْع در اينجا غذايى است كه در مجلس عزا داده مى شود. ولى بهتر آن است كه به معناى بلند كردن صدا باشد.» شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 133. ابن سلام، ابن اثير، ابن منظور و زبيدى اين كلمه را به معناى بلند كردن صدا دانسته اند. غريب الحديث (ابن سلام)، ج 3، ص 274؛ النهاية (ابن الأثير)، ج 5، ص 109؛ لسان العرب، ج 8، ص 363؛ تاج العروس، ج 5، ص 528
2- السنن الكبرى (البيهقي)، ج 4، ص 71؛ المصنّف (الصنعانى)، ج 3، ص 559؛ المصنّف (ابن أبي شيبة)، ج 3، ص 175؛ كنز العمّال، ج 15، ص 730؛ البداية والنهاية (ابن كثير)، ج 7، ص 131.
3- فتح العزيز، ج 5، ص 254.

ص: 297

قبله أولى(1)

«شافعى و اصحاب گفته اند: گريه بر ميّت، قبل از مرگ و بعد از مرگ جايز است، لكن قبل از مرگ بهتر است.»

ابن قدامه مى گويد: «گريه بر ميّت جايز است و نيز كسى كه عزادار است، مى تواند جامه اى را بر روى سرش اندازد تا معلوم شود كه او عزادار است و گريه كردن- بدون نوحه سرايى- اصلًا كراهت ندارد.» (2) ابن حزم مى گويد: «گريه كردن بر ميّت چنانچه همراه با نوحه نباشد جايز است.»(3) بهوتى مى نويسد:

«ولا يكره البكاء على الميّت قبل الموت وبعده، لكثرة الأخبار بذلك ... وذكر الشيخ تقى الدين في التحفة العراقيّة؛ البكاء على الميّت على وجه الرحمة حَسَنُ مستحبُ (4)

«گريه بر ميّت، قبل از مرگ و پس از آن، مكروه نيست؛ زيرا رواياتى كه دلالت بر جواز آن دارد بسيار است ... و شيخ تقى الدين در كتاب التحفة العراقيّة مى گويد: گريه بر ميّت چنانچه از باب ترحّم و عطوفت باشد، نيكو و مستحب است.»

ابن قيّم جوزى نيز مى نويسد:

«الباكي قبل الموت يبكي حزناً، وحزنه بعد الموت أشدّ، فهو أولى برخصة البكاء من الحالة الّذي يرجى فيها. وقد أشار النبى صلى الله عليه و آله إلى ذلك بقوله: تدمع العين ويحزن القلب، ولا نقول مايُسخط الربّ، وأ نّا بك يا إبراهيم لمحزونون.(5) »


1- المجموع، ج 5، ص 307؛ روضة الطالبين، ج 1، ص 665.
2- الشرح الكبير، ج 2، ص 429.
3- المحلّى، ج 5، ص 146.
4- كشف القناع، ج 2، ص 188 و 189.
5- عدّة الصابرين، ص 83.

ص: 298

«كسى كه قبل از مرگ عزيزش (در حال احتضار) بر او مى گريد، به خاطر اندوه و ناراحتى گريه مى كند؛ پس از مرگ او، غم و اندوهش فزونتر مى گردد. از اين رو جواز گريه كردن براى او در اين حالت نسبت به حالتِ قبل از مرگ اولويّت دارد. و رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز به اين مطلب اشاره نموده و مى فرمايد: چشم گريان است و قلب غمگين؛ ما آنچه را كه موجب خشم خدا گردد، بر زبان جارى نمى سازيم، و اى ابراهيم! ما در فراق از دست دادن تو اندوهگين هستيم.»

سيّد سابق نيز مى گويد: «چنانچه گريه بر ميّت بدون جيغ زدن و نوحه سرايى باشد، به اتّفاق تمام علما جايز است.»(1) نتيجه: اگر كسى با رعايت انصاف و بدون تعصّب، منابع روايى، فقهى و تاريخى اهل سنّت را بررسى كند، نتيجه مى گيرد كه ديدگاه پيروان اهل بيت عليهم السلام در جواز گريه بر فراق عزيزان چه براى مردان و چه براى زنان- در صورتى كه مقرون به عدم رضايت به خواست خدا نباشد-، بر حق است.


1- فقه السنّة، ج 1، ص 505.

ص: 299

16. عزادارى و نوحه سرايى در فراق عزيزان

شبهه

نوحه سرايى و عزادارى شيعيان در فراق عزيزان و نزديكان يكى از محورهايى است كه وهّابيون همواره در تبليغات تخريبى خويش، از آن به عنوان دستاويزى براى شبهه افكنى در راستاى تخريب چهره پيروان اهل بيت عليهم السلام استفاده مى كنند.

آنان شيعيان را در برگزارى مراسم عزادارى سرزنش نموده، بعضى از كارهاى آنان را حرام مى دانند و نوحه سرايى را به طور مطلق براى مردان و زنان كارى حرام معرّفى مى كنند.

ابن تيميّه مى گويد: «نوحه سرايى بر مردان و زنان حرام است. واين فتواى پيشوايان معروف اهل سنّت است. در صحيح مسلم و صحيح بخارى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه: زنانى كه نوحه سرايى مى كنند، چنانچه قبل از مرگ توبه نكنند، در قيامت مبتلا به مرض پيسى شده، بدن آنها با جامه اى از قير پوشانده مى شود. و در سنن نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله زنان نوحه خوان و زنانى را كه نوحه آنان را گوش مى كنند نفرين كرده است. و در صحيح مسلم و صحيح بخارى از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل شده است: از ما نيست كسى كه گونه هاى خويش را مجروح كرده، گريبان پاره كرده و آنچه را در زمان جاهليت مى خواندند، بخواند.

و كسانى كه آنان را از اين كارها نهى نكنند، در گناه آنان شريك اند، بخصوص نوحه سرايى زنان در كنار قبرها؛ زيرا اين كار معصيت است و خدا و رسولش از آن

ص: 300

ناراحت هستند.» (1)

پاسخ شبهه
اشاره

كارهايى كه عزاداران در فراق عزيزان خويش انجام مى دهند، به دو گروه تقسيم مى شود:

1. كارهاى ناپسندى كه به اتّفاق تمام مسلمانان حرام است، مانند: خراشيدن صورت، سيلى زدن به صورت خود، كندن يا قيچى كردن مو. تمام فقهاى شيعه انجام اين امور را در مراسم عزادارى حرام مى دانند (2)همانطور كه فقهاى اهل سنّت نيز آن را حرام مى دانند(3) .

و از اين رو، اين كارها از افراد متديّن و آگاه صادر نمى شود، اگر چه بعضى از افراد جاهل ممكن است انجام دهند.

2. كارهايى كه از ديدگاه اجتهادى بعضى از فقهاى شيعه و اهل سنّت حرام و از ديدگاه بعضى ديگر از فقهاى شيعه و اهل سنّت جايز است، مانند: نوحه سرايى، طعام دادن به ديگران و برپايى مراسم فاتحه و موعظه.

شايسته است حكم اين كارها، جداگانه بررسى شود:

1. نوحه سرايى
اشاره

نوحه سرايى توسّط مردان و زنان در عزادارى ها به نظر اكثر فقهاى اهل سنّت حرام است (4)، و به نظر اكثر فقهاى شيعه جايز مى باشد(5)همانطور كه از ديدگاه بعضى


1- مجموع الفتاوى، ج 24، ص 382.
2- المبسوط، ج 1، ص 189؛ السرائر، ج 1، ص 173؛ تحرير الأحكام، ج 1، ص 21؛ البيان، ص 31؛ جواهر الكلام، ج 4، ص 367؛ العروة الوثقى، ص 448؛ تحرير الوسيلة، ج 1، ص 9،
3- فتح العزيز، ج 5، ص 259؛ المجموع، ج 5، ص 307؛ الإقناع، ج 1، ص 193؛ الثمر الدانى، ص 266؛ المغنى ابن قدامة، ج 2، ص 411.
4- فتح العزيز، ج 5، ص 259؛ روضة الطالبين،، ج 1، ص 630؛ الشرح الكبير ابن قدامة، ج 2؛ ص 430؛ كشف القناع، ج 2، ص 189؛ سبل السلام، ج 2، ص 115.
5- المعتبر، ج 1، ص 344؛ مجمع الفائدة، ج 2، ص 508؛ مختلف الشيعة، ج 2، ص 323؛ العروة الوثقى، ج 1، ص 448؛ تحريرالوسيلة، ج 1، ص 93؛ منهاج الصالحين، ج 2، ص ؛

ص: 301

از فقهاى شيعه- مانند شيخ طوسى و ابن حمزه- حرام است (1) ، و به نظر بعضى از فقهاى اهل سنّت- مانند بعضى از فقهاى مالكيّه- جايز است (2).

البتّه اگر نوحه سرايى همراه با كارهاى نامشروع- مانند: خواندن نوحه با حالت غنا، يا استفاده از كلمات باطل و كذب، خراشيدن صورت و ... باشد- به اتّفاق همه فقهاى شيعه و اهل سنّت حرام است.

بنابراين مسئله نوحه سرايى بايد توسّط انديشمندان مذاهب اسلامى بررسى شود و درباره حكم آنها به صورت اجتهادى نظر خويش را اعلام كنند و مقلّدان از آنها پيروى نمايند. مذمّت و سرزنش پيروان يك مذهب در چنين مسئله اجتهادى و اختلافى، كارى ناپسند و غير اخلاقى است. همانطور كه اظهار نظر درباره اين موضوع بدون تحقيق و اعمال فنّ اجتهاد- چنانكه ابن تيميّه اظهار نظر كرد- كارى جاهلانه و غير منطقى است.

اكنون براى روشن شدن اين موضوع لازم است ابتدا دليلهاى فقهاى اهل سنّت بر حرمت نوحه سرايى ذكر شود و سپس ضعف و يا قوّت اين دليلها بررسى گردد.

آنگاه دليلهاى ما شيعيان بر جواز نوحه سرايى- در صورتى كه همراه با مفاسد نباشد- بيان شود و انديشمندان را به قضاوت دعوت كنيم.

الف) دليلهاى اهل سنّت بر حرمت نوحه سرايى

فقهاى اهل سنّت براى اثبات حرمت نوحه سرايى به چند روايت استناد كرده اند.

تمام اين روايات به سه گروه تقسيم مى شود:

1. رواياتى كه نوحه سرايى را موجب عذاب شدن ميّت مى دانند. مانند روايت


1- المبسوط، ج 1، ص 189؛ الوسيلة، ص 99.
2- عمدة القارى، ج 19، ص 232.

ص: 302

عبداللَّه بن عمر از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى فرمايد:

«الميت يعذّب في قبره بما نيح عليه.(1) »

«ميّت بر اثر نوحه سرايى، در قبرش عذاب مى شود.»

2. رواياتى كه نوحه سرايى را يكى از كارهاى دوران جاهليّت معرّفى مى كند.

ربعى بن ابراهيم از عبدالرحمن بن اسحاق، از سعد مقبرى، از ابوهريره روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«ثلاث من عمل الجاهليّة، لا يتركهنّ أهل الإسلام: النياحة والاستسقاء بالأنواء والتعاير.(2) »

«سه چيز از كارهاى دوران جاهليّت است و مسلمانان ترك نكرده اند: نوحه سرايى و طلب باران به ستارگان و نكوهش ديگران.»

و در بعضى روايات نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله در يكى از خطبه هاى خويش فرمود:

«والنياحة من عمل الجاهليّة.(3) »

«نوحه سرايى از كارهاى دوران جاهليت است.»

3. رواياتى كه پيرامون نوحه سرايى زنان وارد شده است.

ابوسعيد خدرى گفته است:

«لعن رسول اللَّه النائحة والمستمعة. (4)»

«خداوند زنان نوحه خوان و كسانى را كه صداى آنان را گوش مى كنند نفرين كرده است.»


1- مسند أحمد، ج 1، ص 50؛ صحيح البخاري، ج 2، ص 81؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 41؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 508.
2- صحيح ابن حبّان 7: 410، موارد الظمآن: 189.
3- مسند الشهاب، ج 1، ص 66؛ الأمثال في الحديث، ج 1، ص 295؛ كتاب الزهد هنّاد، ج 1، ص 286؛ كنز العمّال، ج 15، ص 920؛ الجامع الصغير، ج 1، ص 245؛ السيرة النبويّة (ابن كثير)، ج 4، ص 24.
4- مسند أحمد، ج 3، ص 65؛ سنن أبي داود السجستانى، ج 2، ص 65؛ السنن الكبرى البيهقى، ج 4، ص 63.

ص: 303

اين حديث ازطريق ابن عبّاس(1) و ابن عمر (2) و ابوهريره (3) نيز نقل شده است.

ابومالك اشعرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده است:

«النائحة إذا لم تتب قبل موتها تقام يوم القيامة عليها سرابيل من قطران ودرع من جرب. (4)»

«زن نوحه خوان در صورتى كه پيش از مرگش توبه نكند، در روز قيامت در حالتى برانگيخته مى شود كه به بدنش جامه اى از قير پوشانده شده و مبتلا به مرض پيسى است.»

ام عطيّه مى گويد: «أخذ علينا في البيعة أن لا ننوح (5)؛ زمانى كه خواستيم با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كنيم، آن حضرت از ما تعهّد گرفت كه نوحه سرايى نكنيم.»

بسيارى از فقهاى اهل سنّت براى اثبات حرمت نوحه سرايى به طور مطلق- يعنى چه نوحه خوان مرد باشد و چه زن، مشتمل بر كلام باطل و دروغ باشد يا نباشد- به اين روايات استناد كرده اند.

ب) پاسخ دليلهاى مذكور

اگر كسى با نگاهى دقيق و اجتهادى اين روايات را مطالعه كند، درمى يابد كه اين روايات دلالت بر مدّعاى اهل سنّت مبنى بر حرام بودن هر گونه نوحه سرايى، ندارد.

پيش از نقد و بررسى اين روايات شايسته است به معناى كلمه «النياحة» و «النوح» اشاره كنيم.

انديشمندان اهل سنّت درباره معناى اين دو كلمه ديدگاه روشنى ارائه نكرده اند.


1- مجمع الزوائد، ج 3، ص 13.
2- مجمع الزوائد، ج 3، ص 14.
3- الكامل ابن عدى، ج 7، ص 29؛ ميزان الاعتدال، ج 3، ص 231؛ لسان الميزان، ج 4، ص 340.
4- صحيح مسلم، ج 3، ص 45؛ مسند أحمد، ج 5، ص 344؛ السنن الكبرى البيهقى، ج 4، ص 63؛ المفاريد عن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، ص 88.
5- صحيح البخارى، ج 2، ص 86؛ سنن النسائي، ج 7، ص 149؛ المعجم الكبير، ج 24، ص 58.

ص: 304

بهوتى گفته است: «نياحه عبارت است از بلند كردن صدا با قلقله و پيچش» (1).

محمّد بن اسماعيل كحلانى مى گويد: «معناى كلمه «النوح» عبارت است از بلند كردن صدا به همراه برشمردن خصوصيّات و خوبيهاى ميّت» (2).

شروانى مى گويد: «معناى كلمه «النوح» مركّب است از بلند كردن صدا و گريه و زارى»(3) .

علاء الدين بن عابدين مى گويد: «نوحه سرايى زن عبارت است از اينكه او بر ميّت گريه كند و خوبيها و امتيازات او را ذكر نمايد»(4) .

مناوى در تعريف نوحه سرايى كه در روايات از كارهاى جاهليّت معرفى شده، مى گويد: «نوحه سرايى بر ميّت با گفتن: «واكهفاه واجبلاه» از عادتهاى جاهليت است»(5) .

بنابر اين براى كلمه «النياحه» و «النوح» در روايات معناى روشنى ذكر نشده است.

و اين كلمه در نظر اهل سنّت اجمال دارد.

همانطور كه خوانديد، فقهاى اهل سنّت براى اثبات حرام بودن نوحه سرايى به طور مطلق، به سه گروه از روايات استناد كرده اند. ولى دقّت در اين روايات بيانگر ضعف استدلال به آنهاست.

پاسخ گروه اوّل

روايت «الميّت يعذّب في قبره بما نيح عليه» به طور كلّى قابل استدلال نيست؛ زيرا مفهوم اين روايت با آيات قرآن كريم منافات دارد. خداوند متعال مى فرمايد:


1- كشف القناع، ج 2، ص 189.
2- سبل السلام، ج 2، ص 115 و ج 6، ص 231.
3- حواشى الشرواني، ج 3، ص 180.
4- تكملة حاشية ردّ المختار، ج 1، ص 557.
5- فيض القدير، ج 2، ص 222.

ص: 305

- «وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى» (1)- «أَن لَّيْسَ لِلْإِنسنِ إِلَّا مَا سَعَى» (2)- «فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ»* «وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» (3) اين آيات، عقاب و ثواب را نتيجه عمل خود اشخاص مى داند و عذاب شدن شخصى را به معصيت ديگران نفى مى كند. در حالى كه در روايت عبداللَّه بن عمر نتيجه نوحه خوانى ديگران- در فرضى كه گناه باشد- عذاب شدن ميّت دانسته شده است. بنابراين استدلال به اين روايت كاملًا بى اساس است.

پاسخ گروه دوم

رواياتى كه نوحه سرايى را از كارهاى دوران جاهليّت مى دانند، در واقع دو روايت اند: يكى از طريق ابوهريره نقل شده و ديگرى از طريق ابومالك اشعرى.

اين دو روايت به چند دليل قابل استناد براى اثبات حرمت نوحه سرايى به طور مطلق، نيست:

1. روايت ابوهريره از لحاظ متن، هيچ استقامت و استحكامى ندراد.

در بعضى كتابها كلمه «يتركهنّ» به جاى كلمه «لا يتركهنّ» ذكر شده است (4).

و در بعضى ديگر از كتابها اين روايت چنين نقل شده است:

«لايتركهنّ الناس أبداً: الطعن في النسب والنياحة على الميّت و الاستمطار بالنجوم»(5) .

و در بعضى ديگر از كتابها چنين نقل شده است:


1- الفاطر/ 18.
2- النجم/ 39.
3- الزلزال/ 7 و 8.
4- مسند أحمد، ج 2، ص 262.
5- كنزالعمّال، ج 16، ص 55.

ص: 306

«أربع من الجاهليّة لن يدعها الناس: النياحة والتعاير .... »(1)

2. در اين روايات نوحه سرايى در كنار چند موضوع ديگر به عنوان يكى از كارهاى باقيمانده از دوران جاهليّت معرّفى شده است، ولى در آنها از انجام اين كار نهى نشده است. پس دلالت بر حرمت ندارند.

اگر كسى بگويد: پيامبر صلى الله عليه و آله نوحه سرايى را از كارهاى دوران جاهليّت دانسته، آيا همين در اثبات حرام بودن آن كافى نيست؟!

در پاسخ مى گوييم: اگر ثابت شود هر كارى كه از كارهاى دوران جاهليّت شمرده مى شود، در اسلام حرام شده، آنگاه ممكن بود بگوييم كه اين روايات نوحه سرايى را از كارهاى دوران جاهليّت شمرده اند، پس حرام است.

اما در هيچ آيه و يا روايتى چنين مطالبى ثابت نشده است، بلكه كارهاى دوران جاهليّت در اسلام احكام گوناگونى دارند.

بعضى از كارها به عنوان كارهاى دوران جاهليّت معرّفى شده است و در اسلام حرام است، مانند ربا، خال كوبى، نكاح شغار (2)و مانند آنها.

و بعضى از كارها در دوران جاهليّت رايج بوده است، و در اسلام نيز جايز است.

مانند: سعى ميان صفا و مروه، بردن قربانى براى حج، عقيقه و چند امر ديگر.

بسيارى از محدّثان و مفسّران در شأن نزول آيه «إِنَّ الصَّفَا وَا لْمَرْوَةَ مِن شَعَآئِرِ اللَّهِ ...» (3) گفته اند: اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله مى گفتند: سعى ميان صفا و مروه و بردن قربانى براى حج از كارها و شعائر جاهليّت است. و به همين جهت انجام آن را خوش نداشتند. خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدند و درباره حكم آن پرسيدند. خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود و اين عمل را از شعائر خداوند دانست (4) .


1- صحيح ابن حبّان، ج 7، ص 412.
2- نكاح شغار عبارت است از اينكه كسى دختر يا خواهرش را به ازدواج كسى درآورد، در مقابل اينكه او دختر يا خواهرش را به ازدواج او درآورد.
3- البقرة/ 158.
4- تفسير الطبرى، ج 2، ص 63؛ زاد المسير (ابن الجوزي)، ج 1، ص 147؛ تفسير القرطبي، ج 2، ص 178؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 204؛ الدرّ المنثور، ج 1، ص 159؛ تفسير مجاهد، ج 1، ص 92 و 184؛ الاتقان، ج 1، ص 89؛ مناهل العرفان، ج 1، ص 79؛ السنن الكبرى (النسائي)، ج 2، ص 410- 411؛ مسند أحمد، ج 6، ص 144؛ صحيح البخاري، ج 2، ص 169؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 68- 80؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 1، ص 426؛ صحيح ابن خزيمة، ج 4، ص 234.

ص: 307

ابن دمياطى مى گويد: «ابوحنيفه گفته است: عقيقه از كارهاى دوران جاهليّت است. همه مى دانند كه عقيقه در شريعت ابراهيم عليه السلام وجود داشته و اين كار در دوران جاهليّت استمرار پيدا كرد، تا اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله مبعوث شد و مردم را به انجام آن امر نمود و ما اكنون به آن عمل مى كنيم. و بعضى كارها مانند قربانى از كارهاى دوران جاهليّت است و پيامبر صلى الله عليه و آله مى داند كه در شريعت ابراهيم صلى الله عليه و آله نبوده است»(1) .

و بعضى از كارها در دوران جاهليّت رواج داشته و فقهاى اهل سنّت انجام آنها را مكروه دانسته اند. حنبلى در كتاب «فقه العبادات» مى نويسد:

«يكره لطخ رأس الصبي بعد الأضحية، لأنّه تنجيس له وهو من عمل الجاهليّة.(2) »

«آغشته نمودن سر بچه به خون قربانى كراهت دارد، زيرا موجب نجس شدن سر مى شود و اين كار از كارهاى دوران جاهليّت است.»

و محيى الدين نووى مى گويد: «آغشته كردن سر بچه به خون عقيقه مكروه است، زيرا عايشه روايت كرده است كه در دوران جاهليّت مردم پنبه اى را آغشته به خون عقيقه مى كردند و روى سر نوزاد مى گذاشتند، پيامبر صلى الله عليه و آله به مردم دستور داد كه به جاى خون، خلوق- نوعى عطر- را جايگزين كنند.» (3) حصفكى مى گويد: «كراهت دارد وقتى هلال ماه را ديديد به آن اشاره كنيد، چون اين كار از كارهاى دوران جاهليّت است.» (4)


1- المستفاد من ذيل تاريخ بغداد، ج 2، ص 88.
2- فقه العبادات حنبلى، ص 493.
3- المجموع، ج 8، ص 427.
4- الدرّ المختار، ج 2، ص 433.

ص: 308

بنابراين روشن مى شود هيچ كارى از كارهاى جاهليّت محكوم به حرمت نيست، مگر آنكه در شرع مقدّس اسلام از آن نهى شده باشد. و در اين روايات از نوحه سرايى به عنوان يكى از كارهاى باقيمانده از دوران جاهليّت ياد شده است ولى از آن نهى نشده است.

3. پيامبر صلى الله عليه و آله در اين روايات مى فرمايد: «ثلاثٌ من عمل الجاهليّة» يا «أربع من عمل الجاهليّة.» بنابراين، موضوع، در اين روايات خصوص اين امور به گونه اى است كه در دوران جاهليّت مرسوم بوده و اگر فرضاً بپذيريم كه كلمه «لا يتركونهنّ» دلالت بر حرمت يا كراهت دارد، يقيناً متعلّق آن خصوص اين امور است به گونه اى كه در دوران جاهليّت مرسوم بوده است، از اين رو دلالت بر حرمت يا كراهت هرگونه نوحه سرايى ندارد.

جالب است كه اعلام فوت اشخاص در بعضى از روايات به عنوان يكى از كارهاى دوران جاهليّت معرّفى و از انجام آن نهى شده است. پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إيّاكم والنعي، فإنّ النعي من عمل الجاهليّة(1) ؛ از اعلام فوت اشخاص برحذر باشيد، زيرا اعلام فوت از كارهاى جاهليّت است.» و در اينجا اكثر فقهاى اهل سنّت به قرينه «من عمل الجاهليّة» حكم به حرمت يا كراهت اعلام فوت را اختصاص داده اند به اعلام فوت به گونه اى كه در دوران جاهليّت مرسوم بوده است، و اعلام فوت به صورتهاى ديگر را جايز مى دانند.

محيى الدين نووى مى گويد: «تنها اعلام فوت به گونه مرسوم در دوران جاهليّت نهى شده است. و احاديثى كه ذكر كرديم، ثابت مى كند كه اعلام فوت اشخاص به كسانى كه از فوت او اطلاع ندارند مكروه نسيت، بلكه اگر منظور از اعلام فوت اين باشد كه جمعيّت نمازگزار بيشتر شود، اعلام فوت مستحب است. تنها چيزى كه كراهت دارد، اين است كه گروهى به ميان مردم رفته، با ذكر آثار و افتخارات ميّت در حال چرخش باشند، اين اعلام به گونه مرسوم در جاهليّت است.»(2)


1- الجامع الصغير، ج 1، ص 499؛ كنز العمال، ج 15، ص 614؛ سنن الترمذى، ج 2، ص 228.
2- المجموع، ج 5، ص 216.

ص: 309

نووى در شرح صحيح مسلم نيز همين سخنان را تكرار كرده است. (1) زكريّا انصارى (2)، محمّد بن شربينى (3)، ابن عابدين(4) ، ألبانى (5)، ابن عبد الهادى (6)ومناوى (7)حكم به كراهت اعلام فوت را اختصاص داده اند به اعلام فوت به گونه اى كه در زمان جاهليّت مرسوم بوده است.

اكنون از فقهاى اهل سنّت امروزى مى پرسيم: چه تفاوتى ميان «نعى»؛ اعلام فوت، و «نوح»؛ نوحه سرايى، وجود دارد؟ چگونه شما كلمه «نعى» را در روايات نهى از اعلام فوت، به قرينه «من عمل الجاهليّة» حمل بر اعلام فوت به گونه مرسوم در دوران جاهليّت مى كنيد، ولى كلمه «نياحة» و «نوح» را در اين گروه از روايات به قرينه «من عمل الجاهليّة»، حملِ بر خصوص نوحه سرايى دوران جاهليّت نمى كنيد، بلكه مى گوييد: مراد از «نياحة» و «نوح» هرگونه نوحه سرايى است؟!

4. از بعضى روايات استفاده مى شود مراد از نوحه سرايى كه از آن نهى شده، خصوص نوحه سرايى مشتمل بر دروغ است.

در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است:

«انّما ننهي الناس عن النياحة وأن يندب الرجل بما ليس فيه. (8)»

«ما مردم را فقط از نوحه سرايى و يادآورى مرد به آنچه در او نيست، نهى كرده ايم.»

بنابراين نتيجه مى گيريم كه اين گروه از روايات دلالت بر حرام بودن نوحه سرايى به طور مطلق ندارد، زيرا:


1- شرح صحيح مسلم نووي، ج 7، ص 21.
2- فتح الوهاب، ج 1، ص 162.
3- مغني المحتاج، ج 1، ص 357.
4- حاشية ردّ المختار، ج 2، ص 259.
5- أحكام الجنائز، ص 32.
6- حاشية السندي على النسائي، ج 4، ص 26.
7- فيض القدير، ج 6، ص 420.
8- الطبقات الكبرى ابن سعد، ج 1، ص 138؛ كنز العمّال، ج 5، ص 625.

ص: 310

اوّلًا: استقامت متن ندارد.

ثانياً: در آنها نهى از نوحه سرايى نشده است، بلكه فقط به عنوان كارى باقيمانده از دوران جاهليّت معرّفى شده است.

ثالثاً: به قرينه «من عمل الجاهليّة» اين روايات فقط شامل نوحه سرايى به گونه مرسوم در دوران جاهليّت مى شود.

رابعاً: به قرينه بعضى روايات، حمل مى شوند بر نوحه سرايى كه مشتمل بر دروغ باشد.

پاسخ گروه سوم

در گروه سوم از روايات، سه روايت نقل شد. تمام اين سه روايت قابل نقد و پاسخ هستند:

1. موضوع تمام اين روايات زنان نوحه خوان است. و اگر فرض كنيم سند اين روايات هيچ مشكلى ندارد و دلالت آنها نيز كامل است و از آنها حرمتِ نوحه سرايى استفاده مى شود، فقط شامل زنان نوحه خوان مى گردد و شامل مردان نوحه خوان نمى شود. در حالى كه فقهاى اهل سنّت اين روايات را دليل بر حرام بودن مطلق نوحه سرايى براى زنان و مردان ذكر كرده اند!

2. روايت «لعن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله النائحة والمستمعة» از طريق ابوسعيد خدرى وابن عمر و ابن عبّاس و ابوهريره نقل شده است و تمام اين سندها ضعيف اند.

محمد ناصر البانى درباره اين حديث مى گويد: «در صحيح مسلم روايت شده است:

پيامبر صلى الله عليه و آله زنان نوحه خوان و كسانى را كه نوحه هاى آنان را مى شنوند، نفرين كرده است. اين حديث ضعيف است و آن را به صحيح مسلم نسبت داده اند. البتّه نمى دانم به چه جهت اين حديث به صحيح مسلم نسبت داده شده است.

اين حديث از طريق ابو سعيد خدرى و ابن عمر و ابن عبّاس و ابو هريره روايت شده است.

ص: 311

امّا حديث ابوسعيد: اين حديث را محمّد بن حسن بن عطيّه از پدرش و او از جدّش روايت كرده است. ابو داود و بيهقى و احمد اين حديث را با اين سند نقل كرده اند. ولى اين سند ضعيف است؛ زيرا زنجيره اى از راويان ضعيف در سند آن وجود دارد همچون عطيه عوفى، پسر و نوه اش.

و امّا حديث ابن عمر: اين حديث را بقية بن وليد از ابو عائذ (عفير بن معدان) از ابو رباح روايت مى كند كه نزد ابن عمر بود و او چنين گفت.

در پرتو شريعت ؛ ؛ ص311

ن حديث را بيهقى نقل مى كند. وعفير بن معدان جدّاً ضعيف است.

طبرانى نيز در كتاب «المعجم الكبير» از طريق ابن عمر اين حديث را نقل كرده است- چنانكه در مجمع الزوائد هست- و گفته است: در سند اين حديث، حسن بن عطيّه ضعيف است.

در چند سطر قبل عرض كرديم كه حسن بن عطيّه همين حديث را از طريق پدرش از ابو سعيد روايت كرده است؛ معلوم مى شود حسن بن عطيّه اين حديث را يك مرتبه از پدرش از أبو سعيد روايت كرده و يك مرتبه از ابن عمر. و اين دلالت بر ضعف او دارد.

و امّا حديث ابن عباس: اين حديث را بزار و طبرانى در كتاب المعجم الكبير نقل كرده اند. در سند اين حديث مصباح ابو عبداللَّه وجود دارد و هيثمى گفته: من نديده ام كسى از او در كتابهاى رجالى ياد كند.

و امّا حديث ابو هريره: اين حديث را عمر بن يزيد مدائنى روايت كرده و گفته است: (حسن بن ابي حسن سرى از ابوهريره روايت كرده است. ابن عدى اين حديث را ذكر مى كند و مى گويد: اين حديث به ياد من نمى آيد و عمر بن يزيد كسى است كه حديثش نزد علما قابل پذيرش نيست.» (1) ابن حجر عسقلانى نيز در كتاب تهذيب التهذيب (2) و تلخيص الحبير (3)به ضعيف


1- إرواء الغليل، ج 3، ص 222.
2- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 255.
3- تلخيص الحبير، ج 5، ص 260.

ص: 312

بودن سند اين روايت تصريح كرده است.

بنابر اين، استدلال به اين روايت براى اثبات حرمت نوحه سرايى به طور مطلق، مخدوش و مردود است.

3. روايت ابو مالك اشعرى: «النائحة إذا لم تتب ...» با رواياتى كه در باره جواز نوحه خوانى زنان ذكر مى شود، تعارض دارد، لذا حمل مى شود بر نوحه خوانى بگونه اى كه در زمان جاهليّت مرسوم بوده است، و يا نوحه اى كه مشتمل بر دروغ و همراه با گناه باشد.

4. روايت امّ عطيّه نيز ادّعاى فقهاى اهل سنّت را ثابت نمى كند؛ زيرا رواياتى كه در خصوص بيعت گرفتن پيامبر صلى الله عليه و آله از زنان وارد شده، سه گروه اند:

در بعضى از روايات تصريح شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله از زنان تعهّد گرفت نوحه سرايى را ترك كنند. اين روايات مطلق است و هرگونه نوحه سرايى زنان را شامل مى شود.

امّ عطيّه مى گويد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در هنگام بيعت كردن زنان با او، از ما تعهّد گرفت تا نوحه سرايى نكنيم.» (1)و انس بن مالك مى گويد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در هنگام بيعت، از زنان تعهّد گرفت تا نوحه سرايى نكنند. زنان گفتند: اى رسول خدا! زنانى در زمان جاهليّت با ما در نوحه سرايى براى عزيزانمان كمك و همراهى كردند، آيا اجازه مى دهيد كه ما نيز آنان را در اين جهت كمك و همراهى كنيم؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در اسلام كمك و همراهى در نوحه سرايى وجود ندارد.»(2)

و در بعضى ديگر از روايات، پيامبر صلى الله عليه و آله به زنان اجازه نوحه سرايى پس از بيعت را داده است.


1- مسند أحمد، ج 5، ص 85؛ صحيح البخاري، ج 2، ص 86؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 4، ص 62؛ مسند ابن راهويه، ج 5، ص 214؛ السنن الكبرى النسائي، ج 4، ص 428.
2- سنن النسائي، ج 4، ص 16؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 4، ص 62؛ المصنّف الصنعاني، ج 6، ص 8.

ص: 313

عبد بن حميد از ضحّاك نقل مى كند: هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از زنان تعهّد گرفت تا نوحه سرايى نكنند، يكى از آنها گفت: ما ناچار به نوحه سرايى هستيم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«ان كنتنّ لابدّ فاعلات فلا تخمشن وجهاً، ولا تخرقن ثوباً، ولا تحلقن شعراً، ولا تدعون بالويل، ولا تقلن هجراً، ولا تقلن إلّاحقّاً. (1)»

«اگر از انجام نوحه سرايى چاره اى نداريد، پس صورتهاى خود را خراش ندهيد وجامه خود را پاره نكنيد و موهاى خود را نتراشيد و نفرين ننماييد و سخنان زشت بر زبان نرانيد و چيزى جز سخن حقّ نگوييد.»

و در بعضى ديگر از روايات، پيامبر صلى الله عليه و آله از زنان تعهّد مى گيرد نوحه سرايى زمان جاهليّت را ترك كنند. اين روايات مقيّد است و فقط نوحه سرايى دوران جاهليّت را ممنوع كرده است.

عبد بن حميد و ابن منذر از عكرمه روايت كرده اند: آيه شريفه «إِذَا جَآءَكَ ا لْمُؤْمِنتُ يُبَايِعْنَكَ ... وَلَا يَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ» نازل شد و مراد از نافرمانى نكردن در معروف، دو چيز بود: يكى اين كه زنان با مردان نامحرم در يك مكان خلوت نكنند و ديگر اين كه نوحه را به صورتى كه در دروان جاهليّت انجام مى گرفت، ترك كنند. (2)تنها راه جمع ميان اين روايات اين است كه بگوييم اطلاق گروه اوّل و اطلاق گروه دوم به وسيله گروه سوم تقييد مى خورد و نتيجه مى گيريم كه اگر نوحه سرايى زنان از قبيل نوحه سرايى دوران جاهليت باشد (همراه با سخنان زشت و دروغ، به صورت متقابل و همراه با گناه باشد) حرام است. و اگر نوحه سرايى آنان از اين قبيل نباشد جايز است.

و اين همان فتوايى است كه بعضى از فقهاى مالكيّه و اكثر فقهاى شيعه صادر كرده اند.


1- الدرّ المنثور، ج 6، ص 211.
2- الدرّ المنثور، ج 6، ص 211؛ فتح الباري، ج 8، ص 490.

ص: 314

ج) دليل ما بر جواز نوحه سرايى

اكثر فقهاى شيعه نوحه سرايى در عزاداريها را براى مردان و زنان در صورتى كه همراه با مفسده اى نباشد، جايز مى دانند.

دليل ما بر جواز نوحه سرايى اين است:

اوّلًا: هيچ آيه و روايتى كه دلالت بر ممنوعيت نوحه سرايى داشته باشد وجود ندارد. و تمام رواياتى كه فقهاى اهل سنّت به آن استدلال كرده اند مخدوش است.

ثانياً: نقل شده است: واثلة بن اسقع و ابو وائل از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله به نوحه سرايى گوش مى كردند و گريه مى نمودند. (1) ثالثاً: حضرت زهرا عليها السلام، پس از رحلت رسول صلى الله عليه و آله اين گونه نوحه سرايى كرد: «يا ابتاه، أجاب ربّاً دعاه، يا أبتاه من جنّة الفردوس مأواه؛ اى پدر! تو دعوت پروردگارت را اجابت نمودى. پدر جان! اينك، بهشت فردوس جايگاه توست.»(2) رابعاً: نقل شده كه وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله رحلت فرمود، ابوبكر كنار جسد مباركش نشست و لبهايش را ميان دو چشمان آن حضرت و دستهايش را بر روى شقيقه هاى او گذاشت و گفت: «وا نبيّاه، واخليلاه، واصفيّاه؛ اى پيامبر خدا! اى خليل خدا! اى صفيّ خدا!.» (3) بعضى از دانشمندان اهل سنّت- مانند: بدرالدين عينى و كرمانى- با رعايت انصاف تصريح كرده اند كه نوحه سرايى حضرت زهرا عليها السلام و ابوبكر دليل روشنى است بر اينكه اگر نوحه سرايى از نوع مرسوم در دوران جاهليّت نباشد (همراه با دروغ و سيلى زدن به صورت و ساير مفاسد نباشد) جايز است.(4)


1- الشرح الكبير ابن قدامة، ج 2، ص 43.
2- همان و المغني ابن قدامة، ج 2، ص 411.
3- تيسير العزير الحميد، ص 456.
4- عمدة القارى، ج 18، ص 75؛ نيل الأوطار، ج 4، ص 161.

ص: 315

و بعضى ديگر- مانند شوكانى- با كمال بى انصافى گفته اند: نوحه سرايى حضرت زهرا عليه السلام و ابوبكر دليلى براى جواز نوحه سرايى نيست، بلكه توجيه صدور اين عمل از آنان اين است كه آنان هنگامى اين عمل را انجام داده اند كه هنوز روايات نهى از نوحه سرايى به آنان نرسيده بود.(1) از شوكانى بايد پرسيد: چگونه ممكن است رواياتى كه در ظاهر بعضى از آنها هنگام بيعت با پيامبر صلى الله عليه و آله صادر شده، به اشخاصى مانند حضرت زهرا عليها السلام وابوبكر نرسيده باشد؟!

2. طعام خوردن در عزاداريها

نظر تمام فقهاى شيعه اين است كه اهل مصيبت به شركت كنندگان در عزا و خوردن شركت كنندگان در خانه صاحب عزا استحباب ندارد، بلكه بسيارى از آنها اين عمل را مكروه مى دانند(2) ؛ به دليل فرمايش امام صادق عليه السلام «الأكل عند أهل المصيبة من عمل الجاهليّة؛ غذا خوردن نزد اهل مصيبت از كارهاى دوران جاهليّت است.»

فقهاى اهل سنّت نيز در اين جهت با فقهاى شيعه توافق دارند. (3) و برعكس طعام دادن به صاحب عزا و اهل مصيبت تا سه روز استحباب دارد، به اين دليل كه وقتى جعفر بن ابيطالب كشته شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله به حضرت زهرا عليها السلام- و در روايتى به زنان- دستور داد تا سه روز براى اسماء بنت عميس غذا ببرد. (4)لذا شايسته است مبلّغان محترم اين موضوع را در سخنرانيها تذكّر دهند و مردم


1- نيل الأوطار، ج 4، ص 161- 162.
2- جامع المقاصد، ج 1، ص 466؛ مجمع الفائدة، ج 2، ص 509.
3- مواهب الجليل، ج 3، ص 37؛ نيل الأوطار، ج 4، ص 148؛ فقه السنّة، ج 1، ص 508.
4- وسائل الشيعة، ج 2، ص 888- 889؛ مسند أحمد، ج 1، ص 205؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 514؛ سنن أبي داود السجستانى، ج 2، ص 65.

ص: 316

را نسبت به اين مطلب آگاه سازند. البتّه انجام آن شرعاً ممنوع نيست، ولى از آنجا كه اين عمل استحباب ندارد، شايسته است مردم را به انجام كارهايى كه داراى ثواب براى خود و ميّت است، تشويق نمايند.

3. برپايى مراسم عزا

تعزيه- يعنى تسليت گفتن و دلدارى دادن اهل مصيبت و دعا براى ميّت با حضور در خانه و مكان عزادارى- به اتّفاق تمام مسلمانان، سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله است و استحباب دارد. و شيعيان همواره اين سنّت را در طول تاريخ پاس داشته اند.

روايات استحباب برگزارى مراسم عزا بسيار فراوان است و نيازى به ذكر نيست؛ كافى است به كتابهاى فقهى و حديثى شيعه و اهل سنّت مراجعه شود. (1)


1- الكافي الحلبي، ص 240؛ السرائر، ج 1، ص 171؛ شرائع الإسلام، ج 1، ص 36؛ المعتبر، ج 1، ص 341؛ تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 123؛ جامع المقاصد، ج 1، ص 445؛ العروة الوثقى، ج 2، ص 124؛ تحرير الوسيلة، ج 1، ص 95.

ص: 317

17. گريه و عزادارى براى امام حسين عليه السلام

شبهه

يكى ديگر از دستاويزهاى وهّابيون براى تخريب چهره شيعيان، گريه و عزادارى پيروان اهل بيت عليهم السلام براى امام حسين عليه السلام و ياران او در عاشوراست.

آنان در تبليغات خويش، حقيقت سوگوارى و عزادارى در تاسوعا و عاشوراى حسينى را واژگون و به صورتى انحرافى بازگو مى كنند و شيعه را متّهم به انجام كارهاى نامشروع در ايام محرّم مى كنند.

ابن تيميّه مى گويد:

«شيطان به سبب شهادت حسين بن على عليه السلام دو بدعت را در ميان مردم ايجاد كرد:

يكى بدعت اندوه و نوحه سرايى در روز عاشوراست. در اين روز مردم به سر و صورت مى زنند، نعره و فرياد مى كنند، گريه مى كنند، تشنگى را تحمّل مى كنند، مرثيه خوانى مى كنند و در اشعار خود به بزرگان صدر اسلام ناسزا مى گويند و آنان را نفرين مى كنند و كسانى را كه در شهادت حسين عليه السلام بى تقصير بوده اند، با كسانى كه تقصير داشته اند، يكى كرده، حتّى صحابه و تابعين را دشنام مى دهند؛ آنان حكايتهايى را بازگو مى كنند كه بسيارى از آنها دروغ است. و مقصود كسانى كه اين كارها را ترويج مى كنند، ايجاد اختلاف و تفرقه ميان امتّ اسلامى است. اين كارها به اتّفاق مسلمانان نه واجب است و نه مستحبّ؛ بلكه برگزارى مراسم ناله و فغان و نوحه سرايى براى مصيبتهاى گذشته، از بزرگترين امورى است كه خداوند و پيامبرش آن را حرام كرده اند. و بدعت اظهار

ص: 318

خوشحالى و سرور نيز چنين است. (1)»

امروزه وهّابيون در راستاى ترويج افكار و عقايد بى اساس ابن تيميّه و با هدف تخريب چهره شيعيان و ايجاد تفرقه ميان مسلمانان، حقيقت سوگوارى و عزادارى در عاشوراى حسينى را با ارائه گزارشهايى از بعضى كارهاى ناپسندى كه توسّط بعضى افراد جاهل و در بعضى از مناطق انجام مى گيرد، وارونه معرّفى مى كنند و اهل سنّت را به فاصله گرفتن از شيعيان تحريك مى نمايند.

پاسخ شبهه
اشاره

براى پاسخ به پرسشها و شبهاتى كه درباره سوگوارى در عاشوراى حسينى مطرح مى شود و در راستاى معرّفى حقيقت سوگوارى شيعيان در عاشورا و زدودن اتّهامهاى بى اساس، لازم است در محور سه موضوع بحث شود:

1. شهادت امام حسين عليه السلام چه امتيازى دارد كه شيعيان همه ساله به مدّت ده روز به طور گسترده براى او عزادارى مى كنند؟

2. اهداف شيعيان از برگزارى مراسم عزادارى به صورت گسترده براى امام حسين عليه السلام و يارانش چيست؟ و آيا اين اهداف مورد تأييد قرآن و سنّت نبوى است؟

3. شيعيان در سوگوارى امام حسين عليه السلام از چه شيوه هايى استفاده مى كنند؟ آيا تمام كارهايى كه شيعيان به عنوان مراسم عزادارى انجام مى دهند مطابق با شريعت اسلام است؟

پاسخ به اين سه پرسش، پاسخى جامع به اشخاصى معاند مانند: ابن تيميّه، و راهنمايى براى برادران اهل سنّت خواهد بود.

الف) امام حسين عليه السلام و امتيازات شهادت او به روايت اهل سنّت

براى شهادت امام حسين عليه السلام در كتابهاى حديثى و تفسيرى اهل سنّت امتيازاتى


1- منهاج السنّة، ج 4، ص 554.

ص: 319

ذكر شده كه براى هيچ شخصيّتى ذكر نشده است؛ اكنون ما به نمونه هايى از آنها اشاره مى كنيم:

1. گريه آسمان در شهادت امام حسين عليه السلام

از نضرةالأزديّه با سند صحيح نقل شده است:

«لَمّا قتل الحسين بن عليّ مطرت السماء دماً.(1) »

«وقتى حسين بن على عليه السلام به شهادت رسيد، آسمان خون باريد.»

و ابن عساكر از قرّة بن خالد نقل كرده است:

«ما بكت السماء على أحد إلّاعلى يحيى بن زكريّا والحسين بن على، وحمرتها بكاؤها. (2)»

«آسمان فقط بر مرگ دو نفر گريه كرده است: 1. يحيى فرزند زكريّا. 2. حسين بن على عليه السلام. و گريه آسمان، قرمزى آن است.»

و در روايات گوناگونى نقل شده است:

«لَمّا قتل الحسين بن على أحمرت آفاق السماء.(3) »

«هنگامى كه حسين بن على عليه السلام به شهادت رسيد، افق هاى آسمان قرمز شد.»

2. گريه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر شهادت حسين عليه السلام

در روايات گوناگون و با سندهاى بسيار قوى نقل شده است كه جبرئيل عليه السلام خبر شهادت امام حسين عليه السلام به دست مردم را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داد و آن حضرت بر اوگريه كرد.


1- الثقات ابن حبان، ج 4، ص 329؛ ج 5، ص 487؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 433؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 14، ص 227؛ لسان الميزان، ج 3، ص 113؛ سير اعلام النبلاء ج 3، 312.
2- تاريخ مدينة دمشق، ج 64، ص 217. ر. ك: الدرّ المنثور، ج 4، ص 264؛ تفسير القرطبي، ج 16، ص 141.
3- الدرّ المنثور ج 6، ص 31؛ الصواعق المحرقة ج 2، ص 570؛ تاريخ مدينة دمشق ج 14، ص 227.

ص: 320

امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد:

«دخلتُ على النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم ذات يوم وإذاً عيناه تذرفان.

قلت: يا نبيّ اللَّه! أغضبك أحدٌ، ما شأن عينيك تفيضان؟

قال: بل قام من عندي جبرئيل عليه السلام قبل، فحدّثني: أنّ الحسين يقتل بشطّ الفرات.

قال: فقال: هل لك أن أشمّك من تربته؟ قلت: نعم.

قال: فمدّ يده، فقبض قبضته من تراب، فاعطانيها، فلم أملك عيني أن فاضتا. (1)»

«روزى خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيدم، چشمان مباركش پر از اشك بود. عرض كردم:

اى پيامبر خدا! آيا كسى شما را ناراحت كرده است؟ چرا چشمان شما اشك آلود است؟

فرمود: آرى! جبرئيل به نزد من آمد و گفت: حسين در شطّ فرات كشته مى شود. آيا دوست دارى تربتش را استشمام كنى؟ گفتم: آرى.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: جبرئيل دستش را دراز كرد و مقدارى خاك را گرفت و به من داد. از آن وقت از چشمانم بى اختيار اشك مى آيد.»

هيثمى در كتاب «مجمع الزوائد» پس از نقل اين حديث، مى گويد:

«اين حديث را احمد و ابو يعلى و بزار و طبرانى روايت كرده اند و راويان آن ثقه هستند. (2)»

روايات گوناگونى با سندهاى مختلف و معتبر با همين مضمون در كتابهاى حديثى اهل سنّت نقل شده است. (3)


1- مسند أحمد ج 1، ص 85؛ المصنّف (ابن أبي شيبة)، ج 8، ص 632؛ مسند أبي يعلى، ج 1، ص 298؛ المعجم الكبير، ج 3، ص 106؛ كنز العمّال، ج 3، ص 655؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 300؛ تهذيب الكمال، ج 2، ص 429.
2- مجمع الزوائد، ج 9، ص 187.
3- مسند أحمد، ج 6، ص 294؛ المعجم الكبير، ج 3، ص 107؛ كنز العمّال، ج 12، ص 123؛ أعلام النبوّة الماوردي، ص 153.

ص: 321

3. گريه امّ سلمه بر حسين عليه السلام

سلمى مى گويد:

«به خدمت امّ سلمه رسيدم در حالى كه گريه مى كرد. عرض كردم: چرا گريه مى كنى؟.

گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در عالم خواب ديدم كه سر و محاسن مباركش خاك آلود است، از آن حضرت پرسيدم: تو را چه شده است اى رسول خدا؟! فرمود: پيش از اين شاهد كشته شدن حسين بودم. (1)»

4. خاكى كه در شهادت حسين عليه السلام خون شد

امّ سلمه مى گويد:

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مشتى از خاك قرمز به من داد و فرمود: اين خاك مقدارى از خاكى است كه حسين در آنجا به شهادت مى رسد. هرگاه اين خاك تبديل به خون شد، بدان كه حسين كشته شده است. اين خاك را من در داخل شيشه اى كوچك گذاشتم، و در روز شهادت حسين عليه السلام ديدم آن خاك تبديل به خون شده است.(2) 5. شهادت حسين عليه السلام آزمايش عمومى

خالد بن عرفطه در روز شهادت امام حسين عليه السلام به عمارة بن يحيى بن خالد مى گويد: از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى فرمايد:

«شما امّت من به زودى درباره رفتار خويش با اهل بيت من آزموده خواهيد شد.(3) »

هيثمى اين روايت را نقل مى كند و مى گويد:

«طبرانى و بزار اين روايت را نقل كرده اند. و راويانى كه در سند طبرانى وجود دارند،


1- سنن الترمذي، ج 5، ص 323؛ المعجم الكبير، ج 23، ص 337؛ التاريخ الكبير (البخاري)، ج 3، ص 324؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 14، ص 238؛ البداية والنهاية (ابن كثير)، ج 8، ص 219؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 439، اسد الغابة، ج 2، ص 22؛ سير أعلام النبلاء، ج 3، ص 306؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 307.
2- الصواعق المحرقة، ج 2، ص 565.
3- المعجم الكبير، ج 4، ص 192؛ الجامع الصغير، ج 1، ص 388؛ كنز العمّال، ج 11، ص 124.

ص: 322

غير از عماره، راويان صحيح هستند و ابن حبّان عماره را ثقه مى داند.(1) »

6- گريه جنّ بر امام حسين عليه السلام

امّ سلمه مى گويد: «شنيدم كه جنّ بر حسين عليه السلام نوحه سرايى مى كنند.(2) »

و هيثمى راويان اين حديث را صحيح مى داند (3).

و ابن كثير نيز مى گويد: «اين روايت صحيح است»(4) .

و شگفتا از كسى مانند ابن كثير كه با وجود اين همه روايتهاى صحيح الاسناد در كتابهاى معتبر اهل سنّت با كمال بى انصافى مى گويد:

«ظاهراً اين روايات از روايتهاى بى اساس شيعه است. آنان اين روايات دروغين را ساخته اند تا موضوع شهادت حسين عليه السلام را بزرگ كنند. و شكّى نيست كه شهادت حسين عليه السلام يك مسئله بزرگى است، ولى هيچ يك از اين قضايايى كه آنها به دروغ ساخته اند واقع نشده است؛ زيرا وقايع مهمترى قبل از شهادت حسين عليه السلام رخ داده است- مانند شهادت پدرش على عليه السلام و رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ...- ولى هيچ يك از اين قضايا اتّفاق نيفتاده است .... (5)»

اكنون از ابن كثير مى پرسيم:

آيا شايسته است رواياتى را كه با سندهاى صحيح در كتابهاى معتبر اهل سنّت از اشخاصى مانند طبرانى نقل مى شود و كسانى مانند هيثمى بر آنها مُهر تأييد مى زنند، رواياتى ساختگى و دروغين شمرده شود؟!

شما چگونه شهادت حسين بن على عليه السلام را با آن همه ظلم و ستمى كه بر او و اهل


1- مجمع الزوائد، ج 9، ص 194.
2- المعجم الكبير، ج 3، ص 121- 122؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 14، ص 239، تهذيب التهذيب، ج 2، ص 306؛ الأصابة 2: 72.
3- مجمع الزوائد 9: 199.
4- البداية والنهاية ابن كثير، ج 6، ص 259.
5- همان.

ص: 323

بيت او روا داشتند، با شهادت على عليه السلام و رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و فرزندش ابراهيم مقايسه مى كنيد؟ سخن در عظمت و بزرگى اشخاص نيست، بلكه سخن در عظمت و چگونگى شهادت است.

از ابن كثير- مفسّر بزرگ قرآن كريم- شگفت كه چشمان خود را بر روى واقعيتهاى موجود ببندد و بدون ارائه يك دليل منطقى رواياتى را كه توسّط بزرگان از محدّثين اهل سنّت با سندهاى معتبر نقل شده، با يك كلمه «ظاهراً» مردود بداند.

روايات ديگرى نيز در خصوص امتيازات شهادت حسين بن على عليه السلام در كتابهاى اهل سنّت وجود دارد كه ما به خاطر ضعيف بودن سندهاى آنها نقل نكرديم. البتّه بسيارى از آن روايات با سندهاى معتبرى در كتابهاى ما شيعيان نقل شده است.

بنابر اين نتيجه مى گيريم كه شهادت حسين بن على عليه السلام مصيبت بزرگى در نزد خدا و پيامبرش است. ابن عبّاس مى گويد:

«مصيبة عظيمة عند اللَّه نحتسبها (1)«مصيبت شهادت حسين بن على عليه السلام را مصيبتى بزرگ در نزد خداوند متعال مى دانيم.»

ويژگيهايى كه براى شهادت حسين بن على عليه السلام ذكر شد، براى هيچ يك از اولياى الهى ذكر نشده است. و اين پاسخى است به كسانى كه شيعه را متّهم به بزرگ نمايى شهادت حسين بن على عليه السلام مى كنند. شهادت حسين بن على عليه السلام در نزد خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، اهل بيت و صحابه پيامبر و حتى زمين و آسمان بزرگ است و نيازى به بزرگ نمايى ندارد.

ب) اهداف شيعيان در عزادارى امام حسين عليه السلام

اهدافى كه شيعيان در برپايى عزادارى حسين بن على عليهما السلام دنبال مى كنند، اهدافى بسيار مقدّس و مطابق با سنّت نبوى است. و اكنون به چند نمونه از اين اهداف اشاره مى كنيم:


1- تهذيب الكمال، ج 6، ص 440.

ص: 324

1. نهى از منكرات

هر انسانى كه به بررسى تاريخ قيام عاشورا بپردازد، درمى يابد كه آنچه يزيد بن معاويه و يارانش با امام حسين عليه السلام و يارانش انجام دادند، چيزى جز منكرات و فساد نبود. آنان حرمت اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را هتك كردند، ظلم و ستم درباره آنان را به نهايت رسانيدند، شخصيتهاى محترم و مسلمان را با بدترين شيوه شهيد كردند و از اذيّت و آزار فرزندان و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دريغ نكردند.

اينها منكراتى است كه همواره در جوامع بشرى توسّط عدّه اى ممكن است انجام بگيرد؛ چنانكه اكنون شاهد بى حرمتى به پيامبر عظيم الشان اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در بعضى كشورها هستيم.

نهى از چنين منكراتى در همه عصرها بر همه مسلمانان واجب و لازم است، و پايين ترين مرتبه نهى از منكر، آن است كه اشخاص نسبت به آن منكر انزجار قلبى داشته، اين انزجار را با انجام كارى ابراز نمايند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد:

«من رأى منكم منكراً فليغيّره بيده، فإن لم يستطع فبلسانه، فإن لم يستطع فبقلبه، وذلك أضعف الايمان. (1)»

«اگر كسى از شما شاهد انجام منكر بود، بايد اگر ممكن است با دست آن منكر را تغيير دهد و اگر توان آن را ندارد با زبانش، و اگر آن هم ممكن نبود با قلبش. و اين پايين ترين مرتبه ايمان است.»

شيعه با برپائى مراسم عزادارى حسين بن على عليه السلام يادآور منكراتى مى شود كه در آن زمان انجام شد و اكنون نيز ديگران انجام مى دهند، و در اين مراسم با تشكيل مراسم سخنرانى و نوحه سرايى و گريه بر مصائب امام حسين عليه السلام انزجار قلبى خويش را نسبت به اين منكرات اعلان مى دارد و سخنرانان با زبان خويش ديگران را از


1- صحيح مسلم، ج 1، ص 50؛ مسند أحمد، ج 3، ص 92؛ سنن ابن ماجة، ج 2، ص 1330؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 6، ص 95.

ص: 325

انجام اين منكرات نهى مى كنند.

از برادران اهل سنّت مى پرسيم: آيا اگر اين كار توسّط تمام مسلمانان انجام مى گرفت و مردم دنيا متوجّه احترام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت او در نزد مسلمانان مى شدند، اكنون شاهد بى احترامى به پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بوديم؟

آيا چنين كارى نمى توانست نقطه عطف و زاويه اى براى ايجاد انسجام اسلامى باشد؟ چرا بعضى معاندان- مانند ابن تيميّه- از برگزارى مراسم سوگوارى امام حسين عليه السلام به عنوان نقطه افتراق و مركز اختلاف ميان مسلمانان ياد مى كنند؟!

آيا نهى از منكر بر همه مسلمانان واجب نيست؟ آيا آنچه يزيد بن معاويه با امام حسين عليه السلام انجام داد، منكر نبود؟ آيا در اسلام براى ابراز انزجار قلبى نسبت به منكرات، مسير مشخّصى تعيين نشده است؟ و آيا منصفانه است تعدادى از مسلمانان كه به شيوه اى مخصوص اظهار نفرت نسبت به منكرات مى كنند، متّهم به بدعت شوند؟

2. عبرت گرفتن و عبرت دادن مسلمانان

برگزارى مراسم عاشورا به هدف عبرت گرفتن و عبرت دادن مسلمانان انجام مى گيرد؛ زيرا فتنه وتوطئه توسّط دشمنان اسلام در هر زمانى با شيوه مخصوص به آن زمان طرّاحى مى شود و دشمنان با اغفال مسلمانان به اسلام ضربه مى زنند.

در آن زمان عدّه اى با طرح خارجى بودن امام حسين عليه السلام و يارانش مسلمانان را فريب دادند و در اين زمان با طرح رافضى بودن شيعيان، در صدد فريب مسلمانان اند.

3. احياى مكتب جهاد و دفاع

در مراسم عزادارى امام حسين عليه السلام آموزه هاى عاشورا به مسلمانان يادآورى مى شود. درس ايثار و فداكارى، درس شهادت و شهامت، درس آزادى و سربلندى،

ص: 326

درسهايى هستند كه در عزادارى حسين بن على عليه السلام به مسلمانان تعليم داده مى شود.

و نتيجه آن را در عرصه هاى مختلف جهاد و فداكارى شاهد هستيم.

همه مسلمانان جهان شاهد بودند كه تعدادى از جوانان سلحشور مكتب عاشورا در جنوب لبنان با تمسّك به امام حسين عليه السلام و يارانش در مقابل صهيونيسم و دشمنِ همه مسلمانان، با سربلندى تمام پيروز شدند و به تمام مسلمانان عزّت بخشيدند.

از برادران اهل سنّت مى پرسيم: آيا كسانى كه با برپايى مراسم سوگوارى امام حسين عليه السلام و يادآورى اين واقعه عظيم و مصيبت بزرگ، درس عدالتخواهى، شهادت، شهامت، آزادى و سربلندى را تكرار مى كنند، شايسته اتهاماتى مانند كفر وبدعت و شرك اند؟!

4. اظهار محبّت به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت عليهم السلام

يكى ديگر از اهداف شيعيان از برگزارى با شكوه مراسم عاشورا اظهار محبّت و مودّت به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان اوست.

شكّى نيست كه در اين مصيبت بزرگ، پيش از هر كسى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنان على عليه السلام و فاطمه زهرا عليها السلام عزادار و مصيبت ديده اند و اظهار عزادارى براى امام حسين عليه السلام، نمونه اى بارز از اظهار محبّت به اهل بيت عليهم السلام است.

البتّه اين اظهار محبّت نبايد آلوده به كارهاى نامشروع و بى اساس شود.

ج) شيوه هاى عزادارى و آسيب شناسى آنها

شكّى نيست كه عزادارى در سوگ اولياى خدا و بخصوص امام حسين عليه السلام، همراهى با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و على و فاطمه عليهما السلام و گامى بزرگ براى تحقّق اهداف مقدّسى است كه ذكر كرديم.

و شكّى نيست كه اقوام و ملّتها در برگزارى مراسم عزادارى شيوه هاى مخصوصى دارند. و در اسلام شيوه بخصوصى براى عزادارى تعيين نشده است. اگر چه از

ص: 327

برگزارى مراسم عزادارى به شيوه دوران جاهليّت نهى شده است.

با اين وجود بايد مراسم عزادارى امام حسين عليه السلام به گونه اى باشد كه موجب وهن دين و سوء استفاده دشمنان اسلام نگردد. متاسّفانه در سالهاى اخير شاهد انجام كارهايى در عزادارى امام حسين عليه السلام توسّط بعضى از مردم هستيم كه به طور قطع آسيب جدّى به چهره حقيقى عزادارى عاشورا زده، راه را براى تبليغات مسموم دشمنان اهل بيت عليهم السلام هموار ساخته است.

از اين رو لازم است كارهايى كه در عزادارى امام حسين عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ساير اولياى الهى انجام مى گيرد، گفته شود و آسيب شناسى گردد.

1. پوشيدن لباس سياه

لباس يا پارچه سياه در بعضى جوامع بشرى سمبل اظهار غم و اندوه وعزا مى باشد. پوشيدن لباس سياه- غير از عمامه و عبا و كفش- در نماز مكروه دانسته شده است. و در هيچ آيه و روايتى- نه از طريق شيعه و نه از طريق اهل سنّت- از پوشيدن لباس سياه در مراسم عزادارى نهى نشده است، چنانكه در هيچ روايتى به پوشيدن لباس سياه در اين مراسم امر نشده است. بنابر اين پوشيدن لباس سياه در مراسم عزاداريها به عنوان سمبل اظهار غم و اندوه جايز است.

2. گريه كردن

در پاسخ يكى از شبهات گذشته، روشن شد كه هيچ دليلى از قرآن و روايات بر ممانعت اسلام از گريه كردن در مصائب وجود ندارد و تمام رواياتى كه در اين خصوص مورد استناد قرار گرفته بود، مخدوش و ناكافى است. بلكه سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و صحابه و تابعين ثابت مى كند كه گريه كردن بر مصيبتى، بهترين راه ابراز محبّت و همدردى با عزاداران است.

ص: 328

3. نوحه سرايى

نوحه سرايى- به معناى ذكر مصائب و بيان خوبيهاى ميّت براى تحريك احساسات مردم در قالب شعر و يا نثر- تا زمانى كه آلوده به دروغ، غلوّ و مطالب ذلّت آميز نشده باشد، حركتى در راستاى برگزارى بهتر مراسم عزادارى است و همانطور كه قبلًا گفته شد، هيچ دليل و برهانى بر حرمت و يا كراهت آن وجود ندارد، بلكه مطابق با سيره صحابه و تابعين است. و تمام رواياتى كه پيروان ابن تيميّه براى اثبات حرمت نوحه سرايى ذكر كردند، به صورت علمى مورد نقد و بررسى قرار گرفت.

از اين رو اعلام مى كنيم كه طرح مسائل غلوآميز- مانند حسين اللّهى شدن! زينب اللّهى شدن و ...- و دروغ- مانند دادن آمارهاى غلط درباره لشكر ابن زياد- ومطالب ذلّت بار- مانند تعبيرهايى همچون زينب مضطر، خواهش امام حسين عليه السلام از دشمن و ...- مورد تأييد مراجع عظام تقليد و مذهب شيعه نيست؛ بلكه بسيارى از مراجع تقليد شيعه نسبت به انجام اين اعمال هشدار داده، اعلان انزجار كرده اند.

4. روضه خوانى

روضه خوانى- يعنى ذكر وقايع عاشورا و مصائب اهل بيت عليهم السلام نيز تا زمانى كه آلوده به دروغ نشده و آنچه در مقاتل وجود دارد، بدون كم و زياد شدن براى مردم نقل شود، چيزى جز پرده بردارى از ظلمهاى ظالمان نيست.

5. سينه زنى و زنجيرزنى

سينه زنى و زنجيرزنى نيز يكى از شيوه هاى عزادارى است كه در اسلام از آن نهى نشده است. و ديده نشده كه كسى از اهل سنّت در اين زمينه اشكال و شبهه اى داشته باشد.

آرى! شايسته است زنجيرهايى كه استفاده از آن موجب ضرر به بدن و خونريزى

ص: 329

مى گردد، مورد استفاده قرار نگيرد.

6. طبل زدن و استفاده از آلات موسيقى

يقيناً استفاده از طبل در حدّى كه موجب برقرارى نظم در سينه زنى و زنجيرزنى شود، در اسلام نهى نشده است. ولى اگر استفاده از طبل بگونه اى باشد كه حالت لهو و غنا داشته باشد، طبق نظر فقهاى اسلام ممنوع است. و به كارگيرى آلات موسيقى نيز از ديدگاه فقهاى شيعه ممنوع است.

7. قمه زنى

قمه زنى (زدن شمشير به سر و شكافتن پيشانى) يكى از كارهايى است كه امروزه موجب وهن مذهب شيعه شده و تصوير بسيار زشتى را از شيعه نمايان ساخته است.

بسيارى از فقهاى شيعه به دليل اينكه قمه زنى، وهن به مذهب شيعه است و يا موجب ضرر رسانيدن به خود مى باشد، آن را جايز نمى دانند.

بنابر اين معرفى اين عمل توسّط وهّابيون به عنوان نماد عزادارى شيعيان، توطئه اى براى ايجاد تفرقه ميان مسلمانان است.

8. لعن قاتلان امام حسين عليه السلام

لعن و نفرين كسانى كه در شهادت امام حسين عليه السلام و يارانش شركت داشتند، يكى از كارهاى پسنديده اى است كه در عزاداريهاى امام حسين عليه السلام انجام مى گيرد. واين كار به پيروى از خداوند متعال و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است.

بسيارى از انديشمندان بزرگ اهل سنّت نيز لعن و نفرين بر يزيد بن معاويه و همراهانش را جايز دانسته اند.

از علّامه تفتازانى نقل شده است:

«الحق أنّ رضى يزيد بقتل الحسين وإهانته أهل البيت ممّا تواتر معناه، وإن

ص: 330

كان تفاصيله آحاداً، فنحن لا نتوقّف في شأنه، بل في إيمانه، لعنة اللَّه عليه وعلى أنصاره وأعوانه. (1)»

«رضايت دادن يزيد به كشته شدن حسين عليه السلام و نيز اهانت كردن او نسبت به اهل بيت عليهم السلام امرى شايع و متواتر است؛ اگر چه بعضى از مطالب ريزى كه در اين باره نقل شده، متواتر نيست. لذا ما شكّى در بى حرمتى و بى ايمانى او نداريم. لعنت خدا بر او و ياران و همراهانش باد.»

عبداللَّه پسر امام احمد بن حنبل از پدرش پرسيد: آيا لعن و نفرين كردن يزيد جايز است؟

احمد بن حنبل گفت: چگونه كسى را كه خداوند متعال او را لعن و نفرين كرده است لعن و نفرين نكنيم؟!

عبداللَّه گفت: من تمام قرآن را خوانده ام ولى از لعن يزيد چيزى در قرآن نديدم.

احمد بن حنبل گفت: خداوند متعال در قرآن مى فرمايد:

«فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَن تُفْسِدُواْ فِى ا لْأَرْضِ وَتُقَطّعُواْ أَرْحَامَكُمْ أُوْلئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ ...»

و كدام فساد بدتر از فسادى است كه يزيد انجام داد؟! .(2)

آلوسى در كتاب «روح المعانى في تفسير القرآن» مى نويسد:

«لا توقّف في لعن يزيد، لكثرة أوصافه وارتكابه الكبائر في جميع أيّام تكليفه، ويكفي ما فعله أيّام استيلائه بأهل المدينة ومكّة. والطاقة الكبرى ما فعله بأهل البيت ورضاه بقتل الحسين- على جدّه وعليه الصلاة والسلام- واستبشاره بذلك واهانته لأهل بيته ممّا تواتر معناه، وإن تفاصيله آحاداً. وقد جزم بكفره وصرّح بلعنه جماعة من العلماء، منهم: الحافظ ناصر السنّة ابن


1- فيض القدير المناوي، ج 3، ص 109.
2- روح المعانى، ج 26، ص 72.

ص: 331

الجوزي وسبقه القاضي أبو يعلى.(1) »

«بى ترديد لعن و نفرين يزيد جايز است؛ زيرا او از زمانى كه به تكليف رسيد، همواره داراى اوصافى پليد بود و مرتكب گناهان كبيره مى شد. و در اثبات پليدى او همين بس كه با اهل مدينه (در واقعه حرّه) و اهل مكّه چه ها كه نكرد. و بدترين كار او آنچه است كه با اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم انجام داد. او به كشته شدن حسين بن على عليهما السلام رضايت داد و از شنيدن شهادت او خوشحال شد و به اهل بيت او توهين كرد. تمام اين مسائل شايع و متواتر است، اگر چه جزئيات آن متواتر نيست. و بسيارى از انديشمندان يقين به كافر بودن او داشته، او را لعن كرده اند، مانند: ابن جوزى و ابويعلى.»

آلوسى در ادامه مى گويد:

«أنا أقول: الّذي يغلب على ظنّي أنّ الخبيث لم يكن مصدّقاً برسالة النبي صلى الله عليه و آله و سلم، وأنّ مجموع ما فعل مع أهل حرم اللَّه تعالى و أهل نبيّه صلى الله عليه و آله و سلم وعترته الطاهرين في الحياة وبعد الممات وما صدر منه من المخازي ليس بأضعف دلالة على عدم تصديقه من إلقاء ورقة من المصحف الشريف في قذر.

وأنا أذهب إلى جواز لعن مثله على التعيين ولولم يتصوّر أن يكون له مثلٌ من الفاسقين.

والظاهر أ نّه لم يتب. واحتمال توبته أضعف من إيمانه.

ويلحق به ابن زياد و ابن سعد و جماعة. فلعنة اللَّه عزّ وجلّ عليهم أجمعين وعلى أنصارهم وعلى شيعتهم ومن مال إليهم إلى يوم الدين ما دمعت عين على أبي عبداللَّه الحسين.

ومن كان يخشى القال والقيل من التصريح بلعن ذلك الضليل فليقل: لعن اللَّه عزّ وجلّ مَنْ رضى بقتل الحسين ومن آذى عترة النبي صلى الله عليه و آله و سلم بغير حقّ من


1- همان.

ص: 332

غَصْبِهم حقّهم، فإنّه يكون لاعناً له، لدخوله تحت العموم دخولًا أوّليّاً في نفس الأمر.

ولا يخالف أحد في جواز اللعن بهذه الألفاظ ونحوها سوى ابن العربي المارّ ذكره وموافقيه، فإنّهم- على ظاهر ما نقل عنهم- لا يجوّزون لعن من رضى بقتل الحسين عليه السلام. وذلك لعمرى هو الضلال البعيد الّذي يكاد يزيد على ضلال يزيد.(1) »

«آنچه به ذهن من مى رسد، اين است كه اين آدم خبيث اعتقادى به رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نداشته است. تمام ظلم هايى كه به اهل حرمِ خدا و اهل حرمِ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و به خاندان پاك پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روا داشت و نيز تمام رسوايى هايى كه پديد آورد، حاكى از آن است كه اعتقاد به نزول يك ورقه از آيات قرآن كريم نداشت.

و من معتقدم لعن و نفرين چنين شخصى به طور قطع جايز است و تصوّر نمى كنم تاكنون شخص فاسقى مانند او آمده باشد.

و ظاهراً او توبه نكرده است. و احتمال توبه كردنش ضعيف تر از احتمال ايمان آوردنش است.

ابن زياد و ابن سعد و گروهى ديگر از همراهان آنان نيز در اين حكم به يزيد بن معاويه ملحق مى شوند. لذا لعنت خدا بر تمام آنها و ياران و پيروان آنها و هر كسى كه تمايل به آنها دارد. لعنت خدا بر آنها باد تا روز قيامت و تا هنگامى كه چشمى بر حسين بن على عليه السلام گريان است.

و هر كسى كه به خاطر ياوه گويى هاى ديگران مى ترسد آنان را صراحتاً لعن كند، بگويد:

لعنت خدا بر كسانى باد كه به شهادت حسين عليه السلام رضايت داند. لعنت خدا بر كسانى باد كه عترت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را اذيّت كرده، حقّ آنان را غصب نمودند. در اين صورت يزيد و يارانش لعن خواهند شد؛ زيرا آنها نخستين كسانى هستند كه در اين لعن عمومى داخل هستند. و اين گونه لعن و نفرين به نظر همه انديشمندان جايز است، فقط ابن عربى- كه


1- همان.

ص: 333

قبلًا درباره اش صحبت شد- و همفكران او- آن گونه كه نقل شده- نفرين كردن كسانى را كه رضايت به كشته شدن حسين عليه السلام داده اند، جايز نمى دانند. وقسم به جانم كه اين گمراهىِ ديگرى است كه به گمراهى يزيد افزوده مى شود.»

شايسته است در تأييد سخنان آلوسى دو واقعه اى را كه ابن عساكر و ابوالحجاج مزى درباره سرنوشت قاتلان حسين بن على عليه السلام ذكر كرده اند، يادآور شويم:

پيش از يادآورى اين دو اقعه بايد به عرض برسانم كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود:

«من رءآني في المنام فقد رءآنى، فانّ الشيطان لايتصوّربي.»

«هر كسى كه مرا در خواب ببيند، به راستى كه من را ديده است، زيرا كه شيطان نمى تواند در صورت و تمثال من ظاهر شود.»

اين روايت در حدّ تواتر در كتابهاى حديثى اهل سنت نقل شده است؛ تنها احمد بن حنبل هجده بار اين حديث را در كتاب مسند احمد بن حنبل تكرار كرده است و نيز در صحاح و سنن و مسانيد اهل سنّت با سندهاى معتبر نقل شده است.(1) در واقع اين روايت بيانگر اين مطلب است كه ديدن پيامبر صلى الله عليه و آله در عالم رؤيا، روياى صادقه است.

ابن عساكر و ابوالحجاج مزى در مقام بيان عظمت و احترام حسين بن على عليهما السلام در نزد خداوند و رسولش، و نيز در مقام بيان عاقبت و سرنوشت قاتلان آن حضرت در نزد خداوند دو رؤياى صادقانه را از دو شخصيّت بزرگ نقل كرده اند:

1. «قال يحيى بن أبي بكير: حدثنا علي- ويكنى أبا إسحاق- عن عامر بن سعد البجلي، قال: لما قتل الحسين بن علي رأيت رسول الله صلى اللّه عليه


1- مسند أحمد، ج 1، ص 375 و 400 و 440 و 450؛ ج 2، ص 232 و 261؛ ج 3، ص 269؛ ج 5، ص 306؛ صحيح البخارى، ج 8، ص 71؛ صحيح مسلم، ج 7، ص 54؛ سنن ابن ماجة، ج 2، ص 1284؛ سنن أبى داود السجستاني، ج 2، ص 481؛ سنن الترمذي، ج 3، ص 365؛ المستدرك، ج 4، ص 394؛ مسند أبي داود الطياسى، ص 317؛ المصنّف (ابن ابي شيبة)، ج 7، ص 232

ص: 334

وسلّم فى المنام، فقال: إن رأيت البراء بن عازب فأقر منّي السلام و أخبِرْه أنّ قتلة الحسين بن علي في النار، و إن كاد اللّه ليسحت أهل الارض منه بعذاب أليم.

قال: فأتيت البراء فأخبرته، فقال: صدق رسول الله صلى اللّه عليه و سلّم، قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم: من رآني في المنام فقد رآني فإنّ الشيطان لايتصوّر بي. (1)»

«يحيى بن ابى بكير مى گويد: على ابو اسحاق از عامر بن سعد بجلى روايت كرده كه او گفت: وقتى حسين بن على عليه السلام به شهادت رسيد، رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم. آن حضرت در عالم رؤيا به من فرمود: اگر براء بن عازب را ديدى، سلام مرا به او برسان و بگو: قاتلان حسين بن على در آتش جهنّم هستند، و نزديك بود خداوند اهل زمين را به خاطر كشتن او هلاك گرداند.

بجلى مى گويد: از خواب بيدار شدم و به نزد براء بن عازب آمده، فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله را براى او بازگو كردم. براء بن عازب گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله راست گفته است؛ آن حضرت فرمود: هر كسى كه مرا در خواب ببيند، حقيقتاً مرا ديده است؛ زيرا شيطان نمى تواند در صورت و تمثال من درآيد.»

2. «قال عبدالعزيز بن أحمد الكتاني: عن أسد بن القاسم الحلبي: رأى جدّي صالح بن السحام بحلب- و كان صالحاً ديناً- في النوم كلبا أسود وهو يلهث عطشانا ولسانه قد خرج على صدره، فقلت: هذا كلب عطشان دعني أسقه ماء أدخل فيه الجنة، و هممت لأفعل، فإذاً بهاتف يهتف من ورائه و هو يقول:

يا صالح لا تسقه، يا صالح لا تسقه، هذا قاتل الحسين بن علي أعذّبه بالعطش إلى يوم القيامة.(2) »


1- تاريخ مدينة دمشق، ج 14، ص 258؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 446.
2- تاريخ مدينة دمشق، ج 14، ص 259؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 447.

ص: 335

«عبدالعزيز بن احمد كتانى مى گويد: اسدبن قاسم حلبى گفت: جدّم صالح بن سحام- كه شخصى متديّن بود در شهر حلب زندگى مى كرد. او گفت: در عالم رؤيا ديدم سگ سياهى از تشنگى زبانش را بيرون آورده و له له مى زند. با خود گفتم: اين سگ تشنه است، بروم به او آب دهم تا خداوند مرا به بهشت ببرد. رفتم تا به او آب دهم كه ناگهان كسى كه او را نمى ديدم، فرياد زد و گفت: اى صالح به اين سگ آب نده، اى صالح به اين سگ آب نده؛ زيرا او قاتل حسين بن على است و من او را تا قيامت با تشنگى عذاب خواهم كرد.»

سخنى با اهل سنّت

در خاتمه به برادران اهل سنّت و جوانان و روشنفكران مسلمان توصيه مى كنيم درباره مذهب شيعه و اعتقادات آنان بيش از پيش تحقيق كنند و فريب تبليغات وهّابيون را نخورند، زيرا تبليغات آنان، چيزى جز فتنه و عاملى جز براى تفرقه ميان مسلمانان وتخريب چهره شيعيان نيست.

ص: 695

ص: 337

18. حديث غدير ودلالت آن بر امامت على (ع)

شبهه
اشاره

مسلمانان در هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله زنده بود، يكپارچه كلمه شهادتين را اظهار مى كردند و آن حضرت را سرپرست و حاكم خود مى دانستند.

پس از رحلت آن حضرت، اتّحاد مسلمانان در اين جهت از هم گسيخت و در موضوع امامت و خلافت با همديگر اختلاف پيدا كردند.

در همين راستا دو ديدگاه اساسى درباره موضوع امامت در ميان مسلمانان وجود داشته و اكنون نيز وجود دارد:

1. مسئله امامت يك مسئله فرعى و از شاخه هاى امر به معروف و نهى از منكر است و چون اجراى اصل امر به معروف و نهى از منكر نياز به وجود امام دارد، وجود امام لازم است. و امام در جامعه اسلامى به يكى از اين شيوه هاى زير تعيين مى شود:

الف) عقلا و انديشمندان و بزرگان و مردم جامعه با كسى بيعت كنند. اين بيعت به امامت آن شخص مشروعيت مى دهد.

ب) كسى كه در جامعه اسلامى امام و خليفه است، جانشين خود را به مردم معرّفى مى نمايد.

ج) كسى كه امام جامعه است شورايى از شخصيّتهاى بزرگ را براى تعيين امام پس از خود تشكيل دهد.

ص: 338

د) كسى با قهر و غلبه بر مردم، جانشين امام گردد.

از اين رو، امام جامعه اسلامى و خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از رحلت او، ابتدا ابوبكر و سپس عمر و پس از او عثمان و آنگاه على عليه السلام است. ابوبكر و على عليه السلام به شيوه اوّل به عنوان امام و خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله انتخاب شدند و عمر به شيوه دوم، و عثمان به شيوه سوم و ديگران به شيوه چهارم.

اين ديدگاه اهل سنّت در موضوع امامت و خلافت است.

2. مسئله امامت يكى از اصول اعتقادات اسلامى است. امامت يك مقام الهى است و در اين جهت هيچ تفاوتى با نبوّت ندارد. و لذا تنها راه مشروعيّت آن، نصب از طرف خداوند متعال است. در واقع هر كسى را كه خداوند متعال به عنوان جانشين پيامبر اسلام معرّفى كرده باشد، امام، امير و حاكم مسلمانان است.

خداوند متعال به واسطه پيامبر صلى الله عليه و آله علىّ بن ابيطالب عليه السلام را به عنوان نخستين امام پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله به جامعه اسلامى معرّفى كرد. به اين دليل كه پيامبر صلى الله عليه و آله در اجتماع با شكوه مردم در آخرين سال زندگى خويش و در غديرخم خطاب به مردم فرمود: «ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟؛ آيا من از خود مؤمنان به آنها برتر نيستم؟.» همه مردم گفتند: «آرى! تو بر همه ما برترى و داراى ولايت هستى.» و آنگاه دست عليّ بن ابيطالب عليه السلام را گرفت و فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه؛ هركسى كه من ولىّ و سرپرست او هستم، على نيز ولىّ و سرپرست اوست.»

اين ديدگاه شيعه و پيروان اهل بيت عليهم السلام مى باشد.

استدلال به حديث غدير خم همواره توسّط انديشمندان اهل سنّت با ايجاد شبهه و اشكال تضعيف شده و در حال حاضر نيز اين شبهات توسّط بعضى ديگر تكرار مى شود. ما در اينجا مجموعه اى از شبهاتى را كه در باره حديث غدير مطرح شده است ذكر نموده، پاسخ مى دهيم.

ص: 339

شبهات و پاسخ آن

شبهاتى كه از گذشته تا كنون درباره حديث غدير و دلالت آن بر امامت مطرح شده است، به پنج شبهه اساسى برمى گردد:

شبهه اوّل: عدم صدور اين حديث از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله

بعضى صدور اين حديث از پيامبر صلى الله عليه و آله را در روز غديرخم ردّ كرده اند. دليل آنها بر اين مطلب اين است:

اوّلًا: اين حديث با يكى ديگر از احاديثى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده تعارض دارد؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«مُزَيْنة وجهيْنة وغِفار وأسلم مُواليّ دون الناس كلّهم، ليس لَهم مولى دون اللَّه ورسوله. (1)»

«قبيله مُزيْنه و جُهيْنه و غِفار و اسلم ياران من هستند، نه همه مردم. آقا و مولاى آنان كسى جز خداوند و رسولش نيست.»

با وجود اين حديث، اگر پيامبر صلى الله عليه و آله بفرمايد: «من كنت مولاه فعليّ مولاه» لازم مى آيد كه يكى از اين دو حديث دروغ باشد؛ زيرا حديث اوّل مولا بودن على عليه السلام و ديگران را نفى مى كند و حديث دوم مولا بودن على عليه السلام را ثابت مى كند.

اين دليل به ابوداود سجستانى و ابوحاتم رازى نسبت داده شده است. (2) ثانياً: حديث غدير با واقعيّات تاريخى مطابقت ندارد؛ زيرا على عليه السلام در روز غدير خم همراه با پيامبر صلى الله عليه و آله نبود، بلكه به يمن رفته بود. با اين وجود چگونه پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه على عليه السلام در غديرخم نبوده، خطاب به مردم فرموده است: «من كنت مولاه فعليّ مولاه»؟!(3)


1- صحيح البخاري، ج 4، ص 157؛ صحيح مسلم، ج 7، ص 178؛ مسند أحمد، ج 2، ص 291.
2- المواقف، ج 3، ص 602.
3- تفسير القرطبى، ج 1، ص 267.

ص: 340

پاسخ شبهه
اشاره

1. حديث اوّل هيچ منافاتى با حديث دوم ندارد؛ زيرا كلمه «مُوالىّ» و «مولى» در حديث اوّل از نظر معنا با كلمه «مولى» در حديث غدير بيگانه است. كلمه «موالىّ» و «مولى» در حديث اوّل به معناى ياران و ياور است؛ زيرا اين حديث- همانطور كه از كلمات ابن حجر و ديگران استفاده مى شود- در مقام بيان يك فضيلت براى اين قبايل است و از آنجا كه اين قبايل در صدر اسلام نخستين قبايل عرب بودند كه بدون جنگ و خونريزى به يارى رسول خدا صلى الله عليه و آله شتافتند، پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله به عنوان امتيازى براى آنان مى فرمايد: «اين قبايل ياران من در صدر اسلام بودند، نه تمام مردم؛ و آنان نيز در صدر اسلام ياورى جز خداوند متعال و رسولش نداشتند.»

و امّا كلمه «مولى» در حديث غدير به دليل قرائن مختلفى كه عرض خواهيم كرد، به معناى ولىّ و سرپرست تمام مسلمانان است.

و از اينجا درمى يابيم كه ابوداود سجستانى و ابوحاتم رازى كلمه «مولى» در حديث غدير را به معناى ولىّ و سرپرست مسلمانان دانسته اند؛ از اين رو- به گمان اينكه كلمه «موالىّ» و «مولى» در حديث اوّل نيز به معناى ولىّ و سرپرست مى باشد- آن را معارض با حديث اوّل مى دانند.

2. هيچ دليل محكمى بر عدم حضور على عليه السلام در روز غديرخم وجود ندارد، بلكه بسيارى از روايات حضور آن حضرت را در روز غدير خم تأييد مى كند؛ زيرا در اين روايات وارد شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله دست مبارك حضرت على عليه السلام را گرفت و آنگاه فرمود:

«من كنت مولاه فعلىّ مولاه.»

3. عدم حضور امام على عليه السلام در روز غدير خم هيچ منافاتى ندارد با اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به مردم ولايت و امامت او را ابلاغ كند و بفرمايد: «من كنت مولاه فعلى مولاه.»

4. انكار صدور حديث غدير از پيامبر صلى الله عليه و آله نتيجه اى جز دروغگو دانستن بسيارى از صحابه و تابعين ندارد. و بى شكّ هر شخصى كه به كتابهاى حديثى اهل سنّت

ص: 341

مراجعه كند، پى به صدور قطعى حديث غدير مى برد.

ابن حجر هيثمى در كتاب الصواعق المحرقة مى گويد:

«انّه حديث صحيح، لا مريّة فيه، وقد أخرجه جماعة كالترمذي والنسائي وأحمد، وطرقه كثيرة جدًّا. ومن ثمّ رواه ستّة عشر صحابياً. وفي رواية لأحمد أ نّه سمعه من النبي ثلاثون صحابيّاً وشهدوا به لعليّ لَمّا نوزع أيّام خلافته، كما مرّ وسيأتي. وكثير من أسانيدها صحاح وحسان. ولا التفات لمن قدح في صحّته، ولا لمن ردّه بأنّ عليًّا كان باليمن، لثبوت رجوعه منها وإدراكه الحجّ مع النبيّ. »(1)

«حديث غدير حديث صحيحى است و هيچ شكّى در صدور آن نيست. اين حديث را گروهى از پيشوايان حديث- مانند ترمذى و نسائى واحمد- روايت كرده اند و سندهاى بسيار زيادى دارد. اين حديث را شانزده نفر از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده اند.

و احمد بن حنبل در روايتى نقل مى كند: زمانى كه بعضى درگيريها در هنگام خلافت امام على عليه السلام روى داد، سى نفر از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله گواهى دادند كه حديث غدير را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده اند. و بسيارى از سندهاى اين حديث، صحيح و نيكوست. از اين رو به اشكال بعضى در صدور اين حديث هيچ توجّهى نمى شود. همچنين اشكال بعضى ديگر مبنى بر عدم حضور امام على عليه السلام در غدير خم بى مورد است؛ زيرا ثابت شده كه على عليه السلام از يمن برگشت و به همراه پيامبر صلى الله عليه و آله مناسك حج را انجام داد.»

در تأييد كلام ابن حجر و اثبات صدور قطعى حديث غدير، اسامى راويانى را كه انديشمندان اهل سنّت حديث غدير را از آنان نقل كرده اند، به طور گزارش گونه ذكر مى كنيم.

راويان حديث غدير در كتابهاى معتبر حديثى و تفسيرى و رجالى اهل سنّت عبارتند از: اميرالمؤمنان على عليه السلام، ابوسعيد خدرى، زيد بن ارقم، جابر بن عبداللَّه، براء بن عازب، بريدة بن حصيب، جابر بن سمره، عمير بن سعيد، جرير بجلى، زيد بن


1- الصواعق المحرقة، ج 1، ص 106.

ص: 342

يثيع، عبدالرحمن بن ابى ليلا، زاذان ابى عمير (بن عمر)، ابن عباس، بريده اسلمى، رياح بن حارث، حذيفة بن اسيد غفارى، ابوايّوب انصارى، ابوعبداللَّه شيبانى، زياد بن ابى زياد، سعد بن ابى وقّاص، حميد بن عماره، عمرة بنت سعد، عمّار بن ياسر، عايشه بنت سعد، عبداللَّه بن ياميل، اصبغ بن نباته، عبد خير، طلحة بن عبيداللَّه، عبداللَّه بن مسعود، سمرة بن جندب، شريط بن انس، ابوهريره، عمر بن خطّاب، انس بن مالك، جرير بن عبداللَّه، ابوبسطام.

در موارد گوناگونى انديشمندان اهل سنّت پس از ذكر حديث غدير از طريق يكى از راويانى كه ذكر شده تصريح به صحيح بودن حديث و ثقه بودن راويان آن كرده اند.

براى مطالعه و تحقيق بيشتر به كتابهاى حديثى و تفسيرى و رجالى اهل سنّت مراجعه شود.(1)

شبهه دوم: حديث غدير دلالت بر امامت على عليه السلام ندارد

گروهى ديگر از انديشمندان اهل سنّت با پذيرش صدور قطعى حديث غدير، در دلالت آن شبهه كرده اند و مى گويند: اين حديث در صورتى دلالت بر امامتِ على عليه السلام دارد كه كلمه «مولى» در اين حديث به معناى «حاكم و اولى به تصرّف» باشد، در حالى كه اين كلمه به طور قطع به معناى حاكميت بر جان و مال مردم نيست؛ زيرا كلمه «مولى» بر وزن «مَفْعل» است و مَفْعل هرگز در لغت عرب به جاى افْعل استعمال نمى شود.(2)


1- مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 84 و 118 و 119 و 152 و ج 4، ص 281 و 368 و 370 و 372 و 366 و 370. سنن ابن ماجة، ج 1، ص 45؛ سنن الترمذي، ج 5، ص 297؛ مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 109 و 110 و 116 و 371؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 104- 108؛ المصنَّف (ابن أبي شيبة)، ج 7، ص 495- 499؛ السنن الكبرى، ج 5، ص 45 و 131- 136؛ خصائص اميرالمؤمنين (النسائي)، ص 50 و 94- 100؛ مسند أبي يعلي، ج 1، ص 429؛ صحيح ابن حبان، ج 15، ص 376؛ المعجم الصغير، ج 1، ص 65 و 71؛ المعجم الأوسط، ج 1، ص 112؛ ج 2، ص 24 و 275 و 324 و 369؛ المعجم الكبير، ج 3، ص 179 و 180؛ ج 4، ص 173- 174؛ ج 5، ص 170- 175، موارد الظمآان، ص 543- 544؛ الجامع الصغير، ج 2، ص 177 و 642؛ كنزالعمال، ج 11، ص 603- 610؛ ج 13، ص 131- 137 و 155- 171.
2- المواقف، ج 3، ص 602.

ص: 343

پاسخ شبهه
اشاره

1. كلمه «مولى» به معناى «اولى» استعمال شده است. در قرآن كريم مى فرمايد:

«مَأواكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُم»(1) و بسيارى از مفسّران اهل سنّت در تفسير كلمه «مولاكم» گفته اند: معناى مولاكم عبارتست از «اولى بكم.»

بخارى- به نقل از مجاهد- طبرى، بيضاوى، سيوطى، شوكانى، ابن كثير، واحدى، ثعالبى و ابن حجر، كلمه «مولاكم» را به معناى «اولى بكم» تفسير كرده اند. (2)2. شكّى نيست كه كلمه «مولى» در معانى گوناگون استعمال شده است، مانند ياور، دوست، همسايه وشريك. و يكى از موارد استعمال آن مالك امر (كسى كه بر ديگران ولايت دارد) است؛ از اين رو استعمال اين كلمه در يكى از معانى مذكور نيازمند ذكر قرينه اى خواهد بود. در حديث غدير دو قرينه مهم بر استعمال كلمه «مولى» در معناى اولى به تصرّف بودن وجود دارد.

الف) پيام غدير خم، يك پيام بسيار با اهميّت و سرنوشت سازى از طرف خداوند متعال بوده است؛ زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هيچ مطلبى و يا حكمى را از پيش خود به مردم ابلاغ نكرده است. و از طرفى اين پيام به اندازه اى مهمّ و فوق العاده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى ترسد منافقان با شنيدن آن متعجّب گشته، از پذيرش آن خوددارى كنند، از اين رو آيه «بَلّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ» (3)نازل مى شود (4). اكنون بايد ببينيم در چه صورت پيام «من كنت مولاه فعلى مولاه» مى تواند بسيار با اهميّت و فوق العاده شود و ديگران را متعجّب سازد و احتمال پذيرش آن از طرف مردم كم باشد؟


1- الحديد/ 15.
2- صحيح بخارى، ج 6، ص 57؛ تفسيرالبيضاوي، ج 1، ص 300؛ تفسيرالجلالين، ص 721؛ فتح القدير، ج 5، ص 171؛ الوجيز، ج 1، ص 1068؛ تفسير الثعالبي، ج 5، ص 385؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 332؛ فتح البارى، ج 8، ص 482.
3- المائدة/ 67.
4- تفسير الكبير، ج 2، ص 49- 50؛ تفسير المنار، ج 6، ص 464؛ تفسير روح المعانى، ج 6، ص 193.

ص: 344

بدون شك اگر معناى اين پيام دوست داشتن على عليه السلام باشد، باعث تعجّب ديگران نمى شود و پذيرش آن براى مردم خيلى سخت نيست؛ زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در گذشته بارها مردم را به دوست داشتن على عليه السلام توصيه نموده و بسيارى از مردم آن حضرت را دوست داشتند. و اگر معناى اين پيام، يارى نمودن على عليه السلام باشد نيز باعث تعجّب ديگران نمى شود. ولى اگر معناى اين پيام اين باشد كه على عليه السلام برتمام كسانى حاكميت دارد كه من بر آنان حاكميت داشتم و اطاعت از او بر تمام كسانى واجب است كه اطاعت از من را واجب مى دانستند، اين پيام براى بسيارى از مردم ناگهانى و تعجّب آور مى شود و احتمال پذيرش آن از طرف مردم كم خواهد شد، زيرا گمان مى كنند پيامبر صلى الله عليه و آله خودش، پسر عمو و دامادش علىّ بن ابيطالب عليه السلام را براى جانشينى خود برگزيده است و اين دستور خداوند نيست. چنانكه نعمان بن حارث فهرى چنين پنداشته بود. پس بهترين قرينه بر اينكه منظور از كلمه «مولى» حاكميت و خلافت على عليه السلام مى باشد، اهميّت اين پيام و دستور خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله براى ابلاغ آن است.

ب) در بسيارى از رواياتى كه ذكر شده است، ابتدا رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به مردم مى فرمايد: «ألست أولى بأنفسكم» يا «ألست أولى بالمؤمنين من انفسهم؟» و مردم مى گويند: آرى! شما برجان ما حاكم هستى. و سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «من كنت مولاه فعلى مولاه.» و اين جمله در ابتداى فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قرينه است بر اينكه منظور از كلمه «مولى» در اينجا اولى به تصرّف و حاكميت است. و در واقع پيامبر صلى الله عليه و آله با طرح آن سئوال مى خواهد به مردم بفهماند كه على عليه السلام نيز بر آنان حاكميت دارد.

و اين تنها موردى نيست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله كلمه ى «مولى» را در معناى اولى به تصرّف و سرپرست به كاربرده است، بلكه آن حضرت در مورد اشخاصى كه از دنيا مى روند و خانواده و بدهى خود را ترك مى كنند، مى فرمايد:

«ما من مؤمن إلّاوأنا أولى به في الدنيا والآخرة، اقرؤا إن شئتم: «النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» فأيّما مؤمن هلك وترك مالًا فليرثه عصبته من

ص: 345

كانوا، ومن ترك دَيْناً أو ضياعاً فليأتني، فإنّي مولاه- فأنا مولاه-. (1)»

«هيچ مؤمنى نيست مگر آنكه من در دنيا و آخرت بر او ولايت داشته باشم. اگر خواستيد آيه «النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» را قرائت كنيد. لذا هر مؤمنى كه از دنيا برود و اموالى را در دنيا بگذارد، خويشاوندان او ارث مى برند و اگر قرض يا خانواده بى سرپرستى را ترك گفته باشد، به نزد من بيايند زيرا من مولاى او هستم.»

در اين حديث كلمه «مولى» به طور قطع در «اولى به تصرّف» و «سرپرستى» استعمال شده است.

شبهه سوم: حديث غدير خم متواتر نيست

گروهى ديگر از اهل سنّت گفته اند: به اعتقاد شيعه تنها رواياتى در مباحث مربوط به امامت قابل استدلال است كه متواتر باشند. حديث غدير متواتر نيست؛ زيرا كسانى مانند: ابوحاتم رازى و ابوداود سجستانى صدور اين حديث راقبول ندارند و كسانى مانند: مسلم و بخارى آن را نقل نكرده اند. بنابراين حديث غدير طبق نظر خود شيعيان قابل استدلال نخواهد بود.

پاسخ شبهه

1. اين حديث نزد خود شيعيان متواتر است؛ زيرا راويانِ اين حديث بيش از سى نفر از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله هستند و اتّفاق همگى آنان بر چيزى كه اساسى نداشته باشد، ممكن نيست.

2. متواتر بودن اين حديث بنابر تمام مبانى اهل سنّت درباره معناى حديث متواتر، ثابت و قطعى است.

مبناى ابن حزم در حديث متواتر اين است كه چهار نفر از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله آن


1- صحيح البخاري، ج 3، ص 84 و ج 6، ص 22؛ مسند أحمد، ج 2، ص 334- 335؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 6، ص 238؛ تفسير الثعالبي، ج 4، ص 336؛ الدر المنثور، ج 5، ص 182؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 476.

ص: 346

حديث را روايت كنند و با همين مبنا متواتر بودن بسيارى از احاديث را قطعى دانسته است (1) . از اين رو حديث غدير طبق مبناى ابن حزم به طور قطع متواتر است.

مبناى جلال الدين سيوطى در تواتر حديث اين است كه ده نفر از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله آن حديث را روايت كنند و با همين مبنا بسيارى از احاديث را متواتر دانسته است (2) . پس طبق مبناى سيوطى نيز حديث غدير متواتر است.

مبناى مشهور در تواتر حديث اين است كه يك حديث را گروهى نقل كنند كه سازش آنان بر دروغ گفتن متصوّر نيست (3) . طبق اين مبنا نيز حديث غدير متواتر است؛ زيرا همانطور كه گفته شد، حديث غدير را بيش از سى نفر از راويان و صحابه نقل كرده اند و سازش آنان بر دروغ گفتن در اين موضوع محال است.

3. مخالفت ابوداود سجستانى و ابوحاتم رازى يا وجود نداشتن اين حديث در صحيح مسلم يا صحيح بخارى، دليلى بر عدم تواتر حديث غدير نخواهد بود؛ زيرا در گذشته روشن شد كه ابوداود و ابوحاتم در فهم احاديث دچار اشتباه شده اند و با اين وجود تصريح به دروغ بودن حديث غدير نكرده اند، بلكه اين حديث را با حديث ديگر معارض دانسته اند و دروغ بودن يكى از آن دو را ثابت كرده اند.

علاوه بر آن، مخالفت نكردن دو يا چند نفر با صدور يك حديث به عنوان شرط متواتر بودن حديث مطرح نشده است.

بسيارى از احاديث، حديث متواتر شناخته شده اند، در حالى كه در صحيح مسلم يا صحيح بخارى نقل نشده اند.

حديث «لا وصية لوارث إلّاأن يجيز الورثة» را شافعى متواتر مى داند، (4) در حالى كه در صحاح و سُنن ذكر نشده است.

و نيز حديث «إذا أتاكم كريم قومٍ فأكرموه» به عنوان حديث متواتر شناخته شده


1- المحلّى، ج 2، ص 213 و ج 8، ص 453 و ج 9، ص 7.
2- ر. ك: المجموع، ج 19، ص 232.
3- المحصول، ج 4، ص 227؛ إعانة الطالبين، ج 4، ص 244؛ الإحكام الآمدي، ج 2، ص 12.
4- الامّ، ج 4، ص 104 و ر. ك: المجموع، ج 15، ص 421.

ص: 347

است، (1) در حالى كه در صحاح نيامده است.

و حديث «نضر اللَّه امراً سمع مقالتي» نيز حديث متواتر شناخته شده است، (2) ولى در صحيح مسلم و صحيح بخارى نقل نشده است.

شبهه چهارم: اجتماع دو ولايت ممكن نيست

اگر حديث غدير دلالت بر ولايت و امامت علىّ بن ابيطالب عليه السلام نمايد، لازم مى آيد در يك زمان ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله و ولايت على عليه السلام با همديگر اجتماع كنند، و اين قابل تصوّر نيست.

پاسخ شبهه
اشاره

شكى نيست كه ولايت على عليه السلام در طول ولايتِ پيامبر صلى الله عليه و آله است، همانطور كه ولايت او در طول ولايتِ خداوند متعال است. و اجتماع چند ولايت در طول يكديگر قابل تصوّر و ممكن است.

شبهه پنجم: صحابه به همراه على عليه السلام با ابوبكر بيعت كردند

اگر حديث غدير خم صحيح بود و دلالت بر امامت و خلافت بلافصل على عليه السلام داشت، چرا همه صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن چشم پوشى نموده، با ابوبكر بيعت كردند؟!

معقول نيست كه همه اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله در چنين امرى مرتكب چنين خطاى بزرگى شده باشند. و چرا على عليه السلام با ابوبكر بيعت كرد و در دفاع از ولايت مبارزه ننمود؟

پاسخ شبهه

1- فيض القدير 6: 373.
2- مسند ابن راهويه، ج 1، ص 7.

ص: 348

1. در جريان سقيفه بنى ساعده و بيعت با ابوبكر، همه اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله حضور نداشتند، بلكه امير مؤمنان على عليه السلام و بنى هاشم مشغول برگزارى مراسم عزادارى رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند. و تعدادى ديگر از اصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نيز در مدينه نبودند. همانطور كه عمر بن خطّاب گفته است: «كانت بيعة أبي بكر فلتة(1) ؛ بيعت با ابوبكر ناگهانى و اشتباه بود.» عمر از مردم براى خلافت ابوبكر بيعت گرفت و سپس خلافت ابوبكر را تمام شده معرّفى نمود. و هنگامى كه ابوبكر متوجّه اشتباه خود شد و خواست خلافت را ترك كند، عمر بن خطّاب ادامه خلافت ابوبكر را تنها راه نجات دين اسلام معرّفى نمود و موجب شد ولايت و خلافت از مسير اصلى خويش انحراف پيدا كند و تمام سفارش هاى پيامبر صلى الله عليه و آله كنار گذاشته شود.

2. چگونه كارى كه مردم به پيروى از بعضى صحابه انجام دادند نامعقول و بعيد است؛ در حالى كه نظير آن درباره هارون و موسى عليهما السلام اتّفاق افتاد و امّت حضرت موسى عليه السلام پس از رفتن آن حضرت به كوه طور، هارون عليه السلام را- كه جانشين او بود- تنها گذاشتند.

3. على عليه السلام تامدّتى با ابوبكر بيعت ننمود و پس از شهادت حضرت فاطمه عليها السلام فقط براى حفاظت از كيان اسلام و جلوگيرى ازخونريزى و تفرقه ميان مسلمانان در ظاهر با ابوبكر بيعت نمود. كسانى كه اهل دقّت نظر هستند، پس از مطالعه آنچه در سقيفه بنى ساعده گذشت، درمى يابند كه براى اميرالمؤمنان على عليه السلام در برابر جريان سقيفه سه گزينه بيشتر وجود نداشت:

الف) على عليه السلام به طور آشكار در برابر آنچه در سقيفه گذشت، قيام كند و ياران خود را به جنگ با ابوبكر و پيروانش دعوت كند. بدون شك نتيجه اين گزينه چيزى جز خونريزى و تفرقه ميان نمى شد؛ از اين رو امير مؤمنان على عليه السلام اين راه را انتخاب ننمود.

ب) آن حضرت از حكومت كناره گيرى نموده، كنج عزلت گزيند و در برابر حكومت


1- المعيار والموازنة، ص 38؛ تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 158.

ص: 349

و آنچه انجام مى شود هيچ واكنشى نداشته باشد. نتيجه اين گزينه چيزى جز پايمال شدن قوانين اسلام و احكام الهى نبود؛ زيرا ابوبكر و عمر بن خطاب با قوانين الهى و سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله آشنايى كامل نداشتند، و گواه بر اين مطلب اين است كه در موارد گوناگونى خلاف احكام الهى راى صادر كردند و با دخالت على عليه السلام از اجراى آنها جلوگيرى به عمل آمد. لذا آن حضرت اين گزينه را نيز انتخاب ننمود.

ج) على عليه السلام در ظاهر با ابوبكر بيعت كند و در ضمن از كيان اسلام- هر اندازه ممكن باشد- محافظت نمايد. اين گزينه بهترين و بلكه تنها گزينه اى بود كه انتخاب آن در آن موقعيّت به مصلحت اسلام و مسلمانان بود و به همين جهت على عليه السلام اين گزينه را به خاطر حفاظت از قوانين الهى و مصلحت مسلمانان انتخاب نمود.

بنابر اين بيعت على عليه السلام هيچ دلالتى بر مشروعيت خلافت ابوبكر نداشت.

4. آن حضرت را تهديد به قتل كردند و عمر بن خطّاب به على عليه السلام هشدار داد كه اگر با ابوبكر بيعت نكند، كشته مى شود. و بى شك امام على عليه السلام اسداللَّه است و از كشته شدن باكى نداشت، ولى كشته شدن او در چنين موقعيّتى داراى هيچ نتيجه اى جز خاموش شدن چراغ دين اسلام در پى نداشت.

براى اثبات آنچه گفتيم كافى است چگونگى بيعت كردن على عليه السلام را از قلم ابن قتيبه در كتاب الامامة و السياسة نقل كنيم.

ابن قتيبه مى گويد:

«وإن أبابكر رضى الله عنه تفقد قوماً تخلّفوا عن بيعته عند علي كرّم اللَّه وجهه، فبعث إليهم عمر، فجاء فناداهم وهم في دار علي، فأبوا أن يخرجوا، فدعا بالحطب وقال: والّذي نفس عمر بيده! لتخرجنّ أو لأحرقنها على من فيها.

فقيل له: يا أبا حفص! إن فيها فاطمة؟ فقال: وإن.

فخرجوا فبايعوا إلا عليّاً، فإنّه زعم أنّه قال: حلفت أن لا أخرج ولا أضع ثوبي على عاتقي حتى أجمع القرآن.

فوقفت فاطمة رضي اللَّه عنها على بابها، فقالت: لا عهد لي بقوم حضروا

ص: 350

أسوأ محضر منكم، تركتم رسول اللَّه جنازةً بين أيدينا، وقطعتم أمركم بينكم، لم تستأمرونا، ولم تزدوا لنا حقّاً.

فأتى عمر أبابكر، فقال له: ألا تأخذ هذا المتخلّف عنك بالبيعة؟

فقال أبوبكر لقنفذ- وهو مولى له-: اذهب فادع لي عليّاً.

فذهب إلى علي، فقال له: ما حاجتك؟

فقال: يدعوك خليفة رسول اللَّه.

فقال علي: لسريع ما كذبتم على رسول اللَّه.

فرجع فأبلغ الرسالة، قال: فبكى أبو بكر طويلًا.

فقال عمر الثانية: لا تمهّل هذا المتخلّف عنك بالبيعة.

فقال أبو بكر رضى الله عنه لقنفذ: عد إليه، فقل له: خليفة رسول اللَّه يدعوك لتبايع.

فجاءه قنفذ، فأدى ما أمر به، فرفع عليّ صوته فقال: سبحان اللَّه؟! لقد ادّعى ما لبس له.

فرجع قنفذ، فأبلغ الرسالة، فبكى أبو بكر طويلًا.

ثمّ قام عمر، فمشى معه جماعة، حتّى أتوا باب فاطمة، فدقّوا الباب، فلمّا سمعَتْ أصواتهم نادَتْ بأعلى صوتها: يا أبت! يا رسول اللَّه! ماذا لقينا بعدك من ابن الخطّاب وابن أبي قحافة.

فلمّا سمع القوم صوتها وبكاءها، انصرفوا باكين، وكادت قلوبهم تنصدع، وأكبادهم تنفطر، وبقي عمر ومعه قوم، فأخرجوا عليّاً، فمضوا به إلى أبي بكر، فقالوا: له بايع.

فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟

قالوا: إذاً واللَّه الّذي لا إله إلّاهو نضرب عنقك.

فقال: إذاً تقتلون عبد اللَّه وأخا رسوله.

قال عمر: أمّا عبد اللَّه فنعم، وأمّا أخو رسوله فلا. وأبوبكر ساكت لا يتكلّم.

ص: 351

فقال له عمر: ألا تأمر فيه بأمرك؟

فقال: لا أكرهه على شي ء ما كانت فاطمة إلى جنبه.

فلحق علي بقبر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم يصيح ويبكي، وينادي: يابن عمّ إنّ القوم استضعفوني وكادوا يقتلوني.

فقال عمر لأبي بكر رضي اللَّه عنهما، انطلق بنا إلى فاطمة، فأنّا قد أغضبناها.

فانطلقا جميعاً، فاستأذنا على فاطمة، فلم تأذن لهما، فأتيا عليّاً فكلّماه، فأدخلهما عليها، فلمّا قعدا عندها، حولت وجهها إلى الحائط، فسلّما عليها، فلم ترد عليهما السلام.

فتكلّم أبو بكر فقال: يا حبيبة رسول اللَّه! واللَّه إن قرابة رسول اللَّه أحبّ إليّ من قرابتي، وإنّك لأحبّ إليّ من عائشة ابنتي، ولوددتُ يوم مات أبوك أنّي مت، ولا أبقى بعده، أفتراني أعرفك وأعرف فضلك وشرفك وأمنعك حقّك وميراثك من رسول اللَّه إلّاأنّي سمعت أباك رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يقول: لا نوّرث، ما تركنا فهو صدقة.

فقالت: أرأيتكما إن حدّثتكما حديثاً عن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله تعرفانه وتفعلان به؟

قالا: نعم.

فقالت: نشدتكما اللَّه ألم تسمعا رسول اللَّه يقول: رضا فاطمة من رضاي، وسخط فاطمة من سخطي، فمن أحبّ فاطمة ابنتي فقد أحبّني، ومن أرضى فاطمة فقد أرضاني، ومن أسخط فاطمة فقد أسخطني؟

قالا: نعم سمعناه من رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم.

قالت: فإنّي أشهد اللَّه وملائكته أنّكما أسخطتماني وما أرضيتماني، ولئن لقيت النبي لأشكونكما إليه.

فقال أبو بكر: أنا عائذ باللَّه تعالى من سخطه وسخطك يا فاطمة.

ص: 352

ثمّ انتحب أبو بكر يبكي حتّى كادت نفسه أن تزهق، وهي تقول: واللَّه لأدعونّ اللَّه عليك في كل صلاة أصليها.

ثمّ خرج باكياً فاجتمع إليه الناس، فقال لهم: يبيت كلّ رجل منكم معانقاً حليلته، مسروراً بأهله، وتركتموني وما أنا فيه، لا حاجة لي في بيعتكم، أقيلوني بيعتي.

قالوا: يا خليفة رسول اللَّه! إنّ هذا الأمر لا يستقيم، وأنت أعلمنا بذلك، إنّه إن كان هذا لم يقم للَّه دين.

فقال: واللَّه لولا ذلك وما أخافه من رخاوة هذه العروة ما بتّ ليلة ولي في عنق مسلم بيعة، بعد ما سمعت ورأيت من فاطمة.

فلم يبايع علي كرم اللَّه وجهه حتّى ماتت فاطمة رضي اللَّه عنها، ولم تمكث بعد أبيها إلّاخمساً وسبعين ليلة.

فلمّا توفّيت أرسل علي إلى أبي بكر: أن أقبل إلينا.

فأقبل أبو بكر حتّى دخل على عليٍّ وعنده بنو هاشم، فحمد اللَّه وأثنى عليه، ثمّ قال: أمّا بعد يا أبا بكر! فإنّه لم يمنعنا أن نبايعك إنكاراً لفضيلتك، ولا نفاسةً عليك، ولكنّا كنّا نرى أنّ لنا في هذا الأمر حقّاً، فاستبددتَ علينا» (1).

«گروهى از اصحاب نزد على عليه السلام جمع شده، با ابوبكر بيعت نكردند. ابوبكر از بيعت نكردن آنان مطّلع شد و عمر بن خطّاب را پيش آنها فرستاد.

عمر بن خطّاب نزد آنان رفت و همه را كه در خانه على عليه السلام بودند فرا خواند. ولى هيچ كس از خانه بيرون نيامد.

عمر دستور داد مقدارى هيزم بياورند، آنگاه آنان را تهديد به آتش زدن خانه نمود و گفت: سوگند به كسى كه جان عمر در دست اوست، يا از خانه خارج مى شويد و يا خانه را با آنچه در آن است آتش مى زنم.


1- الإمامة والسياسة، ج 1، ص 19- 21.

ص: 353

بعضى از اصحاب به عمر گفتند: اى ابا حفص! اگر فاطمه عليها السلام نيز در اين خانه باشد، آن را آتش مى زنى؟!

عمر گفت: اگر فاطمه عليها السلام نيز باشد، آن خانه را آتش مى زنم.

در اين لحظه اصحاب از خانه خارج شده، بيعت كردند، ولى على عليه السلام خارج نشد.

عمر پنداشت على عليه السلام فرموده است: من قسم خورده ام تا قرآن را جمع بندى نكنم از خانه خارج نشده، جامه ام را بر شانه نيندازم.

ولى فاطمه عليها السلام در كنار درِ خانه ايستاد و فرمود: براى من با شما كسانى كه در بدترين اجتماع حاضر شديد، هيچ عهد و پيمانى نيست. شما جنازه رسول خدا صلى الله عليه و آله را در پيش روى ما گذاشتيد و در ميان خويش به خواسته خود حكم كرديد. شما به سخن ما گوش نداده، حقّ ما را به ما برنمى گردانيد.

عمر بن خطّاب نزد ابوبكر آمد و گفت: آيا اين كسى را (على عليه السلام) كه از بيعت با تو سرپيچى مى كند بازداشت نمى كنى؟

ابوبكر به قنفذ (عبد خودش) گفت: نزد على عليه السلام برو و او را به اينجا دعوت كن.

قنفذ نزد على عليه السلام رفت.

على عليه السلام به او فرمود: چه مى خواهى؟

قنفذ گفت: خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله شما را به نزد خود مى خواند.

على عليه السلام فرمود: خيلى زود بر رسول خدا صلى الله عليه و آله دروغ بستيد.

قنفذ بعد از شنيدن اين سخن، نزد ابوبكر آمد و جواب على عليه السلام را به او ابلاغ نمود.

ابوبكر پس از شنيدن جواب على عليه السلام مدّت زيادى گريه كرد.

عمر بن خطاب دوباره به ابوبكر گفت: به اين كسى (على عليه السلام) كه از بيعت باتو سرپيچى مى كند، مهلت نده.

ابوبكر دوباره [تحت تاثير حرفهاى عمر بن خطاب قرار گرفت و] به قنفذ گفت: به نزد على عليه السلام رفته، بگو: خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله تو را براى بيعت به نزد خود مى خواند.

قنفذ به نزد على عليه السلام رفت و آنچه را به او امر شده بود، به على عليه السلام رسانيد.

على عليه السلام با صداى بلند فرمود: سبحان اللَّه! ابوبكر مقام و منصبى را ادّعا مى كند كه حقّ او

ص: 354

نيست؟!

قنفذ به نزد ابوبكر آمد و جواب على عليه السلام را به او ابلاغ كرد.

ابوبكر با شنيدن اين جواب مدّت زيادى گريه كرد.

عمر بن خطّاب همراه با گروهى به خانه فاطمه عليها السلام آمدند و اجازه ورود خواستند [درب كوبه خانه را به صدا درآوردند].

وقتى فاطمه عليها السلام صداى آنها را شنيد، با صداى بلند فرمود: يا أبة! يا رسول اللَّه! ببين ابن خطّاب (عمر) و ابن ابى قحافه (ابوبكر) بعد از تو با ما چگونه برخورد كردند!

وقتى همراهان عمر صداى فاطمه عليها السلام و گريه هاى او را شنيدند، همگى گريه كنان و در حالى كه قلبهايشان در حال انفجار و جگرشان در حال متلاشى شدن بود، برگشتند. فقط عمر با عدّه اى ديگر باقى ماندند و على عليه السلام را از خانه خارج نموده، نزد ابوبكر بردند.

در آنجا به على عليه السلام گفتند: با ابوبكر بيعت كن.

على عليه السلام فرمود: اگر بيعت نكنم چه مى كنيد؟

گفتند: سوگند به خداوندى كه جز او خدايى نيست، اگر بيعت نكنى گردن تو را مى زنيم.

على عليه السلام فرمود: كار شما به جايى رسيده است كه بنده خدا و برادر رسول خدا صلى الله عليه و آله را مى كشيد؟

عمر گفت: امّا اينكه گفتى: «بنده خدا» درست است، امّا اينكه گفتى: «برادر رسول خدا صلى الله عليه و آله» درست نيست.

ابوبكر ساكت بود. عمر به او گفت: آيا به امر خويش به على عليه السلام امر نمى كنى كه بيعت كند؟

ابوبكر گفت: من على عليه السلام را در حالى كه فاطمه عليها السلام در كنارش نيست، مجبور به بيعت نمى كنم.

على عليه السلام به كنار قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله رفت؛ در آنجا ناله و گريه مى كرد و مى فرمود: اى رسول خدا! مى بينى اين قوم مرا ضعيف نموده، قصد كشتن مرا كرده اند؟!

عمر بن خطّاب (پس از مدّتى) به ابوبكر گفت: بيا با هم به نزد فاطمه عليها السلام رويم؛ زيرا ما او را ناراحت كرديم.

ص: 355

عمر و ابوبكر با هم نزد فاطمه عليها السلام رفتند و اجازه ورود خواستند. فاطمه عليها السلام به آنها اجازه ورود نداد. به نزد على عليها السلام آمده، با او در اين زمينه صحبت كردند [تا فاطمه عليها السلام را راضى كند].

على عليه السلام آنها را به نزد فاطمه عليها السلام برد. وقتى آنها وارد خانه شده، در مقابل فاطمه عليها السلام نشستند، فاطمه عليها السلام از آنان روى برگردانيد و صورتش را به سمت ديوار نمود.

ابوبكر و عمر به فاطمه عليها السلام سلام كردند، ولى جوابى نشنيدند.

ابوبكر خطاب به فاطمه عليها السلام گفت: اى حبيبه رسول خدا! به خدا سوگند كه نزديكان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نزد من، از نزديكان خودم محبوب تراند، و تو در نزد من از عايشه محبوب تر هستى. روزى كه پدرت رحلت كرد، آرزو كردم كه من هم بميرم و پس از او باقى نمانم. آيا تو مى پندارى كه من فضل و شرف تو را مى دانم و حقّ تو و ميراثت از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را نمى دهم؟! من از پدرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: آنچه را ما واگذاريم، به ارث برده نمى شود و صدقه است.

فاطمه عليها السلام فرمود: آيا خوشبين باشم كه حديثى را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى شما نقل كنم و شما آن را شناخته و بدان عمل كنيد؟

ابوبكر و عمر گفتند: آرى.

فاطمه عليها السلام فرمود: شما را به خداوند سوگند مى دهم، آيا از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشنيديد كه فرمود: خوشنودى فاطمه خوشنودى من است و ناراحتى او ناراحتى من؟! هر كسى كه فاطمه را دوست دارد، مرا دوست داشته است و هر كسى كه فاطمه را خوشنود سازد مرا خوشنود كرده و هر كه فاطمه را ناراحت كند، مرا ناراحت كرده است؟!

ابوبكر و عمر گفتند: آرى، شنيده ايم.

فاطمه عليها السلام فرمود: خداوند و فرشتگانش را گواه مى گيريم كه شما مرا اذيّت و ناراحت كرديد و خوشنودم ننموديد. هرگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را ملاقات كنم از شما دو نفر شكايت خواهم نمود.

ابوبكر پس از شنيدن اين سخنان، گفت: اى فاطمه! من از ناراحت كردن تو و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به خداوند پناه مى برم. آنگاه ابوبكر آنقدر گريست كه نزديك بود نفسش بند

ص: 356

آيد.

فاطمه عليها السلام فرمود: به خدا سوگند! در هر نمازى تو را نفرين خواهم كرد؛ ابوبكر گريه كنان از خانه فاطمه عليها السلام خارج شد. مردم اطراف ابوبكر جمع شدند. او خطاب به مردم گفت:

هر مردى از شما شبها را با راحتى كنار همسرش مى خوابد و با خانواده اش شاد است؛ برويد و به من كارى نداشته باشيد، من نيازى به بيعت شما ندارم و اكنون بيعت خويش را از شما برمى دارم.

عدّه اى گفتند: اى خليفه رسول خدا! اين كار درست نيست و تو از ما بهتر مى دانى كه در اين صورت دينى براى خداوند باقى نخواهد ماند.

ابوبكر گفت: به خدا سوگند! اگر چنين نبود و از سُست شدن اين ريسمان نمى هراسيدم، بعد از آنچه كه از فاطمه عليها السلام شنيدم و ديدم يك شب حاضر نبودم كه بر مسلمانان بيعتى داشته باشم.

على عليه السلام تا زمانى كه فاطمه عليها السلام زنده بود با ابوبكر بيعت نكرد و او بعد از پدرش فقط هفتاد و پنج روز زندگى كرد.

وقتى فاطمه عليها السلام از دنيا رفت، على عليه السلام كسى را نزد ابوبكر فرستاد.

ابوبكر نزد على عليه السلام آمد در حالى كه بنى هاشم در خانه على عليه السلام جمع شده بودند. آنگاه على عليه السلام حمد و ثناى الهى را گفت و فرمود: اى ابوبكر! انكار فضيلت تو موجب نشد كه ما با تو بيعت نكنيم، بلكه ما براى خود در اين امر حقّى داشتيم كه تو با استبداد و زورگويى گرفتى ....»

كسانى كه اين قضيه را در كتاب ابن قتيبه دينورى (م 276) مطالعه كنند بسيارى از حقايق را خواهند فهميد. و متأسّفانه بعضى از ناشرينِ كتاب الامامة والسياسة قسمتهاى مهم اين قضيه را با زيركى حذف كرده اند.(1) در اين روايت كه ابن قتيبه نقل كرده است نكات بسيار تلخى وجود دارد كه خلاصه آنها را ذكر مى كنيم:


1- الإمامة والسياسة، ج 1، ص 19- 21.

ص: 357

1. عمر بن خطاب بهترين ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و جگر گوشه آن حضرت را تهديد به آتش زدن كرده است و هيچ ارزشى براى آنان قائل نبوده است.

2. على عليه السلام به تهديد عمر بن خطاب توجّه نكرد و با شجاعت كامل در خانه ماند و از خانه خارج نشد، اگر چه عمر پنداشت كه آن حضرت فرموده است: من قسم خورده ام تا قرآن را جمع بندى نكنم، از خانه خارج نشوم.

3. از نظر على عليه السلام ابوبكر جانشين رسول خدا صلى الله عليه و آله نبود و خود را به دروغ و حيله به عنوان خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله معرّفى كرد.

4. ابوبكر پس از سخنان فاطمه زهرا عليها السلام دريافت كه خلافت حقّ او نيست، ولى وسوسه هاى عمر بن خطّاب او را بر كرسى غصب خلافت ماندگار نمود.

5. عمر بن خطّاب در مرتبه دوم كه نزد على عليه السلام رفت، آن حضرت را مجبور به خروج از خانه نمود و به نزد ابوبكر برد.

6. ابوبكر و عمر نخستين كسانى بودند كه فاطمه عليها السلام را اذيّت و آزار دادند و به سفارش رسول خدا صلى الله عليه و آله عمل نكردند.

7. ابوبكر و عمر نخستين كسانى اند كه مورد نفرين فاطمه زهرا عليها السلام در هر نمازش قرار گرفته اند و آن حضرت شكايت آنان را به پيامبر صلى الله عليه و آله كرده است.

ص: 696

ص: 359

19. دلالت آيه (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ... رَاكِعُونَ) بر امامت

اشاره

يكى از آيات قرآن كريم كه از ديدگاه شيعه درباره علىّ بن ابى طالب عليه السلام نازل شده آيه 55 سوره مائده است.

خداوند متعال مى فرمايد:

«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ رَا كِعُونَ»(1) «ولىّ و سرپرست شما، خداوند متعال و فرستاده او و كسانى هستند كه ايمان آورده، در حال ركوع صدقه مى دهند.»

اين آيه به اتّفاق تمام مفسّران شيعه در شأن علىّ بن ابى طالب عليه السلام نازل شده است و منظور از «الَّذِينَ ءَامَنُواْ ... وَهُمْ رَا كِعُونَ» آن حضرت است. لذا دلالت اين آيه بر امامت و ولايت امام على عليه السلام قطعى و مسلّم است.

درباره دلالت اين آيه بر امامت امام على عليه السلام، شبهاتى توسّط اهل سنّت مطرح شده كه بايد به آنها پاسخ دهيم.

شبهه اوّل: شأن نزول آيه على عليه السلام نيست
اشاره

دليل محكم و استوارى بر نزول اين آيه در شأن على عليه السلام وجود ندارد، بلكه دقّت در اين آيه بيانگر اين است كه اين آيه درباره تمامى مؤمنان نازل شده است؛ زيرا


1- مائده/ 55.

ص: 360

خداوند متعال در اين آيه از الفاظى با صيغه جمع استفاده كرده و اگر مقصود خداوند از اين آيه، خصوص علىّ بن ابى طالب عليه السلام بود، از صيغه مفرد استفاده مى نمود و مى فرمود: «والذى آمن الّذى يقيم ....»

پاسخ شبهه

1. اين آيه به اعتراف بسيارى از مفسّران اهل سنّت و با استناد به روايات گوناگون در شأن علىّ بن ابى طالب عليه السلام نازل شده است.

فخر رازى در كتاب التفسير الكبير سه روايت از ابن عباس و عبداللَّه بن سلام و ابوذر در تأييد نزول اين آيه در شأن على عليه السلام نقل كرده است؛ بدون اينكه اشاره اى به ضعيف بودن اين روايات كرده باشد.

ايشان مى گويد: از ابوذر چنين روايت شده: در يكى از روزها مشغول اقامه نماز ظهر بوديم كه مستمندى وارد مسجد شد و تقاضاى كمك كرد، ولى كسى به او كمك نكرد. در اين هنگام، شخص مستمند دست هاى خود را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: پروردگارا! تو گواه باش كه من در مسجد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از مردم كمك خواستم ولى هيچ كس به من كمك نكرد.

على عليه السلام كه در حال ركوع بود با انگشت كوچك دست راستش- كه انگشتر داشت به آن فقير اشاره كرد و او به نزد على عليه السلام آمد و انگشتر را از انگشت آن حضرت بيرون آورد.

اين واقعه را رسول خدا صلى الله عليه و آله مشاهده نمود و فرمود: «پروردگارا! برادرم موسى عليه السلام از تو درخواست نمود كه سينه اش را بگشايى و كسى را وزير و كمك او قرار دهى. و تو در پاسخ به درخواست موسى عليه السلام فرمودى: برادرت را پشتوانه تو قرار خواهم داد.

پروردگارا! من محمّد پيامبر تو هستم و از تو درخواست مى كنم كه سينه ام را بگشايى و مشكلاتم را آسان گردانى و على عليه السلام را كه از اهل بيت من است، وزير من قرار دهى و پشتوانه من را با وزارت او محكم گردانى.»

ص: 361

ابوذر مى گويد: به خدا سوگند! هنوز درخواست پيامبر صلى الله عليه و آله تمام نشده بود كه جبرئيل صلى الله عليه و آله نازل شد و آيه «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ...» را به پيامبر صلى الله عليه و آله وحى فرمود. (1) بيضاوى مى گويد:

«انّها نزلت في على عليه السلام حين سأله سائل وهو راكع في صلاته، فطرح له خاتمه. (2)»

«اين آيه در شأن على عليه السلام نازل شده است؛ آنگاه كه مستمندى از على عليه السلام- كه در ركوع بود- تقاضاى كمك كرد و على عليه السلام انگشترش را به او داد.»

جصّاص در كتاب احكام القرآن به نزول اين آيه در شأن على عليه السلام اعتراف مى كند. (3) و در تفسير قرطبى نيز شأن نزول اين آيه علىّ بن ابى طالب عليه السلام دانسته شده است. (4)سيوطى در كتاب الدر المنثور ده روايت با سندهاى گوناگون نقل مى كند كه نزول اين آيه را در شأن على عليه السلام تأييد مى كند. (5) 2. زمخشرى، از مفسّران اهل سنّت، در پاسخ اين شبهه مى گويد: اگر چه اين آيه دريك مرد (على عليه السلام) نازل شده است، ولى با لفظ جمع آورده شده تا مردم را به چنين عمل پسنديده اى ترغيب نمايد و آرزوى ثواب آن را نمايند. (6)بيضاوى نيز در تفسيرش چنين جوابى را مطرح كرده است (7).

3. پاسخ ديگرى كه به اين شبهه داده مى شود، اين است كه در موارد گوناگونى براى يك فرد از صيغه جمع استفاده مى شود تا از آن فرد به بزرگى ياد شود.


1- التفسر الكبير، ج 12، ص 26.
2- تفسير البيضاوى، ج 1، ص 338.
3- أحكام القرآن الجصاص، ج 2، ص 558.
4- تفسير القرطبى، ج 6، ص 221.
5- الدر المنثور، ج 1، ص 141 و ج 2، ص 293- 294.
6- تفسير الكشاف، ج 1، ص 649.
7- تفسيرالبيضاوى، ج 1، ص 338.

ص: 362

شبهه دوم: اين آيه دلالت بر امامت على عليه السلام ندارد
اشاره

كلمه «ولىّ» داراى معانى گوناگونى است و هيچ دليل محكم و استوارى وجود ندارد كه ثابت كند كلمه «ولىّ» در اين آيه شريفه، به معناى سرپرست و اولى به تصرّف مى باشد.

پاسخ شبهه

كلمه «ولىّ» مشترك لفظى است و به معناى سرپرست، دوست و ياور آمده است.

در آيه شريفه «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ...» به طور قطع معناى «ولىّ»، سرپرست و اولى به تصرّف است؛ زيرا در اين آيه، ولايت با كلمه «انّما» همراه شده است و اين كلمه دلالت بر انحصار دارد؛ از اين رو كلمه «ولىّ» به معنايى است كه فقط در خصوص خداوند متعال و پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام در زمان حضور پيامبر صلى الله عليه و آله قابل تصوّر است. بدون شك ولايت به معناى دوستى و ياور، اختصاص به خداوند متعال و پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام در زمان حضور پيامبر صلى الله عليه و آله ندارد، بلكه همه مؤمنان دوست و ياور همديگر هستند. تنها معنايى كه در خصوص خداوند و پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام (در زمان حضور پيامبر صلى الله عليه و آله) تصوّر مى شود، ولايت به معناى سرپرستى و اولى به تصرّف است. در واقع معناى آيه شريفه اين است:

«در مرتبه اول تنها خداوند متعال ولىّ و سرپرست شماست، در مرتبه بعد فقط پيامبر صلى الله عليه و آله ولىّ و سرپرست شماست و در مرتبه بعد، فقط على عليه السلام ولىّ و سرپرست شما مى باشد.»

شبهه سوم: تعارض ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله با ولايت على عليه السلام
اشاره

اگر اين آيه شريفه دلالت بر امامت و ولايت على عليه السلام داشته باشد. لازم مى آيد على عليه السلام در هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله زنده بودند، امامت و ولايت داشته باشد؛ و اين با ولايت و امامت پيامبر صلى الله عليه و آله در تعارض است.

ص: 363

پاسخ شبهه

ظاهر آيه شريفه همزمانى ولايت على عليه السلام با ولايت خداوند و پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد.

و شكّى نيست كه ولايت على عليه السلام بر مؤمنان در طول ولايت خداوند و پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد؛ همانطور كه ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله در طول ولايت خداوند است. بنابراين استفاده از حقّ ولايت و اجراى احكام ولايى توسّط اميرالمؤمنان عليه السلام در زمان حضور پيامبر صلى الله عليه و آله، مشروط به اجازه رسول خدا صلى الله عليه و آله ست. بنابراين هيچ منافاتى ميان ولايت امام على عليه السلام و ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله وجود ندارد.

شبهه چهارم: دلالت آيه شريفه بر نفى امامت امامان ديگر
اشاره

اگر كلمه «انّما» در آيه شريفه، دلالت بر حصر داشته باشد و كلمه «ولىّ» به معناى سرپرست باشد، اين آيه شريفه دلالت دارد براينكه ولىّ و سرپرست مسلمانان كسى جز خداوند متعال و پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام نيست، در نتيجه امام حسن و امام حسين عليهما السلام و ساير كسانى كه امامان شيعه معرّفى شده اند، ولايت و امامت نخواهند داشت.

پاسخ شبهه

مورد حصر در اين آيه شريفه، ولايت به طور مطلق نيست؛ بلكه مورد حصر عبارت است از ولايت على عليه السلام در زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله نيز ولايت دارد، اگر چه ولايت على عليه السلام در طول ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله باشد. در واقع اين آيه شريفه، ولايت هر كس ديگرى غير از على عليه السلام در زمان ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله را نفى مى كند. و شكّى نيست كه وقتى على عليه السلام در زمان حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و در طول ولايت او داراى ولايت و امامت باشد، پس از رحلت او، به طريق اولى صاحب ولايت و امامت است، مگر اينكه خداوند يا رسولش ولايت و امامت را از آن حضرت بگيرند.

بنابراين، آيه شريفه هيچ منافاتى با ثبوت ولايت و امامت براى امامان معصوم ديگر در غير از زمان ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله ندارد.

ص: 697

ص: 365

20. نبودن نام امامان در قرآن

شبهه

در پرتو شريعت ؛ ؛ ص365

ى ديگر از شگردهاى تبليغاتى وهّابيون براى سست كردن باورهاى اعتقادى شيعيان اين است كه مى گويند: چگونه ممكن است كسانى از طرف خداوند متعال به عنوان امامان مردم تعيين شوند، ولى خداوند در قرآن كريم- كه هدايتگر مسلمانان است- نام آنان را نياورد؟ آيا نبودن نام امامان دوازده گانه در قرآن كريم دليلى بر بى اساسى مذهب اثنا عشرى نيست؟

پاسخ شبهه

قرآن كريم اصول كلّى اسلام را بيان كرده و تبيين جزئيّات و مصاديق را بر عهده پيامبر صلى الله عليه و آله گذاشته است. همانطور كه خداوند متعال مى فرمايد:

«وَأَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الذّكْرَ لِتُبَيّنَ لِلنَّاسِ مَانُزّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» (1) «قرآن را بر تو نازل كرديم تا آنچه را كه براى مردم نازل شده است، روشن سازى شايد آنان بينديشند.»

خداوند متعال در قرآن كريم موضوع نماز، روزه، خمس و زكات و بسيارى ديگر از موضوعات دينى را يادآور شده است، ولى درباره تعداد ركعات نماز، تعدات مفطرات روزه و تعداد اموالى كه خمس و زكات به آنها تعلّق مى گيرد، سخن نگفته است.


1- النحل/ 55.

ص: 366

قرآن كريم در آيه شريفه «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ ...»(1) اصل كلّى امامت و ولايت را در طول ولايت خدا و رسولش بيان كرده است و با نزول آن در شأن علىّ بن ابى طالب عليه السلام نخستين امام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله را با ذكر شخصيّت و صفات او به مسلمانان معرّفى نموده ولى بيان خصوصيّات و مصاديق را به عهده پيامبر مكرّم اسلام گذاشته است. پيامبر صلى الله عليه و آله نيز به طور صريح نام على عليه السلام را به عنوان نخستين سرپرست مسلمانان بر زبان جارى مى كند و در روز غدير و آخرين روزهاى زندگى خويش خطاب به مردم مى فرمايد:

«كأنّى قد دعيت، فأجبت، أنّي قد تركت فيكم الثقلين كتاب اللَّه تعالى وعترتي أهل بيتي، فانظروا كيف تخلفوني فيهما، فإنّهما لم يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض، اللَّه تعالى مولاي، وانا وليّ كلّ مؤمن.- ثمّ أخذ بيد علي عليه السلام فقال:- من كنت مولاه فهذا وليّه، اللّهمّ وال من والاه وعاد من عاداه.(2) »

«خداوند متعال مرا به سوى خود خوانده است ومن پذيرفتم. اكنون دو گوهر گرانبها را در ميان شما مى گذارم؛ قرآن و عترت من- كه اهل بيت من هستند-. بينديشيد كه چگونه پس از من با آنان رفتار كنيد. قرآن و عترت من هرگز از همديگر جدا نمى شوند، تا زمانى كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. خداوند مولاى من است و من ولىّ هر مؤمنى هستم.- آنگاه دست على عليه السلام را گرفت و فرمود:- هركسى كه من مولاى او هستم، على نيز ولىّ اوست. پروردگارا! هر كسى را كه على را دوست دارد دوست بدار و هركسى را كه با على دشمن است دشمن بدار.»

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در بستر مريضى احساس مى كند كه ولايت و امامت ممكن است از مسير حقيقى خارج و به دست نااهلان سپرده شود؛ از اين رو امام على عليه السلام را در كنار قرآن و قرآن را در كنار على عليه السلام به عنوان جانشين پس از خود معرّفى مى كند. ابن حجر هيثمى در كتاب الصواعق المحرقة مى گويد:


1- المائدة/ 55.
2- مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 109.

ص: 367

«در روايتى نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در بستر بيمارى و قبل از فوت، خطاب به مردم فرمود: اى مردم! به همين زودى و به سرعت از ميان شما به ديار باقى خواهم رفت، اكنون به نزد شما آمدم تا حجّت را بر شما تمام كنم، آگاه باشيد و بدانيد كه كتاب پروردگارم را به همراه عترت خويش (اهل بيت من) در ميان شما به جانشينى مى گذارم.

آنگاه دست على عليه السلام را گرفت و بالا برد و خطاب به مردم فرمود: على با قرآن است و قرآن با على! آن دو از همديگر جدا نمى شوند تا هنگامى كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند و من از آنان درباره موضوع جانشينى خواهم پرسيد.» (1)حديث ثقلين با سندهاى معتبر در كتابهاى حديثى و تفسيرى اهل سنّت آمده است. در بعضى از روايات اين حديث با لفظ «ثقلين» و در بعضى با لفظ «خليفتين» و در بعضى ديگر با لفظ «آمرين» نقل شده است. و در بسيارى از روايات جمله «لن تضلّوا إن اتّبعتموهما» يا «إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا ابداً» وجود دارد.(2) بنابراين نتيجه مى گيريم: خداوند متعال اصل امامت را به طور كلّى در قرآن كريم مطرح كرده و بيان ويژگى ها و تعداد امامان و نام آنها را بر عهده رسول خدا صلى الله عليه و آله گذاشته است. و پيامبر صلى الله عليه و آله نام نخستين امام مسلمين را براى آنان يادآور مى شود.

وقتى نخستين امام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله مشخّص شد، براى تعيين نام امام بعدى به امام هر زمان رجوع مى شود، همانطور كه شيعه معتقد است امامِ هر زمانى امام بعد از خود را به ديگران معرّفى مى نمود.

اكنون به برادران اهل سنّت و بخصوص روشنفكران و جوانان توصيه مى كنيم با چشمانى باز و بدون تعصّب كوركورانه، به متن روايات و احاديث و تاريخ مراجعه كنند و از خود بپرسند كه چرا پيامبر صلى الله عليه و آله در سال آخر عمر با بركت خويش، در


1- الصواعق المحرقة، ج 2، ص 368.
2- مسند أحمد، ج 3، ص 14 و 17 و 24 و 59؛ ج 5، ص 182، سنن الترمذي، ج 5، ص 328؛ مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 109؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 88؛ ج 9، ص 163- 165؛ مسند ابن الجعد، ص 397؛ المصنّف (ابن أبي شيبة)، ج 7، ص 418؛ مسند أبي يعلي، ج 2، ص 297 و 376؛ المعجم الصغير، ج 1، ص 131؛ المعجم الأوسط، ج 4، ص 33؛ المعجم الكبير، ج 5، ص 154 و 182 و 186؛ كنز العمال، ج 1، ص 173- 189.

ص: 368

اجتماعات گوناگون- روز عرفه، مسجد خيف، خطبه غدير و در بستر بيمارى- مردم را به تبعيّت از دو حجّت متلازم توصيه مى كند؟ آيا خبر دادن از جانشينى كتاب خدا و عترت معنايى جز لزوم اطاعت از فرمانها و دستورهاى قرآن و عترت دارد؟ آيا كسى مى تواند بگويد: مقصود پيامبر صلى الله عليه و آله از سفارش مردم به قرآن و عترت فقط اظهار محبّت و دوستى نسبت به قرآن و عترت بوده است؟! و آيا خبردادن از جانشينى عترت و على عليه السلام به همراه قرآن و جدا ناپذيرى آنان مى تواند معنايى جز لزوم اطاعت از دستورهاى عترت و على عليه السلام داشته باشد؟! و آيا لزوم اطاعت از دستور كسى بدون ثبوت مقام ولايت و امامت براى او قابل تصوّر است؟!

ص: 369

فهرست منابع و مآخذ

1- قرآن كريم.

«الف»

2- «الابهاج فى شرح المنهاج»، على بن عبدالكافى السبكى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1404.

3- «الاتقان فى علوم القرآن»، عبدالرحمن بن الكمال جلال الدين السيوطى.

4- «اثبات صفة العلو»، أبومحمد عبداللَّه بن أحمدبن قدامة المقدسى، دارالسلفيّة، كويت، 1406.

5- «اثبات عذاب القبر»، احمدبن الحسين البيهقى، دارالفرقان، عمان، 1405.

6- «الاحاديث الطوال»، ابوالقاسم سليمان بن احمد الطبرانى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1412.

7- «الاحتجاج»، ابومنصور احمدبن على الطبرسى، دارالنعمان، نجف، 1386.

8- «الإحكام فى اصول الأحكام»، على بن محمد الآمدى، المكتب الاسلامى، دمشق، 1402.

9- «الإحكام فى اصول الأحكام»، ابو محمد على بن احمدبن حزم الاندلسى، دارالحديث، قاهره، 1404.

10- «الاحكام الجنائز»، محمد ناصرالدين الالبانى، المكتب الاسلامى، بيروت، 1406.

11- «احكام القرآن»، ابوبكر احمدبن على الرازى الجصّاص، دارالكتب العلمية، بيروت، 1415.

12- «احكام القرآن»، ابوبكر محمدبن عبداللَّه (ابن العربى) دارالكتب العلمية، بيروت.

13- «الاخبار الطوال»، ابوحنيفة احمدبن داود الدينورى، داراحياء الكتب العربية، بيروت، 1960 م.

14- «الاذكار النوويّة»، يحيى بن شرف النووى الدمشقى، دارالفكر، بيروت، 1414.

15- «الارشاد السارى على صحيح البخارى»، ابوالعباس احمد القسطلانى، داراحياءالتراث العربى، بيروت.

16- «ارشاد الفحول»، محمدبن على بن محمد الشوكانى، دارالمعرفة، بيروت، 1399.

17- «الاربعين البلدانية»، ابوالقاسم على بن الحسن بن هبةاللَّه ابن عساكر، دارالفكر، بيروت، 1413.

18- «إرغام المبتدع الغبى بجواز التوسل بالنبى»، عبداللَّه بن محمدبن الصديق الغمارى، دارالامام النووى،

ص: 370

عمان، 1412 ه. ق.

19- «ارواءالغليل فى تخريج احاديث منارالسبيل»، محمد ناصرالدين الألبانى، المكتب الاسلامى، بيروت، 1405.

20- «اسدالغابة فى معرفة الصحابة»، ابن الاثير، ابوالحسن على بن أبى الكرم محمد بن محمدبن عبدالكريم بن عبدالواحد الشيبانى، انتشارات اسماعيليان، تهران.

21- «الاستذكار»، ابن عبدالبر، أبوعمر يوسف بن عبداللَّه بن عبدالبرّ النمرى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1421 ه. ق.

22- «الإصابة فى تمييز الصحابة»، احمدبن على بن حجر العسقلانى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1415 ه. ق.

23- «اصول السرخسى»، محمدبن احمدبن ابى سهل السرخسى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1414 ه. ق.

24- «اصول الكافى»، الكلينى، ابوجعفر محمدبن يعقوب بن اسحاق الكلينى الرازى، دارالكتب الاسلامية، تهران.

25- «اصول مذهب الشيعة الامامية»، ناصربن عبداللَّه بن على قفقازى، جامعة محمدبن سعود، 1415 ه. ق.

26- «اظهار الحق»، رحمةاللَّه الهندى الدهلوى، دارالجيل، بيروت.

27- «اعانة الطالبين»، السيد البكوى، ابن السيد محمد شطا الدمياطى، دارالفكر، بيروت، 1418 ه. ق.

28- «الاعتصام»، ابواسحاق الشاطبى، دارالمعرفة، بيروت.

29- «الاعتقادات فى مذهب الامامية»، الشيخ الصدوق، ابوجعفر محمدبن على بن الحسين بن بابويه القمى، قم، 1412 ه. ق.

30- «اغاثة اللهفان من مصائد الشيطان»، ابن القيم، محمدبن ابوبكر ايّوب الزرعى، دارالمعرفة، بيروت، 1395 ه. ق.

31- «اقتضاء الصراط»، ابن تيميّه، ابوالعباس احمدبن عبدالحليم بن تيميّة الحرّانى، مطبعة السنّة المحمدية، قاهره.

32- «الإقناع فى حلّ ألفاظ أبى شجاع»، شمس الدين محمدبن احمد الشربينى الخطيب، دارالمعرفة، بيروت.

33- «الأمّ»، الإمام الشافعى، دارالفكر، بيروت، 1403 ه. ق.

34- «الأمالى»، محمدبن الحسن الطوسى، دارالثقافة، قم، 1414 ه. ق.

35- «الإمامة و السياسة»، ابن قتيبه، ابو محمد عبداللَّه بن سلام بن قتيبة الدينورى، موسسة الحلبى، قاهره،

ص: 371

1413 ه. ق.

36- «أمثال الحديث»، ابن خلاد الرامهرمزى، دارالسلفيّة، بومياى هند، 1987 م.

37- «الانتصار»، عبدالرحيم بن محمد الخياط المعتزلى، دارالكتب المصريّة، قاهره.

38- «أوائل المقالات»، الشيخ المفيد، محمدبن محمدبن النعمان العكبرى، دارالمفيد، بيروت، 1414 ه. ق.

39- «الايضاح»، الفضل بن شاذان الازدى، تحقيق السيد جلال الدين الحسينى الارموى.

40- «الايمان»، ابن منده، محمدبن اسحاق بن يحيى بن منده، موسسة الرساله، بيروت، 1406 ه. ق.

«ب»

41- «بحارالأنوار»، المجلسى، محمد باقر المجلسى، موسسة الوفاء، بيروت، 1403 ه. ق.

42- «البحر الرائق»، ابن نجيم المصرى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1418 ه. ق.

43- «بداية المجتهد و نهاية المقتصد»، ابن رشد، محمدبن احمدبن محمدبن احمدبن رشد القرطبى، دارالفكر للطباعة، بيروت، 1415 ه. ق.

44- «البداية والنهايه»، ابن كثير، اسماعيل بن كثير الدمشقى، دار إحياء التراث العربى، بيروت، 1408.

45- «بدائع الصنائع فى ترتيب الشرائع»، علاءالدين ابوبكربن مسعود الكاسانى الحنفى، مكتبة الحبيبية، پاكستان، 1409 ه. ق.

46- «البرهان فى اصول الفقه»، ابوالمعالى الجوينى، عبدالملك بن عبداللَّه بن يوسف الجوينى، موسسة الوفاء، مصر، 1418.

47- «بصائر الدرجات»، صفار، محمدبن الحسن بن فروخ الصفار، موسسه اعلمى، تهران، 1362 ش.

48- «البيان»، الشهيد الاول، محمدبن جمال الدين العاملى، مجمع الذخائر الاسلامية، قم.

49- «بيان تليبس الجهميّة»، ابن تيميّه، احمدبن عبدالحليم بن تيميّه الحرّانى، مطبعة الحكومة، مكة المكرمة، 1392 ه. ق.

50- «البيان فى تفسير القرآن»، السيد ابوالقاسم الخويى، دارالزهراء، بيروت، 1413.

«ت»

51- «تاج العروس»، محمد مرتضى الزبيدى، مكتبة الحياة، بيروت.

52- «تاريخ ابن معين»، ابن معين، يحيى بن معين بن عون الغطفانى، دارالمأمون للتراث، دمشق.

53- «تاريخ أسماء الثقات»، ابن شاهين، أبوحفص عمربن شاهين، دارالسلفيّة، هند، 1404 ه. ق.

54- «تاريخ بغداد»، ابوبكر احمدبن على الخطيب البغدادى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1417 ه. ق.

ص: 372

55- «تاريخ جرجان»، حمزةبن يوسف ابوالقاسم الجرجانى، عالم الكتب، بيروت، 1401 ه. ق.

56- «التاريخ الصغير»، البخارى، ابوعبداللَّه اسماعيل بن ابراهيم الجعفى البخارى، دارالمعرفة، بيروت، 1406 ه. ق.

57- «تاريخ الطبرى»، ابوجعفر محمدبن جرير الطبرى، موسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت.

58- «التاريخ الكبير»، البخارى، ابوعبداللَّه اسماعيل بن ابراهيم الجعفى البخارى، المكتبة الاسلامية، ديار بكر.

59- «تاريخ مدينة دمشق»، ابن عساكر، ابوالقاسم على بن الحسين بن هبة اللَّه بن عبداللَّه الشافعى، دارالفكر، بيروت، 1417.

60- «تاريخ اليعقوبى»، احمدبن أبى يعقوب بن جعفربن وهب بن واضح، دار صادر، بيروت.

61- «تبديد الظلام و تنبيه النيام»، ابراهيم سليمان الجبهان، الطبعة الثالثة، السعودية، 1408 ه. ق.

62- «التبيان فى تفسير القرآن»، شيخ الطائفة، ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسى، داراحياء التراث العربى، 1409 ه. ق.

63- «التبيين لأسماء المدلّسين»، سبطبن العجمى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1406 ه. ق.

64- «تحرير الاحكام الشرعية على مذهب الامامية»، العلامة الحلّى، مكتبة التوحيد، قم، 1420 ه. ق.

65- «تحرير الوسيله»، السيد الامام، روح اللَّه الخمينى، مطبعة الادب، النجف الاشرف.

66- «تحفة الاحوزى»، ابوالعلاء محمدبن عبدالرحمن بن عبدالرحيم المباركفورى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1410 ه. ق.

67- «التذكرة»، القرطبى، ابوعبداللَّه محمدبن أحمد الانصارى القرطبى.

68- «تذكرة الحفاظ»، الذهبى، ابوعبداللَّه شمس الدين الذهبى، مكتبة الحرم المكّى، مكّة.

69- «تذكرة الفقهاء»، العلامة الحلّى، حسن بن يوسف بن المطهر الحلّى، موسسة آل البيت، قم، 1414 ه. ق.

70- «تعظيم قدر الصلاة»، محمدبن نصر الحجاج المروزى، مكتبة الدار، مدينة منوره، 1406 ه. ق.

71- «تفسير ابن كثير»، ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل بن كثير القرشى، دارالمعرفة، بيروت، 1412 ه. ق.

72- «تفسير أبى السعود»، ابوالسعود، محمدبن محمد العمادى، داراحياءالتراث العربى، بيروت.

73- «تفسير البغوى»، «معالم التنزيل»، ابو محمد حسين مسعود الفراء البغوى، دارالمعرفة، بيروت.

74- «تفسير البيضاوى»، «أنوار التنزيل و أسرار التأويل»، البيضاوى، ابو سعيد عبداللَّه بن عمربن محمد الشيرازى البيضاوى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1408 ه. ق.

75- «تفسير الثعالبى»، «الجواهر الحسان فى تفسير القرآن»، عبدالرحمن بن محمدبن مخلوف أبو زيد

ص: 373

الثعالبى، دار احياءالتراث العربى، بيروت، 1418 ه. ق.

76- «تفسير الجلالين»، جلال الدين المحلى و جلال الدين السيوطى، دارالمعرفة، بيروت.

77- «تفسير روح المعانى»، الآلوسى، أبوالفضل محمود الآلوسى، داراحياءالتراث العربى، بيروت.

78- «التفسير الكبير»، الفخر الرازى، محمدبن عمربن الحسين بن على الرازى، مكتب الاعلام الاسلامى، 1411 ه. ق.

79- «تفسير القرطبى»، «الجامع لاحكام القرآن»، ابوعبداللَّه محمدبن احمد الانصارى القرطبى، داراحياء التراث العربى، بيروت، 1405 ه. ق.

80- «تفسير مجاهد»، ابن المصباح مجاهدبن جبر، مجمع البحوث الاسلامية، اسلام آباد.

81- «تفسير النسفى»، «مدارك التنزيل و حقائق التأويل»، ابراهيم بن معقل النسفى الحنفى.

82- «تفسير نور الثقلين»، عبد على بن جمعة العروسى الحويزى، موسسة اسماعيليان، قم، 1412 ه. ق.

83- «تقريب التهذيب»، ابن حجر العسقلانى، احمدبن على بن حجر العسقلانى، دارلكتب العلمية، بيروت، 1415 ه. ق.

84- «تكملة حاشية ردّ المختار»، محمد علاء الدين أفندى، دارالفكر للطباعة، بيروت، 1415 ه. ق.

85- «تلخيص الحبير»، احمدبن على بن حجر العسقلانى، دارالفكر، بيروت.

86- «تمام المنّة فى التعليق على فقه السنّة»، محمد ناصرالدين الالبانى، المكتبة الاسلامية، دارالراية، 1409 ه. ق.

87- «التمهيد فى تخريج الفروع على الاصول»، عبدالرحيم بن الحسن الآسنوى، موسسة الرساله، بيروت، 1400 ه. ق.

88- «التمهيد لما فى الموطأ من المعانى و المسانيد»، ابن عبدالبرّ، ابوعمر يوسف بن عبداللَّه بن عبدالبرّ النمرى، وزارة عموم الاوقاف و الشئون الاسلامية، مغرب، 1387.

89- «تنوير الحوالك»، السيوطى، جلال الدين سيوطى، دارالكتب العلمية، بيروت.

90- «التوسل»، محمد ناصرالدين الالبانى، المكتب الاسلامى، بيروت.

91- «التوصل الى حقيقة التوسل»، الشيخ نسيب الرفاعى.

92- «التوحيد»، ابن خزيمة، ابوبكر محمد ابن اسحاق بن خزيمة، مكتبة الرشيد، رياض، 1994 م.

93- «التهذيب»، «تهذيب الاحكام»، شيخ الطائفة، ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسى، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1365 ش.

ص: 374

94- «تهذيب التهذيب»، ابن حجر العسقلانى، احمدبن على بن حجر العسقلانى، دارالفكر للطباعة، بيروت، 1404 ه. ق.

95- «تهذيب الكمال»، جمال الدين ابوالحجاج يوسف المزى، موسسة الرساله، بيروت، 1413 ه. ق.

96- «تيسير العزيز الحميد فى شرح كتاب التوحيد»، سليمان بن عبداللَّه بن محمد بن عبدالوهاب، مكتبة الرياض، الحديثة، رياض.

«ث»

97- «الثقات» ابن حبان، محمدبن حبان بن احمد ابوحاتم التميمى، مجلس دائرةالمعارف العثمانية، حيدر آباد، 1393 ه. ق.

98- «الثمر الدانى»، «شرح رسالة ابن أبى زيد»، صالح عبد السميع الآبى الأزهرى، المكتبة الثقافيّة، بيروت.

«ج»

99- «جامع البيان عن تأويل آى القرآن»، ابوجعفر محمدبن جرير الطبرى، دارالفكر للطباعة، بيروت، 1415 ه. ق.

100- «الجامع الصغير فى احاديث البشير النذير»، السيوطى، جلال الدين عبدالرحمن بن ابى بكر السيوطى، دارالفكر، بيروت، 1401 ه. ق.

101- «الجرح والتعديل»، ابو محمد عبدالرحمن بن ابى حاتم الرازى، داراحياءالتراث العربى، بيروت، 1371 ه. ق.

102- «جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام»، الشيخ محمد حسن النجفى، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1367 ش.

103- «جواهر المطالب فى مناقب الامام على 7»، محمدبن احمد الدمشقى الشافعى، مجمع احياءالثقافة الاسلامية، قم، 1415 ه. ق.

104- «جامع المقاصد فى شرح القواعد»، المحقق الثانى، على بن الحسين الكركى، موسسة آل البيت، قم، 1408 ه. ق.

105- «الجواهر النقى»، الماردينى، علاءالدين بن على بن عثمان الماردينى (ابن التركمانى)، دارالفكر، بيروت.

«ح»

106- «حاشية ردّ المختار على الدرّ المختار»، ابن عابدين، محمد امين، دارالفكر للطباعة والنشر، بيروت، 1415 ه. ق.

ص: 375

107- «حاشية السندى على النسائى»، نورالدين عبدالهادى، دارالكتب العربية، بيروت، 1406 ه. ق.

108- «حاشية الطحطاوى على مراقى الفلاح»، احمدبن محمدبن اسماعيل الطحطاوى.

109- «حديث خيثمة»، خيثمةبن سليمان بن حيدرة، دارالكتاب العربى، بيروت، 1400 ه. ق.

110- «حواشى الشروانى و العبادى على تحفة المحتاج»، عبدالحميد الشروانى و احمدبن قاسم العبادى، داراحياء التراث العربى، بيروت.

«خ»

111- «خصائص اميرالمومنين»، النسائى، ابوعبدالرحمان احمدبن شعيب النسائى، مكتبة نينوى الحديثة.

«د»

112- «الدرّالمختار، شرح تنوير الابصار»، ابن عابدين، محمد امين، دارالفكر للطباعة والنشر، بيروت، 1415 ه. ق.

113- «الدرّ المنثور فى التفسير المأثور»، جلال الدين السيوطى، دارالمعرفة للطباعة والنشر، بيروت، 1365 ه. ق.

114- «الدر النضيد فى اخلاص كلمة التوحيد»، محمدبن على بن محمد الشوكانى، مطبعة المنار، بيروت.

115- «دفع الشبه عن الرسول»، ابوبكربن محمد بن عبدالمومن تقى الدين الحصنى، داراحياءالكتاب العربى، قاهره، 1418 ه. ق.

116- «دفاع عن العقيدة والشريعة»، محمد الغزالى، دارالكتب الحديثة، قاهره، 1975 م.

117- «دلائل النبوة»، اسماعيل بن محمدبن الفضل التيمى الاصفهانى، دارطيبة، رياض، 1409 ه. ق.

118- «الديباج على مسلم»، السيوطى، جلال الدين عبدالرحمن بن ابى بكر السيوطى، دارابن عفان، رياض، 1416 ه. ق.

«ر»

119- «الردّ على المنطقيين»، ابن تيميّه، احمدبن عبدالحليم بن تيميّه الحرّانى، دارالمعرفة، بيروت.

120- «رسائل الشريف المرتضى»، السيد المرتضى، ابوالقاسم على بن الحسين الشريف المرتضى، دارالقرآن الكريم، قم، 1405 ه. ق.

121- «رسالة ابن أبى زيد»، ابن أبى زيد القيروانى، المكتبة الثقافية، بيروت.

122- «رسالة التوحيد»، الدهلوى، اسماعيل بن عبدالغنى الدهلوى، ط نامعلوم.

123- «رفع المنارة لتخريج أحاديث التوسل و الزيارة»، محمود سعيد ممدوح، دارالامام النووى، عمان،

ص: 376

1416 ه. ق.

124- «روضة الطالبين»، يحيى بن شرف النووى، دارالكتب العلمية، بيروت.

125- «روضة الناظر و جنّة المناظر»، ابن قدامة، عبداللَّه بن احمدبن قدامة المقدسى، جامعة محمدبن سعود، رياض، 1399 ه. ق.

126- «رياض الصالحين من حديث سيد المرسلين»، يحيى بن شرف النووى، دارالفكر المعاصر، بيروت، 1411 ه. ق.

127- «رياض المسائل»، السيد على الطباطبايى، موسسة النشر الاسلامى، قم، 1412 ه. ق.

«ز»

128- «زادالمعاد»، ابن القيم الجوزيّة، موسسةالرساله، بيروت، 1407 ه. ق.

«س»

129- «سبُل السلام»، محمدبن اسماعيل الكحلانى، شركة مكتبة مصطفى البابى الحلبى و أولاده، مصر، 1379 ه. ق.

130- «سبُل الهدى والرشاد»، محمدبن يوسف الصالحى الشامى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1414 ه. ق.

131- «السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى»، ابن ادريس، أبوجعفر محمدبن منصوربن احمدبن ادريس الحلّى، موسسة النشر الاسلامى، قم، 1410 ه. ق.

132- «السلسلة الصحيحة»، محمد ناصرالدين الالبانى، مكتبة المعارف، رياض.

133- «سنن ابن ماجة»، ابن ماجة، محمدبن يزيد القزوينى، دارالفكر، بيروت.

134- «سنن أبى داود السجستانى»، ابوداود سليمان بن الاشعث السجستانى، دارالفكر، بيروت، 1410 ه. ق.

135- «سنن التِرمِذى»، الترمذى، ابو عيسى محمدبن عيسى سورة الترمذى، دارالفكر، بيروت، 1403 ه. ق.

136- «سنن الدارمى»، عبداللَّه بن الرحمن بن الفضل بن بهرام الدارمى، مطبعة الاعتدال، دمشق.

137- «السنن الكبرى»، احمدبن شعيب النسائى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1411 ه. ق.

138- «السنن الكبرى»، احمدبن الحسين بن على البيهقى، دارالفكر، بيروت.

139- «سنن النسائى»، احمدبن شعيب النسائى، دارالفكر، بيروت، 1348 ه. ق.

140- «سير أعلام النبلاء»، الذهبى، محمدبن احمدبن عثمان الذهبى، موسسة الرساله، بيروت، 1413 ه. ق.

141- «سيرة ابن اسحاق»، احمدبن اسحاق بن يسار، نشر دارالفكر، بيروت، 1398 ه.

142- «السيف الصقيل فى الردّ على ابن زفيل»، السُبكى الكبير، ابوالحسن تقى الدين على بن عبدالكافى

ص: 377

السبكى، مكتبة زهران، قاهره.

«ش»

143- «شرح الاصول الخمسة»، القاضى عبدالجبار، قاهره.

144- «شرح تجريد العقايد»، علاءالدين على بن محمد القوشجى، منشورات الرضى، قم.

145- «شرح الرضى على الكافية»، رضى الدين محمدبن الحسن الاسترآبادى، موسسة الصادق، تهران.

146- «شرح سنن النسائى»، جلال الدين السيوطى، داراحياءالتراث العربى، بيروت، 1406 ه. ق.

147- «شرح صحيح مسلم»، النووى، ابوزكريا محيى الدين بن شرف النووى، دارالكتاب العربى، بيروت، 1407 ه. ق.

148- «شرح العقيدة الطحاوية»، ابن ابى العزّ الحنفى، المكتب الاسلامى، بيروت، 1391 ه. ق.

149- «الشرح الكبير عل متن المقنع»، ابوالفرج عبدالرحمن بن أبى عمر محمدبن احمدبن قدامة المقدسى، دارالكتاب العربى، بيروت.

150- «شرح موطأ مالك»، اللكنوى، دارالقلم، دمشق، 1413 ه. ق.

151- «شرح مسند أبى حنيفة»، ملا على القارى، دارالكتب العلمية، بيروت.

152- «شرح معانى الآثار»، احمدبن محمدبن سلامةبن عبدالملك بن سلمة الازدى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1416 ه. ق.

153- «شرح نهج البلاغه»، ابن ابى الحديد، منشورات مكتبة آية اللَّه المرعشى، قم، 1404 ه. ق.

154- «الشريعة»، ابوبكر محمدبن الحسين بن عبداللَّه الآجرى.

155- «شعب الايمان»، البيهقى، ابوبكر احمدبن الحسين البيهقى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1410 ه. ق.

156- «شواهد التنزيل لقواعد التنزيل»، الحاكم الحسكانى، عبيداللَّه بن احمد، مجمع احياءالثقافة، تهران.

157- «الشيخ الزنجانى و الوحدة الاسلامية»، مجمع التقريب بين المذاهب، تهران.

«ص»

158- «الصارم المسلول»، ابن تيميّه، احمدبن عبدالحليم بن تيميّه الحرّانى، دار ابن حزم، بيروت، 1417 ه. ق.

159- «الصحاح»، اسماعيل بن حماد الجوهرى، دارالعلم للملايين، بيروت، 1407 ه.

160- «صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان»، ابن حبان، علاءالدين على بن بلبان الفارسى، محمدبن محمدبن احمد، موسسة الرساله، بيروت، 1414 ه. ق.

161- «صحيح ابن خزيمة»، ابوبكر محمدبن اسحاق بن خزيمة السلمى، المكتب الاسلامى، بيروت،

ص: 378

1412 ه. ق.

162- «صحيح البخارى»، محمدبن اسماعيل البخارى، دارالفكر، بيروت، 1401 ه.

163- «صحيح الترغيب و الترهيب»، محمد ناصرالدين الالبانى، مكتبة المعارف، رياض.

164- «صحيح مسلم»، مسلم بن الحجاج النيشابورى، دارالفكر، بيروت.

165- «الصراع بين الاسلام و الوثنية»، عبداللَّه على القصيمى، قاهره.

166- «الصفديّة»، ابن تيميّه، احمدبن عبدالحليم بن تيميّة الحرّانى، الطبعة الثانية، 1406 ه. ق.

167- «الصواعق المحرقة»، ابن حجر، ابوالعباس احمدبن محمدبن محمدبن على بن الحجر الهيثمى، موسسة الرساله، بيروت، 1997 م.

«ض»

168- «ضعفاء العقيلى»، محمدبن عمروبن موسى بن حماد العقيلى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1418 ه. ق.

«ط»

169- «الطبقات الكبرى»، ابن سعد، دار صادر، بيروت.

«ظ»

170- «ظلال الجنّة»، محمد ناصرالدين الالبانى، المكتب الاسلامى، بيروت، 1413 ه. ق.

«ع»

171- «العاقبة فى ذكر الموتى»، عبدالحق بن عبدالرحمن بن عبداللَّه الاشبيلى، مكتبة دارالاقصى، كويت، 1406.

172- «عجائب الآثار»، عبدالرحمن بن حسن الجبرتى، دارالجيل

173- «عدّة الصابرين»، ابن القيم الجوزية، محمدبن ابوبكر ايوب الزرعى، دارالكتب العلمية، بيروت.

174- «العروة الوثقى»، السيد محمد كاظم الطباطبايى اليزدى، موسسة النشر الاسلامى، قم، 1419 ه. ق.

175- «العظمة»، عبداللَّه بن محمدبن جعفربن حبان الاصفهانى، دارالعاصمة، رياض، 1408 ه. ق.

176- «العلل»، الامام احمدبن حنبل، المكتب الاسلامى، بيروت.

177- «علل الدار قطنى»، «العلل الواردة فى الاحاديث النبويّة»، ابوالحسن على بن عمربن احمدبن مهدى الدار قطنى، دارطيبة، 1405 ه. ق.

178- «عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى»، بدرالدين العينى، دارالفكر، بيروت.

179- «عمل اليوم و الليلة»، احمدبن شعيب على النسائى، موسسة الرساله، بيروت، 1406 ه. ق.

ص: 379

180- «عون المعبود»، محمد شمس الدين الحق العظيم آبادى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1415 ه. ق.

«غ»

181- «غريب الحديث»، ابن سلام، أبوعبيدة قاسم بن سلام الهروى، دارالكتاب العربى، بيروت، 1396 ه. ق.

«ف»

182- «فتاوى مهمّة»، بن باز، عبدالعزيزبن عبداللَّه بن باز، دارالعاصمة، رياض، 1413 ه. ق.

183- «الفتاوى الكبرى»، ابن تيميّه، احمدبن عبدالحليم بن تيميّه الحرّانى، دارالمعرفة، بيروت، 1386 ه. ق.

184- «فتح البارى شرح صحيح البخارى»، شهاب الدين ابن حجر العسقلانى، دارالمعرفة للطباعة و النشر، بيروت.

185- «فتح العزيز فى شرح الوجيز»، عبدالرحيم بن محمد الرافعى، دارالفكر، بيروت.

186- «فتح القدير»، محمدبن على بن محمد الشوكانى، عالم الكتب، بيروت.

187- «فتح الوهاب بشرح منهج الطلاب»، زكريابن محمدبن احمدبن زكريا الانصارى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1418 ه. ق.

188- «الفصول فى الاصول»، احمدبن على الرازى الجصاص، احياءالتراث الاسلامى، بيروت، 1405 ه. ق.

189- «الفصل فى الملل و الأهواء و النحل»، على بن احمدبن سعيدبن حزم الظاهرى، مكتبة الخانجى، قاهره.

190- «فضائل الصحابة»، احمدبن حنبل، ابوعبداللَّه الشيبانى، موسسة الرساله، بيروت، 1403 ه. ق.

191- «فقه السنّة»، السيد سابق، دارالكتاب العربى، بيروت.

192- «الفقه على المذاهب الاربعة»، عبدالرحمن الجزيرى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

193- «فيض القدير»، محمد عبدالرؤف المناوى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1415 ه. ق.

«ق»

194- «القاموس المحيط»، محمدبن يعقوب الفيروز آبادى.

195- «قصص الانبياء»، ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل بن كثير، مطبعة دارالتأليف، دارالكتب الحديثة، مصر، 1388 ه. ق.

196- «قطف الثمر»، محمد صديق حسن خان القنوجى، عالم الكتب، بيروت، 1984 م.

«ك»

197- «الكافى»، الكلينى، ابوجعفر محمدبن يعقوب اسحاق الكلينى، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1388 ه. ق.

198- «الكافى فى فقه ابن حنبل»، عبداللَّه بن قدامة المقدسى، المكتب الاسلامى، بيروت، 1408 ه. ق.

ص: 380

199- «الكامل فى ضعفاء الرجال»، ابن عدى، ابواحمد عبداللَّه بن عدى، دارالفكر، بيروت، 1409 ه. ق.

200- «كتاب حياة عمربن خطاب»، عبدالرحمن احمد بكرى، مكتبة الارشاد، بيروت.

201- «كتاب الدعاء»، الطبرانى، سليمان بن احمد الطبرانى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1413 ه. ق.

202- «كتاب الزهد»، هنّادبن السرى الكوفى، دارالخلفاء للكتاب الاسلامى، كويت، 1406 ه. ق.

203- «كتاب السنّة»، عمروبن أبى عاصم الضحّاك، المكتب الاسلامى، بيروت، 1413 ه. ق.

204- «كتاب سليم بن قيس»، أبو صادق سليم بن قيس الهلالى، تحقيق محمد باقر الانصارى الشيرازى.

205- «كتاب الضعفاء و المتروكين»، النسائى، احمدبن على بن شعيب النسائى، دارالمعرفة، بيروت، 1406 ه. ق.

206- «كتاب العرش»، ابن أبى شيبة، محمدبن عثمان بن ابى شيبة العبسى، مكتبة المعلا، كويت، 1406 ه. ق.

207- «كتاب العين»، ابوعبدالرحمن الخليل بن احمد الفراهيدى، موسسة دارالهجرة، تهران، 1409 ه. ق.

208- «كتاب المجروحين»، ابن حبّان، محمدبن حبّان بن احمد التميمى، تحقيق محمود ابراهيم زايد.

209- «كتاب المسند»، الامام الشافعى، ابوعبداللَّه محمدبن ادريس الشافعى، دارالكتب العلمية، بيروت.

210- «كرامات الاولياء»، هبةاللَّه بن الحسن الطبرى، دار طيبة، رياض، 1412 ه. ق.

211- «الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل»، محمودبن عمر الزمخشرى، دارالكتاب العربى، بيروت، 1407 ه. ق.

212- «كشف الخفاء و مزيل الالباس»، اسماعيل بن محمد العجلونى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1408 ه. ق.

213- «كشف القناع عن متن الاقناع»، منصوربن يونس البهوتى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1418 ه. ق.

214- «كنز العمال فى سنن الاقوال والافعال»، علاءالدين المتقى الهندى، موسسة الرساله، بيروت، 1409 ه. ق.

«ل»

215- «لسان العرب»، ابن منظور، محمدبن مكرم بن منظور، نشر أدب الحوزة، قم، 1405 ه. ق.

216- «لسان الميزان»، ابن حجر، احمدبن على بن الحجر العسقلانى، موسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1390 ه. ق.

«م»

217- «مؤلفات ابن عبدالوهاب»، محمدبن عبدالوهاب، جامعة محمدبن سعود، رياض.

218- «المبسوط»، السرخسى، شمس الدين السرخسى، دارالمعرفه، بيروت، 1406 ه. ق.

ص: 381

219- «المبسوط»، شيخ الطائفة، ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسى، المكتبة الرضوية، تهران، 1387 ه. ق.

220- «مجمع البحرين»، فخرالدين الطريحى، مكتب نشر الثقافة الاسلاميه، 1408 ه. ق.

221- «مجمع البيان»، ابوعلى الفضل بن الحسن الطبرسى، موسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1415 ه. ق.

222- «مجمع الزوائد»، الهيثمى، نورالدين على بن ابى بكر الهيثمى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1408 ه. ق.

223- «مجمع الفائدة والبرهان فى شرح ارشاد الاذهان»، المولى أحمد الاردبيلى، النشر الاسلامى، قم، 1403 ه. ق.

224- «المجموع»، محيى الدين بن شرف النووى، دارالفكر، بيروت.

225- «مجموع الفتاوى»، ابن تيميّه، محمدبن عبدالحليم بن تيميّه الحرّانى، رياض.

226- «المحاسن»، احمدبن محمدبن خالد البرقى، دارالكتب الاسلامية، تهران.

227- «المحاسن والمساوى»، البيهقى، احمدبن الحسين بن على البيهقى، دار صادر، بيروت.

228- «المحصول فى علم اصول الفقه»، فخرالدين محمدبن عمربن الحسين الرازى، موسسة الرساله، بيروت، 1412 ه. ق.

229- «المحلّى»، ابن حزم، ابو محمد على بن احمدبن سعيدبن حزم، دارالفكر، بيروت.

230- «مختار الصحاح»، محمدبن ابى بكربن عبدالقادر الرازى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1415 ه. ق.

231- «مختصر المزنى»، اسماعيل بن يحيى المزنى، دارالمعرفة، بيروت.

232- «مختلف الشيعه»، العلامة الحلّى، ابومنصور الحسن بن يوسف بن المطهر الاسدى، موسسة النشر الاسلامى، قم، 1412 ه. ق.

233- «مراقى الفلاح يا مداد الفتاح»، حسن بن عماربن على الشرنبلانى الحنفى.

234- «مروج الذهب»، المسعودى، ابوالحسن على بن الحسين، دارالاندلس، بيروت.

235- «المستدرك على الصحيحين»، ابوعبداللَّه الحاكم النيشابورى، دارالمعرفة، بيروت، 1406 ه. ق.

236- «المستصفى»، الغزالى، ابوحامد محمدبن محمدبن محمد الغزالى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1417 ه. ق.

237- «المستطرف»، شهاب الدين محمدبن احمد ابوالفتح الابشيهى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1986 م.

238- «المستفاد من ذيل تاريخ بغداد»، محمدبن محمودبن الحسن بن هبة اللَّه بن محاسن (ابن النجار البغدادى)؛ دارالكتب العلمية، بيروت، 1417 ه. ق.

239- «مسند احمدبن حنبل»، الامام احمدبن حنبل، دار صادر، بيروت.

ص: 382

240- «مسند ابن راهويه»، اسحاق بن ابراهيم بن مخلّد الحنطلى المروزى، مكتبة الايمان، مدينه، 1412 ه. ق.

241- «مسند ابن المبارك»، عبداللَّه بن المبارك، مكتبة المعارف، رياض.

242- «مسند ابن الجعد»، على بن الجعدبن عبيد، دارالكتب العلمية، بيروت.

243- «مسند ابى داود الطيالسى»، ابوداودالطيالسى، سليمان بن داودبن الجارود، دارالحديث، بيروت.

244- «مسند ابى يعلى»، ابو يعلى الموصلى، احمدبن على بن المثنّى التميمى، دارالمأمون للتراث، بيروت، 1407 ه. ق.

245- «مسند الحميدى»، ابوبكر عبداللَّه بن الزبير الحميدى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1409 ه. ق.

246- «مسندالشاميين»، سليمان بن احمد الطبرانى، موسسة الرساله، بيروت، 1416 ه. ق.

247- «مسندالشهاب»، محمدبن سلامة القضاعى، موسسة الرساله، بيروت، 1405.

248- «مشكاة المصابيح»، محمدبن عبداللَّه الخطيب التبريزى، المكتب الاسلامى، بيروت، 1405 ه. ق.

249- «المصباح المنير فى غريب الشرح الكبير»، احمدبن محمدبن على المقرى الفيّومى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1372 ش.

250- «المصنّف»، ابن ابى شيبة، محمدبن أبى شيبة، دارالفكر، بيروت، 1409 ه. ق.

251- «المصنّف»، الصنعانى، ابوبكر عبدالرزاق بن هما الصنعانى، المجلس العلمى.

252- «معارج القبول»، حافظبن احمد حكمى، دار ابن القيم، دمّام، 1410 ه. ق.

253- «المعتبر فى شرح المختصر»، المحقق الحلّى، ابوالقاسم جعفربن الحسن، موسسة سيدالشهداء، قم، 1364 ش.

254- «المعتمد فى اصول الفقه»، ابوالحسين البصرى، محمدبن على بن الطيب البصرى، دارالكتب العلميه، بيروت، 1403.

255- «المعجم الاوسط»، الطبرانى، ابوالقاسم سليمان بن احمد الطبرانى، دارالحرمين.

256- «المعجم الصغير»، الطبرانى، ابوالقاسم سليمان بن احمد الطبرانى، دارالكتب العلمية، بيروت.

257- «المعجم الكبير»، الطبرانى، ابوالقاسم سليمان بن احمد الطبرانى، مكتبة ابن تيميّه، قاهره.

258- «معرفة الثقات»، العجلى، احمدبن عبداللَّه العجلى، مكتب الدار، مدينه، 1405 ه. ق.

259- «مع الصادقين»، محمد المدينى، قاهره.

260- «المعيار و الموازنة»، ابو جعفر محمدبن عبداللَّه الاسكافى المعتزلى، تحقيق الشيخ محمد باقر المحمودى، الطبعة الاولى.

ص: 383

261- «المغنى»، ابن قدامة، ابو محمد عبداللَّه بن احمدبن قدامة، دارالكتاب العربى، بيروت.

262- «مغنى اللبيب»، جمال الدين بن هشام الانصارى، مكتبة آية اللَّه المرعشى، قم، 1405 ه. ق.

263- «مغنى المحتاج الى معرفة معانى الفاظ المنهاج»، محمد الشربينى، داراحياءالتراث العربى، بيروت، 1377 ه. ق.

264- «المفاريد عن رسول اللَّه 9»، احمدبن على بن المثنّى التميمى، مكتبة دارالاقصى، كويت، 1405 ه. ق.

265- «المفردات فى غريب القرآن»، الراغب الاصفهانى، ابوالقاسم حسين بن محمد الفضل، دفتر نشر الكتاب، 1404 ه. ق.

266- «مقالات الاسلاميين»، ابوالحسن الاشعرى، على بن اسماعيل الاشعرى، داراحياء التراث العربى، بيروت.

267- «مقدمة ابن الصلاج»، ابو عمرو عثمان بن عبدالرحمن الشهروزى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1416 ه. ق.

268- «المناقب»، الخوارزمى، الموفق بن احمدبن محمد المكى الخوارزمى، موسسة النشر الاسلامى، قم، 1411 ه. ق.

269- «مناهل العرفان فى علوم القرآن»، محمد عبدالعظيم الزرقانى، دارالفكر، بيروت، 1996 م.

270- «المنتظم»، ابن الجوزى، عبدالرحمن بن على بن محمدبن الجوزى، دار صادر، بيروت.

271- «منتهى المطلب فى تحقيق المذهب»، العلامة الحلّى، مجمع البحوث الاسلامية، مشهد، 1415 ه. ق.

272- «من لا يحضره الفقيه»، الشيخ الصدوق، ابوجعفر محمدبن على بن الحسين بن بابويه القمى، النشر الاسلامى، قم، 1404 ه. ق.

273- «منهاج السنّه»، ابن تيميّه، احمدبن عبدالحليم بن تيميّه الحرّانى، موسسة قرطبة، 1406 ه. ق.

274- «منهاج الصالحين»، السيد ابوالقاسم الموسوى الخويى، مدينة العلم، قم، 1410 ه. ق.

275- «موارد الظمآن الى زوائد ابن حبان»، الهيثمى، على بن ابى بكر الهيثمى، دارالكتب العلمية، بيروت.

276- «المواقف»، عضدالدين عبدالرحمن بن احمد الايجى، دارالجيل، بيروت، 1997 م.

277- «مواهب الجليل لشرح مختصر خليل»، الحطاب الرعينى، ابوعبداللَّه محمدبن محمدبن عبدالرحمن المغربى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1416 ه. ق.

278- «المواهب اللدنيّة بالمنح المحمديه»، ابوالعباس شهاب الدين بن حجر العسقلانى.

279- «الموضوعات»، ابن الجوزى، عبدالرحمن بن على بن الجوزى، المكتبة السلفيّة، مدينه، 1386 ه. ق.

280- «الموطأ»، الامام مالك بن انس، داراحياالتراث العربى، بيروت، 1406 ه. ق.

281- «ميزان الاعتدال فى نقد الرجال»، الذهبى، ابوعبداللَّه محمدبن احمدبن عثمان الذهبى، دارالمعرفة، بيروت.

ص: 384

«ن»

282- «الناسخ و المنسوخ»، ابن حزم الاندلسى، دارالكتب العلمية، بيروت.

283- «نصب الراية لاحاديث الهدايه»، جمال الدين الزيعلى، دارالحديث، قاهره، 1415 ه. ق.

284- «نواسخ القرآن»، ابن الجوزى، عبدالرحمن بن الجوزى، دارالكتب العلمية، بيروت.

285- «النهاية فى مجرد الفقه و الفتاوى»، شيخ الطائفه، ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسى، دارالاندلس، بيروت.

286- «النهاية فى غريب الحديث والأثر»، ابن الاثير، المبارك بن محمد الجزرى، موسسه اسماعيليان، قم،

1364 ش.

287- «نيل الأوطار من أحاديث سيد الاخيار»، محمدبن على بن محمد الشوكانى، دارالجيل، بيروت.

«و»

288- «الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز»، الواحدى، ابوالحسن على بن احمد الواحدى.

289- «وسائل الشيعه»، محمدبن الحسن الحرّ العاملى، مكتبة الاسلاميه، تهران.

290- «الوسيله»، ابن حمزة، ابو جعفر محمدبن على الطوسى، مكتبة آية اللَّه المرعشى، قم، 1408 ه. ق.

«ى»

291- «ينابيع المودّه»، سليمان بن ابراهيم القندوزى، دارالاسوه، قم، 1416 ه. ق.

پرتوى از اسرار حج

مشخصات کتاب

سرشناسه : زارعی سبزواری، عباسعلی

عنوان و نام پديدآور : پرتوی از اسرار حج/ مولف عباسعلی زارعی سبزواری

مشخصات نشر : قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1376.

مشخصات ظاهری : ص 151

فروست : (جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی 981)

شابک : 964-470-177-1بها:3500ریال

یادداشت : کتابنامه: ص. 151 - 149

موضوع : حج

شناسه افزوده : جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. دفتر انتشارات اسلامی

رده بندی کنگره : BP188/9/ز2پ4 1376

رده بندی دیویی : 297/357

شماره کتابشناسی ملی : م 77-1940

مقدمه ناشر

بسمه تعالى

مراسم شكوهمند حّج اگر بر اساس برنامه الهى انجام پذيرد - چونان عبادات ديگر - نتايج و بهره هاى فراوانى نصيب امت اسلامى خواهد نمود .

در توضيح اين مطلب بايد دانست كه حّج ، مراسمى عبادى - سياسى است و از ابعاد گوناگونى برخوردار مى باشد و هر بعد آن دريچه اى از كمالات را در برابر انسان مى گشايد .

- حّج ، سبب تقويت پيوندهاى الهى گرديده و انسان را از تاريكيهاى گناه بيرون آورده و به سوى آينده اى روشن و مملو از اميد رهنمون مى سازد .

- حّج ، ايثرگريها ، رشادتها و دلاوريهاى پيشوايان بزرگ الهى را در برابر چشمان انسان به تصوير مى كشد كه انسان با الگو گرفتن از راه و رسم آنان تولدى دوباره مى يابد .

- حّج ، اگر با تمام ابعادش انجام پذيرد هم ((لبيك )) باشد و هم ((برائت )) عامل مهم وحدت مسلمانان شده و فرياد مظلومانه آنان ، سراسر گيتى را مى لرزاند و نابودى نظامهاى سلطه

ص: 698

و استكبارى را به دنبال مى آورد .

- حّج ، يكى از مؤ ثرترين عوامل تبادل انديشه ها و مايه استوارى فرهنگ دينى مسلمانان به شمار مى آيد .

- حّج ، به اقتصاد كشورهاى اسلامى استحكام بخشيده و سبب مى گردد آنان روى پاى خود ايستاده و در برابر بيگانگان و دشمنان سر تعظيم فرود نياوردند .

و در يك كلام به فرمايش امير مومنان على عليه السلام حّج براى تقويت آيين اسلام تشريع شده است . (1)

بنابراين ، حّج در عبادات اسلامى از جايگاهى بلند برخوردار است و حّج كامل ، حّجى است كه با آشنايى به ابعاد اسرار آن انجام پذيرد . البته واضح است كه بررسى ابعاد و اسرار در چهارچوبى صحيح هرگز با تعبدى بودن مساله حّج منافات ندارد .

كتابى كه اكنون در اختيار شما خواننده گرامى قرار گرفته در همين زمينه از سوى مؤ لف محترم به رشته تحرير درآمده و در آن گوشه اى از اسرار حّج با استفاده از روايات اهل بيت عليه السلام مورد بررسى قرار گرفته است ، بدان اميد كه مسلمانان دورانديش با شناختى بيشتر اين عبادات الهى - سياسى را به انجام رسانده و از ثمرات آن بهره مند شوند .

اين دفتر پس از بررسى و ويرايش ، آن را به زيور چاپ آراسته و در اختيار علاقمه مندان قرار ميدهد اميدواريم مورد پذيرش حقتعالى قرار گيرد .

در خاتمه از محققان و دانش پژوهان عزيز مى خواهيم كه اگر انتقاد يا پيشنهادى دارند به آدرس : قم - دفتر انتشارات اسلامى -

ص: 699


1- 1. ((الحّج تقوية للدين ))، (نهج البلاغه ، كلمات قصار، شماره 252)

صندوق پستى 749 - بخش فارسى ، ارسال دارند .

با تشكر فراوان

دفتر انتشارات اسلامى

وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم

پيشگفتار

بِسْمِ اللّهِ الْرَحْمنِ الْرَحيم

((الحمد للّه رب العالمين الصلوة والسلام على سيد الا نبياء والمرسلين محمدبن عبداللّه وآله الطاهرين ))

((انسان )) ، موجودى است كمالجو و به طور فطرى ، به سعادت واقعى و ابدى تمايل دارد ، ولى بعضى در مصداق ((سعادت )) ، اشتباه مى كنند برخى از مردم ، ((ثروت و اموال زياد)) را منشاء سعادت مى دانند و بعضى ((مقام و شهرت )) را تضمين كننده سعادت انسانى مى دانند و عده اى هم معتقدند ((داشتن فرزندان زياد)) سعادت انسان را تضمين مى كند .

لكن پس از اندكى تاءمّل روشن مى شود كه اين امور ، نه تنها سعادت ابدى و واقعى را تضمين نمى كند ، بلكه در بسيارى از موارد ، براى انسان ضرر آفرين است .

پس تنها چيزى كه مى تواند سعادت انسانى را هم در اين دنيا و هم در جهان ديگر به طور ابدى تضمين كند ، ((ايمان )) است . (1)

((ايمان )) عبارت است از تصديق ثابت و مطمئن قلبى به وجود خدا و صفات او و تصديق رسالت پيامبران و معاد و امامت عليهم السّلام

مهمترين و اصيل ترين اصل در ايمان ، اعتقاد به خداوند است . انسان وقتى خداوند را به عنوان كاملترين ذات ، با كاملترين صفات و منزّه از هرگونه نقصى شناخت او را آفريننده و نگهدارنده خود و جهان آفرينش دانست ، قطعاً در برابر او خضوع

ص: 700


1- 2. بحث از ايمان و آثار آن و كيفيت سعادت آفرين بودن آن ، بسيار مفصّل است كه اكنون از موضوع اين كتاب خارج است .

كرده و او را عبادت مى كند .

و خداوند نيز فلسفه وجودى بشر را عبادت خويش قرار داده است و مى فرمايد :

(وَما خَلَقْتُ الجِنَّ وَالاءنسَ اِلاّ لَيَعْبُدُونِ)(1)

يعنى : جن و انسان را نيافريدم جز براى اينكه مرا عبادت كنند .

اكنون بايد دو مطلب روشن شود :

1- منظور از عبادت در كلام خداوند ، چگونه عبادتى است ؟ و عبادت حقيقى چيست ؟

2- چگونه عبادت حقيقى ، انجام مى پذيرد ؟

1- عبادت حقيقى چيست ؟

((عبادت )) يعنى : پرستش و ستايش خداوند . عبادت بر سه قسم است :

الف عبادت لفظى : و آن عبارت است از اظهار بعضى از ذكرهايى كه در مقام پرستش خداوند با زبان مى گوييم ؛ مانند خواندن دعاى كميل ، دعاى توسل و ساير ادعيه ،

ب عبادت عملى : و آن عبارت است از يك سلسله اعمال و حركاتى كه بدون استفاده از ذكر و يا لفظى ، در مقام اطاعت از خداوند انجام مى گيرد ؛ مانند پرداختن خمس ، زكات ، و طواف در حج ، رمى جمره و . . .

ج عبادت لفظى و عملى : و آن عبارت است از عبادت و پرستشى كه از يك سلسله ذكرها و كلماتى همراه با صدور حركات و اعمال خاصى تشكيل شده است ؛ مانند نماز و نماز طواف هريك از اين سه قسم ، يا ظاهرى است و يا حقيقى :

الف عبادت ظاهرى : گاهى انسان اعمال و يا الفاظى را كه خداوند به

ص: 701


1- 3. ذاريات /56.

وسيله پيامبرانش به ما آموخته ، به صورت ظاهرى انجام مى دهد ، يعنى هيچ توجهى به مضمون و مفاد آن عمل يا لفظ ندارد ؛ مثلاً نماز مى خواند ولى هيچ توجهى به معانى و مفاهيم و اسرار الفاظ و اعمال نماز ندارد . و يا اعمال و مناسك حج را انجام مى دهد و تنها به صورت ظاهرى اين اعمال مى نگرد بدون اينكه به معنا و مفهوم آن اعمال ، عنايتى داشته باشد . صدور اعمال و الفاظ عبادى از چنين افرادى يا به صورت عادت است و يا از روى ترس از عقاب خداوند و يا بخاطر گرفتن مزد و ثواب مى باشد . در اينگونه عبادات ، سپاسگزارى و ستايشگرى وجود دارد ، ولى كامل نيست . در واقع انسان با انجام اين اعمال با اين خصوصيات ، البته تكليف را از خود ساقط مى كند ، ولى اعمال او كامل نبوده و از روح عبادت برخوردار نيست .

ب عبادت حقيقى : عبادت حقيقى عبارت است از اينكه انسان در هنگام عبادت ، به مضمون و مفاد اعمال و الفاظى كه از او صادر مى شود ، توجه داشته باشد از تمام آنچه غير خداست چشم پوشى كرده و خود را به عنوان بنده حاضر و خاضع در نزد خدا ببيند ، خداوند را معشوق خود دانسته و با عشق با او صحبت كند و با محبّت به او اعمال را انجام دهد و عبادت را فقط به خاطر اينكه بنده و عاشق خدا هست ، انجام دهد . اينگونه عبادت ، فلسفه خلقت و غايت وجود و

ص: 702

زينت بخش هستى و عرضى خداوند است . اين عبادت ، ((عبادت احرار)) است ، چنانكه در حديث شريف آمده است :

((عَنْ اءبي عَبْدِاللّه عليه السّلام قالَ : الْعِبادَةُ ثَلاثَةٌ : قَوْمٌ عَبَدُواللّه عَزَّوَجَلَّ خَوْفاً ، فَتِلْكَ عِبادَةُ العَبيد . وَقَوْمٌ عَبَدُوااللّه تَبَاركَ وَتَعالى طَلَبَ الثَّوابِ ، فَتِلْكَ عِبادَةُ الاجَرا . وَقَوْمٌ عَبَدُواللّه عَزَّوَجَلَّ حَبًّا لَهُ ، فَتِلْكَ عِبادَةُ الا حْرار وَهِيَ اءَفْضَلُ العِبادَةَ)) . (1)

يعنى : ((امام صادق عليه السّلام فرمود : عبادت بر سه گونه است : گروهى خداوند عزّوجلّ را از ترس مى پرستند كه آن عبادت بردگان است . و گروهى به منظور رسيدن به پاداش ، خدا را عبادت مى كنند ، و اين عبادتِ مزدوران است . و گروهى خدا را از روى محبّت به او عبادت مى كنند ، و اين عبادت آزادگان است و اين برترين عبادت است )) .

و ((عبادت احرار)) نيز داراى درجات گوناگونى است كه به لحاظ شناختهاى افراد ، فرق مى كند ؛ زيرا اگرچه شناخت خداوند امرى فطرى است و هر انسانى فطرتاً خداوند را قبول دارد ، ولى تدبّر و تعقّل در آيات و نشانه هاى خداوند ، انسانها را به درجه بالاترى ا شناخت مى رساند . و هر اندازه شناخت انسانها نسبت به خداوند بيشتر شود ، به همان ميزان يقين قلبى و نور ايمان در آنان افزونى مى يابد و در نتيجه ، عبادت شان به درجه بالاترى مى رسد . و بالاترين درجه عبادت ، درجه اى است كه عابد در هنگام عبادت ، فقط خداوند را مى بيند و به هيچ

ص: 703


1- 4. وسائل الشيعة ، ج 1، ص 45.

چيز ديگرى توجه ندارد . رسول خداصلّى اللّه عليه و آله مه انسانها را به چنين عبادتى سفارش نموده است و مى فرمايد :

((اُعْبُدُاللّه كَاءَنَّكَ تَراهُ فَإ ن لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَاِنَّهُ يَراكَ)) . (1)

يعنى : ((خداوند را طورى عبادت كن كه گويا او را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى ، او او را مى بيند)) .

و از امام صادق عليه السّلام نيز روايت شده است كه آن حضرت فرمود :

((جاءَ خَبرٌ اءلى اءميرِالمُؤ مِنين صلوات اللّه عليه وآله فَقَالَ : يا اءَمِيرَالمُؤ مِنين ! هَلْ رَاءَيْتَ رَبَّكَ حينَ عَبَدْتَه ؟ قالَ فَقالَ : وَيْلَكَ ماكُنْتُ اءَعْبُدُ رَبّاً لَمْ اَرِه . . . )) . (2)

يعنى : دانشمند ، خدمت اميرالمؤ منين عليه السّلام آمد و گفت : اى اميرالمؤ منين ! آيا پروردگارت را هنگام پرستش ديده اى ؟ امام عليه السّلام فرمود : واى بر تو ! من پروردگارى را كه نديده باشم پرستش نمى كنم . . . )) .

ديدن خداوند ، نديدن ديگران است ؛ يعنى وقتى كسى خدا را با قلب و چشم بصيرت ببيند ، هيچ چيز ديگرى را با چشم بصيرت نمى بيند ؛ همانگونه كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام مى فرمايد :

((طُوبى لِمَنْ اَخْلَصَ للّه العِبادَةً وَالدُّعاءَ ، وَلَمْ يَشْغِلْ قَلْبَهُ بِما تَرى عَيْناهُ ، وَلَمْ يَنْسِ ذِكْرَ اللّه بِما تَسْمِع اُذُناهُ ، وَلَمْ يَحْزُنْ صَدْرَهُ بِما اُعْطِىَ غَيْرُهُ)) . (3)

يعنى : خوشا به حال آن كس كه عبادت و دعا را براى خدا خالص گردانيده و قلب او

ص: 704


1- 5. بحارالانوار، ج 74، ص 74.
2- 6. اصول كافى ، ج 1، ص 136.
3- 7. وسايل الشيعه ، ج 1، ص 43.

به آنچه چشم او مى بيند ، مشغول نشود و به آنچه گوشش مى شنود ، ذكر خدا را فراموش نكند و به آنچه به غير او عطا شود ، محزون نگردد)) .

پس عبادت حقيقى ((عبادت احرار)) است و عبادت احرار عبادتى است كه از روى شناخت و با توجه به الفاظ ، اعمال و خلوص انجام گيرد .

2- چگونه عبادت حقيقى انجام مى پذيرد ؟

پس از روشن شدن معناى عبادت حقيقى و درجات آن ، اكنون بايد راه وصول به چنين عبادتى را جستجو نمود . براى روشن شدن اين مطلب ، ذكر دو مقدمه لازم است :

الف : هر ظاهرى را باطنى و هر صورتى را معنايى و هر بيرونى را درونى و هر قشرى را لُبّى و هر مجازى را حقيقتى و هر حكمى را حكمتى و خلاصه هر وجودى را سرّى هست . در اين عالم هرچه هست ، مخلوق خداوند است و ممكن نيست در خلقت خدا و افعال او ، هيچ حكمت و سرّى نباشد ، چنانكه در قرآن كريم مى فرمايد :

(وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالاَرْضَ وَمابَيْنَهُما باطِلاً) . (1)

و نيز مى فرمايد : (وَما خَلَقْناالسَّمواتَ وَالاَرْضَ وَمَا بَيْنَهُما لاعِبينَ) . (2)

پس هرچه در ظاهر هست داراى باطنى مى باشد . و كتاب خداوند نيز داراى ظاهرى و باطنى است ؛ چنانكه امام محمد باقرعليه السّلام مى فرمايد :

(اِنَّ لِكِتابِ اللّه ظاهِراً وَباطِناً . . . ) . (3)

پس احكامى كه در اين كتاب هست نيز ، داراى باطنى است .

ب :

ص: 705


1- 8. ص /27.
2- 9. دخان /38.
3- 10. المحاسن ، ج 1، ص 421.

آشنايى با رمز و راز اعمال و درك ماهيت و حقيقت آنها ، انسان را به بهره مندى كافى از آنها نزديك مى كند . اطاعت از اوامر و نواهى خداوند بدون چون و چرا ، لذّتبخش است ولى اطاعت از اوامر و نواهى او با فهم اسرار و معانى آنها ، بسيار لذّتبخش تر است .

با توجه به اين دو مقدمه ، درمى يابيم كه ((عبادت احرار)) يعنى عبادتى كه از روى محبّت و عشق به خدا و بالذّت انجام مى گيرد . و عبادت ، زمانى از روى عشق و محبت و خلوص انجام پذير است كه عابد از ماهيت عبادت و اسرار نهفته در آن اطلاع پيدا كند . هراندازه معرفت و شناخت انسان از اسرار عبادت و مفاهيم آن بيشتر شود ، عبادت او لذّت بيشترى داشته و به حقيقت عبوديّت نزديكتر مى شود . پس براى رسيدن به عبادت حقيقى لازم است قبل از هر اقدامى با اسرار عبادات آشنايى پيدا كنيم .

كليد آشنايى با اسرار عبادات و باطن احكام الهى در دست اولياى خداوند است ؛ زيرا قرآن كتابى است كه : (لايَمَسُّهُ إِلاّ المُطَهَّر ونَ) . (1) و در خود قرآن فرموده است : ؛

(يُريدُ اللّه لِيذهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ اءَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً)(2) اين اهلبيت عصمت و طهارت هستند كه پاك و مطهَّر هستند و فقط آنان مى توانند قرآن را مس كنند و دست روى نكات و اسرار قرآن بگذارند . پس ما بايد با استفاده از بيانات معصومين عليهم السّلام كه راهنماى بيرونى و عقل كه راهنماى درونى ماست ، از اسرار

ص: 706


1- 11. واقعه /79.
2- 12. احزاب /33.

عبادات پرده برداريم .

اكنون كه به لطف پروردگار متعال ، پرچم اسلام در سرزمين مابرافراشته شده و به بركت جمهورى اسلامى ، شرايط تعليم و تعلّم احكام الهى ، فراهم گشته و به ويژه در هر سال ، هزاران مسلمان در كنگره عظيم حج ، شركت نموده و به زيارت خانه خدا مى روند ، لازم است زايران خانه خدا قبل از مشّرف شدن به حج ، احكام فقهى آن را آموخته و نسبت به حقيقت و ماهيت حج نيز آشنا شوند .

حقيقت حج ، هنگامى براى زايران حرم الهى ، روشنتر مى شود كه به اندازه توان از رمز و توان از رمز و راز اعمال و مناسك حج بيشتر آگاهى يابند ، لذا اين جانب بر خود لازم دانستم كتابى راجع به گوشه اى از ((اسرار حج )) بنويسم تا ان شاءاللّه زايران خانه خدا ، هنگام انجام مراسم حج ، با شناخت كافى نسبت به اعمال و مناسك آن ، حقّ عبوديت را آنگونه كه شايسته است ، ادا كنند .

اين كتاب ، در چند بخش نوشته شده است :

1-مكّه و اسرار آن .

2-كعبه و اسرار آن .

3-مسجد الحرام و اسرار آن .

4-حج و عمره .

5-اسرار مناسك حج .

والسلام

عباسعلى زارعى سبزوارى

قم حوزه علميه 20/10/1375-

بخش اوّل : مكّه و اسرار آن

شهر مكّه و نامهاى آن

شهر ((مكّه )) از مهمترين شهرهاى حجاز است . اين شهر ، در سرزمين قدس و طهارت است . شهرى است كه كسانى چون محمدبن عبداللّه صلّى اللّه عليه و آله و على عليه السّلام در او

ص: 707

متولد شده اند . شهرى است كه جبرئيل بر آن فرود آمده . شهر مكّه ، شهر ابراهيم عليه السّلام و هاجر است ، شهر آدم عليه السّلام و حواست .

اين شهر در قرآن و روايات ، نامهاى مختلفى دارد و در نامگذارى آن به هريك از اين نامها ، سرّى وجود دارد كه ذكر مى كنيم .

1-مكّه

يكى از نامهاى معروف اين شهر ، ((مكّه )) است . و درباره علّت نامگذارى آن به ((مكّه )) ، چند مناسبت وجود دارد :

الف : كلمه ((مكّه )) مشتق از ((المك )) يعنى ((نابود كردن )) است . ((مَكّ الشي ء ؛ يعنى آن شى ء را نابود كرد)) . پس كلمه ((مكّه )) در واقع به معناى نابود كردن است . و اين شهر را ((مكه )) ناميده اند چون گناهان را نابود مى سازد . امام صادق عليه السّلام مى فرمايد :

((لايَدْخُلُ مَكَّةَ رَجُلٌ بِسَكينَةٍ إ لاّ غَفَرَ لَهُ))(1) .

يعنى : ((هر فردى كه با متانت وارد شهر مكه بشود ، خداوند گناهان او را مى آمرزد)) .

ب : كلمه ((مكه )) به معناى ((نابود كردن )) است ، . و علت نامگذارى اين شهر به ((مكه )) اين است كه هر كسى به قصد ظلم و ستم به مكه برود ، خداوند او را نابود مى سازد ، همانطور كه اصحاب فيل نابود شدند .

ج : كلمه ((مكّه )) از ((مكايمكو مُكاءَ) مشتق است . و ((مُكاء)) به معناى ((سوت زدن )) است . از بعضى از روايات استفاده

ص: 708


1- 13. فروع كافى ، ج 4، ص 401.

مى شود كه علت نامگذارى مى آمدند و در كنار خانه كعبه به جاى نماز ، سوت و دست مى زدند . امام رضاعليه السّلام مى فرمايد :

((سُمّيَتْ مَكَّةُ مَكَّة لاَنَّ النّاسَ كانُوا يَمُكُونَ فيها . . . )) . (1)

يعنى : ((مكه را از آن جهت مكه ناميدند كه مردم در آنجا سوت مى زدند)) .

ظاهراً اين عمل تا زمان پيامبر اسلام و ابتداى ظهور اسلام ادامه داشته است . مرحوم طبرسى در تفسير مجمع البيان مى گويد : ((روايت شده است كه هرگاه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله ر مسجدالحرام نماز مى خواندند ، دو مرد از طايفه بنى عبدالدار در سمت راست او سوت مى زدند و دو مرد ديگر در سمت چپ آن حضرت دست مى زدند تا نمازش را بر او پريشان سازند ، و خداوند تمام آنان را در جنگ بدر به هلاكت رسانيد)) . (2)

د : واژه ((مُكّاء)) نام پرنده اى است در سرزمين حجاز كه هنگام پرواز ، سوت شديدى از او صادر مى شود . ممكن است علّت نامگذارى مكّه ، وجود اين پرنده باشد .

2-بكّه

يكى ديگر از نامهاى شهر مكه ، ((بكّه )) است . اين نام در قرآن كريم نيز ذكر شده است . در قرآن كريم مى فرمايد :

(إِنَّ اءَوَّلَ يَبْتٍ لِلنّاسِ لِلَّذِى بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعالَمِينَ)(3)

يعنى : ((نخستين خانه اى كه براى پرستش مردم نهاده شد ، همان است كه در بكّه است ، آنجا با بركت و راهنمايى براى جهانيان است )) .

واژه ((بكّه

ص: 709


1- 14. علل الشرايع ، ج 2، ص 397.
2- 15. مجمع البيان ، ج 4، ص 831.
3- 16. آل عمران /96.

)) در اصل ((البكّ)) است و معناى آن ((مزاحم شدن )) است . وقتى عده اى از مردم در مكانى ازدحام مى كنند ، مى گويند : ((يباكّ الناس )) .

در روايات منقوله از معصومين عليهم السّلام علّت نامگذارى مكه به ((بكه )) ، ((ازدحام مردم در كنار خانه خدا)) معرفى شده است .

در روايتى از امام صادق عليه السّلام سؤ ال كرده اند چرا ((مكه )) را ((بكّه )) ناميدند ؟ امام عليه السّلام رمود :

((لاَنَّ النّاسَ يَبُكُّ بَعْضَهُمْ بَعْضاً فيهَا بِالاَيْدىِ))(1)

يعنى : ((چون مردم در آنجا با دستان خويش مزاحم بعضى مى شوند)) .

و در روايت ديگرى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است :

((عَنْ مُعاوِيَةِ بنَ عَمّار قالَ : قُلْتُ لا بى عَبْدُاللّه عليه السّلام اءَقْوُمُ اصَلّي بِمَكَّةَ وَالمَراءَةَ بَيْنَ يَدَىَّ جالِسَةٌ اءوْ مارَّةٌ ؟ فَقالَ : لابَاءسَ ، اِنَّما سُمِّيَتْ بَكَّةً لا نَّها تَبُكُّ فيها الرِّجالُ وَالنّساءُ)) . (2)

يعنى : ((معاوية بن عمار مى گويد : به امام صادق عليه السّلام عرض كردم : در مكه مى خواهم نماز بخوانم در حالى كه رو به روى من زنى نشسته يا در حال عبور است ، اين چه حكمى دارد ؟ امام عليه السّلام فرمود : اشكالى ندارد ، مكه را از آن جهت بكّه ناميدند كه در آنجا مردان و زنان ازدحام مى كنند)) .

و ممكن است علّت نامگذارى اين شهر به نام ((بكّه )) اين باشد كه كلمه ((البك )) به معناى ((گردن زدن )) نيز آمده است . و شهر مكه را ((بكّه ))

ص: 710


1- 17. علل الشرايع ، ج 2، ص 398.
2- 18. المحاسن ، ج 2، ص 66.

ناميده اند چون هر ظالم و ستمگرى كه در اين شهر مرتكب ظلم و ستم شود ، گردن او را مى زنند . در روايتى نقل شده است :

((كانَتْ تُسَمّى بَكَّةَ لاَنَّها تُبَكُّ اءعْناقُ الباغينَ إ ذا بَغَوا فيها))(1)

يعنى : ((شهر مكه را ((بكه )) ناميده اند چون هر جنايتكارى را كه در آنجا جنايت كند ، گردن مى زنند)) .

و در روايت ديگرى كه در تفسير صافى نقل شده ، (2) علت نامگذارى آن را ((گريه كردن مردم در مكه )) دانسته است ؛ زيرا لفظ ((بكاء)) به معناى گريه كردن است .

در بعضى روايات گفته شده : ((مكه )) به تمام شهر گفته مى شود و ((بكّه )) به مكانى كه خانه خدا در آنجا قرار گرفته است . امام صادق عليه السّلام مى فرمايد :

((َوْضِعُ البَيْتِ بَكَّةُ وَالقِرْيَةُ مَكَّة )) ، (3)

يعنى : ((مكانى كه خانه خدا آنجا واقع شده ، بكّه و تمام شهر ، مكه نام دارد)) .

3-اُمّ القُرى

يكى ديگر از نامهاى مكه ، ((امّ القرى )) است . در قرآن كريم مى فرمايد :

(وَكَذلِكَ اءَوْحَيْنا إ لَيْكَ قُراناً عَرَبِيّاً لِتُنْذِرَ اُمَّ القُرى وَمَنْ حَوْلَها)(4)

يعنى : ((و اين چنين قرآنى عربى به تو وحى كرديم تا مردم شهر مكه و اطراف آن را انذار بدهى )) .

و اما علت نامگذارى اين شهر به ((امّ القرى )) چيست ؟ در روايات راجع به علت نامگذارى آن به ((ام القرى )) سخن گفته نشده است . و شايد از آن جهت كه از خود

ص: 711


1- 19. فروع كافى ، ج 4، ص 211.
2- 20. تفسير الصافى ، ج 1، ص 278.
3- 21. علل الشرايع ، ج 2، ص 397.
4- 22. شورى /7.

اين نام ، علت نامگذارى آن روشن هست كسى از ائمه عليه السّلام راجع به آن سؤ ال نكرده است . ((امّالقرى )) يعنى ريشه شهرها . ((مكه )) ، ريشه تمام شهرهاست ، زيرا اولين نقطه اى است كه در روى زمين ظاهر شد . علاوه بر اينكه از نظر عظمت و شكوه نيز بر همه شهرها شرف دارد ؛ چون نهال اسلام در آنجا روييد و بر ساير سرزمينها و مملكتها سايه افكند .

4-البلد الا مين

((البلدالا مين )) يكى ديگر از نامهاى مكه است . در قرآن كريم مى فرمياد :

(وَهَذا البَلَدُ الاَمِينَ)(1) و همه مفسّرين اتفاق دارند بر اينكه منظور از ((البلدالا مين )) ، ((مكّه مكرمه )) است .

جمله ((بلدالا مين )) يعنى شهر كسى كه امنيت دارد در علّت نامگذارى شهر مكه به ((البلدالا مين )) دو احتمال وجود دارد :

احتمال اوّل : شهر مكه حرم خداست . و هر كسى كه در حرم بميرد ، خداوند او را در روز قيامت از وحشت و ترس در آن روز ، در امان قرار مى دهد . از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله وايت شده است كه به ((اءبوذر)) فرمود :

(وَمَنْ ماتَ فى حَرَمِ اللّه آمَنَهُ اللّه مِنَ الفَزَعِ الا كْبَرِ وَادْخَلَهُ الجَنَّةَ) . (2)

يعنى : كسى كه در حرم خدا بميرد ، خداوند او را از وحشت بزرگ در امان مى دارد و او را داخل بهشت مى كند)) .

و در روايت ديگرى فرموده است : ((مَنْ ماتَ فى اءَحَدِ {هذَيْنِ} الحَرَمَيْنِ حَرَمُ اللّه

ص: 712


1- 23. تين /3.
2- 24. مستدرك الوسائل ، ج 9، ص 363.

وَحَرَمُ رَسُولِهِ بَعَثَهُ اللّه تَعالى مِنَ الا مِنين ))(1)

يعنى : ((كسى كه در يكى از اين دو حرم حرم خدا و حرم رسول او بميرد ، خداوند او را در قيامت جزء كسانى كه امنيت دارند برمى گزيند)) .

احتمال دوّم : مكه جزء حرم خداست . و هر كسى كه در حرم خدا وارد شود ، امنيت دارد و لذا مكه را ((البلد الا مين )) ناميده اند . در قرآن كريم مى فرمايد :

وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً)(2)

يعنى : ((هر كسى كه داخل حرم شود ، امنيت دارد)) .

هم در زمان جاهليّت و هم بعد از اسلام ، هر كسى كه به حرم خدا پناهى مى برده ، امنيت داشته است .

((عبداللّه بن سنان )) از امام صادق عليه السّلام نقل كرده است كه از آن حضرت درباره تفسير آيه (وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ امناً) سؤ ال شد ، آن حضرت فرمودند : ((كسى كه داخل حرم شود و به آن پناه ببرد ، از غضب خداوند در امان است . و هر حيوان وحشى يا پرنده اى كه داخل حرم شود تا زمانى كه از حرم خارج نشده ، از خشم و اذيت كسى ، در امان است )) . (3)

5-و6-البساسه واُمّ رُحِمْ

يكى ديگر از نامهاى مكه ((بساسه )) است . كلمه ((بساسه )) به معناى ((راندن )) است . و مكه را از آن جهت ((بساسه )) ناميده اند كه در مكه هر كسى كه به ديگران ظلم و ستم مى كرد ، او را از شهر خارج مى كردند و

ص: 713


1- 25. من لايحضره الفقيه ، ج 2. ص 151.
2- 26. آل عمران /97.
3- 27. فروع الكافى ، ج 4، ص 226. و من لايحضره الفيه ، ج 2، ص 168.

به هلاكت مى رساندند .

يكى ديگر از نامهاى مكه ((اُمّ رُحِمْ)) است . در وجه نامگذارى شهر مكه به ((بساسه )) و اُمّ رُحم )) امام صادق عليه السّلام مى فرمايد :

((اءَسْماءُ مَكَّةَ خَمْسَةٌ : اءُمّ القُرى وَمَكَّةَ وَبَكَّة وَالبَساسَةُ كانُوا إ ذا ظَلَمُوا بِها ، بَسَّتْهُمْ اءَيْ اءَخْرَجْتُهُمْ وَاَهْلَكْتَهُمْ وَاءُمُّ رُحِم كانُوا إ ذا لَزِمُوها رُحِمُوا)) . (1)

يعنى : ((مكه پنج نام است ، امّالقرى ، مكه ، بكه و بساسة ؛ چون هرگاه كسى در مكّه ظلم مى كرد ، او را بساسه مى كردند ، يعنى او را از شهر خارج نموده و به هلاكت مى رسانيدند . و نام ديگر مكه ، ((امّرحم )) است ؛ چون هرگاه كسى خانه نشين مى شد ، به او رَحْم مى كردند)) .

و مانند همين روايت را شيخ صدوق در كتاب ((من لايحضره الفقيه )) نقل كرده است . (2)

عظمت شهر مكّه

شهر ((مكّه )) از عظمت خاصى برخوردار است . و عظمن آن از جهت گوناگون ، قابل بررسى است .

اوّلاً : نقطه اى كه شهر مكه در آنجا واقع شده ، نخستين نقطه اى است كه در سطح زمين به صورت خشكى پديدار گرديد ، زيرا خانه كعبه كه در آنجا واقع شده ، اولين نقطه از سطح زمين است ؛ چنانكه قرآن كريم مى فرمايد :

(اِنَّ اَوَّلَ بَيتِ وُضِعَ لِلنَّاسِ الذّى بِبَكَّة مُباركاً . . . )(3)

و در روايتى امام باقرعليه السّلام مى فرمايد : ((وقتى خداوند اراده نمود زمين را بيافريند ، به بادها و دستور داد تا به آب

ص: 714


1- 28. خصال ، ج 1، ص 278.
2- 29. من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 171.
3- 30. آل عمران /96.

زنند ، آنگاه موجى پديد آمد و بر اثر اين موج ، مجموعه اى از كف به وجود آمد . خداوند آن مجموعه را در مكان كنونى خانه كعبه ، گردآورى نموده و كوهى از كف را تشكيل داد . آنگاه زمين از زير آن كوه گسترش پيدا كرد . و آيه : (اِنَّ اءَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذى بِبَكَّةِ مُبارَكاً) اشاره به همين مطلب دارد . پس نخستين نقطه اى كه در روى زمين پديدار شد ، كعبه است و ساير سرزمينها از اين نقطه گسترش يافت )) . (1)

ثانياً : مكه ، شهرى است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در آنجا متولد شد و در آنجا از طرف خداوند به پيامبرى مبعوث گشت . و نيز از آنجا دعوت مردم به اسلام را شروع كرد ، لذا پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله اين شهر را به شدت دوست داشت . و زمانى كه مجبور به ترك مكه شد ، بسيار محزون و غمگين بود .

از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله روايت شده است كه آن حضرت درباره مكه فرمودند :

((مااَطْيَبُكَ مِنْ بَلَدٍوَمااَحِبُّكَ إِلَىَّ وَلَولا اءنَّ قَوْمى اَخْرِجُونى مِنْكَ ماسَكَنْتُ غَيْرَكَ))(2)

يعنى : هيچ شهرى پاكتر از تو نيست و هيچ شهرى نزد من از تو بهتر نيست . و اگر قوم من مرا از تو خارج نمى كردند ، هيچ شهرى غير از تو را براى سكونت انتخاب نمى كردم )) .

و در روايت ديگرى نيز از نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است كه هنگام

ص: 715


1- 31. من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 160.
2- 32. مستدرك الوسائل ، ج 9، ص 334.

خروج از مكه به مدينه ، خطاب به شهر مكه فرمود :

((خدا مى داند كه من تو را دوست دارم . و اگر مردم تو من را از تو بيرون نمى كردند ، هيچ شهرى غير از تو را براى زندگى انتخاب نمى كردم و هيچ شهرى را به جاى تو آرزو نمى نمودم . و اكنون براى جدا شدن از تو ، غمگين هستم . . . )) . (1)

شدت علاقه رسول خداصلّى اللّه عليه و آله حكايت از عظمت و معنويت اين شهر دارد . و روشن است كه علاقه رسول خدا به اين شهر ، بخاطر زندگى دنيوى نبوده است ؛ زيرا شهر مكه از نظر آب و هوا ، براى زندگى مناسب نيست ، بلكه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله ه خاطر عظمت معنوى و قداست اين شهر ، هنگام خارج شدن از آن ، غمگين و محزون مى شود .

ثالثاً : مكه ، شهرى است كه از امنيت دنيوى و اخروى برخوردار مى باشد . در روايات مختلفى ، (2) معصومين عليهم السّلام فرموده اند :

((كسى كه در مكه بميرد ، در روز قيامت امنيت دارد و خداوند او را داخل بهشت مى كند . علاوه بر اينكه قبل از مرگ نيز هر موجودى در شهر مكه امنيت دارد . و اين امر از ويژگيهاى شهر مكه است كه خداوند تنها به اين شهر ، موهبت فرموده است )) .

رابعاً : شهر مكه تنها شهرى است كه جزء حرم خدا مى باشد . رسول خداصلّى اللّه عليه و آله ر

ص: 716


1- 33. مستدرك الوسائل ، ج 9، ص 345.
2- 34. مستدرك الوسائل ، ج 9، ص 363، 362، 364. و من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 168 و 151.

روز فتح مكه فرمود :

((اِنَّ اللّه حَرَّمَ مَكَّةَ يَوْمَ خُلِقَ السَّماواتَ وَالاَرْضَ وَهِيَ حَرامٌ اِلى اءَنْ تَقُومَ السّاعَةُ . . . )) . (1)

يعنى : ((روزى كه خداوند آسمانها و زمين را آفريد ، مكه را حرام كرده و حرمت اين شهر تا روز قيامت ادامه خواهد داشت . . . )) .

عظمت شهر مكه به كسى اجازه صيد و قطع نمودن درختى را نمى دهد ؛ زيرا جزء حرم خداوند است و محدوده حرم به پاس حرمت كعبه ، از احترام ويژه اى برخوردار است .

خامساً : اجر و ثواب عبادت در شهر مكه ، بيشتر از اجر و ثواب آنها در ساير شهرهاست ؛ چنانكه كيفر گناه و معصيت در اين شهر نيز بيشتر از شهرهاى ديگر است . خداوند قرآن و ختم آن در شهر مكه ، از پاداش ويژه اى برخودار است . امام باقرعليه السّلام مى فرمايد :

((مَنْ خَتَمَ القُرْآنَ بِمَكَّةَ مِنْ جُمُعَةٍ إ لى جُمُعَةٍ وَاءقَلّ مِنْ ذلِكَ وَاءكْثَرُ وَخَتَمَهُ فى يَوْمِ الجُمُعَةِ كَتَبَ اللّه لَهُ مِنَ الا جْرِ وَالحَسَناتِ مِنْ اَوَّلِ جُمُعَةٍ كانَتْ في الدُنيا إِلى آخَرِ جُمُعَةٍ تَكُونُ فيها وَاِنْ خَتَمْةُ فى سايِرِ الاَيّامِ فَكَذلِكَ))(2)

يعنى : ((هر كسى كه قرآن را در مكه از جمعه اى تا جمعه ديگر و يا كمتر يا بيشتر از آن بخواند و در روز جمعه آن را ختم كند ، خداوند از نخستين جمعه اى كه در دنيا بوده تا آخرين جمعه اى كه در دنيا هست ، براى او ثواب و پاداش مى نويسد . و اگر قرآن را در

ص: 717


1- 35. من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 164، ح 2314، فروع الكافى ، ج 4، ص 226.
2- 36. ثوال الا عمال ، ص 225، اصول كافى ، ج 4، ص 415.

روزهاى ديگر ختم كند ، باز همين پاداش را دارد)) .

و در روايت ديگرى نيز از امام باقرعليه السّلام نقل شده است كه آن حضرت عليه السّلام مى فرمايد :

((مَنْ خَتَمَالقُرانَ بِمَكَّة لَمْ يَمُتْ حَتّى يَرى رَسُول َاللّه صلّى اللّه عليه و آله وَيَرى مَنْزِلَهُ فىِالجَنَّةِ))(1)

يعنى : ((هر كسى كه در مكه قرآن را از ابتدا تا پايان آن تلاوت كند ، نمى ميرد مگر اينكه قبل از مرگ ، رسول خداصلّى اللّه عليه و آله و منزل خودش را در بهشت مى بيند)) .

در شهر مكه راه يافتن نيز عبادت است ؛ چنانكه امام زين العابدين عليه السّلام فرموده است :

((وَالماشى بِمَكَّةَ فى عِبادَةِ اللّه عزوجلّ)) . (2)

يعنى : ((كسى كه در مكه راه مى رود ، در حال عبادت خداست )) .

روزه گرفتن در شهر مكه ، اجر و پاداش زيادى دارد . رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله ى فرمايد :

((مَنْ اَدْرَكَ شَهْرُ رَمِضان بِمَكَّةَ مِنْ اءَوَّلِهِ إ لى آخَرِهِ صِيامَهُ وَقيامَهُ كَتَبَ اللّه لَهُ ماءَئةَ اءَلْف شَهر رَمَضان فى غَيرِ مَكَّة ))(3)

يعنى : كسى كه ماه رمضان را از اول تا آخر آن در مكه روزه بگيرد ، خداوند براى او ثواب هزار ماه رمضان در غير مكه را مى نويسد)) .

نماز خواندن در مكه و صدقه دادن در آن نيز ثواب ويژه اى دارد ؛ چنانكه گناه و معصيت در اين شهر ، داراى كيفيت ويژه اى است . و اين امر حكايت از عظمت و قداست مكّه دارد . و از

ص: 718


1- 37. من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 150،ح 2257. المحاسن ، ج 1، ص 144.
2- 38. من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 150، ح 2259.
3- 39. مستدرك الوسائل ، ج 9، ص 364، ح 11089.

جمله عظمتهاى شهر مكه اين است كه بدون احرام ، نمى شود وارد آن شد .

چگونه وارد مكّه شويم

شهر مكه ، شهر عظمت و شوكت و شهر رحمت و بركت است . شهر آمرزش و مغفرت است . و لذا از احترام و حرمت ويژه اى برخوردار مى باشد .

ورود به شهر مكه ، وارد شدن به شهر خدا و رسول اوست ، وارد شدن به شهر صفا و مروه ، وارد شدن به ((ام القرى )) است ، لذا ائمه معصومين عليهم السّلام در زمينه ورود به شهر مكه ، دستورات و سفارشاتى دارند كه شايسته است حجاج محترم آنها را رعايت كنند .

يكى از آداب در هنگام وارد شدن به شهر مكه ، ((تواضع و فروتنى حجاج )) است . انسان ، هنگام ورود به اين شهر بايد بداند كه وارد شهرى مى شود كه خانه خداوند در آنجاست . خداوند كه هر شب و روز در برابر او و به سمت خانه او پيشانى خود را برخاك مى گذاريم . تكبّر و تفاخر در شهر مكه ، هيچ ثمره اى ندارد . آنجا همه بندگان خدا هستند و همه در برابر خدا و مهمان او مى باشند . اسحاق بن عمار مى گويد : امام صادق عليه السّلام فرمود :

((لايَدْخُلُ مَكَّةَ رَجُلٌ بِسَكيِنَةٍ إِلا غَفَرَ لَهُ ، قُلْتُ : مَاالسَّكينَة ؟ قالَ يَتَوُاضَعُ)) . (1)

يعنى : ((مردى نيست كه با سكينه وارد مكه شود مگر اينكه خداوند گناهان او را مى بخشد ، من به امام عليه السّلام عرض كردم : سكينه چيست ؟ فرمود :

ص: 719


1- 40. فروع الكافى ، ج 4، ص 401.

سكينه اين است كه مرد در برابر خداوند تواضع و فروتنى كند)) .

يكى ديگر از آداب ورود به شهر مكه اين است كه قبل از ورود ، حمام نموده و با بدنى تميز و پاكيزه وارد شود . امام صادق عليه السّلام مى فرمايد :

إِنَّ اللّه عَزَّوَجَلَّ يَقُولُ فى كِتابِهِ : ( . . . وَطَهِّرْ بَيْتِى لِلطائفينَ وَالعاكِفينَ والرُّكِّ السُجُودِ(1) فَيَنْبَغِى لِلْعَبْدِ اءَنْ لايَدْخُلَ مَكَّةَ إ لاّ وَهُو طاهِرٌ قَدْ غَسَلَ عَرَقَهُ وَالا ذْىَ وَتَطَهَّرَ) . (2)

يعنى : ((خداوند در قرآن كريم به ابراهيم فرموده است : ((و خانه مرا پاك گردان براى طوف كنندگان ، بپاى ايستادگان ، ركوع كنندگان و سجود كنندگان ، پس شايسته است بنده خدا وارد مكه نشود مگر اينكه پاك و تميز باشد و عرق بدنش را شستشو بدهد و پاك كند)) .

اقامت در شهر مكه

در روايات زيادى ، اقامت در شهر مكه را براى حجاج مكروه دانسته اند و چنانچه كسى بخواهد از شهر و كشور خودش هجرت نموده و در مكه سكونت كند ، مكروه است . فلسفه و سرّ كراهت داشتن اقامت در مكه آنگونه كه از فرمايشات ائمه معصومين عليهم السّلام استفاده مى شود سه امر است :

1- چنانچه قبلاً ذكر كرديم ، عظمت و احترام شهر مكّه در حدّى است كه ثواب و پاداش اعمالى كه در آنجا انجام پذيرد ، بيشتر از پاداش آنها در غير شهر مكه است . همينطور كيفر گناه و معصيت كسى كه در شهر مكه مرتكب شود ، چندين برابر كيفر آن گناه در غير شهر مكه است . و علّت اينكه

ص: 720


1- 41. حج /26.
2- 42. وسائل الشيعه ، ج 9، ص 318.

اقامت در شهر مكه مكروه دانسته شده اين است كه انسان وقتى در اين شهر اقامت كند ، ممكن است مرتكب گناه و معصيت شود و حرمت شهر مكه را هتك نمايد .

((ابوالصحاح كنانى )) مى گويد : ((از امام صادق عليه السّلام پيرامون تفسير آيه مباركه :

( . . . وَمَنْ يَرِدُ فيه بِإ لْحادٍ نَذِقْهُ مِنْ عَذابٍ اءليم )(1) پرسيدم ؛ آن حضرت عليه السّلام فرمود : ((كُلُّ ظُلمُ بِهِ الرَّجُلُ نَفْسَهُ بِمَكَّة مِنْ سِرْقَةٍ اءَوْ ظُلْم اءَحَدٍ اءَوْ شَى ءٍ مِنَ الظُّلْمِ فَانّى اءراه اِلحاداً وَلِذلِكَ كانَ يَنهى اءنْ يَسْكُنَ الحَرَمَ))(2)

يعنى : ((هر ظلمى را كه مردى در مكه روا دارد ، از قبيل دزدى ، يا ستم به كسى ، يا هر نوع ظلمى ، من آن را الحاد مى دانم و لذا نهى شده است از اينكه در حرم خدا سكونت كنند)) .

2- شهر مكّه و خانه خدا از احترام ويژه اى برخوردار است . و چنانچه انسان در آنجا اقامت كند و سكنى گزيند ، ممكن است با گذشت زمان ، نسبت به شهر مكّه و خانه خدا انس پيدا كرده و به آنها اهميّتى ندهد . در نتيجه باعث مى شود احترامى كه شايسته مكّه و خانه خدا هست مورد توجه او قرار نگيرد و در واقع به آنها احترامى كند . و به تعبير ديگر : اقامت در شهر مكّه موجب مى شود انسان نسبت به مكه و خانه خدا سنگدل و بى عاطفه شود .

امام صادق عليه السّلام فرموده است :

((اِذا قَضى اَحَدُكُمْ نُسُكَهُ فَلْيَرْكَبُ راحِلَتَهُ

ص: 721


1- 43. حج /25.
2- 44. علل الشرايع ، ج 2، ص 445.

وَلْيَلْحَقُ بِاءَهْلِهِ فِاِنَّ المَقامَ بِمَكَّة يَسقِى القَلْبَ))(1)

يعنى : ((هرگاه يكى از شما مناسك حج را انجام داد ، سوار بر راحله اش شود و به خانواده اش ملحق گردد ؛ زيرا اقامت در مكه ، قلب را بى عاطفه مى كند)) .

3- اقامت در شهر مكه باعث بى رغبتى به زيارت خانه خدا و دورى از مكه ، موجب شوق بسيار به زيارت بيت اللّه الحرام مى شود ، لذا اقامت در شهر مكه مكروه است .

امام صادق عليه السّلام فرموده است :

(اِذا فَرَغْتَ مِنْ نُسُلِكَ فَارْجَعْ فَاِنّهُ اءَشْوَقَ لَكَ إ لى الرُّجُوعِ) . (2)

يعنى : ((هرگاه از انجام مناسك حج فارغ شدى ، برگرد ؛ زيرا اين امر تو را به برگشتن (به سوى خانه خدا) تشويق مى كند)) .

اينجا ممكن است كسى بگويد : مكروه بودن اقامت در مكه با عظمت و شوكت آن منافات دارد ؛ زيرا چگونه ممكن است مكانى داراى عظمت و نورانيت باشد ولى ايستادن در آن مكان كراهت داشته باشد ؟ به دست آوردن و استفاده كردن از عظمت و معنويت چنين مكانى ، متوقف بر بودن و ايستادن در آن مكان است .

در پاسخ مى گوييم : مكروه بودن اقامت در مكانى ، دو حيثيت دارد :

1- گاهى بودن در يك مكان و انجام عبادتى در آنجا از آن جهت مكروه است كه آن مكان گنجايش و قابليت پذيرش آن عبادت را ندارد و در واقع آن مكان ، يك مكان پستى است كه با عظمت عبادت ، سازگار نيست ؛ مانند خواندن

ص: 722


1- 45. علل الشرايع ، ج 2، ص 446.
2- 46. من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 170، فروع كافى ، ج 4، ص 230.

نماز در حمام .

2- اما گاهى مكان عبادت فى نفسه بسيار باعظمت است و عبادت در آن مكان نيز بسيار مهم است ، ولى كسانى كه در آن مكان هستند ، ضعيف مى باشند و نمى توانند حق آن مكان را آنچنانكه شايسته اش هست رعايت كنند ، پس علّت كراهت ، امامت در مكّه ، عظمت احترام مكه و ضعف افراد در رعايت حق آن است .

وداع با مكه

وقتى كه وداع با مكه فرا مى رسد ، كمتر كسى است كه به اين شهر برود و هنگام خروج از آن خوشحال باشد . كسانى كه عظمت و شكوه اين شهر را درك كنند و عاشق آن شوند ، پيوسته در آروزى ديدار دوباره آن هستند .

آروزى برگشتن به شهر مكه ، موجب طولانى شدن عمر مى گردد و لذا در روايات ، سفارش شده است كه هنگام خداحافظى با شهر مكه ، نيت كنند كه دوباره برگرديد . و كسانى كه در هنگام وداع با مكه نيت برگشتن به مكه را ندارند ، مرگشان نزديك مى شود . رسول خداصلّى اللّه عليه و آله فرموده است :

((مَنْ اَرادَ دُنيا وَآخَرَةَ فَلْيَؤْمِ هذا البَيْت وَمَنْ رَجَعَ مِنْ مَكَّة وَهُوَ يَنْوى الحَجَّ مِنْ قابِلٍ زيدَ فى عُمْرِهِ وَمَنْ خَرَجَ مِنْ مَكَّة وَهُوَ لايَنْوى العَوْدَ إِلَيْها فَقَدْ قَرُبَ اَجَلُهُ وَدناعَذابُهُ))(1)

يعنى : ((هركسى كه دنيا و آخرت بخواهد بايد اين خانه را قصد كند . و كسى كه از مكه برگردد و نيت كند در سال آينده هم حج انجام دهد ، عمر او فزونى مى يابد و كسى كه از

ص: 723


1- 47. من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 145.

مكّه برگردد ولى نيت برگشتن به آن را نكند ، مرگ و عذاب او نزديك خواهد شد)) .

و از امام صادق عليه السّلام روايت شده است كه آن حضرت عليه السّلام به كسانى كه همراه او بودند فرمود :

((اين ((كوه ثافل )) را مى بيند ؟ يزيدبن معاويه هنگامى كه از حج برگشت و قصد رفتن به شام را كرد ، شعرى سرود و گفت :

اذا انزلنا ثافلاً(1) يميناً

فلن نعود بعدَه سنيناً

للحجّ والعمرة مابقينا

يعنى :

((وقتى از اين كوه ثافل كه در سمت راست ما هست بگذريم تا زمانى كه زنده هستيم ، هرگز براى حج و عمره برنمى گرديم .

((يزيد پس از اينكه به شام رسيد ، قبل از اينكه مرگ (طبيعى ) او فرا رسد ، از دنيا رفت )) . (2)

امام رضاعليه السّلام درباره آداب خروج از مكه ، رعايت چند امر را سفارش كرده اند :

1- هفت بار طواف خانه خدا كه اين طواف را ((طواف وداع )) مى نامند .

2- استلام حجرالاسود و اركان خانه خدا در هر هفت بار از طواف .

3- از خدا بخواهد كه اين زيارت را آخرين زيارت او قرار ندهد .

4- خواندن دعا و گفتن جمله : ((آئِبونَ تائِبُونَ لِرَبَّنا حامِدُون وَإ لى اللّه راغِبُون وَإ لَيهِ راجِعُونَ)) .

5- خارج شدن از درب حنّاطين .

6- سجده كردن در درب مسجدالحرام . (3)

يكى ديگر از امورى كه در هنگام وداع با مكه ، بسيار سفارش شده است ، ((دادن صدقه ))

ص: 724


1- 48. ((ثافل )) نام كوهى است بين مكه و شام كه وقتى كسى از مكه برگردد، اين كوه در سمت راست او قرار مى گيرد.
2- 49. من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 145. التهذيب ، ج 5، ص 444.
3- 50. فقه الرضا، سلسلة الينابيع الفقهية ، ج 7، ص 15.

مى باشد . امام رضاعليه السّلام فرموده است :

((اِذا فَرَغْتَ مِنَ المَناسِكِ كُلِّها وَاءَرْدْتَ الخُرُوجَ تُصَدِّقُ بِدَرْهَمْ تَمْراً . حَتّى تَكُونَ كَفّارَةً لِمادَخَلَ عَلَيْكَ فى اِحرامِكَ مِنَ الخَلَلِ وَالنُقْصانِ وَاءنتَ لاتَعْلَمُ)) . (1)

يعنى : هرگاه تمام مناسك حج را انجام دادى و خواستى از مكّه خارج شوى ، يك درهم خرما خريدارى كن و صدقه بده . تا اين صدقه كفّاره اى باشد براى امور ناقصى كه گاه در هنگام احرام از تو صادر شده است ولى تو آنها را نمى دانى )) .

مانند همين روايت از امام صادق عليه السّلام نيز نقل شده است . (2)

بخش دوّم : كعبه و اسرار آن

قداست خانه كعبه

خانه كعبه نخستين و برترين خانه در روى زمين است . اين خانه در جايگاهى بسيار مقدس واقع شده است و مورد احترام خاص پروردگار مى باشد . رسول خداصلّى اللّه عليه و آله ى فرمايد :

((اِنَّ اللّه عَزَّوَجَلَّ اَخْتارَ مِنْ كُلِّ شَىٍّْءٍ شَيْئاً ، اَخْتارَ مِنَ الا رْضِ مَكَّةَ وَاخْتارَ مِنْ مَكَّة المَسْجِدَ وَاخْتارَ مِنَ المَسْجِدِ المَوْضِعَ الَّذِى فيهِ الكَعْبَة )) . (3)

يعنى : ((خداوند (عزّوجل ) از هر چيزى ، يكى را به عنوان بهترين برمى گزيند ، از زمين ، مكه را و از مكه ، مسجد را و از مسجد ، محلّ كعبه را برگزيده است )) .

از امام صادق عليه السّلام نيز روايت شده است :

((اِنَّ اللّه عَزَّوَجَلَّ اَخْتارَ مِنْ كُلِّ شَي ءٍ شَيئاً ، اَخْتارَ مِنَ الاَرْضِ مَوْضِعَ الكَعْبَةِ))(4)

يعنى : ((خداوند (عزوجل ) از هر چيزى يكى را به عنوان ديگرى نيز از امام صادق عليه السّلام قل شده

ص: 725


1- 51. فقه الرضا، سلسلة الينابيع الفقهية ، ج 7، ص 14.
2- 52. فروع كافى ، ج 4، ص 5333، و وسائل الشيعه ، ج 10، ص 235.
3- 53. مستدرك الوسائل ، ج 9، ص 347.
4- 54. من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 162.

است كه آن حضرت در حالى كه به كعبه اشاره مى نمود فرمود :

((خداوند در روى زمين هيچ خانه اى نيافريده است كه محبوبتر و ارجمندتر از كعبه در نزد خودش باشد . خداوند به احترام كعبه ، ماههاى حرام را حرمت بخشيده است )) . (1)

پس خانه كعبه ، از احترام ويژه اى برخوردار است و هتك حرمت آن جايز نيست . لذا خداوند بيرون نمودن كسى را كه به آنجا پناه برده ، حرام كرده است . ((كعبه )) ، ستون دين و اساس پايدارى شريعت است . از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه آن حضرت فرمود :

((لايَزالُ الدّين قائِماً ماقامَتْ الكَعْبَةُ)) . (2)

يعنى : ((تا هنگامى كه كعبه برپاست دين نيز پايدار مى باشد)) .

سير پيدايش خانه كعبه

سخن درباره چگونگى پيدايش و بناى خانه كعبه است . بعضى از روايات بيانگر اين مطلب است كه خانه خدا و بيت اللّه الحرام به امر خداوند و به وسيله ملائكه ساخته شده است و پس از طوفان نوح ، آن خانه به آسمان برده شد و هر روز هفتاد هزار فرشته آن را طواف مى كنند . و سپس حضرت ابراهيم عليه السّلام دوباره آن را در زمين ، تجديد بنا نمود .

امام باقرعليه السّلام فرموده است : ((خداوند در زير عرش ، چهار اسطوانه ساخت و آن را ((ضرّاح )) ناميد و او ((بيت المعمور)) است . سپس به ملائكه فرمود : آن را طواف كنيد . و سپس ملائكه را برانگيخت و به آنان فرمود : در زمين خانه اى بنا كنيد

ص: 726


1- 55. من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 162.
2- 56. فروع كافى ، ح 4، ص 271.

مانند بيت المعمور . و بعد به كسانى كه در زمين بودند امر نمود كه آن خانه را طواف نمايند . و وقتى حضرت آدم عليه السّلام از بهشت به زمين هبوط كرد ، خداوند به او فرمود : ((من به همراه تو خانه اى را فرستادم تا پيرامون آن طواف كنى آنچنانكه ملائكه پيرامون عرش طواف مى كنند و كنار آن خانه نماز بخوانى آنگونه كه در كنار عرش خوانده مى شود . و وقتى زمان طوفان نوح فرا رسيد ، اين خانه به آسمان برده شد و پيامبران عليهم السّلام مناسك حج را انجام مى دادند بدون اينكه از مكان آن خانه اطلاعى داشته باشند ، تا هنگامى كه خداوند آنجا را براى ابراهيم عليه السّلام سكنى قرار داد و جايگاه خانه را به او نشان داد و ابراهيم عليه السّلام آن خانه را از سنگها پنج كوه تجديد بنا كرد :

1- كوه حرا .

2- كوه ثبير .

3- كوه لبنان .

4- كوه طور .

5- و كوه حمر)) . (1)

روايات ديگرى نيز وجود دارد كه مضمن روايت مذكور را دلالت دارند .

و از بعضى روايات استفاده مى شود كه نخستين سازنده خانه كعبه حضرت آدم عليه السّلام وده است . امام صادق عليه السّلام مى فرمايد :

((إ نّ آدَمَعليه السّلام هُوَ الَّذى بَنى البَيْتَ وَوَضَعَ اَساسَهُ . . . ))(2)

يعنى : ((حضرت آدم عليه السّلام خانه كعبه را ساخت و آن را پايه گذارى نمود . . . )) .

اگرچه پيدايش ابتدايى و سازنده اوّلى خانه

ص: 727


1- 57. مستدرك وسائل الشيعه ، ج 9، ص 328، ح 11016.
2- 58. من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 157، ح 2286.

خدا قدرى نامعلوم است ، ولى تجديد بناى خانه خدا به وسيله حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهماالسّلام امرى روشن و معلوم است ؛ زيرا در قرآن كريم مى فرمايد :

(وَاِذْ يَرْفَعُ اِبراهِيمُ القَواعِدَ مِنَ البَيْتِ وَاِسماعِيلُ . . . )(1)

يعنى : ((آنگاه كه ابراهيم عليه السّلام و اسماعيل ، پايه هاى خانه كعبه را بالا بردند)) .

در تفسير قمى ، روايتى را از امام صادق عليه السّلام پيرامون آمدن حضرت ابراهيم به سرزمين مكّه و ساختن خانه كعبه نقل مى كند . در اين روايت ، امام صادق عليه السّلام فرموده است :

((وقتى اسماعيل به سن مردان رسيد ، خداوند به ابراهيم عليه السّلام امر نمود تا خانه كعبه را بنا كند ، حضرت ابراهيم عليه السّلام فرمود : پروردگارا ! در كدام مكان آن را بنا كنم ؟ خداوند فرمود : در همان مكانى كه قبّه (بهشتى ) بر حضرت آدم عليه السّلام فرود آمد و حرم خدا به وسيله آن قبله ، نورانى شد . قبه اى كه خداوند بر حضرت آدم عليه السّلام نازل فرموده بود تا روزگار طوفان نوح عليه السّلام ثابت و استوار بود . وقتى با طوفان تمام دنيا در آب غرق شد ، خداوند آن قبه را به آسمان برد و تمام دنيا جز محدوده خانه خدا غرق شده بود . و لذا آن را ((بيت عتيق )) ناميده اند ؛ چون از غرق شدن رهايى يافت . وقتى خداوند به حضرت ابراهيم عليه السّلام امر نمود تا خانه كعبه را دوباره بسازد ، او نمى دانست در چه مكانى آن

ص: 728


1- 59. بقره /127.

را بسازد ، لذا جبرائيل عليه السّلام ظاهر شد و محلّ خانه خدا را مشخص كرد . و سپس خداوند ستونهاى خانه را از بهشت براى حضرت ابراهيم عليه السّلام فرستاد . سنگى كه خداوند براى حضرت آدم عليه السّلام فرستاد از برف سفيدتر بود ، ولى چون كفار آن را لمس كردند ، سياه شد و حضرت ابراهيم عليه السّلام خانه كعبه را بنانهاد . . . )) . (1)

فلسفه و آثار وجود كعبه

در ابتداى كتاب گفتيم كه هر وجودى را سرّى است ، خانه كعبه ، ظاهر و باطنى دارد . اين خانه در ظاهر مانند ساير خانه هاى زمينى ، درب و ديوار و سقفى دارد ، ولى در واقع ، سرزمين آن الهى و ديوارهاى آن بهشتى و فضاى آن ملكوتى است . پس در خلقت خانه خدا حكمتى است ؛ چنانكه در خلقت ساير موجودات نيز سرّ و حكمتى وجود دارد . مراجعه به منابع و روايت اسلامى ، بيانگر اين واقعيت است كه در خلقت و پيدايش خانه كعبه ، اسرار گوناگونى وجود دارد :

1- يكى از اسرار وجودى كعبه اين است كه كعبه ، محلّ آمرزش گناهان قرارداده شده است . از آنجا كه فلسفه خلقت بشر ، عبادت و رسيدن به سعادت ابدى هست و شيطان هميشه در راه رسيدن بشر به سعادت ابدى مزاحمت ايجاد نموده و پيوسته موانعى را براى بشر به وجود مى آورد ، به طورى كه گاه بر انسانها غلبه پيدا نموده و آنان را غافل مى كند و آنان نيز مرتكب گناه مى شوند ، خداوند مهربان كعبه را خلق نمود تا

ص: 729


1- 60. تفسير القمى . ج 1، ص 6162.

بتوانند در كنار آن استغفار نموده و از خداوند آمرزش گناهانشان را بخواهند تا خداوند آنان را ببخشد .

از امام محمد باقرعليه السّلام روايت شده است كه آن حضرت عليه السّلام درباره تفسير آيه شريفه :

(إ نّى جاعِلٌ فِى الاَرْضِ خَليفَةً قالُوا اءَتَجْعَلَ فيها مَنْ يَفْسِدَ فيها وَيَسْفِكُ الدَّماءَ وَنَحْنُ نُسَّبِحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ . . . )(1)

فرمود : ((ملائكه با اين سخن خواستند بر خداوند منّت بگذارند . و اين سخن را بعضى از ملائكه گفتند چون نسبت به گذشته كسانى كه قبلاص در زمين بودند ، آگاهى داشتند . وقتى اينان چنين گفتند ، خداوند از آنان روى گردان شد و آدم را خلق كرد و تمام اسماء را به او آموخت .

پس آن اسماء را از ملائكه پرسيد . آنان گفتند : (لاعِلْمَ لَنا اِلاّ عَلَّمْتَنا)(2)

خداوند به آدم عليه السّلام فرمود :

(يا آدَمُ اَنْبِئهُمْ بِاءَسْمائِهِمْ)

يعنى : ((اى آدم ! نامهاى ملائكه را به آنان اطلاع بده )) .

وقتى نامهاى آنان را گفت ، خداوند به ملائكه فرمود : (اُسْجُدُوا لا دَمَ)(3) آنان سجده كردند و در حال سجده با خود مى گفتند :

((ما فكر نمى كرديم كه خداوند كسى بزرگوارتر از ما را بيافريند در حالى كه ما همسايگان او نزديكترن خلق به او هستيم )) .

وقتى ملائكه سجده نموده و سرهايشان را بلند كردند ، خداوند فرمود :

(اِنّى اَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ . . . )(4) آنگاه ملائكه فهميدند كه اشتباه كرده اند ، لذا به عرش خداوند پناهنده شدند و پيرامون آن طواف مى

ص: 730


1- 61. بقره /30.
2- 62. بقره /32.
3- 63. بقره /34.
4- 64. بقره /33.

كردند و از خداوند طالب عفو و رضايت مى نمودند . خداوند از آنان راضى شد و به ملائكه امر نمود در روى زمين خانه اى بسازند تا هر كس از فرزندان آدم عليه السّلام مرتكب گناهى شد همانطور كه ملائكه پيرامون عرش و طواف مى كنند ، او نيز پيرامون آن خانه طواف كند تا خداوند از او راضى شود ؛ چنانكه از ملائكه راضى شده . . . )) . (1)

در ادامه اين روايت ، امام باقرعليه السّلام مى فرمايد :

((وقتى حضرت آدم عليه السّلام به سوى خانه كعبه رفت و همانطور كه ملائكه پيرامون عرش طواف مى كنند ، او نيز هفت مرتبه پيرامون خانه كعبه طواف نمود ، سپس نزد ((مستجاد)) توقف نمود و فرياد زد : (ربّ اغفرلى ) . در پاسخ ندا آمد : (يا آدَمُ قَدْ غَفَرُاللّه لَكَ) . و حضرت آدم عليه السّلام فرمود : (يارَبِّ ! وَلِذُرِيَّتى ) .

يعنى : ((خداوندا ! اولاد من را نيز ببخش )) .

در پاسخ ندا آمد :

((يا آدَمُ ! مَنْ باءَ بِذَنْبِهِ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ حَيْثُ بُؤْتَ اءَنْتَ بِذَنْبِكَ هاهُنا غَفَرَاللّه لَهُ)) .

يعنى : اى آدم ! هر فردى از فرزندان كه مانند تو در خانه كعبه با اعتراف به گناهش به سوى خدا برگردد ، خداوند او را مى بخشد)) . (2)

در تفسير عياشى (3) مانند همين حديث از امام سجادعليه السّلام با كمى تغيير روايت شده است .

پس خانه كعبه ((خانه مغفرت )) است و هر كسى كه با حفظ تمام شرايط و اخلاص در كنار

ص: 731


1- 65. دعائم الاسلام ، ج 1، ص 291.
2- 66. دعائم الاسلام ، ج 1، ص 292.
3- 67. تفسير العياشى ، ج 1، ص 31.

خانه كعبه آمرزش گناهان را از خداوند بخواهد ، خداوند او را مى آمرزد . و در واقع اين يك فرصت ديگرى براى پاك ساختن درون و نزديك شدن به سعادت ابدى است .

2- خداوند كعبه را محلى براى آزمودن انسانها قرار داد ؛ زيرا كعبه را در بيابانى بدون آب و در ميان كوههايى ناهموار و دور از آبادى ، با گرمايى سوزان قرار داد و به آنان دستور داد براى عبادت خويش به آنجا رفتهو به راز و نياز بپردازند . اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد :

((اءلا تَرَوْنَ اءنّ اللّه اخْتَبَرَ الا وَّلينَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ اِلىَ الاخِرينَ مِنْ هذَا العالَمِ بِاءحجارٍ لاتَضُرُّ وَلاتَنْفَعُ وَلاتُبْصِرُوا وَلاتَسْمَعُ ، فَجَعَلَها بَيْتَهُ الحَرامَ الَّذِى جَعَلَهُ اللّه لِلنّاسِ قِياماً . . . ))(1)

يعنى : ((آيا نمى بينيد كه خداوند سبحان پيشينان از زمان آدم عليه السّلام تا آخرين نفر از اين جهان را به وسيله سنگهايى كه (در ظاهر) نه زيان دارد و نه سود بخشد و نه مى بيند و نه مى شنود ، آزموده است ، سپس آن سنگها را بيت الحرام خود قرار داد ، خانه اى كه آن را براى مردم برپا گردانيد . . . )) .

3- يكى ديگر از اسرار وجود خانه خدا اين است كه اين خانه پيام آور توحيد محض است . خداوند در قرآن كريم مى فرمايد :

(وَإ ذْ بَوَّاءْنا لاِبْراهِيمَ مَكانَ البَيْتً اءَنْ لا تُشْرِكْ بى شَيْئاً)

يعنى : و ياد كن آنگاه كه جاى آن خانه را براى ابراهيم مكان عبادت ساختيم [و گفتيم ]

ص: 732


1- 68. نهج البلاغه ، ج 4، ص 794.

كه هيچ چيزى را با من شريك مگير)) .

خانه كعبه به همان علت آفريده شد كه ((بيت المعمور)) براى فرشتگان آفريده شد . ((بيت المعمور)) براى عبادت يكتا وجود مطلق و يگانه پروردگار جهان توسط فرشتگان عالم قدس آفريده شد . پس ((بيت اللّه )) و ((كعبه )) نيز براى عبادت خداوند يگانه توسط حضرت آدم عليه السّلام فرزندانش آفريده شد . پس غرض از آفرينش خانه كعبه اين است كه اهل زمين با اهل ملكوت هماواز شده و خداى واحد ، و احد را بخوانند .

نامهاى خانه خدا

در قرآن كريم و روايات اسلامى ، از خانه خدا با نامهاى متفاوتى تعبير شده است . و قطعاً در هر يك از اين نامها و نامگذارى خانه خدا به آنها سرّى و حكمتى است .

1 كعبه

قرآن كريم در دو مورد از خانه خدا با نام ((كعبه )) تعبير كرده است .

(يا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاتَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَاَنْتُمْ حُرُمٌ وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ماقَتْلَ مِنَ النَّعَمْ يَحْكُمُ بِهِ ذُوا عَدْلٍ مِنْكُمْ هَدْياً بالِغَ الكَعْبَةِ . . . ) . (1)

(جَعَلَ اللّه الكَعْبَةَ الْبَيْتَ الحَرامَ قِياماً لِلنّاسِ . . . ) . (2)

از روايات ، استفاده مى شود كه علّت نامگذارى خانه خدا به ((كعبه )) اين است كه اين خانه به شكل مربع است .

از امام صادق عليه السّلام پرسيدند : چرا خانه كعبه ، كعبه ناميده شده است ؟ آن حضرت عليه السّلام رمود : زيرا اين خانه به شكل مربع است .

پرسيدند : چرا به صورت مربع آفريده شده

ص: 733


1- 69. مائده /95.
2- 70. مائده /97.

؟ امام عليه السّلام فرمود : چون خانه كعبه در برابر بيت المعمور قرار دارد و بيت المعمور به شكل مربع است .

پرسيدند : چرا بيت المعمور به شكل مربع آفريده شد ؟ فرمود : چون بيت المعمور در برابر عرش قار گرفته است و عرش به شكل مربع است .

پرسيدند : چرا عرش به شكل مربع آفريده شد ؟ امام عليه السّلام فرمود : زيرا كلماتى كه اسلام بر آنها پايه ريزى شده ، چهار كلمه است و آنها عبارتند از : ((سبحان اللّه والحمدللّه ولااله الاّ اللّه واللّه اكبر)) . (1)

2 بكّه

در قرآن كريم مى فرمايد : (انَّ اَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لِلَّذى بِبَكَّةِ . . . ) . (2)

از بعضى روايات استفاده مى شود كه كلمه ((بكّه )) به محلّى كه خانه خدا آنجا واقع شده اطلاق مى شود ، و كلمه ((مكّه )) به تمام شهر يا حرم اطلاق مى شود .

از امام باقرعليه السّلام روايت شده است كه آن حضرت عليه السّلام فرمود :

((اِنَّ بَكَّةَ مَوْضِعُ البَيْتِ وَاِنَّ مَكَّةً جَمِيعُ مااكْتَنَفَهُ الحَرَمُ))(3)

يعنى : ((بكّه محلى است كه خانه خدا در آنجا واقع شده و مكه تمام جاهايى است كه حرم ، آن را فرا مى گيرد)) .

و از امام صادق عليه السّلام روايت شده است كه آن حضرت فرمود :

((مَوْضِعُ البَيْتِ بَكَّةُ وَالقِرْيَةُ مَكَّة )) . (4)

يعنى : ((مكان خانه ، بكّه و خود شهر ، مكه است )) .

و اما فلسفه نامگذارى خانه خدا به اين نام چيست ؟

ص: 734


1- 71. علل الشرايع ، ج 2، ص 398.
2- 72. آل عمران /96.
3- 73. تفسير العياشى ، ج 1، ص 187.
4- 74. علل الشرايع ، ج 2، ص 397.

عبداللّه بن سنان مى گويد : از امام صادق عليه السّلام پرسيدم چرا ((كعبه )) را ((بكّه )) ناميده اند ؟ امام عليه السّلام فرمود :

((لبكاء الناس حولها وفيها))(1)

يعنى : ((چون مردم پيرامون خانه كعبه و در درون آن گريه نموده و اشك مى ريزند)) .

3 البيت العتيق

يكى ديگر از نامهاى خانه خدا ((البيت العتيق )) است . و در قرآن كريم نيز از خانه خدا به اين نام تعبير شده است . در قرآن مى فرمايد :

(ثُمَّ ليَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُرَهُمْ وَلْيَطَوَّفُوا بِالبِيْتِ العَتِيقِ) . (2)

و نيز مى فرمايد : (لَكُمْ مَنافِعُ اِلى اَجَلٍ مُسَمّى ثُمَّ مَحِلُّها اِلى البَيْتِ العَتيقِ) . (3)

در اين دو آيه شريفه از خانه كعبه به عنوان ((البيت العتيق )) نام برده شده است . و سرّ نامگذارى خانه خدا به اين نام ، يكى از اين سه امر است :

1 كلمه ((عتيق )) به معناى ((آزاد شده )) است ؛ يعنى كسى ادعاى ملكيت آن را ندارد . ((العبد العتيق ؛ يعنى بنده اى كه آزاد شده است )) و چون خانه كعبه از قيد مملوكيت آزاد خست و كسى ادعاى ملكيت آن را ندارد لذا خانه كعبه را ((البيت العتيق )) ، يعنى : خانه آزاد)) ناميده اند .

((ابوحمزه ثمالى )) مى گويد : از امام محمد باقرعليه السّلام در مسجدالحرام پرسيدم : چرا خداوند خانه كعبه را ((العتيق )) ناميده است ؟

آن حضرت پاسخ داد : ((هيچ خانه اى در روى زمين وجود ندارد كه خداوند آن را آفريده باشد

ص: 735


1- 75. علل الشرايع ، ج 2، ص 397.
2- 76. حج /29.
3- 77. حج /33.

مگر اينكه داراى آقا و كسانى باشد كه در آن مى نشينند ، فقط خانه كعبه است كه كسى در آن سكونت ندارد و كسى جز خداوند ، آقاى آن نيست ، پس خانه كعبه آزاد است )) . (1)

2- كلمه ((عتيق )) به معناى ((قديمى )) هم آمده است . و ممكن است علت نامگذارى خانه كعبه به ((البيت العتيق )) اين باشد كه خانه كعبه ، قديميترين و نخستين خانه اى است كه در روى زمين بنا نهاده شده است . در ادامه روايت قبلى نيز امام باقرعليه السّلام به همين مطلب اشاره نموده و مى فرمايد :

((اِنَّ اللّه عَزَّوَجَلَّ خَلَقَهُ قَبْلَ الاَرْضِ ثُمَّ خَلَقَ الاَرْضَ مِنْ بَعْدِهِ . . . ))(2)

يعنى : ((خداوند خانه كعبه را قبل از زمين آفريد و سپس زمين را خلق كرد)) .

3- در بحث سير پيدايش خانه كعبه گفتيم : روايات اسلامى بيانگر اين واقعيت است كه خداوند ، خانه كعبه را توسط ملائكه با حضرت آدم عليه السّلام بنا نهاد . و اين خانه تا مدتها در همين مكان كنونى بود ، ولى پس از طوفان نوح عليه السّلام كه تمام زمين را آب فراگرفت ، خداوند بارى تعالى آن خانه را از مكان كنونى برداشته و به آسمان و عالم قدس منتقل نمود . و در واقع خانه كعبه را از غرق شدن نجات داد . و علت نامگذارى خانه كعبه به ((البيت العتيق )) اين است كه اين خانه در آن زمان از غرق شدن نجات پيدا كرده است .

از امام صادق عليه السّلام روايت شده

ص: 736


1- 78. فروع كافى ، ج 4، ص 189.
2- 79. فروع كافى ، ج 4، ص 189.

است كه آن حضرت فرمود :

((اِنَّما سُمِّىَ البَيْتَ العَتيقَ لاَنَّهُ اُعْتِقَ مِنَ الفَرْضِ . . . ))(1)

يعنى : ((خانه كعبه را ((البيت العتيق )) ناميده اند چون از غرق شدن نجات داده شد)) .

4 بيت الحرام

در قرآن كريم ، خداوند كلمه ((بيت )) را در چند مورد به ذات اقدسش اضافه نموده است ؛ مانند آيه 125 از سوره بقره و آيه 26 از سوره حج ، ولى از خانه كعبه ((بيت اللّه الحرام )) نام نبرده است .

اما در روايات در موارد زيادى از خانه كعبه با اين عنوان نام برده شده است . و از امام صادق عليه السّلام كه راجع به فلسفه نامگذارى خانه كعبه به اين نام پرسيده اند ، آن حضرت فرموده است :

((لاَنَّهُ حُرِمَ عَلَى المُشْرِكينَ اءَنْ يَدْخُلُوه )) . (2)

يعنى : ((خانه كعبه را ((بيت اللّه الحرام )) ناميده اند ؛ چون بر مشركين حرام شده است كه داخل كعبه روند)) .

عظمت و حرمت كعبه

((خانه كعبه )) از حرمت ويژه اى برخوردار است . خداوند بارى تعالى به اين خانه نظر خاصى دارد . و هيچ كس جراءت جسارت و بى احترامى به اين خانه را ندارد ؛ زيرا كسى كه به خانه كعبه بى احترامى كند و حرمت آن را هتك نمايد ، قطعاً مورد عقوبت دنيوى و اخروى خداوند قرار خواهد گرفت . در زمانهاى گذشته و قبل از ظهور اسلام ، بعضى از قبائل ، قصد هتك حرمت و انهدام خانه كعبه را نمودند ، ولى خداوند از عملى شدن قصد آنان جلوگيرى نمود

ص: 737


1- 80. علل الشرايع ، ج 2، ص 399
2- 81. علل الشرايع ، ج 2، ص 398.

و بر آنان عذاب نازل كرد . همانطور كه در داستان اصحاب فيل و ابرهه ، گوياى اين واقعيت است ، خداوند در قرآن كريم درباره اين مطلب ، سوره اى را نازل كرده و مى فرمايد :

(اءَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِاَصْحابِ الفيل اءَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ في تَضليل وَاءَرسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً اَبابِيل تَرمْيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيل فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَاءَكُولٍ)(1)

يعنى : ((يا نديدى كه پروردگارت با اصحاب فيل چه كرد ؟ آيا نيرنگ آنان را تباه نساخت ؟ وبر آنان پرندگانى را گروه گروه فرستاد كه انسان را سنگى از گل مى انداختند و سپس آنان را مانند كاهبرگهاى خورده شده گردانيد)) .

داستان ابرهه و اصحاب فيل به صورت مفصّل در بعضى از كتب حديثى و تاريخى نقل شده است . (2)

ساختمان كعبه و اجزاى آن

ساختمان خانه كعبه متشكل از چند جزء است :

1- داخل كعبه

گويند داخل خانه كعبه با سنگ مرمر سفيد و سياه ، فرش شده و در وسط خانه ، سه ستون چوبى منبت كارى شده وجود دارد . ديوارها و سقف آن نيز با پارچه حرير قرمز رنگى پوشيده شده است و روى آن پارچه ها اسامى خداوند و جملاتى مانند ((لااله الاّاللّه و محمد رسول اللّه )) نوشته شده است . در داخل خانه كعبه ، لوحهايى از اسامى هديه كنندگان وجود دارد .

2- اركان كعبه

خانه كعبه داراى چهار ركن است :

الف ((ركن اسود)) : و آن عبارت است از زاويه شرقى خانه كعبه و جايى كه ((حجرالاسود)) نصب گرديده است .

ب ((ركن شامى )) : و

ص: 738


1- 82. سوره فيل /1،2،3،4،5.
2- 83. فروع كافى ، ج 4، ص 212215، اءمالى ، شيخ طوسى ، ج 1، ص 7880، وامالى ، شيخ مفيد، 312315.

آن عبارت است از زاويه شمالى خانه كعبه كه در سمت حجر اسماعيل قرار گرفته است .

ج ((ركن غربى )) : و آن زاويه غربى خانه كعبه است كه در سمت ديگر حجر اسماعيل مى باشد .

د ((ركن يمانى )) : و آن زاويه جنوبى خانه كعبه است كه در سمت كشور يمن واقع شده است .

3- شاذروان

به برآمدگى كه در اطراف خانه كعبه براى تعيين حدود اصلى و اوليه خانه ايجاد شده ((شاذروان )) مى گويند ؛ چنانكه از بعضى احاديث استفاده مى شود كه خانه كعبه بارها دچار حادثه شده و در معرض تخريب قرار گرفته و دوباره تجديد بنا گشته است .

در زمان عبدالملك بن مروان لشكرى به سرپرستى حجاج بن يوسف براى دستگيرى عبداللّه بن زبير به مكه اعزام شد . طبق روايتى كه در فروع كافى نقل شده ، (1) وقتى حجاج خانه كعبه را خراب كرد و ابن زبير را كُشت ، مردم به خانه كعبه هجوم آورده و خاك آن را بردند . و هنگامى كه تصميم گرفتند خانه كعبه را مجدداً بسازند ، مار بزرگى ظاهر و مانع از ساختن خانه گرديد . اين خبر را به حجاج رسانيدند . او از مردم چاره جويى كرد . پيرمردى ، على بن الحسين عليه السّلام را براى چاره جويى معرفى كرد . از امام عليه السّلام چاره جويى كردند و آن حضرت فرمود :

((بايد تمام خاكهايى كه مردم برده اند برگردد)) .

حجاج دستور داد تا مردم تمام خاكها را برگردانند ، وقتى

ص: 739


1- 84. فروع كافى ، ج 4، ص 222.

تمام خاكها را برگرداندند ، خانه كعبه دوباره تجديد بنا شد .

در اين تجديد بنا ، حجاج دستور داد هر چهار قسمت خانه كعبه را به يك ميزان به سمت داخل خانه برده و بسازند . و براى تعيين حدود اصلى و اوليه خانه ، اطراف آن را به ارتفاع حدود 25 سانتى متر بالا بردند و آن ((شاذروان )) است . و در واقع جزء خانه كعبه محسوب مى شود كه زايران بايد خارج از آن حد طواف كنند .

4 و 5 درب و ناودان

((درب خانه كعبه )) در ضلع شرقى خانه كعبه قرار دارد و ((ناودان )) آن كه از جنس طلا مى باشد ، بين ركن شمالى و غربى بر بالاى بام خانه قرار گرفته است .

6- پرده كعبه

خانه كعبه را با پارچه اى مى پوشانند . و اين كار را ((پرده دارى يا كسوت خانه خدا)) مى گويند . طبق بعضى از روايات ، اولى كسى كه خانه خدا را پرده پوشانيد ، حضرت آدم عليه السّلام بوده است .

ابوبصير از امام صادق عليه السّلام نقل كرده است : ((اولين كسى كه خانه خدا را با مو پوشانيد حضرت آدم عليه السّلام بوده است )) . (1)

و در ((من لايحضره الفقيه )) روايت كرده است نخستين كسى كه خانه خدا را با پارچه پوشانيد ، حضرت ابراهيم عليه السّلام بوده است . (2)

و طبق بعضى ديگر از روايات ، اولين كسى كه خانه خدا را پرده پوشانيد ، حضرت اسماعيل عليه السّلام بوده است . (3)

7-

ص: 740


1- 85. من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 157.
2- 86. من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 153.
3- 87. جامع الاحاديث ، ج 10، ص 74.

مستجار

مكانى كه در نزديكى ركن يمانى ، پشت خانه كعبه و در موازات درب خانه كعبه است ، ((مستجار)) نام دارد . نام ديگر مستجار ، ((ملتزم )) يا ((منفوذ)) است .

دعا نزد خانه كعبه

كنار خانه كعبه ، بهترين مكان براى دعا و راز و نياز با خداوند است ؛ زيرا قداست و عظمت اين مكان ايجاب مى كند تا در آنجا دعا زودتر اجابت شود . و لذا بايد از اين فرصت نورانى و مكان ملكوتى استفاده كافى ببريم . و بهترين و كاملترين راه براى دعا نزد خانه خدا اين است كه سيره پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و ائمه اطهارعليهم السّلام ا پيروى كنيم و دعاهايى را كه آنان نزد خانه خدا مى خوانده اند ما نيز به پيروى از آنان بر زبان جارى نماييم . پس شايسته است در اينجا ادعيه اى را كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله ائمه اطهارعليهم السّلام نزد خانه خدا مى خوانده اند ، ذكر كنيم .

دعاى پيامبرصلّى اللّه عليه و آله

در حديثى نقل شده است كه وقتى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله خانه كعبه را طواف مى كرد و به ركن يمانى مى رسيد ، سرش را به سوى كعبه بلند مى كرد و مى فرمود :

((اَلْحَمْدُللّه الَّذِى شَرَّفَكَ وَعَظَّمَكَ وَالحَمْدُللّه الَّذى بَعَثَنى وَجَعَلَ عَلِيّاً إ ماماً ، اللّهُمَّ اهْدِ لَدُ خِيارَ خَلْقِكَ وَجَنِّبْهُ شِرارَ خَلْقِكَ)) . (1)

دعاى ائمه اطهارعليهم السّلام

امام حسن عليه السّلام در كنار ركن ايستاد و فرمود :

((اِلهى اَنْعَمْتَ عَلَىَّ فَلَمْ تَجِدْنى شاكِراً وَابْتَلَيْتَنى فَلَمْ تَجِدْنى صابِراً ، فَلااَنْتَ

ص: 741


1- 88. من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 160، ح 2295.

سَلَبْتَ النِّعْمَةَ بِتَرْكِ الشُّكْرِ وَلااءَنْتَ اءَدَمْتَ الشِّدَّةَ بِتَرْكِ الصَّبْرِ ، اِلهى مايَكُونُ مِنَ الكَريمِ اِلاّ الكَرَم )) . (1)

و امام سجادعليه السّلام در كنار خانه خدا فرمود :

((سَيِّدى ! سَيِّدى ! هذِهِ يَداىَ قَدْ مَدَرْتُها إ لَيْكَ بِالذُّنوبِ مَمْلُوَّةٌ وَعَيْناىَ بِالرِجاءِ مَمْدُودَةٌ وَحَقُّ لِمَنْ دَعاكَ بِالنَدْمِ تَذَلُّلاً اءنْ تُحيبَهُ بِالكَرَمِ تَفَضُّلاً .

سَيِّدى ! اءَمِنْ اءهْلِ الشِّقاءِ خَلَقْتَنى فَاءَطيلُ بُكائى ؟ اءَمْ مِنْ اءهْلِ السَّعادَةِ خَلَقْتَنى فَاءَبْشِرُ رَجائى ؟

سَيِّدى ! اءلِضَرْبِ المَقامِعِ خَلَقْتَ اءعْضايى اءمْ لِشُرْبِ الحَميم خَلَقْتَ امْعائى ؟

سَيِّدى ! لَوْ اءَنَّ عَبُداً اسْتَطاعَ الهَرْبَ مِنْ مَوُلاهُ لَكُنْتُ اءوَّلَ الهارِبينَ مِنْكَ ، لكِنّى اَعْلَمُ انّى لااءَفوُتُكَ .

سَيِّدى ! لَو اءنَّ عَذابى مِمّا يَزيدُ فى مُلْكِكَ لَسَاءَلْتُكَ الصَّبْرَ عَلَيْهِ ، غَيْرَ اءنِّى اَعْلَمُ اءنَّهُ لايَزيدُ فى مُلْكِكَ طاعَةُ المُطيعينَ وَلايَنْقُصُ مِنْهُ مَعْصِيَةُ العاصين .

سَيِّدى ! مَا اءَنَا وَماخَطَرى ، هَبْ لى بِفَضْلِكَ وَجَلَّلْنى بِسِتْرِكَ وَاعْفِ عَنْ تَوبيخى بِكَرَمِ وَجْهِكَ .

إ لهى وَسَيِّدى ! ارْحَمْنى مَصْرُوعاً عَلَى الفَراشِ تَقَلُّبَنى اءَيْدى اَحِبَّتى وَارْحَمْنى مَطْرُوحاً عَلَى المُفتَصِلِ يَغْسِلُنى صالِحَ جِيرَتى وَارْحَمْنى مَحْمُولاً قَد تَناوَلَ الاَقْرَباءُ اءَطْرافُ جنازَتى وَارْحَمْ فى ذلِكَ البَيْتِ المُظْلِكَ وَحْشَتى وَوَحْدَتى وَغُرْبَتى )) . (2)

يعنى : ((آقاى من ! آقاى من ! اين دستهاى من است كه پر از گناه به سوى تو دراز مى كنم و چشمانم به اميد تو دوخته شده است . و شايسته است كسى را كه با پشيمانى و در حالت خوارى تو را بخواند ، با فضل و كرم خويش به او پاسخ دهى .

آقاى من ! آيا مرا از اهل شقاوت

ص: 742


1- 89. من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 160، ح 2295.
2- 90. امالى ، الصدوق ، ص 182.

آفريدى تا گريه ام را طولانى كنم يا از اهل سعادت آفريدى تا اميدوار باشم ؟

آقاى من ! آيا اعضا و جوارح مرا براى زدن و سركوبى آفريده اى ، يا روده هايم را براى آشاميدن آب جوشان خلق كرده اى ؟

آقاى من ! اگر عبدى باشد كه بتواند به سوى مولايش بكريزد ، من اولين كس هستم كه به سوى تو مى گريزم ، ولى مى دانم كه من تو را ترك نمى كنم (تا دوباره به سوى تو بگريزم )

آقاى من ! اگر در تحت فرمانروايى تو عذاب من زياد شده است ، پس از تو صبر بر آن را مى خواهم ، ولى من يقين داردم كه اطاعت كسانى كه تو را اطاعت مى كنند ، بر ملك و فرمانروايى تو چيزى اضافه نمى كند معصيت كسانى كه تو را معصيت مى نمايند ، از آن چيزى كم نمى كند .

آقاى من ! چه كنم كه بيم دارم ، به فضل خود بر من ببخش و با پوشش خود ، مرا بپوشان . و با گرم خويش ، از توبيخ من درگذر .

خداى من ! و مولاى من ! لطف و مرحمت خود را شامل من گردان ، آنگاه كه زمينگير شدم ، دوستانم به كمك من بيايند و آنگاه كه در غسّالخانه هستم ، بهترين همسايه ام مرا غسل دهد و آنگاه كه مرا در تابوت حمل مى كنند ، نزديكانم پيرامون جنازه ام باشند . و در آن قبر تاريك ، بر وحشت و تنهايى و بى كسى من ترّحم كن

ص: 743

)) .

اين دعا بسيار پرمحتوا و عالى است ، خداوند به همه ما توفيق دهد كه بتوانيم اين دعا را با توجه و اخلاص كامل در كنار خانه خدا بخوانيم و فيض ببريم .

ساير ائمه اطهارعليهم السّلام نيز در كنار خانه خدا به گونه اى با خدا راز و نياز مى كرده اند كه گويا جز او كسى را در پيش روى خود نمى ديده اند . و ما هميشه بايد دعا كنيم و از خداوند بخواهيم تا توفيق دعاى با اخلاص را در كنار خانه خودش به ما عنايت كند ؛ زيرا اگر دعا در كنار خانه خدا با اخلاص باشد بدون شك اجابت مى شود ؛ چون فلسفه وجودى خانه كعبه اين است كه بندگان خدا پيرامون اين خانه طواف مى كنند و از خداوند بخواهند تا گناهانشان را ببخشد .

لذت دعا نزد خانه خدا و نتيجه اخروى و معنوى آن را كسانى درك مى كنند كه به مقام و منزلت اين مكان قدسى آشنا باشند . و اگر كسى به مقام و منزلت اين مكان و ملكوتى بودن آن آشنا باشد ، هيچگاه از عبادت و راز و نياز به درگاه حضرت حق بارى تعالى در كنار خانه كعبه ، خسته نمى شود .

((طاووس فقيه )) مى گويد : ((امام چهارم ، سيد الساجدين عليه السّلام را در كنار خانه كعبه ديدم كه شب تا صبح طواف و عبادت مى كرد . وقتى كنار خانه كعبه خلوت شد و ديگر كسى را در كنار خانه نديد ، به آسمان نگريست و فرمود :

ص: 744

(الهى ! غارَتُ نُجُومُ سَماواتِكَ وَهَجَعَتْ عُيُونُ آنامِكَ وَاءبْوابُكَ مُفْتَحاتٌ لِلسّائلِين ، جِْتُكَ وتَرحَمْنى وَتَرينى وَجْهَ جَدّى مُحَمَّدصلّى اللّه عليه و آله فى عَرَصاتِ القِيامَةِ))

يعنى : ((پروردگارا ! اكنون ستارگان آسمانهاست خاموش شده و همه افراد خوابيده اند . و درهاى رحمت تو براى گداها مفتوح است . من اكنون به نزد تو آمده ام تا مرا ببخشى و مورد رحمت قرار دهى و در روز قيامت ، مرا در صورت جدّم محمدصلّى اللّه عليه و آله بينى )) .

سپس امام سجادعليه السّلام گريست و فرمود :

((وَعِزَّتِكَ ! وَجَلالِكَ ! مااءَرَدْتُ بِمَعْصِيَتى مُخالِفَتَكَ وَماعَصَيْتُكَ اِذْ عَصَيْتُكَ وَاَنَابِكَ شاكّ وَلابِنِكالِكَ جاهِل وَلالِعُقوبَتِكَ مُتَعَرِّض وَلكِنْ سَوَلْتْ لى نَفسىِ وَاَعانَنى عَلى ذلِكَ سَتْرُكَ المُرضى بِهِ عَلَيَّ ، فَاءَنا الا نُ مِنْ عَذابِكَ مَنْ يَستنقِذُنى وَبِحَبْلِ مَنْ اعْتَصِمُ إ نْ قَطَعْتَ حَبْلَكَ عَنّى ، فَواسَوْاءَتاهُ غَداً مِنَ الوُقُوفِ بَينَ يَدَيْكَ إ ذا قيلَ لِلْمُخّفينَ جُوزوا وَلِلْمُثْقِلينَ حُطّوا ، اءَمَعَ المُخْفين اءَجُوزُ اءَوْمَعَ المُثْقِلينَ اءَحْطُّ ؟ وَيْلى كُلَّما طالَ عُمرى كَثَرْتُ خَطاياىَ وَلَمْ اءَتُبْ ، اءما آنٌ لى اءَنْ اسْتَحي مِنْ رَبِّى ؟ )) .

يعنى : ((به عزت و جلالت سوگند مى خورم كه با گناه خويش قصد مخالفت تو را ننموده ام . و اگر معصيتى را مرتكب شده ام به خاطر اين نبوده است كه به تو شك دارم ، يا به تنبيه تو ، جاهل باشم و يا عقوبت تو را ناديده گرفته باشم ، بلكه هواى نفس ، مرا به وسوسه انداخت و اينكه تو آن گناه را مى پوشانى نيز مرا به انجام آن وادار نمود . اكنون

ص: 745

با خود مى گويم چه كسى مرا از عذاب تو نجات مى دهد ؟ و اگر تو ريسمانت را از من بُبّرى ، به ريسمان چه كسى چنگ بزنم . واى بر فردا ! آنگاه كه روبه روى تو به سبكبالان گفته مى شود : ((برويد)) . و به سنگين بالان گفته مى شود : ((توقّف كنيد)) . آيا من با سبكبالان هستم يا با سنگين بالان هستم تا بمانم ؟ واى بر من ! كه هر اندازه از عمرم مى گذارد ، خطاهايم بيشتر مى شود در حالى كه توبه نكرده ام . آيا وقت آن نرسيده است كه از پروردگارم خجالت بكشم ؟ )) .

و سپس امام عليه السّلام گريست و اين شعر را سرود :

اءَتَحْرُقَنى بِالنّارِ ياغايَةُ المُنى

فَاءَيْنَ رَجائى ثُمَّ اءَيْنَ مُحِبَّتى

اءَتَبْتُ بِاءعْمالٍ قَباحٍ رَدِيَّةٍ

وَمافِى الوَرى خَلْقٌ جَنى كَجِنايَتى

يعنى : ((اى هدف آرزومندان ! آيا مرا با آتش مى سوزانى ! پس اميد و محبّت من به كجا رفته ؟ من با اعمالى زشت و پست ، نزد تو آمده ام و در جهان ، هيچ كس نيست كه مثل من چنين جنايتى مرتكب شده باشد)) .

من چنين جنايتى مرتكب شده باشد)) .

پس از سرودن اين شعر ، گريست و فرمود :

((سُبْحانَكَ تَعْصى كَاءَنَّكَ لاتَرى ، وَتَحْلِمُ كَاءَنَّكَ لَمْ تُعصى ، تَتَوَدَّدُ إ لى خَلْقِكَ بِحُسْنِ الصَّنيع كَاءَنَّ بِكَ لِحاجَةٍ إ لَيْهِمْ وَاءنْتَ ياسَيِّدىَّ ! الغِنى عَنْهُمْ)) .

پس از اين كلمات ، به حالت سجده بر روى زمين افتاد .

در اين هنگام من نزديك

ص: 746

رفتم و سر مبارك آن حضرت را آهسته گرفتم و روى زانوهايم گذاشتم و گريستم به طورى كه اشكهايم جارى شد و روى صورت آن حضرت ريخت .

آن حضرت حركت كرد و نشست و فرمود : ((چه كسى من را از ذكر پروردگارم بازداشت ؟ )) .

گفتم : من ((طاووس )) هستم . (سپس پرسيدم ) اين چه بى لياقتى و ترسى است كه در تو مى بينم ؟ اين كار را ما كه گناهكار هستيم بايد انجام دهيم ! نه شما كه پدرت حسين بن على و مادرت فاطمه زهرا و جدّت رسول خداست .

آن حضرت فرمود : ((هرگز ! هرگز اى طاووس ! پدر و مادر و جدّم را واگذار ؛ زيرا خداوند بهشت را خلق كرده است براى كسى كه او را اطاعت نموده و كار نيك انجام دهد هرچند بنده اى حبشى باشد . و آتش را آفريده است براى كسى كه او را معصيت كند هرچند از طايفه قريش باشد . آيا نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد :

(فَاِذا نُفِخَ فىِ الصُورِ فَلاانْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلايَتَساءَلُون ) . (1)

به خدا سوگند فردا هيچ كس تو را يارى نمى كند مگر عمل شايسته اى كه پيش فرستاده باشى )) . (2)

اين حديث ، بيانگر اهميت دعا و راز و نياز در كنار خانه كعبه است .

امام صادق عليه السّلام نيز در كنار خانه كعبه ، چنين دعا مى كند :

((اللّهم من قِبَلِكَ الرَّوْحُ وَالفَرَجُ وَالعاقِبَةُ ، اَلّلهُمَّ اِنَّ عَمَلى ضَعِيفٌ فَضاعِفْهُ لى وَاغْفِرلى مَااطَّلَعْتَ عَلَيْهِ مِنّى وَخَفي

ص: 747


1- 91. مؤ منون /101.
2- 92. المناقب ، ج 4، ص 151.

على خَلْقِكَ وَتَسْتَجِيرُ مِنَ النّارِ)) . (1)

و طبق حديث ديگرى از امام رضاعليه السّلام نقل شده است كه آن حضرت وقتى رو به روى ((ركن يمانى )) قرار مى گرفت ، دستهاى خود را به سوى آسمان بلند مى كرد و مى فرمود :

((يا اَللّه ! يا وَلِىُّ الصافِيَةِ ! وَ ياخالِقُ العافِيَةِ ! و يا رازِقُ العافِيَةِ ! وَالمُنْعِمُ بِالافِيَةِ وَالمَنّانُ بِالعافِيَةِ وَالمُتفضّلُ بِالعافِيَةِ عَلَىَّ وَعَلَى جَميعِ خَلْقِكَ ، يا رَحْمانُ الدُّنيا وَالا خِرَةِ وَرَحيمُهَما ! صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَارْزُقنا العافِيَةَ وَدَوامَ العافِيَةِ وَتَمامَ العافِيَةِ وَشُكْرَ العافِيَةِ في الدُّنيا وَالا خِرَةِ يا اَرْحَمُ الرّاحِمين )) . (2)

وداع با كعبه

درباره چگونگى و آداب وداع با خانه خدا نيز از ائمه اطهارعليهم السّلام دستوراتى وارد شده است . در حديثى ((معاوية بن عمّار)) از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه آن حضرت عليه السّلام رمود :

((هرگاه خواستى از مكه خارج شده و نزد خانواده ات برگردى ، با خانه خدا وداع و خداحافظى كن . ابتدا هفت مرتبه پيرامون كعبه طواف كن و اگر توانستى در هر مرتبه ، حجرالاسود و ركن يمانى را با دستهاى خود بگير ، و اگر نتوانستى ، طواف را از حجرالاسود شروع و در ركن يمانى ختم كن . و اگر اين را هم نتوانستى ، هر طور كه مقدور است انجام بده . و سپس به ركن مستجار آمده و مانند اولين روزى كه به مكه آمدى ، عمل كن و هر دعايى كه خواستى بخوان . و سپس از آن ، حجرالاسود را در بغل گرفته و شكم خود را

ص: 748


1- 93. وسائل الشيعه ، ج 9، ص 424، ح 17914.
2- 94. وسايل الشيعه ، ج 9، ص 417، ح 17884.

به ديوار كعبه چسبانيده و يك دست را بر روى حجرالاسود و دست ديگر را بر ديوار نزديك به درب كعبه بگذار و بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و اهل بيت او صلوات بفرست و سپس بگو :

((الّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمِّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ وَنَبِيِّكَ وَاءَمِينِكَ و جَيبِكَ وَنَجيِّكَ وَخَيِرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ .

الّلهُمَّ ! كَمابَلَّغَ رِسالاتَكَ وَجاهَدَ فى سَبيلِكَ وَصَدَّعَ بِاءمْرِكَ وَاُوذِىَ فى جَنْبِكَ وَعَبَدَكَ حَتى اَتاهُ اليَقين .

الّلهُمَّ ! اقِلبْنى مُفْلىً مُنْبِحاً مُسْتَجاباً لى بِاءفْضَلِ مايَرْجَعُ بِهِ اءحدٌ مِنْ وَفْدِكَ مِنَ المَغْفِرَةِ وَالبَرَكَةِ وَالرَّحْمَةِ وَالرِّضْوانِ وَالعافِيَة .

الّلهُمَّ ! إ نْ اءمتَّنى فَاغْفِرلى وَإ نْ اَحْيَيْتَنى فَارْزُقْنيه مِنْ قابِلٍ .

الَّلهُمَّ ! لاَتَجْعَلُهُ آخِرُّ العَهْدِ مِنْ بَيْتِكَ .

الَّلهُمَّ ! إ نّى عَبْدُكَ وَابنُ عَبْدِكَ وَابنُ اَمَتِكَ ، حَمَلْتَنى عَلى دَوابِكَ وَسيَّرْتَنى فى بِلادِكَ حَتّى اءَقْدَمْتَنى حَرَمَكَ وَاءَمْنَكَ وَقَدْ كانَ فى حُسْنِ ظَنّى بِكَ اءَنْ تَغْفِرَلى ذُنُوبِى فَإ نْ كُنتَ قَدْ غَفَرْتَ لى ذُنُوبى فَازُدُدْ عَنّى وَقَرِّبْنى إ لَيْكَ زُلْفى وَلاتُباعِدْنى وَإ ن كُنْتَ لَمْ تَغْفِرْلى فَمِنَ الا نِ فَاغْفِرلى قَبْلَ اءَنْ تَناءى عَنْ بَيْتِكَ دارى ، فَهذا اءَوانُ انْصِرافى إِنْ كُنتَ اءَذْنْتَ لى غَيرُ راغِبٍ عَنْكَ وَلاعَنْ بَيْتِكَ وَلامُسْتَبْدِل بِكَ وَلابِهِ .

الَّلهُمَّ ! احْفَظْنى مِنْ يَيْنَ يَدَىَّ وَمِنْ خَلْفى وَعَنْ يَمينى وَسَمْن شِمافى حَتّى تُبَلِّغُْنى اءَهْلى فَإ ذا بَلَّغْتَنى اءَهْلى فَاكْفنى مَؤْونَةَ عِبادَكَ وَعَيالِى فَاِنَّكَ وَلِىُّ ذلِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَمِنّى )) .

پس از خواندن اين دعا به كنار چاه زمزم آمده و از آب آن بياشام . و پس از آن به بيرون رفته و بگو

ص: 749

:

((آئبون تائبون عابدون لربّنا حامدون إ لى ربنا راغبون إ لى اللّه راجعون إ ن شإ اللّه )) .

((معاوية بن عمّار)) مى گويد : ((خود امام صادق عليه السّلام وقتى خانه كعبه را وداع گفت و خواست از مسجدالحرام خارج شود ، در كنار درب مسجد تا مدت زيادى به سجده رفت و سپس حركت كرد و از مسجد خارج شد)) . (1)

بخش سوّم : مسجد الحرام و اسرار آن

حدود مسجدالحرام

((مسجدالحرام )) از قديميترين مساجد است . عظمت و قداست اين مسجد ، از همه مساجد بيشتر است . ((مسجدالحرام )) تنها مسجدى است كه در قرآن كريم از آن به عظمت و شوكت نام برده شده است . خداوند در قرآن كريم مى فرمايد :

(يا اَيُّهَالَّذينَ امَنُوا اِنَّما المُشْرِكُونض نَجِسٌ فَلايَقْرِبُوا المَسْجِدِالحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا . . . ) . (2)

و نيز مى فرمايد : (لَقَدْ صَدَقَ اللّه رَسُولَهُ الرُّءْيا بِالحَقِّ لَتَدْخُلَنَّ المسجدالحرام . . . )(3)

و لازم است قبل از هر موضوعى ، حدود مسجدالحرام مشخص شود .

از بعضى روايات استفاده مى شود كه حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل عليهماالسّلام سجدالحرام را از طرف مشرق به صفا و مروه محدود كرده اند . (4)

پس از تحقيق و تفحّص راجع به اين موضوع ، نتيجه مى گيريم كه مسجدالحرام ابتدا داراى محدوده و فضاى مشخصى بوده است . و دليل روشن آن اين است كه در قرآن كريم فرموده است :

(فلا يقربوا المسجدالحرام ) ؛ يعنى : ((مشركين نبايد به مسجدالحرام نزديك شوند)) .

و يا مى فرمايد : ((لتدخلنّ المسجدالحرام ) ؛ يعنى : ((تا داخل

ص: 750


1- 95. فروع كافى ، ج 4، ص 531.
2- 96. توبه /28.
3- 97. فتح /27.
4- 98. فروع كافى ، ج 4، ص 209.

در مسجدالحرام شوند)) .

امر نمودن خداوند به اينكه مشركين نبايد به مسجدالحرام نزديك شوند و همچنين داخل شدن رسول خدا و همراهان او به مسجدالحرام ، مستلزم اين است كه محدوده مسجدالحرام مشخص بوده باشد . پس مسجدالحرام در ابتدا داراى حدود مشخصى بوده است هرچند اكنون آن محدوده اصلى ، نامشخص است .

براى مسجدالحرام پس از ظهور اسلام و بخصوص در زمان خليفه دوم ، فضاى معيّنى در نظرگرفته شد و پيرامون آن ديوار كشيدند . همچنين بعد از خليفه دوّم ، در زمان خليفه سوم و سپس در دوران حكومت عباسيان ، در فضا مساحت مسجدالحرام تغييراتى انجام گرفت و مسجد را بزرگتر بنا كردند . اين تغييرات ادامه پيدا كرد تاكنون كه آل سعود مساحت مسجد را به بيش از 356 هزار متر مربع افزايش داده اند .

جايگاه معنوى مسجدالحرام

عظمت و قداست و شوكت مسجدالحرام در حدّى بالاست كه هيچ مسجدى با او همتراز نمى باشد ؛ زيرا خداوند براى اين مسجد ، ويژگيهايى قرار داده است كه براى هيچ مسجدى قرار نداده است . و آن ويژگيها عبارتند از :

1 تحريم ورود مشركين به مسجدالحرام

در قرآن كريم صراحتاً از داخل شدن مشركين به مسجدالحرام نهى شده است ، خداوند مى فرمايد :

(يا اَيُّهَا الَذِينَ آمَنُوا اِنَّما المُشْرِكُونَ نَجِسٌ فَلايَقْرِبُوا المَسْجِدُالحَرام بَعْدَ عامِهِمْ هذا . . . )(1)

((اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! مشركين نجس هستند و پس از اين نبايد به مسجدالحرام نزديك شوند)) .

در اين آيه از نزديك شدن مشركين به مسجدالحرام ممانعت شده است ؛

ص: 751


1- 99. توبه /28.

زيرا قداست و پاكيزگى و عظمت اين مكان با نزديك شدن كسى كه نجس است ، هيچ سازگارى ندارد . اين مكان ، مورد نظر خدا و جايگاه عاشقان اوست ، پس هر كس كه پاك و منزّه از شركت و نجاست درونى باشد ، اجازه ورود به آن را دارد و هر كس كه آلوده به شرك و نجاست درونى باشد ، حق ورود به آنجا را ندارد .

2 امن بودن مسجدالحرام

از ويژگيهاى مسجدالحرام ، امنيت آن است . كسى كه به داخل مسجدالحرام پناه ببرد ، امنيت پيدا كند و كسى حق آزار و اذيت او را ندارد ، زيرا مسجدالحرام جزء حرم خداست و هر كسى كه داخل حرم خدا شود ، امنيت دارد ؛ همانطور كه خداوند مى فرمايد :

(وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ امِناً)(1) يعنى : ((و هر كسى كه داخل حرم خدا شود ، امنيت دارد)) .

از امام صادق عليه السّلام پرسيدند : آيا منظور از اين آيه كه مى فرمايد : ((هركسى كه داخل آن شود ، امنيت دارد)) ، خانه كعبه است يا حرم خدا ؟

آن حضرت فرمودند : هر كسى كه در حرم داخل شود و به آنجا پناه ببرد از غضب خداوند در امان است . و هر حيوان وحشى و پرنده اى كه داخل حرم شود ، از اذيت و آزار ديگران در امان است تا هنگامى كه از حرم خارج شود)) .

از اين روايت و ساير روايات استفاده مى شود كه اذيت و آزار رساندن به ديگران در مسجدالحرام كه جزء حرم خدا مى

ص: 752


1- 100. آل عمران /97.

باشد ، حرام است .

شايد فلسفه نامگذارى اين مسجد به ((المسجدالحرام )) اين باشد كه گشتن و يا اذيت و آزار رساندن به هر موجود زنده اى در آن حرام است .

و ممكن است علت نامگذارى آن به ((مسجدالحرام )) احترام ويژه اى باشد كه اين مسجد نزد خداوند دارد ؛ زيرا بعضى از روايات بيانگر اين مطلب است كه محدوده مسجدالحرام مكانى است كه ميخ خيمه بهشتى در آنجا كوبيده شده . در روايتى از رسول خداصلّى اللّه عليه و آله نقل شده است كه فرمود :

((وقتى كه آدم و حواعليهماالسّلام به زمين هبوط كردند ، مدتى دور از هم و در تنهايى مى زيستند و براى رسيدن به همديگر ، به درگاه خداوند تضرّع و گريه كردند تا خداوند بر آنان ترحّم نمود و به جبرئيل دستور داد خيمه اى از خيمه هاى بهشتى را به زمين برده و آدم و حوا را در آن خيمه جمع كرد . اين خيمه داراى ستوتى بسيار نورانى و از جنس ياقوت سرخ بود ، تا هر جا نور اين ستون امتداد داشت ، خداوند به احترام ستون و خيمه بهشتى آن را جزء حرم خود قرار داد)) .

و در همين روايت مى فرمايد : ((اين خيمه داراى طنابهايى بود كه ميخ آنها در محدوده مسجدالحرام كوبيده مى شد)) . (1) لذا ممكن است فلسفه نامگذارى مسجدالحرام ، احترام ويژه اى باشد كه اين مكان به لحاظ آن خيمه و ستون بهشتى دارد .

3 نماز و دعا در مسجدالحرام

يكى ديگر از ويژگيهاى مسجدالحرام اين است

ص: 753


1- 101. تفسير عياشى ، ج 1، ص 3639.

كه نماز و دعا در مسجدالحرام ، در مقايسه با نماز و دعا در ساير مساجد از بيشترين اجر و ثواب برخوردار است . فقها و علما در رساله هاى علمّيه به اين مطلب تصريح كرده اند . و روايات زيادى نيز در اين رابطه وارد شده است .

در بعضى از روايات ، يك نماز در مسجدالحرام را معادل با صد هزار نماز دانسته اند . (1)

و در بعضى از روايات ، نماز فرادا در مسجدالحرام از نماز جماعت در منزل ، افضل دانسته شده است . (2)

حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرموده است :

((النافِلَةُ في المَسْجِدِالحَرامِ الاَْعْظَمِ تَعْدِلُ عُمْرَةً مَبْرُورَةً وَصَلاةُ الفَريضَةِ تَعْدِلُ حَجَّةً مُتَقَبَّلَة ))(3)

يعنى : ((نماز نافله در مسجدالحرام برابر با عمره مبرور و نماز واجب در آن برابر با حج مقبول است )) .

دعا و راز و نياز به درگاه خداوند نيز در مسجدالحرام از منزلت ويژه اى برخوردار است ؛ زيرا در اين مسجد ، خانه خدا كه خانه رحمت و مغفرت هست قرار دارد ، و خود اين مسجد در شهر مكه كه شهر ((اُمُّ رُحْم )) هست ، قرار گرفته است . پس اگر كسى با اخلاص و فروتنى كامل وارد مسجدالحرام شود و به درگاه خداوند مناجات كند ، خداوند دعاى او را اجابت خواهد كرد .

ائمه اطهارعليهم السّلام در اين مسجد ، نمازهاى زيادى با سجده هاى طولانى اقامه مى كرده اند و اين گوياى اهميت نماز و دعا در مسجدالحرام است .

مكانهاى معنوى مسجدالحرام

در مسجدالحرام ، مكانها و جايگاههاى بسيار مقدس و با

ص: 754


1- 102. فروع كافى ، ج ، ص .
2- 103. فروع كافى ، ج ، ص 527.
3- 104. الجعفريات ، ص 72.

عظمتى وجود دارد كه در واقع وجود اين جايگاهها به مسجدالحرام ، عزّت و قداست ويژه اى بخشيده است .

1- كعبه

((كعبه )) مهمترين جايگاه در مسجدالحرام است . و راجع به اهميّت و فلسفه وجود آن ، درگذشته مطالبى را مرقوم داشتيم .

2- حجرالاسود

((حجرالاسود)) همانطور كه از اسم آن پيداست ، سنگ سياهى است كه در ركن شرقى با ارتفاع يك متر و نيم از زمين قرار دارد . اين سنگ به شكل بيضى و در قابى از نقره قرار گرفته است . در اينجا بايد چند نكته را پيرامون حجرالاسود تذكر دهيم :

الف ماهيت حجرالاسود :

حجرالاسود ، ياقوت سفيد از ياقوتهاى بهشت بوده است كه خداوند آن را در كوه ((ابوقبيس )) قرار داد و به حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهماالسّلام وحى كرد تا آن را از كوه ابوقبيس ، استخراج نمايند و به همين شكل كه اكنون هست ، در كعبه جاسازى نمايند .

و از حضرت على عليه السّلام نقل گرديده است كه پيش از حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهماالسّلام خداوند اين سنگ را از بهشت همراه حضرت آدم عليه السّلام به زمين فرستاد و آن حضرت سنگ را در همين مكان كنونى قرار داد ، ولى پس از طوفان نوح عليه السّلام حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهماالسّلام از طريق وحى ، آن را از كوه ابوقبيس استخراج نمودند . (1)

اين سنگ كه ابتدا ياقوت بسيار سفيد و نورانى بود ، بر اثر تماس كفّار و مشركين با آن و معصيت گناهكاران ، رنگ آن تغيير پيدا كرد

ص: 755


1- 105. امالى ، طوسى ، ج 2، ص 91.

و سياه شد .

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بر عايشه كه در حال طواف بود فرمود : ((اگر چنين بود كه خداوند اين سنگ را بر اثر پليدى و نجاسات دوران جاهليت متاءثّار سازد ، اكنون هر دردى با آن شفا پيدا مى كرد و اين سنگ به همان شكلى بود كه در اوّل ، خداوند آن را با آن شكل به زمين فرستاد و خداوند آن را به همان حالت اوّلى كه داشت ، ظاهر مى كرد . اين سنگ ، ابتدا ياقوتى سفيد از ياقوتهاى بهشت بود ، ولى خداوند زيبايى آن را بر اثر معصيت گناهكاران ، تغيير داد . . . )) . (1)

و در روايت ديگرى از اميرالمؤ منين على عليه السّلام نقل شده است كه آن حضرت فرمود : ((حجرالاسود در ابتدا سنگى بود كه سفيدى آن مانند سفيدى مرواريد و درخشش آن مانند ياقوت بود ، سپس دستهاى كفّار آن را سياه كرد . . . )) . (2)

ب استلام حجرالاسود :

((استلام )) يعنى ((دست كشيدن )) استلام حجرالاسود ، يكى از اعمال مستحبى است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و ائمه اطهارعليهم السّلام انجام دادن آن را بسيار سفارش كرده اند . و در بسيارى از روايات ، استلام حجرالاسود به عنوان سنّت رسول خدا معرفى شده است .

البته در استلام حجرالاسود لازم است رعايت ديگران بشود و چنانچه موجب اذيت و آزار ديگران شود ، بهتر است از دور به آن اشاره كنيم .

از امام رضاعليه السّلام پرسيدند : آيا در

ص: 756


1- 106. علل الشرايع ، ج 2، ص 427.
2- 107. امالى ، طوسى ، ج 2، ص 91.

استلام حجرالاسود ، وقتى مردم زياد شدند و ازدحام كردند كسى حق دارد براى استلام آن ، ضارعه كند ؟

آن حضرت فرمود : ((در اين صورت با دست خود به حجرالاسود اشاره كن )) . (1)

و در روايت ديگرى نقل شده است كه از امام صادق عليه السّلام پرسيدند : چرا حجرالاسود را استلام نمى كنى ؟

آن حضرت فرمود : ((اءكرِهُ اءن اُوذيَ ضعيفاً اءو اءتاءذّي )) . (2)

يعنى : ((نمى خواهم انسان ضعيفى را اذيت كرده باشم يا خود ، اذيت شوم )) .

نقل شده است كه در مكّه مردى از كارگزاران بنى اميّه زندگى مى كرد كه به او ((ابن ابى عوانه )) مى گفتند . اين شخص با اهل بيت پيامبرعليهم السّلام دشمنى داشت و هرگاه امام صادق عليه السّلام ا يكى از بزرگان اهل بيت عليهم السّلام وارد مكه مى شد ، آن مرد او را به بازيچه مى گرفت . روزى نزد امام صادق عليه السّلام آمد در حالى كه آن حضرت در طواف بود ، به او عرض كرد : نظر شما درباره استلام حجرالاسود چيست ؟

آن حضرت فرمود : ((رسول خداصلّى اللّه عليه و آله آن را استلام مى كرد)) .

او عرض كرد : من نديده ام شما آن را استلام كنى .

آن حضرت فرمود : ((نمى خواهم انسان ضعيفى را اذيت كرده يا خود اذيت شوم .

آن مرد به امام صادق عليه السّلام عرض كرد : من گمان مى كردم كه رسول خداصلّى اللّه عليه و آله ن را استلام مى

ص: 757


1- 108. فروع كافى ، ج 4، ص 405.
2- 109. فروع كافى ، ج 4، ص 409.

كرد ((يعنى به اذيت ديگران يا خودش كارى نداشت )) ؟

امام صادق عليه السّلام فرمود : آرى ، رسول خداصلّى اللّه عليه و آله آن را استلام مى كرد ولى مردم وقتى پيامبرصلّى اللّه عليه و آله را مى ديدند ، حقّش را ادا مى كردند و راه را براى او باز مى نمودند ولكن حقّ مرا را ادا نمى كنند)) . (1)

ج بوسيدن حجرالاسود :

يكى ديگر از عملهاى مستحب ، بوسيدن حجرالاسود است . البته سفارش شده است كه بوسيدن حجرالاسود نبايد موجب اذيت و آزار ديگران شود . ابوبصير به امام صادق عليه السّلام عرض كرد : مردم مكه براى شما بد مى دانند كه حجرالاسود را نبوسى در حالى كه رسول خداصلّى اللّه عليه و آله آن را بوسيده است .

امام صادق صلّى اللّه عليه و آله فرمود : ((إ نَّ رَسُولَ اللّه صلّى اللّه عليه و آله كانَ إ ذا إ نتَهى إ لى الحَجَرِ يَغْرِجُوا لَهُ وَ اءَنَا لايَفْرِجُونَ لى )) . (2)

يعنى : ((هرگاه رسول خداصلّى اللّه عليه و آله به سمت حجرالاسود مى رفت ، مردم راه را براى او باز مى كردند ، ولى براى من راه را باز نمى كنند)) .

د فلسفه استلام و بوسيدن حجرالاسود :

طبق آنچه از احاديث استفاده مى شود ، سفارش به استلام و بوسيدن حجرالاسود ، سرّ و حكمتى دارد . در قرآن كريم تصريح شده است كه خداوند در عالم ذر ، تمام فرزندان آدم را حاضر نمود و خطاب به آنان فرمود : (اءَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ

ص: 758


1- 110. فروع كافى ، ج 4، ص 409.
2- 111. التهذيب ، ج 5، ص 104.

؟ )(1)

يعنى : ((آيا من پروردگار شما نيستم ؟ )) .

((قالُوا : بَلى )) ؛ (2)

يعنى : ((همگى گفتند : آرى ، تو پروردگار ما هستى )) .

از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و ائمه اطهارعليهم السّلام نقل شده است كه وقتى خداوند فرزندان آدم را حاضر نمود ، از آنان ميثاق و اقرار گرفت ، حجرالاسود را نيز فراخواند و به آن امر كرد كه ميثاق فرزندان آدم را در خود حفظ و نگهدارى كن . و استلام حجرالاسود در واقع تجديد ميثاق و بيعت است و هر كسى كه آن را استلام كند ، در روز قيامت ، حجرالاسود شهادت مى دهد كه او دوباره تجديد ميثاق و بيعت كرده است .

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد : ((عمربن خطاب از كنار حجرالاسود گذشت و گفت : اى سنگ ! به خدا سوگند ! ما مى دانيم تو سنگى هستى كه هيچ ضرر و نفعى ندارى ، فقط مى دانيم كه رسول خداصلّى اللّه عليه و آله تو را دوست داشت ، و به همين جهت ما نيز تو را دوست داريم )) .

اميرالمؤ منين على عليه السّلام به عمربن خطاب فرمود : ((اى پسر خطاب ! به خدا سوگند ! خداوند اين سنگ را در روز قيامت حاضر مى كند در حالى كه يك زبان و دو لب دارد و براى كسانى كه تجديد ميثاق كرده اند شهادت مى دهد . . . )) . (3)

و از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه آن حضرت فرمود :

ص: 759


1- 112. اعراف /172.
2- 113. اعراف /172.
3- 114. علل الشرايع ، ج 2، ص 426.

((خداوند حجرالاسود را آفريد و سپس از بندگانش ميثاق گرفت و به اين سنگ دستور داد : اين ميثاق را حفظ كن و مؤ منين با او تجديد ميثاق مى كنند)) . (1)

در مرفوعه ((ابن ابى عمير)) آمده است كه از امام صادق عليه السّلام يا امام باقرعليه السّلام پيرامون علت بوسيدن حجرالاسود سؤ ال شد ، آن حضرت فرمود : ((اين سنگ در بهشت يك گوهر بسيار سفيدى بود و حضرت آدم عليه السّلام آن را مى ديد ، وقتى خداوند اين سنگ را به زمين فرستاد ، حضرت آدم عليه السّلام با آن برخورد كرد و فوراً آن را بوسيد ، از اين پس ، خداوند بوسيدن اين سنگ را يك سنّت قرار داد)) . (2)

ه - دعا در كنار حجرالاسود :

دعا در كنار حجرالاسود از آداب ويژه اى برخوردار است . امام صادق عليه السّلام فرموده است : ((هرگاه نزديك حجرالاسود رسيدى ، دو دست خود را به طرف آسمان بلند كرده و حمد و ثناى پروردگار را انجام بده و بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و اهل بيت او صلوات بفرست و از خداوند درخواست كن تا از تو قبول كند . سپس حجرالاسود را استلام نموده و ببوس ، چنانچه نتوانسʙɠآن را ببوسى فقط استلام كن ، و اگر نتوانستى استلام كنى ، فقط به آن اشاره كن و بگو :

((الَّلهُمَّ ! اءَمانَتى اءَدَّيْتُها وَميثاقى تَعاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لى بِالمُوافاةِ ، اَلَّلهُمَّ ! تَصْديقاً بِكِتابِكَ وَعَلى سُنَّةِ نَبيكَ اَشْهَدُ اءَنْ لاإِلهَ اِلا اللّه وَحْدَهُ لاشَريكَ لَهُ وَاءنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرسُولُهُ امَنْتُ بِاللّه

ص: 760


1- 115. علل الشرايع ، ج 2، ص 425.
2- 116. المحاسن ، ج 2، ص 67.

وَكَفَرْتُ بِالجِبْتِ وَالطّاغُوتِ وَبِاللاّتِ وَالغُزّى وَعِبادَةِ الشَّيْطانِ وَعِبادَةِ كُلِّ نِدٍّ يُدَّعى مِنْ دُونِ اللّه )) .

و اگر نتوانستى همه آن را بگويى ، فقط قسمتى از آن را بخوان و بگو :

((اَلّلهُمَّ ! إِلَيْكَ بَسَطْتُ يَدى وَفيها عِنْدِكَ عَظَمْتُ رِغْبَتى فَاقْبَلْ سيحَتى وَاْغْفِرلى وَارْحَمنى ، الّلهُمَّ ! إِنّى اَعُوذُ بِكَ مِنَ الكُفِرُ وَالفَقْرِ وَمَواقِفِ الخَزْىِ فىِ الدُّنيا وَالا خِرَةِ)) . (1)

3 ركن يمانى :

همانگونه كه قبلاً ذكر شد ، خانه كعبه داراى چهار ركن است .

1 ركن اسود يا ركن شرقى .

2 ركن شامى .

3 ركن غربى .

4 ركن يمانى .

در بين اركان كعبه ، ركن يمانى از موقعيت معنوى ويژه اى برخوردار است و لذا ما ، در اينجا آن را جداگانه مطرح كرديم .

((ركن يمانى )) ، زاويه جنوبى خانه كعبه است كه در سمت كشور يمن واقع شده است . در بعضى روايات ، ركن يمانى به عنوان ((يَمْينُ اللّه في اءَْضِهِ)) مطرح گرديده است . و سفارش شده است كه ركن يمانى را استلام كنيد .

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد : رسول خداصلّى اللّه عليه و آله فرموده است :

((طُوفُوا بِالبَيْتِ وَاسْتَلِمُوا الرّكْنَ فَاِنَّهُ يَمينُ اللّه فى اءَرْضِهِ يُصافِحُ بِها خَلْقُهُ مُصافِحَة العَبْدِ اءَوْ الرَّحيلِ يَشهَدُ لِمَنْ اسْتَلَمَّهُ بِالمُوافاتِ)) . (2)

يعنى : ((به دور خانه كعبه طواف كنيد و ركن يمانى را استلام نماييد ، زيرا ركن يمانى ، يمين اللّه در زمين سات و خداوند به وسيله آن با بندگانش مصافحه مى كند ، چنانكه

ص: 761


1- 117. فروع كافى ، ج 4، ص 403.
2- 118. علل الشرايع ، ج 2، ص

يك عبد با مولايش مصافحه مى كند و ركن يمانى براى كسانى كه آن را استلام كنند ، روز قيامت شهادت مى دهد كه اينها وفاى به عهد كردند)) .

شيخ صدوق (ره ) فرموده است : معناى ((يمين اللّه )) راهى است كه خداوند از آن راه ، مؤ منين را به بهشت وارد مى كند . (1)

دعا در كنار ركن يمانى از اهميت ويژه اى برخوردار است ؛ زيرا در بعضى از روايات ، ركن يمانى به عنوان دربى از دربهاى بهشت معرفى شده است . (2) و در روايتى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه خداوند در كنار ركن يمانى ، فرشته اى را موكِّل ساخته تا به دعاى شما آمين بگويد . (3)

از رسول خداصلّى اللّه عليه و آله نقل شده است كه آن حضرت خانه كعبه را طواف مى كرد تا به ركن يمانى مى رسيد ، آنگاه سرش را به سمت كعبه بلند مى كرد و مى فرمود :

((اَلْحَمْدُ للّه الذى شَرَّفَكَ وَعَظَّمَكَ وَالحَمْدُللّه الَّذى بَعَثَنى نَبِيّاً وَجَعَلَ عَلِيّاً اِماماً ، اَلَّلهُمَّ اهْدِ لَهُ خَلْقِكَ وَجَنِّبْهُ شِرارَ خَلْقِكَ)) . (4)

در بعضى روايات ، از ((مستجار)) با نام ((ملتزم )) تعبير شده است .

امام صادق عليه السّلام فرموده است : ((حضرت آدم عليه السّلام در حال طواف خانه كعبه بود ، وقتى به ملتزم رسيد ، جبرئيل به او فرمود : در اين مكان براى پروردگارت اقرار به گناه خود كن . حضرت آدم عليه السّلام ايستاد و فرمود : اى پروردگارا هر كسى كه كارى انجام دهد ، اجرى

ص: 762


1- 119. علل الشرايع ، ج 2، ص 424.
2- 120. مستدرك الوسائل ، ج 9، ص 391، ح 11152.
3- 121. فروع كافى ، ج 4، ص 408.
4- 122. فروع كافى ، ج 4، ص 410.

دارد ، من عمل كردم پس اجر من چيست ؟ خداوند به او وحى كرد : هر كس از فرزندان تو كه به اين مكان آيد و در آنجا به گناهانش اقرار كند ، من او را مى بخشم )) . (1)

و در روايت ديگرى نيز آن حضرت فرموده است :

((فَاِنَّ هذا مَكانٌ لَمْ يَقِرُّ عَبْدٌ لِرَبِّهِ بِذُنُوبِهِ ثُمَّ اسْتَغْفَرَاللّه اِلاّ غَفَرَ اللّه لَهُ))(2)

يعنى : ((ملتزم ، مكانى است كه هيچ عبدى نيست كه در اين مكان به گناه خود نزد خداوندش اقرار كرده و استغفار كند ، مگر اينكه خداوند او را آفريده باشد)) .

4 مستجار

((مستجار)) محلّى است نزديك ركن يمانى ، پشت كعبه و موازى با درب كعبه . و اين مكان نيز از فضيلت و موقعيت ويژه اى برخوردار است ؛ جايى كه گناهكاران به آنجا پناه مى برند . امام صادق عليه السّلام مى فرمايد : در كنار مستجار بگو : ((اَلَّلهُمَّ ! البَيْتُ بَيْتُكَ وَالعَبْدُ عَبْدُكَ وَهذا مَكانُ العائِذ بِكَ مِنَ النّارِ)) . (3)

5 حجر اسماعيل

((حِجْر اسماعيل )) فضاى ديوارى است به شكل نيمدايره و به ارتفاع يك متر و سى سانتيمتر كه در سمت ديوار شمالى خانه كعبه قرار دارد .

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد :

((الحِجْرِ بَيْتُ اسْماعِيلَ وَفيهِ قَبْرُ هاجَرِ وَقَبْرُ اِسْماعِيلَ)) . (4)

يعنى : ((حجر ، خانه اسماعيل است و قبر هاجر و اسماعيل در آن قرار دارد)) .

((حجر اسماعيل )) محل دفن بسيارى از پيامبران ، نيز هست . و دعا و نماز در آنجا مستحب مى

ص: 763


1- 123. مستدرك الوسائل ، ج 9، ص 393، ح 11155.
2- 124. فروع كافى ، ج 4، ص 411.
3- 125. فروع كافى ، ج 4، ص 411.
4- 126. فروع كافى ، ج 4، ص 210.

باشد .

6 مقام ابراهيم

((مقام ابراهيم )) در محلى نزديك خانه كعبه و داراى گنبدى كوچك است كه با ديواره اى از شيشه احاطه شده است .

در قرآن كريم مى فرمايد :

(وَفيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ اِبْراهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ امِناً) . (1)

در اين آيه از مقام ابراهيم به عنوان يكى از نشانه هاى آشكار ياد كرده است . و در آيه ديگرى نماز خواندن در كنار مقام ابراهيم را مورد سفارش قرار داده و مى فرمايد :

(وَاتَّخَذُوا مِنْ مَقامِ اِبْراهِيمَ مُصَلّى ) ؛ (2)

يعنى : ((مقام ابراهيم را جايگاه نماز قرار دهيد)) .

((مقام ابراهيم )) سنگ سياه رنگى است كه رد پاى حضرت ابراهيم عليه السّلام در آن نمايان است . اين مقام در زمان حضرت ابراهيم عليه السّلام متصل به ديوار كعبه بود و پس از ايشان كه مردم براى طواف پيرامون كعبه ازدحام مى كردند ، آن را به اين مكان كنونى انتقال دادند ، و حضرت رسول اكرم اسلام صلّى اللّه عليه و آله دوباره آن را به مكان اصلى برگردانيد ، ولى در زمان خليفه اوّل ابتداى خلافت خليفه دوّم ، به مكان كنونى برگردانيده شد . (3)

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد : ((وقتى خداوند به حضرت ابراهيم عليه السّلام وحى كرد : (اءذّن في النّاس بالحج ) ، آن حضرت اين سنگى را كه اكنون اثر دوپايآن بزرگوار بر آن نمايان هست و مقام ابراهيم نام دارد ، برداشت و در كنار خانه كعبه متصل به آن گذاشت و سپس روى آن رفته و با

ص: 764


1- 127. بقره /125.
2- 128. آل عمران /97.
3- 129. علل الشرايع ، ج 2، ص 423.

صداى بلند آنچه را خداوند امر كرده بود به گوش ديگران رسانيد . وقتى حضرت ابراهيم عليه السّلام صحبت مى كرد و پيام خدا را به ديگران مى رسانيد ، اين سنگ كه زير پاى او بود ، نتوانست او را تحمل كند و پاهاى آن بزرگوار در سنگ فرو رفت و ابراهيم عليه السّلام پاهاى خود را از سنگ جدا كرد . . . )) . (1)

7 چاه زمزم

وقتى حضرت ابراهيم عليه السّلام هاجر و اسماعيل را در بيابان خشك و سوزان مكّه به امر خداوند رها كرد و نزد ساره بازگشت ، ذخيره آب آنان تمام شد و هر لحظه بر اثر شدت گرما و تشنگى ، سختى هاجر و طفل شيرخوارش ، بيشتر مى گشت ، هاجر چند بار فاصله بين كوه صفا و مروه را براى جستجوى آب ، پيمود در آخرين بار كه هاجر براى ديدن اسماعيل آمد ، اسماعيل با پاهاى كوچك خود زمين را گود مى كرد ، در اين هنگام به امر خداوند از زير پاى اسماعيل چشمه اى جوشيد و نام آن ((چشمه زمزم )) است .

((چاه زمزم )) ، در طول تاريخ ، بارها بر اثر حوادث ، خراب شده و دوباره آن را مرمّت كرده اند . نامهاى اين چاه ، علاوه بر ((چاه زمزم )) عبارتند از : ((ركضة جبرائيل ، حفيرة اسماعيل ، حفيرة عبدالمطلب ، برّه ، المضمونه ، الرداء ، شبعه ، طعام ، مطعم و شفاء شقم )) . (2)

آشاميدن ((آب زمزم )) بعد از نماز طواف ، مستحب است و سرّ آن

ص: 765


1- 130. علل الشرايع ، ج 2، ص 423.
2- 131. علل الشرايع ، ج 2، ص 423.

را بعداً ذكر خواهيم كرد .

آب زمرم ، بسيار مورد توجه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بوده است . و گاهى در مدينه آب زمزم را درخواست مى فرمودند .

امام صادق عليه السّلام از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده است كه آن حضرت فرموده است :

((ماء زمزم شفاء لما شرب له ))(1)

يعنى : ((آب زمزم براى هر كسى كه آن را بياشامد ، شفاست )) .

روايت شده است كه وقتى از آب زمزم نوشيدى ، بگو : ((اَلَّلهُمَّ اْجعَلْهُ نافِعاً وَرِزقْاًواسِعاً وَشِفاءً مِنْ كُلِّ راءٍ وَسُقْمٍ)) . (2)

چگونه وارد مسجدالحرام شويم ؟

وارد شدن به مسجدالحرام ، آداب ويژه اى را مى طلبد . امام صادق عليه السّلام پيرامون آداب وارد شدن به مسجدالحرام فرموده است : ((هرگاه خواستى به مسجدالحرام وارد شوى پابرهنه و با آرامش و متانت و خشوع وارد آن شويد)) . (3)

((ابن ابى عمير)) مى گويد : امام صادق عليه السّلام فرمود : ((هركسى كه با خشوع وارد مسجدالحرام شود ، خداوند او را مى آمرزد))

من عرض كردم : خشوع چيست ؟

آن حضرت فرمود : ((خشوع يعنى متانت ، با غرور وارد مسجدالحرام نشوى و هرگاه به درب مسجدالحرام رسيدى ، توقّف كن و بگو : السلام عليك اءيّها النبى ورحمة اللّه وبركاته )) . (4)

انسان وقتى با وارد شدن به مسجدالحرام ، وارد منطقه امن الهى مى شود و آنجا بسيارى از نشانه هاى خداوند را مشاهده مى كند ، بايد خشوع كرده و در برابر عظمت خداوند فروتنى نمايد .

بخش چهارم : حج و عمره

تعريف حج

((حج ))

ص: 766


1- 132. مستدرك الوسائل ، ج 9، ص 347، ح 11050.
2- 133. وسائل الشيعه ، ج 5، ص 352، ح 17667.
3- 134. فروع كافى ، ج 4، ص 401.
4- 135. فروع كافى ، ج 4، ص 401.

در لغت به معناى ((قصد)) است . و در اصطلاح به معناى ((انجام دادن مناسك مخصوص در ايام حج مى باشد)) . ولى چنانكه قبلاً گفتيم ، هر ظاهرى را باطنى و هر صورتى را معنايى است . حج در ظاهر ، انجام دادن اعمال و مناسك مخصوصى است كه در شرع مقدس اسلام مشخص شده است . اما در واقع و باطن ، بريدن از خلق و روى آوردن به حق است .

((حج )) يعنى نزديك شدن به خدا و دور شدن از غير او . انسان با رفتن به حج ، با نشانه ها و جايگاههاى معنوى و ملكوتى ، ماءنوس مى شود و از مظاهر دنيوى و اهل و عيال و خانه و زندگى فاصله مى گيرد . و در واقع حج ، رهبانيت مشروع است ؛ زيرا راهب شدن و ترك زن و فرزند و مال كردن ، اگرچه در اسلام مورد مذّمت واقع شده است ولكن ترك وطن و اهل و عيال و غير اينها براى انجام حج ، مشروع مى باشد . از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله وايت شده است كه آن حضرت به ((ابن امّ عبد)) فرمود :

((اءتَدْرِى مارَهْبانِيَّةُ اُمَّتى ؟ ))

يعنى : ((آيا مى دانى رهبانيت امت من ، چيست ؟ )) .

او گفت : خدا و رسولش بهتر مى داند .

رسول خداصلّى اللّه عليه و آله فرمود : ((الهِجْرَةُ وَالجَهادُ وَالصَّلاةُ وَالصُّوْمُ وَالحَجُّ وَالعُمْرَةُ)) . (1)

((حج )) فرار از غير خدا به سوى خداوند است . امام باقر در تفسير آيه : (فَفَرُّوا

ص: 767


1- 136. بحارالانوار، ج 14، ص 277، مجمع البيان ، ج ، ص 366.

اِلَى اللّه اِنّى لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ)(1)

مى فرمايد : يعنى : ((مردم به حج بروند)) . (2)

((حج )) ، نزد سالك الى اللّه ، منزلى از منازل قرب و وصول است . او با ظاهر به باطن و با پوسته به درون نظر دارد ، و شريعت و انجام تكليفهاى الهى را راهى براى رسيدن به حقيقت مى بيند .

در واقع ، حج راه رستگارى و سعادت است و هر كسى حج را آن گونه كه واقعيت و حقيقت آن مى طلبد ، انجام دهد ، رستگار شده است . و شايد علت نامگذارى حج اين باشد كه اين اعمال و مناسك ، راهنماى انسان به خدا و رستگارى مى باشد . از امام باقرعليه السّلام ؤ ال شد : چرا حج را حج ناميده اند ؟ امام باقرعليه السّلام فرمود :

((حَجَّ فَلانٌ اءيْ اءَفْلَحَ فَلانٌ))(3)

يعنى : ((فلانى حج كرد ؛ يعنى رستگار شد)) .

حج ، پذيرش عملى دعوت خداوند است . على بن ابراهيم قمى در تفسير آيه :

(اءَذِّنْ في النّاسِ بِالحَجِّ يَاءْتُوكَ رِجالاً وَعلى كُلِّ ضامِرٍ يَاءْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ) ، (4)

روايتى را نقل نموده و مى گويد : ((وقتى حضرت ابراهيم عليه السّلام ساختمان خانه كعبه را تمام كرد ، خداوند به او امر كرد تا مردم را به حج دعوت كند . حضرت ابراهيم عليه السّلام فرمود : پروردگارا ! صداى من به همه مردم نمى رسد .

خداوند فرمود : تو بانگ بزن و مردم را دعوت كن ، رساندن آن به مردم با ماست .

ص: 768


1- 137. الذاريات /50.
2- 138. فروع كافى ، ج 4، ص 258، بحار، 96/6.
3- 139. علل الشرايع ، ج 2، ص 411.
4- 140. حج /27.

حضرت ابراهيم عليه السّلام بالاى ((مقام ))(1) كه آن زمان به خانه كعبه متصل بود ، رفت ، مقام را بالا برد تا از كوهها بلندتر شود . در بالاى مقام ، انگشتانش را در گوشهايش كرد و به سمت شرق و غرب با صداى بلند گفت :

اى مردم ! خداوند حج را بر شما واجب كرده است ، سپس دعوت پروردگارتان را اجابت كنيد .

تمام انسانها اين ندا را شنيده و تمام كسانى كه در درياها يا مشرق و مغرب و يا گوشه اى از زمين بودند و تمام كسانى كه هنوز متولد نشده و در صُلب مردان يا رحم زنان بودند ، اين دعوت را اجابت نموده و گفتند : لبيّك ! الّلهم لبّيك ! ))(2)

پس در آن زمان تمام بندگان خدا دعوت خداوند را با سخن و كلام پذيرفتند و اكنون كه به حج مى روند ، سخن و كلامشان را با عمل ، همراه نموده و به ميهمانى خداوند مى روند .

طلب نمودن حج از خداوند

حج با معنا را فقط بايد از خداوند بارى تعالى طلب كرد ؛ زيرا انسان اگرچه به ميهمانى خداوند دعوت شده است ، ولى حضور در اين ميهمانى ، اسباب ويژه اى مى طلبد و آن اسباب را نيز بايد از خداوند بخواهيم تا فراهم سازد .

البته منظور ما حج واقعى است كه انسان با انجام آن مرحله اى از مراحل كمال را پيموده و به منزلى از منازل قرب و وصول الى اللّه رسيده است . اين حج ، توفيق الهى مى خواهد و بايد دعا كرد تا خداوند آن

ص: 769


1- 141. يعنى مقام ابراهيم كه اكنون مقدارى از خانه كعبه فاصله دارد.
2- 142. تفسير قمى ، ج 2، ص 83.

را به ما موهبت كند .

راوى مى گويد : به امام صادق عليه السّلام عرض كردم : من چند چيز به خداوند بدهكار هستم در حالى كه زن و فرزند دارم و نمى توانم عمل حج را انجام دهم ، براى من دعايى بياموز تا با خواندن آن از عهده بدهكاريهايم برآيم . امام صادق عليه السّلام فرمود : بعد از هر نمازى بگو :

((اَلَّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِمُحَمَّدٍ وَاقْضِ عَنّى دَيْنَ الدُّنْيا وَدَيْنَ الا خِرَةِ)) .

عرض كردم : دَيْن دنيا را مى دانم چيست ، ولى دَين آخرت چيست ؟ امام عليه السّلام فرمود : ((دَين آخرت حج است )) . (1)

دَين دنيا همين بدهى و قرضهاى دنيوى است ، ولى دين آخرت ، حج است . پس حج مربوط به آخرت است و چنانكه خواهد آمد ، فلسفه وجوب حج ، بهره ورى از نعمات معنوى و الطاف خفيّه خداوند و استغفار از گناهان است . حج ، قصد به سوى خدا و چشم پوشى از غير خداوند است . با رفتن به حج براى كسب عنوان ((حاجى )) و يا براى تجارت و بهره ورى از مظاهر دنيوى ، دَيْن آخرت پرداخت نخواهد شد .

اءبوبصير به امام باقرعليه السّلام عرض كرد : در حج امساق چقدر حاجى زياد و ناله ها بلند است !

امام باقرعليه السّلام فرمود : ((بلكه چقدر ناله ها زياد و حاجى كم است ! آيا مى خواهى به حقيقت و راستى آنچه گفتيم آگاه شده و با چشمانت ببينى ؟ )) .

امام باقرعليه السّلام با

ص: 770


1- 143. معانى الاخبار، ص 175.

دست خويش ، چشمان ابوبصير را مسح كرد و دعايى خواند پرده حجاب از پيش روى او برداشته شد . سپس به ابوبصير فرمود : ((چشمانت را باز كن و به حاجيها نگاه كن )) .

ابوبصير نگاه كرد ، ديد اكثر مردم به شكل ميمون و خوك مى باشند و اما عده ديگرى كه مؤ من هستند مانند ستاره اى درخشان در آسمانى تاريكند كه ميان آنان مى درخشند .

ابوبصير عرض كرد : مولاى من ! راست گفتى ، چقدر حاجى كم و ناله ها زياد است )) . (1)

بايد از خداوند بخواهيم تا حج واقعى را به ما موهبت كند و نام ما را در دفتر حجبج ثبت نمايد و از دفتر ضحجيج محو كند .

اينجاست كه مى فهميم از حج ظاهرى تا حج واقعى ، فاصله بسيار است و چه بسيار كسانى كه به ظاهر اعمال و مناسك حج را انجام مى دهند و بعد خواهند فهميد كه نامشان در دفتر حج ثبت نشده است . و چه بسيار كسانى كه بارها حج مى روند ، ولى از فيض حج و نايل شدن به سرمنزل حقيقت و استفاده بردن از چنين موقعيت مهمّى ، محروم هستند ، لذا بايد دعا نموده و بگوييم : پروردگارا ! آنگاه حج و زيارت خانه ات را به ما موهبت فرما كه بتوانيم از فيض و بركت آن بهره برده و با انجام مناسك آن ، قدمى به سوى تو برداريم .

حج واقعى را بايد از خدا خواست و تنها با استطاعت مالى و بدنى ، انجام حج

ص: 771


1- 144. المناقب ، ج 4، ص 184.

معنوى ميسّر نخواهد شد ، لذا ائمه اطهارعليهم السّلام همواره سفارش مى كنند كه براى رفتن به حج ، بايد از امور معنوى و الهى كمك گرفت . چه بسيار كسانى هستند كه بر قلّه هاى ثروت ، نشسته اند وليكن موفق به انجام حج واقعى نمى شوند .

در بعضى روايات سفارش شده است كه براى موفق شدن به انجام حج واقعى و رفتن به زيارت خانه خدا ، ((سوره حج )) را هر سه روز ، يك بار و سوره ((عمّ يتساءلون )) را در هر روز بخوانيد . (1) كسى كه به حج مى رود ، دعوت شده خداوند است ، پس او به ميهمانى مى رود و خداوند ، ميزبان اوست ، تا ميزبان اجازه ورود ندهد ، رفتن به ميهمانى ممكن نيست . ميزبان ، ميهمانان خود را مى شناسد ، و مى داند از چه طبقه و با چه ويژگيهايى هستند ، پس بايد كسى كه به ميهمانى مى رود ، آن ويژگهاى ميهمان خداوند را داشته باشيم و به دست آوردن اين ويژگيها جز از طريق دعا و رعايت دستورات ائمه اطهارعليهم السّلام مكن نيست . چنانچه انسان به ميهمانى كسى برود ، غالباً ميزبان به ميهمانانش مى گويد : باز هم تشريف بياوريد . و اگر ميهمان از او بخواهد كه دوباره بتواند به اين مهمانى بيايد ، قطعاً ميزبان نيز قبول مى كند . ما بايد رفتن به ميهمانى خدا را وقتى بخواهيم كه ميهمان او هستيم ؛ مثلاً در ماه مبارك رمضان كه سفره رحمت خداوند براى ما گسترده شده است ، از او بخواهيم

ص: 772


1- 145. ثواب الاعمال ، ص 244 و 273.

كه حج را نصيب ما گرداند . و لذا امام صادق و امام باقرعليهماالسّلام فرموده اند : در ماه مبارك رمضان ، بعد از هر نماز ، اين دعا را بخوانيد :

((اَلَّلهُمَّ ! ارْزُقنْى حَجَّ بَيْتِكَ الحَرامِ ، فى عامي هذا وَفى كُلِّ عامٍ مااَبْقَيْتَنى فى يُسْرٍ مِنْكَ وَعافِيَةِ وَسِعَةِ رِزْقٍ وَلاتُخْلِنى مِنْ تِلْكَ المَواقِفِ الكَريمَةِ وَالمَشاهِدِ الشَّريفَةِ وَزِيارَةِ قَبْرِ لَبيِّكَ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَالِدِ وَفى جَميعِ حَوائِجِ الدُّنيا وَالا خِرَةِ فَكُنْ لى .

اَلَّلهُمَّ ! اِنّى اَسْئَلُكَ فيها تَقضى وَتُقَدِّرُ مِنَ الاَمْرِ المَحْتُومِ فى لَيْلَةِ القَدْرِ مِنَ القَضاءِ الَّذِى لايُردُّ وَلايُبَدَّلُ اءَنْ تَكْتُبَنى مِنْ حُجّاجِ بَيْتِكَ الحَرامِ المَبْرُورِ حَجُّهُمْ المَشْكُورِ سَغيُهُمْ المَغْفُورِ ذُنُوبُهُمْ المُكَفَّرِ عَنْهُمْ سَيِّئاتُهُمْ وَاْجْعَلْ فيما تَقضى وَتُقَدِّرُ اءَنْ تُطيلَ عُمرى وفى طاعَتِكَ وَتُوَسِّعَ عَلَىَّ رِزْقى وَتُؤَدِّىَ عَنّى اَمانَتى وَدَيْنى امِينَ رَبِّ العالَمين )) .

فلسفه تشريع حج

در قرآن كريم : (للّه عَلَى النّاسِ حَجُّ البَيْتِ مَنْ إ سْتَكاعَ إ لَيْهِ سَبيلاً)(1)

يعنى : ((براى خداوند است بر مردم كه آن خانه را زيارت كنند ، هر كه تواند به آن راهى ببرد)) .

پس خداوند حج را بر همه كسانى كه استطاعت و توان رفتن به آن را دارند ، واجب نموده است و در اين مطلب ، هيچ شك و شبهه اى وجود ندارد . نكته مهم و قابل بررسى ، فلسفه تشريع حج است ؛ زيرا خداوند بارى تعالى حكيم است و هيچ فعلى از افعال او بدون حكمت نيست . پس تشريع حج نيز بدون فلسفعه و حكمت نمى باشد . درباره فلسفه تشريع حج چند مطلب قابل توجه است :

الف حج ، عبوديت

ص: 773


1- 146. آل عمران /97.

است

فلسفه خلقت بشر عبادت و شناخت خداوند بارى تعالى و رسيدن به كمال مطلوب است :

(مَا خَلَقْتُ الجِنَّ وَالاِنْسَ اِلاّ لَيَعْبُدُونِ) . (1)

يعنى : ((جن و انسانها را نيافريدم جز براى اينكه من را عبادت كنند)) .

حج ، يك نوع از انواع عبوديت و نمونه اى از نمونه هاى كامل آن است . پس يكى از حكمتهاى تشريع حج ، عبادت سات كه فلسفه خلقت بشر مى باشد . در روايتى از امام صادق و امام باقرعليهماالسّلام نقل شده است :

((اَحَبَّ اللّه تَبارَكَ وَتَعالى اءَنْ يُعْبَدَ بِتِلْكَ العِبادَة فَخَلَقَ اللّه البَيْتَ في الاَرْضِ وَجَعَلَ عَلى العِبادِ الطَّوافَ حَوْلَهُ وَخَلَقَ البَيْتَ المَعْمُورَ فى السَّماءِ يَدْخُلُهُ كُلَّ يَوْمٍ سَبْعُونَ اءَلف مَلَكٍ لايَعُودُنَ إ لَيْهِ اِلى يَوْمِ القِيامَةِ))(2)

يعنى : ((خداوند دوست داشت او را اينگونه عبادت كنند ، لذا خانه كعبه را در زمين آفريد و بر بندگانش طواف پيرامون آن را واجب نمود . و بيت المعمور را در آسمان آفريد كه هر روز هفتاد هزار ملائكه بر آن وارد مى شوند و تا روز قيامت از حالت طواف پيرامون آن ، بيرون نمى روند)) .

حج را خداوند واجب كردچون نمونه كامل عبوديت و تسليم است .

ب حج ، عفو گناهكاران است

انسان هر لحظه در خطر است و هر زمان ممكن است مغلوب وسوسه شيطان قرارگيرد ، لذا خداوند به انسان فرصتهاى مناسبى داده است تا بتواند به درگاه خداوند توبه نموده و طلب بخشش كند . در بين شب و روزها ، شب و روز جمعه را و در بين

ص: 774


1- 147. علل الشرايع ، ج 2، ص 402.
2- 148. زاريات /56.

ماهها ، ماه مبارك رمضان را و در بين سالها و طول عمر ، سفر به حج را قرار داد تا بندگانش چنانچه گول شيطان را خورده و مغلوب همواى نفس واقع شدند ، به درگاه خداوند پناه آورده و طلب بخشش كنند .

اميرالمؤ منين عليه السّلام در وصف حج و عمره مى فرمايد :

((وَيَرْخَضانِ الذَّنْبَ)) ؛ (1) يعنى : ((حج و عمره ، گناه را پاك مى سازد)) .

ج حج ، نشانه عظمت خداوند است

انسان وقتى به سفر حج مى رود با نشانه هاى عظيم خداوند بيشتر آشنا مى شود . و همين امر باعث مى شود كه بندگان خدا بيش از پيش در برابر عظمت خداوند تواضع نمايند . اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد :

((جَعَلَهُ سُبْحانَهُ عَلامَةً لِتَواضُعِهِمْ لِعَظَمَتِهِ))(2)

يعنى : ((خداوند حج را نشانه اى براى تواضع مردم در برابر عظمت خداوند قرار داد)) .

د حج ، آزمون انسانهاست

در بعضى روايات ، فلسفه تشريع حج را آزمايش بندگان خدا معرفى كرده اند . خداوند با تشريع حج ، پايبندى انسانها را به امر خودش مى آزمايد . حضور در اين سرزمين گرم و پوشيدن لباس مخصوص و استفاده نكردن از سايه بان و ترك شكار و نزديكى با همسر و دهها چيز ديگر ، همه براى امتحان و آزمايش است . امام صادق عليه السّلام ى فرمايد :

((هذا بَيْتٌ اِسْتَعْبَدَ اللّه تَعالى بِهِ خَلْقَهُ لِيَخْتَبِرَ بِهِ طاعَتَهُمْ فى اِتْيانِهِ)) . (3)

يعنى : ((خانه كعبه ، خانه اى است كه خداوند از بندگانش خواسته است

ص: 775


1- 149. نهج البلاغه ، خطبه 109، ص 338.
2- 150. نهج البلاغه ، خطبه 1، ص 40.
3- 151. علل الشرايع ، ج 2، ص 404.

تا نزد آن آمده و خدا را عبادت كنند . و مى خواهد با اين عمل ، آنان را در انجام وظايف و طاعات ، آزمايش كند)) .

ه - حج ، تجديد خاطره رسولخدا است

وقتى انسان به حج مى رود و وارد مكه و مدينه مى شود ، نزول جبرئيل و فرشتگان بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فداكاريها و پيكارهاى مسلمانان ، بناى مكه توسط حضرت ابراهيم و اسماعيل ، اسلام آوردن على عليه السّلام و خديجه عليه السّلام مقاومت مسلمانان در شعب ابى طالب و صدها واقعه و جريانات معنوى را در ذهن خود مجسم مى سازد . و اين امر باعث مى شود تمام آن جريانات در طول تاريخ زنده بماند . و زنده ماندن اين جريانات باعث تقويت اسلام و مسلمين مى شود . پس يكى از حكمتهاى تشريع حج در اسلام تجديد خاطره دوران رسول خدا است . امام صادق عليه السّلام نيز درباره علت و فلسفه تشريع حج مى فرمايد :

(وَلِتُعْرَفُ آثارٍ رَسُولِ اللّه صلّى اللّه عليه و آله وَتُعْرَفُ اَخْبارُهُ وَيُذَكَرُ وَلايُنْسى )) . (1)

يعنى : ((حج تشريع شده است تا آثار رسول خداصلّى اللّه عليه و آله و اخبار او شناخته و يادآورى شود و فراموش نگردد)) .

و حج ، تقويت دين اسلام است

حج پايگاه عظيم مسلمانان است . و حضور يكپارچه مسلمانان از سراسر دنيا موجب تقويت دين مى شود . مسلمانان در موسم حج ، پيروى از آيين اسلام و پايبندى به احكام الهى را به نمايش مى گذارند و قدرت و

ص: 776


1- 152. علل الشرايع ، ج 2، ص 405.

توانايى خويش را به ساير ملّتها معرفى مى كنند .

اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد :

((وَالحَجَّ تَقْوِيَةٌ لِلدّينِ))(1)

يعنى : حج تقويت دين اسلام است )) .

و فاطمه زهرا3 نيز مى فرمايد :

((وَالحَجُّ تَشْييداً لِلدّينِ))(2)

يعنى : ((حج ، نمايش و اقامه دين است )) .

پس فلسفه تشريع حج اين است كه مسلمانان با حضور گسترده خويش در مراسم حج ، قدرت واقعى خويش و قوّت دين را در معرض نمايش بگذارند ، لذا مراسم حج هرچه باشكوه و عظمت بيشترى برگزار شود ، بهتر است .

ز حج ، پايگاه تبليغات احكام اسلام است

در حج ، مردم از همه نقاط جهان شركت مى كنند ، لذا بهترين پايگاه براى تبليغ و تعليم احكام شرع مقدس اسلام است . و يكى از حكمتهاى مهم تشريع حج اين است كه در اين موسم ، كسانى كه نسبت به مسايل اسلام و احكام شرع ، كمتر آشنا هستند ، از كسانى كه آنها را مى دانند ، بياموزند و پس از مراجعت به كشور و شهر خود نيز آنچه را ياد گرفته اند ، نشر داده و به ديگران تعليم دهند .

اميرالمؤ منين عليه السّلام در نامه اى به ((قُثَمْ بن عباس )) كه از جانب آن بزرگوار بر مكه حكمفرما بود ، مى فرمايد :

((فَاءَقِمْ لِلنّاسِ الحَجَّ وَذَكِّرهُمْ بِاَيّامِ اللّه وَاجْلِسْ لَهُمْ العَصْرَينِ فَاءَفْتِ المُسْتَفْتى وَعَلِّمِ الجاهِلَ وَذِاكِرِ العالِمَ . . . ))(3)

يعنى : ((با مردم ، حج را بر پا دار و آنان را به روزهاى

ص: 777


1- 153. نهج البلاغه ، حكمت 244، ص 1197.
2- 154. الاحتجاج ، ح 1، ص 99.
3- 155. نهج البلاغه ، نامه 67، ص 1063.

خدا يادآورى كن ، در صبح و عصر با آنان بنشين و به كسانى كه از تو حكمى از احكام دين را پرسيدند ، پاسخ بده و نادان را بياموز و با دانا گفتگو كن . . . )) .

((فضل بن شاذان )) نيز از امام رضاعليه السّلام نقل مى كند كه آن حضرت راجع به فلسفه تشريع حج فرمود :

(( . . . مَعَ مافيهِ مِنَ التَّفَقُّهِ وَنَقْلِ اَخْبارِ الاَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلامِ إِلى كُلِّ صُقْعٍ وَناحِيَةِ ، كَما قالَ اللّه تَعالى : فَلَوْلا نَفَرٌ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لَيَتَفَقَّهُوا فى الدّينِ وَلِيَنْذُرُوا قَوْمَهُمْ إ ذا رَجَعُوا اِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُون . . . )) . (1) (2)

علما و انديشمندان اسلامى بايد از اين فرصت استثنايى استفاده كنند و مردم مسلمان را با مسايل اجتماعى ، معنوى ، اقتصادى و سياسى اسلام آشنا نمايند . بايد مردم مسلمان را با سيره رسول خداصلّى اللّه عليه و آله و ائمه اطهارعليهماالسّلام آشنا سازند . بايد آنان را نسبت به گرفتاريهاى مسلمين و نقشه هاى شوم دشمنان اسلام آگاه نمايند . در اين زمينه توصيه مى كنم برادران و خواهران گرامى ، پيام عرفانى و سياسى حضرت امام خمينى (ره ) به كسانى كه به حج مشرّف شده اند را مطالعه نمايند . در خرازى از اين پيام آمده است :

((روحانيون و مسؤ ولين محترم كاروانها و حج با توجه به مسؤ وليت خطيرى كه در اداره و توجيه زايران محترم پذيرفته اند و با درنظر گرفتن شرايط استثنايى كشور جمهورى اسلامى ايران بايد تمام همّت و تلاش خود را در

ص: 778


1- 156. توبه /122.
2- 157. توبه /122.

برگزارى صحيح و منظم حج به كار گيرند و با سعه صدر و به دور از هر گونه توقع و منّتى زايران محترم بيت اللّه را در آموزش و تعليم مناسك و مسائل حج همراهى نمايند و متناسب با حضور قشرهاى مختلف اعم از بى سواد و باسواد براى آنان برنامه ريزى كنند و از نقش سازنده خود و تاءثير بزرگى كه حج براى هميشه در سرنوشت انسان مى گذارد ، غافل نشوند ، چرا كه در آن فضا و شرايط معنوى ، همه دلها براى تحول و پذيرفتن حق آماده است . . . )) . (1)

در اين موسم ، مى توان مسايل مهم اسلام را به مسلمانان جهان رسانيد . رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله ارها در موسم حج خطبه هاى طولانى براى مردم خواند ، در ((صفا و منى )) بارها مردم را با مسايل اسلام آشنا مى كرد و در روز غدير ، پيام مهم سياسى الهى را براى مردم ابلاغ نمود .

ح حج ، نمونه اجتماع و وحدت مسلمين است

در موسم حجّ از همه اقشار و گروهها و ملتهاى مسلمان حضور دارند . همه آنان با هم لبّيك مى گويند و مناسك حج را انجام مى دهند . در حج مسلمانان با همديگر آشنا مى شوند و گرفتاريها و نيازهاى همديگر را مطرح مى كنند و منافع عمومى مسلمانان را بررسى مى نمايند و در نتيجه ، وحدت و همبستگى آنان بيشتر مى شود . در قرآن كريم مى فرمايد :

(وَاءذِّنْ فى النّاسِ بِالحَجِّ يَاءتُوكُ رِجالاً وَعَلى

ص: 779


1- 158. صحيفه نور، ج 2، ص 124.

كُلِّ ضامِرٍ يَاءتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ لَيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اِسْمَ اللّه فى اَيّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى مارَزَقَهُمْ مِنْ بَهيمَةِ الا نْعامِ ، فَكُلُوا مِنْها وَاطْعمُوا البائِسَ الفَقيرَ) . (1)

از امام صادق عليه السّلام پرسيدند : چرا خداوند بندگان را مكلّف به انجام حج و طواف خانه كعبه گردانيد ؟ آن حضرت عليه السّلام فرمود :

(( . . . فَجَعَلَ فيهِ الاِجْتِماعَ مِنَ المَشْرِقَ وَالمَغْرِبِ لِيَتَعارَفُوا وَلِيَتَرَبَّح كُلُّ قَوْمٍ مِنَ التّجاراتِ مِنْ بَلَدٍ اِلى بَلَدٍ . . . ))(2)

يعنى : ((در حج ، مسلمانان از مشرق و مغرب در يك مكان اجتماع مى كنند و همديكر را مى شناسند و هر گروهى از آنان از راه تجارت سود مى برند)) .

حج واجب و فلسفه وجوب آن

((حج )) يا واجب است و يا مستحب . و حج واجب چند صورت دارد :

1 ((حجة الاسلام )) .

و اين حج را خداوند بر همه كسانى كه استطاعت داشته باشند ، واجب كرده است . (وَللّه عَلَى النّاسِ حِجُّ البَيْتِ مَنْ اِسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً) . (3)

2 ((حج استيجارى )) .

3 ((حجى كه به نذر و قسم و غير اينها بر انسان واجب مى شود)) .

((حجة الاسلام )) در تمام عمر ، فقط يكبار واجب است . ((ابن عباس )) مى گويد : ((وقتى رسول خداصلّى اللّه عليه و آله مشغول خواندن خطبه اى پيرامون حج بود ، اءقرع بن حابس نزد آن حضرت رفت و عرض كرد : آيا در هر سال بايد حج برويم ؟ رسول خداصلّى اللّه عليه و آله فرمود : خير . . . ))

ص: 780


1- 159. الحج /2728.
2- 160. علل الشرايع ، ج 2، ص 405.
3- 161. آل عمران /97.

. (1)

حجة الاسلام و تنها يكبار در تمام عمر واجب است ، و چنانچه انسان مستطيع باشد ، مستحب است ، تكرار شود . و سرّ اين مطلب روشن است ؛ زيرا خداوند ، رحمان و رحيم است و همواره در تكليف بندگانش آسانترين آن را واجب كرده است . علاوه بر اينكه دين اسلام دين رحمتاست و هيچ گونه مشقت و سختى را بر امّت اسلام تحميل نمى كند . و خداوند در قرآن كريم مى فرمايد :

(يُريدُ اللّه بِكُمْ اليُسْرَ وَلايُريدُ بِكُمُ العُسْرَ)(2)

يعنى : ((خداوند ، براى شما آسمانى را مى خواهد نه سختى را)) .

لذا در مسافرت روزه را برداشت و ركعتهاى نماز را كمتر كرده است . و حج نيز در تمام عمر فقط يكبار واجب شده است تا مسلمانان گرفتار عُسر و حرج نشوند . اگر حج در هر سال واجب بود ، بندگان خدا قادر به انجام آن نبودند و لازم مى آمد خداوند متعال انسانها را به بيشتر از ميزان توانايى و استعدادشان تكليف كرده باشد ، در حالى كه مى فرمايد :

(لايُكَلِّفُ اللّه نَفْسا اِلاّ وُسْعَها) . (3)

يعنى : ((خداوند هيچ انسان را مگر به ميزان توانايى و استعدادش تكليف نمى كند)) .

در روايات نيز فلسفه يكبار واجب بودن حج ، مطرح گرديده است . امام رضاعليه السّلام نيز مى فرمايد :

((اِنّما اُمِرُوا بِحَجَّةِ واحِدَةٍ لااَكْثَرُ مِنْ ذلِكَ لا نَّ اللّه وَضَعَ الفَرائِضَ عَلى اءَدْنى القُوَّةِ))(4)

يعنى : ((بر مسلمانان يك حج واجب شده است ؛ زيرا خداوند واجبات را با توجه به پايين

ص: 781


1- 162. مستدرك الوسائل ، ج 8، ص 14، ح 8939.
2- 163. بقره /185.
3- 164. بقره /286.
4- 165. وسائل الشيعه ، ج 8، ص 12، عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 90.

ترين نيرو ، وضع كرده است )) .

سفر به حج

رفتن به حج ، ثواب ويژه اى دارد ، كسى كه به حج مى رود خداوند بهشت را به او وعده داده است . رسول خداصلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد :

((الحَجَّةُ ثَوابُها الجَنَّةُ)) ؛ (1)

((يعنى : ثواب حج بهشت است )) .

و از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه آن حضرت فرمود :

((الحَجُّ وَالعُمْرَةُ سُوقانِ مِنْ اءَسْواقِ الا خِرَةِ وَالعامِلُ بِهِما فى جَوارِ اللّه ، اِنْ اءَدَرَكَ مايَاءْمُلُ غَفَرَاللّه لَهُ وَاِنْ قَصَرَ بِهِ اءَجَلُهُ وَقَعَ اءَجْرُهُ عَلَى اللّه )) . (2)

يعنى : ((حج و عمره دو بازار از بازارهاى آخرت است . هر كسى كه در اين دو بازار كار كند در حمايت خداوند است . اگر آنچه را خواسته بود به دست آورد ، خداوند او را مى آمرزد و اگر عمر او كوتاه بود و نتواند آنچه را خواسته بود به دست آورد ، خداوند پاداشش را مى دهد)) .

در بعضى روايات وارد شده است : ((با هر قدم كه زاير خانه خدا برمى دارد ، براى او يك ثواب نوشته مى شود و يك گناه از او كم مى گردد)) . (3)

در شرع مقدس اسلام وارد شده است : ((مستحب است كسى كه مى خواهد به زيارت خانه خدا برود ، رفتن پياده را بر رفتن سواه ترجيح دهد و رفتن با پاى برهنه را بر رفتن با كفش برگزيند)) .

از امام صادق عليه السّلام با سندهاى مختلف نقل شده است كه آن حضرت فرمود :

ص: 782


1- 166. فروع كافى ، ج 4، ص 253.
2- 167. فروع كافى ، ج 4، ص 26.
3- 168. فروع كافى ، ج 4، ص 261.

((ماعُبِدَ اللّه بِشَي ءٍ اءَفْضَلُ مِنَ المَشيِ إِلى بَيْتِهِ))(1)

يعنى : ((خداوند به چيزى بهتر از پياده رفتن به خانه اش ، عبادت نشده است )) .

و از رسول خداصلّى اللّه عليه و آله روايت شده است :

((مَنْ حَجَّ بَيْتَ اللّه ماشِياً كَتَبَ اللّه لَهُ سَبْعَةَ آلاف حَسَنَةٍ مِنْ حَسَناتِ الحَرَمِ . قيلَ : يا رسُولَ اللّه وَماحَسَناتُ الحَرَمِ ؟ قالَ : حَسَنَةُ اءَلْفِ اءَلْفِ حَسَنَةٍ))(2)

يعنى : ((هركسى كه پياده به خانه خدا برود ، خداوند هفت هزار خيرات از خيراتهاى حرم را براى او مى نويسد . از رسول خداصلّى اللّه عليه و آله پرسيدند : خيراتهاى حرم چيست ؟ فرمود : خيرات هزار هزار خيرات )) .

و نقل شده است كه : ((هر گاه امام حسن عليه السّلام به حج مى رفت ، پياده و گاه پا برهنه بود)) . (3)

نكته قابل توجه اين است كه چرا و به چه علت پياده رفتن به حج بهتر از سواره رفتن و پابرهنه رفتن ، بهتر از با كفش رفتن است ؟ و به عبارت ديگر : فلسفه و سرّ اين مطلب چيست ؟

به نظر مى رسد انسان در اين سفر به ديار معشوق مى رودو رسيدن به معشوق هرچه مشكلاتش بيشتر باشد ، بيشتر نيز است . علاوه بر اينكه پياده رفتن و يا پابرهنه رفتن نزد كسى ، علامت خضوع و فروتنى در برابر آن كس مى باشد . و عبادت خداوند هر اندازه از خضوع و فروتنى بيشترى برخوردار باشد ، به حقيقت عبوديت نزديكتر است .

در سه مورد

ص: 783


1- 169. مستدرك الوسائل ، ج 8، ص 29.
2- 170. المحاسن ، ج 1، ص 146.
3- 171. وسائل الشيعه ، ج 8، ص 56.

، سواره رفتن به حج بهتر از پياده رفتن است :

1 در صورتى كه پياده رفتن به حج موجب شود انسان در انجام مناسك حج و عبادت خدا ضعيف و ناتوان گردد ، سواره رفتن بهتر است . (1)

2 در صورتى كه انسان در ناز و نعمت باشد و تنها به خاطر اينكه كمتر خرج كند ، پياده به حج برود سواره رفتن بهتر است . (2)

3 اگر پياده رفتن به حج سبب شود كه انسان در رفتن به مكه از ديگران عقب بماند ، سواره رفتن بهتر است . (3)

فلسفه اين احكام با كمى دقت روشن مى شود :

اما در صورت اول ، سواره رفتن به حج بهتر است ؛ زريا رفتن به حج و پيمودن مسافت ، از مقدمات حج است و فى نفسه مطلوب نمى باشد ، ولى خود حج يك عمل واجب و مستقلى است و فى نفسه مطلوب مى باشد . پس بايد مقدمه را طورى انجام داد كه به ذى المقدّمه نقصى وارد نگردد .

و اما در صورت دوّم نيز سواره رفتن بهتر است ، زيرا در چنين پياده روى قصد قربت نشده است و تنها ثمره آن تحمّل مشقّت است ، پس چه بهتر كه انسان سواره به حج برود و بدون احساس خستگى ، مشغول دعا و عبادت شود .

و اما در صورت سوم نيز بهتر است انسان سواره به حج برود ؛ زيرا هر اندازه در مكّه بيشتر حضور داشته باشد از فيض و بركات آن بهتر مى تواند استفاده كند . واللّه العالم .

ص: 784


1- 172. فروع كافى ، ج 4، ص 456. وسائل الشيعه ، ج 8، ص 58.
2- 173. وسائل الشيعه ، ج 8، ص 59. فروع كافى ، ج 4، ص 456.
3- 174. وسائل الشيعه ، ج 8، ص 57.
حج از اركان دين اسلام است

حج از اركان و ستونهاى دين اسلام است ، لذا اسلام و مسلمانى بدون حج تحقق پيدا نمى كند و اگر كسى بتواند به حج برود و از انجام آن سرپيچى كند ، يكى از اركان اسلام را ترك كرده است . امام باقرعليه السّلام مى فرمايد :

((بُنِىَ الاِسْلامُ عَلى خَمْسٍ : عَلىَ الصَّلاةِ وَالزَّكاةِ وَالصَّوْمِ وَالحَجِّ والوِلايَةِ وَلَمْ يُنادَ بِشَي ءٍ كَما نُودِىَ بِالوِلايَةِ)) . (1)

يعنى : ((اسلام بر پنج پايه استوار شده است : نماز ، زكات ، روزه ، حج و ولايت و آنطور كه براى ولايت سفارش شده است ، براى هيچ چيزى سفارش نشده است )) .

حج ، جهاد ضعفاست

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد : رسول خداصلّى اللّه عليه و آله فرموده است :

((اَلْحَجُّ جَهادُ الضُّعَفاءِ))(2)

يعنى : ((حج جهاد ضعفاست )) .

سپس امام صادق عليه السّلام دستش را روى سينه اش گذاشت و فرمود : ((ضعفا ما هستيم ، ضعفا ما هستيم )) .

امام موسى كاظم عليه السّلام نيز مى فرمايد :

((اَلْحَجُّ جَهادُ الضُّعَفاءِ وَهُمْ شيعَتِنا))(3)

يعنى : ((حج جهاد ضعفاست و ضعفا ، شيعه ما هستند)) .

از اين روايات استفاده مى شود كه پيكار با دشمنان دين به دو صورت ممكن است :

1- پيكار و مبارزه با سلاحهاى جنگى در ميدان نبرد : اينگونه پيكار ، شرايط ويژه اى دارد . بايد انسان قدرت سلاح به دست گرفتن را داشته باشد ، تشكّل و حكومت در دست او باشد ، سربازان و جنگجويان در اختيار او باشند .

ص: 785


1- 175. اصول كافى ، ج 3، ص 30.
2- 176. فروع كافى ، ج 4، ص 259.
3- 177. ثواب الاعمال ، ص 115.

2- پيكار و مبارزه با سلاح تبليغات : در اين گونه پيكار نيازى به سلاح جنگى نيست ، بلكه چنانچه سلاح جنگى نبود يا حكومت در دست ديگران بود و سربازانى در اختيار ما نبود ، مى توانيم با سلاح تبليغات و نشر معارف الهى و راهنمايى مردم ، با دشمنان دين پيكار كنيم . موسم حج ، مهمترين زمان و بهترين مكان براى تبليغ معارف الهى و تبيين حقايق قرآنى و ترويج مسايل اسلامى است ، لذا امام صادق عليه السّلام پس از نقل حديث نبوى ((الحج جهاد الضعفا)) مى فرمايد : ((ضعفا ما هستيم )) .

و امام كاظم عليه السّلام نيز مى فرمايد : ((ضعفا ، شيعه ما هستند)) .

شايد مراد اين دو بزرگوار اين باشد كه اكنون حكومت در دست مخالفين ماست و براى پيكار و مبارزه آشكار و با سلاحهاى جنگى ، ضعيف هستيم ، لذا بايد به حج برويم تا از اين راه بتوانيم معارف الهى را براى ديگران بيان كنيم .

شخصى خدمت امام سجادعليه السّلام آمد و گفت : ((شما حج را بر جهاد ترجيح داديد درحالى كه خداوند عزّوجلّ فرموده است :

(اِنَّ اللّه اشْتَرى مِنَ المُؤ مِنينَ اَنْفُسَهُمْ وَاءَمْوالَهُمْ بِاءَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ . . . ) . (1)

امام سجادعليه السّلام فرمود : ادامه آيه را هم بخوان كه درباره اوصاف مجاهدين فرموده است :

(التّابئُونَ العابِدُونَ الحامِدُونَ . . . ) . (2)

هرگاه چنين رزمندگانى با اين اوصاف پيدا كردم ، جهاد با آنان بهتر از حج است . (3)

حج و برائت از مشركين

خداوند در قرآن كريم مى فرمايد

ص: 786


1- 178. توبه /111.
2- 179. توبه /112.
3- 180. من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 145.

:

(وَاذانٌ مِنَ اللّه وَرَسُولِهِ اِلَى النّاسِ يَوْمَ الحَجِّ الاَكْبَرِ اءنّ اللّه بَري ءٌ مِنَ المُشْرِكينَ وَرَسُولُهُ) . (1)

يعنى : ((و اين اعلامى است از خدا و پيامبرش براى مردم در روز حج اكبر كه خدا و پيامبرش از مشركين بيزارند)) .

اينجا لازم است پيرامون دو مطلب تحقيق كنيم :

1- معناى حج اكبر و اصغر .

2- فرياد برائت از مشركين .

معناى حج اكبر و حج اصغر

مفسّران قرآن در تفسير جمله (يوم الحج الاكبر) اختلاف كرده اند . درباره ((حج اصغر)) گفته اند : حج اصغر ، عمره است . ولى درباره حج اكبر آرا و نظريات گوناگونى وجود دارد ، مهمترين آنها سه نظريه است :

1 ((روز حج اكبر)) ، روز عرفه است . اين قول به عمر ، سعيدبن مسيّب ، عطا ، طاووس ، مجاهد ، ابوحنيفه و ابن زبير نسبت داده شده است . (2)

2 ((روز حج اكبر)) تمامى روزهاى حج است ، همانگونه كه ((جنگ جمل ، جنگ صفين و جنگ بعاث )) را كه روزها طول كشيد ، ((روز صفين ، روز جمل و روز بعاث )) مى نامند ، اينجا نيز منظور از ((روز حج اكبر)) ، تمامى ايّام حج است . اين نظريه به ((مجاهد و شعبه )) نسبت داده شده است . (3)

3 ((روز حج اكبر)) ، روز عيد قربان است . اين نظريه را بسيارى از محدثان و مفسران قرآن كريم برگزيده اند و روايات زيادى نيز آن را تاءييد مى كند .

فضيل بن عياض مى گويد :

ص: 787


1- 181. التوبه /3.
2- 182. تفسير مجمع البيان ، ج 5، ص 9، التبيان ، ج 5، ص 171.
3- 183. مجمع البيان ، ج 9، التبيان ، ج 5، ص 171.

((از امام صادق عليه السّلام پيرامون حج اكبر پرسيدم كه چه روزى است ؟ آن حضرت فرمود : مگر درباره حج اكبر ، مطلب خاصى دارى ؟ عرض كردم : بله ، ابن عباس مى گويد : حج اكبر ، روز عرفه است . . . امام صادق عليه السّلام فرمود : اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرموده است : حج اكبر ، روز عيد قربان است ، آنگاه به فرموده خداوند عزّوجّل : (فسبّحُوا فى الاَرْضِ اَرْبَعَةَ اَشَْدٍ)(1) استدلال كرده و مى فرمود : اين چهار ماه كه به مشركين مهلت داده شد ، عبارت است از بيست روز از ماه ذيحجه ، ماه محرم ، صفر و ربيع الاوّل با ده روز از ماه ربيع الا خر . و اگر حج اكبر ، روز عرفه باشد ، مهلت داده شده ، چهار ماه و يك روز خواهد شد)) . (2)

در ادامه ، همين روايت ، فضيل بن عياض مى گويد : از امام صادق عليه السّلام پرسيدم : معناى حج اكبر چيست ؟

آن حضرت فرمود : اين روز را حج اكبر ناميده اند ؛ چون در آن سال بود كه مسلمانان و مشركان اجتماع كرده و هر دو طايفه حج را انجام دادند و پس از آن سال ، هيچ مشركى حج انجام نداد)) . (3)

علاّمه طباطبايى در تفسير الميزان نيز همين نظريه را برگزيده است و مى فرمايد :

((اين نظريه مورد تاءيد رواياتى است كه از ائمه اطهارعليهماالسّلام رسيده و با معناى اعلان برائت ، مناسب تر ، و با عقل نيز سازگار است ؛ زيرا آن

ص: 788


1- 184. توبه /2.
2- 185. معانى الاخبار، ص 296.
3- 186. معانى الاخبار، ص 296.

روز ، بزرگترين روزى بود كه مسلمانان و عموم مشركين به حج آمده و در مِنى جمع شده بودند . . . )) . (1)

اعلان برائت از مشركين

خداوند در قرآن مى فرمايد :

(بَراءَةٌ مِنَ اللّه وِرَسُولِهِ اِلى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ المُشْرِكينَ فَسيحُوا فى الاَرْضِ اءَرْبَعَهَ اءَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا اءَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى اللّه وَاءَنَّ اللّه مُحْزِى الكافِرينَ وَاذانٌ مِنَ اللّه وَرَسُولِهِ اِلى النّاسِ يَوْمَ الحَجِّ الاَكْبَرِ اءَنَّ اللّه بَرى ءٌ مِنَ المُشْرِكينَ وَرَسُولُهُ فَإ نْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَاِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا اَنَّكُمْ غَيْرَ مُعْجِزِى اللّه وَبَشِّر الَّذينَ كَفَروا بِعَذابٍ اءليمٍ) . (2)

يعنى : ((اين اعلامِ بيزارى است از طرف خدا و پيامبرش به سوى مشركانى كه با آنان پيمان بسته ايد . پس اى مشركان ! چهار ماه در زمين بگرديد و بدانيد كه شما ناتوان كننده خداوند نيستيد و خدا خواركننده كافران است . و اين هشدارى است از طرف خدا و پيامبرش به مردم در روز حج اكبر كه خدا و پيامبرش از مشركان بيزارند ، پس اگر توبه كنيد براى شما بهتر است و اگر روى بگردانيد ، پس بدانيد كه شما ناتوان كننده خدا نيستيد . و كسانى را كه كافر شده اند ، به عذابى دردناك مژده بده )) .

از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه آن حضرت فرمود :

(وقتى رسول خداصلّى اللّه عليه و آله مكّه را فتح كرد ، از انجام مراسم حج توسط مشركين جلوگيرى ننمود . يكى از سنّتهاى اعراب جاهلى در حج اين بود كه وقتى كسى وارد مكّه مى شد و با لباس خود طواف مى كرد ،

ص: 789


1- 187. تفسير الميزان ، ج 9، ص 149.
2- 188. توبه /13.

پس از طواف ، ديگر نمى بايست آن لباس را نگه داشته و از آن استفاده كند ، لذا آنان پس از طواف ، لباس خود را به ديگرى صدقه مى دادند و يا از آن استفاده نمى كردند . بر اين اساس ، كسى كه به مكه مى آمد ، لباسى را از كس ديگرى عاريه مى گرفت و پس از طواف به او برمى گرداند و اگر لباس عاريه اى پيدا نمى كرد ، لباسى را كرايه مى كرد و كسى كه قدرت كرايه كردن لباس را نداشت و برايش يك لباس نيز بيشتر نبود ، آن را از بدن بيرون آورده و عريان طواف مى كرد . روزى زنى زيبا و خوبروى از زنان عرب ، براى طواف به مسجدالحوام آمد و از ديگران درخواست كرد لباسى را به صورت عاريه يا كرايه به او بدهند ، ولى كسى به او لباس نداد . به او گفتند : اگر با لباس خود طواف كنى بايد آن را صدقه بدهى ، آن زن گفت : اين تنها لباس من است ، چطور آن را صدقه بدهم ؟ لذا برهنه مشغول طواف شد ، مردم به تماشاى او ايستادند . . . پس از پايان طواف ، عده اى از او خواستگارى كردند ، آن زن گفت : من شوهر دارم . سيره رسول خداصلّى اللّه عليه و آله قبل از نزول سوره برائت اين بود كه با هيچ كس نجنگد مگر اينكه او جنگ را شروع كند .

وقتى اين آيات از اوّل سوره برائت نازل شد ، پيامبر آنان را به

ص: 790

ابابكر داده و به او امر فرمودند تا به مكه برود و آيات را در منى و روز عيد قربان براى مردم بخواند . همينكه ابابكر رفت ، جبرئيلبر رسول خداصلّى اللّه عليه و آله نازل شد و فرمود : يا محمد الايؤ دّى عنك الاّ رجل منك ، اين پيام را بايد مردى از خاندان خودت ابلاغ كند . پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله اميرالمؤ منين على عليه السّلام را به دنبال ابابكر فرستاد . على عليه السّلام در منطقه ((روحاء))(1) به ابابكر رسيد و آيات را از او گرفت . ابابكر خدمت رسول خداصلّى اللّه عليه و آله برگشت و گفت : آيا درباره من آيه اى نازل شده است كه تصميم خود را عوض كردى ؟ پيامبرصلّى اللّه عليه و آله فرمود : خير ، خداوند به من امر فرمود كه اين پيام توسط خود من يا مردى از خانواده ام ابلاغ گردد . . . )) . (2)

درباره مفاد اين پيام ، طبرسى در مجمع البيان از زيدبن نضيع نقل مى كند كه او گفته است : از على عليه السّلام سؤ ال كردم : ماءموريت شما در ذيحجه چه بود ؟

آن حضرت فرمود : ((من براى ابلاغ چهار چيز ماءمور شدم :

1 فقط افراد مؤ من مى توانند داخل كعبه شوند .

2 كسى حق ندارد برهنه طواف كند .

3 از اين سال به بعد ، هيچ كافرى حق ندارد با افراد مؤ من در مسجدالحرام اجتماع كند .

4 اگر بين پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و كسانى از

ص: 791


1- 189. ((روحاء))، منطقه اى است بين مكه و مدينه كه فاصله آن تا مدينه ، حدود سى مايل است .
2- 190. تفسير قمى ، ج 1، ص 281282.

مردم ، پيمانى هست كه زمان آن مشخص است ، آن پيمان تا آن زمان باقى است و اگر بين پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و كسانى از مردم پيمانى نيست تا زمان باقى مانده از ماههاى حرام (چهار ماه ) فرصت دارد)) . (1)

نكته اوّل : علّت اينكه پيامبرصلّى اللّه عليه و آله على عليه السّلام را براى ابلاغ اين پيام ماءمور كرد ، فقط دستور خداوند بارى تعالى بود . و اين از فضايل بزرگ اميرالمؤ منين على عليه السّلام است . پيام خداوند بخصوص چنين پيام مهمى را فقط خود رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يا كسى كه در مقام و قرب الهى نزديك به او باشد ، مى تواند ابلاغ كند .

و جاى تاءسف است كه عده اى از مفسرين اهل سنت براى انكار اين فضيلت مهم ، از ظاهر كلام اينكه رسول خداصلّى اللّه عليه و آله على صلّى اللّه عليه و آله را براى ابلاغ اين پيام ماءمور كرد ، اين بود كه در گذشته اعراب ، پيمانهاى خود را نقص نمى كردند مگر با حضور كسى كه آن پيمان را بسته بود ، يا مردى از آن خاندان باشد ، لذا پيامبرصلّى اللّه عليه و آله ى خواست بهانه را از دست مشركان بگيرد و على عليه السّلام را كه از اهل خود بود ، به سوى مكه فرستاد ! ! ! (2)

اين سخن صحيح نيست ؛ زيرا از مفسرين اهل سنّت سؤ ال مى كنيم آيا پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله ودش و بدون اينكه جبرئيل به او امر

ص: 792


1- 191. تفسير مجمع البيان ، ج 5، ص 7.
2- 192. تفسير بيضاوى ، ج 1، ص 395. تفسير المنار، ج 10، ص 155.

كند ، على عليه السّلام را براى گرفتن پيام از ابابكر و ابلاغ آن به مردم فرستاد يا آن حضرت پس از نزول جبرئيل و امر به اينكه ((لا يؤ دى عنك الا رجل منك )) اقدام به فرستادن على عليه السّلام به دنبال ابابكر و گرفتن پيام از او نمود ؟

در صورت اوّل ممكن است بگوييم : پيامبرصلّى اللّه عليه و آله فقط به خاطر رعايت سنّت ديرينه اعراب ، اقدام به اين كار كرده است ، ولى جاى اين سؤ ال باقى است كه پيامبرصلّى اللّه عليه و آله قبل از دادن پيام به ابابكر نيز به اين رسوم اعراب آگاه بود ، پس چرا از همان ابتدا اين پيام را ب على عليه السّلام نداد تا براى مردم ابلاغ كند ؟

و در صورت دوم ممكن نيست بگوييم : اقدام پيامبرصلّى اللّه عليه و آله براى فرستادن على عليه السّلام فقط طبق رسوم اعراب جاهلى بوده است ؛ زيرا نزول جبرئيل براى چنين امرى بخصوص ، پس از دادن اين پيام به ابابكر ، حكايت از يك انتخاب الهى دارد و ممكن نيست خداوند جبرئيل را فقط براى پاسخگويى به يك سنّت غلط و رسم جاهلى ، به سوى پيامبرصلّى اللّه عليه و آله بفرستد .

نكته دوّم : كعبه به منزله قلب مسجدالحرام است ؛ چنانكه مسجدالحرام قلب حرم خدا و حرم خدا قلب جوامع اسلامى است . و همانطور كه كعبه و مسجدالحرام جايگاه مسلمين است و بايد از وجود مشركين و بت پرستان پاك شود ، جوامع اسلامى نيز بايد از وجود مشركين و بت

ص: 793

پرستان پاك گردد . خدا و رسولش از مشركين بيزارند و اين پيام به صورت آشكار در روز عيد قربان توسط على عليه السّلام اعلان شد . چرا پيامبرصلّى اللّه عليه و آله ماءمور به ابلاغ و اعلان اين پيام در جمع تمام مسلمانان و مشركان شد ؟ آيا غرض خداوند فقط نيامدن مشركان به حرم خدا بود ؟ اگر چنين باشد ، پيامبرصلّى اللّه عليه و آله ى توانست با نوشتن نامه و پيغام دادن به قبايل مشركين ، اين پيام را به آنان برساند . پس هدف ، تنها نيامدن به حرم خدا نبود ، بلكه هدف خداوند ، اعلان انزجار و كوچك كردن مشركان بود . هدف خداوند اين بود كه تمام مسلمانان از اين امر آگاه شوند ، لذا فرمود :

(اذانٌ مِنَ اللّه وَرَسُولِهِ اِلىَ النّاسِ) . و نفرمود : ((اذانٌ مِنَ اللّه وَرَسُولِهِ اِلَى المُشْرِكينَ)) .

هدف اين بود كه اعلان برائت از مشركين به صورت يك سنّت در ميان مسلمين پايدار بماند و مسلمانان در هر كجا كه هستند و بخصوص در كنار خانه كعبه ، بساط انواع شرك را برچينند . مسلمانان بايد در همه زمانها شرك را در هر لباسى بشناسند و از آن اعلان برائت كنند . شرك در هر زمانى با لباس مخصوص آن زمان جلوه مى كند . در گذشته در لباس لات و منات و عزّى جلوه مى كرد و اكنون در لباس فحشا و فساد و استكبار و استعمار جهانى ، جلوه كرده است . پس مسلمانان بايد در چنين اجتماع بزرگى ، فرياد برائت از زورگويى و استكبار

ص: 794

را به گوش زورگويان و مستكبرين جهان برسانند ، لذا امام خمينى (ره ) آن عارف آگاه مى فرمايد :

((اعلان برائت از مشركان كه از اركان توحيدى و واجبات سياسى حج است ، بايد در ايام حج به صورت تظاهر است و راهپيمايى با صلابت و شكوه هرچه بيشتر و بهتر ، برگزار شود)) . (1)

توصيه مى كنم هر يك از زايران بيت اللّه الحرام قبل از سفر ، پيام فرياد برائت امام خمينى (ره ) را مطالعه كرده و رهنمودهاى مقام معظم رهبرى ، حضرت آيت اللّه خامنه اى دامه ظله را كه راهگشاى زايران حج ابراهيمى است ، ملاحظه نمايند .

آثار و منافع حج

حج علاوه بر آثار معنوى و اخروى ، داراى منافع دنيوى نيز هست . در قرآن كريم مى فرمايد :

(وَاءَذِّنْ فى النّاسِ بِالحَجِّ يَاءْتُوكَ رِجالاً وَعَلى كُلِّ ضامِرٍ يَاءْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ لَيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ)(2)

يعنى : ((و در ميان مردم به حج آواز ده ، پياده و سوازه بر شتران لاغر از راههاى دور به سوى تو آيند تا سودهايى را كه براى آنان هست ، بنگرند)) .

در اين آيه ، جمله ((ليشهدوا منافع لهم )) اطلاق دارد و منافع دنيوى و اخروى را شامل مى شود .

علامه طباطبايى (ره ) در تفسير اين آيه مى فرمايد : ((كلمه منافع ، در اين آيه اطلاق دارد و مقيّد به منافع دنيوى يا اخروى نشده است )) . (3)

((ربيع بن خيثم )) از امام صادق عليه السّلام تفسير اين آيه را درخواست كرد ، امام در پاسخ فرمود : ((منافع

ص: 795


1- 193. صحيفه نور، ج 20، ص 111.
2- 194. حج /2728.
3- 195. تفسير الميزان ، ج 14، ص 369.

دنيا و آخرت را شامل مى شود)) . (1)

تحقيق و تفحص در روايات ، بيانگر اين واقعيت است كه منافع دنيوى و اخروى حج ، عبارتند از :

1 رفتن به حج موجب سلامتى بدن مى شود ؛ زيرا بدن انسان با سعى بين صفا و مروه ، طواف ، حضور در صحراى عرفات و . . . در تحرّك است و به گونه اى ورزش مى كند .

2 حج ، موجب زياد شدن رزق مى شود و فقر را مى زدايد .

3 حج ، موجب بخشيده شدن گناهان مى گردد .

4 حج ، انسان را وارد بهت كرده و از آتش جهنم محفوظ مى دارد .

امام صادق عليه السّلام از امام سجادعليه السّلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود :

((حَجُّوا وَاعْتَمِرُوا تَصِحُّ اءَبْدانُكُمْ وَتَتَّسِعُ اءَرْزاقُكُمْ وَيَصْلِحُ ايمانكم وَتَكْفَوُامَؤُونَة النّاسِ وَمَؤُونَةَ عَيالاتِكُمْ))

يعنى : ((به حج و عمره برويد تا بدنهاى شما سلامت باشد و رزق و روزى شما زياد شود و مخارج خانواده تان فراهم گردد)) .

اميرالمؤ منين على عليه السّلام نيز در نهج البلاغه مى فرمايد :

((وَحَجُّ البَيْتِ وَاعْثِمارِهِ فَإِنَّهُما يَنْفِيانِ الفَقْرَ وَيْرخَضانِ الذَّنْبَ))(2)

يعنى : ((يكى از بهترين راههاى تقرّب به خداوند ، حج و عمره است ؛ زيرا حج و عمره فقر را مى زدايند و گناه را پاك مى سازند)) .

((هشام بن حكم )) از امام صادق عليه السّلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود :

((كسانى كه به حج مى روند سه گروه هستند : گروهى از آتش

ص: 796


1- 196. تفسير الميزان به نقل از كافى ، ج 14، ص 377.
2- 197. نهج البلاغه ، خطبه 109، ص 338.

جهنم نجات پيدا مى كنند و گروهى بى گناه مى شوند مانند روزى كه از مادر متولد شده اند و گروهى خانواده و اموالشان حفظ مى شود و اين كمترين فردى است كه به حاجى مى رسد)) . (1)

حضور امام زمان (عج ) در موسم حج

شكى نيست كه خداوند بارى تعالى اين اجتماع عظيم و كنگره جهانى اسلام را بدون امام و پيشوا نمى گذارد . و امام زمان عج در تمام سالها در مراسم حج شركت مى كنند .

((عبيد بن زراره )) مى گويد : از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه مى فرمايد :

((يَفْقَدَ النّاسٍ اِمامَهُمْ فَيَشْهِدُ المَوْسِمَ فَيَراهُمْ وَلايَرَوْنَهُ))(2)

يعنى : ((مردم امام خود را نمى بينند ، آن حضرت در هنگام حج حاضر مى شود و مردم را مى بيند ولى مردم او را نمى بينند)) .

و از ((محمد بن عثمان عمرى )) كه يكى از كسانى است كه از سوى امام به نيابت منصوب شده بود ، نقل شده است كه او مى گويد :

((واللّه انَّ صاحِبَ هذا الاَمر لَيَحْضُر المُوسِمَ كُلَّ سِنَةٍ يَرى النّاسَ وَيَعْرِفَهُمْ وَلايَعْرِفُونَهُ))

((يعنى : به خدا سوگند ! صاحب اين امر هر سال در اين موسم شركت كرده و مردم را مى بيند و آنان را مى شناسد ، ولى مردم ، آن حضرت را نمى شناسند)) .

((عبداللّه بن جعفر حميرى )) مى گويد : از محمد بن عثمان عمرى پرسيدم : آيا صاحب الا مر را ديده اى ؟

او گفت : بله ، آخرين بار در كنار خانه خدا آن حضرت را زيارت كردم و او مى فرمود

ص: 797


1- 198. فروع كافى ، ج 4، ص 262. و همين روايت را معاوية بن عمار نيز از امام صادق عليه السّلام نقل كرده است .
2- 199. وسائل الشيعه ، ج 8، ص 96.

:

((الَّلهُمَّ اَنْجِزْ لي ما وَعَدْتَنى )) .

شرايط قبول شدن حج

هر عبادتى ، زمانى مورد قبول پروردگار واقع مى شود كه شرايط آن رعايت گردد ؛ مثلاً نماز در صورتى قبول مى شود كه نمازگزار در مكان غصبى نباشد ، لباس يا بدنش نجس نباشد ، طهارت داشته باشد ، حج نيز در صورتى مورد قبول پروردگار واقع مى شود كه شرايط آن رعايت شود . شرايط قبول شدن حج سه چيز است :

1 مخارج حج از مال حلال باشد

مالى كه انسان صرف حج مى كند بايد حلال باشد ؛ زيرا اين سفر يك سفر الهى و مقصود از آن ، رسيدن به كمالات معنوى است و چنين مقصودى با مال حرام ، تحقق پيدا نمى كند .

از ائمه معصومين روايت شده :

((هر كسى كه با مال حرام به حج برود ، هنگامى كه در حال احرام كلمه ((لبّيك )) را بر زبان جارى مى كند ، خطاب مى رسد ما تو را نمى پذيريم )) . (1)

امام صادق عليه السّلام نيز فرموده است :

((إِذا اِكْتَسَبَ الرَّجُلُ مالاً مِنْ غَيْرِ حِلِّهِ ثُمَّ حَجَّ فَلَبّى ، نُودِيَ لالَبَّيكَ وَلاسَعْدَيْكَ وَإِنْ كانَ مِنْ حَلِّهِ فَلَبّى ، نُودِىَ : لَبَّيْكَ وَسَعْدَيْكَ))(2)

يعنى : ((اگر كسى مال حرامى كسب كند و با آن به حج برود ، هنگام گفتن كلمه ((لبيّك )) ، خطاب مى رسد : ما تو را نمى پذيريم . و اگر مال حلالى كسب كند و به حج برود ، هنگام گفتن كلمه ((لبيّك )) ، خطاب مى رسد : ما تو را مى پذيريم

ص: 798


1- 200. من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 214.
2- 201. التهذيب ، ج 6، ص 368.

)) .

از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است كه آن حضرت در آخرين خطبه اى كه قبل از رحلت بيان كردند ، فرمود :

((وَمَنْ اِكْتَسَبَ مالاً حَراماً لَمْ يَقْبِلِ اللّه مِنْهُ صَدِقَةً وَلاعِتْقاً وَلاحَجّاً وَلااعتِماراً)) . (1)

يعنى : ((هر كسى كه مال حرامى كسب كند ، خداوند صدقه و آزاد كردن بنده و حج و عمره اش را قبول نمى كند)) .

2 قصد قربت و اخلاص

قصد قربت ، شرط قبولى هر عبادتى است . و هيچ عبادتى بدون قصد قربت و اخلاص ، مقبول درگاه خداوند نمى شود . و هر چه مرتبه اخلاص بالاتر و كاملتر باشد ، عابد به حقيقت عبادت ، نزديكتر شده و عبادتش مقبول درگاه احديت مى شود .

در حج نيز قصد قربت و اخلاص شرط است . اگر كسى حج برود صرفاً براى اينكه به او ((حاجى )) بگويند ، و يا براى اينكه مورد طعن ديگران واقع نگردد و يا براى اينكه تجارت كند و يا براى اينكه تفريح كند ، حج او مقبول درگاه خداوند نيست ؛ زيرا حقيقت حج عبارت است از روى آوردن به سوى خداوند و بريدن از هر چه غير اوست .

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرموده است :

((يَاءْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ يَكُونُ فيهِ حُجُّ المُلُوكِ نَزْهَةً وَحَجُّ الاَغنِياءِ تَجارَةً وَحَجُّ المَساكِينَ مَسْاءَلَةً))(2)

يعنى : ((زمانى مى رسد كه پادشاهان به حج مى روند تا تفريح كنند و ثروتمندان به حج مى روند تا تجارت كنند و فقرا به

ص: 799


1- 202. وسائل الشيعه ، ج 8، ص 103.
2- 203. تهذيب ، ج 5، ص 463.

حج مى روند تا نياز خود را برآورده سازند)) .

امام صادق عليه السّلام نيز مى فرمايد :

((مَنْ حَجَّ يَريدُ بِهِ اللّه وَلايُريدُ بِهِ رِياءً وَلاسُمْعَةً غَفَرَ اللّه لَهُ اَلْبَتَّةَ))(1)

يعنى : ((كسى كه به حج برود فقط براى خدا ، نه براى خودنمايى و كسب عنوان ، خداوند او را مى آمرزد)) .

و در روايت ديگرى نيز امام صادق عليه السّلام مى فرمايد :

((اَلْحَجُّ حَجّانِ : حَجُّ للّه وَحَجُّ لِلنّاسِ ، فَمَنْ حَجَّ للّه كانَ ثَوابُهُ عَلَى اللّه الجَنَّةَ وَمَنْ حَجَّ لِلنّاسِ كانَ ثَوابُهُ عَلَى النّاسِ يَوْمَ القِيامَةِ)) . (2)

يعنى : ((حج دو نوع است : حج براى خدا و حج براى مردم ؛ كسى كه براى خدا حج كند ، پاداش او بهشت است و كسى كه براى مردم حج برود ، در قيامت پاداش خود را بايد از مردم بگيرد)) .

3 ولايت

((ولايت )) ائمه اطهارعليهم السّلام يكى از اساسى ترين شرايط قبولى حج است .

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد :

((وَاللّه ! لَوْ اَنَّ عَبْداً عَبَدَاللّه اءَلْف عامٍ حَتّى يَنْقَطِعُ عَلْباؤُهُ هِوَماً ثُمَّ اءَتى اللّه بِبُغْضِفا اَهْلَ البَيْتِ لَرَدَّ اللّه عَلَيْهِ عَمَلَهُ))(3)

يعنى : ((به خدا سوگند ! اگر بنده اى خداوند را هزار سال عبادت كند به اندازه اى كه رگ گردن او فرتوت گردد ، ولى با كينه ما اهل بيت بميرد ، خداوند تمام اعمال او را به خودش برمى گرداند)) .

و از امام سجادعليه السّلام نيز نقل شده است كه آن حضرت فرمود :

((إِنَّ اَفْضَلَ البَقاعِ مابَيْنَ الرُّكْنِ

ص: 800


1- 204. ثواب الاعمال ، ص 108،116.
2- 205. ثواب الاعمال ، ص 116.
3- 206. المحاسن ، ج 1، ص 271.

وَالمَقامِ وَلَوْ اَنَّ رَجُلاً عَمَّرَ ماعَمَّرَ نُوحٌ7 فى قَوْمِهِ ، يَصُومُ النَّهارَ وَيَقُومُ الَّليلَ فى ذلِكَ المَقام ثُمَّ لَقَى اللّه عَزَّوَجَلَّ بَغَيْرِ وِلايَتِنا لَمْ يَنْتَفِعْ بِذلِكَ شَيْئاً)) . (1)

يعنى : ((بهترين مكان براى عبادتو بين ركن و مقام ابراهيم است ، ولى اگر كسى غمر نوح را داشته باشد و در تمام عمر ، روزه نگيرد و ميان ركن و مقام ابراهيم ، شبها را تا صبح نماز بخواند ، اما بدون ولايت ما خداوند را ملاقات كند ، هيچ ارزشى براى او ندارد)) .

حج بدون ولايت ، حج مردمى است كه در زمان جاهليت زندگى مى كردند . از امام باقرعليه السّلام نقل شده است كه آن حضرت در حالى كه مى ديد مردم به اطراف خانه كعبه طواف مى كنند ، فرمود :

((مردم در دوران جاهليت اينطور طواف مى كردند ، ولى خداوند به مردم فرمان حج داد تا پس از طواف ، به سراغ ما بيايند و پايدارى خودشان را نسبت به اطاعت ما و دوستى و محبتشان را نسبت به ما و قدرتشان را براى يارى ما عرضه نمايند . (2)

اين روايات ، بيانگر اين واقعيت است كه انجام مناسك حج بدون ولايت ، همان حج مردم زمان جاهليت است . و حج كامل و صحيح آن است كه انسان مناسك حج را به گونه اى كه ائمه اطهارعليهم السّلام دستور داده اند ، انجام دهد .

در بعضى از روايات ، ((ولايت )) به عنوان يكى از اركان دين مطرح گرديده ؛ چنانكه حج نيز يكى از اركان شمرده شده است .

ص: 801


1- 207. امالى ، طوسى ، ج 1، ص 131.
2- 208. اصول كافى ، ج 2، ص 238.

مام باقرعليه السّلام مى فرمايد :

((بُنِىَ الاِسْلامُ عَلى خَمْسٍ : عَلىَ الصَّلاةِ وَالزَّكاةِ وَالصَّوْمِ وَالحَجِّ والوِلايَةِ وَلَمْ يُنادَ بِشَي ءٍ كَما نُودِىَ بِالوِلايَةِ)) . (1)

يعنى : ((اسلام بر پنج پايه استوار شده است : نماز ، زكات ، روزه ، حج و ولايت و آنطور كه براى ولايت سفارش شده است ، براى هيچ چيزى سفارش نشده است )) .

اين روايات نيز حكايت از اين مطلب دارد كه حج ، بدون ولايت ، حج كامل و صحيح نيست .

اقسام حج و عمره

اينجا لازم است قبل از پرداختن به عمره و اهميت آن ، خلاصه اقسام حج و عمره را بيان كنيم و تفصيل آن بعداً خواهد آمد . فريضه حج سه نوع است :

1- حج تمتّع

اين نوع از حج بر كسانى واجب است كه مستطيع بوده و فاصله مسكن او با مكّه شانزده فرسخ (96 كيلومتر) يا بيشتر باشد .

((حج تمتع ، داراى سيزده عمل است : احرام در مكه ، وقوف در عرفات ، وقوف در مشعرالحرام ، رمى جمره عقبه ، قربانى در منى ، تراشيدن سر يا تقصير در منى ، طواف حج تمتع ، نماز طواف ، سعى بين صفا و مروده ، طواف نساء ، نماز طواف نساء ، ماندن در منى ، در شب يازدهم و دوازدهم ذيحجه ، رمى سه جمره در روز يازدهم و دوازدهم ذيحجه .

علّت نامگذارى اين نوع از حج را به ((حج تمتع )) اين است كه كلمه ((تمتّع )) به معناى لذت بردن و بهره مند شدن است . و در

ص: 802


1- 209. اصول كافى ، ج 3، ص 3.

فاصله ميان عمره تمتع و حج تمتّع ، چيزهايى كه به واسطه احرام ، حرام شده بود ، حلال مى شود و مى توان از آنها بهره مند شد ، فقط تراشيدن سر در ميان عمره و حج تمتّع به حرمت خود باقى است .

2- حج افراد

اين نوع از حج در سه صورت واجب مى شود :

الف : كسى كه مستطيع است و منزل او تا مكه كمتر از شانزده فرسخ (96 كيلومتر) فاصله داشته باشد .

ب : كسى كه حج تمتع بر او واجب است ولى به خاطر تنگى وقت و دير رسيدن به مكه نتواند تمام اعمال عمره تمتع را به جا آورد ، در اين صورت ، چنين اشخاصى بايد نيت خود را از احرام عمره تمتع به احرام حج افراد ، تغيير دهند ، و به عرفات رفته و سپس به مشعر بروند و ساير اعمال حج را انجام دهند و بعداً عمره مفرده اى به جا آورند .

ج : زنى كه به واسطه عادت ماهيانه نتواند وارد مسجدالحرام شود و از انجام اعمال عمره تمتع باز بماند ؛ چنانچه اين حالت تا روز نهم ذيحجه موقع وقوف در عرفات هست ، ادامه پيدا كند ، بايد نيت خود را از حج تمتع به حج افراد تغيير دهد و پس از انجام اعمال حج ، عمرهغ مفرده اى انجام دهد .

علت نامگذارى اين نوع از حجبه حج افراد اين است كه انسان در اين حج ، منفرداً و بدون قربانى به حج مى رود .

3 حج قران

ص: 803

اين حج نيز مخصوص كسانى است كه مستطيع هستند و فاصله منزل آنها تا مكه كمتر از شانزده فرسخ (96 كيلومتر) است .

در حج افراد لازم است هنگام بستن احرام ، تلبيه گفته شود ، ولى در حج قران انسان مى تواند در هنگام احرام ، تلبيه بگويد و يا حيوانى را براى قربانى همراه خود ببرد . و علت نامگذارى اين نوع از حج به حج قران ، اين است كه انسان در اين حج گاهى با خود قربانى را همراه و مقرون مى نمايد .

((عمره )) نيز دو قسم است :

1 عمره تمتّع

عمره تمتّع قبل از حج تمتّع انجام مى گيرد و اعمال آن عبارتند از : احرام در ميقات ، طواف كعبه ، نماز طواف ، سعى بين صفا و مروه ، تقصير . عمره تمتّع و حج تمتّع مربوط به همديگر هستند ، طورى كه هر دو يك عمل محسوب مى شوند .

2 عمره مفرده

عمره مفرده ، داراى هفت واجب است : احرام ، طواف ، نماز طواف ، سعى بين صفا و مروه ، حلق يا تقصيره ، طواف نساء ، نماز طواف نساء ، عمره مفرده فقط در چند مورد واجب است :

الف : كسى كه منزل او تا مكه كمتر از شانزده فرسخ فاصله داشته باشد . اين شخص اگر استطاعت حج و عمره را داشته باشد ، هر دو بر او واجب است . و اگر استطاعت حج تنها يا عمره مفرده تنها را داشته باشد ، فقط همان حج يا عمره

ص: 804

بر او واجب مى باشد .

ب ، ج : در آن دو مورد ديگرى كه در حج افراد ذكر شد .

د : در موردى كه عمره مفرده متعلّق نذر يا عهد يا قسم قرار گيرد .

در غير اين موارد ، عمره مفرده در تمام ماههاى سال و بخصوص در ماه رجب ، مستحب است .

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد :

((اَلْحَجَّةُ ثَوابُها الَجَنّةُ وَالعُمْرَةُ كَفّارَةُ كُلِّ ذَنْبٍ)) . (1)

يعنى : ((پاداش حج ، بهشت مى باشد و عمره ، كفاره هر گناهى است )) .

عمره مفرده در ماه رجب از عمره مفرده در ساير ماهها افضل است . امام صادق عليه السّلام ى فرمايد :

((اَلْمُعْتَمَرُ يَعْتَمِرُ فى اءَىِّ شُهُورِ السَّنَةِ شاءَ وَاءَفْضَلُ العُمْرَةِ عُمْرَةُ رَجَبٍ)) . (2)

يعنى : ((كسى كه مى خواهد عمره برود ، در هر يك از ماههاى سال كه بخواهد مى تواند ، ولى بهترين عمره ، عمره ماه رجب است )) .

پاداش كسى كه به حج و عمره مى رود

((حج )) ، يك عبادت بسيار با فضيلتى است . و براى كسى كه توفيق يابد به حج يا عمره برود ، خداوند پاداش ويژه اى را اختصاص داده است .

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرموده است : ((حاجى ، هنگامى كه آماده رفتن به حج مى شود ، خداوند در برابر هر چيزى كه بردارد و بگذارد ، ده حسنه براى او مى نويسد و ده گناه را از او برمى دارد ، و ده درجه او را بالا مى برد . و نيز

ص: 805


1- 210. من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 146.
2- 211. فروع كافى ، ج 4، ص 536.

وقتى سوار بر شترش مى شود ، در برابر هر قدمى كه شتر برمى دارد همين پاداش براى حاجى ثبت مى شود . . . )) . (1)

امام باقرعليه السّلام نيز فرموده است : ((كسى كه به حج مى رود ، وقتى لوازم سفر را آماده مى كند ، خداوند در برابر هر قدمى كه براى آماده كردن لوازم سفر برمى دارد ، ده حسنه براى او مى نويسد و ده گناه را از او مى زدايد و ده درجه او را بالا مى برد . و هنگامى كه لوازم سفر را آماده نمود و به كاروان پيوست ، خداوند در برابر هر قدمى كه به زمين بگذارد و بردارد ، همان پاداش قبلى را به او مى دهد و وقتى تمام مناسك حج را انجام دهد ، خداوند گناهانش را مى بخشد . . . )) .

حج انسان را از گناهان بيمه مى كند . امام صادق عليه السّلام مى فرمايد :

((وَلاتَكْتُبُ عَلَيْهِ الذُّنُوبُ اءَرْبَعَةُ اءَشْهُرٍ وَتَكْتُبُ لَهُ الحَسَناتُ اِلاّ اءَنْ يَاءتى بِكَبيرَةٍ)) . (2)

يعنى : ((كسى كه به حج برود تا مدت چهار ماه ، گناهان او (كه از روى سهل انگارى انجام مى دهد) نوشته نمى شود و فقط كارهاى نيك و شايسته اش ثبت مى شود ، مگر اينكه گناه كبيره انجام دهد)) .

اگر حاجى در سفر حج بميرد ، خداوند او را از وحشت روز قيامت در امان مى دارد . امام صادق عليه السّلام فرموده است :

((مَنْ ماتَ فى طَريقِ مَكَّة ذاهِباً اءَوْجائِياً اءَمِنَ مِنَ الفَزَعِ الاكْبَرِ يَوْمَ القِيامَةِ))

ص: 806


1- 212. ثواب الاعمال ، ص 109.
2- 213. تهذيب ، ج 5، ص 20.

. (1)

يعنى : ((هر كسى كه در راه رفتن به مكه يا آمدن از مكه بميرد ، از وحشت بزرگ در روز قيامت در امان است )) .

پاداش ديگر حاجى اين است كه در طول مسافرتو بر خداوند وارد مى شود و مهمان اوست لذا هر حاجت مشروع و ممكنى را كه از خداوند بخواهد ، او برآورده مى سازد .

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد :

((الحَجّاجُ وَالعُمّارُ وَفْدُ اللّه يُعْطبهِمْ ماسَاءَلُوا وَيَسْتَجيبُ دُعائَهُمْ وَيَخْلِفُ نَفَقاتَهُمْ)) . (2)

يعنى : ((كسانى كه به حج و عمره مى روند ، بر خداوند وارد شده اند و هرچه از خداوند بخواهند به آنان مى دهد و دعاى آنان را مستجاب مى كند و مخارج آنان را مى پردازد)) .

و از امام صادق عليه السّلام نيز نقل شده است كه آن حضرت فرمود :

((إِنَّ ضَيْفَ اللّه عَزَّوَجَلَّ رَجُلٌ حَجَّ وَاعْتَمَرَ ، فَهُوَ ضَيْفُ اللّه حَتىّ يَرْجِعَ اِلى مَنْزِلِهِ))(3)

يعنى : ((مهمان خداوند مردى است كه حج و عمره مى رود ، او تا هنگامى كه به خانه اش برگردد ، مهمان خداوند است )) .

يكى ديگر از پاداشهاى كسى كه به حج و عمره برود اين است كه تمام گناهانش پاك مى شود و مانند روزى كه از مادر متولد شده ، هيچ گناهى ندارد . از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله قل شده است كه آن حضرت فرمود :

((مَنْ حَجَّ هذا البَيْتِ فَلَمْ يَرْفَثْ وَلَمْ يَفْسِقْ ، خَرُجَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَيَومٍ وَلَدَتْهُ اَمُّهُ)) . (4)

يعنى :

ص: 807


1- 214. فروع كافى ، ج 4، ص 263.
2- 215. مستدرك الوسائل ، ج 8، ص 41.
3- 216. خصال ، ج 1، ص 127.
4- 217. مستدرك الوسائل ، ج 8، ص 41.

((هر كسى كه خانه خدا را طواف نموده و اعمال حج را انجام دهد (و در آن هنگام ) آميزش ، و نافرمانى خدا نكند ، از گناهانش بيرون مى رود مانند روزى كه مادرش او را زاييده است )) . (1)

پاداش كسى كه به حاجى كمك كند

كمك كردن به كسى كه قصد مسافرت به حج را دارد ، پاداش ويژه اى دارد . امام سجادعليه السّلام فرموده است :

((مَنْ خَلَفَ حاجّاً فى اَهْلِهِ وَمالِهِ كانَ لَهُ كَاءَجْرِهِ حَتّى كَاءَنَّهُ يَسْتَلِمُ الاَحْجارَ)) . (2)

يعنى : ((كسى كه سرپرستى خانواده و اموال حاجى را بر عهده بگيرد ، پاداش او مانند پاداش حاجى است و گويا خود او سنگهاى خانه كعبه را استلام مى نمايد)) .

آداب سفر حج و عمره

سفر حج و عمره از جهات گوناگونى با ساير مسافرتها فرق دارد . و در واقع سفر حج يك سفر الهى است . در اين سفر ، انسان به ديدار دوست و معشوق حقيقى خويش مى رود . و لذا در طول سفر ، رعايت چند نكته لازم است :

1 صدقه بدهد

هرگاه انسان بخواهد مسافرتى برود ، مستحب است در ابتداى سفر ، صدقه بدهد ؛ زيرا صدقه ، بلا را دفع مى كند . در بعضى از روايات ، سفارش شده است كه در روز چهارشنبه يا در حالى كه قمر در برج عقرب هست ، به مسافرت نرويد ، زيرا مسافرت در اين روزها عاقبت و نتيجه خوبى ندارد ، ولى انسان مى تواند با دادن صدقه در همين روزها نيز به مسافرت برود .

((حماد

ص: 808


1- 218. البته گناهانى كه حقّ اللّه باشند نه حقّ الناس .
2- 219. المحاسن ، ج 1، ص 147.

بن عثمان )) مى گويد : از امام صادق عليه السّلام پرسيدم : آيا مسافرت در روزهاى نحس مانند روز چهارشنبه و غير آن ، مكروه است ؟

آن حضرت فرمود : ((در ابتدا سفر صدقه بده و هرگاه خواستى به مسافرت بروى آية الكرسى را هر شب قرائت كن )) . (1)

2 دعاى سفر را بخواند

مستحب است انسان هنگام رفتن به حج دعاى سفر حج را بخواند . از امام صادق عليه السّلام قل شده است كه آن حضرت درباره دعاى سفر حج و عمره ، فرموده است : هر گاه خواستى از خانه بيرون آمده و به حج و عمره بروى دعاى فرج را بخوان و بگو :

((لااِلهَ اِلاّ اللّه الحَليمُ الكَريمُ ، لااِلهَ اِلاّ اللّه العَلِىُّ العَظِيمُ ، سُبْحانَ اللّه رَبِّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَرَبِّ الاَرْضينَ السَّبْعِ وَرَبِّ العَرْشِ العَظِيمِ وَالحَمْدُللّه رَبِّ العالَمين )) .

سپس بگو : ((اءَلَّلهُمَّ كُنْ لى جاراً مِنْ كُلِّ جَبّارٍ عَنيدٍ وَمِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مَريدٍ)) .

سپس بگو : ((بِسْمِ اللّه دَخَلْتُ وَبِسْمِ اللّه خَرَجْتُ وَفى سَبيلِ اللّه ، اءَلَّلهُمَّ إِنّى اُقَدِّمُ بَينَ يَدَي نِسْياني وَعَجِلَتي بِسْمِ اللّه وَمَا شاءَ اللّه فى سَفَرى هَذا ذَكَرْتُهُ اءَوْ نَسَيْتُهُ ، اءَلَّلهُمَّ اءَنْتَ المُسْتَعانُ عَلَى الاُمُورِ كُلِّها وَاءَنْتَ الصّاحِبُ في السَّفَرِ وَالخَليفَةُ فى الاَهْلِ ، اءَلَّلهُمَّ هَوِّنْ عَلَيْنا سَفَرَنا وَاطوِلَنا الاَرْضَ وَسَيِّرْنا فيها بِطاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسُولِكَ ، اءَلَّلهُمَّ اصْلِحْ لَنا ظَهْرَنا وَبارِكْ لَنا فيها رزَقْتَنا وَقِنا عَذابَ النّارِ ، اءَلَّلهُمَّ إِنّى اءَعُوذُبِكَ مِنْ وَعْثاءِ السَّفَرِ وَكَآبَةِ المُنْقَلِبِ وَسُوءِ المُنْظِرِ فى الاَهْلِ وَالمالِ وَالوَلَدِ ، اءَلَّلهُمَّ اءَنْتَ عُضُدى وَناصِرى ، بِكَ اءَحِلُّ وَبِكَ اءَسيرُ

ص: 809


1- 220. فروع كافى ، ج 4، ص 283.

، اءَلَّلهُمَّ إِنّى اءَسْئَلُكَ في سَفَرى هَذا السَّرُورُ وَالعَمَلُ بِما يُرضيكَ عَنّى ، اءَلَّلهُمَّ اقْطَعْ عَنّى بُعْدَهُ وَمَشِقَّتَهُ وَاءصْبِحْنى فيهِ وَاخْلِفْنى فى اءَهْلى بَخَيْرٍ وَلاحَوْلَ وَلاقُوَّةَ اِلاّ بِاللّه ، اءَلَّلهُمَّ إِنّى عَبْدُكَ وَهذا حَمْلانُكَ وَالوَجْهُ وَجْهُكَ وَالسَّفَرُ إِلَيْكَ وَقَدْ اطَلَعْتَ عَلى مالَمْ يَطَّلِعْ عَلَيْهِ اءَحَدٌ ، فَاجْعَلْ سَفَرى هذا كَفّارَةٌ لِما قَبِلَهُ مِنْ ذُنُوبى وَكُنْ عَوْناً لى عَلَيْهِ وَاكْفِنى وَعْثَهُ وَمَشِقَّتَهُ وَلَقِّنِّى مِنَ القَوْلِ وَالعَمَلث رِضاكَ فَإِنَّما اَنَا عَبْدُكَ وَبِكَ وَلَكَ)) .

و وقتى پاى خود را در وسيله اى كه براى رفتن به حج مهيّا شده گذاشتى ، بگو :

((بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحيمِ ، بِسْمِاللّه وَاللّه اءَكْبَرُ)) .

و هنگامى كه سوار آن وسيله شدى و لوازم خود را برداشتى ، بگو :

((اَلْحَمْدُللّه الَّذى هَدانا لِلا سلامِ وَعَلَّمْنا بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمْ ، سُبْحانَ اللّه سُبْحانَ الَّذِى سَخَّرَلَنا هذا وَماكُنّا لَهُ مُقْرِنينَ وَاَنا إ لى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ وَالحَمْدُللّه رَبِّ العالَمين ، اءَلَّلهُمَّ اءَنْتَ الحامِلُ عَلَى الظَّهْرِ وَالمُسْتَعانُ عَلَى الاَمْرِ ، اءَلَّلهُمَّ بَلِّغُنا بِلاغاً يَبْلُغُ إِلى خَيْرٍ ، بَلاغاً يَبْلُغُ إِلى مَغْفِرَتِكَ وَرِضْوانِكَ ، اءَلَّلهُمَّ لاطَيْرَ اِلاّ طَيْرُكَ وَلاخَيْرَ إ لاّ جيْرُكَ وَلاحافِظَ غَيْرُكَ)) . (1)

3 وصيت بكند

سفر حج بخصوص براى مسافرانى كه از نقاط مختلف جهان به حج تمتّع و عمره مفرده مى روند ، سفرى طولانى است و ممكن است از اين سفر برنگردند و قبل از برگشتن از دنيا بروند ، لذا اهل بيت اطهارعليهم السّلام سفارش كرده اند كه انسان قبل از هر مسافرتى ، به ويژه مسافرت حج ، وصيّت كند و ديگران را نسبت به حقوق واجبه و

ص: 810


1- 221. فروع كافى ، ج 4، ص 284285.

پرداخت ديون خويش آگاه سازد . از امام رضاعليه السّلام نقل شده است كه آن حضرت فرمود :

((إِذا اءَرَدْتَ الخُرُوجَ إِلَى الحَجِّ وَدَّعْتَ اءَهْلَكَ وَاءَوْصَيْتَ وَقَضَيْتَ ماعَلَيْكَ ماعَلَيْكَ مِنَ الَّدينِ)) . (1)

يعنى : ((هرگاه خواستى به حج بروى با خانواده ات خداحافظى كن و وصيت نما و قرض خويش را پرداخت كن )) .

4- خانواده خود را جمع كند

مستحب است قبل از شروع به سفر حج خانواده خود را جمع كرده و با همه آنان خداحافظى نمايد . شيخ صدوق در كتاب ((المقنع فى الفقه )) مى گويد : ((هرگاه خواستى به سفر حج بروى ، خانواده خود را جمع كن )) . (2)

در كتاب ((فقه الرضا))(3) نيز به اين امر ، سفارش شده است .

و سرّ اين امر شايد اين باشد كه انسان وقتى خويشان و خانواده اش را جمع كند ، در حضور خود آنان حلاليت مى طلبد و در واقع با خاطرى آسوده به ديار دوست سفر مى كند . بديهى است در اين سفر الهى ، هنگامى انسان موفق به انجام آن و به مطلوب نايل مى گردد كه هيچكس از او ناراضى نباشد .

5 دو ركعت نماز بخواند

در كتاب ((فقه الرضا)) فرموده است : هرگاه خواستى به سفر حج بروى ، خانواده خود را جمع كن و دو ركعت نماز بخوان و خداوند را تمجيد كن و بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله لوات بفرست و آنگاه دو دست خويش را به سوى خداوند بلند كن و بگو :

((اءَلَّلهُمَّ إِنى اءَسْتَوْدِعُكَ اليَوْمَ دينى

ص: 811


1- 222. بحارالانوار، ج 99، ص 333.
2- 223. سلسلة الينابيع الفقهية ، ج 7، ص 19 و 4.
3- 224. سلسلة الينابيع الفقهية ، ج 7، ص 19 و 4.

وَمالى وَنَفسى وَاءَهْلِى وَوَلَدى وَجَمِيعَ حَيْرانى وَاءَخْوانَنَا المُؤ مِنينَ الشّاهِدَ مِنّا وَالغائِبَ عَنّا)) . (1)

6 تنها به مسافرت نرود

در روايات زيادى سفارش شده است كه تنها به مسافرت نرويد . اميرالمؤ منين على عليه السّلام ه امام حسن وصيت مى كند كه :

((سَئِلْ عَنِ الرَّفيقِ قَبْلَ الطَّريقِ)) . (2)

يعنى : ((قبل از مسافرت ، جوياى رفيق باش )) .

((لقمان )) نيز به پسرش سفارش كرده است كه :

((يابُنَى ! اَلرَّفيقُ ثُمَّ الطَّريقُ))(3)

يعنى : ((اى پسرم ! ابتدا رفيق پيدا كن و سپس به مسافرت برو)) .

امام صادق عليه السّلام نيز از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل كرده است كه آن حضرت فرمود : ((آيا مى خواهيد برترين مردم را به شما معرفى كنم ؟ ))

اصحاب گفتند : بله .

آن حضرت فرمود : ((كسى كه تنها مسافرت كند و كسى كه از كمك به ديگران خوددارى نمايد و كسى كه خدمتكارش را بزند)) . (4)

7 در مسافرت اخلاق نيكو داشته باشد

امام باقرعليه السّلام مى فرمايد :

((مايَعْبَؤُ مَنْ يَسْلِكُ هَذا الطَّريقَ إِذا لَمْ يَكُنْ فيهِ ثَلاثٍ خِصالِ : وَرَعٌ يَحْجُرُهُ عَنْ مَعاصِىِ اللّه وَحِلْمٌ يَمْلِكُ بِهِ غَضَبَهُ وَحُسْنُ الصُّحْبَةِ لِمَنْ صَحِبَهُ)) . (5)

يعنى : ((اعتنايى نيست به كسى كه اين راه (حج ) را بپيمايد ولى سه خصلت در او نباشد : 1- پاكدامنى كه او را از گناه بازدارد . 2- بردبارى كه بر خشمش چيره شود . 3- برخورد خوب با رفيقش )) .

8 به همسفر خود كمك

ص: 812


1- 225. سلسلة الينابيع الفقهيه ، ج 7، ص 4.
2- 226. نهج البلاغه ، ج 5، ص 936.
3- 227. الاختصاص ، ص 337.
4- 228. من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 186.
5- 229. فروع كافى ، ج 4، ص 286.

كند

لازم است در مسافرت به همراهان كمك كرده و احتياجات ديگران به ويژه كسانى كه ضعيف هستند را برآورده سازد)) . رسول خداعليه السّلام فرموده است :

((مَنْ اءَعانَ مُؤْمِناً مُسافِراً نَفَّسَ اللّه عَنْهُ ثَلاثاً وَسَبْعينَ كُرْبَةً وَاءَجارَهُ فى الدُّنيا وَالا خِرَةِمِنَ الغَمِّ وَالهَمِّ . وَنَفَّسَ عَنْهُ كَرْبَهُ العَظِيمَ يَوْمَ يَغُصُّ النّاسُ بِاءَنْفاسِهِمْ)) . (1)

يعنى : ((هر كسى كه مسافر مؤ منى را كمك كند ، خداوند 73 گرفتارى را براى او برطرف مى كند و او را در دنيا و آخرت از نگرانى و اندوه پناه مى دهد و آن گره بزرگ را روزى كه مردم نفسهايشان در گلو حبس مى شود ، براى او مى گشايد)) .

گزيده مناسك حج و عمره

همانطور كه قبلاً اشاره شد ، حج سه نوع است :

1- حج تمتّع .

2- حج قِران .

3- حج اِفراد .

عمره نيز بر دو نوع است :

1- عمره تمتّع .

2- عمره مفرده .

((عمره تمتّع )) در واقع يك عمل مستقلّى نيست ، بلكه مربوط به حج تمتّع مى باشد و بايد قبل از اعمال حج تمتّع ، اعمال و مناسك عمره تمتع انجام گيرد .

مهمترين نوع از انواع حج ، حج تمتّع است ؛ زيرا حج تمتّع جامع تمام مناسك و اعمال حج قران و افراد و عمره مفرده هست ، ولى اين انواع جامع تمام مناسك حج تمتّع نمى باشند . و لذا ما ابتدا مناسك حج تمتع را توضيح مى دهيم و سپس ساير انواع را ذكر خواهيم كرد .

حج تمتّع

ص: 813


1- 230. من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 199.

(حج تمتع )) بر كسانى واجب است كه فاصله منزل آنان با مكّه شانزده فرسخ (96 كيلومتر) يا بيشتر باشد مانند حجاج ايرانى . اعمال و مناسك حج براى اين افراد از دو قسمت تشكيل يافته است .

1 عمره تمتع

حجاج ايرانى و كسانى كه وظيفه آنان انجام حج تمتّع مى باشد ، بايد قبل از اعمال و مناسك حج ، ((عمره تمتّع )) به جا آورند . آنان فرصت دارند از اول ماه شوّال تا ظهر روز نهم ذيحجه ، اعمال و مناسك عمره تمتع را به جا آورند و سپس آماده انجام مناسك حج بشوند . اعمال و مناسك عمره تمتع عبارتند از :

الف احرام

اوّلين عمل عمره تمتّع ، ((احرام )) است ؛ يعنى مردان بايد دو تكّه پارچه غير دوخته كه يكى را لنگ و ديگرى را روى شانه مى اندازند ، (1) بر تن انداخته و با نيّت احرام عمره تمتّع ، تلبيه بگويند . بانوان نيز همين عمل را مى توانند انجام بدهند هرچند مى توانند لباس دوخته نيز بپوشند .

((تلبيه )) عبارت است از گفتن :

((لَبَّيْكَ اءلَّلهُمَّ لَبَّيْك ! لَبَّيْكَ لاشَريْكَ لَكَ لَبَّيْكَ ! (2) إِنَّ الحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالمُلْكَ لاشَريكَ لَكَ لَبَّيْك ! )) .

اين عمل را زايرين خانه خدا بايد در يكى از ميقاتهايى كه در مسير راه آنان هست انجام دهند .

ميقاتهايى كه براى احرام تعيين شده ، پنج نقطه است :

1 مسجد شجره (ذوالحليفه ) :

((مسجد شجره )) در هشت كيلومترى غرب شهر مدينه واقع شده است .

ص: 814


1- 231. پارچه احرام بايد تمام شرايط لباس نمازگزار را دارا باشد، از قبيل پاك بودن ، غصبى نبودن و ساير شرايط.
2- 232. به نظر مبارك امام خمينى (ره ) همين مقدار از لبيك ها واجب است و بقيه مستحب مى باشد.

افرادى كه از مدينه و اطراف آن عازم مكه مى باشند ، در اين ميقات احرام مى بندند .

2 وادى عقيق :

اين محل در 94 كيلومترى شمال شرقى مكه قرار دارد . افرادى كه از راه عراق و نجد مى خواهند به مكه مشرّف شوند ، در اين محل مُحرم مى شوند .

3 جُحفه :

((جُحفه )) در 156 كيلومترى شمال غربى مكه واقع شده است . و كسانى كه از شام و كشورهاى مجاور آن عازم مكه هستند ، در اين محل مُحرم مى شوند .

4 يَلَمْلَم :

((يَلَمْلَم )) نام كوهى است كه در 84كيلومترى جنوب شرقى مكه واقع شده است . افرادى كه از سمت يمن وارد مكه مى گردند ، آنجا مُحرم مى شوند .

5 قرن المنازل :

اين محل در 94 كيلومترى شرق مكه قرار دارد . و كسانى كه از طائف عازم مكه هستند ، آنجا مُحرم مى شوند .

پس از پوشيدن لباس احرام به نيت احرام عمره تمتع و گفتن تلبيه ، افراد ، مُحرم مى شوند . و در حالت احرام از اتكاب و انجام چند امر بايد اجتناب شود :

1 شكار كردن حيوان .

2 جماع كردن .

3 عقد كردن .

4 استمنا .

5 استعمال عطريات .

6 سرمه كشيدن .

7 نگاه كردن در آينه .

8 فسوق . (1)

9 جدال . (2)

10 كشتن جانورانى كه در بدن هستند .

11 انگشتر به دست كردن براى

ص: 815


1- 233. يعنى دروغ گفتن ، فحش دادن و فخر فروشى .
2- 234. يعنى قسم خوردن به نام اللّه ((بلى واللّه )) و((ولاواللّه )).

زينت .

12 روغن ماليدن به بدن .

13 زدودن مو از بدن .

14 بيرون آوردن خون از بدن .

15 ناخن گرفتن .

16 كندن دندان هرچند خون نيايد .

17 كندن گياه يا درختى كه در محدوده حرم روييده باشد .

18 همراه داشتن سلاح .

اين موارد بين زن و مرد مشترك است . علاوه بر اينها ، چهار امر ديگر بر مردان حرام است :

1 پوشيدن جامه دوخته

2 پوشيدن چيزى كه تمام روى پا را بگيرد

3 پوشاندن سر .

4 سايه قرار دادن بالا سر . و دو امر ديگر نيز بر زنان حرام است :

1 پوشيدن زيور براى زينت .

2 پوشاندن روى خود با نقاب و روبند .

ب طواف كعبه

زاير خانه خدا پس از احرام وارد مكه مى شود و بايد به نيّت طواف ، هفت مرتبه به دور خانه كعبه دور بزند .

طواف را بايد از مكانى كه حجرالا سود در آنجا قرار دارد شروع كند و در همان جا به پايان ببرد .

1 نيّت طواف كند .

2 اگر طواف كننده مرد است ختنه شده باشد .

3 عورتين پوشيده باشد .

رعايت چند نكته در حال طواف لازم است :

4 در حال طواف بايد با طهارت باشد و بدن و لباسش نجس نباشد .

5 خانه كعبه در حال طواف بايد در سمت چپ طواف كننده باشد .

6 طواف كننده بايد خارج از

ص: 816

حجر اسماعيل طواف كند .

7 فاصله طواف كننده از خانه كعبه بيش از 5/26 ذراع حدود سيزده متر ، نباشد . البته از طرف حجر اسماعيل اين فاصله كم مى شود و 5/6 ذراع مى گردد . (1)

ج نماز طواف

پس از پايان يافتن طواف ، بايد دو ركعت نماز به نيّت نماز طواف نزد مقام ابراهيم بخواند .

د سعى بين صفا و مروه

چهارمين عمل از اعمال عمره تمتع اين است كه پس از انجام نماز طواف ، بايد هفت مرتبه فاصله بين كوه صفا و مروه را بپيمايد ، البته نقطه شروع سعى ، كوه صفا و ختم آن در كوه مروه مى باشد .

ه - تقصير

بعد از سعى ، بايد تقصير كند ؛ يعنى مقدارى از ناخن يا موى سر يا صورت را كوتاه كند . پس از تقصير ، تمام امورى كه بعد از احرام بر مُحرم حرام بود ، بجز تراشيدن سر ، حلال مى شود .

2- حج تمتّع

پس از اتمام اعمال عمره تمتّع ، انسان از حالت احرام بيرون آمده و بايد در مكه براى انجام مناسك حج تمتّع ، بماند . اعمال و مناسك حج تمتّع عبارتند از :

الف احرام

اوّلين عمل از اعمال حج ، احرام است . و كيفيت آن مانند احرام عمره تمتّع مى باشد با اين تفاوت كه در اينجا بايد نيت احرام حج تمتّع كند . اين عمل بايد در مكه و زمانى انجام شود كه بتواند به وقوف در عرفات كه ظهر روز نهم

ص: 817


1- 235. اين نظر مبارك امام (ره ) و بعضى ديگر از فقهاست ، ولى عده اى ديگر از فقها فرموده ان : ((فاصله او از طرف حجر اسماعيل نيز اگر 5/26 زراع بيشتر نباشد، كافى است )). آيت اللّه خوئى نيز فرموده اند: ((طواف در فاصله دورتر از مسافت 5/26 ذراع كافى است )).

ذيحجه شروع مى شود ، برسد . (1)

ب وقوف در عرفات

پس از احرام در مكّه ، بايد براى وقوف در عرفات به صحراى عرفات رفت و از ظهر روز نهم ذيحجه تا مغرب همان روز ، در آنجا ماند .

ج وقوف در مشعر

بعد از وقوف در عرفات و پس از مغرب روز نهم ذيحجه بايد به طرف مشعرالحرام حركت كرده و شب دهم را از اذان صبح تا طلوع آفتاب در آنجا بماند .

د- رمى جمره عقبه

پس از طلوع آفاب در روز دهم ذيحجه بايد به منى رفت . در منى چند عمل بايد انجام گيرد ، اولين عمل واجب در منى ، زدن هفت عدد سنگ به ستونى به نام ((جمره عَقبه ))(2) است .

ه - قربانى :

پس از سنگ زدن به جمره عقبه ، بايد به قربانگاه رفته و يك شتر يا گاو و يا گوسفند ، قربانى كرد . حيوانى كه قربانى مى شود ، بايد اين شرايط را داشته باشد :

1 مريض نباشد .

2 خيلى پير نباشد .

3 ناقص العضو نباشد .

4 كورى يا لنگى واضح نداشته باشد .

5 دُم بريده نباشد .

6 گوش بريده نباشد .

7 شاخش شكسته نباشد .

8 لاغر نباشد .

9 بيضه هايش را نكشيده باشند .

و حلق يا تقصير

ششمين عمل حج ، حلق يا تقصير است ؛ يعنى بايد سر را بتراشد و يا مقدارى از ناخن يا

ص: 818


1- 236. به فتواى امام و برخى ديگر از مراجع ، مكه هر چند محلّه هاى جديد آن مى تواند جاى محرم شدن به احرام تمتع باشد. و به فتواى آيت اللّه خوئى ، بايد از مكه قديم محر
2- 237. در منى سه ستون سنگى هست كه وقتى انسان از مشعرالحرام به منى مى آيد، اولين ستون ، ((جمره اولى )) و دوّمى ((جمره وسطى )) و سومى ((جمره عقبه )) نام دارد.

موى خود را بچيند . (1) با انجام اين عمل ، تمام محرّمات احرام بر شخص حلال مى شود بجز بوى خوش و زن .

ز طواف حج

پس از انجام اعمال منى ، بايد افراد به مكّه برگردند و در آنجا هفت مرتبه به همان ترتيبى كه در طواف عمره ذكر شد به دور خانه كعبه دور بزنند ، البته بايد نيت طواف حج بنمايند .

ح نماز طواف حج

پس از طواف حج بايد دو ركعت نماز به نيت نماز طواف حج خوانده شود .

ط سعى بين صفا و مروه

بعد از نماز طواف بايد هفت مرتبه بين كوه صفا و مروه را بپيمايد . پس از سعى بين صفا و مروه استعمال بوى خوش حلال مى شود .

ى طواف نساء

پس از سعى بين صفا و مروه ، بايد هفت مرتبه به دور خانه كعبه با نيت طواف نساء دور بزنند .

ك نماز طواف نساء

يازدهمين عمل حج اين است كه بايد پس از طواف نساء ، دو ركعت نماز طواف نساء خوانده شود . با انجام اين اعمال ، زن بر مرد و مرد بر زن حلال مى شود .

ل بيتوته در منى

دوازدهمين عمل حج اين است كه شب يازدهم ذيحجه و شب دوازدهم را از غروب تا نيمه شب با قصد قربت در منى باشند .

م رمى جمرات

در روز يازدهم و دوازدهم ذيحجه بايد به هر يك از سه ستون سنگى ، ابتدا ((جمره اولى )) و بعد ((جمره وسطى

ص: 819


1- 238. البته كسى كه سال اوّل حج اوست ، بايد سر را بتراشد و زنان بايد تقصير كنند، و اين فتواى امام (ره ) و اكثر فقهاست ، ولى به فتواى آيت اللّه خوئى ، مرد بين حلق و تقصير مخيّر بوده و سرتراشيدن افضل است .

)) و سپس ((جمره عقبه )) را سنگ بزنند .

در روز دوازدهم ذيحجه بعد از ظهر شرعى ، حاجى مى تواند از منى خارج شود . و اگر روز دوازدهم از منى خارج نشود و تا غروب آفتاب بماند ، بايد شب سيزدهم را در منى بماند و روز سيزدهم ، جمرات سه گانه را سنگ بزند و بعد ، از منى خارج شود .

حج قران و حج افراد

((حج قران و حج افراد)) بر كسانى واجب است كه فاصله منزل آنان تا مكّه كمتر از شانزده فرسخ باشد . تفاوت حج قران با حج افراد در اين است كه در حج افراد ، بايد با گفتن تلبيه ، لباس احرام را پوشيد و محرم شد ، ولى در حج قران ، انسان مى تواند با گفتن تلبيه محرم شود و مى تواند يك حيوانى براى قربانى به همراه خود بياورد . و تفاوت اين دو با حج تمتع در اين است كه اولاً : عمره لازم نيست و ثانياً از منزل خود مُحرم مى شوند .

عمره مفرده

در عمره مفرده ، علاوه بر اعمالى كه در عمره تمتّع ذكر شد ، بايد طواف نساء و نماز طواف نساء نيز انجام گيرد .

انواع حجهاى واجب

حجهاى واجب سه نوع است :

1 ((حجة الاسلام )) ؛

يعنى حج تمتّع ، حج قران و حج افراد .

2 ((حج نذرى )) ؛

اگر انسان نذر كند يا عهد كند و يا قسم بخورد كه به حج برود ، به وسيله نذر و عهد و قسم ، حج

ص: 820

واجب مى شود .

3 ((حج نيابتى )) ؛

اگر انسان از طرف انسان ديگرى اجير شود كه به حج برود ، بايد براى كسى كه از طرف او اجير شده ، حج به جا آورد .

شرايط وجوب حجة الاسلام

((حجة الاسلام )) ، در تمام عمر ، يك مرتبه بر كسى كه داراى شرايط ذيل مى باشد ، واجب مى شود :

1 بالغ باشد .

2 عاقل باشد .

3 آزاد باشد ؛ يعنى بنده نباشد .

4 با رفتن به حج ، مجبور به انجام حرام و يا ترك واجب مهمترى نشود .

5 مستطيع باشد . و استطاعت در صورتى حاصل مى شود كه :

اولاً : توشه راه و سفر را دارا باشد .

ثانياً : توان رفتن يا تهيه كردن سوارى را داشته باشد .

ثالثاً : در راه ، مانع از رفتن نباشد .

6- به اندازه انجام دادن اعمال حج ، وقت داشته باشد .

7- مخارج كسانى را كه خرجى آنان بر او واجب است (مثل زن و بچه ) داشته باشد .

8- بعد از مراجعت از حج ، كسب ، زراعت و يا راه ديگرى براى معاش خود داشته باشد .

علامت قبول شدن حج

در روايتى اميرالمؤ منين على عليه السّلام از رسول خداصلّى اللّه عليه و آله نقل كرده است كه آن حضرت فرمود :

((اءيَةُ قَبولِ الحَجًّ تَرْكُ ماكانَ عَلَيْةِ العَبْدُ مُقيماً مِنَ الذُّنُبِ))(1)

يعنى : ((نشانه قبول شدن حج اين است

ص: 821


1- 239. مستدرك الوسائل ، ج 10، ص 165، ح 11766.

كه حاجى پس از حج ، گناهانى را كه قبل از حج انجام مى داده ، ترك كند . ))

همانطور كه قبلاً اشاره شد ، يكى از آثار حج اين است كه انسان را از گناهان پاك مى كند . و كسى كه از گناهان پاك شود ، نبايد دوباره مرتكب آنها شود .

بخش پنجم : اسرار مناسك حج

مقدمه

در بخشهاى گذشته ، پيرامون اسرار مكّه و كعبه ، مسجدالحرام ، حج و عمره نكاتى بررسى و ذكر گرديد ، اكنون درباره اسرار مناسك حج و فلسفه تشريع آنها مطالبى را ذكر مى كنيم .

اين بخش از كتاب داراى اهميت ويژه اى است ؛ زيرا حج و هر عبادت ديكرى ، زمانى به حقيقت عبوديت نزديك شده و مقدمه اى براى رسيدن به معبود مى شود كه عابد رمز و راز اجزاى آن را بفهمد و نسبت به حقيقت هر يك از اعمال و چگونگى انجام آنها آشنا باشد .

ترتيب در هر عبادتى ، دليل روشنى است بر اينكه اعمال و اجزاى آن عبادت در طول همديگر هستند و درك حقيقت هر يك از اجزاى عبادت و انجام صحيح آن ، متوقّف بر درك حقيقت و انجام صحيح جزء قبلى آنهاست . كسى كه نماز مى خواند ، هنگامى مقام و مرتبه و حقيقت تكبيرة الاحرام را درك خواهد كرد كه حقيقت و مرتبه نيّت را درك كرده و انجام دهد . و نيز زمانى به حقيقت قرائت و مفاد آن مى رسد كه تكبيرة الاحرام را نيز آن گونه كه شايسته آن هست انجام دهد و درك مقام والاى ركوع و انجام صحيح

ص: 822

آن نيز متوقف بر شناختن مرتبه و حقيقت قرائت است . و همينطور سجده را زمانى مى توان درك كرد و به حقيقت آن رسيد كه ركوع را درك كرده باشيم و ساير اعمال و اجزاى نماز نيز چنين است .

در حج نيز ترتيب ويژه اى براى اعمال و مناسك آن مشخص شده است . و حج زمانى به حقيقت عبوديت نزديك مى شود كه اعمال و مناسك آن را با شناختن حقيقت و فهميدن فلسفه و اسرار آنها به همان ترتيب كه در شرع مقدس اسلام ذكر شده ، انجام دهيم .

در بسيارى از روايات چنانكه خواهد آمد انجام حج بدون توجه به اسرار و حقيقت اعمال حج ، تنها انجام ظاهرى مناسك حج است و انجام ظاهرى مناسك حج در واقع رفتن به ميهمانى بدون استفاده از سفره ميهمانى است .

ما در اينجا به ترتيب ، مناسك حج را ذكر كرده و به فلسفه تشريع و اسرار نهفته آنها اشاره خواهيم كرد ، اگرچه اسرار ، منحصر به آنچه ما ذكر مى كنيم نيست ، ولى در حدّ مكان اسرار اعمال حج را ذكر مى كنيم :

1 )إ حرام

احرام در ظاهر پوشيدن دو تكّه لباس غيردوخته (پارچه ) پس از بيرون آوردن لباسهاى دوخته است ، ولى هر ظاهرى را باطنى است و ممكن نيست مقصود از تشريع احرام ، فقط بيرون آوردن لباسها و پوشيدن دو تكّه لباس غيردوخته باشد ؛ زيرا خداوند ، حكيم است و تمام دستورات او داراى حكمت و فلسفه مى باشد ، لذا اينجا اين سؤ ال مطرح مى شود كه

ص: 823

((سرّ احرام )) چيست ؟ و به عبارت ديگر : حقيقت و ماهيت اين عمل و هدف از تشريع آن چيست ؟

حقيقت اين است كه احرام اشاره به چند امر دارد :

1 بيرون آوردن لباسهاى رنگين ، اشاره دارد به اينكه اگر انسان تاكنون مرتكب گناه و معصيت خداوند شده است ، از اين لحظه بايد لباس گناه و معصيت را از نفس خويش بيرون كند . و پوشيدن لباس احرام نيز اشاره دارد به اينكه از اين لحظه ، بايد لباس اطاعت و فرمانبردارى از ΘϘǙșƘϠرا بپوشد و به ميهمانى او برود .

وقتى امام سجّادعليه السّلام از سفر حج برگشت ، ((شبلى )) به استقبال آن حضرت آمد . امام سجادعليه السّلام به ((شبلى )) فرمود : ((آيا تو به حج رفته اى ؟ ))

شبلى گفت : بلى .

امام سجّادعليه السّلام به او فرمود : آيا در سفر حج ، به ميقات رفتى و لباسهاى دوخته را از بدون بيرون آوردى و غسل كردى ؟ )) .

او گفت : بلى .

امام عليه السّلام فرمود : ((آيا وتى به ميقات (براى احرام ) رفتى ، نيت كردى كه لباس معصيت را از بدن بيرون آورده و لباس اطاعت از خدا را بپوشى ؟ )) .

او گفت : خير .

امام عليه السّلام فرمود : ((آيا وقتى لباسهاى دوخته را از بدن بيرون آوردى ، نيت كردى كه نفس خويش را از ريا و نفاق و مرتكب شدن شبهات ، خالى كنى ؟ )) .

او گفت : خير

ص: 824

.

امام عليه السّلام فرمود : ((آيا وقتى غسل كردى ، نيت نمودى كه خود را از خطاها و گناهان پاك كنى ؟ ))

او گفت : خير .

امام عليه السّلام فرمود : ((در اين صورت تو در واقع به ميقات نرفته و لباسهاى دوخته را از بدن بيرون ننموده و غسل نكرده اى )) . (1)

2- لباس احرام ، دو تكّه پارچه ساده است و انسان با پوشيدن لباس احرام ، خود را با ظاهرى ساده و بدون آلايش در برابر عظمت پروردگار احساس مى كند .

3- پوشيدن لباس احرام يادآور پوشيدن كفن پس از مرگ مى باشد . و يادآورى مرگ و قبر و معاد بهترين وسيله براى اخلاص در عمل است و در ميهمانى خداوند اخلاص در عمل و عشق رسيدن به قرب الهى لازم است .

راز تلبيه

وقتى انسان لباس احرام را پوشيد ، لازم است بگويد :

((لَبَّيْكَ اَلَّلهُمَّ لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ لاشَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ ، إ نّ الحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالمُلْكَ ، لاشَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ)) .

((لبّيك يعنى : گوش به فرمان ت هستم )) . اين كلمه در واقع ، هنگامى استعمال مى شود كه كسى را براى امرى دعوت كنند و آن كس جواب مثبت داده و مى گويد : ((لبيك )) ؛ يعنى : دعوت تو را پذيرفتم )) .

((تلبيه )) هنگام احرام نيز پاسخ مثبتى است كه زايران ، به دعوت خداوند مى دهند . گويا خداوند همه آنان را براى زيارت خانه خودش دعوت نموده است و آنان اكنون در عمل

ص: 825


1- 240. مستدرك الوسائل ، ج 10، ص 166، ح 11770.

به دعوت خداوند خويش ، ((لبّيك )) مى گويند .

روايات ، بيانگر اين واقعيت است كه وقتى خداوند به حضرت ابراهيم عليه السّلام دستور داد كه همه مردم را براى انجام مناسك حج دعوت كند ، حضرت ابراهيم عليه السّلام تمام انسانها را براى حج فراخواند ، تمام كسانى كه در روى زمين زندگى مى كردند و نيز تمام كسانى كه در آينده زاده مى شوند و در صلب مردان و رحم زنان بودند ، نداى ابراهيم عليه السّلام ا شنيدند و لبيك گفتند . اكنون كه به حج مى روند ، دوباره لبّيك گفته و عملاً دعوت خداوند را اجابت مى كنند . از رسول خداصلّى اللّه عليه و آله نقل شده است كه آن حضرت فرمود :

((لَمّا نادى اِبْراهِيمُعليه السّلام بِالحَجِّ لَبّى الخَلْقُ فَمَنْ لَبّى تَلْبِيَةً واحِدَةً حَجَّ واحِدَةً وَمَن لَبّى مَرَّتَيْنِ حَجَّ حَجَّتَينِ وَمَنْ زادَ فَبِحَسابِ ذلِكَ))(1)

يعنى : ((وقتى ابراهيم عليه السّلام مردم را به حج فراخواند ، تمام آنان اجابت كردند ، هر كسى كه يك مرتبه اجابت كرد ، اكنون يك مرتبه به حج مى رود و كسانى كه دو مرتبه اجابت كردند ، اكنون دو مرتبه به حج مى روند و كسانى كه بيشتر اجابت كردند ، بيشتر به حج مى روند)) .

بايد دانست كه هنگامى مى توانيم به دعوت خداوند پاسخ صحيح بدهيم كه شرايط حج را اجابت كرده باشيم . و انسان هنگام تلبيه بايد اميدوار به پذيرش و قبولى لبّيك باشد در حالى كه مى ترسد خداوند بفرمايد : ((لالبّيك ولاسعديك )) ؛ يعنى : خداوند لبيك او را

ص: 826


1- 241. مستدرك الوسائل ، ج 10، ص 176، ح 10601.

ناديده بگيرد . و روشن است كه لبّيك گفتن ، اولين قدم و در واقع كليد ورود در اعمال حج است و چنانچه تلبيه پذيرفته نشود ، ساير اعمال نيز پذيرفته نمى شود .

در حالات امام سجادعليه السّلام نقل شده است كه آن حضرت وقتى لباس احرام مى پوشيد ، رنگ صورتش زرد شده و لرزه بر اندامش مى افتاد ، طورى كه نمى توانست تلبيه بگويد : در اين حال كسى از او پرسيد : چرا لبيك نمى گويى ؟ آن حضرت فرمود : ((مى ترسم پروردگارم بفرمايد : ((لالبّيك ولاسعديك )) .

مستحب است مردها تلبيه را بلند بگويند . سرّش اين است كه بلند گفتن تلبيه ، يك نوع اعلام براى دين خداست ، علاوه بر اينكه انسان هنگام تلبيه گفتن ، در مقام راه يافتن به درگاه ربوبى و وصول به دروازه رحمت الهى است ، لذا هرچه بلندتر و باشكوه تر اعلان اجابت كند با اين مقام سازگارتر است و اما وقتى به درگاه ربوبى راه يافت و مكّه و ظهر عرفه را درك كرد ، بايد تلبيه را تمام نموده و با متانت و بردبارى در درگاه خداوند متعال حضور يابد .

مستحبات احرام

در احرام رعايت چند امر مستحب است :

1 گرفتن ناخن و شارب .

2 از بين بردن موى زير بغل و عانه با نوره .

3 پاكيزه نمودن بدن خود قبل از احرام .

4 رها نمودن موى سر و ريش از اوّل ذيقعده .

5 غسل نمودن پيش از احرام .

اين

ص: 827

پنج امر ، حكايت از لزوم نظافت دارد ؛ زيرا انسان در اين هنگام به ميهمانى خداوند مى رود و كسى كه به ميهمانى مى رود ، بايد نظافت و پاكيزگى را رعايت كند .

6 دو جامه احرام از پنبه باشد .

7 بعد از نماز ظهر محرم شود .

مكروهات احرام

1 احرام در جامه سياه

بهترين پارچه براى احرام ، پارچه سفيد است ؛ زيرا پارچه سفيد يادآور مرگ ، قبر و كفن است و اين امر موجب مى شود انسان در آن حال ، بيشتر به ياد آخرت باشد . علاوه بر اينكه انسان هرچه در ميهمانى خداوند ، پاكيزه تر باشد بهتر است و بهترين لباس براى پاكيزه ماندن ، لباس سفيد است ؛ زيرا زود متوجه كثيفى آن مى شود .

2 احرام بستن در جامه چركين .

سرّ كراهت اين امر نيز اين است حضور در درگاه حضرت احديت و رفتن به ميهمانى خداوند با جامه كثيف و چركين ، شايسته نيست .

3 احرام بستن در جامه راه راه

4 استعمال حنا پيش از احرام در صورتى كه اثر آن تا به حال احرام باقى بماند .

سرّ كراهت اين دو امر اين است كه جامه رنگين و راه راه و همچنين استعمال حنا و زينت با مظاهر دنيوى سازش دارد ، در حج ، انسان به ميهمانى خداوند مى رود و بايد تا ممكن هست از مظاهر دنيوى و متعلّقات فريبنده آن پرهيز نمايد .

5 لبيك گفتن در پاسخ كسى كه او را صدا مى زند

ص: 828

.

كلمه ((لبيك )) در حال احرام ، پاسخى است كه فقط دعوت خداوند را بايد با آن پاسخ داد و اگر كسى ما را صدا بزند و در پاسخ او كلمه ((لبيك )) را استعمال نماييم در واقع او را شريك خداوند در اين جهت قرار داده ايم .

6 حمام رفتن در حال احرام

محرمات احرام

محرمات احرام را قبلاً ذكر كرديم ، و سرّ حرمت آنها اين است كه تمام آن امور به گونه اى با مظاهر دنيوى مربوط مى شود و اشتغال به آنها انسان را از ذكر خداوند و اخلاص در عمل ، غافل مى كند .

2 )طواف

علت تشريع طواف

طواف يعنى دور زدن به اطراف خانه كعبه . و اين عمل اگرچه در ظاهر ، دور زدن به اطراف يك خانه است ، ولى در آن اسرارى نهفته است كه بر صاحبان بصيرت ، پوشيده نيست . ابتدا بايد علت و فلسفه تشريع طواف را جستجو كرده و ببينيم چرا خداوند متعال براى بندگانش دستور طواف در اطراف خانه كعبه را صادر كرده است ؟

تحقيق و تفحّص در روايات و بيانات ائمه اطهارعليهم السّلام بيانگر اين واقعيت است كه فلسفه و علت تشريع طواف ، رحمانيّت و رحيميّت خداوند متعال است ؛ زيرا خداوند بندگانش را دوست دارد و چون همه بندگان قابليت پذيرش ملكه عصمت را ندارند ، گاه مرتكب گناه شده و معصيت خداوند را مى كنند ، لذا خداوند طواف به اطراف خانه كعبه را تشريع نمود تا از اين راه به درگاه خداوند آمده و نسبت به گناهى

ص: 829

كه مرتكب شده اند ، طلب مغفرت كنند تا خداوند آنها را ببخشد .

((محمد بن مروان )) مى گويد : از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه مى فرمايد : با پدرم در حجر اسماعيل بوديم ، پدرم مشغول نماز بود كه مردى آمد و كنار او نشست ، آن مرد پس از اينكه پدرم نمازش را تمام كرد به او سلام كرد و گفت : ((من از تو سه سؤ ال دارم كه پاسخ آن را جز تو و يك مرد ديگر نمى داند . پدرم فرمود : آن سه سؤ ال چيست ؟ او گفت : به من بگو علّت طواف در اطراف اين خانه چيست ؟

پدرم فرمود : هنگامى كه خداوند به ملائكه دستور داد تا بر آدم سجده كنند ، بعضى اعتراض نموده و گفتند :

(اءَتَجْعَلُ فيها مَنْ يَفْسِدُ فيها وَيَسْفِكُ الدِّماءَ وَنَحْنٍ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ . . . )

خداوند متعال فرمود : ( . . . إ نّىِ اءعْلَمُ مالاتَعْلَمُونَ) . سپس بر ملائكه خشم كرد و از آنان خواست نسبت به اين اعتراض توبه كنند و به آنان امر نمود كه براى توبه بايد به اطراف بيت المعمور طواف نمايند ، ملائكه هفتاد سال به اطراف بيت المعمور طواف نموده و نسبت به آنچه گفته بودند استغفار و طلب بخشش مى كردند ، پس از هفتاد سال طواف و استغفار ، خداوند آنان را بخشيد . سپس خداوند خانه كعبه را روى زمين موازى با ((ضرّاح ))(1) آفريد تا هر كس از فرزندان آدم عليه السّلام كه مرتكب گناه شود ، به

ص: 830


1- 242. يعنى بيت المعمور.

اطراف او طواف نموده و توبه كند تا خداوند او را بخشيده و از گناه پاك نمايد . (1)

در بعضى روايات فرموده اند : ((ملائكه هفت هزار سال به كنار عرش خداوند پناهنده شدند تا خداوند آنان را بخشيد)) . (2)

پس طواف ، بهترين نوع استغفار و توبه به درگاه خداوند است ، لذا در هنگام طوافبايد انسان حضور قلب داشته و ميان خوف و رجا با اخلاص كامل به اطراف خانه كعبه دور بزند . و بايد توجه داشته باشد كه در اين هنگام خود را با ملائكه تشبيه نموده و مى خواهد مانند آنان نزد خداوند آمده و استغفار كند .

و نيز بايد توجه داشت كه خانه كعبه ، مثل ظاهر در عالم مُلك براى حضرت بارى تعالى بوده و موازى با بيت المعمور در عالم ملكوت است ؛ چنانكه بدن قالبى ظاهرى در عالم شهادت براى قلب در عالم غيب است و لذا در حال طواف بايد به ظاهر كعبه در عالم مُلك كه مربوط ب بدن در عالم شهادت است توجه نكرد و به حقيقت كعبه و موازات آن با بيت المعمور در عالم ملكوت كه مربوط به قلب در عالم غيب هست توجه نمود ، پس طواف واقعى ، طواف قلب است نه طواف بدن .

و به عبارت ديگر ، طواف بر دو قسم است :

1 طواف صورى :

و آن عبارت است از طواف بدن و حركت صورى در اطراف ظاهر خانه كعبه . پس در اطراف صورى ، طواف كننده جسم و بدن است و طواف شده ، ظاهر

ص: 831


1- 243. فروع كافى ، ج 4، ص 188.
2- 244. علل الشرايع ، ج 2، ص 407.

خانه كعبه است .

2 طواف معنوى :

و آن عبارت است از طواف قلب در اطراف حقيقت كعبه . در اينجا انسان به ظاهر خانه كعبه توجه ندارد بلكه كعبه را نمودى و نشانه اى از او و موازى با بيت المعمور در عالم ملكوت دانسته و مقصودش پروردگار كعبه است نه خود كعبه . اين طواف ، طواف واقعى است ، و براى انجام آن بايد اراده و شوق تام و صفاى قلب و بريدن از خلق و طلبيدن حضرت حق در درون انسان جمع شود .

چرا طواف هفت شوط است ؟

از بعضى روايات (1) استفاده مى شود كه ملائكه پس از اعتراضى كه به خلقت آدم عليه السّلام ردند و بعد متوجه اشتباه خود شدند ، هفت هزار سال به عرش خداوند پناهنده شده و استغفار كردند ، آنگاه خداوند گناه و اشتباه آنان را بخشيد ، ولى انسانها چون قدرت چنين عملى را ندارند ، خداوند اجازه داده است براى توبه و استغفار ، به موازات هر هزار سال يك مرتبه به اطراف خانه كعبه طواف كنند .

حجرالاسود ، ابتدا و انتهاى طواف

واجب است طواف از ((حجرالاسود)) شروع و به آن ختم شود . و سرّش اين است كه ((حجرالاسود)) در روز قيامت حضور يافته و براى كسانى كه در آن مكان رفته و طواف كرده اند شهادت مى دهد . پس ((حجرالاسود)) تمام اعمال و كيفيّت و كميّت طواف را مشاهده مى كند و در قيامت نيز شهادت مى دهد و در واقع شروع طواف و پايان آن را ضبط نموده

ص: 832


1- 245. علل الشرايع ، ج 2، ص 407.

و روز قيامت گواهى مى دهد .

3 )سعى بين صفا و مروه

يكى ديگر از واجبات حج ، ((سعى بين صفا و مروه )) است . خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد :

(انَّ الصَّفا وَالمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللّه فَمَنْ حَجَّ البَيْتَ اءَوْاِعْتَمَرَ فَلاجُناحَ عَلَيْهِ اءَنْ يَطَوَّفَ بِهِما وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَاِنَّ اللّه شاكِرٌ عَليمٌ) . (1)

يعنى : ((صفا و مروه از نشانه هاى خداوند است ، پس هر كه ، حجِّ خانه كند يا عمره برود ، بر او باكى نيست كه به گرد آن دو بگردد و هر كس كه كار نيكى انجام دهد ، خداوند سپاس داشته و مى داند)) .

((صفا و مروه )) ، نام دو كوه معروف در مكه است . امام صادق عليه السّلام پيرامون علّت نامگذارى اين دو كوه ، به ((كوه صفا و مروه )) مى فرمايد :

((كوه صفا را صفا ناميده اند ؛ زيرا حضرت آدم عليه السّلام مصطفى عليه السّلام از بهشت بر روى اين كوه فرود آمد ، لذا نامى از نامهاى آدم عليه السّلام (يعنى صفا كه خلاصه كلمه مصطفى است ) بر آن نهاده شد ، همانطور كه خداوند مى فرمايد : ان اللّه اصطفى آدم و . . . و حضرت حوا نيز بر روى كوه مروه ، فرود آمد و چون مراءه (زن حضرت آدم ) بر روى آن فرود آمده ، نام آن را كوه مروه ناميدند)) . (2)

سعى بين صفا و مروه ، در ظاهر پيمودن مسافت بين كوه صفا و مروه است ، ولى در واقع و حقيقت ، پيمودن مسافت بين رجا

ص: 833


1- 246. بقره /158.
2- 247. علل الشرايع ، ج 2، ص 432.

و خوف است . انسان با رفتن به كوه صفا با اميد به رحمت خداوند به سوى كوه مروه حركت مى كند و با ترس از عذاب او در روز قيامت برمى گردد .

امام سجّادعليه السّلام به ((شبلى )) فرمود : ((آيا سعى بين صفا و مروه را انجام دادى و مسافت ميان آنها را پيمودى ؟

شبلى گفت : آرى .

امام عليه السّلام فرمود : ((آيا در حالت سعى نيت كردى كه اكنون ميان خوف و رجا سپرى مى كنى ؟ )) .

او گفت : خير .

امام عليه السّلام فرمود : ((پس در واقع تو سعى نكرده و مسافت بين صفا و مروه را پيموده اى )) . (1)

سعى بين صفا و مروه مهلت ديگرى است براى استغفار و اصلاح انسانها ؛ زيرا در اين حال ، انسان مهمان خداست و بايد با متانت و خضوع از اين مهمانى استفاده نمود .

مستحب است قبل از انجام سعى ، نزد چاه زمزم رفته و مقدارى از آن را بياشامد ؛ زيرا آب زمزم اگرچه در ظاهر آب است ولى در حقيقت ((علم )) است . سالك الى اللّه و كسى كه در راه رسيدن به خداوند سعى مى كند ، براى طلبيدن عين اليقين ، ابتدا بايد علم اليقين را طلبيده و درك كند تا پس از عين اليقين به حق اليقين برسد .

و نيز مستحب است كه قبل از سعى ؛ نزد حجرالاسود رفته و آن را استلام كند تا حجرالاسود از نيت او براى انجام سعى اطلاع يافته و

ص: 834


1- 248. مستدرك الوسائل ، ج 10، ص 169، ح 11770.

نام او را در رديف كسانى كه سعى بين صفا و مروه مى كنند ثبت نمود و روز قيامت شهادت دهد .

آثار و بركات سعى بين صفا و مروه زياد است و ما به چند نمونه از آنها اشاره مى كنيم :

1- كسى كه سعى بين صفا و مروه را انجام مى دهد ، از گناهان پاك مى شود . (1)

2- كسى كه سعى بين صفا و مروه را انجام دهد ، پاداش كسى را دارد كه پياده از شهر خودش به مكه براى انجام حج برود و پاداش كسى را دارد كه هفتاد كنيز مومنه را آزاد كند . (2)

3- كسى كه سعى بين صفا و مروه را انجام دهد ، ملائكه او را شفاعت مى كنند . (3)

و اين مطلب باقى مى ماند كه چرا سعى بين صفا و مروه هفت مرتبه قرار داده است ؟ از ابن عباس نقل شده است كه وقتى گروهى را در حال سعى بين صفا و مروه ديد ، به آنان گفت :

((اين كار را مادر شما يعنى مادر اسماعيل به ارث گذاشت ؛ زيرا مادر اسماعيل در بيابان گرم و سوزان مكه تشنه شد و لذا به بالاى كوه صفا رفت تا ببيند در بيابان كسى هست كه او را يارى كند يا نه ، دوباره به كوه مروه رفت و به بيابان نگاه كرد ، ولى كسى را نديد . اين فاصفه ميان كوه صفا و مروه را هفت مرتبه پيمود ، و خداوند سعى بين صفا و مروه را هفت مرتبه واجب كرد)) . (4)

4) تقصير

ص: 835


1- 249. من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 138.
2- 250. المحاسن ، ج 1، ص 139.
3- 251. من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 138.
4- 252. مستدرك الوسائل ، ج 9، ص 452، ح 11315.

(تقصير)) ؛ يعنى كوتاه نمودن مقدارى از ناخن يا موى سر يا صورت در قرآن كريم مى فرمايد :

(لَقَدْ صَدَقَ اللّه رَسُولَهُ الرُّؤ يا بِالحَقِّ لِتَدْخُلُنَّ المَسْجِدَالحَرامَ اِنْ شاءَ اللّه امِنينَ مُحَلِّقينَ رُؤُسَكُمْ وَمُقَصِّرينَ . . . ) . (1)

پس از انجام سعى و طواف ، در واقع انسان از مسافرت به ديار معشوق برگشته و بدن او كه قبل از احرام و تلبيه بدنى ظلمانى و غرق در معصيت بود ، به بدنى نورانى و خالى از هر گناه تبديل شده است . پس اين بدن كنونى غير از بدن قبلى است ؛ زيرا او به ميهمانى خداوند رفته است ، با كوله بارى از گناه رفته وبا كوله بارى از حسنات برگشته است . خداوند علامت و نشانهغ اين تغيير و تبديل در بدن و تحصيل نورانيت را تقصير قرار داده است .

پس از انجام عمل تقصير ، تمام آنچه با احرام بر مُحرم حرام شده بود ، حلال مى شود ، جز عمل حلق يعنى سرتراشيدن . و سرّش اين است كه انسان وقتى موفق به انجام عمره و حج مى شود و براى تولّدى دوباره به نزد خداوند پناه مى برد ، پس از احرام و تلبيه با وجودى ظلمانى وارد درگاه ربوبى مى شود و خداوند او را از تصرّف در ملك خويش و استفاده از نعمات خود محروم مى كند و پس از انجام طواف و نماز طواف و سعى بين صفا و مروه ، دوباره به وجودى نورانى تبديل شده و با كسب علامت و نشانهغ نورانيت يعنى تقصير ، مجوّز استفاده از

ص: 836


1- 253. فتح /27.

نعمات خويش را براى او صادر مى كند .

5) احرام براى حج

پس از اعمال و مناسك عمره تمتّع ، انسان از حالت احرام بيرون آمده و بايد در مكه براى انجام مناسك حج تمتع ، بماند .

اوّلين عمل حج ، احرام است . اسرار احرام را قبلاً ذكر كرديم و امّا سرّ تكرار آن براى حج تمتّع اين است كه انسان دوباره به ميهمانى خداوند مى رود و در واقع ، اعمال عمره مقدمه و تمرينى براى عمل اجتماعى و گروهى حج است و گويا انسان در عمره تمتع پس از كسب علم اليقين به مرحله عين اليقين مى رسد و رسيدن به مرحله عين اليقين ، مقدمه براى رسيدن و درك حق اليقين است .

حجاج روز هشتم ذيحجه براى شروع در اعمال حج تمتع ، از خود مكه مُحرم مى شوند ، و پس از احرام ، تمام آنچه قبلاً ذكر شد ، بر محرم حرام مى شود .

روز هشتم ذيحجه ، ((يوم الترويه )) نام دارد . از امام صادق عليه السّلام پيرامون علّت نامگذارى اين روز به ((يوم الترويه )) پرسيدند ، آن حضرت فرمود : ((در آن زمان ، آب در صحراى عرفات نبود ، مردم در روز هشتم براى آب دادن به مردم از مكه آب مى بردند و لذا بعضى از آنان به بعضى ديگر مى گفتند : ((تَرَوَّيْتَمْ مِنَ المَاءِ)) ؛ يعنى : سيراب شديد)) و لذا نام آن روز را ((يوم الترويه )) ناميدند)) . (1)

6 )وقوف در عرفات

پس از احرام در مكه ، حجاج بايد به صحراى عرفات رفته و از ظهر روز

ص: 837


1- 254. علل الشرايع ، ج 2، ص 435.

نهم تا مغرب آن روز در آنجا بمانند .

علت نامگذارى عرفات

چرا صحراى عرفات با اين نام ، نامگذارى شده است ؟ معاوية بن عمار مى گويد از امام صادق عليه السّلام پرسيدم چرا صحرا عرفات را عرفات ناميده اند ؟ امام صادق عليه السّلام فرمود : ((جبرائيل عليه السّلام در اين روز بر ابراهيم عليه السّلام نازل شد و هنگام غروب خورشيد به او فرمود : اى ابراهيم ! به گناه خود اعتراف كن (1) و مناسك حج را بياموز . و همچنين به خاطر اينكه جبرائيل عليه السّلام به ابراهيم عليه السّلام فرمود : اِعْتَرِف ؛ اعتراف كن ، اين صحرا ، صحراى عرفات ناميده شد)) . (2)

اسرار وقوف در عرفات

روز عرفه ، روزى بسيار با عظمت و باشكوه است . و در اين روز و حضور در صحراى عرفات اسرارى نهفته است كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم :

1 روز عرفه نمودارى از روز قيامت است ؛ زيرا در روز عرفه همه حجاج با رنگها و شغلها و مقامهاى گوناگون در يك مكان اجتماع كرده و به راز و نياز خداوند مى پردازند . انسان وقتى آن جمعيت عظيم را در صحراى عرفات مى بيند ، به ياد صحراى محشر روز قيامت مى افتد .

2 حجاج پس از اعمال عمره تمتع ، در فاصله زمانى كه با اعمال حج دارند ، ممكن است مرتكب گناه و معصيت شده باشند . و نيز كسانى كه حج قران و افراد انجام مى دهند ممكن است در گذشته آلوده به گناه

ص: 838


1- 255. اعتراف به گناه با عصمت انبيا منافات دارد، لذا ممكن است منظور از ((اعتَرِفْ بِذَنْبِكَ)) اعتراف به گناه امت خويش باشد؛ چنانكه در تفسير آيه دوّم از سوره فتح : ((ليغفر لك اللّه ماتقدّم من ذنبك )) گفته اند: منظور از ((ذنبك )) گناه امّت پيامبر (يعنى مشركين كه پيامبر را از مكه خارج كردند) است (مجمع البحرين ، ج 2، ص 59، تفسير الميزان ، ج 18، ص 254.
2- 256. علل الشرايع ، ج 2، ص 436.

شده باشند ، لذا خداوند به آنان فرصتى داده است تا پس از احرام حج ، به صحراى عرفات آمده و استغفار نمايند تا آنان را ببخشد . پس روز عرفه ، روز استغفار و تضرّع به درگاه خداوند است .

شيخ صدوق در كتاب ((اءمالى )) ، روايتى را از امام حسن عليه السّلام نقل مى كند كه آن حضرت فرموده است : شخصى يهودى خدمت رسول خداصلّى اللّه عليه و آله آمد . اين يهودى كه داناترين افراد يهود بود ، به رسول خداصلّى اللّه عليه و آله عرض كرد : اى محمد ! من پيرامون ده كلمه از تو مى پرسم . . .

رسول خداصلّى اللّه عليه و آله فرمود : ((بپرس ))

او چند سؤ ال را مطرح مى كند و درباره سؤ ال نهم مى گويد : چرا خداوند به بندگانش امر نمود تا بعد از ظهر در صحراى عرفات وقوف نمايند ؟

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود : ((بعد از ظهر ، ساعتى است كه حضرت آدم عليه السّلام در آن ساعت ، مرتكب معصيت (ترك اولى ) شد . و خداوند بر امّت من واجب گردانيد تا در بهترين مكانها وقوف نموده و نزد او تضرّع و دعا نمايند تا بهشت را در اختيار آنان قرار دهد . و آن ساعتى كه مردم از عرفه مى روند (يعنى مغرب ) ساعتى است كه حضرت آدم عليه السّلام در آن ساعت از خداوند خويش سخنانى را فراگرفت و خداوند با رحمت خود بر او بازگشت و توبه او را پذيرفت ؛ زيرا

ص: 839

او توبه پذير و مهربان است )) .

و سپس پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود : ((سوگند به پروردگارى كه مرا به پيامبرى برگزيد ، خداوند براى آسمان دنيا در بى قرار داده است و نام آن ، درب رحمت ، توبه ، حاجات ، تفضّل ، احسان ، بخشش ، كرم و عفو است ، و تمام كسانى كه در عرفات اجتماع مى كنند ، شايسته اين صفات هستند . خداوند در آنجا صد هزار فرشته دارد كه هر يك از آنان 120 هزار فرشته در خدمت دارند . و نيز خداوند براى كسانى كه در عرفات هستند ، رحمت ويژه اى اختصاص داده است كه بر آنان نازل مى كند و هنگامى كه مى خواهند از صحراى عرفه خارج شوند ، خداوند ملائكه اش را گواه مى گيرد كه همه آنان را از آتش جهنم نجات داديم و بهشت را براى آنان واجب گردانيدم و در اين هنگام ، فرشته اى بانگ مى زند : از عرفه برويد در حالى كه بخشيده شديد و شما مرا راضى كرديد و من نيز از شما راضى شدم )) . (1)

صحراى عرفات و روز عرفه ، مهلتى ديگر براى گناهكاران است . در اين روز نبايد از رحمت خداوند غافل شد . و اگر كسى در اين روز ، گمان كند خداوند او را نمى بخشد ، گناه كرده است . رسول خداصلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد :

((اءَعْظَمُ اءَهْلِ عَرَفات جُرماً مَنْ اِنْصَرَفَ وَهُوَ يَظُنُّ اءَنَّهُ لَمْ يَغْفِرُ لَهُ))(2)

يعنى : ((در ميان كسانى كه به عرفات

ص: 840


1- 257. اءمالى الصدوق ، ص 862.
2- 258. مستدرك الوسائل ، ج 10، ص 29، ح 11379.

رفته اند ، بزرگترين گناه را كسى مرتكب شده است كه از عرفات برود و گمان كند خداوند او را نبخشيده است )) .

3 در اين اجتماع پرشكوه ، همه افراد يكسان هستند ؛ ثروتمندان بدون هستند و با فقير در يك مكان جمع گشته اند ، فرمانروايان با فرمانبردارها ، رئيسها با مرئوسها اجتماع كرده اند . و اين حكايت از مساوات و برابرى انسانها در برابر خداوند دارد .

در اين مكان ، ثروت ، شهرت ، رياست و قدرت هيچ معنايى نداشته و فضيلت محسوب نمى شود ؛ زيرا همه افراد در برابر مالك اصلى ، قادر على الاطلاق و پروردگار جهان ، قرار گرفته اند و آنچه آنان داشته و دارند مانند عدم است زيرا اكنون از آنها جدا شده اند ، بلكه تنها تقوا و پرهيزگارى است كه براى افراد ، فضيلت مى آورد .

4 وقوف در عرفات ، مكانى براى طهارت باطنى انسانها و مقدمه اى براى رفتن درباره بد حريم حرم امن الهى است ؛ زيرا عرفات از محدوده حرم خارج است و بعد از وقوف در عرفات ، بايد به مشعرالحرام كه در محدوده حرم قرار دارد رفت و بايد براى رفتن به حرم امن الهى و ورود به ميهمانى خداوند نفس را از هرگونه آلودگى پاكيزه نمود و بهترين مكان براى طهارت نفس ، ((صحراى عرفات )) است .

7)وقوف در مشعرالحرام

پس از مغرب روز نهم ذيحجه ، حجاج بايد از عرفات خارج شده و به مشعرالحرام رفته و تا طلوع آفتاب در آنجا بمانند . در قرآن كريم خداوند مى فرمايد

ص: 841

:

(فَإ ذا اءَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فاذْكُرُوا اللّه عِنْدَالمَشْعَرِ الحَرامِ) . (1)

يعنى : ((هنگامى كه از عرفات كوچ كرديد ، در مشعرالحرام خداوند را ياد كنيد)) .

فلسفه نامگذارى مشعر و وقوف در آن

((مشعرالحرام )) كه در فاصله بين عرفات و منى واقع شده است ، داراى چند نام است :

1 مشعرالحرام :

واژه ((مشعر ؛ يعنى محل درك و شعور)) . و وقوف در مشعر ، به معناى وقوف و دقت در محل شعور است . و ممكن است اشاره به مشاعر و قواهاى نفس و ترتيب مراتب كمال باشد ؛ زيرا مراتب كمال عبارتند از : تجليه ، تخليه ، تحليه و فناء .

((تجليه )) ؛ يعنى جلا بخشيدن نفس با پذيرش دين مبين اسلام و رعايت حلال و حرام .

((تخليه )) ؛ يعنى زدودن هرگونه گناه و صفت رذيله از نفس .

((تحليه )) ؛ يعنى جايگزينى صفات نيك و پسنديده در نفس .

((وقوف در عرفات )) اشاره به مرتبه تخليه دارد ؛ زيرا انسان در آنجا بايد با دعا و استغفار ، نفس خويش را از هر گونه آلودگى پاكسازى نمايد . و ((وقوف در مشعر)) اشاره دارد به مرتبه تحليه ؛ زيرا در اين مكان ، انسان تمام مشاعر و قواهاى نفس را بايد در خدمت خدا گرفته و آنها را با فضيلتهاى نفسانى و رحمتهاى خداوند آشنا نمايد .

و علت نامگذارى مشعر به ((مشعرالحرام )) اين است كه اين مكان ، جزء حرم مى باشد .

2 مزدلفه :

در

ص: 842


1- 259. بقره /197.

علت نامگذارى مشعر به ((مزدلفه )) چند احتمال وجود دارد :

الف : واژه ((مزدلفه )) از ((ازدلاف )) مشتق گرفته شده است و ((ازدلاف )) به معناى تقدّم است . و چون مشعرالحرام مكانى مقدّم بر منى است ، نام آن را ((مزدلفه )) گذاشته اند .

ب : ((ازدلاف )) يعنى ((تقرّب )) ، و چون در اين مكان ، مردم به خداوند تقرّب مى جويند لذا ((مزدلفه )) ناميده شده است .

س : ((إ زدلاف )) يعنى ((اجتماع )) . و به خاطر اينكه مردم در آنجا اجتماع مى كنند ، ((مزدلفه )) ناميده شده است .

3 جمع :

گفته شده علت نامگذارى آن به ((جمع )) اين است كه حضرت آدم و حواعليهماالسّلام ر اين مكان با هم ملاقات كرده و اجتماع كردند .

حركت به سوى منى

در روز دهم ذيحجه پس از طلوع آفتاب ، حجاج از مشعرالحرام خارج شده و براى انجام اعمال منى روانه آنجا مى شوند .

علت نامگذارى اين مكان به نام ((منى )) اين بوده است كه در اين مكان ، جبرائيل عليه السّلام ر حضرت ابراهيم عليه السّلام نازل شد و به او فرمود : (تَمَنِّ يا اِبْراهِيم ) ؛ يعنى : اى ابراهيم ! هر آرزويى دارى از خداوند درخواست كن )) .

از امام رضاعليه السّلام نقل شده است كه آن حضرت درباره علت نامگذارى اين مكان به نام ((منى )) فرموده است :

((اِنَّ جِبْرائيلَعليه السّلام قالَ هُناكَ : يا اِبْراهِيمُ ! تَمَنِّ عَلى رَبِّكَ ماشِْتَ ، فَتَمَنّى

ص: 843

اِبْراهِيمَ فى نَفْسِهِ اءَنْ يَجْعَلَ اللّه مَكانَ ابنِهِ اِسماعيلَ كَبْشاً يَاءْمُرُهُ بِذِبْحِهِ فِداءً لَهُ فَاَعْطى مُناهُ)) . (1)

يعنى : جبرئيل عليه السّلام در آن مكان به ابراهيم عليه السّلام فرمود : اى ابراهيم ! هر آرزويى كه دارى از خداوند خويش درخواست كن . ابراهيم در قلب خويش آرزو كرد كه اى كاش ! خداوند دستور مى داد يك گوسفندى (قوچى ) را به جاى اسماعيل ذبح كند . خداوند آرزويش را برآورده ساخت )) .

((منى )) سرزمين آرزوهاست و بايد در آنجا فقط برآورده شدن آرزوها را از خداوند خواست ؛ زيرا در آنجا همه مهمان خداوند هستند . اعمال منى عبارتند از :

1 رمى جمره عقبه .

2 قربانى كردن .

3 حلق يا تقصير .

8) رمى جمره

در منى سه ستون سنگى وجود دارد كه وقتى انسان از مشعر به منى مى رود ، آنها را در آخر منى مى بيند . ستون اوّل از طرف مشعر ، ((جمره اولى )) و ستون دوم ((جمره وسطى )) و ستون سوّم ((جمره عقبه )) نام دارد .

در روز دهم ذيحجه بايد حجاج هفت عدد سنگ به ((جمره عقبه )) بزنند . و در روز يازدهم و دوازدهم بايد ابتدا ((جمره اولى )) ، سپس ((جمره وسطى )) و بعد ((جمره عقبه )) را سنگ ((ريگ )) بزنند .

معنا و حقيقت رمى جمره

درباره فلسفه و سرّ اين عمل و در واقع معنا و حقيقت رمى جمرات مى گوييم : هر يك از اين ستونها به منزله شيطان مى باشند و انسان با

ص: 844


1- 260. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 91.

زدن سنگ به هر يك از اين ستونها شيطان را از نفس خويش دور و منكوب مى سازد . نفس انسانى سه قسم است :

1 نفس امّاره :

نفس امّاره از نظر خداوند مذموم است ؛ زيرا هميشه انسان را به انجام كارهاى زشت و ارتكاب گناه ، وسوسه مى كند و لذا بايد براى رسيدن به كمال ، با نفس امّاره ستيز نموده و با اطاعت خداوند و ترك معاصى ، آن را كشت و نابود كرد . در قرآن مى فرمايد :

(وَمَا اءُبَرِّى ءُ نَفْسِى إِنَّ النَّفسَ لاَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبّى إ نَّ رَبّى غَفُورٌ رَحِيمٌ) . (1)

رمى جمره اولى اشاره به ستيز و مقابله با شيطان و غلبه بر نفس امّاره دارد ؛ زيرا اولين دشمن انسان در رسيدن به كمال و قرب به خداوند ، نفس امّاره است ولذا بايد از رمى جمره اولى شروع نموده و گام به گام با نيت خالص به سوى خداوند رفت .

2 نفس لوّامه :

نفس لوّامه انسان را به هنگام اعمال خلاف در اين دنيا ملامت و سرزنش مى كند و به تجديد نظر وادار مى سازد . در قرآن كريم خداوند فرموده است :

(وَلا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ)(2) يعنى : ((و سوگند به نفس ملامتگر)) .

در واقع ، نفس لوّامه انسان را هنگامى كه مردّد بين انجام عمل خلاف و انجام ندادن آن هست ، بر انجام آن سرزنش مى كند . و در رمى جمره وسطى ، انسان دوباره به شيطان سنگ مى زند تا به او نزديك نشده

ص: 845


1- 261. يوسف /53.
2- 262. قيامه /2.

و در هنگام ترديد بين ارتكاب عمل خلاف و عدم ارتكاب آن ، او را گول نزند و نفس لوّامه را بى اثر نسازد . پس با رمى جمره وسطى شيطان را از نفس لوامه دور كرده تا نفس لوّامه به سرزنش خود بر انجام عمل خلاف ، ادامه دهد .

3 نفس مطمئنه :

وقتى انسان نفس اماره را بكشد و نفس لوّامه او را از ارتكاب اعمال خلاف باز دارد و نسبت به انجام گناهان از او مراقبت نمايد ، به نفس مطمئنه كه در پرتو ايمان به خداوند و انس با اخلاق حميده و صفات نيك حاصل شده ، مى رسد . و رمى جمره عقبه اشاره به دور كردن شيطان از نفس مطمئنه دارد ؛ زيرا دو بار به شيطان سنگ زد تا چنين مرحله اى را كسب كند و اكنون كه آن را كسب نموده ، ممكن است شيطان براى از ميان بردن آن تلاش نمايد و لذا جمره عقبه را سنگ مى زند . پس از تحصيل نفس مطمئنه ، خداوند مى فرمايد :

(يا اءَيَّتُهَا النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعِى إِلى رَبِّكَ راضِيَةً مَرْضِيَّةً) . (1)

و ممكن است فلسفه رمى جمره عقبه پس از مشعر و رمى جمرات ، پس از اعمال مكه اين باشد كه انسان با حضور در عرفات و دعا و مناجات به درگاه خداوند ، در مشعرالحرام نفس امّاره را كشته و شيطان را از نفس لوامه دور كرده و نفس مطمئنه را كسب نموده و اكنون آماده براى رفتن به درگاه ربوبى است و براى حفاظت از نفس مطمئنه (2) لازم است

ص: 846


1- 263. فجر/27 و 28.
2- 264. در فاصله زمانى ، بنى وقوف در مشعرالحرام و اعمال مكه .

جمره عقبه را سنگ بزند . و پس از اعمال مكه تمام اين ستونها را سنگ مى زند تا براى هميشه پس از اعمال حج ، شيطان را از خود دور كرده باشد .

زدن هفت ريگ

در روايتى وارد شده است كه شيطان ، سه بار (يك بار در محل جمره اولى و بار دوم در محل جمره وسطى و بار سوم در محل جمره عقبه ) بر ابراهيم عليه السّلام ظاهر شد و در هر بار جبرائيل عليه السّلام به ابراهيم عليه السّلام دستور داد تا به شيطان سنگ بزند . حضرت ابراهيم در هر مرتبه ، هفت ريگ به شيطان زد . (1)

9 )قربانى

يكى ديگر از اعمال ، منى ، ((قربانى )) است ، لذا انسان پس از رمى جمره عقبه به قربانگاه رفته و ريگ شتر يا گاو و يا گوسفندى را قربانى مى كند .

اسرار قربانى

قربانى در ظاهر ، كشتن و ذبح يك حيوان در منى است ، ولى در واقع و حقيقت ، داراى اسرارى است كه ما به برخى از آنها اشاره مى كنيم :

1 قربانى حيوان اشاره به قربانى و ذبح حيوانيت انسان دارد ؛ يعنى به انسان مى آموزد كه بايد براى رسيدن به كمال انسانى ، نفس حيوانى خويش را در همينجا بكشد و قصد كند كه دنبال هوا و هوس نفس نرود و در قيامت خود را از آتش جهنم نجات بدهد . امام سجّادعليه السّلام فرموده است :

((اِذا ذَبَحَ الحاجُّ كانَ فِداهُ مِنَ النّارِ))(2)

يعنى : ((هرگاه حاجى حيوانى را ذبح كند از

ص: 847


1- 265. قرب الاسناد، ص 105.
2- 266. المحاسن ، ج 1، ص 67.

آتش نجات مى يابد)) .

در واقع ، قربانى درسى است كه حضرت ابراهيم عليه السّلام به امر خداوند براى انسانها به يادگار گذاشت . ابراهيم عليه السّلام وقتى به ذبح اسماعيل ماءمور شد بدون هيچ ترديدى به جانب خداوند رفت و از پيروى هوا و هوس پرهيز نمود و جگر گوشه خودش را براى تقديم به خداوند ، آماده قربانى كرد .

امام سجّادعليه السّلام به ((شبلى )) مى فرمايد : ((آيا هنگام قربانى ، نيت كردى كه حنجره طمع را ذبح مى كنى ؟ و آيا نيت كردى كه با اين عمل از سنّت ابراهيم عليه السّلام پيروى مى كنى كه پسرش و ميوه قلبش و گُل سرسبدش را براى خداوند قربانى نمود ؟ ))

او گفت : نه .

امام سجّادعليه السّلام فرمود : ((پس تو قربانى نكرده اى )) . (1)

2 قربانى ، نمودارى از انفاق و دستگيرى مساكين است . رسول خداصلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد :

((إِنّما جَعَلَ اللّه هذَا الا ضْحى لِتَتَّسِعَ مَساكِينَكُمْ مِنَ اللَحْمِ فَاطْعِمُوهُمْ))(2)

يعنى : ((خداوند قربانى را تشريع نموده است تا تهيدستان مسلمان دسترسى به گوشت داشته باشند ، لذا شما قربانى خود را به نيازمندان بدهيد)) .

3 قربانى ، فديه اى براى رهايى از گناهان است . از امام صادق عليه السّلام سؤ ال شد : فلسفه تشريع قربانى چيست ؟ آن حضرت فرمود :

((اءَنَّهُ يَغْفِرُ لِصاحِبِها عِنْدَ اءَوَّلَ قَطْرَةٍ تَقْطُرُ مِنْ دَمِها إ لى الاَرْضِ))(3)

يعنى : ((كسى كه قربانى مى كند ، هنگامى كه اولين قطره از خون قربانى به

ص: 848


1- 267. مستدرك الوسائل ، ج 10، ص 171.
2- 268. علل الشرايع ، ج 2، ص 437.
3- 269. علل الشرايع ، ج 2، ص 438.

زمين برسد ، گناهانش بخشيده مى شود)) .

10 )حلق يا تقصير

پس از قربانى ، بايد سر را تراشيد و يا مقدارى از ناخن يا موى خود را گرفت . (1) و با انجام اين عمل ، تمام محرمات احرام بر محرم حلال مى شود ، بجز بوى خوش و زن .

در گذشته سرّ ((تقصير)) را بيان كرديم و در اينجا دوباره آن را يادآورى مى كنيم . سرّ عمل حلق و يا تقصير اين است كه وقتى انسان موفق به انجام حج مى شود و براى توّلدى دوباره و كسب روحى خالى از هر گناه به نزد خداوند پناه مى آورد ، ابتدا با وجودى ظلمانى بر خداوند وارد مى شود و خداوند در اين مدت ، او را از استفاده بعضى نعمات محروم مى كند . پس از انجام اعمال حج ، آن وجود ظلمانى ، تبديل به وجود نورانى مى شود و به تعبير ديگر ، قبل از اعمال حج ، نفس انسانى در خدمت شيطان و مهمان او بود ، ولى پس از انجام اعمال حج نفس او مهمان خداوند شده و تبديل به وجودى نورانى مى شود . حلق و يا تقصير ، علامت آن تبديل و ميهمانى خداوند است .

11 )حركت به سوى مكّه

پس از انجام اعمال منى در روز عيد قربان ، بايد دوباره به مكه برگردد و پنج عمل را انجام دهد :

1 طواف حج .

2 نماز طواف حج .

3 سعى بين صفا و مروه .

4 طواف نساء .

5 نماز طواف نساء .

سرّ طواف و سعى بين صفا

ص: 849


1- 270. براى كسانى كه سفر اولشان است ، ((حلق )) معيّن است .

و مروه را قبلاً ذكر كرديم . اكنون فقط به اسرار تكرار اين اعمال اشاره مى كنيم . بدون شك ، تكرار اين اعمال ، بى هدف و بدون غايت و ثمره نيست بلكه تكرار آنها داراى اسرارى است كه عبارتند از :

1 تكرار اين اعمال اشاره دارد به اينكه اگر انسان نتواند بار اوّل آنگونه كه شايسته اين اعمال هست آنها را به انجام برساند ، در اين مرتبه دوم سعى كند كه آنها را به انجام برساند .

2 انسان اين اعمال را تكرار مى كند تا چنانچه در مرتبه اوّل ، مقبول واقع نشده است ، در مرتبه دوّم مورد قبول خداوند قرار گيرد .

3 تكرار اين اعمال ، اشاره دارد به اينكه اگر در مرتبه اول به حقيقت اين اعمال توجه نداشته و از اسرار آنها آگاه نبوده است ، اكنون به حقيقت آنها توجه نموده و با آشنايى به اسرار آنها ، انجام دهد .

12) بيتوته در منى

در شب يازدهم و دوازدهم بايد در منى بيتوته كرد ؛ يعنى در منى مانده و به تضرّع و شب زنده دارى پرداخت ؛ زيرا در اين حال ، انسان از گناه پاك شده و نفس او آماده بندگى تام خداوند را دارد .

در روز يازدهم و دوازدهم ذيحجه بايد به هر يك از سه ستون : ((جمره اولى ، جمره وسطى ، جمره عقبه )) هفت عدد سنگ زده شود . و سرّ آن را در گذشته توضيح داديم .

البته خداوند به اسرار اين اعمال و مناسك آگاه است و آنچه ما ذكر كرديم

ص: 850

، ذرّه اى از واقعيات و اسرار اين اعمال است كه با استفاده از كلام معصومين عليه السّلام و راهنمايى عقل و پيامبر درونى ، بيان كرديم .

فهرست منابع

1 الاحتجاج : چاپ بيروت ، مؤ سسة الاعلمى ، 1403 ه .

2 الاختصاص : چاپ بيروت ، مؤ سسة الا علمى ، 1402 ه .

3 اصول كافى : چاپ ايران ، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت عليهم السّلام

4 بحارالا نوار : چاپ بيروت ، مؤ سسة الوفاء ، 1403 ه .

5 التهذيب (تهذيب الا حكام ) : : چاپ بيروت ، دار صعب دارالتعارف ، 1401ه .

6 ثواب الا عمال (ترجمه ) : چاپ تهران ، كتابفروشى صدوق .

7 الخصال : چاپ بيروت ، دارالتعارف ، 1389 ه .

8 تفسير مجمع البيان : چاپ بيروت . دارالمعرفة ، 1408 ه .

9 تفسير الصافى : چاپ ايران ، تهران ، كتابفروشى اسلاميه .

10 تفسير الميزان : چاپ ايران ، قم ، دارالكتاب الاسلامى .

11 تفسير التبيان : چاپ بيروت ، داراحياء التراث العربى .

12 تفسير القمى : چاپ ايران ، قم مؤ سسة دارالكتاب .

13 تفسير العياشى : چاپ ايران ، قم ، چاپخانه علميه قم .

14 فروع كافى : چاپ بيرون ، دارصعب دارالتعارف ، 1401 ه .

15 معانى الاخبار : چاپ بيروت ، دارالمعرفة ، 1399ه .

16 من لايحضره الفقيه : چاپ بيروت ، مؤ سسة الا علمى للمطبوعات ، 1406 ه .

ص: 851

7 مستدرك الوسائل : چاپ بيروت ، مؤ سسة آل البيت ، 1408 ه .

18 المحاسن : چاپ ايران ، قم ، المجمع العالمى لا هل البيت عليهم السّلام 1413 ه .

19 المناقب (مناقب آل ابى طالب ) : چاپ بيروت ، دارالا ضواء .

20 عيون اخبار الرضا : چاپ ايران ، قم ، دارالعلم .

21 علل الشرايع : چاپ ايران ، قم ، مكتبة الداورى .

22 سلسلة الينابيع الفقهيه : چاپ بيروت ، الدارالاسلامية ، 1410 ه .

23 جواهر الكلام : چاپ ايران ، تهران ، دارالكتب الاسلامية .

24 فقه الرضا : در مجموعه ((سلسلة الينابيع الفقهيه )) چاپ شده است .

25 وسائل الشيعه : چاپ بيروت ، دارإ حياء التراث العربى ، 1403 ه .

26 مستمسك العروة الوثقى : چاپ بيروت ، داراحياء التراث العربى .

27 نهج البلاغه (فيض الاسلام ) :

28 اءمالى الصدوق : چاپ بيروت ، مؤ سسة الا علمى .

29 اءمالى الطوسى : چاپ ايران ، قم ، مكتبة الداورى .

30 صحيفه نور : چاپ ايران ، سازمان مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى .

31 الجعفريات : چاپ تهران ، مكتبة نينوى الحديثه .

32 امالى شيخ مفيد : چاپ تهران ، قم ، مؤ سسة النشرالاسلامى ، 1412 ه .

33 دعائم الاسلام : چاپ قاهره ، دارالمعارف ، 1383 ه .

34 تفسير البيضاوى : چاپ بيروت ، دارالكتب الاسلاميه ، 1408 ه .

35 تفسير المنار :

ص: 852

چاپ بيروت ، دارالمعرفه .

36 قرب الا سناد : چاپ تهران ، مكتبة نينوى الحديثه .

مناسبتهاي ذي الحجه

اول ذي الحجه

ازدواج علي عليه السلام با فاطمه عليها السلام

پژوهش: حجه الاسلام و المسلمين علي غزالي اصفهاني

علي بن ابي طالب عليه السلام به سن 25 تا 26 سالگي رسيده است و بنابر امر الهي و سنت حسنه اسلامي بايد با همسري كه از نظر ايمان و تقوا و دانش و بينش و نجابت و اصالت همشأن او باشد،ازدواج كند تا به كشتي زندگي خود سكون و آرامش بخشد.چنين همسري جز دختر رسول خدا«فاطمه زهرا»كه به همه خصوصيات او از هنگام تولد تا آن زمان كاملا آشنايي داشت،كسي ديگري وجود نداشت.از طرف ديگر،فاطمه زهرا عليها السلام به نه سالگي رسيده بود و در ضمن اين كه در اين سن به رشد جسماني مناسب رسيده بود،از رشد و كمال عقلاني وافري نيز بهره مند بود و با وجود كمي سن از جهت رشد فكري و عقلاني از ديگران ممتاز بود،و خداي عز و جل ذهني وقاد و هوشي سرشار به او عطا كرده بود.از جمال و زيبايي نيز بهره وافري داشت.اين فضايل،وي را از دختران ديگر ممتاز مي كرد.از همه مهمتر اين كه او در دانشگاه بزرگ وحي و رسالت از علوم و دانش اسلامي بهره فراواني برده بود،از اين رو فاطمه عليها السلام از هر جهت به حد كمال رسيده بود.همين فضايل و كمالات او بود كه بسياري از ثروتمندان و صحابي معروف رسول خداهمچون ابوبكر،عمر،عثمان،عبد الرحمان بن عوف و ديگرانبه خواستگاري وي مي آمدند،اما پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به هيچ كدام پاسخ مثبت نمي داد و اين جملات را در پاسخ آنها مي گفت:«إن أمرها إلي ربها،إن شاء أن يزوجها زوجها،ازدواج فاطمه به دست خداست.و اگر خدا بخواهد او را به زوجيت كسي در آورد،در

ص: 853

مي آورد. (1) هنوز زمان ازدواج او نرسيده است.» (2)

فاطمه عليها السلام به تقدير الهي بايد با شخصيتي ازدواج كند كه او همچون از فضايل و كمالات بي شماري برخوردار باشد و آن شخصيت غير از«علي بن ابي طالب عليه السلام »كس ديگري نخواهد بود.

خواستگاران كوته نظر

برخي از كوته نظران خيال مي كردند كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم همچون آنها همه مسائل را از دريچه پول و ماديات مي نگرد.اگر كساني كه به خواستگاري دخترش مي روند،پاسخ مثبت به آنان نمي دهد،منتظر شخص ثروتمند و شناخته شده تري است.آنان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را درست نشناخته بودند و در فكر بودند به صورتي خود را با مال و ثروت خويش به حضرت نزديك سازند،در حالي كه بعثت حضرت محمد صلي الله عليه و آله،و سلم،براي مبارزه با اين افكار غلط بود و اسلام آمده بود تا اين افتخارات موهوم و بي اساس را كنار بزند و معيارها را بر اساس فضايل و كمالات معنوي استوار سازد.اين روش پيامبر اسلام در ازدواج دخترش نيز جريان داشت،لذا فاطمه عليها السلام را كه نور چشم و ميوه دلش بود به ازدواج علي عليه السلام در آورد كه از نظر مادي و مال و منال دنيا چيزي نداشت،كابين و صداقي كه براي اين ازدواج قرار داده شد اين حقيقت را بخوبي اثبات مي كند.

پاسخ منفي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به ابوبكر و عمر

انس بن مالك نقل مي كند كه ابوبكر روزي به حضور پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمد و در مقابل آن حضرت نشست و عرض كرد:«اي رسول خدا!سبقت مرا در اسلام و دلسوزي و خيرخواهي مرا براي اسلام مي دانيد و من چنين و چنان كرده ام...»حضرت هدف او را

ص: 854


1- 1.بحار الانوار،ج 43،ص 125،در كتب اهل سنت تعبيري كه از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نقل شده چنين است:«أنتظر بها القضاء،لم ينزل القضاء،حتي ينزل القضاء»،ر.ك:احقاق الحق،ج 10،ص 326.333
2- 2.مناقب ابن شهر آشوب،ج 2،ص 182 و ج 3،ص 343،احقاق الحق،ج 10،.331

از بيان اين سخنان سؤال كرد.ابوبكر گفت:«فاطمه عليها السلام را به ازدواج من درآور... (1)»پيامبر سكوت كرد و يا از وي روبرگرداند. (2) ابوبكر پس از بازگشت از نزد حضرت،به عمر گفت:«هلاك شدم»،عمر پرسيد:«مگر چه شده؟»گفت:«فاطمه را خواستگاري كردم،ولي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از من روي برگرداند!»عمر گفت:«همين جا باش تا من بروم و آنچه را تو از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خواستي من هم بخواهم.»

سپس به نزد رسول خدا آمد و در مقابل او نشست و عرض كرد:«اي پيامبر خدا!

پيشگامي مرا در قبول اسلام و نيز خيرخواهيم را براي اسلام مي داني و نيز مي داني كه من چنين و چنان بوده ام.»حضرت،هدف او را از بيان اين سخنان جويا شد،عمر گفت:«فاطمه عليها السلام را به من ازدواج نما.»حضرت از او روي برگرداند و با وي سخني نگفت.عمر به سوي ابوبكر بازگشت،و گفت:«پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درباره فاطمه منتظر فرمان خدا است.» (3)

از هيثمي در مجمع الزوائد نقل شده كه ابوبكر و عمر هر يك به دختر خود گفتند:فاطمه را از رسول خدا خواستگاري كنند،و حضرت در پاسخ به هر كدام مي فرمود:«منتظر فرمان خداوند هستم.» (4)

ظاهرا رسول خدا نمي خواسته اند با صراحت به آنها بگويد،شما در شأن و هم كفو دخترم فاطمه نيستيد،لذا با جملاتي كه نقل شد يا با روي برگرداندن از آنها،پاسخ منفي مي داد.

در خصائص نسائي و ديگر كتب اهل سنت،هست كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آن دو (ابوبكر و عمر) فرمود:«إنها صغيرة،فخطبها علي عليه السلام فزوجها منه،او كوچك است،اما وقتي علي عليه السلام خواستگاري كرد فاطمه عليها السلام را

ص: 855


1- 3.از رسومات عرب كه اكنون نيز مرسوم است اين است كه ازدواج مكرر امري عادي است و قبحي ندارد،حتي ممكن است چند همسر در يك خانه با شوهرشان زندگي كنند و هيچ گونه اختلاف و نزاعي هم در ميان نباشد.تعدد ازدواج از سنتهاي حسنه اسلام است اين عمل در جامعه امروز ما ناشايست به نظر مي رسد و آن را قبيح مي شمرند.
2- 4.در طبقات ابن سعد،ج 8،ص 19،چنين نقل شده است:پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در پاسخ او و عمر فرمود: «در اين باره منتظر فرمان الهي هستم.»
3- 5.احقاق الحق،ج 10،ص 326 به نقل از مجمع الزوائد،ج 9،ص.205
4- 6.همان مدرك.

به تزويج او در آورد.» (1)

علي عليه السلام هم كفو فاطمه سلام الله عليها

درست است كه در آيين اسلام هر مرد مسلماني كفو مسلمان ديگر است و همين طور هر زني كه در عقد مرد مسلماني در مي آيد با او هم شأن است،ولي اگر به جنبه هاي روحي و فكري افراد توجه شود برخي از زنان هم شأن بعضي مردان و يا بعضي از مردان در شأن بعضي زنان نيستند،مرداني كه داراي افكاري بلند و سجاياي اخلاقي عالي و بينش وسيع اسلامي هستند،بايد با زناني پيمان زناشويي ببندند كه از نظر فكري و اخلاقي با آنان هم سطح باشند،و بدون رعايت اين مسأله به هدف عمده ازدواج كه سكونت و آرامش خاطر در زندگاني است،نخواهند رسيد.با توجه به اين نكته حقيقت كلام خدا (2) به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روشن مي شود كه فرمود:

«لو لم أخلق عليا لما كان لفاطمة إبنتك كفو علي وجه الأرض،آدم فمن دونه،اگر علي را نمي آفريدم،براي دخترت فاطمه،در روي زمين هم شأني نبود،از آدم گرفته تا ديگران.» (3)

همچنين از رسول خدا نقل شده است:«لو لم يخلق علي ما كان لفاطمة كفو،اگر خداي تعالي،علي را خلق نكرده بود،براي فاطمه كفو و هم شأني نمي بود.» (4)

در حديث ديگري مي فرمايد:«لو لا أن الله تعالي خلق امير المؤمنين لم يكن لفاطمة كفو علي وجه الأرض آدم فمن دونه،اگر خداي تعالي امير المؤمنين را براي همسري فاطمه خلق نمي كرد،براي آن بانوي بزرگ كفو و همسري در روي زمين وجود نداشت،نه از آدم و نه ديگران.» (5) بي ترديد مقصود از اين هم سويي و هم شأني،جنبه روحي و معنوي است.

هفتم ذي الحجه

شهادت امام محمد باقر

پرتوي از سيره و سيماي امام محمّد باقر عليه السلام

حضرت امام محمّد باقر

ص: 856


1- 7.احقاق الحق،ج 10،ص 33 به نقل از خصائص،ص 31،مشكاة المصابيح،خطيب تبريزي،ج 3،ص.246
2- 8.اين كلمات كه به خدا نسبت داده مي شود،غير از وحي است و به حديث قدسي معروف است.
3- 9.بحار الانوار،ج 43،ص.92
4- 10.كنوز الحقايق،مناوي،ص.124
5- 11.بحار الانوار،ج 43،ص.107 مظهر ولايت ص 246 اصغر ناظم زاده قمي

عليه السلام اوّل ماه رجب، يا سوم صفر سال 57 هجري قمري در مدينه متولّد گرديد.

پدر بزرگوارش، حضرت علي بن الحسين، زين العابدين عليه السلام ، و مادر مكرّمه اش، فاطمه معروف به «امّ عبدالله» دختر امام حسن مجتبي مي باشد.

از اين رو، آن حضرت از ناحيه پدر و مادر به بني هاشم منسوب است.شهادت امام باقر عليه السلام در روز دوشنبه 7 ذيحجّه سال 114 هجري قمري در 57 سالگي، به دستور هشام بن عبدالملك خليفه اموي، به وسيله خوراندن سمّ، اتّفاق افتاد و مزار شريفش در مدينه در قبرستان بقيع ميباشد.

آن حضرت يكي از اطفال اسير فاجعه كربلا مي باشد كه در آن وقت سه سال و شش ماه و ده روز از سنّ مباركش گذشته بود.

حضرت باقر عليه السلام به علم و دانش و فضيلت و تقوا معروف بود و پيوسته مرجع حلّ مشكلات علمي مسلمانان به شمار مي رفت.

وجود امام محمّد باقر عليه السلام مقدّمه اي بود براي اقدام به وظايف دگرگون سازي امّت.

زيرا مردم، او را نشانه هاي فرزند كساني مي شناختند كه جان خود را فدا كردند تا موج انحراف كه نزديك بود نشانه هاي اسلام را از ميان ببرد متوقّف گردد.آنان از اين رو قرباني شدند تا مسلمانان بدانند كه حكّامي كه به نام اسلام حكومت ميكنند، از تطبيق اسلام با واقعيت آن به اندازه اي دوراند كه مفاهيم كتاب خدا و سنّت رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) در يك طرف قرار دارد و آن حاكمان منحرف در طرف ديگر.

امام باقر عليه السلام بر آن شد تا انحراف حاكمان و

ص: 857

دوري آنان از حقايق اسلام را به مردم بفهماند و براي مسلمانان آشكار سازد كه چنان اموري تحقّق يافته است.

هشام بن عبدالملك خليفه نابكار اموي وقتي به امام عليه السلام اشارت مي كند و مي پرسد كه اين شخص كيست؟ به او ميگويند او كسي است كه مردم كوفه شيفته و مفتون اويند.

اين شخص، امام عراق است. در موسم حجّ، از عراق و خراسان و ديگر شهرها، هزاران مسلمان از او فتوا ميخواستند و از هرباب از معارف اسلام از او مي پرسيدند.

اين امر اندازه نفوذ وسيع او را در قلوب توده هاي مردم نشان مي داد.از سوي فقيهان بزرگ كه وابسته به حوزه هاي فكري و علمي بودند، مسائل دشوار در محضر او مطرح ميشد و گفتگوهاي بسيار با امام به عمل ميآمد، از او پاسخ ميخواستند تا امام را در تنگنا قرار دهند و در مقابل مردم او را به خاموشي وادارند، ولي آن حضرت با پاسخ هاي قانع كننده و مستدلّ و محكم خود آنان را به اعجاب واميداشت.

حوزه علمي او براي صدها دانشمند و محدّث كه تربيت كرده بود پايگاهي مهّم به شمار ميآمد.

جابر جعفي گويد: «ابوجعفر هفتاد هزار حديث براي من روايت كرد.» و محمّد بن مسلم گويد: «هر مسئله كه در نظرم دشوار مينمود از ابوجعفر عليه السلام ميپرسيدم تا جايي كه سي هزار حديث از او سؤال كردم.»امام باقر عليه السلام شيعيان خود را چنين وصف ميكند:«همانا شيعه ما، شيعه علي، با دست و دل گشاده و از سر گشاده دستي و بيريايي از ما طرفداري ميكنند و براي زنده نگاه داشتن دين،

ص: 858

متّحد و پشتيبان ما هستند. اگر خشمگين گردند، ستم نميكنند و اگر خرسند باشند از اندازه نميگذرند. براي آن كس كه همسايه آنان باشد بركت دارند و با هر كس كه با آنان مخالف باشد طريق مسالمت پيش ميگيرند. و شيعه ما اطاعت خدا ميكند.»

امام باقر عليه السلام و خلفاي جور

امام باقر عليه السلام با پنج خليفه از خلفاي بنياميّه معاصر بود كه عبارتند از:1 وليد بن عبدالملك 2 سليمان بن عبدالملك 3 عمر بن عبدالعزيز 4 يزيد بن عبدالملك 5 هشام بن عبدالملك.

و همه آنان جز عمر بن عبدالعزيز در ستمگري و استبداد و خودكامگي دست كمي از نياكان خود نداشتند و پيوسته براي امام باقر عليه السلام مشكلاتي فراهم مينمودند.

ولي در عين حال، او از طريق تعليم و تربيت، جنبشي علمي به وجود آورد و مقدّمات تأسيس يك مركز علمي اسلامي را در دوران امامت خود پيريزي كرد كه در زمان فرزند بزرگوارش امام جعفر صادق عليه السلام به نتيجه كامل رسيد.

روش كار پيشوايان ما به ويژه امام سجّاد و امام باقر(عليهم السلام) كه در اوضاع فشار و خفقان به سر ميبردند به شيوه مخفي و زيرزميني بود، شيوه اي كه موجب ميشد كسي از كارهاي آنان مطّلع نشود.

همين كارهاي پنهاني، گاهي كه آشكار ميشد، خلفا را سخت عصباني مينمود در نتيجه، وسايل تبعيد و زنداني آنها فراهم ميشد.

سرانجام، امام باقر عليه السلام كه پيوسته مورد خشم و غضب خليفه وقت، هشام بن عبدالملك بود، به وسيله ايادي او مسموم شد و در سال 114 هجري به شهادت رسيد. جنازه آن بزرگوار، كنار قبر پدر بزرگوارش، در قبرستان بقيع، به خاك سپرده شد.

فضل و دانش امام باقر عليه السلام

ص: 859

مام محمّدباقر عليه السلام در دوران امامت خود، به نشر و پخش معارف دين به ويژه فقه و احكام اسلامي پرداخت و ضمن حلّ مشكلات علمي به تعليم و تربيت شاگرداني فاضل و آگاه مانند: محمّدبن مسلم، زرارةبن اعين، ابونصير، هشام بن سالم و جابربن يزيد و حمران بن اعين و بُريدبن معاويه عجلي، همّت گماشت.

آن حضرت در فضل و فضيلت، زهد و تقوا، اخلاف و معاشرت، سر آمد بزرگان بني هاشم در عصر خود بود.

آوازه علوم و دانش او چنان اطراف و اكناف پيچيده بود كه ملقّب به باقرالعلوم؛ يعني شكافنده دانش ها گرديد.

يكي از علماي بزرگ سنّي به نام ابن حجر هيتمي درباره او مينويسد:«محمّد باقر به اندازه اي گنج هاي پنهان معارف و دانش ها را آشكار ساخته، حقايق احكام و حكمت ها و لطايف دانشها را بيان نموده كه جز بر عناصر بي بصيرت يا بد سيرت پوشيده نيست و از همين جاست كه وي را شكافنده دانش و جامع علوم و برافروزنده پرچم دانش خوانده اند.»عبدالله بن عطا يكي از شخصيّت هاي علمي زمان امام، ميگويد:«من هرگز دانشمندان اسلام را در هيچ محفل و مجمعي به اندازه محفل محمّد بن علي عليه السلام از نظر علمي حقير و كوچك نديدم.»امام باقر عليه السلام در سخنان خود، اغلب به آيات قرآن كريم استناد مينموده و از كلام خدا شاهد ميآورده و فرموده است: «هر مطلبي را گفتم، از من بپرسيد كه در كجاي قرآن است تا آيه مربوط به آن موضوع را معرّفي كنم.»

امام و مسابقه تيراندازي

هشام بن عبدالملك تصميم گرفت امام باقر را به مسابقه تيراندازي فرا خواند تا

ص: 860

به واسطه شكست او در مسابقه، امام را در نظر مردم حقير و كوچك جلوه دهد! به همين جهت پيش از ورود امام عليه السلام به قصر خلافت، عدّه اي از درباريان را واداشت نشانه اي نصب كرده مشغول تيراندازي گردند.

امام باقر وارد مجلس شد و اندكي نشست.

ناگهان هشام رو به امام كرد و گفت: آيا مايليد در مسابقه تيراندازي شركت نماييد؟ حضرت فرمود: من ديگر پير شده ام و وقت تيراندازيام گذشته است، مرا معذور دار.

هشام كه خيال مي كرد فرصت خوبي به دست آورده و امام باقر را با شكست مواجه ساخته است، اصرار و پافشاري كرد و وي را سوگند داد و همزمان به يكي از بزرگان بني اميّه اشاره كرد كه تير و كمان خود را به آن حضرت بدهد.

امام عليه السلام دست برد و كمان را گرفت و تيري در چلّه كمان نهاد و نشانه گيري كرد و تير را درست به قلبِ هدف زد! آن گاه تير دوم را به كمان گذاشت و رها كرد و اين بار تير در چوبه تير قبلي نشست و آن را شكافت! تير سوم نيز به تير دوم اصابت كرد و به همين ترتيب نُه تير پرتاب نمود كه هر كدام به چوبه تيرِ قبلي خورد!اين عمل شگفت انگيز، حاضران را به شدّت تحت تأثير قرار داده، اعجاب و تحسين همه را برانگيخت.

هشام كه حساب هايش غلط از آب درآمده و نقشه اش نقش بر آب شده بود، سخت تحت تأثير قرار گرفت و بي اختيار گفت: آفرين بر تو اي اباجعفر! تو سر آمد تير اندازان عرب

ص: 861

و عجم هستي، چگونه ميگفتي پير شده ام؟! آن گاه سر به زير افكند و لحظه اي به فكر فرو رفت.

سپس امام باقر و فرزند برومندش امام صادق عليه السلام را در جايگاه مخصوص كنار خود جاي داد و فوق العاده تجليل و احترام كرد و رو به امام كرد و گفت: قريش از پرتو وجود تو شايسته سروري بر عرب و عجم است.

اين تيراندازي را چه كسي به تو ياد داده است و در چه مدّتي آن را فرا گرفته اي؟ حضرت فرمود: ميداني كه اهل مدينه به اين كار عادت دارند، من نيز در ايّام جواني مدّتي به اين كار سرگرم بودم ولي بعد آن را رها كردم، امروز چون تو اصرار كردي ناگزير پذيرفتم.

هشام گفت: آيا جعفر نيز مانند تو در تيراندازي مهارت دارد؟ امام فرمود: ما خاندان، اكمال دين و اتمام نعمت را كه در آيه «أَلْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ» آمده از يكديگر به ارث ميبريم و هرگز زمين از چنين افرادي خالي نميماند.

اينك در ميان سخنان اخلاقي و تربيتي آن امام معصوم، چهل حديث برگزيده راكه هر كدام رهنمودي پربها در جهت تعالي اخلاق و نزديك شدنِ به خداست به جويندگانِ مكتبِ آن امامِ هُمام تقديم مي دارم.

* * *

چهل حديث

1-نافرجام و خوش انجام

«فَلَرُبَّ حَريص عَلي أَمْر مِنْ أُمُورِ الدُّنْيا قَدْ نالَهُ، فَلَمّا نالَهُ كانَ عَلَيْهِ وَبالاً وَشَقِيَ بِهِ وَلَرُبَّ كارِه لاَِمْر مِنْأُمُورِالاْخِرَةِ قَدْنالَهُ فَسَعِدَبِهِ.»:چه بسا حريصي بر امري از امور دنيا دست يافته و چون بدان رسيده باعث نافرجامي و بدبختي او گرديده است، و چه بسا كسي كه براي امري از امور

ص: 862

آخرت كراهت داشته و بدان رسيده، ولي به وسيله آن سعادتمند گرديده است.

2-بهترين فضيلت و برترين جهاد

«لا فَضيلَةَ كَالْجِهادِ، وَ لا جِهادَ كَمُجاهَدَةِ الْهَوي.»:

فضيلتي چون جهاد نيست، و جهادي چون مبارزه با هواي نفس نيست.

3- استقامت بزرگ

«أُوصيكَ بِخَمْس: إِنْ ظُلِمْتَ فَلا تَظْلِمْ وَ إِنْ خانُوكَ فَلا تَخُنْ، وَ إِنْ كُذِّبْتَ فَلا تَغْضَبْ، وَ إِنْ مُدِحْتَ فَلا تَفْرَحْ وَ إِنْ ذُمِمْتَ فَلا تَجْزَعْ.»: تو را به پنج چيز سفارش ميكنم:1 اگر مورد ستم واقع شدي ستم مكن،2 اگر به تو خيانت كردند، خيانت مكن،3 اگر تكذيبت كردند، خشمگين مشو،4 اگر مدحت كنند، شاد مشو،5 و اگر نكوهشت كنند بيتابي مكن.

4- پذيرش سخن پاك

«خُذُوا الْكَلِمَةَ الطَّيِّبَةَ مِمَّنْ قالَها وَ إِنْ لَمْ يَعْمَلْ بِها.»:

سخن طيّب و پاكيزه را از هر كه گفت بگيريد، اگرچه او خود، بدان عمل نكند.

5- زيبايي حلمِ با علم«ماشيبَ شَيْءٌ بِشَيْء أَحْسَنَ مِنْ حِلْم بِعِلْم.»: چيزي با چيزي نياميزد كه بهتر از حلم با علم باشد.

6- كمالِ جامع انساني«أَلْكَمالُ كُلُّ الْكَمالِ أَلتَّفَقُهُ فِي الدّينِ وَ الصَّبْرُ عَلَي النّائِبَةِ وَ تَقْديرُ الْمَعيشَةِ.»:

همه كمال در سه چيز است: 1 فهم عميق در دين، 2 صبر بر مصيبت و ناگواري، 3 و اندازه گيري خرج زندگاني.

7- سه خصلت نيكو

«ثَلاثَةٌ مِنْ مَكارِمِ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ: أَنْ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَكَ، وَ تَصِلَ مَنْ قَطَعَكَ، وَ تَحْلُمَ إِذا جُهِلَ عَلَيْكَ.»:

سه چيز از مكارم دنيا و آخرت است:1 گذشت كني از كسي كه به تو ستم كرده است،2 بپيوندي به كسي كه از تو بريده است،3 و بردباري ورزي در وقتي كه با تو به ناداني برخورد

ص: 863

شود.

8- اصرار در دعا

«إِنَّ اللّهَ كَرِهَ إِلْحاحَ النّاسِ بَعْضِهِمْ عَلي بَعْض فِي الْمَسْأَلَةِ وَ أَحَبَّ ذلِكَ لِنَفْسِهِ، إِنَّ اللّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ يُحِبُّ أَنْ يُسْأَلَ وَ يُطْلَبَ ما عِنْدَهُ.»:

خدا را بد آيد كه مردم در خواهش از يكديگر اصرار ورزند، ولي اصرار را در سؤال از خودش دوست دارد، همانا خداوند كه يادش بزرگ است دوست دارد كه از او سؤال شود و آنچه نزد اوست طلب گردد.

9- فضيلت عالم بر عابد

«عالِمٌ يُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعينَ أَلْفَ عابِد.»:دانشمندي كه از علمش استفاده شود، از هفتاد هزار عابد بهتر است.

10- دو خصلت عالم

«لا يَكُونُ الْعَبْدُ عالِمًا حَتّي لا يَكُونَ حاسِدًا لِمَنْ فَوْقَهُ وَ لا مُحَقِّرًا لِمَنْ دُونَهُ.»:

هيچ بنده اي عالم نباشد تا اين كه به بالا دست خود حسد نبرد و زير دست خود را خوار نشمارد.

11- سه پاداش

«مَنْ صَدَقَ لِسانُهُ زَكا عَمَلُهُ، وَ مَنْ حَسُنَتْ نِيَّتُهُ زيدَ في رِزْقِهِ، وَ مَنْ حَسُنَ بِرُّهُ بِأَهْلِهِ زيدَ في عُمْرِهِ.»:

هر كه زبانش راست است كردارش پاك است،و هر كه خوش نيّت است روزياش فزون است، و هر كه با اهلش نيكي ميكند به عمرش افزوده شود.

12- پرهيز از كسالت

«إِيّاكَ وَ الْكَسَلَ وَ الضَّجْرَ فَإِنَّهُما مِفْتاحُ كُلِّ شَرٍّ، مَنْ كَسِلَ لَمْ يُؤَدِّ حَقًّا وَ مَنْ ضَجِرَ لَمْ يَصْبِرْ عَلي حَقٍّ.»:

از كسالت و تنگدلي بپرهيز كه اين دو كليد هر بدي باشند، هر كه كسالت ورزد حقّي را نپردازد، و هر كه تنگدل شود بر حقّ شكيبا نَبُوَد.

13- بدترين حسرت در روز قيامت

«إِنَّ أَشَدَّ النّاسِ حَسْرَةً يَوْمَ الْقِيمَةِ عَبْدٌ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ خالَفَهُ إِلي

ص: 864

غَيْرِهِ.»:

پر حسرتترين مردم در روز قيامت، بنده اي است كه عدلي را وصف كند و خودش خلاف آن را عمل كند.

14- نتايج صله رحم

«صِلَةُ الاَْرْحامِ تُزَكِّي الاَْعْمالَ وَ تُنْمِي الاَْمْوالَ وَ تَدْفَعُ الْبَلْوي وَ تُيَسِّرُ الْحِسابَ وَ تُنْسِيءُ فِي الاَْجَلِ.»:

صله ارحام، اعمال را پاكيزه گرداند و اموال را بيفزايد و بلا را بگرداند و حساب را آسان كند و اجل را به تأخير اندازد.

15- نيكو گفتاري با ديگران

«قُولُوا لِلنّاسِ أَحْسَنَ ما تُحِبُّونَ أَنْ يُقالَ لَكُمْ.»به مردم بگوييد بهتر از آن چيزي كه خواهيد به شما بگويند.

16- هديّه الهي

«إِنَّ اللّهَ يَتَعَهَّدُ عَبْدَهُ الْمُؤْمِنَ بِالْبَلاءِ كَما يَتَعَهَّدُ الْغائِبُ أَهْلَهُ بِالْهَدِيَّةِ وَ يَحْميهِ عَنِ الدُّنْيا كَما يَحْمِي الطَّبيبُ الْمَريضَ.»:

همانا خداوند بنده مؤمنش را با بلا مورد لطف قرار دهد، چنان كه سفر كرده اي براي خانواده خود هديّه بفرستد، و او را از دنيا پرهيز دهد، چنان كه طبيب مريض را پرهيز دهد.

17- راستگويي و اداي امانت

«عَلَيْكُمْ بِالْوَرَعِ وَ الاِْجْتَهادِ وَ صِدْقِ الْحَديثِ وَ أَداءِ الاَْمانَةِ إِلي مَنِ ائْتَمَنَكُمْ عَلَيْها بَرًّا كانَ أَوْ فاجِرًا، فَلَوْ أَنَّ قاتِلَ عَلِيِّ بْنِ أَبي طالِب عليه السلام إِئْتَمَنَني عَلي أَمانَة لاََدَّيْتُها إِلَيْهِ.»:بر شما باد پارسايي و كوشش و راستگويي و پرداخت امانت به كسي كه شما را امين بر آن دانسته، نيك باشد يابد. و اگر قاتل علي بن ابيطالب عليه السلام به من امانتي سپرد، هر آينه آن را به او برخواهم گرداند.

18- تعريف غيبت و بهتان

«مِنَ الْغيبَةِ أَنْ تَقُولَ في أَخيكَ ما سَتَرَهُ اللّهُ عَلَيْهِ، وَ أَنَّ الْبُهْتانَ أَنْ تَقُولَ في أَخيكَ ما لَيْسَ فيهِ.»:

غيبت آن

ص: 865

است كه درباره برادرت چيزي را بگويي كه خداوند بر او پوشيده و مستور داشته است. و بهتان آن است كه عيبي را كه در برادرت نيست به او ببندي.

19- دشنام گو، مبغوض خداست

«إِنَّ اللّهَ يُبْغِضُ الْفاحِشَ المُتَفَحِّشَ.»:خداوند، دشنام گوي بيآبرو را دشمن دارد.

20- نشانه هاي تواضع

«أَلتَّواضُعُ أَلرِّضا بِالَْمجْلِسِ دُونَ شَرَفِهِ، وَ أَنْ تُسَلِّمَ عَلي مَنْ لَقيتَ وَ أَنْ تَتْرُكَ الْمِراءَ وَ إِنْ كُنْتَ مُحِقًّا.»:

تواضع و فروتني آن است كه (آدمي) به نشستن در آنجا كه فروتر از شأن اوست راضي باشد، و اين كه به هر كس رسيدي سلام كني، و جدال را وانهي گرچه بر حقّ باشي.

21- پاكدامني، بهترين عبادت

«أَفْضَلُ الْعِبادَةِ عِفَّةُ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ.»:بالاترين عبادت، عفّت شكم و شهوت است.

22- نشانه شيعه واقعي

«ما شيعَتُنا إِلاّ مَنِ اتَّقَي اللّهَ وَ أَطاعَهُ.»:

شيعه ما نيست، مگر آن كه تقواي الهي داشته باشد و خدا را فرمان بَرَد.

23- ريشه گناه، نشناختن خداست

«ما عَرَفَ اللّهَ مَنْ عَصاهُ.»:خدا را نشناخته آن كه نافرمانياش كند.

24- عقل، بهترين مخلوق الهي

«لَمّا خَلَقَ اللّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قالَ لَهُ: أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ. ثُمَّ قالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قالَ: وَ عِزَّتي وَ جَلالي ما خَلَقْتُ خَلْقًا هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكَ وَ لا أَكْمَلْتُكَ إِلاّ فيمَنْ أُحِبُّ، أَما إِنّي إِيّاكَ آمُرُ وَ إِيّاكَ أَنْهي وَ إِيّاكَ أُعاقِبُ وَ إِيّاكَ أُثيبُ.»:

چون خداوند، عقل را آفريد از او بازپرسي كرد، به او گفت: پيش آي! پيش آمد. گفت: بازگرد. بازگشت. فرمود: به عزّت و جلالم سوگند، مخلوقي را كه از تو به پيشم محبوبتر باشد نيافريدم. و تو را تنها به

ص: 866

كساني كه دوستشان دارم به طور كامل دادم. همانا امر و نهي و كيفر و پاداشم متوجّه توست.

25- بر اساس عقل

«إِنَّما يُداقُّ اللّهُ الْعِبادَ فِي الْحِسابِ يَوْمَ الْقِيمَةِ عَلي قَدْرِ ما آتاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِي الدُّنْيا.»:

خداوند در روز قيامت در حساب بندگانش، به اندازه عقلي كه در دنيا به آنها داده است، دقّت و باريك بيني ميكند.

26- مزدِ معلّم و متعلّم

«إِنَّ الَّذي يُعَلِّمُ الْعِلْمَ مِنْكُمْ لَهُ أَجْرٌ مِثْلُ أَجْرِ الْمُتَعَلِّمِ وَ لَهُ الْفَضْلُ عَلَيْهِ، فَتَعَلَّمُوا الْعِلْمَ مِنْ حَمَلَةِ الْعِلْمِ وَ عَلِّمُوهُ إِخْوانَكُمْ كَما عَلَّمَكُمُوهُ الْعُلَماءُ.»:

آن كه از شما به ديگري علم آموزد مزد او به مقدار مزد دانشجوست و از او هم بيشتر.

از دانشمندان دانش فراگيريد و آن را به برادران ديني خود بياموزيد، چنان كه دانشمندان به شما آموختند.

27- گناهِ فتوا دهنده بي دانش

«مَنْ أَفْتَي النّاسَ بِغَيْرِ عِلْم وَ لا هُدًي لَعَنَتْهُ مَلائِكَةُ الرَّحْمَةِ وَ مَلائِكَةُ الْعَذابِ وَ لَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْياهُ.»:

هر كه بدون علم و هدايت به مردم فتوا دهد، فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب او را لعنت كنند و گناه آن كه به فتوايش عمل كند دامنگيرش شود.

28- عالمان دوزخي

«مَنْ طَلَبَ الْعِلْمَ لِيُباهِيَ بِهِ الْعُلَماءَ، أَوْ يُمارِيَ بِهِ السُّفَهاءَ أَوْ يَصْرِفَ بِهِ وُجُوهَ النّاسِ إِلَيْهِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ إِنَّ الرِّئاسَةَ لاتَصْلُحُ إِلاّ لاَِهْلِها.»:

هر كه علم و دانش را جويد براي آن كه بر علما ببالد يا با سفها بستيزد يا مردم را متوجّه خود كند، بايد آتش دوزخ را جاي نشستن خود گيرد؛ همانا رياست جز براي اهلش شايسته نيست.

29- سرنگونان جهنّمي

«في قَوْلِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ

ص: 867

«فَكُبْكِبُوا فيها هُمْ وَ الْغاوُنَ» قالَ: هُمْ قَوْمٌ وَصَفُوا عَدْلاً بِأَلْسِنَتِهِمْ ثُمَّ خالَفُوهُ إِلي غَيْرِهِ.»:

درباره آيه شريفه «فَكُبْكِبُوا فيها هُمْ وَ الْغاوُنَ»؛ يعني: «اينها و گمراهان در دوزخ سرنگون گردند.»، فرمود: ايشان گروهي باشند كه عدالت را به زبان بستايند، امّا در عمل با آن مخالفت ورزند!

30- غير خدا را تكيهگاه نگيريد

«لا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَليجَةً فَلا تَكُونُوا مُؤْمِنينَ فَإِنَّ كُلَّ سَبَب وَنَسَب وَقَرابَة وَوَليجَة وَبِدْعَة وَشُبْهَة مُنْقَطِعٌ إِلاّ ما أَثْبَتَهُ الْقُرآنُ.»:

غير خدا را براي خود تكيهگاه و محرم راز مگيريد كه در آن صورت مؤمن نيستيد، زيرا هر وسيله و پيوند و خويشي و محرم راز و هرگونه بدعت و شبهتي، نزد خدا، بريده و بياثر است جز آنچه را كه قرآن، اثبات كرده است.

[و آن ايمان و عمل صالح است.]

31- نشانه هاي فقيهِ پارسا

«إِنَّ الْفَقيهَ حَقَّ الْفقيهِ أَلزّاهِدُ فِي الدُّنْيا، أَلرّاغِبُ فِي الاْخِرَةِ أَلْمُتَمَسِّكُ بِسُنَّةِ النَّبِيِّ(صلي الله عليه وآله وسلم).»:

فقيه حقيقي، زاهد در دنيا، مايل به آخرت و چنگ زننده به سنّت پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) است.

32- شوخيِ بدون فحش

«إِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ يُحِبُّ الْمُلاعِبَ فِي الْجَماعَةِ بِلا رَفَث.»:

خداي عزّوَجلّ آن كس را كه ميان جمعي شوخي و خوشمزگي كند دوست دارد، در صورتي كه فحشي در ميان نباشد.

33- عذاب زودرسِ سه خصلت

«ثَلاثُ خِصال لا يَمُوتُ صاحِبُهُنَّ أَبَدًا حَتّي يَري وَ بالَهُنَّ: أَلْبَغْيُ، وَ قَطيعَةُ الرَّحِمِ وَ الَْيمينُ الْكاذِبَةُ يُبارِزُ اللّهَ بِها.»:

سه خصلت است كه مرتكبشان نميرد تا وبالشان را بيند: ستمكاري و از خويشان بريدن و قسم دروغ كه نبرد با خداست.

34- مطلوبِ خدا

ص: 868

ما مِنْ شَيْء أَفْضَلُ عِنْدَاللهِ عَزَّوَجَلَّ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ وَ يُطْلَبَ مِمّا عِنْدَهُ.»:

چيزي نزد خداوند عزَّوجَلّ بهتر از اين نيست كه از او درخواست شود و از آنچه نزد اوست خواسته شود.

35- پافشاري در دعا

«وَ اللّهِ لا يُلِحُّ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ عَلَي اللّهِ عَزَّوَجَلَّ في حاجَتِهِ إِلاّ قَضاها لَهُ.»:

به خدا سوگند هيچ بنده اي در دعا پافشاري و اصرار به درگاه خداي عزّوجلّ نكند، جز اين كه حاجتش را برآورد.

36- دعا كردن در سحر

«إِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ يُحِبُّ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنينَ كُلَّ عَبْد دَعّاء فَعَلَيْكُمْ بِالدُّعاءِ فِي السَّحَرِ إِلي طُلُوعِ الشَّمْسِ فَإِنَّها ساعَةٌ تُفْتَحُ فيها أَبْوابُ السَّماءِ، وَ تُقْسَمُ فيهَا الاَْرْزاقُ، وَ تُقْضي فيهَا الْحَوائِجُ الْعِظامُ.»:

همانا خداوند عزّوجلّ از ميان بندگان مؤمنش آن بنده اي را دوست دارد كه بسيار دعا كند، پس بر شما باد دعا در هنگام سحر تا طلوع آفتاب، زيرا آن ساعتي است كه درهاي آسمان در آن هنگام بازگردد و روزي ها در آن تقسيم گردد و حاجت هاي بزرگ برآورده شود.

37- دعا براي ديگران

«أَوْشَكُ دَعْوَةً وَ أَسْرَعُ إِجابَةً دُعاءُ الْمَرْءِ لاَِخيهِ بِظَهْرِ الْغَيْبِ.»:

دعايي كه بيشتر اميد اجابت آن ميرود و زودتر به اجابت ميرسد، دعا براي برادر ديني است در پشت سرِ او.

38- چشم هايي كه نمي گريند

«كُلُّ عَيْن باكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيمةِ غَيْرُ ثَلاث: عَيْن سَهِرَتْ في سَبيلِ اللّهِ وَ عَيْن فاضَتْ مِنْ خَشْيَهِ اللّهِ، وَ عَيْنِ غُضَّتْ عَنْ مَحارِمِ اللّهِ.»:

هر چشمي روز قيامت گريان است، جز سه چشم:1 چشمي كه در راه خدا شب را بيدار باشد،2 چشمي كه از ترس خدا گريان شود،3 و چشمي كه

ص: 869

از محرّمات الهي بسته شود.

39- حريص همچون كرم ابريشم

«مَثَلُ الْحَريصِ عَلَي الدُّنْيا مَثَلُ دُودَةِ الْقَزِّ، كُلَّما ازْدادَتْ مِنَ الْقَزِّ عَلي نَفْسِها لَفًّا كانَ أَبْعَدَ لَها مِنَ الْخُرُوجِ حَتّي تَمُوتَ غَمًّا.»:

شخص حريص به دنيا، مانند كرم ابريشم است كه هر چه بيشتر ابريشم بر خود مي پيچد راه بيرون شدنش دورتر و بستهتر مي گردد، تا اين كه از غم و اندوه بميرد.

40- دو رويي و دو زباني

«بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ يَكُونُ ذاوَجْهَيْنِ وَ ذالِسانَيْنِ، يُطْري أَخاهُ شاهِدًا وَ يَأْكُلُهُ غائِبًا، إِنْ أُعْطِيَ حَسَدَهُ وَ إِنِابْتُلِيَ خَذَلَهُ.»:

بد بندهاي است آن بندهاي كه دو رو و دو زبان باشد، در حضورِ برادرش او را ستايش كند، و در پشت سر، او را بخورد! اگر دارا شود بر او حسد برد و اگر گرفتار شود، دست از ياري او بردارد.

امام باقر (ع) پس از عمري تلاش در ميدان بندگي خدا و احياي دين و ترويج علم و خدمات اجتماعي به جامعه اسلامي، در روز هفتم ماه ذو الحجه سال 114 (1) رحلت كرد.

در سال رحلت و شهادت آن حضرت آراي ديگري نيز وجود دارد.دسته اي از مورخان سال 117 (2) و بعضي سال 118 (3) و گروه اندكي سالهاي 116 (4) و 113 (5) و 115 (6) و 111 (7) را ياد كرده اند، اما بيشترين منابع تاريخي سال 114 (8) را متذكر شده اند.

منابع روايي و تاريخي علت وفات آن حضرت را مسموميت دانسته اند، مسموميتي كه دستهاي حكومت امويان در آن دخيل بوده است. (9)

از برخي روايات استفاده مي شود كه مسموميت امام باقر (ع) به وسيله زين آغشته به سم، صورت گرفته است، به گونه اي كه بدن آن گرامي از شدت تأثير

ص: 870


1- 1.فرق الشيعة 61، اعلام الوري به جاي ماه ذو الحجة، ماه ربيع الاول را ياد كرده است.ر ك: ص.259
2- 2.تاريخ يعقوبي 2/320، تذكرة الخواص 306، الفصول المهمة 220، اخبار الدول و آثار الاول 11، اسعاف الراغبين 195، نور الابصار، مازندراني 66 و...در بسياري از اين منابع، مطلب به صورت «قيل» ياد شده است.
3- 3.كشف الغمة 2/322، وفيات الاعيان 4/174، تاريخ ابي الفداء 1/248، تتمة المختصر 1/248، اعيان الشيعة 1/.650
4- 4.المختصر في اخبار البشر 1/203، تتمة المختصر 1/.248
5- 5.مرآة الجنان 1/.247
6- 6.كامل ابن اثير 5/.180
7- 7.مآثر الانافة في معالم الخلافة 1/.152
8- 8.طبقات الكبير 5/238، اصول كافي 2/372، تاريخ قم 197، ارشاد مفيد 2/156، دلائل الامامة 94، تاج المواليد 118، مناقب 4/210، سير اعلام النبلاء 4/409، الانوار البهية 126، تاريخ ابن خلدون 2/23، عمدة الطالب 137، شذرات الذهب 1/149، و...
9- 9.الصواعق المحرقة 210، احقاق الحق 12/154، اسعاف الراغبين بهامش نور الابصار 254، مثير الاحزان، جواهري.244

سم بسرعت متورم گرديد و سبب شهادت آن حضرت شد. (1)

در اين كه چه فرد يا افرادي در اين ماجراي خائنانه دست داشته اند، نقلهاي روايي و تاريخي از اشخاص مختلفي نام برده اند.

بعضي از منابع، شخص هشام بن عبد الملك را عامل شهادت آن حضرت دانسته اند. (2)

بخشي ديگر، ابراهيم بن وليد را وسيله مسموميت معرفي كرده اند. (3)

برخي از روايات نيز زيد بن حسن را كه از دير زمان كينه هاي عميق نسبت به امام باقر (ع) داشت، مجري اين توطئه به شمار آورده اند. (4)

به طور مسلم وفات امام باقر (ع) در دوران خلافت هشام بن عبد الملك رخ داده است، (5) زيرا خلافت هشام از سال 105 تا سال 125 هجري استمرار داشته، و آخرين سالي كه مورخان در وفات امام باقر (ع) نقل كرده اند 118 هجري مي باشد. (6)

با اين كه نقلها بظاهر مختلف است، اما با اندكي تأمل در منابع روايي و تاريخ، بعيد نمي نمايد كه همه آنها به گونه اي صحيح باشد زيرا عامل شهادت آن حضرت لازم نيست يك نفر باشد بلكه ممكن است افراد متعددي در شهادت امام باقر (ع) دست داشته اند كه هر روايت و نقل، به يكي از آنان اشاره كرده است.

با توجه به برخوردهاي خشن و قهر آميز هشام با امام باقر (ع) و عداوت انكار ناپذير بني اميه با خاندان علي (ع) شك نيست كه او در از ميان بردن امام باقر (ع) اما بشكلي غير علني انگيزه اي قوي داشته است.

بديهي است كه هشام براي عملي ساختن توطئه خود، از نيروهاي مورد اطمينان خويش بهره جويد، از اين رو ابراهيم بن وليد (7) را كه عنصري اموي و دشمن اهل بيت (ع) است به استخدام مي گيرد

ص: 871


1- 10.الخرائج و الجرائح، راوندي 2/604، مدينة المعاجز 349، بحار 46/329، مستدرك الوسائل 2/.211
2- 11.مآثر الانافة في معالم الخلافة 1/152، مصباح كفعمي.522
3- 12.سبائك الذهب 74، دلائل الامامة 94، مناقب ابن شهر آشوب 4/210، الفصول المهمة 220، الانوار البهية.126
4- 13.منابع ياد شده در پاورقي شماره.1
5- 14.تاريخ يعقوبي 2/320، مروج الذهب 3/219، الانوار البهية 126، اعيان الشيعة 1/.650
6- 15.در كتاب اخبار الدول و آثار الاول ص 111 شهادت امام باقر (ع) در خلافت ابراهيم بن وليد دانسته شده است، ولي چنان كه توضيح داده شد وفات آن حضرت در خلافت هشام بوده و ابراهيم بن وليد مي توانسته است از مجريان نقشه هشام به شمار آيد.
7- 16.ابراهيم بن وليد بن عبد الملك، بعدها در سال 129، به خلافت رسيد، ولي خلافتش ديري نپاييد و پس از هفتاد روز كشته شد.ر ك: تاريخ الخلفاء، سيوطي.254

و او امكانات لازم را در اختيار فردي كه از اعضاي داخلي خاندان علي (ع) بشمار مي آيد و مي تواند در محيط زندگي امام باقر (ع) بدون مانع راه يابد و كسي مانع او نشود، قرار دهد، تا به وسيله او برنامه خائنانه هشام عملي گردد و امام به شهادت رسد.

امام باقر (ع) اين چنين به شهادت رسيد و به ملاقات الهي شتافت و در بقيع، كنار مرقد پدر بزرگوارش امام سجاد (ع) و عموي پدرش حسن بن علي (ع) مدفون گشت. (1)

نهم ذي الحجه

شهادت حضرت مسلم بن عقيل و هاني بن عروه
چرا مسلم

روح بزرگ انسانهاي خود ساخته و پاك به ديگران هم، پاكي و ايمان مي آموزد. صداقت و فداكاري ايثارگران در راه خدا الهام بخش تعهد و فداكاري است. حماسه هاي جهاد و شهادت مردان بزرگ اسلام، مجاهد ساز و شهيد پرور است. عظمت انساني چهره هاي پرفروغ تاريخ خونبار ما اسوه همه كساني است كه در زندگي به هدفهايي والاتر از خوردن و خوابيدن اعتقاد دارند و ارزشهاي متعالي را مي جويند. انسانهاي نمونه از نظر ايمان، اخلاق، شهامت، جوانمردي و استقامت، هميشه زينت تاريخ بوده و هستند.

«مسلم بن عقيل » يكي از اين چهره هاست. شنيدن نام اين انسان والا و سرباز فداكار راه حق، ياد آور همه خوبيها، رشادتها و جوانمرديهاست؛و خواندن زندگينامه اين سردار رشيد اسلام، درس آموز و الهام بخش و سازنده است. حماسه مسلم بن عقيل در كوفه، پيش درآمدي بر نهضت عظيم عاشورا بود؛ و خود مسلم، پيشاهنگ نهضت سيدالشهدا -عليه السلام و سفير انقلاب كربلا و پيشمرگ حماسه تاريخ ساز و جاويدان عاشورا بود.

درباره مسلم، چه مي توان گفت، جز بيان صداقت و رشادت و ايمانش؟ و چه مي توان نوشت، جز فداكاري و حماسه وآزادگي اش،

ص: 872


1- 17.فرق الشيعة 61، اصول كافي 2/372، ارشاد مفيد 2/156، دلائل الامامة 94، اعلام الوري 259، كشف الغمة 2/327، تذكرة الخواص 306، مصباح كفعمي 522، شذرات الذهب 1/149 و... از برخي منابع استفاده مي شود كه آن حضرت، هنگام رحلت در شهر مدينه نبوده است، بلكه در محلي به نام حميمه از روستاهاي نواحي مكه يا شام بوده، پس از شهادت، آن گرامي را به مدينه منتقل كرده اند. ر ك: وفيات الاعيان 4/174، المختصر في اخبار البشر 1/203، احقاق الحق 12/.152

و چه مي توان شنيد جز عمل به وظيفه و اطاعت از امام و جهاد در راه حق تا مرز شهادت. و مسلم بن عقيل كيست؟ تجسمي از ارزشهاي والاي مكتب؛ الگو و اسوه اي از يك جوانمرد سلحشور و انقلابي پاكباخته و دل به راه خدا داده و سر به راه دوست سپرده و قدم در راه حق نهاده و با شهادت به معراج قرب پروردگار رسيده. پس، با هم با چهره اين شخصيت بزرگ،آشنا شويم.

مسلم بن عقيل كيست؟

در ميان جوانان برومند «بني هاشم » مسلم، فرزند عقيل يكي از چهره هاي تابناك و شخصيتهاي بارز، به شمار مي رفت. «عقيل » برادر حضرت علي(ع) و دومين فرزند ابوطالب بود. در ترسيم زير رابطه نسبي مسلم، آشكارتر است:

ابوطالب: - طالب - عقيل - مسلم - جعفر - علي - حسين بن علي

مسلم بن عقيل، برادرزاده اميرالمؤمنين و پسر عموي حسين بن علي بود. دودماني كه مسلم در آن رشد يافت، دودمان علم و فضيلت و شرف بود و خانداني كه شخصيت انساني و اسلامي مسلم در آن شكل گرفت، بهترين زمينه را براي تربيت و تكامل معنوي و حماسي مسلم فراهم كرد. از آغاز كودكي، در ميان جوانان بني هاشم بخصوص در كنار امام حسن و امام حسين -عليهما السلام بزرگ شد و كمالات اخلاقي و بنيان ولايت و درسهاي حماسه و ايثار و شجاعت را بخوبي فرا گرفت. اجداد مسلم كساني، چون «ابوطالب » و «فاطمه بنت اسد» بودند كه در فرزندان خويش، شجاعت و ايمان و دلاوري را به ارث مي گذاشتند و مسلم، شاخه اي پربار از اين اصل و تبار بود؛و بنا به اصل وراثت،خصلتهاي برجسته را از نياكان خود به ارث برده بود. (1)

مسلم در زمان حضرت

ص: 873


1- 1. اشاره است به سخن پيامبر اسلام(ص) در فتح مكه -سال 8 هجري كه فرمودند: «اگر همه مردم از نسل ابوطالب بودند، همه شجاع مي بودند.»

امير(ع) نوجواني رشيد و پاك بود كه به افتخار دامادي آن حضرت نايل شد و با يكي از دختران امام به نام «رقيه » ازدواج كرد. اين وصلت بر ميزان فضيلتهاي مسلم افزود و او را بيشتر در محور «حق » و در خدمت نظام الهي آن حضرت در دوران خلافتش قرار داد.

به نقل مورخان، در زمان حكومت آن حضرت (بين سالهاي 36 تا 40 هجري) از جانب آن امام، متصدي برخي از منصبهاي نظامي در لشگر بوده است، از جمله در جنگ صفين، وقتي كه اميرالمؤمنين(ع) لشگر خود را صف آرايي مي كرد، امام حسن و امام حسين(ع) و عبدالله بن جعفر و مسلم بن عقيل را بر جناح راست سپاه، مامور كرد و بر جناح چپ لشگر، محمدبن حنفيه و محمدبن ابي بكر و هاشم بن عتبه (مرقال) را گماشت و مسؤوليت قلب لشگر را به عبدالله بن عباس و عباس بن ربيعه و مالك اشتر سپرد (1).

پس از شهادت حضرت علي(ع)

شناسنامه مسلم را، پيش از آن كه از نياكان و سرزمين وقبيله جستجو كنيم، بايد در فكر، عمل و زندگاني اش بيابيم؛ اين بهترين معرف مسلم است. مسلم، در دوران خلافت علي(ع) در خدمت آن حضرت، مدافع حق بود و پس از شهادت آن امام، هرگز از حق كه در خاندان او و امامت دو فرزندش، حسنين -عليهما السلام تجسم پيدا كرده بود جدا نشد و عاقبت هم، جان پاكش را بر اين آستان فدا كرد.

در دوران امامت دهساله امام حسن مجتبي(ع) كه از سخت ترين دوره هاي تاريخ اسلام نسبت به پيروان اهل بيت و طرفداران حق بود،مسلم با خلوص هر چه تمام در مسير حق بود و از باوفاترين ياران و از خواص اصحاب امام حسن محسوب مي شد. پس از

ص: 874


1- 2. در بحار، ج 8، طبع قديم،در مورد وقايع صفين و در بعضي از كتب تاريخ از جمله در «فتوح الشام » واقدي از حضور مسلم بن عقيل در فتوحات مصر و آفريقا و ارض صعيد و فتح شهري به نام «بهنساء» كه در زمان خليفه دوم انجام شده،سخن به ميان آمده است و از شجاعتها و رزم آوريهاي مسلم در آن جنگها فراوان نقل شده است، ولي چون خيلي قابل اعتماد نيست از نقل آنها خودداري مي شود.

شهادت امام مجتبي(ع) كه امامت به حسين بن علي(ع) رسيد تا مرگ معاويه كه يك دوره دهساله بود؛باز مسلم را در كنار امام حسين(ع) مي بينيم. در اين دوره بيست ساله -يعني از شهادت علي(ع) تا حادثه كربلا بسياري از كسان يا مرعوب تهديدها شدند يا مجذوب زر و سيم و فريفته دنيا و صحنه حق را رها كردند و يا به معاويه پيوستند و يا انزواي بي دردسر را برگزيدند، ولي آنان كه قلبي سرشار از ايمان و دلي سوخته در راه حق داشتند و مسلماني را در صبر و مقاومت و مبارزه در شرايط دشوار مي دانستند، امامان حق را تنها نگذاشتند و با زبان و مال و جان و فرزند، به فداكاري در راه خدا و جهاد في سبيل الله پرداختند. ارزش و فضيلت پيروان حق در آن دوره، بخصوص وقتي آشكارتر مي شود كه به شرايط دشوار دينداري و حق پرستي در روزگار سلطه امويان آگاه باشيم.

ارجمندي و فضيلت ومقام مسلم، در اين جاست كه براي ما روشنتر مي گردد، و همچنان كه در فصلهاي آينده خواهيم ديد، مسلم بن عقيل دست از محبت و ولايت و حمايت امام زمان خويش -حسين بن علي(ع)- بر نداشت تا اين كه به عنوان پيشاهنگ نهضت كربلا در كوفه به شهادت رسيد و افتخار اولين شهيد كاروان عاشورا را به خود اختصاص داد و اولين شهيد از اصحاب امام حسين بود. از اولاد عقيل كه به همراهي حسين بن علي(ع) و در ركاب او قيام كردند، تعداد 9 نفر، به شهادت رسيدند،كه مسلم شجاع ترين آنان بود. اين فضيلت بزرگ، از زبان پيامبر اسلام هم بيان شده است. حضرت علي(ع) از پيامبر اسلام حديثي را در مدح «عقيل »

ص: 875

نقل مي كند كه آن حضرت فرمودند: «من او را (عقيل را) به دو جهت دوست دارم: يكي، به خاطر خودش، و يكي هم به خاطر اين كه پدرش ابوطالب او را دوست مي داشت.» و در آخر، خطاب به علي(ع) فرمود:

«فرزند او -مسلم كشته راه محبت فرزند تو خواهد شد. چشم مؤمنان بر او اشك مي ريزد و فرشتگان مقرب پروردگار بر او درود مي فرستند.» آن گاه پيامبر اسلام گريست تا آن كه اشكهايش بر سينه اش ريخت و فرمود: «به سوي خدا شكايت مي برم، از آنچه كه خاندانم پس از من مي بينند.» (1)

حمايتهاي اين خانواده از اهل حق موقعيت و اعتباري خاص براي آنان فراهم كرده بود و فضايلشان همواره مورد تقدير امامان(ع) قرار داشت. امام سجاد -عليه السلام نسبت به خاندان عقيل عطوفت و محبت بيشتري از ديگران نشان مي داد و مي فرمود: من هر گاه خاطره آن روزي را كه اينان با حسين -عليه السلام بودند به ياد مي آورم، اندوهگين مي شوم.

خانواده شهيدپرور

قبلا هم اشاره شد كه از فرزندان عقيل 9 نفر قرباني راه حسين(ع) كه راه خدا بود شدند و مسلم تابنده ترين اين چهره ها بود. اين خاندان با استقبال از شهادت در راه قرآن افتخار ويژه اي براي خود كسب كردند و فرزندان مسلم هم در ادامه خط سرخ پدر شهيدشان در صحنه كربلا حضور يافتند تا وفاداري خويش را به خاندان پيامبر كه تعهد اسلامي هر مؤمن راستين به حساب مي آمد نشان دهند.

صحنه شورانگيز شب عاشورا سند زنده اي بر اين وفا و تعهد و اخلاص است. در آن شب شگفت و عظيم، كه سالار شهيدان، حسين بن علي(ع) با اهل بيت و بستگان و ياران خويش، از ماجراهاي فرداي

ص: 876


1- 3. تنقيح المقال، مامقاني، ج 3، ص 214.

خونين سخن مي گفت و وفاداري اصحابش را مي ستود و از نيكي و حقشناسي اهل بيت خويش تقدير مي كرد و از خدا براي همه، پاداش نيك مي طلبيد، آري در آن شب كه بيعت را از ياران خود برداشت تا هر كه مي خواهد برود خطاب به عموزادگانش؛ يعني فرزندان عقيل كرده و فرمود: شما شهيد داده ايد، شهادت مسلم شما را بس است، اجازه مي دهم كه شما برويد. در پاسخ گفتند: اگر ما، بزرگ و سرور و پسر عموي والا مقام خود را رها كنيم و در ركابش نه تيري بيندازيم و نه شمشير و نيزه اي بزنيم،آن گاه مردم چه خواهند گفت و جواب مردم را چه خواهيم داد؟ نه! به خدا سوگند،ما نخواهيم رفت و جان و مال و خانواده خويش را فداي تو مي كنيم و در كنار تو مي مانيم و مي جنگيم تا با تو وارد بهشت شويم؛ زشت و ناگوار باد، زنده ماندن پس از تو!» (1) و اين گونه فرزندان مسلم و اولاد عقيل، در كنار امام حسين ماندند و از حق دفاع كردند. در ماجراي كربلا دو تن از فرزندان مسلم بن عقيل به شهادت رسيدند و دو فرزند ديگر در كربلا به اسارت نيروهاي دشمن درآمدند كه آنها را به كوفه برده و تحويل «ابن زياد» دادند. نزديك به يك سال در زندان بودند كه پس از فرار به شهادت رسيدند. (در اين باره، توضيحي خواهيم داشت).

اين اجمالي بود از خانواده مسلم، نياكانش، فرزندانش و شهادت طلبي اين دودمان پاك و وفاداري شان نسبت به اهل بيت پيامبر و خط امامت و ولايت و دفاعشان از حق و ستيزشان با باطل پس از آن كه مولا اميرالمؤمنين(ع) به شهادت رسيد و جبهه

ص: 877


1- 4. تاريخ طبري، ج 6، ص 238؛ مقرم، مقتل الحسين، ص 258.

حق و عدل، ياراني مخلصتر و سربازاني فداكارتر مي طلبيد. قسمت عمده تلاش و جهاد «مسلم بن عقيل » در دوره امامت حسين بن علي(ع) و زمينه سازي براي نهضت آن امام شهيد، در كوفه بود، كه در فصل آينده، آن را مي خوانيم.

سفير انقلاب كربلا

مي دانيم كه «مسلم بن عقيل » پيشاهنگ نهضت كربلا و سفير امام حسين به سوي مردم كوفه بود. براي آشنايي با پيوستگي حوادث كوفه و كربلا لازم است كه خيلي كوتاه و فشرده به حوادث مقدماتي اعزام مسلم به كوفه جهت گرفتن بيعت به نفع امام حسين(ع) اشاره كنيم:

معاويه، پس از بيست سال سلطنت استبدادي مرد. يزيد، پس از معاويه بر سر كار آمد و با تهديد و تطميع بر اوضاع مسلط شد. مي خواست اباعبدالله الحسين(ع) را هم به بيعت وادار كند،كه سيدالشهدا، نپذيرفت و به طور مخفيانه، همراه با جمعي از خانواده خود، شبانه از مدينه بيرون آمد و به حرم خدا در مكه پناهنده شد، تا در ضمن آن، از فرصت مناسب ايام حج در جهت آگاهانيدن مردم، بهره برداري كند.

سال شصت هجري بود. اقامت چهار ماهه امام حسين(ع) در مكه و برخورد با مردم و تشكيل اجتماعات و گفتگوها، مردم را با انگيزه و اهداف امام، از امتناع از بيعت با يزيد، آشنا كرد؛بخصوص مردم كوفه از اقدام انقلابي امام حسين(ع) خوشحال و اميد وار شدند. مردم كوفه، خاطره حكومت چهارساله علوي را به ياد داشتند و در اين شهر، شخصيتهاي برجسته و چهره هاي درخشاني از مسلمانان متعهد و ياران اهل بيت بودند. از اين رو نامه ها و طومارهاي مفصلي با امضاي چهره هاي معروف شيعه در كوفه و بصره به امام حسين(ع) نوشتند، كه تعداد اين نامه ها به هزاران مي رسيد.

ص: 878

كوفيان،گروهي را هم به نمايندگي از طرف خود به سركردگي «ابوعبدالله جدلي » به نزد آن حضرت فرستادند و نامه هايي همراه آنان ارسال كردند.

در ميان نامه ها و امضاها، نام شخصيتهاي بزرگي از كوفه همچون «شبث بن ربعي » و «سليمان بن صرد» و «مسيب بن نجبه » و... به چشم مي خورد كه از آن حضرت مي خواستند مردم را به بيعت با خود دعوت كند و به كوفه بيايد و يزيد را از خلافت خلع كند. (1)

امام، تصميم گرفت در مقابل اصرار و دعوتهاي مكرر مردم كوفه، عكس العمل نشان داده و اقدامي كند. براي ارزيابي دقيق اوضاع كوفه و ميزان علاقه و استقبال مردم و تهيه مقدمات لازم و شناسايي و سازماندهي و تشكل نيروهاي انقلابي، ضروري بود كه كسي قبلا به كوفه رفته و اين ماموريت را انجام دهد و گزارشي دقيق از وضعيت شهر و مردم، به او بدهد.

حضرت حسين بن علي(ع) مناسبترين فرد براي اين ماموريت محرمانه را «مسلم بن عقيل » ديد، كه هم آگاهي سياسي و درايت كافي داشت،و هم تقوا و ديانت،و هم خويشاوند نزديك امام بود. به نمايندگاني كه از كوفه آمده بودند، فرمود:من، برادر و پسر عمويم (مسلم) را با شما به كوفه مي فرستم، اگر مردم با او بيعت كردند؛من نيز خواهم آمد. اين كه امام از مسلم به عنوان «برادرم » و «فرد مورد اعتمادم » نام مي برد، ميزان اعتبار و لياقت و كفايت مسلم بن عقيل را مي رساند. آن گاه مسلم را طلبيد و به او فرمود: به كوفه مي روي، اگر ديدي كه دل وزبان مردم يكي است و آنچنان كه در اين نامه ها نوشته اند متفقند و مي توان به وسيله آنان اقدامي كرد،نظر خودت را بر من بنويس و مسلم

ص: 879


1- 5. شيخ عباس قمي، نفس المهموم، ص 36.

را وصيت و سفارش كرد، به اين كه:

پرهيزكار و با تقوا باش؛نرمش و مهرباني به كار ببر؛ فعاليتهاي خود را پوشيده دار؛ اگر مردم، يكدل و يكجان بودند و در ميانشان اختلافي نبود، مرا خبر كن. (1)

امام حسين(ع) طي نامه و پيامي جداگانه كه خطاب به مردم كوفه نوشت، تكليف مردم و ماموريت مسلم را روشن ساخت. متن نامه امام چنين بود:

«بسم الله الرحمن الرحيم

از حسين بن علي، به جماعت مؤمنان و مسلمانان؛

اما بعد،

سعيد و هاني، با نامه هايتان نزد من آمدند. آنان آخرين كساني بودند از فرستادگانتان كه نزد من آمدند. من تمام مقصود و هدفي را كه ذكر كرده بوديد فهميدم. بيشتر سخن شما اين بود كه: ما را امام و پيشوايي نيست، پس بشتاب! شايد خدا ما را به واسطه تو بر هدايت، هماهنگ و مجتمع كند. اينك، من برادرم،عموزاده ام و شخص مورد اعتمادم از خانواده خويش «مسلم بن عقيل » را به سوي شما فرستادم و او را مامور كردم كه از حال شما و از كار و نظرتان به من گزارش بفرستد. اگر به من چنين گزارش دهد كه راي بزرگان و صاحبان فضل و خرد شما،همانند چيزي است كه قاصدان شما گفتند و در نامه هاي شما نوشته شده است به خواست خدا بزودي به سويتان خواهم آمد.

به جانم سوگند پيشوا و امام، تنها و تنها كسي است كه به كتاب خدا حكم و عمل كند و به قسط رفتار نمايد و به حق، گردن بنهد و خود را وقف و پايبند فرمان خدا سازد، والسلام.» (2)

اعزام مسلم و فرستادن اين پيام به كوفه، پاسخي به همه نامه ها و دعوتها و طومارها بود.

ص: 880


1- 6. شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 39.
2- 7. شيخ مفيد، ارشاد، ص 204.

محتواي پيام امام، در اين چند محور، خلاصه مي شود:

1 - تاييد كامل از مسلم به عنوان برادر، پسر عمو و نماينده اي مورد اطمينان.

2 - محدوده مسؤوليت مسلم در كوفه نسبت به ارزيابي وحدت كلمه و صداقت مردم.

3 - پاسخي به دعوتهاي مكرر، به عنوان اتمام حجت.

4 - درخواست از مردم براي حمايت و اطاعت از مسلم.

مسلم با گرفتن دو راهنما از مكه به سوي كوفه حركت كرد. روزهاي متوالي راه طي كرد. آن دو راهنما در راه، از تشنگي جان سپردند. مسلم، همراه با «قيس بن مسهر صيداوي » و «عمارة بن عبدالله ارحبي » با تحمل مشقتهاي توانفرساي راه، پس از بيست روز، خود را به كوفه رساند و مسافت سي روزه را با همه سختيها در بيست روز پشت سرگذاشت. (1)

اينك، مسلم، با شهري رو به روست، حادثه خيز و پرماجرا و با گرايشهاي مختلف؛ شهري با افكار گوناگون كه اگر چه بظاهر آرام است،اما آرامش قبل از طوفان را مي گذراند.

مسلم، وارد كوفه شد و به خانه مختار ثقفي، كه از شيعيان خالص حضرت علي(ع) وعلاقه مندان به اهل بيت بود، رفت. (2)

مسلم، در كوفه

فلق با تيغ آذر،خيمه شب را زهم بدريد و... شب، دامان خود برچيد خبر در گوشهاي كوفيان پيچيد كه مسلم، افسر جانباز و پيشاهنگ اين نهضت پيام انقلاب عدل را با خويش آورده است. و مشتاقان،بسان موج خشم آلود اما طالب و مشتاق به سوي خانه مسلم، روان گشتند. درون چشمهاشان اشگهاي شوق و جانها، تشنه آزادي و دلها پر از شادي هزاران دست گرم شيعيان در دست مسلم بود و بيعت تا غروب، آن روز بر پا بود. طرفداران حق، چون حلقه، پيرامون اين رهبر شعور

ص: 881


1- 8. آغاز سفر در نيمه ماه رمضان و رسيدن به كوفه در 25 شوال بود. (مقتل الحسين مقرم، ص 166).
2- 9. شيخ مفيد،ارشاد، ج 2، ص 205. بعضي هم نقل مي كنند كه به خانه «مسلم بن عوسجه » وارد شد.

و شور، اندر سينه و در سر و گاهي ديدگان از اشگ شوق ياوران، تر بود.

شيعيان، دسته دسته به خانه مختار مي آمدند و با مسلم ديدار و بيعت مي كردند و مسلم هم نامه امام حسين(ع) را خطاب به مؤمنان و مسلمانان كوفه براي هر جماعتي از آنان مي خواند.

در يكي از همين ديدارها «عابس بن شبيب شاكري » برخاست و پس از ستايش خداوند، خطاب به مسلم گفت:

«من از مردم چيزي نمي گويم و نمي دانم كه در دلها چه دارند و تو را به آنها مغرور نمي كنم. من از خود و آمادگي خودم به تو خبر مي دهم. به خدا سوگند! اگر بخوانيد، شما را اجابت مي كنم و در ركابتان با دشمنانتان مي ستيزم و در راه شما با شمشيرم كارزار مي كنم تا با شهادت، خدا را ملاقات كنم؛ و از اين كار،فقط پاداش الهي را مي طلبم.»

پس از او دلير مردي ديگر، كهنسال و جوان دل برخاست، به نام «حبيب بن مظاهر» و گفت: (خطاب به عابس)

«رحمت خدا بر تو باد! آنچه را در دل داشتي با سخني كوتاه و گويا بيان كردي. به خداي يكتا سوگند، عقيده و موضع من نيز همچون تو است.» (1) و كسان ديگر هم برخاسته و اعلام وفاداري و آمادگي براي فداكاري كردند.

«از آن پس، دست بود و دست كه پيمان با سخنگوي «حسين بن علي » مي بست.»

روز به روز بر تعداد هواداران امام حسين(ع) كه با نماينده اش مسلم،بيعت مي كردند افزوده مي شد تا اين كه پس از چند روز، به هزاران نفر مي رسيد. (2)

با وجود اين همه بيعتگران جان بر كف و انقلابيهاي آماده براي هرگونه فداكاري در راه حمايت حسين(ع) و بر انداختن كومت يزيد، مسلم بن

ص: 882


1- 10. تاريخ طبري،ج 6، ص 199.
2- 11. در كتابهاي تاريخ، دوازده هزار، هجده هزار، بيست و پنجهزار تا چهل هزار نفر هم نقل شده است.

عقيل، طي نامه اي اوضاع را به امام گزارش داد و با بيان شرايط و زمينه مساعد براي نهضت از امام خواست كه به سوي كوفه بشتابد. در نامه اي كه به امام نوشت،چنين بيان كرد:

«نامه هاي فرستاده شده، راست بوده و سخن فرستادگان هم درست است. مردم كوفه آماده جهاد و جانبازي در راه خدايند. هم اكنون هيجده هزار نفر، با من بيعت كرده اند و آماده فداكاري در ركاب تو هستند. هر چه زودتر به سوي كوفه حركت كن!»اين نامه را كه مسلم،بيست و هفت روز پيش از شهادتش به امام حسين(ع) نوشت، توسط «عابس بن شبيب شاكري » براي آن حضرت فرستاد. همراه او،نامه هاي ديگري هم كوفيان به امام نوشتند و با گزارش اين كه صدهزار شمشير براي ياري تو آماده است،از آن حضرت خواستند كه در آمدن به كوفه شتاب كند. (1)

كنون مسلم، نگيني در ميان حلقه انبوه ياران است حضورش مايه دلگرمي اميدواران است شكوه و هيبتي دارد، ميان كوفيان جايي و محبوبيتي دارد، و هر شب، صحبت از جنگ است، سخن از شستشوي لكه هاي ذلت و ننگ است كلام از شور جانسوز حقيقتهاست، ز «رفتن » ها و «ماندن » هاست. ولي دوران آن كم بود و كم پاييد، تمام شعله ها ناگه فرو خوابيد...

والي كوفه «نعمان بن بشير» بود كه از جانب معاويه و پس از او از سوي يزيد به اين سمت،گماشته شده بود. وقتي از تجمع مردم كوفه، پيرامون مسلم و بيعت با او آگاه شد، در يك سخنراني مردم را تهديد كرد و آنها را از رفت وآمد پيش مسلم بن عقيل و شنيدن حرفهايش اكيدا نهي كرد؛ اما انقلابيون كوفه كه دل به مهر حسين(ع) سپرده و دست بيعت با

ص: 883


1- 12. مقرم، مقتل الحسين،ص 168.

نماينده اش مسلم داده بودند براي سخنان تهديدآميز او ارزشي قائل نشدند.

يكي از هم پيمانان بني اميه به نام عبدالله بن مسلم بن ربيعه حضرمي پس از او برخاست و با سخناني خواستار آن شد كه با مخالفان با شدت عمل بيشتري برخورد كند، چرا كه برخوردي اين گونه كه از موضع ناتواني و ضعف است فتنه مسلم را نمي تواند بخواباند. با اوجگيري نهضت نيمه مخفي مسلم در كوفه گزارشهاي تندي به شام و نزد «يزيد» فرستاده مي شد. از جمله همان عبدالله حضرمي، كه از او ياد شد،طي نامه اي براي يزيد اين گونه نوشت: «مسلم بن عقيل به كوفه آمده و شيعه به نفع حسين بن علي با او بيعت كرده اند. اگر به كوفه نياز داري، مرد نيرومندي براي سركوبي شورشيان و اجراي فرمانت بفرست، چرا كه نعمان بن بشير، مردي ناتوان است يا خود را ضعيف مي نماياند...»

يزيد براي حفظ سلطه و حاكميت بر كوفه عنصر ناپاك و سفاك و خشني همچون «عبيدالله بن زياد» را كه حاكم بصره بود، انتخاب كرد. «ابن زياد» با حفظ سمت، والي كوفه نيز شد. ماموريت ابن زياد آن بود كه به كوفه برود و مسلم را دستگير كند و سپس او را محبوس يا تبعيد كند، يا به قتل برساند. (1)

ابن زياد،با اجازه و اختيارهاي نامحدودي براي قلع وقمع و كشتار و فرونشاندن آتش مبارزات، مخفيانه و با قيافه اي مبدل و نقابدار به هنگام شب وارد كوفه شد و مراكز قدرت را، با عملياتي شبيه كودتا به دست گرفت.

ابن زياد قبل از آمدن به كوفه در بصره سخنراني كرد و براي اين كه در غياب او هيچ گونه حادثه و شورشي پيش نيايد،ضمن تهديداتي كه نسبت به مردم نمود، برادر خودش را

ص: 884


1- 13. نفس المهموم، ص 39.

كه عثمان نام داشت، به جاي خود گماشت و خود به كوفه رفت. (1)

مردمي كه با مسلم بيعت كرده و در انتظار آمدن حسين بن علي(ع) به كوفه بودند، با ورود ابن زياد به كوفه، وضعي ديگر پيدا كردند. فردا صبح كه مردم براي نماز جماعت به مسجد آمدند،ابن زياد از دارالاماره بيرون آمد و در سخنان خود، خطاب به مردم گفت: «... اميرالمؤمنين يزيد، مرا فرمانرواي شهر و اين مرز و بوم و حاكم بر شما و بيت المال قرار داده است و به من دستور داده كه با ستمديدگان،انصاف و با محرومان بخشش داشته باشم و به فرمانبرداران نيكي كنم و با متهمان به مخالفت و نافرماني با شدت و با شمشير و تازيانه رفتار كنم. پس هر كس بايد بر خويش بترسد. راستي گفتارم هنگام عمل روشن مي شود؛ به آن مرد هاشمي (مسلم بن عقيل) هم برسانيد كه از خشم و غضب من بترسد.» (2)

از اين پس، مجراي بسياري از حوادث، دگرگون شد و اوضاع برگشت. ابن زياد، رؤساي قبايل و محله ها را طلبيد و برايشان صحبتهاي تهديدآميز كرد و از آنان خواست كه نام مخالفان يزيد را به او گزارش دهند،و گرنه خون و مال و جانشان به هدر خواهد رفت. (3)

حزب اموي، كه مي رفت بساطش نابود و برچيده گردد،ديگر بار، جان گرفت و آن تهديدها و تطميع ها و فريبكاريها و تبليغهاي دامنه دار، تاثير خود را بخشيد و والي جديد، توانست با قدرت و قوت و با تمام امكانات جاسوسي و خبرگيري و خبررساني، جوي از وحشت و ارعاب را فراهم آورد. با دستگيريها و خشونتها و برخوردهاي تندي كه انجام داد، بر اوضاع مسلط شد و ورق برگشت.

دوران اختفا

مسلم بن عقيل، در

ص: 885


1- 14. كامل ابن اثير، ج 4، ص 23.
2- 15. شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 45.
3- 16. مقرم، مقتل الحسين، ص 172.

خانه «مختار» بود كه صحنه حوادث به صورتي كه ياد شد، پيش آمد. از آن جا كه ابن زياد، براي سركوبي انقلابيها به دنبال رهبر اين نهضت؛ يعني مسلم مي گشت، مسلم مي بايست جاي امنتر و مطمئنتري انتخاب كند. اين بود كه مقر و مخفيگاه خود را تغيير داد و به خانه «هاني » رفت.

هاني بن عروه،از بزرگان كوفه و چهره هاي معروف و پرنفوذ شيعه در اين شهر بود كه هواداران و نيروهاي مسلح و سواره اي كه تعدادشان به هزاران نفر مي رسيد در اختيار داشت. هاني، در آن هنگام حدود نود سال داشت و افتخار حضور پيامبر را هم درك كرده بود و در زمان اميرالمؤمنين(ع) هم در جنگهاي جمل و صفين و نهروان ملازم ركاب آن حضرت بود و از اخلاصي والا و وفايي شايسته در حق اهل بيت پيامبر برخوردار بود. (1) اينك، بار ديگر موقعيتي پيش آمده بود كه هاني، صداقت و ايمان و تعهد خويش را نسبت به حق نشان دهد و در اين شرايط خطرناك و اوضاع بحراني، پذيراي «مسلم » گردد كه در راس نيروهاي شيعي است و تحت تعقيب از سوي حاكم كوفه.

هاني، مسلم را در خانه خود در موقعيتي مطمئن جا داد. از آن پس، شيعيان دوباره رفت وآمدهاي پنهاني خود را به خانه هاني شروع كردند و ديدارها با مسلم، در آن جا انجام مي گرفت و هنوز «عبيدالله زياد» از مخفيگاه جديد مسلم بي اطلاع بود. (2)

يكي از وقايع مربوط به دوران مخفي بودن مسلم در خانه هاني نقشه ترور «ابن زياد» است كه انجام نشد. قضيه از اين قرار بود:

يكي از بزرگان بصره، كه از شيعيان خالص اميرالمؤمنين(ع) محسوب مي شد، «شريك بن اعور» بود. شريك

ص: 886


1- 17. همان، ص 173.
2- 18. شيخ مفيد،ارشاد، ج 2، ص 45.

از كساني بود كه در ركاب علي(ع) و همراه عمار ياسر، در جنگ صفين با معاويه جنگيده بود. هنگام آمدن «عبيدالله زياد» به كوفه او هم همراه جمعي اجبارا از بصره به طرف كوفه مي آمد كه در راه، از قافله عقب ماند و چون بيمار هم شده بود، پس از رسيدن به كوفه به خانه «هاني » وارد شد. ابن زياد كه از بيماري شريك مطلع شد، تصميم گرفت براي عيادت او به خانه هاني برود.

به پيشنهاد شريك، تصميم بر آن شد كه «مسلم » در پستوي خانه و پشت پرده، كمين كند و در وقت حضور ابن زياد با علامتي كه به مسلم مي دهند (آب خواستن شريك) بيرون آمده و او را به قتل برساند. طبق برخي از نقلها، در اجراي اين طرح، بنا بود كه سي تن از شيعيان هم حضرت مسلم را ياري كنند.

«ابن زياد» آمد و نشست و صحبتهايي كردند، ولي وقتي شريك، آب طلبيد، مسلم براي اجراي طرح، بيرون نيامد و با تكرار علامت، باز هم از مسلم خبري نشد. ابن زياد كه احتمال خطري مي داد، از هاني پرسيد: او چه مي گويد؟ گفتند: تب كرده و هذيان مي گويد. اما عبيدالله زياد، زود از آن جا رفت.

پس از رفتن او از مسلم پرسيدند چرا نقشه را عملي نكردي؟ گفت: به دو جهت، يكي به خاطر سخني كه علي(ع) از پيامبر اسلام(ص) نقل كرده كه: «ايمان، مانع كشتن غافلگيرانه است » ديگري به خاطر اصرار همراه با گريه همسر هاني كه از من خواست در خانه او چنين كاري نكنم. هاني گفت: واي بر آن زن كه هم خودش و هم مرا از بين برد و از

ص: 887

آنچه كه مي ترسيد، در آن واقع شد. شريك گفت: اگر او را كشته بودي،فاسق فاجر و مكاري را از بين برده بودي (1).

نفوذ دشمن به تشكيلات نهضت

نهضت مسلم و هوادارانش، صورت مخفيتري گرفت و ارتباطها پنهانتر انجام مي شد. با تغيير شرايط،كوفه به كانون خطري براي انقلابيهاي شيعه تبديل شده بود كه با كمترين غفلتي ممكن بود خطرات بزرگي پيش بيايد. سياست كلي «ابن زياد» نابودي مسلم و شكست اين نهضت بود و براي اين كار، دو نقشه كلي را در دست اجرا داشت:

1 - جستجو و تعقيب مسلم و طرفدارانش.

2 - خريدن سران شهر و چهره هاي با نفوذ.

براي پي بردن به مخفيگاه مسلم و اطلاع از قرارها و برنامه ها و شناختن عوامل مؤثر در نهضت مسلم، راهي كه از سوي ابن زياد پيش گرفته شد، استفاده از يك عامل نفوذي بود كه با جاسوسي، اخبار نهضت مسلم را به حكومت برساند. اين عامل نفوذي ابن زياد كسي جز «معقل » نبود. معقل كه از سرسپردگان حكومت بود، با دريافت سه هزار درهم، ماموريت يافت كه به عنوان يك هوادار مسلم و طرفدار نهضت با طرفداران مسلم تماس بگيرد و به عنوان يك انقلابي،كه مي خواهد اين پولها را براي صرف در راه انقلاب و تهيه سلاح و امكانات مبارزه به مسلم تحويل دهد، كم كم به پيش مسلم راه يافته و از خانه او و تشكيلات و افراد مؤثر، گزارش تهيه كرده و به ابن زياد خبر دهد.

معقل، به مسجد آمد و نماز خواند و با عده اي صحبت كرد تا اين كه او را به «مسلم بن عوسجه » راهنمايي كردند، كه مردي شريف و از شخصيتهاي بارز شيعه در تشكيلات مسلم بن عقيل بود. معقل صبر كرد تا نماز «مسلم بن عوسجه » تمام شد.

ص: 888


1- 19. مقتل الحسين،مقرم ص 175.

آن گاه پيش رفت و طبق برنامه از پيش ديكته شده،خود را چنين معرفي كرد: مردي از اهل شام و از قبيله «ذي الكلاع » هستم كه خداوند، نعمت محبت و دوستي اهل بيت را به من عطا كرده است. شنيده ام كه مردي از اين خاندان به كوفه آمده و مردم را به ياري پسردختر پيامبر دعوت كرده و از آنان بيعت مي گيرد. پولي دارم كه مي خواهم به او برسانم و نيز دوست دارم كه او را از نزديك ديدار كنم. مردم تو را به من معرفي كرده اند. اين پولها را از من بگير و مرا نزد آن مرد ببر تا با او بيعت كنم.

مسلم بن عوسجه كه سخنان او را باور كرده بود،ضمن ابراز خوشحالي از ديدن آن مرد كه خود را دوستدار خاندان پيامبر معرفي كرده بود،از «معقل » قولها و پيمانهاي استوار گرفت كه قدمي از راه خيرخواهي فراتر نگذارد و جريان را پوشيده نگه دارد. معقل هم هر قول و پيماني را كه وي مي خواست به او داد.

مسلم بن عوسجه كه به سخنان او اطمينان پيدا كرده بود، به او گفت: چند روزي به خانه من بيا، تا من مقدمات و اجازه ديدار تو را با آن مرد كه در جستجوي او هستي فراهم كنم.

به اين صورت، كم كم اين جاسوس ابن زياد، به خانه هاني هم كه پناهگاه مسلم بن عقيل بود راه پيدا كرد و با مسلم ملاقات نمود و پولها را به او تحويل داد و بتدريج خود را يكي از طرفداران نهضت، جا زد. صبحها زودتر از همه مي آمد و ديرتر از همه مي رفت و اخبار دروني نهضت را به عبيدالله زياد،گزارش مي داد. (1)

اين از يكسو، اخبار

ص: 889


1- 20. شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 46.

نهضت را به دشمن انتقال داده بود و از سوي ديگر، نامه اي را كه مسلم بن عقيل توسط «عبدالله يقطر» (1) براي حسين بن علي(ع) نوشته و از اوضاع جاري به امام گزارش داده بود، به دست گشتيهاي عبيدالله زياد افتاد. حامل نامه را پيش عبيدالله زياد بردند. (2) وقتي كه آن مرد، حاضر نشد نويسنده نامه را معرفي كند و مقاومت كرد، به دست ماموران و به دستور ابن زياد، به شهادت رسيد اما خيانت نكرد.

با پي بردن به مخفيگاه مسلم و مركزيت نهضت و افراد مؤثر در جريان مبارزه، ابن زياد، بيشتر احساس خطر كرد و تصميم گرفت كه هر چه زودتر دست به كار شود و انقلاب را قبل از آن كه به مرحله غيرقابل كنترلي برسد، درهم شكسته و سران نهضت و مقاومت انقلابيها را درهم شكند. اين بود كه نقشه حمله گسترده به نهضت و پيشگامان آن و چهره هاي سرشناس تشكيلات مسلم كشيده شد و اولين گام،دستگيري «هاني » بود.

نهضت در خطر

نقش «هاني » در نهضت، بسيار بود؛ از اين رو والي كوفه به فكر دستگيري هاني افتاد تا از اين طريق به مسلم هم دسترسي پيدا كند، زيرا مي دانست تا وقتي كه هاني، در محل خود مستقر باشد، بازداشت مسلم بن عقيل عملي نيست و نيروهاي زيادي كه در اختيار و در فرمان هاني هستند،مقاومت و دفاع خواهند كرد. پس بايد با نقشه اي پاي هاني را به «دارالاماره » بكشد و او را در همان جا زنداني كند تا بين او و مسلم جدايي بيفتد.

هاني به بهانه مريضي پيش «عبيدالله زياد» نمي رفت، تا اين كه ابن زياد، چند نفر را در پي او فرستاد و با اين بهانه كه

ص: 890


1- 21. برادر رضاعي (شيري) امام حسين -عليه السلام.
2- 22. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 92.

والي كوفه مي خواهد تو را ببيند، او را به دارالاماره بردند. (1)

«عبيدالله بن زياد» والي كوفه در اولين برخورد، سخنان تندي به او گفت، از جمله اين كه هنگام ورود هاني گفت: «خيانتكار، با پاي خود آمد!»

سخنان نيشدار ابن زياد و گوشه و كنايه هاي او سبب شد كه هاني بپرسد: مگر چه شده است؟

ابن زياد گفت: اين چه غوغايي است كه در خانه خود،عليه اميرالمؤمنين يزيد،بر پا كرده اي؟! مسلم را در خانه خود جا داده و براي او افراد جنگي و سلاح، جمع مي كني و گمان كرده اي كه اينها بر من پوشيده است؟

هاني انكار كرد، اما ابن زياد، هاني را با «معقل » روبه رو كرد. اين جا بود كه هاني فهميد كه معقل،جاسوس ابن زياد بوده است (2) و خود را به عنوان يك انقلابي هوادار اهل بيت و بيعت كننده با مسلم به نفع حسين بن علي(ع) در درون تشكيلات نهضت، جا زده است.

آن ديدار به جر و بحث كشيده شد و پس از گفتگوهاي تندي كه رد و بدل شد،ابن زياد عصاي غلام خويش (مهران) را گرفت،و در حالي كه مهران، از موهاي سر هاني گرفته بود،با عصا آن قدر بر سر و صورت او زد تا اين كه دماغ و پيشاني هاني شكست. در اين لحظه هاني دست برد تا شمشير نگهباني را كه نزديكش بود بكشد و... كه جلوي دستش را گرفتند، و به فرمان عبيدالله زياد او را به زندان انداختند. (3)

دستگيري هاني، كه براي حكومت، يك موفقيت به حساب مي آمد و از اين طريق ابن زياد توانسته بود مانعي بزرگ را از پيش پاي خود بردارد، در وضع روحي بعضي از انقلابيها تاثير منفي گذاشت.

انفجار پيش از موعد

هاني در بازداشت

ص: 891


1- 23. شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 47.
2- 24. همان.
3- 25. مقرم، مقتل الحسين، ص 178.

«عبيدالله بن زياد» بود. سربازان والي در انديشه حمله به خانه هاني و مسلم، در فكر دفاع و مقابله بود. برنامه انقلاب، به صورتي كه از پيش طرح ريزي شده بود، عملي نبود، مسلم تصميم گرفت وقت حمله را جلو بيندازد.

عده اي زياد از نيروها كه در خارج شهر بودند و انتظار رسيدن وقت موعود را مي كشيدند،از تصميم جديد، بي خبر بودند. مسلم به يكي از ياران خود دستور داد تا رمز حمله و شروع نهضت حق طلبانه را در قالب درگيري با نيروهاي دشمن در شهر اعلام كند. شعار پرشور و حماسي «يامنصور، امت » (1) طنين افكند. دلها به هم پيوست و پنجه ها بر قبضه شمشيرها فشرده شد و پيروان حق و سربازان دين و بيعت كنندگان با مسلم از هر سو براي ياري او گرد آمدند. قلب تپنده اين حركت، خانه هاني بود كه مسلم را در خود جاي داده بود. در خانه هاي اطراف هم، حدود چهارهزار نفر، نيروي مسلح براي كارهاي ضروري و برنامه هاي پيش بيني نشده، به عنوان ذخيره، آماده بودند. نيروهاي موجود، مي بايست به شكلي سازماندهي مي شدند تا با سپاه مهاجم دشمن، مقابله كنند. گرچه نيروها خيلي زياد نبودند، اما مسلم بن عقيل، همين تعداد را هم به صورت زير، جناح بندي و سازماندهي كرد:

«عبدالرحمن بن عزيز كندي » و امير «ربيعه » و فرمانده سواركاران و گروه پيشاهنگ.

«مسلم بن عوسجه » امير قبايل مذحج و بني اسد و فرمانده نيروهاي پياده.

«ابو ثمامه صاعدي » امير قبيله تميم و همدان.

«عباس بن جعده جدلي » فرمانرواي نيروهاي مدينه.

با اين آرايش نظامي دستور حمله به طرف قصر و مركز فرماندهي «عبيدالله زياد» را صادر كرد. (2)

در اين لحظه ها مسلم بن عقيل، فقط به «حق » مي انديشيد و به مظلوميت

ص: 892


1- 26. اين جمله، شعار مسلمانان صدر اسلام به هنگام جهاد بود؛يعني «اي ياري شده و نصرت يافته! بميران و جانش را بگير...»
2- 27. كامل ابن اثير، ج 4،ص 30.

هميشگي پيروان حق. مبارزه با ستم و مجسمه هاي فسق و ظلم را وظيفه اي مقدس و مسؤوليتي عظيم و الهي مي ديد. عمل به وظيفه سبب شده بود كه مسلم، «خود» را فراموش كند و به «خدا» بينديشد.

آمده بود، تا صداي حق را جايگزين همه همهمه ها و هياهوهاي عربده جويان دنياخواه و زرپرست و قدرت طلب قرار دهد؛ آمده بود تا اراده ها و بازوها و شمشيرهاي آزادگان مؤمن را در راه خدا و در خط رهبري حسين بن علي(ع) متحد و منسجم سازد، و اينك در شرايط دشواري كه پيش آمده است، جهادي عظيم و فداكاري خونرنگ و حماسه اي جاويد و ماندگار و لازم است؛ و... مسلم،قدم در اين ميدان گذاشت.

ابن زياد كه به دنبال دستگير كردن «هاني » احساس خطر مي كرد، براي پيشگيري از بروز هرگونه عكس العمل تند مردم، در مسجد، مشغول سخنراني براي مردم بود و كساني را كه در مقام مخالفت با حكومت باشند، تهديد مي كرد... كه خبر دادند،مسلم و هوادارانش قيام را آغاز كرده اند. از منبر فرود آمد و بسرعت به قصر رفت و دستور داد درها را ببندند و خود در قصر، پناهنده شد. چيزي نگذشت كه قصر در محاصره نيروهاي طرفدار مسلم قرار گرفت و مسجد كوفه از ياران مسلم پر شد و هر ساعت بر تعدادشان افزوده مي گشت. (1)

عبيدالله، براي نجات از اين بحران از شيوه به كارگيري مزدوران خود فروخته استفاده كرد. از سويي جمعي را به بيرون فرستاد تا ضمن تشكيل يك گروه مقاومت براي مبارزه با ياران مسلم از طريق پخش شايعات، در صفوف سربازان مسلم دودستگي ايجاد كنند، و از طرفي هم،كساني را مامور ساخت كه با گفته هاي خود،مردم را از اطراف مسلم بن

ص: 893


1- 28. خوارزمي، مقتل الحسين، ج 1، ص 206.

عقيل متفرق سازند تا به اين طريق، هم حلقه محاصره قصر، شكسته شود و هم مسلم تنها بماند.

خائناني خودفروخته حاضر شدند براي رضاي خاطر عبيدالله كه در داخل قصر محاصره شده و چيزي به نابودي اش نمانده بود،به ميان جمع مردم آيند و از آنان بخواهند كه پراكنده شوند و جان خود و سرنوشت خانواده خويش را به خطر نيندازند. كثيربن شهاب يكي از اين مزدوران بود كه خطاب به مردم گفت:

«شتاب نكنيد! به سوي خانه و خانواده خود برگرديد و خود را به كشتن ندهيد. هم اكنون سپاه مجهز يزيد از شام فرا مي رسد...

امير شما عبيدالله تصميم گرفته است كه:هر يك از شما، تا شب به خانه خود نرود و مقاومت كند، حقوقش قطع شود و جنگجويانتان را نيز بدون حقوق به جنگ در مرز شام بفرستد و بي گناهان را به جاي گناهكاران،و حاضران را به جاي غايبان بگيرد و در بند كشد،تا احدي از شما نماند...»

اين سخن و امثال آن، باعث شد كه وحشتي در دلها پيدا شود جمعي از سست ايمانان بتدريج از اطراف مسلم پراكنده شدند (1) ؛ طايفه و عشيره مسلم بن عوسجه و حبيب بن مظاهر نيز براي حفاظت آنان، آنها را گرفته و در جائي حبس كردند. (2)

شروع پيش از موعد مقرر عمليات كه به مسلم بن عقيل تحميل شد،از يكسو،و تبليغات مسموم و شايعه پراكنيها و تهديدها و ارعابهاي دشمنان و منافقان از سوي ديگر و عدم آمادگي همه نيروهاي مسلم براي برنامه طرح ريزي شده از طرف ديگر، امكان موفقيت مسلم را ضعيف كرده بود.فقط چهارهزار نيرو، از جمع سي هزار نفري بيعت كننده، حضور داشتند و مسلم نمي توانست با اين تعداد از افراد،

ص: 894


1- 29. بحارالانوار،ج 44، ص 349.
2- 30. اعيان الشيعه، ده جلد، ج 4، ص 554؛ ابصار العين،ص 57.

هم محاصره را داشته باشد و هم در جبهه ديگري كه به دنبال اين تبليغات و تهديدها، پديد آمده بود به مبارزه بپردازد، زيرا شهر بزرگ كوفه شاهد صحنه هاي درگيري متعددي بود كه بين هواداران دو جناح به وجود آمده بود.

مسلم، در اين اوضاع وخيم همراه نيروهاي تحت فرمان خود با قلبي سرشار از ايمان به خدا و حقانيت راه و جهاد خويش دلاورانه مي جنگيد. مسلم،آن روز، كربلايي در درون كوفه به وجود آورد! تعدادي از يارانش به شهادت رسيدند و خود نيز پس از آن همه درگيري و جنگ،مجروح شده بود. (1) آن روز به پايان رسيد. سختي مبارزه، عده اي را به خانه هاي خود كشاند. تهديدهاي حكومت، عده اي ديگر را از ميدان جهاد و تعهدات «بيعت » به خانه و زندگي آسوده كشاند. تبليغات گسترده هم در روحيه عده اي ديگر تزلزل و ضعف پديد آورد. در نتيجه، شب هنگام، مسلم بن عقيل در مسجد، نماز مغرب را فقط با حضور سي نفر اقامه كرد. پس از نماز،آن عده كمتر شده بودند (ده نفر) از مسجد كه بيرون آمد،حتي يك نفر هم همراهش نبود كه او را به جايي راهنمايي كند. (2)

تمام آن هزاران مرد كه با او عهدها بستند به هنگام «بلا» هنگامه سختي شگفتا! عهد بشكستند. يكي از قطع نان ترسيد يكي مرعوب قدرت بود يكي مجذوب زر، مغلوب درهم، عاشق دينار چه شد آن عهدهاي سخت؟ چه شد آن دستهاي گرم بيعتگر؟ كجا ماندند؟... كجا رفتند؟... كه مسلم ماند و شهري بي وفا مردم؟...

غربت مظلومانه مسلم

كوفه كه به خاطر نهضت براي مسلم «وطن » شده بود، اينك به غربت تبديل شده است و مسلم، غريبي در وطن! مسلم براي يافتن

ص: 895


1- 31. خوارزمي، مقتل الحسين،ج 1، ص 207.
2- 32. بحار الانوار، ج 44، ص 350.

خانه اي كه شب را به روز آورد و در پناه آن، مصون بماند، در كوچه ها غريبانه مي گشت و نمي دانست به كجا مي رود.

سر از محله «بني بجيله » درآورد. همه درها بسته بود و هر كس، سوداي سلامت و آسايش خويش را در سر داشت.

زني به نام «طوعه »، جلوي خانه اش ايستاده، نگران و منتظر پسرش بود. طوعه شيعه و هوادار مسلم بود، اما اين غريب را نمي شناخت. مسلم، جلو رفت و سلام داد و آب خواست...

زن آب آورد. مسلم نوشيد و ظرف را به طوعه باز پس داد. زن ظرف را در خانه گذاشت و برگشت. ديد كه اين مرد،همچنان ايستاده است. زن پرسيد:

- مگر آب نخوردي؟

- چرا.

- پس به خانه ات و نزد خانواده خودت برو!

-...

- گفتم برخيز و به خانه خويش برو! بودن تو در اين جا براي من خوب نيست،من راضي نيستم.

- من كه در اين شهر خانه و كسي را ندارم!

- مگر تو كيستي و از كجايي و...؟

- من مسلم بن عقيلم... آيا ممكن است نيكي كني؟ شايد روزي بتوانم جبران كنم! «طوعه » وقتي مسلم را شناخت، او را به درون منزل دعوت كرد و با نهايت احترام و خضوع،از او پذيرايي كرد. (1)

اين زن فداكار، كه به مردان پيمان شكن و سست عنصر و ترسو درس شهامت و وفا مي آموزد، دين خويش را به مكتب و راه حسين(ع) ادا كرد و به وظيفه اش در قبال سفير و نماينده آن حضرت در نهضت، عمل نمود و در خدمتگزاري مسلم از هيچ چيز كوتاهي نكرد. اما مسلم، شوري ديگر در سر داشت. از سويي به بي وفايي مردم مي انديشيد و از

ص: 896


1- 33. شيخ مفيد، ارشاد،ج 2، ص 55.

سويي به نامه و گزارشي فكر مي كرد كه به حسين بن علي(ع) فرستاده و از وي خواسته بود كه بسرعت،خود را به كوفه برساند كه زمينه از هر جهت آماده است، و از ديگر سو سرنوشت خويش را در «شهادت » مي يافت و در انديشه پايان كار و سرانجام اين نهضت و فرداي حوادث بود.

و... غذا نخورد. شب را به عبادت و تهجد پرداخت و نخوابيد. فقط سحرگاهان اندكي خواب چشمانش را فرا گرفت و اميرالمؤمنين را ديد و خواب شهادت را و مهمان علي شدن را. (1)

لحظه هاي آن شب براي مسلم معناي ديگري داشت. شب قدر بود. شب آخر بود. انتظار آن را مي كشيد كه در همان جا به سراغش بيايند تا دستگيرش كنند.

پسر طوعه، بر خلاف مادرش از هواداران «ابن زياد» بود. شب كه به خانه آمد، از حركات و رفتار مادر، متوجه اوضاع غيرعادي شد. با كنجكاوي فراوان بالاخره فهميد كه مهمان خانه شان كسي جز مسلم بن عقيل نيست. بسيار خوشحال شد، كه اگر به والي شهر خبر دهد، جايزه خواهد گرفت. گرچه به مادرش قول داد و تعهد سپرد كه به كسي نگويد (2)، ولي صبح زود،خبر را به وابستگان عبيدالله بن زياد رسانده بود. اين به دنبال حوادث همان شب در كوفه و مسجد بود.

آن شب، خانه گردي وسيع در كوفه شروع شد. راههاي خروجي شهر زير كنترل قرار گرفت و عده اي هم دستگير شدند. عبيدالله، مطمئن شد كه كسي از ياران مسلم نمانده و مراكز مقاومت نهضت،درهم شكسته است. همان شب، اعلام كرد كه همه در مسجد جامع، جمع شوند. مسجد پر از جمعيت شد.

ابن زياد، با جوش و خروش، براي مردم، سخناني تهديدآميز،

ص: 897


1- 34. شيخ عباس قمي، نفس المهموم، ص 50.
2- 35. كامل ابن اثير، ج 4، ص 31.

همراه با تطميع، بيان كرد. قساوت و خشونت از گفتارش مي باريد. بيشترين تهديد، نسبت به كساني بود كه به مسلم پناه دهند و مژده جايزه به كسي داد كه مسلم را -يا خبري از او را نزد او بياورد. به «حصين بن نمير»،رئيس پليس شهر، دستور اكيد داد تا شهر را دقيقا زير نظر و كنترل خود بگيرد و براي يافتن مسلم، خانه ها را بگردد. پس از اين سخنان، از منبر به زير آمد و به قصر بازگشت. (1)

فرداي آن شب، ابن زياد، ديدار عمومي داشت. محمدبن اشعث (2) را هم در مجلس، كنار خود نشانده بود و از خدماتش تعريف مي كرد و ديگران هم حاضر بودند. پسر طوعه،كه از بودن مسلم در خانه خودشان، خبر داشت، ماجراي شب گذشته را به پسر محمدبن اشعث نقل كرد. او هم خبر را آهسته در گوش محمدبن اشعث گفت. وقتي ابن زياد،از ماجرا مطلع شد، به او ماموريت داد كه مسلم را نزد وي حاضر سازد. (3)

اما دستگيري مسلم و آوردنش پيش عبيدالله زياد، كار آساني نبود. از اين رو ابن زياد، شصت، هفتاد نفر از قبيله قيس را، همراه و تحت فرمان محمد اشعث قرارداد تا براي گرفتن و آوردن مسلم به خانه طوعه بروند.

كربلايي درون كوفه

سپاه آل سفيان، در پي آيينه دار آفتاب عدل تمام خانه ها را سخت مي گرديد. نگهبانان شهر شب طرفداران قصر ظلم روان در جستجوي مسلم از هر سوي، مي رفتند و باطل در پي حق بود «غسق » در جستجوي فجر سياهي در پي خورشيد!

صداي پاي اسبها،خبر از تهاجم ماموران ابن زياد مي داد. هدف،خانه طوعه بود و نقشه، دستگيري مسلم. مسلم كه پرورده سايه سلاح و بزرگ شده صحنه هاي كارزار بود، از شجاعت خويش براي

ص: 898


1- 36. همان، ص 32.
2- 37. يكي از مهره هاي كثيف و سرسپرده به ابن زياد.
3- 38. كامل ابن اثير، ج 4، ص 32.

درهم شكستن حلقه محاصره استفاده كرد و پس از به پايان رساندن عبادت خويش، زره پوشيد و سلاح برگرفت و بر مهاجمان حمله كرد و آنان را از خانه بيرون راند. (1)

براي اين كه خانه آن شير زن متعهد، در اين ميان، آسيب نبيند، مبارزه را به بيرون از خانه كشيد و با ديدن انبوه ماموران مهاجم كه آماده آتش زدن و سنگباران كردن خانه بودند،گفت:

اين همه سر و صدا براي كشتن فرزند عقيل است؟

اي نفس!

به سوي مرگي كه از آن، گريزي نيست، بيرون شو! (2)

شمشيري آخته بر كف، اراده اي استوار در سر، قوتي كم نظير در دل و بازو، خون شرف و غيرت در رگها، بي هراس و ترس، بر آنان تاخت و براي دومين مرحله، آنان را پراكنده ساخت.

مسلم نايب و نماينده حسين بود. نسخه اي برابر با اصل. تصميم گرفته بود كربلايي در كوفه بر پا سازد، و حماسه اي به ياد ماندني و درسي عظيم از قدرت رزمي و روحي يك «مؤمن » در تاريخ، بر جاي بگذارد. يك تنه در برابر انبوهي از سپاهيان ابن زياد ايستاده بود و دليرانه مقاومت و جنگ مي كرد. هر هجومي را با شمشير دفع مي كرد و هر مهاجمي را ضربتي كاري مي زد.

عاشورايي بود و نبرد حق و باطل در رزم مسلم بن عقيل با آن گروه، تجلي يافته بود. نيروهاي حكومت كه خود را از مقابله با آن قهرمان، ناتوان ديدند، عده اي به پشت بامها رفته و بر سرش سنگ و آتش ريختند،ولي حماسه مسلم،همچنان جريان داشت و آن بزدلان بي ايمان از مقابل حمله هايش مي گريختند. (3)

و در هنگام حمله رجز مي خواند (4) و مي گفت: (خطاب به خود)

«اين مرگ است، هر چه

ص: 899


1- 39. بحارالانوار، ج 44، ص 352.
2- 40. نفس المهموم،ص 51.
3- 41. شيخ مفيد،ارشاد ج 2، ص 56.
4- 43. رجز، شعرهاي حماسي و شعارهايي بود كه رزمندگان در ميدان نبرد مي خواندند.

مي خواهي بكن!

بي شك،جام مرگ را خواهي نوشيد.

براي فرمان خدا شكيبا باش!

كه حكم خدا در ميان بندگان،جاري است.» (1)

گرچه والي كوفه نمي خواست خود را تسليم اين واقعيت كند كه مسلم، شجاع است و مامورانش حريف رزم او نيستند، ولي تلفات سنگين نيروهايش به دست مسلم بن عقيل گوياتر از هر گزارش و سندي بود كه مي توانست به آن، اعتماد كند.

و... مسلم، همچنان درگير با سپاه ابن زياد بود و اين حماسه را بر لب داشت كه:

«سوگند خورده ام كه جز آزاد مرد، كشته نشوم، هر چند كه مرگ را چيز ناخوشايندي ببينم.

بيم از آن دارم كه به من دروغ گفته، يا فريبم داده باشند. بالاخره اين آب خنك با آب گرم درياي تلخ، آميخته مي شود.

پراكندگي خاطر را بزداي و با تمركز و استقرار بجنگ! هر كس، روزي بدي را ملاقات خواهد كرد.» (2)

گرچه قواي كمكي به تعداد 500 نفر به سربازان ابن زياد پيوستند، ولي مسلم،اين حماسه آفرين شجاع، همچنان به تنهايي به جنگ با آنان مشغول بود و از آنان مي كشت. (3) تلاش محمد اشعث و نيروهايش براي زنده دستگير كردن مسلم بود و چون درگيريها به طول انجاميد و به اين هدف نرسيدند، ابن زياد،از اين تاخير بسيار در دستگيري يك نفر ناراحت شد و به محمد اشعث، پيغام فرستاد.

او، در جواب ابن زياد گفت: «اي امير» خيال مي كني كه مرا به سراغ يكي از بقالهاي كوفه فرستاده اي؟! تو مرا به مقابله با شمشيري از شمشيرهاي محمدبن عبدالله فرستاده اي!...» سپس، باز هم برايش نيروي امدادي فرستاد. (4)

ابن زياد، پيغام داد كه به مسلم، امان بدهند. مي خواست كه از اين طريق، مسلم را به تسليم وادارد، ولي مسلم بن عقيل،امان آن عهدشكنان را

ص: 900


1- 44. هو الموت فاصنع ويك ما انت صانع فانت بكاس الموت لا شك جارع فصبرا لامر الله جل جلاله فحكم قضاء الله في الخلق ذايع «الشهيد مسلم بن عقيل، مقرم ص 164.»
2- 45. ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ترجمه، ص 103.
3- 46. نفس المهموم، ص 51.
4- 47. مقرم،مقتل الحسين، ص 183.

باور نمي كرد و زير بار آن نمي رفت. اين بود كه به مبارزه ادامه داد.

آن قدر ضربه و جراحت بر او وارد شده بود كه به ديواري تكيه داد و گفت:

«چرا سنگبارانم مي كنيد؟ كاري كه با كافران مي كنند،در حالي كه من از خاندان پيامبران و ابرارم. آيا حق پيامبر(ص) را درباره خاندان و عترتش مراعات نمي كنيد؟» (1)

جنگ طولاني و سخت با آن همه دشمن،او را به شدت مجروح و ناتوان و تشنه كرده بود. پيكر و چهره خون گرفته اش شاهد جهاد عظيم او بود. مسلم، تصميم داشت كه تا آخرين قطره خون و تا واپسين دم و تا شهادت بجنگد، اما اطرافش را گرفتند و در يك حلقه محاصره از پشت سر، نيزه اي بر او زده و او را به زمين افكندند و بدين گونه، اسيرش كردند. (2) طبق برخي از نقلها سر راهش گودالي كندند و مسلم در آن افتاد و اسير شد.

مسلم را گرفتند؛ آزاده اي كه در انديشه نجات آن اسيران بود، خود، در دست آنان گرفتار شد. او را به سوي دارالاماره بردند و ورقي ديگر از حماسه در پيش ديدگان تاريخ، نمودار شد.

اسير آزاد

قهرمان، گرفتار دشمن شد و به سوي قصر والي روان گرديد. زخمهاي جانكاه،خستگي شديد،خونهاي سر و صورت، مسلم قهرمان را از توان و قدرت انداخته بود. شهادت را بروشني احساس مي كرد و از آن خرسند بود. گويا با خود مي گفت:

من،امروز، از خم خون، مي چشم شهد شهادت را ولي خرسند و خشنودم كه مرگم جز به راه حق و قرآن نيست. از اين مردن سرافرازم كه پيش باطل و بيداد نياوردم فرود، اين سر نكردم سجده بر دينار نسودم لحظه اي پيشاني ام،بر

ص: 901


1- 48. نفس المهموم، ص 52.
2- 49. مقرم، مقتل الحسين، ص 186.

زر كنون در چنگ اين دشمن، شرافتمند مي ميرم نگريد مادرم بر من نريزد خواهرم در سوگ من، اشكي زجام ديده بر دامن بگوييدش كه من، مردانه جنگيدم و بر مرگ دليران و جوانمردان نمي بايست گرييدن.

ولي... مسلم را گريه فرا گرفت،و گفت: «انا لله وانا اليه راجعون » يكي از سران سپاه ابن زياد، از روي طعنه، گفت: كسي كه در پي اين كارها باشد، بر اين پيشامدها نبايد گريه كند. مسلم گفت: «به خدا سوگند! گريه ام براي خويش و به خاطر ترس از مرگ نيست، بلكه گريه من براي خانواده ام و براي حسين بن علي و خانواده اوست، كه به سوي شما مي آيند.» (1)

سواران بسيار او را به قصر آوردند. تشنگي زياد و خونريزيهاي شديد، ضعف فراواني در مسلم پديد آورده بود،بحدي كه به ديوار تكيه داد. با ديدن ظرف آبي در آن جا،آب طلبيد. يكي از وابستگان پست و فرومايه، علاوه بر اين كه به مسلم گفت به تو آب نخواهيم داد،زخم زبان هم بر او زد و مسلم،از اين همه پستي و سنگدلي و بي عاطفگي آن مرد،تعجب كرد و او را نفرين نمود. (2)

يكي از حاضران به نام عمارة بن عقبه، با ديدن اين صحنه از ناجوانمردي دلش سوخت و به غلامش گفت كه براي مسلم آب بياورد. آب را در ظرفي ريختند،همين كه مسلم آن را به لبهاي خويش نزديك كرد كه بياشامد، ظرف آب، از خون، رنگين شد و نياشاميد. بار ديگر هم همين صحنه تكرار شد.

مرتبه سوم كاسه را پر از آب كردند. اين بار كه خواست بنوشد، دندانهاي جلوي مسلم در كاسه ريخت. مسلم از نوشيدن آب، صرف نظر كرد و گفت:

الحمد لله!

اگر

ص: 902


1- 50. نفس المهموم، ص 52.
2- 51. بحارالانوار،ج 44، ص 355.

اين آب، قسمتم بود، مي خوردم! (1)

در زير برق سرنيزه ها،آن اسير آزاد، و آن آزاده گرفتار را نگهداشته بودند. هم به سرنوشت افتخارآميز خويش مي انديشيد و هم به فكر كارواني بود كه به سوي همين كوفه در حركت بود و سالار آن قافله، كسي جز اباعبدالله الحسين(ع) نبود.

مسلم، هنگام ورود بر ابن زياد سلام نكرده بود و همين، سبب خشم و ناراحتي او و اطرافيانش شده بود. گفتگوهاي خشونت آميزي بينشان رد و بدل شد.

او را تهديد به مرگ كردند. مرگي كه مسلم از آن نمي هراسيد، بلكه به آن افتخار مي كرد. معلوم بود كه او را خواهند كشت. از حاضران، عمر سعد را براي وصيت انتخاب كرد. سه موضوع را در وصيتهاي خود،مطرح كرد: «قرضهايم را در كوفه با فروختن زره و شمشيرم بپرداز! جسد مرا از ابن زياد تحويل بگير و به خاك بسپار! كسي را پيش حسين بن علي(ع) بفرست تا به كوفه نيايد!» (2)

گرچه مسلم از او قول گرفته بود كه وصيتهايش به عنوان راز، نزد او پنهان بماند، ولي عمر سعد كه خبث و خيانت با وجودش آميخته بود، در همان مجلس، خيانت كرد و وصيتهاي سه گانه مسلم را، براي ابن زياد،فاش ساخت و در واقع، ماهيت پليد خود را آشكار نمود.

از جمله گفتگوهاي ابن زياد و مسلم بن عقيل اين بود كه آن ناپاك، به مسلم گفت:

اي فرزند عقيل! آمدي تا اتحاد مردم را بر هم بزني. از كار مردم تفتيش كردي و جمعشان را متفرق ساختي و بعضي را بر ضدبرخي ديگر شوراندي.

مسلم: خير، هرگز چنين نكردم، بلكه مردم اين شهر ديدند كه پدرت نيكان را كشت و خونها ريخت و همچون سلاطين ايران و

ص: 903


1- 52. نفس المهموم، ص 53.
2- 53. شيخ مفيد،ارشاد، ج 2، ص 61.

روم پادشاهي كرد. ما آمديم تا آنان را به عدالت امر كنيم و به قانون خدا دعوت نماييم. ابن زياد: تو را به اين كارها چه كار؟! اي فاسق،آيا در آن هنگام كه تو در مدينه،شراب مي خوردي، ما كار نيك و عمل به كتاب خدا نمي كرديم؟

مسلم: آيا من شراب مي خوردم؟! خدا مي داند كه تو دروغ مي گويي و بدون آگاهي، سخن مي گويي. من آن گونه كه گفتي نيستم. شراب خوردن براي كسي رواست كه خون بي گناهان را مي خورد و به ناحق، خون مي ريزد و براساس خشم و دشمني و سوءظن، انسان مي كشد و در عين حال،از اين كار زشت خرم و شاداب است،گويي كه كاري نكرده است!

ابن زياد: گويا مي پنداري كه براي شما هم در امرحكومت، بهره اي است!

مسلم:به خدا سوگند! گمان نيست، بلكه يقين است.

ابن زياد: خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم! آن هم كشتني كه در اسلام، كسي را آن گونه نكشته اند.

مسلم: آري، تو به ايجاد بدعت در ميان مسلمانان و مثله كردن و بدطينتي سزاوارتري! (1)

جوابهاي كوبنده و منطقي و دندان شكن مسلم، ابن زياد را به ستوه آورد،تا آن جا كه آن خائن، به علي(ع) و حسين(ع) و عقيل، ناسزا گفت. راستي، چه شگفت است كه ستم، به محاكمه عدالت بپردازد!

مسلم، كه صبرش تمام شده بود،گفت: اي دشمن خدا! هر چه مي خواهي بكن! (2) ابن زياد هم دستور كشتن «مسلم بن عقيل » را داد.

تنها اسلحه دشمنان حق، كشتن است؛ و اگر يك انسان حق پرست و با ايمان،شهادت طلب باشد و از مرگ نترسد، در واقع، دشمن را خلع سلاح كرده است. مسلم نيز، آرزويش شهادت در راه خدا به دست شقي ترين افراد است. و...

ص: 904


1- 54. همان، ج 2،ص 63.
2- 55. مقرم، مقتل الحسين، ص 189، به نقل از لهوف.

طبيعي است كه مسلم، به عبيدالله بن زياد بگويد:

«چه باك از كشته شدن؛

بدتر از تو،بهتر از مرا كشته است...»

فرمان قتل مسلم براي او كه آرزومند اين سرنوشت مقدس و مبارك است،بشارتي است و اين لحظه هاي آخر پيش از شهادت، عزيزترين لحظه ها و پربارترين دقايق، و زيباترين حالات روح را داراست. اشتياق قبل از ديدار است.

مرگ سرخ

كشتن مسلم را به «بكربن حمران احمري » سپردند، كسي كه در درگيريها از ناحيه سر و شانه با شمشير مسلم بن عقيل مجروح شده بود. مامور شد كه مسلم را به بام «دارالاماره » ببرد و گردنش را بزند و پيكرش را بر زمين اندازد.

مسلم را به بالاي دارالاماره مي بردند، در حالي كه نام خدا بر زبانش بود، تكبير مي گفت، خدا را تسبيح مي كرد و بر پيامبر خدا و فرشتگان الهي درود مي فرستاد و مي گفت: خدايا! تو خود ميان ما و اين فريبكاران نيرنگ باز كه دست از ياري ما كشيدند، حكم كن!

جمعيتي فراوان، بيرون كاخ، در انتظار فرجام اين برنامه بودند. مسلم، چون كوهي استوار،مصمم و مطمئن، دريا دل و شكيبا، بر فرار قصر خيانت و ستم بود. نگاهش به افق حقيقت بود، و به راه پاك و خونيني كه هزاران شهيد، جان خود را در آن راه به خداوند هديه كرده اند.

شكوه و عظمت مسلم در آن اوج و بر فراز آن سكوي شهادت و معراج، ديدني بود. گرچه آنان، اين قهرمان اسير و دست بسته را با تحقير و توهين براي كشتن به آن بالا برده بودند، ليكن عزت مرگ شرافتمندانه در راه حق، چيز ديگري است كه ديده هاي بصير و دلهاي آگاه، شكوهش را مي يابند. مسلم

ص: 905

را رو به بازار كفاشان نشاندند. با ضربت شمشير، سر از بدنش جدا كردند، و... پيكر خونين اين شهيد آزاده و شجاع را از آن بالا به پايين انداختند و مردم نيز هلهله و سروصداي زيادي به پا كردند. (1)

پس از شهادت

مسلم، شهيد شد و به ابديت و ملكوت پيوست.

چند صفحه اي هم از حوادث پس از شهادتش و قضاياي مربوط به آن را يادآوري كنيم:

قاتل مسلم پس از آن جنايت، پايين آمد و پيش ابن زياد رفت. ابن زياد پرسيد: وقتي كه مسلم را از پله هاي قصر، به بالا مي برديد چه عكس العملي داشت و چه مي گفت؟

گفت: خدا را مرتب، تسبيح مي گفت و از او مغفرت و بخشش مي طلبيد... (2)

وقتي پيكر مطهر آن شهيد را از فراز دارالاماره به پايين و به ميان مردم انداختند، دستور داده شد تا بر آن بدن، طناب بسته و سرطناب را بكشند. و... چنان كردند، تا آن كه بدن بي سر را برده و به دار كشيدند.

پس از شهادت مسلم، به سراغ «هاني » رفتند.

هاني در زندان بود. دستهايش را از پشت بسته بودند كه براي كشتن آوردند. هاني هنگام آمدن، هواداران خود از قبيله مذحج را به ياري مي طلبيد، ولي كسي او را ياري نكرد. با قدرت،دست خود را كشيد و از بند،بيرون آورد و در پي سلاح و ابزاري مي گشت كه به دست گرفته و بر آنان حمله كند،كه ماموران دوباره گرفتند و دستانش را محكم از عقب بستند و با دو ضربت، سر اين انسان والا و حامي بزرگ مسلم را از بدن،جدا كردند.

هاني، در زير ضربات جلاد مي گفت: «بازگشت به سوي خداست. خدايا مرا به سوي رحمت و رضوان خويش

ص: 906


1- 56. شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 64.
2- 57. نفس المهموم، ص 54.

ببر!» (1)

آن فرومايگان،بدن هاني را هم به طنابي بستند و در كوچه ها و گذرها بر خاك كشيدند. خبر اين بي حرمتي به مذحجيان رسيد. اسب سوارانشان حمله كردند و پس از درگيري با نيروهاي ابن زياد بدن هاني و مسلم را گرفتند و غسل دادند و بر آنها نماز خواندند و دفن كردند، در حالي كه جسد مسلم، بي سر بود. (2) آن روز، تني چند از سرداران اسلام هم دستگير شده و به شهادت رسيدند و اجساد مطهرشان در كنار آن دو قهرمان رشيد به خاك سپرده شد و در روز نهم ذيحجه،كربلاي كوچكي در كوفه بر پا شد و يادشان به جاودانگي پيوست.

از صداي سخن عشق، نديدم خوشتر يادگاري كه در اين گنبد دوار بماند خرقه پوشان همگي مست گذشتند و گذشت قصه ماست كه بر هر سر بازار بماند

در پي اين شهادتها كه وضع كوفه اين گونه بحراني و اوضاع نامساعد بود، كاروان امام حسين(ع) هم كه از مكه به سوي كوفه حركت كرده بود به سوي اين شهر مي آمد.

حسين بن علي(ع) در يكي از منازل ميان راه، خبر شهادت اين سه يار وفادار خويش را شنيد. شهادت مسلم بن عقيل، هاني بن عروه و عبدالله يقطر، امام را ناراحت كرد و امام فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون » و اشك در چشمانش حلقه زد.و چندين بار، براي مسلم و هاني از خداوند رحمت طلبيد و گفت: «خدايا براي ما و پيروانمان منزلتي والا قرار بده و ما را در قرارگاه رحمت خويش جمع گردان، كه تو بر هر چيز، توانايي!»آن گاه نامه اي را كه محتوايش گزارش شهادت آنان و دگرگوني اوضاع كوفه بود بيرون آورد و براي

ص: 907


1- 58. الي الله المعاد، اللهم الي رحمتك و رضوانك. «مقرم، مقتل الحسين » ص 190.»
2- 59. مقرم، مقتل الحسين، ص 190.

همراهان خود،خواند و گفت: هر كس از شما مي خواهد برگردد، برگردد، از جانب ما بر عهده او پيمان و عهدي نيست. (1)

سخنان امام حسين(ع) پس از شهادت آن بزرگان،نشانه موقعيت والا و وظيفه شناسي و عمل به تعهد و رسالت از سوي مسلم بود. درباره مسلم،فرمود:

خدا مسلم را رحمت كند كه او به رحمت و رضوان خدا شتافت و تكليفش را ادا نمود و آنچه كه به دوش ماست مانده است.» (2)

امام، آن گاه خبر شهادت مسلم را به زنان كاروان خويش هم داد و دختر كوچك مسلم بن عقيل را طلبيد و دست محبت بر سرش كشيد. دختر متوجه شهادت پدر شد. امام فرمود:

من به جاي پدرت... دختر گريست، زنان گريستند. امام هم اشك در چشمانش حلقه زد. (3) پس از شهادت اينان وقتي بعضي از رهگذران كه از اوضاع كوفه به امام گزارش مي دادند و از آن حضرت مي خواستند كه برگردد و به كوفه نرود، امام جواب مي داد: «بعد از آنان در زندگي خيري نيست.» و به همه مي فهماند كه تصميم به رفتن دارد. (4)

فرزندان مسلم بن عقيل

قبلا گفتيم كه تني چند از فرزندان مسلم در واقعه عاشورا در ركاب سالار شهيدان جنگيدند و به شهادت رسيدند. دو فرزند كوچك ديگر او كه در كاروان اسراي اهل بيت بودند، به دستور عبيدالله زياد، زنداني شدند. در زندان به آن دو كودك، سخت مي گرفتند. يك سال در زندان ماندند. عاقبت، خود را به پيرمردي كه متصدي زندانشان بود، معرفي كردند. پيرمرد كه از علاقه مندان به اهل بيت پيامبر بود به شدت متاسف شد و در زندان را به روي آنان گشود. آن دو كودك از زندان گريختند. شب، خود را به منزلي

ص: 908


1- 60. مقرم، مقتل الحسين، ص 190.
2- 61. شيخ مفيد، ارشاد،ج 2، ص 75. 1. رحم الله مسلما فلقد صار الي روح الله وريحانه و رضوانه اما انه قدقضي ما عليه وبقي ما علينا. «سيد عبدالله شبر، جلاء العيون، ج 2، ص 52.»
3- 62. منتهي الامال، ج 1، ص 398.
4- 63. نفس المهموم، ص 91.

رسانده و مهمان پيرزني شدند كه خود را علاقه مند به خاندان رسول معرفي مي كرد.

داماد نابكار آن زن، كه از هواداران ابن زياد بود و براي دريافت جايزه براي پيدا كردن اين دو زنداني فراري، بسيار گشته و خسته شده بود، آن شب عبورش به خانه زن افتاد و پس از سخنهاي بسيار، تصميم گرفت كه شب را همان جا بخوابد. نيمه شب، متوجه حضور آن دو كودك در خانه شد،برخاست و جستجو كرد. وقتي شناخت كه آن دو فراري اززندان،همين هايند، با بي رحمي تمام، دستهايشان را بست و سحرگاه به همراه غلامش آن دو كودك را برداشت و به كنار فرات برد. نه غلام و نه پسر آن مرد،هيچ يك حاضر نشدند فرمان او را در كشتن اين دو كودك بي گناه مسلم بن عقيل اجرا كنند و خود را به آب زدند و شناكنان از چنگ او گريختند. اما اين دو فرزند معصوم ماندند و آن سنگدل زرپرست و دنيا زده.

كودكان برخاستند و به درگاه خدا چهار ركعت نماز خواندند و با پروردگار مناجات كردند و گفتند:«ياحي يا حكيم. يا احكم الحاكمين. احكم بيننا و بينه بالحق » آن جلاد، سر آن كودكان را بريد و بدنشان را در فرات انداخت و سرهاي مطهرشان را براي گرفتن جايزه نزد عبيدالله زياد برد. (1) آري،وقتي دنيا و ثروت، چشم دنياخواهان را كور كند، براي درهم و دينار و مقام و قدرت، غيرانساني ترين كارها را هم انجام مي دهند.

سلام خدا و فرشتگان و پاكان بر روح بلند «مسلم بن عقيل » باد، كه شرط وفا و جوانمردي را ادا نمود و جان خويش را فداي رهبر و مولايش سيدالشهدا«ع » كرد.

ص: 909


1- 64. نقل به اختصار از «منتهي ال آمال » شيخ عباس قمي، ص 76 - 78.

... درود بر همه ادامه دهندگان راه او، كه راه «حق » و «آزادي » است.

(پايان)

منابع:

1. ابن شهر آشوب،مناقب آل ابي طالب، چهار جلد، انتشارات علامه، تهران.

2. ابن اثير، الكامل، انتشارات دار صادر، بيروت 1396ق.

3. ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ترجمه رسولي محلاتي، انتشارات صدوق، قمر 1390.

4. خوارزمي، مقتل الحسين(ع)، مكتبة المفيد، قم 1383.

5. السماوي، محمد، ابصار العين في انصار الحسين، مكتبة بصيرتي، قم.

6. قمي، شيخ عباس، منتهي الامال، انتشارات جاويدان، تهران.

7. قمي، شيخ عباس، نفس المهموم، ترجمه شعراني، انتشارات اسلاميه، تهران 1374.

8. مفيد، ابوعبدالله، محمدبن محمدبن نعمان، ارشاد، دو جلد، كنگره شيخ مفيد، قم 1413 ق.

9. طبري، محمدبن جرير، تاريخ طبري، شش جلد، انتشارات ليدن.

10. المقرم، عبدالرزاق، الشهيد مسلم بن عقيل، بي تا، بي نا.

11. المقرم، مقتل الحسين(ع)، مكتبة بصيرتي، قم 1367.

12. مجلسي، محمد باقر،بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بيروت 1403.

روز عرفه
«شرح فرازهايي از دعاي عرفه»

مطالب اين نوشتار، برگرفته از اثري است تحت عنوان: «شرح گزيده اي از دعاي عرفه» از عارف نامور، حضرت آيت الله جوادي آملي، كه اكنون مراحل تحقيق را، جهت تكميل و انتشار، طي مي كند تا به فضل الهي از سوي مؤسسه تحقيقاتي اِسراء منتشر شود و تشنگان معارف زلال اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) را سيراب نمايد.

بديهي است احاطه استاد محترم به تفسير قرآن كريم و مباني حكمتي و عرفاني، اين شرح را امتياز خاصي بخشيده و درك مضامين بلند كلمات امام حسين عليه السلام را در پيشگاه با عظمت الهي، كه بدون آشنايي با مباني ياد شده امكان پذير نيست، بر علاقمندان مقدور ساخته است.

چند نكته مقدماتي

دعاي عرفه سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام يكي

ص: 910

از دعاهاي مأثوري است كه از مضامين بلند و معارف عميق برخوردار است. شرح تفصيليِ همه فقره هاي آن، به چندين جلد كتاب نيازمند است.

قبل از شرح دعا، در اين اثر، نكاتي به عنوان مقدمه مورد توجه قرار گرفته، از آن جمله:

دعا، عبادت و مراتب آن ها، طولاني بودن درجات، شيوه اي نو در تفسير متون وحياني، ائمه(عليهم السلام) مرجع تفسير معارف، ويژگي ها و آثار موجودات زماني و مكاني، تعلّق مشهود به زمان و مكان، اهميت عرفه در امت هاي گذشته، فضيلت عرفات، مأذون بودن انسان كامل براي دعا، گوناگوني معارف دعاي عرفه و انتساب بخش پاياني دعاي عرفه به امام حسين عليه السلام .

در توضيح نكته اخير آمده است:

«قسمت نخست دعاي شريف عرفه را همه نقل كرده اند، اما بخش پاياني آن را برخي مانند علاّمه مجلسي(رحمهم الله) نقل نكرده است. از اين رو، بعضي احتمال داده اند كه از امام حسين عليه السلام نباشد. ليكن قرائن و شواهدي بر صدور آن از سالار شهيدان گواهي مي دهد.

در بررسي اسناد روايات، آنچه اصل است و موضوعيت دارد، صدور آن از امام معصوم است؛ يعني يك حديث پژوه بايد اطمينان يابد كه محتواي مورد نظرِ وي، از معصوم عليه السلام صادر شده است. اين اطمينان گاهي از راه وثاقت و اصالت و صداقت راوي به دست مي آيد، گاهي از راه بلندي محتوا و اتقان متن و گاهي نيز از راه شواهد و قرائن منفصل و متصل. از اين رو، بررسي سندي احاديث از آن جهت مورد توجه قرار مي گيرد كه راهي براي حصول اين اطمينان است و

ص: 911

به اصطلاح موضوعيت ندارد، بلكه طريقيت دارد».

سپس در ادامه چند شاهد و قرينه ذكر شده و آمده است:

1 سيد بن طاووس(قدس سره) كه از بزرگان اماميه است، آن را در كتاب قيّم اقبال الأعمال نقل كرده ودرنقل او هيچ خدشه اي نيست. گرچه بر اثر شهود نسيان برخي ازنسخه نويسان در برخي نسخ دست نويس اقبال، ذيل دعاي عرفه نيامده، ليكن استاد بزرگوار مرحوم علامه شعراني نوشته اند:

در كتابخانه آستان قدس رضوي به نسخه اي قديمي و معتبر از اقبال الاعمال برخوردم كه ذيل دعا در آن آمده است.

2 محتواي بلند اين دعاي نوراني نشانه صدور اين متن از زبان معصوم عليه السلام است.

3 بخش آغازين دعاي شريف عرفه محتواي عمومي دارد، مسألت كردن از خدا، در ميان گذاشتن مشكلات با ذات اقدس الهي، حوائج علمي و عيني را از او خواستن و... اين ها در ساير دعاها نيز هست، ليكن سلطان مباحث دعاي عرفه و كوهان بلند معارف آن، قسمت هاي پاياني دعاست كه شباهت محتوايي با سخنان ديگر امام حسين عليه السلام دارد.

در ذيل يكي ديگر از نكات ياد شده، استاد معظم در تبيين تفاوت اولياي الهي با ديگران، اظهار نموده اند:

«اولياي الهي زماني لب به دعا مي گشايند و دست نياز به سوي بي نياز دراز مي كنند كه به تجربه دروني دريابند. برخي مقامات جز با دعا به دست نمي آيد؛ يعني با توجه به آگاهي آنان از سرّ قدر و اسباب نزول مقدّرات الهي، هنگامي كه دانستند سبب دستيابي به آن مقام والا فقط دعاست، دست به دعا بلند مي كنند، چنان كه

ص: 912

براي امام حسين عليه السلام ، مقامي بود كه جز با شهادت به آن نمي رسيد و در حقيقت تنها سبب نيل به آن فيض و فوز عظيم، شهادت بود و چون رسيدن به آن مقامات بلند مطلوب خداي سبحان است، اسباب منحصر آن نيز مطلوب اوست. اين همين اذن و امر الهي به شمار مي رود».

در يك نكته ديگر از مباحث مقدماتي، دعاي شريف عرفه مانند هر سوره قرآن كريم كه آيات فراواني داشته و مطالب گوناگوني را در بر دارد، حاوي مطالب متنوع شمرده شده است.

ادب دعا

در نخستين فراز شرح دعاي عرفه، ضمن اشاره به «استحباب ستودن خداوند به صفات جمال و جلال»، پيش از بيان حاجات خويش يادآور شده كه امام عليه السلام نيز اين ادب دعا را مراعات نموده و در اين بخش از دعا نكاتي را مطرح فرموده است: همه جهان هستي فعل خداست، حاكمِ مطلقِ نظامِ هستي، ذات اقدس الهي است، حكومت خدا گاهي به صورت قضا و گاهي به صورت عطا ظهور مي كند، قدرت الهي نامحدود است و هيچ موجودي توان جلوگيري از قضا و عطاي او را ندارد.

شارح محترم با استناد به آيات قرآن كريم، هر يك از نكات چهارگانه فوق در كلام امام را تفسير نموده است.

در تبيين و تحليل «مانع نداشتن عطاي الهي» آمده است:

«مانع عطاي خداوندي يا بيرون از ذات اقدس پروردگار است يا درون او؛ يعني از ناحيه خود خداست، يا از سوي غير او. مانع بيروني با توجه به بيان صحيح قضاي الهي فرض صحيحي ندارد؛ يعني نمي توان تصور كرد در نظام هستي كه سراسر آن

ص: 913

قضا و قدر خداست، چيزي باشد كه در برابر عطاي او مانع تراشي كند. مانع دروني نيز ندارد؛ زيرا آن، چيزي جز جهل و عجز و بخل نيست. يعني اگر مشكل ديگران را حل نكردن از آن جهت است كه فرد راه حلّ مشكل را نمي داند يا توانايي آن را ندارد يا بخل ميورزد، هيچ يك از اين سه، در باره خدا فرض ندارد؛ زيرا همگي جزو صفات سلبيّه آن جميل مطلق و كامل بي همتاست.»

لزوم قدرشناسي و سپاسگزاري

امام حسين عليه السلام در يكي از فرازهاي دعاي عرفه مي فرمايند:

«لَمْ تُخْرِجْنِي لِرَأْفَتِكَ بِي وَ لُطْفِكَ لِي] بِي [وَ إِحْسَانِكَ إِلَيَّ فِي دَوْلَةِ أَئِمَّةِ الْكُفْرِ الَّذِينَ نَقَضُوا عَهْدَكَ وَ كَذَّبُوا رُسُلَكَ لَكِنَّكَ أَخْرَجْتَنِي] رَأْفَةً مِنْكَ وَ تَحَنُّنا عَلَيَّ [لِلَّذِي سَبَقَ لِي مِنَ الْهُدَي الَّذِي لَهُ يَسَّرْتَنِي وَ فِيهِ أَنْشَأْتَنِي...»

استاد اين جمله را در حقيقت قدرشناسي از يك نظام الهي و اسلامي شمرده و با استناد به آيات قرآن كريم كه از نبوت و رسالت و ولايت و امامت و هدايت و ايمان به عظمت ياد شده، آن ها را منّت هاي الهي بر بندگانش دانسته اند. آنگاه با اشاره به فرازي از دعاي عرفه امام سجاد عليه السلام كه وجود امام عادل و حاكميت او را مايه احياي آثار دين دانسته «اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَيَّدْتَ دِينَكَ فِي كُلِّ أَوَان بِإِمَام أَقَمْتَهُ عَلَماً لِعِبَادِكَ،... وَ اجْعَلْنَا لَهُ سَامِعِينَ مُطِيعِينَ»، افزوده اند:

«آن حضرت نيز مانند امام حسين عليه السلام تولّد خود را در دوران حاكميت اسلام و رخت بربستن جاهليت را نعمت مشكور مي داند؛ زيرا حكومت اسلامي يكي از پاك ترين ميوه

ص: 914

هاي شجره طيّبه دين الهي است كه مايه حفظ دين و تباه نشدن حق مي گردد و حاكم ديني مجري احكام اوست. بنابراين، به دنيا آمدن و همچنين زندگي كردن در سايه نظام اسلامي نعمتي است كه شكر آن لازم است، چنان كه زوال جاهليت و ظلم كه ظهور قهر الهي است، شكر گزاري مي طلبد. {فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ}(1) امام حسين عليه السلام با اشاره به همين نعمت، شكر مي كند كه درحاكميت كفر و رواج بت پرستي به دنيا نيامد؛ زيرا گر چه با نورانيت غيبي حق را مي ديد، اما توان زنده كردن حق و احياي جامعه بر محور حق را نداشت. حتي اگر زماني به دنيا مي آمد كه عمرش در عصر معاويه به پايان مي رسيد، باز هم آن توفيق بزرگ نصيبش نمي شد. چون معاويه با مكر خويش از پيدايش حماسه جاويد عاشورا مي توانست جلوگيري كند و حسين بن علي عليهما السلام را مانند برادرش مسموم سازد و زمام قدرت را به دست گيرد، اما خامي و ناپختگيِ خمّاري همانند يزيد، زمينه ايثار و نثار را براي امام حسين عليه السلام فراهم ساخت تا احياگر نظام اسلامي باشد.»

ناتواني ستايش خدا

استاد در شرح اين جمله امام حسين عليه السلام : «لَوْ حَاوَلْتُ وَ اجْتَهَدْتُ مَدَي الاَْعْصَارِ وَ الاَْحْقَابِ لَوْ عُمِّرْتُهَا أَنْ أُؤَدِّيَ شُكْرَ وَاحِدَة مِنْ أَنْعُمِكَ مَا اسْتَطَعْتُ ذَلِكَ إِلا بِمَنِّكَ الْمُوجَبِ عَلَيَّ بِهِ شُكْرُكَ أَبَدا جَدِيدا وَ ثَنَاءً طَارِفا عَتِيداً»، با تبيين ناتواني انسان از ستايش خدا و اين كه بهترين راه ستايش خدا اظهار ناتواني است، چنان كه توجه به عجز از معرفت،

ص: 915


1- 1. بقره: 115

معرفت خداست اظهار داشته اند:

«امام حسين عليه السلام در اين قسمت از دعا با حقيقت ايمان، با عهد و پيمان قلبي، با توحيد خالص، با باطن ناديدني خود و... شهادت مي دهد كه اگر عمر طولاني به او دهند و او در اين مدت با كوشش فراوان شكر يكي از نعمت هاي خدا را بخواهد به جا آورد، هرگز نمي تواند؛ زيرا توفيق شكر هر يك از نعمت هاي خدا، نعمت جديد است كه نياز به شكر تازه دارد و اين شكر جديد نيز نعمت تازه اي است... و اين سلسله تا بي نهايت و در حقيقت اين نعمت هاي نو از لوازم آن نعمت اصلي است. بنابراين، شكر يك نعمت با تمام لوازم آن توان فرساست.»

حكيم متأله، آيت الله جوادي آملي در تشريح فراز ديگري از سخنان امام مبني بر اين كه «وجود شريك در فرمانروايي خدا موجب مي شود در آفرينش به ناسازگاري با وي برخيزد» به تشريح بي همتايي خداوند پرداخته و به تفصيل آيه مباركه {لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللهُ لَفَسَدَتا} را تفسير كرده و پرسش هاي پيرامون آن را پاسخ گفته اند.

درخواست بي نيازي از ديگران

استاد در شرح اين جمله دعا «اَللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَايَ فِي نَفْسِي» ضمن بيان غني مطلق بودن خدا و فقير مطلق بودن غيرخدا، با استناد به آيات قرآن، انسان ها را در برخورداري از مواهب طبيعت سه گروه شمرده:

1 فقيري كه چيزي ندارد.

2 گداخويي كه مال دارد ولي در اندرون خود گرفتار بخل است و به بيان ديگر مستغني است؛ يعني نيازمندي است كه با دارايي هايش نياز خود

ص: 916

را مي تواند برآورده سازد.

3 بي نيازي كه اساساً به چيزي احتياج ندارد.

در اين ميان تنها گروه سوم به اندازه غناي خود، آيت خداي سبحان هستند و مهم همين بي نيازي است نه استغنا؛ زيرا بي نيازي نه زحمتي به دنبال دارد و نه سبب گناه مي شود. ولي رسيدن به چيزي و استغنا به وسيله آن غالباً با رنج همراه است و چه بسا مايه عصيان و طغيان مي شود.

امام حسين عليه السلام مظهر عزت خدا

در شرح اين جمله دعا «يَا مَنْ خَصَّ نَفْسَهُ بِالشُّمُوخِ وَ الرِّفْعَةِ فَأَوْلِيَاؤُهُ بِعِزِّهِ يَتَعَزَّزُونَ وَ يَا مَنْ وَضَعَتْ لَهُ الْمُلُوكُ نِيرَ الْمَذَلَّةِ عَلَي أَعْنَاقِهِمْ فَهُمْ مِنْ سَطَوَاتِهِ خَائِفُونَ» با تشريح عزّت خدا، رسول خدا و مؤمنان، در جمع ميان عزت خدا و عزت غيرخدا سه راه حل ارائه شده است:

1 خداي سبحان اولاً و اصالتاً عزيز است و ديگران ثانياً و تبعاً از عزت برخوردارند.

بنابراين، احتمال عزت خدا اصلي و به خود او انتساب دارد، اما عزت رسول خدا و مؤمنان برگرفته از انتساب و ارتباط آنان با خداست.

2 خداي سبحان اولاً و بالذات عزيز است ولي ديگران ثانياً و بالعرض از عزّت برخوردارند.

در اين دو قسم، اسنادِ عزّت به غيرخدا، اسناد الي ما هو له است، ليكن به جهت تبعيت و عرضي.

3 خداوند حقيقتاً عزيز است و ديگران مجازاً عزيزند.

سپس در مقام قضاوت فرموده اند:

«مقتضاي بينش توحيدي آن است كه هر كمالي ويژه ذات اقدس الهي است، از اين رر عزت نيز مختص اوست و ديگران اصلاً عزتي ندارند، پس اگر بخواهند از عزّت يا ساير كمالات بهره مند شوند، در سايه خلافت

ص: 917

الهي و آيت حق بودن، شدني است.»

در اين قسم اصطلاحاً، اسناد عزّت به غير خدا اسناد الي غير ما هو له است.

سپس افزوده اند:

«جمله امام حسين عليه السلام به يكي از سه راهِ پيش گفته تفسير مي شود، هر كه وليّ خداست به يكي از راه هاي سه گانه، از عزّت برخوردار است و امام حسين عليه السلام از نوادر اولياي الهي و مظهر عزّت خداست و ديگران نيز بر اثر ارتباط با او و ديگر معصومان(عليهم السلام) اين ارتباط به صورت پيروي از خدا ظهور مي كند به عزّت مي رسند. اما اگر سركشي و گناه كنند، نه تنها عزّت اصلي و ذاتي و حقيقي ندارند، بلكه از عزّت تبعي و عرضي و مجازي نيز بي بهره اند. از اين رو، در مقابل سرفرازي مجازي انبيا و اولياي الهي، جبابره و سلاطين ستم پيشه هيچ عزّتي، حتي عزّت مجازي ندارند. سربلندي ادعايي آن ها دروني و غلط و پنداري و برگرفته از گناه است. و بر اثر طغيان و عصيان، خودشان را عزيز مي پندارند... از اين رو، امام حسين عليه السلام عرضه مي دارد: تنها اولياي خدا بر اثر پيوند با او عزيز مي شوند، اما سلاطين و عزيزان خيالي كه چنين ارتباطي با خداوند ندارند، يوغ ذلّت بر گردن خويش نهاده اند.»

كرامت و بزرگواري در عفو

استاد محقق در شرح اين فراز از دعا كه امام خداي سبحان را توصيف مي كند: «وَ أَكْرَمُ مَنْ عَفَا»، به تشريح كرامت و بزرگواري خداوند در عفو و بخشش انسان ها پرداخته اند. چون عفو و گذشت انسان ها مراتب مختلفي دارد؛ بعضي پس از مدتي

ص: 918

اعتذار و التماس مي بخشند، برخي در برابر دريافت ديه و جريمه مي بخشند و... و كريم ترين بخشنده ها بدون هيچ توقعي مي بخشند، اما ناخودآگاه نشانه هاي انتقام در گفتار يا كردارشان ظهور مي كند و در مقابل انسان بخشوده شده، احساس خجلت زدگي مي كند. و هر چه بخشش بيشتر و كريمانه تر باشد، حس شرمندگي انسان بيشتر مي شود. هيچ كريمي انفعال دروني انسان را كه عذاب دردناكي است، نمي تواند برطرف كند. خداي سبحان تنها بخشنده اي است كه نه تنها زشتي ها را مي پوشاند و زيبايي ها را آشكار مي سازد، بلكه بر صفحه نفس و ذهن انسان سلطه دارد و گناه انسان را از ياد او مي برد و با عفو خويش شرمساري دروني انسان را مي تواند با فراموشاندن نابود سازد. لذا در بهشت هيچگونه خجلت زدگي نيست.

منشأ ظهور هستي

شارح محترم در تفسير جملات عارفانه دعاي عرفه «أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّي يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ...» به بحث «منشأ ظهور هستي» مي پردازد و با نفي استقلال در آثار و صفات غيرخدا، ابتدا تفسيري عمومي از كلام امام ارائه مي كند و در ادامه مي افزايد:

«برداشت دقيق تر و لطيف تر آن است كه نه تنها ظهور تو كمتر از ظهور ديگران نيست و تو براي آشكار شدن به ديگران نيازمند نيستي و نه تنها ظهور آنان برگرفته از توست و از خود چيزي ندارند، بلكه معنايش اين است كه هرگونه خودنمايي و ظهوري كه ديگران دارند، از آنِ تو و مال توست و چيز ديگري نيست. در نتيجه

ص: 919

اين جلوه ها پيش از آن كه ديگران را بنمايد، تو را نشان مي دهد. چگونه از ظهور ديگران تو را مي توان روشن كرد؟...

به بيان ديگر، سخن او اين نيست كه ديگران توان راهنمايي به سوي تو را ندارند، بلكه سخن او اين است كه تو از چنان جلوه اي برخورداري كه به راهنمايي به سوي تو نيازي نيست؛ زيرا اگر بخواهيم وجود يا مفهوم واقعي چيزي را با علم حصولي يا شهودي برهاني كنيم، بايد از ظاهر به باطن، از حاضر به غايب و از نزديك به دور پي ببريم. درحالي كه ظهور، حضور و نزديكي خداي سبحان نه تنها كمتر از ظهور، حضور و نزديكي ديگران نيست، بلكه برخورداري ديگران از اين صفات به بركت افاضه ذات اقدس الهي است؛ چون او اين خصال را به صورت نامحدود داراست و اگر چيزي از جهتي نامحدود است، جاي خالي نمي گذارد تا ديگران آن را پر كنند. در نتيجه هر ظهور، حضور و قربي كه در جهان هست، از آن خداست.

بنابراين، نمي توان تصور كرد كه ديگران ظهوري داشته باشند كه خداي سبحان از آن برخوردار نباشد.»

سلوك شيفتگان ناب

استاد در شرح فراز ديگري از دعا، كه امام از خداي سبحان درخواست مي كند: «إِلَهِي حَقِّقْنِي بِحَقَائِقِ أَهْلِ الْقُرْبِ وَ اسْلُكْ بِي مَسْلَكَ أَهْلِ الْجَذْبِ»، سالكان كوي الهي را چهار گروه معرفي مي كنند:

1 سالكان مطلق كه همواره با استدلال علمي و سلوك عملي، آرام آرام طي طريق مي كنند. اين گروه تا آخر عمر در راهند.

2 شيفتگان ناب كه از آغاز تا پايان با جذبه الهي مي نگرند و پيش

ص: 920

مي روند، نه با استدلال علمي و نه با سلوك عملي.

3 سالكان مجذوب كه ابتدا با استدلال علمي و سلوك عملي پيش مي روند، ولي در پايان راه لطف خدا آن ها را در بر مي گيرد و بقيه راه را با جذبه و كشش راه مي پيمايند.

4 مجذوبان سالك كه در آغاز جذبه اي حركتشان مي دهد ولي در ميانه راه به حال عادي بر مي گردند و باقيمانده راه را با استدلال علمي و سلوك عملي مي پيمايند.

امام حسين عليه السلام در اين جمله از خداوند مي خواهد كه سلوك شيفتگان ناب را نصيب او گرداند تا عشق براي او ملكه شود و در پرتو آن تمام كارهايش فقط با جاذبه الهي انجام گيرد. آنان بندگان مقرّب الهي و فرشتگان و انسان هاي كاملند.

فراز و نشيب در دعاي عرفه

در پايان اين معرفي اجمالي، به دو مطلب مهم ديگر كه در شرح اين دعا تذكر داده شده، اشاره مي شود.

نخست آن كه، انسان كامل چون جلوه هاي مختلف دارد، گاهي در اوج از خدا چيزي مي طلبد و گاهي در حضيض و فرودستي مطلبي را مي خواهد، اين فراز و نشيب در دعاي عرفه نيز مشهود است. امام گاهي خواستار مقام احسان از خداست «اَللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ» و گاهي مسائل جزئي دنيايي مي طلبد و مي گويد: «وَ انْصُرْنِي عَلَي مَنْ ظَلَمَنِي وَ أَرِنِي فِيهِ ثَارِي وَ مَآرِبِي وَ أَقِرَّ بِذَلِكَ عَيْنِي».

استاد در تشريح علت اين فراز و فرود در دعا مي گويند:

«سرّ اين فراز و نشيب آن است كه خواسته هاي مادي، امور

ص: 921

دنياي محض نيست، بلكه در باطن آن ها مسائل معنوي و اخروي نيز نهفته است. زيرا ظلم به آن حضرت، شخصي نيست بلكه كسي كه به دين مقدس اسلام و شخصيت حقوقي وي كه همان امامت است، ستم روا مي دارد، به آن حضرت جفا مي كند».

سپس با استناد به آياتي كه وعده حتمي و قطعي الهي را تبيين مي كند، خواسته امام را وعده ضمني براي ياري دين خدا مي شمارند كه براي رسيدن به آن مقام و تحقق بخشيدن به اين وعده از خدا مي خواهد كه قله هاي كمال دنيا و آخرت يعني شهامت و شجاعت و جهاد في سبيل الله و شهادت را بهره او سازد «وَ اجْعَلْ لِي يَا إِلَهِي الدَّرَجَةَ الْعُلْيَا فِي الآْخِرَةِ وَ الاُْولَي».

ادب ورود به حرم الهي

مطلب دوم آن كه چون هر مهماني آداب و شرايطي دارد كه مهمان بايد آنرا بياموزد، و طهارت دروني و آمادگي روحي شرط اصلي ورود به ميهماني خداست. از اين رو به هر زائر بيت الله دستور داده اند كه براي انجام مناسك حج و ميهمان شدن خدا، نخست از حرم بيرون آيد و در صحراي عرفات با زمزمه دعاهاي روح انگيز و مناجات هاي معرفت آميز روح خود را صفا بخشد تا پاكيزه شود و لياقت ورود به حرم را پيدا كند. آنگاه در صحراي مشعر از هر گونه علقه اي و علاقه اي بريده، به ياد خدا باشد {... فَاذْكُرُوا اللهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ...}(1) سپس در سرزمين منا، نماد ابليس را با انگيزه رجم شيطان درون سنگ باران كند و پس از راندن وي، تمام اميال و خواسته هي دروني را سر

ص: 922


1- 2. زخرف: 84

ببرد و سرانجام با تراشيدن موي سر، تمام جمال و زيبايي را زير پاي محبوب قرباني كند و آنگاه آهنگ خانه خدا و پرداختن به مناسك حج را پيدا كند.

دعاي امام در سرزمين عرفه را نيز بر همين اساس بايد ارزيابي كرد:

«همه تضرع و ناله هاي امام حسين عليه السلام در بيرون حرم براي آن است كه شايستگي ورود به حرم و ضيافت الهي به چنگ آيد».

عرفان عرفه

آنچه در اين مقاله و مقالات بعد با عنوان «عرفان عرفه» مي آيد، قطراتي است از درياي بي كران معارف الهي كه از زبان اولياي خدا جاري شده است. انسان وقتي به نيايش هاي ائمه اطهار (عليهم السلام) رجوع مي كند، خود را در كنار اقيانوسي بي كران مي بيند. ميل به شنا در اين اقيانوس از يك سوي، بي پاياني آن از سوي ديگر، آدمي را حيران مي سازد.

نه چنان حيران كه پشتش سوي اوست بل چنان حيران كه محو روي دوست

زيرا:

عشق دريايي كرانه ناپديد كي توان كردن شنا اي هوشمند

نيايش انسان هاي كامل جوشش عشق ناب است كه موجب گشايش نطق بلبل طبع عاشقي در حضور معشوق مي شود. در واقع معشوق از زبان عاشق حرف مي زند و درياي ساكن و ساكت وي را به جوش و خروش مي آورد.

اولم اين جزر و مد از تو رسيد ورنه ساكن بود اين بحر اي مجيد

هم از آنجا كاين تردّد دادي ام بي تردد كن هم از روي كرم

حديث دلبردگي و سر سپردگي قديمي ترين قصه پر غصه تاريخ انساني است. هر نيايشي به نوعي تقرير قصه دلبردگي

ص: 923

و دلدادگي است. مناجات روز عرفه از حضرت سيدالشهدا و حضرت سيدالساجدين عليهما السلام از آن جمله است. پدر و پسر عاشق يك معشوق اند و ساجد يك مسجود و عابد يك معبود. صدا و ندايي كه از ناي اين ناموران به گوش رسد، صاحب گوش را از هوش برد و محو او كند.

پسر شرح دعاي پدر مي دهد. پدر سرّ الست از سينه به در مي كند و سينه در مقابل غير حق سپر مي كند.

ما نيز كه دستي از دور به آتش داريم، نهال عشق آنان در صحراي دل كاريم و به عشق آنان نازيم؛ زيرا كه:

به سدر و جنّت و طوبي چه نازها دارد هر آنكه دامن اهل عبا رها نكند

آنچه از خودشان ياد گيريم در طبق اخلاص ريزيم و تا نميريم، چشم از كريمان برنگيريم.

مقالات عرفان عرفه، تفسير موضوعيِ دعاي عرفه امام حسين و امام زين العابدين عليهما السلام است، كه تقديم اهل معني مي شود.

اين مقالات پيرو مقالات سال هاي گذشته است كه با عنوان «اسرار و عرفان حج» آورديم.

لازم مي دانم كه از جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاي سيد علي قاضي عسكر تشكر و قدرداني كنم كه با تشويق و پي گيري خود، ما را به تقرير اين مطالب واداشتند.

امام حسين عليه السلام

«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدا فَيَكُونَ مَوْرُوثاً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي مُلْكِهِ فَيُضَادَّهُ فِيمَا ابْتَدَعَ وَ لا وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ فَيُرْفِدَهُ فِيمَا صَنَعَ فَسُبْحَانَهُ سُبْحَانَهُ لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا وَ تَفَطَّرَتَا سُبْحَانَ اللَّهِ الْوَاحِدِ الاَْحَدِ الصَّمَدِ الَّذِي لَمْ يَلِدْ وَ

ص: 924

لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ لَيْسَ دُونَكَ ظَهِيرٌ وَ لا فَوْقَكَ قَدِيرٌ وَ أَنْتَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ يَا مُطْلِقَ الْمُكَبَّلِ الاَْسِيرِ يَا رَازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِيرِ يَا عِصْمَةَ الْخَائِفِ الْمُسْتَجِيرِ يَا مَنْ لا شَرِيكَ لَهُ وَ لا وَزِيرَ».

سپاس مخصوص خداوندي است كه فرزندي برنگزيد تا وارث وي شود و شريكي در سلطنت ندارد تا با وي به ضدّيت برخيزد و به معاون و كمكي در آفرينش نياز ندارد. پاك پروردگاري كه پاك است از اين كه جز او خدايي باشد كه اگر چنين بود زمين و آسمان فاسد شده، از هم مي گسست پاك پروردگاري كه يكتاي يكتا و صمد است. خدايي كه نه زاده است و نه مي زايد و كسي همانند او نيست.

و نه جز تو پشتيباني هست و نه بالاتر از تو قدرتمندي، و تنها تو بلندمرتبه و بزرگي. اي كه نه شريكي داري و نه وزيري.»

امام حسين عليه السلام

«أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ اِلاَّ أَنْتَ، الاَْحَدُ الْمُتَوَحِّدُ الْفَرْدُ الْمُتَفَرِّدُ.

أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ اِلاَّ أَنْتَ، الْكَرِيمُ الْمُتَكَرِّمُ، الْعَظِيمُ الْمُتَعَظِّمُ، الْكَبِيرُ الْمُتَكَبِّرُ...

أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ اِلاَّ أَنْتَ... الدَّائِمُ الاَْدْوَمُ.

أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ اِلاَّ أَنْتَ، الاَْوَّلُ قَبْلَ كُلِّ أَحَد، وَ الاْخِرُ بَعْدَ كُلِّ عَدَد.

أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ اِلاَّ أَنْتَ، الدَّانِي فِي عُلُوِّهِ، وَ الْعَالِي فِي دُنُوِّهِ.

أَنْتَ الَّذِي لَمْ يُعِنْكَ عَلَي خَلْقِكَ شَرِيكٌ، وَ لَمْ يُوَازِرْكَ فِي أَمْرِكَ وَزِيرٌ، وَ لَمْ يَكُنْ لَكَ مُشَاهِدٌ وَ لا نَظِيرٌ.

أَنْتَ الَّذِي لا تُحَدُّ فَتَكُونَ مَحْدُوداً، وَ لَمْ تُمَثَّلْ فَتَكُونَ مَوْجُوداً، وَ لَمْ تَلِدْ فَتَكُونَ مَوْلُوداً.

أَنْتَ الَّذِي لا ضِدَّ مَعَكَ فَيُعَانِدَكَ، وَ لا عِدْلَ لَكَ فَيُكَاثِرَكَ، وَ

ص: 925

لا نِدَّ لَكَ فَيُعَارِضَكَ...

فَقَدْ قَدَّمْتُ تَوْحِيدَكَ وَ نَفْيَ الاَْضْدَادِ وَ الاَْنْدَادِ وَ الاَْشْبَاهِ عَنْكَ».

تويي خدا، جز تو خدايي نيست. يكتاي بي همتا، تنهاي بي مانند.

تويي خدا، جز تو خدايي نيست. بخشنده بي همانند و عظيم بي مانند. بزرگ و بزرگوار.

تويي خدا، جز تو خدايي نيست. دائم و هميشگي. اول هر كس و آخر هر چيز.

تويي خدا و جز تو خدايي نيست. پايين ترين چيز در عين بلندي و عالي ترين چيز در عين نزديكي.

تو آني كه كس را در آفرينش به ياري نخواني و كسي را دركارهايت لايق مشورت و همياري نداني. نگاهدار و نظير نداري.

تويي خدا كه در حدود نگنجي تا محدود شوي. مثل نداري تا موجود گردي. زاده نشوي تا مولود شوي. تو آني كه نه ضدي داري تا با تو دشمني كند و نه همتا كه انبازي نمايد و نه بديل داري كه با تو به مبارزه برخيزد. پس من، توحيدت را با نفي اضداد و انداد و اشباهت به پيشگاهت عرضه مي كنم.

خداوند ركن اصلي همه نيايش ها، بهويژه نيايش هاي اولياي الهي است؛ زيرا دعا مولود رابطه انسان با خداوند است و بدين جهت در اول و آخر و وسط هر مناجاتي مطرح مي گردد.

شناخت انسان نيايشگر از خود و خدايي كه وي را آفريده است و معرفت آدمي به صفات كماليه و جماليه و شوق و اشتياق جهت رسيدن به اين معدن عظمت از طرفي، و احساس احتياج به اين مبدأ اعلي و احساس قصور و تقصير انسان در راستاي تكاليف انساني خود از طرفي ديگر، موجب فوران آتشفشان دل

ص: 926

را قالب ادعيه و نيايش هاي عرفاني شده است.

انسان نيايشگر، خدا را آن چنان كه مي يابد مي ستايد و آن چنان وي را سجود مي كند كه شهود مي كند. بنابراين معرفتِ داعي هر قدر قوي تر و جامع تر باشد، مضامين دعاي او به همان مقدار عالي تر مي گردد. از آنجايي كه معرفت انسان هاي كامل، كاملترين معرفت است. لذا مناجاتشان نيز كاملترين مناجات خواهد بود.

تنوّع جهات در ادعيه حضرات معصوم (عليهم السلام) بدين جهت است؛ زيرا آنان حضرت احديت را از جهات و ابعاد گوناگون ادراك كرده و با او به راز و نياز مي پردازند.

در اين مقال به نمونه هايي از آن جهات گوناگون به قدر امكان اشاره مي كنيم:

توحيد باري تعالي
اشاره

مراد از توحيد، يكتا دانستن خداوند است و منظور از يكتايي آن است كه آدمي خداوند را به صفاتي متصف بداند كه مخصوص وي بوده و براي غير خدا جايز نباشد.

امام سجاد عليه السلام از اين حالت با عبارت هاي: «الاَْحَدُ الْمُتَوَحِّدُ» و «الْفَرْدُ الْمُتَفَرِّدُ» تعبير مي كند.

يعني خداوند واحدي است كه وحدانيّتش مخصوص او است و هيچ واحدي از چنين وحدانيتي برخوردار نيست.

فرديّت خداوند سبحان، مخصوص اوست و هيچ فرد ديگري از چنين تفرّدي بهره مند نيست.

در غير خداوند، هر چيزي كه يكي است برايش دويي متصور است و هيچ واحدي بدون ثاني نيست، اما خداوند سبحان احدي است كه ثاني ندارد؛ يعني يكتاي همه است كه هيچ تايي ندارد. از اين، رو خودش را در قرآن كريم چنين توصيف مي كند:

{قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ * اللهُ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ

ص: 927

وَلَمْ يُولَدْ * وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ }.

بگو تنها خداوند يكي است و بي نياز است، كه نه زايد و نه زاييده شود و احدي مانند او نيست.

احد است و شمار ازو معزول صمد است و نياز ازو مخذول

آن احد ني كه عقل داند و فهم و آن صمد ني كه حس شناسد و وهم

نه فراوان نه اندكي باشد يكي اندر يكي يكي باشد

در دويي جز بدو سقط نبود هرگز اندر يكي غلط نبود

احديت در كلام امام حسين عليه السلام چنين بيان مي شود:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدا وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ... الْوَاحِدِ الاَْحَدِ الصَّمَدِ الَّذِي لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوا أَحَدٌ».

«حمد مخصوص آن خداوندي است كه فرزندي برنگرفت و شريكي ندارد... خداي واحد و احد و صمدي كه نه زايد و نه زاده شود و كسي مانند او نيست.»

امام سجاد عليه السلام نيز به خدا عرض مي كند:

«أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ اِلاَّ أَنْتَ، الاَْحَدُ الْمُتَوَحِّدُ الْفَرْدُ الْمُتَفَرِّدُ الاَْوَّلُ قَبْلَ كُلِّ أَحَد، وَ الاْخِرُ بَعْدَ كُلِّ عَدَد».

«تو آن خدايي كه جز تو خداي ديگري نيست. خداوند، احدي است كه احديتش مخصوص اوست. خداي فردي كه فرديتش جز در او يافت نشود. اوّلي كه قبل از هر احدي و آخري كه بعد از هر عددي است.»

دلايل توحيد

الف: بي نهايت و بي حد بودن خدا

يكي از دلايل توحيد و وحدانيت باري تعالي، بي حد و بي نهايت بودن او است.

از آنجا كه حضرت حق، وجود محض است و اقتضاي ذاتي وجود محض، بي نهايت بودنِ اوست؛

ص: 928

زيرا عدم كه تنها نقيض وجود است در ذات وجود راه ندارد تا بتواند آن را محدود سازد و از طرفي چون ذات باري تعالي به جهت صرف الوجود بودن ماهيت ندارد،] كه ماهيات، حدود و رسومِ وجودند [لذا وجود وي بي حد و نهايت مي گردد. از اين رو امام سجاد عليه السلام عرض مي كند:

«أَنْتَ الَّذِي لا تُحَدُّ فَتَكُونَ مَحْدُوداً».

«تو آن خدايي هستي كه حدي نداري تا بدان جهت محدود گردي.»

لازمه بي حد و نهايت بودن خداوند واحد بودن او است؛ زيرا اقتضاي بي نهايت واقعي، وحدت واقعي است كه با دوگانگي و اثنينيّت سازگار نيست. چون لازمه عقلي وجود دو موجودِ بي نهايت، محدود گشتن هر دو مي باشد. محدود بودن نيز لازمه ماهيت داشتن و لازمه ماهيت، مركب بودن و لازمه تركيب احتياج به اعضاي تركيبي است. كه احتياج با خداوند نمي سازد؛ زيرا خداوند بايد غني علي الاطلاق باشد.

در قرآن كريم اين مطلب با تعابير گوناگون آمده است:

{فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ } ؛ (1) «هر طرف كه روي گردانيد؛ با خدا روبروييد و خدا همانجا است.»

{وَهُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلَهٌ وَ فِي الاَْرْضِ إِلَهٌ } ؛ (2) «اوست كه در آسمان خدا و در زمين نيز خدا است.»

{هُوَ الاَْوَّلُ وَالاْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ } ؛ (3) «اوست كه اول است و آخر، ظاهر است و باطن. و با شماست هر جا كه باشيد.»

بي نهايت و بي حد بودن خداوند باعث شده است كه وجود اقدس او در همه جا باشد.

همه جا منزل عشق است كه يارم همه جاست كور دل

ص: 929


1- 1. بقره: 115
2- 2. زخرف: 84
3- 3. حديد: 3

آنكه نيابد به جهان جاي تو را

به كجا روي نمايد كه تواش قبله نه اي آنكه جويد به حرم منزل و مأواي تو را

امام عارفان، حضرت امير مؤمنان عليه السلام در دعاي كميل عرض مي كند: «مَلاََتْ] غَلَبَتْ [أَرْكَانَ كُلِّ شَيْء»؛ «تار و پود هر چيز را پر كرده است.»

بدين جهت هيچ مكاني خالي از خدا نيست و در عين حال خدا در هيچ مكاني نيست؛ زيرا او برتر از مكان و امكان است. از اين رو امام سجاد عليه السلام در دعاي عرفه عرضه مي دارد: «أَنْتَ الَّذِي لا يَحْوِيكَ مَكَانٌ»؛ «تو آن خدايي هستي كه هيچ مكاني تو را در بر نگيرد.»

همه جا از او پر است و او خالي از همه جا. مكان و لامكان مخلوق اويند و او خالق همه.

اي خدا، اي هم تو پيدا هم نهان هم مكان ها از تو پر هم لامكان

ني زتو جايي پر و ني خالي است وصف تو از اين و از آن عالي است

اي منزه از «چه» و از «چون» بري هر چه گويم تو از آن بالاتري

ناگفته نماند كه اگر در بعضي از بخش هاي ادعيه ائمه اطهار (عليهم السلام) مكان به خدا نسبت داده شده است؛ مانند اين قسمت از نيايش امام زين العابدين عليه السلام كه:

«سُبْحَانَكَ مَا أَجَلَّ شَأْنَكَ، وَ أَسْنَي فِي الاَْمَاكِنِ مَكَانَكَ».

«پاك پروردگار را! شأن تو چقدر جليل است و مرتبه ات در ميان مراتب، چقدر نوراني است.»

و كلام امير المؤمنين عليه السلام در دعاي كميل كه گفت:

«اَللّهُمَّ عَظُمَ سُلْطانُكَ وَ عَلا مَكانُكَ» ؛ «بار الها! سلطنت

ص: 930

تو عظيم و مكانت تو برتر است.»

و تعبيرهايي مانند آن را بايد متناسب با مقام الهي معني كرد؛ يعني منظور از مكان در اينجا يا مكانت و مرتبت است كه از آن، به درجه و جايگاه تعبير مي كنند، در اين صورت نمي توان مكان را به معناي جايي مادي و محسوس معني كرد كه شأن خداوند سبحان اجلّ از مكان بوده است. همانطور كه مفسّران گرانقدر «استوي» در {الرَّحْمَنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي } (1) رابه معناي تسلط و فرمانروايي آورده اند نه به معناي ركوب و نشستن.

محيي الدين عربي در اين باره مي گويد: انسان دو نوع علوّ دارد. علوّ مكاني و علو مكانتي، خداوند در يكي از آنها با ما شريك است كه همان علوّ مكانتي است و مبرّا از علو مكاني است؛ {سَبِّحْ اسْمَ رَبِّكَ الاَْعْلَي } ؛(2) «روشن است كه در اين آيه، مراد از علوّ، علو مكانتي است».

گواه صدق اين مدّعي كلام امام زين العابدين عليه السلام در دعاي عرفه است كه عرضه مي دارد:

«وَ تَوَلَّنِي بِمَا تَتَوَلَّي بِهِ أَهْلَ طَاعَتِكَ وَ الزُّلْفَي لَدَيْكَ وَ الْمَكَانَةِ مِنْكَ».

«و وليّ من باش آن گونه كه وليّ بندگان فرمان برداري، و آنان را به دوستي خود برگزيده اي و منزلت و مكانت داده اي.»

احتمال ديگر اين است كه مراد از مكان، همان مكان مادي و جايي خاص باشد. در اين صورت نسبت دادن آن مكان به خداوند، نسبت اشراقي، حبّي و ملكي خواهد بود؛ يعني مكاني كه متعلق به خدا بوده و خدا بدان محل عنايت مخصوص دارد؛ مانند «بيت الله الحرام».

خانه اي را به خدا نسبت مي

ص: 931


1- 4. طه: 5
2- 5. اعلي، 1

دهيم، در حالي كه مي دانيم خداوند بي نياز از خانه و كاشانه بوده و بلكه خالق آن است. اين نسبت، نسبتِ ارزشي و حبّي است؛ يعني خداوند اين مكان را بيشتر از ساير مكان ها دوست دارد و ارزش اين مكان بيش از مكان هاي ديگر است.

از طرفي، چون همه مكان ها متعلق به خداوند است، پس مي توان هر مكاني را به خدا نسبت داد و گفت: مكانِ خدا؛ به اين معني كه مال خدا است و جز خداوند مالكي ندارد.

خلاصه كلام اين كه: عبارت مكان در نيايش ها يا به معناي مكانت است و يا به معناي مكاني كه متعلق به خداوند است؛ زيرا مكان و لامكان هر دو مخلوقند و مرزوق و خداي را نسزد كه محاط در مخلوق خود باشد. بلكه او در زمين و آسمان، خداست. {وَهُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلَهٌ وَ فِي الاَْرْضِ إِلَهٌ }.

حقيقت منزل او لامكان است به معني در زمين و آسمان است

مقام او بود اندر همه جا ازو خالي نباشد هيچ مأوا

خداوندي كه عالم نامور زوست زمين و آسمان زير و زبر زوست

دو عالم خلقت هستي ازو يافت فلك بالا زمين پستي ازو يافت

نه هرگز كبريايش را بدايت نه ملكش را سرانجام و نهايت

نبينم در جهان مقدار مويي كه آن را نيست باروي تو رويي

همه باقي به توست و تو نهاني درون جان و بيرون جهاني

جهان از تو پر و تو در جهان نه همه در تو گم و تو در ميان نه

عرفا با توجه به آيات قرآني و نيايش هاي عرفانيِ اولياي

ص: 932

الهي، طبق ذوق و كشف و شهود خود عباراتي را در ترجمه مضامين نصوص ديني بيان كرده اند.

امام خميني (قدس سره)

ديده اي نيست نبيند رخ زيباي تو را نيست گوشي كه همي نشنود آواي تو را

هيچ دستي نشود جز برِ خوانِ تو دراز كس نجويد به جهان جز اثر پاي تو را

به كجا روي نمايد كه تواش قبله نه اي آنكه جويد به حرم منزل و مأواي تو را

همه جامنزل عشق است كه يارم همه جاست كور دل آنكه نبيند به جهان جاي تو را

بابا طاهر

به دريا بنگرم دريا ته بينم به صحرا بنگرم صحرا ته بينم

به هر جا بنگرم و كوه و در و دشت نشان از قامت رعنا ته بينم

عطار نيشابوري

نه هرگز كبريايش را بدايت نه ملكش را سرانجام و نهايت

زهي اسم و زهي معني همه تو همي گويم كه اي تو اي همه تو

تو را بر ذره ذره راه بينم دو عالم ثمّ وجه الله بينم

دويي را نيست ره در حضرت تو همه عالم تويي و قدرت تو

وجود جمله ملل حضرت توست همه آثار صنع قدرت توست

در منطق الطير مي گويد:

هم ز جمله پيش و هم بيش از همه جمله از خود ديده و خويش از همه

با توجه به همين بي نهايت بودن وجود محض است كه عطار مي گويد:

غيرتش غير در جهان نگذاشت لاجرم عين جمله اشيا شد

حكما مضمون اين شعر را تحت عنوان «بسيط الحقيقة كلّ الأشياء» بيان كرده اند.

منظور از بسيط الحقيقة، وجود محض است. وجود محض يا «صرف

ص: 933

الوجود» آن است كه مجرد از ماهيت باشد. چون ماهيت حدود اشياء است. شيء بي ماهيت، بي حد و بي نهايت مي گردد.

كمال وجود در بي حد و نهايت بودن است. از آنجا كه بي حد و نهايت بودن حقيقي، تنها با بي همتايي سازگار است، ضرورتاً كمال توحيد ملازم آن بوده و موجود كامل واقعي جز يكي نخواهد بود. از اين رو، هر موجودي بايد كمال وجودي خود را از وجود كامل كه همان وجود محض و بي حد و نهايت است دريافت كند؛ زيرا غير از او هر چه هست ناقص است و معلول يك علّت تامه كامل، كه هر موجودي هر چه دارد از اوست. همه محتاج او و سائلِ درگاه اويند.

{أَنْتُمْ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللهِ وَاللهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ } ؛(1) «شما فقيران به سوي خداييد و تنها خدا غنيّ پسنديده است.»

{يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ كُلَّ يَوْم هُوَ فِي شَأْن } ؛ (2) «هر چه در آسمان و زمين است، از خدا مي خواهند و خدا هر روز در كار جديدي است.»

مرحوم علامه طباطبايي در اين باره مي گويد:

«... و قد تبيّن بما تقدّم أنّ الواجب لذاته تمام كلّ شيء. و هذا هو المراد بقولهم بسيط الحقيقة كلّ الأشياء».

«از آنچه گفته شد، روشن گشت كه واجب بالذات تمام همه چيز بوده و مراد حكما از اين عبارت كه بسيط حقيقي همه اشياء است همين مطلب مي باشد.»

مرحوم ملاّ صدرا نيز مي گويد:

«يقيناً بسيط الحقيقه، همه اشياء وجودي است. مگر آنچه به نقايص و نيستي ها تعلّق دارد. واجب تعالي كه بسيط الحقيقه است، از هر

ص: 934


1- 6. فاطر، 15
2- 7. رحمن، 29

حيث واحد است. پس او همه وجود است همان طور كه تمامش وجود محض است.»

سپس در جايي ديگر و در ادامه بحث مي گويد:

همان گونه كه وجود يك حقيقت واحد است كه در همه موجودات به تشكيك و اختلاف در كمال و نقص، سريان دارد؛ همچنين صفات حقيقي اين وجود كه همان علم و قدرت و اراده و حيات است نيز به همان عنوان سريان دارد؛ به گونه اي كه راسخين در علم مي دانند. بنابراين، حتي جمادات نيز زنده و عالم و ناطق اند كه تسبيح خدا را به جا مي آورند و به خالق خود علم دارند.»

دلايل توحيد

الف: بي نهايت و بي حد بودن خدا

يكي از دلايل توحيد و وحدانيت باري تعالي، بي حد و بي نهايت بودن او است.

از آنجا كه حضرت حق، وجود محض است و اقتضاي ذاتي وجود محض، بي نهايت بودنِ اوست؛ زيرا عدم كه تنها نقيض وجود است در ذات وجود راه ندارد تا بتواند آن را محدود سازد و از طرفي چون ذات باري تعالي به جهت صرف الوجود بودن ماهيت ندارد،] كه ماهيات، حدود و رسومِ وجودند [لذا وجود وي بي حد و نهايت مي گردد. از اين رو امام سجاد عليه السلام عرض مي كند:

«أَنْتَ الَّذِي لا تُحَدُّ فَتَكُونَ مَحْدُوداً».

«تو آن خدايي هستي كه حدي نداري تا بدان جهت محدود گردي.»

لازمه بي حد و نهايت بودن خداوند واحد بودن او است؛ زيرا اقتضاي بي نهايت واقعي، وحدت واقعي است كه با دوگانگي و اثنينيّت سازگار نيست. چون لازمه عقلي وجود دو موجودِ بي نهايت، محدود گشتن هر دو

ص: 935

مي باشد. محدود بودن نيز لازمه ماهيت داشتن و لازمه ماهيت، مركب بودن و لازمه تركيب احتياج به اعضاي تركيبي است. كه احتياج با خداوند نمي سازد؛ زيرا خداوند بايد غني علي الاطلاق باشد.

در قرآن كريم اين مطلب با تعابير گوناگون آمده است:

{فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ } ؛ (1) «هر طرف كه روي گردانيد؛ با خدا روبروييد و خدا همانجا است.»

{وَهُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلَهٌ وَ فِي الاَْرْضِ إِلَهٌ } ؛ (2) «اوست كه در آسمان خدا و در زمين نيز خدا است.»

{هُوَ الاَْوَّلُ وَالاْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ } ؛ (3) «اوست كه اول است و آخر، ظاهر است و باطن. و با شماست هر جا كه باشيد.»

بي نهايت و بي حد بودن خداوند باعث شده است كه وجود اقدس او در همه جا باشد.

همه جا منزل عشق است كه يارم همه جاست كور دل آنكه نيابد به جهان جاي تو را

به كجا روي نمايد كه تواش قبله نه اي آنكه جويد به حرم منزل و مأواي تو را

امام عارفان، حضرت امير مؤمنان عليه السلام در دعاي كميل عرض مي كند: «مَلاََتْ] غَلَبَتْ [أَرْكَانَ كُلِّ شَيْء»؛ «تار و پود هر چيز را پر كرده است.»

بدين جهت هيچ مكاني خالي از خدا نيست و در عين حال خدا در هيچ مكاني نيست؛ زيرا او برتر از مكان و امكان است. از اين رو امام سجاد عليه السلام در دعاي عرفه عرضه مي دارد: «أَنْتَ الَّذِي لا يَحْوِيكَ مَكَانٌ»؛ «تو آن خدايي هستي كه هيچ مكاني تو را در بر نگيرد.»

همه جا از او پر است

ص: 936


1- 1. بقره: 115
2- 2. زخرف: 84
3- 3. حديد: 3

و او خالي از همه جا. مكان و لامكان مخلوق اويند و او خالق همه.

اي خدا، اي هم تو پيدا هم نهان هم مكان ها از تو پر هم لامكان

ني زتو جايي پر و ني خالي است وصف تو از اين و از آن عالي است

اي منزه از «چه» و از «چون» بري هر چه گويم تو از آن بالاتري

ناگفته نماند كه اگر در بعضي از بخش هاي ادعيه ائمه اطهار (عليهم السلام) مكان به خدا نسبت داده شده است؛ مانند اين قسمت از نيايش امام زين العابدين عليه السلام كه:

«سُبْحَانَكَ مَا أَجَلَّ شَأْنَكَ، وَ أَسْنَي فِي الاَْمَاكِنِ مَكَانَكَ».

«پاك پروردگار را! شأن تو چقدر جليل است و مرتبه ات در ميان مراتب، چقدر نوراني است.»

و كلام امير المؤمنين عليه السلام در دعاي كميل كه گفت:

«اَللّهُمَّ عَظُمَ سُلْطانُكَ وَ عَلا مَكانُكَ» ؛ «بار الها! سلطنت تو عظيم و مكانت تو برتر است.»

و تعبيرهايي مانند آن را بايد متناسب با مقام الهي معني كرد؛ يعني منظور از مكان در اينجا يا مكانت و مرتبت است كه از آن، به درجه و جايگاه تعبير مي كنند، در اين صورت نمي توان مكان را به معناي جايي مادي و محسوس معني كرد كه شأن خداوند سبحان اجلّ از مكان بوده است. همانطور كه مفسّران گرانقدر «استوي» در {الرَّحْمَنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي } (1) رابه معناي تسلط و فرمانروايي آورده اند نه به معناي ركوب و نشستن.

محيي الدين عربي در اين باره مي گويد: انسان دو نوع علوّ دارد. علوّ مكاني و علو مكانتي، خداوند در يكي از آنها با ما

ص: 937


1- 4. طه: 5

شريك است كه همان علوّ مكانتي است و مبرّا از علو مكاني است؛ {سَبِّحْ اسْمَ رَبِّكَ الاَْعْلَي } ؛(1) «روشن است كه در اين آيه، مراد از علوّ، علو مكانتي است».

گواه صدق اين مدّعي كلام امام زين العابدين عليه السلام در دعاي عرفه است كه عرضه مي دارد:

«وَ تَوَلَّنِي بِمَا تَتَوَلَّي بِهِ أَهْلَ طَاعَتِكَ وَ الزُّلْفَي لَدَيْكَ وَ الْمَكَانَةِ مِنْكَ».

«و وليّ من باش آن گونه كه وليّ بندگان فرمان برداري، و آنان را به دوستي خود برگزيده اي و منزلت و مكانت داده اي.»

احتمال ديگر اين است كه مراد از مكان، همان مكان مادي و جايي خاص باشد. در اين صورت نسبت دادن آن مكان به خداوند، نسبت اشراقي، حبّي و ملكي خواهد بود؛ يعني مكاني كه متعلق به خدا بوده و خدا بدان محل عنايت مخصوص دارد؛ مانند «بيت الله الحرام».

خانه اي را به خدا نسبت مي دهيم، در حالي كه مي دانيم خداوند بي نياز از خانه و كاشانه بوده و بلكه خالق آن است. اين نسبت، نسبتِ ارزشي و حبّي است؛ يعني خداوند اين مكان را بيشتر از ساير مكان ها دوست دارد و ارزش اين مكان بيش از مكان هاي ديگر است.

از طرفي، چون همه مكان ها متعلق به خداوند است، پس مي توان هر مكاني را به خدا نسبت داد و گفت: مكانِ خدا؛ به اين معني كه مال خدا است و جز خداوند مالكي ندارد.

خلاصه كلام اين كه: عبارت مكان در نيايش ها يا به معناي مكانت است و يا به معناي مكاني كه متعلق به خداوند است؛ زيرا مكان و لامكان هر

ص: 938


1- 5. اعلي، 1

دو مخلوقند و مرزوق و خداي را نسزد كه محاط در مخلوق خود باشد. بلكه او در زمين و آسمان، خداست. {وَهُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلَهٌ وَ فِي الاَْرْضِ إِلَهٌ }.

حقيقت منزل او لامكان است به معني در زمين و آسمان است

مقام او بود اندر همه جا ازو خالي نباشد هيچ مأوا

خداوندي كه عالم نامور زوست زمين و آسمان زير و زبر زوست

دو عالم خلقت هستي ازو يافت فلك بالا زمين پستي ازو يافت

نه هرگز كبريايش را بدايت نه ملكش را سرانجام و نهايت

نبينم در جهان مقدار مويي كه آن را نيست باروي تو رويي

همه باقي به توست و تو نهاني درون جان و بيرون جهاني

جهان از تو پر و تو در جهان نه همه در تو گم و تو در ميان نه

عرفا با توجه به آيات قرآني و نيايش هاي عرفانيِ اولياي الهي، طبق ذوق و كشف و شهود خود عباراتي را در ترجمه مضامين نصوص ديني بيان كرده اند.

امام خميني (قدس سره)

ديده اي نيست نبيند رخ زيباي تو را نيست گوشي كه همي نشنود آواي تو را

هيچ دستي نشود جز برِ خوانِ تو دراز كس نجويد به جهان جز اثر پاي تو را

به كجا روي نمايد كه تواش قبله نه اي آنكه جويد به حرم منزل و مأواي تو را

همه جامنزل عشق است كه يارم همه جاست كور دل آنكه نبيند به جهان جاي تو را

بابا طاهر

به دريا بنگرم دريا ته بينم به صحرا بنگرم صحرا ته بينم

به هر جا بنگرم و كوه و در و

ص: 939

دشت نشان از قامت رعنا ته بينم

عطار نيشابوري

نه هرگز كبريايش را بدايت نه ملكش را سرانجام و نهايت

زهي اسم و زهي معني همه تو همي گويم كه اي تو اي همه تو

تو را بر ذره ذره راه بينم دو عالم ثمّ وجه الله بينم

دويي را نيست ره در حضرت تو همه عالم تويي و قدرت تو

وجود جمله ملل حضرت توست همه آثار صنع قدرت توست

در منطق الطير مي گويد:

هم ز جمله پيش و هم بيش از همه جمله از خود ديده و خويش از همه

با توجه به همين بي نهايت بودن وجود محض است كه عطار مي گويد:

غيرتش غير در جهان نگذاشت لاجرم عين جمله اشيا شد

حكما مضمون اين شعر را تحت عنوان «بسيط الحقيقة كلّ الأشياء» بيان كرده اند.

منظور از بسيط الحقيقة، وجود محض است. وجود محض يا «صرف الوجود» آن است كه مجرد از ماهيت باشد. چون ماهيت حدود اشياء است. شيء بي ماهيت، بي حد و بي نهايت مي گردد.

كمال وجود در بي حد و نهايت بودن است. از آنجا كه بي حد و نهايت بودن حقيقي، تنها با بي همتايي سازگار است، ضرورتاً كمال توحيد ملازم آن بوده و موجود كامل واقعي جز يكي نخواهد بود. از اين رو، هر موجودي بايد كمال وجودي خود را از وجود كامل كه همان وجود محض و بي حد و نهايت است دريافت كند؛ زيرا غير از او هر چه هست ناقص است و معلول يك علّت تامه كامل، كه هر موجودي هر چه دارد از اوست. همه محتاج او و

ص: 940

سائلِ درگاه اويند.

{أَنْتُمْ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللهِ وَاللهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ } ؛(1) «شما فقيران به سوي خداييد و تنها خدا غنيّ پسنديده است.»

{يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ كُلَّ يَوْم هُوَ فِي شَأْن } ؛ (2) «هر چه در آسمان و زمين است، از خدا مي خواهند و خدا هر روز در كار جديدي است.»

مرحوم علامه طباطبايي در اين باره مي گويد:

«... و قد تبيّن بما تقدّم أنّ الواجب لذاته تمام كلّ شيء. و هذا هو المراد بقولهم بسيط الحقيقة كلّ الأشياء».

«از آنچه گفته شد، روشن گشت كه واجب بالذات تمام همه چيز بوده و مراد حكما از اين عبارت كه بسيط حقيقي همه اشياء است همين مطلب مي باشد.»

مرحوم ملاّ صدرا نيز مي گويد:

«يقيناً بسيط الحقيقه، همه اشياء وجودي است. مگر آنچه به نقايص و نيستي ها تعلّق دارد. واجب تعالي كه بسيط الحقيقه است، از هر حيث واحد است. پس او همه وجود است همان طور كه تمامش وجود محض است.»

سپس در جايي ديگر و در ادامه بحث مي گويد:

همان گونه كه وجود يك حقيقت واحد است كه در همه موجودات به تشكيك و اختلاف در كمال و نقص، سريان دارد؛ همچنين صفات حقيقي اين وجود كه همان علم و قدرت و اراده و حيات است نيز به همان عنوان سريان دارد؛ به گونه اي كه راسخين در علم مي دانند. بنابراين، حتي جمادات نيز زنده و عالم و ناطق اند كه تسبيح خدا را به جا مي آورند و به خالق خود علم دارند.»

ضد نداشتن خدا

يكي ديگر از دلايل وحدانيت خداوند سبحان، ضد نداشتن او است. هر

ص: 941


1- 6. فاطر، 15
2- 7. رحمن، 29

چيزي جز ذات باري تعالي يا در برون ضدّي دارد يا در درون. چون خدا ضدّي ندارد پس بي نهايت است. كه اگر ضدّي داشت با او به معارضه و مبارزه پرداخته و دولت و سلطنت خدا را محدود مي نمود.

شايدبتوان گفت چون خدا بي نهايت است، واحد است ووحدانيّت بامثلوضد داشتن نمي سازد؛ يعني مي توان ضد نداشتن را دليل و گواه بي نهايت بودن، و بي حدّ و نهايت بودن وي را دليل ضد نداشتن خدا دانست كه هر دو، دليل بر توحيد باري تعالي است.

امام حسين عليه السلام در دعاي عرفه مي گويد:

«... وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ في مُلْكِهِ فَيُضادَّهُ فِيها ابْتَدَعَ».

«و در ملكش شريكي ندارد تا با خدا در آفرينش به معارضه پردازد.»

امام زين العابدين عليه السلام نيز عرضه مي دارد:

«أَنْتَ الَّذِي لا ضِدَّ مَعَكَ فَيُعَانِدَكَ، وَ لا عِدْلَ لَكَ فَيُكَاثِرَكَ، وَ لا نِدَّ لَكَ فَيُعَارِضَكَ...»

«تو آن خدايي كه برايت ضدّي نيست تا به تو انبازي كند. و برابري نداري تا بر تو سرافرازي كند. و همتايي نداري تا با تو به معارضه برخيزد.»

با توجه به اين مسائل است كه گفته شده، يكي از علل عدم شناخت كامل خداوند، ضد نداشتن اوست؛ زيرا وجود ضد، يكي از راه هاي شناخت است؛ مثلا انسان شب را به روز، گرما را به سرما، سياهي را به سفيدي و... مي شناسد، كه هر كدام از اين اضداد معرّف طرف مقابل خود هستند. بدين لحاظ فلاسفه گفته اند: «تُعْرَفُ الأشياءُ بِاَضْدادِها» ؛ «هر چيزي به ضد خود شناخته مي شود.»

چون خدا ضدي ندارد. شناخت صحيح

ص: 942

و كامل او براي انسان ناممكن است. مولوي در اين باره چنين سروده است:

بي ز ضدي ضد را نتوان نمود وآن شه بي مثل را ضدي نبود

پس نهايتها به ضد پيدا شود چونكه حق را نيست ضد پنهان بود

كه نظر بر نور بود آنگه به رنگ ضد به ضد پيدا بود چون روم و زنگ

پس به ضدّ نور دانستي تو نور ضد، ضد را مي نمايد در صدور

نور حق را نيست ضدي در وجود تا به ضد او را توان پيدا نمود

پس هلاك نار نور مؤمن است زانكه بي ضد دفع ضد لا يمكن است

زانكه هر چيزي به ضد پيدا شود بر سپيدي آن سيه رسوا شود

قرآن كريم يكي از دلايل توحيد را نظم عالم مي داند و نظم نشانه بي ضد بودن خالق عالَم است؛ زيرا اگر خداوند ضدّي داشت، با خدا به معارضه پرداخته و نتيجه معارضه دو منشأ قدرت و علّت تامّه بر روي يك معلول، جز فساد و تباهي چيز ديگري نيست. چون فساد و تباهي وجود ندارد، پس ضدي براي ناظم هستي نيست تا عليه وي لشگر انگيزد و نظام وي را به هم ريزد.

{لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللهُ لَفَسَدَتا } ؛ «اگر در زمين و آسمان خداياني جز خداي واحد بودند، هر دو به فساد كشيده مي شدند.»

امام حسين عليه السلام در دعاي عرفه بدين مطلب چنين اشاره مي كند:

«فَسُبْحانَهُ سُبْحانَهُ، لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةً اِلاَّ اللهَ لَفَسَدَتا وَتَفَطَّرَتا».

«پاك و منزّه است خدايي كه اگر در زمين و آسمان خداياني بودند، هر آينه نظم آن دو

ص: 943

از ميان رفته و از هم گسيخته مي شد.»

امير مؤمنان عليه السلام نيز مي فرمايد:

«فَلَيْسَ لَهُ فيما خَلَقَ ضِدٌّ وَ لا فِيما مَلَكَ نِدٌّ وَلَمْ يُشْرِكُ في مُلكِهِ اَحَدٌ».

«در ميان آنچه آفريده، ضدّي و در ميان آنچه كه مالك اوست نظير و بديلي نداشته و در ملك خداوندي كسي با او شريك نيست.»

مثل نداشتن خدا

لازمه وحدانيت الهي، بي مثل و مانند بودن اوست. چون مثل ندارد واحد است. بدين جهت جز خداوند سبحان هر موجودي مثل و مانند و به عبارت ديگر زوج دارد. قرآن كريم مي فرمايد:

{وَمِنْ كُلِّ الثَّمراتِ جَعَلَ فِيها زُوْجَيْنِ اثْنَيْنِ }.

«و از هر ميوه اي در ميانشان زوج قرار داد.»

{وَمِنْ كُلِّ شَيء خَلَقْنا زَوجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرون }.

«و هر چيزي را زوج آفريديم، شايد كه شما متذكّر گرديد.»

{سُبْحانَ الَّذي خَلَقَ الأَزواجَ كُلَّها مِمّا تُنْبِتُ الأَرضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمّا لا يَعْلَمُونَ }.

«پاك پروردگاري كه همه جفت ها را آفريد از آنچه در زمين مي رويد و آنچه از خودتان هست و از آنچه كه نمي دانيد.»

{وَخَلَقْناكُمْ اَزواجاً }(1)؛ «و شما را زوج آفريديم.»

هر زوجي از اين ازواج، مثل و مانند زوج خويش است. اما خداوند چون زوج ندارد، مثل نيز ندارد. به همين دليل {لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيءٌ }.(2) «چيزي همانند او نيست.»

امام حسين عليه السلام در دعاي عرفه مي فرمايد:

«فَلا اِلهَ غَيْرُهُ وَلا شَيءَ يَعدِلُهُ وَلَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ».

«هيچ خدايي جز او نيست و چيزي معادل وي نبوده و هيچ چيزي به او شبيه نيست.»

چون چيزي مانند خدا نيست، از اين رو، رابطه انسان با چيزهاي ديگر نبايد مانند رابطه او با

ص: 944


1- 8. نبأ: 8.
2- 9. شوري: 11.

خدا باشد. وحدانيّت خداوند اقتضا مي كند كه روابط مخلوقات با او نيز وحداني باشد.

معناي توحيد عبادي در اينجا بهتر ظاهر مي شود كه آدمي تنها مطيع خدا است و در مقابل وي سر تعظيم فرود مي آورد. عشق و عبادت و اطاعت هر خداشناسي بايد چون خدا، واحد و يكتا باشد؛ به گونه اي كه غير خدا را از آن مرتبه دور دارد.

دلم خلوت سراي اوست غيري در نمي گنجد كه غير او نمي زيبد در اين خلوت سراي دل

نه تنها عبادت خداوند منحصر به خدا بوده و غير او را چنان عبادت نمي كنيم، سؤال از خدا نيز مخصوص بارگاه كبريايي وي است و جز او همه چيز لا شيء است.

هم تو گو و هم تو خواه و هم تو باش ما همه لاشيم با چندين تلاش

مولوي

بدين جهت امام حسين عليه السلام عرضه مي دارد:

«لَيْسَ كَمِثْلِكَ مَسْؤُولٌ» ؛ «هيچ چيز همانند تو مسؤول نيست.»

آنچه ما از خدا مي خواهيم، مخصوص اوست و از غير خدا آن گونه مسألت نمي كنيم؛ زيرا فقط خداوند است كه مي توان خير دنيا و آخرت را از او خواست. فقط اوست كه مي توان آمرزش گناهان و افزايش حسنات را از وي طلب كرد. اوست كه مي تواند توفيق عطا كند و حال دعا ببخشد و امكان سؤال دهد، و اوست كه هر چه در زمين و آسمان است سائل از وي هستند و او معطيِ همه.

{يَسْئَلْهُ مَنْ فِي السَّمواتِ وَالأَرضِ كُلَّ يَوْم هُوَ فِي شأْن }.

«هر چه در آسمان و زمين است از او سؤال مي

ص: 945

كنند و او هر روز در كار جديدي است.»

پس ذات خدا بي مثل است، صفات وي نيز بي مثل است، در معطي بودن و مسؤول بودن هم بي مثل و مانند است.

امام سجاد عليه السلام در دعاي عرفه مي گويد:

«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيءٌ وَ لا يَعْزُبُ عَنْهُ عِلْمُ شَيء»؛ «همانندي ندارد و هم از علم او چيزي مخفي نماند.»

«أَنتَ الَّذي لا تَمُدُّ فَتَكُونَ مَحْدُوداً وَلَمْ تُمَثَّلْ فَتَكُونَ مَوْجوداً».

«تو آن خدايي كه حدّ بر نداري تا محدود گردي. و مثل و شبيه نمي گيري تا مخلوق شوي.»

مثل گيري مساوي با مخلوق شدن است كه لازمه اش محدود بودن نيز هست. پس بي نهايت بودن خداوند كه بيشتر بيان شد، دليل بر بي مثال بودن او جلّ شأنه بوده و بي مثال بودن دليل بر واحد بودن اوست.

هر چه هست و بود و خواهد بود نيز مثل دارد جز خداوند عزيز

هر چه را جويي جز او يابي نذير اوست دايم بي نظير و ناگزير

شيخ محمود شبستري مي گويد:

ظهور جمله اشياء به ضد است ولي حق را نه مانند و نه نِدّ است

چو نبود ذات حق را شبه و همتا ندانم تا چگونه داند او را

ندارد ممكن از واجب نمونه چگونه داندش آخر چگونه

زهي نادان كه او خورشيد تابان به نور شمع جويد در بيابان

البته منظور از نفي مِثل و شبيه، نفي تماثل و تشابه تامّه است؛ نه نفي سنخيت تامّه يا نفي تشابه جزئي؛ يعني مراد اين است كه «چيزي شبيه خدا نيست»، نه اين كه «چيزي به خدا شبيه نيست». ميان اين دو

ص: 946

عبارت فرق است. منظور از نفي شبيه، نفي همانند و همتا است، كه با اين نفي، توحيد اثبات مي شود. اما منظور از شباهت به خدا، بيان ارتباط خالق و مخلوق، و سنخيّت بين آن دو است. اگر شباهت موجود ميان خالق و مخلوق را نفي كنيم در واقع ارتباط خالق و مخلوق را نفي كرده ايم.

خداوند علّت تامّه و هستي بخش و جهان معلول وي است. در حكمت متعاليه اين بحث به اثبات رسيده است كه معلول شأني از شؤون علت تامّه خويش است. بحث سنخيّت نيز يكي ديگر از بحث هاي فلسفي است كه در آن ضرورت سنخيّت ميان علّت معلول به ثبوت رسيده است. بدين جهت بايد تشابهي ميان علت و معلول و خالق و مخلوق باشد تا بتوان آن ها را به همديگر نسبت داد.

عرفا نيز جهان را تجلّي اسماء و صفات الهي مي دانند. پس بايد بين «مَجْلي» و «مُتَجَلّي» تشابه و سنخيت باشد. ليكن اين تشابه جزئي و ذو مراتب است؛ يعني هر مخلوقي به اندازه سعه وجودي خود معرّف حضرت حق بوده و عالَم با همه اجزايش شأني از شؤون بي پايان حضرت احديت است. و به قول حافظ:

هر دو عالم يك فروغ روي اوست گفتمت پيدا و پنهان نيز هم

اين همه عكس مي و رنگ مخالف كه نمود يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد

اين مطلب با توجه به آنچه كه در حكمت متعاليه ثابت شده است، از وحدت وجود و تشكيك وجود، بهتر درك مي شود.

همه موجودات در وجود داشتن به خدا شباهت دارند؛ زيرا خالق و مخلوق

ص: 947

هر دو موجودند و شديدترين نوع ارتباط ميان خالق و مخلوق، ارتباط وجودي است.

از آنجا كه وجود به همراه خود كمالاتي؛ از قبيل علم و حلم، جمال و كمال و... را دارد، از اين رو موجودات به خصوص انسان در اين صفات و ساير فيوضات وجوديِ حضرت باري تعالي به وي شباهت دارند.

مسأله مثليّت كه در روايات و ادعيه مأثوره بيان شده به اين معني است كه آورديم.

در روايتي آمده است كه خداوند مي فرمايد: «عَبْدي اَطِعْني حَتّي اَجْعَلَكَ مِثْلي» ؛ «بنده من! مرا اطاعت كن تا تو را مانند خود گردانم.» از اين رو، عرفا انسان را شبيه ترين موجود به خدا و از ميان انسان ها، انسان كامل را اشبه از همه مي دانند.

شيخ محمود شبستري مي گويد:

ز احمد تا احد يك ميم فرق است جهاني اندرين يك ميم غرق است

در روايات مربوط به قرب نوافل و قرب فرايض نيز اين مضمون به چشم مي خورد كه خدا مي فرمايد:

«بنده من در اثر قرب فرايض به مقامي مي رسد كه او دست من مي شود كه با آن كار مي كنم و چشم من مي شود كه با آن مي بينم و... و در اثر قرب نوافل به مقامي مي رسد كه من دست او مي شوم كه كار مي كند و چشم او مي شوم كه مي بيند و گوش او مي شوم كه مي شنود.»

ميزان و معيار تشابه به خداوند، تزكيه و تكامل آدمي است. از آنجا كه انسان كامل پاك ترين و كامل ترين موجود است، شبيه ترين موجود به خدا نيز

ص: 948

خواهد بود.

حضرت استاد علامه حسن حسن زاده آملي دام ظلّه در تفسير آيه شريفه {لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيءٌ } مي فرمود: انسان كامل مثل خداست و چيزي مانند انسان كامل نيست.

با توجه به اين توضيحات، خلاصه كلام اين مي شود كه منظور از نفي مثليّت از خدا، مثليّت در الوهيت و ربوبيّت است، نه مثليّت در كمال و جمال؛ زيرا هر كمال و جمالي فيضان جمال و كمال او و قطره اي از درياي بي پايان حضرت اوست.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«نَزِّلُونا عَنِ الرُّبُوبيَّةِ فَقُولُوا فِينا ما شِئْتُمْ»؛ «ما اهل بيت را از مرتبه ربوبيّت پايين بياوريد، پس هر چه در علوّ مقام ما مي خواهيد بگوييد.»

زيرا علم و حلم و جمال و كمالشان همه خدايي بوده و خودشان آيينه تمام نماي خدايند. پس جز الوهيّت و ربوبيّت، همه چيزشان از او و شبيه به اوست.

بنابراين، آنچه ممنوع است، تشبيه كلّي است كه همان تشبيه در ربوبيّت است، نه تشبيه جزئي كه تشبيه در مرآتيّت و صفات و صفا است.

ولي تشبيه كلّي نيست ممكن ز جست و جوي او مي باش ساكن

دهم ذي الحجه

عيد قربان

روز دهم ماه ذي حجه (دوازدهمين ماه قمري) عيد قربان است و از اعياد مهم و رسمي مسلمانان به شمار مي رود. " عيد اضحي" نام ديگر اين روز است. از سنتهاي اسلامي قرباني كردن گوسفند و تقسيم آن بين مستمندان در اين روز است. كساني كه به سفر حج مي روند. در چنين روزي در صحراي "منا" قرباني مي كنند و حاجي مي شوند. قرباني كردن، يكي از واجبات حج است. گراميداشت اين روز، احياي خاطرة

ص: 949

قرباني كردن اسماعيل (ع) توسط حضرت ابراهيم (ع) به فرمان خداوند است.روزه گرفتن در عيد قربان حرام است.

احكام نماز عيد فطر وقربان

١٥١٦ نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام عليه السلام واجب است و بايدبه ماعت خوانده شود، و در زمان ما كه امام عليه السلام غايب است مستحب مي باشد. و احتياط واجب آن است كه آن را به جماعت نخوانند، ولي به قصد رجاء مانع ندارد. و چنانچه ولي فقيه يا ماذون از طرف او اقامه جماعت نمايد،اشكال ندارد.

١٥١٧ وقت نماز عيد قربان از اول آفتاب روز عيد است تا ظهر.

١٥١٨ مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند و در عيد فطر مستحب است بعد از بلند شدن آفتاب افطار كنند و زكات فطره را هم بدهند بعد از نماز عيد را بخوانند.

١٥١٩ نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است كه در ركعت اول بعد از خواندن حمد و سوره بايد پنج تكبير بگويد، و بعد از هر تكبير يك قنوت بخواند و بعداز قنوت پنجم تكبيري بگويد و به ركوع رود و دو سجده بجا آورد و برخيزد، و در ركعت دوم چهار مرتبه تكبير بگويد و بعد از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و به ركوع رود و بعد از ركوع دو سجده كند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد

١٥٢٠ در قنوت نماز عيد قربان هر دعا و ذكري بخوانند كافي است ولي بهتر است اين دعا را به قصد اميد ثواب بخوانند: "اللهم اهل الكبرياء و العظمة و اهل الجود و الجبروت و اهل العفو و الرحمة و

ص: 950

اهل التقوي و المغفرة اسالك بحق هذا اليوم الذي جعلته للمسلمين عيدا و لمحمد صلي الله عليه و آله ذخرا و شرفا و كرامة و مزيدا ان تصلي علي محمد و آل محمد و ان تدخلني في كل خير ادخلت فيه محمدا و آل محمد و ان تخرجني من كل سوء اخرجت منه محمدا و آل محمد صلواتك عليه و عليهم اللهم اني اسالك خير ما سالك به عبادك الصالحون و اعوذ بك مما استعاذ منه عبادك المخلصون".

١٥٢١ مستحب است در نماز عيد فطر و قربان قرائت را بلند بخوانند.

١٥٢٢ نماز عيد سوره مخصوصي ندارد، ولي بهتر است كه در ركعت اول آن سوره"شمس" سوره و در ركعت دوم سوره "كاشيه" سوره را بخوانند، يا در ركعت اول سوره "سبح اسم" سوره و در ركعت دوم سوره "شمس" را بخوانند.

١٥٢٣ مستحب است در روز عيد فطر قبل از نماز عيد به خرما افطار كند،و در عيد قربان از گوشت قرباني بعد از نماز قدري بخورد.

١٥٢٤ مستحب است پيش از نماز عيد غسل كند، و دعاهايي كه پيش از نماز و بعد از آن در كتابهاي دعا ذكر شده به اميد ثواب بخواند.

١٥٢٥ مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند و در حال گفتن تكبيرها دستها را بلند كنند و نماز را بلند بخوانند.

١٥٢٦ بعد از نماز مغرب و عشاي شب عيد فطر و بعد از نماز صبح و ظهر و عصر روز عيد و نيز بعد از نماز عيد فطر مستحب است اين تكبيرها را بگويند:"الله اكبر الله اكبر لا اله الا الله و الله اكبر الله

ص: 951

اكبر و لله الحمد الله اكبر علي ما هدانا".

١٥٢٧ مستحب است انسان در عيد قربان بعد از ده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است تكبيرهايي را كه در مساله پيش گفته شد بگويد و بعد از آن بگويد: "الله اكبر علي ما رزقنا من بهيمة الانعام و الحمد لله علي ما ابلانا" ولي اگر عيد قربان را در مني باشد مستحب است بعداز پانزده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذي حجه است، اين تكبيرها را بگويد.

١٥٢٨ كراهت دارد نماز عيد را زير سقف بخواند.

١٥٢٩ اگر شك كند در تكبيرهاي نماز و قنوتهاي آن، اگر از محل آن تجاوز نكرده است بنابر اقل بگذارد، و اگر بعد معلوم شود كه گفته بوده اشكال ندارد.

١٥٣٠ اگر قرائت يا تكبيرات يا قنوتها را فراموش كند و بجا نياورد، نمازش صحيح است.

١٥٣١ اگر ركوع يا دو سجده يا تكبيرة الاحرام را فراموش كند، نمازش باطل مي شود.

١٥٣٢ اگر در نماز عيد يك سجده يا تشهد را فراموش كند احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز آن را رجاءا بجا آورد، و اگر كاري كند كه براي آن،سجده سهو در نمازهاي يوميه لازم است، احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز رجاءا دو سجده سهو براي آن نماز بنمايد.

پانزدهم ذي الحجه

ولادت امام علي الهادي عليه السلام

پيشگفتار

الحمد للَّه رب العالمين، والسلام علي النبيّين والصدّيقين، و صلوات اللَّه وبركاته علي خاتم المرسلين محمّد و آله الهداة الميامين.

گاه پيش خود مي انديشم كه آيا همين شناخت جزئي به نامهاي ائمه وتاريخ ولادت و شهادت آنها

ص: 952

براي ارتباط ما با اين بزرگواران كفايت مي كند؟وآيا فقط همين شناخت ما را پيرو آنان و آنها را امام ما مي گرداند؟ در اين صورت نشانه اقتداي به آنها چيست؟ اگر يكي از ما را در پيشگاه پروردگارحاضر كنند و خداوند از او بپرسند: پيشوا و يا پيشوايان تو كيانند؟ و او درپاسخ نام پيشوايانش را بر زبان آورد بدون آنكه ويژگيها و كردارها و تعاليم آنان را شناخته باشد، و ائمه عليهم السلام نه تنها اورا نشناسند كه حتي منكر شيعه بودنش شوند، آيا در اين صورت او عذري پذيرفتني در نزد خدا دارد؟ من در اين باره ترديد مي كنم و احتمال مي دهم كه بر دوستداران اهل بيت كه مدعي هوا خواهي خاندان پيغمبر و پيروي از راه و روش اين بزرگوارنند،واجب است كه آنان را به گونه اي مورد شناخت قرار دهند كه يمان آنها و ائمه ارتباط تام و كامل بر قرار كند والبته اين شناختي است كه از حد و مرز اسماوالقاب بسيار فُراتر مي رود و دست كم به شناخت شيوه كلي آنان در زندگي وقسمتي از آنچه كه آنان به اجراي آن دستور داده اند، مي انجامد.

اگر چنين احتمالي صواب باشد، بر يك فرد شيعه واجب است كه دربرنامه مطالعتي و پژهشي خود، شناخت تاريخ ائمه عليهم السلام را ولو بطور خلاصه،بگنجاند.

هر چند كه شناخت بيشتر سيما و زندگي اين رهبران و غور و تأمل در گفتار آنان، بر درجات انسان در پيشگاه پروردگار مي افزايد و بهاي كردارصالح او را افزوني مي بخشد.

آنچه در صفحات بعد به آن خواهيم پرداخت در واقع بضاعت مزجاتي است كه به پيشگاه ائمه عليهم السلام به تحفه مي بريم به اين اميد كه خداوند متعال به فضل و كرم

ص: 953

خويش آن را از ما به نيكويي قبول كند. محمّدتقي مدرّسي

زندگاني حضرت

نام: علي پدر و مادر: امام جواد و سمانه شهرت: هادي، نقي كنيه: ابو الحسن سوّم زمان و محلّ تولّد: 15 ذيحجّه سال 213 هجري در مدينه.

زمان و محلّ شهادت: سوّم رجب سال 254 در سنّ 41 سالگي در شهر "سامراء" بر اثر زهري كه با دسيسه "معتزّ")سيزدهمين خليفه عبّاسي(توسط معتمد عبّاسي، به آن حضرت خوراندند، به شهادت رسيد.

مرقد شريف: شهر سامره، واقع در عراق.

دوران زندگي: در سه بخش: 8 - 1 سال قبل از امامت)از سال 212 تا220ه.

ق(2 - دوران امامت، در زمان خلفاي قبل از متوكّل 12 سال)از سال 220 تا 232 ه.

ق(.

3 - دوران امامت در سخت ترين شرائط، در زمان خلافت چهارده ساله ديكتاتوري متوكّل)دهمين خليفه عبّاسي(و سپس خلفاي بعدي.

نقطه عطف جنبش مكتبي از هنگامي كه آدم ابو البشرعليه السلام به زمين فتنه ها و بلايا هبوط كرد،وتا زمان بر پايي قيامت، همواره ميان نيكان كه در جستجوي خشنودي خدايند و گمراهان كه از دسيسه هاي شيطان پيروي كردند، مبارزه و ستيزبر قرار بود و هست.

با اين حال زمين هيچ گاه و در هيچ برهه اي از وجود باقيماندگان تبارپيامبران و پيروانشان كه از فساد و تباهي در زمين جلوگيري و حجّتِ خداي را بر مردمان، اقامه مي كرده اند، تهي نبوده است.

پروردگار سبحان در اشاره به همين حقيقت مي فرمايد:)فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ(1)).

"پس چرا نبود از قرنهاي پيش از شما بازماندگاني كه از تباهكاري درزمين نهي كنند.

" او مي فرمايد اين "بقيه صالحه"، پيامبران مرسل يا جانشينان پيامبرو يا علماي ربّاني بوده اند كه درفش دعوت به

ص: 954


1- 1. سوره هود، آيه 116.

سوي خدا و قيام به فرمان اورا به ميراث برده بودند.

امام هادي عليه السلام اين رهبريِ خردمندانه را از پدر بزرگوارش، امام جواد،به ارث برده بود كه ميراث رسول خداصلي الله عليه وآله، خاتم پيامبران كه بر تمام مكاتب الهي برتري و هيمنه داشت، بدو منتهي مي شد، به ارث برده بود.

بندگان برگزيده خدا، امامت ربّاني را به ميراث بردند و علماي ربّاني وزاهدان و صالحان شيعه، حق و پيروي از خط مشي پيامبران را ميراث خويش گرفتند.

هدف اين خط مبارك، تحقّق بخشيدن به همان آرمانهايي بود كه پيامبران وصالحان در طول تاريخ براي تحقّق بخشيدن آنها كوشيدند و به عبارتي به همان آرمانهايي كه خداوند متعال در اين آيه آنها را به اختصاربيان كرده است، جامه تحقّق پوشاندند:)لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ(1)).

"همانا كه ما پيامبران خويش را با نشانيها فرستاديم و با ايشان كتاب وترازو فرو فرستاديم تا مردم به قسط قيام كنند، و آهن را فرو فرستاديم كه درآن نيرويي است سخت و سودهايي براي مردم تا خدا شناسد آن را كه اووفرستادگانش را به غيب ياري مي كند كه خداوند توانا و عزّتمند است.

" آنچه در ديگر آيات قرآني و نيز در اين آيه بدان اشارت رفته، اهداف والاي بعثت پيامبران به شمار مي آيند كه عبارتند از: الف - دعوت به خدا با دلايل آشكار)بيّنات(.

اين نكته در اين فرمايش امير مؤمنان علي عليه السلام بروشني بيان شده است: "پس خداوند هر چند گاه پيامبراني فرستاده و به وسيله آنان به بندگان هشدار داد تا حق ميثاق را ادا كنند و

ص: 955


1- 2. سوره حديد، آيه 25.

نعمت فراموش شده را يادآرند و نهفته هاي خرد را آشكار سازند".

بابيدار كردن عقل و برانگيختن وجدان از زير ابرهاي غفلت و پالايش فطرت از آلودگيها و موانع و حجب، حجّت خدا بر بندگانش، از راه بعثت پيامبران تمام مي شود! ب - تلاوت كتاب خدا كه در آن تمام نيازمنديهاي مردم تبيين شده است.

از طريق تلاوت كتاب و آيات آن، پيامبران عليهم السلام به تزكيه و تعليم مردم همّت مي گماشتند.

خداوند در اين باره مي فرمايد:)هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْاُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ(1)).

"او)خدا(است كه آن كه در بي سوادان، پيامبري از خودشان برانگيخت تا بر ايشان آيات خدا را بخواند و پاكشان سازد و كتاب و حكمت بياموزدشان وگر چه پيش از اين در گمراهي آشكار بودند.

" ج - فراهم آوردن ميزان به اين معني كه ولّيِ امر)حاكم(كسي است كه ميان مردم به عدل و داد فرمان مي راند.

خداوند در اين باره فرمايد:)فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً(2)).

"نه چنين است، به پروردگارت سوگند كه ايمان به تو نياورند مگر آنكه تورا به داوري بگيرند آنچه ميانشان روي داده است سپس در دل خود از آنچه توقضاوت كرده اي چاره اي نيابند و كاملاً تسليم شوند.

" پس هر كه عهده دار منصب خلافت الهي شد ميزان حق و فرقان و نورمي گردد تا اگر شيوه ها به يكديگر مشتبه شد و نظريات و آرا با يكديگرتفاوت يافتند آنها به مردم بياموزند كه كدامين راه و كدامين شيوه آنانرا به سوي پروردگار و جلب خشنودي خالق رهنمون مي شود.

د - والاترين هدف از همه اين آرمانهاي برتر،

ص: 956


1- 3. سوره جمعه، آيه 2.
2- 4. سوره نساء، آيه 65.

تحقّق يافتن بالاترين درجات عدالت در بين مردم يعني "قسط" است كه جز با ايمانِ مردم به پيامبران وپيروي آنها از كتاب خداوند و تسليم در برابر ميزان، صورت نخواهد پذيرفت و هم از اين روست كه خداوند مي فرمايد:)لِيَقُومَ النَّاسَ بِالْقِسْطِ(.

بديهي است كه تحقّق كامل اين قسط، جز با اتكابه نيروي مادّي و بازدارنده اي كه در آهن متجلّي است و فرو فرستاده از جانب خداست و درآن قوّتي است سخت، ميّسر نخواهد بود.

آهن نيز به سهم خود، اگر در دستان دلير مردانِ از جان گذشته در راه خدا وبراي ياري دين و پيامبران او نباشد، مفهومي نخواهد داشت.

اگر اين دلاوران، آهن را براي دفاع از وحي خدا و خط مشي پيامبران خدا به كار برند، ياري خدا نيز بر آنان فرود آيد كه خداوند بسيار تواناوعزّتمند است وخود فرموده است:)وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌ عَزِيزٌ (1)).

"و خدا البته ياري كند آن را كه به ياري او برخاسته كه خداوند تواناوعزّتمند است.

" اين آرمانها، خط و حركت مكتبي بود كه امام هادي عليه السلام در روزگارخويش زمام آنرا را به دست داشت.

اينك بايد پرسيد كه نقاط عطف اين خط از هنگام تشكّل آن در عصر امام علي عليه السلام تا زمان امام هادي چه چيزهايي بوده است؟ پس از پيوستن پيامبرصلي الله عليه وآله به "رفيق اعلي"، امّت تازه بنياد اسلام به پيشوايي نياز داشت كه از ميراث آن حضرت پاسداري كند و از خط اصيل وي كه از چپ وراست اماج حملات عدّه اي قرار مي گرفت، دفاع كندوارزشهاي والايي را كه توسط وحي فرود آمده بود، در ميان امّت استواري بخشد.

اميرمؤمنان به بهترين شكل به اين وظيفه همّت گمارد و گروهي ازبرگزيدگان و

ص: 957


1- 5. سوره حج، آيه 40.

پاكان امّت، كه جزو همان "بقيه صالحه" بودند به گرد اوجمع آمدند و به دفاع از خط اصيل رسالت الهي مشغول شدند.

با وقوع جنگ صفين، شكاف ميان اين خط با ساير خطوط، وضوح بيشتري به خود گرفت و ابرار كه بقيه سلف صالح پيامبرصلي الله عليه وآله نيز در ميان آنان بودند، كلاً به سوي امام علي گرايش يافتند و اين خط برغم وحشت ايجاد شده از طرف حزب حاكم اموي، همچنان برجستگي و برتري خويش را حفظ كرد.

امّا آوازه اين خط در دنيا نپيچيد مگر پس از آنكه رنگ خون به خود گرفت و حرارت فاجعه را پس از واقعه طف لمس كرد.

بنابر اين اگر بگوييم اين خط در روز صفين متبلور شد، بايد بگوييم كه رشد و تكامل آن در روز عاشورا به وقوع پيوست.

در زمان امام زين العابدين اين صبغه الهي دو چندان شد و در روزگارامامت امام باقر خط مشي توحيدي تبلور يافت.

چرا كه در اوج آن عقل نيِّر با وحي منزل تلاقي پيدا كرد.

در دوران پيشوايي امام صادق ونيزجزئيّات اين خط در احكام و اخلاق و آداب و مواعظ بصورتي كامل ترسيم شد.

در دوره امام كاظم اين خط رنگي سياسي يافت زيرا مسأله طرح ريزي انقلابي مردمي در كار بود.

امّا در دوران ائمه بعدي يعني امام رضا و سه فرزندش عليهم السلام خط مكتبي به عنوان يك نيروي سياسي و اجتماعي و نفوذيافته در هيأت حاكمه كه در تصميم گيريها و اشراف بر حيات دينيِ جامعه نيز بي تأثير نبودند، تجلّي پيدا كرد.

دوران امام هادي، به تجلّي قدرت خط مكتبي در تمام زمينه هامتمايز بود.

اگر چه نظام عبّاسي همواره و بويژه در دوران متوكّل عبّاسي

ص: 958

به قدرت سركوب خويش متمايز بود.

شايد بتوان از برخي از شواهد تاريخي زير، به اوضاع و احوال شيعيان در دوران امامت امام هادي پي برد:

اوضاع و احوال شيعيان در دوران امام هادي

1 - در حديث مفصلي كه شيخ كليني در مورد آنچه كه پس از وفات امام جوادعليه السلام رخ داد روايت كرده، آمده است: "چون ابو جعفر)امام جواد(درگذشت از خانه ام بيرون نيامدم تاآنكه دانستم سران طايفه)شيعه(نزد محمّد بن فرج الرخجي كه ازاصحاب موثق امام رضا و امام جواد و وكيل امام هادي بود گرد آمده درباره امر)امامت(به رايزني مي پردازند".

(1) اين روايت بيانگر آن است كه شيعيان در آن روزگار مجالسي داشتندكه در آنها در باره امور بسيار مهم به گفتگو و رايزني مي نشستند.

يكي ازاين امور مهم، شناخت امام و بيعت با او و پذيرفتن دستوراتش بوده است.

آنان پس از وفات امام جوادعليه السلام، به خاطر وجود اخبار صحيحي كه در دست داشتند، بر امامت امام هادي اجماع كردند.

در پايان اين روايت آمده است: همه كساني كه در آن مجلس بودند به امامت امام هادي تسليم شدند.

شيخ مفيد همچنين مي افزايد: "اخبار در اين باره بسيار فراوان است بطوري كه اگر بخواهيم همه اين اخبار را در اينجا بيان كنيم كتاب طولاني شود.

همين كه شيعيان پس از امام جواد بر امامت امام هادي اجماع كرده اند و كسي در آن زمان جز خود آن حضرت ادعاي امامت نكرد، ما رااز ايراد اخبار و نصوص صريح بر امامت آن حضرت بي نياز مي سازد".

(2) بنابر اين مي بينيد كه شيخ مفيد، امامت امام هادي را به اجماع سران شيعه مربوط مي داند.

چرا كه آنان برگزيدگان امّت و از فقهاي بزرگ بودند و معرفت آنان به امامي كه با وي و پدر و جدّ بزرگوارش زيسته بودند، راهي

ص: 959


1- 6. چنان كه گفته شد اين حديث مفصل است و ما تنها به نقل قسمتي كه در اينجاضروري مي نمود پرداختيم. بحار الانوار، ج 50، ص 120.
2- 7. بحارالانوار، ج 50، ص 121 به نقل از ارشاد مفيد، ص 308.

عقلاني براي شناخت امام به حساب مي آيد.

سخن شيخ مفيد و حديثي كه او روايت كرده، فقط بيانگر اوضاع واحوال طايفه شيعه در آن دوران است.

2 - فتح بن خاقان وزير متوكّل بود امّا به امام هادي مهر مي ورزيدوعلّت اين مهر ورزي يا گرايش شخصي او بود و يا اينكه وي در حقيقت يكي از ياران نفوذي آن حضرت در دستگاه حاكمه به شمار مي آمد.

امّا درروايت آمده است كه آن حضرت به خاطر حفظ جان فتح بن خاقان او رامورد نكوهش قرار داده است.

اجازه دهيد به حديث زير كه بيانگرگوشه اي از كرامات امام هادي و در عين حال نمودار بخشي از اوضاع واحوال شيعه در آن دوران است، گوش بسپاريم: روزي نزد امام عليه السلام رفته عرض كردم: سرورم! اين مرد مرا طرد كرده وروزي ام را بريده و ملولم ساخته است و نزد او به چيزي متّهم نيستم مگر به اين جرم كه ملازم شمايم و اگر شما چيزي از او درخواست كنيدقبول آنرا از شما لازم مي داند، بنابر اين بر من منّت نهيد و از او درخواست كنيد.

امام فرمود: اگر خدا خواهد كفايت شوي.

چون شب فرا رسيد، پيغام رسانان متوكّل يكي پس از ديگري نزد من آمدند.

من نزد متوكّل رفتم.

فتح بن خاقان كه بر در ايستاده بود، پرسيد:اي مرد شبانه در خانه ات چه چيزي نهان داشته اي، اين مرد از بس كه تورا طلبيده مرا به ستوه آورده است! درون رفتم و متوكّل را ديدم كه بر بسترش نشسته است.

پرسيد: اي ابوموسي! ما از تو غافليم و تو نيز ما را به فراموشي سپرده اي، چه چيزي ازتو پيش من است؟ گفتم: فلان انعام و فلان رزق

ص: 960

و چيزهايي نام بردم و اودستور داد آنها را دو برابر به من دادند.

سپس از فتح پرسيدم: آيا امام هادي عليه السلام بدين جا آمد.

پاسخ داد: نه.

گفتم: يادداشتي نوشته بود؟ پاسخ داد: نه.

آنگاه من بازگشتم.

فتح مرا دنبال كرد و به من گفت: شك ندارم كه تو از او خواستي برايت دعا كند.

پس از ايشان براي من نيز دعايي خواهش كن.

چون نزد امام رفتم، به من گفت: اي ابو موسي! اين آبروي رضاست.

عرض كردم: به بركت شما سرورم! امّا به من گفتند كه شما نه پيش متوكّل رفتيد و نه از او درخواستي كرديد.

فرمود: خداوند مي داند كه ما در امور مهم جز بدو پناه نمي بريم و دركارهاي دشوار جز بر او توكّل نمي كنيم و ما را عادت داد كه چون از اودرخواست كنيم، اجابتمان كند و مي ترسيم از اين شيوه منحرف شويم كه او نيز از ما روي گرداند.

عرض كردم: فتح وزير متوكل به من چنين و چنان گفت.

امام فرمود:او به ظاهر، ما را دوست دارد و در باطن از ما كناره مي گيرد.

دعا براي كسي است كه پروردگارش را مي خواند: چون در طاعت خدا خود راخالص كردي و به رسول خداصلي الله عليه وآله و به حقّ ما اهل بيت اعتراف نمودي واز خدا چيزي در خواست كردي، تو را بي بهره نگذارد.

(1) 3 - امام هادي در سامرّا كه مركز خلافت بود سكونت داشت و نزدمتوكّل مي رفت.

راويان در باره نحوه ورود آن حضرت بر متوكّل گفته اند: زماني كه امام هادي به كاخ متوكل نزديك مي شد هيچ يك از كساني كه بر در كاخ متوكل منتظر ايستاده بودند، از هيبت و جلال امام چاره اي جز پياده

ص: 961


1- 8. بحارالانوار، ج 50، ص 127.

شدن از مركبهاي خويش نداشتند.

.محمّد فرزند حسن فرزنداشتر علوي، يكي از اين صحنه ها را چنين نقل مي كند: با پدرم بر در كاخ متوكّل بوديم.

در آن هنگام من بچه بودم و در ميان عدّه اي از خاندان ابو طالب وبني عبّاس و سپاهيان قرار داشتم.

چون امام هادي عليه السلام وارد شد همه مردم از مركبهاي خود پياده شدند تا آن حضرت به درون رفت.

يكي از حاضران به ديگران گفت: چرا به خاطر اين بچّه پياده شويم در حالي كه او نه شريفتر از ما و نه بزرگتر و سالخورده تروداناتر از ما است؟ آن عدّه گفتند: به خدا سوگند براي او پياده نمي شويم.

ابو هاشم به آنها گفت: به خدا قسم چون او را ببينيد به خاطرش باحقارت و ذلّت از مركبهايتان پياده مي شويد.

مدّتي نگذشته بود كه امام به طرف آن جمع آمد و تا چشم حاضران به او افتاد همگي از مركبهاي خودفرود آمدند.

سپس ابو هاشم از آنها پرسيد: مگر ادعا نمي كرديد كه به خاطر او فرود نخواهيد آمد؟ آنها پاسخ دادند: به خدا قسم ما اختيار دارخويش نبوديم كه فرود آمديم.

(1) هر گاه امام هادي بر متوكّل وارد مي شد، پرده ها را برايش كنارمي زدند و با تمام وقار آن حضرت را مورد احترام قرار مي دادند.

درروايت آمده است: يكي از اشرار، روزي به متوكّل گفت: هيچ كسي با توبيشتر از آن نمي كند كه تو با هادي مي كني.

در خانه كسي نمي ماند جز آن كه او را خدمت مي كند وزحمت بالا زدن پرده و باز كردن درب را بعهده مي گيرند حال آنكه اگر مردم اين مسائل را بفهمند خواهند گفت: اگرخليفه از شايستگي وي براي خلافت بي خبر نبود بااو چنين رفتار نمي كرد.

(2) از اين حديث مفصّل كه

ص: 962


1- 9. بحارالانوار، ج 50،ص 137.
2- 10. همان مأخذ، ص 128.

گوشه اي به بحث ما مرتبط بود نقل كرديم، برمي آيد كه آن حضرت حتّي در كاخ ستمگرترين خليفه عبّاسي در عصرخودش يعني متوكّل، از چه شكوه و جلالي برخوردار بوده است.

آن حضرت چون بر خليفه وارد مي شد، با وي به حق به موضع گيري وگفتگو مي پرداخت.

به عنوان مثال روزي آن حضرت نزد متوكّل رفت.

متوكّل از او پرسيد: اي ابو الحسن! از ميان مردم چه كسي در شاعري تواناتر است؟ امام در پاسخ، نام شاعري علوي را ذكر كرد و فرمود: چون اين ابيات را سروده است: لقد فاخرتنا من قريش عصابة بمط خدود و امتداد اصابع(1) فلما تنازعنا القضاء قضي لنا عليه بما فاهوا نداء الصوامع(2) متوكّل پرسيد: نداء الصوامع چيست؟ امام عليه السلام فرمود: أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً.

جدّ من ياجدّ شما است.

متوكّل از اين سخن بسيار خنديد و گفت: او جدّ توست و ما تو را از اونمي رانيم.

(3) يك بار ديگر متوكّل، امام را به مجلس باده نوشي خويش داخل كردواز او خواست كه وي را در آنچه بدان مشغول بود، همراهي كند.

ولي امام او را موعظتي بليغ فرمود.

اجازه دهيد اين ماجرا را آنچنان كه مسعودي در تاريخ خود آورده است، نقل كنيم.

وي گويد: از امام هادي پيش متوكّل بدگويي كرده و گفته بودند در خانه اش نامه ها وسلاحهايي از پيروان قمي اش دارد و بر اين قصد است كه به حكومت دست يابد.

متوكّل عدّه اي از تركها را به خانه آن حضرت روانه كرد.

آنها شبانه به خانه حضرت يورش بردند امّا چيزي در آنجا نيافتند وخود آن حضرت رادر اتاقي در بسته پيدا كردند، او جامه اي پشمين بر تن داشت و روي ريگ و خاك نشسته و توجهش به خداي تعالي معطوف بود

ص: 963


1- 11. گروهي از قريش با بر چيدن ابروها)از روي تكبر(و دراز گردانيدن انگشتان با مابه مفاخرة برخاستند.
2- 12. چون با يكديگر منازعه كرديم، قضا به نفع ما و بر زيان ايشان حكم داد بدانچه بانگ صومعه ها گفتند.
3- 13. بحار الانوار، ج 50، ص 129.

و آياتي از قرآن رامي خواند.

مأموران او را در همان حال نزد متوكّل برده گفتند: در خانه اش چيزي نيافتيم و او را ديديم كه رو به روي قبله نشسته است و قرآن مي خواند.

متوكّل آن لحظه در مجلس باده گساري نشسته و جام شراب به دستش بود.

امام عليه السلام را نزد او بردند.

چون متوكّل چشمش به امام افتادهيبت وبزرگي امام در وي كارگر شد.

او را در كنارش نشاند و جامي راكه در دست داشت، به طرف آن حضرت گرفت.

امام فرمود: به خدا گوشت و خون من هرگز خمر ننوشيده اند، مرا عفوكن.

متوكّل آن حضرت را معاف كرد و آنگاه گفت: برايم شعري بخوان.

امام پاسخ داد: من اندكي شعر مي دانم.

متوكّل گفت: گريزي نيست.

امام كه در كنار متوكل نشسته بود، آغازبه خواندن اشعار زير كرد: باتوا علي قلل الأجبال تحرسهم غلب الرجال فلم تنفعهم القلل(1) و استنزلوا بعد عز من معاقلهم و اسكنوا حفرا يابئسما نزلوا(2) ناداهم صارخ من بعد دفنهم اين الأساور و التيجان و الحلل(3) اين الوجوه التي كانت منعمة من دونها تضرب الأستار والكلل(4) فافصح القبر عنهم حين ساءلهم تلك الوجوه عليها الدود تنتقل(5) قد طال ما اكلوا دهراً و ما شربوا و اصبحوا اليوم بعدالأكل قد اكلوا(6) متوكّل از شنيدن اين ابيات چنان گريست كه محاسنش به آب ديدگانش تَر شد، حاضران نيز.

گريستند.

آنگاه چهار هزار دينار به امام هادي عليه السلام داد و او را در كمال احترام به خانه اش باز گرداند.

(7) بنابر آنچه كه در منابع تاريخي مي خوانيم بسياري از نزديكان ومحرمان اسرار خليفه، پيرو امام هادي بودند.

البته ممكن است اين پيروي حقيقي بوده و يا به اين خاطر بوده است كه شيعه را وزنه اي سياسي مي دانستند.

به عنوان نمونه فتح بن

ص: 964


1- 14. بر فراز قلّه هاي كوههايي كه آنان را نگاهباني مي كرد خفتند و مغلوب شدند و قله هاآنها را سودي نرساند.
2- 15. پس از دوره اي از عزّت و سر فرازي از دژهايشان پايين كشيده شدند و در گودالي مسكن گرفتند اي واي كه درچه جاي بدي فرود آمدند!
3- 16.بانگ دهنده اي پس از دفن آنها فرياد زد: كجا رفت آن دستبندها و تاجها وجامه هاي فاخر ابريشمين؟
4- 17.كجا شد آن چهره هاي به ناز پرورده كه در برابر آنها پرده ها مي زدند و سايبانها؟
5- 18. پس قبر، چهره آنان را نشان دهد هنگامي كه بدشان آيد: اين است چهره هايي كه كرمها)براي خوردن آنها(بر روي چهره شان رفت و آمد مي كنند.
6- 19. دير زماني كامراني و عيش و نوش كردند و امروز چنان شده اند كه پس از آن همه خوردن و كامروايي كردن، خورده مي شوند.
7- 20. بحارالانوار، ج 50، ص 212 - 211.

خاقان كه يكي از بزرگترين وزيران متوكّل بود و به هنگام كودتاي تركها عليه خليفه با او كشته شد، پيوسته مي كوشيد به امام تقرّب جويد و از برخي روايات هم پيداست كه متوكّل او را متّهم به شيعي گري مي كرد كه اين امر خود نشانگر آن است كه متوكّل تا حدودي به وضع او پي برده بود.

(1) در باره فتح آمده است كه متوكّل به او گفت: اي فتح اين)امام هادي(دوست توست و در صورت فتح خنديد، و فتح هم در چهره خليفه خنديد.

همچنين از داستان زير آشكار مي شود كه برخي از فرماندهان سپاه نظام، مهر آن امام و چه بسا ولايت او را در دل نهان داشتند.

از طرفي اين ماجرا گوشه اي از انتشار دوستي امام و احترام او در بين عموم مردم،بخصوص در حرمين شريفين)مكّه و مدينه(، پرده بر مي دارد.

از يحيي بن هرثمة، فرمانده سپاه عبّاسي، نقل مي كنند كه گفت:متوكّل مرا به مدينه فرستاد تا امام هادي را به خاطر مطلبي كه در باره اوشنيده بود، به نزدش ببرم.

چون به مدينه رفتم، مردم آنجا چنان بناي بانگ و شيون نهادند كه تا آن هنگام همانند آن را نشنيده بودم.

من شروع به تسكين دادن آنها كردم وسوگند خوردم كه در باره وي به انجام كارناپسندي مأمور نشده ام، آنگاه به بازرسي منزلش پرداختم و در آنجاچيزي جز قرآن و دعا و همانند اينها نيافتم.

سپس او را حركت دادم وخودعهده دار خدمتش شدم و با وي خوشرفتاري كردم.

يكي از روزها در حالي كه آسمان صاف بود و خورشيد هم مي درخشيد، بر مركبش سوار شد در حالي كه باراني در بر كرده و دم مركبش را گره زده بود، من از كار او در شگفت

ص: 965


1- 21. بحارالانوار، ج 50، ص 196، حديث هشتم.

شدم امّا ديري نپائيد كه ابري در آسمان پيدا شد و باراني تند با ريدن گرفت و كار ما بسيار دشوارگشت.

در اين هنگام امام هادي رو به من كرد و گفت: من مي دانم آنچه راكه ديدي)بستن دم مركب(غريب شمردي و پيش خود پنداشتي كه من دراين كارها از تو داناترم.

امّا اين گونه نبود كه تو گمان كردي بلكه من درصحرا پرورش يافته ام و بادهايي را كه دنبال خود باران دارند، بهترمي شناسم از اين رو خود را براي بارش باران آماده كردم.

چون به مدينة السلام رسيدم، ابتدا نزد اسحاق بن ابراهيم طاهري كه والي بغداد بود، رفتم.

او گفت: اي يحيي! اين مرد زاده رسول خداصلي الله عليه وآله است ومتوكّل هم همان كسي است كه او را مي شناسي اگر او را عليه اين مرد بر انگيزي او را خواهد كشت و آنگاه رسول خداصلي الله عليه وآله خصم تو خواهدبود.

به او پاسخ دادم: به خدا سوگند از او جز كردار نكو نديدم.

آنگاه به سمت سامرّاء روانه شدم و در آغاز نزد وصيف تركي كه ازياران او بودم، رفتم وصيف به من گفت: به خدا قسم اگر يك مو از سراين مرد)امام هادي(كم شود با من طرفي! من از گفتار اين دو)اسحاق ووصيف(تعجب كردم.

آنگاه از آنچه از امام هادي ديده بودم، متوكّل را آگاه كردم و او رابسيار تمجيد گفتم.

متوكّل نيز پاداش خوبي به امام هادي داد و به وي بسيار احترام گذاشت و خوبي كرد.

(1) روزگار امام هادي عليه السلام به واسطه وجود تحولات سياسي، دوره ممتازي بود.

چرا كه در اين دوره، بازگشت تركان به كاخ عبّاسي فزوني گرفت و هر يك از فرماندهان آنان به طرف

ص: 966


1- 22. بحارالانوار، ج 50، ص 208 - 207.

يكي از نامزدهاي خلافت گراييده بودند و در پي فرصت مي گشتند تا نامزد مورد نظر خود را به حكومت بنشانند و با خليفه ناميدن او و به نام وي امور و مصالح كشور راهر طور كه خواهند به بازي بگيرند.

پس از وفات معتصم، فرزندش الواثق باللَّه عهده دار حكومت شدوابن الزيات را به وزارت خويش برگزيد و بر برادر خود جعفر خشم گرفت.

امّا حكومت او ديري نپاييد كه با مرگ وي پايان پذيرفت ومتوكّل جانشين او شد وابن الزيات را كشت.

دوران حكومت متوكّل تا حدودي روي ثبات و آرامش به خود ديد.

اندكي پيش از مرگ واثق از وي در باره جانشينش پرسيد و او پاسخ داد: خدا مرا نبيند كه خلافت را زنده و مرده به گردن خويش بندم! از اين سخن معلوم مي شود كه خلافت در عصر او حاوي چه مفهومي بوده است.

آيا مگر اين واژه بجز سركوب و فريب و توطئه و غوطه وري درشهوتها مفهومي ديگري هم داشت؟ بعلاوه مگر او خود برادرش متوكّل راپس از آنكه اِمارت حج را بدو سپرد، به اين خاطر كه پي برد او بر سرخلافت با وي به رقابت پرداخته، روانه زندان نكرد و شفاعت هيچ كس را هم در باره او پذيرا نشد؟ پس از وفات الواثق باللَّه، متوكّل به حكومت رسيد و چنان كه گفتيم عصر او تا حدودي شاهد ثبات و آرامش بود.

امّا اين آرامش و ثبات برپايه ظلم و گمراه سازي مردم استوار گشته بود.

برجسته ترين نمودهاي سياستِ وحشت آفرين او، در اقدامات وي درقبال علوي ها تجلّي مي يابد.

او دستور داد قبر سيد الشهداءعليه السلام را به همراه خانه هاي اطرافش ويران كنند و به جاي آن زمين را شخم

ص: 967

زنند و تخم بكارند و آبياري كنند كه تمام آثار آن محو شود و مردم هم از زيارت آن قبر منع شوند و ندا داد هر كه پس از سه روز در اطراف قبر ديده شود گرفتار و به زندان "مطبق" سپرده خواهد شد.

مردم هم از ترس اينكه مبادا دستگير شوند، گريختند، در واقع متوكّل با پيش گرفتن اين سياست حميّت و خشم مسلمانان و بويژه بغداديان را كه به سب علويها در مساجد و خيابانها اعتراض كرده بودند، برانگيخت.

(1) همچنين در دوران خلافت متوكّل خشكسالي وحشتناكي در عراق روي داد و بسياري از مردم جان خود را از دست دادند.

در اين اثنا روميان، با ديدن ضعف حكومت عبّاسي در بلاد اسلام طمع كردند و از نو حملات خود را به شهر قاليقلا واقع در جنوب آسياي صغير،آغاز كردند و مردم آنجا را شكست سختي دادند.

احاديث گهربار منتخب

قالَ الا مامُ اءبو الحسن، عليّ الهادي صلوات اللّه و سلامه عليه:

1 مَنِ اتَّقيَ اللّهَ يُتَّقي، وَمَنْ اءطاعَ اللّهَ يُطاعُ، وَ مَنْ اءطاعَ الْخالِقَ لَمْ يُبالِ سَخَطَ الْمَخْلُوقينَ، وَمَنْ اءسْخَطَ الْخالِقَ فَقَمِنٌ اءنْ يَحِلَّ بِهِ سَخَطُ الْمَخْلُوقينَ.(2)

ترجمه:

فرمود: كسي كه تقوي الهي را رعايت نمايد و مطيع احكام و مقرّرات الهي باشد، ديگران مطيع او مي شوند.

و هر شخصي كه اطاعت از خالق نمايد، باكي از دشمني و عداوت انسان ها نخواهد داشت؛ و چنانچه خداي متعال را با معصيت و نافرماني خود به غضب درآورد، پس سزاوار است كه مورد خشم و دشمني انسان ها قرار گيرد.

2 قالَ عليه السلام : مَنْ اءنِسَ بِاللّهِ اسْتَوحَشَ مِنَ النّاسِ، وَعَلامَةُ الاُْنْسِ بِاللّهِ الْوَحْشَةُ مِنَ النّاسِ.(3)

ترجمه:

فرمود: كسي كه با خداوند متعال مونس باشد و او را اءنيس

ص: 968


1- 23. تاريخ الإسلام السياسي - حسن ابراهيم حسن، ج 3، ص 5.
2- 62. بحارالانوار، ج 50، ص 183.
3- 63. بحارالانوار، ج 50، ص 183.

خود بداند، از مردم احساس وحشت مي كند.

و علامت و نشانه اءنس با خداوند وحشت از مردم است يعني از غير خدا نهراسيدن و از مردم احتياط و دوري كردن.

3 قالَ عليه السلام :السَّهَرَ اءُلَذُّ الْمَنامِ، وَالْجُوعُ يَزيدُ في طيبِ الطَّعامِ.(1)

ترجمه:

فرمود: شب زنده داري، خواب بعد از آن را لذيذ مي گرداند؛ و گرسنگي در خوشمزگي طعام مي افزايد يعني هر چه انسان كمتر بخوابد بيشتر از خواب لذت مي برد و هر چه كم خوراك باشد مزّه غذا گواراتر خواهد بود.

4 قالَ عليه السلام : لا تَطْلُبِ الصَّفا مِمَّنْ كَدِرْتَ عَلَيْهِ، وَلاَ النُّصْحَ مِمَّنْ صَرَفْتَ سُوءَ ظَنِّكَ إ لَيْهِ، فَإ نَّما قَلْبُ غَيْرِكَ كَقَلْبِكَ لَهُ.(2)

ترجمه:

فرمود: از كسي كه نسبت به او كدورت و كينه داري، صميّميت و محبّت مجوي.

همچنين از كسي كه نسبت به او بدگمان هستي، نصيحت و موعظه طلب نكن، چون كه ديدگاه و افكار ديگران نسبت به تو همانند قلب خودت نسبت به آن ها مي باشد.

5 قالَ عليه السلام : الْحَسَدُ ماحِقُ الْحَسَناتِ، وَالزَّهْوُ جالِبُ الْمَقْتِ، وَالْعُجْبُ صارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ داعٍ إ لَي الْغَمْطِ وَالْجَهْلِ، وَالبُخْلُ اءذَمُّ الاْ خْلاقِ، وَالطَّمَعُ سَجيَّةٌ سَيِّئَةٌ.(3)

ترجمه:

فرمود: حسد موجب نابودي ارزش و ثواب حسنات مي گردد.

تكبّر و خودخواهي جذب كننده دشمني و عداوت افراد مي باشد.

عُجب و خودبيني مانع تحصيل علم خواهد بود و در نتيجه شخص را در پَستي و ناداني نگه مي دارد.

بخيل بودن بدترين اخلاق است؛ و نيز طَمَع داشتن خصلتي ناپسند و زشت مي باشد.

6 قالَ عليه السلام : الْهَزْلُ فكاهَةُ السُّفَهاءِ، وَ صَناعَةُ الْجُهّالِ.(4)

ترجمه:

فرمود: مسخره كردن و شوخي هاي - بي مورد - از

ص: 969


1- 64. بحارالانوار، ج 50، ص 156 - 155.
2- 65. همان مأخذ، ص 173.
3- 66. بحارالانوار، ج 50، ص 157.
4- 67. زيارت جامعه از كتاب "الانوار اللّامعه في شرح زيارة الجامعه"، عبد اللَّه شبّر،ص 123.

بي خردي است و كار انسان هاي نادان مي باشد.

7 قالَ عليه السلام : الدُّنْيا سُوقٌ رَبِحَ فيها قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُونَ.(1)

ترجمه:

فرمود: دنيا همانند بازاري است كه عدّه اي در آن براي آخرت سود مي برند و عدّه اي ديگر ضرر و خسارت متحمّل مي شوند.

8 قالَ عليه السلام : النّاسُ فِي الدُّنْيا بِالاْ مْوالِ وَ فِي الاَّْخِرَةِ بِالاْ عْمالِ.(2)

ترجمه:

فرمود: مردم در دنيا به وسيله ثروت و تجمّلات شهرت مي يابند ولي در آخرت به وسيله اعمال محاسبه و پاداش داده خواهند شد.

9 قالَ عليه السلام : مُخالَطَةُ الاْ شْرارِ تَدُلُّ عَلي شِرارِ مَنْ يُخالِطُهُمْ.(3)

ترجمه:

فرمود: همنشين شدن و معاشرت با افراد شرور نشانه پستي و شرارت تو خواهد بود.

10 قالَ عليه السلام : أ هْلُ قُمْ وَ أ هْلُ آبَةِ مَغْفُورٌلَهُمْ، لِزيارَتِهِمْ لِجَدّي عَليّ ابْنِ مُوسَي الرِّضا عليه السلام بِطُوس، اءلا وَ مَنْ زارَهُ فَأ صابَهُ في طَريقِهِ قَطْرَةٌ مِنَ السَّماءِ حَرَّمَ جَسَدَهُ عَلَي النّارِ.(71)

ترجمه:

فرمود: اءهالي قم و اءهالي آبه يكي از روستاهاي حوالي ساوه آمرزيده هستند به جهت آن كه جدّم امام رضا عليه السلام را در شهر طوس زيارت مي كنند.

و سپس حضرت افزود: هر كه جدّم امام رضا عليه السلام را زيارت كند و در مسير راه صدمه و سختي تحمّل كند خداوند آتش را بر بدن او حرام مي گرداند.

11 عَنْ يَعْقُوبِ بْنِ السِّكيتْ، قالَ: سَاءلْتُ أ بَاالْحَسَنِ الْهادي عليه السلام : ما بالُ الْقُرْآنِ لا يَزْدادُ عَلَي النَّشْرِ وَالدَّرْسِ إ لاّ غَضاضَة؟

قالَ عليه السلام : إ نَّ اللّهَ تَعالي لَمْ يَجْعَلْهُ لِزَمانٍ دُونَ زَمانٍ، وَلالِناسٍ دُونَ ناسٍ، فَهُوَ في كُلِّ زَمانٍ جَديدٌ وَ عِنْدَ

ص: 970


1- 68. بحارالانوار، ج 50، ص 178 - 177.
2- 69. في رحاب ائمة اهل البيت عليهم السلام، ج 4، ص 180.
3- 70. في رحاب ائمة اهل البيت عليهم السلام، ج 4، ص 181.

كُلِّ قَوْمٍ غَضُّ إ لي يَوْمِ الْقِيامَةِ.(72)

ترجمه:

يكي از اصحاب حضرت به نام ابن سِكيّت گويد: از امام هادي عليه السلام سؤ ال كردم: چرا قرآن با مرور زمان و زياد خواندن و تكرار، كهنه و مندرس نمي شود؛ بلكه هميشه حالتي تازه و جديد در آن وجود دارد؟

مام عليه السلام فرمود: چون كه خداوند متعال قرآن را براي زمان خاصّي و يا طايفه اي مخصوص قرار نداده است؛ بلكه براي تمام دوران ها و تمامي اقشار مردم فرستاده است، به همين جهت هميشه حالت جديد و تازه اي دارد و براي جوامع بشري تا روز قيامت قابل عمل و اجراء مي باشد.

12 قالَ عليه السلام :الْغَضَبُ عَلي مَنْ لا تَمْلِكُ عَجْزٌ، وَ عَلي مَنْ تَمْلِكُ لُؤْمٌ.(73)

ترجمه:

فرمود: غضب و تندي در مقابل آن كسي كه توان مقابله با او را نداري، علامت عجز و ناتواني است، ولي در مقابل كسي كه توان مقابله و رو در روئي او را داري علامت پستي و رذالت است.

13 قالَ عليه السلام : يَاْتي عَلماءُ شيعَتِنا الْقَوّامُونَ بِضُعَفاءِ مُحِبّينا وَ اءهْلِ وِلايَتِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ، وَالاْ نْوارُ تَسْطَعُ مِنْ تيجانِهِمْ.(74)

ترجمه:

فرمود: علماء و دانشمنداني كه به فرياد دوستان و پيروان ما برسند و از آن ها رفع مشكل نمايند، روز قيامت در حالي محشور مي شوند كه تاج درخشاني بر سر دارند و نور از آن ها مي درخشد.

14 قالَ عليه السلام : لِبَعْضِ قَهارِمَتِهِ: اسْتَكْثِرُوا لَنا مِنَ الْباذِنْجانِ، فَإ نَّهُ حارُّ في وَقْتِ الْحَرارَةِ، بارِدٌ في وَقْتِ الْبُرُودَةِ، مُعْتَدِلٌ فِي الاْ وقاتِ كُلِّها، جَيِّدٌ عَلي كلِّ حالٍ.(75)

ترجمه:

به بعضي از

ص: 971

غلامان خود فرمود: بيشتر براي ما بادمجان پخت نمائيد كه در فصل گرما، گرم و در فصل سرما، سرد است.

و در تمام دوران سال معتدل مي باشد و در هر حال مفيد است.

15 قالَ عليه السلام : التَّسْريحُ بِمِشْطِ الْعاجِ يُنْبُتُ الشَّعْرَ فِي الرَّأ سِ، وَ يَطْرُدُ الدُّودَ مِنَ الدِّماغِ، وَ يُطْفِي ءُ الْمِرارَ، وَ يَتَّقِي اللِّثةَ وَ الْعَمُورَ.(76)

ترجمه:

فرمود: شانه كردن موها به وسيله شانه عاج، سبب روئيدن و افزايش مو مي باشد، همچنين سبب نابودي كرم هاي درون سر و مُخ خواهد شد و موجب سلامتي فكّ و لثه ها مي گردد.

16 قالَ عليه السلام : اُذكُرْ مَصْرَعَكَ بَيْنَ يَدَيْ اءهْلِكَ لا طَبيبٌ يَمْنَعُكَ، وَ لا حَبيبٌ يَنْفَعُكَ.(77)

ترجمه:

فرمود: بياد آور و فراموش نكن آن حالت و موقعي را كه در ميان جمع اعضاء خانواده و آشنايان قرار مي گيري و لحظات آخر عمرت سپري مي شود و هيچ پزشكي و دوستي و ثروتي نمي تواند تو را از آن حالت نجات دهد.

17 قالَ عليه السلام : إ نَّ الْحَرامَ لايَنْمي، وَإ نْ نَمي لا يُبارَكُ فيهِ، وَما اءَنْفَقَهُ لَمْ يُؤْجَرْ عَلَيْهِ، وَ ما خَلَّفَهُ كانَ زادَهُ إ لَي النّارِ.(78)

ترجمه:

فرمود: همانا اموال حرام، رشد و نموّ ندارد و اگر هم احياناً رشد كند و زياد شود بركتي نخواهد داشت و با خوشي مصرف نمي گردد.

و آنچه را از اموال حرام انفاق و كمك كرده باشد اءجر و پاداشي برايش نيست و هر مقداري كه براي بعد از خود به هر عنوان باقي گذارد معاقب مي گردد.

18 قالَ عليه السلام : اَلْحِكْمَةُ لا تَنْجَعُ

ص: 972

فِي الطِّباعِ الْفاسِدَةِ.(79)

ترجمه:

فرمود: حكمت اثري در دل ها و قلب هاي فاسد نمي گذارد.

19 قالَ عليه السلام : مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السّاخِطُونَ عَلَيْهِ.(80)

ترجمه:

فرمود: هر كه از خود راضي باشد بدگويان او زياد خواهند شد.

20 قالَ عليه السلام : اَلْمُصيبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ وَ لِلْجازِعِ اِثْنَتان.(81)

ترجمه:

فرمود: مصيبتي كه بر كسي وارد شود و صبر و تحمّل نمايد، تنها يك ناراحتي است؛ ولي چنانچه فرياد بزند و جزع كند دو ناراحتي خواهد داشت.

21 قالَ عليه السلام : اِنّ لِلّهِ بِقاعاً يُحِبُّ اءنْ يُدْعي فيها فَيَسْتَجيبُ لِمَنْ دَعاهُ، وَالْحيرُ مِنْها.(82)

ترجمه:

فرمود: براي خداوند بقعه ها و مكان هائي است كه دوست دارد در آن ها خدا خوانده شود تا آن كه دعاها را مستجاب گرداند كه يكي از بُقْعه ها حائر و حرم امام حسين عليه السلام خواهد بود.

22 قالَ عليه السلام : اِنّ اللّهَ هُوَ الْمُثيبُ وَالْمُعاقِبُ وَالْمُجازي بِالاَْعْمالِ عاجِلاً وَآجِلاً.(83)

ترجمه:

فرمود: همانا تنها كسي كه ثواب مي دهد و عِقاب مي كند و كارها را در همان لحظه يا در آينده پاداش مي دهد، خداوند خواهد بود.

23 قالَ عليه السلام : مَنْ هانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلا تَاءمَنْ شَرَّهُ.(84)

ترجمه:

فرمود: هركس به خويشتن إ هانت كند و كنترل نفس نداشته باشد خود را از شرّ او در اءمان ندان.

24 قالَ عليه السلام : اَلتَّواضُعُ اءنْ تُعْطَيَ النّاسَ ما تُحِبُّ اءنْ تُعْطاهُ.(85)

ترجمه:

فرمود: تواضع و فروتني چنان است كه با مردم چنان كني كه دوست داري با تو آن كنند.

25 قالَ عليه السلام : اِنّ الْجِسْمَ مُحْدَثٌ وَاللّهُ مُحْدِثُهُ وَ

ص: 973

مُجَسِّمُهُ.(86)

ترجمه:

فرمود: همانا اجسام، جديد و پديده هستند و خداوند متعال به وجود آورنده و تجسّم بخش آن ها است.

26 قالَ عليه السلام : لَمْ يَزَلِ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَيْئيٌ مَعَهُ، ثُمَّ خَلَقَ الاَْشْياءَ بَديعاً، وَاخْتارَ لِنَفْسِهِ اءحْسَنَ الاْ سْماء.(87)

ترجمه:

فرمود: خداوند از اءزَل، تنها بود و چيزي با او نبود، تمام موجودات را با قدرت خود آفريده، و بهترين نام ها را براي خود برگزيد.

27 قالَ عليه السلام : اِذا قامَ الْقائِمُ يَقْضي بَيْنَ النّاسِ بِعِلْمِهِ كَقَضاءِ داوُد عليه السلام وَ لا يَسْئَلُ الْبَيِّنَةَ.(88)

ترجمه:

فرمود: زماني كه حضرت حجّت (عجّ) قيام نمايد در بين مردم به علم خويش قضاوت مي نمايد؛ همانند حضرت داود عليه السلام كه از دليل و شاهد سؤ ال نمي فرمايد.

28 قالَ عليه السلام : مَنْ اَطاعَ الْخالِقَ لَمْ يُبالِ بِسَخَطِ الْمَخْلُوقينَ وَ مَنْ اءسْخَطَ الْخالِقَ فَقَمِنٌ اءنْ يَحِلَّ بِهِ الْمَخْلُوقينَ.(89)

ترجمه:

فرمود: هركس مطيع و پيرو خدا باشد از قهر و كارشكني ديگران باكي نخواهد داشت.

29 قالَ عليه السلام : اَلْعِلْمُ وِراثَةٌ كَريمَةٌ وَالاْ دَبُ حُلَلٌ حِسانٌ، وَالْفِكْرَةُ مِرْآتٌ صافَيةٌ.(90)

ترجمه:

فرمود: علم و دانش بهترين يادبود براي انتقال به ديگران است، ادب زيباترين نيكي ها است و فكر و انديشه آئينه صاف و تزيين كننده اعمال و برنامه ها است.

30 قالَ عليه السلام : الْعُجْبُ صارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ، داعٍ إ ليَ الْغَمْطِ وَ الْجَهْلِ.(91)

ترجمه:

فرمود: خودبيني و غرور، انسان را از تحصيل علوم باز مي دارد و به سمت حقارت و ناداني مي كشاند.

31 قالَ عليه السلام : لا تُخَيِّبْ راجيكَ فَيَمْقُتَكَ اللّهُ وَ يُعاديكَ.(92)

ترجمه:

فرمود:

ص: 974

كسي كه به تو اميد بسته است نااميدش مگردان، وگرنه مورد غضب خداوند قرار خواهي گرفت.

32 قالَ عليه السلام : مَا اسْتَراحَ ذُو الْحِرْصِ.(93)

ترجمه:

فرمود: شخص طمّاع و حريص نسبت به اموال و تجمّلات دنيا هيچگاه آسايش و استراحت نخواهد داشت.

33 قالَ عليه السلام : الْعِتابُ مِفْتاحُ التَّقالي، وَالعِتابُ خَيْرٌ مِنَ الْحِقْدِ.(94)

ترجمه:

فرمود: (مواظب باش كه) عتاب و پرخاش گري، مقدّمه و كليد غضب است، ولي در هر حال پرخاش گري نسبت به كينه و دشمني دروني بهتر است (چون كينه، ضررهاي خظرناك تري را در بردارد).

34 قالَ عليه السلام : الْغِني قِلَّةُ تَمَنّيكَ، وَالرّضا بِما يَكْفيكَ، وَ الْفَقْرُ شَرَهُ النّفْسِ وَ شِدَّةُ القُنُوطِ، وَالدِّقَّةُ إ تّباعُ الْيَسيرِ وَالنَّظَرُ فِي الْحَقيرِ.(95)

چهاردهم ذي الحجه

شق القمر معجزه اي از معجزات پيامبر(ص)

1-تاريخ وقوع اين معجزه

در اينكه اين معجزه در زمان رسول خدا(ص)و در مكه انجام شده اختلافي در روايات و گفتار محدثين نيست و مسئله اجماعي است،ولي در مورد تاريخ آن اختلافي در روايات و كتابها بچشم مي خورد.

از مرحوم طبرسي در اعلام الوري و راوندي در خرائج نقل شده كه گفته اند اين داستان در سالهاي اول بعثت اتفاق افتاد (1) ولي مرحوم علامه طباطبائي در تفسير الميزان در دو جا ذكر كرده كه اين ماجرا در سال پنجم قبل از هجرت اتفاق افتاد (2) و در يك جاي آن از پاره اي روايات نقل كرده كه:

اين داستان در آغاز شب چهاردهم ذي حجه پنج سال قبل ازهجرت اتفاق افتاد.و مدت آن نيز اندكي بيش نبود.

2-چگونگي ماجرا

در روايات مختلفي كه در تواريخ شيعه و اهل سنت ازابن عباس و انس بن مالك و ديگران نقل شده عموما گفته اند:

اين معجزه بنا بدرخواست جمعي از سران قريش و مشركان

ص: 975


1- 1.بحار الانوار-ج 17-ص 354 و 357.
2- 2.الميزان-ج 19-ص 69 و 72.

مانندابو جهل و وليد بن مغيره و عاص بن وائل و ديگران انجام شد،بدين ترتيب كه آنها در يكي از شبها كه تمامي ماه در آسمان بود بنزدرسول خدا(ص)آمده و گفتند:اگر در ادعاي نبوت خود راستگو وصادق هستي دستور ده اين ماه دو نيم شود!رسول خدا(ص)

بدانها گفت:اگر من اينكار را بكنم ايمان خواهيد آورد؟

گفتند:آري،و آنحضرت از خداي خود درخواست اين معجزه راكرد و ناگهان همگي ديدند كه ماه دو نيم شد بطوري كه كوه حرا را در ميان آن ديدند و سپس ماه به هم آمد و دو نيمه آن به هم چسبيد و همانند اول گرديد،و رسول خدا(ص) دوبار فرمود:

«اشهدوا،اشهدوا»يعني گواه باشيد و بنگريد!

مشركين كه اين منظره را ديدند بجاي آنكه به آنحضرت ايمان آورند گفتند!«سحرنا محمد»محمد ما را جادو كرد،و ياآنكه گفتند:«سحر القمر،سحر القمر»ماه را جادو كرد!

برخي از آنها گفتند:اگر شما را جادو كرده مردم شهرهاي ديگر را كه جادو نكرده!از آنها بپرسيد،و چون از مسافران و مردم شهرهاي ديگر پرسيدند آنها نيز مشاهدات خود را در دو نيم شدن ماه بيان داشتند (1).

و در پاره اي از روايات آمده كه اين ماجرا دو بار اتفاق افتادولي برخي از شارحين حديث گفته اند:منظور از دو بار همان دوقسمت شدن ماه است نه اينكه اين جريان دو بار اتفاق افتاده باشد. (2) و البته مجموع رواياتي كه درباره اين معجزه وارد شده حدود بيست روايت ميشود كه در كتابهاي حديثي شيعه و اهل سنت مانند بحار الانوار و سيرة النبوية ابن كثير و در المنثور سيوطي وديگران نقل شده.

3-گفتار بزرگان در مورد اجماع و تواتر روايات در اين باره

عموم محدثين و علماي اسلامي درباره وقوع اين معجزه ازرسول خدا(ص)ادعاي اجماع و تواتر روايات را كرده اند چنانچه مرحوم طبرسي از علماي شيعه در مقام

ص: 976


1- 3.بحار الانوار-ج 17-ص 347-363،سيره ابن كثير-ج 2-ص 113-121.
2- 4.به صفحه 350 از جلد 17 بحار و پاورقي آن مراجعه شود.

رد گفتار مخالف گفته:

«المسلمين اجمعوا علي ذلك فلا يعتد بخلاف من خالف فيه...» (1) مسلمانان بر انجام اين معجزه اجماع دارند و از اينرو بگفتار مخالف اعتنائي نيست.

و ابن شهر آشوب در مناقب گويد:

«اجمع المفسرون و المحدثون سوي عطاء و الحسن و البلخي في قوله «اقتربت الساعة...»انه اجتمع المشركون.و آنگاه داستان را نقل كرده » (2).

و از علماي اهل سنت نيز فخر رازي در تفسير مفاتيح الغيب درتفسير سوره قمر گويد:

«المفسرون باسرهم علي ان المراد ان القمر حصل فيه الانشقاق...» (3).

مفسران همگي بر اين عقيده اند كه در ماه انشقاق پديد آمد و دو نيم شد...

و سپس داستان را بهمانگونه كه ما نقل كرديم بيان مي كند.

و از قاضي در شفاء نقل شده كه گفته:

«اجمع المفسرون و اهل السنة علي وقوع الانشقاق ». (4) چنانچه ابن كثير در سيرة النبوية گويد:

«و قد اجمع المسلمون علي وقوع ذلك في زمنه عليه الصلاة و السلام و جاءت بذلك الاحاديث المتواترة من طرق متعددة تفيد القطع عند من احاط بها و نظر فيها» (5).

-مسلمانان اجماع بر وقوع آن در زمان آنحضرت دارند و حديثهاي متواتره نيز از طرق متعدده در اين باره رسيده كه براي هر كس كه بدانها احاطه داشته ودر آنها نظر افكنده موجب قطع خواهد شد.

و مرحوم علامه طباطبائي از دانشمندان و مفسران معاصر نيزفرموده:

«آية شق القمر بيد النبي(ص)بمكة قبل الهجرة باقتراح من المشركين مما تسلمها المسلمون بلا ارتياب منهم ».

-معجزه شق القمر بدست رسول خدا(ص)در مكه پيش از هجرت بنابدرخواست مشركان از موضوعاتي است كه مسلمانها همگي وقوع آنرا مسلم دانسته و ترديدي در آن نكرده اند.

و از دانشمندان معاصر اهل سنت نيز دكتر سعيد بوطي نويسنده كتاب فقه السيرة در اينباره

ص: 977


1- 5.مجمع البيان-ج 9-ص 186.
2- 6.بحار الانوار-ج 17-ص 357.
3- 7.مفاتيح الغيب-ج 29-ص 28.
4- 8.بحار الانوار-ج 17-ص 349.
5- 9.سيرة النبوية-ج 2-ص 114.

گويد:

«و هذا امر متفق عليه بين العلماء انه قد وقع في زمان النبي(ص)و انه كان احدي المعجزات » (1).

-و اين چيزي است كه ميان علماء مورد اتفاق است كه در زمان رسول خدا(ص)اتفاق افتاده و يكي از معجزات اوست.

و اين بود نمونه هائي از گفتار علماء و محدثين شيعه واهل سنت در اينباره،و از اينرو بهتر آنست كه از ذكر گفته هاي مخالفان صرفنظر كرده و بدنبال بخش بعدي برويم و انشاء الله تعالي در پايان مقاله به برخي از شبهات آنها پاسخ خواهيم داد.

4-دليلي از قرآن كريم

بجز برخي معدود از اهل تفسير همانگونه كه در خلال بحثهاي گذشته گفته شد:عموم مفسران شيعه و اهل سنت گفته اند: آيه مباركه:

«اقتربت الساعة و انشق القمر،و ان يروا آية يعرضوا و يقولوا سحرمستمر».

-قيامت نزديك شد و ماه شكافت،و اگر معجزه اي ببينند روي بگردانند وگويند جادوئي است مستمر.

درباره همين معجزه شق القمر نازل شده و همان داستان رابازگو ميكند كه مشركان درخواست چنين معجزه اي كردند و چون به وقوع پيوست روي گردانده و گفتند:جادوئي است مانندجادوهاي ديگر.

تنها از حسن و عطا و بلخي نقل شده كه گفته اند:«انشق »در اينجا بمعناي «سينشق »است يعني بزودي در قيامت ماه دونيم خواهد شد و اينكه بلفظ ماضي آمده بخاطر اينكه محققا واقع خواهد شد،ولي اين تفسير بگفته علامه طباطبائي و ديگران بسياربي پايه است و دلالت آيه بعدي كه مي فرمايد:«و ان يرو آية يعرضوا،و يقولوا سحر مستمر»آنرا رد مي كند براي اينكه سياق آن آيه روشن ترين شاهد است بر اينكه منظور از«آيت »معجزه بقول مطلق است،كه شامل دو نيم كردن ماه هم ميشود،يعني حتي اگر دو نيم شدن ماه را هم ببينند ميگويند سحري است پشت سر هم،و معلوم است كه روز قيامت روز پرده پوشي نيست،روزيست كه همه حقايق ظهور مي كند،و در

ص: 978


1- 10.فقه السيره-ص 150.

آنروز همه در بدر دنبال معرفت مي گردند،تا بآن پناهنده شوند.و معنا ندارد درچنين روزي هم بعد از ديدن «شق القمر»باز بگويند اين سحري است مستمر،پس هيچ چاره اي نيست جز اينكه بگوئيم شق القمرآيت و معجزه اي بوده،كه واقع شده،تا مردم را بسوي حق وصدق دلالت كند،و چنين چيزي را ممكن است انكار كنند وبگويند سحر است.

نظير تفسير بالا در بي پايگي گفتار بعضي ديگر است كه گفته اند:كلمه «آيت »اشاره است بآن مطلبي كه رياضي دانان اين عصر بآن پي برده اند،و آن اينستكه كره ماه از زمين جداشده،همانطور كه خود زمين هم از خورشيد جدا شده،پس جمله «و انشق القمر»اشاره است بيك حقيقت علمي،كه در عصرنزول آيه كشف نشده بود،بعد از صدها قرن كشف شد.

وجه بي پايگي اين تفسير اينستكه در صورتي كه گفتاررياضي دانان صحيح باشد آيه بعدي كه مي فرمايد:«و ان يروا آية يعرضوا و يقولوا سحر مستمر»با آن نمي سازد،براي اينكه از احدي نقل نشده كه گفته باشد خود ماه سحري است مستمر.

علاوه بر اينكه جدا شدن ماه از زمين اشتقاق است،و آنچه درآيه شريفه آمده انشقاق است،و انشقاق را جز بپاره شدن چيزي و دو نيم شدن آن اطلاق نمي كنند،و هرگز جدا شدن چيزي از چيز ديگر كه قبلا با آن يكي بوده را انشقاق نمي گويند.

و نظير وجه بالا در بي پايگي اين وجه است كه بعضي اختياركرده گفته اند:انشقاق قمر بمعناي برطرف شدن لمت شب هنگام طلوع آن است،و نيز اينكه بعضي ديگر گفته اند:انشقاق قمر كنايه است از ظهور امر و روشن شدن حق.

البته اين آيه خالي از اين اشاره نيست،كه انشقاق قمر يكي از لوازم نزديكي ساعت است.

5-پاسخ از چند اشكال

يكي از اشكالهائي كه بر وقوع معجزه شق القمر شده و بامعجزه معراج رسول خدا(ص)نيز از اين جهت مشترك

ص: 979

است اشكالي است كه سابق بر اين،روي فرضيه بطلميوس كه خرق و التيام را در افلاك محال مي دانستند كرده اند و خلاصه فرضيه آنها اين بود كه افلاك را اجسامي بلورين مي دانستند و مجموعه آنها را نيز نه فلك مي پنداشتند كه همانند ورقه هاي پياز روي هم قرار گرفته و ستارگان نيز همچون گل ميخي بر آنها چسبيده بود و حركت ستارگان را نيز با حركت افلاك مي گرفت،يعني هر فلكي حركتي داشت و قهرا با حركت فلك گل ميخي هم كه بر او چسبيده بود حركت مي كرد،و روي اين نظريه مي گفتندخرق و التيام-يعني شكسته و بسته شدن-در آنها محال است،و چون شق القمر-دو نيم شدن ماه-و هم چنين داستان معراج جسماني رسول خدا مستلزم خرق و التيام در افلاك ميشد آنرامنكر شده و يا دست به تاويل و توجيه در آنها مي زدند،غافل ازآنكه قرنها قبل از جا افتادن اين نظريه غلط،قرآن كريم آنرامردود دانسته و پنبه افلاك پوسته پيازي را زده است،آنجا كه درباره خورشيد و ماه و فلك گويد:«و الشمس تجري لمستقر لها ذلك تقدير العزيز العليم،و القمر قدرناه منازل حتي عاد كالعرجون القديم،لا الشمس ينبغي لها ان تدرك القمر و لا الليل سابق النهار و كل في فلك يسبحون ».

(سوره يس آيه 38-40)

كه اولا حركت و جريان را به خود خورشيد و ماه نسبت ميدهد،و ثانيا«فلك »را مدار آنها دانسته و ثالثا حركت آنها رادر اين مدار بصورت «شنا»و شناوري بيان فرموده،و فضاي آسمان بي انتها را بصورت درياي بيكراني ترسيم فرموده كه اين ستارگان همچون ماهيان در آن شناوري ميكنند.و علم وكشفيات و اختراعات جديد و سفينه هاي فضائي و موشكها وآپولوها و لوناها نيز اين حقيقت قرآن را به اثبات رسانيد،و برهيئت بطلميوسي خط بطلان كشيده و در زواياي تاريخ دفن كرد. و

ص: 980

يا اين آيه كه در سوره فصلت(آيه 11)آمده كه مي فرمايد:

«ثم استوي الي السماء و هي دخان »كه آسمان را همانند دودي دانسته،و آيات ديگر كه جاي ذكر آنها نيست.

اشكال ديگري كه برخي به اين معجزه كرده اند اينستكه اگراينطور كه ميگويند قرص ماه دو نيم شده باشد بايد تمام مردم دنياديده باشند،و رصد بندان شرق و غرب عالم اين حادثه را دررصدخانه خود ضبط كرده باشند،چون اين از عجيب ترين آيات آسماني است،و تاريخ تا آنجا كه در دست است و همچنين كتب علمي هيئت و نجوم كه از اوضاع آسماني بحث مي كندنظيري براي آن سراغ ندارد،و قطعا اگر چنين حادثه اي رخ داده بود اهل بحث كمال دقت و اعتناء در شنيدن و نقل آن را بكارمي بردند،و مي بينيم كه نه در تاريخ از آن خبري هست و نه دركتب علمي اثري از آن ديده مي شود؟

پاسخي كه از اين اعتراض داده اند خلاصه اش اين است كه گفته اند:اولا ممكن است مردم آنشب از اين حادثه غفلت كرده باشند،زيرا چه بسيار حوادث جوي و زميني رخ مي دهد كه مردم از آن غافلند،و اينطور نيست كه هر حادثه اي رخ دهد مردم بفهمند،و آنرا نزد خود محفوظ نگهداشته،پشت به پشت و سينه بسينه تا عصر ما به يكديگر منتقل كنند.

و ثانيا سرزمين حجاز و اطراف آن از شهرهاي عرب غيره رصدخانه اي نداشتند،تا حوادث جوي را ضبط كند، رصدخانه هائي كه در آن ايام بفرضي كه بوده باشد در شرق درهند،و در مغرب در روم و يونان و غيره بوده،در حاليكه تاريخ ازوجود چنين رصدخانه هائي در اين نواحي و در ايام وقوع حادثه هم خبر نداده و اين جريان بطوريكه در بعضي از روايات آمده دراوائل شب چهاردهم ذي الحجه سال هشتم بعثت يعني

ص: 981

پنج سال قبل از هجرت اتفاق افتاده.

علاوه بر اينكه بلاد مغرب كه اعتنائي باينگونه مسائل داشته اند(البته اگر در آن تاريخ چنين اعتنائي داشته بودند)بامكه اختلاف افق داشته اند،اختلاف زماني زياديكه باعث ميشدآن بلاد جريان را نبينند،چون بطوريكه در بعضي از روايات آمده قرص ماه در آن شب تمام بوده،و در حوالي غروب خورشيدو اوائل طلوع ماه اتفاق افتاده،و ميانه انشقاق ماه و دوباره متصل شدن آن زماني اندك فاصله شده است،ممكن است مردم آن بلاد وقتي متوجه ماه شده اند كه اتصال يافته بوده.

از اينهم كه بگذريم،ملت هاي غير مسلمان يعني اهل كليساو بتخانه را در امور ديني و مخصوصا حوادثي كه بنفع اسلام باشد متهم و مغرض مي دانيم،و چه بسيار حوادث مهمتر از اين راناديده گرفته و نقل نكرده اند.

اشكال ديگري هم برخي با استناد به پاره اي از آيات كريمه قرآني كرده اند كه مرحوم علامه طباطبائي در ذيل همين آيات سوره قمر نقل كرده و جواب كافي و شافي به آن داده بتفصيلي كه هر كه خواهد به تفسير الميزان آنمرحوم مراجعه نمايد.

و بطور كلي در پاسخ اين گونه اعتراضات و شبهات بايدبگوئيم:

ما وقتي مسئله نبوت را پذيرفتيم و به «غيب »ايمان آورده ومعجزه را قبول كرديم ديگر جائي براي بحث و رد و ايراد و تاويل و توجيه باقي نمي ماند،مگر با كدام تجزيه و تحليل مادي مسئله شكافتن سنگ سخت با ضربه چوب و بيرون آمدن دوازده چشمه آب گوارا قابل توجيه است (1)،و با كدام حساب ظاهري حاضركردن تخت بلقيس در يك چشم برهم زدن از صنعا به بيت المقدس قابل درك و قبول است (2)،و با كدام وسيله اي-جز معجزه-ميتوان عصاي چوبي را به اژدهائي بزرگ «ثعبان مبين »تبديل نمود (3)،و يا با زدن همان عصاي چوبين بدر يا ميتوان آنراشكافت،و دوازده شكاف

ص: 982


1- 11.«و اوحينا الي موسي اذا استسقي قومه ان اضرب بعصاك الحجر،فانبجست منه اثنتا عشرة عينا...»(سوره اعراف-آيه 160).
2- 12.«قال الذي عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك...»(سوره نمل-آيه 40).
3- 13.«فالقي عصاه فاذا هي ثعبان مبين »(سوره شعرا-آيه 32).

در آن پديدار كرد، (1) و لشكري عظيم را از آن دريا عبور داد.

اينها و امثال اينها معجزاتي است كه در قرآن كريم آمده وروايات صحيحه اثبات آنها را تضمين كرده كه از آنجمله است معجزه معراج جسماني و«شق القمر»و در برابر آنها نمي توان باتئوريها و فرضيه هائي همچون «محال بودن خرق و التيام درافلاك »و هيئت بطلميوسي كه سالها و قرنها بعنوان يك قانون مسلم علم هيئت مورد قبول دانشمندان بوده و امروزه بطلان آن به اثبات رسيده و بصورت مضحكه اي در آمده دست بتاويل و توجيه اين آيات و روايات زد،چنانچه برخي در گذشته و يا امروزمتاسفانه اينكار را كرده اند.

و اساس اين توجيهات و تاويلات آن است كه ظاهرا اينان معناي صحيح «نبوت »و«وحي »و ارتباط انبيا را با عالم غيب و حقيقت جهان هستي ندانسته و يا همه را خواسته اند با فكرمادي و عقل ناقص خود فهميده و تجزيه و تحليل كنند،و قدرت لا يزال و بي انتهاي آفريدگار جهان را از ياد برده اند و در نتيجه به چنين تاويلاتي دست زده اند و گرنه بگفته «ويليم جونز» (2):

-آن قدرت بزرگي كه اين عالم را آفريد از اينكه چيزي از آن كم كند يا چيزي بر آن بيفزايد عاجز و ناتوان نخواهد بود!

و بگفته آن دانشمند ديگر اسلامي «دكتر محمد سعيدبوطي » (3) اطراف وجود ما و بلكه خود وجودمان را همه گونه معجزه اي فرا گرفته ولي بخاطر انس و الفتي كه ما به آنها پيداكرده ايم براي ما عادي شده و آنها را معمولي مي دانيم درصورتيكه در حقيقت هر كدام معجزه و يا معجزاتي شگفت انگيزاست.

مگر اين ستارگان بي شمار،و حركت اين افلاك،و قانون جاذبه زمين و يا ستارگان ديگر،و حركت ماه و خورشيد،و اين نظم دقيق و حساب شده،و خلقت اينهمه موجودات ريز و درشت بلكه خلقت خود

ص: 983


1- 14.به آيات مباركه سوره بقره-آيه 50 و سوره طه-آيه 77 و سوره شعرا-آيه 63 و سوره دخان-آيه 24 مراجعه شود.
2- 15.فقه السيره-ص 150-151.
3- 16.فقه السيره-ص 150-151.

انسان-كه آن دانشمندان بزرگ او را موجودناشناخته ناميده-و گردش خون در بدن،مسئله روح،و مسئله مرگ و حيات،و هزاران مسئله پيچيده و مرموز ديگري كه دروجود انسان و خلقت حيوانات و موجودات ديگر بكار رفته وموجود است معجزه نيست!

با اندكي تامل و دقت انسان به اعجاز همگي پي برده و همه را معجزه ميداند ولي از آنجا كه مانوس و مالوف بوده براي ماصورت عادي پيدا كرده و از حالت اعجازي آنها غافل شده ايم.

يك تذكر پاياني

همانگونه كه گفتيم:در مسئله معراج و شق القمر هر چه رابراي ما از نظر قرآن و حديث صحيح به اثبات رسيده مي پذيريم،و اما پاره اي از روايات غير صحيح و به اصطلاح «شاذ»ي را كه دركتابها ديده مي شود،مانند آنكه در مسئله شق القمر نقل شده كه ماه به دونيم شد و بگريبان رسولخدا رفت و سپس نيمي از آستين راست و نيمي از آستين چپ آنحضرت خارج شد و دوباره به آسمان رفت و بيكديگر چسبيد.نمي پذيريم و بلكه اينگونه نقلهارا مجعول مي دانيم.و بگفته ابن كثير اين گفته برخي قصه پردازاني است كه هيچ اصلي ندارد و دروغي آشكار است كه صحت ندارد (1).

و يا پاره اي از خصوصيات و رواياتي كه در داستان معراج ومشاهدات رسولخدا صلي الله عليه و آله در آسمانها و بهشت ودوزخ آمده و روايت صحيح و نقل معتبري آنرا تاييد نكرده مانمي پذيريم و اصراري هم به قبول آن نداريم.

هجدهم ذي الحجه

عيد غدير خم بزرگ ترين واقعه تاريخي اسلام از زبان علما و راويان سني

عيد غدير خم بزرگ ترين واقعه تاريخي اسلام از زبان علما و راويان سني

مسند احمد ج 4 ص 281

عبدالله... از براء بن عازب روايت مي كند: همراه رسول خدا صلي الله عليه وآله) و سلم در غدير خم پياده شديم. حضرت دستور داد همه براي نماز جمع شوند سپس

ص: 984


1- 17.سيره النبويه ابن كثير-ج 2-ص 120-121. درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام جلد 3 صفحه 247 رسولي محلاتي

زير دو درخت را تمييز كرد و نماز ظهر را خواند. سپس دست علي عليه السلام را گرفت و فرمود: اي مردم آيا من به مؤمنين از خودشان سزاوارتر نيستم؟ گفتند: بله. فرمود: آيا من نسبت به مؤمن از خودش سزاوارتر نيستم؟ گفتند: بله. آنگاه دست علي عليه السلام را گرفت و بلند كرد و فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. عمر نزد آن حضرت (علي عليه السلام ) رفت و گفت: مبارك باشد اي پسر ابي طالب! مولاي هر مرد و زن مؤمن شدي.

اسد الغابه ج 4 ص 28

ابو الفضل ابن ابي عبيدالله... از عبدالرحمان بن ابي ليلي روايت مي كند: ديدم علي عليه السلام در ميدان كوفه مي فرمايد: مردم شما را به خدا كداميك از شما شنيديد كه رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم در غدير خم فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه. راوي مي گويد: دوازده نفر از كساني كه در جنگ بدر حضور داشتند برخاستند و شهادت دادند كه ما در غدير خم شنيديم رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم فرمود: آيا من نسبت به مؤمنين سزاوارتر از خودشان نيستم و آيا زنان من مادران مؤمنين نيستند؟ همه گفتند: بله. فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.

مثل همين روايت از براء بن عازب نقل شده كه در آن آمده: عمر به آن حضرت (علي عليه السلام ) گفت: اي پسر ابوطالب امروز ولي و پيشواي هر مؤمن گشتي.

الروضة المختاره ص 79

غدير خم محلي است بين مكه و مدينه. در اين محل بود كه رسول خدا صلي الله

ص: 985

عليه و آله فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله. عمر گفت: خوشا به سعادتت يا علي كه مولاي هر مرد و زن مؤمني شدي.

المعيار و الموازنه ص 213

خطيب و حافظ حسكاني و ابن عساكر و ابن كثير و خوارزمي و ابن مغازلي با سندهاي مختلفي از ابو هريره روايت مي كنند: هر كس روز هيجدهم ذي الحجه را روزه بگيرد، شصت ماه روزه براي او نوشته مي شود. روز هيجدهم ذي الحجه روز غدير خم است كه رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم دست علي بن ابي طالب عليه السلام را گرفت و بلند نمود و فرمود: آيا من ولي و سرپرست مؤمنين نيستم؟ گفتند: بله يا رسول الله! فرمود: هر كه را من مولاي اويم پس علي مولاي اوست (من كنت مولاه فعلي مولاه) عمر بن خطاب به آن حضرت عرض كرد: به به! اي پسر ابو طالب! مولاي من و مولاي هر مسلمان شدي. آنگاه خداوند اين آيه را نازل فرمود " اليوم اكملت لكم دينكم " (امروز دين شما را كامل كردم)

كنز العمال ج 13 ص 333 ح 36420

براء بن عازب روايت مي كند: همراه رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم در غدير خم پياده شديم. حضرت دستور داد همه براي نماز جمع شوند. سپس زير دو درخت را تمييز كرد و نماز ظهر را خواند. سپس دست علي عليه السلام گرفت و فرمود: اي مردم آيا من به مؤمنين از خودشان سزاوارتر نيستم؟ گفتند: بله. فرمود: آيا من نسبت به مؤمن از خودش سزاوارتر نيستم؟ گفتند: بله. آنگاه دست علي عليه

ص: 986

السلام را گرفت و بلند كرد و فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. عمر نزد آن حضرت (علي عليه السلام ) رفت و گفت: مبارك باشد اي پسر ابي طالب! مولاي هر مرد و زن مؤمن شدي

البداية و النهايه ج 5 ص 227

رسول خدا صلي الله عليه وآله هنگام بازگشت از حجة الوداع در محلي بين مكه و مدينه، نزديك جحفه بنام غدير خم خطبه خواند و در آن فضائل علي بن ابي طالب عليه السلام را بيان فرمود و شكايت كساني را كه از آن حضرت شاكي بودند، بيمورد دانست، زيرا آنچه را كه آنان بخل و جور تصور مي كردند جز عدالت و صواب نبوده است. در همان سال در همان محل در روز يكشنبه هيجدهم ذي الحجة در زير درخت خطبه اي عظيم خواند و در آن فضيلت و امانتداري و عدالت و قرب و منزلت او (علي عليه السلام ) را نسبت به خود بيان فرمود بطوريكه هر كس ناراحتي از او به دل داشت آنرا فراموش كرد. ما در اينجا احاديث ابو جعفر محمد بن جرير طبري صاحب تفسير و تاريخ را كه در دو جلد آنها را از ضعيف و صحيح جمع آوري كرده نقل مي نمائيم همچنين احاديث حافظ كبير ابو القاسم بن عساكر را كه بسيار در اين مورد رواياتي را آورده، مي نويسيم. ما عين روايات را با همان الفاظ نقل مي كنيم. اما شيعيان بايد بدانند كه نمي توانند به آن روايت بر حقانيت خود استدلال نمايند كه در آينده دليل آنرا خواهيم گفت.

محمد بن اسحاق... از يزيد بن طلحة بن يزيد بن

ص: 987

ركانه روايت مي كند: هنگامي كه علي عليه السلام از يمن بازمي گشت عجله داشت كه زودتر در مكه خود را به رسول خدا صلي الله عليه وآله برساند. لذا يكي از اصحاب را به جاي خود قرار داد. اين شخص لباسهائي را كه (بعنوان زكات يا غنيمت) همراه داشت بين افراد تقسيم كرد و همه پوشيدند. هنگامي كه سپاه نزديك شد، علي عليه السلام بديدن آنها رفت. ديد همه لباسها را پوشيده اند. پرسيد: براي چه اينكار را كردند؟ گفت: مي خواستم وقتي به ميان مردم مي رسند با لباسهاي زيبا باشند. حضرت فرمود: فورا آنها را درآوريد. قبل از آنكه به رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم برسيم. لباسها را درآوردند اما وقتي به خدمت حضرت رسيدند شروع به شكايت نمودند.

ابن اسحاق... از ابو سعيد روايت مي كند: مردم از علي عليه السلام نزد رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم شكايت كردند. حضرت خطبه خواند و فرمود: مردم از علي عليه السلام شكايت نكنيد. او درباره خدا و راه خدا بسيار خشن و سختگير است و هيچ كس حق شكايت از او را ندارد.

احمد... از بريده روايت مي كند: همراه علي عليه السلام در يمن براي جهاد بوديم. از آن حضرت سختيهائي ديديم. هنگامي كه نزد رسول خدا صلي الله عليه (و آله) و سلم برگشتيم از او (علي عليه السلام ) شكايت كرده و عيبهائي از او ذكر كردم. ديدم رنگ صورت حضرت تغيير كرد. فرمود: بريده! آيا من اولي و سزاوارتر به مؤمنين از خودشان نيستم؟ عرض كردم: بله. فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه.

نسائي

ص: 988

در سنن... از زيد بن ارقم روايت مي كند: هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم از حجة الوداع برگشت در محل غدير خم پياده شد و دستور داد محلي را از خار و درختان پاك كرده، سپس فرمود: گويا اجل من نزديك است. من دو چيز گرانبها را در ميان شما به امانت مي گذارم. كتاب خدا و عترتم را، ببينم چگونه آنها را حفظ مي كنيد. اين دو از هم جدا نخواهند شد تا در كنار حوض (كوثر) بر من وارد شوند. خدا مولاي من است و من مولاي هر مؤمن. سپس دست علي عليه السلام را گرفت و فرمود: من كنت مولاه فهذا مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه (هر كس را كه من مولاي اويم پس اين علي مولاي اوست. خدايا دوستش

را دوست بدار و دشمنش را دشمن……)

ابن ماجه... از براء بن عازب روايت مي كند: همراه رسول خدا وآله) و سلم از حجة الوداع برمي گشتيم. در راه پياده شد و دستورصلي الله عليه داد همه جمع شوند. سپس دست علي عليه السلام را گرفت و فرمود: من از مؤمنين به خودشان اولي و سزاوارتر نيستم؟ گفتند: بله. فرمود: آيا من از مؤمن بخودش سزاوارتر نيستم؟ گفتند: بله. فرمود: پس اين (علي عليه السلام ) مولاي كسي است كه من مولاي اويم. خدايا دوستش را دوست و دشمنش را دشمن بدار.

حافظ ابويعلي موصلي... از براء بن عازب روايت مي كند: همراه رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم در غدير خم پياده شديم. حضرت دستور داد همه براي نماز جمع

ص: 989

شوند. سپس زير دو درخت را تمييز كرد و نماز ظهر را خواند. سپس دست علي عليه السلام گرفت و فرمود: اي مردم آيا من به مؤمنين از خودشان سزاوارتر نيستم؟ گفتند: بله. فرمود: آيا من نسبت به مؤمن از خودش سزاوارتر نيستم؟ گفتند: بله. آنگاه دست علي عليه السلام را گرفت و بلند كرد و فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. عمر نزد آن حضرت (علي

عليه السلام) رفت و گفت: مبارك باشد اي پسر ابي طالب! مولاي هر مرد و زن مؤمن شدي.

احمد... از زاذان از ابن عمر روايت مي كند: شنيدم علي عليه السلام در ميدان كوفه فرمود: مردم شما را به خدا كداميك از شما حاضر است شهادت بدهد كه رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم در غدير خم چه فرمود: دوازده نفر برخاستند و شهادت دادند كه از رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم شنيديم كه فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه.

عبدالله بن احمد در مسند پدرش... از سعيد بن وهب و زيد بن يثيغ روايت مي كند: علي عليه السلام در ميدان كوفه مردم را قسم داد كه كداميك از آنان حرفهاي رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم را در غدير خم شنيده است؟ دوازده تن برخاستند و شهادت دادند كه ما شنيديم رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم در روز غدير خم فرمود: آيا خدا سزاوارتر از مؤمنين به خود آنها نيست؟ گفتند: بله. فرمود: خدايا هر كس را كه من مولاي اويم علي هم مولاي اوست. اللهم وال من والاه

ص: 990

و عاد من عاداه. و در روايت ديگر است: و انصر من نصره و اخذل من خذله•

نسائي در كتاب خصائص علي عليه السلام ... از سعيد بن وهب روايت مي كند: علي عليه السلام در ميدان كوفه مردم را قسم داد كه آيا شنيدند كه رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم در روز غدير خم فرمود: خداوند ولي مؤمنين است و هر كس را كه من مولاي اويم پس اين (علي) هم مولاي اوست. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره...

نسائي از حديث اسرائيل از ابو اسحاق از عمرو ذي امر روايت مي كند: علي عليه السلام در ميدان كوفه مردم را قسم داد. عده اي برخاستند و شهادت دادند كه از رسول خدا صلي الله عليه وآله در روز غدير خم شنيدند كه فرمود: من كنت مولاه فان عليا مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره.

عبدالله بن احمد... از عبدالرحمان بن ابي ليلي روايت مي كند: ديدم علي عليه السلام در ميدان كوفه مي فرمايد: مردم شما را به خدا كداميك از شما شنيديد كه رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم در غدير خم فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه. راوي مي گويد: دوازده نفر از كساني كه در جنگ بدر حضور داشتند برخاستند و شهادت دادند كه ما در غدير خم شنيديم رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم فرمود: آيا من نسبت به مؤمنين سزاوارتر از خودشان نيستم و آيا زنان من مادران مؤمنين نيستند؟ همه

ص: 991

گفتند: بله. فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. مثل همين روايت از براء بن عازب نقل شده كه در آن آمده: عمر به آن حضرت (علي عليه السلام ) گفت: اي پسر ابوطالب! امروز ولي و پيشواي هر مؤمن گشتي.

عبدالله بن احمد... از عبيد بن وليد قيسي روايت مي كند: نزد عبدالرحمان بن ابي ليلي بودم. گفت: ديدم علي عليه السلام در ميدان كوفه مردم را قسم داد كداميك حاضرند شهادت بدهند كه رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم در روز غدير خم چه فرمود؟ دوازده نفر برخاستندوگفتند:ما ديديم و شنيديم كه فرمود: خدايا دوست بدار هر كه او (علي عليه السلام ) را دوست بدارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد. يارش را يار باش و مخالفش را تنها بگذار و خوار كن. سه نفر كه در غدير خم بودند و شنيده بودند حاضر نشدند شهادت بدهند. حضرت آنها را نفرين كرد كه نفرين آنها را گرفت.

ابن جرير... از محمد بن عمر از پدرش از علي روايت مي كند: رسول خدا صلي الله عليه وآله در كنار درخت در غدير خم فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه.

اسماعيل بن عمرو بجلي... از عميرة بن سعد روايت مي كند: علي عليه السلام بر روي منبر اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله را قسم داد كه آيا شنيدند كه آنحضرت در غدير خم چه فرمود؟ دوازده تن من جمله ابو هريره و ابو سعيد و انس بن مالك برخاستند و شهادت دادند كه ما آنروز شاهد بوديم كه حضرت فرمود:

ص: 992

من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه

احمد... از ابو طفيل روايت مي كند: علي عليه السلام در ميدان مسجد كوفه مردم را قسم داد كه آيا حاضرند شهادت بدهند كه شنيدند رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم در روز غدير خم چه فرمود: عده زيادي برخاستندوشهادت دادندكه آنروزحضرت دست او(علي عليه السلام ) را گرفت و فرمود: آيامي دانيد كه من نسبت به مؤمنين از خودآنها سزاوارترم؟ گفتند: بله يا رسول الله! فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. ابو طفيل مي گويد: در دلم ترديدي بوجود آمد. پيش زيد بن ارقم رفتم و قضيه را تعريف كردم. گفت: چرا قبول نمي كني؟ منهم شنيدم رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم آنروز چنين فرمود.

ترمذي... از ابو سريحه يا زيد بن ارقم روايت مي كند: رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه.

احمد... از زيد بن ارقم روايت مي كند: با رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم در محلي بنام غدير خم پياده شده و در آفتاب نماز خوانديم. سپس حضرت خطبه خواند و فرمود: آيا نمي دانيد و يا آيا شهادت نمي دهيد كه من از مؤمن بخودش اولي ترم؟ گفتند: بله. فرمود: فمن كنت مولاه فان عليا مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.

احمد... از رباح بن حارث روايت مي كند: گروهي در ميدان كوفه نزد علي عليه السلام رسيده عرض كردند: السلام عليك يا مولانا. حضرت فرمود: چگونه من مولاي شما هستم، در

ص: 993

حالي كه شما عرب هستيد؟ گفتند: ما خود از رسول خدا صلي الله عليه(وآله) و سلم در غدير خم شنيديم كه فرمود: من كنت مولاه فهذا مولاه. هر كس را كه من مولاي اويم پس اين (علي عليه السلام ) هم مولاي اوست. رباح بن حارث مي گويد: آنها كه رفتند پرسيدم: اينها كه بودند؟ گفتند: گروهي از انصاركه ابو ايوب انصاري هم جزو آنهاست.

ابن جرير... از عائشه دختر سعد از پدرش روايت مي كند: شنيدم رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم در روز جحفه دست علي عليه السلام را گرفت و فرمود: اي مردم! آيا من ولي و مولاي شمايم؟ گفتند: بله، حضرت دست علي عليه السلام را گرفت و بلند كرد و فرمود: اين ولي من و كسي است كه حقوق مرا ادا خواهد كرد. خداوند دوست كسي است كه او را دوست بدارد و مولا بداند و دشمن كسي است كه او را دشمن بدارد.

مطلب بن زياد از عبدالله بن محمد بن عقيل از جابر بن عبدالله روايت مي كند: در جحفه در غدير خم بوديم كه رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم از خيمه بيرون آمد ودست علي عليه السلام را گرفت و فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه.

ذهبي مي گويد: اين حديث خوبي است.

احمد... از يحيي بن آدم كه در حجة الوداع حاضر بود روايت مي كند: رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم فرمود: علي از من است و من از علي. هيچكس حق مرا ادا نمي كند مگر خودم يا علي. يعني هيچكس قرض هاي مرا نخواهد داد مگر خودم

ص: 994

يا علي ………

حافظ ابويعلي... از پدر ابو يزيد اودي روايت مي كند: ابو هريره وارد مسجد شد. مردم دورش را گرفتند. جواني از او پرسيد: ترا بخدا شنيدي كه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه؟ گفت: بله.

شرح واقعه

شايد بتوان ادعا نمود واقعه غدير خم مهم ترين واقعه اي است كه در تاريخ اسلام از ابتدا تا انتها اتفاق افتاده است اگرچه عده اي از علماي سني هميشه در پي آن بوده اند كه به نوعي آنرا انكار كرده و يا شأن نزول آيات آن را تغيير داده و يا معاني خطبه پيامبر صلي الله عليه و آله را در آن روز تحريف و يا تأويل نابجا نمايند اما به هر تقدير نتوانستند اين حقيقت بزرگ تاريخ اسلام را بپوشانند و چنانكه در بالا ملاحظه شد به طور اعجاب انگيز منابع و مسانيد و سنن آنها مملو از روايات غدير خم است آنقدر كه خود آنها هم شگفت زده شده اند!

اگر كسي از روي عدل و انصاف كتب تاريخي و روايي و تفسيري و رجالي علماي سني را بررسي كند در مي يابد واقعه غدير خم نتيجه تمامي فضائلي است كه در طول بيست و سه سال پيامبر صلي الله عليه و آله در باره امام علي عليه السلام فرموده است.

براي آنكه تحقيق مسأله خالي از دليل و برهان نباشد به انواع رواياتي كه در كتب و مسانيد و سنن و صحاح سني ها در باره فضائل علي عليه السلام وارد شده است اجمالا اشاره مي گردد تا روشن شود واقعه غدير خم حقيقتي بود كه

ص: 995

بايد صورت مي گرفت و چاره اي از وقوع آن نبود.

قبل از ذكر روايات سزاوار است اين مطلب تذكر داده شود كه آنچه از روايات ذكر مي شود تماما از منابع خود سني هاست و حتي يك روايت هم از شيعه نقل نخواهد شد.

البته ناگفته نماند بسياري از آن روايات را نيز منابع شيعيان نقل كرده اند ولي ما فقط به اسناد سني ها بسنده مي كنيم تا راه هرگونه اعتراضي مسدود گردد.

همچنين ما به روايات معروف استناد كرده و از ذكر سندها به علت كثرت آنها چشم پوشي مي نماييم.

عبد الله بن عباس شخصيتي است كه علماي سني شديدا به او اعتماد كرده و رواياتش را پذيرفته اند. از او پرسيدند: آيا فضائل علي عليه السلام به سه هزار مي رسد؟ جواب داد: به سي هزار نزديك تر است.

اين روايت كه از روايات معروف سني هاست به وضوح مي رساند كسي كه داراي قريب سي هزار فضيلت است امامت و ولايت او بر امت مسلمان نه تنها دور از انتظار نيست بلكه اصلا جز آن انتظاري نيست.

روايات سني ها در باب فضائل امام علي عليه السلام بقدري متنوع و گوناگون است كه مشكل بتوان آنها را دسته بندي نمود اما يك دسته از آن روايات به گونه اي است كه مي توان گفت تماما يك حقيقت را بيان مي كند كه اين دسته هم از روايات مشهوره است و هم بعضي از آنها به قدري سند دارد كه به حد تواتر مي رسد لذا براي اثبات آنها نياز به هيچ دليل و مدركي نيست.

اين دسته از روايات گوياي اين است كه حقيقت امام علي عليه السلام با

ص: 996

حقيقت پيامبر صلي الله عليه و آله اتحاد حقيقي دارد به گونه اي كه دلالت دارد آنها يك روح در دو بدن هستند. در اين صورت طبيعي است كه بهترين فرد براي خلافت و امامت غير از امام علي عليه السلام شخص ديگري نخواهد نبود زيرا اوست كه ثاني و بدل حقيقي پيامبر صلي الله عليه و آله است. همچنانكه با وجود پيامبر صلي الله عليه و آله شخص ديگري صلاحيت براي امامت و رياست امت ندارد با وجود امام علي عليه السلام نيز همين گونه است.

اين دسته از روايات ناشي از قرآن و كلام خداوند هستند. به بيان ديگر مي توان گفت: اين روايات تفسير واقعي و معناي حقيقي قرآن هستند. اين ادعاي ما گزاف و بي دليل نيست زيرا تمامي منابع تفسيري و حديثي سني ها مملو از آن است به طوري كه شايد بتوان گفت كه فوق حد تواتر است و يك مراجعه جزئي به كتب معتبر تفسيري آنها به احسن وجه ادعاي ما را اثبات مي نمايد.

خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد: " فمن حاجك فيه من بعد ما جاء ك من العلم فقل تعالوا ندع ابناء نا و ابناء كم و نساء نا و نساء كم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علي الكاذبين " آل عمران: 61 (چنانچه كسي پس از آنچه كه از علم بر تو نازل گرديد، مناظره كرد پس بگو: بياييد پسران مان و پسران تان و زنان مان و زنان تان و خودمان و خودتان را بياوريم سپس مباهله كرده و لعنت خدا را بر دروغ گويان قرار دهيم)

اين آيه شريفه در باره مناظره پيامبر صلي الله عليه و آله با

ص: 997

نصاراي نجران (مسيحيان) نازل گرديد. تمامي تفاسير و كتب حديثي سني ها اقرار و اعتراف دارند كه مراد از پسران مان امام حسن و امام حسين عليهما السلام و مراد از زنان مان حضرت فاطمه زهرا عليها سلام و مراد از انفسنا " خودمان " علي عليه السلام است. به عبارت ديگر علي عليه السلام را آورد تا خودش را آورده باشد و به بيان واضح تر در آنجا علي عليه السلام خود پيامبر صلي الله عليه و آله بود و از آنجا كه معقول

نيست دو نفر در يك جا يك حقيقت باشند و در جاي ديگر نباشند اثبات مي گردد كه علي عليه السلام به اقرار و اعتراف تمامي علماي سني نفس پيامبر صلي الله عليه و آله بود.

هنگامي كه علي عليه السلام نفس و شخص پيامبر صلي الله عليه و آله باشد به طور طبيعي نتيجه اي را مي دهد كه در غدير خم اتفاق افتاد. همانگونه كه پيامبر صلي الله عليه و آله اولاي از هر مؤمني به خودش و ولي و امام هر مسلماني مي باشد علي عليه السلام هم خواهد بود چرا كه او غير از پيامبر صلي الله عليه و آله چيز ديگري نبود. بنابراين پيامبر صلي الله عليه و آله در غدير خم كلمه " أنفسنا " را در آيه شريفه مباهله در سوره آل عمران تفسير نمود و تجزيه كرد.

همچنين هنگامي كه علي عليه السلام نفس و شخص پيامبر صلي الله عليه و آله باشد

نتيجه اي كه حاصل مي گردد اين است كه چنانچه امر دائر گردد بين اينكه پيامبر صلي الله عليه و آله خليفه و امام باشد

ص: 998

يا ابوبكر، كدام يك سزاوار خلافت و امامت خواهد بود؟!

بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله امام علي عليه السلام نيازي به استدلال براي اثبات اولويت خود براي امر خلافت و امامت نداشت چرا كه او بدل حقيقي و ثاني پيامبر صلي الله عليه و آله بود. همچنانكه پيامبر صلي الله عليه و آله به امر الهي رئيس امت و امام و ولي هر مسلماني بود، بالطبع علي عليه السلام هم امام و ولي هر مسلماني به امر الهي مي گرديد.

روايت ديگري كه در كتب و منابع روايي سني ها از كثرت به فوق حد استفاضه رسيده و شايد بتوان ادعاي تواتر آنرا نمود، حديث نور است.

حديث شريف نور داراي الفاظ گوناگون است كه حكايت از آن دارد كه به دفعات مختلف و مناسبت هاي متعدد از لسان مبارك رسول خدا صلي الله عليه و آله صادر گرديده است.

معروف ترين جمله آن كه تقريبا در تمامي روايات مشترك مي باشد اين جمله است: " كنت أنا و علي نورا واحدا بين يدي الله عز و جل " رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: من و علي يك نور واحد در مقابل خداوند عز و جل بوديم.

اين حديث به قدري در ميان علماي سني مشهور است كه احتياج به هيچ بحث و استدلالي ندارد. مرحوم مير حامد حسين هندي از علماي شيعه اسناد اين روايت و الفاظ مختلف آنرا از كتب و منابع سني ها استخراج كرده كه كتابي قطور و بزرگ گرديده است.

اين حديث شريف نيز به نوبه خود تفسير ديگر آيه شريفه " انفسنا " است. شايد بتوان

ص: 999

گفت: آيه شريفه " انفسنا " حاكي از اتحاد نزولي آنها و حديث شريف نور حاكي از اتحاد صعودي و ملكوتي آنهاست.

اين حديث شريف اتحاد حقيقي روحي و نفسي پيامبر صلي الله عليه و آله با علي عليه السلام را به صراحت بيان مي دارد و ديگر جاي هيچ سخني را در امر امامت و ولايت امام علي عليه السلام باقي نمي گذارد. جايي كه روح علي عليه السلام روح رسول خدا صلي الله عليه و آله باشد طبيعتا نفس آن دو نيز يكي مي گردد. هنگامي كه نفس آن دو يكي شد حكم يك ديگر را پيدا مي كنند. اين اتحاد به فرمايش شخص پيامبر صلي الله عليه و آله در نبوت تخصيص خورده و استثناء شده است اما در امامت و ولايت و اولويت در حكم خود باقي مانده است چنانكه در غدير خم بيان فرمود.

بنابراين ابوبكر براي اشغال مسند خلافت نه تنها دليلي نداشت بلكه صريحا به حق پيامبر صلي الله عليه و آله تجاوز نمود چرا كه وجود علي عليه السلام حاكي از وجود پيامبر صلي الله عليه و آله بود و پر واضح است كه با وجود پيامبر صلي الله عليه و آله هيچ حقي براي ابوبكر در امر رياست و امامت و خلافت محفوظ نيست.

عطار نيشابوري سني شاعر و عارف پرآوازه ايراني حديث شريف نور را به نظم كشيده و مي گويد:

تو نور احمد و حيدر يكي دان كه تا اسرار گردد بر تو آسان

با توجه به حديث شريف نور روشن مي گردد كه در غدير خم حقيقتي بيان شد كه قبلا با الفاظ

ص: 1000

ديگر بيان شده بود اگرچه براي آنها كه به حقيقت عارف به حق پيامبر صلي الله عليه و آله و فرمايشات ايشان بودند اتفاق تازه اي رخ نداد بلكه نتيجه اي صورت گرفت كه در طول بيست و سه سال تدريجا به عنوان فضائل علي عليه السلام صادر شده بود.

حديث مشهور ديگري در كتب علماي سني نظير حديث شريف نور وجود دارد كه آن هم به نوبه خود تفسير ديگر كلمه مقدسه " انفسنا " در آيه شريفه مباهله در سوره آل عمران است. آن حديث شريف ديگر كه آنهم الفاظ مختلفي دارد حديث شجره است كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

" الناس من شجرة شتي و أنا و علي من شجرة واحدة "

مردم از درخت هاي گوناگوني هستند اما من و علي از يك درخت هستيم

اين روايت شريفه هم با بياني زيبا و رسا و صريح اتحاد حقيقي پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام را اعلام مي دارد. قطعا نتيجه اين اتحاد همان غدير خم مي گردد. هنگاميكه درخت وجود علي عليه السلام همان درخت وجود پيامبر صلي الله عليه و آله باشد ريشه و شاخ و برگ هاي آنها هم كه همان احكام وجودي آنهاست يكي مي گردد. لذا امامت و ولايت علي عليه السلام همان امامت و ولايت پيامبر صلي الله عليه و آله است بنابراين با وجود چنين ولايتي ديگر نوبت به امثال

ابوبكر و عمر و... نمي رسيد كه بخواهند در ميدان خلافت جولان دهند!

روايت معروف و مشهور ديگري كه منابع روايي سني ها فراوان آنرا نقل كرده اند اين حديث شريف است:

" قال

ص: 1001

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: علي مني و أنا من علي "

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: علي از من است و من از علي

اين حديث شريف به قدري در معناي خود صراحت دارد كه بهتر آن است كه براي تفسير آن چيزي گفته نشود. جايي كه پيامبر صلي الله عليه و آله از علي عليه السلام باشد و وجودش وابسته به آن چگونه مي توان به امثال ابوبكر اجازه سخن گفتن داد.

حديث معروف ديگري كه منابع سني ها به وفور ناقل آن است جمله اي است كه پيامبر صلي الله عليه و آله در ضمن فرمايشات ديگر فرموده است و آن اين است:

" علي خود من است "

سخنان پيامبر صلي الله عليه و آله به نص صريح قرآن " ما ينطق عن الهوي إن هو الا وحي يوحي " تماما وحي است و هرگز آن حضرت از روي هواي نفس و خواهش دل چيزي نمي گويد. بنابراين هنگامي كه ايشان بفرمايد: " علي خود من است " اين بيان شوخي و تعارف نيست بلكه در واقع و نفس الامر حقيقتا شخص پيامبر صلي الله عليه و آله است و اين بيان حاكي از اين است حضرت بر اساس وحي چنين مي گويد و از آنجا كه وحي مختص ذات احديت " الله " است اثبات مي گردد كه خداوند متعال علي عليه السلام و پيامبر صلي الله عليه و آله را يك نفس و يك شخص قرار داده

است. لذا در دوران امر بين علي عليه السلام و ابوبكر و عمر، حكم دوران امر بين پيامبر صلي الله عليه

ص: 1002

و آله و ابوبكر و عمر جاري مي گردد. هر حكمي كه براي پيامبر صلي الله عليه و آله صادر شود همان حكم هم بدون كمترين تفاوتي براي علي عليه السلام خواهد بود.

بسيار عجيب است كه علماي سني با داشتن چنين روايات محكم و مشهور و معتبري در منابع و مسانيد خود باز هم ابوبكر و عمر و عثمان را از علي عليه السلام برتر مي دانند و خلافت را حق آنان مي خوانند. در حقيقت ابوبكر و عمر و عثمان را برتر از پيامبر صلي الله عليه و آله مي دانند چرا كه به نص صريح فرمايشات پيامبر صلي الله عليه و آله علي شخص پيامبر صلي الله عليه و آله بود!!

اگر اين روايات را كه به حقيقت سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و بر گرفته از قرآن مجيد است، تنها شيعيان اهل بيت عليهم السلام ادعا مي كردند علماي سني مي توانستند بدان ملتزم نشوند. اما سخن اينجاستكه اين روايات تماما از روايات مشهوره و معتبره خود آنهاست و شيعيان دستي در آنها نداشته اند!

خود را اهل سنت مي نامند يعني آنانند كه به سنت پيامبر صلي الله عليه و آله عمل مي كنند. حال آيا نبايد از آنها پرسيد: آيا اين فرمايشات پيامبر صلي الله عليه و آله كه مؤيد به تأييد قرآن است، سنت نيست؟!!

روايت ديگري كه در نزد علماي سني به شهرت روايات فوق نيست ولي از روايات معتبره آنهاست اين روايت است كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

" علي مني بمنزلة رأسي من جسدي "

علي عليه السلام نسبت به من مانند سر من نسبت به بدن من است

ص: 1003

ين روايت شريفه به صراحت اعلام مي دارد كه علي عليه السلام مهمترين جزء بدن پيامبر صلي الله عليه و آله است همچنانكه سر نسبت به ساير اجزاء بدن از اهميت بيشتري برخوردار است.

پر واضح است كه سر بدون بدن و بدن بدون سر به هيچ دردي نمي خورد و صدق انسان بر آن نمي شود، به دليل اين روايت شريفه علي عليه السلام بدون پيامبر صلي الله عليه و آله كامل نيست و ناقص است و پيامبر صلي الله عليه و آله نيز بدون علي عليه السلام ناقص و غير كامل است و به بيان ديگر آندو مكمل و متمم يكديگرند.

اين حديث شريف به بيان ديگري اتحاد وجودي امام علي عليه السلام و پيامبر صلي الله عليه و آله را بيان مي كند.

روايت ديگري كه در منابع و مسانيد علماي سني در فضيلت امام علي عليه السلام نقل گرديده است كه در شهرت از روايت قبل كمتر نيست روايتي است كه راوي آن شخص ابوبكر خليفه اول سني هاست كه مي گويد: خودم از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:

" علي مني بمنزلة روحي من جسدي "

علي عليه السلام نسبت به من مانند روح من است نسبت به بدن من

اين روايت شريفه هم مانند روايت قبل صراحت دارد در اينكه پيامبر صلي الله عليه و آله با علي عليه السلام مكمل و متمم يكديگرند همچنانكه روح و بدن كامل كننده يكديگر مي باشند و نيز صراحت دارد در اينكه همچنانكه روح و بدن بانضمام هم يك موجودند، علي عليه السلام و پيامبر صلي الله عليه و آله منضم به يكديگرند و با هم يكي

ص: 1004

هستند.

نتيجه تدبر در اين روايات شريفه كه كتب و منابع معتبر علماي سني مملو از آنهاست اين است كه واقعه غدير خم اتفاق جديدي در اسلام نبود بلكه ثمره و ميوه بيست و سه سال نبوت پيامبر صلي الله عليه و آله بود. رسول خدا صلي الله عليه و آله در غدير خم عملا آيات قرآن را تفسير نمود و سنتي را كه سالهاي متمادي قولا بنيان نهاده بود عملا مجسم كرد و از مردم بيعت گرفت كه علي عليه السلام را خود پيامبر صلي الله عليه و آله و حكم و خلافت و ولايت و اولويت او را بر مسلمانان همان حكم و خلافت و ولايت و اولويت پيامبر صلي الله عليه و آله بدانند.

بنابراين غدير خم به امر خداوند تأكيد عملي بر تمام آيات و سنتي بود كه طي بيست و سه سال بيان گرديده بود و اتمام حجتي بود براي آنانيكه با نقشه هاي قبلي در پي اشغال مسند خلافتي بودند كه نه حق آنها بود و نه شأن آنها!!

اينها رواياتي بود كه اتحاد وجودي امام علي عليه السلام را با پيامبر صلي الله عليه و آله بيان مي كرد. اما علماي سني روايات بسياري در نص بر خلافت و امامت امام علي عليه السلام بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله دارند كه بسياري از آنها متواتر و بسياري ديگر در حد استفاضه هستند كه مجموعا خلافت بلا فصل امام علي عليه السلام را بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله اثبات مي نمايند.

يكي از رواياتي كه نزد علماي سني و جميع علماي اسلامي بسيار معروف

ص: 1005

و مشهور است و اسناد فراوان و معتبري دارد " حديث دار " است. در اين حديث شريف كه در ابتداي نبوت پيامبر صلي الله عليه و آله هنگام نزول آيه شريفه " و أنذز عشيرتك الاقربين " از لسان مبارك پيامبر صلي الله عليه و آله صادر گرديده است تصريح به خلافت و وصايت علي عليه السلام بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله گرديده است.

زمانيكه خداوند متعال به پيامبر صلي الله عليه و آله امر فرمود: اسلام را علني كرده و ابتدا از فاميل و عشيره خود شروع كن در همان مجلس پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اولين كسي كه امروز به من ايمان بياورد همان بعد از من وصي و خليفه و جانشين من خواهد بود و آن روز تنها كسي كه اظهار ايمان به پيامبر صلي الله عليه و آله كرد امام علي عليه السلام بود و بس. اين حديث شريف نزد تمامي علماي سني معروف و مشهور و معتبر است ولي بخاطر مضمون و صراحتي كه در امامت و خلافت بلافصل علي عليه السلام بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله دارد، آنرا متروك و مسكوت گذاشته و از آن پريده و سخني به ميان نمي آورند.

حديث شريف دار چنان معنا و مضمون صريحي دارد كه هيچ يك از علماي سني حاضر به بحث در باره آن نيستند و هر يك به نوعي از بحث و تحقيق در باره آن فرار مي كنند.

اين ظلمي است كه در حق پيامبر صلي الله عليه و آله شده است كه يكي از بهترين و شريف ترين سخنان

ص: 1006

آن حضرت را مخفي كرده و عوام و جوانان خود را از آن بي خبر نگه مي دارند!!

روايت شريفه ديگري كه نص بر خلافت و وصايت بلا فصل امام علي عليه السلام بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله مي باشد حديث شريف " منزلت " است. اين حديث شريف كه چند بار از زبان رسول خدا صلي الله عليه و آله صادر شده است اين است كه به امام علي عليه السلام فرمود:

" أنت مني بمنزلة هارون من موسي إلا أنه لا نبي بعدي "

تو نسبت به من مثل هارون نسبت به موسي هستي جز اينكه بعد از من پيامبري نيست

حضرت هارون عليه السلام نسبت به حضرت موسي عليه السلام سه نسبت و خصوصيت داشت. اولا: برادر موسي عليه السلام بود. ثانيا: وصي و خليفه و جانشين موسي عليه السلام بود. ثالثا: خودش هم پيامبر بود "

هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله مي فرمايد: تو نسبت به من مثل هارون نسبت به موسي هستي يعني هر نسبتي كه هارون به موسي داشته است، تو هم داري. او برادري داشت تو هم داري. او وصايت و خلافت و جانشيني داشت تو هم داري.

اگر تصريح پيامبر صلي الله عليه و آله به عدم نبوت پس از خود نبود به مقتضاي روايت شريفه منزلت مي گفتيم كه علي عليه السلام نبوت هم داشته است اما از آنجا كه شخص پيامبر صلي الله عليه و آله نبوت پس از خود را نفي كرده است ما نيز معتقد به عدم نبوت امام علي عليه السلام مي باشيم. اما آن دو منصب قبلي به جاي خود باقي است.

به اقرار و اعتراف كليه علماي

ص: 1007

سني اعم از مفسرين و محدثين و مورخين و غيره و جميع علماي اسلام از تمامي فرق و مذاهب پيامبر صلي الله عليه و آله علي عليه السلام را برادر خود كرد و با هم عقد اخوت بستند و اين مسأله لااقل دوبار در زمان حيات رسول خدا صلي الله عليه و آله اتفاق افتاد. وصايت و خلافت و جانشيني هم به مقتضاي حديث منزلت واقع گرديد. بنابراين با وجود حديث منزلت هيچ ترديدي در خلافت و جانشيني بلافصل علي عليه السلام بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله باقي نمي ماند و از آنجا كه حديث منزلت از كثرت روايت و طرق و اسناد به حد تواتر مي رسد از دلائل قطعيه خلافت بلافصل علي عليه السلام بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله مي باشد.

با توجه به حديث دار و حديث منزلت كه نص صريح بر خلافت امام علي عليه السلام مي باشند اثبات مي گردد كه واقعه شريفه غدير خم تجسم عملي تمامي نصوصي بود كه در طول نبوت پيامبر صلي الله عليه و آله از ابتدا تا انتها صادر گرديده بود و آن حضرت صلي الله عليه و آله مي خواست بيعت بر آن نصوص باضافه خود غدير خم بگيرد تا اتمام حجتي شود براي تمامي كساني كه در فكر اشغال منصب خلافت و ولايت پس از ايشان بودند. ولي متأسفانه چه سود كه تمامي تلاش آن حضرت بي نتيجه ماند و كردند آنچه را كردند كه بر آنها باد آنچه بايد بر آنها باد!!

در منابع و مسانيد و سنن و صحاح سني ها روايات و اخبار فراواني

ص: 1008

در باره خلافت و وصايت بلافصل امام علي عليه السلام نقل گرديده است كه در بعضي از آنها لفظ وصي و در بعضي لفظ خليفه و در بعضي لفظ امام بكار رفته است كه اگر مجموع آنها را بر روي گذاشته و كنار هم بچينيم مجموعه اي از دلائل قطعيه بر خلافت بلافصل امام علي عليه السلام پس از پيامبر صلي الله عليه و آله مي گردد كه به اصطلاح علمي هم تواتر معنوي و هم تواتر اجمالي بر خلافت و امامت بلافصل علي عليه السلام دارند.

در يكي از همين روايات آمده است: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: " إن الله عهد إلي في علي أنه راية الهدي و إمام أوليائي و نور من أطاعني و هو كلمة التي ألزمتها المتقين " (خداوند در باره علي عليه السلام از من پيمان گرفته است كه او پرچم هدايت و امام دوستان من و نور كساني است كه مرا اطاعت مي كنند و او كلمه اي است كه بر متقين لازم كرده ام)

هر يك از صفات مذكوره در اين روايت شريفه را تفسير كنيم منتهي به امامت امام علي عليه السلام مي گردد مضافا بر اينكه لفظ امام و پيشوا در آن بكار رفته است كه هيچ معنايي جز امام و خليفه بلافصل پس از پيامبر صلي الله عليه و آله ندارد.

ابن ابي الحديد سني معتزلي در شرح نهج البلاغه خود روايتي از عمر و ابن عباس نقل مي كند كه سابقا آنرا اجمالا ذكر كرده كه در اينجا به مناسبت آنرا دوباره تكرار مي نماييم باشد كه انشاء الله موجب ارشاد و هدايت و

ص: 1009

مزيد اطلاع براي اهل حق و پيروان حقيقت گردد:

ابن عباس مي گويد: روزي نزد عمر رفتم... تا آنجا كه مي گويد: عمر از من پرسيد: نظرت در باره خلافت علي عليه السلام چيست؟ گفتم: به نظر من حق با اوست. از پدرم عباس هم پرسيدم، گفت: حق با علي است. عمر گفت: إن رسول الله صلي الله عليه و سلم اراد ان يذكره للامر في مرضه فصددته عنه (همانا رسول خدا صلي الله عليه و آله قصد داشت در بيماريش به خلافت علي عليه السلام وصيت كند كه من نگذاشتم)

شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 3 ص 114

مسأله خلافت علي عليه السلام پس از پيامبر صلي الله عليه و آله يكي از اساسي ترين اموري بود كه پيامبر صلي الله عليه و آله از ابتداي نبوتش به امر الهي بدان همت گمارده بود و در غدير خم آنرا عملي نمود و در لحظات آخرين عمر شريفش قصد داشت آنرا مسجل و مكتوب نمايد تا به عنوان سند رسمي نوشته شده باقي بماند تا كسي نتواند آنرا انكار كند كه عمر به اعتراف خودش مانع آن گرديد و نگذاشت آن سند تحقق يابد.

به هر تقدير كتب تفسير و حديث و تاريخ سني ها چنان مملو از اسناد خلافت بلافصل علي عليه السلام است كه مجموعه آنها با اسناد و طرقي كه دارند ده ها و شايد صدها كتاب گردد. ولي متاسفانه علماي سني چشم هاي خود را بر روي آنها بسته و آن حقايق بيشمار و ارزشمند را از مردم خود پنهان داشته اند!! فالله يحكم بينهم

يكي از مطالبي كه در روايات غدير خم از جمله روايات فوق آمده است اين است كه پس از

ص: 1010

آنكه رسول خدا صلي الله عليه و آله ولايت و مولويت امام علي عليه السلام را اعلام مي فرمايد و مردم بر امر ولايت با ايشان بيعت مي نمايند عمر هنگام بيعت جمله اي مي گويد كه از معروف ترين سخنان اوست. البته بعضي از الفاظ آن مختلف است ولي در مجموع همه يك معنا را مي رسانند. به امام علي عليه السلام عرض مي كند: " هنيئا لك يابن ابي طالب اصبحت و امسيت مولي كل مؤمن و مؤمنة " (عمدة الاخبار في مدينة المختار ص 219 و 220) مبارك باشد اي پسر ابي طالب كه مولاي هر مرد مومن و زن مومنه گشتي •

در بعضي از روايات ديگر آمده است: " بخ بخ لك يا علي! اصبحت مولاي و مولا كل مؤمن و مؤمنة " (كتاب السبعين في فضائل امير المؤمنين ص 517 چاپ پاكستان)

به به يا علي! كه مولاي من و هر مرد و زن مؤمني شدي

در بعضي ديگر آمده است: " بخ بخ لك يابن ابي طالب! اصبحت مولاي و مولي كل مسلم " (تاريخ بغداد ج 8 ص 290) به به اي پسر ابي طالب! كه مولاي من و هر مسلماني شدي.

ناگفته نماند كه اين تنها جايي نيست كه عمر به امام علي عليه السلام مولا خطاب كرده است. موارد ديگري را نيز منابع سني ها نقل كرده اند كه عمر در آنها امام علي عليه السلام را مولا ناميده است كه ذيلا به آنها اشاره مي گردد:

مورد اول: محب طبري روايت مي كند: دو نفر عرب كه با يكديگر نزاع داشتند نزد عمر آمدند. عمر به علي عليه

ص: 1011

السلام عرض كرد: يا ابا الحسن! بين آنها حكم كن. يكي از آن دو گفت: او بين ما حكم كند؟ عمر از جا پريد و موهاي او را گرفت و گفت: واي بر تو! او مولاي من و مولاي هر مؤمني است و هر كس كه او مولايش نباشد مؤمن نخواهد بود (ذخائر العقبي: ص 68)

مورد دوم: يك بار علي عليه السلام بر عليه مردي اعرابي حكم كرد اما او راضي نشد. عمر يقه او را گرفت و گفت: واي بر تو! او مولاي تو و هر مرد و زن مؤمني است. (الفتوحات الاسلاميه ج 2 ص 470)

مورد سوم: طبراني مي گويد: به عمر گفتند: چنان با احترام در باره علي عليه السلام رفتار مي كني كه با هيچ يك از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله آن چنان نمي كني! جواب داد: بخاطر آنكه او مولاي من است. (الفتوحات الاسلاميه ج 2 ص 470)

مطالعه كتب و منابع علماي سني هر محقق منصفي را كه طالب حق باشد به احسن وجه بر حقانيت و امامت و ولايت امام علي عليه السلام واقف مي گرداند و نياز به هيچ بحث و استدلالي نيست. فضائل امام علي عليه السلام به حدي كتابهاي علماي سني را پر ساخته است كه انسان را به حيرت وا مي دارد كه چگونه با اين همه روايت باز هم معتقد به ولايت و امامت و خلافت بلافصل امام علي عليه السلام پس از پيامبر صلي الله عليه و آله نمي گردند و چگونه جواب خداوند را خواهند داد؟!

به هر تقدير واقعه شريفه غدير خم قطعي ترين دليل و

ص: 1012

برهان بر خلافت و امامت مطلقه امام اميرالمومنين علي عليه السلام است كه از نظر روايي از طريق خود راويان سني متواتر مي باشد كه مرحوم علامه اميني از علماي شيعه تمامي آن اسناد را در يازده جلد بنام " الغدير " جمع آوري كرده است بگونه اي كه خود علماي سني از آن تقدير كرده اند.

بعضي از علماي سني كه نتوانستند واقعه غدير را انكار كنند از روي تعصبي كه داشتند در صدد برآمدند معناي حديث غدير را تحريف نمايند به اين صورت كه لفظ " مولا " را كه چند بار در روايت آمده است به معناي دوست بگيرند يعني معناي روايت چنين شود: هر كه را كه من دوست اويم علي هم دوست اوست. ولي هر عاقل ذي شعوري مي داند كه چنين معنايي با الفاظ صريح روايت نمي سازد زيرا قبل از آن پيامبر صلي الله عليه و آله از همه اقرار گرفت كه آيا من نسبت به شما اولاي از خودتان نيستم؟ پس از آنكه مردم جواب دادند: بلي، حضرت بلافاصله فرمود: پس هر كه را كه من مولاي اويم يعني اولاي از خودش به اويم پس علي هم مولا و اولاي از او به خودش است. اين معنا بقدري صريح بود كه حتي عمر هم نتوانست در برابر آن مقاومت كند و مجبور شد به اولويت و مولويت امام علي عليه السلام اقرار و اعتراف كرده و بدان مناسبت به آن حضرت تبريك بگويد!

اين بود گذري اجمالي بر واقعه شريفه غدير خم. علاقمندان مي توانند براي اطلاع بيشتر از اين حقيقت مظلوم تاريخ به كتابهايي كه در اين باره نوشته شده

ص: 1013

است مراجعه نمايند.

نكته اي ديگر در باره واقعه شريفه غدير خم كه بسيار قابل دقت و تأمل است!!

در روز غدير خم رنگ عمر و ابوبكر پريد

لسان الميزان ج 1 ص 387

ابن الموفق بن محمد بن يحيي ابوالفضل واعظ... در فرهنگ ادبيات بسيار كاركشته و خبره بود. فقه شافعي مي خواند و ادعاي تشيع داشت و بسيار متواضع و عابد بود و زياد قرآن مي خواند. عده اي از عدول بغداد از او روايت مي كنند كه در مجلس درسي كه در كوفه داشت مي گويد: هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه، رنگ ابوبكر و عمر تغيير كرد و اين آيه نازل شد " فلما رأوه زلفة سيئت وجوه الذين كفروا " (هنگامي كه مقام و منزلت او (علي عليه السلام ) را ديدند رنگ صورت كافران از ناراحتي زشت شد.

واقعه اي كه در سقيفه بني ساعده روي داد و كار به خلافت ابوبكر خاتمه يافت مسأله اي نبود كه يكباره اتفاق افتاده باشد بلكه نقشه اي بود از پيش تعيين شده و توافق هاي پنهاني بين احزاب و گروه هايي كه در اين واقعه ذي نفع بودند.

هر محققي كه كمترين اطلاعي از تاريخ اسلام و جريانات سياسي در سال آخر عمر شريف پيامبر صلي الله عليه و آله داشته باشد بخوبي مي داند قضيه خلافت پس از آن حضرت ريشه در وقايع قبل از رحلت آن حضرت داشته است و امكان ندارد اتفاقي به آن مهمي يكباره و ناگهاني صورت بگيرد بي آنكه نقشه و موافقت هايي قبل از آن بعمل آمده باشد.

انشاء الله به زودي خواهد آمد كه به محض آشكار شدن

ص: 1014

آثار مرگ در پيامبر صلي الله عليه و آله اجراي نقشه آنانيكه در پي اشغال مسند خلافت بودند نمايان شد. تا آن هنگام هر نقشه و جرياني بود زير زميني و پنهاني بود. اما از آن هنگام به بعد علني و آشكار گرديد.

اولين چشمه نقشه آنها امتناع ابوبكر و عمر از رفتن با سپاه اسامه بود. با تمام تأكيدي كه پيامبر صلي الله عليه و آله به رفتن آندو با سپاه اسامه داشت و حتي به اعتراف روايات سني ها آن حضرت هر كسي را كه از رفتن با سپاه اسامه خودداري كند لعنت نمود باز هم ابوبكر و عمر حاضر به همراهي با سپاه نشدند. به بهانه آنكه نگران حال پيامبر صلي الله عليه و آله هستند در مدينه ماندند و اين اولين اجراي علني نقشه آنها بود.

دومين چشمه نقشه و مخالفت علني آنها هنگام وصيت پيامبر صلي الله عليه و آله بود. آنجا كه حضرت فرمود: قلم و دواتي بياوريد تا چيزي بنويسم كه هرگز گمراه نشويد، عمر بي رحمانه بر آن حضرت تاخت و با كمال گستاخي و بي ادبي كه نشان از كمال بي ايماني به مقام قدسي پيامبر صلي الله عليه و آله بود، گفت: اين مرد هذيان مي گويد. كتاب خدا در بين ماست. همان ما را بس است. همين جمله عمر باعث اختلاف بين حاضرين شد. عده اي مخالف عمر و عده اي موافق او. آنهايي كه با عمر هم صدا شدند همانهايي بودند كه از قبل با هم توافق كرده بودند. وگرنه چگونه

امكان داشت مسلماناني كه در طول ساليان دراز آنهمه علم و حكمت و معجزه از آن حضرت ديده بودند

ص: 1015

و ايمان به نبوت و رسالت ايشان از جانب خداوند داشتند به عمر اعتراض نكنند و او را از مجلس بيرون نيندازند

سومين چشمه نقشه آنها اين بود كه عمر به محض آنكه پيامبر صلي الله عليه و آله چشم از دنيا فرو بست شمشير بدست گرفت و اعلام كرد آن حضرت نمرده است. هر كس بگويد پيامبر صلي الله عليه و آله از دنيا رفته است او را خواهم كشت. آن لحظه ابوبكر آنجا نبود. عمر آنقدر اين بازي را ادامه داد تا آنكه ابوبكر آمد. ابوبكر كه گفت: بله پيامبر صلي الله عليه و آله از دنيا رفته است، عمر

پذيرفت و ساكت شد. آن شمشير كشيدن و اين ساكت شدن كاملا روشن مي ساخت كه تمامي اين برنامه ها از پيش تعيين شده و مطابق موافقت هاي قبلي اجرا مي گردد.

چهارمين چشمه نقشه آنها هم اين بود كه بلافاصله جنازه مطهر رسول خدا صلي الله عليه و آله را رها كرده و به سقيفه بني ساعده رفته و بالاخره كار را به نفع ابوبكر خاتمه دادند.

با توجه به نكاتي كه ذكر گرديد كاملا مشخص مي گردد ابوبكر و عمر از قبل در تدارك برنامه هايي براي اشغال مسند خلافت بوده اند. بنابراين بسيار طبيعي است كه هر جرياني كه مخالف برنامه هاي آنها رخ مي داد آنها را به وحشت مي انداخت. پيش آمد جريان غدير خم كه براي امثال ابوبكر و عمر بسيار ناگهاني و كوبنده بود پرواضح است كه آنها را بهت زده كرده و رنگ آنها را مي پراند! چرا كه اصلا انتظار چنين چيزي را نداشتند و تا آنجا را حساب

ص: 1016

نكرده بودند كه ممكن است پيامبر صلي الله عليه و آله با اقدامي تازه تمامي نقشه هاي آنها را برهم زند. بدين خاطر از شدت شگفتي و ناراحتي رنگ صورت آنها تغيير كرد و از شدت عصبانيت سرخ و سياه شدند.

در روايت مورد بحث كه در فوق ذكر گرديد راوي شخصي است كه عدول و متدينين بغداد از او روايت نقل مي كرده اند. بدين خاطر نمي توان گفت: چنين شخصي اهل دروغ و جعل حديث باشد خصوصا بر عليه مذهب و خلفاي خود! لذا با شواهد و قرائن تاريخي كه ذكر گرديد صدق روايت بيشتر و واضح تر مي گردد.

با تفصيلي كه گذشت روشن مي گردد كه آيه شريفه اي كه در روايت آمده است تا چه حد گويا بوده و صراحت دارد. آيه شريفه دو دسته را معرفي مي كند:

دسته اول: شخصيتي كه قرآن مجيد از مقام قرب او به حضرت حق سخن مي گويد و از آنجا كه واقعه غدير خم در شأن مبارك امام علي عليه السلام صورت گرفت معناي آيه شريفه چنين مي گردد: هنگامي كه مقام قرب و منزلت امام علي عليه السلام را ديدند.

دسته دوم: كساني كه قرآن كريم از آنان به كافران تعبير مي نمايد. يعني هنگامي كه مقام قرب امام علي عليه السلام را ديدند رنگ صورت آنان كه كافر شده بودند از ناراحتي و عصبانيت زشت گرديد و از آنجا كه در روايت تصريح شده است كه رنگ صورت ابوبكر و عمر پريد معلوم مي گردد مراد قرآن از كساني كه كافر شده بودند چه كساني هستند!!

مطلب ديگري كه از آيه شريفه بدست مي

ص: 1017

آيد اين است كه خداوند صيغه ماضي را در كلمه كفر بكار مي برد و مي فرمايد: " سيئت وجوه الذين كفروا " زشت گرديد صورت كساني كه كافر شده بودند. بكار بردن صيغه ماضي نشان مي دهد كه آنها از قبل مخالف خلافت امام علي عليه السلام بوده و در صدد كنار زدن آن حضرت از منصب امامت بوده اند و اين تعبير قرآن كاملا نقشه آنها را از قبل برملا مي سازد.

نكته ديگري كه از آيه شريفه بدست مي آيد اين است كه هر كسي كه از مقام امامت و مولويت و ولايت امام علي عليه السلام ناخشنود و ناراضي باشد كافر است. زيرا حكم امامت و ولايت و خلافت بلافصل امام علي عليه السلام پس از پيامبر صلي الله عليه و آله از جانب خداوند است. بنابراين هر كس اين حكم را نپذيرد در حقيقت حكم خداوند را انكار كرده است و به ضرورت تمامي مذاهب اسلامي انكار حكم حتمي خداوند متعال كفر است!!

حمله عمر و معاويه براي دور كردن آيه (اليوم اكملت...) از روز غدير
بخاري ج 1 ص 16

حسن بن صباح... از طارق بن شهاب روايت مي كند: شخصي يهودي به عمر بن خطاب گفت: آيه اي در قرآن شماست كه اگر بر ما يهوديان نازل شده بود ما آنروز را عيد مي گرفتيم. عمر پرسيد: كدام آيه؟ گفت: " اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا " (امروز دين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم و به ديانت اسلام براي شما راضي شدم) عمر گفت: بله ما مي دانيم كي و كجا نازل شده است. روز عرفه و روز جمعه بر پيامبر صلي الله عليه

ص: 1018

(وآله) و سلم در حال قيام نازل شد.

و بخاري ج 5 ص 127 و سنن نسايي ج 8 ص 114

مسلم ج 8 ص 238

ابوبكر بن ابي شيبه... از طارق بن شهاب روايت مي كند: يهوديان به عمر گفتند: اگر روزي را كه آيه " اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا " بر ما نازل شده بود حتما آنروز را جشن مي گرفتيم. عمر گفت: من آنروز و آن ساعتي را كه آيه نازل شد مي دانم و نيز مي دانم رسول خدا صلي الله عليه در كجا بود. اين آيه در شب مشعر الحرام در عرفات بر رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم نازل شد و ما هم همراه آن حضرت بوديم.

نسائي مي گويد: آيه " اكملت... " در عرفه روز پنجشنبه نازل شده است

سنن نسائي ج 5 ص 251

اسحاق بن ابراهيم... از طارق بن شهاب روايت مي كند: شخصي يهودي به عمر گفت: اگر اين آيه " اليوم اكملت لكم دينكم " بر ما يهوديان نازل شده بود آنروز را جشن مي گرفتيم. عمر گفت: مي دانم در چه روز و شبي نازل شد. شب جمعه در عرفات بر رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم نازل شد كه ما هم در كنارش بوديم.

سنن نسائي ج 1 ص 290

ابراهيم بن هارون... از جابر بن عبدالله روايت مي كند: رسول خدا صلي الله عليه (وآله) به عرفه آمد. برايش چادري در، نمرة، زده بودند. در آنجا بيتوته كرد تا ظهر شد. سپس سوار بر ناقه خود، قصواء، شده به بطن الوادي رفته و در آنجا خطبه خواند. سپس بلال اذان گفت و حضرت نماز

ص: 1019

ظهر و عصر را پشت سر هم خواند.

واقدي شهادت مي دهد: روز عرفه جمعه نبوده است

واقدي ج 2 ص 1101

عمر ضمري مي گويد: ديدم رسول خدا صلي الله عليه روز ترويه (هشتم ذي الحجه) و روز عرفه (روز نهم) هنگام ظهر بر روي مركب خود قبل از نماز و روز قرباني بعد از ظهر خطبه خواند. گفته شده روز ترويه (هشتم ذي الحجه) روز جمعه بوده است.

چنانكه عرض شد واقعه شريفه غدير خم مهم ترين واقعه اي است كه در اسلام اتفاق افتاده است. روزي است كه دين كامل گرديد و خداوند متعال به دين اسلام راضي شد.يعني تا قبل از آن واقعه خداوند هنوز از اسلام راضي نبود زيرا تكميل نگرديده و ناقص بود. آيه شريفه " اليوم اكملت لكم دينكم..." داراي چنان معنا و مفهوم بلندي است كه حتي يهوديان هم بدان غبطه مي خوردند چنانكه مي گفتند: اگر اين آيه بر ما نازل شده بود آنروز را عيد اعلام كرده و جشن مي گرفتيم.

از آنجا كه آيه شريفه اكمال دين در روز غدير خم يعني هجدهم ذي الحجه بمناسبت اعلام خلافت و ولايت و مولويت امام علي عليه السلام نازل گرديد لذا اين آيه شريفه هيچ مدلولي جز امامت و خلافت امام علي عليه السلام ندارد. به همين خاطر مخالفين خلافت امام علي عليه السلام براي آنكه ارتباط اين آيه شريفه را با امامت آن حضرت قطع كنند در صدد برآمدند روز نزول آيه را تحريف كرده و تغيير دهند.

اولين كساني كه اقدام به اين كار كردند عمر و معاويه بودند. اگرچه اين عمل آنها چندان نتيجه مهمي به همراه نداشت زيرا آنها

ص: 1020

علي رغم تمامي تصريحات پيامبر صلي الله عليه و آله به امامت امام علي عليه السلام مسند خلافت را اشغال كرده و ديگر كسي را همت و غيرت آن نبود كه بخواهد حكومت را از آنان پس بگيرد ولي به هر تقدير هر عملي در جهت خلاف امامت امام علي عليه السلام مطلوب و محبوب آنها بود و از آن استقبال مي كردند خصوصا بني اميه كه حقيقتا دشمني آنها با اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله كينه توزانه و از سر خونخواهي بود. مسائل بسياري در آيه شريفه اكمال دين مطرح است كه بايد يك به يك به آنها رسيدگي نمود:

مسأله اول: آنكه سه دسته روايت در باره روز عرفه در حجة الوداع پيامبر صلي الله عليه و آله در منابع سني ها وجود دارد:

دسته اول: رواياتي است كه راوي آن عمر و معاويه هستند كه مي گويند: روز عرفه جمعه بوده است.

دسته دوم: روايتي است كه باز راوي آن عمر است و در سنن نسايي آمده است كه مي گويد: روز عرفه پنجشنبه بوده است.

دسته سوم: روايتي كه مي گويد: روز عرفه شنبه بوده است.

هر سه دسته روايت را در فوق ذكر كرديم. با توجه به اختلاف روايات از ناحيه خود راويان سني نمي توان اثبات كرد كه روز عرفه چه روزي بوده است. مضافا بر اينكه روايات متعارض بوده و تساقط كرده و از حجيت و اعتبار ساقط مي گردند.

بنابراين با اختلاف در روز عرفه و مجهول شدن آن زمان نزول آيه شريفه اكمال دين هم به حسب روايات فوق نامعلوم مي گردد.

مسأله دوم: در

ص: 1021

مورد آيه شريفه اكمال دين نيز دو اختلاف و احتمال مهم در روايات سني هاست:

اول: آنكه روز نزول آيه شريفه اكمال دين " اليوم اكملت لكم دينكم..." در عرفه يعني نهم ذي الحجه و روز جمعه بوده است.

دوم: آنكه روز نزول آيه شريفه روز هجدهم ذي الحجه و روز غدير خم بوده است.

احتمال اول به دلائل و قرائن و شواهد قطعيه و گوناگوني ساقط است:

دليل اول: چنانكه عرض شد روايات روز عرفه در كتب فقهي و روايي و تاريخي خود سني ها متعارض است لذا استدلال به آنها از نظر علمي باطل مي باشد.

دليل دوم: به اتفاق جميع علماي مذاهب اسلامي در روز عرفه هيچ اتفاق مهمي روي نداد تا آيه نازل شود كه امروز دين شما را كامل كردم و به اسلام راضي شدم. مگر قبل از روز عرفه اسلام چه مشكلي داشت كه ناقص بود و خداوند بدان راضي نبود؟

اگر واقعا قبل از روز عرفه اسلام مشكل داشته و ناقص بوده است پس بايد در روز عرفه آن مشكل برطرف و آن نقص اصلاح شده باشد در حاليكه تمام علما متفق القول اند كه در روز عرفه كه مدعي اند روز جمعه بوده است هيچ اتفاقي نيفتاد و بطور عادي آن روز سپري شد. بنابراين هيچ دليلي براي نزول آيه شريفه اكمال دين در عرفه وجود ندارد.

دليل سوم: اگر روز عرفه روز نزول آيه شريفه اكمال دين بوده است با وجود حاجيان بسياري كه همراه پيامبر صلي الله عليه و آله به مكه و براي انجام اعمال حج آمده بودند بايد راويان بسياري واقعه مهم روز اكمال دين را نقل مي كردند

ص: 1022

در حالي كه فقط راوي آن عمر است و بس و هيچ كس ديگري آنرا روايت نكرده است!! اين خود از مهم ترين دلائلي است كه اثبات مي كند روز نزول آيه شريفه اكمال دين روز عرفه نبوده است. روايات تصريح دارند كه از هفتاد هزار تا يكصد و بيست هزار نفر در حجة الوداع همراه پيامبر صلي الله عليه و آله براي انجام حج آمده بودند. حال چگونه امكان دارد روز عرفه، روز جمعه بوده و در آن روز آيه شريفه اكمال دين با آن اهميت نازل گردد و اتمام دين را اعلام نمايد ولي از آن همه جمعيت فقط يك نفر يعني عمر مدعي شود كه روز عرفه و روز نزول آيه شريفه اكمال دين جمعه بوده است؟!

دليل چهارم: بر طبق روايات معتبره اي كه منابع سني نقل كرده اند سيره پيامبر صلي الله عليه و آله چنين بوده است كه معمولا روز پنجشنبه را روز آغاز سفر قرار مي داده است چنانكه در صحيح بخاري ج 4 ص 6 و سنن ابي داود ج 1 ص 586 آمده است.

و در عيون الاثر ج 2 ص 341 تصريح كرده است كه آغاز سفر آن حضرت در حجة الوداع از مدينه روز پنجشنبه بوده است.

از طرف ديگر روايات گوياي اين هستند كه سفر آن حضرت از مدينه تا مكه هشت روز بيشتر طول نكشيده است.

همچنين روايات صراحت دارند در اينكه آن حضرت چهار روز مانده به ذي الحجه از مدينه حركت كرده است. با اين حساب آن حضرت روز پنجشنبه بيست و ششم يا بيست و هفتم ذي القعده از مدينه خارج شده و هشت

ص: 1023

روز بعد يعني چهارم ذي الحجه روز پنجشنبه هفته بعد به مكه رسيده است. بنابراين روز عرفه پنج روز بعد از پنجشنبه يعني روز سه شنبه هفته آينده مي شود.

حال چگونه عمر ادعا مي كند كه روز عرفه روز جمعه بوده است در حاليكه هيچ تأييدي حتي بر مذهب خود علماي سني براي اين ادعا وجود ندارد؟!

دليل پنجم: علما و راويان سني بر طبق روايات بسياري كه دارند معتقدند پيامبر صلي الله عليه و آله هشتاد روز پس از نزول آيه شريفه اكمال دين وفات يافت و از طرف ديگر روز وفات پيامبر صلي الله عليه و آله را روز دوازدهم ربيع الاول مي دانند. حال اگر روز نزول آيه شريفه اكمال دين روز عرفه بوده باشد تا زمان وفات آن حضرت بيش از نود روز مي گردد. بنابراين معلوم مي گردد روز عرفه روز نزول آيه شريفه مزبور نبوده است!!

سيوطي در الدر المنثور ج 2 ص 259 و ابن حجر در تلخيص الحبير در پاورقي مجموع نووي ج 7 ص 3 و طبري در تفسير خود ج 4 ص 106 و قرطبي در تفسير خود ج 20 ص 223 تماما نقل كرده اند كه پيامبر صلي الله عليه و آله بعد از نزول آيه شريفه اكمال دين هشتاد يا هشتاد و يك روز بيشتر زندگي نكرد. با اين حساب باز هم ادعاي عمر كذب و دروغ مي گردد.

دليل ششم: در روايات عمر كه در بالا هم ذكر شد آمده است: عمر در جواب آن يهودي گفت: ما هم روز اكمال دين را عيد مي دانيم زيرا آيه شريفه اكمال دين روز عرفه و

ص: 1024

روز جمعه نازل شده است و اين دو الحمد لله عيد است در حالي كه به اعتقاد تمامي مسلمانان از شيعه و سني روز عرفه عيد نيست و هيچ مسلماني نيست كه روز عرفه را عيد بداند! اين هم دليل قطعي ديگري است كه اثبات مي كند عمر در ادعاي خود كاذب مي باشد.

دليل هفتم: چنانكه در گذشته گفتيم ابن عباس شخصيتي است كه تمامي علماي سني وي را معتبر و محترم و از علماي بزرگ و يگانه عالم اسلام مي دانند.

منابع و مسانيد سني ها به طرق مختلف و معتبر از ابن عباس روايت كرده اند كه پيامبر صلي الله عليه و آله در روز دوشنبه به دنيا آمد و در روز دوشنبه به نبوت مبعوث شد و در روز دوشنبه از مكه خارج گرديد و در روز دوشنبه مكه فتح شد و در روز دوشنبه سوره مائده و آيه " اليوم أكملت لكم دينكم " نازل گرديد و همچنين پيامبر صلي الله عليه و آله در روز دوشنبه از دنيا رحلت فرمود.

مراجعه شود به: دلائل بيهقي ج 7 ص 233 و مجمع الزوائد هيثمي ج 1 ص 196 و سيره ابن كثير ج 1 ص 198

چنانكه در اين روايت ملاحظه مي شود ابن عباس تصريح مي كند كه آيه شريفه اكمال دين در روز دوشنبه نازل گرديد. بنابراين اين روايت معروف و معتبر هم به صراحت ادعاي عمر را تكذيب مي نمايد كه آيه مزبور روز جمعه نازل گرديد.

دليل هشتم: اثبات احتمال دوم است يعني اينكه اثبات نماييم آيه شريفه اكمال دين در روز هجدهم ذي الحجه روز غدير خم نازل

ص: 1025

شده است.

چنانكه در گذشته هم گفتيم غدير خم از طريق سني ها بقدري سند و روايت دارد كه روايات آن به حد تواتر مي رسد. در اين روايات تصريح شده است كه آيه " اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا " در روز غدير خم و بمناسبت اعلام ولايت امام علي عليه السلام نازل شده است.

چنانچه يك محقق منصف و بي غرض تاريخ را مطالعه كرده و به دقت نكات دقيق آنرا بررسي نمايد شواهد و قرائن ديگري نيز مي يابد كه اثبات مي كند عمر در ادعاي خود كاذب بوده و سعي در تحريف شأن نزول آيه شريفه اكمال دين دارد.

تلاش ذهبي براي توجيه عمر

البداية و النهايه ج 5 ص 233

روايت ضمرة از ابن شوذب از مطر الوراق از شهر بن حوشب از ابو هريره كه مي گويد: رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم دست علي عليه السلام را گرفت و فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه، آنگاه اين آيه نازل شد " اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي " ابو هريره مي گويد: روز غدير خم هيجدهم ذي الحجة را هر كه روزه بگيرد شصت ماه روزه برايش حساب مي شود، اين روايات همه دروغ است. لذا در صحيح بخاري و مسلم بطور صحيح ثابت شده كه عمر گفته است: آيه " اليوم اكملت لكم دينكم... " روز جمعه و روز عرفه نازل شده است. همچنين روايت روزه هيجدهم ذي الحجه يعني روز غدير خم نيز دروغ است. زيرا در روايات صحيح آمده كه روزه تمام ماه رمضان مطابق با ده ماه روزه است، چگونه

ص: 1026

ممكن است روزه يك روز معادل شصت ماه روزه باشد؟!

حافظ ابو عبدالله ذهبي بعد از نقل اين روايت مي گويد: اين روايت دروغ است. روايت اين روزه صحيح نيست و بخدا قسم اين آيه هم قبل از غدير خم در روز عرفه نازل شده است.

ابو هريره كسي است كه سني ها او را از راويان مهم و معتبر مي شناسند. شايد در منابع و مسانيد علماي سني هزاران روايت از ابو هريره نقل شده باشد كه علما و فقهاي سني مذهب بدانها عمل مي نمايند. حال چگونه شده است در اينجا كه روايت ابو هريره به نفع امام علي عليه السلام مي باشد روايت او دروغ مي گردد؟!

روايت ابو هريره را اكثريت قاطع راويان و علماي سني نقل كرده اند كه بسياري از اسناد آن بر طبق مذهب خود آنها صحيح و معتبر است و روايت او نيز از مشهورترين روايات است اما به خاطر آنكه روايت او مخالف نظر عمر و موافق ولايت امام علي عليه السلام است. مي خواهند روايت او را تكذيب كرده و انكار نمايند در حاليكه تمامي شواهد و قرائن تاريخي نيز مؤيد روايت ابو هريره است و مخالف روايت عمر!!

آنچه كه بسيار جالب است اين است كه علماي سني بر اساس قاعده عدالت صحابه كه مهمترين اصل مذهب آنهاست تمامي صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله را عادل دانسته و هر گونه اعتراضي را به آنها حرام مي دانند اما در اينجا اين اصل را در باره ابو هريره جاري نمي كنند زيرا روايت او مخالف روايت عمر است حال آنكه هم عمر از صحابه است

ص: 1027

و هم ابو هريره!! چرا روايت عمر را تكذيب نمي كنند كه مخالف روايت ابو هريره است؟!

علماي سني اصل عدالت صحابه را هر جا كه صلاح بدانند و به نفع شان باشد جاري مي كنند وگرنه چه دليلي دارد كه روايت عمر را مي پذيرند و روايت ابو هريره را رد مي كنند؟!

ابو هريره در باره روز هجدهم ذي الحجه دو روايت دارد. در يك روايت مي گويد: در روز هجدهم ذي الحجه در غدير خم پيامبر صلي الله عليه و آله امام علي عليه السلام را به ولايت و جانشيني خود منصوب نمود كه اين آيه نازل گرديد " اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا " و در روايت دوم مي گويد: هر كس روز هجدهم ذي الحجه يعني روز غدير خم را روزه بگيرد معادل شصت ماه روزه حساب مي گردد و به عبارت ديگر ثواب شصت ماه روزه را به او مي دهند.

روايت اول روايتي است تاريخي با دهها دليل و شاهد و قرينه و مطابق با صدها روايت از راويان ديگر كه به تواتر اثبات مي كند در روز غدير خم يعني هجدهم ذي الحجه پيامبر صلي الله عليه و آله علي عليه السلام را به امامت و ولايت و جانشيني خود منصوب فرمود. حال به چه دليل بايد اين روايت را كه اين همه دليل و برهان و شاهد دارد را به خاطر آنكه مخالف نظر عمر است، رد كنيم و روايت عمر را كه هيچ دليلي ندارد بپذيريم؟!

روايت دوم يك امر عبادي را نقل مي كند كه اين روايت

ص: 1028

هم به طريق و اسناد مختلف و معتبر و صحيح بر طبق مذهب سني ها در كتب و منابع معتبر آنها ذكر گرديده است حال اگر ثواب روزه آن روز با عقل ما انسانها درك نمي شود آيا بايد آنرا رد كرده و تكذيب نماييم؟!

ذهبي كه هر دو روايت ابو هريره را تكذيب كرده و قسم مي خورد كه آن دو روايت دروغ است زيرا مخالف نظر عمر است چگونه مي خواهد جواب خدا را بدهد و چگونه مي خواهد محققين منصف را قانع نمايد؟!

آيا به صرف اينكه ذهبي قسم بخورد كه روايات ابو هريره دروغ است وجدان علمي علما و محققين راضي مي شود و باور مي كنند كه حديث غدير خم و نزول آيه شريفه اكمال دين در آن روز با آنهمه روايت مستفيضه و متواتره دروغ است و تنها روايت عمر راست است؟!

حتما قسم خوردن هم يكي از دلائل علمي نزد ذهبي و امثال اوست!!

صاحب تفسير المنار بدون دليل نزول آيه را در روز غدير خم نفي مي كند

تفسير المنار: هر روايتي بگويد: آيه " اليوم اكملت لكم دينكم " در غدير خم نازل شده است ضعيف است.

تفسير المنار ج 6 ص 116

سوره مائده پنجمين سوره و آيات آن نزد قراء كوفه صد و بيست آيه و نزد حجازيها و شامي ها صد و بيست و دو آيه و نزد بصريها صد و بيست و سه آيه مي باشد. اين سوره مدني است بنابر آنكه مدني سوره هائي باشد كه بعد از هجرت نازل شده هر چند در مكه باشد. در روايت صحيح از عمر نقل شده كه

ص: 1029

آيه " اليوم اكملت لكم دينكم " جمعه شب در عرفه و در حجة الوداع نازل شده است و از ابن مردويه از ابو سعيد روايت شده كه در روز غدير خم نازل گشته و ابو هريره مي گويد روز هيجدهم ذي الحجة هنگام بازگشت رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم از حجة الوداع نازل شده است.

ولي هر دوي اين روايات غير صحيح مي باشند. بيهقي در شعب الايمان مي گويد: اول سوره مائده در مني و در حجة الوداع نازل شده و از عبيد از محمد بن كعب روايت مي كند: تمام سوره مائده در حجة الوداع در محلي بين مكه و مدينه نازل شده است.

چنانكه ملاحظه مي شود صاحب تفسير المنار بدون هيچ دليلي روايات غدير خم را ناصحيح و روايت عمر را صحيح مي شمرد در حاليكه همچنانكه خود او آورده است روايات غدير خم بيشتر راوي و سند دارد و نيز تصريح مي كند كه تمام سوره مائده كه آيه اكمال دين هم جزء آن است در محلي بين مكه و مدينه نازل شده است ولي نام آن محل را ذكر نمي كند. تمامي اين اعمال و رفتار غير علمي و مخالف منطق و وجدان آنها بخاطر اين است كه عمر گفته است كه آيه اكمال دين در روز عرفه نازل شده است و از آنجا كه تعصب سني گري به آنها اجازه نمي دهد بر خلاف خليفه خود سخن بگويند لذا تمام روايات غدير خم را بدون دليل و مدرك ناصحيح مي شمرند ولي روايت خليفه خود عمر را با آنكه هيچ دليل و مدركي هم ندارد

ص: 1030

صحيح مي خوانند!!

اين رفتار غير علمي آنها خود يكي از بهترين دلائل محكوميت آنهاست و بايد بدانند كه آفتاب حق زير ابر باطل نمي ماند و آنكس را كه خداوند متعال توفيق هدايت و رستگاري روزيش نمايد با تمام اين مخفي كاري و تزويرها باز هم حق را يافته و از زير ابر باطل خارجش مي نمايد. همچنين امثال ذهبي و رشيد رضاها (صاحب تفسير المنار) هم بايد بدانند روزي در محضر عدل الهي بايد حاضر شده و پاسخ گوي تمامي اين ظلم هايي باشند كه در حق اهل بيت پيامبر عليهم السلام روا داشته اند و نيز بايد جواب گوي جاهلاني باشند كه بواسطه مخفي كاري آنها در جهل و گمراهي باقي ماندند!!

تلاش معاويه و بني اميه براي اثبات نزول

آيه " اليوم اكملت لكم دينكم " در روز جمعه و عرفه

تفسير ابن كثير ذيل آيه " اليوم أكملت لكم دينكم "

ابن جرير... از عمرو بن قيس سكوني روايت مي كند: شنيدم معاوية بن ابي سفيان آيه " اليوم اكملت لكم دينكم " را تا آخر خواند و گفت: روز عرفه و روز جمعه نازل شد.

ابن مردويه... از سمره روايت مي كند: آيه " اكملت لكم دينكم " روز عرفه هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه (وآله) وسلم ايستاده بود، نازل شد.

تمامي مورخين و محققين مسلمان يا غير مسلمان كه با تاريخ اسلام آشنايي دارند بخوبي از دشمني كينه توزانه بني اميه به سرپرستي معاويه با اهل بيت پيامبر عليهم السلام خصوصا امام علي عليه السلام مطلع اند. تاريخ اسلام مملو از دشمني هاي معاويه و دستگاه حكومت او با امام علي عليه السلام است. هر

ص: 1031

كجا فتنه اي بر عليه امام علي عليه السلام بر پا گرديد آثار دست معاويه در آن هويدا بود.

دشمني معاويه با پيامبر صلي الله عليه و آله و خاندان آن حضرت عليهم السلام از سر انتقام و خونخواهي بود. عده بسياري از بستگان معاويه در جنگ هاي بدر و احد به دست امام علي عليه السلام كشته شدند.

بزرگترين رهبر كفار قريش و مكه پدر معاويه، ابو سفيان بود كه تا آخرين لحظاتي كه توانست در مقابل اسلام و پيامبر صلي الله عليه و آله ايستادگي و مقاومت كرد و تا آنجا كه قدرت داشت به اسلام ضربه وارد كرد تا آنكه در فتح مكه هنگامي كه تيزي شمشير را بالاي سر خود ديد منافقانه مسلمان شد تا بتواند از اين راه دشمني خود را با اسلام ادامه دهد.

تمامي تواريخ از شيعه و سني نوشته اند: هنگامي كه عثمان به خلافت رسيد در مجلسي كه حاضرين آن تماما از بني اميه يعني طايفه ابوسفيان بودند، ابوسفيان خطاب به آنها گفت: حال كه حكومت به دست شما افتاده است نگذاريد از دستتان خارج شود و آنرا مانند توپ به يكديگر پاس دهيد. اين حرف در آن لحظه و موقعيت چنان خطرناك بود كه عثمان دستور داد او را از مجلس اخراج كردند.

معاويه تمامي اين دشمني ها و كينه ورزي ها را از پدرش آموخت و به ارث برد و آنها را ضميمه حيله گري و دغل بازي هايش كرد و از زمان ابوبكر و عمر كه حاكم شام گرديد، ريشه دوانيدن را در شام و ديگر مناطق زير سلطه اش آغاز كرد و كم كم زمينه يك پادشاهي و امپراطوري را فراهم نمود.

تا

ص: 1032

زماني كه ابوبكر و عمر و عثمان بر سر كار بودند او مزاحمي نداشت و آزادانه هر چه مي خواست مي كرد بي آنكه كسي او را مورد بازخواست قرار دهد. اين مدت كه بيش از بيست سال بطول انجاميد زمان كمي نبود و براي فردي مانند معاويه كه در سياست بازي هاي مزورانه كم نظير بود كافي بود تا بتواند با پول و رشوه دنيا طلبان و با ارعاب و تهديد ديگران را مطيع خود گرداند و پايه هاي قدرتش را مستحكم كند.

معاويه يكي از بدنام ترين افراد در تاريخ اسلام است. او كسي است پيامبر صلي الله عليه و آله او را لعنت و نفرين كرده است.

مورخين و محدثين اسلامي اعم از شيعه و سني نوشته اند: روزي ابوسفيان سوار بر اسب مي رفت. افسار اسب او در دست پسرش معاويه بود و ديگر پسرش يزيد اسب را از عقب مي راند. پيامبر صلي الله عليه و آله آنها را كه ديد، فرمود: خداوند هر سه آنها را لعنت كند. هم آنرا كه سوار بر اسب است و هم آنكه او را مي كشد و هم آنكه او را مي راند.

و نيز شيعه و سني متفق اند كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: هرگاه معاويه را روي منبر من ديديد او را بكشيد.

و باز شيعه و سني نوشته اند: پيامبر صلي الله عليه و آله او را نفرين كرد كه خدا شكمش را سير نگرداند. اين نفرين مستجاب شد چنانكه معاويه هر چه مي خورد سير نمي شد تا آنكه از خستگي كنار مي رفت لذا معاويه را جزو پرخوران عالم شمرده اند.

با تمام

ص: 1033

مطاعن و رذالت هايي كه معاويه در تاريخ اسلام دارد ولي نزد علماي سني معتبر است و حديث او را پذيرفته اند.

علماي سني امام علي عليه السلام را به عنوان خليفه چهارم قبول دارند و خلافت آن حضرت را مشروع مي دانند ولي عجيب اين جاست كه از طعن و اعتراض بر معاويه طفره مي روند.

فقهاي سني مذهب خروج و شورش بر عليه ولي امر و امام و خليفه مشروع را حرام مي دانند و فرد خروج كننده و شورشي را واجب القتل و مهدور الدم مي شمرند اما در مورد معاويه و طلحه و زبير كه اقدام به جنگ بر عليه امام امير المومنين علي عليه السلام كردند، استثناء قائل شده و از اينكه آنها را شورشي و واجب القتل بخوانند امتناع مي ورزند!!

آنچه كه بسيار جاي تعجب و شگفتي است اين است كه علماي سني تمامي صحابه يعني همه كساني را كه پيامبر صلي الله عليه و آله را ديده اند، عادل دانسته و اعتراض به آنها را حرام مي شمرند در حالي كه بسياري از صحابه بدست ديگر صحابه كشته شده و مورد آزار و اذيت قرار گرفتند.

اعتراض به معاويه را حرام مي دانند چرا كه او را از صحابه مي دانند حال آنكه معاويه بر عليه ولي امر شرعي خود قيام و شورش كرد و جنگ صفين را به راه انداخت و بر طبق حكم شرعي بايد او را مهدور الدم و واجب القتل بخوانند بر عكس او را عادل دانسته و اعتراض به او را حرام مي شمرند!!

تمامي محدثين سني روايت كرده اند كه پيامبر صلي الله عليه و

ص: 1034

آله در باره عمار بن ياسر فرمود: عمار تقتله فئة الباغية (عمار بدست گروه ياغيان كشته خواهد شد.

اين روايت را تمامي علماي سني پذيرفته اند و نيز تماما قبول دارند كه عمار در جنگ صفين بدست لشكر معاويه به شهادت مي رسد اما باز هم از اعتراض به معاويه خودداري مي كنند با آنكه به صراحت فرموده پيامبر صلي الله عليه و آله معاويه و ياران او گروه ياغيان اند!!

حال چگونه مي توان معاويه را عادل خطاب كرد بلكه بالاتر علماي سني او را ولي امر شرعي نيز مي خوانند و خروج بر عليه او را حرام مي شمرند.

معاويه دستور داد امام امير المومنين علي عليه السلام را بر روي منابر و در خطبه ها و سخنراني ها (العياذ بالله) لعن كرده و دشنام دهند و اين جريان بيش از پنجاه سال ادامه داشت. حال چگونه مي توان حديث او را بر عليه امام علي عليه السلام قبول كرد؟! اين ظلم را بايد به كجا برد كه صدها حديث از افراد معتبر و موثق را در باره نزول آيه شريفه " اليوم اكملت لكم دينكم..." در روز غدير خم كه روز اعلام امامت و ولايت امام علي عليه السلام است، رد كنيم و تنها به صرف اينكه عمر و معاويه گفته اند كه در عرفه نازل شده است را بپذيريم؟!

عدل و انصاف حكم مي كند از آنجا كه شخصي مثل معاويه مدعي است كه آيه شريفه اكمال دين در عرفه نازل شده است، در اصل و اساس اين ادعا ترديد شود حتي اگر روايتي ديگر در باره نزول آيه شريفه در غدير خم نباشد!!

علماي سني

ص: 1035

از معاويه اظهار رضايت و ترضي مي كنند در حالي كه خود از عبدالله بن حنظله روايت مي كنند: روزي از نزد معاويه مي آمد. از او پرسيدند: از كجا مي آيي؟ جواب داد: از نزد كافرترين مردم. پرسيدند: كافرترين مردم كيست؟ جواب داد: معاويه. علت را جويا شدند، گفت: به معاويه گفتم: به اسلام و احكام آن عمل كنيد، جواب داد: ابوبكر به اسلام عمل كرد عاقبت مرد و نام آن مرد (مراد او پيامبر صلي الله عليه و آله است) بر فراز گلدسته هاي مساجد برده مي شود و نيز عمر هم به اسلام عمل كرد تا آنكه مرد و هنوز نام آن مرد بلند است. من ديگر چنين نخواهم كرد!!

از اين روايت بخوبي استفاده مي گردد كه معاويه از اساس مسلمان نبود و به پيامبر صلي الله عليه و آله به عنوان رسول و فرستاده خدا ايمان نداشت. حال چگونه علماي سني از او اظهار رضايت كرده و برايش آمرزش مي طلبند؟!

همچنين علماي سني و ديگر مورخين و محدثين اسلامي روايت كرده اند: معاويه پس از صلح با امام حسن عليه السلام به منبر رفت و صلح نامه را زير پايش گذاشت و گفت: من نيامده ام كه شما نماز بخوانيد و روزه بگيريد. من فقط مي خواهم بر شما حكومت كنم!!

آري معاويه اين است و شخصيت او چنين است. اما از آنجا كه معاويه حاكم منصوب از طرف عمر بوده و طرفدار دستگاه خلافت خلفاي سه گانه و مخالف خلافت امام امير المومنين علي عليه السلام مورد رضايت علماي سني واقع گرديده است و او را مسلمان دو آتشه و ولي امر شرعي

ص: 1036

مي خوانند و حديثش را خصوصا بر عليه امام علي عليه السلام بر ديگر احاديث مقدم مي دارند!!

اين است راه و رسم علم و تحقيق و عدل و انصاف نزد علماي سني!!

ناگفته نماند كه عده اي از علماي سني كه قدري نور حق بر دلشان تابيده متوجه حقيقت شده و معاويه و پسرش يزيد را طعن و لعن كرده و آن دو را از جرگه مسلمين بيرون شمرده اند. اما تعداد اين عالمان بسيار كم و انگشت شمار است اگرچه طرفداران حق هميشه چنين بوده اند!!

يكي از دلائل علماي سني براي نزول آيه شريفه اكمال دين در عرفه حديث معاويه است. با تعريفي كه از معاويه شد ديگر هيچ احتياجي به رد و بحث در باره حديث او نيست. شخصيت معاويه معرف سخن اوست و صحت و سقم سخن او از سيره و مرامش پيداست. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل!!

تلاش ابن كثير براي اثبات نزول آيه " اليوم اكملت لكم دينكم "

در روز عرفه و جمعه بدون هيچ دليل و برهاني!!

تفسير به رأي ابن كثير براي ادعاي بي دليل!!

تفسير ابن كثير ذيل آيه شريفه " اليوم اكملت لكم دينكم "

……… اما روايت ابن جرير ……… از ابن عباس كه پيامبر صلي الله عليه (وآله) و سلم روز دوشنبه به دنيا آمد و مهاجرت آن حضرت از مكه و ورودش به مدينه و فتح جنگ بدر و نزول سوره مائده و آيه " اليوم اكملت لكم دينكم " و بالا رفتن ذكر و بلند شدن نام رسول خدا صلي الله عليه وآله طبق آيه شريفه " و رفعنا لك ذكرك " همه در روز دوشنبه اتفاق افتاده

ص: 1037

است، حديث ناشناخته و ضعيف مي باشد.

احمد بن حنبل... از ابن عباس روايت مي كند: تولد پيامبر صلي الله عليه (و آله) و سلم و بعثت آن حضرت و مهاجرتش از مكه و ورودش به مدينه و وفاتش و نصب حجر الاسود همه در روز دوشنبه بوده است. اما چيزي درباره نزول سوره مائده در روز دوشنبه نمي گويد: شايد مراد ابن عباس از دوشنبه دو عيد بوده، يعني سوره مائده در روزي كه دو عيد بوده نازل شده است و راوي تصور كرده كه مراد از " اثنين " دوشنبه بوده، در حالي كه، اثنين، يعني، عيدين اثنين، دو عيد. بعضي ها گفته اند: روز نزول سوره مائده مجهول و نامعلوم است و كسي آنرا نمي داند. سپس

از طريق عوفي از ابن عباس روايت مي كند: روز نزول آيه " اليوم اكملت لكم دينكم " نزد مردم معلوم نيست.

بعضي ها مي گويند: اين آيه در راه حجة الوداع بر حضرت رسول صلي الله عليه (وآله) و سلم نازل شد و همين روايت را از طريق ابوجعفر رازي از ربيع بن انس نقل مي كند.

ابن مردويه از طريق ابو هارون عبدي از ابو سعيد خدري روايت مي كند: اين آيه در روز غدير خم هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم درباره علي عليه السلام فرمود: " من كنت مولاه فعلي مولاه " نازل شد. سپس از ابو هريره روايت مي كند: آنروز (روز غدير خم) هيجدهم ذي الحجة هنگام بازگشت آن حضرت عليه السلام از حجة الوداع بود. ولي نه اين روايت درست است و نه آن روايت، بلكه بدون هيچ

ص: 1038

شكي و شبهه اي آن آيه روز عرفه و روز جمعه نازل شده است.

ابن كثير از مفسرين و مورخين بنام سني هاست ولي از آنجا كه تعصب سني گري او بر علم و تحقيق او غالب گشته است بجاي آنكه مطالب و وقايع و افراد را با ميزان حق بشناسد، وقايع و افراد را ميزان حق قرار داده است.

خود در كلام فوق كه در تفسيرش آورده است روايات بسياري نقل كرده كه آيه شريفه اكمال دين در بين راه مكه و مدينه و در غدير خم و در روز دوشنبه نازل گرديده است اما بي هيچ دليلي تمام روايات را رد كرده و مي گويد: هيچ يك از اين روايات صحيح نيست و بدون هيچ شك و شبهه اي آيه اكمال دين در روز عرفه و روز جمعه نازل شده است.

روايت معروف ابن عباس را كه در شرح روايات قبل هم به آن اشاره شد از جهت معنا تحريف كرده و مي گويد: مراد ابن عباس از اينكه آيه اكمال دين در روز " اثنين " نازل شده است، روز دوشنبه نيست بلكه مراد او از " اثنين " دو عيد است يعني آيه شريفه مزبور در دو عيد نازل شده است و آن دو عيد روز عرفه و روز جمعه است.

سخن اين مفسر سني به دلائل مختلفي مردود مي باشد:

دليل اول: در بحث هاي گذشته روشن گرديد كه هيچ يك از مسلمانان حتي خود سني ها روز عرفه را عيد نمي دانند. بنابراين چگونه مي توان بر گردن ابن عباس گذاشت كه او روز عرفه را عيد مي دانسته است؟!

دليل دوم: در هيچ كجا

ص: 1039

تا كنون كلمه " اثنين " را هنگاميكه بدون قيد و شرط مي آيد در غير روز دوشنبه بكار نمي برند. هر گاه عرب كلمه " اثنين " را مطلق بكار مي برد مراد او روز دوشنبه است.

اگر مراد ابن عباس واقعا از كلمه " اثنين " دو عيد بود چه مانعي داشت كه كلمه عيد را بكار مي برد و بجاي اثنين، عيدين (دو عيد) مي گفت؟!

دليل سوم: ابن عباس وقوع چندين واقعه را در روز دوشنبه يعني " اثنين " نام مي برد كه در رديف آنها نزول آيه اكمال دين در روز اثنين يعني دوشنبه است.

همچنانكه مراد او از اثنين در واقعه هاي ديگر روز دوشنبه است مراد او از اثنين در نزول آيه شريفه اكمال دين هم روز دوشنبه است و به عبارت ديگر همچنانكه كلمه اثنين در موارد قبلي در روز دوشنبه بكار رفته است در آيه اكمال دين هم چنين مي باشد.

دليل چهارم: عرب به روز دوشنبه " اثنين " مي گويد و اگر بخواهد معناي ديگري را قصد كند براي آن قرينه اي مي آورد. اگر ابن عباس هم مي خواست از كلمه " اثنين " چيزي غير از روز دوشنبه را قصد كند حتما براي آن قرينه اي قرار مي داد در حاليكه در كلام او هيچ قرينه اي وجود ندارد. بنابراين سخن ابن كثير هيچ دليلي ندارد و او صرفا از روي تعصب سني گري و بدون دليل و مدرك كلمه اثنين را در غير روز دوشنبه معنا مي كند و اين تفسير به رأي است كه نزد تمامي علما و محققين باطل و مردود است!!

با

ص: 1040

توجه به جهات فوق و مطالبي كه در گذشته ذكر گرديد يك محقق منصف و بي غرض نيك در مي يابد كه علماي سني از جمله ابن كثير تا چه حد در تلاش اند واقعه غدير و آيات و روايات مربوط به آنرا تحريف كرده و از اعتبار بيندازند ولي آنانكه اهل حق و پيرو حقايق ديني آنچنان كه هست، هستند از لابلاي اين تحريفات حق را در مي يابند و بدان تمسك مي جويند هر چند كه علماي سني را خوش نيايد!!

گويا آيه " اليوم اكملت لكم دينكم "

ابتدا آيه مستقلي بوده سپس آنرا جزء آيه ديگر كردند!

ظلم به قرآن مظلوم!

يا ايها الذين آمنوا اوفوابالعقود احلت لكم بهيمة الانعام الا ما يتلي عليكم غير محلي الصيد و انتم حرم ان الله يحكم ما يريد يا ايها الذين آمنوا لا تحلوا شعائر الله و لا الشهر الحرام و لا الهدي و لا القلائد و لا آمين البيت الحرام يبتغون فضلا من ربهم و رضوانا و اذا حللتم فاصطادوا و لا يجرمنكم شنئان قوم ان صدوكم عن المسجد الحرام ان تعتدوا و تعاونوا علي البر و التقوي و لا تعاونوا علي الاثم و العدوان و اتقوا الله ان الله شديد العقاب حرمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اهل لغير الله به و المنخنقة و الموقوذة و المتردية و النطيحة و ما اكل السبع الا ما ذكيتم و ما ذبح علي النصب و ان تستقسموا بالازلام ذلكم فسق اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم واخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا فمن اضطر في مخمصة غير

ص: 1041

متجانف لاثم فان الله غفور رحيم يسئلونك ماذا احل لهم قل احل لكم الطيبات و ما علمتم من الجوارح مكلبين تعلمونهن مما علمكم الله فكلوا مما امسكن عليكم و اذكروا اسم الله عليه و اتقوا الله ان الله سريع الحساب اليوم احل لكم الطيبات و طعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم و طعامكم حل لهم و المحصنات من المؤمنات و المحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم اذا آتيتموهن اجورهن محصنين غير مسافحين و لا متخذي اخدان و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله و هم في الآخرة من الخاسرين " سوره مائده: 1 5

ترجمه:

(اي كساني كه ايمان آورده ايد به عقدهاي خود وفا كنيد. دامها و چهارپايانتان براي شما حلال شده مگر آنها را كه در حال احرام شكار كرده ايد. خدا آنچه را بخواهد حكم خواهد كرد. اي كساني كه ايمان آورده ايد شعائر خداوند و ماه حرام و قرباني و شتران قلاده دار (را در حج) و لبيك گويان و حجاج بيت الله الحرام را كه براي بدست آوردن فضل و رضوان پروردگارشان عازم شده اند كوچك و پست نشماريد و هنگاميكه از احرام بيرون آمديد مي توانيد صيد كنيد و دشمني با قوم و گروهي كه راه زيارت مسجد الحرام را بر شما بستند شما را وادار نسازد كه از حق و عدالت تجاوز كنيد و يك ديگر را بر خير و نيكي و تقوي ياري كرده و از تعاون بر گناه و معصيت و دشمني بپرهيزيد و تقوي پيشه كنيد. همانا خداوند كيفركننده اي سخت مي باشد. ميته و خون و گوشت خوك و آنچه كه براي غير خدا سر بريده شده و حيواني كه

ص: 1042

خفه شده يا با پرتاب سنگ و مانند آن كشته شده يا از جائي پرتاب شده و مرده است و يا در اثر شاخ زدن حيوان ديگري كشته شده و آنچه را كه درندگان دريده است و آنچه كه براي بت ها ذبح شده و آنچه را كه با تير تقسيم مي كنيد همه بر شما حرام است مگر آنچه را كه تذكيه مي كنيد. امروز روزي است كه كفار از شما نااميد شده پس از آنها نترسيد و از من بترسيد. امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نموده و راضي به دين اسلام براي شما شدم. چنانچه كسي در قحطي و گرسنگي ناچار شود كه از چنين حيواناتي بخورد و قصد معصيت هم نداشته باشد خداوند آمرزنده مهربان است. از تو مي پرسند چه چيزي برايشان حلال است؟ بگو آنچه كه طيب و طاهر است و آنچه كه سگهاي شكاري كه آموزش داده ايد و براي شما شكار كرده اند اسم خدا را ببريد و از خدا بترسيد خداوند سريع الحساب است. امروز غذاهاي پاكيزه و غذاي كساني كه داراي كتاب هستند براي شما حلال است وغذاي شما هم براي آنان حلال مي باشد. زنان مؤمنه و زنان اهل كتاب قبل از شما اگر مزد آنان را (مهريه) داديد حلال هستند بشرط آنكه زناكار و رفيق گيري نباشد. هر كس بعد از ايمان كافر شود تمامي اعمال او از بين رفته و در آخرت از زيان كاران خواهد بود.)

يكي از مسائلي كه بسيار مورد بحث و تحقيق واقع گرديده و شديدا مورد اختلاف است مسأله تدوين و جمع آوري قرآن مجيد است.

ص: 1043

در باره جمع آوري قرآن شريف انشاء الله در آينده در بحث عمر و قرآن تحقيق مبسوطي خواهد آمد اما آنچه در اينجا اجمالا و فهرست وار بايد به آن اشاره گردد چند نكته است:

نكته اول: اينكه قرآني كه هم اكنون در دست ماست و در جميع ممالك اسلامي تمامي مسلمانان با آن سر و كار دارند همان قرآني است كه بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل گرديده و يك حرف نه به آن اضافه شده و نه كم گرديده است و ترتيبي كه بين آيات و سوره هاي آن وجود دارد همان ترتيبي است كه خداوند قرآن را بدان گونه نازل كرده است. اين نظريه در بين تمامي محققين اعم از شيعه و سني چندان طرف داري ندارد اگرچه عموم مسلمانان معتقد به اين امر هستند و هر كس خلاف آنرا بگويد او را طرد كرده و محكوم مي نمايند.

نكته دوم: بعضي ها قائل به اين هستند كه قرآن مورد دستبرد واقع شده و هم از آن كم گرديده و هم بدان اضافه شده است. اين نظريه هم طرفداران محكمي ندارد اگرچه اول كسي كه قائل به اين نظريه گرديد و تا آخر بدان پايبند بود عمر خليفه دوم سني هاست كه در بحث عمر و قرآن بحث آن خواهد آمد.

نكته سوم: عده زيادي از محققين و مفسرين قائل به اين هستند كه قرآن موجود كه در تمامي ممالك اسلامي وجود دارد تماما از طرف خداوند است و هيچ حرف يا كلمه اي به آن اضافه نگرديده است اما از قرآن آيه يا آياتي كم شده و هم ترتيب بين آيات و سوره هاي آن ترتيب واقعي نيست بلكه

ص: 1044

هنگام جمع آوري قرآن هم آياتي از قرآن را حذف نموده و هم آنكه ترتيب آيات و سوره ها را به هم زدند. اين نظريه بيشترين طرف داران را در بين محققين و مفسرين و محدثين دارد.

صاحبان اين نظريه دلائل مختلفي از تاريخ و حديث و حتي خود قرآن دارند. از آنجا كه تحقيق و بررسي دلائل آنها خارج از موضوع كتاب ماست لذا فقط به مطلبي اشاره مي نماييم كه با بحث ما رابطه مستقيم دارد

يكي از دلائلي محكمي كه طرف داران نظريه مزبور اقامه مي نمايند آيات شريفه اول سوره مائده مي باشد كه در بالا ذكر گرديد. چنانكه از ظاهر و سياق آيات شريفه مورد بحث پيداست صدر و ذيل آيات همگي با هم در ارتباط بوده و به بيان احكام مي پردازند جز وسط آيات كه يكباره ارتباط آيات قطع شده و مطلبي خارج از احكام و شديدا بيگانه با آنها به ميان آمده سپس دوباره آيات به بيان احكام برگشته و همان رشته قبلي ادامه مي يابد.

آنچه كه واقعا ترديد برانگيز است اين است كه آيه شريفه اي كه آيه اكمال دين جزء آن قرار داده شده است ابتداي آن در باره گوشتهاي حرام مي باشد. وسط آن متعرض اكمال و اتمام دين گرديده و آخر آن نيز دوباره به بيان همان گوشتهاي حرام مي پردازد كه در چه شرائطي يك مسلمان مي تواند از آن گوشتها بخورد و پس از آن هم آيات ديگري در باره ديگر احكام عنوان شده است. حال چند مطلب در اينجا جدا قابل توجه مي باشد:

مطلب اول: آنكه چه ربطي آيه اكمال دين و اتمام

ص: 1045

نعمت با گوشتهاي حرام دارد كه بايد مسأله اكمال دين در وسط آيه گوشتهاي حرام بيايد؟! اين سؤالي است كه هنوز هيچ مفسر و محققي نتوانسته است بدان پاسخ بگويد!!

مطلب دوم: آنكه احكام بسيار مهم تر و ممتازتر از احكام گوشتهاي حرام در قرآن مجيد وجود دارد كه مرز بين كفر و اسلام مي باشد مانند نماز، حج و جهاد كه آيات قرآن مملو از احكام آنها مي باشد و نيز از اعتقاديات نظير توحيد، نبوت و معاد كه كمتر آيه اي از قرآن مجيد است كه خالي از آنها باشد. حال چگونه شده است كه آيه اكمال دين و اتمام نعمت در آيات اين همه احكام مهم عملي و اعتقادي نيامده ولي در ميان آيه گوشتهاي حرام قرار داده شده است؟!

مطلب سوم: آيه شريفه اكمال دين و اتمام نعمت صريحا اعلام مي دارد كه دين كامل گرديد و اسلام به اتمام رسيد. بنابراين بر طبق مضمون صريح آيه شريفه ديگر نبايد پس از آن حكمي نازل گردد زيرا دين تمام شده و اسلام به اتمام رسيده است، در حالي كه با كمال تعجب مي بينيم پس از آيه اكمال دين باز هم حكم و بلكه احكامي نازل گرديده است!!

مطلب چهارم: چنانكه از مضمون صريح آيه شريفه اكمال دين و اتمام نعمت بدست مي آيد قاعدتا مي بايست آيه شريفه مزبور به صورت يك آيه مستقل در قرآن قرار داده مي شد نه آنكه جزء آيه ديگر قرار گيرد آنهم آيه اي كه هيچ ارتباط منطقي بين آنها وجود ندارد!!

با توجه به نكات و مطالب فوق هر محقق بصير و منصفي اعم از شيعه

ص: 1046

و سني قطعا از وجود آيه اكمال دين در ميان احكام گوشتهاي حرام اين سؤال و ترديد برايش پيش مي آيد كه هيچ ارتباط منطقي بين اين دو آيه وجود ندارد كه سبب گردد آيه اكمال دين در بين آيه گوشتهاي حرام قرار داده شود! بدين خاطر چند احتمال بسيار قوي در اينجا شكل مي گيرد:

احتمال اول: آنكه آيه شريفه اكمال دين به صورت يك آيه مستقل بوده است كه بعدا هنگام جمع آوري قرآن بنا به مصالح سياسي و حكومتي آنرا از استقلال خارج كرده و در ضمن آيه اي قرار دادند كه هيچ ارتباطي با يكديگر ندارند تا حقيقت معناي آيه براي مردم روشن نگردد!!

احتمال دوم: آنكه آيه شريفه اكمال دين به صورت يك آيه مستقل بوده و محل آنهم جاي ديگري از قرآن بوده است كه هنگام تدوين و جمع آوري قرآن جاي آن را تغيير داده و در جاي فعلي قرار دادند!!

احتمال سوم: كه عده اي از محققين و مفسرين قائل به آن هستند اين است كه آيه شريفه اكمال دين آيه مستقلي بوده و قبل و بعد از اين آيه آيات ديگري بوده است كه رابطه منطقي با اين آيه شريفه داشته كه هنگام جمع آوري قرآن حذف گرديده است.

با توجه به مطالب فوق شخص محقق ديگر اعتمادي به محل فعلي آيه شريفه اكمال دين برايش باقي نمي ماند اما از آنجا كه قرآن موجود به همين كيفيت در دست تمامي مسلمانان است لذا هيچكس بدان اعتراض ننموده و به همين صورت فعلي قراء ت مي گردد.

البته ناگفته نماند آيه شريفه اكمال دين با همين كيفيت فعلي به كمك روايات قطعي

ص: 1047

الصدور و صحيح السند شيعه و سني اثبات مي نمايد كه آيه شريفه مزبور در روز غدير خم يعني هجدهم ذي الحجه در سال حجة الوداع و در باب خلافت بلافصل امام اميرالمومنين علي عليه السلام نازل گرديده است اما به هر حال اين مقدار محقق منصف و دقيق را نسبت به محل فعلي آيه شريفه اكمال دين قانع نمي گرداند

متن خطبه غدير

اشارت

ممكن است افراد بسياري در طول تاريخ از حادثه غدير و اهميت آن سخن گفته و از آن تعاريفي ارائه داده باشند، اما هيچ يك از اين سخنان نمي توانند بيانگر عظمت و شكوه غدير باشد، زيرا تنها كساني مي توانندتعريف جامع از وقايع و حوادث عرضه نمايند كه خود پديد آورنده آن باشند. تنها زيبنده خدا، پيامبر(ص) و علي(ع) است كه غدير را به بهترين شكل معرفي نمايند.

پيامبر به دستور خداوند سبحان حادثه غدير را در ميان دو نزول قرآني قرارداد: ابتدا فرمود: ياايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك، و افزود: وان لم تفعل فما بلغت رسالته(مائده،67) و پس از معرفي علي(ع) به وسيله پيامبر(ع) با جمله من كنت مولاه فهذا علي مولاه، خدا نيز فرمود: اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام ديناً(مائده،3)؛ يعني واقعه غدير، اكمال دين، اتمام نعمت و موجب رضايت و خوشنودي خداست و روز غدير ظرف زماني اين ارزشها معرفي كرد.

علي(ع) نيز در خطبه عيد غدير خود كه خوب است آن را خطبه غديريه بناميم به تفسير و تحليل اين رويداد عظيم تاريخ پرداخت. معرفي اين خطبه كه در گوشه و كنار برخي از كتابهاي ادعيه و روايت در غربت به سر

ص: 1048

مي برد و بررسي سند و كتابشناسي آن و شرح پاره هايي از آن، موضوع اين جستار است.

متن خطبه غديريه

الحمدللّه الذي جعل الحمد من غير حاجة منه الي حامديه طريقاً من طرق الاعتراف بلاهوتيته وصمدانيته وربانيته وفردانيته، و سبباً الي المزيد من رحمته ومحجةً للطالب من فضله و كمنّ في ابطان اللفظ حقيقة الاعتراف له، بانه المنعم علي كل حمد باللفظ وان عظم واشهد ان لااله الا اللّه وحده لاشريك له، شهادةً نُزِعت عن اخلاص الطوي و نطق اللسان بها عبارة عن صدق خفّي، انه الخالق البارئ المصور، له الاسماء الحسني، ليس كمثله شيئ، اذ كان الشيئ من مشيته، فكان لايشبهه مكوّنه. واشهد ان محمّداً عبده ورسوله استخلصه في القِدَم علي سائر الامم علي علم منه، انفرد عن التشاكل والتماثل من ابناء الجنس، وانتجبه آمراً وناهياً عنه، اقامه في سائر عالمه في الاداء مقامه اذ كان لاتدركه الابصار ولاتحويه خواطر الافكار ولاتمثله غوامض الظنن [الظنون] في الاسرار لااله الا هو الملك الجبّار.

قرن الاعتراف بنبوته بالاعتراف بلاهوتيته واختصه من تكرمته بما لم يلحقه فيه احد من بريّته، فهو اهل ذلك بخاصّته وخلّته، اذ لايختص من يشوبه التغيير ولايخالل من يلحقه التظنين وامر بالصلاة عليه مزيداً في تكرمته وطريقاً للداعي الي اجابته، فصلي اللّه عليه و كرّم وشرّف و عظّم مزيداً لايلحقه التنفيد ولاينقطع علي التأبيد. وان اللّه تعالي اختص لنفسه بعد نبيّه(ص) من بريته خاصةً علاهم بتعليته وسمّاهم الي رتبته وجعلهم الدعاة بالحق اليه والادلاء بالارشاد عليه لقرن قرنٍ وزمن زمنٍ، انشأهم في القِدم قبل كل مَذْرَوٍّ و مَبْرُوٍّ انواراً انطقها بتحميده والهمها شكره و تمجيده وجعلها الحجج علي كل معترف له بملكة الربوبية وسلطان العبودية

ص: 1049

واستنطق بها الخرسات بانواع اللغات بخوعاً له، فانه فاطر الارضين والسماوات، واشهدهم خلقه، وولاّهم ما شاء من امره، جعلهم تراجم مشيته والسن ارادته عبيداً لايسبقونه بالقول وهم بامره يعملون، يعلم ما بين ايديهم وما خلفهم ولايشفعون الا لمن ارتضي وهم من خشيته مشفقون، يحكمون باحكامه ويستنّون بسنته ويعتمدون حدوده ويودّون فرضه ولم يدع الخلق في بُهم صُمّاً ولافي عمياء بكماء، بل جعل لهم عقولاً مازجّت شواهدهم وتفرقت في هياكلهم وحقّقها في نفوسهم واستعبدلها حواسهم فقرر بها علي اسماع ونواظر وافكار وخواطر، الزمهم بها حجته واراهم بها محجته وانطقهم عما شهد [تشهد] به بالسن ذَرِبة بما قام فيها من قدرته وحكمته وبين عندهم بها ليهلك من هلك عن بيّنة ويحيي من حيّ عن بيّنة وان اللّه لسميع عليم[انقال، 42] بصير شاهد خبير.

ثم ان اللّه تعالي جمع لكم معشر المؤمنين في هذا اليوم عيدين عظيمين كبيرين، لايقوم احدهما الا بصاحبه، ليكمل عندكم جميل ضعه [ضيعته] ويقفكم علي طريق رشده ويقفو بكم آثار المستضيئين بنور هدايته ويشملكم منهاج قصده و يوفر عليكم هنيأ َ رفده، فجعل الجمعة مجمعاً ندب اليه لتطهير ما كان قبله وغسل ما كان اوقعته مكاسب السوء من مثله الي مثله وذكري للمؤمنين وتبيان خشية المتقين ووهب من ثواب الاعمال فيه اضعاف ما وهب لاهل طاعته في الايام قبله وجعله لايتم الا بالايتمار لما امر به، والانتهاء عما نهي عنه، والبخوع بطاعته فيما حثّ عليه وندب اليه فلا يقبل ديناً الا بولاية من امر بولايته ولاتنتظم اسباب طاعته الا بالتمسك بعصمه وعصم اهل ولايته.

فانزل علي نبيه(ص) في يوم الدوح ما بيّن به عن ارادته في خلصائه وذوي اجتبائه وامره بالبلاغ و ترك الحفل

ص: 1050

باهل الزيع والنفاق وضمن له عصمته منهم، وكشف من خبايا اهل الريب وضمائر اهل الارتداد ما رمز فيه، فعقله المؤمن والمنافق، فاعزّ معزّ وثبت علي الحق ثابت، وازداد جهلة المنافق وحمية المارق ووقع العَض علي النواجد والغمز علي السواعد. ونطق ناطق و نعق ناعق ونشق ناشق و استمر علي مارقيته، ووقع الادغان من طائفه باللسان دون حقائق الايمان ومن طائفة باللسان وصدق الايمان، وكمّل اللّه دينه واقر عين نبيه(ص) والمؤمنين والمتابعين، وكان ما قد شهده بعضكم وبلغ بعضكم وتمت كلمة اللّه الحسني علي الصابرين ودمّر اللّه ما صنع فرعون وهامان وقارون وجنوده [هم] وما كانوا يعرشون وبقيت حثالة من الضلال لايألون الناس خبالاً يقصدهم اللّه في ديارهم ويمحو اللّه آثارهم ويبيد معالمهم ويعقبهم عن قرب الحسرات ويلحقهم بمن بسط اكفهم ومد اعناقهم ومكنهم من دين اللّه حتي بدلوه ومن حكمه حتي غيّروه وسيأتي نصراللّه علي عدوّه لحينه واللّه لطيف خبير وفي دون ما سمعتم كفاية وبلاغ. فتاملوا رحمكم اللّه ما ندبكم اللّه اليه وحثّكم عليه واقصدوا شرعه واسلكوا نهجه ولاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله.

ان هذا يوم عظيم الشأن، فيه وقع الفرج، ورفعت الدرج، ووضحت الحجج وهو يوم الايضاح والافصاح عن المقام الصراح ويوم كمال الدين و يوم العهد المعهود ويوم الشاهد والمشهود ويوم تبيان العقود عن النفاق والجحود، ويوم البيان عن حقائق الايمان، ويوم دحر الشيطان، ويوم البرهان، هذا يوم الفصل الذي كنتم توعدون، هذا يوم الملاء الاعلي الذي انتم عنه معرضون، هذا يوم الارشاد، ويوم محسنة العباد، ويوم الدليل علي الرّداد، هذا يوم ابدي خفايا الصدور ومضمرات الامور، هذا يوم النصوص علي اهل الخصوص، هذا يوم شيت، هذا يوم ادريس، هذا يوم

ص: 1051

يوشع، هذا يوم شمعون، هذا يوم الأمن والمأمون، هذا يوم اظهار المصون من المكنون، هذا يوم ابلاء السرائر، فلم يزل عليه السلام يقول: هذا يوم هذا يوم، فراقبوا اللّه عزّ وجلّ واتقوه واسمعوا له واطيعوه، واحذروا المكر ولاتخادعوه وفتّشوا ضمائركم ولاتواربوه، و تقربوا الي اللّه تعالي بتوحيده، وطاعة من امركم ان تطيعوه ولاتمسكوا الكوافر، ولايجنح بكم الغي فتضلوا عن سبيل الرشاد باتباع اولئك الذين ضلّوا واضلّوا، قال اللّه عزّ من قائل في طائفة ذكرهم بالذم في كتابه: «انا اطعنا سادتنا وكبرائنا فاضلونا السبيلا ربنا آتهم ضعفين من العذاب والعنهم لعناً كبيراً» [احزاب،67و68] ،وقال اللّه تعالي: «واذ يتحاجون في النار فيقول الضعفاء للذين استكبروا انا كنا لكم تبعاً فهل انتم مغنون عنّا من عذاب اللّه من شئ قالوا لو هدانا اللّه لهديناكم»(1).

افتدرون الاستكبار ماهو؟ هو ترك الطاعةلمن امروا بطاعته، والترفع علي من ندبوا الي متابعته والقرآن ينطق من هذا عن كثير، ان تدبّره متدبّر، زجره ووعظه، واعلموا ايها المؤمنون انّ اللّه عزّ وجلّ قال: «ان اللّه يحب الذين يقاتلون في سبيله صفاً كانهم بنيان مرصوص» [صفّ،4] ، اتدرون ما سبيل اللّه ومن سبيله؟ ومن صراط اللّه؟ ومن طريقه؟ أنا صراط اللّه الذي من لم يسلكه بطاعة اللّه فيه هوي به الي النار، وأنا سبيله الذي نصبني للاتباع بعد نبيه(ص) أنا قسيم الجنه والنار، وأنا حجة اللّه علي الفجار والابرار وأنا نور الانوار، فانتبهوا من رقدةِ الغفلة وبادروا بالعمل قبل حلول الأجل وسابقوا الي مغفرة من ربكم قبل ان ليضرب بالسور بباطن الرحمة وظاهر العذاب. فتنادون فلا يسمع نداءكم وتضجّون فلا يحفل بضجيجكم وقبل ان تستغيثوا فلا ثغاثوا.

سارعوا الي الطاعات قبل فوت الاوقات، فكان قد جاءكم هادم

ص: 1052


1- 1. اين قسمت، تركيبي است از آيه 21 سوره ابراهيم وآيه 47 سوره غافر.

اللذات فلا مناص نجاءٍ ولامحيص تخليص. عودّوا رحمكم اللّه بعد انقضاء مجمعكم بالتوسعة علي عيالكم والبرّ باخوانكم والشكر للّه عزّ وجلّ علي ما منحكم واجمعوا يجمع اللّه شملكم وتبارّوا يصل اللّه الفتكم، وتهادوا نعم اللّه كما مناكم [وتهانوا نعمة اللّه كما هناكم] بالتواب فيه علي اضعاف الاعياد قبله او بعده الاّ في مثله والبرّ فيه يثمر المال ويزيد في العمر والتعاطف فيه يقتضي رحمة اللّه وعطفه وهيّوا لاخوانكم وعيالكم عن فضله بالجهد من جودكم وبما تناله القدرة من استطاعتكم واظهر البشر فيما بينكم والسرور في ملاقاتكم والحمدللّه علي ما منحكم وعودوا بالمزيد من الخير علي اهل التأميل لكم وساروا بكم ضعفاءكم في ماكلكم وماتناله القدرة من استطاعتكم وعلي حسب امكانكم. فالدرهم فيه بمأة الف درهم والمزيد من اللّه عزّ وجلّ.

وصوم هذا اليوم مما ندب اللّه تعالي اليه وجعل الجزاء العظيم كفالة عنه حتّي لو تعبّد له عبد من العبيد في الشبيبة من ابتداء الدنيا الي تقضيها، صائماً نهارها، قائماً ليلها، اذا اخلص المخلص في صومه لقصرت اليه الدنيا عن كفاية، ومن اسعف اخاه مبتدءً وبرّه راغباً فله كاجر من صام هذا اليوم وقام نهاره. ومن فطر مؤمناً في ليلته فكانما فطر فئاماً وفئاماً يعده ها بيده عشرة.فنهض ناهض وقال: و ما الفئام؟

قال: مأة الف نبي و صديق و شهيد،فكيف بمن تكفّل عدداً من المؤمنين والمؤمنات، وأنا ضمينه علي اللّه تعالي الأمان من الكفر والفقر، وان مات في ليلته او يومه او بعده الي مثله من غير ارتكاب كبيرة فاجره علي اللّه تعالي، ومن استدان لاخوانه واعانهم، فأنا الضامن علي اللّه ان بقاه قضاه وان قبضه حمله عنه واذا تلاقيتم فتصافحوا بالتسليم وتهانوا النعمة

ص: 1053

في هذا اليوم وليبلغ الحاضر الغايب والشاهد البائن وليعد الغني علي الفقير، والقوي علي الضعيف، امر في رسول اللّه(ص) بذلك، ثم اخذ صلي الله عليه وآله [عليه السلام] في خطبه الجمعة وجعل صلاة جمعته صلاة عيده وانصرف بولده وسيعتد الي منزل ابي محمّد الحسن بن علي(ع) بما اعدله من طعام وانصرف غنيهم وفقيرهم برفده الي عياله.(1)

نگاهي گذرا به مفاد خطبه به عنوان سند جهاني اسلام

امام اميرالمؤمنين(ع) در يكي از روزهاي جمعه كه مصادف با روز عيد غدير بوده است، خطبه اي ايراد مي كند كه با حمد و ثناي الهي و با كلمات و جملاتي پر معنا و شهادت به وحدانيت ذات اقدس اله و بيان برخي از صفات ثبوتيه و سلبيه او، شروع مي شود، و پس از تشريح اهميت نبوت و رسالت، و بيان اين كه گواهي به نبوت، قرين اعتراف به لاهوتيت خداست، به بيان مسئله امامت و مقام امامان(ع) مي پردازد و درباره جايگاه واقعي ائمه، خلقت و نشأت وجودي آنها و ديگر ويژگي هايشان سخن مي گويد.

در ادامه به نقش پراهميت خود مي پردازد و در كنار حجت ظاهر، شاهدي ديگر را بر حقانيّت خود مطرح مي فرمايد. پس از آن، اهميت روز جمعه و عيد غدير را خاطر نشان مي سازد و فلسفه روز جمعه و اعمال مستحب آن را بيان مي نمايد. آنگاه به ارتباط توحيد، نبوت و ولايت و دين با يكديگر اشارت مي كنند و آثار و ثمرات معرفي وليّ، در واقعه غدير را به تفصيل بيان كرده و با تعابيري بلند به تفسير آن مي پردازد. پس از آن نصايح و پندهاي ارزشمندي مي دهد و با استناد به آيات قرآن مردم

ص: 1054


1- 2. آنچه بين كروشه قرار گرفته است، به استثناي مورد اخير ونشاني آيات، همگي برگرفته از نسخه خطي مصباح المتهجد است.

را به اطاعت خدا و رعايت تقوا و دوري از گناه تشويق مي نمايد. سپس در بيان معناي استكبار، استكبار را سرپيچي از پيروي كسي كه مي بايست اطاعت شود مي داند و به تفسير «طريق»، «صراط» و «سبيل اللّه» مي پردازد و مي فرمايد: صراط منم، سبيل اللّه منم، نورالانوار منم و….

در پايان خطبه بار ديگر مردم را به اخلاق فردي، اجتماعي، مالي و… سفارش مي كند و استحباب روزه روز غدير و پاداش بس عظيم آن را يادآور مي شود.

گوينده اين سخنان كسي است كه همه ملل اسلام به علم، فضل، كمال، مقام والا و عدالت و تقوايش اعتراف دارند؛ از اين روي جاي دارد همگان به اين خطبه به عنوان «سند جهاني اسلام» بنگرند و بدان احتجاج كنند، و به بركت آن، شبهه هاي اعتقادي خود را رفع كنند و مرزبندي هاي ساختگي ميان فرقه ها را بردارند، پيوند وثيق ميان توحيد، نبوت، رسالت و امامت را درك كنند و براساس آن عقايد، احكام و معارف را از باب حكمت و علم نبي دريافت دارند.

خطبه غديريه در منابع روايي

اين خطبه اگرچه در كتب اربعه اول يافت نمي شود، اما در ديگر منابع معتبر وجود دارد كه برخي از آنها را يادآور مي شويم.

1 مصباح المتهجد وسلاح المتعبد: به حسب ظاهر مرجع اصلي اين روايت «مصباح المتهجد وسلاح المتعبد» تأليف شيخ طوسي، مؤلف كتابهاي «استبصار» و «تهذيب الاحكام»، از كتب اربعه است، كه نويسنده مقاله نيز روايت را از تصوير نسخه خطي آن نقل مي كند.(1)

2 منابع ديگر: پس از شيخ طوسي، ديگر نويسندگان، مؤلفان جوامع روايي و ادعيه، اين روايت را با واسطه

ص: 1055


1- 3. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694، نسخه اي از اين كتاب، در كتابخانه مدرسه امام حسين(ع) مركز آموزش تخصصي تفسير و علوم قرآن حوزه علميه قم وجود دارد.

و يا بي واسطه از شيخ طوسي و «مصباح المتهجد» نقل كرده اند، كه برخي از آنها تمام خطبه را نقل كرده اند و بعضي تنها به نقل پاره هايي از آن بسنده كرده اند.

الف: منابعي كه همه خطبه را نقل كرده اند

1. اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس (متوفاي664)، تمام اين خطبه را در كتاب «اقبال الاعمال» نقل كرده است، يادآوري مي كنيم ابن طاووس اين روايت را به سند خود از شيخ طوسي و با همان سند شيخ با اندك تفاوتي در بعضي از كلمات نقل مي كند.(1)

2. مصباح كفعمي:شيخ تقي الدين ابراهيم بن علي ابن الحسن … الكفعمي (متوفاي905)، اين خطبه را از «مصباح المتهجد»، در كتاب خود به نام «جنة الامان الواقية وجنة الايمان الباقية» معروف به «مصباح كفعمي» با كمي تفاوت آورده است.(2)

3. بحارالانوار: علامه ملا محمّد باقر مجلسي، اين خطبه را از «مصباح الزائر»، تأليف سيد ابن طاووس، صاحب «اقبال الاعمال»، و به طور كامل در «بحارالانوار» نقل كرده است، لكن با نسخه «مصباح المتهجد» اندكي تفاوت دارد.(3)

4. مصباح الزائر: از آنجا كه علامه مجلسي اين خطبه را از «مصباح الزائر» نقل مي كند بي شك اين كتاب نيز از جمله منابعي است كه خطبه را به طور كامل ذكر كرده است، ولي بايد توجه داشت كه چون مؤلف «اقبال الاعمال»، «مصباح الزائر» يك نفر است و كتاب اخير اولين تأليف سيد ابن طاووس است، ممكن است اين دانشمند آنچه را كه در «اقبال الاعمال»، نقل كرده است همان باشد كه در «مصباح المتهجد» بيان داشته است.

5. مسند الامام الرضا(ع): مؤلف اين اثر، متن كامل

ص: 1056


1- 4. اقبال الاعمال، ص461
2- 5. مصباح كفعمي، ص695
3- 6. بحارالانوار، ج97،ص112

خطبه را از كتاب «مصباح المتهجد» نقل كرده است.(1)

ب: منابعي كه تنها به نقل پاره هايي از خطبه بسنده كرده اند

1. مناقب ابن شهر آشوب: رشيد الدين محمّد بن علي بن شهر آشوب مازندراني (متوفاي588)، بخش كمي از اين خطبه را در كتاب خود به نام «مناقب آل ابي طالب» نقل كرده است.(2)

2. وسائل الشيعه: شيخ حر عاملي بخشهايي از اين روايت را كه در ارتباط با استحباب روزه عيد غدير است از كتاب «مصباح المتهجد»، در كتاب الصوم «وسائل الشيعه» با ذكر سند نقل كرده است.(3)

3. تفسير نورالثقلين: محدث مفسر عبدعلي حويزي، پاره هايي از اين خطبه كه در اهميت عقل و خرد و كارايي آن است و مشتمل بر آيه شريفه ليهلك من هلك عن بيّنة…(انفال،42) است، ذيل همين آيه، و بخشي ديگر را به مناسبت آيه لاتمسكوا بعصم الكوافر…(ممتحنه،10) را در جاي ديگر آورده است.(4)

4. جامع احاديث الشيعه: در اين مجموعه كه زير نظر آية اللّه العظمي بروجردي، تدوين گرديده است، به مناسبت استحباب روزه در روز هجدهم ذو الحجه، بخشي از خطبه را كه مربوط به روزه و صدقه است، نقل شده است.(5)

5. الغدير:

علامه اميني در كتاب «الغدير» به ذكر بخشهايي از اين خطبه كه مشتمل بر واژه «عيد» است به مناسبت «عيد الغدير العترة» پرداخته است.(6) علامه اميني اگرچه خود تصريح نمي كند كه خطبه را از كدام منبع نقل كرده است، ولي از قراين و شواهد و بويژه از پاورقي كتاب بخوبي معلوم مي شود كه آن را از «مصباح المتهجد» نقل كرده است.

پژوهشي در سند خطبه

شيخ طوسي در كتاب «مصباح المتهجد وسلاح المتعبد» زير عنوان «خطبه اميرالمؤمنين يوم الغدير» مي نويسد:

…اخبرنا جماعة عن

ص: 1057


1- 7. مسند الامام الرضا(ع)، عزيز اللّه عطاردي، ج2، ص11
2- 8. مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص43
3- 9.وسائل الشيعه، كتاب الصوم، باب الصوم المندوب(ب41) ح11
4- 10. تفسير نورالثقلين، ج2، ص160 و ج5، ص305
5- 11. جامع احاديث الشيعة، ج11، ص666
6- 12. الغدير في الكتاب والسنّة والأدب، ج1، ص284و 287

ابي محمّد هارون بن موسي التلعكبري، قال حدثنا ابوالحسن علي بن احمد الخراساني الحاجب في شهر رمضان سنة سبع وثلاثين وثلاث مأة، قال حدثنا سعيد بن هارون ابو عمرو المروزي وقد زاد علي الثمانين سنة، قال حدثنا الفياض بن محمّد بن عمر الطوسي بطوس سنة تسع وخمسين ومأتين وقد بلغ التسعين، انه شهد ابا الحسن علي بن موسي الرضا(ع) في يوم الغدير و بحضرته جماعة من خاصته وقد احتبسهم للافطار… وهو يذكر فضل اليوم وقِدمه فكان من قوله(ع) حدثني الهادي [الكاظم(ع)] ابي، قال حدثني جدّي الصادق(ع) قال حدثني الباقر(ع)، قال حدثني سيد العابدين(ع) قال حدثني ابي الحسين(ع) قال: اتفق في بعض سنتي اميرالمؤمنين الجمعة والغدير فصعد المنبر علي خمس ساعات من نهار ذلك اليوم فحمد اللّه واثني عليه حمداً لم يسمع مثله….

شيخ طوسي آنگاه خطبه غديريه را تا پايان نقل مي كند.(1)

1 بررسي رجال و سند روايت

سلسله سند اين روايت از دو بخش تشكيل شده است: بخش اول آن سلسله ذهبيه است كه از امام هشتم، علي بن موسي الرضا(ع) شروع و با واسطه ائمه معصومين(ع) به امام اميرالمؤمنين(ع) منتهي مي شود كه تنها به جهت تبرك و تيمن، نام مبارك آنها ذكر شد. اما بخش دوم سند از شيخ طوسي و كتاب «مصباح المتهجد» آغاز و به «فياض بن محمّد» منتهي مي شود كه محور پژوهش در اين بخش از مقاله است.

2 اهمال در روايت

اين حديث از نظر علم رجال و علم درايت، از روايتهاي «مهمل» به شمار مي رود، چرا كه تعريف روايت مهمل به طور كامل بر اين روايت منطبق است.

علماي رجال و درايت، در تعريف خبر مهمل

ص: 1058


1- 13. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، ص694

گفته اند:مهمل، روايتي است كه برخي از رجال سند آن در كتابهاي رجالي ذكر نشده باشد و يا اگر ذكر شده وصفي از آن نشده باشد.(1)

ارباب رجال درباره رجال سند اين روايت به جز «هارون بن موسي» كه مدح و توثيق شده و با تعابيري چون، وجه، ثقه، معتمد، جليل القدر، عظيم المنزلة وعديم النظير ياد شده است،(2) از ديگران ذكري به ميان نياورده اند و وصفي چه مدح و چه ذم و قدح درباره آنها نگفته اند. مراجعه به جوامع رجالي و سخن علامه نمازي شاهرودي گواه بر اين گفته است. وي تصريح دارد كه علماي رجال از علي بن احمد، سعيد بن هارون و فياض بن محمّد طوسي سخني به ميان نياورده اند.(3) بنابراين، روايت مهمل است اما اين باعث آن نمي شود كه دست از روايت شسته و بدان توجهي نكنيم، چرا كه ميان دانشمندان علم رجال و درايت گفتار يكسان و هماهنگي وجود ندارد، و اتفاق و اجماعي بر ميزان اعتبار روايت مهمل در بين نيست و در اين باره دست كم سه نظريه وجود دارد.

آراء دانشمندان درباره روايت مهمل

1 روايت مهمل بسان روايت مجهول: اين سخني است كه به شهيد ثاني، مجلسي و ممقاني نسبت مي دهند كه گفته اند: مجهول اعم از روايتي است كه تصريح به مجهول بودن آن شده باشد و روايتي كه مدحي و قدحي درباره آن ذكر نشده باشد.(4)

ممقاني ضمن اين كه روايت مهمل و مجهول را جزء اقسام خبر ضعيف مي شمارد مي افزايد: در «لب اللباب»(5) نيز اين قسم از روايات در حكم ضعيف دانسته شده است.(6)

2 مهمل، مجهول لغوي است: اين گفته محمّدباقر استرآبادي در «رواشح» است، كه معتقد است مجهول

ص: 1059


1- 14. ر.ك: مقباس الهداية، ص70؛ دراية الحديث، شانه چي، ص88؛ كليات في علم الرجال، جعفر سبحاني، ص122
2- 15. ر.ك: رجال النجاشي، ج2، ص407؛ جامع الرواة، ج2، ص308؛ معجم الرجال، ج19، ص235
3- 16. ر. ك: مستدرك علم رجال الحديث،ج5، ص291؛ ج4، ص85 و ج6، ص328
4- 17. ر. ك: كليات علم الرجال، ص122
5- 18. تأليف مولي محمّد جعفر شريعتمدار استرآبادي(م.1263). ر.ك: الذريعه، ج18، ص283
6- 19. ر. ك: مقباس الهدايه، ص7172

بر دو قسم است: مجهول اصطلاحي، يعني روايتي كه پيشوايان رجال نسبت به يكي از راويان آن حكم به جهالت نموده باشد، و مجهول لغوي يعني روايتي كه از راوي آن در كتابهاي رجالي نام برده نشده است. در قسم اول مسلماً روايت ضعيف است ولي در قسم دوم نمي توان حكم به ضعف و صحت نمود.(1)

3 روايت مهمل جزء روايت ممدوح است: اين عقيده علامه حلي و ابن داود (محمّد بن احمد بن داود) و گذشتگان از رجاليان است. مولف «قاموس الرجال» مي نويسد:

علامه، مهمل را اصلاً عنوان نكرده و ابن داود نيز آن را در جزء اول كتاب و در شمار روايتهاي ممدوح ذكر كرده است.

مفهوم اين كار اين است كه به روايت مهمل عمل مي كرده اند همانند عمل به خبر ممدوح.

مؤلف«قاموس الرجال» با تعبير «هو الحق الحقيق بالاتباع و عليه عمل الاصحاب» آن را تاييد مي كند.(2)

در نتيجه بايد گفت، از آنجا كه نسبت به رجال روايت مهمل تصريحي بر جهل و قدح نشده است و ميان دانشمندان نيز سخن يكساني در بي ارزشي روايت مهمل وجود ندارد، و از سوي ديگر علامه مجلسي با فرض بي اعتباري و ضعف روايت مهمل، اين خطبه را در «بحارالانوار» نقل كرده است مي توان آن را تلقي به قبول كرد، بويژه اينكه بزرگاني چون شيخ طوسي، ابن طاووس، كفعمي، حرّ عاملي و اميني اين خطبه را نقل كرده اند.

شكوه غدير در نگاه علي عليه السلام

در اين بخش به پاره هاي از خطبه غديريه كه درباره معرفي روز غدير و بيان عظمت و شكوه آن است، اشارت مي شود.

1 روز غدير، عيد بزرگ:

«ان اللّه جمع لكم

ص: 1060


1- 20. ر. ك: دراية الحديث، ص89
2- 21. ر. ك: قاموس الرجال، ج1، ص31

معشر المؤمنين، في هذا اليوم عيدين عظمين كبيرين». آن گونه كه پيش از اين نيز يادآوري شد، هنگامي كه امام(ع) اين خطبه را ايراد فرمود، روز غدير مصادف با روز جمعه بوده است، به همين دليل تعبير به «عيدين» كرده و هر دو را به عظمت و بزرگي ياد كرده است. اين خود بهترين دليل بر «تعيّد» روز هجدهم ذو الحجة و برگزاري مراسم جشن و سرور و بزرگداشت آن است.

در عيد بودن روز غدير، روايات متعددي از پيامبر(ص) و امامان شيعه(ع) به ما رسيده است، از جمله در روايتي از پيامبر(ص) مي خوانيم كه فرمود:

يوم غديرخم افضل اعياد امتي.(1)

در روايتي از امام صادق مي خوانيم كه فرمود:

نه يوم عيد و فرح و سرور.(2)

و يا مي فرمايد:

اشرف و اعظم اعياد است.(3)

نويسنده «الغدير»، از برخي بزرگان از دانشمندان اسلام چون ابو ريحان بيروني، ابن طلحه شافعي و ابن خلكان نقل مي كند كه از اين روز با نام «عيد» ياد كرده اند.(4)

2 روز بيان اراده خدا و روز بلاغ:

«فانزل اللّه علي نبيه في يوم الدوح ما بيّن به عن ارادته في خلصائه وذوي اجتبائه وامره بالبلاغ…». «واژه دوح»، جمع «دوحه» به معناي درختان بزرگ و تنومند است،(5) اين بخش از خطبه در حقيقت بيانگر موقعيت جغرافياي تاريخي غدير است. امام(ع) مي فرمايد، آن روز زير درختان تنومند، آياتي نازل شد كه مبيّن اراده خدا براي بندگان خالص، مخلص و برگزيده اوست.

در آن روز كه هجدهم ذو الحجه بود جبرئيل فرود آمد و آيه يا ايها الرسول بلغ… را بر پيامبر(ص) نازل كرد، و آن حضرت را مأمور به تبليغ امري كرد كه بين خدا وپيامبر(ص)

ص: 1061


1- 22. ر. ك: بحار الانوار، ج97، ص110
2- 23. بحارالانوار، ج98، ص298
3- 24. ر. ك: وسائل الشيعه، كتاب الصوم، باب الصوم المندوب(ب14) ح1،2،4،6،7،9 و10
4- 25. الغدير، ج1، ص267 و 268
5- 26. ر.ك: المصباح المنير؛ مجمع البحرين: ماده «دوح»

وجود داشت وآن ولايت علي(ع) است.(1)

از جمله بلغ ما انزل اليك بخوبي روشن مي شود كه پيش از آن وليّ امر تعيين شده بود و آن روز تنها براي معرفي و ابلاغ بوده است.

3 غدير روز بزرگ، روز گشايش، روز تكامل …:

«ان هذا يوم عظيم الشأن، فيه وقع الفرج ورفعت الدرج ووضحت الحجج». عظمت اين روز بدان جهت است كه ظرف ظهور اراده الهي و زمان ابلاغ پيام الهي و آثار مترتب بر آن است؛ روزي است كه گشايش و فرج حاصل شد، چرا كه نگراني امت اسلام نسبت به زمان پس از پيامبر را برطرف كرد و بدانها اميد بخشيد؛ روزي كه نردبان تكامل افراشته شد و با طرح مسئله امامت و معرفي امام، دين به كمال لازم خود رسيد، روزي كه حجت ها آشكار شد و بر همگان اتمام حجت گرديد.

4 روز پرده برداري از مقام امامت:

«هذا يوم الايضاح والافصاح عن المقام الصراح». «افصاح» به معناي اظهار كردن و مرادف با «ايضاح» است، و صراحت به معناي خالص بودن چيزي از تعلقات است، و سخن صريح از همين باب است بدان جهت كه اظهار و تأويل ندارد.(2) اما مقام صراح يعني جايگاه پاكي، پيراستگي، و منظور از آن مقام عصمت و امامت است كه در روز غدير از آن پرده برداري شد و امام براي همگان مشخص شد تا ديگر بهانه اي براي منافقان و دو رويان نباشد كه پيامبر(ص) به صراحت كسي را معرفي نكرده است.

5 روز كامل شدن دين:

«ويوم كمال الدين …»، روزي است كه دين خداوند كامل شد. كاري كه در روز غدير صورت گرفت آنچنان

ص: 1062


1- 27. ر. ك: الغدير، ج1، ص961
2- 28. المصباح المنير؛ مجمع البحرين: ماده «صرح» و «نصح»

از اهميت برخوردار بود كه حق تعالي در شأن آن فرمود: اليوم اكملت لكم دينكم، كاري كه اگر صورت نمي گرفت، نه تنها دين به مرحله كمال خود نمي رسيد كه در حقيقت اصل رسالت نيز ابلاغ نشده بود، فان لم تفعل فما بلغت رسالته از اين روي علي(ع) نيز خود فرمود: وكمل اللّه دينه….

6 روز پيمان بستن:

«ويوم العهد المعهود»، روز پيمانِ بسته شده است، پيماني كه پيامبر(ص) پس از گرفتن اقرار و اعتراف از مردم مبني بر اينكه پيامبر حتي از خود مردم نسبت به خودشان، بر آنها اختيار و حق دارد و مردم نيز آن را تأييد كردند.

ايها الناس من اولي بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: اللّه ورسوله اعلم. قال: ان اللّه مولاي وانا مولي المؤمنين و انا اولي بهم من انفسهم فمن كنت مولاه فعلي مولاه.(1)

ممكن است عهد معهود اشاره به عهدي باشد كه در آغاز خلقت از انسان گرفته شد، واذ اخذ ربك من بني آدم…(اعراف،172)، چرا كه در دعاي غدير مي خوانيم كه علي(ع) فرمود: «وجددت لنا عهدك و ذكرتنا ميثاقك المأخوذ منا في ابتداء خلقك ايانا».(2)

7 روز شهود و حضور:

«ويوم الشاهد والمشهود». اين تعبيري است كه قرآن درباره قيامت به كار برده است،(3) به اين معنا كه شاهدْ پيامبر و مشهود، قيامت است، شاهدْ انسانها و مشهود، اعمال آنان است، شاهد ملائكه و مشهود، قرآن است و شاهدْ پيامبر و مشهود، علي(ع) است.

به كار بردن اين تعبير درباره روز غدير، مفيد همين معناست كه پيامبر، شاهد و علي، مشهود است. پيامبر(ص) شهادت به ولايت علي(ع) داد و انسانها و فرشتگان بر اين امر گواهي دادند. تاريخ نيز گواهي

ص: 1063


1- 29. الغدير، ج1 ص11
2- 30. مصباح المتهجد، ص294
3- 31. سوره بروج، آيه3

داد كه گروهي به دليل نيل به مقام ولايت به علي(ع) تبريك و تهنيت گفتند، لكن پس از چندي و در ظرف تنها چند ماه آن را زيرپا گذاشتند.

8 روز نمايش قرارها از دورويي ها:

«يوم تبيان العقود عن النفاق والجحود». روزي كه خط حق از جريان نفاق مشخص شد، روزي كه باعث شد حاميان واقعي از مدعيان دروغين جدا شوند؛ آنان كه حقايق را آگاهانه انكار كردند و نفاق خود را در عمل آشكار ساختند، علي(ع) در متن خطبه فرمود: «وكشف خبايا اهل الريب وضمائر اهل الارتداد، وقع الاذعان من طائفة باللسان دون حقائق الايمان و من طائفة باللسان وصدق الايمان».

9 روز بيان حقايق:

«ويوم البيان عن حقائق الايمان». روزي كه خط ايمان از ديگر خطوط ممتاز شد، كساني كه تا آن روز ادعاي ايمان به خدا و اطاعت از پيامبر را داشتند، در آن روز درونشان آشكار شد. در آن روز همه دانستند كه اگر واقعاً معتقد به اطيعوا اللّه واطيعوا الرسول هستند بايد از اوامر خدا و پيامبر و از جمله ولي امر، علي بن ابي طالب(ع) كه مصداق بارز و اَتم اطاعت از خدا و رسول است نيز پيروي كنند.

اينجا بود كه با نصب علي(ع) و نقش بر آب شدن نقشه ها و برباد رفتن خواب و خيالها، حقايق را انكار كردند و مصداق قل لم تؤمنوا(حجرات،14) شدند، چرا كه ايمان فقط گفتن شهادتين نيست، بلكه پذيرش ولايت، حقيقت آن است كه بايد در قلب تجلي و در عمل جلوه نمايد.

10 روز راندن شيطان:

«يوم دحر الشيطان». «دحر» بر وزن «دهر» به معناي راندن است.(1) در روز غدير

ص: 1064


1- 32.صحاح اللغة، مادّه «دهر»

با كامل شدن دين، شيطان نيز براي دومين بار رانده شد، شيطان كه از دين كامل و حقيقت ايمان دل خوشي ندارد، دوست مي داشت دين، ناتمام و ابتر بماند و به كفار وعده مي داد كه با مرگ پيامبر(ص) نفس راحتي مي كشند، با واقعه غدير، وسوسه ها، توطئه ها و نقشه ها، نقش بر آب شد و همان گونه كه كافران مأيوس و نوميد شدند (اليوم يأس الذين كفروا من دينكم مائده،5)، شيطان نيز مأيوس و رانده درگاه الهي شد؛ همو كه راضي به خلافت انسان براي خدا نبود و با سجده نكردن طرد و رجم شد، راضي به خلافت علي(ع) براي پيامبر(ص) نيز نبود و از اين رو مدحور گرديد. از اين روست كه در حديثي از امام رضا(ع) مي خوانيم كه فرمود:يوم مرغمة الشيطان.(1)

11 روز برهان:

«يوم البرهان». قرآن كريم، يهود و نصارا را كه مدعي انحصار بهشت بودند و مي گفتند جز ما كسي به بهشت نمي رود (وقالوا لن يدخل الجنه الامن كان هوداً او نصاري بقره،112)، محكوم مي كند و آنان را به استدلال فرا مي خواند و مي فرمايد: قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين(بقره،112). روز غدير دليل حقانيت اهل ولايت و رهروان امام و ولي اللّه الاعظم و منصوب الهي است، و دليل و برهاني است كه تاريخ، حديث و تفسير گواه آن است. ديگران اگر مدعي هستند بايد اقامه دليل كنند و برهان بياورند.

12 روز داوري:

«هذا يوم الفصل الذي كنتم توعدون»، روز غدير روز جدايي حق از باطل است و اين عبارت امام(ع) در حقيقت تشبيهي از غدير به قيامت است و يا به

ص: 1065


1- 33. مسندالامام الرضا(ع)، ج2، ص18

عبارت صحيح تر تاويل به آن است، كه قرآن فرمود: هذا يوم الفصل الذي كنتم به تكذبون(صافات،2) و نيز فرمود: وهذا يومكم الذي كنتم توعدون(انبياء،103).

در اين تشبيه و تأويل دو نكته وجود دارد: اوّل اين كه آن گونه كه روز قيامت حق از باطل جدا مي شود و اهل حقيقت و ايمان روانه بهشت مي شوند و گروه باطل به سوي دوزخ برده مي شوند، روز غدير نيز فرقه ناجيه، مؤمنان به ولايت هستند و در صراط مستقيم كه همان امام مفترض الطاعة است (انا سبيله الذي نصبني للاتباع بعد نبيّه) قرار دارند، و جز آنها كه از حق و ولايت اعراض كرده اند، دوزخي اند.

دوم اين كه كفار و مشركان انتظار وقوع قيامت را نداشتند و مي پنداشتند كه واقعيت ندارد؛ دشمنان ولايت نيز انتظار چنين روزي را نداشتند و نمي پنداشتند كه خداوند وصي و جانشيني براي پيامبر(ص) تعيين و نصب كنند، اما با حيرت تمام مشاهده كردند كه خداوند خود داوري كرد و امام و ولي را تعيين نمود و پيامبر(ص) را مأمور به ابلاغ آن فرمود.

13 روز فرشتگان:

«هذا يوم الملاء الاعلي الذي انتم عنه معرضون»، غدير روز فرشتگان والامقام در عالم بالاست. اين فقره از خطبه، برگرفته از كلام الهي است كه فرمود: لايسمعون الي الملأ الاعلي(صافات،8). به كار بردن اين تعبير بيانگر آن است كه در اين روز فرشتگان به امر الهي فرود آمده و چنين مأموريتي را براي پيامبر(ص) آوردند، پس از، آن نيز طبق روايت رضوي در عالم فرشتگان محفل انس برگزار مي شود كه فرمود:

وهو اليوم الذي يامر جبرئيل ان ينصب كرسي

ص: 1066

كرامة بازاء بين المعمور ويصعده جبرئيل وتجتمع اليه الملائكه من جميع السموات.(1)

و نيز مي فرمايد:ان يوم الغدير في السماء اشهر منه في الارض.(2)

اما معاندان نمي توانند و يا نمي خواهند اين معنا را درك كنند، از اين روي امر مهم الهي را از صقع ربوبي و ملأ اعلي تنزل داده و به يك امر بشري تبديل كردند.

14 روز رهنمون:

«هذا يوم الارشاد». غدير، روزي است كه خداوند به وسيله پيامبر(ص) مردم را به مسير آينده شان راهنمايي كرد، حقايق را گفت، وليّ امر را معرفي كرد، و با بدرقه كردن آن با دعاي معروف اللّهمّ وال من والاه وعاد من عاداه واحب من احبه وابغض من ابغضه(3) راه ولايت و مسير عداوت، طريق حب و بغض مردم را مشخص فرمود. پيامبر(ص) ارشاد كرد و رهنمون داد، مسير آينده را روشن كرد، اما امت چه كرد؟

15 روز آزمون:

«ويوم محنة العباد»، «محنت» به معناي آزمودن است و «امتحان» نيز از همين باب است. روز غدير روز آزمايش بندگان بود، روزي كه خداوند، ولي و پذيرش ولايتش را وسيله آزمودن انسانها قرار داد، هر كه آن را پذيرفت و بدان پاي بند بود، سرفراز از بوته آزمايش درآمد، و هر كه آن را رفض كرد هر چند در آن هنگام تبريك گفت در اين امتحان پذيرفته نشد، چرا كه نفي ولايت در حقيقت رها كردن رسالت و ترك توحيد است.

16 روز پيشاهنگان:

«يوم الدليل علي الرواد». «رواد» جمع «رايد» به معناي پيش قراول است، اين عبارت ممكن است بدين معنا باشد كه علي(ع) كه خود از پيشگامان ايمان و اسلام است (اول من آمن به، اول من اسلم(4))

ص: 1067


1- 34. مسند الامام الرضا(ع)، ج2، ص18
2- 35. همان، ص20
3- 36. الغدير، ج1، ص11
4- 37. فضايل الخمسة من الصحاح السته، ج1، ص178 و187

و گوي سبقت را در اين ميدان از ديگران ربوده است (كه فرمود «والسابقون السابقون اولئك المقربون واقعه،10و11)(1)،به اين روز و واقعه غدير بر فضايل خود استدلال مي كند و مي گويد: روز غدير كه روز ولايت و معرفي ولي است دليلي است بر شناخت پيشگامان و پيشاهنگان. پيشگام در ايمانِ به رسالت، پيشاهنگِ در امامت و صدر الائمه است.

17 روز هويدا شدن نهانها:

«هذا يوم ابدي خفايا الصدور ومضمران الامور». در اين بخش از خطبه دو احتمال وجود دارد.يكي گوشزد كردن مجدد جريان نفاق و دوروييهاي مذموم كه پيش از اين بدان اشارت فرمود.

ديگر، آشكار شدن اسرار ممدوح؛ يعني روزي كه خداوند، راز بين خود و رسولش را آشكار كرد، در آن روز پيامبر(ص) سرّي را كه خداوند در درونش به وديعت نهاده بود و پيامبر از افشاي آن در هراس بود، با تضمين بر تأمين آن را آشكار كرد. (بلغ ما انزل اليك من ربك … واللّه يعصمك من الناس). شايد تركيب «مضمرات الامور» مؤيد همين معنا باشد.

18 روز شناسايي خاصان:

«هذا يوم النصوص علي اهل الخصوص». پيامبر مكرم(ص) از آغاز بعثت تا حجة البلاغ، بارها به اشاره و كنايه به معرفي علي(ع) پرداخته بود، در حديث «يوم الانذار»، در حديث منزلت و … اما در جريان غدير بدون هيچ پرده پوشي و به دور از هر گونه كنايه و اشاره و با صراحت تمام به معرفي علي(ع) به عنوان ولي امر مسلمين پرداخت و راه هرگونه توجيه را مسدود كرد زيرا كه فرمود: «من كنت مولاه فعليّ مولاه». از اين روست كه امام مي فرمايد: غدير روز تنصيص است روز

ص: 1068


1- 38. ر. ك: الدر المنثور في التفسير الماثور، ج8، ص6

معرفي خاصان (علي) با سخن صريح است.

19 روز اوصيا و انبيا:

«هذا يوم شيث، هذا يوم ادريس، هذا يوم يوشع، هذا يوم شمعون». در اين بخش از خطبه امام به تعلق روز غدير به برخي از انبيا و اوصيا چون ادريس، شيث، يوشع و شمعون اشارت مي كند، قرآن كريم درباره ادريس مي فرمايد: واذكر في الكتاب ادريس انه كان صديقاً نبياً(مريم،56).

شيث، به حسب تاريخ، وصي حضرت آدم بوده است؛ يوشع نيز جانشين حضرت موسي(ع)،(1) و شمعون جانشين حضرت عيسي(ع) بوده است.(2) در ادامه روايت مي خوانيم كه روز غدير به آدم (قبول توبه)، ابراهيم (نجات از آتش)، هارون (جانشيني از موسي) و عيسي(ع) تعلّق دارد.(3)

گويا روز غدير يادآور نقاط حساس در نبوت و وصايت است كه بسياري از انبيا از جمله پيامبر اسلام(ص) در آن تعيين جانشين كرده اند.

20 روز آسايش و آسودگي:

«هذا يوم الامن و المأمون». قبل از واقعه غدير، نگرانيهايي نسبت به آينده اسلام وجود داشت و حتي از پيامبر(ص) نيز چنين نگراني يي ابراز مي شد، چرا كه در حديث ثقلين و خطبه حجة الوداع فرمود: «فانظروا كيف تخلفوني في الثقلين» اما پس از جريان غدير مي بينيم اين نگراني به سرور و شادي مبدل مي شود كه فرمود:

اللّه اكبر علي اكمال الدين واتمام النعمة ورضي الرب برسالتي والولاية لعلي من بعدي.(4)

علي(ع) نيز در همين خطبه فرمود: «واقر عين نبيه والمؤمنين والتابعين»، افزون بر اين كه خداوند براي پيامبر(ص) نسبت به پيامدهاي غدير، امنيت و آسايش را تضمين كرد: «وضمن له عصمته منهم» كه از اين جهت نيز غدير روز آسودگي است.

21 روز گنج پنهان:

«هذا يوم اظهار المصون

ص: 1069


1- 39. مجمع البحرين: مادّه هاي «شيث»، «يوشع»؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص8 و46
2- 40. وسائل الشيعه، كتاب الصوم، باب الصوم المندوب(باب14) ح12
3- 41. همان.
4- 42. الغدير، ج1، ص11

من المكنون». غدير روزي است كه آنچه در نهان نگهداري مي شد، علني گرديد، و اين همان امر مهم ولايت است. تعبير به «المصون من المكنون» بيانگر آن است كه حادثه غدير برنامه اي نبوده است كه خلق الساعه پديد آمده باشد، بلكه پيش از فرا رسيدن اين برهه از زمان در مكنون (صندوقچه) حفظ شده علم الهي و سينه پيامبر(ص) وجود داشته است و روز غدير تنها ظرف اعلان آن است.

22 روز آشكار شدن رازها:

«هذا يوم ابلاء السرائر». اين قسمت از خطبه تعبير ديگري از بياني است كه قبلاً بيان شده بود، در حقيقت امام با توجه به اهميت اين اعلان، آن را به چند گونه بيان كرده است. يك بار فرمود: «يوم الايضاح»، بار ديگر گفت: «يوم ابدي خفايا الصدور و مضمرات الامور»، و در مرتبه بعد فرمود: «اظهار المصون» و بالاخره در آخر فرمود: «ابلاء السرائر»؛ روزي كه اسرار درون اعم از كفر و ايمان، بغض و حب، شر و خير، ريا و اخلاص و… آشكار شد.

تعبير اخير برگرفته از وصف قيامت است كه قرآن بدان اشارت دارد و مي فرمايد: يوم تبلي السرائر(طارق،9). تشبيه روز غدير به روز قيامت مي تواند بيانگر اين نكته باشد كه آن گونه كه روز قيامت اعلان نهايي پايان دوره اي از حيات و آغاز حياتي ديگر است، غدير نيز به نوبه خود اعلان پايان دوره اي از هدايت و ارشاد (به صورت نبوت) وآغاز دوره اي ديگر در شكل امامت است و ويژگي جاودانگي دين را تضمين مي كند.

نكته پاياني

از آنچه گذشت، روشن شد كه جريان غدير، تنها رخدادي تاريخي و يا

ص: 1070

گذرگاهي جغرافيايي و يا بحثي روايي و يا مسئله اي سياسي نيست و حتي به رغم تصور عموم، حدّ فاصل ميان شيعه و سني در مسئله امامت نيست؛ زيرا اختلاف نظر ميان اين دو فرقه بر سر وقوع حادثه تاريخي غدير، يا صدور روايت آن و يا لزوم وجود امام و رهبر نيست، كه همگان بر آن ها اتفاق نظر دارند؛ آنچه در اين رهگذر مورد نقض و ابرام فريقين است، لزوم تنصيصي بودن نصب امام و وليّ به همان وجه كه در نبوت و رسالت است، مي باشد.

بنابراين، غدير، نه تاريخ است، نه جغرافيا، نه روايت است و بحث درايت، و نه سياست و حكومت، بلكه ولايت است و ولايت.

به عبارت ديگر غدير سر فصل عقيده اي است كه سرچشمه همه طاعتها و نمود همه رسالتها و نبوت همه انبيا است.

غدير كلمه اي است كه پيشوندش لاهوت و رسالت، و پسوند آن امامت و ولايت است. غدير جمله اي است كه مبتداي آن توحيد، خبرش معاد و قيامت و ربطش ولايت است پس بر ماست كه با درك ربط بين توحيد و نبوت و ولايت همه عقايد، اخلاقيات و اعمال خود را با وليّ (صراط مستقيم مجسم) بسنجيم و بر وفق آن گام برداريم.

بيست و چهارم ذي الحجه

روز مباهله پيامبر با مسيحيان نجران

نويسنده: رسولي محلاتي

از جمله هيئتهايي كه در اين سال به مدينه آمدند هيئت نصاراي نجران بودند كه به دنبال نامه اي كه پيغمبر اسلام به كشيش بزرگ آنجا نوشت و او را به اسلام دعوت فرمود آنها به مدينه آمدند تا از حال آن حضرت از نزديك تحقيق كنند.

و داستان ورود هيئت مزبور را به مدينه

ص: 1071

محدثين سني و شيعه به اجمال و تفصيل در كتابهاي سيره و تاريخ و حديث نقل كرده اند كه شايد جامعترين و در عين حال فشرده ترين نقلها نقل مرحوم طبرسي در اعلام الوري است كه ما عينا با تلخيص مختصري براي شما ترجمه مي كنيم.

هيئت نجران كه شامل گروهي بيش از ده نفر از بزرگان آنها بود به رياست و سرپرستي سه نفر يعني عاقب، سيد و ابو حارثه به مدينه آمدند.

عاقب كه نامش عبد المسيح بود، سمت رياست آنها را داشت كه بدون نظر و راي او كاري نمي كردند. سيد كه نامش ايهم بود ملجا و تكيه گاه آنها در كارها بود و ابو حارثة كشيش بزرگ و اسقف اعظم ايشان بود كه پادشاهان روم كليساها به نام او ساخته بودند.

هنگامي كه به سوي مدينه حركت كردند ابو حارثه در كنار خود - در كجاوه - برادرش كرز يا بشر را سوار كرد و در راه كه مي آمدند قاطر آنها به زمين خورد و هم كجاوه او چون مي ديد اين رنج سفر را براي ديدار پيغمبر اسلام متحمل شده اند، به صورت كنايه گفت: نابودي بر اين مرد دور از خير و سعادت باد - و منظورش پيغمبر(ص)بود - ابو حارثه كه اين حرف را شنيد با ناراحتي بدو گفت:

نابودي بر خودت باد!

وي گفت: براي چه برادر؟!

ابو حارثه پاسخ داد: براي آنكه به خدا سوگند او همان پيغمبري است كه ما چشم به راه آمدن او هستيم.

وي با تعجب گفت: پس چرا پيرويش نمي كني؟

ابو حارثه گفت: اين مقام و منصبي كه اين مردم به ما داده اند مانع از آن است كه

ص: 1072

من پيرو او گردم و تازه اگر من هم پيرو او شوم اينان از من پيروي نمي كنند و سرانجام هم وقتي به مدينه آمد به دست پيغمبر اسلام مسلمان شد.

و به هر صورت آنها هنگام عصر بود كه به شهر مدينه آمدند و با جامه هاي فاخر و زربفت كه به تن كرده و انگشترهاي طلا كه در دست داشتند با تجملات و وضعي كه تا به آن روز شهر مدينه به خود نديده بود وارد شهر شدند، اما وقتي پيش پيغمبر اسلام رفتند و سلام كردند ديدند آن حضرت رو از ايشان گرداند و پاسخ سلامشان را نيز نداد و سخني با آنها نگفت. (1)

هيئت مزبور كه با عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف سابقه آشنايي داشتند به نزد آن دو رفته گفتند: پيغمبر شما براي ما نامه اي نوشته بود و چون ما به نزد او آمده ايم پاسخ سلام ما را نداده و با ما سخن نمي گويد، چاره چيست؟

آن دو نفر براي تحقيق مطلب و راه چاره به نزد علي بن ابيطالب(ع)آمده گفتند: اي ابو الحسن به نظر شما چه بايد كرد؟علي(ع)فرمود: به نظر من اگر اينها اين جامه ها را از تن بيرون كرده و اين انگشترهاي طلا را از انگشتان خود بيرون آورند، پيغمبر آنها را مي پذيرد و همين طور هم شد كه چون جامه ها و انگشترهاي طلا را بيرون كردند و به نزد آن حضرت رفتند پيغمبر اسلام پاسخ سلامشان را داد و آنها را پذيرفت، و آن گاه فرمود: سوگند بدانكه مرا به حق مبعوث فرموده اينان بار اول كه پيش من آمدند شيطان همراهشان بود.

سپس براي تحقيق

ص: 1073


1- 2. در برخي از تواريخ آمده كه هدايايي هم براي آن حضرت آورده بودند كه پيغمبر در ابتدا قبول نكرد و بعدا از ايشان پذيرفت.

حال، سؤالاتي از آن حضرت كردند كه از آن جمله سيد پرسيد: اي محمد درباره مسيح چه مي گويي؟

فرمود: او بنده و رسول خدا بود. ولي سيد سخن آن حضرت را نپذيرفته و بناي ردو ايراد را گذارد تا اينكه آيات سوره آل عمران - از نخستين آيه تا حدود 70 آيه - در اين باره بر پيغمبر نازل شد كه از آن جمله اين آيه در پاسخ همين گفتارشان بود كه خدا فرموده:

«ان مثل عيسي عند الله كمثل آدم خلقه من تراب...» (1)

[همانا حكايت عيسي در نزد خدا حكايت آدم است كه او را از خاك آفريد...]

و در ضمن همين آيات دستور«مباهله »با آنها را نيز به پيغمبر داد كه فرمود:

«فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علي الكاذبين » (2)

[و هر كس با وجود اين دانش كه براي تو آمده باز هم درباره عيسي با تو مجادله كند به آنها بگو: بياييد تا ما پسران خود را بياوريم و شما هم پسرانتان را و ما زنانمان را و شما نيز زنانتان را و ما نفوس خود را و شما هم نفوس خود را، آن گاه تضرع و لابه كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.]

و بدين ترتيب پيغمبر اسلام به امر خداي تعالي نصاراي نجران را به مباهله دعوت كرد و آنها نيز پذيرفته و گفتند: فردا براي مباهله مي آييم.

سپس ابو حارثه به همراهان خود گفت: فردا كه شد بنگريد اگر محمد با فرزندان و خاندان خود به

ص: 1074


1- 3. آيه 59.
2- 4. آيه 61.

مباهله آمد از مباهله با او خودداري كنيد و اگر با اصحاب و پيروانش آمد به مباهله اش برويد.

و چون روز ديگر شد رسول خدا(ص)در حالي كه دست حسن و حسين را در دست داشت و فاطمه(س)نيز دنبالش بود و علي(ع)از پيش رويش مي رفت براي مباهله حاضر شد.

عاقب و سيد هم نزد ابو حارثه آمدند و چون رسول خدا(ص)را ديدند ابو حارثه پرسيد: اينها كه همراه محمد هستند كيان اند؟

بدو گفتند: آن يك برادر زاده و داماد اوست، و آن دو كودك پسران دخترش هستند و آن زن نيز دختر او و عزيزترين و نزديكترين افراد نزد او مي باشد.

رسول خدا(ص)همچنان آمد و در جاي مباهله دو زانو روي زمين نشست. (1)

ابو حارثه كه آن منظره را ديد گفت:

به خدا سوگند محمد به همان گونه كه پيمبران براي مباهله روي زمين مي نشينند نشسته است و از اين رو از مباهله با پيغمبر اسلام خودداري كرده و سرباز زد و گفت: من مردي را مي بينم كه با تمام جديت آماده مباهله است و ترس آن را دارم كه در ادعاي خود راستگو باشد و يك سال بر ما نگذرد كه در دنيا نصراني مذهبي به جاي نماند و همگي هلاك شوند و به دنبال آن به نزد رسول خدا(ص)آمده گفتند:

اي ابا القاسم ما با تو مباهله نمي كنيم و حاضر به مصالحه و پرداخت جزيه هستيم، و رسول خدا(ص)براي آنها قراردادي نوشت كه هر ساله دو هزار جامه كه قيمت هر جامه چهل درهم خالص باشد بپردازند.

مرحوم طبرسي دنباله گفتار بالا نقل كرده كه ابو حارثه در آخرين روز توقف در مدينه به دست آن حضرت مسلمان

ص: 1075


1- 5. در بسياري از تواريخ آمده كه رسول خدا جايي را در خارج شهر مدينه براي مباهله تعيين كرده بود و گروه زيادي از مهاجر و انصار براي مشاهده جريان مباهله بدانجا آمده بودند.

شد.

و در تاريخ يعقوبي و ارشاد مفيد و كتابهاي ديگر متن قرارداد را با تفصيل بيشتري نقل كرده و از جمله نوشته اند كه از جمله مواد و شروطي كه در قرارداد مزبور ذكر شد اين بود كه نصاراي نجران متعهد شدند هرگاه در ناحيه يمن ميان مسلمانان و مردم آنجا جنگي درگير شد تعداد سي عدد زره، و سي راس اسب، و سي راس شتر به عنوان عاريه مضمونه در اختيار سربازان اسلام بگذارند، و ديگر آنكه نصاراي مزبور از آن پس ديگر ربا نخورند و گرنه پيغمبر اسلام تعهدي در برابر آنها نخواهد داشت.

اين بود داستان مباهله كه با مختصر اختلافي مورخين و علماي اهل سنت مانند ابن اثير و زمخشري و فخر رازي و سيوطي و ابن بطريق و ديگران نقل كرده اند، و چنانكه خوانديد معلوم شد كه منظور از«ابناءنا»در اين آيه: حسن و حسين و از«نساءنا»فاطمه(س)و از«انفسنا»علي بن ابيطالب(ع)بوده است چنانكه واحدي يكي از نويسندگان و دانشمندان ايشان در كتاب اسباب النزول عين همين مطلب را از شعبي روايت كرده است و زمخشري و ديگران نيز همانند او رواياتي نقل كرده اند و بدين ترتيب بزرگان اهل سنت يكي از بزرگترين فضيلت خاندان اهل بيت و بخصوص علي بن ابيطالب و همسر بزرگوارش فاطمه(س)را ذكر كرده و با اين نقل معتبر، سند برتري علي(ع)را پس از رسول خدا(ص)بر تمام امت بلكه همه مردم عالم و رهبري آن بزرگوار را بر امت اسلام پس از رحلت پيغمبر امضا كرده اند، زيرا با اين بيان علي(ع)به منزله نفس رسول خدا(ص)است و بجز مقام نبوت و لوازم آن كه به صريح قرآن كريم و دليلهاي قطعي ديگر مخصوص

ص: 1076

به رسول خدا است مقامهاي ديگر آن حضرت براي امير المؤمنين(ع)ثابت مي شود كه چون بحث در اين باره از طرز تدوين و تاليف كتاب تاريخي خارج است شما را به كتابهاي كلامي و استدلالي كه در اين باره نوشته شده است ارجاع داده و از ادامه بحث در اين باره خودداري مي كنيم و تنها به ذكر يك روايت كه زمخشري در كشاف و مسلم در صحيح و حاكم در مستدرك در ذيل داستان «مباهله »نقل كرده اند اكتفا نموده به دنباله حوادث سال نهم باز مي گرديم:

اينان از عايشه روايت كرده اند كه در روز مباهله رسول خدا(ص)چهار تن همراهان خود را در زير عباي مويي و مشكي رنگ خود گرد آورد و اين آيه را تلاوت نمود:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» (1)

ص: 1077


1- 6. سوره الاحزاب، آيه 33.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109